اعراب قرآن: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
|||
(۱۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{خوب}} | |
+ | {{مدخل دائره المعارف|دائره المعارف قرآن کریم}} | ||
+ | '''«اِعراب قرآن»'''، دانشی است که به بررسی نقش و جایگاه کلمات در عبارات و آیات [[قرآن کریم]] میپردازد. مفسران بر ضرورت آشنایی با اعراب و مباحث [[نحو|نحوی]] و نقش آن در [[تفسیر قرآن|تفسیر]] تأکید کردهاند. دانش «اعراب» به ویژه اعراب قرآن، از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از [[نزول قرآن]] باز میگردد. آثار متعددی در این دانش قرآنی تألیف شده است از جمله: «[[اعراب القرآن (نحاس) (کتاب)|اعراب القرآن]]» نحاس و «[[مغنی اللبیب (کتاب)|مغنی اللبیب]]» از [[ابن هشام انصاری|ابن هشام]]. | ||
− | == | + | ==واژهشناسی== |
− | + | «اعراب» از ماده (ع-ر-ب) است. ازهری اعراب و تعریب هر دو را به معنای روشن و آشکار ساختن دانسته است.<ref>. لسان العرب، ج۹، ص۱۱۴، «عرب»؛ شرح شذور الذهب، ص۲۲.</ref> به معنای روشن ساختن کلام برای مخاطب، بهگونهای که خطایی در آن نباشد نیز بهکار رفته است.<ref>. لسان العرب، ج ۹، ص ۱۱۵، «عرب».</ref> برای این واژه در لغت و [[حدیث]] معانی و کاربردهای دیگری نیز گزارش شده<ref>. همان؛ النهایه، ج ۳، ص ۲۰۰ ۲۰۳، «عرب».</ref> و گاه پیوند و رابطههایی میان آنها و اصطلاح «اعراب قرآن» بیان شده است.<ref>. ارتشاف الضرب، ج ۱، ص ۴۱۳.</ref> | |
− | در اصطلاح ادبا نیز اختلافهایی در تعریف آن دیده میشود؛ ابن هشام میگوید:اعراب اثر ظاهر یا مقدّری است که عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمکن و فعل مضارع جلب میکند.<ref>. شرح شذور الذهب، ص | + | در اصطلاح ادبا نیز اختلافهایی در تعریف آن دیده میشود؛ [[ابن هشام]] میگوید: اعراب اثر ظاهر یا مقدّری است که عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمکن و فعل مضارع جلب میکند.<ref>. شرح شذور الذهب، ص ۲۲؛ شرح قطر الندی، ص ۴۵.</ref> صبان نیز گفته است: اعراب در اصطلاح به دو معناست: برخی همچون ابن مالک اعراب را پدیدهای لفظی دانستهاند که عبارت است از حرکت، حرف، سکون یا حذفی که در آخر کلمه ظاهر میشود تا مقتضای عامل را بیان کند.<ref>. البهجة المرضیه، ج ۱ ص ۵۰.</ref> او این نظر را به محققان نسبت میدهد؛ اما بیشتر دانشمندان آن را پدیدهای معنوی دانستهاند که حرکات دلیل بر آن است.<ref>. حاشیة الصبان، ج ۱، ص ۴۷؛ ارتشاف الضرب، ج ۱، ص ۴۱۳؛ ظاهرة الاعراب، ص ۲۰.</ref> |
− | افزون بر | + | افزون بر این، در آثار دانشمندان گاه اعراب در مقابل «بِناء» بهکار رفته است که سه تعریف پیشین نیز به این مصطلح ناظر است. اسم و فعلی را که اعراب ظاهری یا مقدر میگیرد «مُعرَب» مینامند و در مقابل آن، اسم و فعلی که در وضعیتهای گوناگون هیچگونه تغییر حرکتی در آن رخ ننماید «مَبنی» نامیده میشود.<ref>. موسوعة النحو، ص ۱۰۹، ۲۰۴.</ref> بنابر این اصطلاح، همه اسمها معرَب نخواهند بود؛ اما در اصطلاح متأخران و معاصران، اعراب معنای دیگری نیز به خود گرفته که عبارت است: از تعیین نقش و جایگاه کلمه در جمله و تعیین نقش جمله در واحدی بزرگتر. |
− | بر طبق این | + | بر طبق این اصطلاح، همه اسمها (مُعرب و مبنی) و در مواردی جملهها نیز دارای اعراب است. با این تفاوت که اعراب اسم مُعرب، ظاهری یا تقدیری است، اما اعراب اسم مبنی و جمله محلّی خواهد بود. در زبان فارسی از این معنای اعراب گاه به «ترکیب» و در کنار «تجزیه» (تجزیه و ترکیب) نام برده میشود، که در تجزیه مقصود بیان نقش و حالتهای صرفی کلمه و در ترکیب مقصود بیان نقش و جایگاه اعرابی کلمه در جمله است. |
− | در اینجا گرچه میان معنای لغوی و اصطلاحی اعراب میتوان رابطه نشان داد؛ اما تمایزی جدی نیز وجود دارد؛ اولا براساس معنای لغوی، اعراب وصف گوینده سخن است (مثلاً گفته میشود:گوینده مُعْرِب)؛ اما بنابر معنای اصطلاحی، اعراب وصف واژگان است (یعنی کلمه مُعرَب است) پس از آنکه در متن جمله قرار گرفته و با کلمات پیش از خود ترکیب | + | در اینجا گرچه میان معنای لغوی و اصطلاحی اعراب میتوان رابطه نشان داد؛ اما تمایزی جدی نیز وجود دارد؛ اولا براساس معنای لغوی، اعراب وصف گوینده سخن است (مثلاً گفته میشود: گوینده مُعْرِب است)؛ اما بنابر معنای اصطلاحی، اعراب وصف واژگان است (یعنی کلمه مُعرَب است)، پس از آنکه در متن جمله قرار گرفته و با کلمات پیش از خود ترکیب شود؛ ازاینرو در بیان اعرابِ یک واژه یا جمله به بیان گوینده یعنی طرز ادای کلمات توجه نمیشود. ثانیاً، بنا به تعریف اصطلاحی، فعلهای مبنی و حروف دارای اعراب نیست، در حالی که همه کلمات از اعراب به معنای لغوی برخوردار است. ثالثاً، در معنای اصطلاحی، اعراب منحصر به صدای آخر کلمات خواهد بود؛ اما مطابق با معنای لغوی همه حروف کلمه دارای وصف اعراب است. |
− | در | + | در پارهای از روایات منقول از [[پیامبر اسلام|پیامبر]] (صلی الله علیه وآله) یا برخی [[صحابه]]، به همان معنای لغوی اعراب قرآن سفارش شده است.<ref>. المستدرک، ج ۲، ص ۴۳۹؛ مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۱۶۳؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۴۴.</ref> در روایتی از پیامبر اکرم آمده است: «اَعرِبوا القرآن و التمسوا غرائبَه» که مراد از اعراب قرآن تلفظ صحیح و واضح الفاظ آن به نظر میرسد<ref>. همان؛ تفسیر قرطبی، ج ۱، ص ۱۹.</ref>؛ اما [[سیوطی]] اعراب در این [[حدیث]] را به معنای فهم معنای الفاظ قرآن دانسته است.<ref>. الاتقان، ج ۱، ص ۲۴۴، ۳۸۲.</ref> نیز در روایتی دیگر منقول از پیامبر(صلی الله علیه وآله) به اعراب در کلام سفارش شده است تا مقدمهای برای اعراب قرآن باشد: «أعرِبُوا الكلامَ كَي تُعرِبُوا القُرآنَ»؛ که بیتردید مراد از آن تلفظ صحیح و واضح کلمات است که هم میتواند به تلفظ صحیح حرکت آخر کلمات مربوط باشد و هم تلفظ درست همه حروف و صداهای حروف یک کلمه. |
− | به هر | + | به هر روی، در این جا همان معنای عام اعراب قرآن -که به بیان نقش کلمات در جمله میپردازد- مورد نظر است. |
− | == | + | ==تاریخچه و تطور اعراب== |
− | + | [[قرآن کریم]] به زبان عربی نازل شده و از ویژگیهای این زبان آن است که غالباً حرکات اعرابی نقش اصلی را در تفاهم و بیان معنا و مقصود گوینده بر عهده دارد، بهگونهای که هرگونه تغییر در اعراب، به تغییر در معنای جمله میانجامد، ازاینرو اعراب در حقیقت وصف بیان و زبان گوینده عربی است و به طور طبیعی باید همزاد زبان عربی بوده باشد؛ اما بدیهی است که دانش اعراب به ویژه اعراب قرآن از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از [[نزول قرآن]] باز میگردد.<ref>. تاریخ تفسیر و نحو، ص ۱۳۷ ۱۴۶.</ref> | |
+ | |||
+ | بر پایه روایات اسلامی، نخستین بار علایم اعرابی، در قرآن کریم بهکار رفته است. [[ابوالاسود دئلى|ابوالاسود دئلی]] (م. ۶۹ ق.) با کمک یحیی بن یعمر آغازگر اعراب گذاری قرآن کریم بوده است. در نخستین اعراب گذاری که بسیار ساده و ابتدایی بود برای نشان دادن اعراب از نقطه استفاده شد، به این صورت که به علامت نصب نقطهای در بالای حرف پایانی و برای جرّ نقطهای در زیر آن حرف و برای رفع نقطهای در جلو آن حرف و برای نشان دادن تنوین نصب و رفع و جرّ از دو نقطه و البته با رنگی متفاوت از رنگ خطوط قرآن کریم استفاده میشد.<ref>. المصاحف، ص ۱۶۲؛ المقنع، ص ۱۲۴ ۱۲۶؛ رسم الخط المصحف، ص ۴۹۲.</ref> از جزئیات اعراب گذاری به دست ابوالاسود آگاهی بیشتری در دست نیست و مشخص نشده که آیا در این اقدام، ابوالاسود تنها به اسمهای معرب و متمکن نقطههای اعرابی میداده، یا برای نشان دادن حرکت آخر فعلها، اسمهای مبنی و حتی حروف نیز از این علامت استفاده میکرده است؟ به هر جهت، غرض ابوالاسود بر طبق همان روایات، پیشگیری از خطای نو مسلمانان در قرائت قرآن کریم بوده است که در برخی موارد تغییر در اعراب قرآن کریم به برداشت معنایی ناصواب از آیات میانجامیده است.<ref>. الفهرست، ص ۴۶؛ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۵۳۷.</ref> | ||
+ | |||
+ | علامتهای اعرابی (به شکل نقطه) بعد از حدود یک قرن به دست [[خلیل بن احمد فراهیدی]] (م. ۱۷۵ ق.) به صورت شکلهای مختلف درآمد. خلیل به جای نقطه برای نصب، مستطیلی در بالای حرف، و برای جرّ مستطیلی در زیر حرف و برای ضمّه واو کوچک بر روی حرف ابداع کرد و برای هر یک از تنوینها شکل مشابهی روی همان شکل اول نهاد. سپس به تدریج این اَشکال افزون بر نشان دادن اعراب کلمه برای نشان دادن حرکت سایر حروف کلمه نیز بهکار رفت.<ref>. الاتقان، ج۲، ص۳۷۸؛ القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص۲۶۶۲۶۷.</ref> تا این زمان (نیمه دوم قرن دوم هجری) غرض از اعراب گذاری قرآن قرائت صحیح قرآن کریم به همان شکل منقول از [[پیامبر]](صلی الله علیه وآله) و برداشت معنایی صحیح از آیات بوده است، با این حال اختلاف در اعراب به صورت محدود میان استادان قرائت وجود داشته و اختلافهایی را در [[تفسیر]] برخی آیات قرآن در پی داشته است. | ||
− | + | در نیمه دوم قرن دوم هجری به تدریج با تحولی در اعراب قرآن کریم مواجه میشویم که از آن به بعد دانشمندان قرائت و استادان نحو عربی همچون عبدالله بن ابی اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عیسی بن عمر ثقفی، یونس بن حبیب و [[خلیل بن احمد فراهیدی|خلیل بن احمد]]، به تحلیل و تبیین نقشهای کلمات در جملهها و آیات قرآن کریم پرداختند. برجستهترین دانشمند در این دوره [[سیبویه]] است. وی در اثر یگانهاش «[[الکتاب (کتاب)|الکتاب]]» که نخستین کتاب موجود [[نحو]] عربی است، در ضمن تدوین قواعد نحو، به تبیین و تحلیل نقش کلمات به ویژه نقشهای نحوی کلمات قرآن پرداخته است.<ref>. القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۸۸؛ من تاریخ النحو، ص ۳۴ ۵۱.</ref> سیبویه در الکتاب به حدود ۴۱۳ [[آیه]] قرآن کریم در مباحث گوناگون نحوی استشهاد کرده است.<ref>. الاعجاز النحوی، ص ۱۱۸.</ref> | |
− | + | با ظهور سیبویه و تألیف الکتاب، مکتب نحو [[بصره]] شکل گرفت. از ویژگیهای بارز مکتب نحو بصره، قانونمند کردن قواعد نحو و روی آوردن به قیاس در نحو عربی بود. اثر این رویکرد به دانش نحو، راه یافتن تأویل و توجیه بیشتر در تحلیل نحوی آیات، منضبط شدن قواعد نحو، محدودتر شدن دامنه قواعد و در نتیجه سهلتر شدن فراگیری آن قواعد بود. در مقابل این مکتب، مکتب نحو [[کوفه]] به پیشوایی کسایی (م. ۱۸۹ ق.) پدید آمد. ویژگی مکتب نحو کوفه را توجه بیشتر به نقل و سماع و فاصله گرفتن از قیاس معرفی کردهاند<ref>. القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۹۴، ۱۲۲، ۱۳۳ ۱۳۶.</ref> و این سبب شده بود در این مکتب ظواهر آیات قرآن در بسیاری از موارد ملاک تدوین قواعد نحو قرار گیرد؛ اما پیروان مکتب نحو کوفه از گرایش به تأویل و قیاس در ساخت قواعد نحو به طور کامل دوری نگزیدند<ref>. همان، ص ۱۲۴ ۱۳۰.</ref>، با این حال بهرغم توجه عمیق مکتب نحو کوفه به سماع، نحو بصره از اعتبار بیشتری برخوردار گشت و تقریباً به عنوان نحو معیار، پیروان بیشتری را به خود جلب کرد؛ برای نمونه [[ابن الانباری]] که خود از طرفداران مکتب نحو [[بغداد]] است، در داوری میان آرای اختلافی مکتب بصره و کوفه غالباً به آرای بصریان گرایش دارد.<ref>. ر.ک. الانصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین.</ref> یکی از دلایل پیشتازی نحو بصره و تقدم آن بر نحو کوفه متهم شدن نحو کوفه به استناد و استدلال به لهجههای غیر فصیح بود.<ref>. القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۱۲۲.</ref> | |
− | + | در همین زمان قرآن کریم محور اصلی مباحث نحو عربی بود و کتابهایی با عنوان معانی القرآن و اعراب القرآن دربرگیرنده آرای نحوی مفسران بود. در اواسط سده سوم هجری شاهد ظهور مکتب نحو بغداد هستیم که تلفیقی از دو مکتب نحو بصره و کوفه است و در حقیقت باید آن را حد اعتدال این دو مکتب دانست که دانشمندانی چون [[ابن خالویه]]، [[ابن درستویه]]، [[ابوعلی فارسی]]، [[ابن جنی]]، [[زجاج|زجّاج]]، و [[زمخشری]] به آن گرایش داشتند. با این حال هرچه از سده سوم و چهارم هجری دورتر میرویم، دانشمندان متأخر به ویژه در حوزه اعراب قرآن به جمعآوری آرایی مختلف روی آورده و کمتر به نقد یک رأی و ترجیح رأی دیگر پرداختهاند. این نگرش در سرتاسر «البیان» ابن الانباری و «التبیان» ابوالبقاء و به صورت محدودتر در «مشکل اعراب القرآن» مکی بن ابیطالب مشاهده میشود. | |
− | + | از بررسی مکاتب و دیدگاههای نحوی دانشمندان و مفسران پیشین برمیآید که حجم فراوانی از اختلاف موجود در نحو و اعراب آیات قرآن، معلول نوع تحلیل صاحب نظران بوده است. به نظر میرسد این دانشمندان بیش و پیش از هرچیز درصدد به دست دادن فهم درستی از آیات قرآن منطبق با قواعد زبان بودهاند، ازاینرو هر یک به نوعی به تحلیل ادبی [[آیه]] میپرداختند. این تحلیلها غالباً در معنای آیه تغییری جدی ایجاد نمیکرد؛ اما به تدریج منشأ تنوع قواعد نحو و اعراب شد. اختلاف در جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار، و عطف بر ضمیر مرفوع بدون تأکید آن با ضمیر منفصل، مبنی بودن فعل امر، عمل «اِن» مخففه، اختلاف در رافع مبتدا و خبر<ref>. الانصاف، ص ۴۶۳ به بعد؛ ۴۷۴ به بعد؛ ۵۲۴ به بعد؛ ۱۹۵ به بعد؛ ۴۴ به بعد.</ref>، معانی «اَنْ»، معانی «اذا» و اختلاف در جواز یا عدم جواز ورود آن بر جمله اسمیه، اختلاف در عمل حروف مشبهه بالفعل و «ما»ی نافیه نسبت به خبر، جواز یا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و دهها مسئله دیگر، از جمله نمونهها و شواهد این نظر است. گفتنی است که منشأ بخشی از اختلاف نظرها در عوامل اعرابی نیز ابتدایی بودن طرح برخی قواعد و عدم جامعیت آنها بوده که با رشد و کمال تدریجی قواعد، دیدگاهها درباره اعراب برخی کلمات نیز تغییر یافته است. | |
− | |||
− | + | ==انواع و علایم اعراب== | |
+ | اعراب دارای ۴ نوع بوده و دو نوع آن (نصب و رفع) مشترک میان اسم و فعل است؛ یک نوع مختص به اسم (جرّ) و یک نوع نیز مختص به فعل است (جزم).<ref>. شرح قطر الندی، ص ۴۵؛ شرح شذور الذهب، ج ۲۳ ۲۴؛ البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۵۰ ۵۱.</ref> همچنین اعراب، شکلها و علایم گوناگونی دارد؛ عالمان نحو، اعراب را به دو شکل اصلی و فرعی تقسیم کردهاند: علامتهای اصلی اعراب عبارتاند از: ضمّه برای رفع، فتحه برای نصب، کسره برای جرّ و سکون برای جزم. علامتهای فرعی دارای گونههای مختلف به شرح ذیل است: | ||
− | + | ۱. «الف» در اسمهای تثنیه، واو در اسمهای جمع مذکر سالم و [[اسماء سته|اسماء ستّه]] و نون در ۷ فعل مضارع یعنی دو صیغه جمع مذکر، ۴ صیغه تثنیه و مفرد مؤنث مخاطب (افعال خمسه)، نقش ضمه و علامت رفع دارد. | |
− | در | + | ۲. «یاء» در اسمهای تثنیه و جمع مذکر سالم و «الف» در اسماء ستّه و کسره در جمعهای مؤنث سالم و حذف نون در ۵ فعل مضارعِ یاد شده، به جای فتحه نقش اعراب نصب را ایفا میکند. |
− | + | ۳. «یاء» در اسمهای تثنیه و جمع مذکر سالم و اسماء ستّه و فتحه در اسمهای غیر منصرف به جای کسره نقش اعراب جر را ایفا میکند.<ref>. شرح قطر الندی، ص ۴۲ به بعد؛ النحو الوافی، ج ۱، ص ۹۶ ۹۷؛ البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۵۰ ۵۱.</ref> | |
− | از | + | ۴. «سکون» در ۵ صیغه فعل مضارع صحیح، حذف لام الفعل در همان صیغهها از فعل ناقص و حذف نون در صیغههای تثنیه، جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب، علامت جزم است.<ref>. البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۷۴، ۷۸.</ref> |
==اهمیت اعراب قرآن== | ==اهمیت اعراب قرآن== | ||
− | مفسران بر ضرورت آشنایی با مباحث نحوی قرآن و اعراب که روح کلام عربی است،<ref>. المحرر الوجیز، ج | + | در اهمیت دانش اعراب بین مفسرین و صاحب نظران دو دیدگاه وجود دارد که البته چندان ناسازگاری بین آنها دیده نمی شود. مفسران بر ضرورت آشنایی با مباحث نحوی [[قرآن]] و اعراب که روح کلام عربی است،<ref>. المحرر الوجیز، ج ۱، ص ۱۴.</ref> پیش از ورود به [[تفسیر]] آیات تأکید کردهاند و هیچ مفسری در اهمیت نقش آن در تفسیر [[آیات]] تردید نکرده است.<ref>. اصولالتفسیر وقواعده، ص ۱۵۵ ۱۵۹؛ قواعدالتفسیر، ج ۱، ص ۲۳۵ به بعد.</ref> [[طبرسی]] برترین علم از علوم قرآن را اعراب قرآن معرفی کرده است، زیرا هر بیانی به آن نیازمند و آن کلید گشودن معنای الفاظ و بدون آن آگاهی از مراد خدا ناممکن است.<ref>. مجمعالبیان، ج ۱، ص ۸۱.</ref> سمین حلبی علم اعراب را نخستین دانش از میان ۵ علم مؤثر در [[فهم قرآن]] میشمارد.<ref>. الدر المصون، ج ۱، ص ۴۵.</ref> |
− | بهرغم تأکید مفسران بر نقش و تأثیر اعراب در فهم و تفسیر قرآن، ابن هشام در باب پنجم مغنی و به دنبال او زرکشی و سیوطی با ذکر شواهدی | + | بهرغم تأکید مفسران بر نقش و تأثیر اعراب در فهم و تفسیر قرآن، [[ابن هشام انصاری|ابن هشام]] در باب پنجم مغنی البیب و به دنبال او [[بدرالدین محمد زرکشی|زرکشی]] و [[سیوطی]] با ذکر شواهدی متعدد، اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعرِب ابتدا باید معنا و فهم صحیحی از آیات به دست آورد، سپس بر طبق معنا اعراب آیه را بیان کند.<ref>. مغنی اللبیب، ج ۲، ص ۶۸۴ ۷۰۶؛ البرهان، ج ۱، ص ۴۱۰؛ الاتقان، ج ۱، ص ۳۸۲.</ref> |
− | اما به نظر میرسد میان این دو دیدگاه ناسازگاری نیست، زیرا از یک سو هر یک از این دو دیدگاه به نحو جزئی و نه | + | اما به نظر میرسد میان این دو دیدگاه ناسازگاری نیست، زیرا از یک سو هر یک از این دو دیدگاه به نحو جزئی و نه کلی، صحیح است؛ یعنی در حالی که در موارد زیادی فهم صحیح آیه بر نوع اعراب آن مبتنی است، موارد فراوانی نیز یافت میشود که اعراب، مبتنی بر فهم معنای آیه و فرع آن است و این به سبب ویژگی زبان عربی به ویژه زبان قرآن و نظم دقیق و حساب شده آن است که در بسیاری موارد به آیات، قابلیت وجوه [[نحو|نحوی]] و اعرابی گوناگون میدهد و مطابق با هر ترکیب و تحلیل، معنایی متناسب برداشت میشود. این ویژگی آیات قرآن (قابلیت داشتن برای چند ترکیب و اعراب) از دشواریهای پیش روی مفسران در [[فهم قرآن]] است که ارائه راهکاری جدی برای مواجهه با آن میطلبد، چنانکه آنچه تاکنون تحت عناوین و قواعد نحوی و اعرابی برای حل این دشواری پیشنهاد شده به دلیل استثناها و تخصیصهایی که به آنها خورده است، هرگز نتوانسته این مشکل را از پیش روی مفسر بردارد و همین مسئله از عوامل اختلاف دیدگاههای [[فقه|فقهی]] و [[کلام|کلامی]] میان فرق اسلامی و فقها بوده است، به علاوه آنکه این امر وسیلهای جهت متهم شدن فرقههای اسلام به [[تفسیر به رأی]] بوده است.<ref>. ر.ک:اثر المعنی النحوی فی تفسیر القرآن الکریم بالرأی.</ref> |
− | ==اعراب و | + | ==رابطه اعراب با صرف و نحو== |
− | بدیهی است که اِعراب از عناصر علم نحو و دستور زبان است و میان این دو دانش رابطهای عمیق و دوسویه است<ref>. ظاهرة الاعراب فی النحو العربی، ص | + | بدیهی است که اِعراب از عناصر علم [[نحو]] و دستور زبان است و میان این دو دانش رابطهای عمیق و دوسویه است<ref>. ظاهرة الاعراب فی النحو العربی، ص ۲۰.</ref>، با این حال در گذشته گاه این دو اصطلاح به جای یکدیگر بهکار میرفته است.<ref>. لسان العرب، ج ۱۴، ص ۷۶، «نحا»؛ دائرةالمعارف الاسلامیه، ج ۲، ص ۳۱۷.</ref> در حقیقت علم نحو راه آشنایی با اعراب است و به گفته [[ابوحیان اندلسی|ابوحیان]] اعراب از علم نحو گرفته میشود، به همین دلیل او علم نحو را دومین علم مورد نیاز مفسر دانسته است.<ref>. البحر المحیط، ج ۱، ص ۱۴ ۱۵.</ref> [[سیوطی]] نیز دومین علم از ۱۵ علم مورد نیاز مفسر را علم نحو دانسته و آن را زمینهساز آشنایی با اعراب معرفی کرده است، زیرا نحو درباره انواع اعراب بحث میکند و با تغییر اعراب کلمه، معنای آن در جمله دگرگون میشود.<ref>. الاتقان، ج۱، ص ۳۹۷.</ref> |
− | + | علم [[صرف]] -که درباره بنای کلمات و صیغههای گوناگون آن بحث میکند- نیز گرچه با اعراب [[قرآن]] رابطه دارد؛ اما این رابطه نسبت به علم نحو ضعیفتر است. این رابطه سبب شده در گذشته و حال در کتابهای اعراب القرآن کم و بیش از جایگاه و نقش صرفی کلمات نیز بحث شود. [[بدرالدین محمد زرکشی|زرکشی]] به نقل از [[ابن فارس]] درباره اهمیت علم صرف آورده که هرکس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهی از فهم زبان و لغت عربی را از دست داده است.<ref>. البرهان، ج ۱، ص ۴۰۱ ۴۰۲.</ref> | |
− | علم صرف که درباره بنای کلمات و صیغههای گوناگون آن بحث میکند نیز گرچه با اعراب قرآن رابطه دارد؛ اما این رابطه نسبت به علم نحو ضعیفتر است. این رابطه سبب شده در گذشته و حال در کتابهای اعراب القرآن کم و بیش از جایگاه و نقش صرفی کلمات نیز بحث شود. زرکشی به نقل از ابن فارس درباره اهمیت علم صرف آورده که هرکس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهی از فهم زبان و لغت عربی را از دست داده | ||
− | + | [[ابن هشام انصاری|ابن هشام]]<ref>. مغنی اللبیب، ج ۲، ص ۸۷۲ ۸۸۲.</ref> و زرکشی<ref>. البرهان، ج ۱، ص ۴۰۲ ۴۰۴.</ref> نمونههای متعددی از برداشت ناصواب دانشمندان و نوآموزان نحو از شکل صرفی کلمات را نشان دادهاند. نمونهای از آیات دال بر ارتباط علم صرف با اعراب، آیه ۲۸۲ [[سوره بقره]] است: {{متن قرآن|«...وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ»}}؛ اگر {{متن قرآن|«لَا يُضَارَّ»}} فعل مجهول تلقی شود، {{متن قرآن|«كَاتِبٌ»}} نایب فاعل آن است و اگر آن را معلوم فرض کنیم {{متن قرآن|«كَاتِبٌ»}} فاعل آن خواهد بود و طبق هر فرض معنای خاصی از آیه برداشت میشود.<ref>. الکشاف، ج۱، ص۲۲۷؛ مجمعالبیان، ج۲، ص۶۸۰.</ref> | |
− | |||
− | + | ==آثاری در اعراب قرآن== | |
+ | جایگاه و نقش مهم دانش «اعراب القرآن» در [[تفسیر]] و [[فهم قرآن]] سبب شد که دانشمندانِ پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقیق و تألیف در این دانش قرآنی بپردازند. ظاهراً برای نخستین بار، ابوجعفر رؤاسی از اصحاب [[امام باقر]] و [[امام صادق]] (علیهما السلام) و استاد کسایی و فراء، کتابی با عنوان اعراب القرآن نگاشته است.<ref>. الذریعه، ج ۲، ص ۲۳۵ ۲۳۶؛ تأسیس الشیعه، ص ۶۷ ۶۸.</ref> | ||
− | + | در نیمه دوم قرن دوم هجری، از اندیشههای نحوی [[خلیل بن احمد فراهیدی|خلیل بن احمد]] که مشتمل بر نظرات وی در اعراب قرآن نیز بوده و [[سیبویه]] آنها را در «الکتاب» منعکس کرده است، و نیز از آرای [[نحو|نحوی]] خود سیبویه پیشوای نحویان در الکتاب که بگذریم،<ref>. ظاهرة الاعراب، ص۲۳۲۲۵۲.</ref> دانشمندان ذیل صاحب تألیف در اعراب قرآن بودهاند؛ گرچه بسیاری از این کتابها به دست ما نرسیده است:<ref>. قضایا الجملة الخبریه، ج ۱، ص ۳۱.</ref> | |
− | + | قُطرب نحوی (م. ۲۰۶ ق.)<ref>. الفهرست، ص ۵۸.</ref>، [[ابوعبیده معمر بن مثنی]] (م. ۲۱۰ ق.)<ref>. همان، ص ۶۰.</ref>، عبدالملک بن حبیب قرطبی (م. ۲۳۹ ق.)، [[ابوحاتم سجستانی]] (م. ۲۴۸ ق.)<ref>. کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۲۱.</ref>، [[ابن قتیبه دینوری|ابن قتیبه]] (م. ۲۷۰ق.)<ref>. الفهرست، ص ۸۶.</ref>، ابوالعباس مبرّد (م. ۲۸۵ق.)،<ref>. همان، ص ۶۵.</ref> ابوالعباس ثعلب نحوی (م. ۲۹۱ ق.)، ابراهیم بن محمد نفتویه (م. ۳۲۳ق.)<ref>. بغیة الوعاة، ج ۱، ص ۴۲۹؛ طبقات المفسرین، ج ۱، ص ۲۱؛ قضایا الجملة الخبریه، ج ۱، ص ۳۹.</ref>، [[ابن انباری|ابوالبرکات ابن الانباری]] (م. ۳۲۸ ق.) صاحب البیان فی غریب اعرابالقرآن، [[ابن نحاس|ابوجعفر نحاس نحوی]] (م. ۳۳۸ ق.) صاحب [[اعراب القرآن (نحاس) (کتاب)|اعراب القرآن]]، [[ابن اشته اصفهانی]] (م. ۳۶۰ ق.) صاحب ریاضة الالسنة فی اعراب القرآن و معانیه، مکی بن ابیطالب (م. ۴۳۷ ق.) صاحب مشکل اعراب القرآن، اسماعیل بن خلف (م. ۴۵۵ ق.)، خطیب تبریزی (م. ۵۰۲ ق.)، ابوالحسن علی بن ابراهیم حوفی نحوی (م. ۵۶۲ ق.) دارای کتابی مفصل در ۱۰ جلد، صاحب اعراب القرآن، ابوالبقاء عبداللّه بن حسین عکبری (م. ۶۱۶ ق.) صاحب التبیان فی اعراب القرآن که از آن با عنوان املاء ما منّ به الرحمن نیز یاد شده، ابواسحاق ابراهیم بن محمد سفاقسی (م. ۷۴۲ ق.) صاحب المُجید فی اعراب القرآن، محمد بن سلیمان صرخدی (م. ۷۹۲ ق.) که کتاب سفاقسی را تلخیص کرده، سمین حلبی (م. ۷۵۶ ق.) صاحب الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون.<ref>. کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۲۱ ۱۲۳.</ref> | |
− | + | در کنار کتابهای اعراب القرآن باید از کتابهای «معانی القرآن» نیز یاد کرد که مشتمل بر اعراب قرآن نیز بوده است. دانشمندانی که در ذیل از آنان یاد میشود صاحب معانی القرآن هستند: کسایی، [[اخفش]] (سعید بن مسعده)، رؤاسی، یونس بن حبیب (دارای دو کتاب صغیر و کبیر)، [[قطرب نحوی]]، [[فرّاء]]، ابوعبیده، ابوفید مؤرج سدوسی، ابومحمد یزیدی، مفضل بن سلمه، ابن کیسان، مبرد، ابن الانباری، زجاج، خلف نحوی، ثعلب، فضل بن خالد نحوی، ابیالمنهال، [[ابن درستویه]] و علی بن عیسیبن جراح وزیر.<ref>. الفهرست، ص ۳۷.</ref> | |
+ | برخی از [[تفسیر قرآن|تفاسیر]] جامع نیز به اعراب آیات قرآن توجه گسترده داشتهاند. از جمله مشهورترین این تفاسیر عبارتاند از: [[الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل (کتاب)|الکشاف]] از [[زمخشری]]، [[مجمع البیان (کتاب)|مجمع البیان]] و [[جوامع الجامع (کتاب)|جوامع الجامع]] از [[طبرسی|شیخ طبرسی]]، [[المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (کتاب)|المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز]] از [[ابن عطیه اندلسی]]، [[التفسیر الکبیر (کتاب)|التفسیر الکبیر]] از [[فخر رازى|فخر رازی]]، [[الجامع لاحکام القرآن (کتاب)|الجامع لاحکام القرآن]] از [[قرطبی]]، [[البحر المحیط فی التفسیر (کتاب)|البحر المحیط]] از [[ابوحیان اندلسی]]، [[انوار التنزیل و اسرار التأویل (کتاب)|انوار التنزیل]] از [[عبدالله بن عمر بیضاوی|بیضاوی]] و [[روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم (کتاب)|روح المعانی]] از [[آلوسی]]. | ||
+ | |||
+ | در میان کتابهای تألیف شده در موضوع اعراب القرآن دو کتاب دیگر نیز قابل توجه است که در شیوه نگارش با دیگر کتابها متفاوت است: یکی [[اعراب القرآن (زجاج) (کتاب)|اعراب القرآن]] منسوب به [[زجاج]] (م. ۳۳۰ ق.) و دیگری [[مغنی اللبیب (کتاب)|مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب]] از [[ابن هشام انصاری]] (م. ۷۶۱ ق.) که مبتکر بحث موضوعی در زمینه اعراب قرآن هستند. کتاب نخست در ۹۰ باب تنظیم شده و در هر باب یکی از مسائل اعرابی، نحوی، صرفی یا مسئلهای مربوط به قرائت به بحث گذارده شده است؛ اما مباحث کتاب مغنی اللبیب ابن هشام که در ۸ باب عرضه شده است پیوند نزدیکتری به اعراب کلمات و آیات قرآنی دارد. ابن هشام در مقدمه کوتاهش بر ضرورت تدوین علم اعراب که فهم کتاب خدا و [[حدیث]] پیامبر را آسان میسازد تأکید کرده است!<ref>. مغنی اللبیب، ج ۱، ص ۱۲.</ref> باب اول مغنی که نیمی از حجم آن کتاب را در بر گرفته، به مباحث ارزشمندی درباره تفسیر الفاظ مفرد (غیرمرکب) و بیان احکام آنها از نظر اعراب و معنا و تأثیری که در جمله ایجاد میکنند (نوعی [[تفسیر موضوعی]] بر محور ادوات) اختصاص یافته است. در باب دوم درباره جمله و اقسام آن و بیان احکام آن از نظر اعراب داشتن و نداشتن، در باب سوم درباره احکام ظرف و جار و مجرور، در باب چهارم برخی از پرکاربردترین و رایجترین نقشهای نحوی که از حساسیت و تأثیر بالایی در معنای آیات برخوردارند به بحث گذاشته شده است. در باب پنجم از مسائلی بحث میکند که جهل اعراب گذار نسبت به آن نقصی در وی به شمار میآید. در باب ششم به معرفی برخی از خطاهای مشهور میان مُعْرِبین و بیان نظر صحیح درباره آنها پرداخته و در باب هفتم درباره کیفیت اعراب بحث کرده و سرانجام در باب هشتم ۱۱ قاعده کلی در باب اعراب معرفی کرده که هر قاعده در زبان عربی دارای مصادیق متعدد و متنوعی است. | ||
+ | |||
+ | پس از ابن هشام، قرآن پژوه معاصر وی، [[بدرالدین محمد زرکشی|بدرالدین زرکشی]] عمدتاً متأثر از وی نوع ۴۷ و بخشهایی از نوع ۴۶ کتاب [[علوم قرآنی]] خود، [[البرهان فی علوم القرآن (کتاب)|البرهان]] را به بحثهای ادبی [[قرآن]] اختصاص داده و با گردآوری مباحث سودمند ادبی در تفسیر قرآن این دو فصل را شاه بیت کتابش معرفی کرده است. تفاوت کار زرکشی با ابن هشام در این است که زرکشی مباحث ادبی را منحصراً در حوزه قرآن و فهم و [[تفسیر]] آن بیان کرده است، در حالی که ابن هشام مباحث ادبی و اعرابی را عامتر و در حوزه زبان عربی آورده است، گرچه غرض اصلی او نیز تفسیر قرآن و حدیث بوده است. تفاوت دیگر این دو کتاب در شیوه طرح مباحث است؛ شیوه ابن هشام نقل آرای نحویان توأم با تحلیل و نقد است؛ اما سعی زرکشی عمدتاً به گردآوری آرای دانشمندان در زمینه مباحث ادبی و قواعد نحوی و اعرابی معطوف و محدود است و به ندرت به نقد و تحلیل مباحث میپردازد. پس از زرکشی، [[سیوطی]] به شیوه زرکشی مباحث و قواعد نحوی و ادبی قرآن را در حوزه قرآن با تلخیص در [[الاتقان فی علوم القرآن (کتاب)|الاتقان]] آورده است.<ref>. الاتقان، ج ۱، ص ۳۰۹ ۴۲۵.</ref> | ||
+ | |||
+ | تألیف در زمینه اعراب قرآن در زمان معاصر به طور گستردهتری مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته و دهها کتاب در زمینه تحلیل اعراب کامل قرآن یا اجزا و سورههایی خاص از قرآن به صورت گزینشی تألیف شده است. از مشهورترین این کتابها [[اعراب القرآن الکریم و بیانه (کتاب)|اعراب القرآن الکریم و بیانه]] اثر محی الدین درویش، اعراب القرآن از ابراهیم کرباسی، [[الجدول فی اعراب القرآن (کتاب)|الجدول فی اعرابالقرآن]] از محمود صافی، اعراب القرآن از طیب ابراهیم و تجزیه و ترکیب قرآن موسوم به کلمة الله العلیا از محمدرضا آدینهوند است. شیوه بحث در این کتابها کاملاً با شیوه اعراب القرآنها در گذشته متفاوت است. در حالی که کتابهای گذشته در واقع به تحلیل اعراب کلمات و آیات مشکل قرآن روی میآوردند، در کتابهای معاصر به تحلیل و ترکیب تمام کلمات قرآن پرداخته شده است و اینگونه بحث درباره اعراب قرآن پیش از آنکه در فهم آیات قرآن کریم بهکار آید، نوعی تمرین عملی برای تثبیت قواعد نحوی در ذهن نوآموزان و آشنایی با شیوه تجزیه و ترکیب است. در میان کتابهای اعراب القرآن معاصر، کتاب دراسات لاسلوب القرآن از عبدالخالق عضیمه با استقرای تمام نقشهای صرفی و نحوی کلمات قرآن و عرضه مباحث به شکل موضوعی، دائرة المعارفی از مباحث صرفی و نحوی قرآن را شکل داده و از برجستگی و ارزش ویژهای برخوردار است. | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
− | |||
==منابع== | ==منابع== | ||
− | + | * [[دائرة المعارف قرآن کریم (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، مدخل "اعراب قرآن"، ج۴. | |
− | + | {{سنجش کیفی | |
+ | |سنجش=نشده | ||
+ | |شناسه= خوب | ||
+ | |عنوان بندی مناسب= | ||
+ | |کفایت منابع و پی نوشت ها= | ||
+ | |رعایت سطح مخاطب عام= | ||
+ | |رعایت ادبیات دانشنامه ای= | ||
+ | |جامعیت= | ||
+ | |رعایت اختصار= | ||
+ | |سیر منطقی= | ||
+ | }} | ||
+ | [[رده:قرآن]] | ||
[[رده:علوم قرآنی]] | [[رده:علوم قرآنی]] | ||
− | [[رده: | + | [[رده:ادبیات عرب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۴۳
«اِعراب قرآن»، دانشی است که به بررسی نقش و جایگاه کلمات در عبارات و آیات قرآن کریم میپردازد. مفسران بر ضرورت آشنایی با اعراب و مباحث نحوی و نقش آن در تفسیر تأکید کردهاند. دانش «اعراب» به ویژه اعراب قرآن، از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از نزول قرآن باز میگردد. آثار متعددی در این دانش قرآنی تألیف شده است از جمله: «اعراب القرآن» نحاس و «مغنی اللبیب» از ابن هشام.
محتویات
واژهشناسی
«اعراب» از ماده (ع-ر-ب) است. ازهری اعراب و تعریب هر دو را به معنای روشن و آشکار ساختن دانسته است.[۱] به معنای روشن ساختن کلام برای مخاطب، بهگونهای که خطایی در آن نباشد نیز بهکار رفته است.[۲] برای این واژه در لغت و حدیث معانی و کاربردهای دیگری نیز گزارش شده[۳] و گاه پیوند و رابطههایی میان آنها و اصطلاح «اعراب قرآن» بیان شده است.[۴]
در اصطلاح ادبا نیز اختلافهایی در تعریف آن دیده میشود؛ ابن هشام میگوید: اعراب اثر ظاهر یا مقدّری است که عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمکن و فعل مضارع جلب میکند.[۵] صبان نیز گفته است: اعراب در اصطلاح به دو معناست: برخی همچون ابن مالک اعراب را پدیدهای لفظی دانستهاند که عبارت است از حرکت، حرف، سکون یا حذفی که در آخر کلمه ظاهر میشود تا مقتضای عامل را بیان کند.[۶] او این نظر را به محققان نسبت میدهد؛ اما بیشتر دانشمندان آن را پدیدهای معنوی دانستهاند که حرکات دلیل بر آن است.[۷]
افزون بر این، در آثار دانشمندان گاه اعراب در مقابل «بِناء» بهکار رفته است که سه تعریف پیشین نیز به این مصطلح ناظر است. اسم و فعلی را که اعراب ظاهری یا مقدر میگیرد «مُعرَب» مینامند و در مقابل آن، اسم و فعلی که در وضعیتهای گوناگون هیچگونه تغییر حرکتی در آن رخ ننماید «مَبنی» نامیده میشود.[۸] بنابر این اصطلاح، همه اسمها معرَب نخواهند بود؛ اما در اصطلاح متأخران و معاصران، اعراب معنای دیگری نیز به خود گرفته که عبارت است: از تعیین نقش و جایگاه کلمه در جمله و تعیین نقش جمله در واحدی بزرگتر.
بر طبق این اصطلاح، همه اسمها (مُعرب و مبنی) و در مواردی جملهها نیز دارای اعراب است. با این تفاوت که اعراب اسم مُعرب، ظاهری یا تقدیری است، اما اعراب اسم مبنی و جمله محلّی خواهد بود. در زبان فارسی از این معنای اعراب گاه به «ترکیب» و در کنار «تجزیه» (تجزیه و ترکیب) نام برده میشود، که در تجزیه مقصود بیان نقش و حالتهای صرفی کلمه و در ترکیب مقصود بیان نقش و جایگاه اعرابی کلمه در جمله است.
در اینجا گرچه میان معنای لغوی و اصطلاحی اعراب میتوان رابطه نشان داد؛ اما تمایزی جدی نیز وجود دارد؛ اولا براساس معنای لغوی، اعراب وصف گوینده سخن است (مثلاً گفته میشود: گوینده مُعْرِب است)؛ اما بنابر معنای اصطلاحی، اعراب وصف واژگان است (یعنی کلمه مُعرَب است)، پس از آنکه در متن جمله قرار گرفته و با کلمات پیش از خود ترکیب شود؛ ازاینرو در بیان اعرابِ یک واژه یا جمله به بیان گوینده یعنی طرز ادای کلمات توجه نمیشود. ثانیاً، بنا به تعریف اصطلاحی، فعلهای مبنی و حروف دارای اعراب نیست، در حالی که همه کلمات از اعراب به معنای لغوی برخوردار است. ثالثاً، در معنای اصطلاحی، اعراب منحصر به صدای آخر کلمات خواهد بود؛ اما مطابق با معنای لغوی همه حروف کلمه دارای وصف اعراب است.
در پارهای از روایات منقول از پیامبر (صلی الله علیه وآله) یا برخی صحابه، به همان معنای لغوی اعراب قرآن سفارش شده است.[۹] در روایتی از پیامبر اکرم آمده است: «اَعرِبوا القرآن و التمسوا غرائبَه» که مراد از اعراب قرآن تلفظ صحیح و واضح الفاظ آن به نظر میرسد[۱۰]؛ اما سیوطی اعراب در این حدیث را به معنای فهم معنای الفاظ قرآن دانسته است.[۱۱] نیز در روایتی دیگر منقول از پیامبر(صلی الله علیه وآله) به اعراب در کلام سفارش شده است تا مقدمهای برای اعراب قرآن باشد: «أعرِبُوا الكلامَ كَي تُعرِبُوا القُرآنَ»؛ که بیتردید مراد از آن تلفظ صحیح و واضح کلمات است که هم میتواند به تلفظ صحیح حرکت آخر کلمات مربوط باشد و هم تلفظ درست همه حروف و صداهای حروف یک کلمه.
به هر روی، در این جا همان معنای عام اعراب قرآن -که به بیان نقش کلمات در جمله میپردازد- مورد نظر است.
تاریخچه و تطور اعراب
قرآن کریم به زبان عربی نازل شده و از ویژگیهای این زبان آن است که غالباً حرکات اعرابی نقش اصلی را در تفاهم و بیان معنا و مقصود گوینده بر عهده دارد، بهگونهای که هرگونه تغییر در اعراب، به تغییر در معنای جمله میانجامد، ازاینرو اعراب در حقیقت وصف بیان و زبان گوینده عربی است و به طور طبیعی باید همزاد زبان عربی بوده باشد؛ اما بدیهی است که دانش اعراب به ویژه اعراب قرآن از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از نزول قرآن باز میگردد.[۱۲]
بر پایه روایات اسلامی، نخستین بار علایم اعرابی، در قرآن کریم بهکار رفته است. ابوالاسود دئلی (م. ۶۹ ق.) با کمک یحیی بن یعمر آغازگر اعراب گذاری قرآن کریم بوده است. در نخستین اعراب گذاری که بسیار ساده و ابتدایی بود برای نشان دادن اعراب از نقطه استفاده شد، به این صورت که به علامت نصب نقطهای در بالای حرف پایانی و برای جرّ نقطهای در زیر آن حرف و برای رفع نقطهای در جلو آن حرف و برای نشان دادن تنوین نصب و رفع و جرّ از دو نقطه و البته با رنگی متفاوت از رنگ خطوط قرآن کریم استفاده میشد.[۱۳] از جزئیات اعراب گذاری به دست ابوالاسود آگاهی بیشتری در دست نیست و مشخص نشده که آیا در این اقدام، ابوالاسود تنها به اسمهای معرب و متمکن نقطههای اعرابی میداده، یا برای نشان دادن حرکت آخر فعلها، اسمهای مبنی و حتی حروف نیز از این علامت استفاده میکرده است؟ به هر جهت، غرض ابوالاسود بر طبق همان روایات، پیشگیری از خطای نو مسلمانان در قرائت قرآن کریم بوده است که در برخی موارد تغییر در اعراب قرآن کریم به برداشت معنایی ناصواب از آیات میانجامیده است.[۱۴]
علامتهای اعرابی (به شکل نقطه) بعد از حدود یک قرن به دست خلیل بن احمد فراهیدی (م. ۱۷۵ ق.) به صورت شکلهای مختلف درآمد. خلیل به جای نقطه برای نصب، مستطیلی در بالای حرف، و برای جرّ مستطیلی در زیر حرف و برای ضمّه واو کوچک بر روی حرف ابداع کرد و برای هر یک از تنوینها شکل مشابهی روی همان شکل اول نهاد. سپس به تدریج این اَشکال افزون بر نشان دادن اعراب کلمه برای نشان دادن حرکت سایر حروف کلمه نیز بهکار رفت.[۱۵] تا این زمان (نیمه دوم قرن دوم هجری) غرض از اعراب گذاری قرآن قرائت صحیح قرآن کریم به همان شکل منقول از پیامبر(صلی الله علیه وآله) و برداشت معنایی صحیح از آیات بوده است، با این حال اختلاف در اعراب به صورت محدود میان استادان قرائت وجود داشته و اختلافهایی را در تفسیر برخی آیات قرآن در پی داشته است.
در نیمه دوم قرن دوم هجری به تدریج با تحولی در اعراب قرآن کریم مواجه میشویم که از آن به بعد دانشمندان قرائت و استادان نحو عربی همچون عبدالله بن ابی اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عیسی بن عمر ثقفی، یونس بن حبیب و خلیل بن احمد، به تحلیل و تبیین نقشهای کلمات در جملهها و آیات قرآن کریم پرداختند. برجستهترین دانشمند در این دوره سیبویه است. وی در اثر یگانهاش «الکتاب» که نخستین کتاب موجود نحو عربی است، در ضمن تدوین قواعد نحو، به تبیین و تحلیل نقش کلمات به ویژه نقشهای نحوی کلمات قرآن پرداخته است.[۱۶] سیبویه در الکتاب به حدود ۴۱۳ آیه قرآن کریم در مباحث گوناگون نحوی استشهاد کرده است.[۱۷]
با ظهور سیبویه و تألیف الکتاب، مکتب نحو بصره شکل گرفت. از ویژگیهای بارز مکتب نحو بصره، قانونمند کردن قواعد نحو و روی آوردن به قیاس در نحو عربی بود. اثر این رویکرد به دانش نحو، راه یافتن تأویل و توجیه بیشتر در تحلیل نحوی آیات، منضبط شدن قواعد نحو، محدودتر شدن دامنه قواعد و در نتیجه سهلتر شدن فراگیری آن قواعد بود. در مقابل این مکتب، مکتب نحو کوفه به پیشوایی کسایی (م. ۱۸۹ ق.) پدید آمد. ویژگی مکتب نحو کوفه را توجه بیشتر به نقل و سماع و فاصله گرفتن از قیاس معرفی کردهاند[۱۸] و این سبب شده بود در این مکتب ظواهر آیات قرآن در بسیاری از موارد ملاک تدوین قواعد نحو قرار گیرد؛ اما پیروان مکتب نحو کوفه از گرایش به تأویل و قیاس در ساخت قواعد نحو به طور کامل دوری نگزیدند[۱۹]، با این حال بهرغم توجه عمیق مکتب نحو کوفه به سماع، نحو بصره از اعتبار بیشتری برخوردار گشت و تقریباً به عنوان نحو معیار، پیروان بیشتری را به خود جلب کرد؛ برای نمونه ابن الانباری که خود از طرفداران مکتب نحو بغداد است، در داوری میان آرای اختلافی مکتب بصره و کوفه غالباً به آرای بصریان گرایش دارد.[۲۰] یکی از دلایل پیشتازی نحو بصره و تقدم آن بر نحو کوفه متهم شدن نحو کوفه به استناد و استدلال به لهجههای غیر فصیح بود.[۲۱]
در همین زمان قرآن کریم محور اصلی مباحث نحو عربی بود و کتابهایی با عنوان معانی القرآن و اعراب القرآن دربرگیرنده آرای نحوی مفسران بود. در اواسط سده سوم هجری شاهد ظهور مکتب نحو بغداد هستیم که تلفیقی از دو مکتب نحو بصره و کوفه است و در حقیقت باید آن را حد اعتدال این دو مکتب دانست که دانشمندانی چون ابن خالویه، ابن درستویه، ابوعلی فارسی، ابن جنی، زجّاج، و زمخشری به آن گرایش داشتند. با این حال هرچه از سده سوم و چهارم هجری دورتر میرویم، دانشمندان متأخر به ویژه در حوزه اعراب قرآن به جمعآوری آرایی مختلف روی آورده و کمتر به نقد یک رأی و ترجیح رأی دیگر پرداختهاند. این نگرش در سرتاسر «البیان» ابن الانباری و «التبیان» ابوالبقاء و به صورت محدودتر در «مشکل اعراب القرآن» مکی بن ابیطالب مشاهده میشود.
از بررسی مکاتب و دیدگاههای نحوی دانشمندان و مفسران پیشین برمیآید که حجم فراوانی از اختلاف موجود در نحو و اعراب آیات قرآن، معلول نوع تحلیل صاحب نظران بوده است. به نظر میرسد این دانشمندان بیش و پیش از هرچیز درصدد به دست دادن فهم درستی از آیات قرآن منطبق با قواعد زبان بودهاند، ازاینرو هر یک به نوعی به تحلیل ادبی آیه میپرداختند. این تحلیلها غالباً در معنای آیه تغییری جدی ایجاد نمیکرد؛ اما به تدریج منشأ تنوع قواعد نحو و اعراب شد. اختلاف در جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار، و عطف بر ضمیر مرفوع بدون تأکید آن با ضمیر منفصل، مبنی بودن فعل امر، عمل «اِن» مخففه، اختلاف در رافع مبتدا و خبر[۲۲]، معانی «اَنْ»، معانی «اذا» و اختلاف در جواز یا عدم جواز ورود آن بر جمله اسمیه، اختلاف در عمل حروف مشبهه بالفعل و «ما»ی نافیه نسبت به خبر، جواز یا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و دهها مسئله دیگر، از جمله نمونهها و شواهد این نظر است. گفتنی است که منشأ بخشی از اختلاف نظرها در عوامل اعرابی نیز ابتدایی بودن طرح برخی قواعد و عدم جامعیت آنها بوده که با رشد و کمال تدریجی قواعد، دیدگاهها درباره اعراب برخی کلمات نیز تغییر یافته است.
انواع و علایم اعراب
اعراب دارای ۴ نوع بوده و دو نوع آن (نصب و رفع) مشترک میان اسم و فعل است؛ یک نوع مختص به اسم (جرّ) و یک نوع نیز مختص به فعل است (جزم).[۲۳] همچنین اعراب، شکلها و علایم گوناگونی دارد؛ عالمان نحو، اعراب را به دو شکل اصلی و فرعی تقسیم کردهاند: علامتهای اصلی اعراب عبارتاند از: ضمّه برای رفع، فتحه برای نصب، کسره برای جرّ و سکون برای جزم. علامتهای فرعی دارای گونههای مختلف به شرح ذیل است:
۱. «الف» در اسمهای تثنیه، واو در اسمهای جمع مذکر سالم و اسماء ستّه و نون در ۷ فعل مضارع یعنی دو صیغه جمع مذکر، ۴ صیغه تثنیه و مفرد مؤنث مخاطب (افعال خمسه)، نقش ضمه و علامت رفع دارد.
۲. «یاء» در اسمهای تثنیه و جمع مذکر سالم و «الف» در اسماء ستّه و کسره در جمعهای مؤنث سالم و حذف نون در ۵ فعل مضارعِ یاد شده، به جای فتحه نقش اعراب نصب را ایفا میکند.
۳. «یاء» در اسمهای تثنیه و جمع مذکر سالم و اسماء ستّه و فتحه در اسمهای غیر منصرف به جای کسره نقش اعراب جر را ایفا میکند.[۲۴]
۴. «سکون» در ۵ صیغه فعل مضارع صحیح، حذف لام الفعل در همان صیغهها از فعل ناقص و حذف نون در صیغههای تثنیه، جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب، علامت جزم است.[۲۵]
اهمیت اعراب قرآن
در اهمیت دانش اعراب بین مفسرین و صاحب نظران دو دیدگاه وجود دارد که البته چندان ناسازگاری بین آنها دیده نمی شود. مفسران بر ضرورت آشنایی با مباحث نحوی قرآن و اعراب که روح کلام عربی است،[۲۶] پیش از ورود به تفسیر آیات تأکید کردهاند و هیچ مفسری در اهمیت نقش آن در تفسیر آیات تردید نکرده است.[۲۷] طبرسی برترین علم از علوم قرآن را اعراب قرآن معرفی کرده است، زیرا هر بیانی به آن نیازمند و آن کلید گشودن معنای الفاظ و بدون آن آگاهی از مراد خدا ناممکن است.[۲۸] سمین حلبی علم اعراب را نخستین دانش از میان ۵ علم مؤثر در فهم قرآن میشمارد.[۲۹]
بهرغم تأکید مفسران بر نقش و تأثیر اعراب در فهم و تفسیر قرآن، ابن هشام در باب پنجم مغنی البیب و به دنبال او زرکشی و سیوطی با ذکر شواهدی متعدد، اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعرِب ابتدا باید معنا و فهم صحیحی از آیات به دست آورد، سپس بر طبق معنا اعراب آیه را بیان کند.[۳۰]
اما به نظر میرسد میان این دو دیدگاه ناسازگاری نیست، زیرا از یک سو هر یک از این دو دیدگاه به نحو جزئی و نه کلی، صحیح است؛ یعنی در حالی که در موارد زیادی فهم صحیح آیه بر نوع اعراب آن مبتنی است، موارد فراوانی نیز یافت میشود که اعراب، مبتنی بر فهم معنای آیه و فرع آن است و این به سبب ویژگی زبان عربی به ویژه زبان قرآن و نظم دقیق و حساب شده آن است که در بسیاری موارد به آیات، قابلیت وجوه نحوی و اعرابی گوناگون میدهد و مطابق با هر ترکیب و تحلیل، معنایی متناسب برداشت میشود. این ویژگی آیات قرآن (قابلیت داشتن برای چند ترکیب و اعراب) از دشواریهای پیش روی مفسران در فهم قرآن است که ارائه راهکاری جدی برای مواجهه با آن میطلبد، چنانکه آنچه تاکنون تحت عناوین و قواعد نحوی و اعرابی برای حل این دشواری پیشنهاد شده به دلیل استثناها و تخصیصهایی که به آنها خورده است، هرگز نتوانسته این مشکل را از پیش روی مفسر بردارد و همین مسئله از عوامل اختلاف دیدگاههای فقهی و کلامی میان فرق اسلامی و فقها بوده است، به علاوه آنکه این امر وسیلهای جهت متهم شدن فرقههای اسلام به تفسیر به رأی بوده است.[۳۱]
رابطه اعراب با صرف و نحو
بدیهی است که اِعراب از عناصر علم نحو و دستور زبان است و میان این دو دانش رابطهای عمیق و دوسویه است[۳۲]، با این حال در گذشته گاه این دو اصطلاح به جای یکدیگر بهکار میرفته است.[۳۳] در حقیقت علم نحو راه آشنایی با اعراب است و به گفته ابوحیان اعراب از علم نحو گرفته میشود، به همین دلیل او علم نحو را دومین علم مورد نیاز مفسر دانسته است.[۳۴] سیوطی نیز دومین علم از ۱۵ علم مورد نیاز مفسر را علم نحو دانسته و آن را زمینهساز آشنایی با اعراب معرفی کرده است، زیرا نحو درباره انواع اعراب بحث میکند و با تغییر اعراب کلمه، معنای آن در جمله دگرگون میشود.[۳۵]
علم صرف -که درباره بنای کلمات و صیغههای گوناگون آن بحث میکند- نیز گرچه با اعراب قرآن رابطه دارد؛ اما این رابطه نسبت به علم نحو ضعیفتر است. این رابطه سبب شده در گذشته و حال در کتابهای اعراب القرآن کم و بیش از جایگاه و نقش صرفی کلمات نیز بحث شود. زرکشی به نقل از ابن فارس درباره اهمیت علم صرف آورده که هرکس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهی از فهم زبان و لغت عربی را از دست داده است.[۳۶]
ابن هشام[۳۷] و زرکشی[۳۸] نمونههای متعددی از برداشت ناصواب دانشمندان و نوآموزان نحو از شکل صرفی کلمات را نشان دادهاند. نمونهای از آیات دال بر ارتباط علم صرف با اعراب، آیه ۲۸۲ سوره بقره است: «...وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ»؛ اگر «لَا يُضَارَّ» فعل مجهول تلقی شود، «كَاتِبٌ» نایب فاعل آن است و اگر آن را معلوم فرض کنیم «كَاتِبٌ» فاعل آن خواهد بود و طبق هر فرض معنای خاصی از آیه برداشت میشود.[۳۹]
آثاری در اعراب قرآن
جایگاه و نقش مهم دانش «اعراب القرآن» در تفسیر و فهم قرآن سبب شد که دانشمندانِ پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقیق و تألیف در این دانش قرآنی بپردازند. ظاهراً برای نخستین بار، ابوجعفر رؤاسی از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) و استاد کسایی و فراء، کتابی با عنوان اعراب القرآن نگاشته است.[۴۰]
در نیمه دوم قرن دوم هجری، از اندیشههای نحوی خلیل بن احمد که مشتمل بر نظرات وی در اعراب قرآن نیز بوده و سیبویه آنها را در «الکتاب» منعکس کرده است، و نیز از آرای نحوی خود سیبویه پیشوای نحویان در الکتاب که بگذریم،[۴۱] دانشمندان ذیل صاحب تألیف در اعراب قرآن بودهاند؛ گرچه بسیاری از این کتابها به دست ما نرسیده است:[۴۲]
قُطرب نحوی (م. ۲۰۶ ق.)[۴۳]، ابوعبیده معمر بن مثنی (م. ۲۱۰ ق.)[۴۴]، عبدالملک بن حبیب قرطبی (م. ۲۳۹ ق.)، ابوحاتم سجستانی (م. ۲۴۸ ق.)[۴۵]، ابن قتیبه (م. ۲۷۰ق.)[۴۶]، ابوالعباس مبرّد (م. ۲۸۵ق.)،[۴۷] ابوالعباس ثعلب نحوی (م. ۲۹۱ ق.)، ابراهیم بن محمد نفتویه (م. ۳۲۳ق.)[۴۸]، ابوالبرکات ابن الانباری (م. ۳۲۸ ق.) صاحب البیان فی غریب اعرابالقرآن، ابوجعفر نحاس نحوی (م. ۳۳۸ ق.) صاحب اعراب القرآن، ابن اشته اصفهانی (م. ۳۶۰ ق.) صاحب ریاضة الالسنة فی اعراب القرآن و معانیه، مکی بن ابیطالب (م. ۴۳۷ ق.) صاحب مشکل اعراب القرآن، اسماعیل بن خلف (م. ۴۵۵ ق.)، خطیب تبریزی (م. ۵۰۲ ق.)، ابوالحسن علی بن ابراهیم حوفی نحوی (م. ۵۶۲ ق.) دارای کتابی مفصل در ۱۰ جلد، صاحب اعراب القرآن، ابوالبقاء عبداللّه بن حسین عکبری (م. ۶۱۶ ق.) صاحب التبیان فی اعراب القرآن که از آن با عنوان املاء ما منّ به الرحمن نیز یاد شده، ابواسحاق ابراهیم بن محمد سفاقسی (م. ۷۴۲ ق.) صاحب المُجید فی اعراب القرآن، محمد بن سلیمان صرخدی (م. ۷۹۲ ق.) که کتاب سفاقسی را تلخیص کرده، سمین حلبی (م. ۷۵۶ ق.) صاحب الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون.[۴۹]
در کنار کتابهای اعراب القرآن باید از کتابهای «معانی القرآن» نیز یاد کرد که مشتمل بر اعراب قرآن نیز بوده است. دانشمندانی که در ذیل از آنان یاد میشود صاحب معانی القرآن هستند: کسایی، اخفش (سعید بن مسعده)، رؤاسی، یونس بن حبیب (دارای دو کتاب صغیر و کبیر)، قطرب نحوی، فرّاء، ابوعبیده، ابوفید مؤرج سدوسی، ابومحمد یزیدی، مفضل بن سلمه، ابن کیسان، مبرد، ابن الانباری، زجاج، خلف نحوی، ثعلب، فضل بن خالد نحوی، ابیالمنهال، ابن درستویه و علی بن عیسیبن جراح وزیر.[۵۰]
برخی از تفاسیر جامع نیز به اعراب آیات قرآن توجه گسترده داشتهاند. از جمله مشهورترین این تفاسیر عبارتاند از: الکشاف از زمخشری، مجمع البیان و جوامع الجامع از شیخ طبرسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز از ابن عطیه اندلسی، التفسیر الکبیر از فخر رازی، الجامع لاحکام القرآن از قرطبی، البحر المحیط از ابوحیان اندلسی، انوار التنزیل از بیضاوی و روح المعانی از آلوسی.
در میان کتابهای تألیف شده در موضوع اعراب القرآن دو کتاب دیگر نیز قابل توجه است که در شیوه نگارش با دیگر کتابها متفاوت است: یکی اعراب القرآن منسوب به زجاج (م. ۳۳۰ ق.) و دیگری مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب از ابن هشام انصاری (م. ۷۶۱ ق.) که مبتکر بحث موضوعی در زمینه اعراب قرآن هستند. کتاب نخست در ۹۰ باب تنظیم شده و در هر باب یکی از مسائل اعرابی، نحوی، صرفی یا مسئلهای مربوط به قرائت به بحث گذارده شده است؛ اما مباحث کتاب مغنی اللبیب ابن هشام که در ۸ باب عرضه شده است پیوند نزدیکتری به اعراب کلمات و آیات قرآنی دارد. ابن هشام در مقدمه کوتاهش بر ضرورت تدوین علم اعراب که فهم کتاب خدا و حدیث پیامبر را آسان میسازد تأکید کرده است![۵۱] باب اول مغنی که نیمی از حجم آن کتاب را در بر گرفته، به مباحث ارزشمندی درباره تفسیر الفاظ مفرد (غیرمرکب) و بیان احکام آنها از نظر اعراب و معنا و تأثیری که در جمله ایجاد میکنند (نوعی تفسیر موضوعی بر محور ادوات) اختصاص یافته است. در باب دوم درباره جمله و اقسام آن و بیان احکام آن از نظر اعراب داشتن و نداشتن، در باب سوم درباره احکام ظرف و جار و مجرور، در باب چهارم برخی از پرکاربردترین و رایجترین نقشهای نحوی که از حساسیت و تأثیر بالایی در معنای آیات برخوردارند به بحث گذاشته شده است. در باب پنجم از مسائلی بحث میکند که جهل اعراب گذار نسبت به آن نقصی در وی به شمار میآید. در باب ششم به معرفی برخی از خطاهای مشهور میان مُعْرِبین و بیان نظر صحیح درباره آنها پرداخته و در باب هفتم درباره کیفیت اعراب بحث کرده و سرانجام در باب هشتم ۱۱ قاعده کلی در باب اعراب معرفی کرده که هر قاعده در زبان عربی دارای مصادیق متعدد و متنوعی است.
پس از ابن هشام، قرآن پژوه معاصر وی، بدرالدین زرکشی عمدتاً متأثر از وی نوع ۴۷ و بخشهایی از نوع ۴۶ کتاب علوم قرآنی خود، البرهان را به بحثهای ادبی قرآن اختصاص داده و با گردآوری مباحث سودمند ادبی در تفسیر قرآن این دو فصل را شاه بیت کتابش معرفی کرده است. تفاوت کار زرکشی با ابن هشام در این است که زرکشی مباحث ادبی را منحصراً در حوزه قرآن و فهم و تفسیر آن بیان کرده است، در حالی که ابن هشام مباحث ادبی و اعرابی را عامتر و در حوزه زبان عربی آورده است، گرچه غرض اصلی او نیز تفسیر قرآن و حدیث بوده است. تفاوت دیگر این دو کتاب در شیوه طرح مباحث است؛ شیوه ابن هشام نقل آرای نحویان توأم با تحلیل و نقد است؛ اما سعی زرکشی عمدتاً به گردآوری آرای دانشمندان در زمینه مباحث ادبی و قواعد نحوی و اعرابی معطوف و محدود است و به ندرت به نقد و تحلیل مباحث میپردازد. پس از زرکشی، سیوطی به شیوه زرکشی مباحث و قواعد نحوی و ادبی قرآن را در حوزه قرآن با تلخیص در الاتقان آورده است.[۵۲]
تألیف در زمینه اعراب قرآن در زمان معاصر به طور گستردهتری مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته و دهها کتاب در زمینه تحلیل اعراب کامل قرآن یا اجزا و سورههایی خاص از قرآن به صورت گزینشی تألیف شده است. از مشهورترین این کتابها اعراب القرآن الکریم و بیانه اثر محی الدین درویش، اعراب القرآن از ابراهیم کرباسی، الجدول فی اعرابالقرآن از محمود صافی، اعراب القرآن از طیب ابراهیم و تجزیه و ترکیب قرآن موسوم به کلمة الله العلیا از محمدرضا آدینهوند است. شیوه بحث در این کتابها کاملاً با شیوه اعراب القرآنها در گذشته متفاوت است. در حالی که کتابهای گذشته در واقع به تحلیل اعراب کلمات و آیات مشکل قرآن روی میآوردند، در کتابهای معاصر به تحلیل و ترکیب تمام کلمات قرآن پرداخته شده است و اینگونه بحث درباره اعراب قرآن پیش از آنکه در فهم آیات قرآن کریم بهکار آید، نوعی تمرین عملی برای تثبیت قواعد نحوی در ذهن نوآموزان و آشنایی با شیوه تجزیه و ترکیب است. در میان کتابهای اعراب القرآن معاصر، کتاب دراسات لاسلوب القرآن از عبدالخالق عضیمه با استقرای تمام نقشهای صرفی و نحوی کلمات قرآن و عرضه مباحث به شکل موضوعی، دائرة المعارفی از مباحث صرفی و نحوی قرآن را شکل داده و از برجستگی و ارزش ویژهای برخوردار است.
پانویس
- ↑ . لسان العرب، ج۹، ص۱۱۴، «عرب»؛ شرح شذور الذهب، ص۲۲.
- ↑ . لسان العرب، ج ۹، ص ۱۱۵، «عرب».
- ↑ . همان؛ النهایه، ج ۳، ص ۲۰۰ ۲۰۳، «عرب».
- ↑ . ارتشاف الضرب، ج ۱، ص ۴۱۳.
- ↑ . شرح شذور الذهب، ص ۲۲؛ شرح قطر الندی، ص ۴۵.
- ↑ . البهجة المرضیه، ج ۱ ص ۵۰.
- ↑ . حاشیة الصبان، ج ۱، ص ۴۷؛ ارتشاف الضرب، ج ۱، ص ۴۱۳؛ ظاهرة الاعراب، ص ۲۰.
- ↑ . موسوعة النحو، ص ۱۰۹، ۲۰۴.
- ↑ . المستدرک، ج ۲، ص ۴۳۹؛ مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۱۶۳؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۴۴.
- ↑ . همان؛ تفسیر قرطبی، ج ۱، ص ۱۹.
- ↑ . الاتقان، ج ۱، ص ۲۴۴، ۳۸۲.
- ↑ . تاریخ تفسیر و نحو، ص ۱۳۷ ۱۴۶.
- ↑ . المصاحف، ص ۱۶۲؛ المقنع، ص ۱۲۴ ۱۲۶؛ رسم الخط المصحف، ص ۴۹۲.
- ↑ . الفهرست، ص ۴۶؛ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۵۳۷.
- ↑ . الاتقان، ج۲، ص۳۷۸؛ القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص۲۶۶۲۶۷.
- ↑ . القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۸۸؛ من تاریخ النحو، ص ۳۴ ۵۱.
- ↑ . الاعجاز النحوی، ص ۱۱۸.
- ↑ . القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۹۴، ۱۲۲، ۱۳۳ ۱۳۶.
- ↑ . همان، ص ۱۲۴ ۱۳۰.
- ↑ . ر.ک. الانصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین.
- ↑ . القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۱۲۲.
- ↑ . الانصاف، ص ۴۶۳ به بعد؛ ۴۷۴ به بعد؛ ۵۲۴ به بعد؛ ۱۹۵ به بعد؛ ۴۴ به بعد.
- ↑ . شرح قطر الندی، ص ۴۵؛ شرح شذور الذهب، ج ۲۳ ۲۴؛ البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۵۰ ۵۱.
- ↑ . شرح قطر الندی، ص ۴۲ به بعد؛ النحو الوافی، ج ۱، ص ۹۶ ۹۷؛ البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۵۰ ۵۱.
- ↑ . البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۷۴، ۷۸.
- ↑ . المحرر الوجیز، ج ۱، ص ۱۴.
- ↑ . اصولالتفسیر وقواعده، ص ۱۵۵ ۱۵۹؛ قواعدالتفسیر، ج ۱، ص ۲۳۵ به بعد.
- ↑ . مجمعالبیان، ج ۱، ص ۸۱.
- ↑ . الدر المصون، ج ۱، ص ۴۵.
- ↑ . مغنی اللبیب، ج ۲، ص ۶۸۴ ۷۰۶؛ البرهان، ج ۱، ص ۴۱۰؛ الاتقان، ج ۱، ص ۳۸۲.
- ↑ . ر.ک:اثر المعنی النحوی فی تفسیر القرآن الکریم بالرأی.
- ↑ . ظاهرة الاعراب فی النحو العربی، ص ۲۰.
- ↑ . لسان العرب، ج ۱۴، ص ۷۶، «نحا»؛ دائرةالمعارف الاسلامیه، ج ۲، ص ۳۱۷.
- ↑ . البحر المحیط، ج ۱، ص ۱۴ ۱۵.
- ↑ . الاتقان، ج۱، ص ۳۹۷.
- ↑ . البرهان، ج ۱، ص ۴۰۱ ۴۰۲.
- ↑ . مغنی اللبیب، ج ۲، ص ۸۷۲ ۸۸۲.
- ↑ . البرهان، ج ۱، ص ۴۰۲ ۴۰۴.
- ↑ . الکشاف، ج۱، ص۲۲۷؛ مجمعالبیان، ج۲، ص۶۸۰.
- ↑ . الذریعه، ج ۲، ص ۲۳۵ ۲۳۶؛ تأسیس الشیعه، ص ۶۷ ۶۸.
- ↑ . ظاهرة الاعراب، ص۲۳۲۲۵۲.
- ↑ . قضایا الجملة الخبریه، ج ۱، ص ۳۱.
- ↑ . الفهرست، ص ۵۸.
- ↑ . همان، ص ۶۰.
- ↑ . کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۲۱.
- ↑ . الفهرست، ص ۸۶.
- ↑ . همان، ص ۶۵.
- ↑ . بغیة الوعاة، ج ۱، ص ۴۲۹؛ طبقات المفسرین، ج ۱، ص ۲۱؛ قضایا الجملة الخبریه، ج ۱، ص ۳۹.
- ↑ . کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۲۱ ۱۲۳.
- ↑ . الفهرست، ص ۳۷.
- ↑ . مغنی اللبیب، ج ۱، ص ۱۲.
- ↑ . الاتقان، ج ۱، ص ۳۰۹ ۴۲۵.
منابع
- دائرةالمعارف قرآن کریم، مدخل "اعراب قرآن"، ج۴.