منابع و پی نوشتهای متوسط
ادبیات دانشنامه ای رعایت نشده
جامعیت مقاله متوسط
سیر منطقی به صورت کامل رعایت نشده
عنوان بندی ضعیف
کیفیت پژوهش متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

جنگ نهروان

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


در جنگ صفّین آنهایی که حکمیّت را به امام علی(عليه السلام) تحمیل کرده بودند، پشیمان شده آن را کفر پنداشتند و به امام اصرار کردند که توبه کند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مى‌خیزند. این افراد لجوج و متعصّب که حدود دوازده هزار نفر بودند و به «خوارج» معروف شدند، از مردم جدا شده و سرانجام در نهروان در مقابل لشکر امام علی قرار گرفتند. با نصایح و مذاکرات مکرّر امام، هشت هزار نفر آنان برگشتند و چهار هزار نفر باقی مانده - جز نه نفر که فرار کردند- در مدّت کوتاهی کشته شدند.

زمان و مکان جنگ نهروان

بنا به نقل آنچه در تاریخ ذکر شده است: نزديك به يك سال از ماجراى صِفّين مى گذشت و هنوز شعله هاى جنگ خونين صفین، يكسره خاموش نشده بود كه آتش جنگ داخلی، و اين بار از درون سپاه امام علی(عليه السلام)، به سر دستگى مسلمانان افراطى، شعله ور گشت و بدين سان، امام علی(عليه السلام)، از آغازِ به دست گيرى زمام قدرت سياسى، هر سال با يك جنگ رويارو شد.

گر چه زمان وقوع جنگ نَهرَوان به طور دقيق معلوم نيست. چرا که برخى از تاريخنگاران، زمان وقوع آن را در ماه صفر سال 37 هجرى و بعضى سال 38 هجرى و دسته اى هم سال 39 هجرى دانسته اند.

اما به نظر مى رسد كه سال 38 هجرى به صحّت نزديك تر باشد. چرا که بسيارى از سيره نگاران، يا چنان كه طبرى گفته: اکثریت ايشان، بر همين قول اند. و از اين گذشته، جُستار دقيق در سير وقايع دوران حكومت امام على (عليه السلام) نيز اين رأى را تأييد مى كند؛ زیرا جنگ صفین در سال 37 هجری قمری رخ داد و با توجه به اینکه این جنگ یک سال پس از آن اتفاق افتاده است، این قول را تأیید می کند.[۱]

مكان جنگ با خوارج در جايى به نام «نهروان» رخ داد كه منطقه اى گسترده ميان بغداد و واسط بود و در چهار فرسخى شرق بغداد قرار داشت.[۲]

زمینه‌های جنگ نهروان

پيشنهاد عمروعاص در «صفين» موقع بلند كردن قرآن ها بر سر نيزه درباره «حکمیّت»، ميان متخاصمين اختلاف بزرگى در ميان لشكر عراق بوجود آورد. گروه «خوارج» از درون جنگ صفّین و داستان حكميت آشکار شدند و این یکى از پیامدهاى دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمان سوز بود. گروهى که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند و آن را بر خلاف قرآن و کفر مى پنداشتند، وقاحت و بى شرمى را به جایى رساندند که به امام(علیه السلام) اصرار کردند که توبه نمایند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مى خیزند! حضرت على(علیه السلام) که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد (و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن مى زنند) دستور مراجعت به «کوفه» را صادر فرمود.

در «کوفه» دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و تحت فرماندهى عبدالله بن وهب به «حروراء» که قریه اى در دو میلى «کوفه» بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، حروریّه نامیده شدند. سرانجام در سرزمین «نهروان» که در نزدیکى حروراء بود آماده جنگ شدند. عجب این که، در این نبرد شوم، در صفوف خوارج، بعضى از یاران دیرینه امام دیده مى شدند؛ و نیز گروهى که از عبادت، پیشانى آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود قرار داشتند.

عقيده اين اشخاص بر اين بود كه على عليه السلام و معاويه هر دو باطلند و حكم مخصوص خدا است و شعارشان «لا حكمَ الّا لله» بود. على عليه السلام درباره آنان فرمود اين ها حق را در ظلمات باطل مي جويند! آنها در حقیقت عابدان خشک و نادانى بودند که به خاطر افراط آنها در چسبیدن به ظواهر دین و بى اعتنایى به حقیقت آن، «مارقین» نامیده شدند.

على عليه السلام، عبدالله بن عباس را به سوى آن ها فرستاد تا آن ها را متوجه اشتباهشان سازد ولى آن فرقه گمراه از رأى و عقيده خود منصرف نشدند. مهمترين ايراد و اعتراض آن ها اين بود كه چرا على با شاميان جنگيد ولى از غارت اموال آن ها جلوگيرى نمود؟ و ثانيا ما حكميت قرآن را خواسته بوديم چرا به حكميت ابوموسى و عمروعاص تن داد؟ ثالثا در صلح نامه چرا نام خود را با اميرالمؤمنين شروع نكرد و اين امر مي رساند كه خود على نيز به خلافت خود يقين نداشت و در اين صورت تكليف قربانيان اين جنگ چه خواهد بود؟

على عليه السلام خود به سوى آن ها رفت و آنان را نصيحت كرد و فرمود من هم مثل شما خواهان اجراى حكم قرآن هستم و براى همين منظور با معاويه جنگ مي كردم و خود شما ديديد كه من با متاركه جنگ و انتخاب ابوموسى به حكميت مخالف بودم ولى در اثر فشار و اصرار خود شما جنگ خاتمه يافت و ابوموسى را هم عليرغم عقيده من خودتان براى حكميت انتخاب كرديد و اكنون هم ما بر سر رأى اولى هستيم و در صدد حمله مجدد به شام مي باشيم پس شما هم ما را كمك كنيد. خوارج در پاسخ گفتند تو و ما كافر شده بوديم؛ ما توبه كرديم ولى تو به همان حال باقى مانده اى، اول بايد تو هم توبه كنى آن گاه ما هم مجددا تو را يارى مي كنيم!

نبرد امام با خوارج

چون صف دو سپاه در نهروان آرايش نظامى گرفتند، امير مؤمنان (علیه السلام)، ميان دو صف آمد و فرمود: «اى جماعتى كه رسمِ ستيزه و گمراهى به شورشتان وا داشته و خواهش نفس و انحراف، از حق دورتان كرده است! همانا بيمتان مى دهم كه بر كناره اين نهر بى جان بيافتيد، بى آن كه از پروردگارتان دليلى روشن و حجّتى آشكار داشته باشيد...». خطيبِ خوارج گفت: اى على! ما يكپارچه به تو اعلان جنگ مى كنيم، كه همانا خداوند، خيانت پيشگان را دوست نمى دارد. على(عليه السلام) فرمود: «آن چنان تندبادى شما را فراگيرد که از شما [جز ده تن] هيچ كس باقى نمانَد!...».[۳]

طبری در تاریخ خود می نویسد: آن گاه على(عليه السلام)، پرچم اَمان را به دست ابو ايّوب انصاری داد و فرمود: هر يك از شما كه دست به قتل نزده و متعرّضِ [افراد بی گناه] نشده باشد اگر زير اين پرچم آيد، در امان است؛ و هر كه از شما به كوفه يا مدائن روان شود و از اين جماعت جدا گردد نيز در امان است... و ما را نيازى به ريختن خون شما نيست. آن گاه فَروَة بن نوفل اشجعى گفت: به خدا سوگند، نمى دانم چرا با على مى جنگيم. جز اين نمى انديشم كه بازگردم تا در جنگ با او يا دنباله روى از وى، بصيرت يابم. سپس با پانصد سوار به علی(عليه السلام) پیوست و جماعتى ديگر هم برون آمده، و به كوفه رهسپار شدند. و نزديك به يكصد تن دیگر هم به على(عليه السلام) پيوستند آن گاه خوارج، به سوى يارانِ امام علی(عليه السلام) تير انداختند... .[۴]

و بعد از آن که امام از هدایت باقیمانده آن گروه لجوج و خشک و نادان مأیوس شد، چاره اى جز جنگ نمى دید؛ امّا در عین حال فرمود: «تا آنها آغاز به جنگ نکنند شما آغاز نکنید»؛ او مى خواست هرگز آغازگر جنگ نباشد. سرانجام «خوارج» حمله را شروع کردند که با عکس العمل شدید و دفاع کوبنده لشکر امام روبه رو شدند. در شرح نهج البلاغه آمده است: آن گاه امام به يارانش فرمود: «به ايشان حمله بَريد كه من خود، نخستين حمله برَنده به ايشانم».[۵] در مدّت کوتاهى تمام چهار هزار نفر ـ جز نه نفر که فرار نمودند ـ کشته شدند و از سپاه امام بیش از نه نفر کشته نشدند و صدق کلام آن حضرت که قبلا فرموده بود: «از این مهلکه از آن ها ده نفر رهایى نمى یابند و از شما هم ده نفر کشته نمى شوند»[۶] آشکار شد. از جمله فراريان خوارج، عبدالرحمن بن ملجم از قبيله مراد بود كه به مكه گريخت.

پیشگویی‌های امام در جنگ نهروان

در منابع تاریخی آمده است: امام علی(علیه السلام)، در بیان رویدادهای آینده جنگ با خوارج، به یارانش از وقوع سه واقعه خبر داد که در ادامه به این سه واقعه اشاره می شود.

الف. در کتاب ارشاد ـ به نقل از جُنْدَب بن عبدالله اَزْدى ـ آمده، که وی گفته است: در جنگ جَمَل و صِفّين با على(عليه السلام) همراه بودم و در نبرد با كسانى كه وى با ايشان جنگيد، ترديد نورزيدم. امّا وقتى در نهروان فرود آمديم، ترديد در من راه يافت و گفتم: قاريان و برگزيدگانِ خود را مى كشيم؟ اين، كارى بس گران است! تا اینکه از صف ها جدا شدم... و دور از لشکر در سایه ای نشستم. امير مؤمنان على(عليه السلام) نزد من آمد... در اين حال، سوارى پيش آمد كه در جستجوى امير مؤمنان(عليه السلام) بود. او گفت: اى امير مؤمنان! آن جماعت (خوارج) از نهر عبور كردند. على(عليه السلام) فرمود: «نه! هر گز عبور نخواهند کرد». گفت: چرا؛ به خدا سوگند، عبور كردند. على(عليه السلام) فرمود: «نه! چنين نكرده اند».

باز شخص ديگرى آمد و گفت: اى امير مؤمنان! آنان از پل عبور كردند. على(عليه السلام) فرمود: «نه! عبور نكرده اند». گفت: به خدا سوگند، نزدت نيامدم، مگر آن گاه كه پرچم ها و بارها يشان را در آن سو ديدم. امیر مومنان على(عليه السلام) فرمود: «به خدا سوگند، آنان از نهر عبور نكرده اند و هرگز عبور نخواهند كرد و اين سوى آب، هلاك خواهند گشت. سوگند به آن كه دانه را شكافيد و جنبنده را آفريد، ايشان هرگز به اَثْلاث و قصر بَوازن نخواهند رسيد، جز آن كه خداوند، آنان را بكشد. و هر كه دروغ ببندد، ناكام است!»...

آن گاه علی(عليه السلام) حرکت کرد و من هم با وى حرکت کردم... چون به نزدیک خوارج رسيديم و پرچم ها و بارها را، چنان كه علی(علیه السلام) فرموده بود، يافتم. على(عليه السلام) پشت گردنم را گرفت و مرا مقدارى پيش رانْد. آن گاه فرمود: «اى برادر اَزدى! آيا حقيقت برايت روشن شد؟». گفتم: آرى، اى امير مؤمنان! علی(علیه السلام) فرمود: «پس اين تو و اين دشمنت...».[۷]

ب. در کتاب مسند ابن حنبل و دیگر کتب روایی و تاریخی اهل سنت آمده است: آن گاه كه خوارج نهروان كشته شدند، گويا افراد از كشتن خوارج، اضطرابى در جان خويش احساس مى كردند. على(عليه السلام) فرمود: «اى مردم! همانا پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با ما درباره اقوامى سخن گفت كه از دين بيرون مى روند، همانند تيرى كه از هدف بيرون رود، و هرگز به آن باز نمى گردند... و نشانِ آن، اين است كه در ميان آنان، مردى است سياه با دستى ناقص كه يكى از دستانش همانند پستان زن است؛ برآمدگىِ دستش به برآمدگى پستان زن شباهت دارد و پيرامونش هفت موى رُسته است. پس او را بجوييد، كه همانا من يقين دارم وى در ميان ايشان است».

یاران نگاه کردند و نشانى از آن مرد نيافتند. على(عليه السلام) فرمود: «باز گرديد و نظر اندازيد! به خدا سوگند، من نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده». سپس تعداد بیشتری به جستجوی او پرداختند تا اینکه او را در گودالی کنار نهر يافتند. او را بيرون آوردند و دست و چهره او را آن چنان که علی(عليه السلام) خبر داده بود مشاهده کردند. او را آوردند و در مقابل على(عليه السلام) گذاشتند. على(عليه السلام) تكبير برآورد و گفت: «الله اكبر! خدا و پيامبرش راست گفته اند». مردم، هم تكبير برآوردند و شادمان گشتند و آنچه احساس مى كردند، از ايشان رخت بر بست.[۸]

ج. پيش از شروع جنگ، على عليه السلام فرمود كه از تمام اين خوارج كمتر از ده نفر زنده خواهند ماند، همچنان كه از شما كمتر از ده نفر شهيد خواهند شد و اين فرمايش امام يكى از کرامات آن حضرت است كه پيش از وقوع حادثه از كيفيت آن خبر داده و جريان امر كاملا صحيح و منطبق با واقعيت بوده است! زیرا از آن گروه گمراه نه نفر فرار كردند و کمتر از ده نفر هم از سپاه على عليه السلام به درجه شهادت نائل آمده بودند. مسعودی در مروج الذّهب می نویسد: از سپاه على(عليه السلام)، كسانى كه كشته شدند، نُه تن بودند و از خوارج، جز ده تن زنده نماندند... .[۹]

پانویس

  1. تاریخ طبری، ج5، ص 5 و 86؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 406؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 193؛ كشف الغمّة، ج 1، ص 267.
  2. معجم البلدان، ج 5، ص 325؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 1689.
  3. الأخبار الموفّقيّات، ص 325 ح 181.
  4. تاريخ الطبري، ج 5، ص 86؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 405؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 146؛ الإمامة والسياسة، ج 1، ص 169.
  5. شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 282؛ بحار الأنوار، ج 33، ص 355، ح 587.
  6. نهج البلاغه، خطبه 59.
  7. الإرشاد، ج 1، ص 317؛ إعلام الورى، ج 1، ص 339؛ الكافي، ج 1، ص 345، ح 2؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 2، ص 268؛ الكامل في التاريخ، ج 2 ص 405؛ نهج البلاغه، خطبه 59؛ كشف الغمّة، ج 1، ص 267؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 2، ص 263.
  8. مسند ابن حنبل، ج 1، ص 191، ح 672؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 88؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 407.
  9. مروج الذهب، ج 2، ص 417.

منابع

مطالب مرتبط