دعوت جهانی پیامبر اسلام (ص): تفاوت بین نسخهها
(←واکنش خسروپرویز به نامه رسول خدا(ص)) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (ویرایش) |
||
(۱۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | دعوت رسول خدا( | + | {{عالی}} |
− | == پیامبری برای تمام جهانیان == | + | دعوت [[رسول خدا]] (صلى الله علیه و آله) تنها منحصر به سرزمین [[حجاز]] و مردم عرب نبود، بلکه یک دعوت جهانی بود. پس از [[صلح حدیبیه|صلح حدیبیه]] و پس آنکه خیال مسلمانان تا حدودی از [[قریش]] راحت شد، پیامبر اکرم اقدام به نشر دعوت خود کردند و این کار را با فرستادن نامه هایی در سال ششم هجری به پادشاهان بزرگترین سرزمین های آن زمان آغاز کردند. |
− | + | ==پیامبری برای تمام جهانیان== | |
− | + | پس از آن که [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلى الله علیه و آله و سلم تجاوزات [[قریش|قریش]] را در پشت [[صلح حدیبیه|عهدنامه حدیبیه]] متوقف کرد، در اندیشه نشر دعوت اسلامى، به خارج از مرزهاى [[حجاز]] افتاد. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مصداق «رحمة للعالمین» بوده و به عنوان «خاتم النبیین» رسالتى برتر از قوم عرب و حجاز بر عهدهاش بود. این مسأله امرى نبود که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در دوره [[مدینه|مدینه]]، آن هم پس از صلح حدیبیه مطرح کرده باشد، بلکه، از همان آغاز [[نبوت|نبوّت]]، وعده دستیابى مسلمانان را به گنجهاى قیصر و کسرى داده و در همان [[مکه|مکه]]، مشرکان، مسلمانان پابرهنه را به تمسخر وارثان و جانشینان قیصر و کسرى مى خواندند. به هر روى، پس از حدیبیه کار دعوت آغاز شد. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | به | ||
− | + | در برابر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چند گروه متنفذ قرار داشتند: شاهان و ملوک کشورهاى بزرگ؛ مقامات مذهبى [[مسیحیت|مسیحی]] و رؤساى قبایل بزرگ در نواحى مختلف [[شبه جزیره عربستان|جزیرة العرب]] و [[شام|شامات]]. رسول خدا(ص) به هر سه گروه نامه نوشتند. | |
− | + | ===ساختن مهر=== | |
− | === | + | به عرض رسول خدا رسید که پادشاهان نامههاى مهر نشده را نمىخوانند، پس فرمود تا: انگشترى که نگین آن هم از نقره بود، ساخته شد، و روى نگین آن در سه سطر جمله «محمّد رسول اللّه» را نقش کردند، به طورى که کلمه «اللّه» در بالا و کلمه «رسول» در وسط و کلمه «محمّد» در سطر پایین قرار گرفته بود و از پایین به بالا خوانده مىشد «محمّد رسول اللّه»، آنگاه نامه هاى پادشاهان [[عربستان]] و کشورهاى مجاور را با آن مهر مى کردند.<ref>طبقات الکبرى/ترجمه،ج۱،ص:۲۴۳</ref> |
− | + | ===سفیران رسول خدا=== | |
− | === | + | [[ابن هشام حمیری|ابن هشام]] نام سفراى رسول خدا و زمامدارانى را که به آنان نامه نوشته شد بدین ترتیب ذکر مى کند: |
− | |||
− | + | #[[دحیه کلبی|دحیة بن خلیفه کلبى]] را نزد قیصر پادشاه روم فرستاد. | |
+ | #عبداللّه بن حذافه سهمى را نزد خسرو پرویز پادشاه [[ایران|ایران]] فرستاد. | ||
+ | #عمرو بن أمیه ضمرى را نزد نجاشى پادشاه [[حبشه]] فرستاد. | ||
+ | #حاطب بن أبى بلتعه را نزد مقوقس پادشاه اسکندریه فرستاد. | ||
+ | #[[عمرو بن عاص|عمرو بن عاص سهمى]] را نزد جیفر و عیاذ أزدى: پسران جلندى، پادشاه [[عمان]] فرستاد. | ||
+ | #سلیط بن عمرو (از بنى عامر بن لؤىّ) را نزد ثمامة بن أثال حنفى و هوذة بن علىّ حنفى: پادشاه یمامه فرستاد. | ||
+ | #علاء بن حضرمىّ را نزد منذر بن ساوى عبدى پادشاه [[بحرین|بحرین]] فرستاد. | ||
+ | #شجاع بن وهب أسدى (از أسد خزیمه) را نزد حارث بن أبى شمر غسّانى پادشاه تخوم [[شام]] فرستاد. | ||
+ | #و نیز مهاجرین أبى أمیه مخزومى را نزد حارث بن عبد کلال حمیرى پادشاه [[یمن|یمن]] فرستاد.<ref>سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۲۵۴- ۲۵۵ چاپ حلبى ۱۳۵۵ ه</ref> | ||
− | == پانویس == | + | ===تعداد نامههای فرستاده شده=== |
− | <references/> | + | به گفته یعقوبى، دوازده نامه و به تحقیق بعضى از معاصرین، ۲۶ نامه بوده است و آنها در یک سال فرستاده نشده بلکه از اواخر سال شش تا وفات رسول خدا تدریجا نگارش یافته و فرستاده شده است<ref>تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۷۸، چاپ بیروت ۱۳۷۹ </ref>، اما نامه هاى پادشاهان بزرگ در [[ماه ذی الحجه|ذى حجّه]] سال ششم یا [[ماه محرم|محرّم]] سال هفتم فرستاده شده و به تصریح صاحب [[الطبقات الکبری (کتاب)|طبقات]]: در یک روز از محرّم سال هفتم، شش سفیر با شش نامه از [[مدینه|مدینه]] رهسپار شدند، نامههاى: نجاشى، قیصر روم، خسرو ایران، شاه اسکندریه، حارث بن أبى شمر و هوذة بن علىّ.<ref>طبقات، ج ۱، ص ۲۵۸- ۲۶۲، چاپ بیروت، سال ۱۳۸۰ ه. م.</ref> |
− | == منابع == | + | |
− | * | + | == نامههای پیامبر به پادشاهان و حاکمان == |
+ | |||
+ | ===نامه به خسرو پرویز، کسرای ایران=== | ||
+ | خسروپرویز از جمله شاهان ساسانى بود که در سال ۶۲۸ میلادی (مطابق سال هفتم هجرى) در زندان کشته شد. او از شاهان تجمل گراى ساسانى بود که در جنگهاى متعدد خود با هِرَقْل شکست هاى سختى خورد. با توجه به سال کشته شدن او، مى بایست نامه [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلى الله علیه و آله و سلم در سال آخر حکومت وى، به دستش رسیده باشد. در نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از شاه [[ایران|ایران]] به «کسرى، عظیم فارس» تعبیر شده و از وى خواسته شده تا شهادت به [[توحید|وحدانیت]] خداوند و [[نبوت|نبوّت]] آن حضرت دهد. در غیر این صورت «گناه مجوس بر عهده او خواهد بود.»<ref> مکاتیب الرسول، ج ۱، صص ۹۳- ۹۰</ref> | ||
+ | |||
+ | درباره برخورد کسرى آمده است که او نامه را پاره کرد و از سوى دیگر، به حاکم دست نشانده خود در [[یمن|یمن]] که نامش «باذان» بود، نامهاى نگاشت و دستور داد تا «فردى [[قریش|قریشى]] را که در مکه ادعاى نبوت کرده وادار به توبه کند، در غیر این صورت، سر او را براى وى بفرستد.» در نقلى از یعقوبى- برخلاف دیگر نقلها- آمده است که او نامه را مطالعه کرد و هدایایى براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرستاد! حامل نامه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)عبدالله بن حذافه سهمى بوده است. | ||
+ | |||
+ | چون رسول خدا خبر یافت که «خسرو» نامهاش را پاره کرده است گفت: خدایا پادشاهی اش را پاره پاره ساز. | ||
+ | |||
+ | «باذان» قهرمان خود را با مردى دیگر فرستاد و همراه آن دو، نامهاى هم نوشت تا به [[مدینه|مدینه]] آمدند و نامه «باذان» را به رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- دادند. رسول خدا لبخندی زد، و آن دو را در حالى که به لرزه افتاده بودند به [[اسلام]] دعوت کرد و گفت: امروز بروید و فردا نزد من بیایید تا تصمیم خود را به شما بگویم. فردا که آمدند، به آن دو گفت: به امیر خود (باذان) بگویید که: پروردگار من دیشب هفت ساعت از شب گذشته (شب سه شنبه دهم ماه جمادى الأولى سال هفتم هجرت) شیرویه پسر خسرو را بر وى مسلّط ساخت و او را کشت. فرستادگان «باذان» با این خبر نزد وى بازگشتند و او خود و دیگر ایرانىزادگانى که در یمن بودند به دین اسلام درآمدند.<ref>سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۶۳- ۷۱، چاپ مصطفى الحلبى، ۱۳۵۵ ه. م.</ref> | ||
+ | |||
+ | ===نامه به هرقل، قیصر روم=== | ||
+ | اعراب قیصر روم را با عنوان «هِرقل» مى شناختند. حامل نامه براى قیصر [[دحیه کلبی|دحیة بن خلیفه کلبى]]، [[صحابی|صحابى]] زیباروى بود که در روایات آمده که [[جبرئیل|جبرئیل]] در قیافه وى ظاهر مىشد. برخى گفته اند: قرار بر این بود تا دحیه نامه را به حاکم شهر بُصرى بدهد تا او، آن را به قیصر روم برساند. | ||
+ | |||
+ | متن نامه: «به نام خداى بخشاینده مهربان، از محمّد پیامبر خدا به «قیصر» بزرگ روم، سلام بر کسى باد که هدایت را پیروى کند، اکنون تو را به سوى اسلام دعوت مى کنم، پس دین اسلام را بپذیر و مسلمان شو تا سلامت بمانى و خداى هم دو بار اجرت بدهد».<ref>یک بار براى هدایت یافتن خودت و بار دیگر براى پیروى اهل کشورت از تو، یا هم یک بار در دنیا به بقاى عزت و سلطنت و یک بار در آخرت به دخول در بهشت و رسیدن به ثوابهاى الهى، یا یک بار به سبب پیروى عیسى و یک بار دیگر براى ایمان به محمد.</ref> | ||
+ | |||
+ | آنگاه رسول خدا آیهاى از [[قرآن]] را نوشت که او را دستور مى دهد تا: [[اهل کتاب|اهل کتاب]] را به [[توحید|توحید]] خالص و دورى از هر گونه [[شرک|شرک]] دعوت کند و مضمون [[آیه|آیه]] این است: «بگو: اى اهل کتاب! بیائید تا ما و شما بى هیچ تفاوتى یک سخن را بگوئیم و بپذیریم و ترویج نمائیم. | ||
+ | این که جز خدا را پرستش نکنیم و چیزى را شریک وى قرار ندهیم و بعضى از ما بعضى را در مقابل خدا به سرورى نگیریم، پس اگر روى گردان شدند، بگوئید: گواه باشید که ما مسلمانیم». | ||
+ | آنگاه در ذیل نامه نوشته شده است: پس اگر روى گردان شدى، البتّه گناه کشاورزان بر تو خواهد بود. | ||
+ | |||
+ | در منابع اسلامى برخورد هرقل به گونهاى وصف شده است که گویى تنها از ترس از دست رفتن پادشاهى خود نخواسته اسلام را بپذیرد، در حالى که در اصل، انتظار ظهور چنین پیامبرى را داشته است. همچنین آمده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، زمانى که در منطقه [[تبوک]] بودند، نامه اى به قیصر نوشتند. به هر روى پاسخهاى قیصر که در منابع موجود اسلامى آمده، همراه با تلطف و ارسال هدایا گزارش شده است.<ref>مکاتیب الرسول، ج ۱، صص ۱۰۵- ۱۱۴</ref> | ||
+ | |||
+ | علاوه بر قیصر، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نامهاى نیز به اسقف اعظم روم نگاشت و در آن با اشاره به [[حضرت مریم|حضرت مریم]] و [[حضرت عیسی علیه السلام|حضرت عیسى]] (علیهماالسلام) ایمان خود را به جمیع انبیاى گذشته بیان نمود.<ref>طبقات الکبرى، ج ۱، ص ۲۷۶</ref> | ||
+ | |||
+ | === نامه به مقوقس، حاکم مصر === | ||
+ | در آن زمان، [[مصر]] زیر سلطه روم شرقى با مرکزیت قسطنطنیه بود و حاکمى [[مسیحیت|مسیحى]] با نام کروس در اسکندریه حکمرانى مى کرد. '''حاطب بن أبى بلتعه''' نامه رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- را که به منظور و مضمون دعوت مقوقس به قبول [[اسلام]] نگارش یافته بود به وى رسانید. | ||
+ | |||
+ | در نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از او با عنوان «عظیم القبط» و در نقلى دیگر با عنوان «صاحب مصر» یاد شده است. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را به اسلام دعوت کردند و در نهایت آیه «قُلْ یا أَهْلَ الْکتابِ تَعالَوْا إِلى کلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِک بِهِ شَیئا وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» را براى او نوشتند. | ||
+ | |||
+ | منابع تاریخى گفتگوى حاطب را با مقوقس نقل کرده اند. حاطب با اشاره به سرنوشت [[فرعون]] که پیش از او بر مصر حکمرانى مىکرده، از دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و دشمنى مشترک [[قریش|قریش]] و [[یهود|یهود]] با او سخن گفته تأکید کرد که [[نصاری|نصارا]] نزدیکترین گروه به اسلام هستند. مقوقس با احترام فروان نامه را خواند و از حاطب استقبال کرد. یکبار نیز او را خواست و درباره محتواى دعوت آن حضرت پرسش کرد. به علاوه، از حاطب خواست تا قیافه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را براى او ترسیم کند. سپس گفت: او انتظار ظهور پیامبرى را داشته، اما گمان مى کرده که او باید از [[شام|شامات]] باشد، زیرا شامات سرزمین انبیاى پیشین بوده است. | ||
+ | |||
+ | او گفت: مردم مصر در این باره از او پیروى نخواهند کرد. زمانى که او در سایر بلاد غلبه یابد، قدرتش به اینجا نیز خواهید رسید. پس از آن نامه اى براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نوشت و به همراه آن دو کنیز براى آن حضرت فرستاد. یکى از آن دو، [[ماریه قبطیه|ماریه قبطیه]] است که آن حضرت او را آزاد و به همسرى برگزید. او مادر ابراهیم فرزند رسول خداست. دیگرى سیرین خواهر ماریه بود که به همسرى [[حسان بن ثابت|حسّان بن ثابت]] در آمد. حاطب پنج روز در بار مقوس توقف کرد و پس از آن به مدینه بازگشت. | ||
+ | |||
+ | ===نامه به نجاشی، حاکم حبشه=== | ||
+ | نخستین سفیرى که از [[مدینه|مدینه]] بیرون رفت «عمرو بن أمیه ضمرى» بود با دو نامه براى امپراطور [[حبشه]]، که در یکى از آن دو نامه، رسول خدا او را به [[اسلام]] دعوت کرده و آیاتى از [[قرآن|قرآن مجید]] را بر وى خوانده بود. | ||
+ | |||
+ | درباره این که نجاشى حبشه در سالهاى نخست [[مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آله|بعثت]] و بعدها در اواخر دوره هجرت چه کسانى بوده اند، اختلاف نظر وجود دارد. گفته اند که یکى از نجاشى ها، همان است که [[مهاجرین|مهاجران]] را به گرمى پذیرفته و دعوت به اسلام را قبول کرده و حتى پس از درگذشت او، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از مدینه بر او نماز خوانده است. اما نجاشىِ پس از وى، در برابر دعوت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پاسخ رد داده و حتى نامه آن حضرت را پاره کرده است. اخبار فراوانى درباره نجاشى مسلمان شده و رفتار او با مهاجران و علاقمندیش نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در مصادر اسلامى آمده است. او در پاسخ رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هدایاى زیادى براى آن حضرت ارسال کرد. | ||
+ | |||
+ | ===نامه به حارث بن أبى شمر، حاکم غسّانى=== | ||
+ | دولت غسانى که توسط رومیان در [[شام|شامات]] تأسیس شده بود، از آن جا که عامل رومیان بود، در گسترش [[مسیحیت]] تلاش مى کرد. از نظر رومیان، مسیحى شدن اعراب بادیة الشام بسیار اهمیت داشت زیرا علاوه بر این که راحتتر کنترل شده و در اختیار آنها بودند، مىتوانستند مدافع طبیعى آنها در برابر سایر قبایل و نیز ایرانیان باشند. | ||
+ | |||
+ | «شجاع بن وهب أسدى» (یکى از شش سفیر) مى گوید: «حارث بن أبى شمر» در غوطه «[[دمشق]]» سرگرم فراهم ساختن وسائل پذیرائى قیصر روم بود که از «حمص» به طرف «إیلیاء» مى آمد، دو یا سه روز انتظار کشیدم. | ||
+ | |||
+ | نامه ای که رسول خدا(ص) به او نوشتند به این مضمون بود: «بسم الله الرحمن الرحیم، الى الحارث بن ابى شمر، سلام على من اتّبع الهدى و آمن به و صدق، و انى ادعوک ان تؤمن بالله وحده لاشریک له، یبقى ملکک». | ||
+ | مضمون نامه آن بود که اگر ایمان آورى پادشاهیت بر جاى مىماند. شجاع بن وهب اسدى نامه را به حارث رساند، اما وى از تعبیر آخر نامه به شدت عصبانى شد و گفت که با سپاهى به سراغ او خواهد آمد حتى اگر در یمن باشد. | ||
+ | |||
+ | روزى «حارث» بیرون آمد و تاج بر سر نهاد و مرا بار داد، نامه رسول خدا را به وى دادم، «حارث» آن را خواند و سپس دور انداخت و گفت: کیست که پادشاهى مرا از من بگیرد؟ من خود به جنگ وى مىروم هر چند در یمن باشد، مردم را فراهم آورید! و پیوسته تا شامگاه نشسته و امور بر وى عرضه مىشد، آنگاه فرمان داد که ستوران را نعل کنند و سپس گفت: آنچه را مىبینى به پیامبرت بازگوى، در این موقع قصّه این نامه و تصمیم خود را به «قیصر» گزارش داد، «قیصر» به وى نوشت از این فکر درگذر و در «إیلیاء» نزد من آى. | ||
+ | |||
+ | ===نامه به هوذة بن على حنفى، حاکم یمامه=== | ||
+ | آن حضرت او را به قبول اسلام فرا خوانده و با اشاره به غلبه دین او در آینده، از وى خواستند تا اسلام را بپذیرد و آنچه را تحت سلطه دارد حفظ کند. سلیط بن عمرو، حامل نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود. او در برابر دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ضمن نامهاى با اشاره به قوت ادبى خود، به آن حضرت نوشت: عرب احترام فراوانى به من مى گذارد، بهتر است مرا در کار خود شریک گردانى تا از تو پیروى کنم.<ref>مکاتیب الرسول، ج ۱، ص ۱۳۸</ref> | ||
+ | |||
+ | ===نامه به منذر بن ساوی، حاکم بحرین=== | ||
+ | |||
+ | منذر بن ساوی؛ حاکم [[بحرین]]، یکى دیگر از مخاطبین رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود که علاء بن حضرمى نامه دعوت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را به وى رساند. او متأثر از دین مجوسى بوده است. وى در پاسخ نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نوشت: من نامه شما را براى مردم بحرین خواندم، برخى از آنها اسلام را دوست داشته و آن را پذیرفتند و برخى آن را قبول نکردند. | ||
+ | در سرزمین من یهودیان و مجوسیانى هستند، درباره آنها اگر دستورى دارید بفرمایید». | ||
+ | |||
+ | به هر روى منذر از معدود کسانى است که دعوت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را پذیرفته است. | ||
+ | ===نامه به فرزندان جلندى، حاکمان عمان=== | ||
+ | جیفر و عبد فرزندان جلندى حاکمان [[عمان]]، در سال هشتم هجرت دعوت به اسلام شدند. ابوزید یا [[عمرو بن عاص]] حامل نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم براى دعوت آنها به اسلام بوده است. نقل مفصلى از مذاکره عمرو بن عاص با آنها نقل شده و در انتهاى آن آمده است که اسلام را پذیرفتند. | ||
+ | ===نامه به اسقف اعظم نجران=== | ||
+ | رسول خدا(ص) نامه اى نیز براى اسقف [[نجران]] نوشته اند: «باسم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب؛ مِن محمّد النبى رسول الله الى اسقف نجران، اسلم انت، فانى احمد الیک اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب، اما بعد: فانى ادعوکم الى عبادة الله من عبادة العبّاد و ادعوکم الى ولایة اللّه من ولایة العباد، و ان ابیتم فالجزیة، فان أبیتم آذنتکم بحرب والسلام». | ||
+ | |||
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
+ | ==منابع== | ||
+ | *سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم، رسول جعفریان، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ ش. | ||
+ | *تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى، دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۷۸ ش. | ||
+ | |||
+ | {{شناختنامه رسول خدا (ص)}} | ||
+ | |||
+ | [[رده:پیامبر اکرم]] | ||
+ | [[رده:اسلام]] | ||
+ | [[رده:تاریخ صدر اسلام]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۶:۵۰
دعوت رسول خدا (صلى الله علیه و آله) تنها منحصر به سرزمین حجاز و مردم عرب نبود، بلکه یک دعوت جهانی بود. پس از صلح حدیبیه و پس آنکه خیال مسلمانان تا حدودی از قریش راحت شد، پیامبر اکرم اقدام به نشر دعوت خود کردند و این کار را با فرستادن نامه هایی در سال ششم هجری به پادشاهان بزرگترین سرزمین های آن زمان آغاز کردند.
محتویات
- ۱ پیامبری برای تمام جهانیان
- ۲ نامههای پیامبر به پادشاهان و حاکمان
- ۲.۱ نامه به خسرو پرویز، کسرای ایران
- ۲.۲ نامه به هرقل، قیصر روم
- ۲.۳ نامه به مقوقس، حاکم مصر
- ۲.۴ نامه به نجاشی، حاکم حبشه
- ۲.۵ نامه به حارث بن أبى شمر، حاکم غسّانى
- ۲.۶ نامه به هوذة بن على حنفى، حاکم یمامه
- ۲.۷ نامه به منذر بن ساوی، حاکم بحرین
- ۲.۸ نامه به فرزندان جلندى، حاکمان عمان
- ۲.۹ نامه به اسقف اعظم نجران
- ۳ پانویس
- ۴ منابع
پیامبری برای تمام جهانیان
پس از آن که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تجاوزات قریش را در پشت عهدنامه حدیبیه متوقف کرد، در اندیشه نشر دعوت اسلامى، به خارج از مرزهاى حجاز افتاد. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مصداق «رحمة للعالمین» بوده و به عنوان «خاتم النبیین» رسالتى برتر از قوم عرب و حجاز بر عهدهاش بود. این مسأله امرى نبود که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در دوره مدینه، آن هم پس از صلح حدیبیه مطرح کرده باشد، بلکه، از همان آغاز نبوّت، وعده دستیابى مسلمانان را به گنجهاى قیصر و کسرى داده و در همان مکه، مشرکان، مسلمانان پابرهنه را به تمسخر وارثان و جانشینان قیصر و کسرى مى خواندند. به هر روى، پس از حدیبیه کار دعوت آغاز شد.
در برابر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چند گروه متنفذ قرار داشتند: شاهان و ملوک کشورهاى بزرگ؛ مقامات مذهبى مسیحی و رؤساى قبایل بزرگ در نواحى مختلف جزیرة العرب و شامات. رسول خدا(ص) به هر سه گروه نامه نوشتند.
ساختن مهر
به عرض رسول خدا رسید که پادشاهان نامههاى مهر نشده را نمىخوانند، پس فرمود تا: انگشترى که نگین آن هم از نقره بود، ساخته شد، و روى نگین آن در سه سطر جمله «محمّد رسول اللّه» را نقش کردند، به طورى که کلمه «اللّه» در بالا و کلمه «رسول» در وسط و کلمه «محمّد» در سطر پایین قرار گرفته بود و از پایین به بالا خوانده مىشد «محمّد رسول اللّه»، آنگاه نامه هاى پادشاهان عربستان و کشورهاى مجاور را با آن مهر مى کردند.[۱]
سفیران رسول خدا
ابن هشام نام سفراى رسول خدا و زمامدارانى را که به آنان نامه نوشته شد بدین ترتیب ذکر مى کند:
- دحیة بن خلیفه کلبى را نزد قیصر پادشاه روم فرستاد.
- عبداللّه بن حذافه سهمى را نزد خسرو پرویز پادشاه ایران فرستاد.
- عمرو بن أمیه ضمرى را نزد نجاشى پادشاه حبشه فرستاد.
- حاطب بن أبى بلتعه را نزد مقوقس پادشاه اسکندریه فرستاد.
- عمرو بن عاص سهمى را نزد جیفر و عیاذ أزدى: پسران جلندى، پادشاه عمان فرستاد.
- سلیط بن عمرو (از بنى عامر بن لؤىّ) را نزد ثمامة بن أثال حنفى و هوذة بن علىّ حنفى: پادشاه یمامه فرستاد.
- علاء بن حضرمىّ را نزد منذر بن ساوى عبدى پادشاه بحرین فرستاد.
- شجاع بن وهب أسدى (از أسد خزیمه) را نزد حارث بن أبى شمر غسّانى پادشاه تخوم شام فرستاد.
- و نیز مهاجرین أبى أمیه مخزومى را نزد حارث بن عبد کلال حمیرى پادشاه یمن فرستاد.[۲]
تعداد نامههای فرستاده شده
به گفته یعقوبى، دوازده نامه و به تحقیق بعضى از معاصرین، ۲۶ نامه بوده است و آنها در یک سال فرستاده نشده بلکه از اواخر سال شش تا وفات رسول خدا تدریجا نگارش یافته و فرستاده شده است[۳]، اما نامه هاى پادشاهان بزرگ در ذى حجّه سال ششم یا محرّم سال هفتم فرستاده شده و به تصریح صاحب طبقات: در یک روز از محرّم سال هفتم، شش سفیر با شش نامه از مدینه رهسپار شدند، نامههاى: نجاشى، قیصر روم، خسرو ایران، شاه اسکندریه، حارث بن أبى شمر و هوذة بن علىّ.[۴]
نامههای پیامبر به پادشاهان و حاکمان
نامه به خسرو پرویز، کسرای ایران
خسروپرویز از جمله شاهان ساسانى بود که در سال ۶۲۸ میلادی (مطابق سال هفتم هجرى) در زندان کشته شد. او از شاهان تجمل گراى ساسانى بود که در جنگهاى متعدد خود با هِرَقْل شکست هاى سختى خورد. با توجه به سال کشته شدن او، مى بایست نامه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در سال آخر حکومت وى، به دستش رسیده باشد. در نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از شاه ایران به «کسرى، عظیم فارس» تعبیر شده و از وى خواسته شده تا شهادت به وحدانیت خداوند و نبوّت آن حضرت دهد. در غیر این صورت «گناه مجوس بر عهده او خواهد بود.»[۵]
درباره برخورد کسرى آمده است که او نامه را پاره کرد و از سوى دیگر، به حاکم دست نشانده خود در یمن که نامش «باذان» بود، نامهاى نگاشت و دستور داد تا «فردى قریشى را که در مکه ادعاى نبوت کرده وادار به توبه کند، در غیر این صورت، سر او را براى وى بفرستد.» در نقلى از یعقوبى- برخلاف دیگر نقلها- آمده است که او نامه را مطالعه کرد و هدایایى براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرستاد! حامل نامه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)عبدالله بن حذافه سهمى بوده است.
چون رسول خدا خبر یافت که «خسرو» نامهاش را پاره کرده است گفت: خدایا پادشاهی اش را پاره پاره ساز.
«باذان» قهرمان خود را با مردى دیگر فرستاد و همراه آن دو، نامهاى هم نوشت تا به مدینه آمدند و نامه «باذان» را به رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله- دادند. رسول خدا لبخندی زد، و آن دو را در حالى که به لرزه افتاده بودند به اسلام دعوت کرد و گفت: امروز بروید و فردا نزد من بیایید تا تصمیم خود را به شما بگویم. فردا که آمدند، به آن دو گفت: به امیر خود (باذان) بگویید که: پروردگار من دیشب هفت ساعت از شب گذشته (شب سه شنبه دهم ماه جمادى الأولى سال هفتم هجرت) شیرویه پسر خسرو را بر وى مسلّط ساخت و او را کشت. فرستادگان «باذان» با این خبر نزد وى بازگشتند و او خود و دیگر ایرانىزادگانى که در یمن بودند به دین اسلام درآمدند.[۶]
نامه به هرقل، قیصر روم
اعراب قیصر روم را با عنوان «هِرقل» مى شناختند. حامل نامه براى قیصر دحیة بن خلیفه کلبى، صحابى زیباروى بود که در روایات آمده که جبرئیل در قیافه وى ظاهر مىشد. برخى گفته اند: قرار بر این بود تا دحیه نامه را به حاکم شهر بُصرى بدهد تا او، آن را به قیصر روم برساند.
متن نامه: «به نام خداى بخشاینده مهربان، از محمّد پیامبر خدا به «قیصر» بزرگ روم، سلام بر کسى باد که هدایت را پیروى کند، اکنون تو را به سوى اسلام دعوت مى کنم، پس دین اسلام را بپذیر و مسلمان شو تا سلامت بمانى و خداى هم دو بار اجرت بدهد».[۷]
آنگاه رسول خدا آیهاى از قرآن را نوشت که او را دستور مى دهد تا: اهل کتاب را به توحید خالص و دورى از هر گونه شرک دعوت کند و مضمون آیه این است: «بگو: اى اهل کتاب! بیائید تا ما و شما بى هیچ تفاوتى یک سخن را بگوئیم و بپذیریم و ترویج نمائیم. این که جز خدا را پرستش نکنیم و چیزى را شریک وى قرار ندهیم و بعضى از ما بعضى را در مقابل خدا به سرورى نگیریم، پس اگر روى گردان شدند، بگوئید: گواه باشید که ما مسلمانیم». آنگاه در ذیل نامه نوشته شده است: پس اگر روى گردان شدى، البتّه گناه کشاورزان بر تو خواهد بود.
در منابع اسلامى برخورد هرقل به گونهاى وصف شده است که گویى تنها از ترس از دست رفتن پادشاهى خود نخواسته اسلام را بپذیرد، در حالى که در اصل، انتظار ظهور چنین پیامبرى را داشته است. همچنین آمده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، زمانى که در منطقه تبوک بودند، نامه اى به قیصر نوشتند. به هر روى پاسخهاى قیصر که در منابع موجود اسلامى آمده، همراه با تلطف و ارسال هدایا گزارش شده است.[۸]
علاوه بر قیصر، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نامهاى نیز به اسقف اعظم روم نگاشت و در آن با اشاره به حضرت مریم و حضرت عیسى (علیهماالسلام) ایمان خود را به جمیع انبیاى گذشته بیان نمود.[۹]
نامه به مقوقس، حاکم مصر
در آن زمان، مصر زیر سلطه روم شرقى با مرکزیت قسطنطنیه بود و حاکمى مسیحى با نام کروس در اسکندریه حکمرانى مى کرد. حاطب بن أبى بلتعه نامه رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- را که به منظور و مضمون دعوت مقوقس به قبول اسلام نگارش یافته بود به وى رسانید.
در نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از او با عنوان «عظیم القبط» و در نقلى دیگر با عنوان «صاحب مصر» یاد شده است. رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم او را به اسلام دعوت کردند و در نهایت آیه «قُلْ یا أَهْلَ الْکتابِ تَعالَوْا إِلى کلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِک بِهِ شَیئا وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» را براى او نوشتند.
منابع تاریخى گفتگوى حاطب را با مقوقس نقل کرده اند. حاطب با اشاره به سرنوشت فرعون که پیش از او بر مصر حکمرانى مىکرده، از دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و دشمنى مشترک قریش و یهود با او سخن گفته تأکید کرد که نصارا نزدیکترین گروه به اسلام هستند. مقوقس با احترام فروان نامه را خواند و از حاطب استقبال کرد. یکبار نیز او را خواست و درباره محتواى دعوت آن حضرت پرسش کرد. به علاوه، از حاطب خواست تا قیافه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را براى او ترسیم کند. سپس گفت: او انتظار ظهور پیامبرى را داشته، اما گمان مى کرده که او باید از شامات باشد، زیرا شامات سرزمین انبیاى پیشین بوده است.
او گفت: مردم مصر در این باره از او پیروى نخواهند کرد. زمانى که او در سایر بلاد غلبه یابد، قدرتش به اینجا نیز خواهید رسید. پس از آن نامه اى براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نوشت و به همراه آن دو کنیز براى آن حضرت فرستاد. یکى از آن دو، ماریه قبطیه است که آن حضرت او را آزاد و به همسرى برگزید. او مادر ابراهیم فرزند رسول خداست. دیگرى سیرین خواهر ماریه بود که به همسرى حسّان بن ثابت در آمد. حاطب پنج روز در بار مقوس توقف کرد و پس از آن به مدینه بازگشت.
نامه به نجاشی، حاکم حبشه
نخستین سفیرى که از مدینه بیرون رفت «عمرو بن أمیه ضمرى» بود با دو نامه براى امپراطور حبشه، که در یکى از آن دو نامه، رسول خدا او را به اسلام دعوت کرده و آیاتى از قرآن مجید را بر وى خوانده بود.
درباره این که نجاشى حبشه در سالهاى نخست بعثت و بعدها در اواخر دوره هجرت چه کسانى بوده اند، اختلاف نظر وجود دارد. گفته اند که یکى از نجاشى ها، همان است که مهاجران را به گرمى پذیرفته و دعوت به اسلام را قبول کرده و حتى پس از درگذشت او، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از مدینه بر او نماز خوانده است. اما نجاشىِ پس از وى، در برابر دعوت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پاسخ رد داده و حتى نامه آن حضرت را پاره کرده است. اخبار فراوانى درباره نجاشى مسلمان شده و رفتار او با مهاجران و علاقمندیش نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در مصادر اسلامى آمده است. او در پاسخ رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هدایاى زیادى براى آن حضرت ارسال کرد.
نامه به حارث بن أبى شمر، حاکم غسّانى
دولت غسانى که توسط رومیان در شامات تأسیس شده بود، از آن جا که عامل رومیان بود، در گسترش مسیحیت تلاش مى کرد. از نظر رومیان، مسیحى شدن اعراب بادیة الشام بسیار اهمیت داشت زیرا علاوه بر این که راحتتر کنترل شده و در اختیار آنها بودند، مىتوانستند مدافع طبیعى آنها در برابر سایر قبایل و نیز ایرانیان باشند.
«شجاع بن وهب أسدى» (یکى از شش سفیر) مى گوید: «حارث بن أبى شمر» در غوطه «دمشق» سرگرم فراهم ساختن وسائل پذیرائى قیصر روم بود که از «حمص» به طرف «إیلیاء» مى آمد، دو یا سه روز انتظار کشیدم.
نامه ای که رسول خدا(ص) به او نوشتند به این مضمون بود: «بسم الله الرحمن الرحیم، الى الحارث بن ابى شمر، سلام على من اتّبع الهدى و آمن به و صدق، و انى ادعوک ان تؤمن بالله وحده لاشریک له، یبقى ملکک». مضمون نامه آن بود که اگر ایمان آورى پادشاهیت بر جاى مىماند. شجاع بن وهب اسدى نامه را به حارث رساند، اما وى از تعبیر آخر نامه به شدت عصبانى شد و گفت که با سپاهى به سراغ او خواهد آمد حتى اگر در یمن باشد.
روزى «حارث» بیرون آمد و تاج بر سر نهاد و مرا بار داد، نامه رسول خدا را به وى دادم، «حارث» آن را خواند و سپس دور انداخت و گفت: کیست که پادشاهى مرا از من بگیرد؟ من خود به جنگ وى مىروم هر چند در یمن باشد، مردم را فراهم آورید! و پیوسته تا شامگاه نشسته و امور بر وى عرضه مىشد، آنگاه فرمان داد که ستوران را نعل کنند و سپس گفت: آنچه را مىبینى به پیامبرت بازگوى، در این موقع قصّه این نامه و تصمیم خود را به «قیصر» گزارش داد، «قیصر» به وى نوشت از این فکر درگذر و در «إیلیاء» نزد من آى.
نامه به هوذة بن على حنفى، حاکم یمامه
آن حضرت او را به قبول اسلام فرا خوانده و با اشاره به غلبه دین او در آینده، از وى خواستند تا اسلام را بپذیرد و آنچه را تحت سلطه دارد حفظ کند. سلیط بن عمرو، حامل نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود. او در برابر دعوت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ضمن نامهاى با اشاره به قوت ادبى خود، به آن حضرت نوشت: عرب احترام فراوانى به من مى گذارد، بهتر است مرا در کار خود شریک گردانى تا از تو پیروى کنم.[۱۰]
نامه به منذر بن ساوی، حاکم بحرین
منذر بن ساوی؛ حاکم بحرین، یکى دیگر از مخاطبین رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود که علاء بن حضرمى نامه دعوت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را به وى رساند. او متأثر از دین مجوسى بوده است. وى در پاسخ نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نوشت: من نامه شما را براى مردم بحرین خواندم، برخى از آنها اسلام را دوست داشته و آن را پذیرفتند و برخى آن را قبول نکردند. در سرزمین من یهودیان و مجوسیانى هستند، درباره آنها اگر دستورى دارید بفرمایید».
به هر روى منذر از معدود کسانى است که دعوت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را پذیرفته است.
نامه به فرزندان جلندى، حاکمان عمان
جیفر و عبد فرزندان جلندى حاکمان عمان، در سال هشتم هجرت دعوت به اسلام شدند. ابوزید یا عمرو بن عاص حامل نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم براى دعوت آنها به اسلام بوده است. نقل مفصلى از مذاکره عمرو بن عاص با آنها نقل شده و در انتهاى آن آمده است که اسلام را پذیرفتند.
نامه به اسقف اعظم نجران
رسول خدا(ص) نامه اى نیز براى اسقف نجران نوشته اند: «باسم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب؛ مِن محمّد النبى رسول الله الى اسقف نجران، اسلم انت، فانى احمد الیک اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب، اما بعد: فانى ادعوکم الى عبادة الله من عبادة العبّاد و ادعوکم الى ولایة اللّه من ولایة العباد، و ان ابیتم فالجزیة، فان أبیتم آذنتکم بحرب والسلام».
پانویس
- ↑ طبقات الکبرى/ترجمه،ج۱،ص:۲۴۳
- ↑ سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۲۵۴- ۲۵۵ چاپ حلبى ۱۳۵۵ ه
- ↑ تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۷۸، چاپ بیروت ۱۳۷۹
- ↑ طبقات، ج ۱، ص ۲۵۸- ۲۶۲، چاپ بیروت، سال ۱۳۸۰ ه. م.
- ↑ مکاتیب الرسول، ج ۱، صص ۹۳- ۹۰
- ↑ سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۶۳- ۷۱، چاپ مصطفى الحلبى، ۱۳۵۵ ه. م.
- ↑ یک بار براى هدایت یافتن خودت و بار دیگر براى پیروى اهل کشورت از تو، یا هم یک بار در دنیا به بقاى عزت و سلطنت و یک بار در آخرت به دخول در بهشت و رسیدن به ثوابهاى الهى، یا یک بار به سبب پیروى عیسى و یک بار دیگر براى ایمان به محمد.
- ↑ مکاتیب الرسول، ج ۱، صص ۱۰۵- ۱۱۴
- ↑ طبقات الکبرى، ج ۱، ص ۲۷۶
- ↑ مکاتیب الرسول، ج ۱، ص ۱۳۸
منابع
- سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم، رسول جعفریان، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ ش.
- تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى، دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۷۸ ش.