منابع و پی نوشتهای متوسط
جامعیت مقاله متوسط
شناسه ناقص است
کیفیت پژوهش متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

استدراج

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


«اِستدراج» از سنتهای الهی به معنای نزدیک شدن تدریجى و غیرمستقیم کافران و فاسقان به هلاکت و عذاب، بر اثر اصرار بر کفر و گناه است. استدراج توسط خداوند بر اساس حکمت بوده و با عدالت او منافاتی ندارد و مادامی که نزول عذاب مایه بیداری و برگشت گناهکاران باشد، خداوند اقدام به عذاب استدراج نمی‏‌کند. عذاب استدراج به دنبال برخی از گناهان مانند تکذیب آیات الهی و فراموشی و غفلت از پیام‏های الهی، دامن‏گیر شخص می‏‌شود؛ اما در مقابل، ایمان و تقوا، یاد خدا و شکر او، از عوامل ایمنى از سنت استدراج است.

معنای استدراج

به گفته اهل لغت[۱] «استدراج» دو معنی دارد، یکی گرفتن چیزی به تدریج است، زیرا اصل این ماده از «درجه» گرفته شده که به معنی «پله» است، همان گونه که انسان در صعود و نزول از طبقات پائین عمارت به بالا یا به عکس، از پله‌ها استفاده می‌کند؛ همچنین هرگاه چیزی را تدریجاً و مرحله به مرحله بگیرند یا گرفتار سازند به این عمل استدراج گفته می‌شود.

معنی دیگر استدراج، «پیچیدن» است، همان گونه که یک طومار را به هم می‌پیچند. و به گفته علامه شعرانی: استدراج، اندک اندک بردن و نزدیک کردن است.[۲] بنابراین، این واژه در همه کاربردهایش متضمن معناى تدریج و نوعى حرکت صعودى[۳] یا نزولى[۴] است. استدراج در اصطلاح نوعی عقوبت تدریجی بر کافران و گناهکاران غافل در چهره برخورداری آنان از نعمت‏های دنیوی است.

مفهوم استدراج در قرآن به معناى فرو‌کشیدن تدریجى افراد به سوى مقصد و سرانجامشان[۵] یا در هم پیچیدن زندگى و وجودشان از طریق اغفال آنها از یاد خداست[۶] که اعطاى نعمت و آسایش بیشتر در این فرایند نقشى اساسى دارد. انسان‌هایى که از هدایت‌ها و آزمایش‌هاى گوناگون خداوند براى هدایت تأثیر مثبت نمى‌پذیرند، در آخرین مرحله به آنان مهلت داده شده، به کلى رها مى‌گردند و حتى زمینه‌ها و امکانات سقوط نیز برایشان مهیا ‌مى‌شود و به تدریج به سرانجام شوم خویش نزدیک شده، ناگاه به عذاب خداوندى دچار مى‌گردند.[۷]

واژه «استدراج» (سَنَستَدرِجُهم) در دو آیه از قرآن مجید آمده است و هر دو آیه درباره انکارکنندگان آیات الهی است. یکی در آیه «فَذَرْنِی وَمَنْ یکذِّبُ بِهَٰذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ»؛ (سوره قلم، ۴۴) پس مرا با کسانی که این قرآن را انکار می کنند واگذار، به زودی ما آنان را به تدریج از آنجا که نمی دانند [به سوی عذاب] می کشانیم. و دیگری آیه «وَالَّذِینَ کذَّبُواْ بِآیاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیثُ لاَیعْلَمُونَ» (سوره اعراف، ۱۸۲)؛ و آنها که آیات ما را تکذیب کردند، به تدریج از جایی که نمی‌دانند، گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد».

از امام صادق علیه السلام، در تفسیر آیه اخیر آمده است: «هو العبد یذنب الذنب فتجدّد له النعمة معه تلهیه تلک النعمة عن الاستغفار من ذلک الذنب».[۸] منظور از این آیه بنده گنهکاری است که پس از انجام گناه، خداوند او را مشمول نعمتی قرار می‌دهد ولی او نعمت را به حساب خوبی خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش می‌سازد. چنانکه از امام حسین علیه السلام در تحف العقول نقل شده که فرمود: «استدراج از خداوند سبحان آن است که نعمت بنده را فراوان کند و توفیق شکر را از او سلب نماید».[۹]

علامه طباطبائی با توجه به آیه فوق می گوید: «استدراج در لغت به معناى این است که کسى در صدد بر آید پله پله و به تدریج از مکانى و یا امرى بالا رود یا پائین آید و یا نسبت به آن نزدیک شود، و در این آیه، قرینه مقام دلالت دارد بر این که منظور از استدراج نزدیک شدن به هلاکت است یا در دنیا و یا در آخرت؛ و این که استدراج را مقید کرد به راهی که خود آنان نمی فهمند، برای این است که بفهماند این نزدیک کردن آشکارا نیست بلکه در همان سرگرمی به تمتع از مظاهر زندگی مادی مخفی است و در نتیجه ایشان با زیاده روی در معصیت پیوسته بسوی هلاکت نزدیک می‌شود. پس می‌توان گفت استدراج، تجدید نعمت بعد از نعمتی دیگر است تا بدین وسیله التذاذ به آن نعمت‌ها ایشان را از توجه به وبال کارهایشان غافل بسازد».[۱۰]

همچنین علامه شعرانی در تفسیر آیه مذکور می گوید: «از لوازم ذاتی تکذیب حق، شقاوت است؛ هر کس به آیات الهی گمان بد دارد و به کتب و اقوال اهل دین نظر نکند، از سعادت علم محروم شود و بتدریج شقاوت و جهل او بیشتر و راسختر گردد...».[۱۱]

حوزه معنایى استدراج:

مفهوم استدراج گستره وسیعى دارد و در ارتباط با بسیارى از مفاهیم دیگر قرآن است؛[۱۲] از پدیده استدراج در آیات متعدد بدون کاربرد واژه «استدراج» با عناوین کید الهی، مهلت، استهزاء، طول عمردادن و...، به ‌تفصیل بحث شده است. از این ‌رو علامه مجلسى، در ضمن دو عنوان عام «کفر و ایمان» درباره استدراج بحث ‌کرده است.[۱۳]

مفاهیم پیرامون استدراج گاه در مقایسه با افراد مبتلا به این سنت و گاه در مقایسه با خداوند در نقش فاعل استدراج مطرح شده است. در واقع این مفاهیم، دو روى یک سکه است که بخش نخست آن‌ها حالت ظاهرى استدراج (تنعّم، آسایش و احساس عزت و اقتدار) و بخش دیگر حالت باطنى و واقعى آن (فرو رفتن آرام در باتلاق هلاکت و ابتلاى تدریجى به عذاب الهى) را نمایش مى‌دهد.

در دسته نخست به مراحل گوناگونى از سیر تدریجى انسان در بستر هدایت‌هاى تکوینى و تشریعى خداوند و در دسته دوم به پایان دفعى این فرایند که با نزول عذاب دنیوى یا فرود آمدن عذاب اخروى به هنگام مرگ قرین است توجه شده، از این ‌رو مفهوم مزبور در ۴‌ حوزه معنایى قابل بررسى است.

استدراج در ظاهر با تنعم و بهره‌مندى از لذت‌هاى حیات همراه است. واژه «امداد» از ریشه «مدّ» و به معناى گشایش و یارى رساندن در زندگى مادى یا معنوى[۱۴] در مواردى که جنبه منفى ‌آن مورد نظر بوده[۱۵] و به گمراهى افراد مى‌انجامد، به این واقعیت اشاره دارد:[۱۶] «أَیحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیرَاتِ بَل لَّا یشْعُرُونَ». (سوره مؤمنون/ ۲۳، ۵۵ و نیز سوره مریم/ ۱۹، ۷۵؛ سوره بقره/‌۲، ۱۵)

واژه «تمتیع» نیز به معناى بهره‌مند ساختن همراه با لذت و رفع نیاز[۱۷] در مواردى که در خصوص نعمت‌هاى دنیا و با مفهوم منفى به ‌کار رفته[۱۸] به این معنا اشاره دارد: «مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّکرَ وَکانُوا قَوْمًا بُورًا». (سوره فرقان/۲۵، ۱۸ و نیز سوره طه/ ۲۰، ۱۳۱؛ سوره حجر/ ۱۵، ۸۸) مهلت و نعمت‌هاى الهى در این گونه افراد نوعى احساس رهایى، بى‌قیدى و بى‌بندوبارى پدید مى‌آورد.

در همین راستا واژه «املاء» به معناى مدت زمان دراز و مهلت و تأخیر[۱۹] مطرح مى‌شود که در خود معناى آزاد گذاشتن و رها کردن را دارد؛ به عنوان مثال، املاء بر رها ساختن افسار اسب براى آزادانه چریدن اطلاق مى‌شود:[۲۰] «إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْمًا» (سوره آل ‌عمران/۳، ۱۷۸)، «وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کیدِی مَتِینٌ». (سوره اعراف/۷، ۱۸۳؛ سوره قلم/۶۸، ۴۵ و نیز سوره رعد/۱۳، ۳۲؛ سوره حج/ ۲۲، ۴۴، ۴۸)

ظاهر نیکوى ‌استدراج موجب مى‌شود افراد، اعمال خویش را نیکو شمرده، از اصلاح خویش غافل گردند:[۲۱] «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعًا». (سوره کهف/۱۸، ۱۰۴) مفهوم «تسویل» به معناى زیبا نشان دادن زشتی‌ها:[۲۲] « الشَّیطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ». (سوره محمد/۴۷، ۲۵) و «تزیین» به همین معنا: «قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَینَ لَهُمُ الشَّیطَانُ مَا کانُواْ یعْمَلُونَ». (سوره انعام/۶، ۴۳) که شیطان عامل آن دو معرفى شده به این ویژگى اشاره دارد.

فاعلیت شیطان در این آیات در مقایسه با فاعلیت خداوند در آیات استدراج بیانگر رابطه طولى میان آن دو است. نعمت‌هاى استدراجى در افراد حالت‌هاى ویژه‌اى مى‌آفریند که دسته دیگرى از مفاهیم را به آن مرتبط مى‌سازد؛ مانند: «فَرَح» به معناى شادى بیش از اندازه و بى‌مورد:[۲۳] «ذَلِکم بِمَا کنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَبِمَا کنتُمْ تَمْرَحُونَ». (سوره غافر/۴۰، ۷۵) «إِنَّ اللَّهَ لَا یحِبُّ الْفَرِحِینَ». (سوره قصص/۲۸، ۷۶).

«بَطَر» به معناى زیاده‌روى در خوشى[۲۴] به همراه غفلت:[۲۵] «وکم اَهلَکنا مِن قَریَة بَطِرَت مَعیشَتَها» (سوره قصص/۲۸، ۵۸)، «أشَر» به معناى شدت بطر به همراه ناسپاسى:[۲۶] «سَیعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْکذَّابُ الْأَشِرُ» (سوره قمر/۵۴، ۲۶) «فُکاهة» به معناى خنده و مزاح که گاه همراه با بى‌توجهى و غفلت از گناهان و زشتی‌هاى خویش است:[۲۷] «وَإِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمُ انقَلَبُواْ فَکهِینَ» (سوره مطففین/۸۳‌، ۳۱). «لهو» به معناى گرایش به لذت‌ها بدون توجه به فرجام آن‌ها:[۲۸] «ذَرْهُمْ یأْکلُواْ وَیتَمَتَّعُواْ وَیلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یعْلَمُونَ». (سوره حجر/ ۱۵، ۳) و «لعب» به ‌معناى تفریح‌هاى نابخردانه و سرگرمی‌هاى پوچ:[۲۹] «فَذَرْهُمْ یخُوضُوا وَیلْعَبُوا حَتَّى یلَاقُوا یوْمَهُمُ الَّذِی یوعَدُونَ». (سوره زخرف/ ۴۳، ۸۳؛ سوره معارج/۷۰،۴۲)

خداوند به افراد مبتلا به استدراج، مهلت کافى مى‌دهد. مفهوم «امهال» و «تمهیل» از ریشه «مهل» به معناى سکون و مدارا[۳۰] به این واقعیت اشاره دارد که به کافران و منکران خدا و پیامبر مهلت داده شده و در مجازات آنان عجله نمى‌شود:[۳۱] «وَذَرْنِی وَالْمُکذِّبِینَ أُولِی النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِیلًا». (سوره مزمل/۷۳، ۱۱)، «فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیدًا». (سوره طارق/۸۶‌، ۱۷)

واژه‌هاى «تأخیر»، «انظار» و «انتظار» نیز معناى مهلت دادن را تداعى مى‌کند:[۳۲] «...اِنَّما یُؤَخِّرُهُم لِیَوم تَشخَصُ فِیهِ الاَبصر» (سوره ابراهیم/۱۴، ۴۲)، «أَنظِرْنِی إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ * قَالَ إِنَّک مِنَ المُنظَرِینَ». (سوره اعراف/۷، ۱۴‌ـ‌۱۵)، «وَانتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ» (سوره هود/۱۱، ۱۲۲) مهلت خداوند در استدراج از روى بى‌اعتنایى و بى‌توجهى است.[۳۳]

واژه «وذر» به معناى ترک کردن و رها ساختن و دور انداختن شىء یا شخص بى‌ارزش[۳۴] به این معنا اشاره دارد: «فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» (سوره مؤمنون/‌۲۳، ۵۴) این وضعیت به گمراهى بیشتر شخص انجامیده: «وَنَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ» (سوره انعام/۶، ۱۱۰) قلب او را کاملاً به روى حقیقت بسته و او را بیش از پیش غافل و خود فراموش مى‌سازد: «وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ کمَا لَمْ یؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ». (سوره انعام/۶، ۱۱۰)

مفاهیم «ختم»، «غشاوه»: «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (سوره بقره/ ۲، ۷)، «طبع»: «کذَلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ» (سوره غافر/ ۴۰، ۳۵)، «اضلال»: «مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ» (سوره جاثیه/ ۴۵، ۲۳) و «اِنساء»: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» (سوره حشر/۵۹، ۱۹) هر یک ‌از جهتى به این معنا اشاره دارد.[۳۵]

در واقع خداوند با رفع فشارهاى مستقیم و غیرمستقیم خود و مهیا ساختن همه زمینه‌هاى تنعم و تلذذ براى این اشخاص به نوعى در فرایند گمراهى آنان نقش ایفا مى‌کند:[۳۶] «أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْمًا» (سوره آل ‌عمران/۳، ۱۷۸)، از این ‌رو فرایند ابتعاد ستمکاران بر اثر پیشرفت‌هاى مادى به منزله لعنت و نفرین خداوند بر آنان شمرده شده ‌است.[۳۷]

سنت استدراج دو لایه کاملا متفاوت دارد: ظاهرى نیکو و عذابى باطنى که در پایان به ناگاه آشکار مى‌شود،[۳۸] از این‌رو به آن «مکر»:[۳۹] «وَمَکرُواْ وَمَکرَ اللّهُ وَاللّهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ» (سوره آل ‌عمران/۳، ۵۴)، «کید»: «وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کیدِی مَتِینٌ» (سوره اعراف/۷، ۱۸۳)، «خدعه»:[۴۰] «یخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ» (سوره نساء/۴، ۱۴۲) و گاه «فتنه»:[۴۱] «أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ... فَلاَ تُعْجِبْک أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا یرِیدُ اللّهُ لِیعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا...» (سوره توبه/۹، ۴۹‌ـ‌۵۵ و نیز سوره طه/۲۰،۱۳۱) اطلاق شده است.

برخى مکر را تنها به عذاب پایانى یا الطافى که خداوند در مقام مقابله با کافران به مؤمنان مى‌بخشد اطلاق کرده‌اند؛[۴۲] اما به نظر مى‌رسد معناى مکر از گستره وسیعى برخوردار است و هر گونه مقابله به مثل از جانب خداوند را شامل مى‌شود.[۴۳]

به ‌طور کلى با توجه به این که سنت خداوند در این دیارِ تکلیف و آزمایش، بر پوشاندن نعمت‌هاى خویش در لفافه‌اى از رنج و عذاب ظاهرى و نهان ساختن نقمت‌هاى خویش در قالبى از آسایش و نعمت است،[۴۴] مى‌توان معنایى بسیار عام از مفهوم مکر تصور کرد: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یتْرَکوا أَن یقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یفْتَنُونَ». (سوره عنکبوت/۲۹، ۲)

از سوى دیگر استمرار و افزایش حالت طغیان در این افراد نوعى تمسخر و استهزا در برابر خداوند است و از این‌رو او نیز این ترفند خویش را استهزایى در برابر رفتار ناشایست آنان نامیده است:[۴۵] «...إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ * اللّهُ یسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَیمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ». (سوره بقره/ ۲، ۱۴‌ـ‌۱۵) در واقع مهلت خداوند و گشایش‌هاى او نوعى زمینه‌سازى براى عقوبت آنان است.

واژه «عدّ» و «اعداد» از ریشه «عدّ» به معناى تهیه و آماده‌سازى و «عدّ» به معناى شمارش[۴۶] در مواردى به این معنا اشاره دارد. خداوند در آیاتى از آماده ساختن جهنم براى کافران و منافقان: «غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ» (سوره فتح/ ۴۸، ۶) و در آیه‌اى دیگر از شمارش اعمال یا نفس‌هاى آنان: «فَلَا تَعْجَلْ عَلَیهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» (سوره مریم/۱۹، ۸۴) سخن به میان آورده که به ایجاد فرصت براى آنان جهت تکمیل گناهان و زشتی‌هایشان اشاره دارد تا بدین ترتیب خود، درجه مخصوص خویش را در جهنم کسب کنند.[۴۷] استعمال این واژه در مورد مؤمنان بر مفهومى کاملا عکس استدراج دلالت داشته، به ‌مهلت جهت تکمیل حسنات و خیرات اشاره ‌دارد.[۴۸]

پایان استدراج همواره با نزول ناگهانى عذاب الهى در دنیا یا آخرت همراه است. مفاهیم «أخذ»: «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى» (سوره نازعات/ ۷۹، ۲۵)، «عذاب»: «أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ» (سوره آل ‌عمران/ ۳، ۱۷۸) و «انتقام»: «فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ». (سوره زخرف/۴۳، ۵۵) به این فرجام شوم اشاره دارد. مفاهیم «هلاک»: «کمْ أَهْلَکنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّکنَّاهُمْ فِی الأَرْضِ» (سوره انعام/۶،۶)، «قَصْم»: «وَکمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیةٍ کانَتْ ظَالِمَةً» (سوره انبیاء/‌۲۱،‌ ۱۱)، «دَمار»: «فَانظُرْ کیفَ کانَ عَاقِبَةُ مَکرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ» (سوره نمل/۲۷، ۵۱) و «قطع دابِر»: «فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ...» (سوره انعام/۶، ۴۵) در سطح‌گسترده‌ترى در خصوص جوامع مبتلا به استدراج ‌به ‌کار رفته که اصطلاحاً به آن عذاب استیصال ‌گویند.[۴۹]

سنت استدراج

قرآن کریم از برخى سنت‌هاى الهى یاد مى‌کند که فرایند حرکت انسان و جوامع بشرى تابع آن‌هاست.[۵۰] این سنت‌ها افزون بر استناد به بعد غیبى، از واقعیتى عینى و طبیعى نیز برخوردار بوده، از منظر روانشناختى و جامعه‌شناختى قابل تبیین و تحلیل است. با این نگرش مى‌توان سنت استدراج را در دو حوزه فردى و اجتماعى بررسى ‌کرد:

۱. استدراج فردى:

انسان از آغاز زندگى به اقتضاى طبیعت مادى خویش به تدریج امکانات وجودى خود را از دست مى‌دهد: «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا».[۵۱] (سوره انبیاء/۲۱، ۴۴) این فرایند در صورت عدم استفاده از این امکانات و تبدیل نکردن آن‌ها به امکانات ماندگار معنوى به تدریج انسان را به سوى خسران و زیان ابدى ـ ‌که همان اتلاف عمر و استحقاق عذاب اخروى است‌ ـ سوق مى‌دهد: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...». (سوره عصر/‌۱۰۳، ۲‌ـ‌۳)

در این میان خداوند به ‌طور مستقیم از عوامل گوناگونى همچون: موهبت عقل: «کذَلِک نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ». (سوره روم/۳۰، ۲۸) و ارسال پیامبران: «وَمَا أَهْلَکنَا مِن قَرْیةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ» (سوره شعراء/ ۲۶، ۲۰۸) و به ‌طور غیرمستقیم با جریان‌سازى در زندگى به وسیله ابتلا به سختی‌ها و مصائب: «فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یتَضَرَّعُونَ». (سوره انعام/۶، ۴۲ و نیز سوره اعراف/۷، ۹۴) یا نزول نعمت‌هاى فراوان: «یا أَیهَا النَّاسُ اذْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکمْ» (سوره فاطر/۳۵، ۳) براى توقف این روند استفاده کرده است،[۵۲] و براى انتخاب آزادانه و آگاهانه و تلاش بر مبناى آن به بندگان مهلت کافى عطا مى‌کند: «ثُمَّ جَعَلْنَاکمْ خَلاَئِفَ فِی الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ کیفَ تَعْمَلُونَ» (سوره یونس/۱۰، ۱۴).

اما برخى افراد این فرصت‌ها را از دست مى‌دهند یا از آن‌ها سوء استفاده مى‌کنند و از آیات و پیام‌هاى الهى روى گردانده، به طبیعت جَهول و عجول خویش از نعمت‌هاى خدا دچار غرور ـ ‌که زمینه و محتواى اصلى استدراج است ـ [۵۳] مى‌شوند و افسار گسیخته و از بلاها و مصیبت‌ها ناسپاس و از خدا رویگردان مى‌شوند:[۵۴] «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَکرَمَنِ * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ». (سوره فجر/۸۹‌، ۱۵‌ـ‌۱۶ و نیز سوره فصلت‌/۴۱، ۴۹‌ـ‌۵۱) و حتى اگر در رخدادهاى بسیار دشوار نیز اندک توجهى به خدا کنند موقتى و براى نیل به خواسته‌هاى شیطانى خویش است: «وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیبًا إِلَیهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِی مَا کانَ یدْعُو إِلَیهِ...» (سوره زمر/۳۹، ۸)، تا آنجا که اصرار و عناد آنان به ‌طور کلى زمینه هدایت را از میان برده، هیچ راهى دیگر براى توقف روند رو به رشد خسران نمى‌ماند: «کلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلِیلًا إِنَّکم مُّجْرِمُونَ... فَبِأَی حَدِیثٍ بَعْدَهُ یؤْمِنُونَ».[۵۵] (سوره مرسلات/۷۷، ۴۶،۵۰)

از سوى دیگر خداوند بر اساس سنت اختیار و اراده آزاد انسان‌ها هر دو راه هدایت و گمراهى را فرا رویشان گشوده:[۵۶]«مَن کانَ یرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن کانَ یرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ» (سوره شورى/۴۲، ۲۰) و از دخالت مستقیم در زندگى بشر و جلوگیرى بى واسطه از خسران آدمیان پرهیز دارد:[۵۷] «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاکمْ أَجْمَعِینَ» (سوره انعام/ ۶، ۱۴۹). بر همین اساس آنان را کاملاً به حال خویش رها مى‌سازد: «ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ» (سوره انعام/ ۶، ۹۱) و به ‌طور طبیعى براى به فعلیت رسیدن همه امکانات آن‌ها در مسیر گمراهى و زیان زمینه مهیا مى‌شود: «مَن یضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِی لَهُ وَیذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ». (سوره اعراف/ ۷، ۱۸۶)[۵۸]

بر این اساس مفاهیم «املاء»، «امهال»، «تمتیع» و‌... از زاویه‌اى دیگر نمایانگر همان مفهوم استدراج است، زیرا رهاکردن و مهلت دادن از روى بى‌اعتنایى و بى‌توجهى، به حرکت انسان در مسیر طبیعى خسران مى‌انجامد: «ثُمَّ تَوَلَّیتُم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ لَکنتُم مِّنَ الْخَاسِرِینَ» (سوره بقره/۲، ۶۴). بنابراین طبق برخى روایات، استدراج در خود معناى سقوط و نزول را دارد ولى املاء و امهال و‌... از آن تهى است،[۵۹] با این حال املاء و امهال و‌... نیز التزاماً بر این معنا دلالت دارد؛ اما این روند طبیعى در عین حال بسیار پنهان و غیرقابل پیش‌بینى است: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ» (سوره قلم/۶۸، ۴۴)[۶۰] زیرا آنان در همان حال که از آسایش و تنعم خویش، غرق لذت‌اند در واقع در میان امواج تاریک شهوات در حال شکنجه هستند: «إِنَّمَا یرِیدُ اللّهُ لِیعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ کافِرُونَ».[۶۱](سوره توبه/ ۹، ۵۵)

بدین ترتیب در طبقات ظلمانى ماده که در ظاهر نعمت است رو به سوى نابودى و عذاب فرو کشیده شده: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ»[۶۲] (سوره قلم/‌۶۸،‌ ۴۴) و همین نعمت‌ها برایشان از جهات گوناگون به عذاب و رنج بدل مى‌شود،[۶۳] تا آن که با فرا رسیدن مرگ به ناگاه همه امکانات خویش را از دست رفته: « أَذْهَبْتُمْ طَیبَاتِکمْ فِی حَیاتِکمُ الدُّنْیا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا» (سوره احقاف/ ۴۶، ۲۰) و بافته‌هاى خویش را گسسته: «وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء» (سوره فرقان/ ۲۵، ۲۳) و خود را در کیفر خداوند گرفتار مى‌یابند: «وَبَدَا لَهُمْ سَیئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُون». (سوره جاثیه/‌۴۵،‌ ۳۳)

برخى از مفسران به ابعاد روانشناختى سنت استدراج نیز توجه کرده‌اند؛ گرایش درونى انسان به شهوات موجب مى‌شود ارضاى آن‌ها برایش لذت‌آور گردد و این لذت به افزایش تمایل او مى‌انجامد و شدت تمایل نیز بر شدت لذت مى‌افزاید. گناهان در این چرخه بى‌پایان پى ‌در پى تکرار گشته، ملکه طغیان را در وجود انسان رسوخ مى‌دهد و طبیعى است که انسان بر اثر این حالت از اشتغال به معنویات و پرهیز از خسارت ابدى غافل مى‌ماند.[۶۴]

۲. استدراج اجتماعى:

آیات ناظر به نظام سنن الهى به نوعى فلسفه تاریخ و قانونمندى جوامع بشرى اشاره دارد: «فَهَلْ ینظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا» (سوره فاطر/۳۵، ۴۳). قرآن از اجراى سنت استدراج درباره اقوام گذشته: «وَکأَین مِّن قَرْیةٍ أَمْلَیتُ لَهَا وَهِی ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَی الْمَصِیرُ» (سوره حج/۲۲، ۴۸) و اقوام همه انبیا: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیةٍ مِّن نَّبِی إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء... ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکانَ السَّیئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ...» (سوره اعراف/ ۷، ۹۴‌ـ‌۹۵) خبر داده و از امکان تکرار آن درباره اقوام آینده پرده برمى‌دارد: «فَهَلْ ینتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَیامِ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ». (سوره یونس/۱۰، ۱۰۲)

شیوه و مراحل اجراى این سنت به تفصیل در آیات ۴۲‌ـ‌۴۵ سوره انعام/۶ و ۹۴‌ـ‌۱۰۱ سوره اعراف/۷ آمده است. خداوند در آغاز براى این امت‌ها درهاى هدایت را مى‌گشاید و پیام‌هاى خویش را بدیشان ابلاغ مى‌کند: «ذَلِک أَن لَّمْ یکن رَّبُّک مُهْلِک الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ» (انعام/۶، ۱۳۱). این هدایت‌هاى الهى از جانب آن اقوام و به ویژه اقشار مرفّه و راحت طلب با تکذیب و مخالفت مواجه مى‌شود: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیةٍ مِّن نَّذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کافِرُونَ» (سوره سبأ/ ۳۴، ۳۴ و نیز سوره زخرف/۴۳، ۲۳). این اقشار در نقش مخالفان اصلى اصلاح جامعه: «وَکذَلِک جَعَلْنَا فِی کلِّ قَرْیةٍ أَکابِرَ مُجَرِمِیهَا لِیمْکرُواْ فِیهَا...» (سوره انعام/ ۶، ۱۲۳) زمینه سازان اجراى استدراج و فروپاشى آن جامعه در پایان کار هستند: «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِک قَرْیةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا فَحَقَّ عَلَیهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا». (سوره اسراء/‌۱۷، ۱۶)

در هر حال کفر آنان موجب نمى‌شود خداوند براى آن‌ها مهلت کافى قرار ‌نداده و از روى رحمت خویش تا آنجا که امیدى به هدایتشان است به آن‌ها فرصت ندهد:[۶۵] «فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیدًا» (سوره طارق/۸۶‌، ۱۷) این مهلت براى برخى از آن‌ها مفید واقع شده و به هدایتشان مى‌انجامد؛ اما برخى دیگر با سوء استفاده از آن بر گمراهى خویش مى‌افزایند، از این ‌رو در قرآن از این مهلت با دو تعبیر «رحمت» و «متاع» یاد شده است: «...‌لَا هُمْ ینقَذُونَ * إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعًا إِلَى حِینٍ».[۶۶](سوره یس/ ۳۶، ۴۳‌ـ‌۴۴) واژه «حین» به موقتى بودن این مهلت و بقاى آن تا زمان جدایى کامل دو گروه از یکدیگر و رسیدن هر یک به سر منزل نهایى خویش اشاره دارد: «حَتَّىَ یمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ...» (سوره آل ‌عمران/ ۳، ۱۷۹).

خداوند به هنگام اعراض مردم از هدایت با افزایش مصائب، بلاها و سختی‌هاى زندگى، در صدد جلب توجه آنان به خویش و نرم ساختن دل‌هایشان برمى‌آید: «أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یضَّرَّعُونَ». (سوره اعراف/۷، ۹۴)[۶۷] البته بسیارى از این عذاب‌هاى هدایتى همان نتیجه اعمال ناشایست مردم است که مى‌تواند آنان را به ‌زشتى کارهایشان متذکر ساخته، به سوى خداوند بازگرداند: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ». (سوره روم/۳۰، ۴۱)؛ اما اصرار و عناد آن‌ها دل‌هایشان را سخت گردانیده، در کنار آن، شیطان نیز با تزیین اعمال ناپسندشان از توجه به خدا مانع مى‌شود:[۶۸] «وَلَـکن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَینَ لَهُمُ الشَّیطَانُ مَا کانُواْ یعْمَلُونَ». (سوره انعام/۶، ۴۳).

حال که دیگر ترفند مزبور کارایى ندارد زمینه گشایش و پیشرفت مادى براى آنان باز مى‌شود: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَیهِمْ أَبْوَابَ کلِّ شَیءٍ» (سوره انعام/۶، ۴۴)، «ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکانَ السَّیئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ...» (سوره اعراف/۷، ۹۵) و گاه خداوند همچون پدرى که از ابزار تشویق و تنبیه به ‌طور همزمان استفاده مى‌کند آنان را متناوباً به ‌آسانى و سختى مبتلا مى‌سازد تا شاید آنان به ‌سویش متوجه شوند.[۶۹] اما اعراض و لجاجت آن‌ها موجب مى‌شود کاملاً به حال خویش رها شده، این وضعیت در آن‌ها حالت مستى: «حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ» (سوره انعام/۶، ۴۴) و بى‌مبالاتى نسبت به تعهدات خویش بیافریند: «ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکانَ السَّیئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء...» (سوره اعراف/۷، ۹۵)[۷۰] تا آن که به ‌طور کلى از فرجام شوم اعمالشان غافل گشته، همه این رویدادها را اتفاقى و بى‌ارتباط با رفتارشان مى‌پندارند: «قَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء»[۷۱] (سوره اعراف/۷، ۹۵) و به کلى از مکر الهى ایمن مى‌گردند: «أَفَأَمِنُواْ مَکرَ اللّهِ فَلاَ یأْمَنُ مَکرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ». (سوره اعراف/۷، ۹۹)

در چنین حالتى دیگر تنها عذاب الهى سزاوار آن‌هاست که به ناگاه بر آن‌ها فرود مى‌آید:[۷۲] «أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ» (سوره انعام/۶، ۴۴)، «فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یشْعُرُونَ» (سوره اعراف/‌۷،‌ ۹۵). شدت عذاب در پایان استدراج به میزان شدت اجراى آن سنت در هر جامعه بستگى داشته،[۷۳] آن نیز به کمیت و کیفیت فساد آن جامعه وابسته است.

بدین ‌سان استدراج اجتماعى به دو گونه عذاب دنیوى (فراگیر و محدود) منتهى مى‌شود: عذاب فراگیر براى جوامعى است که همه افراد آن به سرحد نهایى کفر و طغیان رسیده باشند، به ‌گونه‌اى که دیگر هیچ‌گاه به هدایت نمى‌گرایند: «حَتَّى إِذَا اسْتَیأَسَ الرُّسُلُ...».[۷۴] (سوره یوسف/۱۲، ۱۱۰) و از میان نسل‌هاى آینده نیز در چنین فضایى جز کافر و ناسپاس پدید نخواهد آمد و بدین سان حرکت آن جوامع بر مسیر گمراهى و انحراف، تنظیم و قفل شده و اصلاح آنان به ‌طور طبیعى امکان‌پذیر نیست: «رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّارًا * إِنَّک إِن تَذَرْهُمْ یضِلُّوا عِبَادَک وَلَا یلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کفَّارًا» (سوره نوح/۷۱، ۲۶‌ـ‌۲۷)، با این حال بر مبناى اصل عدل الهى، لازم است خداوند پیش از نزول عذاب به یارى رسولان و اندک مؤمنان آن جوامع آمده، از عذاب ‌نجاتشان دهد: «کذَلِک حَقًّا عَلَینَا نُنجِ الْمُؤْمِنِینَ» (سوره یونس/ ۱۰، ۱۰۳)[۷۵].

اما جوامعى که تا حد نهایى کفر و طغیان پیش نرفته و امکان اصلاح آن‌ها به ‌طور طبیعى مى‌رود، خداوند در مقاطع خاص با نزول عذاب‌هایى طبیعى و محدود: «حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِیهِم بِالْعَذَابِ...» (سوره مؤمنون/۲۳، ۶۴) به تصفیه عناصر پلید: «إِنَّا کفَینَاک الْمُسْتَهْزِئِینَ» (سوره حجر/ ۱۵، ۹۵) و پالایش جامعه از آلاینده‌هاى اجتماعى مى‌پردازد: «نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُ... * مَّا کانَ اللّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَآ أَنتُمْ عَلَیهِ حَتَّىَ یمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ». (سوره آل ‌عمران/۳، ۱۷۸‌ـ‌۱۷۹)

آیه ‌مستهزئین درباره عده‌اى از بزرگان قریش است که بیشترین آزار را به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله رساندند و هر یک به ‌واسطه بیمارى یا بلایى دیگر در فاصله اندکى پى ‌در پى نابود شدند.[۷۶] آیات ۶۴ سوره مؤمنون/‌۲۳ و ۱۷۸ سوره آل ‌عمران/۳ و همچنین ۱۷ سوره طارق/۸۶ درباره بزرگان از مشرکان قریش و اهل کتاب دانسته شده که در جنگ‌هاى پیامبر صلى الله علیه و آله از جمله بدر و خیبر نابود ‌شدند.[۷۷]

سنت استدراج اجتماعى از نگاه جامعه شناختى نیز قابل تحلیل است؛ زمینه فساد و نابهنجاری‌هاى اجتماعى به ‌طور طبیعى در جوامع مرفه و ثروتمند بیشتر است و اگر نخبگان آن جوامع به اصلاح جامعه و کنترل نهادهاى آن و نظارت دقیق بر فرایندهاى اجتماعى موفق نشوند، به تدریج آن جامعه در بحران‌هاى بزرگ اجتماعى، از قبیل: جنگ و شورش، تضعیف نهادهاى اجتماعى از جمله نهاد خانواده، افول معنویت موقعیت برتر خویش را از دست مى‌دهد، بلکه در وادى ضعف و رخوت به سقوط مى‌گراید، از این ‌رو خداوند به ‌طور ویژه جوامع قدرتمند و مرفه را به عبرت از حال گذشتگان و مراقبت بر حال خویش فرامى‌خواند تا به نابودى و سقوط گرفتار نگردند: «أَوَلَمْ یهْدِ لِلَّذِینَ یرِثُونَ الأَرْضَ مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَاء أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یسْمَعُونَ». (سوره اعراف/ ۷، ۱۰۰)

سنت استدراج اجتماعى از زاویه‌اى دیگر در ارتباط با نظریه «عصبیت» ابن ‌خلدون است که هر قوم و ملتى پس از رسیدن به اوج عزت و اقتدار، بر اثر تنعم و آسایش بسیار، به تدریج رو به افول مى‌گرایند. چه بسا برخى آیات قرآنى در این زمینه، منشأ الهام این نظریه بوده است.[۷۸]

راه‌هاى ایمنى از استدراج

پیشگیرى از زمینه‌ها و نشانه‌هاى استدراج یا مبارزه با آن‌ها انسان را از پیامدهاى سوء آن مصون نگه مى‌دارد. در این راستا ۵ راهکار اصلى از آیات و روایات استدراج بدست مى‌آید:

۱. ایمان و تقوا:

این سنت تنها براى کافران: «فَأَمْلَیتُ لِلْکافِرِینَ» (سوره حج/ ۲۲، ۴۴) و مکذّبان: «وَالَّذِینَ کذَّبُواْ بِآیاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم...» (سوره اعراف/۷، ۱۸۲) اجرا مى‌شود؛ اما مؤمنان در صورت پایدارى بر ایمان و پرهیزگارى در خلال سنت آزمایش مورد محک قرار گرفته، ناخالصی‌ها از وجودشان زدوده مى‌شود: «مَّا کانَ اللّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَآ أَنتُمْ عَلَیهِ حَتَّىَ یمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ... فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَکمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ».[۷۹](سوره آل‌ عمران/ ۳، ۱۷۹)

اگر مردمان تقوا گزینند نعمت‌هاى الهى به استدراج آنان نمى‌انجامد بلکه زندگى آن‌ها را مبارک و سعادتمند خواهد گردانید: «ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَى ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکت...».[۸۰](سوره اعراف/ ۷، ۹۶) التزام به عبودیت خداوند و جهت دادن به اندیشه و روان و رفتار خویش در مسیر شریعت به انسان نیروى مصونیت از روند خسران و زیان در طول زندگى مى‌بخشد:[۸۱] «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». (سوره عصر/۱۰۳، ۲‌ـ‌۳)

۲. یاد خدا و سپاس از او:

یاد خدا و آیات الهى: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَیهِمْ...» (سوره انعام/‌۶،‌ ۴۴)، سپاس از نعمت‌ها: «لِیکفُرُواْ بِمَا آتَینَاهُمْ فَتَمَتَّعُواْ...». (سوره نحل/۱۶، ۵۵؛ سوره روم/۳۰،۳۴) و نرمش دل و روان: «لَـکن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ» (سوره انعام/‌۶، ۴۳) با دعا و تضرع به درگاه خداوند: «لَعَلَّهُم یَضَّرَّعون» (سوره اعراف/ ۷، ۹۴) موجب پیشگیرى از ابتلا به استدراج مى‌شود. آیه «یدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکانُوا لَنَا خَاشِعِینَ» (سوره انبیاء/۲۱، ۹۰) در مورد کسانى دانسته شده که به وسیله دعا و نیایش از ابتلا به استدراج، به خداوند پناه مى‌برند.[۸۲]

در واقع شکر و سپاس در کنار توبه و استغفار به افزایش نعمت‌ها بدون خطر استدراج مى‌انجامد: «لَئِن شَکرْتُمْ لأَزِیدَنَّکمْ وَلَئِن کفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» (سوره ابراهیم/۱۴، ۷)، از این ‌رو امام ‌صادق علیه‌السلام شکر و حمد الهى را به هنگام نعمت، از نشانه‌هاى ایمنى از استدراج شمرده[۸۳] و امام ‌حسین علیه‌السلام نشانه استدراج را غفلت از شکر و سپاس خدا مى‌شمرد.[۸۴]

خداوند از حال مبتلایان به استدراج چنین خبر مى‌دهد که هرگاه در دنیا آنان را به کرنش در برابر خدا فرامى‌خواندیم آنان از آن روى مى‌گرداندند: «وَیدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا یسْتَطِیعُونَ... وَقَدْ کانُوا یدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ... سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ».[۸۵](سوره قلم/ ۶۸، ۴۲‌ـ‌۴۴) در آیه‌اى دیگر به صراحت یاد شده که اگر دعا و نیایش آدمیان به درگاه خداوند نبود هیچ‌گاه خداوند بدیشان توجهى نمى‌کرد: «قُلْ مَا یعْبَأُ بِکمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکمْ»(سوره فرقان/۲۵، ۷۷) از این‌رو در روایات براى ایمنى از استدراج به کثرت یاد خدا توجه شده است.[۸۶]

تنها قومى که از عذاب استیصال نجات یافتند قوم حضرت یونس بودند که دعا و نیایش همگانى به درگاه خداوند آنان را از این فرجام شوم رهایى بخشید: «فَلَوْلاَ کانَتْ قَرْیةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ یونُسَ» (سوره یونس/۱۰، ۹۸)، از این ‌رو امامان شیعه در دعاهاى خود به سنت استدراج و آثار زیانبار آن بسیار توجه ‌کرده: «أنا الذی أمهلتنی فما ارعویت و سترت علىّ فما استحییت و عملت بالمعاصی فتعدّیت فأسقطتنی من عینک فما بالیت... حتّى کأنّک أغفلتنی و من ‌عقوبات المعاصی جنّبتنی حتى کأنّک استحییتنی‌...» [۸۷] و از ابتلا به این عذاب‌هاى پنهان الهى به خداوند پناه برده‌اند: «اللّهم لاتمکر بی و لاتستدرجنی و لاتخذلنی»،[۸۸] «إلهی لاتؤدّبنی بعقوبتک و لاتمکر بی فی حیلتک»،[۸۹] آنگاه با تضرع بسیار از اصرار و پایدارى خویش بر راه هدایت و توبه به درگاه خدا در هر حال و صورتى خبر داده: «لو‌ انتهرتنی ما برحت من بابک»[۹۰] و درمان حال استدراج را با افزایش نیروى محبت الهى و کاهش محبت دنیا در دل و روان خواستار شده‌اند: «اَخرج حبّ الدنیا من قلبی» [۹۱].

۳. معادله بیم و امید:

همان‌گونه که یأس از رحمت الهى، عملى ناشایست و زیانبار است، امید افراطى و احساس ایمنى از خشم و عذاب الهى نیز انسان را طغیانگر و بى‌مبالات گردانیده، زمینه ابتلا به استدراج را فراهم مى‌سازد:[۹۲] «فَلاَ یأْمَنُ مَکرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ» (سوره اعراف/‌۷، ۹۹) بنابراین هر که از مکر خداوند احساس ایمنى کند به ناچار در مسیر خسران و زیان قرار مى‌گیرد، به ویژه آن که آیه مزبور هیچ‌گونه استثنایى براى این حکم، قائل نشده است.

از این ‌رو حنفیان، ایمنى از مکر خدا را موجب کفر شمرده و شافعیان[۹۳] و روایات شیعه[۹۴] آن را یکى از گناهان کبیره دانسته‌اند. گرچه برخى از تفاسیر عرفانى با تأویل واژه «خاسِرون» به کسانى که دنیا و آخرت را باخته و در خداوند فانى گشته‌اند، کوشیده‌اند ایمنى از مکر الهى را در مرحله‌اى از سلوک الى اللّه صواب شمرند؛[۹۵] اما عارفان دیگرى همچون ابن ‌عربى با استناد به آیه مزبور تصریح کرده‌اند که ایمنى از مکر خدا در هر حال و وضعیتى در دیار آزمایش و تکلیف ناصواب و زیانبار است.[۹۶]

در واقع تنها راه ایمنى از مکر و استدراج الهى محافظت بر حالت متعادل خوف و رجا است، بر همین اساس در روایتى از جبرئیل و میکائیل نقل شده که با تضرع به درگاه الهى از او ایمنى از مکرش را خواستند و خداوند نیز به آن‌ها پاسخ داد که بر همین حال بمانید و از مکر من هیچ گاه احساس ایمنى نکنید،[۹۷] از این‌رو امیرمؤمنان على علیه‌السلام، ابزار اِعمال مکر و کید الهى را امیدوارى بیش از اندازه شمرده[۹۸] و افزایش نعمت‌ها را بدون احساس بیم از گرفتارى به استدراج، زیانبار وصف کرده است.[۹۹] یکى از راه‌هاى حفظ حالت ترس از مکر الهى، پرهیز از کوچک شمردن گناهانِ به ظاهر کوچک است که انسان را به تدریج به گناهان بزرگ مى‌کشاند.[۱۰۰]

۴. مطالعه حوادث زندگى و سنت‌هاى الهى:

بررسى عوامل پیدایش هر یک از اتفاقات زندگى در چارچوب نظام سنن الهى به انسان در ‌مسیر پندآموزى از جریان‌هاى زندگى و تأثیرپذیرى از هدایت‌هاى الهى یارى مى‌رساند: «وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء...». (سوره اعراف/۷، ۹۵) مستدرَجان به هنگام گذر از حوادث زندگى، یا آن‌ها را تصادفى شمرده[۱۰۱] یا غافل از خداوند تنها با ‌توجه به اسباب طبیعى به تدبیر و چاره‌جویى مى‌پردازند.[۱۰۲]

۵. مشارطه، مراقبه و محاسبه:

مجموعه آیاتى که میثاق خداوند را با بندگانش مبنى بر التزام به ایمان و نیکوکارى بدیشان گوشزد مى‌کند: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ... * وَأَنْ اعْبُدُونِی...» (سوره یس/‌۳۶،‌ ۶۰‌ـ‌۶۱) در واقع آدمیان را به پذیرش مجدد آن عهدها و کوشش براى تحقق آن‌ها فرا‌مى‌خواند. مجموع آیاتى که از حضور خداوند در همه جا و لزوم یادآورى مداوم وظایف و تعهدات خویش و ضرورت توجه به خدا و معاد یاد مى‌کند: «الَّذِینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ» (سوره انبیاء/۲۱، ۴۹) در واقع به ضرورت نظارت مستمر بر خویشتن توجه داده است.

مجموع آیاتى که به توبه و استغفار فرامى‌خواند به مرحله بازنگرى اعمال اشاره دارد. از این‌رو عالمان اخلاق براى حرکت صعودى در مسیر صلاح و ایمنى از انحراف و سقوط تدریجى در وادى گمراهى، روندى سه مرحله‌اى را توصیه کرده‌اند: شرط با خویشتن در ضمن برنامه‌اى جامع براى ترک گناهان و التزام به عبودیت خداوند، مراقبت و نظارت مستمر بر مراحل اجراى این شرط در طول اجراى برنامه، بررسى نتایج برنامه و میزان موفقیت و شناخت نقاط ضعف و قوت در پایان برنامه جهت تدوین برنامه‌اى کامل‌تر در دوره‌اى جدید.[۱۰۳]

استدراج و عدالت الهی

ممکن است این سوال مطرح شود که چرا خدواند مانع گناهکاران نمی شود و آنها را با دادن فرصت در دام استدراج می اندازد تا بیشتر گناه نمایند، آیا این مخالف با عدالت الهی نیست؟

باید توجه نمود، سنت استدراج یک اتمام حجت برای گناهکاران است. خداوند هشدارهای لازم را به این افراد داده است و استدراج زمانی است که با وجود آیات الهی دست به گناه بزنند. اینکه چنین گناهکارانی بلافاصله از دنیا بروند تا کمتر گناه کنند خلاف حکمت الهی است؛ زیرا اکثریت افراد بشر که به نحوی گرفتار گناه هستند باید هلاک شوند! از طرفی ممکن است برخی از این گناهکاران بالاخره در مراحل بعدی عمر خود توبه کنند و از طریق توبه شرایط جلب رحمت الهی را فراهم سازند، چه این که افراد زیادی از این دسته اند.

از طرفی اختیار را نمی توان از انسان سلب کرد و او را مجبور به انجام کارهای نیکو کرد. این امر با تکامل انسان و سنّت پاداش و جزاء منافات دارد. می توان گفت: استدراج نه دامی برای گناه بیشتر انسانهاست و نه بی عدالتی، زیرا خداوند افراد گنهکار را در صورتى که زیاد آلوده گناه نشده باشند به وسیله زنگ هاى بیدار باش و مکافات اعمالشان، و یا گاهى به وسیله مجازات هاى متناسب با اعمالى که از آنها سرزده است، بیدار مى سازد و به راه حق باز مى گرداند. لذا برای افرادی که غرق در گناهند و هدایت های الهی و زنگ های بیدار باش برای آنها اثری ندارد، راهی نیست جز اینکه به عملکرد و گناهان خود واگذار شوند.

بنابراین، استدراج خداوند هر چند به حسب ظاهر، مکر در هلاکت است، لکن بر اساس واقع، مهلت دادن خداوند در ابتدا از باب استدراج و اتمام حجّت بوده و مؤاخذه بعدی جهت تأدیب است.

پانویس

  1. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۳، ص: ۱۹۰؛ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص: ۳۱۰. ابن منظور، لسان العرب، ج ۲، ص، ۲۶۶.
  2. شعرانی، ابوالحسن، نثر طوبی، ص۲۵۴
  3. التحقیق، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۲، «درج‌.
  4. زادالمسیر، ج‌ ۳، ص‌ ۲۹۵؛ جوامع‌الجامع، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۶؛ الاصفى، ج‌ ۱، ص‌ ۴۱۵.
  5. تأویل مشکل القرآن، ص‌ ۱۶۶؛ فتح القدیر، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۱.
  6. مفردات، ص‌ ۳۱۱؛ معانى القرآن، ج‌ ۳، ص‌ ۲۷۱؛ نمونه، ج‌ ۷، ص‌ ۳۲‌ـ‌۳۴.
  7. السنن‌الالهیه، ص ۲۳۱ـ۲۳۵؛ المیزان، ج ۸، ص ۳۴۶؛ ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۸۶.
  8. کلینی، محمد بن یعقوب؛ اصول کافی، ترجمه محمدباقر کوه کمره‌ای، تهران، اسوه، ۱۳۷۵، سوم، ج ۵، ص ۵۵۶.
  9. قریشی، سید علی اکبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۷۱ ش، ششم، ج ۲، ص: ۳۳۵.
  10. علامه طباطبائی، محمدحسین؛ المیزان، مترجم: موسوی همدانی سید محمدباقر، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۳۷۴ ش، پنجم، ج ۸، ص ۴۵۳.
  11. شعرانی، ابوالحسن، نثر طوبی، ص۲۵۴
  12. التفسیر الکبیر، ج‌ ۲۱، ص‌ ۹۳‌ـ‌۹۴.
  13. بحارالانوار، ج‌ ۷۰، ص‌ ۳۷۷‌ـ‌۳۹۱.
  14. التحقیق، ج‌ ۱۱، ص‌ ۵۲، «مدّ».
  15. مفردات، ص‌ ۷۶۳، «مد».
  16. فیض القدیر، ج‌ ۳، ص‌ ۷۳۶.
  17. التحقیق، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۵، «متع».
  18. مفردات، ص‌ ۷۵۷، «متع».
  19. همان، ص‌ ۷۷۶‌ـ‌۷۷۷، «ملا».
  20. الکشاف، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۴.
  21. جامع‌البیان، مج‌ ۱۴، ج‌ ۲۹، ص‌ ۵۴.
  22. مفردات، ص‌ ۴۳۷، «سول».
  23. المصباح، ص‌ ۴۶۶؛ التحقیق، ج‌ ۹، ص‌ ۴۹، «فرح».
  24. الصحاح، ج‌ ۲، ص‌ ۵۹۲؛ مفردات، ص‌ ۱۲۹، «بطر».
  25. مفردات، ص‌ ۱۲۹، «بطر».
  26. التحقیق، ج‌ ۱، ص‌ ۹۲.
  27. همان، ج‌ ۹، ص‌ ۱۳۰، ۱۳۲، «فکه».
  28. التحقیق، ج‌ ۱۰، ص‌ ۲۴۶، «لهو».
  29. لسان العرب، ج ‌۱۲، ص‌ ۲۸۷؛ التحقیق، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۹۷، «لعب».
  30. مفردات، ص‌ ۷۸۰‌ـ‌۷۸۱، «مهل».
  31. التحقیق، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۹۲، «مهل».
  32. مفردات، ص‌ ۶۹، ۸۱۳.
  33. مجمع‌البیان، ج‌ ۶، ص‌ ۵۰۵.
  34. مفردات، ص‌ ۸۶۲؛ التحقیق، ج ‌۱۳، ص‌ ۷۵، «وذر».
  35. المیزان، ج‌ ۲۰، ص‌ ۲۶۱.
  36. همان، ج‌ ۴، ص‌ ۷۸.
  37. بحارالانوار، ج‌ ۱۴، ص‌ ۳۰۰.
  38. رحمة من‌الرحمن، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۳؛ تفسیر بیضاوى، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۶؛ روح‌المعانى، مج‌ ۶، ج‌ ۹، ص‌ ۱۸۵.
  39. جامع‌البیان، مج‌ ۱۵، ج‌ ۳۰، ص‌ ۱۸۸؛ الکشاف، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۴، ۱۸۲، ۵۹۶؛ روح‌المعانى، مج‌ ۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۸۳.
  40. زادالمسیر، ج‌ ۳، ص‌ ۳۰۰؛ تفسیر قرطبى، ج‌ ۱، ص‌ ۲۰۸.
  41. المیزان، ج‌ ۹، ص‌ ۳۰۵‌ـ‌۳۰۹.
  42. نمونه، ج‌ ۲۶، ص‌ ۳۷۶.
  43. الاصفى، ج‌ ۱، ص‌ ۵۰۷.
  44. شرح اصول کافى، ج‌ ۱، ص‌ ۱۸.
  45. امالى، ج ۴، ص ‌۵۵؛ الاعتقادات، ص ۳۶؛ مجمع‌البیان، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۱.
  46. التحقیق، ج‌ ۸، ص‌ ۴۹.
  47. جامع‌البیان، مج‌ ۹، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۵۷‌ـ‌۱۵۸؛ کشف‌الاسرار، ج‌ ۶، ص‌ ۸۰.
  48. المیزان، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۰.
  49. جامعه و تاریخ، ص‌ ۴۵۰.
  50. مجمع‌البیان، ج‌ ۸، ص‌ ۶۴۵.
  51. نمونه، ج‌ ۱۳، ص‌ ۴۱۵‌ـ‌۴۱۶.
  52. مجمع‌البیان، ج ‌۷، ص‌ ۳۲۱؛ تفسیر المنار، ج‌ ۴، ص‌ ۲۵۰؛ نمونه، ج ‌۵، ص‌ ۲۳۶‌ـ‌۲۳۸.
  53. جامع‌البیان، مج ‌۶، ج‌ ۹، ص ‌۱۸۱؛ الکافى، ج ‌۸، ص‌ ۲۹؛ التبیان، ج‌ ۵، ص‌ ۴۳.
  54. تفسیر المنار، ج‌ ۴، ص‌ ۲۵۰.
  55. المیزان، ج‌ ۲۰، ص‌ ۱۵۵‌ـ‌۱۵۶.
  56. الکاشف، ج‌ ۲، ص‌ ۲۱۱.
  57. تفسیر المنار، ج‌ ۹، ص‌ ۴۵۲.
  58. التفسیرالکبیر، ج ۱۵، ص ۷۳‌ـ‌۷۴؛ رحمة من‌الرحمن، ج‌ ۲، ص‌ ۱۶۰؛ نمونه، ج ‌۳، ص‌ ۱۸۴.
  59. الفروق‌اللغویه، ص ۷۲‌ـ‌۷۳؛ الکافى، ج ۲، ص ۴۲۴.
  60. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۳۴۶.
  61. المیزان، ج‌ ۹، ص‌ ۳۰۹.
  62. همان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۸۶.
  63. مجمع‌البیان، ج‌ ۵، ص‌ ۶۰.
  64. التفسیر الکبیر، ج‌ ۲۱، ص‌ ۹۳.
  65. نمونه، ج‌ ۲۶، ص ‌۳۷۶‌ـ‌۳۷۷.
  66. التفسیر الکبیر، ج‌ ۲۶، ص‌ ۸۲.
  67. المیزان، ج‌ ۷، ص‌ ۸۹.
  68. مجمع البیان، ج‌ ۹، ص‌ ۱۵۸.
  69. الکشاف، ج‌ ۲، ص‌ ۲۳.
  70. فى ظلال القرآن، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳۷.
  71. جامع‌البیان، مج ۶، ج‌ ۹، ص ۱۱‌ـ‌۱۳؛ کشف‌الاسرار، ج‌ ۳، ص‌ ۶۸۶؛ الکشاف، ج ‌۲، ص‌ ۱۳۲‌ـ‌۱۳۳.
  72. المیزان، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۵.
  73. روح البیان، ج‌ ۳، ص‌ ۳۱.
  74. التفسیرالکبیر، ج‌ ۲۳، ص‌ ۴۳.
  75. المیزان، ج‌ ۱۲، ص‌ ۸۲.
  76. کشف‌الاسرار، ج‌ ۳، ص‌ ۸۰۳؛ ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۳.
  77. همان، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۵۳؛ روض‌الجنان، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۷؛ روح‌المعانى، مج‌ ۶، ج‌ ۹، ص‌ ۱۸۵.
  78. مقدمه ‌ابن ‌خلدون، ص‌ ۲۰۷.
  79. المیزان، ج‌ ۴، ص‌ ۷۸.
  80. فى ظلال القرآن، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳۵.
  81. رحمة من الرحمن، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۹.
  82. مجمع‌البیان، ج ‌۷، ص‌ ۱۱۰؛ الدرالمنثور، ج‌ ۴، ص‌ ۳۳۵.
  83. الاصول الستة عشر، ص‌ ۱۵۹؛ الکافى، ج‌ ۲، ص ‌۹۷؛ مشکاة الانوار، ص‌ ۷۰.
  84. بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۳۸؛ تحف‌العقول، ص‌ ۲۴۶.
  85. المیزان، ج‌ ۱۹، ص‌ ۳۸۵.
  86. شرح اصول کافى، ج‌ ۱۲، ص‌ ۵۶۳.
  87. بحارالانوار، ج‌ ۹۵، ص‌ ۸۷.
  88. همان، ص‌ ۲۲۴.
  89. همان، ص‌ ۸۲.
  90. همان، ص‌ ۸۸.
  91. همان، ص‌ ۸۸.
  92. نهج‌البلاغه، حکمت ۱۰۸.
  93. روح‌المعانى، مج‌ ۶، ج‌ ۹، ص ‌۱۹.
  94. الکافى، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۸.
  95. روح البیان، ج‌ ۳، ص‌ ۲۰۷.
  96. رحمة من الرحمن، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۹‌ـ‌۱۶۰.
  97. همان، ص‌ ۱۶۰.
  98. نور الثقلین، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۶.
  99. التمحیص، ص ۴۸؛ تحف‌العقول، ص ۲۰۶؛ نهج‌البلاغه، حکمت‌ ۱۰۸.
  100. التحفة السنیه، ص‌ ۲۳.
  101. تفسیر المنار، ج‌ ۹، ص‌ ۱۶.
  102. المیزان، ج‌ ۷، ص‌ ۹۰.
  103. جامع‌السعادات، ج‌ ۳، ص‌ ۹۱‌ـ‌۱۰۲؛ چهل حدیث، ص‌ ۹‌ـ‌۱۰.

منابع