عرفان: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | «عرفان» در لغت به معنای شناخت است و در اصطلاح نام علمی است از [[علم الهی|علوم الهی]] که موضوع آن شناخت [[الله|خدا]] و [[اسماء و صفات الهی|اسماء و صفات]] اوست؛ و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسائی [[حق]] انتخاب کرده اند «عرفان» می نامند.<ref> دهخدا، لغت نامه، ج۱۰، ص: ۱۳۵۹۲. </ref> در عرفان، علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب میشود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم میشود. | |
− | + | ==تعریف عرفان== | |
+ | «عرفان»، یعنی شناختی که از دریافت های باطنی، بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با [[نفس]] بدست میآید. بشریت از روزی که خود را شناخته، برای شناخت جهان و پی بردن به راز آفرینش، تلاش خستگیناپذیری را آغاز کرده است و این تلاش همچنان ادامه دارد. او در جستجوی این است که هستی چیست، از کجا نشأت گرفته است و به کجا میرود و هدف نهائی آن کدام است؟ عرفان و شناسائى [[حق]] به دو طریق میسر است: | ||
− | + | *یکى به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات رسیدن است، و این مخصوص علما می باشد. | |
− | + | *دوم طریق تصفیه باطن و تخلیه سِرّ از غیر و تحلیه [[روح]] می باشد، و آن طریق معرفت، خاصّه [[پیامبران|انبیاء]] و [[اولیاء الله|اولیاء]] است، و این معرفت کشفى و شهودى را غیر از مجذوب مطلق کس را میسر نباشد مگر به سبب طاعت و [[عبادت]] قالبى و نفسى و قلبى و روحى و سرّى و خفى، و غرض از ایجاد عالم معرفت شهودى است. | |
− | + | عرفا عقیده دارند براى رسیدن به حق و حقیقت بایستى مراحلى را طى کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل کند، و تفاوت آنها با حکما آن است که تنها گرد استدلالهاى [[عقل]] نمى گردند، بلکه مبناى کار آنها بر شهود و کشف است.<ref> سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف»، ذیل واژه عرفان. </ref> | |
− | + | [[تصوف]] و عرفان، از یک سرچشمه نشأت گرفتهاند و هر دو حاصل یک واقعیتند. عنوان تصوف بیشتر به جنبه عملی و سلوک مکتب عنایت دارد و عنوان عرفان به جنبه نظری و اندیشه و دریافت؛ لذا عرفان، شعبه ای از [[فلسفه]] است که حکمت نظری و عملی را به هم آمیخته و راه شناخت و سلوک را از یافتههای باطنی بدست آورده است و این مسلکی است که از دیرباز و از دوران باستان به یادگار مانده است. | |
+ | ==تاریخچه عرفان == | ||
+ | عرفان و [[تصوف]] جزو ابداعات مسلمین نیست و ریشه در تاریخ دارد و این ریشهداری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که [[دین]] [[فطرت|فطری]] بر [[انسان]] دارد و آدمی را به سوی [[زهد]] و از آن جا به معرفت [[نفس]] رهنمون میشود.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۳|[۱]]]</sup> در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۴|[۲]]]</sup> و لذا میتوان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود [[اسلام]] دارد.<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۵|[۳]]]</sup> | ||
− | عرفا | + | در قرن اول هجری، نوعی [[زهد]] افراطی و اعراض از [[دنیا]] در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی [[پیامبر اسلام|پیامبر]] و برخی از [[صحابه]] اوست، همانند [[اصحاب صفه]]، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان [[بنی امیه|امویان]] و [[حکومت بنی عباس|عباسیان]] و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزههایی هم چون مبارزه با [[نفس]]، [[اخلاص]] و توجه به [[آخرت]] و... است که در [[قرآن]] و [[سنت|سنّت]] آمده است. |
+ | |||
+ | مرحله رشد و رواج عرفان از اواخر قرن سوم آغاز میشود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. [[بایزید بسطامی]] (م، بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و [[جنید بغدادی]] (م، ۲۹۷) که او را شیخ المشایخ میخوانند در این دوره حضور دارد. | ||
+ | |||
+ | پس از آن، عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در [[خراسان]]، [[ابوسعیدابوالخیر|ابوسعید ابوالخیر]] (م، ۴۴۰) و [[خواجه عبدالله انصاری]] (م، ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م، ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م، ۴۲۶) حضور دارند. [[ابوحامد محمد غزالی|ابو حامد محمد غزالی]] (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، «المنقذ من الضلال» و «[[احیاء علوم الدین (کتاب)|احیاء علوم الدین]]»، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان [[اسلام|اسلامی]] و زاهدانه است. | ||
+ | |||
+ | در دو قرن چهارم و پنجم، [[فارابی]] و اخوان الصفا سعی در نزدیکی [[عقل]] و [[شریعت]] داشتند و [[ابن سینا]] نیز حکمت شرقی خود را در کتاب [[اشارات و تنبیهات (کتاب)|الاشارات و التنبیهات]] مبنای تلفیق [[فلسفه]] و عرفان قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ [[ابن فارض|ابن فارض مصری]] (۵۴۶ ـ۶۳۲) و پس از او [[محیی الدین ابن عربی]] (م، ۶۳۸) میدرخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند [[فتوحات مکیه (کتاب)|الفتوحات المکیه]] و [[فصوص الحکم]] و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل میکند و [[وحدت وجود]] را به خوبی تقریر و تبیین مینماید. | ||
+ | |||
+ | از آغاز قرن هفتم، آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر میشود. [[محمد بن اسحاق صدرالدین قونوی|صدر الدین قونوی]] (م ۶۷۷)، [[فخر الدین عراقی]] (۶۸۸)، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، [[عبدالرزاق کاشانی]] (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ [[فصوص الحکم ابن عربی (کتاب)|فصوص الحکم]] [[ابن عربی]] در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. [[سید حیدر آملی]] (م ۷۸۷) عارف نامدار [[شیعه|شیعی]] و صاحب «[[المحیط الاعظم و البحر الخضم (کتاب)|المحیط الاعظم]]» نیز از بزرگان این عصر میباشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. [[تمهید القواعد]] از [[ابن ترکه|صائن الدین الترکه اصفهانی]] (م ۸۳۵)، نفحات الانس از [[جامی|عبدالرحمان جامی]] (۸۱۲ ـ ۸۹۸) [[گلشن راز]] [[شیخ محمود شبستری]] (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از [[عزیز الدین نسفی]] و... . | ||
+ | |||
+ | از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در میآید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت میشوند که داخل در سلسلههای رسمی تصوف نیستند، [[ملاصدرا|صدر المتالهین شیرازی]] (م ۱۰۵۰)، [[فیض کاشانی]] (م ۱۰۹۱)، [[قاضی سعید قمی]] (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای [[شیعه]] که اهل [[سیر و سلوک|سیر و سلوک]] عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیدهاند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشدهاند. همانند [[سید محمد مهدی بحرالعلوم|سید مهدی بحر العلوم]] (م ۱۲۱۲) [[میرزا جواد آقا ملکی تبریزی]] (م ۱۳۳۳ ش) و [[علامه طباطبایى|علامه سید محمد حسین طباطبایی]] (م ۱۳۶۰ ش). <sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۶|[۴]]]</sup> | ||
+ | |||
+ | مرحوم [[مرتضی مطهری|استاد شهید مطهری]]، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن ۹ ذکرکردهاند،<sup>[[عرفان اسلامی#cite note-۷|[۵]]]</sup> که میتوان مراجعه کرد. | ||
+ | ==موضوع عرفان== | ||
+ | [[ابن ترکه]] نویسنده [[تمهید القواعد]] لازم میداند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عامتر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره، اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای [[انسان]] و ابتداییترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده میبیند.<ref>ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۱۳ ـ ۲۵.</ref> قیصری نیز موضوع این علم را ذات احدیت و نصرت ازلی و صفات سرمدی او میداند.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲.</ref> | ||
+ | |||
+ | شاید بتوان گفت از آنجا که در بینش عرفا، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او در دیار هستی، حقیقتی نیست؛ پس بحث از ذات حضرت حق، بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷ و ۲۱۸.</ref> | ||
+ | ==مشخصات عرفان== | ||
+ | قیصری میگوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرتها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات اهل الله و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونهای که در عالم حقیقت و واقع، ثابت است.<ref>. یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۸.</ref> همین مطلب را [[ابن ترکه]] در [[تمهید القواعد]] با عبارتی موجز بیان کرده است.<ref>. ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۲۶.</ref> | ||
+ | |||
+ | در عرفان علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب میشود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم میشود. عرفان، جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. عرفا در عین پذیرش استدلال و علم حصولی، اصالت را به ارتباط حضوری و شهودی بین [[انسان]] و حقیقت میدهند. هدف [[عارف]] رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد میبیند. و البته در این راه ریاضت و مجاهده است که انسان را به هدف میرساند. | ||
+ | |||
+ | عشق جزو مسائل اساسی عرفان است.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ۱۳۷۷، چ چهارم، ص ۳۳ ـ ۶۲.</ref> عشق از تمام مخلوقات سریان میکند، در ذات حق نیز عشق است که تجلی میکند و عالم خلق میشود. محور جهانبینی عرفانی [[وحدت وجود]] است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت میگیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است (نظام احسن). [[انسان]] جزو مهمترین مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا در این جهان به شدت احساس غربت میکند.<ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص ۸۳ ـ ۱۳۱.</ref> | ||
+ | |||
+ | عرفا برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده میکنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش میکنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند: وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر،<ref>. ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۶۱ ـ ۱۷۳؛ و عرفان حافظ، ص ۱۲.</ref> هویة و حقیقة الحقایق، احدیت و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین.<ref>. ر.ک: یثربی، سید یحیی،عرفان نظری، ص ۲۳۹ ـ ۲۶۶.</ref> | ||
+ | ==تفاوت عرفان و فلسفه== | ||
+ | گفته شد که عرفان، شعبه ای از [[فلسفه]] است و فلسفه معمولا در کنار عرفان ذکر شده، اما با آن تفاوتهایی دارد، از جمله: | ||
+ | |||
+ | *فیلسوف در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه میکند و ابزار کار او [[عقل]] و [[منطق]] و استدلال است، ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه استدلال قرار میدهد و آن را به زبان عقل توضیح میدهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و [[تهذیب نفس|تهذیب]] و حرکت در باطن است. | ||
+ | *فیلسوف میخواهد جهان را به صورت کامل بفهمد و همین را کمال [[انسان]] میداند، و عارف تلاش میکند به کنه و حقیقت هستی که [[الله|خدا]] است برسد. | ||
+ | *در نظر فیلسوف غیر خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امکان است، ولی در نظر [[عارف]] غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او.<ref>. ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۸۹ ـ ۹۱.</ref> | ||
+ | *موضوع [[فلسفه]] موجود است، ولی موضوع عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا میداند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که فیلسوف از پیش نتیجه کار فلسفه ورزی خود را نمیداند، ولی عارف درصدد است آن چه را یافته و شهود کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند.<ref>. ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۳.</ref> | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
− | + | ==منابع== | |
+ | *[https://pasokh.org/fa/Article/View/4045/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A/?SearchText=%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86&LPhrase= "عرفان اسلامی"، سایت اندیشه قم]. | ||
+ | == مطالب مرتبط == | ||
+ | * [[عرفان اسلامی]] | ||
+ | * [[تصوف]] | ||
[[رده:علوم]] | [[رده:علوم]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۵:۴۶
«عرفان» در لغت به معنای شناخت است و در اصطلاح نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت خدا و اسماء و صفات اوست؛ و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسائی حق انتخاب کرده اند «عرفان» می نامند.[۱] در عرفان، علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب میشود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم میشود.
محتویات
تعریف عرفان
«عرفان»، یعنی شناختی که از دریافت های باطنی، بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با نفس بدست میآید. بشریت از روزی که خود را شناخته، برای شناخت جهان و پی بردن به راز آفرینش، تلاش خستگیناپذیری را آغاز کرده است و این تلاش همچنان ادامه دارد. او در جستجوی این است که هستی چیست، از کجا نشأت گرفته است و به کجا میرود و هدف نهائی آن کدام است؟ عرفان و شناسائى حق به دو طریق میسر است:
- یکى به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات رسیدن است، و این مخصوص علما می باشد.
- دوم طریق تصفیه باطن و تخلیه سِرّ از غیر و تحلیه روح می باشد، و آن طریق معرفت، خاصّه انبیاء و اولیاء است، و این معرفت کشفى و شهودى را غیر از مجذوب مطلق کس را میسر نباشد مگر به سبب طاعت و عبادت قالبى و نفسى و قلبى و روحى و سرّى و خفى، و غرض از ایجاد عالم معرفت شهودى است.
عرفا عقیده دارند براى رسیدن به حق و حقیقت بایستى مراحلى را طى کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل کند، و تفاوت آنها با حکما آن است که تنها گرد استدلالهاى عقل نمى گردند، بلکه مبناى کار آنها بر شهود و کشف است.[۲]
تصوف و عرفان، از یک سرچشمه نشأت گرفتهاند و هر دو حاصل یک واقعیتند. عنوان تصوف بیشتر به جنبه عملی و سلوک مکتب عنایت دارد و عنوان عرفان به جنبه نظری و اندیشه و دریافت؛ لذا عرفان، شعبه ای از فلسفه است که حکمت نظری و عملی را به هم آمیخته و راه شناخت و سلوک را از یافتههای باطنی بدست آورده است و این مسلکی است که از دیرباز و از دوران باستان به یادگار مانده است.
تاریخچه عرفان
عرفان و تصوف جزو ابداعات مسلمین نیست و ریشه در تاریخ دارد و این ریشهداری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون میشود.[۱] در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد.[۲] و لذا میتوان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود اسلام دارد.[۳]
در قرن اول هجری، نوعی زهد افراطی و اعراض از دنیا در میان برخی از افراد ظهور کرد. علت این امر، یکی زندگانی اختصاصی پیامبر و برخی از صحابه اوست، همانند اصحاب صفه، و دیگری دنیاطلبی و لذت جویی فراوان امویان و عباسیان و بالاخره برداشت خاص این افراد از آموزههایی هم چون مبارزه با نفس، اخلاص و توجه به آخرت و... است که در قرآن و سنّت آمده است.
مرحله رشد و رواج عرفان از اواخر قرن سوم آغاز میشود، و هر چند تصوف در این دوران مکتب کاملی نیست، ولی بیشتر محتوای عرفان، تقریبا به صورت کامل، رایج است. بایزید بسطامی (م، بین ۲۰۲ تا ۲۶۴)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و جنید بغدادی (م، ۲۹۷) که او را شیخ المشایخ میخوانند در این دوره حضور دارد.
پس از آن، عرفان از هر دو جهت عملی و نظری، تکمیل شده و به صورت یک نظام فکری کامل در آمد. در خراسان، ابوسعید ابوالخیر (م، ۴۴۰) و خواجه عبدالله انصاری (م، ۴۸۱) هستند که انصاری عرفان عملی را تدوینی نو کرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م، ۳۷۱) و پس از او شیخ ابواسحاق کازرونی (م، ۴۲۶) حضور دارند. ابو حامد محمد غزالی (م ۵۰۵) صدای رسایی بود که در این دوران به دفاع از صوفیه برآمد. و دو کتاب معروف او، «المنقذ من الضلال» و «احیاء علوم الدین»، تأثیر فراوانی در ترویج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطونی، هم چنان اسلامی و زاهدانه است.
در دو قرن چهارم و پنجم، فارابی و اخوان الصفا سعی در نزدیکی عقل و شریعت داشتند و ابن سینا نیز حکمت شرقی خود را در کتاب الاشارات و التنبیهات مبنای تلفیق فلسفه و عرفان قرار داد. اهل تصوف نیز از این همه بهره بردند. در قرن ۶ ابن فارض مصری (۵۴۶ ـ۶۳۲) و پس از او محیی الدین ابن عربی (م، ۶۳۸) میدرخشند که عرفان نظری، در این نظام خود را مدیون اوست. او در آثارش همانند الفتوحات المکیه و فصوص الحکم و... عرفان را به نوعی فلسفه تبدیل میکند و وحدت وجود را به خوبی تقریر و تبیین مینماید.
از آغاز قرن هفتم، آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسیر میشود. صدر الدین قونوی (م ۶۷۷)، فخر الدین عراقی (۶۸۸)، سعید الدین فرغانی (م حدود ۷۰۰) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراری، عبدالرزاق کاشانی (م ۷۳۶) و داود بن محمود بن محمد رومی قیصری (م ۷۵۱) شارح بزرگ فصوص الحکم ابن عربی در ترویج عرفان نظری نقش اساسی دارند. سید حیدر آملی (م ۷۸۷) عارف نامدار شیعی و صاحب «المحیط الاعظم» نیز از بزرگان این عصر میباشد، بسیاری از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظری و عرفان عملی در این دوره نگاشته شده است. تمهید القواعد از صائن الدین الترکه اصفهانی (م ۸۳۵)، نفحات الانس از عبدالرحمان جامی (۸۱۲ ـ ۸۹۸) گلشن راز شیخ محمود شبستری (م حدود ۷۲۰)، الانسان الکامل از عزیز الدین نسفی و... .
از قرن دهم هجری، به بعد عرفان به شکل دیگری در میآید. بزرگان صوفیه، برجستگی گذشتگان را ندارند و نیز عرفایی یافت میشوند که داخل در سلسلههای رسمی تصوف نیستند، صدر المتالهین شیرازی (م ۱۰۵۰)، فیض کاشانی (م ۱۰۹۱)، قاضی سعید قمی (۱۱۰۳) و نیز افرادی از میان فقهای شیعه که اهل سیر و سلوک عملی بوده و به مقامات عرفانی رسیدهاند ولی به طور رسمی وارد عرفان و تصوف نشدهاند. همانند سید مهدی بحر العلوم (م ۱۲۱۲) میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (م ۱۳۳۳ ش) و علامه سید محمد حسین طباطبایی (م ۱۳۶۰ ش). [۴]
مرحوم استاد شهید مطهری، طبقه بندی عرفا را بر اساس دوران زندگی آنها تا قرن ۹ ذکرکردهاند،[۵] که میتوان مراجعه کرد.
موضوع عرفان
ابن ترکه نویسنده تمهید القواعد لازم میداند که موضوع این علم به لحاظ مفهومی عامتر از تمام موضوعات باشد و از جهت حیطه و گستره، اتم از دیگر موضوعات و علوم باشد و نیز آشکارترین معنا برای انسان و ابتداییترین تصور و تعقل باشد. و تمامی این صفات را در کلمه وجود مطلق گرد آمده میبیند.[۳] قیصری نیز موضوع این علم را ذات احدیت و نصرت ازلی و صفات سرمدی او میداند.[۴]
شاید بتوان گفت از آنجا که در بینش عرفا، وجود و موجود حقیقی همان ذات احدی و صفات و نعوت اوست و به جز او در دیار هستی، حقیقتی نیست؛ پس بحث از ذات حضرت حق، بحث از تمام عالم هستی است و لذا هرچند تعبیر قیصری با تعبیر ابن ترکه تفاوت دارد ولی مراد هر دو یکی است.[۵]
مشخصات عرفان
قیصری میگوید مسائل عرفان عبارتند از چگونگی صدور کثرت از حضرت حق و چگونگی بازگشت این کثرتها به او و بیان مظاهر اسماء الهی و نعوت ربانی و کیفیت بازگشت اهل الله به سوی او و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضات اهل الله و بیان نتایج دنیوی و اخروی یکایک اعمال و افعال و اذکار به گونهای که در عالم حقیقت و واقع، ثابت است.[۶] همین مطلب را ابن ترکه در تمهید القواعد با عبارتی موجز بیان کرده است.[۷]
در عرفان علم تنها کافی نیست و عمل اساس کار است و علم محصول عمل محسوب میشود و لذا عرفان به عرفان عملی و عرفان نظری تقسیم میشود. عرفان، جهان خارج را واقعی دانسته و برای آن وحدتی حقیقی قائل است که هم دارای ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقیقت محض است. عرفا در عین پذیرش استدلال و علم حصولی، اصالت را به ارتباط حضوری و شهودی بین انسان و حقیقت میدهند. هدف عارف رسیدن به حقیقت واحد عینی و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقای انسان را در همین وصول و اتحاد میبیند. و البته در این راه ریاضت و مجاهده است که انسان را به هدف میرساند.
عشق جزو مسائل اساسی عرفان است.[۸] عشق از تمام مخلوقات سریان میکند، در ذات حق نیز عشق است که تجلی میکند و عالم خلق میشود. محور جهانبینی عرفانی وحدت وجود است و خلق جهان نیز با تجلی واحد صورت میگیرد. عالم به بهترین وجه ممکن خلق شده است (نظام احسن). انسان جزو مهمترین مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم کبیر است و در مقابل جهان، انسان صغیر است. آدمی پیش از جهان موطنی دارد که اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد کرد و لذا در این جهان به شدت احساس غربت میکند.[۹]
عرفا برای بیان اغراض خود از اصطلاحات خاصی استفاده میکنند که بیشتر حالت رازگونه دارند و تلاش میکنند معارف آنها در میان عامه رواج نیابد، همانند: وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غیبت و حضور، ذوق، شرب، سکر، محو و محق و محو، خواطر،[۱۰] هویة و حقیقة الحقایق، احدیت و عماء، محبوبین و محبین، وجد و شهود و عیان و مکاشفه و تلوین و تمکین.[۱۱]
تفاوت عرفان و فلسفه
گفته شد که عرفان، شعبه ای از فلسفه است و فلسفه معمولا در کنار عرفان ذکر شده، اما با آن تفاوتهایی دارد، از جمله:
- فیلسوف در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه میکند و ابزار کار او عقل و منطق و استدلال است، ولی عارف مبادی و اصول کشفی و شهودی را مایه استدلال قرار میدهد و آن را به زبان عقل توضیح میدهد. ولذا ابزار کار او، دل، و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت در باطن است.
- فیلسوف میخواهد جهان را به صورت کامل بفهمد و همین را کمال انسان میداند، و عارف تلاش میکند به کنه و حقیقت هستی که خدا است برسد.
- در نظر فیلسوف غیر خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امکان است، ولی در نظر عارف غیر خدا هیچ نیست و هر چه هست اسماء و صفات و تجلیات خداست نه اموری در برابر او.[۱۲]
- موضوع فلسفه موجود است، ولی موضوع عرفان موجود حقیقی است که آن را منحصر در خدا میداند، و شاید نکته اصلی تفاوت هم این باشد که فیلسوف از پیش نتیجه کار فلسفه ورزی خود را نمیداند، ولی عارف درصدد است آن چه را یافته و شهود کرده است با مبادی عقلی توجیه و تفسیر کند.[۱۳]
پانویس
- ↑ دهخدا، لغت نامه، ج۱۰، ص: ۱۳۵۹۲.
- ↑ سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف»، ذیل واژه عرفان.
- ↑ ر.ک: صائن الدین علی الترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۱۳ ـ ۲۵.
- ↑ . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷؛ و برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲.
- ↑ . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۷ و ۲۱۸.
- ↑ . یثربی، عرفان نظری، ص ۲۱۸.
- ↑ . ر.ک: صائن الدین ابن ترکه: تمهید القواعد، به تصحیح حسن حسن زاده آملی، ص ۲۶.
- ↑ . ر.ک: یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ۱۳۷۷، چ چهارم، ص ۳۳ ـ ۶۲.
- ↑ . ر.ک: مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص ۸۳ ـ ۱۳۱.
- ↑ . ر.ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۶۱ ـ ۱۷۳؛ و عرفان حافظ، ص ۱۲.
- ↑ . ر.ک: یثربی، سید یحیی،عرفان نظری، ص ۲۳۹ ـ ۲۶۶.
- ↑ . ر.ک: مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۸۹ ـ ۹۱.
- ↑ . ر.ک: برنجکار، آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۳.