واثق (خلیفه عباسی): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (مهدی موسوی صفحهٔ واثق عباسی را به واثق (خلیفه عباسی) منتقل کرد)
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
«هارون بن محمد» ملقّب به «الواثق بالله» (196-232 ق)، پسر [[معتصم]] و نهمين خليفه [[عباسیان|عباسی]] بود. واثق به خردمندی و تدبیر سیاسی مشهور بود و پس از مرگ پدرش در سال 227 هجری به [[خلافت]] رسيد. او طرفدار شديد [[معتزله]] بود و تا تفتيش عقايد مسلمانان در مورد خلق [[قرآن]] پيش رفت.
{{خلفای بنی عباس}}
 
هارون ملقب به الواثق پسر معتصم در [[شعبان]] سال 186 تولد یافت. مادرش کنیزکی بود رومی قراطیس نام. واثق از جوانی خردمند و مدبر و سیاستمدار بود و معتصم هنگام غیاب از پایتخت مهمات امور را بدو می سپرد. به سال 220 که برای ساختن شهر سامره می رفت وی را در [[بغداد]] نایب خویش کرد و هم به سال 223 وی را به نیابت خویش به استقبال افشین فرستاد که از جنگ بابک خرمی فیروز آمده بود.
 
  
معتصم به هنگام حیات واثق را ولیعهد کرد و وی از پس [[مرگ]] پدر به سال 227 خلافت یافت و مانند پدر تکیه وی به سرداران ترک بود که تعدادشان فزون شده بود و مقامات بلند یافته بودند. اشناس ترک را قدرتی فوق العاده بخشوده بود و تاجی مرصع نشان بر سر او نهاده بود.
+
==دوران خلافت واثق==
 +
واثق عباسی در دوران پدرش [[معتصم]]، به خردمندی و تدبیر سیاسی مشهور بود؛ این مسأله پدرش را واداشت تا در غیاب خود در مقر خلافت، به او اعتماد کند و سپس او را به ولایت‌عهدی برگزیند.
  
==اوضاع حکومت الواثق==
+
واثق پس از مرگ معتصم، در سال 227 هجری [[خلافت]] یافت و مانند پدر، تکیه وی به سرداران ترک بود که تعدادشان فزون شده بود و مقامات بلند یافته بودند. اشناس ترک را قدرتی فوق العاده بخشوده بود و تاجی مرصع نشان بر سر او نهاده بود.
  
در آغاز دوران وی قبایل قیس در [[دمشق]] بشوریدند و ولایتدار شهر را محاصره کردند، وجاء بن ایوب بفرماندهی سپاهی مأمور سرکوب ایشان شد و در مرج راهط بر شورشیان فیروز شد و هزار و پانصد کس از ایشان را بکشت. بقیه فراری شدند و آرامش استقرار یافت.
+
واثق در آغاز زمامداری خود، با حرکت‌های اعراب بنی سلیم و دیگر بدویانی که در محله‌های [[مدینه]] فساد می‌کردند، مقابله کرد و امنیت را در راه‌های تجاری شمال [[جزیرة العرب]] برقرار کرد.
  
طبری گوید: بنی سلیم و طوایف دیگر در حجاز فساد آغازیدند و بازارها را یغما کردند و مردم آزاریشان بالا گرفت. راهها را بریدند و سپاه ولایتدار [[مدینه]] را تارومار کردند. الواثق به سال 230 سپاهی به فرماندهی بغای بزرگ سردار ترک سوی بنی سلیم فرستاد که پنجاه تن از ایشان را بکشت و به همین شمار اسیر گرفت و نیز یک هزار کس از مفسدان قوم را گرفت و در مدینه به زندان کرد آنگاه برای مطیع کردن بنی مره سوی عدن رفت. زندانیان مدینه خواستند از زندان درآیند و در مدینه فساد کنند. مردم مدینه اطرافشان را گرفتند و همه را تا آخر بکشتند و بغا از آن پس که شمال جزیره را آرام کرده بود و در جنوب و مرکز جزیره با قبایل مخالف خلیفه جنگ های بیهوده کرده بود به سامره بازگشت.
+
تشکیلات اداری واثق به ضعف و استبداد استانداران و اطرافیانش دچار شد. در دوران او [[رشوه خواری]] گسترش یافت و [[فساد]] بسیار شد. این خلیفه به پیروی جدش [[هارون الرشید]]، سیاستی سخت‌گیرانه در برابر کارگزاران و دبیرانش پی گرفت و سخن مشهور جدش را که: «فقط افراد ناتوان زور نمی‌گویند» مد نظر قرار داد. او به دبیرانش توجه کرد و اموال هر یک از آنان را که متهم به ثروت‌اندوزی در سایه حکومت بودند، گرفت.
  
واثق نیز چون معتصم در رواج عقاید معتزله می کوشید و اندیشه های آنها را با خشونت به مردم تحمیل می کرد و همین قضیه مردم بغداد را برانگیخت که بر ضد او توطئه کردند. احمد بن نصر سرگروه ناراضی بود که مخلوق بودن [[قرآن]] را منکر بودند و کینه واثق را بدل داشتند و عزل او را می خواستند. گروه بسیار به دور نصر گرد آمدند و روزی را برای انجام توطئه معین کردند که شب پیش به علامت کار طبل بزنند اما آن دو مرد که عهده دار طبل زدن بودند در شب موعود شراب بسیار نوشیدند چنان که سر از پا نمی شناختند.
+
واثق نیز چون معتصم در رواج عقاید [[معتزله]] می کوشید و اندیشه های آنها را با خشونت به مردم تحمیل می کرد و همین قضیه مردم [[بغداد]] را برانگیخت که بر ضد او توطئه کردند. احمد بن نصر خزاعی سرگروه ناراضی بود که مخلوق بودن [[قرآن]] را منکر بودند و کینه واثق را به دل داشتند و عزل او را می خواستند. گروه بسیاری به دور نصر گرد آمدند و روزی را برای انجام توطئه معین کردند. اما توطئه پیش از آن که خطرناک شود فاش شد. احمد بن نصر و یاران وی دستگیر شدند. ایشان را به سامره به نزد واثق بردند و او مجلسی برای مناظره ترتیب داد و شورش و قیام بر ضد خلافت را مسکوت گذاشت و با احمد بن نصر درباره خلق قرآن به گفتگو پرداخت و بدو گفت: احمد درباره قرآن چه می گویی؟ گفت: کلام خداست. گفت: مخلوق است؟ گفت: کلام خداست. گفت: درباره خدا چه می گویی؟ آیا به روز [[قیامت]] او را توانی دید؟ گفت: ای امیرمؤمنان در [[حدیث]] آمده که پیامبر فرموده روز رستاخیز پروردگارتان را خواهید دید چنان که ماهتاب را می بینید و ما پیرو حدیثیم. واثق به حاضران گفت: درباره او چه می گوئید؟ قاضی عبدالرحمن بن اسحاق گفت: خونش مباح است. دیگری گفت: ای امیرمؤمنان خون وی را بده تا بنوشم! حاضران همه موافقت کردند جز ابن ابی داود قاضی القضاة که گفت: ای امیرمؤمنان! کافریست که باید به [[توبه]] وادارش کرد شاید بیمار است و یا عقلش خلل دارد. اما وی از عقیده خود بازنگشت و واثق شمشیر عمرو بن معدی کرب قهرمان معروف عرب را که در خاندان [[حکومت بنی عباس|عباسی]] به یادگار بود، بخواست و چند ضربت به سر و گردن وی زد. یکی از خاصان خلافت نیز ضربتی زد و گردن نصر را ببرید و سرش را جدا کرد. آنگاه سر را به بغداد فرستادند و روزی چند در ناحیه غربی و چند روز در ناحیه شرقی بیاویختند.  
  
آن گروه که بر ناحیه شرقی [[بغداد]] بودند طبل همی زدند اما از آن گروه که در ناحیه غربی بودند جواب نیامد که طبالان مست بودند و توطئه از آن پیش که خطرناک شود فاش شد. احمد بن نصر و یاران وی دستگیر شدند و ایشان را به سامره به نزد واثق بردند و او مجلسی برای مناظره ترتیب داد و شورش و قیام بر ضد خلافت را مسکوت گذاشت و با احمد بن نصر درباره خلق قرآن به گفتگو پرداخت بدو گفت: احمد درباره قرآن چه می گویی؟ گفت: کلام خداست. گفت: مخلوق است؟ گفت: کلام خداست. گفت: درباره خدا چه می گویی؟ آیا به روز قیامت او را توانی دید؟ گفت: ای امیرمؤمنان در [[حدیث]] آمده که پیمبر فرموده روز رستاخیز پروردگارتان را خواهید دید چنان که ماهتاب را می بینید و ما پیرو حدیثیم. واثق به حاضران گفت: درباره او چه می گوئید؟ قاضی عبدالرحمن بن اسحاق گفت: خونش مباح است.
+
در عهد واثق ولایتداران نفوذ فراوان یافتند. عبدالله بن طاهر ولایت [[خراسان]] و طبرستان و کرمان داشت. کار جزیره و [[شام]] و [[مصر]] و [[مراکش|مغرب]] با اشناس ترک بود و از جانب خویش ولایتداران به این نواحی می فرستاد.  
  
دیگری گفت: ای امیرمؤمنان خون وی را بده تا بنوشم! حاضران همه موافقت کردند جز ابن ابی داود قاضی القضاة که گفت: ای امیرمؤمنان! کافریست که باید به [[توبه]] وادارش کرد شاید بیمار است و یا عقلش خلل دارد. اما وی از عقیده خود بازنگشت و واثق شمشیر عمرو بن معدی کرب قهرمان معروف عرب را که در خاندان عباسی به یادگار بود، بخواست و چند ضربت بسر و گردن وی زد. یکی از خاصان خلافت نیز ضربتی زد و گردن نصر را ببرید و سرش را جدا کرد. آنگاه سر را به [[بغداد]] فرستادند و روزی چند در ناحیه غربی و چند روز در ناحیه شرقی بیاویختند. بر گوش وی رقعه ای بود که این سر مشرک گمراه احمد بن نصر است که خدایش بدست هارون الواثق بالله بکشت که حجت در کار خلق [[قرآن]] و انکار تشبیه بر او تمام بود و توبه بر او عرضه شد و انکار ورزید و خدا را شکر که وی را به [[جهنم]] خویش برد.
+
واثق عباسی در سالی که به [[حج]] رفت، دستور داد تعمیراتی در [[مکه]] صورت پذیرد. از جمله تعمیراتی که به دستور واثق عباسی انجام شد، تعمیر بنای بیت الشراب، احداث برکه‌ها و تأمین روشنایی [[مسجدالحرام]] بود. همچنین سفارش ساخت منبرهایی را برای خود داد که تا سده سوم ق. وجود داشت. واثق چندان به ساکنان حرمین عطا نمود که رسم گدایی در روزگار وی در حرمین برچیده شد. همچنین گفته شده او با آل ابی‌طالب نيز رفتاری کريمانه داشته است.
  
در عهد واثق ولایتداران نفوذ فراوان یافتند. عبدالله بن طاهر ولایت خراسان و طبرستان و کرمان داشت. کار جزیره و شام و مصر و مغرب با اشناس ترک بود و از جانب خویش ولایتداران به این نواحی می فرستاد و عبدالله و اشناس هر دو مقیم سامره بودند. واثق در سال 232 درگذشت و نتوانست بیش از شش سال خلافت نماید، بعد از او فرزند دیگر معتصم به نام متوکل خلیفه شد.
+
==وفات==
 +
خلافت واثق، کمتر از شش سال دوام یافت و در ماه [[ذی الحجه]] ۲۳۲ قمری (۸۴۷ م) بدون تعیین ولی‌عهد، به مرض استسقاء (تشنگی) درگذشت. گفته شده عمده شهرت وی در مسائل شخصی، پرخوری زیاد او بوده که نهايتاً منجر به [[مرگ]] وی می شود. در آخرین روزهای زندگی که در بستر بیماری بود، از او خواستند پسرش را ولی‌عهد کند؛ اما او نپذیرفت و گفت: «کار شما را زنده و مرده به دوش نمی‌گیرم». بعد از او فرزند دیگر [[معتصم]] به نام [[متوکل]] خلیفه شد.
  
مورخین می گویند با مرگ واثق دوران طلایی دولت عباسیان هم سپری شد و این به سبب روشی بود که پدرش در پیش گرفته بود و او هم آن را ادامه داد.
+
مورخین می گویند با مرگ واثق، دوران طلایی دولت [[حکومت بنی عباس|عباسیان]] (دوران اول عباسی) سپری شد و این به سبب روشی بود که پدرش در پیش گرفته بود و او هم آن را ادامه داد.
  
 
==منابع==
 
==منابع==
حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، نقل از [http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/5455 سایت حوزه]، تاریخ بازیابی: 13 دی ماه 1391.
+
*تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، نقل از [http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/5455 سایت حوزه]، تاریخ بازیابی: 13/10/1391.
 +
*"بنی‌ عباس"، حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، تاریخ بازیابی: ۱۳۹۵/۴/۲۶. 
 +
*دولت عباسیان، محمد سهیل طقوش، ص 178-179. 
  
 +
{{خلفای بنی عباس}}
 
[[رده:خلفای عباسی]]
 
[[رده:خلفای عباسی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۳۰

«هارون بن محمد» ملقّب به «الواثق بالله» (196-232 ق)، پسر معتصم و نهمين خليفه عباسی بود. واثق به خردمندی و تدبیر سیاسی مشهور بود و پس از مرگ پدرش در سال 227 هجری به خلافت رسيد. او طرفدار شديد معتزله بود و تا تفتيش عقايد مسلمانان در مورد خلق قرآن پيش رفت.

دوران خلافت واثق

واثق عباسی در دوران پدرش معتصم، به خردمندی و تدبیر سیاسی مشهور بود؛ این مسأله پدرش را واداشت تا در غیاب خود در مقر خلافت، به او اعتماد کند و سپس او را به ولایت‌عهدی برگزیند.

واثق پس از مرگ معتصم، در سال 227 هجری خلافت یافت و مانند پدر، تکیه وی به سرداران ترک بود که تعدادشان فزون شده بود و مقامات بلند یافته بودند. اشناس ترک را قدرتی فوق العاده بخشوده بود و تاجی مرصع نشان بر سر او نهاده بود.

واثق در آغاز زمامداری خود، با حرکت‌های اعراب بنی سلیم و دیگر بدویانی که در محله‌های مدینه فساد می‌کردند، مقابله کرد و امنیت را در راه‌های تجاری شمال جزیرة العرب برقرار کرد.

تشکیلات اداری واثق به ضعف و استبداد استانداران و اطرافیانش دچار شد. در دوران او رشوه خواری گسترش یافت و فساد بسیار شد. این خلیفه به پیروی جدش هارون الرشید، سیاستی سخت‌گیرانه در برابر کارگزاران و دبیرانش پی گرفت و سخن مشهور جدش را که: «فقط افراد ناتوان زور نمی‌گویند» مد نظر قرار داد. او به دبیرانش توجه کرد و اموال هر یک از آنان را که متهم به ثروت‌اندوزی در سایه حکومت بودند، گرفت.

واثق نیز چون معتصم در رواج عقاید معتزله می کوشید و اندیشه های آنها را با خشونت به مردم تحمیل می کرد و همین قضیه مردم بغداد را برانگیخت که بر ضد او توطئه کردند. احمد بن نصر خزاعی سرگروه ناراضی بود که مخلوق بودن قرآن را منکر بودند و کینه واثق را به دل داشتند و عزل او را می خواستند. گروه بسیاری به دور نصر گرد آمدند و روزی را برای انجام توطئه معین کردند. اما توطئه پیش از آن که خطرناک شود فاش شد. احمد بن نصر و یاران وی دستگیر شدند. ایشان را به سامره به نزد واثق بردند و او مجلسی برای مناظره ترتیب داد و شورش و قیام بر ضد خلافت را مسکوت گذاشت و با احمد بن نصر درباره خلق قرآن به گفتگو پرداخت و بدو گفت: احمد درباره قرآن چه می گویی؟ گفت: کلام خداست. گفت: مخلوق است؟ گفت: کلام خداست. گفت: درباره خدا چه می گویی؟ آیا به روز قیامت او را توانی دید؟ گفت: ای امیرمؤمنان در حدیث آمده که پیامبر فرموده روز رستاخیز پروردگارتان را خواهید دید چنان که ماهتاب را می بینید و ما پیرو حدیثیم. واثق به حاضران گفت: درباره او چه می گوئید؟ قاضی عبدالرحمن بن اسحاق گفت: خونش مباح است. دیگری گفت: ای امیرمؤمنان خون وی را بده تا بنوشم! حاضران همه موافقت کردند جز ابن ابی داود قاضی القضاة که گفت: ای امیرمؤمنان! کافریست که باید به توبه وادارش کرد شاید بیمار است و یا عقلش خلل دارد. اما وی از عقیده خود بازنگشت و واثق شمشیر عمرو بن معدی کرب قهرمان معروف عرب را که در خاندان عباسی به یادگار بود، بخواست و چند ضربت به سر و گردن وی زد. یکی از خاصان خلافت نیز ضربتی زد و گردن نصر را ببرید و سرش را جدا کرد. آنگاه سر را به بغداد فرستادند و روزی چند در ناحیه غربی و چند روز در ناحیه شرقی بیاویختند.

در عهد واثق ولایتداران نفوذ فراوان یافتند. عبدالله بن طاهر ولایت خراسان و طبرستان و کرمان داشت. کار جزیره و شام و مصر و مغرب با اشناس ترک بود و از جانب خویش ولایتداران به این نواحی می فرستاد.

واثق عباسی در سالی که به حج رفت، دستور داد تعمیراتی در مکه صورت پذیرد. از جمله تعمیراتی که به دستور واثق عباسی انجام شد، تعمیر بنای بیت الشراب، احداث برکه‌ها و تأمین روشنایی مسجدالحرام بود. همچنین سفارش ساخت منبرهایی را برای خود داد که تا سده سوم ق. وجود داشت. واثق چندان به ساکنان حرمین عطا نمود که رسم گدایی در روزگار وی در حرمین برچیده شد. همچنین گفته شده او با آل ابی‌طالب نيز رفتاری کريمانه داشته است.

وفات

خلافت واثق، کمتر از شش سال دوام یافت و در ماه ذی الحجه ۲۳۲ قمری (۸۴۷ م) بدون تعیین ولی‌عهد، به مرض استسقاء (تشنگی) درگذشت. گفته شده عمده شهرت وی در مسائل شخصی، پرخوری زیاد او بوده که نهايتاً منجر به مرگ وی می شود. در آخرین روزهای زندگی که در بستر بیماری بود، از او خواستند پسرش را ولی‌عهد کند؛ اما او نپذیرفت و گفت: «کار شما را زنده و مرده به دوش نمی‌گیرم». بعد از او فرزند دیگر معتصم به نام متوکل خلیفه شد.

مورخین می گویند با مرگ واثق، دوران طلایی دولت عباسیان (دوران اول عباسی) سپری شد و این به سبب روشی بود که پدرش در پیش گرفته بود و او هم آن را ادامه داد.

منابع

  • تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، نقل از سایت حوزه، تاریخ بازیابی: 13/10/1391.
  • "بنی‌ عباس"، حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، تاریخ بازیابی: ۱۳۹۵/۴/۲۶.
  • دولت عباسیان، محمد سهیل طقوش، ص 178-179.


خلفای بنی عباس
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656)