رعایت سطح مخاطب عام متوسط است
مختصر نویسی متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابوسعید ابوالخیر: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی '{{نیازمند ویرایش فنی}} {{مدخل دائرة المعارف|دائرة المعارف بزرگ اسلامی}} اَبوسَع...' ایجاد کرد)
 
 
(۳۲ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
 
 
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]]}}
 
{{مدخل دائرة المعارف|[[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]]}}
اَبوسَعيدِ اَبوالخِير، فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهيم ميهني (اول محرم 357 ـ 4 شعبان 440ق/ 7 دسامبر 967 ـ12ژانوية 1049معارف بنام خراساني است.
+
{{خوب}}
   
+
'''«فضل‌الله بن احمد میهنی»''' معروف به '''«ابوسعید ابوالخیر»''' (۳۵۷ـ۴۴۰ قعارف، صوفی، ادیب و شاعر نامدار [[ایران|ایرانی]] مسلمان در قرن پنجم قمری و از شاگردان [[ابوالفضل سرخسی|ابوالفضل سرخسی]] است. افکار و اقوال او همواره در میان اهل [[عرفان]] و در ادبیات عرفانی مؤثر بوده است. ابوسعید در زمان خود یکی از مشایخ دانشمند و آگاه به علوم رسمی مانند [[تفسیر]]، [[حدیث]]، [[فقه]] و [[ادبیات عرب|ادب]] بود، اما از تألیف کتاب پرهیز داشت؛ با این وجود، مریدان او، [[ذکر (اصطلاح اخلاق و عرفان)|اذکار]] و معارفی را که در گفتگو در مجالس خانقاهی بر زبان می‌آورده و یا املا می‌کرده است، تحریر می‌نموده‌اند.
== زادگاه ==
+
{{شناسنامه عالم
 +
||نام کامل = ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر میهنی
 +
||تصویر=[[ پرونده:ابوسعید.jpg]]
 +
||زادروز =  ۳۵۷ قمری
 +
|زادگاه = میهنه، ابیورد
 +
|وفات =  ۴۴۰ قمری
 +
|مدفن =  میهنه
 +
|اساتید = [[ابوالفضل سرخسی]]، ابوالعباس قصاب آملی، ابوالقاسم بشر یاسین، ابوعبدالله خضری،...
 +
|شاگردان = [[امام الحرمین جوینی|امام الحرمین جوینی]]، سلمان بن ناصر انصاری، ابوعبدالله فارسی، ابوسعد دوست دادا، عبدالصمد قلانسی سرخسی،...
 +
|آثار = مکاتبات، امالی،...
 +
}}
 +
==زندگی‌نامه==
  
او منسوب به ميهنه، از قراي مشهور خاوران در ميانة سرخس و ابيورداست  اينكه برخي از مورخان او را به ابيورد منسوب داشته اند <ref> نك‌ : فصيح، 2/167 </ref>، از آن روست كه ميهنه از نواحي و توابع ابيورد محسوب مي شده است <ref> نك‌ : مقدسي، 321 </ref>. نام او را «فضل» نيز مي گفته اند <ref> نك‌ : صريفيني، 623؛ </ref> <ref> سمعاني، عبدالكريم، الانساب،‌12/537 </ref> كه در برخي مواضع به صورت «فضيل» ضبط شده است <ref> نك‌ : همو، التحبير، 1/315، 466. </ref> در نام پدر وي، مورخان اختلافي ندارند و اينكه بعضي از آنان او را فرزند محمد خوانده اند <ref> نك‌ : هجويري، 24؛ </ref> <ref> ذهبي، 11/350؛ </ref> <ref> ابن تغري بردي، 5/46 </ref>، يك پشت از نسبش را ناديده گرفته اند، اما در نام جد و جد اعلاي او اختلاف است. جدش را علي و جد بزرگش را احمد نيز خوانده اند <ref> نك‌ : ابن ملقن، 272؛ </ref> <ref> فصيح، همانجا. </ref>
+
ابوسعید فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم میهنی، در اول [[ماه محرم|محرم]] ۳۵۷ در میهنه (یا مهنه)، در میانه سرخس و ابیورد [[خراسان]] به دنیا آمد. این که برخی از مورخان او را به ابیورد منسوب داشته اند<ref>نک‌: فصیح، مجمل فصیحی، ج۲، ص۱۶۷.</ref> از آن روست که میهنه از نواحی و توابع ابیورد محسوب می شده است.<ref>نک‌: مقدسی، احسن التقاسیم، ص۳۲۱.</ref> نام او را «فضل» نیز می گفته اند.
  
== خاندان ==
+
ابوسعید در میهنه، در خانواده ای [[شافعی]] مذهب زاده شد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۰.</ref> پدرش ابوالخیر احمد مردی با دیانت بود که به عطاری (داروفروشی) اشتغال داشت و اهالی میهنه او را بابو ابوالخیر می خواندند.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵ـ ۱۶؛ نیز نک‌: عطار، تذکر، ۸۰۰.</ref> وی ظاهراً تمکنی داشته و با صوفیان شهرش نشست و برخاست می کرده است.
  
ابوسعيد در ميهنه، در خانواده اي شافعي مذهب زاده شد <ref> محمد بن منور، 1/16؛ </ref> <ref> ابوروح، 40. </ref> پدرش ابوالخير احمد مردي باديانت بود كه به عطاري (داروفروشي) اشتغال داشت و اهالي ميهنه او را بابو ابوالخير مي خواندند <ref> محمد بن منور، 1/15 ـ 16؛ </ref><ref>  نيز نك‌ : عطار، تذكر$، 800 </ref>. وي ظاهراً تمكني داشته و با صوفيان شهرش نشست و برخاست مي كرده است. نخستين آشناييهاي ابوسعيد با تصوف از طريق پدرش بود. در كودكي شبي به اصرار مادر و به همراهي پدر در مجلس صوفيان ميهنه شركت جست و با آداب صوفيانه در مجلس سماع آشنا شد و حتي ترانه اي را كه فؤال در آن مجلس به تكرار مي خواند ـ با آنكه به مفهوم عرفاني آن راه نمي برد ـ به حافظه سپرد <ref> محمد بن منور، 1/16. </ref> رابطة دوستانة پدرش با برخي از مشايخ صوفيه همچون ابوالقاسم بشر ياسين نيز در پرورش ذوق عرفاني او مؤثر افتاد <ref> همو، 1/17؛ </ref> <ref> عطار، همان،‌ 802. </ref>
+
نخستین آشنایی های ابوسعید با [[تصوف]] از طریق پدرش بود. در کودکی شبی به اصرار مادر و به همراهی پدر در مجلس صوفیان میهنه شرکت جست و با آداب صوفیانه در مجلس سماع آشنا شد و حتی ترانه ای را که فؤال در آن مجلس به تکرار می خواند ـ با آنکه به مفهوم [[عرفان|عرفانی]] آن راه نمی برد ـ به حافظه سپرد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶. </ref> رابطه دوستانه پدرش با برخی از مشایخ صوفیه همچون ابوالقاسم بشر یاسین نیز در پرورش ذوق عرفانی او مؤثر افتاد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۷؛ عطار، تذکر، ۸۰۲.</ref> از این رو، روح [[عرفان]] طلب ابوسعید که از کودکی و نوجوانی با مایه های عرفانی و با سخنان پیرانی چون ابوالقاسم بشر یاسین آشنایی یافته بود و نیز فضای عارفانه سرخس با داشتن پیرانی چون [[لقمان سرخسی|لقمان سرخسی]] و [[ابوالفضل سرخسی|ابوالفضل سرخسی]]، او را از عالم [[فقه]] و فقاهت و روایت اهل مدرسه دور کرد و از مجلس فقیه سرخسی به خانقاه پیر سرخسی کشاند.
  
== اساتید ابوسعیدابوالخیر و آشنایی با تصوف==
+
اما اگر درست باشد که ابوسعید در حدود ۴۰ سالگی،‌ دوره مجاهده و سلوک را به پایان برده است،<ref>نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۰ـ۵۱؛ مایر،‌ Abu Sa?, ص۵۱,۵۲.</ref> بی گمان نبایستی که مدت درازی در خانقاه سرخسی مانده باشد، زیرا پس از تحولی که از ذکر اسم جلاله نزد ابوالفضل حاصل کرده بود، به دستور او به میهنه بازگشته و در سرای پدر مدتی در تجرید گذرانده و به روش پیر سرخسی [[ذکر (اصطلاح اخلاق و عرفان)|ذکر]] می گفته است.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶.</ref>
  
در كودكي قرائت قرآن را نزد ابو محمد عنازي فراگرفت و سپس به توصية پدر، نزد مفتي و اديب مشهور عصر استاد ابوسعيد عنازي به آموختن لغت و ادب پرداخت. در اين احوال گه گاه بشر ياسين را ميديد و ديدار او برايش جاذبه اي خاص داشت <ref> نك‌ : ابوروح،‌ 38؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/17 ـ 18. </ref> وي نخستين تعليمات صوفيانه را در اوان كودكي و نوجواني از بشرياسين فرا گرفت و اينكه خود گفته است كه «مسلماني» را از بشر ياسين آموخته <ref> نك‌ : همو، 1/18؛ </ref> <ref> ابوروح،‌ همانجا </ref>، حاكي از تأثير پذيرفتن عميق از سخنان و تعليمات اوست. از زندگي نامه هاي ابوسعيد چنين برمي آيد كه او تا پس از 17 سالگي در ميهنه بوده و پس از درگذشت بشر ياسين در 380ق، به گورستان ميهنه بر سر مزار وي مي رفته است <ref> محمد بن منور، 1/91. </ref>
+
نیز در همین اوقات به اسلوب خانقاهیان در میهنه خلوت و ریاضت داشته و گاهی مدتها در صحرا و بیابان و رباطهای ویران میهنه می گذرانده است،<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۰ـ۵۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۷ ـ ۲۹؛ قس: عطار،‌ تذکر، ۸۰۳؛ نوربخش،‌ سلسلـة الاولیاء، ص۱۲ـ۱۳؛ مایر،‌ Abu Sa?, ص۶۹.</ref> اما با این همه در همین دوره گاه گاهی نیز به خدمت درویشان و صوفیان میهنه اهتمام می کرده و خانقاهها و [[مسجد|مساجد]] را نظافت می نموده و برای اطعام خانقاهیان «سؤال» می کرده و چون نقدینه بدست نمی آمده، دستار و کفش و جبّه خود را می فروخته است.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۱ـ۳۲.</ref> نیز در همین دوره درباره نکات و اشارات صوفیه تأمل می کرده و هرگاه که نکته ای برای او پوشیده می مانده، به سرخس می رفته و از ابوالفضل مطلب خود را جویا می شده است.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲.</ref>
ابوسعيد در ميهنه مقدمات معارف ديني و عرفاني را فراگرفته و ادب عربي را نيز تا آنجا آموخته بود كه به قولي 30000 بيت از اشعار جاهلي، در يادداشت <ref> نك‌ : ابوروح،‌همانجا؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/20. </ref> در اين احوال زادگاه خود را به قصد مرو ترك گفت تا فقه بياموزد. در مرو نخست نزد ابوعبدالله خضري فقه شافعي خواند و 5 سال در خدمت او به سر برد و متَفَق و مختلف فقه را از او آموخت. البته خضري از «علم طريقت» نيز آگاه بود و ابو سعيد از دانش عرفاني او نيز بهره ور شد <ref> ابوروح،‌38 ـ 39؛ </ref> <ref> محمد بن منور،‌1/20، 23. </ref>
 
پس از درگذشت ابوعبدالله خضري، ابوسعيد نزد فقيه مشهور مرو ابوبكر قفّال مروزي (د 417ق) تحصيل فقه را ادامه داد و 5 سال نيز در مجلس درس وي حاضر مي شد. چند تن از محدثان و فقيهان بزرگ آن عصر چون ابو محمد جويني، ابوعلي سنجي و ناصر مروزي در اين دوران همدرس او بودند <ref> ابوروح، 39؛ </ref><ref>  محمد بن منور،‌1/23؛ </ref> <ref> عطار،‌ همانجا؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : ماير، 49-52 </ref>. ابوسعيد در مرو مجلس برخي از محدثان مشهور آنجا را نيز درك كرده بود،‌ چنانكه نقل كرده اند كه صحيح بخاري را از ابوعلي محمد شبويي مروزي شنيده است <ref> جامي،‌ نفحات، 299؛ </ref> <ref> نك‌ : ابن قاضي شهبه، 1/150 </ref>.
 
ظاهراً ابوسعيد در حدود 30 سالگي به قصد درك مجلس درس فقيه سرخسي، ابوعلي احمد زاهر (د 389ق)،‌ به سرخس رفت <ref> نك‌ : صريفيني، همانجا؛ </ref> <ref> سمعاني، عبدالكريم، الانساب، 12/538؛ </ref> <ref> سبكي، 5/306؛ ذهبي، همانجا؛ </ref> <ref> قس: نيكلسون،‌ 6 </ref>. به هر حال ابوسعيد نزد ابوعلي زاهر تفسير، اصول و حديث آموخت و چون فقيه سرخسي در وي استعداد فوق العاده ديد، درس سه روزه به در يك روز به او مي آموخت <ref> ابوروح، همانجا؛ </ref> <ref> محمد بن منور،‌ 1/23 ـ 24،‌ 129؛ </ref> <ref> هجويري،‌206 </ref>. با وجود اين روح عرفان طلب ابوسعيد كه از كودكي و نوجواني با مايه هاي عرفاني و با سخنان پيراني چون ابوالقاسم بشر ياسين آشنايي يافته بود و نيز فضاي عارفانة سرخس با داشتن پيراني چون لقمان و ابوالفضل سرخسي، او را از عالم فقه و فقاهت و روايت اهل مدرسه دور كرد و از مجلس فقيه سرخسي به خانقاه پير سرخسي كشاند. آشنايي او با لقمان سرخسي و ديدارش با ابوالفضل سرخسي و گذراندن شبي در خانقاه او و شيندن سخنانش در باب حقيقت اسم جلاله، روح او را صيد پير سرخسي ساخت و هر چند فرداي آن شب به مدرسه بازگشت، اما شور و غوغايي كه بر اثر گفتار پيرانة ابوالفضل در او پيدا شده بود، او را از مدرسه به خانقاه سرخسي كشيد <ref> ابوروح، 40 ـ 41؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/24 ـ 25 </ref>. از پيران سه گانه اي كه در ارشاد و تربيت روحي ابوسعيد سهم داشته اند، بي شك ابوالفضل سرخسي پس از بشر ياسين و پيش از قصاب آملي، بيش از ديگران بر او تأثير نهاده بود <ref> قس: هجويري،‌206 ـ 207. </ref> اينكه ابوسعيد ابوالفضل را «پير» مي خوانده و زيارت مزار او را همچون سفر حج مي دانسته است <ref> نك‌ : محمد بن منور،‌1/38، 52 ـ 53؛ </ref><ref>  جامي،‌ همان، 290 </ref>، از تأثير شگرف ابوالفضل بر دل و جان او خبر مي دهد.
 
اما اگر درست باشد كه ابوسعيد در حدود 40 سالگي،‌دورة مجاهده و سلوك را به پايان برده است <ref> نك‌ : محمد بن منور،‌1/50 ـ 51؛ </ref><ref>  ماير،‌ 51,52 </ref>، بي گمان نبايستي كه مدت درازي در خانقاه سرخسي مانده باشد، زيرا پس از تحولي كه از ذكر اسم جلاله نزد ابوالفضل حاصل كرده بود، به دستور همو به ميهنه بازگشته و در سراي پدر مدتي در تجريد گذرانده و به روش پير سرخسي ذكر مي گفته است <ref> ابوروح، 41؛ </ref><ref>  محمد بن منور، 1/26 </ref>. نيز در همين اوقات به اسلوب خانقاهيان در ميهنه خلوت و رياضت داشته و گاهي مدتها در صحرا و بيابان و رباطهاي ويران ميهنه مي گذرانده است <ref> ابوروح، 50 ـ 51؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/27 ـ 29؛ قس: عطار،‌همان، 803؛ </ref> <ref> نوربخش،‌12 ـ 13؛ </ref> <ref> ماير،‌69 </ref>، اما با اينهمه در همين دوره گاه گاهي نيز به خدمت درويشان و صوفيان ميهنه اهتمام مي كرده و خانقاهها و مساجد را نظافت مي نموده و براي اطعام خانقاهيان «سؤال» مي كرده و چون نقدينه به دست نمي آمده، دستار و كفس و جبّة خود را مي فروخته است <ref> محمد بن منور، 1/31 ـ 32. </ref> نيز در همين دوره دربارة نكات و اشارات صوفيه تأميل مي كرده و هرگاه كه نكته اي براي او پوشيده مي مانده، به سرخس مي رفته و از ابوالفضل مطلب خود را جويا مي شده است <ref> همو، 1/32. </ref>
 
اين مدت ظاهراً چندان طولاني نبود، زيرا وي مجدداً به سرخس رفت و به قولي يك سال ديگر نزد ابوالفضل سرخسي سلوك كرد، تا آنكه به اشارت همو به نيشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمي رفت و <ref> همانجا؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : سبكي، 5/307؛ </ref><ref>  عطار،‌همان، 804. </ref> اينكه علاء الدولة سمناني مدعي است كه ابوسعيد پس از گذشت سرخسي نزد سلمي رفته و از دست او خرفه گرفته است <ref> ص 314، </ref> البته قرين صواب نيست، اما از آنجا كه ابوالفضل سرخسي در آخرين دهة سدة چهارم، 4 يا 5 سالي قبل از 400ق در گذشته است <ref> نك‌ : ه‌ د،  ابوالفضل سرخسي </ref>، بايد اين سفر ابوسعيد به نيشابور در اوسط دهة آخر سدة چهارم صورت گرفته باشد. زيرا به تصريح محمد بن منور پس از آنكه ابوسعيد از دست سلمي خرقه گرفت. <ref> 1/33 </ref> و ظاهراً سلمي يادداشتي مبتني بر اينكه تصوف خلق است، به خط خويش به او داد <ref> نك‌ : سبكي، 5/308، حاشيه، به نقل از طبقات الوسطي </ref>، وي به سرخس بازگشت و ابوالفضل را ديدار كرد و به دستور او به نيت ارشاد به ميهنه رفت. اما با اينهمه، با وجود آنكه پير سرخسي سلوك او را پايان يافته تلقي كرد، ابوسعيد به ارشاد نپرداخت و به رياضت و مجاهدت بيشتر اهتمام داشت<ref>  نك‌ : محمد بن منور،‌1/33 ـ 35 </ref> و هنگامي كه پدر و مادرش درگذشتند،‌ وي باز هم به بيابانهاي حوالي ميهنه،‌ باورد، مرو و سرخس روي نهاد و نزديك به 7 سال به سلوك پرداخت و خلوت گزيد و رياضت كشيد <ref> همو، 1/36. </ref> در اين دوره نيز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسي، ابوسعيد گاه گاهي به جهت حال اشكال به نزد او به سرخس مي رفت. پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سدة 4 ق ابوسعيد براي ديدار ابوالعباس قصاب آملي، ميهنه را به قصد آمل ترك گفت <ref> همو، 1/38. </ref> اگر سخن جامي مبتني بر اينكه ابوسعيد در استراباد، ابوالحسن علي بن مثنّي (د 400ق) را ملاقات كرده و اخبار و اقوال شبلي را از او شنيده است <ref> همان، 323؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : ماير،‌ 52 </ref>، درست باشد،‌ مي توان گفت كه اين ملاقات در همين سفر صورت گرفته است.
 
ابوالعباس قصاب سومين شيخي است كه در زندگي روحاني ابوسعيد سهم بزرگ داشته است، تا آنجا كه ابوسعيد او را «شيخ» مطلق مي خواند و نكته هايي را كه از او شنيده و آموخته بود، تا پايان عمر همواره بر زبان مي راند <ref> نك‌ : محمد بن منور، 1/38، 281، 295. </ref> ابوسعيد به روايتي يك سال و به روايتي ضعيف تر دو سال و نيم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب سپري كرد و خرقه گونه اي نيز از او فرا يافت و به اشارت همو به ميهنه بازگشت <ref> ابوروح، 43؛ </ref> <ref> محمد بن منور،‌1/44 ـ 49. </ref> در بازگشت او به ميهنه مردمي بسيار گرد او جمع شدند <ref> همو، 1/35،‌ 49. </ref> از اين پس ابوسعيد در خانقاهش در ميهنه به ارشاد پرداخت و ظاهراً هيچ مسافرتي نكرد و فقط گه گاه بر اثر قبضي يا واردي، عزم زيارت تربت ابوالفضل سرخسي مي كرد و با مريدان به سرخس مس رفت <ref> نك‌ : ابوروح، 44؛ </ref> <ref> محمد بن منور،‌1/52 ـ 53. </ref>
 
چنين مي نمايد كه ابوسعيد در اوايل سدة 5ق/11م با شناختي كه پيش از آن از نيشابور و مشايخي چون ابوعبدالرحمن سلمي داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترك گفته است <ref> ابوروح، 58؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/57 </ref>. اينكه گفته اند كه ابوسعيد در حدود 412ق در نيشابور بوده است <ref> برتلس، تصوف، 380 </ref>، بعيد نمي نمايد، اما از برخي اخبار كه در اسرارالتوحيد آمده است <ref> محمد بن منور، 1/128 ـ 129، </ref> چنين برمي آيد كه وي در 412ق در ميهنه بوده و پس از درگذشت ابوعبدالرحمن سلمي در آن سال، ابومسلم فارسي از نيشابور به ميهنه آمده و ابوسعيد را ملاقات كرده است. از اين رو گمان نمي رود كه ابوسعيد در زمان حيات سلمي و حتي مقارن درگذشت او به نيشابور وارد شده باشد. ظاهراً وي در اواخر 412ق يا اندكي پس از آن ميهنه خارج شده و پيش از آنكه به نيشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسي را ملاقات كرده است <ref> همو، 1/58؛ </ref> <ref> جامي، همان، 314؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : عين القضا$،‌ نامه ها، 1/63. </ref> فضاي صوفيانة طوس چند روزي ابوسعيد را مشغول ساخت. وي چندي در خانقاه استاد ابواحمد اقامت كرد و به خواهش او و ديگر صوفيان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نيز براي شنيدن سخنانش ازدحام مي نمودند <ref> محمد بن منور،‌1/57 ـ 58 </ref>. ديدار و صحبت ابوسعيد با ابوالقاسم كُرّكاني هم مي بايست در همين ايام در طوس صورت گرفته باشد<ref>  همو، 1/60؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : جامي،‌ همان، 312 ـ 313. </ref> با اينهمه او بيش از چند روزي در طوس نماند و به سوي نيشابور شتافت.
 
وقتي كه ابوسعيد به نيشابور وارد شد،‌ شيخي مي نمود بالاي 50 سال كه البته آوازة او پيش از خودش به نيشابور رسيده بود. شايد در سفر نخست كه براي اخذ خرقه از سلمي به آنجا رفته بود، دوستاني هم يافته بود. از اين روي هنگامي كه او با ياران و مريدانش وارد نيشابور شد، برخي از صوفيان آن شهر به استقبال او آمدند كه از آن ميان خواجه محمود مريد، مشهورتر بود و به قول ابوسعيد «راهبرك نيك» بود كه او و همسفرانش را به كوي عدني كويان نيشابور راهنمايي كرد و در خانقاه ابوعلي طرسوسي مقام داد <ref> محمد بن منور،‌1/61. </ref> مقارن ورود ابوسعيد، نيشابور شهري بود كه به رغم رواج آراء ملامتيان، ‌مشايخ صوفيه اش سلوكي متشرعانه داشتند و اهل مذهبش سختگير بودند و اصحاب ديوانش محافظه كار <ref> قس: باسورث، 1/192. </ref> به هر روي ابوسعيد يك روز پس از ورود، در خانقاه طرسوسي به مجلس گفتن پرداخت و آوازة او به سرعت در شهر فراگير شد و بسياري از مريدان ديگر خانقاهها را به مجلس او راغب و مشتاق ساخت، تا جايي كه مريدان شيخي متشرّع چون ابوالقاسم قشيري، مجلس پيرميهنه را مغتن مي دانستند و با آنكه قشيري از اين كار منعشان مي كرد، براي درك مجالس ابوسعيد به خانقاه او مي رفتند <ref> عطار،‌ همان، 810 ـ 811؛ </ref> <ref> نك‌ : محمد بن منور، 1/61 ـ 62. </ref>البته پاره اي از افكار و روشهاي خانقاهي ابوسعيد نزد مشايخ صوفية نيشابور خالي از غرابت نبود و انس او به سماع و برخي از گفتارها و رفتارهاي او كه با راه و رسم ديگر مشايخ خانقاههاي نيشابور مغاير مي نمود، اسباب نگراني و بدبيني آنان به پيرميهنه ـ كه تازه به محيط نيشابور آمده بود ـ مي شد و حتي آنان را به داوري و انكار در حق او وامي داشت. ابوالقاسم قشيري ـ كه گويا ابوسعيد در نخستين مجلس خود در نيشابور بر يك سخن عارفانة او انتقاد كرده بود <ref> نك‌ : محمد بن منور، همانجا </ref> ـ با آنكه يك سال از اقامت ابوسعيد در نيشابور مي گذشت، در انكار او سخن مي گفت<ref>  همو، 1/75. </ref> با اينهمه، نزديك به 70 تن از مريدان قشيري در اين يك سال همواره به نزد ابوسعيد مي آمدند و از تعليمات او در آداب خانقاهي و آراء عرفاني بهره مي بردند. سرانجام همين مريدان قشيري، او را به اصرار به مجلس ابوسعيد بردند و وقتي كه او توانايي ابوسعيد را در خواندن ضمير خويش دريافت، ديگر در انكار او چيزي نگفت<ref>  همو، 1/75 ـ 77 </ref> و از آن پس ميان آن دو رابطه اي دوستانه برقرار شد، تا جايي كه ابوسعيد، قشيري را ـ ظاهراً به لحاظ تسلط او بر علوم ظاهر ـ استاد مي خواند<ref>  همو، 1/79 </ref> و قشيري نيز ابوسعيد را در تصوف و آداب خانقاهي برتر از خود مي دانست و حتي خود را به او محتاج مي يافت <ref> همو، 1/83. </ref> قشيري از اينكه ابوسعيد، فرزند او را همنام خود كرد، خشنود بود <ref> همو، 1/77 </ref> و با رفتن همسر خود فاطمه، دختر ابوعلي دقّاق، به خانقاه ابوسعيد موافقت مي نمود <ref> همو، 1/80 </ref> و حتي از ابوسعيد دعوت كرد كه هفته اي يك بار مجلسش را در خانقاه او برگذار كند <ref> همو، 1/83 </ref>. علاوه بر قشيري، ابوعبدالله باكويه نيز راه و رسم خانقاهي ابوسعيد را در نيشابور نمي پسنديد و او را منكر بود و حتي نيشابوريان را به جهت رقص و سماع ابوسعيد، بر او برمي آشفت و آنان را به دوري و اجتناب ازاو فرا مي خواند <ref> نك‌ ك همو، 1/83 ـ 85 </ref>.
 
با همة اين مخالفتها و انكارها ابوسعيد راه و روش خانقاهي و افكار و گفتارهاي صوفيانة خود را، هنگام اقامت در نيشابور نه تنها تغيير نداد، بلكه به سماع شور و شوق بيشتر نشان مي داد و بر منبر، شعر و دوبيتي مي خواند و از تفسير قرآن و نشر اخبار ـ به عباراتي كه نزد متشرعان و ارباب علوم ظاهر، معروف و معمول بود ـ احتراز مي كرد. اينگونه رفتار غيرمتعارف،‌ بي شك فقها و اهل ظاهر را به مخالفت با او برمي انگيخت، به طوري كه يك بار ابوبكر اسحاق كرّامي ـ رئيس كراميان نيشابور ـ و قاضي صاعد حنفي را بر آن داشت تا به سلطان محمد غزنوي نامه اي نوشتند كه در آن آمده بود: «اگر تدارك اين نفرمايند، زود خواهد بود كه فتنه اي عام ظاهر مي شود» <ref> همو، 1/68 ـ69؛ </ref> <ref> ابوروح، 58 ـ 61. </ref> نيز گفته اند كه روزي ابوسعيد در نيشابور خواست كه ابوالحسن توني را كه از زاهدان كرّامي بود،‌ ديدار كند، اما وي به ابوسعيد پيام فرستاد كه به كليسا رفتن براي تو سزاوارتر است تا به مسجد آمدن و در ميان مسلمانان بودن<ref>  محمد بن منور، 1/93. </ref>
 
با اينهمه، طرز سلوك و روش صوفيانة ابوسعيد در نيشابور و گفته هاي شورانگيز و مجالس گرم و پر حال او، گروه بزرگي از مردم آن ناحيه را به سوي او جلب كرد و ذكر كرامتها و فراستها و درون بينيهاي او در همه جا شايع شد و چنان قبلو عام و اعتباري يافت كه ستيزه جويي و خصومت مشايخ و علماي شهر را فرونشاند و آنان را به دوستي و ارات كشاند <ref> نك‌ : همو، 1/93 ـ 94 </ref>، تا جايي كه محتسبان مغرور نيشابور نيز كه به سبب سماع م بيت خواني ابوسعيد با او عناد مي رزيدند،‌ به تدريج از در مصالحت و موافقت پيش آمدند و از گفته و كردة خود اظهار پشيماني كردند<ref>  نك‌ : همو، 1/126 ـ 127 </ref> و سرانجام حتي اصحاب ديوان، چون عميد خراسان اعتبار اجتماعي خود را بيشتر از توجه شيخ مي دانستند تا از توجه سلطان <ref> همو، 1/88 ـ 89. </ref>
 
شهرت و اعتبار ابوسعيد در زمان اقامتش در نيشابور به آن شهر محدود نماند و به سرعت نام او شهرهاي ديگر خراسان را فرا گرفت و سبب شد كه مشايخ ديگر نواحي خراسان نيز براي ديدار او به نيشابورسفر كنند. خواجه عبدالله انصاري با آنكه به لحاظ عقيدة راسخش به اصول حنبلي با ابوسعيد موافق نمي نمود و حتي با تصوف عاشقانة وي مخالف مي ورزيد، دو بار به نيشابور آمد و از ديدار ابوسعيد بهره ور شد <ref> همو، 1/230؛ </ref> <ref> جامي،‌ همان، 350 ـ 351؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : بوركوري، 91،‌ 98 ـ 99 </ref>.
 
ابوسعيد بيشتر از 10 سال بدين روش در نيشابور به سر برد و يك روز در حالي كه در خانقاه سماع مي كرد، فرزندش ابوطاهر سعيد در وقت سماع احرام حج گرفت و از پدر اجازت سفر خواست. ابوسعيد نيز با او موافقت و همراهي كرد و هر چند مريدان و مشايخ نيشابور كوشيدند كه ابوسعيد را از اين سفر باز دارند، سودمند نيفتاد<ref>  محمد بن منور، 1/135 </ref> و او به قصد گزاردن حج نيشابور را ترك گفت، اما وقتي كه به نزديكي خرقان رسيد، تقاضاي ديدار ابوالحسن خرقاني وي را به سوي آن شهر كشانيد. طبق گزارش مؤلف «نورالعلوم»، ابوالحسن چون از ورود ابوسعيد به خرقان آگاه شد، فرزند خود احمد را با تني چند ا زمريدان به استقبال او فرستاد <ref> ص 358. </ref> با آنكه گزارشهايي كه مريدان خرقاني و ابوسعيد از ديدار آن دو داده اند، از بسياري جهات قابل تطبيق است <ref> نك‌ :محمد بن منور، 1/135 ـ 145؛ قس: «نورالعلوم»، 358 ـ 360،‌363ـ 364 </ref>، ليكن در هر دو مورد آثار تكريم و دوستي مريدان نسبت به هر دو پير روشن و آشكار است.
 
اگرچه ابوسعيد از لحاظ سن از خرقان جوان تر بوده و به همين جهت در اين ديدار دست خرقاني را بوسيده است <ref> همان، 359، </ref> اما سكوت آشكار ابوسعيد در محضر خرقاني كه نزد صوفيان از باب رعايت ادب تلقي مي شده است، در حقيقت براي شنيدن اسراري بوده كه ابوالحسن بيان مي كرده است، چنانكه خود مي گويد: «ما را از بهر استماع آورده اند» <ref> نك‌ : هجويري، 204 ـ 205؛ </ref> <ref> اسفرايني، 138. </ref> ابوسعيد 3 روز در خرقان ماند<ref>  همانجا </ref> و از ادامة سفر حجاز به توصية پير خرقان منصرف شد و از راه بسطام قصد نيشابور كرد. در بسطام يك شبانه روز براي زيارت تربت با يزيد اقامت كرد <ref> محمد بن منور، 1/138 ـ 139 </ref>از بسطام به دامغان رفت و به قولي 3 روز و به روايتي 40 روز به اضطرار در آنجا ماندگار شد <ref> نك‌ : همانجا؛ </ref> <ref> «نورالعلوم»، همانجا. </ref> در بازگشت از دامغان پس از عبور از بسطام، باز به خرقان رفت. اين بار نيز خرقاني مريدان را به استقبال وي فرستاد و او را به خانقاه خود دعوت كرد. ابوسعيد 3 روز ديگر در خرقان ماند و روز چهارم به بدرقه و راهنمايي مريدان ابوالحسن از طرييق جاجرم به سوي نيشابور رهسپار شد <ref> محمد بن منور، 1/142 ـ 145. </ref>
 
پس از بازگشت به نيشابور چند سال ديگر در آن شهر اقامت داشت. در اين شهر چند تن از فرزندان و نوادگان او پرورش يافته بودند <ref> همو، 1/146 </ref>. از برخي روايات زندگي نامة ابوسعيد برمي آيد كه او در آخرين سالهاي اقامت در نيشابور به پيري رسيده بوده است <ref> نك‌ : همو، 1/86 </ref>. نيز از سخنان محمد بن منور استنباط مي شود كه ابوسعيد در حدود 430ق يا اندكي پس از آن نيشابور را ترك كرده و به ميهنه بازگشته است <ref> 1/146 </ref>. سبب بازگشت پير ميهنه به زادگاهش با آنهمه نفوذ معنوي و منزلتي كه در ميان مشايخ، علما،‌ ديوانيان و اهالي نيشابور داشته است،‌ به درستي معلوم نيست. ظاهراً وي مي خواسته است كه سالهاي آخر عمر را در شهر و ديار اصلي خود و فارغ از تنگدليهاي غربت بگذراند <ref> نك‌ : همانجا </ref>. ابوسعيد خانقاه خود را بي آنكه در آنجا جانشيني بگمارد،‌ رها كرد و با جمعي از مريدان به سوي زادگاهش روانه شد. هنوز مسافت دارزي از راه را طي نكرده بود كه از اسب فرو افتاد و رانش سخت آسيب ديد. مريدان او را بر روي دوش به طوس رساندند و از طوس نيز به اشارة استاد ابوبكر طوسي، شاگردان او ابوسعيد را بر محفّه اي گذاردند و به ميهنه بردند <ref> همو، 1/149 ـ 150. </ref>
 
در ميهنه نيز طرز سلوك و رفتار ابوسعيد با مريدان و همشهريانش همانگونه بود كه در نيشابور بود. در خانقاه به همان شيوه مجلس مي گفت و انبوه مردم، از مريدان و اهالي شهر گرفته تا رئيس ميهنه در مجالس او شركت مي كردند <ref> نك‌ : ابوروح، 52 ـ 54، 64 ـ 66، 86؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/185. </ref> در اين ايام آوازة او حتي به گوش مشايخ حجاز نيز رسيده بود و آنان براي آگاهي يافتن از احوال و اقوال او كساني را به خراسان گسيل مي داشتند <ref> نك‌ : همو، 1/153 </ref>. ابن حزم اندلسي، همعصر او در دورترين نواحي غرب جهان اسلام،‌ از رفتار و طرز سلوك او سخن مي گويد<ref>  4/188. </ref>
 
خانقاه او در ميهنه محلي بود كه از نقاط مختلف خراسان و ماوراءالنهر اهل عرفان و مريدان و مشايخ را به خود جلب مي كرد و گروهي از مريدان او نيز كه در نيشابور مانده بودند، براي ديدار او به ميهنه مي آمدند <ref> محمد بن منور، 1/160 ـ 162، 164، 180. </ref> ابوسعيد آخرين مجلس را در 27 رجب 440 ق برگذار كرد. در اين مجلس ابوطاهر سعيد را جانشين خود قرار داد و دربارة چگونگي مراسم تشييع جنازة خود به مريدان سفارش كرد <ref> ابوروح، 88 ـ 89؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/345 ـ 347. </ref> بعد از آن به مدت يك هفته زنده بود و در سني افزودن بر 83 سالگي در 4 شعبان همان سال درگذشت <ref> صريفيني، 623؛ </ref> <ref> سمعاني، عبدالكريم، الانساب، 12/538؛ </ref> <ref> سبكي، 5/307؛ </ref> <ref> ابو روح، 89 ـ 90؛ </ref><ref>  محمد بن منور، 1/54. </ref> جنازة او را فرداي آن روز در سراي خودش دفن كردند (همانجاها). در تشييع جنازة او اهالي ميهنه چنان ازدحام كرده بودند كه تابوت او نيمي از روز به سبب انبوهي عزاداران دفن نشد، تا آنكه رئيس ميهنه به وسيلة عسسان راه را گشود و جنازه به خاك سپرده شد <ref> ابوروح، 90؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/347 ـ 348، 360 ـ 361 </ref>.
 
بعد از درگذشت ابوسعيد، ابوبكر واعظ سرخسي در رثاي او شعر گفت <ref> نك‌ : همو، 1/105 ـ 106 </ref> و ابوالقاسم قشيري در نيشابور چون خبر وفاتش را شنيد،‌ به خانقاه كوي عدني كويان رفت و به ماتم نشست و پس از چندي براي زيارت تربت او به ميهنه آمد <ref> همو، 1/361 ـ 362 </ref>. مزار او ـ كه ظاهراً در سدة 6 ق «مشهد مقدس» خوانده مي شد <ref> ابوروح، همانجا </ref><ref> ؛ محمدبن منور، 1/341 </ref> ـ از همان روزگار محل زيارت شده بود، چنانكه ابوالفضل شامي از بيت المقدس و هجويري غزنوي از آن سوي غزنه به زيارت خاك او به ميهنه آمدند <ref> نك‌ : همو، 1/368 ـ 369؛ </ref> <ref> هجويري، 301؛ </ref> <ref> جامي، همان، 322 </ref>. صوفيه نيز در آنجا مراسم خانقاهي برگذار مي كردند و مجالس سماع برپا مي داشتند <ref> محمد بن منور، 1/341 ـ 342، 356. </ref>
 
با اينهمه در حدود 100 سال پس از درگذشت ابوسعيد به هنگام حملة غز، مزار او ويران شد و يادگارهايي كه از او برجاي مانده بود، به غارت رفت، ولي در نيمة دوم سدة 6 ق سلطان سنجر سلجوقي وسايلي در اختيار نوة او محمد بن منور ميهني گذارد، تا مزار ابوسعيد را تعمير و بازسازي كند. محمدبن منور نزديك به 50 تن از خاندان پير ميهنه را كه در حملة غز به عراق و نواحي ديگر ايران كوچيده بودند،‌ دوباره در آنجا گرد آورد و مزار بوسعيد مجدداً رونق گرفت، اما ديري نپاييد كه حملة دوم غز روي داد و اين بار مزار بيش از بار اول ويران شد <ref> همو، 1/349 ـ 351 </ref>. با اينهمه، تربت ابوسعيد حرمت و شهرت خود را همچنان حفظ كرد. در اواخر سدة 7ق غازان خان مغول به زيارت آنجا رفت <ref> رشيدالدين، 208. </ref> در عصر تيموريان نيز تربت او مورد تكريم و احترام اميران و شاهزادگان بود <ref> نك‌ : مير خواند، 6/691، 702 </ref>. در نيمة نخست سدة 10ق مزار ابوسعيد صندوق و قبه اي داشته كه فضل الله بن روزبهان از آن ياد كرده است <ref> ص 327 ـ 328. </ref> در سدة 11ق نيز بر مزار او يكي از كتابهاي «مقامات» ابوسعيد موجود بوده كه سيستاني <ref> ص 468 </ref> در هنگام زيارت آن محل، آن را مطالعه كرده است. اكنون مزار ابوسعيد در قلمرو تركمنستان واقع شده و مشهور به «مانه بابا» است <ref> نك‌ : نفيسي، سرچشمه، 225 ـ 226. </ref>
 
شهرت ابوسعيد پس از در گذشت او سراسر سرزمينهاي ايراني و فارسي زبان را فرا گرفت و حتي چنانكه اشاره شد، به دورترين نقاط جهان اسلام نيز رسيد، چنانكه جامة او كه به وسيلة يكي از مريدانش ـ ايونصر شرواني ـ به شروان برده شده بود، به عنوان دافع بلاها و مصيبتهاي همگاني شناخته مي شد و آن را «ترياك مجرب» مي ناميدند <ref> نك‌ : محمد بن منور، 1/134. </ref> ابن نيز كه در چند جاي ديگر از خراسان و حتي در بادكوبه تربتهايي را به منسوب داشته اند <ref> نك‌ : شفيعي، مقدمه، 1/139 ـ 140 </ref>، دلالت بر دامنة شهرت و رواج ميراث عرفاني او دارد. اعضاي خاندان ابوسعيد عموماً با تصوف مأنوس بوده اند و حتي در ميان زنان خانوادة او خواهرش ـ كه به عمّه شهرت داشته است ـ رفتار و خلق و خوي صوفيانه داشته <ref> محمد بن منور، 1/272 </ref> و همسر بزرگ او (مادر ابوطاهر) از راه و رسم تصوف و آداب خانقاهي آگاه بوده و ظاهراً زناني كه به خانقاه شيخ ميهنه مي آمده اند، به دست او خرقه مي پوشيده اند <ref> همو، 1/74. </ref>
 
ابوسعيد، از ماين فرزندان خود، فرزند بزرگ تر، ابوطاهر سعيد (400 ـ 479ق/ 1010 ـ 1086م) را «وقف صوفيان» كرد و به «قطبي» آنان برگزيد <ref> ابوروح، 88 ـ 89؛ </ref> <ref> محمد بن منور، 1/340 ـ 341، 343 </ref>، اما ابوطاهر كه معارف پدر را انتقال مي داد <ref> نك‌ : حمدالله، 659 ـ 660؛ </ref> <ref> علاءالدوله، 108 ـ </ref> 109، هرگز نتوانست همان مقام و منزلت را حفظ كند <ref> نك‌ : نيكلسون، 64 </ref>. دست يافتن به پايگاه علمي و معرفت صوفيانة ابوسعيد كاري سهل نبود و ابوطاهر هر چند معارف خانقاهي را از پدر و مشايخ روزگارش آموخته بوده و به قول عبدالغافر فارسي <ref> نك‌ : صريفيني، 370 </ref> از سيرت پدر هم بهره داشت، اما چون از علوم ظاهر چندان نصيبي نداشت <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/364 ـ 366 </ref>، طبعاً در اين راه توفيقي نمي توانست داشته باشد. اينكه بعضي از معاصران امي بودن ابوطاهر را مردود دانسته اند <ref> نك‌ : شفيعي، «خاندان»، 245 ـ 246 </ref>، محل تأمل است و اينكه به او هيچ گونه اي اثري نسبت نداده اند ـ حتي در حد اقوال و سخنان خانقافي هم چيزي از او نقل نشده است ـ خود دليل بر آن است كه وي تحصيلاتي نداشته است.
 
پس از درگذشت ابوطاهر، خاندان پيرميهنه مدتها از اعتبار ديواني اجتماعي و نيز عرفاني و خانقاهي برخوردار بودند <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/346 ـ 350 </ref> و بعضي از فرزندان ناصر بن ابي سعيد (د 491ق) كه آداب تصوف را نزد پدر آموخته بود <ref> صريفيني، 705 </ref> و نيز مفضّل بن ابي سعيد (د 492ق) كه در خانقاه پدر در نيشابور مي زيست <ref> همو، 697 </ref>، داراي شهرت و حيثيتي بودند و نيز برخي از نوادگان ابوسعيد مانند ابوالفتح طاهر (د 502ق) به مقام شيخي در تصوف رسيدند  <ref> سبكي، 7/113 </ref>، ليكن از منابع موجود چنين برمي آيد كه هيچ يك از آنان نتوانستند در اين كار منزلتي به دست آورند. اينكه محمدبن منور پدر خود نورالدين منور را «پير و پيشواي فرزندان شيخ» معرفي مي كند <ref> 1/370، </ref> تنها مي تواند بر آن دلالت كند كه وي در ميان نوادگان و بازماندگان خاندان ابوسعيد نوعي پيشوايي داشته است. ابوروح (د 451ق)، مؤلف حالات و سخننان ابوسعيد، با آنكه در ثبت و ضبط اخبار و شرح احوال پير ميهنه سهمي كلان دارد <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/378 ـ 379 </ref>، بر روي هم نتوانسته است صورتي منظم و منسجم از طريقت ابوسعيدي عرضه نمايد.
 
با اينهمه خاندان ابوسعيد در سدة 5 و اوايل سدة 6ق، نزديك به 100 سال در ميهنه، يا در طي سير و سفرهايي كه براي تحصيل علوم و استماع حديث به ديگر نواحي خراسان و عراق و شام مي كردند، در نشر معارف ابوسعيد و معرفي را روش صوفيانة او اهتمام داشتند <ref> نك‌ : صريفيني، 418، 686، 697، 705؛ </ref> <ref> ياقوت، 4/723؛ </ref> <ref> جنيد شيرازي، 280 ـ 281؛ </ref> <ref> ابن ملقّن، 376؛ </ref> نيز  <ref> نك‌ : محمدبن منوار، 1/340 ـ 341، 350،  370، جم، </ref> اما ظاهراً حملة غز در 549ق آنان را پراكنده ساخت و بيش از 100 تن از آنان كشته شدند <ref> نك‌ : همو، 1/4، 349 ـ 351 </ref> پس از حملة غز، جمعي از خاندان شيخ ميهنه كه زنده مانده بودند، به عراق رفتند <ref> همو، 1/342، 349، </ref> بعضي در قزوين مقيم شده اند <ref> نك‌ : رافعي، 1/78، 4/146 </ref> و برخي نيز به بغداد كوچيدند و حتي در آنجا به مقام شيخص نائل شدند، مانند ابوالبركات محمدبن عبدالمنعم (د 596ق) كه در رباط خليفه در بغداد مقام شيخي داشته است <ref> نك‌ : منذري، 1/366، 2/405. </ref> برخي از اعضاي اين خاندان نيز همچنان در ميهنه ماندند <ref> محمدبن منور، همانجا </ref> و بعضي از آثار در نظام خانقاهي خراسان در اواخر سدة 6 ق و نيمة نخست سدة 7 ق مورد توجه و مراجعة صوفيه بوده اند <ref> نك‌ : اسفرايني، 26؛ علاءالدوله، 313. </ref>
 
نسب نامة خاندان ابوسعيد تا اوايل سدة 7ق به درستي روشن است. اما از نيمة دوم اين سده به بعد به سبب تسامح و بي دقتي در ضبط كامل نام و نشان احفاد او، سلسله هاي ارتباط مبهم و مخدوش مي نمايد و نمي توان رشتة نسبتها را به درستي ترسيم كرد. با وجود اين، احفاد او تا نخستين دهه هاي سدة 10ق در خراسان و آذربايجان مي زيسته اند و به سبب انتساب به خاندان پير ميهنه مورد احترام اهل ديوان و مردم آن نواحي بوده اند. در سدة 9ق كه احاد ابوسعيد از نفوذ و قدرت اجتماعي و ديواني برخوردار بودند، بر سر قدرت و رياست خانقاهي يا مسائلي ديگر با هم جنگ و ستيز مي كردند <ref> نك‌ : عليشير، 105 </ref>، ولي با اينهمه بعضي از آنان به تصوف و امور خانقاهي مي پرداخته اند <ref> نك‌ : همو، 35، 104؛ </ref> <ref> رازي، 2/28 ـ 29؛ </ref> <ref> نظامي، 1/133 ـ 137؛ </ref> براي اطلاع از اخبار مربوط به فرزندان ابوسعيد در سده هاي 8 ـ 10ق، <ref> نك‌ : معصوم عليشاه، 3/107؛ </ref> <ref> نفيسي، تاريخ، 1/322 ـ 323، 335، 619 ـ 620؛ </ref><ref>  شفيعي، مقدمه، 1/141 ـ 162. </ref>مريدان و شاگردان ابوسعيد هم در انتقال ميراث عرفاني و علمي وي سهمي بزرگ داشته اند. وي بيرون از حوزة معارف خانقاهي نيز شاگرداني تربيت كرد، از جمله امام الحرمين جويني، ابوالقاسم سلمان ابن ناصرانصاري، حسن بن ابي طاهر جيلي، عبدالففار شيرويي و ابوعبدالله فارسي كه از دانشمندان و محدثان بنام بوده، از او روايت كرده اند <ref> سبكي، 5/306؛ </ref> <ref> صريفيني، 623؛ </ref> <ref> سمعاني، عبدالكريم، همان، 112/538، </ref> <ref> التحير، 2/23 </ref>. از ميان مريدان او عبدالصمد بن حسن قلانسي سرخسي، حسن مؤدب، احمد بن علي طريثيثي، ابونصر شرواني، احمد بن محمد ميهني،‌ مشهور به بابوفله و ابوسعد دوست دادا كه از شهرتي بيشتر برخودارندن، كساني بودند كه در انتقال ميراث عرفاني ابوسعيد كوشش داشته اند. ابونصر شرواني ـ كه از تجّار عصر بود و پس از ارادت يفاتن به ابوسعيد همة ثروتش را در راه او صرف كرد ـ در پايان عمر او به عنوان خليفه اش، معارف ابوسعيد را به نواحي شروان منتقل كرد<ref> محمدبن منور، 1/132 ـ 134. </ref> بابوفله از جانب او خانقاه ابوالفضل را در سرخس داير نگاه داشت <ref> نك‌ : همو، 1/375. </ref> عبدالصممد قلانسي يكي از ناقلان احوال و اقوال اوست <ref> همو، 1/32، 106 </ref> و ابوسعبد دوست داداد (د 479)ژق) نيز ميراث خانقاهي ابوسعيد را به بغداد برد و در آنجا خانقاهي بنا نهاد<ref>  همو، 1/356 ـ 360 </ref>، <ref> ابن جوزي، المنظم، 9/11 </ref>.
 
تأثير افكار و اقوال ابوسعيد در طي سده هاي گذشته همواره در ميان اهل عرفان ودر ادبيات عرفاني ايران مشهور بوده است. روشن ترين خصيصة عرفان ابوسعيد هماهنگي آن با زندگي است، چنانكه مي توان گفت كه او با عرفان زندگي نمي كرده است، بلكه عرفان جوهر حيات او بوده و به تعبير ديگر، عرفاني مي زيسته است. در همة حالات و سخنان او و هم در جميع روايات و حكايات مربوط به او به ندرت مي توان به موضوعي برخورد كه وي به روش اصحاب عرفان بحصي نظري مطرح كرده باشد. او هر چه مي كرده و هر چه مي گفته است، از تفسير و حديث و آداب خانقاهي، همه را با واقعيتهايي كه در زندگي روزانة اهل خانقاه روي مي داده. در خور تطبيق مي دانسته است. از اين روست كه بيشتر اخبار مربوط به احوال و سيرو سلوك او به قصد و حكايت مي ماند <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/205 ـ 206، 208. </ref> وي مباحث عرفاني، عليمات اخلافي و آداب خانقاهي را غالباً به اقتضاي موقع و مقام در بستر كنش و رفتار و داستان وار، عرضه مي كند. بيشتر نكاتي كه در نوشته هاي صوفيان معاصر ابوسعيد در قالب تغييرات و اصطلاحات عرفان نظري مطرح شده است از جمله، در شيوة بيان رفتاري ابوسعيد به صورت قصه اي در متن زندگاني روزانه انعكاس مي يابد <ref> محمدبن منور، 1/211؛ </ref><ref>  نيز نك‌ : عطار، مصيبت نامه، 145. </ref>عرفان در نظر ابوسعيد رابطه اي است قلبي كه بنده با خداوند برقرار مي دارد <ref> هجويري، 207 </ref> و اين رابطه هنگامي تحقق مي يابد كه در قلب بنده چيزي جز اخلاص و صدق نباشد وي تصوف را عين اسلام و آن را مستلزم قربان كردن نفس مي داند <ref> محمدبن منور، 1/285؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : ابوروح، 79. </ref> قربان كردن نفس در حقيقت گذشتن از خودي خود است و كسي كه از خودي خود نرهد، نه به عرفان نسبتي دارد، نه به اسلام <ref> محمدبن منور، 1/285، 286 </ref>. نفس خاستگاه «مني» است كه البته «درخت لعنت» است <ref> همو، 1/304 </ref>و ميان خالق و خلق جز آن حجابي نيست <ref> همو، 1/287. </ref> ابوسعيد «دوزخ» را در جايي مي ديده است كه «تو» و «من» و «ما» در آن باشد <ref> همو،1/205 </ref>. سماحت و وسعت مشرب از خصوصيات برجستة خلق و خوي او بود <ref> نك‌ : عطار، الهي نامه، 46 ـ 47، منطق الطير، 259؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : محمد بن منور، 1/268، جم‌. </ref>
 
او در فروع، مذهب شافعي داشت <ref> همو، 1/213، </ref> اما وقتي ديد كه صوفيان خانقاه و از صلوت گفتن بر آل رسول (ص) در تشهد اول و در قنوت خودداري كردند. پيش نماز خانقاه را ملامت كرد و گفت كه «ما در موكبي نرويم كه آل محمددر آنجا نباشد» <ref> همو، 1/204؛ </ref> <ref> قس: قزويني رازي، 213. </ref> وي با رفق و سماحت خود ترسايان و جهودان را به اسلام خوشبين و براي قبول اين دين مستعد و مهيا مي كرد <ref> نك‌ : محمد بن منور، 1/130‌ـ 132؛ </ref> <ref> عين القضا$، تمهيدات، 285؛ </ref><ref>  ابن جوزي، تلبيس، 340. </ref>
 
ابوسعيد با ارباب زر و زور و صاحبان مقامات ديواني سر سازش نداشت و آنان را همواره به رعايت حق مردم و اجتناب از ظلم و تعدي فرا مي خواند <ref> نك‌ : محمد بن منور، 1/16 ـ 17، 255. </ref> با آنكه اينگونه اشخاص در بزرگداشت او كوتاهي نمي كرده اند<ref>  نك‌ : ماير، 319 </ref> و بعضي از آنان او را به مثابة پدر و بزرگ خويش مي خوانده اند و به وي ارادت مي ورزيده اند، با اينهمه شيخ ميهنه ارات آنان را آنگاه در خور قبول مي ديده است كه دستور جور لشكر را از مردم كوتاه دارند و عدل پيشه كنند <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/233، 338 ـ 339؛ </ref> <ref> ابوروح، 86 ـ 87. </ref>
 
ابوسعيد تا پايان عمر سيره و رفتار پيامبر اكرم (ص) را تقليد و تتبع مي كرد. در پاپان عمر كه حتي يك دندان در دهانش نبود، براي حفظ حرمت سنت نبوي خلال به همراه داشت <ref> محمدبن منور، 1/114 </ref> و حتي گاهي ديدار كساني را كه در حفظ ادبي از آداب نبوي تقصير مي كرده اند، برمي تافت <ref> نك‌ : جامي، نفحات، 6؛ </ref><ref>  حصاركي، 174 </ref>، اما با اينهمه، برخي او را بدعت متهم مي كردند <ref> نك‌ : ابن حزم، 4/188؛ </ref><ref>  ذهبي، 11/350 </ref> و بر او ايراد مي گرفتند كه پيران ديگر بر اثر مجاهدت نحيف و ضعيف شده اند و گردن تو در «زه پيراهن» نمي آيد و ديگر مشايخ حج كرده اند و تو نكرده اي <ref> محمدبن منور، 1/264 </ref>.
 
ابوسعيد زندگي را با فراخي و تمكّن مي گذرانده و لباس او خرقه اي كهنه و ژنده نبوده است <ref> نك‌ : هجويري، همانجا؛ </ref> <ref> محمدبن منور، 1/85 ـ 86. </ref> در نيشابور وقتي كه از خانقاه بيرون مي رفت، انبوهي از مريدان و خدم و حشم در پي او روان مي شدند <ref> جامي، همان، 373؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : بارتولد، 1/652؛ </ref><ref>  باسورث، 1/192 ـ 193. </ref> در خانقاه او نيز سفره اي رنگين گسترده مي شده است <ref> محمد بن منور، 1/69 ـ 70، 82، 138 </ref>. اين روش زندگي، نه تنها مورد لعن و تعريض مشايخ صوفيه قرار مي گرفته است <ref> نك‌ : همو، 1/85 ـ 86 </ref>، بلكه علما و عوام نيز بدان به ديدة انكار مي نگريستند و آن را با احوال و شرايط زندگي صوفيانه ناسازگار مي دانستند <ref> همو، 1/138، 150، 164 </ref>. اما سلطان وار زيستن شيخ ميهنه بر اساس نظرية او دربارة فقر و غنا بوده است. او اوليا را پادشاهان حقيقي مي دانسته <ref> جامي، همان، 313 </ref> و بر آن بوده كه غنا صفت خداوند است و فقر بر او روا نيست. عارف نيز كه تخلق به اخلاف و صفات الهي وجهة اوست، نبايد به صفتي تخلق يابد كه صفت خدا نيست. آيا كسي كه در مشاهدة حق به سر مي برد، اسم فقر بر او واقع مي شود؟ اين سؤالي است در ردّ فقر ظاهري كه ابوسعيد در تفسير فقر مطرح داشته است <ref> نك‌ : هجويري، 24؛ </ref> <ref> محمدبن منور، 1/138، </ref> اما فقر حقيقي در نظر او سرّي است باطني كه سالك را از دنيا بي نياز و به درگاه حق محتاج و نيازمند مي دارد. او ظاهر ژنده و دريوزگي در فقر نمي داند، چنانكه يك بار در مجلس او شخصي به دريوزگي برخاست و خود را «فقر» خواند، اما شيخ او را به گدايي منسوب داشت، نه به فقر <ref> همو، 1/269. </ref>
 
كرامت نيز در جهان بيني عرفاني ابوسعيد نه بر آب رفتن است، نه بر هوا پريدن و نه طري ارض كردن <ref> همو، 1/199. </ref> كراماتي كه به او نسبت داد، يا از او نقل كرده اند، همگي از نوع فراست و آگاهي از ضمير ديگران بوده است <ref> نك‌ : صريفيني، همانجا؛ </ref> <ref> هجويري، 206؛ </ref> <ref> عطار، تذكر$، 800؛ </ref> <ref> جامي، هفت اورنگ، 152 ـ153 </ref>. وي به اين خاصيت در تاريخ تصوف مثل شده است، زيرا كه سرتاسر زندگي خانقاهي او پراست از ضمير خوانيها و فراستهايي كه منكران را در حق او به اقرار و قبول وامي داشته است <ref> نك‌ : ابوروح، 61؛ </ref> <ref> محمدبن منور 1/57 به بعد. </ref> بيشتر مشايخ صوفيه او را به اين صفت ممتاز دانسته و از او با عنوانهاي «آگاه بر همة سينه ها»، «فارس غيوب» و «جاسوس و يا حارس القلوب» <ref> نك‌ : همو، 1/137؛ </ref> <ref> روزبهان، 44 </ref> و حتي «مشرق الضمائر»<ref>  نك‌ : عبدالرزاق، 85 </ref> ياد كرده اند.
 
عشق و وجد و سماع به روش و بينش عرفاني ابوسعيد در ميان ميراث مشايخ معاصرش جايگاهي ممتاز بخشيده است. عشق نزد ابوسعيد «شبكه» اي است از شبكه هاي حق، شبكه اي كه در آن بنده از همه چيز خود جدا و به حق وابسته مي شود <ref> محمدبن منور، 1/310؛ قس: ژنده پيل، 210؛ </ref> <ref> ادهم، 69 ـ 70. </ref> وي در اقليم عرفان عاشقانه نقطة مقابل عارفاني متشرع، همچون شهاب الدين سهروردي (د 632ق/ 1235م)، قرار مي گرفته <ref> نك‌ : شمس، 1/337 </ref> و نسبت به عارفان اهل سكر توجه و تعلق خاطري خاص داشته است. او منصور حلاج را عاشقي مي دانست كه در شرق و غرب همانند نداشته است<ref>  محمدبن منور، 1/72. </ref> از نظر پيرميهنه در باب عشق مؤيد نظرية وحدت شهود است، چنانكه او عشق خدا را به بنده در حقيقت عشق حق به خودش تعبير مي كرده و اين نكته را در تفسير كريمة «يُحِبًّهُم وَ يَحِبُّونَهُ» <ref> مائده/5/54، </ref> با اين عبارت باز گفته است: «… يحبهم فانه لا يحب الانفسه» <ref> نك‌ : غزالي، 4/328؛ </ref> <ref> ابن دباغ، 65؛ </ref><ref>  سمعاني، احمد، 164 ـ 165؛ </ref> <ref> قيض، 7/153، 8/65. </ref>
 
توجه ابوسعيد به عشق، انگيزة سماع و پايكوبيهاي خانقاهي را در او بيدار مي داشت و انس او به سماع تا جايي بود كه از مريدان خواسته بود، جنازه اش را با اقوال و ابياتي در خور سماع تشييع كنند <ref> ابوروح، 99؛ </ref> <ref> علاءالدوله، 167ـ 168؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : باخرزي، 266؛ </ref> <ref> داراشكوه، 72. </ref> شايد در تاريخ تصوف پيش از عصر ابوسعيد، انس و الفتي را كه او به سماع داشت در كس ديگري نتوان سراغ گرفت. شدت دلبستگي او را به سماع در برخي رواياتي كه از احوال او نقل كرده اند، مي توان ديد <ref> محمدبن منور، 1/226، 284 </ref>.
 
ابوسعيد انديشة شاد زيستن را از نوجواني از بشر ياسين آموخته بود كه مي گفت «مرد بايد كه جگرخواره و خندان بودا» <ref> همو، 1/203؛ </ref> <ref> ابوروح، 79. </ref> اينكه عطار نام و گفتار ابوسعيد را ماية خوشي وقت و شادي دل صوفيان شمرده است <ref> همانجا </ref>، هم از تعلق باطن او به شادي حكايت دارد.
 
زبان ابوسعيد زبان گفت و گوي روزانة مردم است <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/116، 124 </ref> و در عين حال به زبان جوانمردان نزديك است. شايد يكي از دلايل گيرايي مجالس وعظ او در همين نكته نهفته باشد كه وي از ساختار زباني عامة مردم بهره مي برده و ازمثال رايج در ميان آنان استفاده مي كرده است <ref> نك‌ : عطار، همان، 479. </ref> وي گاهي با كنايه و ايما و غيرمستقيم مقصود خود را بيان ميكند و گاه نكته هاي دقيق عرفاني را به قصه و افسانه در مي آميزد<ref>  نك‌ : محمدبن منور، 1/276، 277. </ref> در بسياري از سخنان او تناسب لفظي و نوعي وزن و آهنگ يافت مي شود <ref> نك‌ : همو، 1/193، 210، جم‌. </ref> اين ويژگي يكي از عوامل عمدة شهرت و انتشار پاره اي از سخنان او شده است، تا جايي كه برخي از اقوال وي به كلمات قصار و مثل سائر همانند گرديده <ref> نك‌ ك همو، 1/216، 285، 303، 313. </ref>
 
شوق وافر ابوسعيد به شعر و بيت خواني در موارد مختلف و نيز در مجالس سماع. زبان او را اسلوي خاص بخشيده است و اگرچه او را نخستين شاعر پارسي گوي در قلمرو و تصوف نمي توان به شمار آورد<ref>  قس: براون، 395؛ </ref> <ref> ريپكا، 355؛ </ref> <ref> نيكلسون، 48، آريري، 71. </ref> ليكن بي شك وي يكي از بزرگ ترين مشايخ تصوف ايراناست كه شعر و مضامين عاشقانه را به حوزة عرفان كشانده است. رباعيان و ابيات عاشقانه اي كه وي در مجالس سماع مي خواند، مشحون از تغييرات و اصطلاحات زبان عاشقان،‌چون بت، گبر، زنار و يار بود <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/76 </ref> كه از اين لحاظ مورد اعتراض ديگر مشايخ قرار مي گرفت <ref> نك‌ : باخرزي، 209 ـ 210 </ref>. اما اينگونه بيان و تعبير در اين دوران، اساس تكوين مجموعه اي از اصطلاحات صوفيانه و سمبوليسم زبان شعر و ادب عرفاني شد كه در ادوار بعد در آثار كساني چون سنائي، عطار، مولوي و … به كمال خود رسيد. در اسناد معتبري كه دربارة احوال ابوسعيد پرداخته شده، به شاعر بودن او اشارتي نرفته است <ref> نك‌ : شفيعي، صورخيال، 582 </ref> و ابوروح <ref> همانجا </ref> و محمدبن منور <ref> 1/202 ـ 203 </ref> نسبت شعر و شاعري به او را حتي از قول خود او رد كرده اند، وي آوردن شماري بسيار از رباعيات و ديگر انواع شعر و نام او از اندكي بعد از وفات او شروع شده، چنانكه هجويري بيتي به نام او در كشف المحجوب ثبت كرده است <ref> ص 322. </ref>
 
از اشاره اي در كتاتب محمدبن منور <ref> همانجا </ref> مي توان استنباط كرد كه صوفيان سدة 6ق بسياري از رباعيان عاشقانة عارفانه را به نام ابوسعيد مي شناخته اند، صوفيان سده هاي ميانه نيز او را سرايندة برخي از رباعيان مي شمرده و به پاره اي از آنها در آثار خود استناد مي كرده اند <ref> نك‌ ك علاءالدوله، 174 ـ 175؛ </ref> <ref> دايه، 35 ـ 36؛ </ref> <ref> شرواني، 119 </ref> و از سدة 9ق به بعد نام او در تذكره هاي شاعران ثبت مي شود و از رباعي سرايان به شمار مي رود <ref> نك‌ : عليشير، 317 ـ 318؛ </ref> <ref> خواندميرؤ 2/310؛ </ref> <ref> رازي، 2/23 ـ 25؛ </ref> <ref> آذر، 136؛ </ref> <ref> هدايت، 143 </ref>. در همين دوره و شايد پيش تر از آن ، رباعيات عرفاني فراواني ساخته شد و به نام او رواج و انتشار يافت، چنانكه شمار رباعيهاي منسوب به او از 700 درگذشته است <ref> نك‌ : نفيي، تاريخ، 62 </ref> و البته تا عصر ما شمار اينگونه رباعيها، با احتساب رباعياتي كه محمد صالح رضوي در جواهرالخيال به نام او درج كرده است، به بيش از 1800 مي رسد.
 
زندگاني روحي وعاطفي ابوسعيد با شعر آميخته بود. از كودكي شعر شنيده و شعر حفظ كرده بود (نك‌ : محمدبن منور، 1/16، 142)، آيات قرآني را با شعر قابل تفسير مي ديد <ref> نك‌ : همو. 1/270، 271؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : باخرزي، 206 </ref>، ناگواري مرگ فرزندش را با شعر تحمل كرده بود <ref> نك‌ : فصيح، 2/167 </ref> و وصيت مي كرد كه جناز او را با شعر تشييع كنند . كتبية مرقدش را نيز با شعر منقش سازند <ref> ابوروح، 99؛ محمد بن منور، 1/346 ـ 347؛ </ref> نيز <ref> نك‌ : جامي، نفحات، 309 </ref>. اين انس و الفت به شعر، سخن ابوروح <ref> ص 79 </ref> ومحمدبن منور <ref> 1/202 ـ 203 </ref> را كه شاعري ابوسعيد را منكر سشده اند، اندكي در خور ترديد مي سازد. از اينكه ابوسعيد بر پاره اي از اشعار، نقادانه خرده مي گرفته و آنها را با تغييرات و اصلاحات خود پسنديده تر مي ساخته است <ref> نك‌ : همو، 1/330، 334 </ref>، چنين برمي آيد كه وي به قواعد و اصول شاعري وقوف داشته وذوق و توانايي خود را در اين زمينه به كار مي برده است. بنابراين بعيد نيست كه علاو بر يك تك بين و يك رباعي كه از او نقل كرده اند <ref> نك‌ : همو، 1/202 ـ 203، 329، 362؛ </ref> <ref> نيز، غجدواني، 158، </ref> اشعار ديگري نيز سروده باشد.
 
پيش از ابوسعيد نيز در خانقاههاي خراسان آداب و رسوم خانقاهي وجود داشته است، اما ظاهراً وي بر طبق نظر گاههاي عرفاني خويش اين آيينها را به گونه اي دگرگون كرده بود كه موجب مخالفت برخي از صوفيان و مشايخ معاصر او شده بود <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/33، 207؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : سعيد فرغانين، 183، 221؛ </ref> <ref> نيكلسون، 46. </ref> اينكه زكريا قزويني در آثار البلاد وضع طريقة تصوف و تأسيس خانقاه و ترتيب سفره و آداب صوفيه را در خراسان كالاً به او نسبت مي دهد <ref> ص 361 </ref>، ظاهراً مقصودش رواج وانتشار روش و قواعد خانقاهي اوست كه پس از او در خراسان بر جاي ماند. بسياري از آداب و قواعد خانقاهي كه ابوسعيد بنياد نهاد <ref> نك‌: محمدبن منور، 1/315 ـ 316؛ </ref> <ref> علاءالدوله،‌286 ـ 287، </ref> پس از او به صورت رسمها و روشهاي معمول در خانقاهها درآمد و از همين رو بيشتر آداب خانقاهي را در سده هاي ميانه به او منسوب داشته اند <ref> نك‌ : قزويني، همانجا. </ref>
 
ابوسعيد همچنانكه در دوران حيات مورد تكريم همگان بود و آوازه اش به نقاط دور دست رسيد، پس از مرگ نيز در ميان صوفيه به عنوان نمونة اعلي و فرد اكمل شناخته شد. اوصاف و القابي چون شيخ المشايخ، شاهنشاه محبّان، ملك الملوك صوفيان. نازنين مملكت، زعيم صوفيه، شيخ ميهنه و حتي سلطان طريقت و به طور اطلاق سلطان كه مؤلفان در دوره هاي بعد ـ از صوفيه و غيرصوفيه ـ به او داده اند <ref> نك‌ : هجويري، 24، 206؛ </ref> <ref> عطار، تذكر$، 800، الهي نامه، 100؛ </ref> <ref> روزبهان، 44؛ </ref> <ref> جامي، هفت اورنگ، 152، 157؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : دولتشاه، 68؛ </ref> <ref> عليشير، 317 </ref> و نيز اشارات فراواني كه در نوشته ها به احوال و اقوال و كرامات او رفته، همگي مؤيد اين مطلب است.
 
در ابيات عرفاني فارسي از احوال و اخبار ابوسعيد شايد بيش از هر كس ديگري داستان ساخته شد، چنانكه بسياري از حكايات منظومه هاي عطار دربارة كارها و گفته هاي اوست <ref> از جمله نك‌ : الهي نامه، 46، جم‌، مصيبت نامه، 71، جم‌ ، منطق الطير، 136، 184، 257، 259 </ref>. اعتبار ميراث عرفاني ابوسعيد در ميان صوفيان به اندازه اي بود كه بسياري از مشايه صوفيه هر يك به نوعي خود را بدو نسبت مي دادند. عطار خود را «مست جام محبت بوسعيدي» مي شناخته و دولت عرفانش را برخاسته از دم بوسعيد مي دانسته است <ref> ديوان، 218، 792؛ </ref> نيز<ref>  نك‌ : فصيح، 2/285 ـ 286 </ref> <ref> و لاهيجي ديوان، 42 </ref> وقوف از كيفيت «شراب شيخ جام» را آنگاه ممكن مي ديده است كه مشرب بوسعيدي حاصل شود. اينك مريدان شيخ احمد جام نيز خرقة شيخ خود را به ابوسعيد مي رساندند <ref> نك‌ : غزنوي، 193؛ </ref><ref>  جامي، نفحات، 497 </ref>، از اعتبار و تأثيرات ميراث عرفاني پيرميهنه حكايت دارد. از اين رو اگر در حق وي گفته اند كه بيشتر مشايخ صوفيه پيرو او بوده اند <ref> نك‌ : قزويني،‌همانجا؛ </ref> <ref> رايس، 33 </ref>، سخني به گزاف نگفته اند.
 
در سدة 6ق بنابر رواياتي، باوسعيد در مقابل ابن سينا، قرار داده شد و در پي آن گفته شد كه ابن سينا با او ملاقات داشته و نيز بين آن دو حتي پيش از ملاقات، مكاتباتي صورت گرفته است <ref> محمدبن منور، 1/194. </ref> در تمهيدات عين القضا$ همداني آمده است كه ابوسعيد در طريق سلوك از ابوعلي دلالت خواسته و ابوعلي او را به «دخول در كفر حقيقي و خروج از اسلام مجازي» فرا خوانده است <ref> ص 349 ـ 350؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : ه‌ د، 4/42. </ref> دربارة ملاقات ابن سينا و ابوسعيد و رويارويي عرفان و شهود با علم و فلسفه، نيز روايتي آمده است كه در آن دانش ابن سينا فروتر از عرفان پير ميهنه تصور گرديده و حاصل ملاقات چنان است كه ابن سينا به ابوسعيد ارادت حاصل مي كند و پس از آن در آثار خود ذوق و پسند ارباب عرفان را مورد تأييد و تأكيد قرار مي دهد <ref> نك‌ : محمد بن منور، 1/194 ـ 195. </ref>
 
در ميان محققان معاصر دربارة اين ملاقات، اختلاف نظر وجود دارد، به طوري كه بعضي آن را تأييد و عده اي در باب آن اظهار ترديد كرده اند<ref>  نك‌ : بارتولد، 1/652؛ </ref> <ref> برتلس،‌«رباعيات ابن سينا»، 12 ـ 13؛ </ref> <ref> نفيسي، تعليقات، 11؛ </ref> <ref> شفيعي، مقدمه، 1/43 ـ 46. </ref>
 
از اسناد كهني كه متضمن شرح حال شيخ ميهنه است و اشاره اي به اين ديدار دارد، تنها اسرارالتوحيد محمدبن منور است كه در حدود 574ق و بيش از 130 سال بعد از درگذشت ابوسعيد تأليف شده است. اينكه برخي از معاصران، حالات و سخنان ابوسعيد تأليف بوروح را در اين خصوص قديم ترين سند دانسته اند <ref> نك‌ : شفيعي. همان، 1/43، </ref> محل تأمل و ترديد است. آنچه در باب اين ملاقات و نيز بخشي از يك نامة مربوط به آن دو كه در اين كتاب آمده است، ظاهراً از خامة مؤلف اصلي، يعني ابورح نيست. كتاب در آخر باب پنجم <ref> در وصيت وفات وي </ref>، پايان مي پذيرد <ref> ص 90 </ref>. حكايتي كه پس از جملة دعائية مؤلف آمده و نيز پاره اي از نامة ابن سينا كه بدون عنوان در يگانه نسخة آن مندرج است <ref> نك‌ : ص 93 ـ 96 </ref> و همچنين حكايات و مطالب يادداشت گونه اي كه پسا ز آن در آن نسخه ديده مي شود <ref> نك‌ : ص 97 ـ 107 </ref>، اگر به خامة ابوروح بود، بي ترديد در لابه لاي ابواب پنجگانة كتاب جاي مي گرفت، خصوصاً كه زبان اين يادداشتها و حكايات پراكنده با اسلوب بيان ابوروح چندان همانند و سازگار نيست. يكي از اين يادداشتها<ref>  نك‌ : ص 102 </ref> به نقل از ابوسعيد بن ابي روح آمده است كه شايد فرزند مؤلف باشد.
 
چنين به نظر مي رسد كه پيش از كتابت نسخة موجود حالات و سخنان، يعني پيش از 699ق نسخة ديگري وجود داشته كه مطالب يادداشت گونه اي در صفحات آخر آن كتابت شده بوده است و محمود بن علي بن سلمه، كاتب نسخة موجود، پس از تحرير متن، آن يادداشتها را نيز در پي آن نوشته و سپس ترقيمة خود را آورده است <ref> نك‌ : ص 107 </ref> و همين ترقيمه. محققان معاصر را به اشتباه انداخته، آن را قديم ترين سند در اين باب تصور كرده اند. به نظر مي رسد كه مسألة ملاقات ابن سينا با ابوسعيد ظاهراً پيش از حدود 550ق مطرح نبوده است و اگر هم كساني دربارة اين ملاقات چيزي مي گفته اند، چون واقعيّت تاريخي نداشته، مورد اعتناي ابوروح قرار نگرفته است. بايد دانست همچنانكه اسناد كهن و اقوال و حكايات متقن دربارة ابوسعيد چنين ملاقاتي را نشان نمي دهند، سرگذشت نامة ابن سينا و اسناد كهن دربارة‌او نيز مسافرتش را به نيشابور و ميهنه و ملاقاتش را با ابوسعيد تأييد نمي كنند<ref>  نك‌ : جوزجاني، 42. </ref>
 
  
== آثار ابوسعيد==
+
این مدت ظاهراً چندان طولانی نبود، زیرا وی مجدداً به سرخس رفت و به قولی یک سال دیگر نزد ابوالفضل سرخسی سلوک کرد، تا آن که به اشارت او به نیشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفت<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲؛ نیز نک‌: سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۷؛ عطار،‌ تذکر، ص۸۰۴.</ref> اما از آنجا که ابوالفضل سرخسی در آخرین دهه سده چهارم، ۴ یا ۵ سالی قبل از ۴۰۰ق. درگذشته است،<ref>نک‌: ه‌د، ابوالفضل سرخسی.</ref> باید این سفر ابوسعید به نیشابور در اوسط دهه آخر سده چهارم صورت گرفته باشد. زیرا به تصریح محمد بن منور پس از آن که ابوسعید از دست سلمی خرقه گرفت<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ص۱، ج۳۳.</ref> و ظاهراً سلمی یادداشتی مبتنی بر این که تصوف خلق است، به خط خویش به او داد،<ref>نک‌: سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۸، حاشیه، به نقل از طبقات الوسطی.</ref> وی به سرخس بازگشت و ابوالفضل را دیدار کرد و به دستور او به نیت ارشاد به میهنه رفت. اما با این همه با وجود آن که پیر سرخسی سلوک او را پایان یافته تلقی کرد، ابوسعید به ارشاد نپرداخت و به ریاضت و مجاهدت بیشتر اهتمام داشت.<ref>نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۳ـ۳۵.</ref> و هنگامی که پدر و مادرش درگذشتند،‌ وی باز هم به بیابانهای حوالی میهنه،‌ باورد، مرو و سرخس روی نهاد و نزدیک به ۷ سال به سلوک پرداخت و خلوت گزید و ریاضت کشید.<ref>محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶.</ref> در این دوره نیز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسی، ابوسعید گاه گاهی به جهت حل اشکال به نزد او به سرخس می رفت.
  
با آنكه ابوسعيد در زمان خود يكي از مشايخ دانشمند و آگاه به علوم رسمي از قبيل‌ تفسير، حديث، فقه و ادب بوده است <ref> عطار، تذكر$، 800؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : روزبهان‌، 44 </ref>، از تصنيف كتاب و رساله پرهيز داشته و جستن حق را با «مداد و كاغذ» ناممكن مي دانسته است <ref> نك‌ : محمد بن منور، 1/243، نيز 1/187. </ref> از همين روي بو كه پس از گرايش به تصوف، كتابها و تعليقه هايش را كه در حلقة درس استادان مرو فراهم كرده بود، دفن كرد و بر سر آنها درخت مورد كاشت <ref> همو،‌1/43 ـ 44. </ref> اما با اينهمه، ادعيه، اذكار، نكات و فوايدي را كه در گفت و گو در مجالس خانقاهي بر زبان مي آورده و يا املا مي كرده است، كاتب خاص و مريدان او تحرير مي نموده اند <ref> نك‌ : ابوروح، 81، 88؛ </ref> <ref> محمدبن منور، 1/136 ـ 317، 319 ـ 323. </ref> وي مكاتباتي نيز با مشايخ معاصر و دوستان و ياران خود داشته كه ظاهراً به دست خودش كتابت مي شده است<ref>  همو، 1/325 ـ 328. </ref> از اين رو با آنكه ابوسعيد خود اثري مدون تصنيف نكرده، مقداري از مكاتبات و امالي و اقوال او در دست است. از آثار مسلم پيرميهنه، يك رباعي و يك تك بيت است كه به تصريح محمدبن منور <ref> 1/202 ـ 203 </ref> و ضبط محمود غجدواني <ref> ص 158 </ref> از سروده هاي خود او شناخته شده است. اشعاري هم كه در مجالس خانقاهي بر زبان او رفته است <ref> محمدبن منور، 1/329 ـ 334 </ref>، بي گمان نمودار ذوق و بينش عرفاني اوست و ظاهراً از تصرفات شعر شناسانة او نبايد بر كناره مانده باشد. سخنان و نكات و اشارات او نيز در آثار محقق وي محسوب تواند بود. دعوات و وصيتهايي هم از پيرميهنه نقل كرده اند <ref> نك‌ : ابوروح، 85 به بعد؛ </ref> <ref> محمدبن منور، 1/320 به بعد </ref> كه در انتساب بعضي از آنها به او، نبايد ترديد كرد. اثري كه به نام ذكر سلطان ابي سعيد فراهم شده و نسخه اي از آن بع تاريخ 877ق موجود است <ref> مركزي، 492 </ref>، شايد يكي از همين دعوات باشد. اما يكي از امالي مسلم ابوسعيد فصلي است دربارة رسوم و آداب خانقاهيان كه به تصريح محمدبن منور پيرميهنه آن را املا و ابوبكر مودّب تحرير كرده است. متن املاي ابوسعيد را محمدبن منور ضبط كرده است <ref> نك‌ : 1/316 ـ 317. </ref>
+
پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سده ۴ ق، ابوسعید برای دیدار ابوالعباس قصاب آملی، میهنه را به قصد آمل ترک گفت.<ref>محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸.</ref> اگر سخن [[عبدالرحمن جامی|جامی]] مبتنی بر این که ابوسعید در استراباد، ابوالحسن علی بن مثنّی (د۴۰۰ق) را ملاقات کرده و اخبار و اقوال [[ابوبکر شبلی|ابوبکر شبلی]] را از او شنیده است<ref>محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ص۳۲۳؛ نیز نک‌: مایر،‌Abu Sa?, ص۵۲.</ref> درست باشد،‌ می توان گفت که این ملاقات در همین سفر صورت گرفته است.
از جمله ديگر آثار مسلم ابوسعيد نامه ها و مكتوبات اوست كه به فرزندان مشايخ و بزرگان روزگار خود نوشته است. ساختار اين نامه ها حكايت از آن دارد كه بعضي از آنها را او خود نوشته است. نصّ پاره اي از نامه هاي او در جايي نقل نشده است، چنانكه از مكتوبات وي و شيخ ابوالسحاق كازروني <ref> زركوب، 146، </ref> نسخه اي در دست نيست. اما نامه هايي كه نصّ آنها در زندگي نامه هاي او آمده، به اين قرار است: 1. جواب نامة ابوسليمان داوود، مشهور به سلطان چغري كه به دست رئيس ميهنه براي ابوسعيد فرستاد بود؛ 2. نامه اي به ابوطاهر سعيد؛ 3. نامه اي به قاضي حسين مرو رودي؛ 4. جواب نامه اي به فرزندان؛ 7. نامه اي به ابوبكر خطيب مروزي <ref> محمد بن منور، 1/325 ـ 327؛ </ref> <ref> نيز نك‌ : ابوروح، 99 </ref>.
 
== آثار منسوب و مجعول ==
 
  
ميراث عرفاني ابوسعيد و آوازة گستردة او در سده هاي پس از سدة 5ق، موجب انتساب پاره اي از آثار به او شد:
+
ابوالعباس قصاب سومین شیخی است که در زندگی روحانی ابوسعید سهم بزرگ داشته است، تا آنجا که ابوسعید او را «شیخ» مطلق می خواند و نکته هایی را که از او شنیده و آموخته بود، تا پایان عمر همواره بر زبان می راند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸، ۲۸۱، ۲۹۵.</ref> ابوسعید به روایتی یک سال و به روایتی ضعیف تر دو سال و نیم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب سپری کرد و خرقه گونه ای نیز از او فرایافت و به اشارت همو به میهنه بازگشت.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۳؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۴۴ـ۴۹.</ref> در بازگشت او به میهنه مردمی بسیار گرد او جمع شدند.<ref>محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۵،‌ ۴۹.</ref> از این پس ابوسعید در خانقاهش در میهنه به ارشاد پرداخت و ظاهراً هیچ مسافرتی نکرد و فقط گهگاه بر اثر قبضی یا واردی، عزم زیارت تربت [[ابوالفضل سرخسی]] می کرد و با مریدان به سرخس می رفت.<ref>نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۴؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۲ـ۵۳.</ref>
1. رباعيات. به رغم تصريح ابوروح <ref> ص 79 </ref> و محمدبن منور <ref> 1/203 </ref> كه شعر گفتن ابوسعيد را منكر شده اند. در اواخر سدة 5 و اوايل سدة 6ق كساني اشعاري از او نقل كرده اند <ref> نك‌ : هجويري، 322؛ </ref><ref>  ميبدي، 1/481 </ref> و خانقاهايان مي پنداشته اند ابياتي كه پير ميهنه در مجالس بر زبان آورده است، از سروده هاي خود اوست <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/202. </ref> از جمله رباعيان منسوب به ابوسعيد كه از سدةق به بعد، از آثار مسلم او پنداشته شده، رباعيي است كه به سبب وجود كلمة «حورا» در صدر بيت نخست آن، به حورائيه شهرت يافته است <ref> همو، 1/275. </ref> از اواخر سدة 8 تا سدة 10ق اين رباعي را بارها شرح كرده اند و در نسبت آن به ابوسعيد نيز هيچ گونه ترديدي روا نداشته اند <ref> نك‌ : نفيسي، تاريخ. 795، تعليقات، 125 ـ 142؛ </ref> <ref> شفيعي، مقدمه، 1/120 ـ 122. </ref>
 
2. مقامات اربعين، رساله اي است كوتاه در 40 مقم صوفيه از تأليفات ابوعبدالله محمد حموي جويني (د 530ق) كه در سدة 8ق توسط اميرسيدعلي همداني ظاهراً به فارسي تلخيص شده است. برخي از نسخ اين رساله به نام ابوسعيد نيز منتشر گرديده است <ref> نك‌ : دامادي، 58 ـ 62، </ref> ولي همچنانكه گفته اند، اين رساله از او نيست <ref> نك‌ : ماير، 39-36؛ </ref> <ref> رياض، 136؛ </ref> <ref> شفيعي، همان، 1/115 ـ 119. </ref>
 
علاوه بر اين دو اثر، نسخه اي از يك نامه كه به غياث الدين محمد يزدي نوشته شده است <ref> نك‌ : دانش پژوه، 1/311 </ref> و رساله اي به نام مناجات ابوسعيد كه در 1862م منتشر شده و نيز رساله اي به عنوان اصطلاحات صوفيان <ref> منزوي، 3/1269 </ref>، به او نسبت داده اند.
 
  
== آثار مربوط به ابوسعید ==
+
چنین می نماید که ابوسعید در اوایل سده ۵ق. با شناختی که پیش از آن از نیشابور و مشایخی چون ابوعبدالرحمن سلمی داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترک گفته است.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷.</ref> این که گفته اند که ابوسعید در حدود ۴۱۲ق. در نیشابور بوده است،<ref>برتلس، تصوف، ص۳۸۰.</ref> بعید نمی نماید، اما از برخی اخبار که در اسرارالتوحید آمده است<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۲۸ـ۱۲۹.</ref> چنین برمی آید که وی در ۴۱۲ق. در میهنه بوده و پس از درگذشت ابوعبدالرحمن سلمی در آن سال، ابومسلم فارسی از نیشابور به میهنه آمده و ابوسعید را ملاقات کرده است.
  
از زمان حيات ابوسعيد، عده اي از خانقاهيان در پي گردآوردن اقوال و حالات و حكايات مربوط به زندگي او بوده اند <ref> نك‌ : محمد بن منور، 1/187 </ref>پس از وفات وي نيز مريدان و فرزندان او بسياري از اينگونه نكات و مطالب و اخبار را به صورت «مجلس» هاي خانقاهي به تحرير آورده بودند<ref>  نك‌ : ابوروح، 81، 88. </ref> ولي بسياري از اخبار زندگي و اقوال او درخاطرة فرزندان و مريدان محفوظ بوده و سينه به سينه نقل مي شده است. اين نوشته هاي پراكنده و روايتها و حكايتها و محفوظات اصحاب پير ميهنه پايه و اساس آثاري را فراهم آورد كه هم از لحاظ شرح احوال و آراء ابوسعيد و هم از لحاظ مطالعات تاريخي و اوضاع و احوال اجتماعي و خانقاهي آن كتاب است كه به قلم دو تن از نوادگان ابوسعيد نوشته شده و به سبب نزديك بودن زمان تأليف آنها به عصر ابوسعيد و نيز نسبت و قرابت نويسندگان با شخص او، از اعتبار و ارزش خاص برخوردارند:
+
از این رو گمان نمی رود که ابوسعید در زمان حیات سلمی و حتی مقارن درگذشت او به نیشابور وارد شده باشد. ظاهراً وی در اواخر ۴۱۲ق. یا اندکی پس از آن میهنه خارج شده و پیش از آن که به نیشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسی را ملاقات کرده است.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۸؛ جامی،  نفحات الانس، ص۳۱۴؛ نیز نک‌: عین القضاء،‌ نامه ها، ج۱، ص۶۳.</ref> فضای صوفیانه طوس چند روزی ابوسعید را مشغول ساخت. وی چندی در خانقاه استاد ابواحمد اقامت کرد و به خواهش او و دیگر صوفیان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نیز برای شنیدن سخنانش ازدحام می نمودند.<ref>محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷ـ۵۸.</ref> دیدار و صحبت ابوسعید با ابوالقاسم کرّکانی هم می بایست در همین ایام در طوس صورت گرفته باشد.<ref>محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۶۰؛ نیز نک‌: جامی،‌ نفحات الانس، ص۳۱۲ـ۳۱۳.</ref> با این همه او بیش از چند روزی در طوس نماند و به سوی نیشابور شتافت.
1. حالات و سخنان ابوسعيد، رساله اي است كوتاه از ابوروح لطف الله بن سعد بن اسعد بن ابي طاهر سعيد بن ابي سعيد فضل الله ميهني (د 541ق / 1146م) كه به 3 واسطه اقوال و احوال پيرميهنه را در دست داشتهاست. او پيش از حملة غز به ميهنه، يا به تعبير محمدبن منور <ref> 1/6 </ref> در «عهد استقامت» در ميهنه بوده و دربارة ابوسعيد مطالعاتي گسترده داشته و بر اثر خواهش طالبان و دوستداران <ref> نك‌ : ابوروح، 35، </ref> ظاهراً در حدود 536ق اين كتاب را تدوين كرده است. از آنجا كه او خود مردي محدث بوده و با موازين توثيق حديث و خبر آشنا <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/378 ـ 379 </ref> و نيز از آنجا كه با تصوف و اصول و مباني آن نيز آشنايي داشته است، گفته هايش در بسياري از موارد قابل اعتماد و استناد است ، خاصه كه او در روايات و اخباري كه مريدان از اينگونه روايات را هم روشن داشته است <ref> مثلاً نك‌ : ص 50. </ref> اين كتاب نخستين بار توسط والنتين ژوكوفسكي در پترزبورگ (1899م) منتشر شد و سپس بر پاية همان چاپ به كوشش ايرج افشار در تهران (1331، 1341 و 1349ش) چاپ گرديد و تصحيح انتقادي آن در تهران (1366ش) به ككوشش محمد رضا شفيعي كدكني به چاپ رسيد.
 
2. اسرارالتوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد، از محمدبن منوربن ابي سعيد ابي طاهر سعيد بن ابي سعيد ميهني كه حالات، سخنان، حكايات و اخبار مربوط به پيرميهنه را در 3 باب فراهم آورده است. او حالات و سخنان ابوسعيد را اساس و پاية تأليف خود قرار داده، اما با تكيه بر آنچه از گفته هاي مريدان ابوسعيد همچون خواجه حسن مؤدب خواجه ابوالفتح شنيده است و با افزودن حكايتها و روايتهايي كه نقل مي شده، اشارات مؤلف حالات و سخنان را گسترش داده است <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/3 ـ 4،9. </ref> البته با آنكه محمدبن منور در تهذيب اخبار و حكايات اهتمام فراوان داشته <ref> نك‌ : همو، 1/189 </ref> و از آوردن اخباري كه محقّق نمي نموده، اجتناب كرده است <ref> همو، 1/368 </ref> و پاره اي از حكايات را هم كه ضعيف مي يافته، به دو روايت آورده است <ref> نك‌ : همو، 1/372 ـ 373 </ref>، با اينهمه لغزشهاي تاريخي و نيز هواخواهي نسبت به ابوسعيد در كتاب او چشمگير است و به قياس با حالات و سخنان ابوسعيد اعتبار علمي آن كمتر. از اشاراتي كه در اين كتاب آمده است، چنين برمي آيد كه تاريخ تأليف آن حدود 574ق بوده است، زيرا به تصريح مؤلف، حملة غزان كه موجب ويراني ميهنه و غريب افتادن مزار شيخ شده بود، 100 سال بعد از وفات او، يعني در 540ق اتفاق افتاد و نويسنده 34 سال بعد از آن، يعني در 574ق مشغول تحرير آخرين فصل كتاب بوده است <ref> نك‌ : محمدبن منور، 1/342؛ </ref> <ref> شفيعي، مقدمه، 1/167 ـ 168 </ref>اسرار التوحيد نخست به كوشش ژوكوفسكي در 1899م در پترزبورگ به چاپ رسيد، سپس در 1313 ش به اهتمام احمد بهمنيار و در 1332 ش به كوشش ذبيح الله صفا در تهران منتشر شد. تصحيح علمي و انتقادي نسخة نسبتاً جامع تر آن نيز به كوشش محمدرضا شفيعي كدكني در تهران (1366ش) انتشار يافت.
 
  
== مآخذ ==
+
وقتی که ابوسعید به نیشابور وارد شد،‌ شیخی می نمود بالای ۵۰ سال که البته آوازه او پیش از خودش به نیشابور رسیده بود. شاید در سفر نخست که برای اخذ خرقه از سلمی به آنجا رفته بود، دوستانی هم یافته بود. از این روی هنگامی که او با یاران و مریدانش وارد نیشابور شد، برخی از صوفیان آن شهر به استقبال او آمدند که از آن میان خواجه محمود مرید، مشهورتر بود و به قول ابوسعید «راهبرک نیک» بود که او و همسفرانش را به کوی عدنی کویان نیشابور راهنمایی کرد و در خانقاه ابوعلی طرسوسی مقام داد.<ref>محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱.</ref> مقارن ورود ابوسعید، نیشابور شهری بود که به رغم رواج آراء ملامتیان، ‌مشایخ صوفیه اش سلوکی متشرعانه داشتند و اهل مذهبش سختگیر بودند و اصحاب [[دیوان (تشکیلات اداری)|دیوانش]] محافظه کار.<ref>قس: باسورث، تاریخ غزنویان، ج۱، ص۱۹۲.</ref> به هر روی ابوسعید یک روز پس از ورود، در خانقاه طرسوسی به مجلس گفتن پرداخت و آوازه او به سرعت در شهر فراگیر شد و بسیاری از مریدان دیگر خانقاهها را به مجلس او راغب و مشتاق ساخت تا جایی که مریدان شیخی متشرع چون [[ابوالقاسم قشیری]]، مجلس پیر میهنه را مغتنم می دانستند و با آنکه قشیری از این کار منعشان می کرد، برای درک مجالس ابوسعید به خانقاه او می رفتند.<ref>عطار،‌ تذکر، ص۸۱۰ـ۸۱۱؛ نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱ـ۶۲.</ref>
  
آذر بيگدلي، لطفعلي، آتشكدة آذر، به كوشش سيد جعفر شهيدي، تهران، 1337ش؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي، تلبيس ابليس، قاهره، 1368ق؛ همو، المنتظم، حيدرآباد دكن، 1359ق؛ ابن حزم، علي بن احمد، الفصل، بيروت، 1406ق/ 1986م؛ ابن دباغ، عبدالرحمن بن محمد، مشارق انوار القلوب، به كوشش هلموت ريتر، بيروت، 1379ق/ 1959م؛ ابن قاضي شهبه، ابوبكر بن احمد، طبقات الشافعي*، به كوشش عبدالعليم خان، بيروت، 1407ق/ 1987م؛ ابن ملقن، عمر بن علي، طبقات الأولياء، به كوشش نورالدين شريبه، بيروت، 1406ق/ 1986م؛ ابوروح،‌ لطف الله بن ابي سعيد، حالات و سخنان ابوسعيد، به كوشش محمدرضا شفيعي كدكني، تهران، 1366ش؛ ادهم خلخالي، كدو مطبخ قلندري، به كوشش احمد مجاهد، تهران، 1370ش؛ اسفرايني، عبدالرحمن، كاشف الاسرار، به كوشش هرمان لندلت، تهران، 1358ش؛ باخرزي، يحيي بن احمد، اوراد الحباب، به كوشش ايرج فشار، تهران، 1345ش. بارتولد، و. و.، تركستان نامه، ترجمة كريم كشاورز، تهران، 1352ش؛ باسورث، ادموند كليفورد، تاريخ غزنويان، ترجمة حسن انوشه، تهران، 1356ش؛ براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران (از فردوسي تا سعدي)، ترجمة فتح الله مجتبائي، تهران، 1341ش؛ برتلس، يوگني ادواردويچ، تصوف و ادبيات تصوف، ترجمة سيروس ايزدي، تهران، 1356ش؛ همو، «رباعيان ابن سينا»، جشن نامة ابن سينا، تهران، 1334ش، شم‌ 2؛ بوركوي، سرژ، سرگذشت پيرهرات، ترجمة روان فرهادي، كابل، 1355ش؛ جامي، عبدالرحمن، نفحات الانس، به كوشش محمود عابدي، تهران، 1370ش؛ همو، هفت اورنگ، به كوشش مرتضي مدرسي گيلاني، تهران، 1361ش؛ جنيد شيرازي، ابوالقاسم، شدالازار، به كوشش محمد قزويني و عباس اقبال، تهران، 1328ش؛ جوزجاني، «سير$ الشيخ الرئيس». ابن سينا به روايت اشكوري و اردكاني، به كوشش ابراهيم ديباجي، تهران، 1364ش؛ حصاركي. فقيرالله جلال آبادي، طريق الارشاد، كابل، 1359ش؛ حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايي، تهران، 1362ق؛ خواندمير، غياث الدين بن همام الدين، حبيب السير، به كوشش محمد دبير سياقي، تهران، 1354ش؛ داراشكوه، محمد، سكين*الاولياء، به كوشش تاراجند و سيد محمد رضا جلالي نائيني، تهران، 1344ش؛ دامادي. محمد، «مقامات اربعين»، معارف اسلامي، تهران، 1350ش؛ شم‌ 12؛ دانش پژوه، محمد تقي، فهرست كتابهاي خطي كتابخانة مجلس سنا، تهران، 1355ش؛ عبدالله بن محمد، مرموزات اسدي، به كوشش محمد رضا شفيعي كدكني، تهران، 1352ش؛ دولتشاه سمرقندي، تذكر$ الشعراء، به كوشش محمد رمضاني، تهران، 1338ش؛ ذهبي، محمدبن احمد، تاريخ الاسلام (وقايع، 401ـ450ق)، نسخة عكسي موجود در كتابخانة مركز؛ رازي، امين، احمد، هفت اقليم، به كوشش جواد فاضل، تهران، انتشارات علمي؛ رافعي قزويني، عبدالكريم بن محمد، التدوين في اخبار قزوين، به كوشش عزيز الله عطاردي، بيروت، 1408ق/ 1987م؛ رشيدالدين فضل الله، تاريخ مبارك غازاني، به كوشش كارل يان، لندن، 1940م؛ روزبهان بقلي، شرح شطحيات، به كوشش هانري كربن، تهران، 1344ش؛ رياض، محمد، احوال و آثار و اشعار ميرسيد علي همداني، اسلام آباد، 1364ش/ 1985م؛ ريپكا؟، يان،. تاريخ ادبيات ايران، ترجمة عيسي شهابي، تهران، 1354ش؛ زركوب. احمدبن شهاب الدين، شيرازنامه. به كوشش اسماعيل واعظ جوادي، تهران. 1350ش؛ زنده پيل، احمد جام نامقي، انس التائبين، به كوشش علي فاضل، تهران، 1368ش؛ سبكي، عبدالوهاب بن علي، طبقات الشافعي* الكبري،‌به كوشش محمود محمد طناحي و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، 1384ق/ 1965م؛ سعيد فرغاني، محمد بن احمد، مناهج العابد الي العماد، استانبول، 1990م؛ سلمي، محمد ابن حسين، «درجات المعاملات»، مجموعة آثار ابوعبدالرحمن سلمي، به كوشش نصرالله پور جوادي، تهران، 1369ش، ج 1، سمعاني، احمد بن منصور، روح الارواح، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران. 1368ش؛ سمعاني، عبدالكريم بن محمد، الانساب، حيدرآباد دكن، 1401ق/ 1987م؛ همو، التحبير في المعجم الكبير، به كوشش منيره ناجي سالم، بغداد، 1359ق/ 1975م؛ سيستاني، حسين بن محمد، احياء الملوك،‌ به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1344ش؛ شرواني، جمال خليل، نزه* المجالس، به كوشش محمد امين رياحي. تهران، 1366ش؛ شفيعي كدكني، محمد رضا، «خاندان ابوسعيد ابوالخير در تاريخ»، نامة مينويي، به كوشش حبيب يغمايي و ايرج افشار، تهران، 1350ش؛ همو، صور خيال در شعر فارسي، تهران، 1358ش؛ همو، مقدمه بر اسرارالتوحيد (نك‌ : هم‌، محمد بن منور)؛ شمس تبريزي، محمد، مقالات، به كوشش محمد علي موحد، تهران، 1369ش؛ صريفيني، ابراهيم بن محمد،‌تاريخ نيسابور، (منتخب السياق عبدالغافر فارسي)، به كوشش محمد كاظم محمودي، قم، 1403ق؛ عبدالرزاق كاشاني، اصطلاحات الصوفي*، به كوشش محمد كمال ابراهيم جعفر، قم، 1370ش؛ عطار، فريدالدين، الهي نامه، به كوشش فؤاد روحاني،‌ تهران، كتابفرشي زوّار؛ همو، تذكر$ الاولياء، به كوشش محمد استعلامي، تهران، 1346ش؛ همو، ديوان، به كوشش تقي تفضلي، تهران، 1362ش؛ همو، مصيبت نامه، به كوشش نوراني وصال، تهران، 1338ش؛ همو، منطق الطير، به كوشش سيد صادق گوهرين، تهران، 1348ش؛ علاء الدولة سمناني، احمد بن محمد،‌مصنفات فارسي، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1369ش؛ عليشير نوايي، مجالس النفائس، به كوشش علي اصغر حكمت، تهارن، 1363ش؛ عين القضاة همداني،‌عبدالله بن محمد، تمهيدات، به كوشش عفيف عسيران، تهران، 1341ش؛ همو، نامه ها، به كوشش علينقي منزوي و عفيف عسيران، تهران، 1362 ش؛ غجدواني، محمود بن علي، مفتاح الطالبين، نسخة خطي كتابخانة گنج بخش، شم‌ 2853؛ غزالي. محمد، احياء علوم الدين، بيروت، دارالمعرفة؛ غزنوي، محمد، مقامات ژنده پيل، به كوشش حشمت الله مؤيد سنندجي، تهران، 1345 ش؛ فصيح خوافي، مجمل فصيحي، به كوشش محمود فرخ، مشهد، 1341 ش؛ فضل الله بن روزبهان، مهمانخانة بخارا، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1355 ش؛ فيض كاشاني، محسن، المحج‌ة البيضاء، به كوشش علي اكبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي؛ قرآن مجيد؛ قزويني؛ زكريا بن محمد، آثار البلاد، بيروت، 1380ق/ 1960م؛ قزويني رازي، بعدالجليل، نقض؛ به كوشش جلال الدين محدث ارموي، تهران، 1358 ش؛ لاهيجي، محمد، ديوان اشعار و رسائل، به كوشش برات زنجاني، تهران، 1357 ش؛ محمد بن منور، اسرار التوحيد، به كوشش محمد رضا شفيعي كدكني، تهران، 1366 ش؛ مركزي، ميكروفيلمها؛ معصومليشاه، محمد، طرائق الحائق، به كوشش محمد جعفر محجوب، تهران، 1381 ش؛ مقدسي، محمد بن احمد، احسن التقاسيم، ليدن 1909 م؛ منذري، عبدالعظيم بن عبدالقوي، التكمل‌ـة، لوفيات النقلـة، به كوشش بشّار عواد معروف، بيروت، 1405ق/ 1984م؛ منزوي، خطي مشترك؛ ميرخواند، محمد بن برهان الدين، روضـة الصفا، تهران، 1339 ش؛ ميبدي، رشيدالدين، كشف الاسرار وعدة الابرار، به كوشش علي اصغر حكمت، تهران، 1344 ش؛ نظامي باخرزي، عبدالواسع، منشأ الانشاء، به كوشش ركن الدين همايونفرخ، تهران، 1357 ش؛ نفيسي، سعيد، تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، تهران، 1344 ش؛ همو، سرچشمة تصوف، تهران، 1343 ش؛ نوربخش، سيد محمد، «سلسلـة الاولياء» جشن نامة هانري كربن، به كوشش سيد حسين نصر، تهران، 1356 ش؛ «نوالعلوم»، نصوف و ادبيات تصوف، (نك‌ : هم‌ ، برتلس)؛ هجويري، علي بن عثمان، كشف المحجوب،‌ به كوشش ژوكوفسكي، تهران، 1358 ش؛ هدايت، رضا قليخان، مجمع الفصحاء، به كوشش مظاهر مصفا، تهران، 1336 ش؛ ياقوت، بلدان؛ نيز:
+
البته پاره ای از افکار و روشهای خانقاهی ابوسعید نزد مشایخ صوفیه نیشابور خالی از غرابت نبود و انس او به سماع و برخی از گفتارها و رفتارهای او که با راه و رسم دیگر مشایخ خانقاههای نیشابور مغایر می نمود، اسباب نگرانی و بدبینی آنان به پیر میهنه ـ که تازه به محیط نیشابور آمده بود ـ می شد و حتی آنان را به داوری و انکار در حق او وامی داشت. ابوالقاسم قشیری ـ که گویا ابوسعید در نخستین مجلس خود در نیشابور بر یک سخن عارفانه او انتقاد کرده بود <ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱ـ۶۲.</ref> ـ با آنکه یک سال از اقامت ابوسعید در نیشابور می گذشت، در انکار او سخن می گفت.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۵.</ref> با این همه، نزدیک به ۷۰ تن از مریدان قشیری در این یک سال همواره به نزد ابوسعید می آمدند و از تعلیمات او در آداب خانقاهی و آراء عرفانی بهره می بردند.
Arberry, A. J., Classical Persian Literature, London, 1967; Meier, F., ”Abu Sa?-I Hayr“, Acte Iranica, Leiden, 1967, vol. XI; Nicholson, R. A., Studies in Islamic Mysticism, Lahore, 1983; Rice, C., The Persian Sufis, London, 1964.
 
==پانویس ==
 
<references />
 
  
 +
سرانجام همین مریدان قشیری، او را به اصرار به مجلس ابوسعید بردند و وقتی که او توانایی ابوسعید را در خواندن ضمیر خویش دریافت، دیگر در انکار او چیزی نگفت<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۵ـ۷۷.</ref> و از آن پس میان آن دو رابطه ای دوستانه برقرار شد، تا جایی که ابوسعید، قشیری را ـ ظاهراً به لحاظ تسلط او بر علوم ظاهر ـ استاد می خواند<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۹.</ref> و قشیری نیز ابوسعید را در [[تصوف]] و آداب خانقاهی برتر از خود می دانست و حتی خود را به او محتاج می یافت.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۳.</ref> علاوه بر قشیری، ابوعبدالله باکویه نیز راه و رسم خانقاهی ابوسعید را در نیشابور نمی پسندید و او را منکر بود و حتی نیشابوریان را به جهت رقص و سماع ابوسعید، بر او برمی آشفت و آنان را به دوری و اجتناب از او فرامی خواند.<ref>نک‌ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۳ـ۸۵.</ref>
 +
 +
با همه این مخالفت ها و انکارها، ابوسعید راه و روش خانقاهی و افکار و گفتارهای صوفیانه خود را، هنگام اقامت در نیشابور نه تنها تغییر نداد بلکه به سماع شور و شوق بیشتر نشان می داد و بر منبر، [[شعر]] و دوبیتی می خواند و از [[تفسیر قرآن]] و نشر اخبار ـ به عباراتی که نزد متشرعان و ارباب علوم ظاهر، معروف و معمول بود ـ احتراز می کرد.
 +
 +
این گونه رفتار غیرمتعارف،‌ بی شک [[فقها]] و اهل ظاهر را به مخالفت با او برمی انگیخت، به طوری که یکبار ابوبکر اسحاق کرّامی ـ رئیس کرامیان نیشابور ـ و قاضی صاعد [[حنفی|حنفی]] را بر آن داشت تا به سلطان محمد غزنوی نامه ای نوشتند که در آن آمده بود: «اگر تدارک این نفرمایند، زود خواهد بود که فتنه ای عام ظاهر می شود».<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۸ـ۶۹؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۸ـ۶۱.</ref> نیز گفته اند که روزی ابوسعید در نیشابور خواست که ابوالحسن تونی را که از زاهدان کرّامی بود،‌ دیدار کند اما وی به ابوسعید پیام فرستاد که به [[کلیسا|کلیسا]] رفتن برای تو سزاوارتر است تا به [[مسجد]] آمدن و در میان مسلمانان بودن.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۳.</ref>
 +
 +
با این همه، طرز سلوک و روش صوفیانه ابوسعید در نیشابور و گفته های شورانگیز و مجالس گرم و پر حال او، گروه بزرگی از مردم آن ناحیه را به سوی او جلب کرد و ذکر کرامت ها و فراستها و درون بینیهای او در همه جا شایع شد و چنان قبول عام و اعتباری یافت که ستیزه جویی و خصومت مشایخ و علمای شهر را فرونشاند و آنان را به دوستی و ارادت کشاند.<ref>نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۳ـ۹۴.</ref> تا جایی که محتسبان مغرور نیشابور نیز که به سبب سماع و بیت خوانی ابوسعید با او عناد می رزیدند،‌ به تدریج از در مصالحت و موافقت پیش آمدند و از گفته و کرده خود اظهار پشیمانی کردند<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۲۶ـ۱۲۷.</ref> و سرانجام حتی اصحاب [[دیوان (تشکیلات اداری)|دیوان]]، چون عمید خراسان اعتبار اجتماعی خود را بیشتر از توجه شیخ می دانستند تا از توجه سلطان.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۸ـ۸۹.</ref> شهرت و اعتبار ابوسعید در زمان اقامتش در نیشابور به آن شهر محدود نماند و به سرعت نام او شهرهای دیگر [[خراسان]] را فراگرفت و سبب شد که مشایخ دیگر نواحی خراسان نیز برای دیدار او به نیشابور سفر کنند.
 +
 +
[[خواجه عبدالله انصاری|خواجه عبدالله انصاری]] با آنکه به لحاظ عقیده راسخش به اصول [[حنبلی|حنبلی]]، با ابوسعید موافق نمی نمود و حتی با [[تصوف]] عاشقانه وی مخالف می ورزید، دو بار به نیشابور آمد و از دیدار ابوسعید بهره ور شد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳۰؛ جامی،‌ نفحات الانس، ص۳۵۰ـ۳۵۱؛ نیز نک‌: بورکوری، ۹۱،‌ ۹۸ـ۹۹.</ref>
 +
 +
ابوسعید بیشتر از ۱۰ سال بدین روش در نیشابور به سر برد و یک روز در حالی که در خانقاه سماع می کرد، فرزندش ابوطاهر سعید در وقت سماع، [[احرام]] [[حج]] گرفت و از پدر اجازت سفر خواست. ابوسعید نیز با او موافقت و همراهی کرد و هر چند مریدان و مشایخ نیشابور کوشیدند که ابوسعید را از این سفر بازدارند، سودمند نیفتاد<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۵.</ref> و او به قصد گزاردن حج نیشابور را ترک گفت، اما وقتی که به نزدیکی خرقان رسید، تقاضای دیدار ابوالحسن خرقانی وی را به سوی آن شهر کشانید.
 +
 +
طبق گزارش مؤلف «نورالعلوم»، ابوالحسن چون از ورود ابوسعید به خرقان آگاه شد، فرزند خود احمد را با تنی چند از مریدان به استقبال او فرستاد. با آن که گزارش هایی که مریدان خرقانی و ابوسعید از دیدار آن دو داده اند، از بسیاری جهات قابل تطبیق است،<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۵ـ۱۴۵؛ قس: «نورالعلوم»، نصوف و ادبیات تصوف، ص۳۵۸ـ۳۶۰،‌ ۳۶۳ـ۳۶۴.</ref> لیکن در هر دو مورد آثار تکریم و دوستی مریدان نسبت به هر دو پیر روشن و آشکار است.
 +
 +
اگرچه ابوسعید از لحاظ سن از خرقانی جوانتر بوده و به همین جهت در این دیدار دست خرقانی را بوسیده است<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ص۳۵۹.</ref> اما سکوت آشکار ابوسعید در محضر خرقانی که نزد صوفیان از باب رعایت ادب تلقی می شده است، در حقیقت برای شنیدن اسراری بوده که ابوالحسن بیان می کرده است چنانکه خود می گوید: «ما را از بهر استماع آورده اند».<ref>نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۴ـ۲۰۵؛ اسفراینی،  کاشف الاسرار، ص۱۳۸.</ref> ابوسعید ۳ روز در خرقان ماند<ref>هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۴ـ۲۰۵؛ اسفراینی، کاشف الاسرار، ص۱۳۸.</ref> و از ادامه سفر [[حجاز]] به توصیه پیر خرقان منصرف شد و از راه بسطام قصد نیشابور کرد. در بسطام یک شبانه روز برای [[زیارت]] تربت [[بایزید بسطامی|بایزید بسطامی]] اقامت کرد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۳۹.</ref>
 +
 +
سپس از بسطام به دامغان رفت و به قولی ۳ روز و به روایتی ۴۰ روز به اضطرار در آنجا ماندگار شد.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۳۹؛ «نورالعلوم»، نصوف و ادبیات تصوف، ص۳۵۸ـ۳۶۰،‌ ۳۶۳ـ۳۶۴.</ref> در بازگشت از دامغان پس از عبور از بسطام، باز به خرقان رفت. این بار نیز خرقانی مریدان را به استقبال وی فرستاد و او را به خانقاه خود دعوت کرد. ابوسعید ۳ روز دیگر در خرقان ماند و روز چهارم به بدرقه و راهنمایی مریدان ابوالحسن از طریق جاجرم به سوی نیشابور رهسپار شد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۲ـ۱۴۵.</ref>
 +
 +
پس از بازگشت به نیشابور چند سال دیگر در آن شهر اقامت داشت. در این شهر چند تن از فرزندان و نوادگان او پرورش یافته بودند. <ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.</ref> از برخی روایات زندگی نامه ابوسعید برمی آید که او در آخرین سالهای اقامت در نیشابور به پیری رسیده بوده است.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۶.</ref> نیز از سخنان محمد بن منور استنباط می شود که ابوسعید در حدود ۴۳۰ق. یا اندکی پس از آن نیشابور را ترک کرده و به میهنه بازگشته است.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.</ref> ظاهراً وی می خواسته است که سالهای آخر عمر را در شهر و دیار اصلی خود و فارغ از تنگدلی های غربت بگذراند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.</ref> ابوسعید خانقاه خود را بی آنکه در آنجا جانشینی بگمارد،‌ رها کرد و با جمعی از مریدان به سوی زادگاهش روانه شد. هنوز مسافت دارزی از راه را طی نکرده بود که از اسب فروافتاد و رانش سخت آسیب دید. مریدان او را بر روی دوش به طوس رساندند و از طوس نیز به اشاره استاد ابوبکر طوسی، شاگردان او ابوسعید را بر محفّه ای گذاردند و به میهنه بردند.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۹ـ۱۵۰.</ref>
 +
 +
در میهنه نیز طرز سلوک و رفتار ابوسعید با مریدان و همشهریانش همانگونه بود که در نیشابور بود. در خانقاه به همان شیوه مجلس می گفت و انبوه مردم، از مریدان و اهالی شهر گرفته تا رئیس میهنه در مجالس او شرکت می کردند.<ref>نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۲ـ۵۴، ۶۴ـ۶۶، ۸۶؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۸۵.</ref> در این ایام آوازه او حتی به گوش مشایخ [[حجاز]] نیز رسیده بود و آنان برای آگاهی یافتن از احوال و اقوال او کسانی را به خراسان گسیل می داشتند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵۳.</ref> [[ابن حزم اندلسی|ابن حزم اندلسی]]، همعصر او در دورترین نواحی غرب جهان اسلام،‌ از رفتار و طرز سلوک او سخن می گوید.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵۳.</ref>
 +
 +
خانقاه او در میهنه محلی بود که از نقاط مختلف خراسان و [[ماوراءالنهر]] اهل [[عرفان]] و مریدان و مشایخ را به خود جلب می کرد و گروهی از مریدان او نیز که در نیشابور مانده بودند، برای دیدار او به میهنه می آمدند.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶۰ـ۱۶۲، ۱۶۴، ۱۸۰.</ref>
 +
 +
ابوسعید آخرین مجلس را در ۲۷ [[رجب]] ۴۴۰ ق. برگذار کرد. در این مجلس ابوطاهر سعید را جانشین خود قرار داد و درباره چگونگی مراسم [[تشییع جنازه|تشییع جنازه]] خود به مریدان سفارش کرد.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۸ـ۸۹؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۵ـ۳۴۷.</ref> بعد از آن به مدت یک هفته زنده بود و در حدود ۸۳ سالگی در ۴ [[شعبان]] همان سال درگذشت.<ref>صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۲، ص۵۳۸؛ سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۷؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۹ـ۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۴.</ref> جنازه او را فردای آن روز در سرای خودش دفن کردند. در تشییع جنازه او اهالی میهنه چنان ازدحام کرده بودند که [[تابوت]] او نیمی از روز به سبب انبوهی عزاداران دفن نشد تا آن که رئیس میهنه به وسیله عسسان راه را گشود و جنازه به خاک سپرده شد.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۷ـ۳۴۸، ۳۶۰ـ۳۶۱.</ref>
 +
 +
بعد از درگذشت ابوسعید، ابوبکر واعظ سرخسی در [[مرثیه|رثای]] او شعر گفت<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۰۵ـ۱۰۶.</ref> و [[ابوالقاسم قشیری|ابوالقاسم قشیری]] در نیشابور چون خبر وفاتش را شنید،‌ به خانقاه کوی عدنی کویان رفت و به ماتم نشست و پس از چندی برای [[زیارت]] تربت او به میهنه آمد.<ref> محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶۱ـ۳۶۲.</ref> مزار او ـ که ظاهراً در سده ۶ ق. «مشهد مقدس» خوانده می شد؛<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۱.</ref> ـ از همان روزگار محل زیارت شده بود، چنانکه ابوالفضل شامی از [[بیت المقدس]] و هجویری غزنوی از آن سوی غزنه به زیارت خاک او به میهنه آمدند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶۸ـ۳۶۹؛ هجویری، کشف المحجوب، ص۳۰۱؛ جامی، نفحات الانس، ص۳۲۲.</ref> صوفیه نیز در آنجا مراسم خانقاهی برگزار می کردند و مجالس سماع برپا می داشتند.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۱ـ۳۴۲، ۳۵۶.</ref>
 +
 +
با این همه در حدود ۱۰۰ سال پس از درگذشت ابوسعید، به هنگام حمله غز، مزار او ویران شد و یادگارهایی که از او برجای مانده بود، به غارت رفت ولی در نیمه دوم سده ۶ ق. سلطان سنجر سلجوقی وسایلی در اختیار نوه او محمد بن منور میهنی گذارد تا مزار ابوسعید را تعمیر و بازسازی کند. محمد بن منور نزدیک به ۵۰ تن از خاندان پیر میهنه را که در حمله غز به [[عراق]] و نواحی دیگر [[ایران]] کوچیده بودند،‌ دوباره در آنجا گرد آورد و مزار بوسعید مجدداً رونق گرفت، اما دیری نپایید که حمله دوم غز روی داد و این بار مزار بیش از بار اول ویران شد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۹ـ۳۵۱.</ref>
 +
 +
با این همه، تربت ابوسعید حرمت و شهرت خود را همچنان حفظ کرد. در اواخر سده ۷ق. غازان خان مغول به زیارت آنجا رفت.<ref>رشیدالدین، تاریخ مبارک غازانی، ص۲۰۸.</ref> در عصر تیموریان نیز تربت او مورد تکریم و احترام امیران و شاهزادگان بود.<ref>نک‌: میرخواند، روضـة الصفا، ج۶، ص۶۹۱، ۷۰۲.</ref> در نیمه نخست سده ۱۰ق. مزار ابوسعید صندوق و قبه ای داشته که فضل الله بن روزبهان از آن یاد کرده است.<ref>فضل الله بن روزبهان، مهمانخانة بخارا، ص۳۲۷ـ۳۲۸.</ref> در سده ۱۱ق. نیز بر مزار او یکی از کتابهای «مقامات» ابوسعید موجود بوده که سیستانی<ref>سیستانی، احیاء الملوک، ص۴۶۸.</ref> در هنگام زیارت آن محل، آن را مطالعه کرده است. اکنون مزار ابوسعید در قلمرو [[ترکمنستان]] واقع شده و مشهور به «مانه بابا» است.<ref>نک‌: نفیسی، سرچشمه، ص۲۲۵ـ۲۲۶.</ref>
 +
 +
شهرت ابوسعید پس از درگذشت او سراسر سرزمینهای ایرانی و فارسی زبان را فراگرفت و حتی چنانکه اشاره شد، به دورترین نقاط جهان [[اسلام]] نیز رسید، چنانکه جامه او که به وسیله یکی از مریدانش ـ ابونصر شروانی ـ به شروان برده شده بود، به عنوان دافع بلاها و مصیبتهای همگانی شناخته می شد و آن را «تریاک مجرب» می نامیدند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۳۴.</ref>
 +
 +
==تحصیل و اساتید==
 +
ابوسعید ابوالخیر در کودکی قرائت [[قرآن]] را نزد ابومحمد عنازی فراگرفت و سپس به توصیه پدر، نزد مفتی و ادیب مشهور عصر، استاد ابوسعید عنازی به آموختن [[علم لغت|لغت]] و [[ادبیات عرب|ادب]] پرداخت. در این احوال گهگاه ابوالقاسم بشر یاسین را می دید و دیدار او برایش جاذبه ای خاص داشت.<ref>نک‌: ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ۳۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۷ـ۱۸.</ref>
 +
 +
وی نخستین تعلیمات صوفیانه را در اوان کودکی و نوجوانی از بشر یاسین فراگرفت و اینکه خود گفته است که «مسلمانی» را از بشر یاسین آموخته،<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۸؛ ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸</ref> حاکی از تأثیر پذیرفتن عمیق از سخنان و تعلیمات اوست. از زندگی نامه های ابوسعید چنین برمی آید که او تا پس از ۱۷ سالگی در میهنه بوده و پس از درگذشت بشر یاسین در ۳۸۰ق، به گورستان میهنه بر سر مزار وی می رفته است.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۱.</ref>
 +
 +
ابوسعید در میهنه مقدمات معارف دینی و [[عرفان|عرفانی]] را فراگرفته و ادب عربی را نیز تا آنجا آموخته بود که به قولی ۳۰۰۰۰ [[بیت (شعر)|بیت]] از اشعار [[جاهلیت|جاهلی]]، در یاد داشت.<ref>نک‌: ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰.</ref> در این احوال زادگاه خود را به قصد مرو ترک گفت تا [[فقه]] بیاموزد. در مرو نخست نزد ابوعبدالله خضری فقه [[شافعی]] خواند و ۵ سال در خدمت او بسر برد و متَّفَق و مختلف فقه را از او آموخت. البته خضری از «علم طریقت» نیز آگاه بود و ابوسعید از دانش عرفانی او نیز بهره ور شد.<ref>ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸ـ۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰، ۲۳.</ref>
 +
 +
پس از درگذشت ابوعبدالله خضری، ابوسعید نزد فقیه مشهور مرو ابوبکر قفّال مروزی (د ۴۱۷ق) تحصیل فقه را ادامه داد و ۵ سال نیز در مجلس درس وی حاضر می شد. چند تن از [[محدثان]] و فقیهان بزرگ آن عصر چون ابومحمد جوینی، ابوعلی سنجی و ناصر مروزی در این دوران همدرس او بودند.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳؛ عطار،‌ تذکر، ۸۰۲؛ نیز نک‌: مایر، Abu Sa?, ص۴۹-۵۲.</ref>
 +
 +
ابوسعید در مرو مجلس برخی از محدثان مشهور آنجا را نیز درک کرده بود،‌ چنانکه نقل کرده اند که [[صحیح بخاری (کتاب)|صحیح بخاری]] را از ابوعلی محمد شبویی مروزی شنیده است.<ref>جامی،‌ نفحات الانس، ص۲۹۹؛ نک‌: ابن قاضی شهبه، طبقات الشافعی، ج۱، ص۱۵۰.</ref>
 +
 +
ظاهراً ابوسعید در حدود ۳۰ سالگی به قصد درک مجلس درس فقیه سرخسی، ابوعلی احمد زاهر (د ۳۸۹ق)،‌ به سرخس رفت<ref>نک‌: صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۲، ص۵۳۸؛ سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۳۵۰؛ قس: نیکلسون،‌ p۶, Studies in Islamic Mysticism,</ref> و نزد او [[تفسیر]]، [[اصول فقه‌‌‌‌|اصول]] و [[حدیث]] آموخت و چون فقیه سرخسی در وی استعداد فوق العاده دید، درس سه روزه را در یک روز به او می آموخت.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳ـ۲۴،‌ ۱۲۹؛ هجویری،‌ کشف المحجوب، ص۲۰۶</ref>
 +
 +
اما چنانکه گفته شد، آشنایی ابوسعید با [[لقمان سرخسی]] و دیدارش با [[ابوالفضل سرخسی]] و گذراندن شبی در خانقاه او و شنیدن سخنانش در باب حقیقت اسم جلاله، روح او را صید پیر سرخسی ساخت و هر چند فردای آن شب به مدرسه بازگشت، اما شور و غوغایی که بر اثر گفتار پیرانه ابوالفضل در او پیدا شده بود، او را از مدرسه به خانقاه سرخسی کشید.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۰ـ۴۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۴ـ۲۵.</ref> از پیران سه گانه ای که در ارشاد و تربیت روحی ابوسعید سهم داشته اند، بی شک ابوالفضل سرخسی پس از بشر یاسین و پیش از قصاب آملی، بیش از دیگران بر او تأثیر نهاده بود.<ref>قس: هجویری،‌ کشف المحجوب، ص۲۰۶ـ۲۰۷.</ref> اینکه ابوسعید، ابوالفضل را «پیر» می خوانده و [[زیارت]] مزار او را همچون سفر [[حج]] می دانسته است،<ref>نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸، ۵۲ـ۵۳؛ جامی،‌ نفحات الانس، ص۲۹۰.</ref> از تأثیر شگرف ابوالفضل بر دل و جان او خبر می دهد.
 +
 +
==شاگردان و مریدان==
 +
مریدان و شاگردان ابوسعید هم در انتقال میراث عرفانی و علمی وی سهمی بزرگ داشته اند. وی بیرون از حوزه معارف خانقاهی نیز شاگردانی تربیت کرد، از جمله [[امام الحرمین جوینی|امام الحرمین جوینی]]، ابوالقاسم سلمان بن ناصر انصاری، حسن بن ابی طاهر جیلی، عبدالغفار شیرویی و ابوعبدالله فارسی که از دانشمندان و محدثان بنام بوده، از او روایت کرده اند.<ref>سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۶؛ صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۱۲، ص۵۳۸؛ سمعانی، التحیر، ج۲، ص۲۳.</ref>
 +
 +
از میان مریدان او عبدالصمد بن حسن قلانسی سرخسی، حسن مؤدب، احمد بن علی طریثیثی، ابونصر شروانی، احمد بن محمد میهنی مشهور به بابوفله و ابوسعد دوست دادا که از شهرتی بیشتر برخودارند، کسانی بودند که در انتقال میراث عرفانی ابوسعید کوشش داشته اند. ابونصر شروانی ـ که از تجّار عصر بود و پس از ارادت یافتن به ابوسعید همه ثروتش را در راه او صرف کرد ـ در پایان عمر او به عنوان خلیفه اش، معارف ابوسعید را به نواحی شروان منتقل کرد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۲ـ۱۳۴.</ref> بابوفله از جانب او خانقاه ابوالفضل را در سرخس دایر نگاه داشت.<ref>نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۷۵.</ref> عبدالصمد قلانسی یکی از ناقلان احوال و اقوال اوست<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲، ۱۰۶.</ref> و ابوسعید دوست دادا (د ۴۷۹ ق) نیز میراث خانقاهی ابوسعید را به [[بغداد]] برد و در آنجا خانقاهی بنا نهاد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۵۶ـ۳۶۰؛ ابن جوزی، المنظم، ج۹، ص۱۱.</ref>
 +
 +
==افکار و اقوال ابوسعید==
 +
تأثیر افکار و اقوال ابوسعید در طی سده های گذشته همواره در میان اهل [[عرفان]] و در ادبیات عرفانی [[ایران]] مشهور بوده است. روشن ترین خصیصه عرفان ابوسعید هماهنگی آن با زندگی است، چنانکه می توان گفت که او با عرفان زندگی نمی کرده است بلکه عرفان جوهر حیات او بوده و به تعبیر دیگر، عرفانی می زیسته است.
 +
 +
در همه حالات و سخنان او و هم در جمیع روایات و حکایات مربوط به او به ندرت می توان به موضوعی برخورد که وی به روش اصحاب عرفان بحثی نظری مطرح کرده باشد. او هر چه می کرده و هر چه می گفته است، از [[تفسیر]] و [[حدیث]] و آداب خانقاهی، همه را با واقعیت هایی که در زندگی روزانه اهل خانقاه روی می داده. در خور تطبیق می دانسته است. از این روست که بیشتر اخبار مربوط به احوال و سیر و سلوک او به قصد و حکایت می ماند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۵ـ۲۰۶، ۲۰۸.</ref> وی مباحث عرفانی، تعلیمات اخلاقی و آداب خانقاهی را غالباً به اقتضای موقع و مقام در بستر کنش و رفتار و داستان وار عرضه می کند.
 +
 +
بیشتر نکاتی که در نوشته های صوفیان معاصر ابوسعید در قالب تغییرات و اصطلاحات عرفان نظری مطرح شده است از جمله، در شیوه بیان رفتاری ابوسعید به صورت قصه ای در متن زندگانی روزانه انعکاس می یابد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۱؛ نیز نک‌: عطار، مصیبت نامه، ص۱۴۵.</ref> عرفان در نظر ابوسعید رابطه ای است قلبی که بنده با [[خداوند]] برقرار می دارد<ref>هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۷.</ref> و این رابطه هنگامی تحقق می یابد که در قلب بنده چیزی جز [[اخلاص]] و صدق نباشد. وی [[تصوف]] را عین [[اسلام]] و آن را مستلزم قربان کردن [[نفس]] می داند.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۵؛ نیز نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.</ref>
 +
 +
قربان کردن نفس در حقیقت گذشتن از خودی خود است و کسی که از خودی خود نرهد، نه به عرفان نسبتی دارد نه به اسلام.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۵، ۲۸۶.</ref> نفس خاستگاه «منی» است که البته «درخت لعنت» است<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۰۴.</ref> و میان خالق و خلق جز آن حجابی نیست.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۷.</ref> ابوسعید «دوزخ» را در جایی می دیده است که «تو» و «من» و «ما» در آن باشد.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۵. </ref> سماحت و وسعت مشرب از خصوصیات برجسته خلق و خوی او بود.<ref>نک‌ : عطار، الهی نامه، ص۴۶ـ۴۷، منطق الطیر، ص۲۵۹؛ نیز نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۸، جم‌.</ref>
 +
 +
او در فروع، مذهب [[شافعی|شافعی]] داشت<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۳.</ref> اما وقتی دید که صوفیان خانقاه و از [[صلوات]] گفتن بر آل [[پیامبر اسلام|رسول]] صلی الله علیه و آله در [[تشهد]] اول و در [[قنوت]] خودداری کردند، پیش نماز خانقاه را ملامت کرد و گفت که «ما در موکبی نرویم که آل محمد در آنجا نباشد».<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۴؛ قس: قزوینی رازی، بعدالجلیل، ص۲۱۳.</ref> وی با [[رفق]] و سماحت خود ترسایان و جهودان را به اسلام خوشبین و برای قبول این دین مستعد و مهیا می کرد.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۰‌ـ۱۳۲؛ عین القضا، تمهیدات، ص۲۸۵؛ ابن جوزی، تلبیس، ص۳۴۰.</ref>
 +
 +
ابوسعید با ارباب زر و زور و صاحبان مقامات [[دیوان (تشکیلات اداری)|دیوانی]] سر سازش نداشت و آنان را همواره به رعایت حق مردم و اجتناب از [[ظلم]] و تعدی فرامی خواند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶ـ۱۷، مایر، ۲۵۵p,?Abu Sa</ref> با آن که این گونه اشخاص در بزرگداشت او کوتاهی نمی کرده اند<ref>نک‌ : ۳۱۹p,?Abu Sa</ref> و بعضی از آنان او را به مثابه پدر و بزرگ خویش می خوانده اند و به وی ارادت می ورزیده اند، با این همه شیخ میهنه ارادت آنان را آنگاه در خور قبول می دیده است که دستور جور لشکر را از مردم کوتاه دارند و [[عدالت|عدل]] پیشه کنند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳۳، ۳۳۸ـ۳۳۹؛ ابوروح،  حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۶ـ۸۷.</ref>
 +
 +
ابوسعید تا پایان عمر سیره و رفتار [[پیامبر اکرم]] صلی الله علیه و آله را تقلید و تتبع می کرد. در پاپان عمر که حتی یک دندان در دهانش نبود، برای حفظ حرمت [[سنت]] نبوی خلال به همراه داشت<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۱۴.</ref> و حتی گاهی دیدار کسانی را که در حفظ ادبی از آداب نبوی تقصیر می کرده اند، برمی تافت.<ref>نک‌: جامی، نفحات، ص۶؛ حصارکی، طریق الارشاد، ص۱۷۴.</ref> اما با این همه، برخی او را به [[بدعت]] متهم می کردند<ref>نک‌: ابن حزم، الفصل، ج۴، ص۱۸۸؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۳۵۰.</ref> و بر او ایراد می گرفتند که پیران دیگر بر اثر مجاهدت نحیف و ضعیف شده اند و گردن تو در «زه پیراهن» نمی آید و دیگر مشایخ [[حج]] کرده اند و تو نکرده ای.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۴.</ref>
 +
 +
ابوسعید زندگی را با فراخی و تمکن می گذرانده و لباس او خرقه ای کهنه و ژنده نبوده است.<ref>نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۷؛ محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۵ـ۸۶.</ref> در نیشابور وقتی که از خانقاه بیرون می رفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان می شدند.<ref>جامی، نفحات، ص۳۷۳؛ نیز نک‌: بارتولد، ترکستان نامه، ج۱، ص۶۵۲؛ باسورث، تاریخ غزنویان، ج۱، ص۱۹۲ـ۱۹۳.</ref> در خانقاه او نیز سفره ای رنگین گسترده می شده است.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۹ـ۷۰، ۸۲، ۱۳۸.</ref> این روش زندگی، نه تنها مورد [[لعن]] و تعریض مشایخ صوفیه قرار می گرفته است،<ref>نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۵ـ۸۶.</ref> بلکه علما و عوام نیز بدان به دیده انکار می نگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار می دانستند.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸، ۱۵۰، ۱۶۴.</ref> اما سلطان وار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه او درباره فقر و غنا بوده است. او [[اولیاء الله|اولیا]] را پادشاهان حقیقی می دانسته<ref>جامی، نفحات، ص۳۱۳.</ref> و بر آن بوده که غنا صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست.
 +
 +
عارف نیز که تخلّق به اخلاق و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد که صفت خدا نیست. آیا کسی که در مشاهده حق بسر می برد، اسم فقر بر او واقع می شود؟ این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری که ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است.<ref>نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۴؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸.</ref> اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی که سالک را از دنیا بی نیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند می دارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی در فقر نمی داند، چنانکه یک بار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت، نه به فقر.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۹.</ref>
 +
 +
کرامت نیز در [[جهان بینی|جهان بینی]] عرفانی ابوسعید نه بر آب رفتن است، نه بر هوا پریدن و نه [[طی الأرض|طی الارض]] کردن.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۹۹.</ref> کراماتی که به او نسبت داده یا از او نقل کرده اند، همگی از نوع فراست و آگاهی از ضمیر دیگران بوده است.<ref>نک‌: صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۶؛ عطار، تذکر، ص۸۰۰؛ جامی، هفت اورنگ، ص۱۵۲ـ۱۵۳.</ref> وی به این خاصیت در تاریخ [[تصوف]] مثل شده است زیرا که سرتاسر زندگی خانقاهی او پر است از ضمیر خوانی ها و فراستهایی که منکران را در حق او به اقرار و قبول وامی داشته است.<ref>نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۶۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷ به بعد.</ref> بیشتر مشایخ صوفیه او را به این صفت ممتاز دانسته و از او با عنوانهای «آگاه بر همه سینه ها»، «فارس غیوب» و «جاسوس و یا حارس القلوب»<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۷؛ روزبهان، شرح شطحیات، ص۴۴.</ref> و حتی «مشرق الضمائر»<ref>نک‌: عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفی، ص۸۵.</ref> یاد کرده اند.
 +
 +
عشق و وجد و سماع به روش و بینش عرفانی ابوسعید در میان میراث مشایخ معاصرش جایگاهی ممتاز بخشیده است. عشق نزد ابوسعید «شبکه» ای است از شبکه های حق، شبکه ای که در آن بنده از همه چیز خود جدا و به حق وابسته می شود.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۱۰؛ قس: ژنده پیل، انس التائبین، ص۲۱۰؛ ادهم، کدو مطبخ قلندری، ص۶۹ـ۷۰.</ref> وی در اقلیم عرفان عاشقانه نقطه مقابل عارفانی متشرع، همچون [[شهاب الدین سهروردی|شهاب الدین سهروردی]] (د ۶۳۲ق)، قرار می گرفته<ref>نک‌: شمس، مقالات، ج۱، ص۳۳۷.</ref> و نسبت به عارفان اهل سکر توجه و تعلق خاطری خاص داشته است. او [[حسین بن منصور حلاج|منصور حلاج]] را عاشقی می دانست که در شرق و غرب همانند نداشته است.<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۲.</ref> از نظر پیر میهنه در باب عشق مؤید نظریه وحدت شهود است، چنانکه او عشق خدا را به بنده در حقیقت عشق حق به خودش تعبیر می کرده و این نکته را در تفسیر کریمه «یُحِبّهُم وَ یُحِبُّونَهُ» ([[سوره مائده]]/۵۴)، با این عبارت باز گفته است: «...یحبهم فانه لایحب الا نفسه».<ref>نک‌: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۴، ص۳۲۸؛ ابن دباغ، مشارق انوار القلوب، ص۶۵؛ سمعانی، احمد، الانساب، ص۱۶۴ـ۱۶۵؛ فیض، المحجة البیضاء، ج۷، ص۱۵۳، ج۸، ص۶۵.</ref>
 +
 +
توجه ابوسعید به عشق، انگیزه سماع و پایکوبیهای خانقاهی را در او بیدار می داشت و انس او به سماع تا جایی بود که از مریدان خواسته بود، جنازه اش را با اقوال و ابیاتی در خور سماع [[تشییع جنازه|تشییع]] کنند.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹؛ علاءالدوله، مصنفات فارسی، ص۱۶۷ـ۱۶۸؛ نیز نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۶۶؛ داراشکوه، سکین*الاولیاء، ص۷۲.</ref> شاید در تاریخ تصوف پیش از عصر ابوسعید، انس و الفتی را که او به سماع داشت در کس دیگری نتوان سراغ گرفت. شدت دلبستگی او را به سماع در برخی روایاتی که از احوال او نقل کرده اند، می توان دید.<ref>محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۲۶، ۲۸۴.</ref>
 +
 +
ابوسعید اندیشه شاد زیستن را از نوجوانی از بشر یاسین آموخته بود که می گفت «مرد باید که جگرخواره و خندان بود».<ref>محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۳؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.</ref> این که [[عطار نیشابوری]] نام و گفتار ابوسعید را مایه خوشی وقت و شادی دل صوفیان شمرده است،<ref>عطار، تذکره، ص۸۰۰</ref> هم از تعلق باطن او به شادی حکایت دارد.
 +
 +
زبان ابوسعید زبان گفتگوی روزانه مردم است<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۱۶، ۱۲۴.</ref> و در عین حال به زبان جوانمردان نزدیک است. شاید یکی از دلایل گیرایی مجالس وعظ او در همین نکته نهفته باشد که وی از ساختار زبانی عامه مردم بهره می برده و از مثال رایج در میان آنان استفاده می کرده است.<ref>نک‌: عطار، تذکر، ص۴۷۹.</ref> وی گاهی با کنایه و ایما و غیرمستقیم مقصود خود را بیان می کند و گاه نکته های دقیق عرفانی را به قصه و افسانه درمی آمیزد.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۷۶، ۲۷۷.</ref> در بسیاری از سخنان او تناسب لفظی و نوعی وزن و آهنگ یافت می شود.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۹۳، ۲۱۰، جم‌.</ref> این ویژگی یکی از عوامل عمده شهرت و انتشار پاره ای از سخنان او شده است تا جایی که برخی از اقوال وی به کلمات قصار و مثل سائر همانند گردیده.<ref>نک‌ ک محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۶، ۲۸۵، ۳۰۳، ۳۱۳.</ref>
 +
 +
شوق وافر ابوسعید به [[شعر]] و بیت خوانی در موارد مختلف و نیز در مجالس سماع زبان او را اسلوبی خاص بخشیده است و اگرچه او را نخستین شاعر پارسی گوی در قلمرو تصوف نمی توان به شمار آورد،<ref>قس: براون، تاریخ ادبیات ایران، ص۳۹۵؛ ریپکا، تاریخ ادبیات ایران، ۳۵۵؛ نیکلسون، مطالعات در عرفان اسلامی، ص۴۸، آریری، ادبیات کلاسیک فارسی، ص۷۱.</ref> لیکن بی شک وی یکی از بزرگترین مشایخ تصوف [[ایران]] است که شعر و مضامین عاشقانه را به حوزه [[عرفان]] کشانده است. [[رباعی|رباعیات]] و ابیات عاشقانه ای که وی در مجالس سماع می خواند، مشحون از تغییرات و اصطلاحات زبان عاشقان چون بت، گبر، زنّار و یار بود،<ref>نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۶.</ref> که از این لحاظ مورد اعتراض دیگر مشایخ قرار می گرفت.<ref>نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۰۹ـ۲۱۰.</ref> اما این گونه بیان و تعبیر در این دوران، اساس تکوین مجموعه ای از اصطلاحات صوفیانه و سمبولیسم زبان شعر و ادب عرفانی شد که در ادوار بعد در آثار کسانی چون [[سنائی|سنائی]]، [[عطار نیشابوری|عطار]]، [[مولوی|مولوی]] و... به کمال خود رسید. در اسناد معتبری که درباره احوال ابوسعید پرداخته شده به شاعر بودن او اشارتی نرفته است<ref>نک‌: شفیعی، صورخیال، ص۵۸۲.</ref> و ابو روح<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹؛ و محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳.</ref> نسبت شعر و شاعری به او را حتی از قول خود او رد کرده است. وی آوردن شماری بسیار از رباعیات و دیگر انواع شعر و نام او از اندکی بعد از وفات او شروع شده چنانکه [[هجویری جلابی|هجویری]] بیتی به نام او در [[کشف المحجوب (کتاب)|کشف المحجوب]] ثبت کرده است.<ref>هجویری، کشف المحجوب، ص۳۲۲.</ref>
 +
 +
از اشاره ای در کتاب محمد بن منور<ref>محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳.</ref> می توان استنباط کرد که صوفیان سده ۶ق. بسیاری از رباعیات عاشقانه عارفانه را به نام ابوسعید می شناخته اند، صوفیان سده های میانه نیز او را سراینده برخی از رباعیات می شمرده و به پاره ای از آنها در آثار خود استناد می کرده اند.<ref>نک‌ ک علاءالدوله، مصنفات فارسی، ص۱۷۴ـ۱۷۵؛ دایه، ص۳۵ـ۳۶؛ شروانی، نزه* المجالس، ص۱۱۹.</ref> و از سده ۹ق. به بعد نام او در [[تذکره|تذکره]] های شاعران ثبت می شود و از رباعی سرایان به شمار می رود.<ref>نک‌ : علیشیر، مجالس النفائس، ص۳۱۷ـ۳۱۸؛ خواند میرؤ، حبیب السیر، ج۲، ص۳۱۰؛ رازی، هفت اقلیم، ج۲، ص۲۳ـ۲۵؛ آذر، آتشکدة آذر، ص۱۳۶؛ هدایت، مجمع الفصحاء، ص۱۴۳.</ref> در همین دوره و شاید پیش تر از آن رباعیات عرفانی فراوانی ساخته شد و به نام او رواج و انتشار یافت، چنانکه شمار رباعیهای منسوب به او از ۷۰۰ درگذشته است.<ref>نک‌: نفیسی، تاریخ، ص۶۲.</ref>
 +
 +
زندگانی روحی و عاطفی ابوسعید با شعر آمیخته بود. از کودکی شعر شنیده و شعر حفظ کرده بود،<ref>نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۶، ۱۴۲</ref> آیات [[قرآن|قرآنی]] را با شعر قابل [[تفسیر قرآن|تفسیر]] می دید.<ref>نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۷۰، ۲۷۱؛ نیز نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۰۶.</ref> ناگواری مرگ فرزندش را با شعر تحمل کرده بود<ref>نک‌: فصیح، مجمل فصیحی، ج۲، ص۱۶۷.</ref> و [[وصیت|وصیت]] می کرد که جنازه او را با شعر [[تشییع جنازه|تشییع]] کنند. کتبیه مرقدش را نیز با شعر منقش سازند.<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹؛ محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۴۶ـ۳۴۷؛ نیز نک‌: جامی، نفحات، ص۳۰۹.</ref> این انس و الفت به شعر، سخن ابوروح<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص ۷۹؛ و محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ ـ ۲۰۳.</ref> را که شاعری ابوسعید را منکر شده، اندکی در خور تردید می سازد. از این که ابوسعید بر پاره ای از اشعار، نقادانه خرده می گرفته و آنها را با تغییرات و اصلاحات خود پسندیده تر می ساخته است،<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۳۰، ۳۳۴.</ref> چنین برمی آید که وی به قواعد و اصول شاعری وقوف داشته و ذوق و توانایی خود را در این زمینه بکار می برده است. بنابراین بعید نیست که علاوه بر یک تک بیت و یک رباعی که از او نقل کرده اند<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳، ۳۲۹، ۳۶۲؛ نیز، غجدوانی، مفتاح الطالبین، ص۱۵۸.</ref> اشعار دیگری نیز سروده باشد.
 +
 +
پیش از ابوسعید نیز در خانقاههای [[خراسان]] آداب و رسوم خانقاهی وجود داشته است، اما ظاهراً وی بر طبق نظر گاههای عرفانی خویش این آیین ها را به گونه ای دگرگون کرده بود که موجب مخالفت برخی از صوفیان و مشایخ معاصر او شده بود.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۳، ۲۰۷؛ نیز نک‌: سعید فرغانین، مناهج العابد الی العماد، ص۱۸۳، ۲۲۱؛ نیکلسون، مطالعات در عرفان اسلامی، ص۴۶.</ref> این که زکریا قزوینی در «آثار البلاد» وضع طریقه تصوف و تأسیس خانقاه و ترتیب سفره و آداب صوفیه را در خراسان کاملاً به او نسبت می دهد،<ref>زکریا بن محمد، آثارالبلاد، ص۳۶۱.</ref> ظاهراً مقصودش رواج و انتشار روش و قواعد خانقاهی اوست که پس از او در خراسان برجای ماند. بسیاری از آداب و قواعد خانقاهی که ابوسعید بنیاد نهاد<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۱۵ـ۳۱۶؛ علاءالدوله،‌ مصنفات فارسی، ص۲۸۶ـ۲۸۷.</ref> پس از او به صورت رسمها و روشهای معمول در خانقاهها درآمد و از همین رو بیشتر آداب خانقاهی را در سده های میانه به او منسوب داشته اند.<ref>نک‌: قزوینی، بعدالجلیل، ص۲۱۳</ref>
 +
 +
ابوسعید همچنانکه در دوران حیات مورد تکریم همگان بود و آوازه اش به نقاط دور دست رسید، پس از مرگ نیز در میان صوفیه به عنوان نمونه اعلی و فرد اکمل شناخته شد. اوصاف و القابی چون شیخ المشایخ، شاهنشاه محبّان، ملک الملوک صوفیان، نازنین مملکت، زعیم صوفیه، شیخ میهنه و حتی سلطان طریقت که مؤلفان در دوره های بعد ـ از صوفیه و غیرصوفیه ـ به او داده اند<ref>نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۴، ۲۰۶؛ عطار، تذکر، ص۸۰۰، الهی نامه، ص۱۰۰؛ روزبهان، شرح شطحیات، ص۴۴؛ جامی، هفت اورنگ، ص۱۵۲، ۱۵۷؛ نیز نک‌: دولتشاه، تذکرة الشعراء، ص۶۸؛ علیشیر، مجالس النفائس، ص۳۱۷.</ref> و نیز اشارات فراوانی که در نوشته ها به احوال و اقوال و کرامات او رفته، همگی مؤید این مطلب است.
 +
 +
در ابیات عرفانی فارسی از احوال و اخبار ابوسعید شاید بیش از هر کس دیگری داستان ساخته شد، چنانکه بسیاری از حکایات منظومه های عطار درباره کارها و گفته های اوست.<ref>از جمله نک‌: عطار، الهی نامه، ص۴۶، جم‌، مصیبت نامه، ص۷۱، جم‌ ، منطق الطیر، ص۱۳۶، ۱۸۴، ۲۵۷، ۲۵۹.</ref> اعتبار میراث عرفانی ابوسعید در میان صوفیان به اندازه ای بود که بسیاری از مشایخ صوفیه هر یک به نوعی خود را بدو نسبت می دادند. عطار خود را «مست جام محبت بوسعیدی» می شناخته و دولت عرفانش را برخاسته از دم بوسعید می دانسته است.<ref>عطار، دیوان، ص۲۱۸، ۷۹۲.</ref> نیز وقوف از کیفیت «شراب شیخ جام» را آنگاه ممکن می دیده است که مشرب بوسعیدی حاصل شود. اینکه مریدان شیخ احمد جام نیز خرقه شیخ خود را به ابوسعید می رساندند،<ref>نک‌: غزنوی، مقامات ژنده پیل، ص۱۹۳؛ جامی، نفحات، ص۴۹۷.</ref> از اعتبار و تأثیرات میراث عرفانی پیر میهنه حکایت دارد. از این رو اگر در حق وی گفته اند که بیشتر مشایخ صوفیه پیرو او بوده اند<ref>نک‌: قزوینی، بعدالجلیل، ص۲۱۳؛ رایس، صوفیان فارس، ص۳۳.</ref> سخنی به گزاف نگفته اند.
 +
 +
در سده ۶ق. بنابر روایاتی، ابو سعید در مقابل [[ابن سینا]] قرار داده شد و در پی آن گفته شد که ابن سینا با او ملاقات داشته و نیز بین آن دو حتی پیش از ملاقات، مکاتباتی صورت گرفته است.<ref>محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۹۴.</ref> در تمهیدات [[عین القضات همدانی|عین القضاة همدانی]] آمده است که ابوسعید در طریق سلوک از ابوعلی سینا دلالت خواسته و ابوعلی او را به «دخول در کفر حقیقی و خروج از اسلام مجازی» فراخوانده است.<ref>عین القضاة همدانی، تمهیدات، ص۳۴۹ـ۳۵۰؛ نیز نک‌: ه‌د، ج۴، ص۴۲.</ref> درباره ملاقات ابن سینا و ابوسعید و رویارویی عرفان و شهود با علم و [[فلسفه]] نیز روایتی آمده است که در آن دانش ابن سینا فروتر از عرفان پیر میهنه تصور گردیده و حاصل ملاقات چنان است که ابن سینا به ابوسعید ارادت حاصل می کند و پس از آن در آثار خود ذوق و پسند ارباب عرفان را مورد تأیید و تأکید قرار می دهد.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۹۴ـ۱۹۵.</ref>
 +
 +
در میان محققان معاصر درباره این ملاقات، اختلاف نظر وجود دارد به طوری که بعضی آن را تأیید و عده ای در باب آن اظهار تردید کرده اند.<ref>نک‌: بارتولد، ترکستان نامه، ج۱، ص۶۵۲؛ برتلس، رباعیات ابن سینا، ص۱۲ـ۱۳؛ نفیسی، تعلیقات، ص۱۱؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۴۳ـ۴۶.</ref> به نظر می رسد که مسأله ملاقات ابن سینا با ابوسعید ظاهراً پیش از حدود ۵۵۰ق. مطرح نبوده است و اگر هم کسانی درباره این ملاقات چیزی می گفته اند، چون واقعیت تاریخی نداشته، مورد اعتنای ابوروح قرار نگرفته است. باید دانست همچنانکه اسناد کهن و اقوال و حکایات متقن درباره ابوسعید چنین ملاقاتی را نشان نمی دهند، سرگذشت نامه ابن سینا و اسناد کهن درباره او نیز مسافرتش را به نیشابور و میهنه و ملاقاتش را با ابوسعید تأیید نمی کنند.<ref>نک‌: جوزجانی، سیرة الشیخ الرئیس، ص۴۲.</ref>
 +
 +
==آثار ابوسعید==
 +
 +
با آنکه ابوسعید در زمان خود یکی از [[مشایخ]] دانشمند و آگاه به علوم رسمی از قبیل‌ [[تفسیر]]، [[حدیث]]، [[فقه]] و [[ادبیات عرب|ادب]] بوده است،<ref>عطار، تذکر، ص۸۰۰؛ نیز نک‌: روزبهان‌، شرح شطحیات، ص۴۴.</ref> از تصنیف کتاب و رساله پرهیز داشته و جستن [[حق]] را با «مداد و کاغذ» ناممکن می دانسته است.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۴۳، نیز ج۱، ص۱۸۷.</ref> از همین روی بود که پس از گرایش به [[تصوف]]، کتابها و تعلیقه هایش را که در حلقه درس استادان مرو فراهم کرده بود، دفن کرد و بر سر آنها درخت مورد کاشت.<ref>محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۴۳ـ۴۴.</ref> اما با این همه، ادعیه، [[ذکر (اصطلاح اخلاق و عرفان)|اذکار]]، نکات و فوایدی را که در گفتگو در مجالس خانقاهی بر زبان می آورده و یا املا می کرده است، کاتبان خاص و مریدان او تحریر می نموده اند.<ref>نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۱، ۸۸؛ محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۳۶ـ۳۱۷، ۳۱۹ـ۳۲۳.</ref>
 +
 +
وی مکاتباتی نیز با مشایخ معاصر و دوستان و یاران خود داشته که ظاهراً به دست خودش کتابت می شده است<ref>محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۵ ـ ۳۲۸. </ref> از این رو با آنکه ابوسعید خود اثری مدون تصنیف نکرده، مقداری از مکاتبات و امالی و اقوال او در دست است. از آثار مسلم پیر میهنه، یک [[رباعی]] و یک تک بیت است که به تصریح محمد بن منور،<ref>اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ ۲۰۳.</ref> و ضبط محمود غجدوانی<ref>محمود غجدوانی، مفتاح الطالبین، ص ۱۵۸ </ref> از سروده های خود او شناخته شده است.
 +
 +
اشعاری هم که در مجالس خانقاهی بر زبان او رفته است<ref>محمد بن منور،اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۹ـ۳۳۴</ref>، بی گمان نمودار ذوق و بینش [[عرفان|عرفانی]] اوست و ظاهراً از تصرفات [[شعر]] شناسانه او نباید برکناره مانده باشد. سخنان و نکات و اشارات او نیز در آثار محقق وی محسوب تواند بود. دعوات و وصیتهایی هم از پیر میهنه نقل کرده اند<ref> نک‌ : ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۵ به بعد؛ محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۰ به بعد </ref> که در انتساب بعضی از آنها به او، نباید تردید کرد.
 +
 +
اثری که به نام «ذکر سلطان ابی سعید» فراهم شده و نسخه ای از آن به تاریخ ۸۷۷ق. موجود است<ref> مرکزی، طرائق الحائق، ص۴۹۲ </ref>، شاید یکی از همین دعوات باشد. اما یکی از امالی مسلم ابوسعید فصلی است درباره رسوم و آداب خانقاهیان که به تصریح محمد بن منور، پیر میهنه آن را املا و ابوبکر مودّب تحریر کرده است. متن املای ابوسعید را محمد بن منور ضبط کرده است.<ref> نک‌ : مرکزی، طرائق الحائق، ج۱، ص۳۱۶ ـ ۳۱۷.</ref>
 +
 +
از جمله دیگر آثار مسلم ابوسعید نامه ها و مکتوبات اوست که به فرزندان مشایخ و بزرگان روزگار خود نوشته است. ساختار این نامه ها حکایت از آن دارد که بعضی از آنها را او خود نوشته است. نصّ پاره ای از نامه های او در جایی نقل نشده است، چنانکه از مکتوبات وی و شیخ ابوالسحاق کازرونی<ref>زرکوب، شیرازنامه، ص۱۴۶.</ref> نسخه ای در دست نیست. اما نامه هایی که نصّ آنها در زندگی نامه های او آمده، به این قرار است:
 +
 +
#جواب نامه ابوسلیمان داوود، مشهور به سلطان چغری که بدست رئیس میهنه برای ابوسعید فرستاد بود.
 +
#نامه ای به ابوطاهر سعید
 +
#نامه ای به قاضی حسین مرورودی
 +
#جواب نامه ای به فرزندان
 +
#نامه ای به ابوبکر خطیب مروزی.<ref>محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۵ـ۳۲۷؛ نیز نک‌ : ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹.</ref>
 +
 +
'''آثار منسوب به ابوسعید:'''
 +
 +
میراث عرفانی ابوسعید و آوازه گسترده او در سده های پس از سده ۵ق، موجب انتساب پاره ای از آثار به او شد:
 +
 +
#رباعیات؛ به رغم تصریح ابوروح<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.</ref> و محمدبن منور<ref>ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ج۱، ص۲۰۳</ref> که شعر گفتن ابوسعید را منکر شده اند، در اواخر سده ۵ و اوایل سده ۶ق. کسانی اشعاری از او نقل کرده اند.<ref>نک‌ : هجویری، کشف المحجوب، ص۳۲۲؛ میبدی، کشف الاسرار وعدة الابرار،ج۱، ص۴۸۱.</ref> و خانقاهایان می پنداشته اند ابیاتی که پیر میهنه در مجالس بر زبان آورده است، از سروده های خود اوست.<ref>نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲. </ref> از جمله رباعیات منسوب به ابوسعید که از آثار مسلم او پنداشته شده، رباعی ای است که به سبب وجود کلمه «حورا» در صدر [[بیت (شعر)|بیت]] نخست آن به حورائیه شهرت یافته است.<ref>محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۷۵.</ref> از اواخر سده ۸ق. تا سده ۱۰ق. این رباعی را بارها شرح کرده اند و در نسبت آن به ابوسعید نیز هیچ گونه تردیدی روا نداشته اند.<ref> نک‌: نفیسی، تاریخ. ص۷۹۵، تعلیقات، ص۱۲۵ ـ۱۴۲؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۲۰ ـ ۱۲۲</ref>
 +
#مقامات اربعین؛ رساله ای است کوتاه در ۴۰ مقام صوفیه از تألیفات ابوعبدالله محمد حموی جوینی (د ۵۳۰ق) که در سده ۸ق. توسط امیرسیدعلی همدانی ظاهراً به فارسی تلخیص شده است. برخی از نسخ این رساله به نام ابوسعید نیز منتشر گردیده است<ref> نک‌: دامادی، مقامات اربعین، ص۵۸ـ۶۲</ref> ولی همچنانکه گفته اند، این رساله از او نیست.<ref> نک‌ : مایر،Abu Sa? ۳۹-۳۶؛ریاض، احوال و آثار و اشعار میرسید علی همدانی، ۱۳۶؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۱۵ ـ ۱۱۹.</ref>
 +
#علاوه بر این دو اثر، نسخه ای از یک نامه که به غیاث الدین محمد یزدی نوشته شده است<ref> نک‌: دانش پژوه، فهرست کتابهای خطی کتابخانة مجلس سنا، ج۱، ص۳۱۱ </ref> و رساله ای به نام مناجات ابوسعید که در ۱۸۶۲م. منتشر شده و نیز رساله ای به عنوان اصطلاحات صوفیان،<ref>منزوی، خطی مشترک، ج۳، ص۱۲۶۹ </ref> به او نسبت داده اند.
 +
 +
'''آثار مربوط به ابوسعید:'''
 +
 +
از زمان حیات ابوسعید، عده ای از خانقاهیان در پی گردآوردن اقوال و حالات و حکایات مربوط به زندگی او بوده اند.<ref>نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۸۷.</ref> پس از وفات وی نیز مریدان و فرزندان او بسیاری از این گونه نکات و مطالب و اخبار را به صورت «مجلس» های خانقاهی به تحریر آورده بودند.<ref>نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۱، ۸۸.</ref> ولی بسیاری از اخبار زندگی و اقوال او در خاطره فرزندان و مریدان محفوظ بوده و سینه به سینه نقل می شده است. این نوشته های پراکنده و روایت ها و حکایتها و محفوظات اصحاب پیر میهنه پایه و اساس آثاری را فراهم آورد که هم از لحاظ شرح احوال و آراء ابوسعید و هم از لحاظ مطالعات تاریخی و اوضاع و احوال اجتماعی و خانقاهی آن کتاب است که به قلم دو تن از نوادگان ابوسعید نوشته شده و به سبب نزدیک بودن زمان تألیف آنها به عصر ابوسعید و نیز نسبت و قرابت نویسندگان با شخص او، از اعتبار و ارزش خاص برخوردارند:
 +
 +
#حالات و سخنان ابوسعید؛ رساله ای است کوتاه از ابوروح لطف الله بن سعد میهنی (د ۵۴۱ق) که به ۳ واسطه اقوال و احوال پیر میهنه را در دست داشته است. او پیش از حمله غز به میهنه یا به تعبیر محمدبن منور<ref> محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۶</ref> در «عهد استقامت» در میهنه بوده و درباره ابوسعید مطالعاتی گسترده داشته و بر اثر خواهش طالبان و دوستداران<ref>نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۵.</ref> ظاهراً در حدود ۵۳۶ق. این کتاب را تدوین کرده است. از آنجا که او خود مردی [[محدث]] بوده و با موازین توثیق [[حدیث]] و خبر آشنا<ref>نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۷۸ ـ ۳۷۹.</ref> و نیز از آنجا که با [[تصوف]] و اصول و مبانی آن نیز آشنایی داشته است، گفته هایش در بسیاری از موارد قابل اعتماد و استناد است، خاصه که او در روایات و اخباری که مریدان از این گونه روایات را هم روشن داشته است.<ref>مثلاً نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص ۵۰.</ref>
 +
#اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید؛ از محمد بن منور میهنی که حالات، سخنان، حکایات و اخبار مربوط به پیر میهنه را در ۳ باب فراهم آورده است. او حالات و سخنان ابوسعید را اساس و پایه تألیف خود قرار داده اما با تکیه بر آنچه از گفته های مریدان ابوسعید همچون خواجه حسن مؤدب خواجه ابوالفتح شنیده است و با افزودن حکایت ها و روایت هایی که نقل می شده، اشارات مؤلف حالات و سخنان را گسترش داده است.<ref>نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳ ـ ۴،۹. </ref> البته با آن که محمد بن منور در تهذیب اخبار و حکایات اهتمام فراوان داشته<ref> نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۸۹.</ref> و از آوردن اخباری که محقّق نمی نموده، اجتناب کرده است<ref>محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۶۸</ref> و پاره ای از حکایات را هم که ضعیف می یافته، به دو روایت آورده است.<ref> نک‌ :محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۷۲ ـ ۳۷۳ </ref> با این همه لغزشهای تاریخی و نیز هواخواهی نسبت به ابوسعید در کتاب او چشمگیر است و به قیاس با حالات و سخنان ابوسعید اعتبار علمی آن کمتر. از اشاراتی که در این کتاب آمده است، چنین برمی آید که تاریخ تألیف آن حدود ۵۷۴ق. بوده است، زیرا به تصریح مؤلف، حمله غزان که موجب ویرانی میهنه و غریب افتادن مزار شیخ شده بود، ۱۰۰ سال بعد از وفات او، یعنی در ۵۴۰ق. اتفاق افتاد و نویسنده ۳۴ سال بعد از آن، یعنی در ۵۷۴ق. مشغول تحریر آخرین فصل کتاب بوده است.<ref> نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۴۲؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۶۷ ـ ۱۶۸ </ref>
 +
 +
==پانویس==
 +
{{پانویس}}
 
==منابع==
 
==منابع==
*دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد5، صفحه2209، مدخل "ابوسعیدابوالخیر" از نجيب مايل هروي، در دسترس در[http://lib.eshia.ir/23022/5/2209 کتابخانه مدرسه فقاهت]  بازیابی: 5آذر ماه 1392.
 
  
[[رده:شخصیت ها]]
+
*"ابوسعید ابوالخیر"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، نجیب مایل هروی، ج۵.
[[رده:عارفان]]
+
{{سنجش کیفی
 +
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= خوب
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= متوسط
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= متوسط
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}
 +
[[رده:علمای قرن پنجم]]
 +
[[رده:عارفان]][[رده:شعرای پارسی گو]]
 +
[[رده: مقاله های مرتبط به دانشنامه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۴

Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف بزرگ اسلامی است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«فضل‌الله بن احمد میهنی» معروف به «ابوسعید ابوالخیر» (۳۵۷ـ۴۴۰ ق)، عارف، صوفی، ادیب و شاعر نامدار ایرانی مسلمان در قرن پنجم قمری و از شاگردان ابوالفضل سرخسی است. افکار و اقوال او همواره در میان اهل عرفان و در ادبیات عرفانی مؤثر بوده است. ابوسعید در زمان خود یکی از مشایخ دانشمند و آگاه به علوم رسمی مانند تفسیر، حدیث، فقه و ادب بود، اما از تألیف کتاب پرهیز داشت؛ با این وجود، مریدان او، اذکار و معارفی را که در گفتگو در مجالس خانقاهی بر زبان می‌آورده و یا املا می‌کرده است، تحریر می‌نموده‌اند.

ابوسعید.jpg
نام کامل ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر میهنی
زادروز ۳۵۷ قمری
زادگاه میهنه، ابیورد
وفات ۴۴۰ قمری
مدفن میهنه

Line.png

اساتید

ابوالفضل سرخسی، ابوالعباس قصاب آملی، ابوالقاسم بشر یاسین، ابوعبدالله خضری،...

شاگردان

امام الحرمین جوینی، سلمان بن ناصر انصاری، ابوعبدالله فارسی، ابوسعد دوست دادا، عبدالصمد قلانسی سرخسی،...

آثار

مکاتبات، امالی،...

زندگی‌نامه

ابوسعید فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم میهنی، در اول محرم ۳۵۷ در میهنه (یا مهنه)، در میانه سرخس و ابیورد خراسان به دنیا آمد. این که برخی از مورخان او را به ابیورد منسوب داشته اند[۱] از آن روست که میهنه از نواحی و توابع ابیورد محسوب می شده است.[۲] نام او را «فضل» نیز می گفته اند.

ابوسعید در میهنه، در خانواده ای شافعی مذهب زاده شد.[۳] پدرش ابوالخیر احمد مردی با دیانت بود که به عطاری (داروفروشی) اشتغال داشت و اهالی میهنه او را بابو ابوالخیر می خواندند.[۴] وی ظاهراً تمکنی داشته و با صوفیان شهرش نشست و برخاست می کرده است.

نخستین آشنایی های ابوسعید با تصوف از طریق پدرش بود. در کودکی شبی به اصرار مادر و به همراهی پدر در مجلس صوفیان میهنه شرکت جست و با آداب صوفیانه در مجلس سماع آشنا شد و حتی ترانه ای را که فؤال در آن مجلس به تکرار می خواند ـ با آنکه به مفهوم عرفانی آن راه نمی برد ـ به حافظه سپرد.[۵] رابطه دوستانه پدرش با برخی از مشایخ صوفیه همچون ابوالقاسم بشر یاسین نیز در پرورش ذوق عرفانی او مؤثر افتاد.[۶] از این رو، روح عرفان طلب ابوسعید که از کودکی و نوجوانی با مایه های عرفانی و با سخنان پیرانی چون ابوالقاسم بشر یاسین آشنایی یافته بود و نیز فضای عارفانه سرخس با داشتن پیرانی چون لقمان سرخسی و ابوالفضل سرخسی، او را از عالم فقه و فقاهت و روایت اهل مدرسه دور کرد و از مجلس فقیه سرخسی به خانقاه پیر سرخسی کشاند.

اما اگر درست باشد که ابوسعید در حدود ۴۰ سالگی،‌ دوره مجاهده و سلوک را به پایان برده است،[۷] بی گمان نبایستی که مدت درازی در خانقاه سرخسی مانده باشد، زیرا پس از تحولی که از ذکر اسم جلاله نزد ابوالفضل حاصل کرده بود، به دستور او به میهنه بازگشته و در سرای پدر مدتی در تجرید گذرانده و به روش پیر سرخسی ذکر می گفته است.[۸]

نیز در همین اوقات به اسلوب خانقاهیان در میهنه خلوت و ریاضت داشته و گاهی مدتها در صحرا و بیابان و رباطهای ویران میهنه می گذرانده است،[۹] اما با این همه در همین دوره گاه گاهی نیز به خدمت درویشان و صوفیان میهنه اهتمام می کرده و خانقاهها و مساجد را نظافت می نموده و برای اطعام خانقاهیان «سؤال» می کرده و چون نقدینه بدست نمی آمده، دستار و کفش و جبّه خود را می فروخته است.[۱۰] نیز در همین دوره درباره نکات و اشارات صوفیه تأمل می کرده و هرگاه که نکته ای برای او پوشیده می مانده، به سرخس می رفته و از ابوالفضل مطلب خود را جویا می شده است.[۱۱]

این مدت ظاهراً چندان طولانی نبود، زیرا وی مجدداً به سرخس رفت و به قولی یک سال دیگر نزد ابوالفضل سرخسی سلوک کرد، تا آن که به اشارت او به نیشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفت[۱۲] اما از آنجا که ابوالفضل سرخسی در آخرین دهه سده چهارم، ۴ یا ۵ سالی قبل از ۴۰۰ق. درگذشته است،[۱۳] باید این سفر ابوسعید به نیشابور در اوسط دهه آخر سده چهارم صورت گرفته باشد. زیرا به تصریح محمد بن منور پس از آن که ابوسعید از دست سلمی خرقه گرفت[۱۴] و ظاهراً سلمی یادداشتی مبتنی بر این که تصوف خلق است، به خط خویش به او داد،[۱۵] وی به سرخس بازگشت و ابوالفضل را دیدار کرد و به دستور او به نیت ارشاد به میهنه رفت. اما با این همه با وجود آن که پیر سرخسی سلوک او را پایان یافته تلقی کرد، ابوسعید به ارشاد نپرداخت و به ریاضت و مجاهدت بیشتر اهتمام داشت.[۱۶] و هنگامی که پدر و مادرش درگذشتند،‌ وی باز هم به بیابانهای حوالی میهنه،‌ باورد، مرو و سرخس روی نهاد و نزدیک به ۷ سال به سلوک پرداخت و خلوت گزید و ریاضت کشید.[۱۷] در این دوره نیز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسی، ابوسعید گاه گاهی به جهت حل اشکال به نزد او به سرخس می رفت.

پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سده ۴ ق، ابوسعید برای دیدار ابوالعباس قصاب آملی، میهنه را به قصد آمل ترک گفت.[۱۸] اگر سخن جامی مبتنی بر این که ابوسعید در استراباد، ابوالحسن علی بن مثنّی (د۴۰۰ق) را ملاقات کرده و اخبار و اقوال ابوبکر شبلی را از او شنیده است[۱۹] درست باشد،‌ می توان گفت که این ملاقات در همین سفر صورت گرفته است.

ابوالعباس قصاب سومین شیخی است که در زندگی روحانی ابوسعید سهم بزرگ داشته است، تا آنجا که ابوسعید او را «شیخ» مطلق می خواند و نکته هایی را که از او شنیده و آموخته بود، تا پایان عمر همواره بر زبان می راند.[۲۰] ابوسعید به روایتی یک سال و به روایتی ضعیف تر دو سال و نیم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب سپری کرد و خرقه گونه ای نیز از او فرایافت و به اشارت همو به میهنه بازگشت.[۲۱] در بازگشت او به میهنه مردمی بسیار گرد او جمع شدند.[۲۲] از این پس ابوسعید در خانقاهش در میهنه به ارشاد پرداخت و ظاهراً هیچ مسافرتی نکرد و فقط گهگاه بر اثر قبضی یا واردی، عزم زیارت تربت ابوالفضل سرخسی می کرد و با مریدان به سرخس می رفت.[۲۳]

چنین می نماید که ابوسعید در اوایل سده ۵ق. با شناختی که پیش از آن از نیشابور و مشایخی چون ابوعبدالرحمن سلمی داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترک گفته است.[۲۴] این که گفته اند که ابوسعید در حدود ۴۱۲ق. در نیشابور بوده است،[۲۵] بعید نمی نماید، اما از برخی اخبار که در اسرارالتوحید آمده است[۲۶] چنین برمی آید که وی در ۴۱۲ق. در میهنه بوده و پس از درگذشت ابوعبدالرحمن سلمی در آن سال، ابومسلم فارسی از نیشابور به میهنه آمده و ابوسعید را ملاقات کرده است.

از این رو گمان نمی رود که ابوسعید در زمان حیات سلمی و حتی مقارن درگذشت او به نیشابور وارد شده باشد. ظاهراً وی در اواخر ۴۱۲ق. یا اندکی پس از آن میهنه خارج شده و پیش از آن که به نیشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسی را ملاقات کرده است.[۲۷] فضای صوفیانه طوس چند روزی ابوسعید را مشغول ساخت. وی چندی در خانقاه استاد ابواحمد اقامت کرد و به خواهش او و دیگر صوفیان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نیز برای شنیدن سخنانش ازدحام می نمودند.[۲۸] دیدار و صحبت ابوسعید با ابوالقاسم کرّکانی هم می بایست در همین ایام در طوس صورت گرفته باشد.[۲۹] با این همه او بیش از چند روزی در طوس نماند و به سوی نیشابور شتافت.

وقتی که ابوسعید به نیشابور وارد شد،‌ شیخی می نمود بالای ۵۰ سال که البته آوازه او پیش از خودش به نیشابور رسیده بود. شاید در سفر نخست که برای اخذ خرقه از سلمی به آنجا رفته بود، دوستانی هم یافته بود. از این روی هنگامی که او با یاران و مریدانش وارد نیشابور شد، برخی از صوفیان آن شهر به استقبال او آمدند که از آن میان خواجه محمود مرید، مشهورتر بود و به قول ابوسعید «راهبرک نیک» بود که او و همسفرانش را به کوی عدنی کویان نیشابور راهنمایی کرد و در خانقاه ابوعلی طرسوسی مقام داد.[۳۰] مقارن ورود ابوسعید، نیشابور شهری بود که به رغم رواج آراء ملامتیان، ‌مشایخ صوفیه اش سلوکی متشرعانه داشتند و اهل مذهبش سختگیر بودند و اصحاب دیوانش محافظه کار.[۳۱] به هر روی ابوسعید یک روز پس از ورود، در خانقاه طرسوسی به مجلس گفتن پرداخت و آوازه او به سرعت در شهر فراگیر شد و بسیاری از مریدان دیگر خانقاهها را به مجلس او راغب و مشتاق ساخت تا جایی که مریدان شیخی متشرع چون ابوالقاسم قشیری، مجلس پیر میهنه را مغتنم می دانستند و با آنکه قشیری از این کار منعشان می کرد، برای درک مجالس ابوسعید به خانقاه او می رفتند.[۳۲]

البته پاره ای از افکار و روشهای خانقاهی ابوسعید نزد مشایخ صوفیه نیشابور خالی از غرابت نبود و انس او به سماع و برخی از گفتارها و رفتارهای او که با راه و رسم دیگر مشایخ خانقاههای نیشابور مغایر می نمود، اسباب نگرانی و بدبینی آنان به پیر میهنه ـ که تازه به محیط نیشابور آمده بود ـ می شد و حتی آنان را به داوری و انکار در حق او وامی داشت. ابوالقاسم قشیری ـ که گویا ابوسعید در نخستین مجلس خود در نیشابور بر یک سخن عارفانه او انتقاد کرده بود [۳۳] ـ با آنکه یک سال از اقامت ابوسعید در نیشابور می گذشت، در انکار او سخن می گفت.[۳۴] با این همه، نزدیک به ۷۰ تن از مریدان قشیری در این یک سال همواره به نزد ابوسعید می آمدند و از تعلیمات او در آداب خانقاهی و آراء عرفانی بهره می بردند.

سرانجام همین مریدان قشیری، او را به اصرار به مجلس ابوسعید بردند و وقتی که او توانایی ابوسعید را در خواندن ضمیر خویش دریافت، دیگر در انکار او چیزی نگفت[۳۵] و از آن پس میان آن دو رابطه ای دوستانه برقرار شد، تا جایی که ابوسعید، قشیری را ـ ظاهراً به لحاظ تسلط او بر علوم ظاهر ـ استاد می خواند[۳۶] و قشیری نیز ابوسعید را در تصوف و آداب خانقاهی برتر از خود می دانست و حتی خود را به او محتاج می یافت.[۳۷] علاوه بر قشیری، ابوعبدالله باکویه نیز راه و رسم خانقاهی ابوسعید را در نیشابور نمی پسندید و او را منکر بود و حتی نیشابوریان را به جهت رقص و سماع ابوسعید، بر او برمی آشفت و آنان را به دوری و اجتناب از او فرامی خواند.[۳۸]

با همه این مخالفت ها و انکارها، ابوسعید راه و روش خانقاهی و افکار و گفتارهای صوفیانه خود را، هنگام اقامت در نیشابور نه تنها تغییر نداد بلکه به سماع شور و شوق بیشتر نشان می داد و بر منبر، شعر و دوبیتی می خواند و از تفسیر قرآن و نشر اخبار ـ به عباراتی که نزد متشرعان و ارباب علوم ظاهر، معروف و معمول بود ـ احتراز می کرد.

این گونه رفتار غیرمتعارف،‌ بی شک فقها و اهل ظاهر را به مخالفت با او برمی انگیخت، به طوری که یکبار ابوبکر اسحاق کرّامی ـ رئیس کرامیان نیشابور ـ و قاضی صاعد حنفی را بر آن داشت تا به سلطان محمد غزنوی نامه ای نوشتند که در آن آمده بود: «اگر تدارک این نفرمایند، زود خواهد بود که فتنه ای عام ظاهر می شود».[۳۹] نیز گفته اند که روزی ابوسعید در نیشابور خواست که ابوالحسن تونی را که از زاهدان کرّامی بود،‌ دیدار کند اما وی به ابوسعید پیام فرستاد که به کلیسا رفتن برای تو سزاوارتر است تا به مسجد آمدن و در میان مسلمانان بودن.[۴۰]

با این همه، طرز سلوک و روش صوفیانه ابوسعید در نیشابور و گفته های شورانگیز و مجالس گرم و پر حال او، گروه بزرگی از مردم آن ناحیه را به سوی او جلب کرد و ذکر کرامت ها و فراستها و درون بینیهای او در همه جا شایع شد و چنان قبول عام و اعتباری یافت که ستیزه جویی و خصومت مشایخ و علمای شهر را فرونشاند و آنان را به دوستی و ارادت کشاند.[۴۱] تا جایی که محتسبان مغرور نیشابور نیز که به سبب سماع و بیت خوانی ابوسعید با او عناد می رزیدند،‌ به تدریج از در مصالحت و موافقت پیش آمدند و از گفته و کرده خود اظهار پشیمانی کردند[۴۲] و سرانجام حتی اصحاب دیوان، چون عمید خراسان اعتبار اجتماعی خود را بیشتر از توجه شیخ می دانستند تا از توجه سلطان.[۴۳] شهرت و اعتبار ابوسعید در زمان اقامتش در نیشابور به آن شهر محدود نماند و به سرعت نام او شهرهای دیگر خراسان را فراگرفت و سبب شد که مشایخ دیگر نواحی خراسان نیز برای دیدار او به نیشابور سفر کنند.

خواجه عبدالله انصاری با آنکه به لحاظ عقیده راسخش به اصول حنبلی، با ابوسعید موافق نمی نمود و حتی با تصوف عاشقانه وی مخالف می ورزید، دو بار به نیشابور آمد و از دیدار ابوسعید بهره ور شد.[۴۴]

ابوسعید بیشتر از ۱۰ سال بدین روش در نیشابور به سر برد و یک روز در حالی که در خانقاه سماع می کرد، فرزندش ابوطاهر سعید در وقت سماع، احرام حج گرفت و از پدر اجازت سفر خواست. ابوسعید نیز با او موافقت و همراهی کرد و هر چند مریدان و مشایخ نیشابور کوشیدند که ابوسعید را از این سفر بازدارند، سودمند نیفتاد[۴۵] و او به قصد گزاردن حج نیشابور را ترک گفت، اما وقتی که به نزدیکی خرقان رسید، تقاضای دیدار ابوالحسن خرقانی وی را به سوی آن شهر کشانید.

طبق گزارش مؤلف «نورالعلوم»، ابوالحسن چون از ورود ابوسعید به خرقان آگاه شد، فرزند خود احمد را با تنی چند از مریدان به استقبال او فرستاد. با آن که گزارش هایی که مریدان خرقانی و ابوسعید از دیدار آن دو داده اند، از بسیاری جهات قابل تطبیق است،[۴۶] لیکن در هر دو مورد آثار تکریم و دوستی مریدان نسبت به هر دو پیر روشن و آشکار است.

اگرچه ابوسعید از لحاظ سن از خرقانی جوانتر بوده و به همین جهت در این دیدار دست خرقانی را بوسیده است[۴۷] اما سکوت آشکار ابوسعید در محضر خرقانی که نزد صوفیان از باب رعایت ادب تلقی می شده است، در حقیقت برای شنیدن اسراری بوده که ابوالحسن بیان می کرده است چنانکه خود می گوید: «ما را از بهر استماع آورده اند».[۴۸] ابوسعید ۳ روز در خرقان ماند[۴۹] و از ادامه سفر حجاز به توصیه پیر خرقان منصرف شد و از راه بسطام قصد نیشابور کرد. در بسطام یک شبانه روز برای زیارت تربت بایزید بسطامی اقامت کرد.[۵۰]

سپس از بسطام به دامغان رفت و به قولی ۳ روز و به روایتی ۴۰ روز به اضطرار در آنجا ماندگار شد.[۵۱] در بازگشت از دامغان پس از عبور از بسطام، باز به خرقان رفت. این بار نیز خرقانی مریدان را به استقبال وی فرستاد و او را به خانقاه خود دعوت کرد. ابوسعید ۳ روز دیگر در خرقان ماند و روز چهارم به بدرقه و راهنمایی مریدان ابوالحسن از طریق جاجرم به سوی نیشابور رهسپار شد.[۵۲]

پس از بازگشت به نیشابور چند سال دیگر در آن شهر اقامت داشت. در این شهر چند تن از فرزندان و نوادگان او پرورش یافته بودند. [۵۳] از برخی روایات زندگی نامه ابوسعید برمی آید که او در آخرین سالهای اقامت در نیشابور به پیری رسیده بوده است.[۵۴] نیز از سخنان محمد بن منور استنباط می شود که ابوسعید در حدود ۴۳۰ق. یا اندکی پس از آن نیشابور را ترک کرده و به میهنه بازگشته است.[۵۵] ظاهراً وی می خواسته است که سالهای آخر عمر را در شهر و دیار اصلی خود و فارغ از تنگدلی های غربت بگذراند.[۵۶] ابوسعید خانقاه خود را بی آنکه در آنجا جانشینی بگمارد،‌ رها کرد و با جمعی از مریدان به سوی زادگاهش روانه شد. هنوز مسافت دارزی از راه را طی نکرده بود که از اسب فروافتاد و رانش سخت آسیب دید. مریدان او را بر روی دوش به طوس رساندند و از طوس نیز به اشاره استاد ابوبکر طوسی، شاگردان او ابوسعید را بر محفّه ای گذاردند و به میهنه بردند.[۵۷]

در میهنه نیز طرز سلوک و رفتار ابوسعید با مریدان و همشهریانش همانگونه بود که در نیشابور بود. در خانقاه به همان شیوه مجلس می گفت و انبوه مردم، از مریدان و اهالی شهر گرفته تا رئیس میهنه در مجالس او شرکت می کردند.[۵۸] در این ایام آوازه او حتی به گوش مشایخ حجاز نیز رسیده بود و آنان برای آگاهی یافتن از احوال و اقوال او کسانی را به خراسان گسیل می داشتند.[۵۹] ابن حزم اندلسی، همعصر او در دورترین نواحی غرب جهان اسلام،‌ از رفتار و طرز سلوک او سخن می گوید.[۶۰]

خانقاه او در میهنه محلی بود که از نقاط مختلف خراسان و ماوراءالنهر اهل عرفان و مریدان و مشایخ را به خود جلب می کرد و گروهی از مریدان او نیز که در نیشابور مانده بودند، برای دیدار او به میهنه می آمدند.[۶۱]

ابوسعید آخرین مجلس را در ۲۷ رجب ۴۴۰ ق. برگذار کرد. در این مجلس ابوطاهر سعید را جانشین خود قرار داد و درباره چگونگی مراسم تشییع جنازه خود به مریدان سفارش کرد.[۶۲] بعد از آن به مدت یک هفته زنده بود و در حدود ۸۳ سالگی در ۴ شعبان همان سال درگذشت.[۶۳] جنازه او را فردای آن روز در سرای خودش دفن کردند. در تشییع جنازه او اهالی میهنه چنان ازدحام کرده بودند که تابوت او نیمی از روز به سبب انبوهی عزاداران دفن نشد تا آن که رئیس میهنه به وسیله عسسان راه را گشود و جنازه به خاک سپرده شد.[۶۴]

بعد از درگذشت ابوسعید، ابوبکر واعظ سرخسی در رثای او شعر گفت[۶۵] و ابوالقاسم قشیری در نیشابور چون خبر وفاتش را شنید،‌ به خانقاه کوی عدنی کویان رفت و به ماتم نشست و پس از چندی برای زیارت تربت او به میهنه آمد.[۶۶] مزار او ـ که ظاهراً در سده ۶ ق. «مشهد مقدس» خوانده می شد؛[۶۷] ـ از همان روزگار محل زیارت شده بود، چنانکه ابوالفضل شامی از بیت المقدس و هجویری غزنوی از آن سوی غزنه به زیارت خاک او به میهنه آمدند.[۶۸] صوفیه نیز در آنجا مراسم خانقاهی برگزار می کردند و مجالس سماع برپا می داشتند.[۶۹]

با این همه در حدود ۱۰۰ سال پس از درگذشت ابوسعید، به هنگام حمله غز، مزار او ویران شد و یادگارهایی که از او برجای مانده بود، به غارت رفت ولی در نیمه دوم سده ۶ ق. سلطان سنجر سلجوقی وسایلی در اختیار نوه او محمد بن منور میهنی گذارد تا مزار ابوسعید را تعمیر و بازسازی کند. محمد بن منور نزدیک به ۵۰ تن از خاندان پیر میهنه را که در حمله غز به عراق و نواحی دیگر ایران کوچیده بودند،‌ دوباره در آنجا گرد آورد و مزار بوسعید مجدداً رونق گرفت، اما دیری نپایید که حمله دوم غز روی داد و این بار مزار بیش از بار اول ویران شد.[۷۰]

با این همه، تربت ابوسعید حرمت و شهرت خود را همچنان حفظ کرد. در اواخر سده ۷ق. غازان خان مغول به زیارت آنجا رفت.[۷۱] در عصر تیموریان نیز تربت او مورد تکریم و احترام امیران و شاهزادگان بود.[۷۲] در نیمه نخست سده ۱۰ق. مزار ابوسعید صندوق و قبه ای داشته که فضل الله بن روزبهان از آن یاد کرده است.[۷۳] در سده ۱۱ق. نیز بر مزار او یکی از کتابهای «مقامات» ابوسعید موجود بوده که سیستانی[۷۴] در هنگام زیارت آن محل، آن را مطالعه کرده است. اکنون مزار ابوسعید در قلمرو ترکمنستان واقع شده و مشهور به «مانه بابا» است.[۷۵]

شهرت ابوسعید پس از درگذشت او سراسر سرزمینهای ایرانی و فارسی زبان را فراگرفت و حتی چنانکه اشاره شد، به دورترین نقاط جهان اسلام نیز رسید، چنانکه جامه او که به وسیله یکی از مریدانش ـ ابونصر شروانی ـ به شروان برده شده بود، به عنوان دافع بلاها و مصیبتهای همگانی شناخته می شد و آن را «تریاک مجرب» می نامیدند.[۷۶]

تحصیل و اساتید

ابوسعید ابوالخیر در کودکی قرائت قرآن را نزد ابومحمد عنازی فراگرفت و سپس به توصیه پدر، نزد مفتی و ادیب مشهور عصر، استاد ابوسعید عنازی به آموختن لغت و ادب پرداخت. در این احوال گهگاه ابوالقاسم بشر یاسین را می دید و دیدار او برایش جاذبه ای خاص داشت.[۷۷]

وی نخستین تعلیمات صوفیانه را در اوان کودکی و نوجوانی از بشر یاسین فراگرفت و اینکه خود گفته است که «مسلمانی» را از بشر یاسین آموخته،[۷۸] حاکی از تأثیر پذیرفتن عمیق از سخنان و تعلیمات اوست. از زندگی نامه های ابوسعید چنین برمی آید که او تا پس از ۱۷ سالگی در میهنه بوده و پس از درگذشت بشر یاسین در ۳۸۰ق، به گورستان میهنه بر سر مزار وی می رفته است.[۷۹]

ابوسعید در میهنه مقدمات معارف دینی و عرفانی را فراگرفته و ادب عربی را نیز تا آنجا آموخته بود که به قولی ۳۰۰۰۰ بیت از اشعار جاهلی، در یاد داشت.[۸۰] در این احوال زادگاه خود را به قصد مرو ترک گفت تا فقه بیاموزد. در مرو نخست نزد ابوعبدالله خضری فقه شافعی خواند و ۵ سال در خدمت او بسر برد و متَّفَق و مختلف فقه را از او آموخت. البته خضری از «علم طریقت» نیز آگاه بود و ابوسعید از دانش عرفانی او نیز بهره ور شد.[۸۱]

پس از درگذشت ابوعبدالله خضری، ابوسعید نزد فقیه مشهور مرو ابوبکر قفّال مروزی (د ۴۱۷ق) تحصیل فقه را ادامه داد و ۵ سال نیز در مجلس درس وی حاضر می شد. چند تن از محدثان و فقیهان بزرگ آن عصر چون ابومحمد جوینی، ابوعلی سنجی و ناصر مروزی در این دوران همدرس او بودند.[۸۲]

ابوسعید در مرو مجلس برخی از محدثان مشهور آنجا را نیز درک کرده بود،‌ چنانکه نقل کرده اند که صحیح بخاری را از ابوعلی محمد شبویی مروزی شنیده است.[۸۳]

ظاهراً ابوسعید در حدود ۳۰ سالگی به قصد درک مجلس درس فقیه سرخسی، ابوعلی احمد زاهر (د ۳۸۹ق)،‌ به سرخس رفت[۸۴] و نزد او تفسیر، اصول و حدیث آموخت و چون فقیه سرخسی در وی استعداد فوق العاده دید، درس سه روزه را در یک روز به او می آموخت.[۸۵]

اما چنانکه گفته شد، آشنایی ابوسعید با لقمان سرخسی و دیدارش با ابوالفضل سرخسی و گذراندن شبی در خانقاه او و شنیدن سخنانش در باب حقیقت اسم جلاله، روح او را صید پیر سرخسی ساخت و هر چند فردای آن شب به مدرسه بازگشت، اما شور و غوغایی که بر اثر گفتار پیرانه ابوالفضل در او پیدا شده بود، او را از مدرسه به خانقاه سرخسی کشید.[۸۶] از پیران سه گانه ای که در ارشاد و تربیت روحی ابوسعید سهم داشته اند، بی شک ابوالفضل سرخسی پس از بشر یاسین و پیش از قصاب آملی، بیش از دیگران بر او تأثیر نهاده بود.[۸۷] اینکه ابوسعید، ابوالفضل را «پیر» می خوانده و زیارت مزار او را همچون سفر حج می دانسته است،[۸۸] از تأثیر شگرف ابوالفضل بر دل و جان او خبر می دهد.

شاگردان و مریدان

مریدان و شاگردان ابوسعید هم در انتقال میراث عرفانی و علمی وی سهمی بزرگ داشته اند. وی بیرون از حوزه معارف خانقاهی نیز شاگردانی تربیت کرد، از جمله امام الحرمین جوینی، ابوالقاسم سلمان بن ناصر انصاری، حسن بن ابی طاهر جیلی، عبدالغفار شیرویی و ابوعبدالله فارسی که از دانشمندان و محدثان بنام بوده، از او روایت کرده اند.[۸۹]

از میان مریدان او عبدالصمد بن حسن قلانسی سرخسی، حسن مؤدب، احمد بن علی طریثیثی، ابونصر شروانی، احمد بن محمد میهنی مشهور به بابوفله و ابوسعد دوست دادا که از شهرتی بیشتر برخودارند، کسانی بودند که در انتقال میراث عرفانی ابوسعید کوشش داشته اند. ابونصر شروانی ـ که از تجّار عصر بود و پس از ارادت یافتن به ابوسعید همه ثروتش را در راه او صرف کرد ـ در پایان عمر او به عنوان خلیفه اش، معارف ابوسعید را به نواحی شروان منتقل کرد.[۹۰] بابوفله از جانب او خانقاه ابوالفضل را در سرخس دایر نگاه داشت.[۹۱] عبدالصمد قلانسی یکی از ناقلان احوال و اقوال اوست[۹۲] و ابوسعید دوست دادا (د ۴۷۹ ق) نیز میراث خانقاهی ابوسعید را به بغداد برد و در آنجا خانقاهی بنا نهاد.[۹۳]

افکار و اقوال ابوسعید

تأثیر افکار و اقوال ابوسعید در طی سده های گذشته همواره در میان اهل عرفان و در ادبیات عرفانی ایران مشهور بوده است. روشن ترین خصیصه عرفان ابوسعید هماهنگی آن با زندگی است، چنانکه می توان گفت که او با عرفان زندگی نمی کرده است بلکه عرفان جوهر حیات او بوده و به تعبیر دیگر، عرفانی می زیسته است.

در همه حالات و سخنان او و هم در جمیع روایات و حکایات مربوط به او به ندرت می توان به موضوعی برخورد که وی به روش اصحاب عرفان بحثی نظری مطرح کرده باشد. او هر چه می کرده و هر چه می گفته است، از تفسیر و حدیث و آداب خانقاهی، همه را با واقعیت هایی که در زندگی روزانه اهل خانقاه روی می داده. در خور تطبیق می دانسته است. از این روست که بیشتر اخبار مربوط به احوال و سیر و سلوک او به قصد و حکایت می ماند.[۹۴] وی مباحث عرفانی، تعلیمات اخلاقی و آداب خانقاهی را غالباً به اقتضای موقع و مقام در بستر کنش و رفتار و داستان وار عرضه می کند.

بیشتر نکاتی که در نوشته های صوفیان معاصر ابوسعید در قالب تغییرات و اصطلاحات عرفان نظری مطرح شده است از جمله، در شیوه بیان رفتاری ابوسعید به صورت قصه ای در متن زندگانی روزانه انعکاس می یابد.[۹۵] عرفان در نظر ابوسعید رابطه ای است قلبی که بنده با خداوند برقرار می دارد[۹۶] و این رابطه هنگامی تحقق می یابد که در قلب بنده چیزی جز اخلاص و صدق نباشد. وی تصوف را عین اسلام و آن را مستلزم قربان کردن نفس می داند.[۹۷]

قربان کردن نفس در حقیقت گذشتن از خودی خود است و کسی که از خودی خود نرهد، نه به عرفان نسبتی دارد نه به اسلام.[۹۸] نفس خاستگاه «منی» است که البته «درخت لعنت» است[۹۹] و میان خالق و خلق جز آن حجابی نیست.[۱۰۰] ابوسعید «دوزخ» را در جایی می دیده است که «تو» و «من» و «ما» در آن باشد.[۱۰۱] سماحت و وسعت مشرب از خصوصیات برجسته خلق و خوی او بود.[۱۰۲]

او در فروع، مذهب شافعی داشت[۱۰۳] اما وقتی دید که صوفیان خانقاه و از صلوات گفتن بر آل رسول صلی الله علیه و آله در تشهد اول و در قنوت خودداری کردند، پیش نماز خانقاه را ملامت کرد و گفت که «ما در موکبی نرویم که آل محمد در آنجا نباشد».[۱۰۴] وی با رفق و سماحت خود ترسایان و جهودان را به اسلام خوشبین و برای قبول این دین مستعد و مهیا می کرد.[۱۰۵]

ابوسعید با ارباب زر و زور و صاحبان مقامات دیوانی سر سازش نداشت و آنان را همواره به رعایت حق مردم و اجتناب از ظلم و تعدی فرامی خواند.[۱۰۶] با آن که این گونه اشخاص در بزرگداشت او کوتاهی نمی کرده اند[۱۰۷] و بعضی از آنان او را به مثابه پدر و بزرگ خویش می خوانده اند و به وی ارادت می ورزیده اند، با این همه شیخ میهنه ارادت آنان را آنگاه در خور قبول می دیده است که دستور جور لشکر را از مردم کوتاه دارند و عدل پیشه کنند.[۱۰۸]

ابوسعید تا پایان عمر سیره و رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را تقلید و تتبع می کرد. در پاپان عمر که حتی یک دندان در دهانش نبود، برای حفظ حرمت سنت نبوی خلال به همراه داشت[۱۰۹] و حتی گاهی دیدار کسانی را که در حفظ ادبی از آداب نبوی تقصیر می کرده اند، برمی تافت.[۱۱۰] اما با این همه، برخی او را به بدعت متهم می کردند[۱۱۱] و بر او ایراد می گرفتند که پیران دیگر بر اثر مجاهدت نحیف و ضعیف شده اند و گردن تو در «زه پیراهن» نمی آید و دیگر مشایخ حج کرده اند و تو نکرده ای.[۱۱۲]

ابوسعید زندگی را با فراخی و تمکن می گذرانده و لباس او خرقه ای کهنه و ژنده نبوده است.[۱۱۳] در نیشابور وقتی که از خانقاه بیرون می رفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان می شدند.[۱۱۴] در خانقاه او نیز سفره ای رنگین گسترده می شده است.[۱۱۵] این روش زندگی، نه تنها مورد لعن و تعریض مشایخ صوفیه قرار می گرفته است،[۱۱۶] بلکه علما و عوام نیز بدان به دیده انکار می نگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار می دانستند.[۱۱۷] اما سلطان وار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه او درباره فقر و غنا بوده است. او اولیا را پادشاهان حقیقی می دانسته[۱۱۸] و بر آن بوده که غنا صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست.

عارف نیز که تخلّق به اخلاق و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد که صفت خدا نیست. آیا کسی که در مشاهده حق بسر می برد، اسم فقر بر او واقع می شود؟ این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری که ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است.[۱۱۹] اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی که سالک را از دنیا بی نیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند می دارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی در فقر نمی داند، چنانکه یک بار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت، نه به فقر.[۱۲۰]

کرامت نیز در جهان بینی عرفانی ابوسعید نه بر آب رفتن است، نه بر هوا پریدن و نه طی الارض کردن.[۱۲۱] کراماتی که به او نسبت داده یا از او نقل کرده اند، همگی از نوع فراست و آگاهی از ضمیر دیگران بوده است.[۱۲۲] وی به این خاصیت در تاریخ تصوف مثل شده است زیرا که سرتاسر زندگی خانقاهی او پر است از ضمیر خوانی ها و فراستهایی که منکران را در حق او به اقرار و قبول وامی داشته است.[۱۲۳] بیشتر مشایخ صوفیه او را به این صفت ممتاز دانسته و از او با عنوانهای «آگاه بر همه سینه ها»، «فارس غیوب» و «جاسوس و یا حارس القلوب»[۱۲۴] و حتی «مشرق الضمائر»[۱۲۵] یاد کرده اند.

عشق و وجد و سماع به روش و بینش عرفانی ابوسعید در میان میراث مشایخ معاصرش جایگاهی ممتاز بخشیده است. عشق نزد ابوسعید «شبکه» ای است از شبکه های حق، شبکه ای که در آن بنده از همه چیز خود جدا و به حق وابسته می شود.[۱۲۶] وی در اقلیم عرفان عاشقانه نقطه مقابل عارفانی متشرع، همچون شهاب الدین سهروردی (د ۶۳۲ق)، قرار می گرفته[۱۲۷] و نسبت به عارفان اهل سکر توجه و تعلق خاطری خاص داشته است. او منصور حلاج را عاشقی می دانست که در شرق و غرب همانند نداشته است.[۱۲۸] از نظر پیر میهنه در باب عشق مؤید نظریه وحدت شهود است، چنانکه او عشق خدا را به بنده در حقیقت عشق حق به خودش تعبیر می کرده و این نکته را در تفسیر کریمه «یُحِبّهُم وَ یُحِبُّونَهُ» (سوره مائده/۵۴)، با این عبارت باز گفته است: «...یحبهم فانه لایحب الا نفسه».[۱۲۹]

توجه ابوسعید به عشق، انگیزه سماع و پایکوبیهای خانقاهی را در او بیدار می داشت و انس او به سماع تا جایی بود که از مریدان خواسته بود، جنازه اش را با اقوال و ابیاتی در خور سماع تشییع کنند.[۱۳۰] شاید در تاریخ تصوف پیش از عصر ابوسعید، انس و الفتی را که او به سماع داشت در کس دیگری نتوان سراغ گرفت. شدت دلبستگی او را به سماع در برخی روایاتی که از احوال او نقل کرده اند، می توان دید.[۱۳۱]

ابوسعید اندیشه شاد زیستن را از نوجوانی از بشر یاسین آموخته بود که می گفت «مرد باید که جگرخواره و خندان بود».[۱۳۲] این که عطار نیشابوری نام و گفتار ابوسعید را مایه خوشی وقت و شادی دل صوفیان شمرده است،[۱۳۳] هم از تعلق باطن او به شادی حکایت دارد.

زبان ابوسعید زبان گفتگوی روزانه مردم است[۱۳۴] و در عین حال به زبان جوانمردان نزدیک است. شاید یکی از دلایل گیرایی مجالس وعظ او در همین نکته نهفته باشد که وی از ساختار زبانی عامه مردم بهره می برده و از مثال رایج در میان آنان استفاده می کرده است.[۱۳۵] وی گاهی با کنایه و ایما و غیرمستقیم مقصود خود را بیان می کند و گاه نکته های دقیق عرفانی را به قصه و افسانه درمی آمیزد.[۱۳۶] در بسیاری از سخنان او تناسب لفظی و نوعی وزن و آهنگ یافت می شود.[۱۳۷] این ویژگی یکی از عوامل عمده شهرت و انتشار پاره ای از سخنان او شده است تا جایی که برخی از اقوال وی به کلمات قصار و مثل سائر همانند گردیده.[۱۳۸]

شوق وافر ابوسعید به شعر و بیت خوانی در موارد مختلف و نیز در مجالس سماع زبان او را اسلوبی خاص بخشیده است و اگرچه او را نخستین شاعر پارسی گوی در قلمرو تصوف نمی توان به شمار آورد،[۱۳۹] لیکن بی شک وی یکی از بزرگترین مشایخ تصوف ایران است که شعر و مضامین عاشقانه را به حوزه عرفان کشانده است. رباعیات و ابیات عاشقانه ای که وی در مجالس سماع می خواند، مشحون از تغییرات و اصطلاحات زبان عاشقان چون بت، گبر، زنّار و یار بود،[۱۴۰] که از این لحاظ مورد اعتراض دیگر مشایخ قرار می گرفت.[۱۴۱] اما این گونه بیان و تعبیر در این دوران، اساس تکوین مجموعه ای از اصطلاحات صوفیانه و سمبولیسم زبان شعر و ادب عرفانی شد که در ادوار بعد در آثار کسانی چون سنائی، عطار، مولوی و... به کمال خود رسید. در اسناد معتبری که درباره احوال ابوسعید پرداخته شده به شاعر بودن او اشارتی نرفته است[۱۴۲] و ابو روح[۱۴۳] نسبت شعر و شاعری به او را حتی از قول خود او رد کرده است. وی آوردن شماری بسیار از رباعیات و دیگر انواع شعر و نام او از اندکی بعد از وفات او شروع شده چنانکه هجویری بیتی به نام او در کشف المحجوب ثبت کرده است.[۱۴۴]

از اشاره ای در کتاب محمد بن منور[۱۴۵] می توان استنباط کرد که صوفیان سده ۶ق. بسیاری از رباعیات عاشقانه عارفانه را به نام ابوسعید می شناخته اند، صوفیان سده های میانه نیز او را سراینده برخی از رباعیات می شمرده و به پاره ای از آنها در آثار خود استناد می کرده اند.[۱۴۶] و از سده ۹ق. به بعد نام او در تذکره های شاعران ثبت می شود و از رباعی سرایان به شمار می رود.[۱۴۷] در همین دوره و شاید پیش تر از آن رباعیات عرفانی فراوانی ساخته شد و به نام او رواج و انتشار یافت، چنانکه شمار رباعیهای منسوب به او از ۷۰۰ درگذشته است.[۱۴۸]

زندگانی روحی و عاطفی ابوسعید با شعر آمیخته بود. از کودکی شعر شنیده و شعر حفظ کرده بود،[۱۴۹] آیات قرآنی را با شعر قابل تفسیر می دید.[۱۵۰] ناگواری مرگ فرزندش را با شعر تحمل کرده بود[۱۵۱] و وصیت می کرد که جنازه او را با شعر تشییع کنند. کتبیه مرقدش را نیز با شعر منقش سازند.[۱۵۲] این انس و الفت به شعر، سخن ابوروح[۱۵۳] را که شاعری ابوسعید را منکر شده، اندکی در خور تردید می سازد. از این که ابوسعید بر پاره ای از اشعار، نقادانه خرده می گرفته و آنها را با تغییرات و اصلاحات خود پسندیده تر می ساخته است،[۱۵۴] چنین برمی آید که وی به قواعد و اصول شاعری وقوف داشته و ذوق و توانایی خود را در این زمینه بکار می برده است. بنابراین بعید نیست که علاوه بر یک تک بیت و یک رباعی که از او نقل کرده اند[۱۵۵] اشعار دیگری نیز سروده باشد.

پیش از ابوسعید نیز در خانقاههای خراسان آداب و رسوم خانقاهی وجود داشته است، اما ظاهراً وی بر طبق نظر گاههای عرفانی خویش این آیین ها را به گونه ای دگرگون کرده بود که موجب مخالفت برخی از صوفیان و مشایخ معاصر او شده بود.[۱۵۶] این که زکریا قزوینی در «آثار البلاد» وضع طریقه تصوف و تأسیس خانقاه و ترتیب سفره و آداب صوفیه را در خراسان کاملاً به او نسبت می دهد،[۱۵۷] ظاهراً مقصودش رواج و انتشار روش و قواعد خانقاهی اوست که پس از او در خراسان برجای ماند. بسیاری از آداب و قواعد خانقاهی که ابوسعید بنیاد نهاد[۱۵۸] پس از او به صورت رسمها و روشهای معمول در خانقاهها درآمد و از همین رو بیشتر آداب خانقاهی را در سده های میانه به او منسوب داشته اند.[۱۵۹]

ابوسعید همچنانکه در دوران حیات مورد تکریم همگان بود و آوازه اش به نقاط دور دست رسید، پس از مرگ نیز در میان صوفیه به عنوان نمونه اعلی و فرد اکمل شناخته شد. اوصاف و القابی چون شیخ المشایخ، شاهنشاه محبّان، ملک الملوک صوفیان، نازنین مملکت، زعیم صوفیه، شیخ میهنه و حتی سلطان طریقت که مؤلفان در دوره های بعد ـ از صوفیه و غیرصوفیه ـ به او داده اند[۱۶۰] و نیز اشارات فراوانی که در نوشته ها به احوال و اقوال و کرامات او رفته، همگی مؤید این مطلب است.

در ابیات عرفانی فارسی از احوال و اخبار ابوسعید شاید بیش از هر کس دیگری داستان ساخته شد، چنانکه بسیاری از حکایات منظومه های عطار درباره کارها و گفته های اوست.[۱۶۱] اعتبار میراث عرفانی ابوسعید در میان صوفیان به اندازه ای بود که بسیاری از مشایخ صوفیه هر یک به نوعی خود را بدو نسبت می دادند. عطار خود را «مست جام محبت بوسعیدی» می شناخته و دولت عرفانش را برخاسته از دم بوسعید می دانسته است.[۱۶۲] نیز وقوف از کیفیت «شراب شیخ جام» را آنگاه ممکن می دیده است که مشرب بوسعیدی حاصل شود. اینکه مریدان شیخ احمد جام نیز خرقه شیخ خود را به ابوسعید می رساندند،[۱۶۳] از اعتبار و تأثیرات میراث عرفانی پیر میهنه حکایت دارد. از این رو اگر در حق وی گفته اند که بیشتر مشایخ صوفیه پیرو او بوده اند[۱۶۴] سخنی به گزاف نگفته اند.

در سده ۶ق. بنابر روایاتی، ابو سعید در مقابل ابن سینا قرار داده شد و در پی آن گفته شد که ابن سینا با او ملاقات داشته و نیز بین آن دو حتی پیش از ملاقات، مکاتباتی صورت گرفته است.[۱۶۵] در تمهیدات عین القضاة همدانی آمده است که ابوسعید در طریق سلوک از ابوعلی سینا دلالت خواسته و ابوعلی او را به «دخول در کفر حقیقی و خروج از اسلام مجازی» فراخوانده است.[۱۶۶] درباره ملاقات ابن سینا و ابوسعید و رویارویی عرفان و شهود با علم و فلسفه نیز روایتی آمده است که در آن دانش ابن سینا فروتر از عرفان پیر میهنه تصور گردیده و حاصل ملاقات چنان است که ابن سینا به ابوسعید ارادت حاصل می کند و پس از آن در آثار خود ذوق و پسند ارباب عرفان را مورد تأیید و تأکید قرار می دهد.[۱۶۷]

در میان محققان معاصر درباره این ملاقات، اختلاف نظر وجود دارد به طوری که بعضی آن را تأیید و عده ای در باب آن اظهار تردید کرده اند.[۱۶۸] به نظر می رسد که مسأله ملاقات ابن سینا با ابوسعید ظاهراً پیش از حدود ۵۵۰ق. مطرح نبوده است و اگر هم کسانی درباره این ملاقات چیزی می گفته اند، چون واقعیت تاریخی نداشته، مورد اعتنای ابوروح قرار نگرفته است. باید دانست همچنانکه اسناد کهن و اقوال و حکایات متقن درباره ابوسعید چنین ملاقاتی را نشان نمی دهند، سرگذشت نامه ابن سینا و اسناد کهن درباره او نیز مسافرتش را به نیشابور و میهنه و ملاقاتش را با ابوسعید تأیید نمی کنند.[۱۶۹]

آثار ابوسعید

با آنکه ابوسعید در زمان خود یکی از مشایخ دانشمند و آگاه به علوم رسمی از قبیل‌ تفسیر، حدیث، فقه و ادب بوده است،[۱۷۰] از تصنیف کتاب و رساله پرهیز داشته و جستن حق را با «مداد و کاغذ» ناممکن می دانسته است.[۱۷۱] از همین روی بود که پس از گرایش به تصوف، کتابها و تعلیقه هایش را که در حلقه درس استادان مرو فراهم کرده بود، دفن کرد و بر سر آنها درخت مورد کاشت.[۱۷۲] اما با این همه، ادعیه، اذکار، نکات و فوایدی را که در گفتگو در مجالس خانقاهی بر زبان می آورده و یا املا می کرده است، کاتبان خاص و مریدان او تحریر می نموده اند.[۱۷۳]

وی مکاتباتی نیز با مشایخ معاصر و دوستان و یاران خود داشته که ظاهراً به دست خودش کتابت می شده است[۱۷۴] از این رو با آنکه ابوسعید خود اثری مدون تصنیف نکرده، مقداری از مکاتبات و امالی و اقوال او در دست است. از آثار مسلم پیر میهنه، یک رباعی و یک تک بیت است که به تصریح محمد بن منور،[۱۷۵] و ضبط محمود غجدوانی[۱۷۶] از سروده های خود او شناخته شده است.

اشعاری هم که در مجالس خانقاهی بر زبان او رفته است[۱۷۷]، بی گمان نمودار ذوق و بینش عرفانی اوست و ظاهراً از تصرفات شعر شناسانه او نباید برکناره مانده باشد. سخنان و نکات و اشارات او نیز در آثار محقق وی محسوب تواند بود. دعوات و وصیتهایی هم از پیر میهنه نقل کرده اند[۱۷۸] که در انتساب بعضی از آنها به او، نباید تردید کرد.

اثری که به نام «ذکر سلطان ابی سعید» فراهم شده و نسخه ای از آن به تاریخ ۸۷۷ق. موجود است[۱۷۹]، شاید یکی از همین دعوات باشد. اما یکی از امالی مسلم ابوسعید فصلی است درباره رسوم و آداب خانقاهیان که به تصریح محمد بن منور، پیر میهنه آن را املا و ابوبکر مودّب تحریر کرده است. متن املای ابوسعید را محمد بن منور ضبط کرده است.[۱۸۰]

از جمله دیگر آثار مسلم ابوسعید نامه ها و مکتوبات اوست که به فرزندان مشایخ و بزرگان روزگار خود نوشته است. ساختار این نامه ها حکایت از آن دارد که بعضی از آنها را او خود نوشته است. نصّ پاره ای از نامه های او در جایی نقل نشده است، چنانکه از مکتوبات وی و شیخ ابوالسحاق کازرونی[۱۸۱] نسخه ای در دست نیست. اما نامه هایی که نصّ آنها در زندگی نامه های او آمده، به این قرار است:

  1. جواب نامه ابوسلیمان داوود، مشهور به سلطان چغری که بدست رئیس میهنه برای ابوسعید فرستاد بود.
  2. نامه ای به ابوطاهر سعید
  3. نامه ای به قاضی حسین مرورودی
  4. جواب نامه ای به فرزندان
  5. نامه ای به ابوبکر خطیب مروزی.[۱۸۲]

آثار منسوب به ابوسعید:

میراث عرفانی ابوسعید و آوازه گسترده او در سده های پس از سده ۵ق، موجب انتساب پاره ای از آثار به او شد:

  1. رباعیات؛ به رغم تصریح ابوروح[۱۸۳] و محمدبن منور[۱۸۴] که شعر گفتن ابوسعید را منکر شده اند، در اواخر سده ۵ و اوایل سده ۶ق. کسانی اشعاری از او نقل کرده اند.[۱۸۵] و خانقاهایان می پنداشته اند ابیاتی که پیر میهنه در مجالس بر زبان آورده است، از سروده های خود اوست.[۱۸۶] از جمله رباعیات منسوب به ابوسعید که از آثار مسلم او پنداشته شده، رباعی ای است که به سبب وجود کلمه «حورا» در صدر بیت نخست آن به حورائیه شهرت یافته است.[۱۸۷] از اواخر سده ۸ق. تا سده ۱۰ق. این رباعی را بارها شرح کرده اند و در نسبت آن به ابوسعید نیز هیچ گونه تردیدی روا نداشته اند.[۱۸۸]
  2. مقامات اربعین؛ رساله ای است کوتاه در ۴۰ مقام صوفیه از تألیفات ابوعبدالله محمد حموی جوینی (د ۵۳۰ق) که در سده ۸ق. توسط امیرسیدعلی همدانی ظاهراً به فارسی تلخیص شده است. برخی از نسخ این رساله به نام ابوسعید نیز منتشر گردیده است[۱۸۹] ولی همچنانکه گفته اند، این رساله از او نیست.[۱۹۰]
  3. علاوه بر این دو اثر، نسخه ای از یک نامه که به غیاث الدین محمد یزدی نوشته شده است[۱۹۱] و رساله ای به نام مناجات ابوسعید که در ۱۸۶۲م. منتشر شده و نیز رساله ای به عنوان اصطلاحات صوفیان،[۱۹۲] به او نسبت داده اند.

آثار مربوط به ابوسعید:

از زمان حیات ابوسعید، عده ای از خانقاهیان در پی گردآوردن اقوال و حالات و حکایات مربوط به زندگی او بوده اند.[۱۹۳] پس از وفات وی نیز مریدان و فرزندان او بسیاری از این گونه نکات و مطالب و اخبار را به صورت «مجلس» های خانقاهی به تحریر آورده بودند.[۱۹۴] ولی بسیاری از اخبار زندگی و اقوال او در خاطره فرزندان و مریدان محفوظ بوده و سینه به سینه نقل می شده است. این نوشته های پراکنده و روایت ها و حکایتها و محفوظات اصحاب پیر میهنه پایه و اساس آثاری را فراهم آورد که هم از لحاظ شرح احوال و آراء ابوسعید و هم از لحاظ مطالعات تاریخی و اوضاع و احوال اجتماعی و خانقاهی آن کتاب است که به قلم دو تن از نوادگان ابوسعید نوشته شده و به سبب نزدیک بودن زمان تألیف آنها به عصر ابوسعید و نیز نسبت و قرابت نویسندگان با شخص او، از اعتبار و ارزش خاص برخوردارند:

  1. حالات و سخنان ابوسعید؛ رساله ای است کوتاه از ابوروح لطف الله بن سعد میهنی (د ۵۴۱ق) که به ۳ واسطه اقوال و احوال پیر میهنه را در دست داشته است. او پیش از حمله غز به میهنه یا به تعبیر محمدبن منور[۱۹۵] در «عهد استقامت» در میهنه بوده و درباره ابوسعید مطالعاتی گسترده داشته و بر اثر خواهش طالبان و دوستداران[۱۹۶] ظاهراً در حدود ۵۳۶ق. این کتاب را تدوین کرده است. از آنجا که او خود مردی محدث بوده و با موازین توثیق حدیث و خبر آشنا[۱۹۷] و نیز از آنجا که با تصوف و اصول و مبانی آن نیز آشنایی داشته است، گفته هایش در بسیاری از موارد قابل اعتماد و استناد است، خاصه که او در روایات و اخباری که مریدان از این گونه روایات را هم روشن داشته است.[۱۹۸]
  2. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید؛ از محمد بن منور میهنی که حالات، سخنان، حکایات و اخبار مربوط به پیر میهنه را در ۳ باب فراهم آورده است. او حالات و سخنان ابوسعید را اساس و پایه تألیف خود قرار داده اما با تکیه بر آنچه از گفته های مریدان ابوسعید همچون خواجه حسن مؤدب خواجه ابوالفتح شنیده است و با افزودن حکایت ها و روایت هایی که نقل می شده، اشارات مؤلف حالات و سخنان را گسترش داده است.[۱۹۹] البته با آن که محمد بن منور در تهذیب اخبار و حکایات اهتمام فراوان داشته[۲۰۰] و از آوردن اخباری که محقّق نمی نموده، اجتناب کرده است[۲۰۱] و پاره ای از حکایات را هم که ضعیف می یافته، به دو روایت آورده است.[۲۰۲] با این همه لغزشهای تاریخی و نیز هواخواهی نسبت به ابوسعید در کتاب او چشمگیر است و به قیاس با حالات و سخنان ابوسعید اعتبار علمی آن کمتر. از اشاراتی که در این کتاب آمده است، چنین برمی آید که تاریخ تألیف آن حدود ۵۷۴ق. بوده است، زیرا به تصریح مؤلف، حمله غزان که موجب ویرانی میهنه و غریب افتادن مزار شیخ شده بود، ۱۰۰ سال بعد از وفات او، یعنی در ۵۴۰ق. اتفاق افتاد و نویسنده ۳۴ سال بعد از آن، یعنی در ۵۷۴ق. مشغول تحریر آخرین فصل کتاب بوده است.[۲۰۳]

پانویس

  1. نک‌: فصیح، مجمل فصیحی، ج۲، ص۱۶۷.
  2. نک‌: مقدسی، احسن التقاسیم، ص۳۲۱.
  3. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۰.
  4. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵ـ ۱۶؛ نیز نک‌: عطار، تذکر، ۸۰۰.
  5. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶.
  6. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۷؛ عطار، تذکر، ۸۰۲.
  7. نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۰ـ۵۱؛ مایر،‌ Abu Sa?, ص۵۱,۵۲.
  8. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶.
  9. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۰ـ۵۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۷ ـ ۲۹؛ قس: عطار،‌ تذکر، ۸۰۳؛ نوربخش،‌ سلسلـة الاولیاء، ص۱۲ـ۱۳؛ مایر،‌ Abu Sa?, ص۶۹.
  10. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۱ـ۳۲.
  11. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲.
  12. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲؛ نیز نک‌: سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۷؛ عطار،‌ تذکر، ص۸۰۴.
  13. نک‌: ه‌د، ابوالفضل سرخسی.
  14. محمد بن منور، اسرار التوحید، ص۱، ج۳۳.
  15. نک‌: سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۸، حاشیه، به نقل از طبقات الوسطی.
  16. نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۳ـ۳۵.
  17. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶.
  18. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸.
  19. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ص۳۲۳؛ نیز نک‌: مایر،‌Abu Sa?, ص۵۲.
  20. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸، ۲۸۱، ۲۹۵.
  21. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۳؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۴۴ـ۴۹.
  22. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۵،‌ ۴۹.
  23. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۴؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۲ـ۵۳.
  24. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷.
  25. برتلس، تصوف، ص۳۸۰.
  26. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۲۸ـ۱۲۹.
  27. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۸؛ جامی، نفحات الانس، ص۳۱۴؛ نیز نک‌: عین القضاء،‌ نامه ها، ج۱، ص۶۳.
  28. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷ـ۵۸.
  29. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۶۰؛ نیز نک‌: جامی،‌ نفحات الانس، ص۳۱۲ـ۳۱۳.
  30. محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱.
  31. قس: باسورث، تاریخ غزنویان، ج۱، ص۱۹۲.
  32. عطار،‌ تذکر، ص۸۱۰ـ۸۱۱؛ نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱ـ۶۲.
  33. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۱ـ۶۲.
  34. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۵.
  35. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۵ـ۷۷.
  36. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۹.
  37. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۳.
  38. نک‌ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۳ـ۸۵.
  39. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۸ـ۶۹؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۸ـ۶۱.
  40. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۳.
  41. نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۳ـ۹۴.
  42. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۲۶ـ۱۲۷.
  43. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۸ـ۸۹.
  44. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳۰؛ جامی،‌ نفحات الانس، ص۳۵۰ـ۳۵۱؛ نیز نک‌: بورکوری، ۹۱،‌ ۹۸ـ۹۹.
  45. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۵.
  46. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۵ـ۱۴۵؛ قس: «نورالعلوم»، نصوف و ادبیات تصوف، ص۳۵۸ـ۳۶۰،‌ ۳۶۳ـ۳۶۴.
  47. محمد بن منور، اسرار التوحید، ص۳۵۹.
  48. نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۴ـ۲۰۵؛ اسفراینی، کاشف الاسرار، ص۱۳۸.
  49. هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۴ـ۲۰۵؛ اسفراینی، کاشف الاسرار، ص۱۳۸.
  50. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۳۹.
  51. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۳۹؛ «نورالعلوم»، نصوف و ادبیات تصوف، ص۳۵۸ـ۳۶۰،‌ ۳۶۳ـ۳۶۴.
  52. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۲ـ۱۴۵.
  53. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.
  54. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۶.
  55. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.
  56. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۶.
  57. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۴۹ـ۱۵۰.
  58. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۵۲ـ۵۴، ۶۴ـ۶۶، ۸۶؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۸۵.
  59. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵۳.
  60. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۵۳.
  61. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶۰ـ۱۶۲، ۱۶۴، ۱۸۰.
  62. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۸ـ۸۹؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۵ـ۳۴۷.
  63. صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۲، ص۵۳۸؛ سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۷؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۹ـ۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۴.
  64. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۷ـ۳۴۸، ۳۶۰ـ۳۶۱.
  65. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۰۵ـ۱۰۶.
  66. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶۱ـ۳۶۲.
  67. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۰؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۱.
  68. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۶۸ـ۳۶۹؛ هجویری، کشف المحجوب، ص۳۰۱؛ جامی، نفحات الانس، ص۳۲۲.
  69. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۱ـ۳۴۲، ۳۵۶.
  70. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۴۹ـ۳۵۱.
  71. رشیدالدین، تاریخ مبارک غازانی، ص۲۰۸.
  72. نک‌: میرخواند، روضـة الصفا، ج۶، ص۶۹۱، ۷۰۲.
  73. فضل الله بن روزبهان، مهمانخانة بخارا، ص۳۲۷ـ۳۲۸.
  74. سیستانی، احیاء الملوک، ص۴۶۸.
  75. نک‌: نفیسی، سرچشمه، ص۲۲۵ـ۲۲۶.
  76. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۳۴.
  77. نک‌: ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ۳۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۷ـ۱۸.
  78. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۸؛ ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸
  79. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۹۱.
  80. نک‌: ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰.
  81. ابوروح،‌ حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۸ـ۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰، ۲۳.
  82. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳؛ عطار،‌ تذکر، ۸۰۲؛ نیز نک‌: مایر، Abu Sa?, ص۴۹-۵۲.
  83. جامی،‌ نفحات الانس، ص۲۹۹؛ نک‌: ابن قاضی شهبه، طبقات الشافعی، ج۱، ص۱۵۰.
  84. نک‌: صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۲، ص۵۳۸؛ سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۳۵۰؛ قس: نیکلسون،‌ p۶, Studies in Islamic Mysticism,
  85. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۹؛ محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳ـ۲۴،‌ ۱۲۹؛ هجویری،‌ کشف المحجوب، ص۲۰۶
  86. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۴۰ـ۴۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۴ـ۲۵.
  87. قس: هجویری،‌ کشف المحجوب، ص۲۰۶ـ۲۰۷.
  88. نک‌: محمد بن منور،‌ اسرار التوحید، ج۱، ص۳۸، ۵۲ـ۵۳؛ جامی،‌ نفحات الانس، ص۲۹۰.
  89. سبکی، طبقات الشافعی الکبری، ج۵، ص۳۰۶؛ صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، ج۱۱۲، ص۵۳۸؛ سمعانی، التحیر، ج۲، ص۲۳.
  90. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۲ـ۱۳۴.
  91. نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۷۵.
  92. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۲، ۱۰۶.
  93. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۵۶ـ۳۶۰؛ ابن جوزی، المنظم، ج۹، ص۱۱.
  94. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۵ـ۲۰۶، ۲۰۸.
  95. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۱؛ نیز نک‌: عطار، مصیبت نامه، ص۱۴۵.
  96. هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۷.
  97. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۵؛ نیز نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.
  98. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۵، ۲۸۶.
  99. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۰۴.
  100. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۸۷.
  101. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۵.
  102. نک‌ : عطار، الهی نامه، ص۴۶ـ۴۷، منطق الطیر، ص۲۵۹؛ نیز نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۸، جم‌.
  103. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۳.
  104. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۴؛ قس: قزوینی رازی، بعدالجلیل، ص۲۱۳.
  105. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۰‌ـ۱۳۲؛ عین القضا، تمهیدات، ص۲۸۵؛ ابن جوزی، تلبیس، ص۳۴۰.
  106. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۶ـ۱۷، مایر، ۲۵۵p,?Abu Sa
  107. نک‌ : ۳۱۹p,?Abu Sa
  108. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۳۳، ۳۳۸ـ۳۳۹؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۶ـ۸۷.
  109. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۱۴.
  110. نک‌: جامی، نفحات، ص۶؛ حصارکی، طریق الارشاد، ص۱۷۴.
  111. نک‌: ابن حزم، الفصل، ج۴، ص۱۸۸؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۳۵۰.
  112. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۴.
  113. نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۷؛ محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۵ـ۸۶.
  114. جامی، نفحات، ص۳۷۳؛ نیز نک‌: بارتولد، ترکستان نامه، ج۱، ص۶۵۲؛ باسورث، تاریخ غزنویان، ج۱، ص۱۹۲ـ۱۹۳.
  115. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۶۹ـ۷۰، ۸۲، ۱۳۸.
  116. نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۸۵ـ۸۶.
  117. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸، ۱۵۰، ۱۶۴.
  118. جامی، نفحات، ص۳۱۳.
  119. نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۴؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۸.
  120. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۶۹.
  121. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۹۹.
  122. نک‌: صریفینی، تاریخ نیسابور، ص۶۲۳؛ هجویری، کشف المحجوب، ص۲۰۶؛ عطار، تذکر، ص۸۰۰؛ جامی، هفت اورنگ، ص۱۵۲ـ۱۵۳.
  123. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۶۱؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۵۷ به بعد.
  124. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۳۷؛ روزبهان، شرح شطحیات، ص۴۴.
  125. نک‌: عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفی، ص۸۵.
  126. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۳۱۰؛ قس: ژنده پیل، انس التائبین، ص۲۱۰؛ ادهم، کدو مطبخ قلندری، ص۶۹ـ۷۰.
  127. نک‌: شمس، مقالات، ج۱، ص۳۳۷.
  128. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۲.
  129. نک‌: غزالی، احیاء علوم الدین، ج۴، ص۳۲۸؛ ابن دباغ، مشارق انوار القلوب، ص۶۵؛ سمعانی، احمد، الانساب، ص۱۶۴ـ۱۶۵؛ فیض، المحجة البیضاء، ج۷، ص۱۵۳، ج۸، ص۶۵.
  130. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹؛ علاءالدوله، مصنفات فارسی، ص۱۶۷ـ۱۶۸؛ نیز نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۶۶؛ داراشکوه، سکین*الاولیاء، ص۷۲.
  131. محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۲۶، ۲۸۴.
  132. محمدبن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۳؛ ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.
  133. عطار، تذکره، ص۸۰۰
  134. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۱۶، ۱۲۴.
  135. نک‌: عطار، تذکر، ص۴۷۹.
  136. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۷۶، ۲۷۷.
  137. نک‌: محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۱۹۳، ۲۱۰، جم‌.
  138. نک‌ ک محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۱۶، ۲۸۵، ۳۰۳، ۳۱۳.
  139. قس: براون، تاریخ ادبیات ایران، ص۳۹۵؛ ریپکا، تاریخ ادبیات ایران، ۳۵۵؛ نیکلسون، مطالعات در عرفان اسلامی، ص۴۸، آریری، ادبیات کلاسیک فارسی، ص۷۱.
  140. نک‌ : محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۷۶.
  141. نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۰۹ـ۲۱۰.
  142. نک‌: شفیعی، صورخیال، ص۵۸۲.
  143. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹؛ و محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳.
  144. هجویری، کشف المحجوب، ص۳۲۲.
  145. محمد بن منور، اسرار التوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳.
  146. نک‌ ک علاءالدوله، مصنفات فارسی، ص۱۷۴ـ۱۷۵؛ دایه، ص۳۵ـ۳۶؛ شروانی، نزه* المجالس، ص۱۱۹.
  147. نک‌ : علیشیر، مجالس النفائس، ص۳۱۷ـ۳۱۸؛ خواند میرؤ، حبیب السیر، ج۲، ص۳۱۰؛ رازی، هفت اقلیم، ج۲، ص۲۳ـ۲۵؛ آذر، آتشکدة آذر، ص۱۳۶؛ هدایت، مجمع الفصحاء، ص۱۴۳.
  148. نک‌: نفیسی، تاریخ، ص۶۲.
  149. نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۶، ۱۴۲
  150. نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۷۰، ۲۷۱؛ نیز نک‌: باخرزی، اوراد الحباب، ص۲۰۶.
  151. نک‌: فصیح، مجمل فصیحی، ج۲، ص۱۶۷.
  152. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹؛ محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۴۶ـ۳۴۷؛ نیز نک‌: جامی، نفحات، ص۳۰۹.
  153. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص ۷۹؛ و محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ ـ ۲۰۳.
  154. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۳۰، ۳۳۴.
  155. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳، ۳۲۹، ۳۶۲؛ نیز، غجدوانی، مفتاح الطالبین، ص۱۵۸.
  156. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۳، ۲۰۷؛ نیز نک‌: سعید فرغانین، مناهج العابد الی العماد، ص۱۸۳، ۲۲۱؛ نیکلسون، مطالعات در عرفان اسلامی، ص۴۶.
  157. زکریا بن محمد، آثارالبلاد، ص۳۶۱.
  158. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۱۵ـ۳۱۶؛ علاءالدوله،‌ مصنفات فارسی، ص۲۸۶ـ۲۸۷.
  159. نک‌: قزوینی، بعدالجلیل، ص۲۱۳
  160. نک‌: هجویری، کشف المحجوب، ص۲۴، ۲۰۶؛ عطار، تذکر، ص۸۰۰، الهی نامه، ص۱۰۰؛ روزبهان، شرح شطحیات، ص۴۴؛ جامی، هفت اورنگ، ص۱۵۲، ۱۵۷؛ نیز نک‌: دولتشاه، تذکرة الشعراء، ص۶۸؛ علیشیر، مجالس النفائس، ص۳۱۷.
  161. از جمله نک‌: عطار، الهی نامه، ص۴۶، جم‌، مصیبت نامه، ص۷۱، جم‌ ، منطق الطیر، ص۱۳۶، ۱۸۴، ۲۵۷، ۲۵۹.
  162. عطار، دیوان، ص۲۱۸، ۷۹۲.
  163. نک‌: غزنوی، مقامات ژنده پیل، ص۱۹۳؛ جامی، نفحات، ص۴۹۷.
  164. نک‌: قزوینی، بعدالجلیل، ص۲۱۳؛ رایس، صوفیان فارس، ص۳۳.
  165. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۹۴.
  166. عین القضاة همدانی، تمهیدات، ص۳۴۹ـ۳۵۰؛ نیز نک‌: ه‌د، ج۴، ص۴۲.
  167. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۹۴ـ۱۹۵.
  168. نک‌: بارتولد، ترکستان نامه، ج۱، ص۶۵۲؛ برتلس، رباعیات ابن سینا، ص۱۲ـ۱۳؛ نفیسی، تعلیقات، ص۱۱؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۴۳ـ۴۶.
  169. نک‌: جوزجانی، سیرة الشیخ الرئیس، ص۴۲.
  170. عطار، تذکر، ص۸۰۰؛ نیز نک‌: روزبهان‌، شرح شطحیات، ص۴۴.
  171. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۴۳، نیز ج۱، ص۱۸۷.
  172. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۴۳ـ۴۴.
  173. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۱، ۸۸؛ محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۳۶ـ۳۱۷، ۳۱۹ـ۳۲۳.
  174. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۵ ـ ۳۲۸.
  175. اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲ـ ۲۰۳.
  176. محمود غجدوانی، مفتاح الطالبین، ص ۱۵۸
  177. محمد بن منور،اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۹ـ۳۳۴
  178. نک‌ : ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۵ به بعد؛ محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۰ به بعد
  179. مرکزی، طرائق الحائق، ص۴۹۲
  180. نک‌ : مرکزی، طرائق الحائق، ج۱، ص۳۱۶ ـ ۳۱۷.
  181. زرکوب، شیرازنامه، ص۱۴۶.
  182. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۲۵ـ۳۲۷؛ نیز نک‌ : ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۹۹.
  183. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۷۹.
  184. ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ج۱، ص۲۰۳
  185. نک‌ : هجویری، کشف المحجوب، ص۳۲۲؛ میبدی، کشف الاسرار وعدة الابرار،ج۱، ص۴۸۱.
  186. نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۰۲.
  187. محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۲۷۵.
  188. نک‌: نفیسی، تاریخ. ص۷۹۵، تعلیقات، ص۱۲۵ ـ۱۴۲؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۲۰ ـ ۱۲۲
  189. نک‌: دامادی، مقامات اربعین، ص۵۸ـ۶۲
  190. نک‌ : مایر،Abu Sa? ۳۹-۳۶؛ریاض، احوال و آثار و اشعار میرسید علی همدانی، ۱۳۶؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۱۵ ـ ۱۱۹.
  191. نک‌: دانش پژوه، فهرست کتابهای خطی کتابخانة مجلس سنا، ج۱، ص۳۱۱
  192. منزوی، خطی مشترک، ج۳، ص۱۲۶۹
  193. نک‌: محمد بن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۸۷.
  194. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۸۱، ۸۸.
  195. محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۶
  196. نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص۳۵.
  197. نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۷۸ ـ ۳۷۹.
  198. مثلاً نک‌: ابوروح، حالات و سخنان ابوسعید، ص ۵۰.
  199. نک‌: محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳ ـ ۴،۹.
  200. نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۱۸۹.
  201. محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۶۸
  202. نک‌ :محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۷۲ ـ ۳۷۳
  203. نک‌ : محمدبن منور، اسرارالتوحید، ج۱، ص۳۴۲؛ شفیعی، مقدمه، ج۱، ص۱۶۷ ـ ۱۶۸

منابع

  • "ابوسعید ابوالخیر"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، نجیب مایل هروی، ج۵.