مکاتبه امام حسن علیه السلام و معاویه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ مهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۰:۱۲ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از کتاب صلح امام حسن علیه السلام نوشته یدالله حاجی زاده است که برای اینجا مناسب بوده است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

پس از شهادت حضرت علی علیه السلام در ماه رمضان سال ۴۰ هجری، عصر امامت و دوران حکومت امام حسن علیه السلام آغاز گردید و این در حالی بود که معاویة بن ابی‌سفیان در شام مدعی خلافت بود و حاضر به بیعت با امام حسن علیه السلام به عنوان حاکم جامعه اسلامی نبود.

فضل الله کمپانی می نویسد: تمامی ایالات اسلامی بیعت امام حسن علیه السلام را پذیرفتند، مگر شام که تحت نفوذ و سلطه معاویه بود. معاویه به همان روش سابق خود که در مورد امام علی علیه السلام داشت باقی بود. از این رو با امام حسن علیه السلام از در ستیزه جویی در آمد.[۱] معاویه سعی کرد با حیله و نیرنگ، در کار امام حسن علیه السلام کارشکنی و خلل ایجاد کند. در همین زمان دو نفر از جاسوسان وی، یکی در کوفه و دیگری در بصره توسط یاران امام علیه السلام دستگیر و سپس اعدام شدند.[۲]

امام حسن علیه السلام که خواستار اتحاد جامعه اسلامی بود، باب مکاتبه با معاویه را باز نمود تا در صورت امکان او را راهنمایی و هدایت کرده و از عواقب سوء تفرقه و خونریزی بر حذر نماید...[۳] سرانجام مکاتبات امام حسن علیه السلام و معاویه این شد که معاویه به نمایندگان آن حضرت گفت: میان ما و شما شمشیر داوری خواهد کرد. سپس به فرمانداران خویش دستور داد خود را برای جنگ مهیا و مجهز سازند. در اندک زمانی ۶۰ هزار نفر سواره و پیاده نزد وی جمع شدند.[۴]

مطابق روایت شیخ مفید و دیگر محدّثین، چون خبر شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام و بیعت کردن مردم با حضرت امام حسن علیه السّلام به معاویه رسید، دو جاسوس فرستاد یکى از مردم بنى القین به سوى بصره و دیگر از قبیله حِمْیر به سوى کوفه که آن چه واقع شود به او بنویسند و امر خلافت را بر امام حسن علیه السّلام فاسد گردانند.

چون امام حسن علیه السّلام بر این امر مطّلع شد، جاسوس حمیرى را طلبید و گردن زد و مکتوبى فرستاد به بصره که آن جاسوس قینى را نیز پیدا نموده گردن زنند و نامه به معاویه نوشت و در آن نامه فرمود که جاسوس مى فرستى و مکرها و حیله ها برمى انگیزى، گمان دارم که اراده جنگ دارى، اگر چنین است من نیز مهیاى آن هستم.

چون نامه به معاویه رسید جواب هاى ناملایم نوشت و به خدمت حضرت فرستاد و پیوسته بین آن حضرت و معاویه کار به مکاتبه و مراسله مى گذشت تا آن که معاویه لشکر گرانى برداشت و متوجّه عراق شد و جاسوسى چند به کوفه فرستاد به نزد جمعى از منافقان و خارجیان که در میان اصحاب حضرت امام حسن علیه السّلام بودند و از ترس ‍ شمشیر حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام به جبر اطاعت مى کردند، مثل عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و شَبَث بن رِبعى و امثال ایشان از منافقان و خارجیان و به هر یک از ایشان نوشت که اگر حسن علیه السّلام را به قتل رسانى، من دویست هزار درهم به تو مى دهم و یک دختر خود را به تو تزویج مى نمایم و لشکرى از لشکرهاى شام را تابع تو مى کنم و به این حیله ها اکثر منافقان را به جانب خود مایل گردانیده از آن حضرت منحرف ساخت، تا آن که حتی امام حسن زرهى براى محافظت خود از شر ایشان در زیر جامه هاى خو مى پوشید و به نماز حاضر مى شد.

و امّا بى وفائى اصحاب آن حضرت به مرتبه اى رسید که اکثر رؤساى لشکرش به معاویه نوشتند که ما مطیع و منقاد توئیم زود متوجه عراق شو چون نزدیک شوى ما حسن (ع) را گرفته به تو تسلیم مى کنیم و خبر این مطالب به حضرت امام حسن علیه السّلام مى رسید و هم کاغذ قیس بن سعد که با عبیداللّه بن عبّاس به جنگ معاویه رفته بود به آن حضرت رسید مشتمل بر این فقرات: که چون عبیداللّه در قریه حبوبیه که در ازاء اراضى مِسْکن است متقابل لشکرگاه معاویه لشکرگاه کرد و فرود آمد، معاویه رسولى به نزد عبیداللّه فرستاد و او را به جانب خود طلبید و بر ذمّت نهاد که هزار هزار درهم به او بدهد و نصف آن را مُعَجّلاً و نقد به او تسلیم کند و نصف دیگر را بعد از داخل شدن به کوفه به او برساند؛ پس در همان شب عبیداللّه از لشکرگاه خود گریخت و به لشکر گاه معاویه رفت، چون صبح شد لشکر، امیر خود را در خیمه نیافتند پس با قیس بن سعد نماز صبح کردند، او براى مردم خطبه خواند و گفت: اگر این خائن بر امام خود خیانت کرد شما خیانت نکنید و از غضب خدا و رسول اندیشه نمائید و با دشمنان خدا جنگ نمائید، ایشان به ظاهر قبول کردند و هر شب جمعى از ایشان مى گریختند و به لشکر معاویه ملحق مى شدند.

پس بالکلّیه مکنون ضمیر مردم و بى وفائى ایشان بر حضرت امام حسن علیه السّلام ظاهر شد و دانست که اکثر مردم بر طریق نفاق اند و جمعى که شیعه خاص و مؤمن اند قلیل اند که مقاومت لشکرهاى شام را ندارند و هم معاویه نامه در باب صلح و سازش براى آن حضرت نوشت و نامه هاى منافقان آن حضرت را که به او نوشته بودند و اظهار اطاعت و انقیاد او کرده بودند با نامه خود به نزد آن حضرت فرستاد و در نامه نوشت که اصحاب تو با پدرت موافقت نکردند و با تو نیز موافقت نخواهند کرد، اینک نامه هاى ایشان است که براى تو فرستادم؛ امام حسن علیه السّلام چون آن نامه ها را دید دانست که معاویه به طلب صلح شده، ناچار در مصالحه با معاویه اقدام فرمود با شروط بسیارى که معاویه بر خود قرار داده بود و اگر چه امام حسن علیه السّلام مى دانست که سخنان او جز کذب و دروغ فروغى ندارد لکن چاره نداشت؛ زیرا که از آن مردان که به یارى او جمع شده بودند جز معدودى تمام بر طریق نفاق بودند و اگر کار به جنگ مى رفت در اوّل حمله، آن قلیل شیعه خونشان ریخته مى شد و یک تن به سلامت نمى ماند.

علامه مجلسى رحمه اللّه در «جلاء العیون» فرموده که چون نامه معاویه به امام حسن علیه السّلام رسید و حضرت نامه معاویه و نامه هاى منافقان اصحاب خود را خواند و بر گریختن عبیداللّه و سستى لشکر او و نفاق لشکر خود مطّلع گردید، باز براى اتمام حجّت برایشان فرمود: مى دانم که شما با من در مقام مکرید و لیکن حجّت خود را بر شما تمام مى کنم، فردا در فلان موضع جمع شوید و نقض بیعت نکنید و از عقوبات الهى بترسید. پس ده روز در مقام آن موضع توقّف فرمود، زیاده از چهار هزار کس بر سر آن حضرت جمع نشدند، پس حضرت بر منبر برآمد فرمود: که عجب دارم از گروهى که نه حیا دارند و نه دین، واى بر شما! به خدا سوگند که معاویه وفا نخواهد کرد به آن چه ضامن شده است از براى شما در کشتن من، مى خواستم براى شما دین حق را برپا دارم یارى من نکردید من عبادت خدا را تنها مى توانم کرد ولیکن به خدا سوگند که چون من امر را به معاویه بگذارم شما در دولت بنى امیه هرگز فرح و شادى نخواهید دید و انواع عذاب ها بر شما وارد خواهند ساخت و گویا مى بینم فرزندان شما را که بر در خانه هاى فرزندان ایشان ایستاده باشند آب و طعام طلبند و به ایشان ندهند، به خدا سوگند که اگر یاورى مى داشتم کار را به معاویه نمى گذاشتم؛ زیرا که به خدا و رسول سوگند یاد مى کنم که خلافت بر بنى امیه حرام است، پس اُفّ باد بر شما اى بندگان دنیا! به زودى وَبال اعمال خود را خواهید یافت.

چون حضرت از اصحاب خود مایوس گردید در جواب معاویه نوشت که: من مى خواستم حق را زنده گردانم و باطل را بمیرانم و کتاب خدا و سنت پیغمبر صلى الله علیه وآله را جارى گردانم، مردم با من موافقت نکردند. اکنون با تو صلح مى کنم به شرطى چند که مى دانم به آن شرط ها وفا نخواهى کرد، شاد مباش به این پادشاهى که براى تو میسّر شد به زودى پشیمان خواهى شد چنان چه دیگران که غصب خلافت کردند پشیمان شده اند و پشیمانى بر ایشان سودى نمى بخشد، پس پسر عمّ خود عبدالله بن الحارث [۵] را فرستاد به نزد معاویه که عهدها و پیمان ها از او بگیرد و نامه صلح را بنویسد.

نامه را چنین نوشتند: «بسم اللّه الرّحمن الرحیم، صُلح کرد حسن بن على بن ابى طالب علیه السّلام با معاویة بن ابى سفیان که متعرّض او نگردد به شرط آن که او عمل کند در میان مردم به کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى اللّه علیه وآله و سیرت خلفاى شایسته، به شرط آن که بعد از خود احدى را بر این امر تعیین ننماید و مردم در هر جاى عالم که باشند از شام و عراق و حجاز و یمن، از شرّ او ایمن باشند و اصحاب على بن ابى طالب علیه السّلام و شیعیان او ایمن باشند بر جان ها و مال ها و زنان و اولاد خود از معاویه و به این شرط ها عهد و پیمان خدا گرفته شد و بر آن که براى حسن بن على (ع) و برادرش حسین بن على (ع) و سایر اهل بیت و خویشان رسول خدا صلى اللّه علیه وآله مکرى نیندیشد و در آشکار و پنهان ضررى به ایشان نرساند و احدى از ایشان را در افقى از آفاق زمین نترساند و آنکه سَبّ امیرالمؤمنین علیه السّلام نکنند و در قنوت نماز ناسزا به آن حضرت و شیعیان او نگویند چنان چه مى کردند».[۶]

چون نامه نوشته شد، خدا و رسول را بدان گواه گرفتند و شهادت عبداللّه بن الحارث و عمرو بن ابى سلمه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمره [۷] و دیگران را بر آن نامه نوشتند. چون صلح منعقد شد معاویه متوجّه کوفه گردید تا آن که روز جمعه به نخیله فرود آمد و در آن جا نماز کرد و خطبه خواند و در آخر خطبه اش گفت که من با شما قتال نکردم براى آن که نماز کنید یا روزه بگیرید یا زکات بدهید، ولیکن با شما قتال کردم که امارت بر شما به هم رسانم خدا به من داد هر چند شما نمى خواستید و شرطى چند با حسن (ع) کرده ام همه در زیر پاى من است به هیچ یک از آن ها وفا نخواهم کرد!؟

پس داخل کوفه شد و بعد از چند روز که در کوفه ماند به مسجد آمد، حضرت امام حسن علیه السّلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براى مردم که خلافت حق من است، چون حضرت بر منبر آمد، حمد و ثناى الهى ادا کرد و درود بر حضرت رسالت پناهى و اهل بیت او فرستاد و فرمود: ایها الناس! بدانید که بهترین زیرکى ها تقوى و پرهیزکارى است بدترین حماقت ها فجور و معصیت الهى است، ایها الناس! اگر طلب کنید در میان جابلقا و جابلسا مردى را که جدّش رسول خدا باشد نخواهید یافت به غیر از من و برادرم حسین، خدا شما را به محمّد صلى اللّه علیه وآله هدایت کرد، شما دست از اهل بیت او برداشتید؛ به درستى که معاویه با من منازعه کرد در امرى که مخصوص من بود و من سزاوار آن بودم، چو یاورى نیافتم دست از آن برداشتم از براى صلاح این امّت و حفظ جان هاى ایشان، شما با من بیعت کرده بودید که من با هر که صلح کنم صلح کنید و با هر که جنگ کنم شما با او جنگ کنید، من مصلحت امّت را در این دیدم که با او صلح کنم و حفظ خون ها را بهتر از ریختن خون دانستم، غرض صلاح شما بود و آن چه من کردم حجّتى است بر هر که مرتکب این امر مى شود، این فتنه اى است براى مسلمانان و تمتّع قلیلى است براى منافقان تا وقتى که حق تعالى غلبه حق را خواهد و اسباب آن را میسر گرداند.

پس معاویه برخاست و خطبه خواند و ناسزا به حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام گفت، حضرت امام حسین علیه السّلام برخاست که متعرض ‍ جواب او گردد، حضرت امام حسن علیه السّلام دست او را گرفت و او را نشانید و خود برخاست فرمود: اى آن کسى که على علیه السّلام را یاد مى کنى و به من ناسزا مى گوئى، منم حسن، پدرم على بن ابى طالب علیه السّلام است؛ توئى معاویه و پدرت صَخْر است؛ مادر من فاطمه علیهاالسّلام است و مادر تو هند است؛ جدّ من رسول خدا صلى اللّه علیه وآله و جدّ تو حَرْب است؛ جدّه من خدیجه است و جده تو فتیله؛ پس خدا لعنت کند هر کدام از من و تو گمنام تر باشد و حسبش پست تر و کفرش قدیم تر و نفاقش بیشتر باشد و حقّش بر اسلام و اهل اسلام کمتر باشد، پس اهل مجلس همه خروش برآوردند و گفتند: آمین.[۸] [۹]

طبرسى در «الاحتجاج» روایت کرده که چون حضرت امام حسن علیه السّلام با معاویه صلح کرد مردم به خدمت آن حضرت آمدند، بعضى ملامت کردند او را به بیعت معاویه، حضرت فرمود: واى بر شما! نمى دانید که من چکار کرده ام براى شما، به خدا سوگند که آن چه کرده ام بهتر است از براى شیعیان من از آن چه آفتاب بر آن طلوع مى کند، آیا نمى دانید که من واجب الاطاعة شمایم و یکى از بهترین جوانان بهشتم به نصّ حضرت رسالت صلى اللّه علیه وآله؟ گفتند: بلى. پس فرمود: آیا نمى دانید که آن چه حضرت خضر کرد موجب غضب حضرت موسى شد، چون وجه حکمت بر او مخفى بود و آن چه خضر کرده بود نزد حق تعالى عین حکمت و صواب بود؟ آیا نمى دانید که هیچ یک از ما نیست مگر آن که در گردن او بیعتى از خلیفه جورى که در زمان اوست واقع مى شود مگر قائم ما (علیه السّلام) که حضرت عیسى علیه السّلام در عقب او نماز خواهد کرد؟...[۱۰]

پانویس

  1. کمپانی، فضل الله؛ حسن کیست؟، تهران، مؤسسه انتشارات فراهانی، ص ۸۱.
  2. همان، ص ۸۵.
  3. همان، ص ۸۶-۸۵.
  4. همان، ص ۱۰۸، ۱۰۴.
  5. هو عبداللّه بن الحرث بن نوفل بن الحرث عبدالمطلب، شیخ عباس قمى.
  6. جلاءالعیون، علامه مجلسى ص ۴۳۵.
  7. هو عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدالشمس بن عبدمناف بن قصى یکنّى ابا سعید، اسلَم یوم الفتح وَ سَکن البصرة و استعمله عبدالله بن عامر لَمّا کانَ امیرا على البصرة و توفى بالبصرة سنة خمسین و قیل سنة احدى و خمسین و کان متواضعا. شیخ عباس قمى.
  8. یقول مؤلف الکتاب: وَ اَنَا أقُولُ آمینَ ثُمَ آمینَ ثمّ آمین وَ یرْحمُ اللّهُ عَبْدا قالَ آمینا. شیخ عباس قمى.
  9. جلاءالعیون، ص ۴۳۶، بحارالانوار، ۴۴/۴۹.
  10. الاحتجاج، ۲/۶۷، بحارالانوار، ۴۴/۱۹.

منابع

  • صلح امام حسن علیه السلام، یدالله حاجی‌زاده.

مطالب مرتبط

مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه