دختران حضرت شعیب: تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (ویرایش) |
|||
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | [[حضرت موسی علیه السلام|حضرت موسی]] (علیه السلام) پس از خروج از سرزمین [[مصر]]، در شهر «مدیَن» با دختران [[حضرت شعیب علیه السلام|حضرت شعیب]] (علیه السلام) مواجه شد و در آب دادن گوسفندان به ایشان کمک کرد و سرانجام به پیشنهاد حضرت شعیب با یکی از دختران او [[ازدواج]] نمود. از این ماجرا در آیات ۲۲ تا ۲۸ [[سوره قصص]] سخن به میان آمده است. | |
− | + | ==متن آیات مربوطه== | |
+ | {{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۲|﴿٢٢﴾}}<p></p> | ||
+ | هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند.<p></p> | ||
− | + | {{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۳|﴿٢٣﴾}}<p></p> | |
+ | هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دام هایشان را آب می دادند، و غیر آنان دو زن را دید که [دام هایشان را از رفتن به سوی آب] بازمی دارند؛ گفت: چه چیزی شما را بر بازداشتن [گوسفندان] وامی دارد؟ گفتند: ما [این دام هایمان را] آب نمی دهیم تا [این] شبانان [دام هایشان را] برگردانند و پدر ما پیری کهنسال است [به این علت از انجام این کار معذور است].<p></p> | ||
− | + | {{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۴|﴿٢٤﴾}}<p></p> | |
+ | پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم. <p></p> | ||
− | + | {{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۵|﴿٢٥﴾}}<p></p> | |
+ | پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی.<p></p> | ||
− | + | {{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۶|﴿٢٦﴾}}<p></p> | |
+ | یکی از آن دو زن گفت: ای پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد [و او دارای این صفات است].<p></p> | ||
− | + | {{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۷|﴿٢٧﴾}}<p></p> | |
+ | گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من باشی، و اگر ده سال را تمام کردی، اختیارش با خود توست [و ربطی به اصل قرار داد ندارد]، و من نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهی یافت. <p></p> | ||
− | + | {{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۸|﴿٢٨﴾}}<p></p> | |
+ | [موسی] گفت: این قرارداد میان من و تو باشد، هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه می گوییم، نگهبان و وکیل است. | ||
− | + | == مواجهه موسی با دختران شعیب == | |
+ | [[حضرت موسی علیه السلام|حضرت موسی]] علیه السلام پس از خروج از سرزمین [[مصر]] و طی مسافتی طولانی در آستانه شهر «[[مدین|مدیَن]]» به سر چشمه آب آن شهر رسید. در آنجا گروهی چوپان را یافت که چهارپایان خود را سیراب می کردند، علاوه بر آنان دو زن را دید که به جای آب دادن به گوسفندان، دائماً آنان را از پراکنده شدن و دور گشتن باز می دارند و منتظر هستند. موسی با تعجب از این عمل، از آنان پرسید: شما اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمى دهیم تا این چوپانها دامهایشان را برگردانند و پدر ما پیرى کهنسال است و به همین خاطر ما مجبوریم خودمان کار کنیم. حضرت موسى علیه السلام که حال آنان را دید با موافقت آن دو گوسفندانشان را سیراب کرد. | ||
− | + | دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جریان را براى او بازگو کردند. آنگاه حضرت شعیب علیه السلام دستور داد که یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بیاورد تا پاداش کارش را به وى بدهد. [[قرآن]] در اینجا توصیف ویژه ای از آن دختر می کند: «{{متن قرآن|فجََاءَتْهُ إِحْدَئهُمَا تَمْشىِ عَلىَ اسْتِحْیاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبىِ یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ مَا سَقَیتَ لَنَا}}؛ پس یکى از آن دو در حالى که با حالت شرم و حیا گام برمىداشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مىطلبد تا پاداش اینکه دامهاى ما را آب دادى به تو بدهد.» | |
− | دختر [[حضرت | + | روایت شده است که موسى علیه السّلام به آن دختر گفت: راه را به من نشان بده و پشت سرم بیا که ما فرزندان [[حضرت یعقوب علیه السلام|یعقوب]] به پشت زنان نمىنگریم.<ref>شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۱۵۱</ref> |
− | + | حضرت موسى علیه السلام به خانه شعیب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود. شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت. در این هنگام یکى از آن دو به پدرش گفت: اى پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسى که استخدام مىکنى آن کسى است که نیرومند و امین باشد. | |
+ | پدر که از این پیشنهاد تمایل دخترش را به فراست دریافت کرده بود، سخن کوتاه کرده، به موسی علیه السلام گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم، مشروط به این که هشت سال برای من کار کنی، البته اگر آن را تا ده سال افزایش دهی به اختیار خودت است (محبتی کرده ای). من نمی خواهم بار سنگینی بر دوش تو بگذارم و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهى یافت». | ||
+ | |||
+ | موسی این پیشنهاد را پذیرفت و به این صورت با دختر شعیب [[ازدواج]] نمود و ده سال در مدین ماند و پس از آن با خانوادهاش از مدین به طرف مصر رهسپار شد. | ||
+ | |||
+ | ==نام دختران شعیب== | ||
+ | نام دختران شعیب را در برخی منابع لیا و صفوره نوشتهاند. و برخی گفته اند اسم دختر بزرگتر صفراء و اسم دختر کوچکتر صفیراء بوده است.<ref>بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج۱۳، ص۲۱</ref> و مطابق با روایتی دختر کوچک تر شعیب با آن حضرت ازدواج کرد و آن همان دختری بود که پیشنهاد استخدام حضرت موسی را به پدرش داد.<ref>تفسیر الصافی، ج۴، ص۸۷</ref> | ||
+ | |||
+ | در کتاب «اعلام القرآن» آمده است که نام همسر حضرت موسی را برخی «صفورا»، برخی «صافورا»، برخی «صفورة»، و برخی «صفراء» گفته اند.<ref>شبستری، أعلام القرآن، ص۵۱۶</ref> | ||
+ | ==پانویس== | ||
+ | {{پانویس}} | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
− | |||
− | |||
+ | *عبدالحسین شبسترى، اعلام القرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، چاپ ۱، ۱۳۷۹ش. | ||
+ | *شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق. | ||
+ | *فیض کاشانى، تفسیر الصافی، تهران، مکتبه الصدر، چاپ دوم، ۱۴۱۵ق. | ||
+ | *محمدباقر مجلسى، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق. | ||
+ | {{قرآن}} | ||
[[رده:زنان مطرح شده در قرآن]] | [[رده:زنان مطرح شده در قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۰۱
حضرت موسی (علیه السلام) پس از خروج از سرزمین مصر، در شهر «مدیَن» با دختران حضرت شعیب (علیه السلام) مواجه شد و در آب دادن گوسفندان به ایشان کمک کرد و سرانجام به پیشنهاد حضرت شعیب با یکی از دختران او ازدواج نمود. از این ماجرا در آیات ۲۲ تا ۲۸ سوره قصص سخن به میان آمده است.
متن آیات مربوطه
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ ﴿٢٢﴾
هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند.
هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دام هایشان را آب می دادند، و غیر آنان دو زن را دید که [دام هایشان را از رفتن به سوی آب] بازمی دارند؛ گفت: چه چیزی شما را بر بازداشتن [گوسفندان] وامی دارد؟ گفتند: ما [این دام هایمان را] آب نمی دهیم تا [این] شبانان [دام هایشان را] برگردانند و پدر ما پیری کهنسال است [به این علت از انجام این کار معذور است].
پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم.
پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی.
یکی از آن دو زن گفت: ای پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد [و او دارای این صفات است].
گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من باشی، و اگر ده سال را تمام کردی، اختیارش با خود توست [و ربطی به اصل قرار داد ندارد]، و من نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهی یافت.
[موسی] گفت: این قرارداد میان من و تو باشد، هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه می گوییم، نگهبان و وکیل است.
مواجهه موسی با دختران شعیب
حضرت موسی علیه السلام پس از خروج از سرزمین مصر و طی مسافتی طولانی در آستانه شهر «مدیَن» به سر چشمه آب آن شهر رسید. در آنجا گروهی چوپان را یافت که چهارپایان خود را سیراب می کردند، علاوه بر آنان دو زن را دید که به جای آب دادن به گوسفندان، دائماً آنان را از پراکنده شدن و دور گشتن باز می دارند و منتظر هستند. موسی با تعجب از این عمل، از آنان پرسید: شما اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمى دهیم تا این چوپانها دامهایشان را برگردانند و پدر ما پیرى کهنسال است و به همین خاطر ما مجبوریم خودمان کار کنیم. حضرت موسى علیه السلام که حال آنان را دید با موافقت آن دو گوسفندانشان را سیراب کرد.
دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جریان را براى او بازگو کردند. آنگاه حضرت شعیب علیه السلام دستور داد که یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بیاورد تا پاداش کارش را به وى بدهد. قرآن در اینجا توصیف ویژه ای از آن دختر می کند: «فجََاءَتْهُ إِحْدَئهُمَا تَمْشىِ عَلىَ اسْتِحْیاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبىِ یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ مَا سَقَیتَ لَنَا؛ پس یکى از آن دو در حالى که با حالت شرم و حیا گام برمىداشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مىطلبد تا پاداش اینکه دامهاى ما را آب دادى به تو بدهد.»
روایت شده است که موسى علیه السّلام به آن دختر گفت: راه را به من نشان بده و پشت سرم بیا که ما فرزندان یعقوب به پشت زنان نمىنگریم.[۱]
حضرت موسى علیه السلام به خانه شعیب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود. شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت. در این هنگام یکى از آن دو به پدرش گفت: اى پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسى که استخدام مىکنى آن کسى است که نیرومند و امین باشد.
پدر که از این پیشنهاد تمایل دخترش را به فراست دریافت کرده بود، سخن کوتاه کرده، به موسی علیه السلام گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم، مشروط به این که هشت سال برای من کار کنی، البته اگر آن را تا ده سال افزایش دهی به اختیار خودت است (محبتی کرده ای). من نمی خواهم بار سنگینی بر دوش تو بگذارم و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهى یافت».
موسی این پیشنهاد را پذیرفت و به این صورت با دختر شعیب ازدواج نمود و ده سال در مدین ماند و پس از آن با خانوادهاش از مدین به طرف مصر رهسپار شد.
نام دختران شعیب
نام دختران شعیب را در برخی منابع لیا و صفوره نوشتهاند. و برخی گفته اند اسم دختر بزرگتر صفراء و اسم دختر کوچکتر صفیراء بوده است.[۲] و مطابق با روایتی دختر کوچک تر شعیب با آن حضرت ازدواج کرد و آن همان دختری بود که پیشنهاد استخدام حضرت موسی را به پدرش داد.[۳]
در کتاب «اعلام القرآن» آمده است که نام همسر حضرت موسی را برخی «صفورا»، برخی «صافورا»، برخی «صفورة»، و برخی «صفراء» گفته اند.[۴]
پانویس
منابع
- عبدالحسین شبسترى، اعلام القرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، چاپ ۱، ۱۳۷۹ش.
- شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق.
- فیض کاشانى، تفسیر الصافی، تهران، مکتبه الصدر، چاپ دوم، ۱۴۱۵ق.
- محمدباقر مجلسى، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.