ابوطالب علیه السلام
«عمران بن عبدالمطلب» معروف به «ابوطالب»، عموى پیامبر صلی الله علیه و آله و از بزرگان مكه بود.
زندگی نامه
گفته شده كه نام وى عمران بوده و 35 سال پیش از عامالفیل در مکه متولد شده است. مادرش، فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بود[۱] كه به سبب داشتن پسرانى چون عبدالله (پدر پیامبر) و ابوطالب (از داوران قریش)، زنى «مُنجِبَه» (زاینده فرزندانى نجیب) شناخته مىشد.[۲]
پدرش عبدالمطلب، رئیس مكه و قریش در سال هشتم عامالفیل به هنگام مرگ، داورى و تولیت امور كعبه را به زبیر و كفالت محمد صلی الله علیه و آله و تولیت سقایت (آب دادن به حاجیان) را به ابوطالب سپرد؛[۳] هر چند ابوطالب بعدها به سبب تنگدستى، منصب سقایت را به عباس وانهاد.[۴]
با مرگ عبدالمطلب، ریاست در قریش اندكى دگرگون شد و كسانى چون ابن جدعان و ولید بن ربیعه نیز مدعى ریاست شدند.[۵] خشكسالىهاى پیاپى كه از عهد عبدالمطلب پیدا شد[۶] و نیز جود و بخشش فراوان ابوطالب - كه گفتهاند: در آن روز كه او اطعام مىكرد، كسى دیگر از قریش اطعام نمىكرد[۷] - و نیز رونق تجارت و ظهور صاحبان ثروت، موجب تنگدستى ابوطالب شد تا آنجا كه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و عباس براى كمك به او، سرپرستى 2 تن از فرزندانش را پذیرفتند.[۸]
موقعیت ابوطالب براى جانشینى عبدالمطلب به تدریج دچار تزلزل شد؛ اما سیادت معنوى وى كه میراث خاندان او بود، همچنان تا هنگام مرگش باقى ماند. ابوطالب در عین تنگدستى، سیدى بزرگوار و فرمانروایى پرهیبت بود. امام على علیهالسلام درباره ریاست او مىگوید: پدرم در عین تهیدستى، سرور قریش بود؛ در حالى كه پیش از او هرگز (شخص) تهىدستى بر قریش ریاست نكرده بود.[۹]
ابوطالب، وقار و حكمت حكما و هیبت ملوك را داشت و به گفته اكثم بن صیفى، حكیم عرب: حكمت، ریاست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود.[۱۰] منصب داورى او در قریش[۱۱] نیز بدو جایگاهى ویژه بخشیده بود؛ چنانكه در یكى از محاكمهها، سنتِ سوگند در شهادت (قسامه) را بنیان نهاد و بعدها پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نیز آن را همان گونه پذیرفت.[۱۲]
به سبب ارتباط خویشاوندى نزدیك ابوطالب با پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و حمایتهاى بىدریغ او از آن حضرت، بخشهایى از زندگىاش كه با زندگى پیامبر ارتباط مستقیم دارد، بیشتر مورد توجه تاریخنویسان مسلمان قرار گرفته است. ابوطالب پس از مرگ عبدالمطلب و بنا به وصیت او، برادرزاده 8 سالهاش را به خانه خویش برد و فراتر از فرزندان خود به او محبت كرد. شبانگاه بستر او را در كنار بستر خود مىگسترد و غذایى ویژه براى او فراهم مىآورد[۱۳] و به حكم پیشه خود كه بازرگانى بود[۱۴] گاه عطر و گندم به شام مىبرد،[۱۵] و با این كه فرزندانش به همسفرى با او تمایل داشتند، فقط پیامبر را با خود مىبرد و گویا هیچ سفرى بى او نرفته است.[۱۶]
در یكى از همین سفرها بود كه در شهر «بُصرى»، داستان بَحیراى راهب و خبر او درباره آینده حضرت محمد، رخ داد؛ چون بَحیرا از نسبت ابوطالب با حضرت پرسید، ابوطالب در ابتدا، او را پسر خود خواند كه این خود اوج محبت وى را به پیامبر نشان مىدهد.[۱۷]
ابوطالب كه سرپرستى محمد صلی الله علیه و آله را بر عهده گرفته بود، حتى در دوران جوانى نیز به وى عنایت و توجه داشت و به پیشنهاد همو بود كه حضرت براى تجارت از سوى خدیجه راهى شام شد[۱۸] و سرانجام او كه بزرگ خانواده بود، از سوى پیامبر به خواستگارى خدیجه رفت و با كلماتى بلیغ و كوتاه به وصف او پرداخت.[۱۹]
ابوطالب هنگام بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله، 75 سال داشت و از همان ابتداى بعثت، همراهى خویش با پیامبر را نشان داد. در نخستین مرحله دعوت كه حضرت مخفیانه به آن مىپرداخت بر پایه روایتى، روزى او را با على علیهالسلام در اطراف مكه در حال نماز دید و از آنان درباره آنچه بدان مشغولاند، پرسید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را دین خدا، فرشتگان و پیامبران خواند و او را بدان دعوت كرد؛ اما وى نپذیرفت؛ ولى سوگند یاد كرد كه از آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله كراهت داشته باشد، خوددارى كند.
بر پایه روایتى دیگر، او با شنیدن اعتقادات پسرش على علیهالسلام، درباره پیامبر گفت: او (=پیامبر) تو را جز به خیر دعوت نمىكند.[۲۰] ابوطالب در یومالانذار، جزو دعوتشدگان از خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود و برخى او را در همان مجلس كه فرزند نوجوانش، امام على علیهالسلام از سوى پیامبر صلی الله علیه و آله به جانشینى برگزیده شد، از آنرو كه به اطاعت فرزندش فراخوانده شده، مسخره كردند[۲۱] و هنگامى كه دعوت، گسترش یافت و پیامبر آشكارا به نكوهش از بتپرستى پرداخت، ابوطالب رسماً به حمایت از ایشان برپا خاست و چون گروهى از مشركان نزد وى رفته تا او را از حمایت رسول اكرم صلی الله علیه و آله بازدارند، با سخنانى ملایم، آنان را آرام كرد و بازگرداند و پیامبر صلی الله علیه و آله به راه خویش ادامه داد.[۲۲]
در دومین گفتگوى سران قریش با ابوطالب كه به روایتهاى گوناگون نقل شده، پس از شنیدن سخنان آنان به پیامبر گفت: پسر برادر! به گونهاى رفتار كن كه من تاب تحمل آن را داشته باشم؛ ولى چون پایدارى پیامبر صلی الله علیه و آله را دید، بدو گفت: هر گونه كه مىپسندى رفتار كن به خدا سوگند تو را تسلیم نخواهم كرد.[۲۳]
براى بار سوم، چون پیشنهاد مشركان را درباره مبادله عمارة بن ولید ـ كه از زیباترین و قوىترین جوانان قریش بود ـ با پیامبر شنید، آنان را سرزنش كرد و مطعم بن عدى را كه پیشنهاد قریش را منصفانه خوانده بود، به طرفدارى از آنان متهم و در شعرى هجو[۲۴] و به روایتى دیگر به قتل تهدید كرد.[۲۵]
گویا در شب همین واقعه، پیامبر براى مدتى ناپدید شد و ابوطالب از بنىهاشم و بنىمطلب خواست تا زمان پیدا شدن پیامبر با شمشیرهاى به كمر بسته، سران مشرك را زیر نظر بگیرند و وقتى پیامبر آمد، ابوطالب رسماً اعلام كرد: به خدا سوگند اگر او (= محمد صلی الله علیه و آله) را مىكشتید، یكى از شما را زنده نمىگذاشتم. این رفتار قریش را درهم شكست و ابوجهل را بیش از همه سرافكنده كرد؛[۲۶] به روایتى دیگر این واقعه در شب «اسراء» یا معراج پیامبر كه مدتى كوتاه ناپدید شده بود، رخ داد.[۲۷]
حضور ابوطالب، جلو آسیبرسانى مشركان به پیامبر را مىگرفت؛[۲۸] از اینرو در هشتادمین سال زندگى خود، همه بنىهاشم و بنىمطلب را دعوت كرد تا به حمایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله برخیزند كه جز ابولهب، همگى پذیرفتند.
ابوطالب چون یكپارچگى بنىهاشم را در حمایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله دید، فضیلتهاى پیامبر را براى آنان بازگفت و جایگاهش را نشان داد تا بر استوارى رأیشان بیفزاید.[۲۹]
ابوطالب پس از هجرت مسلمانان به حبشه (پنجم بعثت) در شعرى، نجاشى را به سبب پذیرش مسلمانان ستود[۳۰] و در سال هفتم بعثت، چون قریشیان كمر به قتل پیامبر بستند، با سرودهاى به دفاع از حضرت برخاست. در بیتى از این قصیده آمده است: «واللّهِ لن یَصِلوا إلیك بجمعهم * حتّى أغیّبَ فی التّراب دفیناً؛ سوگند به خدا! قریش نمىتواند به تو دست یابد؛ مگر اینكه من در خاك دفن شوم».[۳۱]
حمایتهاى بىدریغ ابوطالب از پیامبر صلی الله علیه و آله و ناامیدى قریش از بازدارى وى، آنان را به انعقاد عهدنامهاى بر ضد بنىعبدالمطلب كشاند؛ ولى این پیمان نه تنها ابوطالب را به عقبنشینى وانداشت بلكه موجب شد تا وى با تحریك و تحریض دیگران، از رسول خدا صلی الله علیه و آله پشتیبانى كند[۳۲] و پس از آن كه پیامبر از طریق وحى از نابودى عهدنامه آگاه شد، ابوطالب به اتفاق ایشان به سوى مكه آمد و در جمع قریشیانى كه از وى مىخواستند تا پسر برادرش را رها كند و به سوى آنان بازگردد، در كنار كعبه گفت: مردم! به سراغ عهدنامه خود بروید كه شاید در آن گشایش و وسیله صله رحم براى ما باشد.
چون عهدنامه را آوردند، ابوطالب گفت: آیا این عهدنامه شما است؟ همگى تصدیق كردند؛ سپس آنان را از خبر غیبى پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه كرد و گفت: اگر او دروغ گفته باشد، او را به شما تحویل مىدهم تا او را بكشید. قریش گفتند: این انصاف است؛ اما چون معجزه الهى را دیدند، گفتند: این سحر است.[۳۳]
به هر روى به دنبال آن، عهدنامه نقض شد و ابوطالب نقضكنندگان آن را در شعرى ستود.[۳۴] ابوطالب با این كوششها تا حد پدرى پیامبر بالا رفت و همسرش چونان مادر حضرت بود.[۳۵]
ابوطالب سرانجام در سال دهم بعثت و در 85 سالگى از دنیا رفت.[۳۶] مورخان در روز و ماه وفات وی اختلاف دارند. برخي 26 ماه رجب و برخي ديگر 7 ماه رمضان، يعني سه روز پيش از وفات حضرت خديجه سلام الله علیها -همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله- را روز درگذشت آن بزرگ مرد هاشمي ميدانند.
او در بستر مرگ، بنى عبدالمطلب را فراخواند و گفت: شما هرگز بهتر از آنچه از محمد مىشنوید و او بدان امر مىكند، نمىیابید؛ پس از او پیروى و او را یارى كنید تا رشد یابید.[۳۷]
جملات بر جاى مانده از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله كه هنگام دیدن جنازه ابوطالب بر زبان راند، مىتواند تصویرى كامل و دقیق را از ابوطالب در نگاه ایشان ترسیم كند: عمو! كودك بودم مرا پروراندى. یتیم بودم مرا سرپرستى كردى و در بزرگى مرا یارى نمودى. خداوند به جهت من تو را سزاى نیكو دهد.[۳۸] و نیز فرمود: در این ایام دو مصیبت (=مرگ خدیجه و ابوطالب) بر این امت نازل شد. بر كدام یك بیشتر گریه كنم؟[۳۹] حزن و اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله بر خدیجه و ابوطالب، موجب شد كه این سال را «عامالحزن» بنامند.[۴۰]
پیكر ابوطالب در منطقه حجون مكه به خاك سپرده شد.[۴۱] از او پسرانى چون عقیل، جعفر و على علیهالسلام و دخترانى چون امهانى، جمانه و ریطه، باقى ماندند. [۴۲] در منابع تاریخى، بدون هیچ اختلافى، مرگ ابوطالب را آغاز مرحلهاى دانستهاند كه قریش بر آزار و اذیت پیامبر جسارت یافت.[۴۳]
شعر ابوطالب
ابوطالب شاعرى نامآور بود و ابیاتِ فراوانى به او منسوب است؛ البته همه آنها متواتر نیست؛ اما مجموعهاى از اشعار به گونهاى متواتر نقل شده كه انتساب آنها را به او نمىتوان انكار كرد. این اشعار در چهار دیوان به نام اشعار ابوطالب جمع شده[۴۴] و از نخستین سدههاى اسلامى تا دورههاى بعد، همواره مورد توجه ادیبان و شاعران جهان اسلام بوده است.
در بین همه آنها قصیده «لامیه» او شهرت بسزایى دارد. خاورشناسان نیز به رغم چند و چونى كه در درستى انتساب این اشعار به ابوطالب كردهاند به انكار مطلق آنها نپرداختهاند.[۴۵]
بر پایه دو روایت تاریخى، پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله در دو واقعه به این اشعار در مدینه استناد و ابیاتى از آنها را قرائت كرده است: یكى ماجراى دعاى پیامبر براى نزول باران[۴۶] و دیگرى هنگام مشاهده كشتگان بدر[۴۷] كه ابوطالب در آن، پیروزى بنىهاشم و مسلمانان را پیشبینى كرده بود.
بخشى از ابیات منسوب به ابوطالب، حاكى از عقاید او و بخشى داراى ارزش تاریخى است؛ به طورى كه محققان در ماجراهاى عربستان و نخستین سالهاى بعثت نبوى صلی الله علیه و آله به آنها استناد مىكنند. پارهاى از خاورشناسان نیز به آنها توجه كردهاند.[۴۸]
ایمان ابوطالب
ایمان و اسلام ابوطالب از دیرباز میان شیعه و سنى، محل بحث و نزاع بوده؛ اما سمت و سوى مباحث از نگاه تاریخى، به مسأله كلامى تغییر مسیر داده است. در عرصه مجادلات حدیثى، هر دو فرقه، ابوابى را در مجامع حدیثى به موضوع ایمان ابوطالب اختصاص دادهاند كه در كتاب «الحجّة» از اصول كافى، روایتهایى در این باره و جایگاه او در مراحل گوناگون زندگى حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل شده است.[۴۹] در دیگر كتابها نیز روایات بسیارى هست[۵۰] كه شیعه بر اساس آنها، مدعى اجماع اهل بیت علیهالسلام بر ایمان وى است.[۵۱]
منابع تاریخى و حدیثى اهل سنت بر چند نكته متفقاند: سرپرستى ابوطالب از پیامبر صلی الله علیه و آله، حمایت او از آن حضرت در برابر مشركان و از بین رفتن امنیت با مرگ ابوطالب؛ ولى در باب سكوتِ وى هنگامِ احتضار و بر زبان نیاوردن شهادتین، اختلاف دارند؛ هر چند روایتهایى كه نشان مىدهد كلمه شهادتین را بر زبان آورده، از دید آنان پنهان نمانده است.[۵۲]
بر اساس روایتهاى تاریخى، نه تنها ابوطالب را نمىتوان در زمره افراد بىاعتنا به دعوت نبوى شمرده بلكه به گواهى تاریخ، خلق و خو و رفتار فردى ـ اجتماعى پیامبر صلی الله علیه و آله در سالهاى پیش از بعثت، اثر تربیت خاندانى است كه به پاىبندى به آیین حنیف، شرافت، پاكدامنى و سخاوت شهره بودند و ابوطالب، رئیس چنین خاندان بزرگوارى بوده است.
توفیق نسبى دعوت اسلامى در مكه بدون یاورى ابوطالب ممكن نبود.[۵۳] خدمت و هنر ابوطالب آن بود كه نزاع پیامبر با قریش را به نزاعى میان دو طایفه مهم و معتبر تبدیل ساخت و از این رهگذر، پیامبر را در آماج نزاعها و مخالفتها تنها رها نكرد.[۵۴]
بنابراین، موارد تاریخى با نقل سكوت ابوطالب در بستر مرگ، هرگز نمىتواند مبناى داورى درباره ایمان یا كفر او قرار گیرد؛ هر چند در نمایه رفتار تاریخى او ـ به ویژه در دهه نخستین بعثت كه همواره بر محور حمایت از پیامبر مىچرخید ـ او را در شمار مؤمنانى قرار مىدهد كه در راه حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله دچار آسیبهاى جدى و فراوان شدند.[۵۵]
در میان مجموعههاى حدیثى ـ كلامى ـ تاریخى، موضع ابنابىالحدید معتزلى در شرح نهجالبلاغه در این باره جالب است. وى روایتها و استدلالهاى اهلسنت و شیعه را در كنار هم نقل مىكند تا خواننده خود به داورى در این موضوع بپردازد.
ابنابىالحدید، نخست به دیدگاه اهل سنت درباره ابوطالب اشاره و از آنان احادیثى را نقل مى كند؛ از جمله:
- خوددارى ابوطالب از گفتن شهادتین هنگام مرگ؛
- نزول پارهاى آیات درباره او؛
- روایت منسوب به على علیهالسلام كه پس از مرگ ابوطالب به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: عموى گمراه تو از دنیا رفت با او چه كنم؟
- نماز نخواندن ابوطالب؛
- ارث نبردن على علیهالسلام و جعفر از میراث ابوطالب، به دلیل آن كه آنها (برخلاف پدر) مسلمان بودند؛
- روایت پیامبر درباره جایگاه آخرتى ابوطالب در كنار آتش؛
- عدم استغفار حضرت براى ابوطالب؛ سپس بدین شرح به نقل دیدگاه شیعه و معتزله مىپردازد:
- بر زبان آوردن شهادتین به صورت آهسته؛
- اجازه یافتن پیامبر صلی الله علیه و آله براى شفاعت او بر پایه روایتى از على علیهالسلام؛
- حشر وى در قیامت در سیماى پیامبران و اُبهَّت پادشاهان؛
- سزاوارى آتش براى كسى كه ایمان ابوطالب را منكر است؛
- سنگینتر بودن ایمان ابوطالب نسبت به ایمان همه مردم و این كه امام على علیهالسلام به نیابت از او حج انجام مىداد؛
- تصدیق پیامبر به راستگویى در نبوت؛
- سخنى از پیامبر صلی الله علیه و آله كه ابوطالب سرپرست یتیم در بهشت است؛
- اظهار محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به عقیل به جهت ابوطالب؛
- تشبیه وى به اصحاب كهف كه ایمانشان را مخفى كردند؛
- اعلام درگذشت ابوطالب از سوى جبرئیل به پیامبر و اینكه مكه را ترك كند؛
- اعلام رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله از او؛
- غسل ابوطالب به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و وعده استغفار؛
- یادكردن پیامبر از او؛
- سخن ابوبكر مبنى بر این كه اسلام ابوطالب، مایه روشنى چشم پیامبر صلی الله علیه و آله بود؛
- بقاى فاطمه بنت اسد كه مسلمان بود، در قباله همسرى ابوطالب؛
- محبت پیامبر صلی الله علیه و آله به او؛
- مخدوش بودن روایتى كه وى را جهنمى مىخواند؛
- آگاهى از فضایل پیامبر كه در وقت ازدواجِ آن حضرت با خدیجه بر زبان راند؛
- مضمون اشعار او؛
- تقیه كردن ابوطالب.
ابن ابى الحدید در پایان، درباره ایمان ابوطالب بر اساس قاعده عقلى در تعارض دو بینه نزد حاكم به توقف حكم مىكند؛ هر چند راه جدال را براى اصحاب حدیث بازمىگذارد و در نهایت با اشاره به دیدگاه شیعه مىنویسد: به نظر شیعیان، روایتهایى كه از اسلام ابوطالب حكایت مىكند، اَرجح است زیرا ما حكمى ایجابى را ادعا مىكنیم و براى اثبات آن نیز گواهى مىآوریم؛ در حالى كه مخالفان ما بر نفى، دلیل مىآورند و هنگامى كه مدعا، نفى حكم باشد، شهادت معنا ندارد؛ زیرا شهادتى كه در هر دو سوى قضیه با هم قرار گرفته، هنگامى است كه مدعاى طرفین اثباتى باشد.[۵۶]
درباره ایمان ابوطالب، در میان شیعیان كتابهایى تألیف شده كه عناوین آنها در كتاب الذریعة نوشته آقا بزرگ تهرانى گرد آمده است كه به نُه عنوان مىرسد.[۵۷] در میان اهل سنت نیز كتابى با نام اَسنىالمطالب فى نجاة ابىطالب نوشته شده است.[۵۸]
به نظر بعضى از پژوهشگران معاصر، روایاتى كه درباره عدم ایمان ابوطالب نقل مىشود، نمىتواند درست باشد بلكه ساخته و پرداخته قضایایى است كه در آن، رقابت و تفاخر میان خاندانهاى بنىامیه و بنىهاشم در یك دوره و بنىعباس و علویان در دوره دیگر به اوج خود رسیده بود.
طرفداران بنىامیه كه در منابر و مساجد به امام على علیهالسلام ناسزا مىگفتند و روایات و احادیثى در ذم او جعل مىكردند، آزادانه به تبلیغات بر ضد على و خاندان او مىپرداختند و طرفداران خاندان على جرأت رد و انكار نداشتند.
این احادیث به دو دلیل براى پایین آوردن مقام على علیهالسلام و زدودن افتخارات خاندان او جعل و وضع شده است: الف. انكار افتخار على علیهالسلام كه پدرش در شكوفایى اسلام نقش آفریده بود؛ در مواجهه با معاویه كه پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر بود و در فتح مكه به ناچار مسلمان شده بود؛ ب. تلاش بنىعباس كه سر سلسله آنان نیز در مكه هنوز مسلمان نشده بود؛ در مقابله با علویانِ مدعى خلافت كه به ابوطالب نسب مىبردند.[۵۹]
از زاویه كلامى، احمد زینى دحلان بر این باور است كه ایمان، تصدیقِ قلبى و اسلام، اداى تكالیف ظاهرى شرعى است؛ بنابراین، اسلام و ایمان هر دو در كسى پیدا مىشود كه شهادتین را بر زبان جارى سازد و آن را در قلب نیز تصدیق كند.
اسلام آنگاه از ایمان جدا مىشود كه شخصى فقط به تكالیف ظاهرى تن دهد؛ مانند منافقان. جدایى ایمان نیز از اسلام، زمانى است كه كسى فقط تصدیقِ قلبى داشته باشد. اگر ایمان باطنى وجود داشته و تكذیب ظاهرى نیز از روى كینه و دشمنى باشد، ایمانِ باطنى سودى ندارد؛ ولى اگر عدمِ اطاعت ظاهرى و عدم اقرار زبانى، به سببِ عذرى باشد، ایمانِ باطنى سودمند است و یكى از عذرهاى عدم اطاعت ظاهرى از اسلام، ترس از ستمگر است؛ مانند ماجراى ابوطالب.[۶۰]
به نظر یكى دیگر از پژوهشگران، اگر ابوطالب را با ابولهب بسنجیم، درمىیابیم كه انسان هیچگاه نمىتواند عقیده باطنى خود را در رفتار نشان ندهد؛ در حالى كه ابوطالب هرگز تا پایان عمر رفتار كافرانهاى نداشت.[۶۱]
پانویس
- ↑ الاصابه، ج 7، ص 196.
- ↑ بزمآورد، ص 163.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 13؛ تاریخ طبرى، ج 1، ص 519.
- ↑ بزمآورد، ص 164.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 13ـ14.
- ↑ همان، ص 12.
- ↑ انسابالاشراف، ج 2، ص 288.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 1، ص 538.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 14.
- ↑ الكنى والالقاب، ج 1، ص 108ـ109.
- ↑ المحبر، ص 132.
- ↑ سنن النسائى، ج 8، ص 3ـ5.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 96.
- ↑ السیرة النبویه، ج 1، ص 180.
- ↑ المعارف، ص 575.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 96.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 1، ص 519.
- ↑ البدء والتاریخ، ج 4، ص 137؛ صفةالصفوه، مج 1، ج 1، ص 34.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 265ـ266.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 1، ص 539 و 543.
- ↑ تاریخ طبرى، ص 542ـ543.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 1، ص 543.
- ↑ السیرة النبویه، ج 1، ص 266.
- ↑ همان، ص 267.
- ↑ انسابالاشراف، ج 2، ص 291.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 158ـ159.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 26.
- ↑ البدایة والنهایه، ج 3، ص 98.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 1، ص 545.
- ↑ مجمعالبیان، ج 4، ص 446.
- ↑ السیر والمغازى، ص 155؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 31.
- ↑ الكامل، ج 2، ص 87.
- ↑ همان، ص 31ـ32.
- ↑ السیرة النبویه، ج 1، ص 378.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 14.
- ↑ انسابالاشراف، ج 2، ص 289.
- ↑ المنتظم، ج 2، ص 146ـ147.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 270؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 35.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 35.
- ↑ بحارالانوار، ج 19، ص 15 و 25 و ج 35، ص 82.
- ↑ انسابالاشراف، ج 2، ص 289.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 97ـ98.
- ↑ السیرة النبویه، ج 2، ص 419؛ تاریخ طبرى، ج 1، ص 553؛ البدایة والنهایه، ج 3، ص 98.
- ↑ شعر ابىطالب، ص 18.
- ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 619.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 274.
- ↑ همان، ص 273.
- ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 619.
- ↑ الكافى، ج 1، ص 440ـ454.
- ↑ البرهان، ج 2، ص 46، 672، 678 و 719 و ج 4، ص 274ـ275.
- ↑ المیزان، ج 7، ص 57ـ59.
- ↑ السیر والمغازى، ص 238؛ السیرة النبویه، ج 2، ص 418.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 1، ص 547؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 31.
- ↑ البدایة والنهایه، ج 3، ص 98.
- ↑ المنتظم، ج 2، ص 146ـ147.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 262ـ276.
- ↑ الذریعه، ج 2، ص 512ـ513.
- ↑ بزمآورد، ص 166ـ167؛ الذریعه، ج 2، ص 511.
- ↑ همان.
- ↑ اسنىالمطالب، ص 1.
- ↑ خطوات على طریق الاسلام، ص 466.
منابع
- دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 13-29.
- موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام.