سنجش مقاله انجام نشده است

اعراب قرآن: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی '{{مدخل دائرة المعارف|دائرة المعارف قرآن کریم}} اِعراب قرآن: بررسى نقش كلمات قر...' ایجاد کرد)
 
 
(۱۹ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف قرآن کریم]]}}
+
{{خوب}}
 +
{{مدخل دائره المعارف|دائره المعارف قرآن کریم}}
 +
'''«اِعراب قرآن»'''، دانشی است که به بررسی نقش و جایگاه کلمات در عبارات و آیات [[قرآن کریم]] می‌پردازد. مفسران بر ضرورت آشنایی با اعراب و مباحث [[نحو|نحوی]] و نقش آن در [[تفسیر قرآن|تفسیر]] تأکید کرده‌اند. دانش «اعراب» به ویژه اعراب قرآن، از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از [[نزول قرآن]] باز می‌گردد. آثار متعددی در این دانش قرآنی تألیف شده است از جمله: «[[اعراب القرآن (نحاس) (کتاب)|اعراب القرآن]]» نحاس و «[[مغنی اللبیب (کتاب)|مغنی اللبیب]]» از [[ابن هشام انصاری|ابن هشام]].
  
اِعراب قرآن: بررسى نقش كلمات قرآن در عبارات و آيات و تبيين جايگاه آن در تفسير قرآن
+
==واژه‌شناسی==
  
اعراب از ماده (ع ـ ر ـ ب) است. ازهرى اعراب و تعریب هر دو را به معناى روشن و آشکار ساختن دانسته است.[21]به معناى روشن ساختن کلام براى مخاطب، به‌گونه‌اى که خطایى در آن نباشد نیز به‌کار رفته است.[22] براى این واژه در لغت و حدیث معانى و کاربردهاى دیگرى نیز گزارش شده[23] و گاه پیوند و رابطه‌هایى میان آنها و اصطلاح «اعراب قرآن» بیان شده است.[24]
+
«اعراب» از ماده (ع-ر-ب) است. ازهری اعراب و تعریب هر دو را به معنای روشن و آشکار ساختن دانسته است.<ref>. لسان العرب، ج‌۹، ص‌۱۱۴، «عرب»؛ شرح شذور الذهب، ص‌۲۲.</ref> به معنای روشن ساختن کلام برای مخاطب، به‌گونه‌ای که خطایی در آن نباشد نیز به‌کار رفته است.<ref>. لسان العرب، ج ۹، ص ۱۱۵، «عرب».</ref> برای این واژه در لغت و [[حدیث]] معانی و کاربردهای دیگری نیز گزارش شده<ref>. همان؛ النهایه، ج ۳، ص ۲۰۰  ۲۰۳، «عرب».</ref> و گاه پیوند و رابطه‌هایی میان آنها و اصطلاح «اعراب قرآن» بیان شده است.<ref>. ارتشاف الضرب، ج ۱، ص ۴۱۳.</ref>
  
در اصطلاح ادبا نیز اختلافهایى در تعریف آن دیده مى‌شود؛ ابن هشام مى‌گوید: اعراب اثر ظاهر یا مقدّرى است که عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمکن و فعل مضارع جلب مى‌کند.[25] صبان نیز گفته است: اعراب در اصطلاح به دو معناست: برخى همچون ابن مالک اعراب را پدیده‌اى لفظى دانسته‌اند که عبارت است از حرکت، حرف، سکون یا حذفى که در آخر کلمه ظاهر مى‌شود تا مقتضاى عامل را بیان کند.[26] او این نظر را به محققان نسبت مى‌دهد؛ اما بیشتر دانشمندان آن را پدیده‌اى معنوى دانسته‌اند که حرکات دلیل بر آن است.[27]
+
در اصطلاح ادبا نیز اختلافهایی در تعریف آن دیده می‌شود؛ [[ابن هشام]] می‌گوید: اعراب اثر ظاهر یا مقدّری است که عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمکن و فعل مضارع جلب می‌کند.<ref>. شرح شذور الذهب، ص ۲۲؛ شرح قطر الندی، ص ۴۵.</ref> صبان نیز گفته است: اعراب در اصطلاح به دو معناست: برخی همچون ابن مالک اعراب را پدیده‌ای لفظی دانسته‌اند که عبارت است از حرکت، حرف، سکون یا حذفی که در آخر کلمه ظاهر می‌شود تا مقتضای عامل را بیان کند.<ref>. البهجة المرضیه، ج ۱ ص ۵۰.</ref> او این نظر را به محققان نسبت می‌دهد؛ اما بیشتر دانشمندان آن را پدیده‌ای معنوی دانسته‌اند که حرکات دلیل بر آن است.<ref>. حاشیة الصبان، ج ۱، ص ۴۷؛ ارتشاف الضرب، ج ۱، ص ۴۱۳؛ ظاهرة الاعراب، ص ۲۰.</ref>
  
افزون بر این در آثار دانشمندان گاه اعراب در مقابل «بناء» به‌کار رفته است که سه تعریف پیشین نیز به این مصطلح ناظر است. اسم و فعلى را که اعراب ظاهرى یا مقدر مى‌گیرد «معرَب» مى‌نامند و در مقابل آن اسم و فعلى که در وضعیتهاى گوناگون هیچ‌گونه تغییر حرکتى در آن رخ ننماید «مبنى» نامیده مى‌شود.[28] بنابراین اصطلاح همه اسمها معرَب نخواهند بود؛ اما در اصطلاح متأخران و معاصران اعراب معناى دیگرى نیز به خود گرفته که عبارت است: از تعیین نقش و جایگاه کلمه در جمله و تعیین نقش جمله در واحدى بزرگ‌تر.
+
افزون بر این، در آثار دانشمندان گاه اعراب در مقابل «بِناء» به‌کار رفته است که سه تعریف پیشین نیز به این مصطلح ناظر است. اسم و فعلی را که اعراب ظاهری یا مقدر می‌گیرد «مُعرَب» می‌نامند و در مقابل آن، اسم و فعلی که در وضعیتهای گوناگون هیچ‌گونه تغییر حرکتی در آن رخ ننماید «مَبنی» نامیده می‌شود.<ref>. موسوعة النحو، ص ۱۰۹، ۲۰۴.</ref> بنابر این اصطلاح، همه اسمها معرَب نخواهند بود؛ اما در اصطلاح متأخران و معاصران، اعراب معنای دیگری نیز به خود گرفته که عبارت است: از تعیین نقش و جایگاه کلمه در جمله و تعیین نقش جمله در واحدی بزرگتر.
  
بر طبق این اصطلاح همه اسمهاى، معرب و مبنى و در مواردى جمله‌ها نیز داراى اعراب است. با این تفاوت که اعراب اسم معرب ظاهرى یا تقدیرى، اما اعراب اسم مبنى و جمله محلى خواهد بود. در زبان فارسى از این معناى اعراب گاه به «ترکیب» و در کنار تجزیه (تجزیه و ترکیب) نام برده مى‌شود، که در تجزیه مقصود بیان نقش و حالتهاى صرفى کلمه و در ترکیب مقصود بیان نقش و جایگاه اعرابى کلمه در جمله است.
+
بر طبق این اصطلاح، همه اسمها (مُعرب و مبنی) و در مواردی جمله‌ها نیز دارای اعراب است. با این تفاوت که اعراب اسم مُعرب، ظاهری یا تقدیری است، اما اعراب اسم مبنی و جمله محلّی خواهد بود. در زبان فارسی از این معنای اعراب گاه به «ترکیب» و در کنار «تجزیه» (تجزیه و ترکیب) نام برده می‌شود، که در تجزیه مقصود بیان نقش و حالتهای صرفی کلمه و در ترکیب مقصود بیان نقش و جایگاه اعرابی کلمه در جمله است.
  
در اینجا گرچه میان معناى لغوى و اصطلاحى اعراب مى‌توان رابطه نشان داد؛ اما تمایزى جدى نیز وجود دارد؛ اولا براساس معناى لغوى، اعراب وصف گوینده سخن است (مثلاً گفته مى‌شود: گوینده مُعْرِب)؛ اما بنابر معناى اصطلاحى، اعراب وصف واژگان است (یعنى کلمه مُعرَب است) پس از آنکه در متن جمله قرار گرفته و با کلمات پیش از خود ترکیب شود، ازاین‌رو در بیان اعرابِ یک واژه یا جمله به بیان گوینده یعنى طرز اداى کلمات توجه نمى‌شود. ثانیاً، بنا به تعریف اصطلاحى، فعلها مبنى و حروف داراى اعراب نیست، در حالى که همه کلمات از اعراب به معناى لغوى برخوردار است. ثالثاً، در معناى اصطلاحى، اعراب منحصر به صداى آخر کلمات خواهد بود؛ اما مطابق با معناى لغوى همه حروف کلمه داراى وصف اعراب است. در پاره‌اى از روایات منقول از پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا برخى صحابه، به همان معناى لغوى اعراب قرآن شفارش شده است.[29]
+
در اینجا گرچه میان معنای لغوی و اصطلاحی اعراب می‌توان رابطه نشان داد؛ اما تمایزی جدی نیز وجود دارد؛ اولا براساس معنای لغوی، اعراب وصف گوینده سخن است (مثلاً گفته می‌شود: گوینده مُعْرِب است)؛ اما بنابر معنای اصطلاحی، اعراب وصف واژگان است (یعنی کلمه مُعرَب است)، پس از آنکه در متن جمله قرار گرفته و با کلمات پیش از خود ترکیب شود؛ ازاین‌رو در بیان اعرابِ یک واژه یا جمله به بیان گوینده یعنی طرز ادای کلمات توجه نمی‌شود. ثانیاً، بنا به تعریف اصطلاحی، فعلهای مبنی و حروف دارای اعراب نیست، در حالی که همه کلمات از اعراب به معنای لغوی برخوردار است. ثالثاً، در معنای اصطلاحی، اعراب منحصر به صدای آخر کلمات خواهد بود؛ اما مطابق با معنای لغوی همه حروف کلمه دارای وصف اعراب است.  
  
در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است: «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه» که مراد از اعراب قرآن تلفظ صحیح و واضح الفاظ آن به نظر مى‌رسد[30]؛ اما سیوطى اعراب در این حدیث را به معناى فهم معناى الفاظ قرآن دانسته است[31]؛ نیز در روایتى دیگر منقول از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اعراب در کلام سفارش شده است تا مقدمه‌اى براى اعراب قرآن باشد: {{متن قرآن|«اعربوا الكلام كي تعربوا القرآن»}}  که بى‌تردید مراد از آن تلفظ صحیح و واضح کلمات است که هم مى‌تواند به تلفظ صحیح حرکت آخر کلمات مربوط باشد و هم تلفظ درست همه حروف و صداهاى حروف یک کلمه.
+
در پاره‌ای از روایات منقول از [[پیامبر اسلام|پیامبر]] (صلی الله علیه وآله) یا برخی [[صحابه]]، به همان معنای لغوی اعراب قرآن سفارش شده است.<ref>. المستدرک، ج ۲، ص ۴۳۹؛ مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۱۶۳؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۴۴.</ref> در روایتی از پیامبر اکرم آمده است: «اَعرِبوا القرآن و التمسوا غرائبَه» که مراد از اعراب قرآن تلفظ صحیح و واضح الفاظ آن به نظر می‌رسد<ref>. همان؛ تفسیر قرطبی، ج ۱، ص ۱۹.</ref>؛ اما [[سیوطی]] اعراب در این [[حدیث]] را به معنای فهم معنای الفاظ قرآن دانسته است.<ref>. الاتقان، ج ۱، ص ۲۴۴، ۳۸۲.</ref> نیز در روایتی دیگر منقول از پیامبر(صلی الله علیه وآله) به اعراب در کلام سفارش شده است تا مقدمه‌ای برای اعراب قرآن باشد: «أعرِبُوا الكلامَ كَي تُعرِبُوا القُرآنَ»؛ که بی‌تردید مراد از آن تلفظ صحیح و واضح کلمات است که هم می‌تواند به تلفظ صحیح حرکت آخر کلمات مربوط باشد و هم تلفظ درست همه حروف و صداهای حروف یک کلمه.
  
به هر روى در این جا همان معناى عام اعراب قرآن که به بیان نقش کلمات در جمله مى‌پردازد مورد نظر است.
+
به هر روی، در این جا همان معنای عام اعراب قرآن -که به بیان نقش کلمات در جمله می‌پردازد- مورد نظر است.
  
==انواع و علايم اعراب:==
+
==تاریخچه و تطور اعراب==
 +
[[قرآن کریم]] به زبان عربی نازل شده و از ویژگیهای این زبان آن است که غالباً حرکات اعرابی نقش اصلی را در تفاهم و بیان معنا و مقصود گوینده بر عهده دارد، به‌گونه‌ای که هرگونه تغییر در اعراب، به تغییر در معنای جمله می‌انجامد، ازاین‌رو اعراب در حقیقت وصف بیان و زبان گوینده عربی است و به طور طبیعی باید همزاد زبان عربی بوده باشد؛ اما بدیهی است که دانش اعراب به ویژه اعراب قرآن از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از [[نزول قرآن]] باز می‌گردد.<ref>. تاریخ تفسیر و نحو، ص ۱۳۷  ۱۴۶.</ref>
  
اعراب داراى 4 نوع و دو نوع آن (نصب و رفع) مشترک میان اسم و فعل است: یک نوع مختص به اسم (جرّ) و یک نوع نیز مختص به فعل است (جزم)[32]؛ همچنین اعراب شکلها و علایم گوناگونى دارد. عالمان نحو، اعراب را به دو شکل اصلى و فرعى تقسیم کرده‌اند: علامتهاى اصلى اعراب عبارت‌اند از: ضمّه براى رفع، فتحه براى نصب، کسره براى جرّ و سکون براى جزم. علامتهاى فرعى داراى گونه‌هاى مختلف به شرح ذیل است:
+
بر پایه روایات اسلامی، نخستین بار علایم اعرابی، در قرآن کریم به‌کار رفته است. [[ابوالاسود دئلى|ابوالاسود دئلی]] (م. ۶۹ ق.) با کمک یحیی بن یعمر آغازگر اعراب گذاری قرآن کریم بوده است. در نخستین اعراب گذاری که بسیار ساده و ابتدایی بود برای نشان دادن اعراب از نقطه استفاده شد، به این صورت که به علامت نصب نقطه‌ای در بالای حرف پایانی و برای جرّ نقطه‌ای در زیر آن حرف و برای رفع نقطه‌ای در جلو آن حرف و برای نشان دادن تنوین نصب و رفع و جرّ از دو نقطه و البته با رنگی متفاوت از رنگ خطوط قرآن کریم استفاده می‌شد.<ref>. المصاحف، ص ۱۶۲؛ المقنع، ص ۱۲۴  ۱۲۶؛ رسم الخط المصحف، ص ۴۹۲.</ref> از جزئیات اعراب گذاری به دست ابوالاسود آگاهی بیشتری در دست نیست و مشخص نشده که آیا در این اقدام، ابوالاسود تنها به اسمهای معرب و متمکن نقطه‌های اعرابی می‌داده، یا برای نشان دادن حرکت آخر فعلها، اسمهای مبنی و حتی حروف نیز از این علامت استفاده می‌کرده است؟ به هر جهت، غرض ابوالاسود بر طبق همان روایات، پیشگیری از خطای نو مسلمانان در قرائت قرآن کریم بوده است که در برخی موارد تغییر در اعراب قرآن کریم به برداشت معنایی ناصواب از آیات می‌انجامیده است.<ref>. الفهرست، ص ۴۶؛ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۵۳۷.</ref>
  
1. الف در اسمهاى تثنیه، واو در اسمهاى جمع مذکر سالم و اسماى ستّه و نون در 7 فعل مضارع یعنى دو صیغه جمع مذکر، 4 صیغه تثنیه و مفرد مؤنث مخاطب (افعال خمسه)، نقش ضمه و علامت رفع دارد.
+
علامتهای اعرابی (به شکل نقطه) بعد از حدود یک قرن به دست [[خلیل بن احمد فراهیدی]] (م. ۱۷۵ ق.) به صورت شکلهای مختلف درآمد. خلیل به جای نقطه برای نصب، مستطیلی در بالای حرف، و برای جرّ مستطیلی در زیر حرف و برای ضمّه واو کوچک بر روی حرف ابداع کرد و برای هر یک از تنوینها شکل مشابهی روی همان شکل اول نهاد. سپس به تدریج این اَشکال افزون بر نشان دادن اعراب کلمه برای نشان دادن حرکت سایر حروف کلمه نیز به‌کار رفت.<ref>. الاتقان، ج‌۲، ص‌۳۷۸؛ القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص‌۲۶۶‌‌۲۶۷.</ref> تا این زمان (نیمه دوم قرن دوم هجری) غرض از اعراب گذاری قرآن قرائت صحیح قرآن کریم به همان شکل منقول از [[پیامبر]](صلی الله علیه وآله) و برداشت معنایی صحیح از آیات بوده است، با این حال اختلاف در اعراب به صورت محدود میان استادان قرائت وجود داشته و اختلافهایی را در [[تفسیر]] برخی آیات قرآن در پی داشته است.
  
2. یاء در اسمهاى تثنیه و جمع مذکر سالم و الف در اسماى ستّه و کسره در جمعهاى مؤنث سالم و حذف نون در 5 فعل مضارعِ یاد شده، به جاى فتحه نقش اعراب نصب را ایفا مى‌کند.
+
در نیمه دوم قرن دوم هجری به تدریج با تحولی در اعراب قرآن کریم مواجه می‌شویم که از آن به بعد دانشمندان قرائت و استادان نحو عربی همچون عبدالله بن ابی اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عیسی بن عمر ثقفی، یونس بن حبیب و [[خلیل بن احمد فراهیدی|خلیل بن احمد]]، به تحلیل و تبیین نقشهای کلمات در جمله‌ها و آیات قرآن کریم پرداختند. برجسته‌ترین دانشمند در این دوره [[سیبویه]] است. وی در اثر یگانه‌اش «[[الکتاب (کتاب)|الکتاب]]» که نخستین کتاب موجود [[نحو]] عربی است، در ضمن تدوین قواعد نحو، به تبیین و تحلیل نقش کلمات به ویژه نقشهای نحوی کلمات قرآن پرداخته است.<ref>. القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۸۸؛ من تاریخ النحو، ص ۳۴  ۵۱.</ref> سیبویه در الکتاب به حدود ۴۱۳ [[آیه]] قرآن کریم در مباحث گوناگون نحوی استشهاد کرده است.<ref>. الاعجاز النحوی، ص ۱۱۸.</ref>
  
3. یاء در اسمهاى تثنیه و جمع مذکر سالم و اسماى ستّه و فتحه در اسمهاى غیر منصرف به جاى کسره نقش اعراب جر را ایفا مى‌کند.[33] 4. سکون در 5 صیغه فعل مضارع صحیح، حذف لام الفعل در همان صیغه‌ها از فعل ناقص و حذف نون در صیغه‌هاى تثنیه، جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب علامت جزم است.[34]
+
با ظهور سیبویه و تألیف الکتاب، مکتب نحو [[بصره]] شکل گرفت. از ویژگیهای بارز مکتب نحو بصره، قانونمند کردن قواعد نحو و روی آوردن به قیاس در نحو عربی بود. اثر این رویکرد به دانش نحو، راه یافتن تأویل و توجیه بیشتر در تحلیل نحوی آیات، منضبط شدن قواعد نحو، محدودتر شدن دامنه قواعد و در نتیجه سهل‌تر شدن فراگیری آن قواعد بود. در مقابل این مکتب، مکتب نحو [[کوفه]] به پیشوایی کسایی (م. ۱۸۹ ق.) پدید آمد. ویژگی مکتب نحو کوفه را توجه بیشتر به نقل و سماع و فاصله گرفتن از قیاس معرفی کرده‌اند<ref>. القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۹۴، ۱۲۲، ۱۳۳  ۱۳۶.</ref> و این سبب شده بود در این مکتب ظواهر آیات قرآن در بسیاری از موارد ملاک تدوین قواعد نحو قرار گیرد؛ اما پیروان مکتب نحو کوفه از گرایش به تأویل و قیاس در ساخت قواعد نحو به طور کامل دوری نگزیدند<ref>. همان، ص ۱۲۴  ۱۳۰.</ref>، با این حال به‌رغم توجه عمیق مکتب نحو کوفه به سماع، نحو بصره از اعتبار بیشتری برخوردار گشت و تقریباً به عنوان نحو معیار، پیروان بیشتری را به خود جلب کرد؛ برای نمونه [[ابن الانباری]] که خود از طرفداران مکتب نحو [[بغداد]] است، در داوری میان آرای اختلافی مکتب بصره و کوفه غالباً به آرای بصریان گرایش دارد.<ref>. ر.ک. الانصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین.</ref> یکی از دلایل پیشتازی نحو بصره و تقدم آن بر نحو کوفه متهم شدن نحو کوفه به استناد و استدلال به لهجه‌های غیر فصیح بود.<ref>. القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۱۲۲.</ref>
  
==تاريخچه و تطور اعراب:==
+
در همین زمان قرآن کریم محور اصلی مباحث نحو عربی بود و کتابهایی با عنوان معانی القرآن و اعراب القرآن دربرگیرنده آرای نحوی مفسران بود. در اواسط سده سوم هجری شاهد ظهور مکتب نحو بغداد هستیم که تلفیقی از دو مکتب نحو بصره و کوفه است و در حقیقت باید آن را حد اعتدال این دو مکتب دانست که دانشمندانی چون [[ابن خالویه]]، [[ابن درستویه]]، [[ابوعلی فارسی]]، [[ابن جنی]]، [[زجاج|زجّاج]]، و [[زمخشری]] به آن گرایش داشتند. با این حال هرچه از سده سوم و چهارم هجری دورتر می‌رویم، دانشمندان متأخر به ویژه در حوزه اعراب قرآن به جمع‌آوری آرایی مختلف روی آورده و کمتر به نقد یک رأی و ترجیح رأی دیگر پرداخته‌اند. این نگرش در سرتاسر «البیان» ابن الانباری و «التبیان» ابوالبقاء و به صورت محدودتر در «مشکل اعراب القرآن» مکی بن ابی‌طالب مشاهده می‌شود.
  
قرآن کریم به زبان عربى و از ویژگیهاى این زبان آن است که غالباً حرکات اعرابى نقش اصلى را در تفاهم و بیان معنا و مقصود گوینده بر عهده دارد، به‌گونه‌اى که هرگونه تغییر در اعراب به تغییر در معناى جمله مى‌انجامد، ازاین‌رو اعراب در حقیقت وصف بیان و زبان گوینده عربى است و به طور طبیعى باید همزاد زبان عربى بوده باشد؛ اما بدیهى است که دانش اعراب به ویژه اعراب قرآن از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از نزول قرآن کریم باز مى‌گردد.[35]
+
از بررسی مکاتب و دیدگاههای نحوی دانشمندان و مفسران پیشین برمی‌آید که حجم فراوانی از اختلاف موجود در نحو و اعراب آیات قرآن، معلول نوع تحلیل صاحب نظران بوده است. به نظر می‌رسد این دانشمندان بیش و پیش از هرچیز درصدد به دست دادن فهم درستی از آیات قرآن منطبق با قواعد زبان بوده‌اند، ازاین‌رو هر یک به نوعی به تحلیل ادبی [[آیه]] می‌پرداختند. این تحلیلها غالباً در معنای آیه تغییری جدی ایجاد نمی‌کرد؛ اما به تدریج منشأ تنوع قواعد نحو و اعراب شد. اختلاف در جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار، و عطف بر ضمیر مرفوع بدون تأکید آن با ضمیر منفصل، مبنی بودن فعل امر، عمل «اِن» مخففه، اختلاف در رافع مبتدا و خبر<ref>. الانصاف، ص ۴۶۳ به بعد؛ ۴۷۴ به بعد؛ ۵۲۴ به بعد؛ ۱۹۵ به بعد؛ ۴۴ به بعد.</ref>، معانی «اَنْ»، معانی «اذا» و اختلاف در جواز یا عدم جواز ورود آن بر جمله اسمیه، اختلاف در عمل حروف مشبهه بالفعل و «ما»ی نافیه نسبت به خبر، جواز یا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و دهها مسئله دیگر، از جمله نمونه‌ها و شواهد این نظر است. گفتنی است که منشأ بخشی از اختلاف نظرها در عوامل اعرابی نیز ابتدایی بودن طرح برخی قواعد و عدم جامعیت آنها بوده که با رشد و کمال تدریجی قواعد، دیدگاهها درباره اعراب برخی کلمات نیز تغییر یافته است.
  
بر پایه روایات اسلامى نخستین بار علایم اعرابى، در قرآن کریم به‌کار رفته است. ابوالاسود دئلى (م. 69 ق.) با کمک یحیى بن یعمر آغازگر اعراب گذارى قرآن کریم بوده است. در نخستین اعراب گذارى که بسیار ساده و ابتدایى بود براى نشان دادن اعراب از نقطه استفاده شد، به این صورت که به علامت نصب نقطه‌اى در بالاى حرف پایانى و براى جرّ نقطه‌اى در زیر آن حرف و براى رفع نقطه‌اى در جلو آن حرف و براى نشان دادن تنوین نصب و رفع و جرّ از دو نقطه و البته با رنگى متفاوت از رنگ خطوط قرآن کریم استفاده مى‌شد.[36] از جزئیات اعراب گذارى به دست ابوالاسود آگاهى بیشترى در دست نیست و مشخص نشده که آیا در این اقدام، ابوالاسود تنها به اسمهاى معرب و متمکن نقطه‌هاى اعرابى مى‌داده یا براى نشان دادن حرکت آخر فعلها، اسمهاى مبنى و حتى حروف نیز از این علامت استفاده مى‌کرده است؟ به هر جهت غرض ابوالاسود، بر طبق همان روایات، پیشگیرى از خطاى نو مسلمانان در قرائت قرآن کریم بوده است که در برخى موارد تغییر در اعراب قرآن کریم به برداشت معنایى ناصواب از آیات مى‌انجامیده است.[37]
+
==انواع و علایم اعراب==
 +
اعراب دارای ۴ نوع بوده و دو نوع آن (نصب و رفع) مشترک میان اسم و فعل است؛ یک نوع مختص به اسم (جرّ) و یک نوع نیز مختص به فعل است (جزم).<ref>. شرح قطر الندی، ص ۴۵؛ شرح شذور الذهب، ج ۲۳  ۲۴؛ البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۵۰  ۵۱.</ref> همچنین اعراب، شکلها و علایم گوناگونی دارد؛ عالمان نحو، اعراب را به دو شکل اصلی و فرعی تقسیم کرده‌اند: علامتهای اصلی اعراب عبارت‌اند از: ضمّه برای رفع، فتحه برای نصب، کسره برای جرّ و سکون برای جزم. علامتهای فرعی دارای گونه‌های مختلف به شرح ذیل است:
  
علامتهاى اعرابى (به شکل نقطه) بعد از حدود یک قرن به دست خلیل بن احمد فراهیدى (م. 175 ق.) به صورت شکلهاى مختلف درآمد. خلیل به جاى نقطه براى نصب، مستطیلى در بالاى حرف، و براى جرّ مستطیلى در زیر حرف و براى ضمّه واو کوچک بر روى حرف ابداع کرد و براى هر یک از تنوینها شکل مشابهى روى همان شکل اول نهاد. سپس به تدریج این اَشکال افزون بر نشان دادن اعراب کلمه براى نشان دادن حرکت سایر حروف کلمه نیز به‌کار رفت.[38]تا این زمان (نیمه دوم قرن دوم هجرى) غرض از اعراب گذارى قرآن قرائت صحیح قرآن کریم به همان شکل منقول از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و برداشت معنایى صحیح از آیات بوده است، با این حال اختلاف در اعراب به صورت محدود میان استادان قرائت* وجود داشته و اختلافهایى را در تفسیر برخى آیات قرآن در پى داشته است.
+
۱. «الف» در اسمهای تثنیه، واو در اسمهای جمع مذکر سالم و [[اسماء سته|اسماء ستّه]] و نون در ۷ فعل مضارع یعنی دو صیغه جمع مذکر، ۴ صیغه تثنیه و مفرد مؤنث مخاطب (افعال خمسه)، نقش ضمه و علامت رفع دارد.
  
در نیمه دوم قرن دوم هجرى به تدریج با تحولى در اعراب قرآن کریم مواجه مى‌شویم که از آن به بعد دانشمندان قرائت و استادان نحو عربى همچون عبدالله بن ابى اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عیسى بن عمر ثقفى، یونس بن حبیب و خلیل بن احمد به تحلیل و تبیین نقشهاى کلمات در جمله‌ها و آیات قرآن کریم پرداختند. برجسته‌ترین دانشمند در این دوره سیبویه است. وى در اثر یگانه‌اش الکتاب که نخستین کتاب موجود نحو عربى است در ضمن تدوین قواعد نحو به تبیین و تحلیل نقش کلمات به ویژه نقشهاى نحوى کلمات قرآن پرداخته است.[39] سیبویه در الکتاب به حدود 413 آیه قرآن کریم در مباحث گوناگون نحوى استشهاد کرده است.[40]
+
۲. «یاء» در اسمهای تثنیه و جمع مذکر سالم و «الف» در اسماء ستّه و کسره در جمعهای مؤنث سالم و حذف نون در ۵ فعل مضارعِ یاد شده، به جای فتحه نقش اعراب نصب را ایفا می‌کند.
  
با ظهور سیبویه و تألیف الکتاب، مکتب نحو بصره شکل گرفت. از ویژگیهاى بارز مکتب نحو بصره، قانونمند کردن قواعد نحو و روى آوردن به قیاس در نحو عربى بود. اثر این رویکرد به دانش نحو، راه یافتن تأویل و توجیه بیشتر در تحلیل نحوى آیات، منضبط شدن قواعد نحو، محدودتر شدن دامنه قواعد و در نتیجه سهل‌تر شدن فراگیرى آن قواعد بود. در مقابل این مکتب، مکتب نحو کوفه به پیشوایى کسایى (م. 189 ق.) پدید آمد. ویژگى مکتب نحو کوفه را توجه بیشتر به نقل و سماع و فاصله گرفتن از قیاس معرفى کرده‌اند[41] و این سبب شده بود در این مکتب ظواهر آیات قرآن در بسیارى از موارد ملاک تدوین قواعد نحو قرار گیرد؛ اما پیروان مکتب نحو کوفه از گرایش به تأویل و قیاس در ساخت قواعد نحو به طور کامل دورى نگزیدند[42]، با این حال به‌رغم توجه عمیق مکتب نحو کوفه به سماع، نحو بصره از اعتبار بیشترى برخوردار گشت و تقریباً به عنوان نحو معیار، پیروان بیشترى را به خود جلب کرد؛ براى نمونه ابن الانبارى که خود از طرفداران مکتب نحو بغداد است در داورى میان آراى اختلافى مکتب بصره و کوفه غالباً به آراى بصریان گرایش دارد.[43] یکى از دلایل پیشتازى نحو بصره و تقدم آن بر نحو کوفه متهم شدن نحو کوفه به استناد و استدلال به لهجه‌هاى غیر فصیح بود.[44] در همین زمان قرآن کریم محور اصلى مباحث نحو عربى بود و کتابهایى با عنوان معانى القرآن و اعراب القرآن دربرگیرنده آراى نحوى مفسران بود. در اواسط سده سوم هجرى شاهد ظهور مکتب نحو بغداد هستیم که تلفیقى از دو مکتب نحو بصره و کوفه است و در حقیقت باید آن را حد اعتدال این دو مکتب دانست که دانشمندانى چون ابن خالویه، ابن درستویه، ابوعلى فارسى، ابن جنى، زجاج، و زمخشرى به آن گرایش داشتند، با این حال هرچه از سده سوم و چهارم هجرى دورتر مى‌رویم، دانشمندان متأخر به ویژه در حوزه اعراب قرآن به جمع‌آورى آرایى مختلف روى آورده و کمتر به نقد یک رأى و ترجیح رأى دیگر پرداخته‌اند. این نگرش در سرتاسر البیان ابن الانبارى و التبیان ابوالبقاء و به صورت محدودتر در مشکل اعراب القرآن مکى بن ابى‌طالب مشاهده مى‌شود.
+
۳. «یاء» در اسمهای تثنیه و جمع مذکر سالم و اسماء ستّه و فتحه در اسمهای غیر منصرف به جای کسره نقش اعراب جر را ایفا می‌کند.<ref>. شرح قطر الندی، ص ۴۲ به بعد؛ النحو الوافی، ج ۱، ص ۹۶  ۹۷؛ البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۵۰  ۵۱.</ref>
  
از بررسى مکاتب و دیدگاههاى نحوى دانشمندان و مفسران پیشین برمى‌آید که حجم فراوانى از اختلاف موجود در نحو و اعراب آیات قرآن معلول نوع تحلیل صاحب نظران بوده است. به نظر مى‌رسد این دانشمندان بیش و پیش از هرچیز درصدد به دست دادن فهم درستى از آیات قرآن منطبق با قواعد زبان بوده‌اند، ازاین‌رو هر یک به نوعى به تحلیل ادبى آیه مى‌پرداختند. این تحلیلها غالباً در معناى آیه تغییرى جدى ایجاد نمى‌کرد؛ اما به تدریج منشأ تنوع قواعد نحو و اعراب شد. اختلاف در جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار، و عطف بر ضمیر مرفوع بدون تأکید آن با ضمیر منفصل، مبنى بودن فعل امر، عمل «اِن» مخففه، اختلاف در رافع مبتدا و خبر[45]، معانى «اَنْ»، معانى «اذا» و اختلاف در جواز یا عدم جواز ورود آن بر جمله اسمیه، اختلاف در عمل حروف مشبهه بالفعل و «ما»ى نافیه نسبت به خبر، جواز یا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و دهها مسئله دیگر از جمله نمونه‌ها و شواهد این نظر است. گفتنى است که منشأ بخشى از اختلاف نظرها در عوامل اعرابى نیز ابتدایى بودن طرح برخى قواعد و عدم جامعیت آنها بوده که با رشد و کمال تدریجى قواعد، دیدگاهها درباره اعراب برخى کلمات نیز تغییر یافته است.
+
۴. «سکون» در ۵ صیغه فعل مضارع صحیح، حذف لام الفعل در همان صیغه‌ها از فعل ناقص و حذف نون در صیغه‌های تثنیه، جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب، علامت جزم است.<ref>. البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۷۴، ۷۸.</ref>
  
==اهميت اعراب:==
+
==اهمیت اعراب قرآن==
 +
در اهمیت دانش اعراب بین مفسرین و صاحب نظران دو دیدگاه وجود دارد که البته چندان ناسازگاری بین آنها دیده نمی شود. مفسران بر ضرورت آشنایی با مباحث نحوی [[قرآن]] و اعراب که روح کلام عربی است،<ref>. المحرر الوجیز، ج ۱، ص ۱۴.</ref> پیش از ورود به [[تفسیر]] آیات تأکید کرده‌اند و هیچ مفسری در اهمیت نقش آن در تفسیر [[آیات]] تردید نکرده است.<ref>. اصول‌التفسیر وقواعده، ص ۱۵۵ ۱۵۹؛ قواعدالتفسیر، ج ۱، ص ۲۳۵ به بعد.</ref> [[طبرسی]] برترین علم از علوم قرآن را اعراب قرآن معرفی کرده است، زیرا هر بیانی به آن نیازمند و آن کلید گشودن معنای الفاظ و بدون آن آگاهی از مراد خدا ناممکن است.<ref>. مجمع‌البیان، ج ۱، ص ۸۱.</ref> سمین حلبی علم اعراب را نخستین دانش از میان ۵ علم مؤثر در [[فهم قرآن]] می‌شمارد.<ref>. الدر المصون، ج ۱، ص ۴۵.</ref>
  
مفسران بر ضرورت آشنایى با مباحث نحوى قرآن و اعراب که روح کلام عربى است،[46] پیش از ورود به تفسیر* آیات تأکید کرده‌اند و هیچ مفسرى در اهمیت نقش آن در تفسیر تردید نکرده است.[47] طبرسى برترین علم از علوم قرآن را اعراب قرآن معرفى کرده است، زیرا هر بیانى به آن نیازمند و آن کلید گشودن معناى الفاظ و بدون آن آگاهى از مراد خدا ناممکن است.[48] سمین حلبى علم اعراب را نخستین دانش از میان 5 علم مؤثر در فهم قرآن مى‌شمارد.[49]
+
به‌رغم تأکید مفسران بر نقش و تأثیر اعراب در فهم و تفسیر قرآن، [[ابن هشام انصاری|ابن هشام]] در باب پنجم مغنی البیب و به دنبال او [[بدرالدین محمد زرکشی|زرکشی]] و [[سیوطی]] با ذکر شواهدی متعدد، اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعرِب ابتدا باید معنا و فهم صحیحی از آیات به دست آورد، سپس بر طبق معنا اعراب آیه را بیان کند.<ref>. مغنی اللبیب، ج ۲، ص ۶۸۴  ۷۰۶؛ البرهان، ج ۱، ص ۴۱۰؛ الاتقان، ج ۱، ص ۳۸۲.</ref>
  
به‌رغم تأکید مفسران بر نقش و تأثیر اعراب در فهم و تفسیر قرآن، ابن هشام در باب پنجم مغنى و به دنبال او زرکشى و سیوطى با ذکر شواهدى متعدد اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعرِب ابتدا باید معنا و فهم صحیحى از آیات به دست آورد. سپس بر طبق معنا اعراب آیه را بیان کند.[50] ( => ادامه مقاله، شرایط اعراب)
+
اما به نظر می‌رسد میان این دو دیدگاه ناسازگاری نیست، زیرا از یک سو هر یک از این دو دیدگاه به نحو جزئی  و نه کلی، صحیح است؛ یعنی در حالی که در موارد زیادی فهم صحیح آیه بر نوع اعراب آن مبتنی است، موارد فراوانی نیز یافت می‌شود که اعراب، مبتنی بر فهم معنای آیه و فرع آن است و این به سبب ویژگی زبان عربی به ویژه زبان قرآن و نظم دقیق و حساب شده آن است که در بسیاری موارد به آیات، قابلیت وجوه [[نحو|نحوی]] و اعرابی گوناگون می‌دهد و مطابق با هر ترکیب و تحلیل، معنایی متناسب برداشت می‌شود. این ویژگی آیات قرآن (قابلیت داشتن برای چند ترکیب و اعراب) از دشواریهای پیش روی مفسران در [[فهم قرآن]] است که ارائه راهکاری جدی برای مواجهه با آن می‌طلبد، چنان‌که آنچه تاکنون تحت عناوین و قواعد نحوی و اعرابی برای حل این دشواری پیشنهاد شده به دلیل استثناها و تخصیصهایی که به آنها خورده است، هرگز نتوانسته این مشکل را از پیش روی مفسر بردارد و همین مسئله از عوامل اختلاف دیدگاههای [[فقه|فقهی]] و [[کلام|کلامی]] میان فرق اسلامی و فقها بوده است، به علاوه آنکه این امر وسیله‌ای جهت متهم شدن فرقه‌های اسلام به [[تفسیر به رأی]] بوده است.<ref>. ر.ک:اثر المعنی النحوی فی تفسیر القرآن الکریم بالرأی.</ref>
  
اما به نظر مى‌رسد میان این دو دیدگاه ناسازگارى نیست، زیرا از یک سو هر یک از این دو دیدگاه به نحو جزئى ـ و نه کلى ـ صحیح است؛ یعنى در حالى که در موارد بى‌شمارى فهم صحیح آیه بر نوع اعراب آن مبتنى است، موارد فراوانى نیز یافت مى‌شود که اعراب، مبتنى بر دریافت معنا و فرع آن است و این به سبب ویژگى زبان عربى به ویژه زبان قرآن و نظم دقیق و حساب شده آن است که در بسیارى موارد به آیات، قابلیت وجوه نحوى و اعرابى گوناگون مى‌دهد و مطابق با هر ترکیب و تحلیل، معنایى متناسب برداشت مى‌شود. این ویژگى آیات قرآن (قابلیت داشتن براى چند ترکیب و اعراب) از دشواریهاى پیش روى مفسران در فهم قرآن است که ارائه راهکارى جدى براى مواجهه با آن مى‌طلبد، چنان‌که آنچه تاکنون تحت عناوین و قواعد نحوى و اعرابى براى حل این دشوارى پیشنهاد شده به دلیل استثناها و تخصیصهایى که به آنها خورده است هرگز نتوانسته این مشکل را از پیش روى مفسر بردارد و همین مسئله از عوامل اختلاف دیدگاههاى فقهى و کلامى میان فرق اسلامى و فقها بوده است، به علاوه آنکه این امر وسیله‌اى جهت متهم شدن فرقه‌هاى اسلام به تفسیر به رأى بوده است.[51]
+
==رابطه اعراب با صرف و نحو==
 +
بدیهی است که اِعراب از عناصر علم [[نحو]] و دستور زبان است و میان این دو دانش رابطه‌ای عمیق و دوسویه است<ref>. ظاهرة الاعراب فی النحو العربی، ص ۲۰.</ref>، با این حال در گذشته گاه این دو اصطلاح به جای یکدیگر به‌کار می‌رفته است.<ref>. لسان العرب، ج ۱۴، ص ۷۶، «نحا»؛ دائرة‌المعارف الاسلامیه، ج ۲، ص ۳۱۷.</ref> در حقیقت علم نحو راه آشنایی با اعراب است و به گفته [[ابوحیان اندلسی|ابوحیان]] اعراب از علم نحو گرفته می‌شود، به همین دلیل او علم نحو را دومین علم مورد نیاز مفسر دانسته است.<ref>. البحر المحیط، ج ۱، ص ۱۴  ۱۵.</ref> [[سیوطی]] نیز دومین علم از ۱۵ علم مورد نیاز مفسر را علم نحو دانسته و آن را زمینه‌ساز آشنایی با اعراب معرفی کرده است، زیرا نحو درباره انواع اعراب بحث می‌کند و با تغییر اعراب کلمه، معنای آن در جمله دگرگون می‌شود.<ref>. الاتقان، ج۱، ص ۳۹۷.</ref>
  
==اعراب و دانش نحو:==
+
علم [[صرف]] -که درباره بنای کلمات و صیغه‌های گوناگون آن بحث می‌کند- نیز گرچه با اعراب [[قرآن]] رابطه دارد؛ اما این رابطه نسبت به علم نحو ضعیف‌تر است. این رابطه سبب شده در گذشته و حال در کتابهای اعراب القرآن کم و بیش از جایگاه و نقش صرفی کلمات نیز بحث شود. [[بدرالدین محمد زرکشی|زرکشی]] به نقل از [[ابن فارس]] درباره اهمیت علم صرف آورده که هرکس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهی از فهم زبان و لغت عربی را از دست داده است.<ref>. البرهان، ج ۱، ص ۴۰۱  ۴۰۲.</ref> 
  
بدیهى است که اِعراب از عناصر علم نحو و دستور زبان است و میان این دو دانش رابطه‌اى عمیق و دوسویه است[52]، با این حال در گذشته گاه این دو اصطلاح به جاى یکدیگر به‌کار مى‌رفته است.[53] در حقیقت علم نحو راه آشنایى با اعراب است و به گفته ابوحیان اعراب از علم نحو گرفته مى‌شود، به همین دلیل او علم نحو را دومین علم مورد نیاز مفسر دانسته است.[54] سیوطى نیز دومین علم از 15 علم مورد نیاز مفسر را علم نحو دانسته و آن را زمینه‌ساز آشنایى با اعراب معرفى کرده است، زیرا نحو درباره انواع اعراب بحث مى‌کند و با تغییر اعراب کلمه، معناى آن در جمله دگرگون مى‌شود.[55]
+
[[ابن هشام انصاری|ابن هشام]]<ref>. مغنی اللبیب، ج ۲، ص ۸۷۲  ۸۸۲.</ref> و زرکشی<ref>. البرهان، ج ۱، ص ۴۰۲  ۴۰۴.</ref> نمونه‌های متعددی از برداشت ناصواب دانشمندان و نوآموزان نحو از شکل صرفی کلمات را نشان داده‌اند. نمونه‌ای از آیات دال بر ارتباط علم صرف با اعراب، آیه ۲۸۲ [[سوره بقره]] است: {{متن قرآن|«...وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ»}}؛ اگر {{متن قرآن|«لَا يُضَارَّ»}} فعل مجهول تلقی شود، {{متن قرآن|«كَاتِبٌ»}} نایب فاعل آن است و اگر آن را معلوم فرض کنیم {{متن قرآن|«كَاتِبٌ»}} فاعل آن خواهد بود و طبق هر فرض معنای خاصی از آیه برداشت می‌شود.<ref>. الکشاف، ج۱، ص۲۲۷؛ مجمع‌البیان، ج۲، ص۶۸۰.</ref>
  
==اعراب و دانش صرف:==
+
==آثاری در اعراب قرآن==
 +
جایگاه و نقش مهم دانش «اعراب القرآن» در [[تفسیر]] و [[فهم قرآن]] سبب شد که دانشمندانِ پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقیق و تألیف در این دانش قرآنی بپردازند. ظاهراً برای نخستین بار، ابوجعفر رؤاسی از اصحاب [[امام باقر]] و [[امام صادق]] (علیهما السلام) و استاد کسایی و فراء، کتابی با عنوان اعراب القرآن نگاشته است.<ref>. الذریعه، ج ۲، ص ۲۳۵  ۲۳۶؛ تأسیس الشیعه، ص ۶۷  ۶۸.</ref>
  
علم صرف که درباره بناى کلمات و صیغه‌هاى گوناگون آن بحث مى‌کند نیز گرچه با اعراب قرآن رابطه دارد؛ اما این رابطه نسبت به علم نحو ضعیف‌تر است. این رابطه سبب شده در گذشته و حال در کتابهاى اعراب القرآن کم و بیش از جایگاه و نقش صرفى کلمات نیز بحث شود. زرکشى به نقل از ابن فارس درباره اهمیت علم صرف آورده که هرکس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهى از فهم زبان و لغت عربى را از دست داده است. براى مثال معناى فعل «وجد» براى ما مبهم است؛ اما با توجه به صرف آن و شناسایى مصدر آن معنایش روشن مى‌شود؛ «وجد، یجد، وجداناً» به معناى یافتن و «وجد، یجد، موجدةً» به معناى دارا و غنى شدن و «وجد، یجد، وجداً» به معناى به خشم آمدن است.[56] زمخشرى تفسیرى انحرافى و نادرست از آیه {{متن قرآن|«يَومَ نَدعوا كُلَّ اُناس بِاِمـمِهِم»}} (اسراء/17،71) معرفى کرده است که مى‌گوید: «امام» جمع اُمّ است و در روز قیامت مردم به مادرانشان نسبت داده مى‌شوند و نه پدرانشان. وى با تأکید بر اینکه جمع امّ «امهات» است منشأ این تفسیر نادرست را جهل مفسر به علم صرف مى‌داند.[57] نیز برخى مفسران فعل «کدنا» در آیه {{متن قرآن|«كَذلِكَ كِدنا لِيوسُفَ»}} (یوسف/12، 76) را از «کاد یکاد» گرفته و آن را استثنائاً به معناى «اردنا» دانسته‌اند[58]، در حالى که این فعل از «کاد یکید» است. ابن هشام[59] و زرکشى[60] نمونه‌هاى متعددى از برداشت ناصواب دانشمندان و نوآموزان نحو از شکل صرفى کلمات را نشان داده‌اند. نمونه‌اى از آیات دال بر ارتباط علم صرف با اعراب، آیه 6 قلم/68 است: {{متن قرآن|«بِاَييِّكُمُ المَفتون»}} اگر «مفتون» را اسم مفعول و به معناى مجنون بدانیم مى‌توان آن را خبر و {{متن قرآن|«بِاَيّيكُم»}} را مبتدا قرار داد؛ اما اگر «مفتون» مصدر و به معناى جنون باشد، در این صورت مبتداى مؤخر است و{{متن قرآن|«بِاَيّيكُم»}} به معناى «فى ایکم» و خبر خواهد بود؛ یعنى جنون در کدام‌یک از شماست؟[61] نمونه دیگر آیه 282 بقره/2 است: {{متن قرآن|«... لا يُضارَّ كاتِبٌ ولا شَهيدٌ»}} اگر {{متن قرآن|«لايُضارَّ»}} فعل مجهول تلقى شود، {{متن قرآن|«كاتِبٌ»}}نایب فاعل آن است و اگر آن را معلوم فرض کنیم {{متن قرآن|«كاتِبٌ»}} فاعل آن خواهد بود و طبق هر فرض معناى خاصى از آیه برداشت مى‌شود.[62]
+
در نیمه دوم قرن دوم هجری، از اندیشه‌های نحوی [[خلیل بن احمد فراهیدی|خلیل بن احمد]] که مشتمل بر نظرات وی در اعراب قرآن نیز بوده و [[سیبویه]] آنها را در «الکتاب» منعکس کرده است، و نیز از آرای [[نحو|نحوی]] خود سیبویه پیشوای نحویان در الکتاب که بگذریم،<ref>. ظاهرة الاعراب، ص‌۲۳۲‌‌۲۵۲.</ref> دانشمندان ذیل صاحب تألیف در اعراب قرآن بوده‌اند؛ گرچه بسیاری از این کتابها به دست ما نرسیده است:<ref>. قضایا الجملة الخبریه، ج ۱، ص ۳۱.</ref>
  
==مؤلفات در اعراب قرآن:==
+
قُطرب نحوی (م. ۲۰۶ ق.)<ref>. الفهرست، ص ۵۸.</ref>، [[ابوعبیده معمر بن مثنی]] (م. ۲۱۰ ق.)<ref>. همان، ص ۶۰.</ref>، عبدالملک بن حبیب قرطبی (م. ۲۳۹ ق.)، [[ابوحاتم سجستانی]] (م. ۲۴۸ ق.)<ref>. کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۲۱.</ref>، [[ابن قتیبه دینوری|ابن قتیبه]] (م. ۲۷۰ق.)<ref>. الفهرست، ص ۸۶.</ref>، ابوالعباس مبرّد (م. ۲۸۵ق.)،<ref>. همان، ص ۶۵.</ref> ابوالعباس ثعلب نحوی (م. ۲۹۱ ق.)، ابراهیم بن محمد نفتویه (م. ۳۲۳ق.)<ref>. بغیة الوعاة، ج ۱، ص ۴۲۹؛ طبقات المفسرین، ج ۱، ص ۲۱؛ قضایا الجملة الخبریه، ج ۱، ص ۳۹.</ref>، [[ابن انباری|ابوالبرکات ابن الانباری]] (م. ۳۲۸ ق.) صاحب البیان فی غریب اعراب‌القرآن، [[ابن نحاس|ابوجعفر نحاس نحوی]] (م. ۳۳۸ ق.) صاحب [[اعراب القرآن (نحاس) (کتاب)|اعراب القرآن]]، [[ابن اشته اصفهانی]] (م. ۳۶۰ ق.) صاحب ریاضة الالسنة فی اعراب القرآن و معانیه، مکی بن ابی‌طالب (م. ۴۳۷ ق.) صاحب مشکل اعراب القرآن، اسماعیل بن خلف (م. ۴۵۵ ق.)، خطیب تبریزی (م. ۵۰۲ ق.)، ابوالحسن علی بن ابراهیم حوفی نحوی (م. ۵۶۲ ق.) دارای کتابی مفصل در ۱۰ جلد، صاحب اعراب القرآن، ابوالبقاء عبداللّه بن حسین عکبری (م. ۶۱۶ ق.) صاحب التبیان فی اعراب القرآن که از آن با عنوان املاء ما منّ به الرحمن نیز یاد شده، ابواسحاق ابراهیم بن محمد سفاقسی (م. ۷۴۲ ق.) صاحب المُجید فی اعراب القرآن، محمد بن سلیمان صرخدی (م. ۷۹۲ ق.) که کتاب سفاقسی را تلخیص کرده، سمین حلبی (م. ۷۵۶ ق.) صاحب الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون.<ref>. کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۲۱  ۱۲۳.</ref>
  
جایگاه و نقش مهم دانش اعراب القرآن در فهم و تفسیر قرآن سبب شد که دانشمندانِ پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقیق و تألیف در این دانش قرآنى بپردازند. ظاهراً براى نخستین بار ابوجعفر رؤاسى از اصحاب امام باقر و امام صادق(علیهما السلاماستاد کسایى و فراء کتابى با عنوان اعراب القرآن نگاشته است.[63]
+
در کنار کتابهای اعراب القرآن باید از کتابهای «معانی القرآن» نیز یاد کرد که مشتمل بر اعراب قرآن نیز بوده است. دانشمندانی که در ذیل از آنان یاد می‌شود صاحب معانی القرآن هستند: کسایی، [[اخفش]] (سعید بن مسعده)، رؤاسی، یونس بن حبیب (دارای دو کتاب صغیر و کبیر)، [[قطرب نحوی]]، [[فرّاء]]، ابوعبیده، ابوفید مؤرج سدوسی، ابومحمد یزیدی، مفضل بن سلمه، ابن کیسان، مبرد، ابن الانباری، زجاج، خلف نحوی، ثعلب، فضل بن خالد نحوی، ابی‌المنهال، [[ابن‌ درستویه]] و علی بن عیسی‌بن جراح وزیر.<ref>. الفهرست، ص ۳۷.</ref>
  
در نیمه دوم قرن دوم هجرى، از اندیشه‌هاى نحوى خلیل که مشتمل بر نظرات وى در اعراب قرآن نیز بوده و سیبویه آنها را در الکتاب منعکس کرده است، و نیز از آراى نحوى سیبویه پیشواى نحویان در الکتاب که بگذریم[64]دانشمندان ذیل صاحب تألیف در اعراب قرآن بوده‌اند؛ اما بسیارى از این کتابها به دست ما نرسیده است:[65] قُطرب نحوى (م. 206 ق.)[66ابوعبیده معمر بن مثنى (م. 210 ق.)[67]، عبدالملک بن حبیب قرطبى (م. 239 ق.ابوحاتم سجستانى (م. 248 ق.)[68ابن‌قتیبه (م. 270ق.)[69مبردنحوى (م. 285ق.)[70] و ابوالعباس ثعلب نحوى (م. 291 ق.)؛ نیز ابراهیم بن محمد نفتویه (م. 323ق.)[71ابوالبرکات ابن الانبارى (م. 328 ق.) صاحب البیان فى غریب اعراب‌القرآن، ابوجعفر نحاس نحوى (م. 338 ق.) صاحب اعراب القرآن، ابوبکر ابن اشته اصفهانى (م. 360 ق.) صاحب ریاضة الالسنة فى اعراب القرآن و معانیه، مکى بن ابى‌طالب (م. 437 ق.) صاحب مشکل اعراب القرآن، اسماعیل بن خلف (م. 455 ق.)، خطیب تبریزى (م. 502 ق.)، ابوالحسن على بن ابراهیم حوفى نحوى (م. 562 ق.) ـ داراى کتابى مفصل در 10 جلد ـ هر یک صاحب اعراب لقرآن، ابوالبقاء عبداللّه بن حسین عکبرى (م. 616 ق.) صاحب التبیان فى اعراب القرآن که از آن با عنوان املاء ما منّ به الرحمن نیز یاد شده، ابواسحاق ابراهیم بن محمد سفاقسى (م. 742 ق.) صاحب المُجید فى اعراب القرآن، محمد بن سلیمان صرخدى (م. 792 ق.) که کتاب سفاقسى را تلخیص کرده، سمین حلبى (م. 756 ق.) صاحب الدر المصون فى علوم الکتاب المکنون.[72] در کنار کتابهاى اعراب القرآن باید از کتابهاى معانى القرآن نیز یاد کرد که مشتمل بر اعراب قرآن نیز بوده است. دانشمندانى که در ذیل از آنان یاد مى‌شود صاحب معانى القرآن هستند: کسایى، اخفش(سعید بن مسعده)، رؤاسى، یونس بن حبیب (داراى دو کتاب صغیر و کبیر)، قطرب نحوى، فرّاء، ابوعبیده، ابوفید مؤرج سدوسى، ابومحمد یزیدى، مفضل بن سلمه، اخفش، ابن کیسان، مبرد، ابن الانبارى، زجاج، خلف نحوى، ثعلب، فضل بن خالد نحوى، ابى‌المنهال، ابن‌درستویه و على بن عیسى‌بن جراح وزیر.[73]
+
برخی از [[تفسیر قرآن|تفاسیر]] جامع نیز به اعراب آیات قرآن توجه گسترده داشته‌اند. از جمله مشهورترین این تفاسیر عبارت‌اند از: [[الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل (کتاب)|الکشاف]] از [[زمخشری][[مجمع البیان (کتاب)|مجمع البیان]] و [[جوامع الجامع (کتاب)|جوامع الجامع]] از [[طبرسی|شیخ طبرسی]]، [[المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (کتاب)|المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز]] از [[ابن عطیه اندلسی][[التفسیر الکبیر (کتاب)|التفسیر الکبیر]] از [[فخر رازى|فخر رازی][[الجامع لاحکام القرآن (کتاب)|الجامع لاحکام القرآن]] از [[قرطبی]]، [[البحر المحیط فی التفسیر (کتاب)|البحر المحیط]] از [[ابوحیان اندلسی][[انوار التنزیل و اسرار التأویل (کتاب)|انوار التنزیل]] از [[عبدالله بن عمر بیضاوی|بیضاوی]] و [[روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم (کتاب)|روح المعانی]] از [[آلوسی]].
  
برخى از تفاسیر جامع نیز به اعراب آیات قرآن توجه گسترده داشته‌اند. برخى از مشهورترین این تفاسیر عبارت‌اند از: الکشاف از زمخشرى، مجمع البیان و جوامع‌الجامع از طبرسى، المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز از ابن عطیه اندلسى، التفسیر الکبیر از فخر رازى، الجامع لاحکام القرآن از قرطبى، البحر المحیط از ابوحیان اندلسى، انوار التنزیل از بیضاوى و روح المعانى از آلوسى.
+
در میان کتابهای تألیف شده در موضوع اعراب القرآن دو کتاب دیگر نیز قابل توجه است که در شیوه نگارش با دیگر کتابها متفاوت است: یکی [[اعراب القرآن (زجاج) (کتاب)|اعراب القرآن]] منسوب به [[زجاج]] (م. ۳۳۰ ق.) و دیگری [[مغنی اللبیب (کتاب)|مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب]] از [[ابن هشام انصاری]] (م. ۷۶۱ ق.) که مبتکر بحث موضوعی در زمینه اعراب قرآن هستند. کتاب نخست در ۹۰ باب تنظیم شده و در هر باب یکی از مسائل اعرابی، نحوی، صرفی یا مسئله‌ای مربوط به قرائت به بحث گذارده شده است؛ اما مباحث کتاب مغنی اللبیب ابن هشام که در ۸ باب عرضه شده است پیوند نزدیک‌تری به اعراب کلمات و آیات قرآنی دارد. ابن هشام در مقدمه کوتاهش بر ضرورت تدوین علم اعراب که فهم کتاب خدا و [[حدیث]] پیامبر را آسان می‌سازد تأکید کرده است!<ref>. مغنی اللبیب، ج ۱، ص ۱۲.</ref> باب اول مغنی که نیمی از حجم آن کتاب را در بر گرفته، به مباحث ارزشمندی درباره تفسیر الفاظ مفرد (غیرمرکب) و بیان احکام آنها از نظر اعراب و معنا و تأثیری که در جمله ایجاد می‌کنند (نوعی [[تفسیر موضوعی]] بر محور ادوات) اختصاص یافته است. در باب دوم درباره جمله و اقسام آن و بیان احکام آن از نظر اعراب داشتن و نداشتن، در باب سوم درباره احکام ظرف و جار و مجرور، در باب چهارم برخی از پرکاربردترین و رایج‌ترین نقشهای نحوی که از حساسیت و تأثیر بالایی در معنای آیات برخوردارند به بحث گذاشته شده است. در باب پنجم از مسائلی بحث می‌کند که جهل اعراب گذار نسبت به آن نقصی در وی به شمار می‌آید. در باب ششم به معرفی برخی از خطاهای مشهور میان مُعْرِبین و بیان نظر صحیح درباره آنها پرداخته و در باب هفتم درباره کیفیت اعراب بحث کرده و سرانجام در باب هشتم ۱۱ قاعده کلی در باب اعراب معرفی کرده که هر قاعده در زبان عربی دارای مصادیق متعدد و متنوعی است.  
  
در میان کتابهاى تألیف شده در موضوع اعراب القرآن دو کتاب دیگر نیز قابل توجه است که در شیوه نگارش با دیگر کتابها متفاوت است: یکى اعراب القرآن منسوب به زجاج (م. 330 ق.) و دیگرى مغنى اللبیب عن کتب الاعاریب از ابن هشام انصارى (م. 761 ق.) این دو کتاب مبتکر بحث موضوعى در زمینه اعراب قرآن است. کتاب نخست در 90 باب تنظیم شده و در هر باب یکى از مسائل اعرابى، نحوى، صرفى یا مسئله‌اى مربوط به قرائت به بحث گذارده شده است؛ اما مباحث کتاب مغنى اللبیب ابن هشام که در 8 باب عرضه شده است پیوند نزدیک‌ترى به اعراب کلمات و آیات قرآنى دارد. ابن هشام در مقدمه کوتاهش بر ضرورت تدوین علم اعراب که فهم کتاب خدا و حدیث پیامبر را آسان مى‌سازد تأکید کرده است![74] باب اول مغنى که نیمى از حجم آن کتاب را در بر گرفته، به مباحث ارزشمندى درباره تفسیر الفاظ مفرد (غیرمرکب) و بیان احکام آنها از نظر اعراب و معنا و تأثیرى که در جمله ایجاد مى‌کنند (نوعى تفسیر موضوعى بر محور ادوات) اختصاص یافته است. در باب دوم درباره جمله و اقسام آن و بیان احکام آن از نظر اعراب داشتن و نداشتن، در باب سوم درباره احکام ظرف و جار و مجرور، در باب چهارم برخى از پرکاربردترین و رایج‌ترین نقشهاى نحوى که از حساسیت و تأثیر بالایى در معناى آیات برخوردارند به بحث گذاشته شده است. در باب پنجم از مسائلى بحث مى‌کند که جهل اعراب گذار نسبت به آن نقصى در وى به شمار مى‌آید. در باب ششم به معرفى برخى از خطاهاى مشهور میان مُعْرِبین و بیان نظر صحیح درباره آنها پرداخته و در باب هفتم درباره کیفیت اعراب بحث کرده و سرانجام در باب هشتم 11 قاعده کلى در باب اعراب معرفى کرده که هر قاعده در زبان عربى داراى مصادیق متعدد و متنوعى است. پس از ابن هشام، قرآن پژوه معاصر وى، بدرالدین زرکشى ـ عمدتاً متأثر از وى ـ نوع 47 و بخشهایى از نوع 46 کتاب علوم قرآنى خود، البرهان را به بحثهاى ادبى قرآن اختصاص داده و با گردآورى مباحث سودمند ادبى در تفسیر قرآن این دو فصل را شاه بیت کتابش معرفى کرده است. تفاوت کار زرکشى با ابن هشام در این است که زرکشى مباحث ادبى را منحصراً در حوزه قرآن و فهم و تفسیر آن بیان کرده است، در حالى که ابن هشام مباحث ادبى و اعرابى را عام‌تر و در حوزه زبان عربى آورده است، گرچه غرض اصلى او نیز تفسیر قرآن و حدیث بوده است. تفاوت دیگر این دو کتاب در شیوه طرح مباحث است؛ شیوه ابن هشام نقل آراى نحویان توأم با تحلیل و نقد است؛ اما سعى زرکشى عمدتاً به گردآورى آراى دانشمندان در زمینه مباحث ادبى و قواعد نحوى و اعرابى معطوف و محدود است و به ندرت به نقد و تحلیل مباحث مى‌پردازد. پس از زرکشى، سیوطى به شیوه زرکشى مباحث و قواعد نحوى و ادبى قرآن را در حوزه قرآن با تلخیص در الاتقان آورده است.[75]
+
پس از ابن هشام، قرآن پژوه معاصر وی، [[بدرالدین محمد زرکشی|بدرالدین زرکشی]] عمدتاً متأثر از وی  نوع ۴۷ و بخشهایی از نوع ۴۶ کتاب [[علوم قرآنی]] خود، [[البرهان فی علوم القرآن (کتاب)|البرهان]] را به بحثهای ادبی [[قرآن]] اختصاص داده و با گردآوری مباحث سودمند ادبی در تفسیر قرآن این دو فصل را شاه بیت کتابش معرفی کرده است. تفاوت کار زرکشی با ابن هشام در این است که زرکشی مباحث ادبی را منحصراً در حوزه قرآن و فهم و [[تفسیر]] آن بیان کرده است، در حالی که ابن هشام مباحث ادبی و اعرابی را عام‌تر و در حوزه زبان عربی آورده است، گرچه غرض اصلی او نیز تفسیر قرآن و حدیث بوده است. تفاوت دیگر این دو کتاب در شیوه طرح مباحث است؛ شیوه ابن هشام نقل آرای نحویان توأم با تحلیل و نقد است؛ اما سعی زرکشی عمدتاً به گردآوری آرای دانشمندان در زمینه مباحث ادبی و قواعد نحوی و اعرابی معطوف و محدود است و به ندرت به نقد و تحلیل مباحث می‌پردازد. پس از زرکشی، [[سیوطی]] به شیوه زرکشی مباحث و قواعد نحوی و ادبی قرآن را در حوزه قرآن با تلخیص در [[الاتقان فی علوم القرآن (کتاب)|الاتقان]] آورده است.<ref>. الاتقان، ج ۱، ص ۳۰۹  ۴۲۵.</ref>
  
تألیف در زمینه اعراب قرآن در زمان معاصر به طور گسترده‌ترى مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته و دهها کتاب در زمینه تحلیل اعراب کامل قرآن یا اجزا و سوره‌هایى خاص از قرآن به صورت گزینشى تألیف شده است. از مشهورترین این کتابها اعراب القرآن و صرفه و بیانه از محى الدین درویش، اعراب القرآن از ابراهیم کرباسى، الجدول فى اعراب‌القرآن از محمود صافى، اعراب القرآن از طیب ابراهیم و تجزیه و ترکیب قرآن موسوم به کلمة الله العلیا از محمد رضا آدینهوند است. شیوه بحث در این کتابها کاملاً با شیوه اعراب القرآنها در گذشته متفاوت است. در حالى که کتابهاى گذشته در واقع به تحلیل اعراب کلمات و آیات مشکل قرآن روى مى‌آوردند در کتابهاى معاصر به تحلیل و ترکیب تمام کلمات قرآن، پرداخته شده است و این‌گونه بحث درباره اعراب قرآن پیش از آنکه در فهم آیات قرآن کریم به‌کار آید نوعى تمرین عملى براى تثبیت قواعد نحوى در ذهن نوآموزان و آشنایى با شیوه تجزیه و ترکیب است. در میان کتابهاى اعراب القرآن معاصر کتاب دراسات لاسلوب القرآن از عبدالخالق عضیمه با استقراى تمام نقشهاى صرفى و نحوى کلمات قرآن و عرضه مباحث به شکل موضوعى، دائرة المعارفى از مباحث صرفى و نحوى قرآن را شکل داده و از برجستگى و ارزش ویژه‌اى برخوردار است.
+
تألیف در زمینه اعراب قرآن در زمان معاصر به طور گسترده‌تری مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته و دهها کتاب در زمینه تحلیل اعراب کامل قرآن یا اجزا و سوره‌هایی خاص از قرآن به صورت گزینشی تألیف شده است. از مشهورترین این کتابها [[اعراب القرآن الکریم و بیانه (کتاب)|اعراب القرآن الکریم و بیانه]] اثر محی الدین درویش، اعراب القرآن از ابراهیم کرباسی، [[الجدول فی اعراب القرآن (کتاب)|الجدول فی اعراب‌القرآن]] از محمود صافی، اعراب القرآن از طیب ابراهیم و تجزیه و ترکیب قرآن موسوم به کلمة الله العلیا از محمد‌رضا آدینه‌وند است. شیوه بحث در این کتابها کاملاً با شیوه اعراب القرآنها در گذشته متفاوت است. در حالی که کتابهای گذشته در واقع به تحلیل اعراب کلمات و آیات مشکل قرآن روی می‌آوردند، در کتابهای معاصر به تحلیل و ترکیب تمام کلمات قرآن پرداخته شده است و این‌گونه بحث درباره اعراب قرآن پیش از آنکه در فهم آیات قرآن کریم به‌کار آید، نوعی تمرین عملی برای تثبیت قواعد نحوی در ذهن نوآموزان و آشنایی با شیوه تجزیه و ترکیب است. در میان کتابهای اعراب القرآن معاصر، کتاب دراسات لاسلوب القرآن از عبدالخالق عضیمه با استقرای تمام نقشهای صرفی و نحوی کلمات قرآن و عرضه مباحث به شکل موضوعی، دائرة المعارفی از مباحث صرفی و نحوی قرآن را شکل داده و از برجستگی و ارزش ویژه‌ای برخوردار است.
 
+
==پانویس==  
==پانویس==
 
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 
 
==منابع==
 
==منابع==
 
+
* [[دائرة المعارف قرآن کریم (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، مدخل "اعراب قرآن"، ج۴.
 
+
{{سنجش کیفی
دائره المعارف قرآن کریم، ج4، مدخل "اعراب قرآن" [http://maarefquran.com/maarefLibrary/templates/farsi/dmaarefbooks/Books/4/5.htm#f4]
+
|سنجش=نشده
 
+
|شناسه= خوب
________________________________________
+
|عنوان بندی مناسب=
 
+
|کفایت منابع و پی نوشت ها=
[1]. التحقيق، ج 8 ، ص 74؛ لغت نامه، ج 2، ص 2509، «عرب».
+
|رعایت سطح مخاطب عام=
 
+
|رعایت ادبیات دانشنامه ای=
[2]. لسان العرب، ج 9، ص 113، «عرب».
+
|جامعیت=
 
+
|رعایت اختصار=
[3]. همان؛ روح‌البيان، ج3، ص489.
+
|سیر منطقی=
 
+
}}
[4]. لسان العرب، ج 9، ص 113، «عرب».
+
[[رده:قرآن]]
 
+
[[رده:علوم قرآنی]]
[5]. المفصل، ج 1، ص 26.
+
[[رده:ادبیات عرب]]
 
 
[6]. المفصل، ج 1، ص 26.
 
 
 
[7]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 86 .
 
 
 
[8]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 7.
 
 
 
[9]. همان، مج 13، ج 25، ص 182.
 
 
 
[10]. همان، مج 7، ج 11، ص 8 .
 
 
 
[11]. نهج‌البلاغه، خطبه 192؛ نورالثقلين، ج 2، ص 254؛ نمونه، ج 8 ، ص 198.
 
 
 
[12]. جامع‌البيان، مج 7، ج11، ص 6 ؛ مجمع‌البيان، ج 5 ، ص 95 ـ 96؛ التفسير الكبير، ج 6 ، ص 124.
 
 
 
[13]. مجمع البيان، ج 5 ، ص 99 ـ 100.
 
 
 
[14]. جامع البيان، مج 13، ج 25، ص 100 ـ 101.
 
 
 
[15]. الكشاف، ج7، ص92؛ نمونه، ج22، ص 57 ـ 58 .
 
 
 
[16]. مجمع البيان، ج 9، ص 174 ـ 175.
 
 
 
[17]. نمونه، ج 22، ص 62 .
 
 
 
[18]. كشف الاسرار، ج 4، ص 191؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207.
 
 
 
[19]. كشف الاسرار، ج 4، ص 191؛ مجمع‌البيان، ج 5 ، ص 90؛ نمونه، ج 8 ، ص 78.
 
 
 
[20]. احكام القرآن، ج 2، ص 1005؛ اللباب، ج 10، ص 178؛ جواهر الكلام، ج 13، ص 387.
 
 
 
[21]. لسان العرب، ج‌9، ص‌114، «عرب»؛ شرح شذور الذهب، ص‌22.
 
 
 
[22]. لسان العرب، ج 9، ص 115، «عرب».
 
 
 
[23]. همان؛ النهايه، ج 3، ص 200 ـ 203، «عرب».
 
 
 
[24]. ارتشاف الضرب، ج 1، ص 413.
 
 
 
[25]. شرح شذور الذهب، ص 22؛ شرح قطر الندى، ص 45.
 
 
 
[26]. البهجة المرضيه، ج 1 ص 50 .
 
 
 
[27]. حاشية الصبان، ج 1، ص 47؛ ارتشاف الضرب، ج 1، ص 413؛ ظاهرة الاعراب، ص 20.
 
 
 
[28]. موسوعة النحو، ص 109 ، 204.
 
 
 
[29]. المستدرك، ج 2، ص 439؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 163؛ الاتقان، ج 1، ص 244.
 
 
 
[30]. همان؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 19.
 
 
 
[31]. الاتقان، ج 1، ص 244 ، 382.
 
 
 
[32]. شرح قطر الندى، ص 45؛ شرح شذور الذهب، ج 23 ـ 24؛ البهجة المرضيه، ج 1، ص 50 ـ 51 .
 
 
 
[33]. شرح قطر الندى، ص 42 به بعد؛ النحو الوافى، ج 1، ص 96 ـ 97؛ البهجة المرضيه، ج 1، ص 50 ـ 51 .
 
 
 
[34]. البهجة المرضيه، ج 1، ص 74 ، 78.
 
 
 
[35]. تاريخ تفسير و نحو، ص 137 ـ 146.
 
 
 
[36]. المصاحف، ص 162؛ المقنع، ص 124 ـ 126؛ رسم الخط المصحف، ص 492.
 
 
 
[37]. الفهرست، ص 46؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 537 .
 
 
 
[38]. الاتقان، ج‌2، ص‌378؛ القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص‌266‌ـ‌267.
 
 
 
[39]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 88 ؛ من تاريخ النحو، ص 34 ـ 51 .
 
 
 
[40]. الاعجاز النحوى، ص 118.
 
 
 
[41]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 94، 122، 133 ـ 136.
 
 
 
[42]. همان، ص 124 ـ 130.
 
 
 
[43]. ر.ك. الانصاف فى مسائل الخلاف بين النحويين.
 
 
 
[44]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 122.
 
 
 
[45]. الانصاف، ص 463 به بعد؛ 474 به بعد؛ 524 به بعد؛ 195 به بعد؛ 44 به بعد.
 
 
 
[46]. المحرر الوجيز، ج 1، ص 14.
 
 
 
[47]. اصول‌التفسير وقواعده، ص 155ـ 159؛ قواعدالتفسير، ج 1، ص 235 به بعد.
 
 
 
[48]. مجمع‌البيان، ج 1، ص 81 .
 
 
 
[49]. الدر المصون، ج 1، ص 45.
 
 
 
[50]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 684 ـ 706؛ البرهان، ج 1، ص 410؛ الاتقان، ج 1، ص 382.
 
 
 
[51]. ر.ك: اثر المعنى النحوى فى تفسير القرآن الكريم بالرأى.
 
 
 
[52]. ظاهرة الاعراب فى النحو العربى، ص 20.
 
 
 
[53]. لسان العرب، ج 14، ص 76، «نحا»؛ دائرة‌المعارف الاسلاميه، ج 2، ص 317.
 
 
 
[54]. البحر المحيط، ج 1، ص 14 ـ 15.
 
 
 
[55]. الاتقان، ج1، ص 397.
 
 
 
[56]. البرهان، ج 1، ص 401 ـ 402.
 
 
 
[57]. الكشاف، ج 2، ص 682 ؛ الاتقان، ج 2، ص 397.
 
 
 
[58]. البرهان، ج 4، ص 122.
 
 
 
[59]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 872 ـ 882 .
 
 
 
[60]. البرهان، ج 1، ص 402 ـ 404.
 
 
 
[61]. الكشاف، ج4، ص585ـ586 ؛ البحرالمحيط، ج 10، ص 237؛ مجمع البيان، ج 10، ص 500 .
 
 
 
[62]. الكشاف، ج1، ص227؛ مجمع‌البيان، ج2، ص680 .
 
 
 
[63]. الذريعه، ج 2، ص 235 ـ 236؛ تأسيس الشيعه، ص 67 ـ 68 .
 
 
 
[64]. ظاهرة الاعراب، ص‌232‌ـ‌252.
 
 
 
[65]. قضايا الجملة الخبريه، ج 1، ص 31.
 
 
 
[66]. الفهرست، ص 58 .
 
 
 
[67]. همان، ص 60 .
 
 
 
[68]. كشف الظنون، ج 1، ص 121.
 
 
 
[69]. الفهرست، ص 86 .
 
 
 
[70]. همان، ص 65 .
 
 
 
[71]. بغية الوعاة، ج 1، ص 429؛ طبقات المفسرين، ج 1، ص 21؛ قضايا الجملة الخبريه، ج 1، ص 39.
 
 
 
[72]. كشف الظنون، ج 1، ص 121 ـ 123.
 
 
 
[73]. الفهرست، ص 37.
 
 
 
[74]. مغنى اللبيب، ج 1، ص 12.
 
 
 
[75]. الاتقان، ج 1، ص 309 ـ 425.
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۴۳


Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائره المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«اِعراب قرآن»، دانشی است که به بررسی نقش و جایگاه کلمات در عبارات و آیات قرآن کریم می‌پردازد. مفسران بر ضرورت آشنایی با اعراب و مباحث نحوی و نقش آن در تفسیر تأکید کرده‌اند. دانش «اعراب» به ویژه اعراب قرآن، از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از نزول قرآن باز می‌گردد. آثار متعددی در این دانش قرآنی تألیف شده است از جمله: «اعراب القرآن» نحاس و «مغنی اللبیب» از ابن هشام.

واژه‌شناسی

«اعراب» از ماده (ع-ر-ب) است. ازهری اعراب و تعریب هر دو را به معنای روشن و آشکار ساختن دانسته است.[۱] به معنای روشن ساختن کلام برای مخاطب، به‌گونه‌ای که خطایی در آن نباشد نیز به‌کار رفته است.[۲] برای این واژه در لغت و حدیث معانی و کاربردهای دیگری نیز گزارش شده[۳] و گاه پیوند و رابطه‌هایی میان آنها و اصطلاح «اعراب قرآن» بیان شده است.[۴]

در اصطلاح ادبا نیز اختلافهایی در تعریف آن دیده می‌شود؛ ابن هشام می‌گوید: اعراب اثر ظاهر یا مقدّری است که عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمکن و فعل مضارع جلب می‌کند.[۵] صبان نیز گفته است: اعراب در اصطلاح به دو معناست: برخی همچون ابن مالک اعراب را پدیده‌ای لفظی دانسته‌اند که عبارت است از حرکت، حرف، سکون یا حذفی که در آخر کلمه ظاهر می‌شود تا مقتضای عامل را بیان کند.[۶] او این نظر را به محققان نسبت می‌دهد؛ اما بیشتر دانشمندان آن را پدیده‌ای معنوی دانسته‌اند که حرکات دلیل بر آن است.[۷]

افزون بر این، در آثار دانشمندان گاه اعراب در مقابل «بِناء» به‌کار رفته است که سه تعریف پیشین نیز به این مصطلح ناظر است. اسم و فعلی را که اعراب ظاهری یا مقدر می‌گیرد «مُعرَب» می‌نامند و در مقابل آن، اسم و فعلی که در وضعیتهای گوناگون هیچ‌گونه تغییر حرکتی در آن رخ ننماید «مَبنی» نامیده می‌شود.[۸] بنابر این اصطلاح، همه اسمها معرَب نخواهند بود؛ اما در اصطلاح متأخران و معاصران، اعراب معنای دیگری نیز به خود گرفته که عبارت است: از تعیین نقش و جایگاه کلمه در جمله و تعیین نقش جمله در واحدی بزرگتر.

بر طبق این اصطلاح، همه اسمها (مُعرب و مبنی) و در مواردی جمله‌ها نیز دارای اعراب است. با این تفاوت که اعراب اسم مُعرب، ظاهری یا تقدیری است، اما اعراب اسم مبنی و جمله محلّی خواهد بود. در زبان فارسی از این معنای اعراب گاه به «ترکیب» و در کنار «تجزیه» (تجزیه و ترکیب) نام برده می‌شود، که در تجزیه مقصود بیان نقش و حالتهای صرفی کلمه و در ترکیب مقصود بیان نقش و جایگاه اعرابی کلمه در جمله است.

در اینجا گرچه میان معنای لغوی و اصطلاحی اعراب می‌توان رابطه نشان داد؛ اما تمایزی جدی نیز وجود دارد؛ اولا براساس معنای لغوی، اعراب وصف گوینده سخن است (مثلاً گفته می‌شود: گوینده مُعْرِب است)؛ اما بنابر معنای اصطلاحی، اعراب وصف واژگان است (یعنی کلمه مُعرَب است)، پس از آنکه در متن جمله قرار گرفته و با کلمات پیش از خود ترکیب شود؛ ازاین‌رو در بیان اعرابِ یک واژه یا جمله به بیان گوینده یعنی طرز ادای کلمات توجه نمی‌شود. ثانیاً، بنا به تعریف اصطلاحی، فعلهای مبنی و حروف دارای اعراب نیست، در حالی که همه کلمات از اعراب به معنای لغوی برخوردار است. ثالثاً، در معنای اصطلاحی، اعراب منحصر به صدای آخر کلمات خواهد بود؛ اما مطابق با معنای لغوی همه حروف کلمه دارای وصف اعراب است.

در پاره‌ای از روایات منقول از پیامبر (صلی الله علیه وآله) یا برخی صحابه، به همان معنای لغوی اعراب قرآن سفارش شده است.[۹] در روایتی از پیامبر اکرم آمده است: «اَعرِبوا القرآن و التمسوا غرائبَه» که مراد از اعراب قرآن تلفظ صحیح و واضح الفاظ آن به نظر می‌رسد[۱۰]؛ اما سیوطی اعراب در این حدیث را به معنای فهم معنای الفاظ قرآن دانسته است.[۱۱] نیز در روایتی دیگر منقول از پیامبر(صلی الله علیه وآله) به اعراب در کلام سفارش شده است تا مقدمه‌ای برای اعراب قرآن باشد: «أعرِبُوا الكلامَ كَي تُعرِبُوا القُرآنَ»؛ که بی‌تردید مراد از آن تلفظ صحیح و واضح کلمات است که هم می‌تواند به تلفظ صحیح حرکت آخر کلمات مربوط باشد و هم تلفظ درست همه حروف و صداهای حروف یک کلمه.

به هر روی، در این جا همان معنای عام اعراب قرآن -که به بیان نقش کلمات در جمله می‌پردازد- مورد نظر است.

تاریخچه و تطور اعراب

قرآن کریم به زبان عربی نازل شده و از ویژگیهای این زبان آن است که غالباً حرکات اعرابی نقش اصلی را در تفاهم و بیان معنا و مقصود گوینده بر عهده دارد، به‌گونه‌ای که هرگونه تغییر در اعراب، به تغییر در معنای جمله می‌انجامد، ازاین‌رو اعراب در حقیقت وصف بیان و زبان گوینده عربی است و به طور طبیعی باید همزاد زبان عربی بوده باشد؛ اما بدیهی است که دانش اعراب به ویژه اعراب قرآن از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از نزول قرآن باز می‌گردد.[۱۲]

بر پایه روایات اسلامی، نخستین بار علایم اعرابی، در قرآن کریم به‌کار رفته است. ابوالاسود دئلی (م. ۶۹ ق.) با کمک یحیی بن یعمر آغازگر اعراب گذاری قرآن کریم بوده است. در نخستین اعراب گذاری که بسیار ساده و ابتدایی بود برای نشان دادن اعراب از نقطه استفاده شد، به این صورت که به علامت نصب نقطه‌ای در بالای حرف پایانی و برای جرّ نقطه‌ای در زیر آن حرف و برای رفع نقطه‌ای در جلو آن حرف و برای نشان دادن تنوین نصب و رفع و جرّ از دو نقطه و البته با رنگی متفاوت از رنگ خطوط قرآن کریم استفاده می‌شد.[۱۳] از جزئیات اعراب گذاری به دست ابوالاسود آگاهی بیشتری در دست نیست و مشخص نشده که آیا در این اقدام، ابوالاسود تنها به اسمهای معرب و متمکن نقطه‌های اعرابی می‌داده، یا برای نشان دادن حرکت آخر فعلها، اسمهای مبنی و حتی حروف نیز از این علامت استفاده می‌کرده است؟ به هر جهت، غرض ابوالاسود بر طبق همان روایات، پیشگیری از خطای نو مسلمانان در قرائت قرآن کریم بوده است که در برخی موارد تغییر در اعراب قرآن کریم به برداشت معنایی ناصواب از آیات می‌انجامیده است.[۱۴]

علامتهای اعرابی (به شکل نقطه) بعد از حدود یک قرن به دست خلیل بن احمد فراهیدی (م. ۱۷۵ ق.) به صورت شکلهای مختلف درآمد. خلیل به جای نقطه برای نصب، مستطیلی در بالای حرف، و برای جرّ مستطیلی در زیر حرف و برای ضمّه واو کوچک بر روی حرف ابداع کرد و برای هر یک از تنوینها شکل مشابهی روی همان شکل اول نهاد. سپس به تدریج این اَشکال افزون بر نشان دادن اعراب کلمه برای نشان دادن حرکت سایر حروف کلمه نیز به‌کار رفت.[۱۵] تا این زمان (نیمه دوم قرن دوم هجری) غرض از اعراب گذاری قرآن قرائت صحیح قرآن کریم به همان شکل منقول از پیامبر(صلی الله علیه وآله) و برداشت معنایی صحیح از آیات بوده است، با این حال اختلاف در اعراب به صورت محدود میان استادان قرائت وجود داشته و اختلافهایی را در تفسیر برخی آیات قرآن در پی داشته است.

در نیمه دوم قرن دوم هجری به تدریج با تحولی در اعراب قرآن کریم مواجه می‌شویم که از آن به بعد دانشمندان قرائت و استادان نحو عربی همچون عبدالله بن ابی اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عیسی بن عمر ثقفی، یونس بن حبیب و خلیل بن احمد، به تحلیل و تبیین نقشهای کلمات در جمله‌ها و آیات قرآن کریم پرداختند. برجسته‌ترین دانشمند در این دوره سیبویه است. وی در اثر یگانه‌اش «الکتاب» که نخستین کتاب موجود نحو عربی است، در ضمن تدوین قواعد نحو، به تبیین و تحلیل نقش کلمات به ویژه نقشهای نحوی کلمات قرآن پرداخته است.[۱۶] سیبویه در الکتاب به حدود ۴۱۳ آیه قرآن کریم در مباحث گوناگون نحوی استشهاد کرده است.[۱۷]

با ظهور سیبویه و تألیف الکتاب، مکتب نحو بصره شکل گرفت. از ویژگیهای بارز مکتب نحو بصره، قانونمند کردن قواعد نحو و روی آوردن به قیاس در نحو عربی بود. اثر این رویکرد به دانش نحو، راه یافتن تأویل و توجیه بیشتر در تحلیل نحوی آیات، منضبط شدن قواعد نحو، محدودتر شدن دامنه قواعد و در نتیجه سهل‌تر شدن فراگیری آن قواعد بود. در مقابل این مکتب، مکتب نحو کوفه به پیشوایی کسایی (م. ۱۸۹ ق.) پدید آمد. ویژگی مکتب نحو کوفه را توجه بیشتر به نقل و سماع و فاصله گرفتن از قیاس معرفی کرده‌اند[۱۸] و این سبب شده بود در این مکتب ظواهر آیات قرآن در بسیاری از موارد ملاک تدوین قواعد نحو قرار گیرد؛ اما پیروان مکتب نحو کوفه از گرایش به تأویل و قیاس در ساخت قواعد نحو به طور کامل دوری نگزیدند[۱۹]، با این حال به‌رغم توجه عمیق مکتب نحو کوفه به سماع، نحو بصره از اعتبار بیشتری برخوردار گشت و تقریباً به عنوان نحو معیار، پیروان بیشتری را به خود جلب کرد؛ برای نمونه ابن الانباری که خود از طرفداران مکتب نحو بغداد است، در داوری میان آرای اختلافی مکتب بصره و کوفه غالباً به آرای بصریان گرایش دارد.[۲۰] یکی از دلایل پیشتازی نحو بصره و تقدم آن بر نحو کوفه متهم شدن نحو کوفه به استناد و استدلال به لهجه‌های غیر فصیح بود.[۲۱]

در همین زمان قرآن کریم محور اصلی مباحث نحو عربی بود و کتابهایی با عنوان معانی القرآن و اعراب القرآن دربرگیرنده آرای نحوی مفسران بود. در اواسط سده سوم هجری شاهد ظهور مکتب نحو بغداد هستیم که تلفیقی از دو مکتب نحو بصره و کوفه است و در حقیقت باید آن را حد اعتدال این دو مکتب دانست که دانشمندانی چون ابن خالویه، ابن درستویه، ابوعلی فارسی، ابن جنی، زجّاج، و زمخشری به آن گرایش داشتند. با این حال هرچه از سده سوم و چهارم هجری دورتر می‌رویم، دانشمندان متأخر به ویژه در حوزه اعراب قرآن به جمع‌آوری آرایی مختلف روی آورده و کمتر به نقد یک رأی و ترجیح رأی دیگر پرداخته‌اند. این نگرش در سرتاسر «البیان» ابن الانباری و «التبیان» ابوالبقاء و به صورت محدودتر در «مشکل اعراب القرآن» مکی بن ابی‌طالب مشاهده می‌شود.

از بررسی مکاتب و دیدگاههای نحوی دانشمندان و مفسران پیشین برمی‌آید که حجم فراوانی از اختلاف موجود در نحو و اعراب آیات قرآن، معلول نوع تحلیل صاحب نظران بوده است. به نظر می‌رسد این دانشمندان بیش و پیش از هرچیز درصدد به دست دادن فهم درستی از آیات قرآن منطبق با قواعد زبان بوده‌اند، ازاین‌رو هر یک به نوعی به تحلیل ادبی آیه می‌پرداختند. این تحلیلها غالباً در معنای آیه تغییری جدی ایجاد نمی‌کرد؛ اما به تدریج منشأ تنوع قواعد نحو و اعراب شد. اختلاف در جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار، و عطف بر ضمیر مرفوع بدون تأکید آن با ضمیر منفصل، مبنی بودن فعل امر، عمل «اِن» مخففه، اختلاف در رافع مبتدا و خبر[۲۲]، معانی «اَنْ»، معانی «اذا» و اختلاف در جواز یا عدم جواز ورود آن بر جمله اسمیه، اختلاف در عمل حروف مشبهه بالفعل و «ما»ی نافیه نسبت به خبر، جواز یا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و دهها مسئله دیگر، از جمله نمونه‌ها و شواهد این نظر است. گفتنی است که منشأ بخشی از اختلاف نظرها در عوامل اعرابی نیز ابتدایی بودن طرح برخی قواعد و عدم جامعیت آنها بوده که با رشد و کمال تدریجی قواعد، دیدگاهها درباره اعراب برخی کلمات نیز تغییر یافته است.

انواع و علایم اعراب

اعراب دارای ۴ نوع بوده و دو نوع آن (نصب و رفع) مشترک میان اسم و فعل است؛ یک نوع مختص به اسم (جرّ) و یک نوع نیز مختص به فعل است (جزم).[۲۳] همچنین اعراب، شکلها و علایم گوناگونی دارد؛ عالمان نحو، اعراب را به دو شکل اصلی و فرعی تقسیم کرده‌اند: علامتهای اصلی اعراب عبارت‌اند از: ضمّه برای رفع، فتحه برای نصب، کسره برای جرّ و سکون برای جزم. علامتهای فرعی دارای گونه‌های مختلف به شرح ذیل است:

۱. «الف» در اسمهای تثنیه، واو در اسمهای جمع مذکر سالم و اسماء ستّه و نون در ۷ فعل مضارع یعنی دو صیغه جمع مذکر، ۴ صیغه تثنیه و مفرد مؤنث مخاطب (افعال خمسه)، نقش ضمه و علامت رفع دارد.

۲. «یاء» در اسمهای تثنیه و جمع مذکر سالم و «الف» در اسماء ستّه و کسره در جمعهای مؤنث سالم و حذف نون در ۵ فعل مضارعِ یاد شده، به جای فتحه نقش اعراب نصب را ایفا می‌کند.

۳. «یاء» در اسمهای تثنیه و جمع مذکر سالم و اسماء ستّه و فتحه در اسمهای غیر منصرف به جای کسره نقش اعراب جر را ایفا می‌کند.[۲۴]

۴. «سکون» در ۵ صیغه فعل مضارع صحیح، حذف لام الفعل در همان صیغه‌ها از فعل ناقص و حذف نون در صیغه‌های تثنیه، جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب، علامت جزم است.[۲۵]

اهمیت اعراب قرآن

در اهمیت دانش اعراب بین مفسرین و صاحب نظران دو دیدگاه وجود دارد که البته چندان ناسازگاری بین آنها دیده نمی شود. مفسران بر ضرورت آشنایی با مباحث نحوی قرآن و اعراب که روح کلام عربی است،[۲۶] پیش از ورود به تفسیر آیات تأکید کرده‌اند و هیچ مفسری در اهمیت نقش آن در تفسیر آیات تردید نکرده است.[۲۷] طبرسی برترین علم از علوم قرآن را اعراب قرآن معرفی کرده است، زیرا هر بیانی به آن نیازمند و آن کلید گشودن معنای الفاظ و بدون آن آگاهی از مراد خدا ناممکن است.[۲۸] سمین حلبی علم اعراب را نخستین دانش از میان ۵ علم مؤثر در فهم قرآن می‌شمارد.[۲۹]

به‌رغم تأکید مفسران بر نقش و تأثیر اعراب در فهم و تفسیر قرآن، ابن هشام در باب پنجم مغنی البیب و به دنبال او زرکشی و سیوطی با ذکر شواهدی متعدد، اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعرِب ابتدا باید معنا و فهم صحیحی از آیات به دست آورد، سپس بر طبق معنا اعراب آیه را بیان کند.[۳۰]

اما به نظر می‌رسد میان این دو دیدگاه ناسازگاری نیست، زیرا از یک سو هر یک از این دو دیدگاه به نحو جزئی و نه کلی، صحیح است؛ یعنی در حالی که در موارد زیادی فهم صحیح آیه بر نوع اعراب آن مبتنی است، موارد فراوانی نیز یافت می‌شود که اعراب، مبتنی بر فهم معنای آیه و فرع آن است و این به سبب ویژگی زبان عربی به ویژه زبان قرآن و نظم دقیق و حساب شده آن است که در بسیاری موارد به آیات، قابلیت وجوه نحوی و اعرابی گوناگون می‌دهد و مطابق با هر ترکیب و تحلیل، معنایی متناسب برداشت می‌شود. این ویژگی آیات قرآن (قابلیت داشتن برای چند ترکیب و اعراب) از دشواریهای پیش روی مفسران در فهم قرآن است که ارائه راهکاری جدی برای مواجهه با آن می‌طلبد، چنان‌که آنچه تاکنون تحت عناوین و قواعد نحوی و اعرابی برای حل این دشواری پیشنهاد شده به دلیل استثناها و تخصیصهایی که به آنها خورده است، هرگز نتوانسته این مشکل را از پیش روی مفسر بردارد و همین مسئله از عوامل اختلاف دیدگاههای فقهی و کلامی میان فرق اسلامی و فقها بوده است، به علاوه آنکه این امر وسیله‌ای جهت متهم شدن فرقه‌های اسلام به تفسیر به رأی بوده است.[۳۱]

رابطه اعراب با صرف و نحو

بدیهی است که اِعراب از عناصر علم نحو و دستور زبان است و میان این دو دانش رابطه‌ای عمیق و دوسویه است[۳۲]، با این حال در گذشته گاه این دو اصطلاح به جای یکدیگر به‌کار می‌رفته است.[۳۳] در حقیقت علم نحو راه آشنایی با اعراب است و به گفته ابوحیان اعراب از علم نحو گرفته می‌شود، به همین دلیل او علم نحو را دومین علم مورد نیاز مفسر دانسته است.[۳۴] سیوطی نیز دومین علم از ۱۵ علم مورد نیاز مفسر را علم نحو دانسته و آن را زمینه‌ساز آشنایی با اعراب معرفی کرده است، زیرا نحو درباره انواع اعراب بحث می‌کند و با تغییر اعراب کلمه، معنای آن در جمله دگرگون می‌شود.[۳۵]

علم صرف -که درباره بنای کلمات و صیغه‌های گوناگون آن بحث می‌کند- نیز گرچه با اعراب قرآن رابطه دارد؛ اما این رابطه نسبت به علم نحو ضعیف‌تر است. این رابطه سبب شده در گذشته و حال در کتابهای اعراب القرآن کم و بیش از جایگاه و نقش صرفی کلمات نیز بحث شود. زرکشی به نقل از ابن فارس درباره اهمیت علم صرف آورده که هرکس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهی از فهم زبان و لغت عربی را از دست داده است.[۳۶]

ابن هشام[۳۷] و زرکشی[۳۸] نمونه‌های متعددی از برداشت ناصواب دانشمندان و نوآموزان نحو از شکل صرفی کلمات را نشان داده‌اند. نمونه‌ای از آیات دال بر ارتباط علم صرف با اعراب، آیه ۲۸۲ سوره بقره است: «...وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ»؛ اگر «لَا يُضَارَّ» فعل مجهول تلقی شود، «كَاتِبٌ» نایب فاعل آن است و اگر آن را معلوم فرض کنیم «كَاتِبٌ» فاعل آن خواهد بود و طبق هر فرض معنای خاصی از آیه برداشت می‌شود.[۳۹]

آثاری در اعراب قرآن

جایگاه و نقش مهم دانش «اعراب القرآن» در تفسیر و فهم قرآن سبب شد که دانشمندانِ پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقیق و تألیف در این دانش قرآنی بپردازند. ظاهراً برای نخستین بار، ابوجعفر رؤاسی از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) و استاد کسایی و فراء، کتابی با عنوان اعراب القرآن نگاشته است.[۴۰]

در نیمه دوم قرن دوم هجری، از اندیشه‌های نحوی خلیل بن احمد که مشتمل بر نظرات وی در اعراب قرآن نیز بوده و سیبویه آنها را در «الکتاب» منعکس کرده است، و نیز از آرای نحوی خود سیبویه پیشوای نحویان در الکتاب که بگذریم،[۴۱] دانشمندان ذیل صاحب تألیف در اعراب قرآن بوده‌اند؛ گرچه بسیاری از این کتابها به دست ما نرسیده است:[۴۲]

قُطرب نحوی (م. ۲۰۶ ق.)[۴۳]، ابوعبیده معمر بن مثنی (م. ۲۱۰ ق.)[۴۴]، عبدالملک بن حبیب قرطبی (م. ۲۳۹ ق.)، ابوحاتم سجستانی (م. ۲۴۸ ق.)[۴۵]، ابن قتیبه (م. ۲۷۰ق.)[۴۶]، ابوالعباس مبرّد (م. ۲۸۵ق.)،[۴۷] ابوالعباس ثعلب نحوی (م. ۲۹۱ ق.)، ابراهیم بن محمد نفتویه (م. ۳۲۳ق.)[۴۸]، ابوالبرکات ابن الانباری (م. ۳۲۸ ق.) صاحب البیان فی غریب اعراب‌القرآن، ابوجعفر نحاس نحوی (م. ۳۳۸ ق.) صاحب اعراب القرآن، ابن اشته اصفهانی (م. ۳۶۰ ق.) صاحب ریاضة الالسنة فی اعراب القرآن و معانیه، مکی بن ابی‌طالب (م. ۴۳۷ ق.) صاحب مشکل اعراب القرآن، اسماعیل بن خلف (م. ۴۵۵ ق.)، خطیب تبریزی (م. ۵۰۲ ق.)، ابوالحسن علی بن ابراهیم حوفی نحوی (م. ۵۶۲ ق.) دارای کتابی مفصل در ۱۰ جلد، صاحب اعراب القرآن، ابوالبقاء عبداللّه بن حسین عکبری (م. ۶۱۶ ق.) صاحب التبیان فی اعراب القرآن که از آن با عنوان املاء ما منّ به الرحمن نیز یاد شده، ابواسحاق ابراهیم بن محمد سفاقسی (م. ۷۴۲ ق.) صاحب المُجید فی اعراب القرآن، محمد بن سلیمان صرخدی (م. ۷۹۲ ق.) که کتاب سفاقسی را تلخیص کرده، سمین حلبی (م. ۷۵۶ ق.) صاحب الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون.[۴۹]

در کنار کتابهای اعراب القرآن باید از کتابهای «معانی القرآن» نیز یاد کرد که مشتمل بر اعراب قرآن نیز بوده است. دانشمندانی که در ذیل از آنان یاد می‌شود صاحب معانی القرآن هستند: کسایی، اخفش (سعید بن مسعده)، رؤاسی، یونس بن حبیب (دارای دو کتاب صغیر و کبیر)، قطرب نحوی، فرّاء، ابوعبیده، ابوفید مؤرج سدوسی، ابومحمد یزیدی، مفضل بن سلمه، ابن کیسان، مبرد، ابن الانباری، زجاج، خلف نحوی، ثعلب، فضل بن خالد نحوی، ابی‌المنهال، ابن‌ درستویه و علی بن عیسی‌بن جراح وزیر.[۵۰]

برخی از تفاسیر جامع نیز به اعراب آیات قرآن توجه گسترده داشته‌اند. از جمله مشهورترین این تفاسیر عبارت‌اند از: الکشاف از زمخشری، مجمع البیان و جوامع الجامع از شیخ طبرسی، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز از ابن عطیه اندلسی، التفسیر الکبیر از فخر رازی، الجامع لاحکام القرآن از قرطبی، البحر المحیط از ابوحیان اندلسی، انوار التنزیل از بیضاوی و روح المعانی از آلوسی.

در میان کتابهای تألیف شده در موضوع اعراب القرآن دو کتاب دیگر نیز قابل توجه است که در شیوه نگارش با دیگر کتابها متفاوت است: یکی اعراب القرآن منسوب به زجاج (م. ۳۳۰ ق.) و دیگری مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب از ابن هشام انصاری (م. ۷۶۱ ق.) که مبتکر بحث موضوعی در زمینه اعراب قرآن هستند. کتاب نخست در ۹۰ باب تنظیم شده و در هر باب یکی از مسائل اعرابی، نحوی، صرفی یا مسئله‌ای مربوط به قرائت به بحث گذارده شده است؛ اما مباحث کتاب مغنی اللبیب ابن هشام که در ۸ باب عرضه شده است پیوند نزدیک‌تری به اعراب کلمات و آیات قرآنی دارد. ابن هشام در مقدمه کوتاهش بر ضرورت تدوین علم اعراب که فهم کتاب خدا و حدیث پیامبر را آسان می‌سازد تأکید کرده است![۵۱] باب اول مغنی که نیمی از حجم آن کتاب را در بر گرفته، به مباحث ارزشمندی درباره تفسیر الفاظ مفرد (غیرمرکب) و بیان احکام آنها از نظر اعراب و معنا و تأثیری که در جمله ایجاد می‌کنند (نوعی تفسیر موضوعی بر محور ادوات) اختصاص یافته است. در باب دوم درباره جمله و اقسام آن و بیان احکام آن از نظر اعراب داشتن و نداشتن، در باب سوم درباره احکام ظرف و جار و مجرور، در باب چهارم برخی از پرکاربردترین و رایج‌ترین نقشهای نحوی که از حساسیت و تأثیر بالایی در معنای آیات برخوردارند به بحث گذاشته شده است. در باب پنجم از مسائلی بحث می‌کند که جهل اعراب گذار نسبت به آن نقصی در وی به شمار می‌آید. در باب ششم به معرفی برخی از خطاهای مشهور میان مُعْرِبین و بیان نظر صحیح درباره آنها پرداخته و در باب هفتم درباره کیفیت اعراب بحث کرده و سرانجام در باب هشتم ۱۱ قاعده کلی در باب اعراب معرفی کرده که هر قاعده در زبان عربی دارای مصادیق متعدد و متنوعی است.

پس از ابن هشام، قرآن پژوه معاصر وی، بدرالدین زرکشی عمدتاً متأثر از وی نوع ۴۷ و بخشهایی از نوع ۴۶ کتاب علوم قرآنی خود، البرهان را به بحثهای ادبی قرآن اختصاص داده و با گردآوری مباحث سودمند ادبی در تفسیر قرآن این دو فصل را شاه بیت کتابش معرفی کرده است. تفاوت کار زرکشی با ابن هشام در این است که زرکشی مباحث ادبی را منحصراً در حوزه قرآن و فهم و تفسیر آن بیان کرده است، در حالی که ابن هشام مباحث ادبی و اعرابی را عام‌تر و در حوزه زبان عربی آورده است، گرچه غرض اصلی او نیز تفسیر قرآن و حدیث بوده است. تفاوت دیگر این دو کتاب در شیوه طرح مباحث است؛ شیوه ابن هشام نقل آرای نحویان توأم با تحلیل و نقد است؛ اما سعی زرکشی عمدتاً به گردآوری آرای دانشمندان در زمینه مباحث ادبی و قواعد نحوی و اعرابی معطوف و محدود است و به ندرت به نقد و تحلیل مباحث می‌پردازد. پس از زرکشی، سیوطی به شیوه زرکشی مباحث و قواعد نحوی و ادبی قرآن را در حوزه قرآن با تلخیص در الاتقان آورده است.[۵۲]

تألیف در زمینه اعراب قرآن در زمان معاصر به طور گسترده‌تری مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته و دهها کتاب در زمینه تحلیل اعراب کامل قرآن یا اجزا و سوره‌هایی خاص از قرآن به صورت گزینشی تألیف شده است. از مشهورترین این کتابها اعراب القرآن الکریم و بیانه اثر محی الدین درویش، اعراب القرآن از ابراهیم کرباسی، الجدول فی اعراب‌القرآن از محمود صافی، اعراب القرآن از طیب ابراهیم و تجزیه و ترکیب قرآن موسوم به کلمة الله العلیا از محمد‌رضا آدینه‌وند است. شیوه بحث در این کتابها کاملاً با شیوه اعراب القرآنها در گذشته متفاوت است. در حالی که کتابهای گذشته در واقع به تحلیل اعراب کلمات و آیات مشکل قرآن روی می‌آوردند، در کتابهای معاصر به تحلیل و ترکیب تمام کلمات قرآن پرداخته شده است و این‌گونه بحث درباره اعراب قرآن پیش از آنکه در فهم آیات قرآن کریم به‌کار آید، نوعی تمرین عملی برای تثبیت قواعد نحوی در ذهن نوآموزان و آشنایی با شیوه تجزیه و ترکیب است. در میان کتابهای اعراب القرآن معاصر، کتاب دراسات لاسلوب القرآن از عبدالخالق عضیمه با استقرای تمام نقشهای صرفی و نحوی کلمات قرآن و عرضه مباحث به شکل موضوعی، دائرة المعارفی از مباحث صرفی و نحوی قرآن را شکل داده و از برجستگی و ارزش ویژه‌ای برخوردار است.

پانویس

  1. . لسان العرب، ج‌۹، ص‌۱۱۴، «عرب»؛ شرح شذور الذهب، ص‌۲۲.
  2. . لسان العرب، ج ۹، ص ۱۱۵، «عرب».
  3. . همان؛ النهایه، ج ۳، ص ۲۰۰ ۲۰۳، «عرب».
  4. . ارتشاف الضرب، ج ۱، ص ۴۱۳.
  5. . شرح شذور الذهب، ص ۲۲؛ شرح قطر الندی، ص ۴۵.
  6. . البهجة المرضیه، ج ۱ ص ۵۰.
  7. . حاشیة الصبان، ج ۱، ص ۴۷؛ ارتشاف الضرب، ج ۱، ص ۴۱۳؛ ظاهرة الاعراب، ص ۲۰.
  8. . موسوعة النحو، ص ۱۰۹، ۲۰۴.
  9. . المستدرک، ج ۲، ص ۴۳۹؛ مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۱۶۳؛ الاتقان، ج ۱، ص ۲۴۴.
  10. . همان؛ تفسیر قرطبی، ج ۱، ص ۱۹.
  11. . الاتقان، ج ۱، ص ۲۴۴، ۳۸۲.
  12. . تاریخ تفسیر و نحو، ص ۱۳۷ ۱۴۶.
  13. . المصاحف، ص ۱۶۲؛ المقنع، ص ۱۲۴ ۱۲۶؛ رسم الخط المصحف، ص ۴۹۲.
  14. . الفهرست، ص ۴۶؛ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۵۳۷.
  15. . الاتقان، ج‌۲، ص‌۳۷۸؛ القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص‌۲۶۶‌‌۲۶۷.
  16. . القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۸۸؛ من تاریخ النحو، ص ۳۴ ۵۱.
  17. . الاعجاز النحوی، ص ۱۱۸.
  18. . القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۹۴، ۱۲۲، ۱۳۳ ۱۳۶.
  19. . همان، ص ۱۲۴ ۱۳۰.
  20. . ر.ک. الانصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین.
  21. . القرآن الکریم و اثره فی الدراسات النحویه، ص ۱۲۲.
  22. . الانصاف، ص ۴۶۳ به بعد؛ ۴۷۴ به بعد؛ ۵۲۴ به بعد؛ ۱۹۵ به بعد؛ ۴۴ به بعد.
  23. . شرح قطر الندی، ص ۴۵؛ شرح شذور الذهب، ج ۲۳ ۲۴؛ البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۵۰ ۵۱.
  24. . شرح قطر الندی، ص ۴۲ به بعد؛ النحو الوافی، ج ۱، ص ۹۶ ۹۷؛ البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۵۰ ۵۱.
  25. . البهجة المرضیه، ج ۱، ص ۷۴، ۷۸.
  26. . المحرر الوجیز، ج ۱، ص ۱۴.
  27. . اصول‌التفسیر وقواعده، ص ۱۵۵ ۱۵۹؛ قواعدالتفسیر، ج ۱، ص ۲۳۵ به بعد.
  28. . مجمع‌البیان، ج ۱، ص ۸۱.
  29. . الدر المصون، ج ۱، ص ۴۵.
  30. . مغنی اللبیب، ج ۲، ص ۶۸۴ ۷۰۶؛ البرهان، ج ۱، ص ۴۱۰؛ الاتقان، ج ۱، ص ۳۸۲.
  31. . ر.ک:اثر المعنی النحوی فی تفسیر القرآن الکریم بالرأی.
  32. . ظاهرة الاعراب فی النحو العربی، ص ۲۰.
  33. . لسان العرب، ج ۱۴، ص ۷۶، «نحا»؛ دائرة‌المعارف الاسلامیه، ج ۲، ص ۳۱۷.
  34. . البحر المحیط، ج ۱، ص ۱۴ ۱۵.
  35. . الاتقان، ج۱، ص ۳۹۷.
  36. . البرهان، ج ۱، ص ۴۰۱ ۴۰۲.
  37. . مغنی اللبیب، ج ۲، ص ۸۷۲ ۸۸۲.
  38. . البرهان، ج ۱، ص ۴۰۲ ۴۰۴.
  39. . الکشاف، ج۱، ص۲۲۷؛ مجمع‌البیان، ج۲، ص۶۸۰.
  40. . الذریعه، ج ۲، ص ۲۳۵ ۲۳۶؛ تأسیس الشیعه، ص ۶۷ ۶۸.
  41. . ظاهرة الاعراب، ص‌۲۳۲‌‌۲۵۲.
  42. . قضایا الجملة الخبریه، ج ۱، ص ۳۱.
  43. . الفهرست، ص ۵۸.
  44. . همان، ص ۶۰.
  45. . کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۲۱.
  46. . الفهرست، ص ۸۶.
  47. . همان، ص ۶۵.
  48. . بغیة الوعاة، ج ۱، ص ۴۲۹؛ طبقات المفسرین، ج ۱، ص ۲۱؛ قضایا الجملة الخبریه، ج ۱، ص ۳۹.
  49. . کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۲۱ ۱۲۳.
  50. . الفهرست، ص ۳۷.
  51. . مغنی اللبیب، ج ۱، ص ۱۲.
  52. . الاتقان، ج ۱، ص ۳۰۹ ۴۲۵.

منابع