جنگ نهروان
جنگ نهروان جنگی است که در منطقه نهروان در نزدیکی بغداد میان سپاه امام علی علیه السلام و گروه خوارج رخ داد.
در جنگ صفّین آنهایی که «حکمیت» را به امام علی(علیه السلام) تحمیل کرده بودند، پشیمان شده آن را کفر پنداشتند و به امام اصرار کردند که توبه کند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مىخیزند. این افراد لجوج و متعصّب که حدود دوازده هزار نفر بودند و به «خوارج» معروف شدند، در منطقه «نهروان» در مقابل لشکر امام علی قرار گرفتند. با نصایح و مذاکرات مکرّر امام، هشت هزار نفر آنان برگشتند و چهار هزار نفر باقیمانده - جز نه نفر که فرار کردند - در مدّت کوتاهی کشته شدند.
محتویات
زمان و مکان جنگ نهروان
نزدیک به یک سال از ماجراى صِفّین مى گذشت و هنوز شعله هاى جنگ خونین صفین، یکسره خاموش نشده بود که آتش جنگ داخلی، و این بار از درون سپاه امام علی(علیه السلام)، به سر دستگى مسلمانان افراطى، شعله ور گشت و بدین سان، امام علی(علیه السلام)، از آغازِ به دست گیرى زمام قدرت سیاسى، هر سال با یک جنگ رویارو شد.
گر چه زمان وقوع جنگ نهروان به طور دقیق معلوم نیست. چرا که برخى از تاریخنگاران، زمان وقوع آن را در ماه صفر سال ۳۷ هجرى و بعضى سال ۳۸ هجرى و دسته اى هم سال ۳۹ هجرى دانسته اند.
اما به نظر مى رسد که سال ۳۸ هجرى به صحّت نزدیک تر باشد. چرا که بسیارى از سیره نگاران، بر همین قول اند. و از این گذشته، جُستار دقیق در سیر وقایع دوران حکومت امام على(علیه السلام) نیز این رأى را تأیید مى کند؛ زیرا جنگ صفین در سال ۳۷ هجری قمری رخ داد و با توجه به اینکه این جنگ یک سال پس از آن اتفاق افتاده است، این قول را تأیید می کند.[۱]
انساب الاشراف گفته است خوارج در روز نهم ماه صفر به سپاه امام حمله کردند.[۲]
مکان جنگ با «خوارج» در جایى به نام «نهروان» رخ داد که منطقه اى گسترده میان بغداد و واسط بود و در چهار فرسخى شرق بغداد قرار داشت.[۳]
زمینههای جنگ نهروان
پیشنهاد عمروعاص در «صفین» موقع بلند کردن قرآنها بر سر نیزه درباره «حکمیّت» میان متخاصمین، اختلاف بزرگى در میان لشکر عراق بوجود آورد. گروه «خوارج» از درون جنگ صفّین و داستان حکمیت آشکار شدند و این یکى از پیامدهاى دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمان سوز بود. گروهى که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند و آن را بر خلاف قرآن دانسته و کفر مى پنداشتند، وقاحت و بى شرمى را به جایى رساندند که به امام علی(علیه السلام) اصرار کردند که توبه نمایند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مى خیزند! حضرت على(علیه السلام) که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد (و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن مى زنند) دستور مراجعت به «کوفه» را صادر فرمود.
در «کوفه» دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و تحت فرماندهى عبدالله بن وهب به «حروراء» که قریه اى در دو میلى «کوفه» بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، «حروریّه» نامیده شدند. سرانجام در سرزمین «نهروان» که در نزدیکى حروراء بود آماده جنگ شدند. عجب این که، در این نبرد شوم، در صفوف خوارج، بعضى از یاران دیرینه امام دیده مى شدند؛ و نیز گروهى که از عبادت، پیشانى آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود قرار داشتند.
عقیده این اشخاص بر این بود که على علیه السلام و معاویه هر دو باطلند و حکم مخصوص خدا است و شعارشان «لا حکمَ الّا لله» بود. على علیه السلام درباره آنان فرمود این ها حق را در ظلمات باطل می جویند! آنها در حقیقت عابدان خشک و نادانى بودند که به خاطر افراط آنها در چسبیدن به ظواهر دین و بى اعتنایى به حقیقت آن، «مارقین» نامیده شدند.
على علیه السلام، عبدالله بن عباس را به سوى آن ها فرستاد تا آن ها را متوجه اشتباهشان سازد ولى آن فرقه گمراه از رأى و عقیده خود منصرف نشدند. مهمترین ایراد و اعتراض آن ها این بود که چرا على با شامیان جنگید ولى از غارت اموال آن ها جلوگیرى نمود؟ و ثانیا ما حکمیت قرآن را خواسته بودیم چرا به حکمیت ابوموسى و عمروعاص تن داد؟ ثالثا در صلح نامه چرا نام خود را با امیرالمؤمنین شروع نکرد و این امر می رساند که خود على نیز به خلافت خود یقین نداشت و در این صورت تکلیف قربانیان این جنگ چه خواهد بود؟
على علیه السلام خود به سوى آن ها رفت و آنان را نصیحت کرد و فرمود من هم مثل شما خواهان اجراى حکم قرآن هستم و براى همین منظور با معاویه جنگ می کردم و خود شما دیدید که من با متارکه جنگ و انتخاب ابوموسى به حکمیت مخالف بودم، ولى در اثر فشار و اصرار خود شما جنگ خاتمه یافت و ابوموسى را هم علیرغم عقیده من خودتان براى حکمیت انتخاب کردید و اکنون هم ما بر سر رأى اولى هستیم و در صدد حمله مجدد به شام می باشیم پس شما هم ما را کمک کنید. خوارج در پاسخ گفتند تو و ما کافر شده بودیم؛ ما توبه کردیم ولى تو به همان حال باقى مانده اى، اول باید تو هم توبه کنى، آن گاه ما هم مجددا تو را یارى می کنیم!
نبرد امام با خوارج
چون صف دو سپاه در نهروان آرایش نظامى گرفتند، امیر مؤمنان (علیه السلام)، میان دو صف آمد و فرمود: «اى جماعتى که رسمِ ستیزه و گمراهى به شورشتان وا داشته و خواهش نفس و انحراف، از حق دورتان کرده است! همانا بیمتان مى دهم که بر کناره این نهر بى جان بیافتید، بى آن که از پروردگارتان دلیلى روشن و حجّتى آشکار داشته باشید...». خطیبِ خوارج گفت: اى على! ما یکپارچه به تو اعلان جنگ مى کنیم، که همانا خداوند، خیانت پیشگان را دوست نمى دارد. على(علیه السلام) فرمود: «آن چنان تندبادى شما را فراگیرد که از شما [جز ده تن] هیچ کس باقى نمانَد!...».[۴]
طبری در تاریخ خود می نویسد: آن گاه على(علیه السلام)، پرچم اَمان را به دست ابو ایوب انصاری داد و فرمود: هر یک از شما که دست به قتل نزده و متعرّضِ [افراد بی گناه] نشده باشد اگر زیر این پرچم آید، در امان است؛ و هر که از شما به کوفه یا مدائن روان شود و از این جماعت جدا گردد نیز در امان است... و ما را نیازى به ریختن خون شما نیست. آن گاه فَروَة بن نوفل اشجعى گفت: به خدا سوگند، نمى دانم چرا با على مى جنگیم. جز این نمى اندیشم که بازگردم تا در جنگ با او یا دنباله روى از وى، بصیرت یابم. سپس با پانصد سوار به علی(علیه السلام) پیوست و جماعتى دیگر هم برون آمده، و به کوفه رهسپار شدند. و نزدیک به یکصد تن دیگر هم به على(علیه السلام) پیوستند آن گاه خوارج، به سوى یارانِ امام علی(علیه السلام) تیر انداختند... .[۵]
و بعد از آن که امام از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد، چاره اى جز جنگ نمى دید؛ امّا در عین حال فرمود: «تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید»؛ او مى خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد. سرانجام «خوارج» حمله را شروع کردند که با عکس العمل شدید و دفاع کوبنده لشکر امام روبه رو شدند. در مدّت کوتاهى تمام چهار هزار نفر ـ جز نه نفر که فرار نمودند ـ کشته شدند و از سپاه امام بیش از نه نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود: «از این مهلکه از آن ها ده نفر رهایى نمى یابند و از شما هم ده نفر کشته نمى شوند»[۶] آشکار شد. از جمله فراریان خوارج، عبدالرحمن بن ملجم از قبیله مراد بود که به مکه گریخت.
پیشگوییهای امام در جنگ نهروان
در منابع تاریخی آمده است: امام علی(علیه السلام)، در بیان رویدادهای آینده جنگ با خوارج، به یارانش از وقوع سه واقعه خبر داد که در ادامه به این سه واقعه اشاره می شود.
الف. در کتاب الارشاد ـ به نقل از جُنْدَب بن عبدالله اَزْدى ـ آمده، که وی گفته است: در جنگ جمل و صِفّین با على(علیه السلام) همراه بودم و در نبرد با کسانى که وى با ایشان جنگید، تردید نورزیدم. امّا وقتى در نهروان فرود آمدیم، تردید در من راه یافت و گفتم: قاریان و برگزیدگانِ خود را مى کشیم؟ این، کارى بس گران است! تا اینکه از صف ها جدا شدم... و دور از لشکر در سایه ای نشستم. امیر مؤمنان على(علیه السلام) نزد من آمد... در این حال، سوارى پیش آمد که در جستجوى امیر مؤمنان(علیه السلام) بود. او گفت: اى امیر مؤمنان! آن جماعت (خوارج) از نهر عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! هر گز عبور نخواهند کرد». گفت: چرا؛ به خدا سوگند، عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! چنین نکرده اند».
باز شخص دیگرى آمد و گفت: اى امیر مؤمنان! آنان از پل عبور کردند. على(علیه السلام) فرمود: «نه! عبور نکرده اند». گفت: به خدا سوگند، نزدت نیامدم، مگر آن گاه که پرچم ها و بارها یشان را در آن سو دیدم. امیر مومنان على(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند، آنان از نهر عبور نکرده اند و هرگز عبور نخواهند کرد و این سوى آب، هلاک خواهند گشت. سوگند به آن که دانه را شکافید و جنبنده را آفرید، ایشان هرگز به اَثْلاث و قصر بَوازن نخواهند رسید، جز آن که خداوند، آنان را بکشد. و هر که دروغ ببندد، ناکام است!»...
آن گاه علی(علیه السلام) حرکت کرد و من هم با وى حرکت کردم... چون به نزدیک خوارج رسیدیم و پرچم ها و بارها را، چنان که علی(علیه السلام) فرموده بود یافتم، على(علیه السلام) پشت گردنم را گرفت و مرا مقدارى پیش راند آن گاه فرمود: «اى برادر اَزدى! آیا حقیقت برایت روشن شد؟». گفتم: آرى، اى امیر مؤمنان! علی(علیه السلام) فرمود: «پس این تو و این دشمنت...».[۷]
ب. در کتاب مسند ابن حنبل و دیگر کتب روایی و تاریخی اهل سنت آمده است: آن گاه که خوارج نهروان کشته شدند، گویا افراد از کشتن خوارج، اضطرابى در جان خویش احساس مى کردند. على(علیه السلام) فرمود: «اى مردم! همانا پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با ما درباره اقوامى سخن گفت که از دین بیرون مى روند، همانند تیرى که از هدف بیرون رود و هرگز به آن باز نمى گردند (مارقین)... و نشانِ آن، این است که در میان آنان، مردى است سیاه با دستى ناقص که یکى از دستانش همانند پستان زن است؛ برآمدگىِ دستش به برآمدگى پستان زن شباهت دارد و پیرامونش هفت موى رُسته است. پس او را بجویید، که همانا من یقین دارم وى در میان ایشان است».
یاران نگاه کردند و نشانى از آن مرد نیافتند. على(علیه السلام) فرمود: «باز گردید و نظر اندازید! به خدا سوگند، من نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده». سپس تعداد بیشتری به جستجوی او پرداختند تا اینکه او را در گودالی کنار نهر یافتند. او را بیرون آوردند و دست و چهره او را آن چنان که علی(علیه السلام) خبر داده بود مشاهده کردند. او را آوردند و در مقابل على(علیه السلام) گذاشتند. على(علیه السلام) تکبیر برآورد و گفت: «الله اکبر! خدا و پیامبرش راست گفته اند». مردم، هم تکبیر برآوردند و شادمان گشتند و آنچه احساس مى کردند، از ایشان رخت بر بست.[۸]
ج. پیش از شروع جنگ، على علیه السلام فرمود که از تمام این خوارج کمتر از ده نفر زنده خواهند ماند، همچنان که از شما کمتر از ده نفر شهید خواهند شد و این فرمایش امام یکى از کرامات آن حضرت است که پیش از وقوع حادثه از کیفیت آن خبر داده و جریان امر کاملا صحیح و منطبق با واقعیت بوده است! زیرا از آن گروه گمراه نه نفر فرار کردند و کمتر از ده نفر هم از سپاه على علیه السلام به درجه شهادت نائل آمده بودند. مسعودی در مروج الذّهب می نویسد: از سپاه على(علیه السلام)، کسانى که کشته شدند، نُه تن بودند و از خوارج، جز ده تن زنده نماندند.[۹]
پانویس
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص ۵؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۶؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۹۳؛ کشف الغمّة، ج ۱، ص ۲۶۷.
- ↑ أنساب الاشراف، ص 282.
- ↑ معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۲۵؛ مجمع البحرین، ج ۳، ص ۱۶۸۹.
- ↑ الأخبار الموفّقیات، ص ۳۲۵ ح ۱۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۶؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۵؛ أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۴۶؛ الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۱۶۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۵۹.
- ↑ الإرشاد، ج ۱، ص ۳۱۷؛ إعلام الورى، ج ۱، ص ۳۳۹؛ الکافی، ج ۱، ص ۳۴۵، ح ۲؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۲۶۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲ ص ۴۰۵؛ نهج البلاغه، خطبه ۵۹؛ کشف الغمّة، ج ۱، ص ۲۶۷.
- ↑ مسند ابن حنبل، ج ۱، ص ۱۹۱، ح ۶۷۲؛ تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۸۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۷.
- ↑ مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۱۷.
منابع
- "ماجرای جنگ نهروان"، پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی.
- دانشنامه امیرالمؤمنین، محمد محمدی ری شهری، ج۶ ص ۴۷۳-۴۸۹.