واثق (خلیفه عباسی)
«هارون بن محمد» ملقّب به «الواثق بالله» (196-232 ق)، پسر معتصم و نهمين خليفه عباسی بود. واثق به خردمندی و تدبیر سیاسی مشهور بود و پس از مرگ پدرش در سال 227 هجری به خلافت رسيد. او طرفدار شديد معتزله بود و تا تفتيش عقايد مسلمانان در مورد خلق قرآن پيش رفت.
دوران خلافت واثق
واثق عباسی در دوران پدرش معتصم، به خردمندی و تدبیر سیاسی مشهور بود؛ این مسأله پدرش را واداشت تا در غیاب خود در مقر خلافت، به او اعتماد کند و سپس او را به ولایتعهدی برگزیند.
واثق پس از مرگ معتصم، در سال 227 هجری خلافت یافت و مانند پدر، تکیه وی به سرداران ترک بود که تعدادشان فزون شده بود و مقامات بلند یافته بودند. اشناس ترک را قدرتی فوق العاده بخشوده بود و تاجی مرصع نشان بر سر او نهاده بود.
واثق در آغاز زمامداری خود، با حرکتهای اعراب بنی سلیم و دیگر بدویانی که در محلههای مدینه فساد میکردند، مقابله کرد و امنیت را در راههای تجاری شمال جزیرة العرب برقرار کرد.
تشکیلات اداری واثق به ضعف و استبداد استانداران و اطرافیانش دچار شد. در دوران او رشوه خواری گسترش یافت و فساد بسیار شد. این خلیفه به پیروی جدش هارون الرشید، سیاستی سختگیرانه در برابر کارگزاران و دبیرانش پی گرفت و سخن مشهور جدش را که: «فقط افراد ناتوان زور نمیگویند» مد نظر قرار داد. او به دبیرانش توجه کرد و اموال هر یک از آنان را که متهم به ثروتاندوزی در سایه حکومت بودند، گرفت.
واثق نیز چون معتصم در رواج عقاید معتزله می کوشید و اندیشه های آنها را با خشونت به مردم تحمیل می کرد و همین قضیه مردم بغداد را برانگیخت که بر ضد او توطئه کردند. احمد بن نصر خزاعی سرگروه ناراضی بود که مخلوق بودن قرآن را منکر بودند و کینه واثق را به دل داشتند و عزل او را می خواستند. گروه بسیاری به دور نصر گرد آمدند و روزی را برای انجام توطئه معین کردند. اما توطئه پیش از آن که خطرناک شود فاش شد. احمد بن نصر و یاران وی دستگیر شدند. ایشان را به سامره به نزد واثق بردند و او مجلسی برای مناظره ترتیب داد و شورش و قیام بر ضد خلافت را مسکوت گذاشت و با احمد بن نصر درباره خلق قرآن به گفتگو پرداخت و بدو گفت: احمد درباره قرآن چه می گویی؟ گفت: کلام خداست. گفت: مخلوق است؟ گفت: کلام خداست. گفت: درباره خدا چه می گویی؟ آیا به روز قیامت او را توانی دید؟ گفت: ای امیرمؤمنان در حدیث آمده که پیامبر فرموده روز رستاخیز پروردگارتان را خواهید دید چنان که ماهتاب را می بینید و ما پیرو حدیثیم. واثق به حاضران گفت: درباره او چه می گوئید؟ قاضی عبدالرحمن بن اسحاق گفت: خونش مباح است. دیگری گفت: ای امیرمؤمنان خون وی را بده تا بنوشم! حاضران همه موافقت کردند جز ابن ابی داود قاضی القضاة که گفت: ای امیرمؤمنان! کافریست که باید به توبه وادارش کرد شاید بیمار است و یا عقلش خلل دارد. اما وی از عقیده خود بازنگشت و واثق شمشیر عمرو بن معدی کرب قهرمان معروف عرب را که در خاندان عباسی به یادگار بود، بخواست و چند ضربت به سر و گردن وی زد. یکی از خاصان خلافت نیز ضربتی زد و گردن نصر را ببرید و سرش را جدا کرد. آنگاه سر را به بغداد فرستادند و روزی چند در ناحیه غربی و چند روز در ناحیه شرقی بیاویختند.
در عهد واثق ولایتداران نفوذ فراوان یافتند. عبدالله بن طاهر ولایت خراسان و طبرستان و کرمان داشت. کار جزیره و شام و مصر و مغرب با اشناس ترک بود و از جانب خویش ولایتداران به این نواحی می فرستاد.
واثق عباسی در سالی که به حج رفت، دستور داد تعمیراتی در مکه صورت پذیرد. از جمله تعمیراتی که به دستور واثق عباسی انجام شد، تعمیر بنای بیت الشراب، احداث برکهها و تأمین روشنایی مسجدالحرام بود. همچنین سفارش ساخت منبرهایی را برای خود داد که تا سده سوم ق. وجود داشت. واثق چندان به ساکنان حرمین عطا نمود که رسم گدایی در روزگار وی در حرمین برچیده شد. همچنین گفته شده او با آل ابیطالب نيز رفتاری کريمانه داشته است.
وفات
خلافت واثق، کمتر از شش سال دوام یافت و در ماه ذی الحجه ۲۳۲ قمری (۸۴۷ م) بدون تعیین ولیعهد، به مرض استسقاء (تشنگی) درگذشت. گفته شده عمده شهرت وی در مسائل شخصی، پرخوری زیاد او بوده که نهايتاً منجر به مرگ وی می شود. در آخرین روزهای زندگی که در بستر بیماری بود، از او خواستند پسرش را ولیعهد کند؛ اما او نپذیرفت و گفت: «کار شما را زنده و مرده به دوش نمیگیرم». بعد از او فرزند دیگر معتصم به نام متوکل خلیفه شد.
مورخین می گویند با مرگ واثق، دوران طلایی دولت عباسیان (دوران اول عباسی) سپری شد و این به سبب روشی بود که پدرش در پیش گرفته بود و او هم آن را ادامه داد.
منابع
- تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، نقل از سایت حوزه، تاریخ بازیابی: 13/10/1391.
- "بنی عباس"، حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، تاریخ بازیابی: ۱۳۹۵/۴/۲۶.
- دولت عباسیان، محمد سهیل طقوش، ص 178-179.
خلفای بنی عباس |
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656) |