مهدی (خلیفه عباسی): تفاوت بین نسخهها
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) |
|||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | "ابوعبدالله | + | "ابوعبدالله مهدی عباسی" به عنوان سومین خلیفه [[بنیعباس]] بود که بعد از پدرش [[منصور(خلیفه عباسی)|منصور دوانقی]] به قدرت رسید.<ref> |
+ | سعیده سلطانی مقدم، حکومت عباسیان، [http://www.pajoohe.ir دانشنامه پژوهه]، بازیابی: ۱۶ دی ۱۳۹۱.</ref> دوران مهدی عباسی، ادامه عصر منصور و دوره تحکیم پایه های قدرت [[عباسیان]] است. از کارهای او میتوان به وسعت دادن [[مسجد الحرام|مسجدالحرام]]، گذاشتن دستگاه برید (پُست) و رونق گرفتن تجارت در [[بغداد]] اشاره کرد. | ||
− | دوران مهدی، ادامه | + | ==دوران خلافت مهدی عباسی== |
+ | دوران مهدی، در ادامه دوران [[منصور (خلیفه عباسی)|منصور]]، دوره استحکام پایه های قدرت [[حکومت بنی عباس|عباسیان]] است که شکوه آن در دوران [[هارون الرشید|هارون]] ظاهر می شود. در تمامی این دوره به جز [[اندلس]] که در اختیار [[بنی امیه|امویان]] بود، سایر سرزمین های اسلامی، تحت سلطه عباسیان قرار داشت.<ref>رسول جعفریان، از پیدایش اسلام تا ایران اسلامی.</ref> هنوز نیروهای وفادار به عباسیان که به نام شیعه بنی عباس خوانده شدند، مطمئن ترین نیروهای حکومت بودند. همان ها بودند که با شورش و فریاد، عیسی بن موسی را وادار کردند تا به نفع پسر مهدی از ولایت عهدی کناره گیری کند. | ||
− | مهدی عباسی در سفر حج میان مردم [[مکه]] و [[مدینه]] بذل و بخشش فراوانی می کرد. این اقدام، نوعی حرکت تبلیغی برای وی بود، کاری که در دوره های مختلف تاریخ، خلفا و امیران نسبت به مردم این دو شهر انجام می دادند. وی بر مساحت مسجدالحرام و مسجدالنبی افزود و در آبادی راه های | + | مهدی عباسی در سفر [[حج]] میان مردم [[مکه]] و [[مدینه]] بذل و بخشش فراوانی می کرد. این اقدام، نوعی حرکت تبلیغی برای وی بود، کاری که در دوره های مختلف تاریخ، خلفا و امیران نسبت به مردم این دو شهر انجام می دادند. وی بر مساحت [[مسجدالحرام]] و [[مسجد النبی (ص)|مسجدالنبی]] افزود و در آبادی راه های حج کوشید. |
− | مهدی در یکی از سفرها، تعداد پانصد نفر از نوادگان انصار را به عنوان اعوان و انصار خود از [[ | + | مهدی در یکی از سفرها، تعداد پانصد نفر از نوادگان [[انصار]] را به عنوان اعوان و انصار خود از مدینه به [[بغداد]] کوچ داده برای آنها امکانات زندگی فراهم کرد. این اقدام، نوعی دلجویی از انصار بود که در دوران [[امویان]] مورد ستم بودند و بعدها نیز به دلیل حمایت از شورش [[نفس زکیه]] در مدینه، مورد بی مهری منصور واقع شده بودند. |
− | + | ==شورشهای زمان مهدی عباسی== | |
− | + | شورشهایی نیز در زمان مهدی عباسی به وجود آمد، که از جمله شورش یوسف البرم که به منظور [[امر به معروف و نهی از منکر|امر به معروف و نهی از منکر]] قیام کرد، شورش مقنع (سپید جامگان) و شورش عبدالسلام یشکری را میتوان نام برد.<ref> | |
+ | سعیده سلطانی مقدم، حکومت عباسیان، [http://www.pajoohe.ir دانشنامه پژوهه]، بازیابی: ۱۶ دی ۱۳۹۱.</ref> | ||
− | + | ==مهدی عباسی و امام کاظم علیهالسلام== | |
− | + | از آنجا که مهدی عباسی وقت خود را عموما به حل منازعات داخلی و کشورگشایی می گذراند، [[امام موسی کاظم علیه السلام|امام موسی بن جعفر]] علیه السلام در زمان او اندک فرصتی برای بیان حقایق [[شرع]] و مظلومیت [[اهل البیت|اهل بیت]] علیهم السلام یافت. | |
− | از | + | البته مهدی برای در امان ماندن از خطر احتمالی از سوی امام، حضرت را مدتی زندانی کرد و چون تضمین گرفت که بر علیه او نشورد، حضرت را آزاد کرد. تفصیل واقعه به روایت فضل بن ربیع از پدرش چنین است: وقتی مهدی، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کرد، یکی از شب ها حضرت [[امام علی علیه السلام|امیرمؤمنان علی]] علیه السلام را در خواب دید که به او فرمود: یا «فهل عسیتم إن تولیتم أن تفسدوا فی الارض وتقطّعوا ارحامکم»<ref>[[سوره محمد]]، آیه ۲۲.</ref> آیا شما به این امید بودید که اگر ولایت یافتید، در زمین فساد کنید و قطع ارحام کنید! به دنبال این خواب، خلیفه ابن ربیع را شبانه خواست و گفت: که موسی بن جعفر علیه السلام را نزدش حاضر کند. او این کار را کرد و چون امام حاضر شد، خلیفه دست در گردن امام انداخت و جریان خواب خود را بازگو کرد و گفت: آیا به من اطمینان می دهی بر علیه من یا فرزندانم خروج نکنی؟! بعد از آن که تضمین گرفت، از ربیع خواست امام را به [[مدینه]] بازگرداند و او نیز شبانه همین کار را کرد. |
− | البته | + | البته این اعمال و فراخواندن مکرر حضرت موجبات نگرانی خاندان و [[شیعه|شیعیان]] حضرت را فراهم می کرد. از جمله صاحب [[کشف الغمة (کتاب)|کشف الغمه]] از کتاب دلایل از ابی قتاده قمی از ابی خالد زبالی نمونه ای از این نگرانی یاران را نشان می دهد. این واقعه مربوط به زمانی است که قیام [[فخّ|شهید فخ]] سرکوب شد و مهدی چون عامل تحریک را امام کاظم می دانست قسم خورد حضرت را به شهادت برساند. |
− | + | لذا آن حضرت را به دستور مهدی دستگیر کردند تا به پایتخت ببرند و وقتی به شهر زباله رسیدند، امام از ابی خالد که با نگرانی و اندوه ایشان را نگاه می کرد، خواست نیازهایش را برطرف کند، همچنین علت غم و اندوهش را پرسید. ابی خالد گفت: چرا غمگین نباشم که تو را نزد این طاغی می برند و من خیالم از این قضیه ناراحت است. حضرت فرمود: ای ابا خالد من از او ترسی ندارم وقتی هلال ماه، روز... شد منتظر می باشد. | |
− | + | ابی خالد می گوید من که نگران حضرت بودم، روز و شب منتظر آن لحظه بودم. تا این که روز موعود رسید. من اول شب در محلی که به من وعده داده بود، منتظر ماندم و چون کمی طول کشید به وسوسه افتادم. در همین لحظه سواری از طرف [[عراق]] پیش آمد و در این بین [[امام موسی کاظم علیه السلام|حضرت ابوالحسن]] علیه السلام جلو کاروان بر قاطر خود سوار بود، مرا صدا زد و فرمود: شک مکن، [[شیطان]] دوست دارد که تو را به شک بیندازد. من از خلاصی حضرت خوشحال شدم | |
+ | و گفتم: «الحمدلله الذی خلصک من الطاغیة».<ref> [http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/2689/4254/28290 محمد عابدی، نگاهی به زندگی امام موسی بن جعفر علیه السلام، مبلغان، اردیبهشت ۱۳۷۹، شماره ۴، صفحه ۸]، بازیابی: ۱۶ دی ماه ۱۳۹۱.</ref> | ||
− | + | == وفات == | |
+ | مهدی عباسی ابتدا فرزند خویش [[هادی (خلیفه عباسی)|هادی]] را به مقام ولایت عهدی منصوب کرد، اما در اواخر عمرش از ولایت عهدی فرزندش هادی، دلزده و پشیمان شد و تصمیم گرفت فرزند دیگرش [[هارون الرشید|هارون]] را به این مقام منصوب کند. به همین جهت، هادی را که در گرگان بسر میبرد به [[بغداد]] فراخواند، تا به طور رسمی وی را از ولایتعهدی معزول و هارون را ولیعهد خود معرفی کند. اما هادی، اعتنایی به پیام پدر نکرد و همچنان در گرگان بسر میبرد و خود را ولیعهد میدانست. چنین رفتاری از وی، موجب نگرانی و رنجش خاطر پدرش گردید و وی را ناگزیر کرد که به سوی گرگان حرکت و هادی را در آن جا توبیخ و از ولایتعهدی معزول کند. ولیکن هنگامی که از بغداد خارج شد و به "ماسبذان" (از بلاد دینور و حدود کلهر، واقع در غرب کشور فعلی [[ایران]]) رسید، در همانجا و در ۲۳ [[ماه محرم]] سال ۱۶۹ هجری وفات یافت. | ||
− | + | پس از مرگ مهدی عباسی، فرزندش هادی از گرگان به بغداد شتافت و لباس [[خلافت]] پوشید و از مردم برای خویش [[بیعت]] گرفت و برادرش هارون نیز با وی بیعت و اظهار پیروی نمود.<ref>تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۰۸ و ص ۳۱۹؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص ۱۶۴.</ref> | |
− | ==پانویس == | + | ==پانویس== |
− | <references/> | + | <references /> |
{{خلفای بنی عباس}} | {{خلفای بنی عباس}} | ||
[[رده:خلفای عباسی]] | [[رده:خلفای عباسی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۶:۲۹
"ابوعبدالله مهدی عباسی" به عنوان سومین خلیفه بنیعباس بود که بعد از پدرش منصور دوانقی به قدرت رسید.[۱] دوران مهدی عباسی، ادامه عصر منصور و دوره تحکیم پایه های قدرت عباسیان است. از کارهای او میتوان به وسعت دادن مسجدالحرام، گذاشتن دستگاه برید (پُست) و رونق گرفتن تجارت در بغداد اشاره کرد.
محتویات
دوران خلافت مهدی عباسی
دوران مهدی، در ادامه دوران منصور، دوره استحکام پایه های قدرت عباسیان است که شکوه آن در دوران هارون ظاهر می شود. در تمامی این دوره به جز اندلس که در اختیار امویان بود، سایر سرزمین های اسلامی، تحت سلطه عباسیان قرار داشت.[۲] هنوز نیروهای وفادار به عباسیان که به نام شیعه بنی عباس خوانده شدند، مطمئن ترین نیروهای حکومت بودند. همان ها بودند که با شورش و فریاد، عیسی بن موسی را وادار کردند تا به نفع پسر مهدی از ولایت عهدی کناره گیری کند.
مهدی عباسی در سفر حج میان مردم مکه و مدینه بذل و بخشش فراوانی می کرد. این اقدام، نوعی حرکت تبلیغی برای وی بود، کاری که در دوره های مختلف تاریخ، خلفا و امیران نسبت به مردم این دو شهر انجام می دادند. وی بر مساحت مسجدالحرام و مسجدالنبی افزود و در آبادی راه های حج کوشید.
مهدی در یکی از سفرها، تعداد پانصد نفر از نوادگان انصار را به عنوان اعوان و انصار خود از مدینه به بغداد کوچ داده برای آنها امکانات زندگی فراهم کرد. این اقدام، نوعی دلجویی از انصار بود که در دوران امویان مورد ستم بودند و بعدها نیز به دلیل حمایت از شورش نفس زکیه در مدینه، مورد بی مهری منصور واقع شده بودند.
شورشهای زمان مهدی عباسی
شورشهایی نیز در زمان مهدی عباسی به وجود آمد، که از جمله شورش یوسف البرم که به منظور امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد، شورش مقنع (سپید جامگان) و شورش عبدالسلام یشکری را میتوان نام برد.[۳]
مهدی عباسی و امام کاظم علیهالسلام
از آنجا که مهدی عباسی وقت خود را عموما به حل منازعات داخلی و کشورگشایی می گذراند، امام موسی بن جعفر علیه السلام در زمان او اندک فرصتی برای بیان حقایق شرع و مظلومیت اهل بیت علیهم السلام یافت.
البته مهدی برای در امان ماندن از خطر احتمالی از سوی امام، حضرت را مدتی زندانی کرد و چون تضمین گرفت که بر علیه او نشورد، حضرت را آزاد کرد. تفصیل واقعه به روایت فضل بن ربیع از پدرش چنین است: وقتی مهدی، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کرد، یکی از شب ها حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام را در خواب دید که به او فرمود: یا «فهل عسیتم إن تولیتم أن تفسدوا فی الارض وتقطّعوا ارحامکم»[۴] آیا شما به این امید بودید که اگر ولایت یافتید، در زمین فساد کنید و قطع ارحام کنید! به دنبال این خواب، خلیفه ابن ربیع را شبانه خواست و گفت: که موسی بن جعفر علیه السلام را نزدش حاضر کند. او این کار را کرد و چون امام حاضر شد، خلیفه دست در گردن امام انداخت و جریان خواب خود را بازگو کرد و گفت: آیا به من اطمینان می دهی بر علیه من یا فرزندانم خروج نکنی؟! بعد از آن که تضمین گرفت، از ربیع خواست امام را به مدینه بازگرداند و او نیز شبانه همین کار را کرد.
البته این اعمال و فراخواندن مکرر حضرت موجبات نگرانی خاندان و شیعیان حضرت را فراهم می کرد. از جمله صاحب کشف الغمه از کتاب دلایل از ابی قتاده قمی از ابی خالد زبالی نمونه ای از این نگرانی یاران را نشان می دهد. این واقعه مربوط به زمانی است که قیام شهید فخ سرکوب شد و مهدی چون عامل تحریک را امام کاظم می دانست قسم خورد حضرت را به شهادت برساند.
لذا آن حضرت را به دستور مهدی دستگیر کردند تا به پایتخت ببرند و وقتی به شهر زباله رسیدند، امام از ابی خالد که با نگرانی و اندوه ایشان را نگاه می کرد، خواست نیازهایش را برطرف کند، همچنین علت غم و اندوهش را پرسید. ابی خالد گفت: چرا غمگین نباشم که تو را نزد این طاغی می برند و من خیالم از این قضیه ناراحت است. حضرت فرمود: ای ابا خالد من از او ترسی ندارم وقتی هلال ماه، روز... شد منتظر می باشد.
ابی خالد می گوید من که نگران حضرت بودم، روز و شب منتظر آن لحظه بودم. تا این که روز موعود رسید. من اول شب در محلی که به من وعده داده بود، منتظر ماندم و چون کمی طول کشید به وسوسه افتادم. در همین لحظه سواری از طرف عراق پیش آمد و در این بین حضرت ابوالحسن علیه السلام جلو کاروان بر قاطر خود سوار بود، مرا صدا زد و فرمود: شک مکن، شیطان دوست دارد که تو را به شک بیندازد. من از خلاصی حضرت خوشحال شدم و گفتم: «الحمدلله الذی خلصک من الطاغیة».[۵]
وفات
مهدی عباسی ابتدا فرزند خویش هادی را به مقام ولایت عهدی منصوب کرد، اما در اواخر عمرش از ولایت عهدی فرزندش هادی، دلزده و پشیمان شد و تصمیم گرفت فرزند دیگرش هارون را به این مقام منصوب کند. به همین جهت، هادی را که در گرگان بسر میبرد به بغداد فراخواند، تا به طور رسمی وی را از ولایتعهدی معزول و هارون را ولیعهد خود معرفی کند. اما هادی، اعتنایی به پیام پدر نکرد و همچنان در گرگان بسر میبرد و خود را ولیعهد میدانست. چنین رفتاری از وی، موجب نگرانی و رنجش خاطر پدرش گردید و وی را ناگزیر کرد که به سوی گرگان حرکت و هادی را در آن جا توبیخ و از ولایتعهدی معزول کند. ولیکن هنگامی که از بغداد خارج شد و به "ماسبذان" (از بلاد دینور و حدود کلهر، واقع در غرب کشور فعلی ایران) رسید، در همانجا و در ۲۳ ماه محرم سال ۱۶۹ هجری وفات یافت.
پس از مرگ مهدی عباسی، فرزندش هادی از گرگان به بغداد شتافت و لباس خلافت پوشید و از مردم برای خویش بیعت گرفت و برادرش هارون نیز با وی بیعت و اظهار پیروی نمود.[۶]
پانویس
- پرش به بالا ↑ سعیده سلطانی مقدم، حکومت عباسیان، دانشنامه پژوهه، بازیابی: ۱۶ دی ۱۳۹۱.
- پرش به بالا ↑ رسول جعفریان، از پیدایش اسلام تا ایران اسلامی.
- پرش به بالا ↑ سعیده سلطانی مقدم، حکومت عباسیان، دانشنامه پژوهه، بازیابی: ۱۶ دی ۱۳۹۱.
- پرش به بالا ↑ سوره محمد، آیه ۲۲.
- پرش به بالا ↑ محمد عابدی، نگاهی به زندگی امام موسی بن جعفر علیه السلام، مبلغان، اردیبهشت ۱۳۷۹، شماره ۴، صفحه ۸، بازیابی: ۱۶ دی ماه ۱۳۹۱.
- پرش به بالا ↑ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۰۸ و ص ۳۱۹؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص ۱۶۴.
خلفای بنی عباس |
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656) |