سعید بن مسیب
سعید بن مسیب مخزومی قرشی (۹۴-۱۵ ق) از بزرگان تابعان و یکی از فقهای هفتگانه مدینه در قرن اول هجری است. او عصر چهار معصوم، یعنی امام علی، امام حسن، امام حسین و امام سجاد علیهم السلام را درک کرده و از جمله اصحاب معدود امام سجاد علیه السلام است. سعید بن مسیب تا پایان عمر پیرو اهل بیت علیهم السلام باقی ماند.
شخصیت علمی و معنوی
سعید بن مسیب در طلب دانش و فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام بسیار کوشید. به همین دلیل، دانشمندترین دانشمندان مدینه بشمار میآمد. سعید میگوید: چه بسیار اتفاق میافتاد که برای بدست آوردن یک حدیث شبها و روزها راه میرفتم.
سعید در دانش از بسیاری از یاران رسول خدا پیشی گرفت. با آن که در زمان حیات اصحاب پیامبر، قاعدتا نباید نوبت به تابعین برسد، سعید فتوا میداد. هرگاه کسی از عبدالله بن عمر مسالهای میپرسید و او نمیتوانست پاسخ دهد، میگفت: برو از سعید بپرس و پاسخش را برایم بیاور؛ و چون فردا بازمیگشت و پاسخ مساله را برایش بازگو میکرد، میگفت: نگفتم که او در شمار دانشمندترین دانشمندان جای دارد.
اسحاق بن جریر میگوید: سعید بن مسیب، قاسم بن محمد بن ابیبکر و ابوخالد کابلی در شمار افراد مورد اعتماد علی بن الحسین علیه السلام جای داشتند.
امام باقر علیه السلام از پدرشان امام سجاد علیه السلام درباره شخصیت علمی وی نقل می کنند که آن حضرت فرمود: «سعید بن المسیب اعلم الناس بما تقدمه من الآثار و افقههم فی زمانه؛ سعید بن مسیب داناترین مردم به تاریخ پیشینیان و دانشورترین آنها در زمان خود بود».[۱]
از او جریانی نقل شده است که به وضوح نشان از تقرب ویژه او به امام سجاد علیه السلام دارد: در مناقب می نویسد: لیث خزاعى از سعید بن مسیب درباره غارت کردن مدینه سؤال کرد، در پاسخ گفت: آرى اسبها را به ستونهاى مسجد پیامبر بستند. من خودم دیدم اسبها اطراف قبر پیامبر بودند سه شبانه روز مدینه را غارت می کردند. من در خدمت على بن الحسین مى آمدیم کنار قبر پیغمبر، آن جناب زیر لب سخنانى میگفت که نمى شنیدم، بین ما و آن گروه پرده اى فاصله می شد، مشغول نماز می شدیم، ما آنها را مى دیدیم ولى آنها ما را نمی دیدند.[۲]
فضائل سعید بن مسیب
عبادت:
در «حلیه الاولیاء» چنین میخوانیم، سعید بن مسیب میگفت: پنجاه سال نماز با جماعت گزاردم و تکبیرة الاحرام امام را درک کردم و در این مدت پشت سر هیچ یک از نمازگزاران را ندیدم. در این زمینه روایات اختلاف دارد. مراد از این جمله (پشت سر هیچ یک از نمازگزاران را ندیدم) آن است که در اول وقت قبل از دیگران وارد مسجد شدم و در صف اول قرار گرفتم و پس از همه نمازگزاران، مسجد را ترک کردم.
غلام سعید بن مسیب میگوید: سعید، چهل سال، قبل از صدای موذن، در مسجد حاضر میشد. درباره او همچنین گفتهاند: وی پنجاه سال با وضوی اول شب، نماز صبح را به جای آورد و چهل حج و عمره انجام داده است.
بکر بن خنیس میگوید: به سعید بن مسیب گفتم: میبینی، این مردم خدا را عبادت میکنند و نماز میخوانند؛ چرا همراه این گروه عبادت نمیکنی؟ سعید گفت: فرزند برادرم؛ اینها عبادت نیست. گفتم: پس عبادت چیست؟ گفت: تفکر در امر خدا، پرهیز از محارم، انجام دادن واجبات و نیز تفقه در دین.
خوی و منش:
سعید از نظر اخلاق و آداب اسلامی سرآمد روزگار بود. یکی از برجستگیهای اخلاقی او فروتنی بود. با این که از رجال نامی مدینه به شمار میآمد، گاه با پای برهنه راه میرفت. و به هر کس میرسید دست میداد. نظافت را بیش از همه مراعات میکرد؛ ناخنهایش را به موقع میگرفت، همواره با وضو بود و از خنده بسیار خودداری میکرد. نمازهای مستحبی را در خانه انجام میداد و نمازهای واجب را در مسجد با جماعت میخواند. لباسهای تمیز و سفید میپوشید.
با گذشت و بردبار بود؛ در امور مادی سختگیر نبود. تمام ایام، جز اعیاد و روزهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذی الحجه، روزه میگرفت؛ طبعی بلند و همتی عالی داشت؛ حتی هنگام افطار، با خود نوشیدنی به مسجد میآورد و از دیگران چیزی نمیپذیرفت.
چشم بینا:
ابوبکر بن عبدالله اصفهانی میگوید: مردی به نام خالد بن عبدالله، که خود را به خاندان بنیامیه نسبت میداد، پیوسته به علی علیه السلام ناسزا میگفت. روز جمعهای که خطبه نماز جمعه را ایراد میکرد، گفت: به خدا سوگند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میدانست علی چگونه مردی است؛ ولی چون دامادش بود، کارها را به او میسپرد. سعید، که در پای منبر به خوابی سبک فرورفته بود، چشمانش را گشود و گفت: وای بر شما، این خبیث چه میگوید؟ قبر رسول خدا را دیدم که شکافته شد و آن حضرت فرمود: دروغ گفتی، ای دشمن خدا.
علم تعبیر خواب:
سعید افقه اهل حجاز بود و در تعبیر رویا داناترین مردم شمرده میشد. بر اساس روایات، مردی گفت: خواب دیدم عبدالملک بن مروان چهار بار در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله بول کرد؛ سعید گفت: اگر راست گفته باشی و چنین خوابی دیده باشی، از او چهار (نانجیب) پدید میآید. البته چنین نیز شد. ولید، سلیمان، هشام و یزید فرزندان عبدالملک بودند که بعدها به حکومت رسیدند.
شریک میگوید: سعید را گفتم: خواب دیدم دندانهایم افتاد و آنها را دفن کردم. سعید گفت: اگر راست گفته باشی، بستگانت را دفن میکنی. مردی گفت: خواب دیدم در دستم بول میکنم. گفت: همسرت از محارم تو است! مرد تحقیق کرد و دریافت که همسرش خواهر رضاعی او است!
عمر بن حبیب بن قلیع میگوید: روزگار بر من سخت و بسیار مقروض شدم. دستم از همه جا کوتاه بود و کسی را سراغ نداشتم که تقاضای وام کنم. نمیدانستم کجا بروم. به محفل سعید بن مسیب رفتم. نزدش نشسته بودم که مردی آمد، سعید را مخاطب قرار داد و گفت: خوابی دیدهام برایم تعبیر کن، آنگاه ادامه داد: خواب دیدم که با عبدالملک بن مروان درگیر شدم؛ او را با صورت بر زمین خوابانیدم و چهار میخ در پشتش فروکردم. سعید گفت: این خواب تو نیست، راست بگو؟ مرد گفت: آری، عبدالله بن زبیر چنین خواب دیده و مرا فرستاده تا تعبیرش را از شما جویا شوم؟ سعید گفت: عبدالملک، ابن زبیر را میکشد!
عدم سازش با جباران:
مسلم بن عقبه به فرمان یزید از مردم مدینه بیعت بردگی میگرفت و هر کس بیعت نمیکرد، میکشت. بعد از آن که محمد بن ابی جهم و یزید بن عبدالله را به سبب سرپیچی از بیعت به قتل رساندند، مسلم بن عقبه، سعید بن مسیب را احضار کرد و از او خواست که بیعت کند.
سعید گفت: «لا ابایع عبدا و لا حرّا». من نه به عنوان برده و نه به عنوان آزاد، بیعت نمیکنم. عوامل یزید گلویش را گرفتند و آن قدر فشردند تا به زمین افتاد! به تصور این که سعید مرده است، او را به گوشهای افکندند. وقتی سعید به حال آمد، گفت: لا والله، نه به خدا؛ هرگز بیعت نمیکنم. وقتی او را چنین استوار یافتند، مروان و عمر بن عثمان، نزد فرستاده یزید شهادت دادند که سعید دیوانه است. مسلم بن عقبه گفت: من فکر میکردم واقعا دیوانه باشد. گفتم او را رها کنند. چون سعید به خانه رفت، مروان و عمر بن عثمان نزدش شتافتند و گفتند: خدای را سپاس که تو را سالم میبینیم! سعید گفت: گم شوید، به دروغ شهادت دادید که من دیوانهام؛ در حالی که من سالم و هوشیارم. هرگز با شما سخن نخواهم گفت!
همچنین سعید بن مسیب چند بار بخاطر بیعت نکردن با بنی امیه به وسیله فرمانروایان ستمگر شکنجه شد و شلاق خورد. یک بار حادثه حره و دومین بار در سال ۸۵ هجری وقتی که عبدالعزیز ولیعهد و برادر مروان درگذشت. عبدالملک به فرماندار مدینه هشام بن اسماعیل دستور داد برای فرزندانش از مردم بیعت بگیرد، سعید از بیعت امتناع ورزید. هشام نوشت همه بیعت کردهاند، جز سعید. عبدالملک دستور داد: او را به قتل تهدید کنید. چنین کردند، باز هم نپذیرفت. دستور آمد پنجاه ضربه شلاق بزنید و سپس او را در بازار مدینه بگردانید. از طرف فرماندار سه مامور نزد سعید آمدند و گفتند: عبدالملک مروان دستور داده اگر بیعت نکنی، تو را گردن بزنند؛ ما سه پیشنهاد میکنیم. اگر یکی از آنها را بپذیری، حاکم را به همان مرتبه قانع میسازیم. اینکه وقتی نام خلیفه را برایت میخوانند، سکوت کن و هیچ نگو. سعید گفت: اگر چنین کنم، مردم خواهند گفت: سعید بیعت کرده است. این کار را نمیکنم.
گفتند در خانهات بنشین و چند روز در مسجد قدم مگذار. اگر تو را در مسجد نیایند، تعقیب نمیکنند. سعید گفت: صدای اذان را بشنوم و به نماز نروم!؟ صدای «حی علی الصلوه» را بشنوم و در مسجد حاضر نشوم؟ نه قبول نمیکنم!
گفتند محل نشستن خویش را در مسجد تغییر ده و در گوشهای دیگر بنشین. اگر به محل همیشگیات مراجعه کنند و تو را نیابند، در پیات نمیگردند. سعید گفت: آیا از مخلوقی بترسم و فرار کنم؟ نه یک وجب جلو و نه یک وجب عقب مینشینم.
همه برای نماز ظهر رفتند، سعید هم مانند همیشه در مسجد در محل معین نشست. پس از نماز ظهر، حاکم کسی را به سراغ سعید فرستاد و او را نزد حاکم بردند.
هشام گفت: امیرمومنان عبدالملک دستور داده اگر بیعت نکنی، تو را گردن بزنم. چون سعید، بیعت را نپذیرفت او را به خارج شهر بردند. جلاد شمشیر را آماده کرد. ولی مشاهده کردند سعید از مرگ نمیهراسد. او را برهنه کردند تا شلاق بزنند، دیدند در زیرلباسهای نرم، لباس خشن پوشیده است! سعید گفت: اگر این حالت را پیش بینی میکردم، لباسم را عوض میکردم تا اسرارم فاش نشود.
آنگاه پنجاه ضربه بر پیکر نحیفش زدند و او را در شهر گرداندند. سعید دید مردم از نماز عصر برمیگردند، خطاب به آنان گفت: چهل سال است این چهرهها را ندیدهام. آنگاه اعلام داشتند، هیچ کس حق رفت و آمد و نشست و برخاست با سعید ندارد. ابو یونس غزی گوید: وارد مسجد مدینه شدم، سعید را دیدم که تنها نشسته است، علت را پرسیدم. گفتند: سعید ممنوع الملاقات است!
همچنین، عبدالملک مروان دختر سعید بن مسیب را برای ولیعهد و فرزندش، ولید، خواستگاری کرد، ولی سعید نپذیرفت و دخترش را، در برابر دو درهم مهریه، به عقد مردی تهیدست درآورد! عبدالملک از این داستان سخت خشمگین شد. دستور داد صد ضربه شلاق بر وی زدند.
اقتصاد در معاش:
هنگامی که سعید بن مسیب را به زندان بردند، دخترش غذای بسیار تهیه کرد و برایش فرستاد. سعید ابو امیه اسلم را که از همپیمانان بنی مخزوم و مردی مورد اعتماد بود خواست و گفت: به دخترم بگو، دیگر چنین مکن؛ هدف هشام بن اسماعیل و عبدالملک همین است که تهیدست شویم و نیازمند آنان گردیم؛ نمیدانم تا کی در زندان خواهم بود؛ بنابراین، همان مقدار غذا که خانه میخورم، برایم بفرست.
سعید حتی از گرفتن سهم خود از بیت المال هم خودداری میکرد. تا مرهون ستمگران زمان خود نباشد. سی و پنج هزار درهم یا دینار سهمیه او در بیت المال موجود بود و هر چه اصرار میکردند، آن را نمیپذیرفت. او با سرمایهای که داشت تجارت میکرد و در برابر زمامداران خودسر، سربلند و استوار بود.
برخورد تربیتی:
ابن حرمله گوید: صبحگاهی از خانه خارج شدم، مستی را دیدم که در کوچه افتاده است. پایش را گرفتم و بر زمین کشیدم و به خانهام بردم. آنگاه سراغ سعید رفتم و گفتم: اگر کسی مستی را بیابد، باید او را تحویل حکومت دهد تا حد بر او جاری شود یا خیر؟ سعید گفت: اگر میتوانی، پردهپوشی کنی بهتر است. پس به خانه برگشتم، دیدم مرد هوشیار شده است. همین که مرا دید، شرمنده شد. گفتم: شرم نمیکنی! اگر تو را به آن حال میدیدند، بر تو حد جاری میشد. آنگاه از جامعه طرد میشدی و جای پایی نداشتی. گفت: به خدا قسم، توبه میکنم؛ و عهد میبندم که دیگر مرتکب خلاف نشوم.
پندهای حکیمانه:
سعید بن مسیب، که جانش از کوثر کلام معصوم سیراب شده است، سخنان نغز و حکیمانهای دارد از جمله: «ان الدنیا نذله و هی الی کل نذل اصیل و انذل منها من اخذ بغیر حقها و طلبها بغیر وجهها و وضعها فی غیر سبیلها؛ دنیا پست است و به پست فطرتان بیشتر گرایش دارد؛ پستتر از آن کسی است که دنیا را به ناحق به چنگ آورد و از راه نامشروع طلب کند و در راه باطل مصرف نماید».
او همچنین گوید: «به یاوران ستمگران چشم ندوزید، مگر آن که در دل از آنان تنفر داشته باشید؛ وگرنه کارهای نیکتان نابود میشود».
وفات
به نوشته مورخان، سعید بن مسیب در سال ۱۵ هجری دیده به جهان گشود و در سال ۹۴ یا ۹۵ هجری بدرود حیات گفت. سال رحلت او را «سنة الفقهاء» مینامند؛ زیرا در این سال بسیاری از عالمان وارسته و فقهای برجسته شیعه وفات یافتند.
پانویس
منابع
- سید حسن احمدینژاد بلخی، کوثر، اسفند ۱۳۷۷، شماره ۲۴.
- غلامحسن محرمی، سعید ین مسیب؛ فقیه مدینه، فرهنگ کوثر، خرداد ۱۳۷۹، شماره ۳۹، در دسترس در نور مگز، بازیابی: ۷ اسفند ۱۳۹۵.
- زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر علیهما السلام (ترجمه جلد ۴۶ بحار الأنوار)، علامه مجلسى، ترجمه موسى خسروى.