تصوف

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«تصوّف» فرقه‌ یا مکتبی است که بعد از قرن دوم هجری بر مبنای افراط در زهد اسلامی و با پیروی از ریاضت‌های ادیان گذشته به وجود آمد، که با برخی معیارهای روشن و عقل‌پسند قرآن و سنت مغایرت داشت. صوفیه، با زیاده‌روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر شریعت، متشرعه را علیه خود برانگیختند. ریشه نداشتن در دین اسلام، بطلان بعضی از عقاید و اعمال و وجود احادیثی در مذمت تصوّف، از جمله دلایل انحراف این مکتب شمرده شده است. نمی‌توان تمام تعالیم تصوف را به صورت یکپارچه، رد و یا تأیید کرد، بلکه هر بخش از آن را باید جداگانه بررسی نموده و انطباق آن را با شرع مورد ارزیابی قرار داد.

تعریف تصوف

واژه «تصوّف» به احتمال زیاد از واژه «صوف» گرفته شده است، به معنی «پشمینه پوشی» که به عنوان نمادی از زندگی سخت و دوری از تن پروری و لذت پرستی می باشد. وجه تسمیه زهّاد و مرتاضین قرون اول اسلام به «صوفی» آن است که لباس پشمینه خشنی می پوشیدند؛ نیز لغت «تصوّف» مصدر باب تفعّل و معنای آن پشمینه پوشیدن است، همان طور که «تقمّص» به معنی پیراهن پوشیدن است.[۱]

درباره معنی «تصوف» و این که به چه کسی «صوفی» می گویند، یک تعریف جامع که طریقه و روش صوفیه را که در برگرفته و مورد قبول همگان باشد، یافت نمی گردد. البته مشایخ صوفیه صدها تعریف برای تصوف و معنی «صوفی» ذکر کرده اند و از هر کدام از اقطاب و رؤسای این فرقه چند تعریف درباره تصوف نقل شده است; از این مطلب آشکار می گردد که تا چه اندازه تباین و اختلاف در فروع نظریه تصوف وجود دارد. با وجود همه این تعریفات، تا به حال نتوانسته اند یک تعریف جامع برای «تصوف» بیان کنند و خود این همه اختلاف و مغایرت که در تعاریف آن ها وجود دارد، کاشف از این است که هر کدام، مفهوم جداگانه ای برای تصوف و صوفی قائل بوده اند[۲] و لذا باید گفت: تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست. بلکه یک طریقه التقاطی است که از به هم آمیخن عقاید و افکار گوناگون به وجود آمده است. به همین جهت حد و حصاری ندارد و در طی قرون و اعصار با مقتضیات و شرایط و افکار هر دوره تغییر شکل می دهد.[۳]

تاریخچه تصوف

تصوف جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل نصارا و وثنیه و برهمایی‌ها و بودایی‌ها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشه‌داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون می‌شود.[۱] در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.[۲]

مشهور است که به دلیل پوشیدن لباسهای پشمینه، عده‌ای را صوفی می‌خواندند، چنان که در قرن دوم هجری عده‌ای از زهّاد و عبّاد زمان، لباس پشمینه می‌پوشیدند و به این لباس معروف بودند. به همین جهت است که تا نیمه قرن دوم کلمه صوفی رواجی ندارد. اولین کسی که به این اسم نامیده شده است ابوهاشم کوفی (م، ۱۶۰) است. تا این زمان، تصوف، زهد به همراه خوف و خشیت است، ولی با ظهور رابعه عدویه، عشق و محبت نیز به این مجموعه افزوده می‌شود. در این دوران، در خراسان، به دلیل خاموشی کانون ابومسلم و شکست جاه طلبی‌های ارضاء نشده خراسانیان و نیز مجاورت با حوزه فعالیت سیاحان و زائران بودایی، صوفیه خراسان شکل می‌گیرد.

صوفیه در مناطق مختلف بلاد اسلامی با زیاده روی در ریاضت و رجوع به باطن و ترک ظاهر شریعت و نیز سخن از محبت گفتن، متشرعه را علیه خود برانگیختند و به تدریج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، این مخالفت‌ها بیشتر شد، و لذا مجبور به تأویل سخنان خود و نیز آیات و روایات شدند. در بغداد، به جهت رونق فلسفه و کلام، تصوف مبادی خود را تنقیح کرده و با فلسفه نو افلاطونیان آشنا شد و عقاید جدیدی در میان ایشان رایج گردید. اولین صوفی که اثری از او باقی مانده است،‌ حارث بن اسد محاسبی (۱۶۵ ـ ۲۴۳) است با دو کتاب به نام‌های الرعایة لحقوق الله، و الوصایا. در سال ۳۰۹ حسین بن منصور حلاج به دلیل عقاید و گفتارش محکوم به مرگ شد. پس از او عده‌ای از صوفیه از روی احتیاط دم درکشیدند.

در یک دسته بندی می‌توان گفت تصوف در تحول تاریخی خود پنج دوره را پشت سرنهاده است.

الف. مرحله زمینه‌ها

در قرن اول هجری، نوعی زهد افراطی و اعراض از دنیا در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی پیامبر و برخی از صحابه اوست، همانند اصحاب صفه، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان امویان و عباسیان و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزه‌هایی هم چون مبارزه با نفس، اخلاص و توجه به آخرت و... است که در قرآن و سنّت آمده است.

ب. مرحله جوانه‌ها

در این دوره برخی از اصول و فروع تصوف مطرح شده است، این دوران از نیمه اول قرن دوم آغاز می‌شود. رابعه عدویه (م، ۱۳۵) شقیق بن ابراهیم بلخی (م، ۱۹۴) و ذوالنون مصری (م، ۲۴۵) از صوفیان این روزگار هستند.

ج. مرحله رشد و رواج

از اواخر قرن سوم آغاز می‌شود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. بایزید بسطامی (م، بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و جنید بغدادی (م، ۲۹۷ یا ۲۹۸) که او را شیخ الطائفه و شیخ المشایخ می‌خوانند در این دوره حضور دارد. وی در بیان آراء و مبادی تصوف اهتمام بسیاری به کار برد. سهل بن عبدالله تستری (م، ۲۸۳) و شبلی (م، ۳۳۴) از مشاهیر این دوره‌اند.

د. مرحله نظم و کمال

در این دوره عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در خراسان، ابوسعید ابوالخیر (م، ۴۴۰) و ابوالقاسم قشیری (م، ۴۴۵) و خواجه عبدالله انصاری (م، ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م، ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م، ۴۲۶) حضور دارند. ابو حامد محمد غزالی (م، ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، المنقذ من الضلال و احیاء علوم الدین، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان اسلامی و زاهدانه است، برادر او احمد غزالی (م، ۵۲۰) در کار تصوف عملی است و شاگردش عین القضاة همدانی (۴۹۲ ـ ۵۲۵) است. (صاحب کتابهای تمهیدات و زبدة الحقایق) نوشته‌های او سرانجامی هم چون منصور حلاج بر بالای دار و در درون آتش برای او رقم زد.

در دو قرن چهارم و پنجم، فارابی و اخوان الصفا سعی در نزدیکی عقل و شریعت داشتند و ابن سینا نیز حکمت شرقی خود را در کتاب الاشارات و التنبیهات مبنای تلفیق فلسفه و عرفان قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ ابن فارض مصری (۵۴۶ ـ ۶۳۲) و پس از او محیی الدین ابن عربی (م، ۶۳۸) می‌درخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند الفتوحات المکیه و فصوص الحکم و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل می‌کند و وحدت وجود را به خوبی تقریر و تبیین می‌نماید و تصوف را تتبه، خالق و تخلق به اخلاق الله معرفی می‌کند.

هـ. مرحله شرح و تعلیم

در این مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر شده است. از آغاز قرن هفتم این موج فراگیر می‌شود، صدر الدین قونوی (م، ۶۷۷)، جلال الدین موسوی (۶۰۴ ـ ۶۷۲)، فخر الدین عراقی (۶۸۸)، سعید الدین فرغانی (م، حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، عبدالرزاق کاشانی (م، ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م، ۷۵۱) شارح بزرگ فصوص الحکم ابن عربی در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. سید حیدر آملی (م، ۷۸۷) عارف نامدار شیعی نیز از بزرگان این عصر می‌باشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. تمهید القواعد از صائن الدین علی ابن محمد الترکه اصفهانی (م، ۸۳۵)، نفحات الانس از عبدالرحمان جامی (۸۱۲ ـ ۸۹۸) گلشن راز شیخ محمود شبستری (م، حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .

از قرن دهم هجری به بعد، عرفان به شکل دیگری در می‌آید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت می‌شوند که داخل در سلسله‌های رسمی تصوف نیستند، مانند صدر المتالهین شیرازی (م، ۱۰۵۰)، فیض کاشانی (م، ۱۰۹۱)، قاضی سعید قمی (م، ۱۱۰۳).[۴]

دلایل انحراف تصوف

دراویش و صوفی‌ها افرادی هستند که بعد از قرن دوم هجری قمری بر مبنای افراط در زهد اسلامی و با پیروی از ریاضت‌های طاقت‌فرسای ادیان قدیم هندی، بودائی، نصرانی و روش نوافلاطونی، اساس فرقه‌ای را مخالف و مغایر با معیارهای روشن و عقل‌پسند قرآن و شرع مقدس اسلام و سنت و روش عملی پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و ائمه علیهم السّلام به نام تصوف و صوفی‌گری در جامعه اسلامی بنا نهادند.[۴]

این کار آنان که در صدر اسلام توسط برخی از افراد برجسته صوفیه مانند ابوهاشم کوفی، معروف کرخی، جنید بغدادی، رابعه عدویه و امثال آنان به عنوان یک بدعت بزرگ به وجود آمد، رفته رفته منشأ ایجاد سلسله‌های مختلف و متعدد با راه و روش‌های خاصی گردید. بستر این سلسله‌ها در ابتداء مذهب اهل سنت بوده و در دوران حکومت صفویان به تبع اینکه سنّیان ایرانی شیعه شدند، تصوف وارد جامعه شیعی ایران گردید و به تدریج توأم با نوسانات سیاسی و فکری موجبات ایجاد سلسله‌های صوفی‌گری را در جامعه تشیع به وجود آورد.

هیچ یک از فرقه ها و سلسله های صوفیه به ظاهر منکر خدا و پیامبر صلّی الله علیه و آله نیستند و نیز فرقه های صوفیه شیعی ائمه علیهم السّلام را انکار نمی کنند، لکن برخی از عقاید و اعمال آنان ملازم با اموری است که با شرک و نفی شریعت و نفی امامت امامان سازگار می باشند. به همین علت گروه های صوفیه از طرف فقهاء شیعی و سنّی از میان جامعه اسلامی مورد طرد قرار گرفته و اهل بدعت شمرده شده اند. بنابرابن هیچ یک از فرقه های تصوف مورد تایید تشیع نمی باشد و علت آن انحرافاتی است که اصول مکتب تصوف را تشکیل می دهد که در ذیل به برخی ازین انحرافات اعتقادی و عملی تصوف که تمام فرقه های صوفیه در آنها مشترک اند اشاره می شود:

۱- مکتب تصوف و فرقه‌های صوفیه که امروز در میان برخی از جوامع اسلامی رایج است، برخاسته از دین اسلام نمی‌باشد. زیرا نه در قرآن کریم و نه در متون روایی معتبر هیچ پایگاه و ریشه‌ای برای تصوف و فرقه‌های آن وجود ندارد لذا تصوف با آمدن اسلام در میان مسلمین نیامده است.

علامه طباطبائی درباره پیدایش تصوف چنین می‌فرماید: تصوف مقارن با انتشار بحث فلسفی در زمان عباسیان ظهور نمود.[۵] و برای آن ریشه‌ای در عهد خلفاء در لباس زهد وجود داشته است. و سپس به شکل متصوفه در اوائل عهد بنی عباس توسط ظهور مردانی از صوفیه مثل بایزید، جنید، شبلی و معروف کرخی و غیر آنان پدیدار شدند. این قوم زمانی که ادعای کرامات کردند و مطالبی را که با ظواهر دین و حکم عقل متناقض بودند به زبان آوردند و ادعا می‌کردند که بر این معانی صحیح فهم اهل ظاهر نمی‌رسد، بر فقها و عامه مسلمین گران تمام شد و آنان را انکار نمودند و از آنها تبرئه جسته و مورد تکفیرشان قرار دادند و با حبس، شلاق، کشتن، دار آویختن و تبعید نمودن از آنان دوری جستند. صوفیه در قرن ششم و هفتم به اوج خودشان رسیده و پس از آن به سوی انحطاط گرائیده و مردم از آنان اعراض نمودند.[۶]

از آنچه که بیان گردید و نیز با رجوع به سایر کتبی که به این امر پرداخته‌اند به دست می‌آید که تصوف ربطی به اسلام ندارد، چون اگر ملازم با دین اسلام می‌بود، باید توسط شخص پیامبر صلّی الله علیه و آله و جانشینان معصومش تبیین می‌گردید همانطوریکه خود اسلام و مفاهیم دینی و اوامر و نواهی تا جزئی ترین مسائل آن به وسیله آن حضرات بیان شده‌اند. امّا از تصوف و مبانی آن حتی به صورت کلی هم نام نبرده‌اند مگر در بعضی از روایات که در مقام نکوهش و مذمّت از آن نام برده شده است.[۷] امّا به رغم این واقعیت، همه فرقه‌های صوفیه مسلک تصوف را به اسلام و پیشوایان دین نسبت می‌دهند و هر کدام سلسله اقطاب‌شان را از راه‌های مختلف به ائمه معصومین یا پیامبر اسلام می‌رسانند و اصرار دارند که این پندارهای آنان را مردم بپذیرند.

۲- التقاطی بودن مکتب تصوف یکی دیگر از دلایل انحراف آن می باشد. دکتر قاسم غنی در این مورد می‌گوید: واقع امر این است که تصوف طریقه مرکب و بسیار پیچ در پیچی است و منابع مختلف و متنوع داشته و از سرچشمه‌های متعدد آب خورده است. صوفیه از حیث مذاق و سلیقه التقاطی بوده و مانند مردمان متعصّب هیچ وقت پای خود را به یک جا نبسته‌اند. به این معنی که همین که رأی و عقیده‌ای را موافق با ذوق و حال خود یافته‌اند و منتسب به هر کس و هر جا بوده گرفته‌اند. مهمترین منابع غیر اسلامی تصوف عبارت‌اند از دیانت مسیحیت، فلسفه نو افلاطونی و حکمت اشراق عرفانی قبل از اسلام و افکار و آراء بودایی.[۸]

۳- دلیل سوم انحراف تصوف در بطلان بعضی از عقاید و اعمال این مکتب نهفته است:

  • الف. وحدت وجود: دراویش و صوفیه معتقداند که کل عالم مساوی با خدا است و ذات احدیت به صورت مجرد از مظاهر خودش که همه مخلوقات باشد بالفعل تحقق ندارد و تمام موجودات به نحوی تجلی خداوند است.[۹] و بر همین اساس حسین بن منصور حلاج ادعای «انا الحق» نمود و به اعتقاد خودشان اسرار حقیقت را فاش کرد و متهم به زندیق و ملحد گردید.[۱۰] بطلان این عقیدة صوفیه و دراویش هم از جهت برهان عقلی که منافات با توحید ذاتی خداوند دارد و همه از نظر شرعی که با تمام ادیان الهی در تضاد است، بر هیچ کسی پوشیده نیست.
  • ب. اتحاد و حلول: این عقیده صوفیه به این معنا است که خداوند در مخلوقات خود حلول می‌کند و برای همین معتقدند که خداوند در پیامبران و امامان و اولیاء حلول نموده است.[۱۱]
  • ج. اعتقاد به ولایت اقطاب: دراویش در رابطه با مسئله ولایت عقیده ای خاص دارند. آنان در عین حالی که ولایات سه گانه (امامت دینی، زعامت سیاسی و ولایت تصرف) را نسبت به ائمه اطهار علیهم السّلام انکار می کنند، معتقد به ولایت اقطاب شان - که همان صوفی هایی است که به پندار آنان به حق واصل گردیده و عقلشان زایل و شریعت از آنان ساقط گشته است ـ می باشند. و این ولایت را که شبیه به ولایت تصرف می باشد به انحاء گوناگون تعریف کرده اند و می گویند ولی کسی است که از حال خود فانی و در مشاهده حق باقی است و خود از نفس خود خبر ندارد. و یا می گویند ولی کسی است که کامل و فانی و مضمحل در حق باشد. و برای ولایت مراتب و تقسیمات عجیب و غریب دارند،[۱۲] که کاملاً بیگانه از متون اسلامی و عقاید مسلمین می باشد. صوفیه راه رسیدن به این ولایت را برای همگان باز گذاشته اند و آن را اکتسابی دانسته و اراده خداوند را در آن دخیل نمی دانند و هیچ نوع انحصاری برای آن قائل نیستند و لذا می گویند «دست زن در دامن هرکو ولی است * خواه از نسل عمر و خواه از علی است.»[۱۳] منتهی راه رسیدن به این ولایت فقط سیر و سلوک صوفیانه می باشد و به وسیله آن به کمال رسیده و مقام قطبیت نصیب او می گردد. صوفیان ولایت ائمه علیهم السّلام را در ابعاد علمی، دینی، و رهبری سیاسی عملاً قبول ندارند، بلکه معتقد به یک نوع ولایت‌اند که در اثر ریاضت‌های صوفیانه و سیر و سلوک ممکن است برای هر کسی حاصل گردد.[۱۴]
  • د. محوریت طریقت و حقیقت در برابر شریعت در مکتب تصوف دلیل دیگری بر انحراف این مکتب می باشد. شریعت همان احکام و دستورات الهی است که از طرف خداوند بر پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله برای هدایت و تکامل بشر به عنوان یک دین و قانون الهی نازل گردیده و همه مسلمین اعم از علماء فقهاء و عوام خودشان را پیرو این شریعت دانسته و اوامر و نواهی آن را باعث حصول کمال انسانی و لازم الاجرا می دانند و در این جهت هیچ تفاوتی بین افراد جامعه اسلامی وجود ندارد. اما متأسفانه دراویش و صوفیه در کنار شریعت اسلامی، پدیده هایی بنام طریقت و حقیقت اختراع کرده اند که شریعت را پوسته طریقت و طریقت را پوسته حقیقت می دانند و معتقدند که شریعت و طریقت هر دو وسائل رسیدن به حقیقت است. و مراد از طریقت آداب سیر و سلوکی است که خودشان ابداع کرده اند و مراد از حقیقت مرحله رسیدن به خداست. صوفیه معتقدند که وقتی انسان به مرحله حقیقت رسید در بحر وحدت الهی غرق و محو می شود و از این ‌حالت برای او بیخودی و زوال عقل حاصل می گردد و نمی تواند خود را از این غرقاب بیرون آورد. و به اتفاق همه علماء اسلام تکالیف شرعیه از کسی که عقل او زائل گشته است ساقط می باشد.[۱۵] صوفیه به این ترتیب هم در کنار شریعت، طریقت را جعل کرده اند و هم به بهانه اینکه انسان وقتی به حقیقت رسید به خاطر زوال عقل، شرع را پامال نموده و کنار گذاشته اند. علامه طباطبایی می فرمایند: متصوفه از برای سیر و سلوک آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت احداث کردند و پیوسته راه های جدیدی را بر آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف قرار دادند و طریقت را در طرف دیگر و کارشان به جایی رسید که در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نتیجه منتهی به گدایی و استعمال افیون و بنگ شدند که این حالت آخرین حالت تصوف است که عبارت از مقام فناء باشد.[۱۶]
  • ه. سماع و رقص: انجام برنامه‌های نوازندگی و خوانندگی به سبک خاص صوفیانه یکی از کارهای مهم خانقاهی به شمار می‌آید. ابن الجوزی در این زمینه چنین می‌گوید: تصوف طریقه‌ای است که از زهد شروع می‌شود و به سماع و رقص منتهی می‌گردد و از میان عوام‌ طالبان آخرت به آنها روی می‌آورند و طالبان دنیا به خاطر لهو و لعبی که در مجالس آنها می‌بینند به سوی آنها جذب می‌شوند. این طائفه وقتی که غناء و موسیقی را می‌شنوند به وجد می‌آیند و ... .[۱۷]
  • و. عشق و تعشّق: صوفیان بر طبق این پندار که «المجاز قنطرة الحقیقه» عشق مجازی آن هم از نوع وضیع و حیوانی را از کمالات انسانی دانسته و سخت بر این امر پایبند هستند و دامنه این عشق را به عشق با پسران زیباروی گسترش داده به امید اینکه شاید به عشق حقیقی که عشق به خدا باشد برسند[۱۸] و یا ممکن است اصلاً خود همین عشق در نزد برخی از آنان موضوعیت داشته باشد. و ناگفته پیدا است که با انجام کارهای حرام و ضد اخلاقی، نه تنها تقرب الهی حاصل نمی‌گردد بلکه قطعاً موجبات دوری و ناخشنودی خدا را به دنبال خواهد داشت.
  • ز. ریاضت: یکی از کارهای خانقاهی صوفیه ریاضت‌های غیر مشروع و برگرفته از ریاضت‌های رایج بین مرتاضان هندی و بودائی و راهبان نصاری، می‌باشد. علامه طباطبایی می‌فرماید: مسئله ریاضت نفس امری نیست که مسلمانان آن را در قالب تصوف و عرفان اختراع کرده باشند، بلکه این عمل در بین امم گذشته مثل بودائیان، هندیان، نصاری و ... به خاطر آثار عجیب و غریبی که بر آن مترتب می‌گردد مرسوم بوده است.[۱۹]
  • ح. دلیل چهارم احادیثی است که در مذمت تصوف وارد شده، که اکثر آنها از نظر سند صحیح و از حیث دلالت آشکار می‌باشند. نمونه‌هایی از آنها را ذکر می‌کنیم:
  1. در حدیقة الشیعه از امام رضا علیه السّلام روایت شده که فرمود: کسی که در نزد وی از صوفیان سخن به میان آید و این شخص آنها را با زبان و قلب انکار نکند از شیعیان ما نیست. اما اگر آنها را انکار کند (روش و مسلک آنها را باطل بداند) مانند کسی است که در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله با کفّار به جهاد پرداخته است.[۲۰]
  2. امام هادی علیه السّلام در مسجد النبی نشسته بود که گروهی از صوفیه وارد شدند. امام علیه السّلام به اطرافیان خود فرمود به آنها توجه نکنید... آن‌گاه اضافه کرده و فرمودند: همه صوفیان از مخالفین ما هستند و راه و مسلک آنها مغایر با راه و مسلک ما می‌باشد و اینها نصارا و مجوس این امت هستند.[۲۱]
  3. یکی از شیعیان به امام صادق علیه السّلام عرض کرد در زمان ما قومی به وجود آمده که آنها را صوفیه می‌نامند، در رابطه با آنها چه می‌فرمائید؟ امام علیه السّلام در جواب فرمودند:‌ آنها دشمنان ما هستند و کسی هم که رغبتی به آنها داشته باشد از آنهاست و با آنها محشور خواهد شد.[۲۲]
  4. از امام صادق علیه السّلام در رابطه با ابی‌هاشم صوفی کوفی سؤال شد، امام علیه السّلام فرمود: او عقیده فاسدی دارد، او کسی است که مذهب و مسلک تصوف را پایه‌گذاری کرده است.[۲۳]
  5. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن وصایای خود به جناب ابوذر فرمود: در آینده قومی خواهد آمد که در تابستان و زمستان لباس پشم می‌پوشند و با این کار خود را از دیگران برتر می‌دانند. که به اینها فرشتگان آسمانها و زمین لعنت می‌فرستند.

پانویس

  1. قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ص ۴۵.
  2. علی دشتی، در دیار صوفیان، چاپ جاویدان، ص ۹.
  3. عمید زنجانی، تاریخ تصوف، ص۱۵۹.
  4. زین العابدین کیانی نژاد، سیر عرفان در اسلام، ص ۴۶.
  5. محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج۱ ص۲۵.
  6. همان، ج ۵، ص ۲۸۱-۲۸۲.
  7. این روایات در رساله اثنا عشریه شیخ و عاملی جمع آوری شده است.
  8. رجوع شود به تاریخ تصوف در اسلام، ج ۲، ص ۶۷ و ۶۸.
  9. عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم، ۱/۲/۴۱ ـ ۴۹۲، قم،‌ نشر اسراء اول، ۱۳۷۵ ش.
  10. شیخ محمد لاهیجی،‌ شرح گلشن راز، ص ۳۱ ـ ۳۳
  11. دهخدا، لغت‌نامه، ماده حلول.
  12. سید جعفر سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص ۷۹۱ و ۷۹۲.
  13. شیخ محمد لاهیجی، شرح گلشن راز، ص ۲۷۳.
  14. همان.
  15. همان، ص ۳۵۰.
  16. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ۵/۳۸۲.
  17. جمال الدین ابن الجوزی، تلبیس ابلیس، ص ۱۶۱ و ۲۶۰.
  18. صدر الدین محمد شیرازی، اسفار، ۳ / ۱۷۱ و ۱۷۳.
  19. المیزان، ۶ / ۱۹۲ و ۱۹۳.
  20. حبیب الله هاشمی خوئی، شرح نهج البلاغه، ص ۱۶، ج ۱۴.
  21. همان.
  22. همان، ص ۱۶.
  23. همان، ص۷.

منابع