آیه ۴ احزاب: تفاوت بین نسخهها
(←متن آیه) |
(←پیوندها) |
||
سطر ۲۳: | سطر ۲۳: | ||
* [[سوره احزاب]] | * [[سوره احزاب]] | ||
* [[سوره احزاب/متن و ترجمه سوره]] | * [[سوره احزاب/متن و ترجمه سوره]] | ||
+ | |||
+ | {{قرآن}} | ||
[[رده:آیات سوره احزاب]] | [[رده:آیات سوره احزاب]] | ||
[[رده:آیات دارای شان نزول]] | [[رده:آیات دارای شان نزول]] |
نسخهٔ ۱۵ فوریهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۹:۲۹
متن آیه
ترجمه
خدا در درون هیچ مردی دو قلب ننهاده است و زنانتان را که مادر خود می خوانید، مادرتان قرار نداد و فرزند خواندگانتان را فرزندانتان نساخت. اینها چیزهایی است که به زبان می گویید و سخن حق از آن خداست و اوست که راه را می نماید.
نزول
«شیخ طوسى» گویند: ابن عباس گوید: منافقین گفتند: محمد داراى دو قلب است سپس خداوند آنها را با نزول این آیه تکذیب نمود، از مجاهد و قتاده و در روایتى نیز از ابن عباس نقل نمایند که مردى از قریش مدعى شده بود که داراى دو قلب است[۱] و این شخص ابومعمر جمیل بن اسد نام داشت که مردى زرنگ بوده سپس این آیه نازل گردید.[۲][۳]
حسن بصرى گوید: مردى مى گفت من داراى نفسى هستم که به من فرمان میدهد و نفسى که مرا بازمیدارد و نهى میکند سپس این آیه نازل شد و درباره این قسمت از آیه «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکمْ أَبْناءَکمْ» قتادة و مجاهد و ابن زید گویند درباره زید ابن حارثه نازل گردیده که مى گفت: فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله است.[۴]
پانویس
- ↑ ابن ابى حاتم در تفسیر خود از سعید بن جبیر و مجاهد و عکرمة (بدون ذکر نام شخصى) روایت کرده است.
- ↑ طبرى صاحب جامع البیان نیز از طریق قتاده از حسن بصرى نقل و روایت کرده است.
- ↑ صاحب مجمع البیان گوید: این آیه درباره ابومعمر جمیل بن معمر بن حبیب الفهرى نازل شده است و ابن ابى حاتم در تفسیر خود نقل نماید که این شخص از قریش از طائفه بنىجمح بوده است و داراى حافظه اى قوى بود و مى گفت: در اندرون من دو قلب وجود دارد که با هر یک از آن دو تعقّل میکنم که بالاتر از عقل محمد است و قریش به او ذوالقلبین مى گفتند تا این که در جنگ بدر وقتى که مشرکین فرار مى کردند او را دیدند در حالتى که یک نعلین خود را در دست گرفته و نعلین دیگر در پایش بود فرار میکرد. ابوسفیان در آن حال او را دید از وى پرسید: مردم کجا رفته اند؟ گفت: فرار کرده اند سپس از وى پرسید تو را چه شده است که به این وضع افتاده اى در حالى که یک نعلین در دست و نعلین دیگرى در پاى دارى؟ ابومعمر متوجه شد و گفت: من خیال میکردم هر دو نعلین در پاى من است در اینجا دروغ بودن او در داشتن دو قلب آشکار گردید.
- ↑ در تفسیر على بن ابراهیم درباره این قسمت از آیه «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکمْ أَبْناءَکمْ» بعد از دو واسطه از امام صادق علیهالسلام روایت شده که فرمود: سبب نزول آن چنین بوده که وقتى پیامبر با خدیجه ازدواج فرمود، روزى به خاطر تجارت با اموال خدیجه به طرف بازار عکاظ رهسپار گردید و زید بن حارثه را که برده اى زیرک و زرنگ بود، خریدارى نمود. این غلام پس از بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله اسلام اختیار کرد و از غلامان رسول خدا گردید وقتى که پدرش حارثة بن شراحیل الکلبى از موضوع پسرش باخبر گردید، وارد مکه شد که پسرش را با خود ببرد. لذا نزد ابوطالب آمد و گفت: اى ابوطالب پسرم به اسارت به مکه آورده شده و شنیده ام که از غلامان برادرزاده ات قرار گرفته از تو میخواهم که یا او را به من بفروشى و یا او را آزاد کنى و به من بازگردانى، ابوطالب موضوع را به پیامبر گفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: زید را آزاد کردم، هر کجا میخواهد مى تواند برود حارثه وقتى که فهمید دست پسرش زید را گرفت که با خود ببرد. زید امتناع کرد و گفت: با وجود بر این که پیامبر مرا آزاد کرده است من از او جدا نخواهم شد پدرش از او خواست که به خاطر مراعات حسب و نسب فامیلى از بردگى قریش صرفنظر کند. زید گفت: من برده نیستم و در عین حال از رسول خدا صلی الله علیه و آله نمى توانم جدا باشم. پدر زید بخشم آمد و فریاد کرد و گفت: اى طائفه قریش شاهد باشید که من از پسرم زید بیزارى جسته و او را از فرزندى خود خلع نموده ام. پیامبر در قبال خشم حارثه فرمود: اى طائفه قریش بدانید که از این پس زید پسر من است و من از او و او از من ارث خواهد برد و از آن به بعد زید پسر پیامبر خوانده شد و پیامبر زید را دوست میداشت و پس از هجرت به مدینه دختر عمه خود زینب دختر جحش را به عقد او درآورد تا این که در یکى از جنگها زید شهید شد پس از شهادت زید پیامبر زینب را به عقد خود درآورد. منافقین گفتند: پیامبر زن پسر خود را به عقد خویش درآورده است در صورتى که بر او حرام بوده است سپس این آیه نازل گردید و فرمود: پسر خوانده در حکم پسر حقیقى و واقعى نخواهد بود.
منابع
- قرآن کریم، ترجمه عبدالمحمد آیتی.
- محمدباقر محقق، نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه، ص 620.