عبدالمطلب و سرپرستی پیامبر: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳۷: | سطر ۳۷: | ||
*هاشم رسولي محلاتي، درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام. | *هاشم رسولي محلاتي، درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام. | ||
+ | {{شناختنامه رسول خدا (ص)}} | ||
[[رده:پیامبر اکرم قبل از بعثت]] | [[رده:پیامبر اکرم قبل از بعثت]] |
نسخهٔ ۲۹ آوریل ۲۰۱۸، ساعت ۱۷:۳۷
عبدالمطلب فرزند هاشم و پدربزرگ حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود که بعد از مرگ مادر، رسول خدا صلی الله علیه و آله در کنار جدش عبدالمطلب بود و تحت سرپرستي و کفالت او قرار گرفت.
محتویات
برخورد عبدالمطلب با حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلّم
ابن اسحاق گفته است: رسم چنان بود که براي عبدالمطلب در کنار خانه کعبه فرش مخصوصي مي گستراندند و پسران وي در اطراف آن مي نشستند تا عبدالمطلب بيايد، و به خاطر گرامي داشت و احترام وي کسي روي آن فرش نمي نشست. گاه مي شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله که در آن وقت پسرکي کوچک بود مي آمد و روي آن فرش مي نشست، عموهايش که چنان مي ديدند او را مي گرفتند تا از آن فرش دور سازند، ولي عبدالمطلب که آن منظره را مشاهده مي کرد بدان ها مي گفت: دعوا ابني فو الله ان له لشائا: فرزندم را واگذاريد که به خدا سوگند او را مقامي بزرگ است...
و سپس او را در کنار خود روي آن فرش مخصوص مي نشانيد و دست بر پشت او مي کشيد و از حرکات و رفتار او خرسند مي شد.[۱] و ابن سعد در طبقات روايت کرده که پس از فوت آمنه، عبدالمطلب رسول خدا صلی الله علیه و آله را نزد خود برد و بيش از فرزندان خود نسبت به او محبت و مهر مي ورزيد و او را به خود نزديک مي کرد و در وقت تنهائي و خواب به نزد او مي رفت و از او مراقبت مي کرد...
و نيز روايت کرده که مردمي از قبيله «بني مدلج » به عبدالمطلب گفتند: از اين فرزند محافظت کن که ما جاي پائي را شبيه تر از جاي پاي او با جاي پائي که در مقام «حضرت ابراهیم علیه السلام» است نديده ايم، و عبدالمطلب با شنيدن اين سخن به ابوطالب گفت: بشنو که اينان چه مي گويند و ابوطالب نيز پس از شنيدن اين گفتار از آن حضرت محافظت مي کرد.
و عبدالمطلب به ام ايمن که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نگهداري مي کرد و دايگي و پرستاري او را به عهده داشت مي گفت: از اين فرزند من محافظت کن که اهل کتاب او را پيغمبر اين امت مي پندارند. و عبدالمطلب چنان بود که غذائي نمي خورد جز آن که مي گفت: پسرم را نزد من آريد، و او را نزد وي مي بردند.[۲]
و در کتاب اکمال الدين شیخ صدوق سندش از ابن عباس روايت کرده که گويد: در سايه خانه کعبه براي عبدالمطلب فرشي مي گستراندند که احدي به خاطر حرمت عبدالمطلب بر آن جلوس نمي کرد و فرزندان عبدالمطلب مي آمدند و اطراف آن فرش مي نشستند تا عبدالمطلب بيايد. و گاه مي شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالي که پسر کوچکي بود مي آمد و بر آن فرش مي نشست و اين جريان بر عموهاي آن حضرت (که همان فرزندان عبدالمطلب) بودند گران مي آمد و به همين جهت او را مي گرفتند تا از آن جايگاه و فرش مخصوص دور سازند و عبدالمطلب که آن وضع را مشاهده مي کرد مي گفت: پسرم را واگذاريد که او را مقامي بس بزرگ خواهد بود، و من روزي را مي بينم که او بر شما سيادت و آقائي خواهد کرد، و من در چهره او مي بينم که روزي بر مردم سيادت مي کند...
اين را مي گفت و سپس او را برداشته و کنار خود مي نشانيد و دست بر پشت او مي کشيد و او را مي بوسيد و مي گفت: من از اين فرزند پاک تر و خوش بوتر نديده ام... آن گاه متوجه ابوطالب - که با عبدالله از يک مادر بودند - مي شد و مي گفت: اي ابوطالب براستي که براي اين پسر مقام بزرگي است او را نگهداري کن و از وي دست باز مدار که او تنها است و براي او همانند مادري مهربان باش که صدمه اي به او نرسد...
سپس او را بر دوش خود سوار مي کرد و هفت بار اطراف خانه طواف مي داد و نظير اين روايت به طور اختصار در کتاب هائي نظير مناقب ابن شهر آشوب و اصول کافي کليني و جاهاي ديگر نقل شده.[۳]
و در همين روايت اکمال الدين آمده که چون هنگام مرگ عبدالمطلب فرارسيد به سراغ فرزندش ابوطالب فرستاد و چون وي در بالين او حاضر شد در حالي که عبدالمطلب در حال احتضار بود و مي گريست و محمد صلی الله علیه و آله روي سينه او قرار داشت به سوي ابوطالب متوجه شده و مي گفت: يا اباطالب انظر ان تکون حافظا لهذا الوحيد الذي لم يشم رائحة ابيه. و لم يذق شفقة امه. انظر يا اباطالب ان يکون من جسدک بمنزلة کبدک...: اي اباطالب بنگر تا نگهدار اين فرزندي که تک و تنها است و بوي پدر را استشمام نکرده و مهر مادر را نچشيده است باشي بنگر تا همانند جگر خود او را عزيز داري...
يا اباطالب ان ادرکت ايامه فاعلم اني کنت من ابصر الناس و اعلم الناس به، فان استطعت ان تتبعه فافعل وانصره بلسانک و يدک و مالک فانه والله سيسود کم...: اي ابوطالب اگر روزگار او را درک کردي بدان که من نسبت به وضع او از همه مردم بيناتر و داناترم و اگر توانستي از او پيروي کن و با دست و زبان و مال و دارائي خود، او را ياري نما که به خدا سوگند وي بر شما سيادت خواهد نمود...[۴]
وفات عبدالمطلب
بر طبق گفته مشهور از اهل حدیث و تاريخ، رسول خدا صلی الله علیه و آله هشت ساله بود که عبدالمطلب در حالي که به گفته ابن اثير دراسدالغابة بينائي خود را از دست داده بود.[۵] از دنيا رفت و درباره اين که خود عبدالمطلب در هنگام مرگ چند سال داشته اختلاف زيادي در تاريخ ديده مي شود که برخي عمر او را در هنگام وفات هشتاد و دو سال و برخي يک صد و چهل سال ذکر کرده اند[۶]، که تفاوت آن ها حدود شصت سال مي شود، که البته اين گونه اختلافات در تاريخ گذشتگان تازگي ندارد، و در تاريخ و روايات نمونه هاي فراواني دارد.
و گفته اند: خداوند به عبدالمطلب ده پسر و شش دختر عنايت کرد که پسران عبارت بودند از: حارث، ابوطالب، حمزه، زبير، عبدالله، عيذاق، مقوم، حجل، ابولهب، عباس.
که البته در برخي از اين ها اختلاف نيز هست و يعقوبي در تاريخ خود «عيذاق » و «حجل » را يکي دانسته و دهمي را «قثم» دانسته است.[۷] چنانچه برخي مقوم و حجل را يکي دانسته اند.[۸]. و شيخ صدوق به جز عباس عدد آن ها را ده نفر ذکر کرده و مانند برخي ديگر فرزندي به نام «ضرار» نيز براي عبدالمطلب ذکر کرده است.[۹]
دختران او عبارتند از: عاتکة، اميمة، ام حکيم، برة، اروي، صفية (مادر زبير بن عوام).
پانویس
- ↑ سيره ابن هشام، ج 1، ص 168.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 118.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1 ص 24 و 25 و اصول کافي ج 1، ص 448.
- ↑ کمال الدين (ط جديد)، ج 1، ص 171-172.
- ↑ اسدالغابة، ج 1، ص 15.
- ↑ طبقات ابن سعد، ج 1 ص 119 - و بحارالانوار ج 15 ص 162 - تاريخ يعقوبي ج 2 ص 8.
- ↑ تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 7.
- ↑ خصال، ج 1، ص 150.
- ↑ خصال، ج 1، ص 150.
منابع
- هاشم رسولي محلاتي، درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام.