سیر منطقی به صورت کامل رعایت نشده
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

فطرت: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی '{{مقاله از یک نشریه}} '''چيستى فطرت''' فطرت واژه اى عربى از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» ...' ایجاد کرد)
 
 
(۱۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 +
{{خوب}}
 
{{مقاله از یک نشریه}}
 
{{مقاله از یک نشریه}}
  
'''چيستى فطرت'''
 
  
فطرت واژه اى عربى از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» در عربى به معنى شكافتن و آفريدن ابتدائى و بدون سابقه، آمده است.(1) و در قرآن به هر دو معنى بكار رفته است.(2)
+
فطرت واژه اى عربى از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» در عربى به معنى شکافتن و آفریدن ابتدائى و بدون سابقه، آمده است.<ref>ابن منظور، لسان العرب، داراحیاء التراث العربى، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، چاپ نخست، ۱۴۱۶، ج ۱، ص ۲۵۸ و ر.ک: الجوهرى، الصحاح فى اللغة والعلوم، تجدید صحاح العلامة الجوهرى، دارالحضارة العربیة، بیروت، ج ۲، ص ۲۴۸-۲۴۹؛ شیخ فخرالدین الطریحى، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد الحسینى، انتشارات کتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۲، ج ۳، ص ۴۳۷.</ref> و در [[قرآن]] به هر دو معنى بکار رفته است.<ref>[[سوره ابراهیم]]/۱۰؛ افى الله شک فاطر السموات والارض وانفطار/۱؛ اذا السماء انفطرت.</ref> فطرت بر وزن فِعلة براى بیان حالت فعل و به معنى سرشت، طبیعت و خلقت خاص است.<ref>احمد بن محمد بن على الفیومى، المصباح المنیر، دار الهجرة، قم، چاپ نخست، ۱۴۰۵، ص ۴۷۶.</ref>
 +
==معناى فطرت==
  
فطرت بر وزن فعلة براى بيان حالت فعل و به معنى سرشت، طبيعت و خلقت خاص است.(3) فطرت و فطريات اصطلاح هاى متعددى دارد اما آنچه منظور اين مقاله است، نحوه خاص آفرينش انسان است؛ «انسان فطرت دارد» به اين معنى است كه انسان مانند لوح سفيد يا خمير شكل يافته اى به دنيا نمى آيد بلكه از آغاز بينش ها و گرايش هاى خدادادى خاصى را به همراه دارد كه انتخاب ها و افعال او را در طول زندگى جهت مى دهد و منظور از «فطرى بودن توحيد» اين است كه انسان نسبت به تعاليم انبيا، لااقتضا و خنثى نيست. در سرشت انسان، فطرت و تقاضايى است كه بعثت انبيا پاسخگوى آن است. [[پيامبران]] الهى چيزى را عرضه داشته اند كه بشر طبق سرشت  خود در جستجوى آن است.(4) بنابراين فطريات انسان خدادادى، فراحيوانى، قابل تجربه درونى، همگانى و از بديهى ترين بديهيات است. البته فطريات انسان به فطرت خداجوئى و خداشناسى منحصر نمى شود ولى مقاله حاضر تنها به خداشناسى و خداجوئى فطرى پرداخته است.
+
فطرت و فطریات اصطلاح هاى متعددى دارد اما آنچه منظور این مقاله است، نحوه خاص آفرینش [[انسان]] است؛ «انسان فطرت دارد» به این معنى است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافته اى به دنیا نمى آید، بلکه از آغاز، بینش ها و گرایش هاى خدادادى خاصى را به همراه دارد که انتخاب ها و افعال او را در طول زندگى جهت مى دهد و منظور از «فطرى بودن [[توحید]]» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیا، لااقتضا و خنثى نیست. در سرشت انسان، فطرت و تقاضایى است که بعثت انبیا پاسخگوى آن است. [[پیامبران]] الهى چیزى را عرضه داشته اند که بشر طبق سرشت  خود در جستجوى آن است.<ref>مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ج ۳، ص ۶۰۲.</ref>
  
'''فطرت در قرآن و روايات'''
+
بنابراین فطریات انسان خدادادى، فراحیوانى، قابل تجربه درونى، همگانى و از بدیهى ترین بدیهیات است. البته فطریات انسان به فطرت خداجوئى و خداشناسى منحصر نمى شود ولى مقاله حاضر تنها به خداشناسى و خداجوئى فطرى پرداخته است.
 +
==فطرت در قرآن و روایات==
  
الف - آيه فطرت ([[سوره روم]]/30) «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون ؛ پس روى خويش را به سوى دين يكتاپرستى فرا دار در حالى كه از همه كيش ها روى برتافته و حق گراى باشى به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن آفريده است. آفرينش خداى - فطرت توحيد - را دگرگونى نيست. اين است دين راست و استوار ولى بيشتر مردم نمى دانند».
+
الف- [[آیه فطرت]] ([[سوره روم]]/۳۰): {{متن قرآن|«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»}}؛ پس روى خویش را به سوى دین یکتاپرستى فرا دار در حالى که از همه کیش ها روى برتافته و حق گراى باشى به همان فطرتى که خدا مردم را بر آن آفریده است. آفرینش خداى - فطرت توحید - را دگرگونى نیست. این است دین راست و استوار ولى بیشتر مردم نمى دانند.
  
در اين آيه فطرت خداجوى بشر و بعضى از ويژگى هاى آن بيان شده است. طبق اين آيه، يكتاپرستى و خداجوئى جزء آفرينش انسان ها است و طبيعت انسان اقتضا مى كند تا در برابر مبداء غيبى كه ايجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع كند و شئون زندگيش را با قوانين واقعى جارى در عالم هستى، هماهنگ نمايد. دين فطرى كه مورد تاكيد قرآن و ساير كتب آسمانى است، همان خضوع و همين هماهنگى است.(5)
+
در این آیه فطرت خداجوى بشر و بعضى از ویژگى هاى آن بیان شده است. طبق این آیه، یکتاپرستى و خداجوئى جزء آفرینش انسان ها است و طبیعت انسان اقتضا مى کند تا در برابر مبداء غیبى که ایجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع کند و شئون زندگیش را با قوانین واقعى جارى در عالم هستى، هماهنگ نماید. دین فطرى که مورد تاکید [[قرآن]] و سایر کتب آسمانى است، همان خضوع و همین هماهنگى است.<ref>سید محمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم، ۱۳۹۰، ج ۸، ص ۲۹۹.</ref>
  
همچنين طبق اين آيه، همراهى و ملازمت انسان با آفرينش و خلقت  خود، - همان آفرينشى كه خداوند همه انسان ها را بر آن نوع آفريده است - با توجه كامل به دين مساوى و برابر است.(6) دينى كه خداوند توجه به آن را از ما مى خواهد، تشريع مبتنى بر تكوين است. 
+
همچنین طبق این آیه، همراهى و ملازمت انسان با آفرینش و خلقت  خود، - همان آفرینشى که خداوند همه انسان ها را بر آن نوع آفریده است - با توجه کامل به [[دین]] مساوى و برابر است.<ref>عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ نخست، ۱۳۷۸، ج ۱۲، (فطرت در قرآن) ص ۲۸.</ref> دینى که خداوند توجه به آن را از ما مى خواهد، تشریع مبتنى بر تکوین است.  
  
ب - آيه ميثاق ([[سوره اعراف]]/172-173): «و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست  بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ؛ و (ياد كن) آنگاه كه پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشت هاى ايشان فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد؛ (گفت:) آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواه شديم؛ اين گواهى را گرفتيم) تا روز رستاخيز نگوييد كه ما از آن بى خبر بوديم يا نگوييد كه پدران ما از پيش شرك آوردند و ما فرزندانى از پس آنان بوديم، آيا ما را به سزاى آنچه كجروان و تبه كاران - كافران - كردند، هلاك مى كنى؟!».
+
ب- [[آيه ميثاق|آیه میثاق]] ([[سوره اعراف]]/۱۷۲-۱۷۳): {{متن قرآن|«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»}}؛ و (یاد کن) آنگاه که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشت هاى ایشان فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد؛ (گفت:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواه شدیم؛ این گواهى را گرفتیم) تا روز رستاخیز نگویید که ما از آن بى خبر بودیم یا نگویید که پدران ما از پیش شرک آوردند و ما فرزندانى از پس آنان بودیم، آیا ما را به سزاى آنچه کجروان و تبه کاران - کافران - کردند، هلاک مى کنى؟!
  
درباره اين آيه، ابهامات و اظهارنظرهاى بسيارى وجود دارد و بحث هاى مفصلى مطرح شده است. ظاهر كلى آيه اين است كه خداوند براى اتمام حجت  بر انسان ها از آن ها بر ربوبيت خويش عهد و ميثاقى گرفته است تا كافران در قيامت، هيچ عذر و بهانه اى نداشته باشند.
+
درباره این آیه، ابهامات و اظهارنظرهاى بسیارى وجود دارد و بحث هاى مفصلى مطرح شده است. ظاهر کلى آیه این است که خداوند براى اتمام حجت  بر انسان ها از آن ها بر ربوبیت خویش عهد و میثاقى گرفته است تا کافران در [[قیامت]]، هیچ عذر و بهانه اى نداشته باشند.
  
آنچه در اين آيه مبهم است زمان، مكان و كيفيت اين گواهى است و اين كه بنى‌آدمى كه از آن ها ميثاق گرفته شده در چه مرحله اى از [[خلقت]] بوده اند. برخى از مفسران آيه را از متشابهات دانسته اند و تفسير آن را به اهلش واگذاشته اند. بعضى ديگر وجوه متعددى را مطرح كرده اند (چون تفصيل مطلب با هدف اين مقاله متناسب نيست از نقل آن مى پرهيزيم).
+
آنچه در این آیه مبهم است، زمان، مکان و کیفیت این گواهى است و این که بنى‌آدمى که از آن ها میثاق گرفته شده در چه مرحله اى از خلقت  بوده اند. برخى از مفسران [[آیه]] را از [[متشابهات]] دانسته اند و [[تفسیر قرآن|تفسیر]] آن را به اهلش واگذاشته اند. بعضى دیگر وجوه متعددى را مطرح کرده اند (چون تفصیل مطلب با هدف این مقاله متناسب نیست از نقل آن مى پرهیزیم).
  
با مراجعه به روايات رسيده از امامان معصوم علیهم‌السلام ذيل اين آيه مى توانيم آن را همسو با آيه فطرت و دليل بر سرشت  خداجوئى انسان قرار دهيم. زراره، راوى معروف روايتى از [[امام صادق|امام جعفر صادق]] عليه‌السلام نقل كرده است كه اين آيه را به قرار دادن معرفت در قلب هاى بنى‌آدم تفسير كرده است: «...قال ثبت المعرفة فى قلوبهم...».(7) 
+
با مراجعه به روایات رسیده از [[امامان معصوم]] علیهم‌السلام ذیل این آیه مى توانیم آن را همسو با آیه فطرت و دلیل بر سرشت  خداجوئى انسان قرار دهیم. [[زرارة بن اعین|زراره]]، راوى معروف روایتى از [[امام صادق|امام جعفر صادق]] علیه‌السلام نقل کرده است که این آیه را به قرار دادن [[معرفت]] در قلب هاى بنى‌آدم تفسیر کرده است: «... قال ثبت المعرفة فى قلوبهم...».<ref>محمدباقر المجلسى، [[بحارالانوار]]، داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۲۸۰، حدیث ۱۶.</ref>
  
از سوى ديگر، از [[امام باقر|امام محمدباقر]] عليه‌السلام نيز در تفسير آيه فطرت چنين نقل شده است: «فطرهم على معرفته انه ربهم...»(8) از اين دو روايت استفاده مى شود كه مفاد آيه ميثاق همان مفاد آيه فطرت است و منظور آيه ميثاق از اين تعبيرات، معرفت فطرى انسان به خالق خويش است. روايت هاى ديگرى نيز اين نظريه را تاييد مى كند.(9) 
+
از سوى دیگر از [[امام باقر|امام محمدباقر]] علیه‌السلام نیز در تفسیر آیه فطرت چنین نقل شده است: «فطرهم على معرفته انه ربهم...».<ref>همان، حدیث ۱۳.</ref> از این دو روایت استفاده مى شود که مفاد آیه میثاق همان مفاد آیه فطرت است و منظور آیه میثاق از این تعبیرات، معرفت فطرى انسان به خالق خویش است. روایت هاى دیگرى نیز این نظریه را تایید مى کند.<ref>همان، ص ۲۷۸، حدیث ۷ و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، المکتبة الاسلامیة، تهران، ۱۳۸۸، ج ۲، ص ۱۰، حدیث ۲.</ref>
  
به جز آيه فطرت و آيه ميثاق از آيات متعدد ديگرى نيز مى توان بحث فطرت را استفاده كرد، مانند 10/[[سوره ابراهيم]] - 25/[[سوره لقمان]] - 138/[[سوره بقره]] آيات تذكر مانند 54/[[سوره مدثر]] - 21/[[سوره غاشيه]] - 55/[[سوره ذاريات]] و... آيات نسيان مانند 19/[[سوره حشر]] و همچنين 65/[[سوره عنكبوت]] - 33/[[سوره لقمان]] - 53/[[سوره نحل]] - 177/[[سوره آل عمران]] و... 
+
به جز آیه فطرت و آیه میثاق از آیات متعدد دیگرى نیز مى توان بحث فطرت را استفاده کرد، مانند ۱۰/[[سوره ابراهیم]] - ۲۵/[[سوره لقمان]] - ۱۳۸/[[سوره بقره]] - آیات تذکر مانند ۵۴/[[سوره مدثر]] - ۲۱/[[سوره غاشیه]] - ۵۵/[[سوره ذاریات]] و... - آیات نسیان مانند ۱۹/[[سوره حشر]] و همچنین ۶۵/[[سوره عنکبوت]] - ۳۳/[[سوره لقمان]] - ۵۳/[[سوره نحل]] - ۱۷۷/[[سوره آل عمران]] و... .
  
ج - در [[نهج البلاغه]] آمده است: «لما بدل اكثر خلقه عهدالله اليهم فجهلوا حقه واتخذوا الانداد معه و... فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته...».(10)
+
ج- در [[نهج البلاغه]] آمده است: «لما بدل اکثر خلقه عهدالله الیهم فجهلوا حقه واتخذوا الانداد معه و... فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته...».<ref>[[نهج البلاغه]]، دکتر صبحى صالح، بیروت، چاپ اول، ۱۳۸۷ ق، ص ۴۳، خطبه اول.</ref> (و این هنگامى بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد درنوردیدند و حق او را نشناختند و برابر او خدایانى ساختند و... پس هر چند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را بیاد آرند).
  
(و اين هنگامى بود كه بيشتر آفريدگان از فطرت خويش بگرديدند و طومار عهد درنورديدند و حق او را نشناختند و برابر او خدايانى ساختند و... پس هر چند گاه پيامبرانى فرستاد و به وسيله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش كرده را بياد آرند).
+
از عبارت «لیستادوهم میثاق فطرته» استفاده مى شود که کار [[پیامبران]] ایجاد خداشناسى و خداجوئى در انسان نیست. آن ها نمى خواهند انسان را خداشناس کنند بلکه میثاق فطرى انسان را که از آن غافل شده است به او یادآورى مى کنند و او را به آنچه در درون دارد، رهنمون مى شوند.
  
از عبارت «ليستادوهم ميثاق فطرته » استفاده مى شود كه كار [[پيامبران]] ايجاد خداشناسى و خداجوئى در انسان نيست. آن ها نمى خواهند انسان را خداشناس كنند بلكه ميثاق فطرى انسان را كه از آن غافل شده است به او يادآورى مى كنند و او را به آنچه در درون دارد، رهنمون مى شوند.
+
د- روایات متعددى نیز از [[امامان معصوم]] علیهم‌السلام درباره مصادیق فطرت الهى بشر نقل شده است. بعضى روایات فطرت را به معرفت تفسیر کرده اند.<ref>محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، دارالاضواء، بیروت، ج ۲، ص ۱۲ و ۱۳ حدیث ۱۴. به نظر امام خمینى در کتاب شرح چهل حدیث، روایت «حسنه» است  یعنى در مرتبه‌بندى علمى روایات از نظر سند در مرتبه خوبى قرار دارد و همچنین ر.ک: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربى، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق، ج۳، ص ۲۷۹، حدیث ۱۱ و ۱۲ و ۱۳.</ref> در بعضى دیگر، [[توحید]] مصداق فطرت شمرده شده است.<ref>محمدباقر مجلسى، همان، ص۲۷۷، حدیث ۴، ۵ و ۶ و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینى، همان، حدیث ۳، ص۱۲.</ref> و در برخى از فطرت به [[اسلام]] تفسیر شده است.<ref>محمدباقر المجلسى، همان، ص ۲۷۸، حدیث ۷ و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینى، همان، ص ۱۲، حدیث ۲ که به نظر امام خمینى در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه» است یعنى در رتبه بندى علمى روایات از نظر سند در مرتبه عالى قرار دارد.</ref> همچنین در روایاتى، [[نبوت]] و [[امامت]] و در بعضى [[ولایت|ولایت]] و در برخى توحید در خالقیت و در بخشى توحید در ربوبیت، در تفسیر فطرت ذکر شده است.<ref>محمدباقر المجلسى، همان، ص ۲۸۰، حدیث ۱۸ و ص ۲۷۷، حدیث ۲ و ص ۲۷۹، حدیث ۱۱ و ص ۲۷۸، حدیث ۱۰ و ۱۳.</ref>
  
د - روايات متعددى نيز از امامان معصوم عليهم‌السلام درباره مصاديق فطرت الهى بشر نقل شده است. بعضى روايات فطرت را به معرفت تفسير كرده اند.(11) در بعضى ديگر، توحيد مصداق فطرت شمرده شده است.(12)
+
محتواى کلى این [[احادیث]]  شریف این است که لقت  خاصى که خداوند انسان را بر آن آفرید، توحید یا اسلام و یا... است  یعنى انسان به گونه اى آفریده شده است که با این مسائل بیگانه نیست و اگر در شرایط مساعد قرار گیرد و آن فطرت الهى بالفعل شود، این معارف را مى یابد. البته مى توان گفت این روایات هر یک مصداقى از مصادیق فطرت را بیان کرده اند؛ پس این موارد با یکدیگر منافاتى نداشته، قابل جمعند؛ به این معنى که همه این موارد در خلقت انسان نهاده شده است.<ref>امام خمینى، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۲، ص ۱۷۹-۱۸۷.</ref>
 +
==اثبات فطرت==
  
و در برخى از فطرت به اسلام تفسير شده است.(13) همچنين در رواياتى، نبوت و امامت و در بعضى ولايت و در برخى [[توحيد]] در خالقيت و در بخشى توحيد در ربوبيت، در تفسير فطرت ذكر شده است.(14) محتواى كلى اين [[احاديث]] شريف اين است كه لقت  خاصى كه خداوند انسان را بر آن آفريد، توحيد يا اسلام و يا... است  يعنى انسان به گونه اى آفريده شده است كه با اين مسائل بيگانه نيست و اگر در شرايط مساعد قرار گيرد و آن فطرت الهى بالفعل شود، اين معارف را مى يابد. البته مى توان گفت اين روايات هر يك مصداقى از مصاديق فطرت را بيان كرده اند؛ پس اين موارد با يكديگر منافاتى نداشته، قابل جمعند؛ به اين معنى كه همه اين موارد در خلقت انسان نهاده شده است.(15)
+
افزون بر دلیل نقلى از [[قرآن]] و روایات، ادله دیگرى مانند دلیل [[فلسفه|فلسفى]] و شهودى نیز بر وجود فطرت خدا آشناى [[انسان]] وجود دارد که به برخى از آن‌ها اشاره مى کنیم:
  
'''اثبات فطرت'''
+
دلیل فلسفى: انسان موجودى مجرد است و هر موجود مجرد، علت و خالق خود را به صورت حضورى درک مى کند. در نتیجه انسان فطرتاً خداشناس است. مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان و هویت واقعى او را تشکیل مى دهد و آنچه درک کننده داده هاى حسى است، مجرد است یعنى همان که از آن به «[[روح]]» تعبیر مى کنیم و با «خود» یا «من» به آن اشاره مى کنیم، موجودى مجرد (غیرمادى) است و از خصوصیات ماده خالى است؛ هر چند از ابزار مادى مانند چشم و گوش و... استفاده مى کند و بر جسم مادى تاثیر مى گذارد و از آن اثر مى پذیرد. منظور از این روح، همان است که شاد یا غمگین مى شود. همچنین تفکر، استنتاج و اراده نیز پدیده هاى روحى هستند. دلایل عقلى و نقلى و شواهد تجربى متعددى بر تجرد روح وجود دارد که در برخى کتب به تفصیل آمده است.<ref>براى نمونه - به دو دلیل اشاره مى کنیم: الف) اثبات شخصیت؛ یعنى حقیقتى که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد مى شود، در طول عمر واحد است و با وجود این که هر چند سال یکبار همه سلول‌هاى بدن به تدریج جاى خود را به سلول هاى جدید مى دهند و در طول چند سال ممکن است  بدن شخص تغییرات زیادى کند حتى ممکن است  بخشى از بدن قطع یا فلج  شود، باز هم مشارالیه «من» همان حقیقت نخستین است و هیچ تغییرى نمى کند، پس «من» به این جسم مادى یا بخشى از آن اشاره نمى کند به موجودى مجرد و فرامادى نظر دارد. ب) نداشتن ویژگى هاى ماده: ماده و مادیات خواصى مانند احتیاج به مکان، قابل قسمت  بودن و... دارد ولى روح انسان از این خواص خالى است. وقتى ما در خود تامل مى کنیم به علم حضورى درمى یابیم که آن «خود» بعد ندارد و از مکان بى نیاز است و فضا را اشغال نمى کند. نمى توان براى روح، مکانى در بدن یا خارج از بدن تعیین کرد. همچنین نمى توان آن را به دو نیمه قسمت کرد. اما اگر جسم و مادى تصور شود، قابل قسمت است. پدیده هاى روحى مانند غم و شادى، تفکر و اراده و... نیز چنین هستند و چیزى که خواص ماده را ندارد، مجرد و غیرمادى است.</ref>
  
افزون بر دليل نقلى از [[قرآن]] و روايات، ادله ديگرى مانند دليل فلسفى و شهودى نيز بر وجود فطرت خدا آشناى انسان وجود دارد كه به برخى از آن‌ها اشاره مى كنيم:
+
در توضیح مقدمه دوم دلیل فلسفى باید گفت: از نظر فلسفى معلول، عین ربط به علت خود است و وجود و استقلال معلول به وجود و استقلال علت است و معلول از خود استقلالى ندارد. نسبت معلول به علت  شبیه نسبت شعاع نور به منبع نور است که با قطع اتصال، شعاع معدوم مى شود. چنین معلول مجردى نمى تواند غایب از علت باشد و همیشه در محضر علت  خود است و در حد خودش عالم به علتش است.
  
# دليل فلسفى: انسان موجودى مجرد است و هر موجود مجرد، علت و خالق خود را به صورت حضورى درك مى كند. در نتيجه انسان فطرتاً خداشناس است. مجرد بودن انسان به اين معناست كه آنچه انسانيت انسان و هويت واقعى او را تشكيل مى دهد و آنچه درك كننده داده هاى حسى است، مجرد است يعنى همان كه از آن به «روح » تعبير مى كنيم و با «خود» يا «من » به آن اشاره مى كنيم، موجودى مجرد (غيرمادى) است و از خصوصيات ماده خالى است؛ هر چند از ابزار مادى مانند چشم و گوش و... استفاده مى كند و بر جسم مادى تاثير مى گذارد و از آن اثر مى پذيرد. منظور از اين روح، همان است كه شاد يا غمگين مى شود. همچنين تفكر، استنتاج و اراده نيز پديده هاى روحى هستند. دلايل عقلى و نقلى و شواهد تجربى متعددى بر تجرد روح وجود دارد كه در برخى كتب به تفصيل آمده است.(16) 
+
[[علامه طباطبائى]] در [[نهایة الحکمه (کتاب)|نهایة الحکمة]] مى نویسند: «و کذلک العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل باستقلالها، فهى معلومة لمعلولها علما حضوریا اذا کانا مجردین و هو المطلوب».<ref>سید محمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، قم، چاپ یازدهم، ۱۴۱۶، ص ۲۵۹.</ref>
  
در توضيح مقدمه دوم دليل فلسفى بايد گفت: از نظر فلسفى معلول، عين ربط به علت  خود است و وجود و استقلال معلول به وجود و استقلال علت است و معلول از خود استقلالى ندارد. نسبت معلول به علت  شبيه نسبت  شعاع نور به منبع نور است كه با قطع اتصال، شعاع معدوم مى شود. چنين معلول مجردى نمى تواند غايب از علت  باشد و هميشه در محضر علت  خود است و در حد خودش عالم به علتش است.
+
از این دو مقدمه نتیجه مى گیریم که انسان فطرتا خداشناس است.  
  
[[علامه طباطبائى]] در نهاية الحكمة مى نويسند: «و كذلك العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل باستقلالها، فهى معلومة لمعلولها علما حضوريا اذا كانا مجردين و هو المطلوب ».(17)
+
دلیل شهودى: گفتیم که یکى از خصوصیات فطریات، قابل تجربه درونى بودن آن ها است. مثلاً وقتى ما احساس «خود» یا گرایش به زیبائى یا حقیقت جوئى یا میل به کمال را بدون این که هیچ منشاء بیرونى داشته باشد در درون خود تجربه مى کنیم، درمى یابیم که این گرایش ها «فطرى» است. فطرت خداشناسى و خداجوئى انسان نیز قابل تجربه است. انسان با تأمل مى تواند در کنار شناخت خود، ربط وجودى خود به [[واجب الوجود]] و [[خداوند]] را دریابد و همراه با این علم به علم حضورى به خداوند برسد. ما به راحتى مى توانیم با علم حضورى به خودمان متوجه و آگاه شویم. اگر همین علم را ادامه دهیم و عمیق تر کنیم، متوجه علم حضورى به خداوند خواهیم شد که «من عرف نفسه فقد عرف ربه».<ref>غررالحکم و دررالکلم، ج۲، ص۶۲۵.</ref>
  
از اين دو مقدمه نتيجه مى گيريم كه انسان فطرتا خداشناس است. 
+
البته فطرت خداشناسى انسان مانند بعضى فطریات دیگر بالقوه و ضعیف است و در شرایط خاصى بالفعل و قوى مى شود؛ همان طور که حتى غرایزى مانند غریزه جنسى نیز بالقوه است و در شرایط خاصى بالفعل و قوى مى شود و در شرایطى نیز خاموش یا سرکوب مى شود. در مورد فطرت خداشناسى، تعلقات انسان به دنیا و امور مادى و جسم خودش، حجاب هائى است که مانع بالفعل شدن، شکوفائى و رشد این فطرت مى شود.<ref>ملا صدرالدین شیرازى، الحکمة المتعالیة، ج۹، ص۱۲۴.</ref>
  
# دليل شهودى: گفتيم كه يكى از خصوصيات فطريات، قابل تجربه درونى بودن آن ها است. مثلاً وقتى ما احساس «خود» يا گرايش به زيبائى يا حقيقت جوئى يا ميل به كمال را بدون اين كه هيچ منشاء بيرونى داشته باشد در درون خود تجربه مى كنيم، درمى يابيم كه اين گرايش ها «فطرى » است. فطرت خداشناسى و خداجوئى انسان نيز قابل تجربه است. انسان با تامل مى تواند در كنار شناخت  خود، ربط وجودى خود به واجب الوجود و خداوند را دريابد و همراه با اين علم به علم حضورى به خداوند برسد. ما به راحتى مى توانيم با علم حضورى به خودمان متوجه و آگاه شويم. اگر همين علم را ادامه دهيم و عميق تر كنيم، متوجه علم حضورى به خداوند خواهيم شد كه «من عرف نفسه فقد عرف ربه ».(18)
+
گاهى غفلت به حدى است که شخص منکر این فطرت مى شود. اما اگر شخص اختیارا یا اضطرارا از این وابستگى ها جدا شود، خداوند را به روشنى مى یابد. کسى که با ریاضت هاى شرعى و دستورات [[عرفان|عرفانى]] به تصفیه درون مى پردازد، اختیارا خود را از این وابستگى ها جدا کرده است و کسى که در شرایطى قرار گرفته که امیدش از اسباب مادى قطع شده و خود را بى پناه و ناامید یافته است، بى‌اختیار حجاب ها از روى فطرت اصیل و خداشناس او کنار مى رود و ارتباط وجودى خود را با ذات مبدأ متعال مى یابد.<ref>محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، قم، چاپ نخست، ۱۳۶۷، ج ۱-۳، ص ۲۹.</ref> پس یافت و شهود خداوند نیز دلیلى بر وجود این گرایش و شناخت است و چون این یافت غیراکتسابى است، پس فطرى است.
  
البته فطرت خداشناسى انسان مانند بعضى فطريات ديگر بالقوه و ضعيف است و در شرايط خاصى بالفعل و قوى مى شود؛ همان طور كه حتى غرايزى مانند غريزه جنسى نيز بالقوه است و در شرايط خاصى بالفعل و قوى مى شود و در شرايطى نيز خاموش يا سركوب مى شود. در مورد فطرت خداشناسى، تعلقات انسان به دنيا و امور مادى و جسم خودش، حجاب هائى است كه مانع بالفعل شدن، شكوفائى و رشد اين فطرت مى شود.(19)
+
شخصى به حضرت [[امام صادق|امام جعفرصادق]] علیه‌السلام عرض کرد: بحث ها و مجادله ها درباره وجود خداوند مرا متحیر کرده است. مرا به خداوند راهنمائى کنید، حضرت فرمود: آیا هرگز سوار کشتى شده اى؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا پیش آمده که کشتى تو بشکند و هیچ راه نجاتى براى تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو به چیزى که قادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آرى، قلبم به موجودى که قادر بر نجاتم باشد، تعلق گرفت. فرمود: همان موجود خداوندى است که وقتى هیچ نجات دهنده اى نباشد هم قادر بر نجات تو است.<ref>محمد بن على بن الحسین بابویه قمى ([[شیخ صدوق]])، التوحید، مکتبة الصدوق، تهران، ۱۳۸۷، ص ۲۳۱.</ref>
  
گاهى غفلت  به حدى است كه شخص منكر اين فطرت مى شود. اما اگر شخص اختيارا يا اضطرارا از اين وابستگى ها جدا شود، خداوند را به روشنى مى يابد. كسى كه با رياضت هاى شرعى و دستورات عرفانى به تصفيه درون مى پردازد، اختيارا خود را از اين وابستگى ها جدا كرده است و كسى كه در شرايطى قرار گرفته كه اميدش از اسباب مادى قطع شده و خود را بى پناه و نااميد يافته است، بى‌اختيار حجاب ها از روى فطرت اصيل و خداشناس او كنار مى رود و ارتباط وجودى خود را با ذات مبدأ متعال مى يابد.(20) پس يافت و شهود خداوند نيز دليلى بر وجود اين گرايش و شناخت است و چون اين يافت غيراكتسابى است، پس فطرى است.
+
این [[حدیث]]، صحنه قطع همه تعلقات دنیائى را تصویر مى کند که هر کسى حتى منکر خدا هم در آن لحظه، متوجه فطرت الهى اش مى شود و خدا را مى یابد.<ref>عبدالله جوادى آملى، ده مقاله پیرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهراء علیهاالسلام، قم، چاپ سوم، ۱۳۷۲، ص ۷۵-۷۶.</ref>
  
شخصى به حضرت [[امام صادق|امام جعفرصادق]] عليه‌السلام عرض كرد: بحث ها و مجادله ها درباره وجود خداوند مرا متحير كرده است. مرا به خداوند راهنمائى كنيد، حضرت فرمود: آيا هرگز سوار كشتى شده اى؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آيا پيش آمده كه كشتى تو بشكند و هيچ راه نجاتى براى تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آيا در آن هنگام قلب تو به چيزى كه قادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آرى، قلبم به موجودى كه قادر بر نجاتم باشد، تعلق گرفت. فرمود: همان موجود خداوندى است كه وقتى هيچ نجات دهنده اى نباشد هم قادر بر نجات تو است.(21) اين [[حديث]]، صحنه قطع همه تعلقات دنيائى را تصوير مى كند كه هر كسى حتى منكر خدا هم در آن لحظه، متوجه فطرت الهى اش مى شود و خدا را مى يابد.(22)
+
دلیل شهودى دیگر؛ میل انسان به کمال مطلق است. ما مى توانیم به راحتى این گرایش را در خود تجربه کنیم که همواره در همه زندگى، متوجه و مایل به کمال هستیم که همه فعالیت هاى انسان در این راستا قرار دارد، اما غالبا در اثر انس با اشیاء مادى و محدود، کمال را در اشیاء محدود تصور مى کنیم و آن را هدف و غایت  خود مى پنداریم و پس از رسیدن به آن متوجه مى شویم که کمال‌خواهى ما اشباع نشده و به آرامش نرسیده ایم؛ از این رو کمال را در مرتبه بالاترى مى بینیم و آن را هدف غایى قرار مى دهیم و پس از رسیدن به آن باز هم متوجه مى شویم که کمال‌خواهى ما ارضا نشده است و خواهان کمال بالاترى هستیم و این سلسله ادامه دارد. پس نتیجه مى گیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق و منبع و مبدا همه کمالات یعنى ذات بارى تعالى است و فطرتاً متمایل به آن سرچشمه است و تا به آن نرسد، تشنه و طالب است؛ اما در مصداق آن اشتباه مى کند.
 +
{{بیت|سال ها دل طلب جام جم از ما مى کرد|آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مى کرد}}
 +
{{بیت|گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود|طلب از گمشدگان لب دریا مى کرد}}
 +
و چون این میل هیچ عاملى جز آفرینش ندارد و غیراکتسابى است، نتیجه مى گیریم که انسان داراى فطرت خداجوئى است.<ref>امام خمینى، شرح چهل حدیث، حدیث فطرت و همچنین ر.ک: محمدعلى شاه آبادى، رشحات البحار، کتاب الانسان والفطرة، نهضت زنان مسلمان، تهران، ۱۳۶۰، ص ۳۵-۳۷.</ref> وقتى دل انسان به دنبال خدا باشد، مى داند که چه مى خواهد یعنى خداجوئى مسبوق به خداشناسى است و این گرایش، متعلق خود را نیز نشان مى دهد، پس خداشناسى فطرى را نتیجه مى گیریم.<ref>معارف قرآن، پیشین، ص ۳۴.</ref>
  
دليل شهودى ديگر؛ ميل انسان به كمال مطلق است. ما مى توانيم به راحتى اين گرايش را در خود تجربه كنيم كه همواره در همه زندگى، متوجه و مايل به كمال هستيم كه همه فعاليت هاى انسان در اين راستا قرار دارد، اما غالبا در اثر انس با اشياء مادى و محدود، كمال را در اشياء محدود تصور مى كنيم و آن را هدف و غايت  خود مى پنداريم و پس از رسيدن به آن متوجه مى شويم كه كمال‌خواهى ما اشباع نشده و به آرامش نرسيده ايم؛ از اين رو كمال را در مرتبه بالاترى مى بينيم و آن را هدف غايى قرار مى دهيم و پس از رسيدن به آن باز هم متوجه مى شويم كه كمال‌خواهى ما ارضا نشده است و خواهان كمال بالاترى هستيم و اين سلسله ادامه دارد. پس نتيجه مى گيريم كه انسان همواره به دنبال كمال مطلق و منبع و مبدا همه كمالات يعنى ذات بارى تعالى است و فطرتاً متمايل به آن سرچشمه است و تا به آن نرسد، تشنه و طالب است؛ اما در مصداق آن اشتباه مى كند.
+
این نکته حایز اهمیت است که این فطرت عامل گرایش و شناخت  خداست، اما انسان را از عقل و تفکر و پیامبر و تذکردهنده بى نیاز نمى کند؛<ref>مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ ششم، ج ۶، ص ۹۰۸ و همچنین ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامى، تهران، چاپ شانزدهم، ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۶۳.</ref> از این رو [[قرآن]] نیز بر تفکر و تدبر و تعقل تاکید کرده است و همچنین بدون وجود پیامبر، حجت را بر انسان تمام شده نمى داند،([[سوره نساء]]/۱۶۵) و استضعاف فکرى را از جمله عوامل به ثمر نرسیدن فطرت مى داند.(سوره نساء/۹۸)
  
سال ها دل طلب جام جم از ما مى كرد × آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد
+
==فطرت از نظر دانشمندان غیرمسلمان==
  
گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود × طلب از گمشدگان لب دريا مى كرد.
+
برخى از دانشمندان و روانشناسان غیرمسلمان نیز کم و بیش متوجه فطرت انسان شده اند، از جمله کارل گوستاویانگ،<ref>Carl Gustav Jung (۱۸۷۵_۱۹۶۱). </ref> عوامل موثر در رشد روانى انسان را فطرى مى داند و در کتاب «رواشناسى و دین» مى نویسد: «این یک واقعیت است که بعضى افکار (یعنى افکار دینى) تقریباً در همه جا و در همه زمان ها یافت مى شوند و حتى مى تواند به نحوى خود به خود به وجود آیند یعنى مطلقاً بدون این که از محلى به محلى دیگر سرایت کرده یا از سینه به سینه منتقل شده باشند. این افکار ساخته و پرداخته افراد نیستند...».<ref>کارل گوستاویونگ، روانشناسى و دین، ترجمه فؤاد روحانى، شرکت  سهامى کتاب‌هاى جیبى، تهران، چاپ سوم، ۱۳۷۰، ص ۱ به بعد.</ref>
  
و چون اين ميل هيچ عاملى جز آفرينش نداردو غيراكتسابى است، نتيجه مى گيريم كه انسان داراى فطرت خداجوئى است.(23) وقتى دل انسان به دنبال خدا باشد، مى داند كه چه مى خواهد يعنى خداجوئى مسبوق به خداشناسى است و اين گرايش، متعلق خود را نيز نشان مى دهد، پس خداشناسى فطرى را نتيجه مى گيريم.(24)
+
گوردون آلپورت<ref>Gordon Alport (۱۸۹۷_۱۹۶۷).</ref> به نوعى فطرت کمال مطلق خواهى انسان را قبول دارد.<ref>دوآن شولتس، روانشناسى کمال الگوهاى شخصیت  سالم، ترجمه گیتى خوشدل، نشر نو، تهران، ۱۳۶۹، ص ۴۰.</ref> ابراهام مزلو<ref>Abraham Maslow (۱۹۰۸_۱۹۷۰).</ref> و کارل راجرز<ref>Carl Rogers (۱۹۰۲).</ref> که داراى نظریه هاى انسان گرایانه<ref>humannistic.</ref> هستند به نیازهاى فطرى انسان<ref>دوآن شولتس، همان، ص ۱۱۱.</ref> قائل شده اند. همچنین ردولف اتو،<ref>Rudolf Otto.</ref> دیندارى و گرایش به امر قدسى را امرى ساختارى و ذاتى مى داند که ریشه در سرشت و فطرت آدمى دارد و امرى عارضى و صورى و تحمیلى و بیرونى نیست.<ref>رودلف اتو، مفهوم امر قدسى، ترجمه دکتر همایون همتى، نقش جهان، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۰، ص ۲۱۸.</ref>
  
اين نكته حايز اهميت است كه اين فطرت عامل گرايش و شناخت  خداست، اما انسان را از عقل و تفكر و پيامبر و تذكردهنده بى نياز نمى كند؛(25) از اين رو [[قرآن]] نيز بر تفكر و تدبر و تعقل تاكيد كرده است و همچنين بدون وجود پيامبر، حجت را بر انسان تمام شده نمى داند،([[سوره نساء]]/165) و استضعاف فكرى را از جمله عوامل به ثمر نرسيدن فطرت مى داند.(سوره نساء/98)
+
پل ادواردز مى نویسد: فیلسوفان و روان شناسان با نفوذى هستند که یا اصلاً اعتقادى به خدا ندارند یا این که در هر صورت به مستحکم کردن اعتقاد به خدا با براهین توجهى نداشته اند اما با این وجود مى خواهند ادعا کنند که انسان ها بالطبع دینى هستند یعنى به گفته «ماکس شلر» انسان ها «خداجو» هستند.<ref>پل ادواردز، دائرة المعارف فلسفه، (براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب) ترجمه علیرضا جمالى‌نسب و...، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، قم، چاپ اول، ۱۳۷۱، ص ۱۳۰.</ref>
 +
==نقش تربیتى فطرت==
  
'''فطرت از ديدگاه دانشمندان غيرمسلمان'''
+
اگر فطرت و فطریات انسان را بپذیریم، آن فطریات باید در تربیت او در نظر گرفته شود. اساسا واژه «تربیت» به معنى رشد و پرورش دادن است و پرورش دادن وقتى معنى پیدا مى کند که وجود یک سلسله استعدادها و ویژگى ها را در انسان پذیرفته باشیم. معلم و مربى مانند باغبان است نه مانند صنعتگر یا نجار. باغبان گل و درخت را «پرورش» مى دهد اما صنعتگر، مصنوعات خود را مى سازد. مربى استعداد عقلانى و فکرى انسان را رشد مى دهد. استعداد خداجوى انسان را پرورش مى دهد و احیاناً هدایت مى کند.<ref>مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۷۴، ج۳، ص۴۵۴.</ref> پس فطرت با تربیت ارتباط دارد.
  
برخى از دانشمندان و روانشناسان غيرمسلمان نيز كم و بيش متوجه فطرت انسان شده اند، از جمله كارل گوستاويانگ،(26) عوامل موثر در رشد روانى انسان را فطرى مى داند و در كتاب «رواشناسى و دين » مى نويسد: «اين يك واقعيت است كه بعضى افكار (يعنى افكار دينى) تقريباً در همه جا و در همه زمان ها يافت مى شوند و حتى مى تواند به نحوى خود به خود به وجود آيند يعنى مطلقاً بدون اين كه از محلى به محلى ديگر سرايت كرده يا از سينه به سينه منتقل شده باشند. اين افكار ساخته و پرداخته افراد نيستند...».(27)
+
همانطور که گفته شد امور فطرى بالقوه و ضعیف هستند و به کمک عواملى بالفعل و قوى مى شوند و عواملى نیز مى توانند آن ها را خاموش یا منحرف سازند. معلمان، مربیان و مسئولان تربیت و تبلیغ از جمله مدیران و برنامه ریزان صدا و سیما با مطالعه و آگاهى از عوامل تقویت و تضعیف امور فطرى مى توانند براى رسیدن به آرمان هاى تربیتى از ابزار مهم و قوى فطرت استفاده کرده و در طراحى و برنامه ریزى براى تربیت افراد با بصیرت بیشترى اقدام نمایند. البته با توجه به تنوع فطریات، این مساله ساحت هاى گوناگونى خواهد داشت اما بحث ما درباره فطرت خداشناسى است. ذیلا به برخى از موانع شکوفائى فطرت اشاره مى کنیم.
  
گوردون آلپورت(28) به نوعى فطرت كمال مطلق خواهى انسان را قبول دارد.(29) ابراهام مزلو(30) و كارل راجرز(31) كه داراى نظريه هاى انسان گرايانه(32) هستند به نيازهاى فطرى انسان(33) قائل شده اند همچنين ردولف اتو،(34) ديندارى و گرايش به امر قدسى را امرى ساختارى و ذاتى مى داند كه ريشه در سرشت و فطرت آدمى دارد و امرى عارضى و صورى و تحميلى و بيرونى نيست.(35)
+
#یکى از موانع شکوفائى فطرت خداجوى انسان، آلودگى روح به [[گناه|گناهان]] است. اصولا آلودگى گناهان دل را از خدا دور مى کند و پاکى و لطافت نخستین آن را از بین مى برد. فطرت چنین انسانى نمى تواند شکوفا شود. همچنین آلوده بودن محیط و غرق شدن جامعه در شهوت‌پرستى و هواى نفس، تحریک شهوات و تن پرورى و حیوان صفتى از عوامل انحراف و یا بى اثر شدن فطرت الهى انسان است. [[مرتضی مطهری|استاد مطهرى]] مى نویسد: «این‌ها با هر گونه احساس تعالى اعم از مذهبى یا اخلاقى یا علمى یا هنرى منافات دارد، آدم [[شهوت رانی|شهوت]] پرست  حتى احساس [[عزت]] و شرافت و سیادت و شهامت و شجاعت را از دست مى دهد و اسیر شهوت مى شود و جاذبه هاى معنوى او را نمى کشد همان طور که خداوند مى فرماید: {{متن قرآن|«إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»}}([[سوره منافقون]]/آیه۶).<ref>همان، ص ۴۰۵.</ref>
 +
#عامل دیگرى که ممکن است مانع هدایت فطرى انسان شود، محیط نامناسب است. در جامعه اى که عقیده رسمى، ماتریالیسم است، شنیدن نداى فطرت و پاسخ درست  به آن، مانند حرکت  برخلاف جهت رودخانه است و ممکن است  باعث از دست دادن موقعیت هاى اجتماعى شود.
 +
#بیان نادرست مفاهیم [[دین]] به صورت ایجاد تصور نامعقول و غیرعلمى از خدا و صفات او یا ایجاد تعارض میان دین و سایر فطریات و تمایلات طبیعى بشر نیز از عوامل سرکوبى فطرت مذهبى است.<ref>همان جا و همچنین ر.ک: فطرت در قرآن، پیشین، ص ۳۹۱-۴۰۲.</ref>
  
پل ادواردز مى نويسد: فيلسوفان و روان شناسان با نفوذى هستند كه يا اصلاً اعتقادى به خدا ندارند يا اين كه در هر صورت به مستحكم كردن اعتقاد به خدا با براهين توجهى نداشته اند اما با اين وجود مى خواهند ادعا كنند كه انسان ها بالطبع دينى هستند يعنى به گفته «ماكس شلر» انسان ها «خداجو» هستند.(36)
+
متقابلاً بعضى عوامل، فطرت و امور فطرى را تقویت مى کنند؛ عواملى چون: پاک بودن از گناه و معنوى بودن جامعه و محیط و بیان عالمانه و صحیح مفاهیم دین. با وجود این عوامل فطرت خداجوى انسان به راحتى انسان را هدایت مى کند و او نیز به نداى فطرت پاسخ مى دهد. ترویج فساد و لهو و لعب بین جوانان و... از سوى دشمنان به منظور خاموشى و یا انحراف همین فطرت پاک صورت مى گیرد.
  
'''نقش تربيتى فطرت'''
+
==پانویس==
 +
<references />
  
اگر فطرت و فطريات انسان را بپذيريم، آن فطريات بايد در تربيت او در نظر گرفته شود. اساسا واژه «تربيت » به معنى رشد و پرورش دادن است و پرورش دادن وقتى معنى پيدا مى كند كه وجود يك سلسله استعدادها و ويژگى ها را در انسان پذيرفته باشيم. معلم و مربى مانند باغبان است نه مانند صنعتگر يا نجار، باغبان گل و درخت را «پرورش » مى دهد اما صنعتگر، مصنوعات خود را مى سازد. مربى استعداد عقلانى و فكرى انسان را رشد مى دهد. استعداد خداجوى انسان را پرورش مى دهد و احياناً هدايت مى كند.(37) پس فطرت با تربيت ارتباط دارد.
+
==منابع==
  
همانطور كه گفته شد امور فطرى بالقوه و ضعيف هستند و به كمك عواملى بالفعل و قوى مى شوند و عواملى نيز مى توانند آن ها را خاموش يا منحرف سازند. معلمان، مربيان و مسئولان تربيت و تبليغ از جمله مديران و برنامه ريزان صدا و سيما با مطالعه و آگاهى از عوامل تقويت و تضعيف امور فطرى مى توانند براى رسيدن به آرمان هاى تربيتى از ابزار مهم و قوى فطرت استفاده كرده و در طراحى و برنامه ريزى براى تربيت افراد با بصيرت بيشترى اقدام نمايند. البته با توجه به تنوع فطريات، اين مساله ساحت هاى گوناگونى خواهد داشت اما بحث ما درباره فطرت خداشناسى است. ذيلا به برخى از موانع شكوفائى فطرت اشاره مى كنيم.
+
* سید محمدرضا موسوى فراز،‌ فطرت خداجویى و نقش آن در تربیت انسان، فصلنامه رواق اندیشه، شماره ۱۲، آذر ۸۱.
  
# يكى از موانع شكوفائى فطرت خداجوى انسان، آلودگى روح به گناهان است. اصولا آلودگى گناهان دل را از خدا دور مى كند و پاكى و لطافت نخستين آن را از بين مى برد. فطرت چنين انسانى نمى تواند شكوفا شود. همچنين آلوده بودن محيط و غرق شدن جامعه در شهوت‌پرستى و هواى نفس، تحريك شهوات و تن پرورى و حيوان صفتى از عوامل انحراف و يا بى اثر شدن فطرت الهى انسان است.
+
[[رده:کلیات اخلاق]]
 +
[[رده:واژگان قرآنی]]
 +
[[رده:کلام]]
 +
[[رده:انسان]]
 +
[[رده: مقاله های مهم]]
  
استاد مطهرى مى نويسد: «اين‌ها با هر گونه احساس تعالى اعم از مذهبى يا اخلاقى يا علمى يا هنرى منافات دارد، آدم شهوت پرست  حتى احساس عزت و شرافت و سيادت و شهامت و شجاعت را از دست مى دهد و اسير شهوت مى شود و جاذبه هاى معنوى او را نمى كشد همان طور كه خداوند مى فرمايد: «ان الله لايهدى القوم الفاسقين ».(38) 
+
{{سنجش کیفی
 
+
|سنجش=شده
# عامل ديگرى كه ممكن است مانع هدايت فطرى انسان شود، محيط نامناسب است. در جامعه اى كه عقيده رسمى، ماترياليسم است. شنيدن نداى فطرت و پاسخ درست  به آن، مانند حركت  برخلاف جهت رودخانه است و ممكن است  باعث از دست دادن موقعيت هاى اجتماعى شود.
+
|شناسه= خوب
 
+
|عنوان بندی مناسب= خوب
# بيان نادرست مفاهيم دين به صورت ايجاد تصور نامعقول و غيرعلمى از خدا و صفات او يا ايجاد تعارض ميان دين و ساير فطريات و تمايلات طبيعى بشر نيز از عوامل سركوبى فطرت مذهبى است.(39)
+
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 
+
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
متقابلاً بعضى عوامل، فطرت و امور فطرى را تقويت مى كنند؛ عواملى چون: پاك بودن از گناه و معنوى بودن جامعه و محيط و بيان عالمانه و صحيح مفاهيم دين. با وجود اين عوامل فطرت خداجوى انسان به راحتى انسان را هدايت مى كند و او نيز به نداى فطرت پاسخ مى دهد. ترويج فساد و لهو و لعب بين جوانان و... از سوى دشمنان به منظور خاموشى و يا انحراف همين فطرت پاك صورت مى گيرد.
+
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 
+
|جامعیت= خوب
پى  نوشت  
+
|رعایت اختصار= خوب
 
+
|سیر منطقی= متوسط
(1). ابن منظور، لسان العرب، داراحياء التراث العربى، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، چاپ نخست، 1416، ج 1، ص 258 و ر.ك: الجوهرى، الصحاح فى اللغة والعلوم، تجديد صحاح العلامة الجوهرى، دارالحضارة العربية، بيروت، ج 2، ص 248-249؛ شيخ فخرالدين الطريحى، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد الحسينى، انتشارات كتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ دوم، 1362، ج 3، ص 437.
+
|کیفیت پژوهش= خوب
 
+
|رده= دارد
(2). [[سوره ابراهيم]]/10؛ افى الله شك فاطر السموات والارض وانفطار/1؛ اذا السماء انفطرت.
+
}}
 
 
(3). احمد بن محمد بن على الفيومى، المصباح المنير، دار الهجرة، [[قم]]، چاپ نخست، 1405، ص 476.
 
 
 
(4). مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ج 3، ص 602.
 
 
 
(5). سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، اسماعيليان، قم، چاپ دوم، 1390، ج 8، ص 299.
 
 
 
(6). عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، مركز نشر اسراء، قم، چاپ نخست، 1378، ج 12، (فطرت در [[قرآن]]) ص 28.
 
 
 
(7). محمدباقر المجلسى، [[بحارالانوار]]، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، 1403، ج 3، ص 280، [[حديث]] 16.
 
 
 
(8). همان، حديث 13.
 
 
 
(9). همان، ص 278، حديث 7 و همچنين ر.ك: محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، المكتبة الاسلامية، تهران، 1388، ج 2، ص 10، حديث 2.
 
 
 
(10). [[نهج البلاغه]]، دكتر صبحى صالح، بيروت، چاپ اول، 1387 ق، ص 43، خطبه اول.
 
 
 
(11). محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، دارالاضواء، بيروت، ج 2، ص 12 و 13 حديث 14. به نظر امام خمينى در كتاب شرح چهل حديث، روايت «حسنه » است  يعنى در مرتبه‌بندى علمى روايات از نظر سند در مرتبه خوبى قرار دارد و همچنين ر.ك: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، 1403 ق، ج 3، ص 279، حديث 11 و 12 و 13.
 
 
 
(12). محمدباقر مجلسى، همان، ص 277، حديث 4، 5 و 6 و همچنين ر.ك: محمد بن يعقوب كلينى، همان، حديث 3، ص 12.
 
 
 
(13). محمدباقر المجلسى، همان، ص 278، حديث 7 و همچنين ر.ك: محمد بن يعقوب كلينى، همان، ص 12، حديث 2 كه به نظر امام خمينى در كتاب شرح چهل حديث، اين روايت «صحيحه » است  يعنى در رتبه بندى علمى روايات از نظر سند در مرتبه عالى قرار دارد.
 
 
 
(14). محمدباقر المجلسى، همان، ص 280، حديث 18 و ص 277، حديث 2 و ص 279، حديث 11 و ص 278، حديث 10 و 13.
 
 
 
(15). امام خمينى، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ سوم، تهران، 1372، ص 179-187.
 
 
 
(16). براى نمونه - به دو دليل اشاره مى كنيم: الف) اثبات شخصيت؛ يعنى حقيقتى كه با واژه «من » يا «خود» از آن ياد مى شود، در طول عمر واحد است و با وجود اين كه هر چند سال يكبار همه سلول‌هاى بدن به تدريج جاى خود را به سلول هاى جديد مى دهند و در طول چند سال ممكن است  بدن شخص تغييرات زيادى كند حتى ممكن است  بخشى از بدن قطع يا فلج  شود، باز هم مشاراليه «من » همان حقيقت نخستين است و هيچ تغييرى نمى كند، پس «من » به اين جسم مادى يا بخشى از آن اشاره نمى كند به موجودى مجرد و فرامادى نظر دارد. ب) نداشتن ويژگى هاى ماده: ماده و ماديات خواصى مانند احتياج به مكان، قابل قسمت  بودن و... دارد ولى روح انسان از اين خواص خالى است. وقتى ما در خود تامل مى كنيم به علم حضورى درمى يابيم كه آن «خود» بعد ندارد و از مكان بى نياز است و فضا را اشغال نمى كند. نمى توان براى روح، مكانى در بدن يا خارج از بدن تعيين كرد. همچنين نمى توان آن را به دو نيمه قسمت كرد. اما اگر جسم و مادى تصور شود، قابل قسمت است. پديده هاى روحى مانند غم و شادى، تفكر و اراده و... نيز چنين هستند و چيزى كه خواص ماده را ندارد، مجرد و غيرمادى است.
 
 
 
(17). سيد محمدحسين طباطبائى، نهاية الحكمة، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، [[قم]]، چاپ يازدهم، 1416، ص 259.
 
 
 
(18). غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 625.
 
 
 
(19). ملا صدرالدين شيرازى، الحكمة المتعالية، ج 9، ص 124.
 
 
 
(20). محمدتقى مصباح يزدى، معارف قرآن، مؤسسه در راه [[حق]]، قم، چاپ نخست، 1367، ج 1-3، ص 29.
 
 
 
(21). محمد بن على بن الحسين بابويه قمى ([[شيخ صدوق]])، التوحيد، مكتبة الصدوق، تهران، 1387، ص 231.
 
 
 
(22). عبدالله جوادى آملى، ده مقاله پيرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهراء عليها السلام، قم، چاپ سوم، 1372، ص 75-76.
 
 
 
(23). امام خمينى، شرح چهل حديث، حديث فطرت و همچنين ر.ك: محمدعلى شاه آبادى، رشحات البحار، كتاب الانسان والفطرة، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360، ص 35-37.
 
 
 
(24). معارف قرآن، پيشين، ص 34.
 
 
 
(25). مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ ششم، ج 6، ص 908 و همچنين ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامى، تهران، چاپ شانزدهم، 1376، ج 1، ص 63.
 
 
 
(26). Carl Gustav Jung (1875_1961). 
 
 
 
(27). كارل گوستاويونگ، روانشناسى و دين، ترجمه فؤاد روحانى، شركت  سهامى كتاب‌هاى جيبى، تهران، چاپ سوم، 1370، ص 1 به بعد.
 
 
 
(28). Gordon Alport (1897_1967).
 
 
 
(29). دوآن شولتس، روانشناسى كمال الگوهاى شخصيت  سالم، ترجمه گيتى خوشدل، نشر نو، تهران، 1369، ص 40.
 
 
 
(30). Abraham Maslow (1908_1970).
 
 
 
(31). Carl Rogers (1902).
 
 
 
(32). humannistic.
 
 
 
(33). دوآن شولتس، همان، ص 111.
 
 
 
(34). Rudolf Otto.
 
 
 
(35). رودلف اتو، مفهوم امر قدسى، ترجمه دكتر همايون همتى، نقش جهان، تهران، چاپ اول، 1380، ص 218.
 
 
 
(36). پل ادواردز، دائرة المعارف فلسفه، (براهين اثبات وجود خدا در فلسفه غرب) ترجمه عليرضا جمالى‌نسب و...، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ص 130.
 
 
 
(37). مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ چهارم، 1374، ج 3، ص 454.
 
 
 
(38). همان، ص 405.
 
 
 
(39). همان جا و همچنين ر.ك: فطرت در قرآن، پيشين، ص 391-402.
 
 
 
===منابع===
 
 
 
سيد محمدرضا موسوى فراز،‌ فطرت خداجويى و نقش آن در تربيت انسان، فصلنامه رواق انديشه، شماره 12، آذر 81.
 
 
 
[[رده: اخلاق فردی]]
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۵۲


مقاله‌ی مربوط به این عنوان از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon article.jpg
محتوای فعلی "مقاله‌ یک نشریه" متناسب با این عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


فطرت واژه اى عربى از ماده (ف، ط، ر) است. «فطر» در عربى به معنى شکافتن و آفریدن ابتدائى و بدون سابقه، آمده است.[۱] و در قرآن به هر دو معنى بکار رفته است.[۲] فطرت بر وزن فِعلة براى بیان حالت فعل و به معنى سرشت، طبیعت و خلقت خاص است.[۳]

معناى فطرت

فطرت و فطریات اصطلاح هاى متعددى دارد اما آنچه منظور این مقاله است، نحوه خاص آفرینش انسان است؛ «انسان فطرت دارد» به این معنى است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافته اى به دنیا نمى آید، بلکه از آغاز، بینش ها و گرایش هاى خدادادى خاصى را به همراه دارد که انتخاب ها و افعال او را در طول زندگى جهت مى دهد و منظور از «فطرى بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیا، لااقتضا و خنثى نیست. در سرشت انسان، فطرت و تقاضایى است که بعثت انبیا پاسخگوى آن است. پیامبران الهى چیزى را عرضه داشته اند که بشر طبق سرشت خود در جستجوى آن است.[۴]

بنابراین فطریات انسان خدادادى، فراحیوانى، قابل تجربه درونى، همگانى و از بدیهى ترین بدیهیات است. البته فطریات انسان به فطرت خداجوئى و خداشناسى منحصر نمى شود ولى مقاله حاضر تنها به خداشناسى و خداجوئى فطرى پرداخته است.

فطرت در قرآن و روایات

الف- آیه فطرت (سوره روم/۳۰): «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»؛ پس روى خویش را به سوى دین یکتاپرستى فرا دار در حالى که از همه کیش ها روى برتافته و حق گراى باشى به همان فطرتى که خدا مردم را بر آن آفریده است. آفرینش خداى - فطرت توحید - را دگرگونى نیست. این است دین راست و استوار ولى بیشتر مردم نمى دانند.

در این آیه فطرت خداجوى بشر و بعضى از ویژگى هاى آن بیان شده است. طبق این آیه، یکتاپرستى و خداجوئى جزء آفرینش انسان ها است و طبیعت انسان اقتضا مى کند تا در برابر مبداء غیبى که ایجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع کند و شئون زندگیش را با قوانین واقعى جارى در عالم هستى، هماهنگ نماید. دین فطرى که مورد تاکید قرآن و سایر کتب آسمانى است، همان خضوع و همین هماهنگى است.[۵]

همچنین طبق این آیه، همراهى و ملازمت انسان با آفرینش و خلقت خود، - همان آفرینشى که خداوند همه انسان ها را بر آن نوع آفریده است - با توجه کامل به دین مساوى و برابر است.[۶] دینى که خداوند توجه به آن را از ما مى خواهد، تشریع مبتنى بر تکوین است.

ب- آیه میثاق (سوره اعراف/۱۷۲-۱۷۳): «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»؛ و (یاد کن) آنگاه که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشت هاى ایشان فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد؛ (گفت:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواه شدیم؛ (و این گواهى را گرفتیم) تا روز رستاخیز نگویید که ما از آن بى خبر بودیم یا نگویید که پدران ما از پیش شرک آوردند و ما فرزندانى از پس آنان بودیم، آیا ما را به سزاى آنچه کجروان و تبه کاران - کافران - کردند، هلاک مى کنى؟!

درباره این آیه، ابهامات و اظهارنظرهاى بسیارى وجود دارد و بحث هاى مفصلى مطرح شده است. ظاهر کلى آیه این است که خداوند براى اتمام حجت بر انسان ها از آن ها بر ربوبیت خویش عهد و میثاقى گرفته است تا کافران در قیامت، هیچ عذر و بهانه اى نداشته باشند.

آنچه در این آیه مبهم است، زمان، مکان و کیفیت این گواهى است و این که بنى‌آدمى که از آن ها میثاق گرفته شده در چه مرحله اى از خلقت بوده اند. برخى از مفسران آیه را از متشابهات دانسته اند و تفسیر آن را به اهلش واگذاشته اند. بعضى دیگر وجوه متعددى را مطرح کرده اند (چون تفصیل مطلب با هدف این مقاله متناسب نیست از نقل آن مى پرهیزیم).

با مراجعه به روایات رسیده از امامان معصوم علیهم‌السلام ذیل این آیه مى توانیم آن را همسو با آیه فطرت و دلیل بر سرشت خداجوئى انسان قرار دهیم. زراره، راوى معروف روایتى از امام جعفر صادق علیه‌السلام نقل کرده است که این آیه را به قرار دادن معرفت در قلب هاى بنى‌آدم تفسیر کرده است: «... قال ثبت المعرفة فى قلوبهم...».[۷]

از سوى دیگر از امام محمدباقر علیه‌السلام نیز در تفسیر آیه فطرت چنین نقل شده است: «فطرهم على معرفته انه ربهم...».[۸] از این دو روایت استفاده مى شود که مفاد آیه میثاق همان مفاد آیه فطرت است و منظور آیه میثاق از این تعبیرات، معرفت فطرى انسان به خالق خویش است. روایت هاى دیگرى نیز این نظریه را تایید مى کند.[۹]

به جز آیه فطرت و آیه میثاق از آیات متعدد دیگرى نیز مى توان بحث فطرت را استفاده کرد، مانند ۱۰/سوره ابراهیم - ۲۵/سوره لقمان - ۱۳۸/سوره بقره - آیات تذکر مانند ۵۴/سوره مدثر - ۲۱/سوره غاشیه - ۵۵/سوره ذاریات و... - آیات نسیان مانند ۱۹/سوره حشر و همچنین ۶۵/سوره عنکبوت - ۳۳/سوره لقمان - ۵۳/سوره نحل - ۱۷۷/سوره آل عمران و... .

ج- در نهج البلاغه آمده است: «لما بدل اکثر خلقه عهدالله الیهم فجهلوا حقه واتخذوا الانداد معه و... فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته...».[۱۰] (و این هنگامى بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد درنوردیدند و حق او را نشناختند و برابر او خدایانى ساختند و... پس هر چند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را بیاد آرند).

از عبارت «لیستادوهم میثاق فطرته» استفاده مى شود که کار پیامبران ایجاد خداشناسى و خداجوئى در انسان نیست. آن ها نمى خواهند انسان را خداشناس کنند بلکه میثاق فطرى انسان را که از آن غافل شده است به او یادآورى مى کنند و او را به آنچه در درون دارد، رهنمون مى شوند.

د- روایات متعددى نیز از امامان معصوم علیهم‌السلام درباره مصادیق فطرت الهى بشر نقل شده است. بعضى روایات فطرت را به معرفت تفسیر کرده اند.[۱۱] در بعضى دیگر، توحید مصداق فطرت شمرده شده است.[۱۲] و در برخى از فطرت به اسلام تفسیر شده است.[۱۳] همچنین در روایاتى، نبوت و امامت و در بعضى ولایت و در برخى توحید در خالقیت و در بخشى توحید در ربوبیت، در تفسیر فطرت ذکر شده است.[۱۴]

محتواى کلى این احادیث شریف این است که لقت خاصى که خداوند انسان را بر آن آفرید، توحید یا اسلام و یا... است یعنى انسان به گونه اى آفریده شده است که با این مسائل بیگانه نیست و اگر در شرایط مساعد قرار گیرد و آن فطرت الهى بالفعل شود، این معارف را مى یابد. البته مى توان گفت این روایات هر یک مصداقى از مصادیق فطرت را بیان کرده اند؛ پس این موارد با یکدیگر منافاتى نداشته، قابل جمعند؛ به این معنى که همه این موارد در خلقت انسان نهاده شده است.[۱۵]

اثبات فطرت

افزون بر دلیل نقلى از قرآن و روایات، ادله دیگرى مانند دلیل فلسفى و شهودى نیز بر وجود فطرت خدا آشناى انسان وجود دارد که به برخى از آن‌ها اشاره مى کنیم:

دلیل فلسفى: انسان موجودى مجرد است و هر موجود مجرد، علت و خالق خود را به صورت حضورى درک مى کند. در نتیجه انسان فطرتاً خداشناس است. مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان و هویت واقعى او را تشکیل مى دهد و آنچه درک کننده داده هاى حسى است، مجرد است یعنى همان که از آن به «روح» تعبیر مى کنیم و با «خود» یا «من» به آن اشاره مى کنیم، موجودى مجرد (غیرمادى) است و از خصوصیات ماده خالى است؛ هر چند از ابزار مادى مانند چشم و گوش و... استفاده مى کند و بر جسم مادى تاثیر مى گذارد و از آن اثر مى پذیرد. منظور از این روح، همان است که شاد یا غمگین مى شود. همچنین تفکر، استنتاج و اراده نیز پدیده هاى روحى هستند. دلایل عقلى و نقلى و شواهد تجربى متعددى بر تجرد روح وجود دارد که در برخى کتب به تفصیل آمده است.[۱۶]

در توضیح مقدمه دوم دلیل فلسفى باید گفت: از نظر فلسفى معلول، عین ربط به علت خود است و وجود و استقلال معلول به وجود و استقلال علت است و معلول از خود استقلالى ندارد. نسبت معلول به علت شبیه نسبت شعاع نور به منبع نور است که با قطع اتصال، شعاع معدوم مى شود. چنین معلول مجردى نمى تواند غایب از علت باشد و همیشه در محضر علت خود است و در حد خودش عالم به علتش است.

علامه طباطبائى در نهایة الحکمة مى نویسند: «و کذلک العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل باستقلالها، فهى معلومة لمعلولها علما حضوریا اذا کانا مجردین و هو المطلوب».[۱۷]

از این دو مقدمه نتیجه مى گیریم که انسان فطرتا خداشناس است.

دلیل شهودى: گفتیم که یکى از خصوصیات فطریات، قابل تجربه درونى بودن آن ها است. مثلاً وقتى ما احساس «خود» یا گرایش به زیبائى یا حقیقت جوئى یا میل به کمال را بدون این که هیچ منشاء بیرونى داشته باشد در درون خود تجربه مى کنیم، درمى یابیم که این گرایش ها «فطرى» است. فطرت خداشناسى و خداجوئى انسان نیز قابل تجربه است. انسان با تأمل مى تواند در کنار شناخت خود، ربط وجودى خود به واجب الوجود و خداوند را دریابد و همراه با این علم به علم حضورى به خداوند برسد. ما به راحتى مى توانیم با علم حضورى به خودمان متوجه و آگاه شویم. اگر همین علم را ادامه دهیم و عمیق تر کنیم، متوجه علم حضورى به خداوند خواهیم شد که «من عرف نفسه فقد عرف ربه».[۱۸]

البته فطرت خداشناسى انسان مانند بعضى فطریات دیگر بالقوه و ضعیف است و در شرایط خاصى بالفعل و قوى مى شود؛ همان طور که حتى غرایزى مانند غریزه جنسى نیز بالقوه است و در شرایط خاصى بالفعل و قوى مى شود و در شرایطى نیز خاموش یا سرکوب مى شود. در مورد فطرت خداشناسى، تعلقات انسان به دنیا و امور مادى و جسم خودش، حجاب هائى است که مانع بالفعل شدن، شکوفائى و رشد این فطرت مى شود.[۱۹]

گاهى غفلت به حدى است که شخص منکر این فطرت مى شود. اما اگر شخص اختیارا یا اضطرارا از این وابستگى ها جدا شود، خداوند را به روشنى مى یابد. کسى که با ریاضت هاى شرعى و دستورات عرفانى به تصفیه درون مى پردازد، اختیارا خود را از این وابستگى ها جدا کرده است و کسى که در شرایطى قرار گرفته که امیدش از اسباب مادى قطع شده و خود را بى پناه و ناامید یافته است، بى‌اختیار حجاب ها از روى فطرت اصیل و خداشناس او کنار مى رود و ارتباط وجودى خود را با ذات مبدأ متعال مى یابد.[۲۰] پس یافت و شهود خداوند نیز دلیلى بر وجود این گرایش و شناخت است و چون این یافت غیراکتسابى است، پس فطرى است.

شخصى به حضرت امام جعفرصادق علیه‌السلام عرض کرد: بحث ها و مجادله ها درباره وجود خداوند مرا متحیر کرده است. مرا به خداوند راهنمائى کنید، حضرت فرمود: آیا هرگز سوار کشتى شده اى؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا پیش آمده که کشتى تو بشکند و هیچ راه نجاتى براى تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو به چیزى که قادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آرى، قلبم به موجودى که قادر بر نجاتم باشد، تعلق گرفت. فرمود: همان موجود خداوندى است که وقتى هیچ نجات دهنده اى نباشد هم قادر بر نجات تو است.[۲۱]

این حدیث، صحنه قطع همه تعلقات دنیائى را تصویر مى کند که هر کسى حتى منکر خدا هم در آن لحظه، متوجه فطرت الهى اش مى شود و خدا را مى یابد.[۲۲]

دلیل شهودى دیگر؛ میل انسان به کمال مطلق است. ما مى توانیم به راحتى این گرایش را در خود تجربه کنیم که همواره در همه زندگى، متوجه و مایل به کمال هستیم که همه فعالیت هاى انسان در این راستا قرار دارد، اما غالبا در اثر انس با اشیاء مادى و محدود، کمال را در اشیاء محدود تصور مى کنیم و آن را هدف و غایت خود مى پنداریم و پس از رسیدن به آن متوجه مى شویم که کمال‌خواهى ما اشباع نشده و به آرامش نرسیده ایم؛ از این رو کمال را در مرتبه بالاترى مى بینیم و آن را هدف غایى قرار مى دهیم و پس از رسیدن به آن باز هم متوجه مى شویم که کمال‌خواهى ما ارضا نشده است و خواهان کمال بالاترى هستیم و این سلسله ادامه دارد. پس نتیجه مى گیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق و منبع و مبدا همه کمالات یعنى ذات بارى تعالى است و فطرتاً متمایل به آن سرچشمه است و تا به آن نرسد، تشنه و طالب است؛ اما در مصداق آن اشتباه مى کند.

سال ها دل طلب جام جم از ما مى کرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مى کرد

گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا مى کرد

و چون این میل هیچ عاملى جز آفرینش ندارد و غیراکتسابى است، نتیجه مى گیریم که انسان داراى فطرت خداجوئى است.[۲۳] وقتى دل انسان به دنبال خدا باشد، مى داند که چه مى خواهد یعنى خداجوئى مسبوق به خداشناسى است و این گرایش، متعلق خود را نیز نشان مى دهد، پس خداشناسى فطرى را نتیجه مى گیریم.[۲۴]

این نکته حایز اهمیت است که این فطرت عامل گرایش و شناخت خداست، اما انسان را از عقل و تفکر و پیامبر و تذکردهنده بى نیاز نمى کند؛[۲۵] از این رو قرآن نیز بر تفکر و تدبر و تعقل تاکید کرده است و همچنین بدون وجود پیامبر، حجت را بر انسان تمام شده نمى داند،(سوره نساء/۱۶۵) و استضعاف فکرى را از جمله عوامل به ثمر نرسیدن فطرت مى داند.(سوره نساء/۹۸)

فطرت از نظر دانشمندان غیرمسلمان

برخى از دانشمندان و روانشناسان غیرمسلمان نیز کم و بیش متوجه فطرت انسان شده اند، از جمله کارل گوستاویانگ،[۲۶] عوامل موثر در رشد روانى انسان را فطرى مى داند و در کتاب «رواشناسى و دین» مى نویسد: «این یک واقعیت است که بعضى افکار (یعنى افکار دینى) تقریباً در همه جا و در همه زمان ها یافت مى شوند و حتى مى تواند به نحوى خود به خود به وجود آیند یعنى مطلقاً بدون این که از محلى به محلى دیگر سرایت کرده یا از سینه به سینه منتقل شده باشند. این افکار ساخته و پرداخته افراد نیستند...».[۲۷]

گوردون آلپورت[۲۸] به نوعى فطرت کمال مطلق خواهى انسان را قبول دارد.[۲۹] ابراهام مزلو[۳۰] و کارل راجرز[۳۱] که داراى نظریه هاى انسان گرایانه[۳۲] هستند به نیازهاى فطرى انسان[۳۳] قائل شده اند. همچنین ردولف اتو،[۳۴] دیندارى و گرایش به امر قدسى را امرى ساختارى و ذاتى مى داند که ریشه در سرشت و فطرت آدمى دارد و امرى عارضى و صورى و تحمیلى و بیرونى نیست.[۳۵]

پل ادواردز مى نویسد: فیلسوفان و روان شناسان با نفوذى هستند که یا اصلاً اعتقادى به خدا ندارند یا این که در هر صورت به مستحکم کردن اعتقاد به خدا با براهین توجهى نداشته اند اما با این وجود مى خواهند ادعا کنند که انسان ها بالطبع دینى هستند یعنى به گفته «ماکس شلر» انسان ها «خداجو» هستند.[۳۶]

نقش تربیتى فطرت

اگر فطرت و فطریات انسان را بپذیریم، آن فطریات باید در تربیت او در نظر گرفته شود. اساسا واژه «تربیت» به معنى رشد و پرورش دادن است و پرورش دادن وقتى معنى پیدا مى کند که وجود یک سلسله استعدادها و ویژگى ها را در انسان پذیرفته باشیم. معلم و مربى مانند باغبان است نه مانند صنعتگر یا نجار. باغبان گل و درخت را «پرورش» مى دهد اما صنعتگر، مصنوعات خود را مى سازد. مربى استعداد عقلانى و فکرى انسان را رشد مى دهد. استعداد خداجوى انسان را پرورش مى دهد و احیاناً هدایت مى کند.[۳۷] پس فطرت با تربیت ارتباط دارد.

همانطور که گفته شد امور فطرى بالقوه و ضعیف هستند و به کمک عواملى بالفعل و قوى مى شوند و عواملى نیز مى توانند آن ها را خاموش یا منحرف سازند. معلمان، مربیان و مسئولان تربیت و تبلیغ از جمله مدیران و برنامه ریزان صدا و سیما با مطالعه و آگاهى از عوامل تقویت و تضعیف امور فطرى مى توانند براى رسیدن به آرمان هاى تربیتى از ابزار مهم و قوى فطرت استفاده کرده و در طراحى و برنامه ریزى براى تربیت افراد با بصیرت بیشترى اقدام نمایند. البته با توجه به تنوع فطریات، این مساله ساحت هاى گوناگونى خواهد داشت اما بحث ما درباره فطرت خداشناسى است. ذیلا به برخى از موانع شکوفائى فطرت اشاره مى کنیم.

  1. یکى از موانع شکوفائى فطرت خداجوى انسان، آلودگى روح به گناهان است. اصولا آلودگى گناهان دل را از خدا دور مى کند و پاکى و لطافت نخستین آن را از بین مى برد. فطرت چنین انسانى نمى تواند شکوفا شود. همچنین آلوده بودن محیط و غرق شدن جامعه در شهوت‌پرستى و هواى نفس، تحریک شهوات و تن پرورى و حیوان صفتى از عوامل انحراف و یا بى اثر شدن فطرت الهى انسان است. استاد مطهرى مى نویسد: «این‌ها با هر گونه احساس تعالى اعم از مذهبى یا اخلاقى یا علمى یا هنرى منافات دارد، آدم شهوت پرست حتى احساس عزت و شرافت و سیادت و شهامت و شجاعت را از دست مى دهد و اسیر شهوت مى شود و جاذبه هاى معنوى او را نمى کشد همان طور که خداوند مى فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»(سوره منافقون/آیه۶).[۳۸]
  2. عامل دیگرى که ممکن است مانع هدایت فطرى انسان شود، محیط نامناسب است. در جامعه اى که عقیده رسمى، ماتریالیسم است، شنیدن نداى فطرت و پاسخ درست به آن، مانند حرکت برخلاف جهت رودخانه است و ممکن است باعث از دست دادن موقعیت هاى اجتماعى شود.
  3. بیان نادرست مفاهیم دین به صورت ایجاد تصور نامعقول و غیرعلمى از خدا و صفات او یا ایجاد تعارض میان دین و سایر فطریات و تمایلات طبیعى بشر نیز از عوامل سرکوبى فطرت مذهبى است.[۳۹]

متقابلاً بعضى عوامل، فطرت و امور فطرى را تقویت مى کنند؛ عواملى چون: پاک بودن از گناه و معنوى بودن جامعه و محیط و بیان عالمانه و صحیح مفاهیم دین. با وجود این عوامل فطرت خداجوى انسان به راحتى انسان را هدایت مى کند و او نیز به نداى فطرت پاسخ مى دهد. ترویج فساد و لهو و لعب بین جوانان و... از سوى دشمنان به منظور خاموشى و یا انحراف همین فطرت پاک صورت مى گیرد.

پانویس

  1. ابن منظور، لسان العرب، داراحیاء التراث العربى، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، چاپ نخست، ۱۴۱۶، ج ۱، ص ۲۵۸ و ر.ک: الجوهرى، الصحاح فى اللغة والعلوم، تجدید صحاح العلامة الجوهرى، دارالحضارة العربیة، بیروت، ج ۲، ص ۲۴۸-۲۴۹؛ شیخ فخرالدین الطریحى، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد الحسینى، انتشارات کتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۲، ج ۳، ص ۴۳۷.
  2. سوره ابراهیم/۱۰؛ افى الله شک فاطر السموات والارض وانفطار/۱؛ اذا السماء انفطرت.
  3. احمد بن محمد بن على الفیومى، المصباح المنیر، دار الهجرة، قم، چاپ نخست، ۱۴۰۵، ص ۴۷۶.
  4. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ج ۳، ص ۶۰۲.
  5. سید محمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم، ۱۳۹۰، ج ۸، ص ۲۹۹.
  6. عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ نخست، ۱۳۷۸، ج ۱۲، (فطرت در قرآن) ص ۲۸.
  7. محمدباقر المجلسى، بحارالانوار، داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۲۸۰، حدیث ۱۶.
  8. همان، حدیث ۱۳.
  9. همان، ص ۲۷۸، حدیث ۷ و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، المکتبة الاسلامیة، تهران، ۱۳۸۸، ج ۲، ص ۱۰، حدیث ۲.
  10. نهج البلاغه، دکتر صبحى صالح، بیروت، چاپ اول، ۱۳۸۷ ق، ص ۴۳، خطبه اول.
  11. محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، دارالاضواء، بیروت، ج ۲، ص ۱۲ و ۱۳ حدیث ۱۴. به نظر امام خمینى در کتاب شرح چهل حدیث، روایت «حسنه» است یعنى در مرتبه‌بندى علمى روایات از نظر سند در مرتبه خوبى قرار دارد و همچنین ر.ک: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربى، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق، ج۳، ص ۲۷۹، حدیث ۱۱ و ۱۲ و ۱۳.
  12. محمدباقر مجلسى، همان، ص۲۷۷، حدیث ۴، ۵ و ۶ و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینى، همان، حدیث ۳، ص۱۲.
  13. محمدباقر المجلسى، همان، ص ۲۷۸، حدیث ۷ و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینى، همان، ص ۱۲، حدیث ۲ که به نظر امام خمینى در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه» است یعنى در رتبه بندى علمى روایات از نظر سند در مرتبه عالى قرار دارد.
  14. محمدباقر المجلسى، همان، ص ۲۸۰، حدیث ۱۸ و ص ۲۷۷، حدیث ۲ و ص ۲۷۹، حدیث ۱۱ و ص ۲۷۸، حدیث ۱۰ و ۱۳.
  15. امام خمینى، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۲، ص ۱۷۹-۱۸۷.
  16. براى نمونه - به دو دلیل اشاره مى کنیم: الف) اثبات شخصیت؛ یعنى حقیقتى که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد مى شود، در طول عمر واحد است و با وجود این که هر چند سال یکبار همه سلول‌هاى بدن به تدریج جاى خود را به سلول هاى جدید مى دهند و در طول چند سال ممکن است بدن شخص تغییرات زیادى کند حتى ممکن است بخشى از بدن قطع یا فلج شود، باز هم مشارالیه «من» همان حقیقت نخستین است و هیچ تغییرى نمى کند، پس «من» به این جسم مادى یا بخشى از آن اشاره نمى کند به موجودى مجرد و فرامادى نظر دارد. ب) نداشتن ویژگى هاى ماده: ماده و مادیات خواصى مانند احتیاج به مکان، قابل قسمت بودن و... دارد ولى روح انسان از این خواص خالى است. وقتى ما در خود تامل مى کنیم به علم حضورى درمى یابیم که آن «خود» بعد ندارد و از مکان بى نیاز است و فضا را اشغال نمى کند. نمى توان براى روح، مکانى در بدن یا خارج از بدن تعیین کرد. همچنین نمى توان آن را به دو نیمه قسمت کرد. اما اگر جسم و مادى تصور شود، قابل قسمت است. پدیده هاى روحى مانند غم و شادى، تفکر و اراده و... نیز چنین هستند و چیزى که خواص ماده را ندارد، مجرد و غیرمادى است.
  17. سید محمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، قم، چاپ یازدهم، ۱۴۱۶، ص ۲۵۹.
  18. غررالحکم و دررالکلم، ج۲، ص۶۲۵.
  19. ملا صدرالدین شیرازى، الحکمة المتعالیة، ج۹، ص۱۲۴.
  20. محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، قم، چاپ نخست، ۱۳۶۷، ج ۱-۳، ص ۲۹.
  21. محمد بن على بن الحسین بابویه قمى (شیخ صدوق)، التوحید، مکتبة الصدوق، تهران، ۱۳۸۷، ص ۲۳۱.
  22. عبدالله جوادى آملى، ده مقاله پیرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهراء علیهاالسلام، قم، چاپ سوم، ۱۳۷۲، ص ۷۵-۷۶.
  23. امام خمینى، شرح چهل حدیث، حدیث فطرت و همچنین ر.ک: محمدعلى شاه آبادى، رشحات البحار، کتاب الانسان والفطرة، نهضت زنان مسلمان، تهران، ۱۳۶۰، ص ۳۵-۳۷.
  24. معارف قرآن، پیشین، ص ۳۴.
  25. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ ششم، ج ۶، ص ۹۰۸ و همچنین ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامى، تهران، چاپ شانزدهم، ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۶۳.
  26. Carl Gustav Jung (۱۸۷۵_۱۹۶۱).
  27. کارل گوستاویونگ، روانشناسى و دین، ترجمه فؤاد روحانى، شرکت سهامى کتاب‌هاى جیبى، تهران، چاپ سوم، ۱۳۷۰، ص ۱ به بعد.
  28. Gordon Alport (۱۸۹۷_۱۹۶۷).
  29. دوآن شولتس، روانشناسى کمال الگوهاى شخصیت سالم، ترجمه گیتى خوشدل، نشر نو، تهران، ۱۳۶۹، ص ۴۰.
  30. Abraham Maslow (۱۹۰۸_۱۹۷۰).
  31. Carl Rogers (۱۹۰۲).
  32. humannistic.
  33. دوآن شولتس، همان، ص ۱۱۱.
  34. Rudolf Otto.
  35. رودلف اتو، مفهوم امر قدسى، ترجمه دکتر همایون همتى، نقش جهان، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۰، ص ۲۱۸.
  36. پل ادواردز، دائرة المعارف فلسفه، (براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب) ترجمه علیرضا جمالى‌نسب و...، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، قم، چاپ اول، ۱۳۷۱، ص ۱۳۰.
  37. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۷۴، ج۳، ص۴۵۴.
  38. همان، ص ۴۰۵.
  39. همان جا و همچنین ر.ک: فطرت در قرآن، پیشین، ص ۳۹۱-۴۰۲.

منابع

  • سید محمدرضا موسوى فراز،‌ فطرت خداجویى و نقش آن در تربیت انسان، فصلنامه رواق اندیشه، شماره ۱۲، آذر ۸۱.