انسان

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

وجه تسمیه انسان

انسان اصلش از «إِنْسيان» است، زيرا لغت شناسان عربى، مصغّر آن را «اُنيسيانْ» دانسته اند. «ياى» آخر در تصغير بر وجود آن در اصل، دلالت مى كند و به سبب كثرت استعمال حذف شده است. (لسان العرب، ج1، ص231؛ مجمع البحرين، ج1، ص121)

در وجه تسميه انسان به اين نام گفته شده است: با توجه به اين كه انسان اصلش «انسيان» بوده و آن هم از «نسيان» است و انسان چون با خداى خود عهدى بست و فراموش كرد، بدين نام ناميده شد. (تاج العروس، ج4، ص102؛ لسان العرب، ج1، ص232ـ231)

يا بدان جهت انسان ناميده شد كه مى تواند بين خود و ساير مخلوقات اُنس و الفت برقرار كند.(تفسير صدرالمتألهين، ج2، ص301)

اصطلاحات انسان، بشر و آدم هر سه تقريباً بر افراد انسان صدق مى كند لكن به لحاظى با هم فرق دارند، در بين اهل لغت كلمه انسان و بشر عَلَمْ براى نوع انسان بكار رفته است لكن اكثر اهل لغت واژه «آدم» را عَلَمْ براى شخص گرفته اند. برخى هم آن را مثل انسان و بشر براى «نوع» بكار برده اند.

در قرآن هر كجا كلمه بشر بكار رفته منظور جسم ظاهرى، پوست و بدن انسان است و هر كجا كلمه «انسان» بكار رفته است مراد باطن، كمالات و استعدادهاى درونى او است. (قاموس قرآن، ص38 و 132 و 192)

كلمه «انسان» در قرآن شصت و پنج بار و كلمه «بشر» سى و پنج بار و كلمه آدم بيست و پنج بار بكار رفته است.[۱]

تمایز انسان از سایر حیوانات

علما آنرا به حیوان ناطق تعریف کردند و ناطق نزد آنان به معنی مدرک کلیات است. گویند امتیاز او از سایر حیوانات آن است که حیوانات فقط به جوارح و اعضای بدنی حس می کنند و انسان به غیر آلات بدن نیز تعقل دارد، فرق حس و عقل آن است که باید آنچه ما حس می کنیم مانند نور و حرارت و بوی و غیر آن از جسمی باشد که در یکی از جوانب ما قرار گرفته و در یکی از اعضای ما تأثیر کند اگر چیزی فعلاً موجود نباشد، حس نمی کنیم و اگر در اعضای بدن ما تأثیر نکند به سبب دوری یا حاجب نیز حس نمی کنیم و اگر جوارح و آلات حس ناقص باشد باز حس نمی کنیم.

چون چیزی که نیست تأثیردر بدن ندارد و عضو آفت ناک متاثر نمی شود وقتی چیزی را حس کردیم همان یکی را حس کرده ایم در همان وقتی که حاضر بود و افراد دیگر احساس دیگر می خواهند و آن فرد هم در وقت دیگر همچنین.

اما عقل منحصر به یک فرد و یک وقت نیست هر معنی کلی را که ادراک کنیم شامل همه افراد در همه زمان می شود و گویند هر چه انسان در کودکی و بزرگی بیش از طفل نوزاد می داند زاید بر حس است زیرا که حس در طفل دو روزه و سه روزه هست و مادرش را می بیند و طعم شیر را می پسندد و از صدا می ترسد.

اما معنی انسان که مادرش یک فرد آن است نمی داند سخن گفتن از لوازم ادراک کلیات است زیرا که کلمات در هر جمله کلی است و این نعمتی است که خداوند خاص انسان فرمود تا علوم را فراگیرد و از معلومات به مجهولات پی برد و دانش خویش را به دیگران بیاموزد و اگر حس تنها داشت نمی توانست سخن بگوید و نه علم بیاموزد و این نخستین نعمت است که خدای به انسان داد.

فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا» (سوره بقره، 31) همه نام ها را به آدم آموخت. «خَلَقَ الْإِنسَانَ × عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» (سوره الرحمن، 3-4) انسان را آفرید به او سخن آموخت.

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ» (سوره احزاب ، 72) در کلمه امانة گذشت. «عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» (سوره علق، 5) باری همه آنچه ما به حواس درک می کنیم همه حیوانات درک می کنند علت آن که علوم انسانی را استنباط نکرده اند. آن است که حس برای استنباط علوم کافی نیست و نیروئی دیگر می خواهد.

خلقت انسان در قرآن

در قرآن آمده است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ». (سوره حجر، 26) ما انسان را از گل خشک از لجن بوی ناک آفریده ایم. اصل خلقت انسان از خاک و آب است و همچنین حیوان و نبات از گل آفریده شدند طعام که تن ما از آن بالیده و پرورش یافته نبات است یا حیوان و هر دو از خاک است و انسان نخست را نیز از خاک آفرید.

در سوره سجده آیه 7-9 می فرماید: « وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ × ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِينٍ × ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ» آغاز آفرینش انسان کرد از گل. آنگاه نسل او را از نطفه آبی پست و فرومایه قرار داد. آنگاه آن را خلقی تمام بیافرید و از روح خود در آن دمید.

از عجائب قدرت او است که از خاک پست بی شعور و بی حرکت انسانی آفرید دارای عقل و شعور که عالم به اسرار خلقت شد و با کوچکی جثه احاطه به جهان لایتناهی یافت. در فطرت انسانی مرکوز است که معلول از علت پست تر است و هر چیز از مجانس خود می تراود، پدید آمدن نور از ظلمت یا نور قوی از نور ضعیف محال است که حرارتی از حرارت دیگر زاید از حرارت اول کمتر است. آنچه بر غیر این صفت بینیم علت و معلول نیستند اگر از کبریت کم نور چراغ پر نور روشن کنیم دلیل آن است که کبریت علت نیست، اگر شاگردی در دانش از استاد عالمتر شود دلیل آن است که خود او فطنتی زاید دارد و بسیاری از علوم خود را از استاد فرانگرفته است و الا از استاد افزونتر نمی شد.

خاک و آب ادراک ندارند چگونه انسانی که از آب و خاک پدید آمده است. شعور و ادراک یافت جز این که گوئیم علت آن بیرون از عالم جسم و ماده است چون آماده گردد روح از عالم دیگر بر او افاضه می شود، چنانکه فرمود: «نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ» روح انسان از روح خدا است و بقای او بسته به خدا و مشیت او است، خلق بدن علت مُعِدِّه است یعنی انسان را آماده می کند که چون تسویه شد لائق نفخ روح گردید.

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (سوره تین، 4) انسان را در بهترین ترکیب آفریدیم. زیبائی هیئت و ترکیب او از جهت استعداد قبول نفس ناطقه است وگرنه در حیوانات خصوصاً پرندگان خلقت زیبا بسیار است و افضلیت انسان در قوام بدن محتاج به تکلف بسیار.

آنگاه فرماید: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»(سوره تین، 5) ما انسان را به حالتی فروتر از همه فروتران بازگردانیدیم و مقصود از آن نیز پستی معنوی است که نفس ناطقه و ودیعه الهی را مهمل گذارد و از چهارپایان پست تر و گمراه تر شد و پس از آن استثنا فرمود: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» (سوره تین، 6)مگر آنها که ایمان آوردند و کردار نیکو کردند که مزد آنان پایان نیابد.

به عقیده مسیحیان انسان ذاتاً ناپاک است و خداوند خود را به صورت انسان نمود و حاضر شد او را بکشند. برای رفع گناه مردم و در این آیه برخلاف آنان فرماید، انسان ذاتاً نیکو بود و به واسطه عوارض دیگر پست گردید.

هدف از خلقت انسان در قرآن

در سوره قيامة آیه 36 آمده است: «أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًى». آیا انسان پندارد او را مهمل فروگذارند. چنانکه در آیه دیگر گفت: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ». (سوره مومنون، 115)

انسان چون برای بقای خویش باید بکوشد خداوند غریزه او را به احب ذات و زندگی سرشته و با شهوات و آرزوها پرورده برای رغبت در فراهم کردن وسائل آسایش تا حدی که بقای شخص و نوع او بر آن توقف دارد، اما انسان مبالغه در این غریزه را بدان حد رسانید که تن خود را بهترین مقاصد و غایات شمرد. و سعدی این حال را نیکو بیان کرده:


خوردن برای زیستن و ذکر کردن است تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است

اهل دنیا پندارند علوم و صناعات و افکار و اخلاق و همه چیز برای زندگی بشر است. در دنیا اما زندگی بشر برای چیست؟ به نظر آنان خود زندگی بشر در دنیا غایت الغایات است و بالاترین مقاصد، اما به حکم خداوند اگر انسان رجوع به خدا و آخرت نکند وجود او در دنیا عبث است چون مدتی دراززیستن و خوردن و آشامیدن و رنج بردن برای معیشت آنگاه مردن و نابود شدن فائده ندارد و چنان که در آیه دیگر فرمود: جن و انس را برای معرفت و عبادت آفرید «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (سوره ذاریات/آیه56).

می دانیم موجودات دیگر مجرد و غیرمحسوس در جهانند کاملتر از انسان که ما در عالم رؤیا به آن موجودات پیوستگی حاصل می کنیم و از آینده با اطلاع می شویم و می دانیم آنها عالمتر از ما هستند چون از غیب آگاهند و ما نیز بهره ای از آن عالم داریم و می توانیم از سنخ آنان شویم و به آنها پیوندیم و بقای جاوید یابیم و البته آنها در سعادت از ما بالاترند به مراتب بسیارو رجوع به آنجا که به پروردگار نزدیکتر است. غایت وجود انسان است چنانکه فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»(سوره بقره/آیه156).

صفات انسان در قرآن

صفاتی که خداوند در قرآن برای انسان ثابت کرد بسیار است و هر یک سری از حکمت دارد و اشاره به طریقی که باید در تهذیب خویش در پیش گیرد و همه این صفات ناشی از آن است که بدن انسان مادی و طبیعی است دارای غرائزی که بدان حفظ بدن و نسل باید کرد و روح او از عالم دیگر است. آماده ترقی و وصول به اصل خود، غرائز بدن و همت روح در دو جانب مخالف قرار دارند. خداوند برای انسان راه ها قرار داد که چون غرائز طبیعی او را از سیر ملکوت بازدارد، توبه تواند کرد و ضعف انسانی را در پیروزی بر شهوت عذر او ساخت. «يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا». (سوره نساء، 28)

از غرائز انسان شتاب است و خداوند آن را برای ادراک مصالح در سرشت وی قرار داده است تا بشتاب جمع وسائل معیشت کند که فی التأخیر آفات و انسان آن را در کاری که خلاف مصلحت او است هم بکار می برد. «وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً» (سوره اسرا، 12)؛ «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ» (سوره انبیاء، 37) انسان را از شتاب آفریدند شتاب در کار خیر نیک است و در کارهای دیگر زشت.

دیگر از صفات انسان ظلوم و جهول است (سوره احزاب، 72) خواستن چیزی بیش از توانائی و همت به کاری ناممکن ظلم است و جهل انسان غیرممکن را ممکن می پندارد و ممکن را غیرممکن. کدام جهل بدتر از این که حرص مال و غفلت از مرگ وی را از کوشش برای آخرت باز می دارد گوئی آخرت را غیرممکن می داند و جاوید ماندن در دنیا را ممکن.

«قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ». (سوره عبس، 17) یکی از صفات انسان است که براهین روشن را تکذیب می کند و اوهام باطل را تصدیق و چون بدن او مادی است و خوراک و حوائج بدن او نیز مادی است همیشه نظر او به مادیات است وجود آنها را بدیهی می داند و واهمه او چنین بدو نموده که هر موجود محسوس است و برای غلبه واهمه بر عقل منطقیین مثال آورند که هر کس می داند میت جماد است و از جماد نباید ترسید. اما نتیجه این کلام را نمی پذیرد و از میت می ترسد و از عجائب جهل انسان است که خدائی بت را تصدیق می کند و پیغمبری انسان را تصدیق نمی کند. به سبب غلبه واهمه بر عاقله چون بت سنگ محسوس است اما وحی و جبرئیل غیرمحسوس.

«يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ». (سوره انشقاق، 6) ای انسان تو کوشنده. ای سوی پروردگار خود تا او را ملاقات کنی. هیچ یک از موجودات مانند انسان این سیر و کوشش طولانی ندارد که از پست ترین مرتبه وجود که جماد است پای فرا نهد و همه مراتب را بپیماید تا به خداوند تعالی رسد، در آغاز خاک است آنگاه جنینی است در رحم مادر حیات نباتی می گیرد پس از آن حس و حرکت ارادی و حیوان می گردد. آنگاه عاقل می شود و مدرک کلیات و در معرفت به اسرار ملک و ملکوت بدان حد می رسد که حکیم و عارف و ولی و امام و پیغمبر می شود.

ما در موجودات عالم جسمانی چیزی بدین شرف نمی شناسیم انسان اگر عقل نداشت به پراکنده شدن بدن نابود می گشت اما عقل او به خدا می پیوندد و به بقای او باقی است پیوستن او به خدا پیوند جسمانی نیست بلکه معلول است وابسته به علت بی واسطه بدن از آنجا که میان او و پرودگار مراتب غیرمتناهی است به هر مقامی رسد فضلی افزون تواند یافت چنانکه پیغمبر می فرمود: «رب زدنی علماً».

«إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ» (سوره العادیات، 6) انسان به پروردگار خویش ناسپاس است و از او دریغ دارد. این صفت از غلبه غرائز تن است، از آن حرص که برای حفظ تن دارد در اطاعت فرمان الهی تقصیر می کند و حقوق خدا نمی دهد باید علاقه به تن را کم کرد تا راه خدا آسان گردد.

«إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ» (سوره العصر، 2) انسان زیانکار است کالای بهتر را می دهند و کم بهاتر را می ستاند، آن که همش حفظ تن و کوشش وی برای زندگی دنیا است و روح الهی را رها کرد. زیانکار است مگر آن که به پرورش روح نیز بپردازد چنانکه فرمود: «الا الذین آمنوا و عملوا...» مگر آنها که ایمان آوردند و کار نیک کردند و یکدیگر را به حق ترغیب نمودند و به شکیبائی تشویق.

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ» (سوره بلد، 4) انسان را در رنج و سختی آفریدیم، در معنی کبد خلاف است. رنج انسان از موجودات دیگر بیشتر است زیرا که هر یک غایتی دارند و بی منازعت سوی غایت خود می روند اما در انسان نفس و هوی و غرائز با عقل در نبردند. او باید بر نفس پیروز گردد، حیوانات دیگر همان غریزه دارند و از دشمن داخلی ایمنند.

«بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ × يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ». (سوره قیامة، 5) انسان می خواهد پیش روی خود را بشکافد می پرسد روز رستاخیز کی باشد؟ انسان چون تنش مادی است چنان که گفتیم و حوائج تن او هم مادی است همه توجه و نظرش به همین عالم ماده است. چنانکه فرمود: «بل تحبون العاجلة و تذرون الاخرة» مگر آنها که عقل بکار بندند و مدرکات عقل را نیز حقیقت دانند. و عالم آخرت و قیامت را به عقل اثبات کنند و نادیده بدان معتقد باشند. «الذین یؤمنون بالغیب... و بالاخرة هم یوقنون» دیگر مردم مدرکات عقل را بی حقیقت شمارند و چون سخن از حق و حقیقت پیش آید ذهنشان متوجه جسم گردد که به حس ادراک شود خدا و فرشتگان و ارواح انسانی و جن و قبر و عذاب و ثواب و سئوال قبر و امثال آن را که به حس و ادراک نمی کنند. نعوذ بالله بی حقیقت دانند و عجب آن است که جماعتی از مؤمنین نیز همه این ها را جز خداوند جسم مادی قابل احساس شمارند و با ملاحده متفقند که جز جسم هیچ چیز حقیقت ندارد.

در این آیه می فرماید: انسان می خواهد پیش چشم او گشاده شود و هر نامحسوسی را ببیند و بر همه چیز به حس خود اطلاع یابد. یعنی در عین آن که غرق در ماده است حجاب از پیش روی او برداشته شود و عالم آخرت را ببیند و این ممکن نیست مگر آن که از ماده بیرون آید.

«بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» (سوره قیامة، 14) انسان بیناست بحال خود و اعمال و کردار خویش را می داند. هر چند به ظاهر عذر آورد و انکار کند. در آیات بسیار آمده است که هر عمل که انسان در این جهان مرتکب شود در قیامت یا پس از مرگ همه آن را مشاهده می کند. چنانکه در این جهان قوه و حافظه و خیال مدرکات او را نگاه می دارد و هرگاه بخواهد بیاد می آورد و همچنان اعمال وی در قیامت نزد او حاضر است. «وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنشُورًا». (سوره اسراء، 13)

هر انسانی خیر و شر او را بر گردن او می گذاریم و روز رستاخیز نامه برای او بیرون می آوریم، گشاده می بیند آن را و او را گوئیم نامه خویش را بخوان خود تو حسابگر خود باشی بس است. (ج7، ص215)

«يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَى» (سوره نازعات، 35) آن روز به یاد آورد انسان کرده های خود را «يُنَبَّأُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ» (سوره قیامة، 13) هیچ عمل نیست که نشانه در نفس نگذارد و آنگاه که همه حقائق باطن ذات خود را آشکار بیند، اعمال خود را خواهد شناخت. «وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى × وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى» (سوره النجم، 39-40) و از این قبیل آیات زیاد است.

«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» (سوره انسان، 3) ما انسان را راه نمودیم سپاسگزار یا ناسپاس باشد. «وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ» (سوره بلد، 11) دو راه به او نمودیم یکی راه خیر و یکی راه شر. انسان مختار است برخلاف سایر موجودات که هر یک به یک راه می روند و تخلف از راه خود نمی توانند انسان به دو راه مختلف و متناقض می تواند رفت و این دلیل تجرد نفس او است. طبائع در هر کار مجبورند آتش می سوزاند و نسوزانیدن وی را محال است.

اگر نفس انسان نتیجه ترکیب عناصر بود مانند نور و الکتریک همه افعال و تغییرات او نتیجه تغییرات عناصر ترکیبی او بود و آن تغییرات عنصری قهری و اجباری است و انسان هم مقهور و مجبور می شد اما چنین نیست در هر کاری که می توانیم انجام دهیم تابع حالات بدنی نیستیم. اگر تابع بودیم اختیار نداشتیم و نفس در همه چیز تابع تن نیست و انتخاب فعل یا ترک یا یک فعل از میان افعال غیر متناهیه مبدء و علت نفسانی دارد نه بدنی مادیین باید جبری باشند چون در ماده و طبیعت همه چیز جبر است.

«كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى × أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى» (سوره علق، 6-7) انسان طغیان می کند چون خویش را بی نیاز بیند. چنانکه گفتیم توجه انسان برای حوائج تن خود به مادیات است چون وسائل عیش خود را آماده بیند می پندارد حاجت به هیچ کس نداردو برای هیچ موجود فروتنی نمی کند آن که پیش خدا یا خلق فروتنی می کند برای آن است که حاجت زندگی تن او را فراهم آورد. دعا برای طلب روزی است یا شفای مریض یا جاه و دولت و حفظ از دشمن. چون همه وسائل فراهم گردد حاجت به خدا در خود نمی بیند چون به نظر او توفیق و سعادت آخرت و علم و تهذیب نفس مانند خانه نیکو و مطعوم لذیذ و سایر امور از حوائج انسان نیست.

صفات دیگر انسان از این قبیل که همه نکوهش و نقص او است در قرآن کریم بسیار آمده است و از آنچه گفتیم تفسیر آنچه نگفتیم معلوم می گردد و در اینجا سخن دیگر هست که با این همه صفات نکوهیده خداوند فرمود: «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً» (سوره اسراء، 70) بنی آدم را بر بسیاری از آفریدگان خود برتری دادیم، و فرمود: «لقد کرمنا بنی آدم» با آن همه صفات نقص چه سزاوار کرامت است. گوئیم این صفات همه افراد انسان نیست چنانکه استثنا فرمود: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» آن که ایمان به غیب و آخرت و عالم دیگر دارد همت او همه در مادیات و اجسام نیست و از صفات نکوهیده مبراست. رغبت این مردم در آخرت و عمل خیر، خود دلیل وجود آخرت است برای متوسطان.

چون هیچ رغبت و غریزه ای در انسان و حیوان بیهوده نیست هر یک برای جلب منفعت و دفع مضرت است موافق مصلحت او، اگر رغبت در عمل خیر و توجه به غیب و آخرت و محبت و احسان دارای هیچ نفعی نباشد در انسان قرار داده نمی شد. انسان چیزهائی را دوست دارد که به کار زندگی دنیا نمی آید.

ابن خلدون بسیار تعجب نمود که فلسفه بی هیچ فائده این همه محبوب و معتبر است سرش آن است که دانستن حقیقت وجود و اسرار آن یکی از اغراض خلقت انسان است از جهت ارضاء قوه عاقله اگر چه برای حوائج تن سودمند نیست. پس حب فلسفه دلیل آن است که انسان غایت دیگر دارد غیر زندگانی دنیا.

پانویس

  1. دانشنامه کلام اسلامی، جلد1، صفحه90.


منابع

  • دانشنامه کلام اسلامی، جلد1، صفحه90.
  • علامه شعرانی، نثر طوبی، واژه انسان. (انتشارات اسلامیه، ص48)