کلمات مکنونه (کتاب): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
سطر ۲۳: سطر ۲۳:
  
 
|لینک=
 
|لینک=
 +
}}
  
}}
+
'''''کلمات مکنونة من علوم أهل الحکمة و المعرفة'''''، یکى از رسائل مهم [[فیض کاشانی|ملا محسن فیض کاشانى]] است که در آن، [[عرفان]]، [[حکمت|حکمت]] و [[شریعت|شریعت]] به‌نحو خاصى به هم آمیخته شده است. کتاب که برخى از مطالب آن، عربى و بعضى، فارسى است، ادوار کامل عرفان نظرى را به طرزى مورد بحث قرار داده که شاهد گویاىِ جامعیت و بینش عمیق ملا محسن است.
'''''كلمات مكنونة من علوم أهل الحكمة و المعرفة'''''، يكى از رسائل مهم [[فیض کاشانی، محمد بن شاه‌مرتضی|ملا محسن فيض كاشانى]] است كه در آن، عرفان، حكمت و شريعت به‌نحو خاصى به هم آميخته شده است. كتاب كه برخى از مطالب آن، عربى و بعضى، فارسى است، ادوار كامل عرفان نظرى را به طرزى مورد بحث قرار داده كه شاهد گوياىِ جامعيت و بينش عميق ملا محسن است.
 
  
== ساختار ==
+
==ساختار کتاب==
كتاب، مشتمل بر يك خطبه و 100 كلمه است.
+
کتاب، مشتمل بر یک خطبه و ۱۰۰ کلمه است.
  
== گزارش محتوا ==
+
==گزارش محتوا==
در اين اثر، [[فیض کاشانی، محمد بن شاه‌مرتضی|فيض]]، از اسرار سربه‌مهر، بر وفاق اهل معنا سخن گفته و جاى جاى، به كلمات اولياء الله و عرفاى محقق استشهاد نموده و از نظريات علمى [[نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد|خواجه نصيرالدين طوسى]] و انديشه‌هاى [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتألهين شيرازى]] و آراى عرفانى [[ابن عربی، محمد بن علی|محى‌الدين بن عربى]] استفاده نموده است. اينك به بررسى مكنونات مهم كتاب مى‌پردازيم كه در شناخت انديشه‌هاى [[فیض کاشانی، محمد بن شاه‌مرتضی|فيض]] نقش بسزايى را ايفا مى‌كند:
+
در این اثر، [[فیض کاشانی|فیض کاشانی]]، از اسرار سربه‌مهر، بر وفاق اهل معنا سخن گفته و جاى جاى، به کلمات [[اولیاء الله|اولیاء الله]] و عرفاى محقق استشهاد نموده و از نظریات علمى [[نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد|خواجه نصیرالدین طوسى]] و اندیشه‌هاى [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتألهین شیرازى]] و آراى عرفانى [[محیی الدین ابن عربی|محى‌الدین بن عربى]] استفاده نموده است. اینک به بررسى مکنونات مهم کتاب مى‌پردازیم که در شناخت اندیشه‌هاى مرحوم فیض نقش بسزایى را ایفا مى‌کند:
  
#جمع بين امتناع رؤيت و امكان آن: اكتناه حقيقت ميسور نيست، چرا كه او به همه چيز محيط است و ادراك چيزى بى‌احاطه به آن صورت نمى‌پذيرد، اما به اعتبار تجلى در مظاهر اسماء و صفات در هر موجودى، رويى دارد و در هر مرآتى جلوه‌اى مى‌نمايد: '''«فاينما تولوا فثم وجه الله»''' و اين تجلى، شامل همه است، ولى خواص مى‌دانند كه چه مى‌بينند و لذا مى‌فرمايند: «ما رايتُ شيئاً الا و رايتُ اللهَ قبله و بعده و معه»، اما عوام نمى‌دانند كه چه مى‌بينند.
+
#جمع بین امتناع رؤیت و امکان آن: اکتناه حقیقت میسور نیست، چرا که او به همه چیز محیط است و ادراک چیزى بى‌احاطه به آن صورت نمى‌پذیرد، اما به اعتبار تجلى در مظاهر اسماء و صفات در هر موجودى، رویى دارد و در هر مرآتى جلوه‌اى مى‌نماید: '''«فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏»'''<ref>[[سوره بقره|بقره]]، ۱۱۵.</ref> و این تجلى، شامل همه است، ولى خواص مى‌دانند که چه مى‌بینند و لذا مى‌فرمایند: «ما رایتُ شیئاً الا و رایتُ اللهَ قبله و بعده و معه»، اما عوام نمى‌دانند که چه مى‌بینند.
#جمع بين ظهور و خفاى حق سبحانه: هستى او، پيداتر از هستى ساير اشياست، زيرا كه هستى او به خود پيداست، ولى هستى ساير اشياء به او هويداست. اشياى بى‌هستى، عدم محضند و مبدأ ادراك همه، هستى است؛ هم از جانب مُدَرك و هم از جانب مُدرِك و انسان هر چه ادراك مى‌كند، اول، هستى مُدرَك مى‌شود؛ اگرچه، از ادراكِ اين ادراك، غافل باشد و از غايت ظهور مخفى ماند.
+
#جمع بین ظهور و خفاى [[حق]] سبحانه: هستى او، پیداتر از هستى سایر اشیاست، زیرا که هستى او به خود پیداست، ولى هستى سایر اشیاء به او هویداست. اشیاى بى‌هستى، عدم محضند و مبدأ ادراک همه، هستى است؛ هم از جانب مُدرَک و هم از جانب مُدرِک و انسان هر چه ادراک مى‌کند، اول، هستى مُدرَک مى‌شود؛ اگرچه، از ادراک این ادراک، غافل باشد و از غایت ظهور مخفى ماند.
#جمع بين معانى وجود و اينكه عين حق سبحانه است: بدون شك هر چه غير هستى است، در هست شدن و هست بودن محتاج به هستى است و هستى، به‌خود، هست؛ نه به هستى ديگر و هر چه محتاج است، نه حق است، پس حق، عين هستى است كه به‌خود هست و همه چيزها، به او هستند و از اينجا سر معيت حق با اشياء ظاهر مى‌شود.
+
#جمع بین معانى وجود و اینکه عین حق سبحانه است: بدون شک هر چه غیر هستى است، در هست شدن و هست بودن محتاج به هستى است و هستى، به‌خود هست، نه به هستى دیگر و هر چه محتاج است، نه حق است؛ پس حق، عین هستى است که به‌خود هست و همه چیزها، به او هستند و از اینجا سر معیت حق با اشیاء ظاهر مى‌شود.
#استغناى حق تعالى از ما سوا: مطلق، بى‌مقيد نمى‌باشد و مقيد، بى‌مطلق صورت نبندد، اما مقيد، محتاج است به مطلق و مطلق، مستغنى است از مقيد، پس استلزام از طرفين است و احتياج از يك طرف. مطلق، مستلزم مقيدى است از مقيدات بر سبيل بدليت، نه مستلزم مقيدى مخصوص. استغناى مطلق را مقيد به اعتبار ذات است والا اسماى الوهيت و تحقق نسبت ربوبيت بى‌مقيد صورت نبندد. در حديث قدسى آمده است كه: «كنت كنزاً مخفياً فاَجبتُ اَن اُعرف فخلقتُ الخلقَ لِكَى اُعرف»؛ جميل، از جمال خود آن زمان بهره يابد كه حُسن خود را در آئينه مشاهده كند.
+
#استغناى [[الله|حق تعالى]] از ما سوا: مطلق، بى‌مقید نمى‌باشد و مقید، بى‌مطلق صورت نبندد، اما مقید، محتاج است به مطلق و مطلق، مستغنى است از مقید، پس استلزام از طرفین است و احتیاج از یک طرف. مطلق، مستلزم مقیدى است از مقیدات بر سبیل بدلیت، نه مستلزم مقیدى مخصوص. استغناى مطلق را مقید به اعتبار ذات است والا اسماى الوهیت و تحقق نسبت ربوبیت بى‌مقید صورت نبندد. در [[حدیث قدسی|حدیث قدسى]] آمده است که: «کنتُ کنزاً مخفیاً فاَحببتُ اَن اُعرَف فخلقتُ الخلقَ لِکى اُعرف»؛ جمیل، از جمال خود آن زمان بهره یابد که حُسن خود را در آئینه مشاهده کند.
#معناى توحيد وجودى و تفاوت مراتب آن: اهل معرفت مى‌گويند: حقيقت وجود، اگرچه، در جميع موجودات ذهنى و خارجى يك معنى بيش نيست، اما او را مراتب متفاوت است و در هر مرتبه، او را اسماء و صفات و احكام و اعتبارات مخصوصه است كه در ساير مراتب نيست، چون مرتبه الوهيت و مرتبه‌ى عبوديت و خلقيت، پس اطلاق اسماى مرتبه الوهيت بر مراتب كونيه، عين كفر و محض زندقه مى‌باشد.
+
#معناى [[توحید|توحید]] وجودى و تفاوت مراتب آن: اهل [[معرفت]] مى‌گویند: حقیقت وجود، اگرچه، در جمیع موجودات ذهنى و خارجى یک معنى بیش نیست، اما او را مراتب متفاوت است و در هر مرتبه، او را اسماء و صفات و احکام و اعتبارات مخصوصه است که در سایر مراتب نیست، چون مرتبه الوهیت و مرتبه‌ى عبودیت و خلقیت، پس اطلاق اسماى مرتبه الوهیت بر مراتب کونیه، عین [[کفر|کفر]] و محض زندقه مى‌باشد.
#جمع بين تنزيه و تشبيه: تنزيه حق از بعضى امور، به مقتضاى عقل عرفى و استحسان فكر عادى، تقييد آن جناب است به ما عداى آن امور، پس هم‌چنان‌كه قائل به تشبيه بلاتنزيه، ناقص المعرفة است، هم‌چنين قائل به تنزيه بلاتشبيه، ناقص المعرفة است، از آن جهت كه مقيِّد حق مطلق است و محدد حق غيرمحدود، پس به مقدار آن امور كه حق را از آن تنزيه كرده است، از معرفت تعينات نور و تنوعات ظهور او سبحانه، محروم و مهجور است و نمى‌داند كه تنزيه او از جسمانیات، تشبيه اوست به عقول و نفوس و تنزيه او از عقول و نفوس، تشبيه اوست به معانى مجرد از صُور عقليه و نفسيه.
+
#جمع بین تنزیه و تشبیه: تنزیه حق از بعضى امور، به مقتضاى عقل عرفى و استحسان فکر عادى، تقیید آن جناب است به ما عداى آن امور، پس هم‌چنان‌که قائل به تشبیه بلاتنزیه، ناقص المعرفة است، هم‌چنین قائل به تنزیه بلاتشبیه، ناقص المعرفة است، از آن جهت که مقید حق مطلق است و محدد حق غیرمحدود، پس به مقدار آن امور که حق را از آن تنزیه کرده است، از معرفت تعینات نور و تنوعات ظهور او سبحانه، محروم و مهجور است و نمى‌داند که تنزیه او از جسمانیات، تشبیه اوست به عقول و نفوس و تنزیه او از عقول و نفوس، تشبیه اوست به معانى مجرد از صُور عقلیه و نفسیه.
#مراتب احديت: احديت، داراى سه مرتبه است: اول، احديت ذات كه در آن مرتبه به‌هيچ‌وجه كثرت را اعتبار و گنجايى نيست؛ دوم، احديت اسماء و صفات است؛ يعنى همه‌ى اسماء و صفات با ذات يكى و در آن مستهلك است؛ سوم؛ احديت افعال و تأثيرات و مؤثرات است؛ يعنى آن ذات متعاليه است كه فى الحقيقه مصدر جميع افعال و مؤثر در منفعلات است و به حسب ترتيب، هر يكى را به حسب قابليات، به‌سوى حضرت ذات مى‌كشاند.
+
#مراتب احدیت: [[توحید|احدیت]]، داراى سه مرتبه است: اول، احدیت ذات که در آن مرتبه به‌هیچ‌وجه کثرت را اعتبار و گنجایى نیست؛ دوم، احدیت اسماء و صفات است؛ یعنى همه‌ى اسماء و صفات با ذات یکى و در آن مستهلک است؛ سوم؛ احدیت افعال و تأثیرات و مؤثرات است؛ یعنى آن ذات متعالیه است که فى الحقیقه مصدر جمیع افعال و مؤثر در منفعلات است و به حسب ترتیب، هر یکى را به حسب قابلیات، به‌سوى حضرت ذات مى‌کشاند.
#كيفيت تعلق علم ازلى به اشياء: اهل معرفت مى‌گويند: حضرت ذو الجلال، در ازل الآزال، ذات خود را مى‌دانست و به همان دانستن، هر چه از آغاز آفرينش باز پرتو هستى بر آن الى ابد الآباد افتاده، در اين جهان يا در آن جهان، حتى المحسوسات، مجموع را مى‌دانست، زيرا كه ذات حق سبحانه به اعتبار مبدئيت، عبارت از تعين كلى است كه جامع جميع تعينات كليه و جزئيه، ازليه و ابديه است كه آن را تعين اول گويند، پس علم او به تعينات نامتناهى، عين علم او باشد به ذات.
+
#کیفیت تعلق [[علم الهی|علم ازلى]] به اشیاء: اهل معرفت مى‌گویند: حضرت ذو الجلال، در ازل الآزال، ذات خود را مى‌دانست و به همان دانستن، هر چه از آغاز آفرینش باز پرتو هستى بر آن الى ابد الآباد افتاده، در این جهان یا در آن جهان، حتى المحسوسات، مجموع را مى‌دانست، زیرا که ذات حق سبحانه به اعتبار مبدئیت، عبارت از تعین کلى است که جامع جمیع تعینات کلیه و جزئیه، ازلیه و ابدیه است که آن را تعین اول گویند، پس علم او به تعینات نامتناهى، عین علم او باشد به ذات.
#اشاره به كليات موجودات و مراتب آنها: موجودات، منحصر در پنج است و آن را، «حضرات خمسه» مى‌خوانند: اول، حضرت ذات است كه در آن، بروز حق به ذات خود اوست و در اين حضرت، اعيان، بالكليه منتفى‌اند و آن را، «غيب مطلق» گويند كه از آن، هيچ‌كس نمى‌تواند حكايت كند؛ دوم، حضرت اسماء است كه در آن، بروز حق به الوهيت است و در اين حضرت، اعيان، ثبوت علمى دارند؛ سوم، حضرت افعال است؛ يعنى عالم ارواح كه در آن، بروز حق به ربوبيت است؛ چهارم، حضرت مثال و خيال كه آن، جاى بروز حق به صور مختلفه‌ى داله بر معانى و حقايق است؛ پنجم، حضرت حس و مشاهده است كه جاى بروز به صور متعينه‌ى كونيه است.
+
#اشاره به کلیات موجودات و مراتب آنها: موجودات، منحصر در پنج است و آن را، «حضرات خمسه» مى‌خوانند: اول، حضرت ذات است که در آن، بروز حق به ذات خود اوست و در این حضرت، اعیان، بالکلیه منتفى‌اند و آن را، «غیب مطلق» گویند که از آن، هیچ‌کس نمى‌تواند حکایت کند؛ دوم، حضرت اسماء است که در آن، بروز حق به الوهیت است و در این حضرت، اعیان، ثبوت علمى دارند؛ سوم، حضرت افعال است؛ یعنى عالم ارواح که در آن، بروز حق به ربوبیت است؛ چهارم، حضرت مثال و خیال که آن، جاى بروز حق به صور مختلفه‌ى داله بر معانى و حقایق است؛ پنجم، حضرت حس و مشاهده است که جاى بروز به صور متعینه‌ى کونیه است.
#اكمل افراد انسانى، پيامبر اكرم(ص) و اوصياى اثنا عشر هستند: اصل و منشأ و معاد و مبدأ همه‌ى خلايق، حضرت حقيقة الحقائق است و آن حقيقت محمدى و نور احمدى است كه صورت حضرت واحد و اَحدى است و جامع جميع كمالات الهى و كيانى و واضع ميزان همه‌ى مراتب اعتدالات ملكى و حيوانى و انسانى است. عالم و عالميان صور و اجزاء تفصيل او و آدم و آدميان مسخر براى تكميل او و اليه الاشارة بقوله(ص): «انا سيد ولد آدم» و بقوله: «آدم و من دونه تحت لوائى» و ميان او و حضرت حق هيچ واسطه‌اى نيست و مقصود از همه‌ى افعال اوست.
+
#اکمل افراد انسانى، [[پیامبر اسلام|پیامبر اکرم]](ص) و [[ائمه اثنی عشر|اوصیاى اثنا عشر]] هستند: اصل و منشأ و معاد و مبدأ همه‌ى خلایق، حضرت حقیقة الحقائق است و آن حقیقت محمدى و نور احمدى است که صورت حضرت واحد و اَحدى است و جامع جمیع کمالات الهى و کیانى و واضع میزان همه‌ى مراتب اعتدالات ملکى و حیوانى و انسانى است. عالم و عالمیان صور و اجزاء تفصیل او و آدم و آدمیان مسخر براى تکمیل او و الیه الاشارة بقوله(ص): «انا سید ولد [[حضرت آدم علیه السلام|آدم]]» و بقوله: «آدم و من دونه تحت لوائى» و میان او و حضرت حق هیچ واسطه‌اى نیست و مقصود از همه‌ى افعال اوست.
#دار وجود و ايجاد، ابدى است: فيض و قبول فيض، دائم است و هر قابلى كه به صفت وجود متصف شد، به وجودِ حق دايم، واجب‌الوجود گشت، پس عدم بر وى طارى نمى‌شود، ولى تعينات و ظهورات و نشآت بر وى طارى مى‌شود و اين مخالف آيه‌ى كريمه'''«كل من عليها فان»''' نيست، زيرا كه متعلق فناء، تعين شخصيت است، نه متعين، پس وجود متعين بعد از زوال تعينى، در تعينى ديگر ظهور مى‌كند، اعم از آنكه برزخى باشد يا حشرى يا جنانى يا جهنمى و اين تجليات و ظهورات تا ابد الآبدين باقى است.
+
#دار وجود و ایجاد، ابدى است: فیض و قبول فیض، دائم است و هر قابلى که به صفت وجود متصف شد، به وجودِ حق دایم، واجب‌الوجود گشت، پس عدم بر وى طارى نمى‌شود، ولى تعینات و ظهورات و نشآت بر وى طارى مى‌شود و این مخالف آیه‌ى کریمه '''«کلّ مَن علیها فانٍ»'''<ref>[[سوره الرحمن|الرحمن]]، ۲۶.</ref> نیست، زیرا که متعلق فناء، تعین شخصیت است، نه متعین، پس وجود متعین بعد از زوال تعینى، در تعینى دیگر ظهور مى‌کند، اعم از آنکه [[برزخ|برزخى]] باشد یا [[حشر|حشرى]] یا [[بهشت|جنانى]] یا [[جهنم|جهنمى]] و این تجلیات و ظهورات تا ابد الآبدین باقى است.
#حقيقت انسان كامل: چون آدمى از صفات كونى به صفات حقانى مبدل شود و ديده‌ى بصيرتش به ذرور وحدت مكحل گردد، به جميع قوا و مشاعر در جميع محالى و مظاهر، مشاهده جمال حق و ادراك وجود مطلق كند و بالجمله، حق سبحانه در آينه دل انسان كامل كه خليفه‌ى اوست تجلى مى‌كند و عكس انوار تجليات، از آئينه دل او بر عالم فايض مى‌گردد و به وصول آن فيض باقى مى‌ماند و تا اين كامل در عالم باقى استمداد مى‌كند از حق تجليات ذاتيه و رحمت رحمانيه و رحيميه به واسطه اسماء و صفاتى كه اين موجودات مظاهر و محل استوارى آنهاست، پس بدين استمداد و فيضان تجليات محفوظ مى‌ماند مادام كه اين انسان كامل، در وى است، پس معنايى از معناى باطن، به ظاهر بيرون نيايد، مگر به حكم او و هيچ چيز از ظاهر به باطن درنيايد، مگر به امر او.
+
#حقیقت انسان کامل: چون آدمى از صفات کونى به صفات حقانى مبدل شود و دیده‌ى بصیرتش به ذرور وحدت مکحل گردد، به جمیع قوا و مشاعر در جمیع محالى و مظاهر، مشاهده جمال حق و ادراک وجود مطلق کند و بالجمله، حق سبحانه در آینه دل انسان کامل که خلیفه‌ى اوست تجلى مى‌کند و عکس انوار تجلیات، از آئینه دل او بر عالم فایض مى‌گردد و به وصول آن فیض باقى مى‌ماند و تا این کامل در عالم باقى استمداد مى‌کند از حق تجلیات ذاتیه و رحمت رحمانیه و رحیمیه به واسطه اسماء و صفاتى که این موجودات مظاهر و محل استوارى آنهاست، پس بدین استمداد و فیضان تجلیات محفوظ مى‌ماند مادام که این انسان کامل، در وى است، پس معنایى از معناى باطن، به ظاهر بیرون نیاید، مگر به حکم او و هیچ چیز از ظاهر به باطن درنیاید، مگر به امر او.
#تفاوت موجودات در مظهريت: موجودات خارجى، در صلاحيت مظهريت اسماء و صفات الهى متفاوتند، زيرا كه ايشان مظاهر اعيان ثابته‌اند و اعيان ثابته، صور شئونات ذاتيه و شئونات، در اطلاق و كليت و جمعيت و مقابلات آنها مختلفند؛ بعضى، از آن قبيلند كه در كمال اطلاقند كه در مراتب تعينات، فوق آن، تعينى ديگر نيست؛ بعضى، در كمال جمعيتند و فضيلت كمال جمعيت، از خصايص كُمّل افراد انسانى است، چون انبياء و اولياء و ايشان نيز در اين فضيلت متفاوتند، زيرا كه اگرچه، همه در مظهريت همه اسماء متساويند، اما در برخى از آنها، احكام و آثار بعضى اسماء، ظاهرتر و غالب‌تر است و باقى اسماء، در تحت آن مغلوب و مندرج است، چون انبياى بنى اسرائيل و بعضى، چنان هستند كه ظهور اسماء و صفات در ايشان، بر سبيل اعتدال است، بدون غالبيت و مغلوبيت، چون نبى ما حضرت محمد مصطفى(ص).
+
#تفاوت موجودات در مظهریت: موجودات خارجى، در صلاحیت مظهریت اسماء و صفات الهى متفاوتند، زیرا که ایشان مظاهر اعیان ثابته‌اند و اعیان ثابته، صور شئونات ذاتیه و شئونات، در اطلاق و کلیت و جمعیت و مقابلات آنها مختلفند؛ بعضى، از آن قبیلند که در کمال اطلاقند که در مراتب تعینات، فوق آن، تعینى دیگر نیست؛ بعضى، در کمال جمعیتند و فضیلت کمال جمعیت، از خصایص کمّل افراد انسانى است، چون [[پیامبران|انبیاء]] و [[اولیاء الله|اولیاء]] و ایشان نیز در این فضیلت متفاوتند، زیرا که اگرچه، همه در مظهریت همه اسماء متساویند، اما در برخى از آنها، احکام و آثار بعضى اسماء، ظاهرتر و غالب‌تر است و باقى اسماء، در تحت آن مغلوب و مندرج است، چون انبیاى [[بنی اسرائیل|بنى اسرائیل]] و بعضى، چنان هستند که ظهور اسماء و صفات در ایشان، بر سبیل اعتدال است، بدون غالبیت و مغلوبیت، چون نبى ما حضرت [[پیامبر اسلام|محمد مصطفى]](صلی الله علیه وآله).
#تبيين معناى فناى فى الله: مراد به فناى عبددر حق، نه فناى ذات اوست، بلكه فناى جهت بشريت او، در جهت ربوبيت حق است؛ چه، هر بنده را جهتى از حضرت الهيه هست: '''«و لكلٍ وجهةٌ هو مُوَلّيها»''' و اين فناء، حاصل نمى‌شود مگر به توجّه تام به جناب حق مطلق تا جهت حقيقت غالب شود و جهت خلقيت مقهور گردد.
+
#تبیین معناى فناى فى [[الله]]: مراد به فناى عبد در حق، نه فناى ذات اوست، بلکه فناى جهت بشریت او، در جهت ربوبیت حق است؛ چه، هر بنده را جهتى از حضرت الهیه هست: '''«و لکلٍ وِجهةٌ هو مُوَلّیها»'''<ref>بقره، ۱۴۸.</ref> و این فناء، حاصل نمى‌شود مگر به توجّه تام به جناب حق مطلق تا جهت حقیقت غالب شود و جهت خلقیت مقهور گردد.
  
== وضعيت كتاب ==
+
==وضعیت کتاب==
  
كتاب، توسط [[عطاردی قوچانی، عزیزالله|عزيزالله عطاردى]] قوچانى، تصحيح و تعليقه‌نگارى شده است. وى، در مقدمه‌اى كه در آغاز كتاب آورده، به «شرح مختصرى از زندگى فيض»، «گفتار علما درباره وى»، «فيض و صدر المتألهين»، «فيض و معاصرين»، «فيض و تصوف و عرفان» و «فيض و كلمات مكنونه» پرداخته و در پاورقى‌ها، كلمات و اصطلاحات دشوار را توضيح داده و فهرست موضوعات را در آخر كتاب آورده است.
+
کتاب، توسط عزیزالله عطاردى قوچانى، تصحیح و تعلیقه‌نگارى شده است. وى، در مقدمه‌اى که در آغاز کتاب آورده، به «شرح مختصرى از زندگى فیض»، «گفتار علما درباره وى»، «فیض و صدر المتألهین»، «فیض و معاصرین»، «فیض و تصوف و عرفان» و «فیض و کلمات مکنونه» پرداخته و در پاورقى‌ها، کلمات و اصطلاحات دشوار را توضیح داده و فهرست موضوعات را در آخر کتاب آورده است.
  
 
==منبع==
 
==منبع==

نسخهٔ ‏۱۳ مهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۵:۱۵

كلمات مكنونه.jpg
نویسنده فیض کاشانی
موضوع عرفان
زبان فارسی
تعداد جلد 1
مصحح علی علیزاده

کلمات مکنونة من علوم أهل الحکمة و المعرفة، یکى از رسائل مهم ملا محسن فیض کاشانى است که در آن، عرفان، حکمت و شریعت به‌نحو خاصى به هم آمیخته شده است. کتاب که برخى از مطالب آن، عربى و بعضى، فارسى است، ادوار کامل عرفان نظرى را به طرزى مورد بحث قرار داده که شاهد گویاىِ جامعیت و بینش عمیق ملا محسن است.

ساختار کتاب

کتاب، مشتمل بر یک خطبه و ۱۰۰ کلمه است.

گزارش محتوا

در این اثر، فیض کاشانی، از اسرار سربه‌مهر، بر وفاق اهل معنا سخن گفته و جاى جاى، به کلمات اولیاء الله و عرفاى محقق استشهاد نموده و از نظریات علمى خواجه نصیرالدین طوسى و اندیشه‌هاى صدر المتألهین شیرازى و آراى عرفانى محى‌الدین بن عربى استفاده نموده است. اینک به بررسى مکنونات مهم کتاب مى‌پردازیم که در شناخت اندیشه‌هاى مرحوم فیض نقش بسزایى را ایفا مى‌کند:

  1. جمع بین امتناع رؤیت و امکان آن: اکتناه حقیقت میسور نیست، چرا که او به همه چیز محیط است و ادراک چیزى بى‌احاطه به آن صورت نمى‌پذیرد، اما به اعتبار تجلى در مظاهر اسماء و صفات در هر موجودى، رویى دارد و در هر مرآتى جلوه‌اى مى‌نماید: «فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏»[۱] و این تجلى، شامل همه است، ولى خواص مى‌دانند که چه مى‌بینند و لذا مى‌فرمایند: «ما رایتُ شیئاً الا و رایتُ اللهَ قبله و بعده و معه»، اما عوام نمى‌دانند که چه مى‌بینند.
  2. جمع بین ظهور و خفاى حق سبحانه: هستى او، پیداتر از هستى سایر اشیاست، زیرا که هستى او به خود پیداست، ولى هستى سایر اشیاء به او هویداست. اشیاى بى‌هستى، عدم محضند و مبدأ ادراک همه، هستى است؛ هم از جانب مُدرَک و هم از جانب مُدرِک و انسان هر چه ادراک مى‌کند، اول، هستى مُدرَک مى‌شود؛ اگرچه، از ادراک این ادراک، غافل باشد و از غایت ظهور مخفى ماند.
  3. جمع بین معانى وجود و اینکه عین حق سبحانه است: بدون شک هر چه غیر هستى است، در هست شدن و هست بودن محتاج به هستى است و هستى، به‌خود هست، نه به هستى دیگر و هر چه محتاج است، نه حق است؛ پس حق، عین هستى است که به‌خود هست و همه چیزها، به او هستند و از اینجا سر معیت حق با اشیاء ظاهر مى‌شود.
  4. استغناى حق تعالى از ما سوا: مطلق، بى‌مقید نمى‌باشد و مقید، بى‌مطلق صورت نبندد، اما مقید، محتاج است به مطلق و مطلق، مستغنى است از مقید، پس استلزام از طرفین است و احتیاج از یک طرف. مطلق، مستلزم مقیدى است از مقیدات بر سبیل بدلیت، نه مستلزم مقیدى مخصوص. استغناى مطلق را مقید به اعتبار ذات است والا اسماى الوهیت و تحقق نسبت ربوبیت بى‌مقید صورت نبندد. در حدیث قدسى آمده است که: «کنتُ کنزاً مخفیاً فاَحببتُ اَن اُعرَف فخلقتُ الخلقَ لِکى اُعرف»؛ جمیل، از جمال خود آن زمان بهره یابد که حُسن خود را در آئینه مشاهده کند.
  5. معناى توحید وجودى و تفاوت مراتب آن: اهل معرفت مى‌گویند: حقیقت وجود، اگرچه، در جمیع موجودات ذهنى و خارجى یک معنى بیش نیست، اما او را مراتب متفاوت است و در هر مرتبه، او را اسماء و صفات و احکام و اعتبارات مخصوصه است که در سایر مراتب نیست، چون مرتبه الوهیت و مرتبه‌ى عبودیت و خلقیت، پس اطلاق اسماى مرتبه الوهیت بر مراتب کونیه، عین کفر و محض زندقه مى‌باشد.
  6. جمع بین تنزیه و تشبیه: تنزیه حق از بعضى امور، به مقتضاى عقل عرفى و استحسان فکر عادى، تقیید آن جناب است به ما عداى آن امور، پس هم‌چنان‌که قائل به تشبیه بلاتنزیه، ناقص المعرفة است، هم‌چنین قائل به تنزیه بلاتشبیه، ناقص المعرفة است، از آن جهت که مقید حق مطلق است و محدد حق غیرمحدود، پس به مقدار آن امور که حق را از آن تنزیه کرده است، از معرفت تعینات نور و تنوعات ظهور او سبحانه، محروم و مهجور است و نمى‌داند که تنزیه او از جسمانیات، تشبیه اوست به عقول و نفوس و تنزیه او از عقول و نفوس، تشبیه اوست به معانى مجرد از صُور عقلیه و نفسیه.
  7. مراتب احدیت: احدیت، داراى سه مرتبه است: اول، احدیت ذات که در آن مرتبه به‌هیچ‌وجه کثرت را اعتبار و گنجایى نیست؛ دوم، احدیت اسماء و صفات است؛ یعنى همه‌ى اسماء و صفات با ذات یکى و در آن مستهلک است؛ سوم؛ احدیت افعال و تأثیرات و مؤثرات است؛ یعنى آن ذات متعالیه است که فى الحقیقه مصدر جمیع افعال و مؤثر در منفعلات است و به حسب ترتیب، هر یکى را به حسب قابلیات، به‌سوى حضرت ذات مى‌کشاند.
  8. کیفیت تعلق علم ازلى به اشیاء: اهل معرفت مى‌گویند: حضرت ذو الجلال، در ازل الآزال، ذات خود را مى‌دانست و به همان دانستن، هر چه از آغاز آفرینش باز پرتو هستى بر آن الى ابد الآباد افتاده، در این جهان یا در آن جهان، حتى المحسوسات، مجموع را مى‌دانست، زیرا که ذات حق سبحانه به اعتبار مبدئیت، عبارت از تعین کلى است که جامع جمیع تعینات کلیه و جزئیه، ازلیه و ابدیه است که آن را تعین اول گویند، پس علم او به تعینات نامتناهى، عین علم او باشد به ذات.
  9. اشاره به کلیات موجودات و مراتب آنها: موجودات، منحصر در پنج است و آن را، «حضرات خمسه» مى‌خوانند: اول، حضرت ذات است که در آن، بروز حق به ذات خود اوست و در این حضرت، اعیان، بالکلیه منتفى‌اند و آن را، «غیب مطلق» گویند که از آن، هیچ‌کس نمى‌تواند حکایت کند؛ دوم، حضرت اسماء است که در آن، بروز حق به الوهیت است و در این حضرت، اعیان، ثبوت علمى دارند؛ سوم، حضرت افعال است؛ یعنى عالم ارواح که در آن، بروز حق به ربوبیت است؛ چهارم، حضرت مثال و خیال که آن، جاى بروز حق به صور مختلفه‌ى داله بر معانى و حقایق است؛ پنجم، حضرت حس و مشاهده است که جاى بروز به صور متعینه‌ى کونیه است.
  10. اکمل افراد انسانى، پیامبر اکرم(ص) و اوصیاى اثنا عشر هستند: اصل و منشأ و معاد و مبدأ همه‌ى خلایق، حضرت حقیقة الحقائق است و آن حقیقت محمدى و نور احمدى است که صورت حضرت واحد و اَحدى است و جامع جمیع کمالات الهى و کیانى و واضع میزان همه‌ى مراتب اعتدالات ملکى و حیوانى و انسانى است. عالم و عالمیان صور و اجزاء تفصیل او و آدم و آدمیان مسخر براى تکمیل او و الیه الاشارة بقوله(ص): «انا سید ولد آدم» و بقوله: «آدم و من دونه تحت لوائى» و میان او و حضرت حق هیچ واسطه‌اى نیست و مقصود از همه‌ى افعال اوست.
  11. دار وجود و ایجاد، ابدى است: فیض و قبول فیض، دائم است و هر قابلى که به صفت وجود متصف شد، به وجودِ حق دایم، واجب‌الوجود گشت، پس عدم بر وى طارى نمى‌شود، ولى تعینات و ظهورات و نشآت بر وى طارى مى‌شود و این مخالف آیه‌ى کریمه «کلّ مَن علیها فانٍ»[۲] نیست، زیرا که متعلق فناء، تعین شخصیت است، نه متعین، پس وجود متعین بعد از زوال تعینى، در تعینى دیگر ظهور مى‌کند، اعم از آنکه برزخى باشد یا حشرى یا جنانى یا جهنمى و این تجلیات و ظهورات تا ابد الآبدین باقى است.
  12. حقیقت انسان کامل: چون آدمى از صفات کونى به صفات حقانى مبدل شود و دیده‌ى بصیرتش به ذرور وحدت مکحل گردد، به جمیع قوا و مشاعر در جمیع محالى و مظاهر، مشاهده جمال حق و ادراک وجود مطلق کند و بالجمله، حق سبحانه در آینه دل انسان کامل که خلیفه‌ى اوست تجلى مى‌کند و عکس انوار تجلیات، از آئینه دل او بر عالم فایض مى‌گردد و به وصول آن فیض باقى مى‌ماند و تا این کامل در عالم باقى استمداد مى‌کند از حق تجلیات ذاتیه و رحمت رحمانیه و رحیمیه به واسطه اسماء و صفاتى که این موجودات مظاهر و محل استوارى آنهاست، پس بدین استمداد و فیضان تجلیات محفوظ مى‌ماند مادام که این انسان کامل، در وى است، پس معنایى از معناى باطن، به ظاهر بیرون نیاید، مگر به حکم او و هیچ چیز از ظاهر به باطن درنیاید، مگر به امر او.
  13. تفاوت موجودات در مظهریت: موجودات خارجى، در صلاحیت مظهریت اسماء و صفات الهى متفاوتند، زیرا که ایشان مظاهر اعیان ثابته‌اند و اعیان ثابته، صور شئونات ذاتیه و شئونات، در اطلاق و کلیت و جمعیت و مقابلات آنها مختلفند؛ بعضى، از آن قبیلند که در کمال اطلاقند که در مراتب تعینات، فوق آن، تعینى دیگر نیست؛ بعضى، در کمال جمعیتند و فضیلت کمال جمعیت، از خصایص کمّل افراد انسانى است، چون انبیاء و اولیاء و ایشان نیز در این فضیلت متفاوتند، زیرا که اگرچه، همه در مظهریت همه اسماء متساویند، اما در برخى از آنها، احکام و آثار بعضى اسماء، ظاهرتر و غالب‌تر است و باقى اسماء، در تحت آن مغلوب و مندرج است، چون انبیاى بنى اسرائیل و بعضى، چنان هستند که ظهور اسماء و صفات در ایشان، بر سبیل اعتدال است، بدون غالبیت و مغلوبیت، چون نبى ما حضرت محمد مصطفى(صلی الله علیه وآله).
  14. تبیین معناى فناى فى الله: مراد به فناى عبد در حق، نه فناى ذات اوست، بلکه فناى جهت بشریت او، در جهت ربوبیت حق است؛ چه، هر بنده را جهتى از حضرت الهیه هست: «و لکلٍ وِجهةٌ هو مُوَلّیها»[۳] و این فناء، حاصل نمى‌شود مگر به توجّه تام به جناب حق مطلق تا جهت حقیقت غالب شود و جهت خلقیت مقهور گردد.

وضعیت کتاب

کتاب، توسط عزیزالله عطاردى قوچانى، تصحیح و تعلیقه‌نگارى شده است. وى، در مقدمه‌اى که در آغاز کتاب آورده، به «شرح مختصرى از زندگى فیض»، «گفتار علما درباره وى»، «فیض و صدر المتألهین»، «فیض و معاصرین»، «فیض و تصوف و عرفان» و «فیض و کلمات مکنونه» پرداخته و در پاورقى‌ها، کلمات و اصطلاحات دشوار را توضیح داده و فهرست موضوعات را در آخر کتاب آورده است.

منبع

ویکی نور

  1. بقره، ۱۱۵.
  2. الرحمن، ۲۶.
  3. بقره، ۱۴۸.