عام الفیل
«عامُ الفیل» سالى است که اصحاب فیل به سرکردگى ابرهه به مکه حمله بردند و به وسیله پرندههایى به نام «ابابیل» نابود شدند. بیشتر مورخان برآنند که «عام الفیل» همان سالی است که ولادت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله در آن رخ داد.
عام الفیل سال تولد پیامبر اعظم
مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا در عام الفیل بوده، و عام الفیل همان سالى است که اصحاب فیل به سرکردگى ابرهه به مکه حمله بردند و به وسیله پرنده هاى ابابیل نابود شدند. و این که آیا این داستان در چه سالى از سال هاى میلادى بوده اختلاف است، که سال ۵۷۰ و ۵۷۳ میلادی ذکر شده؛ ولى با توجه به این که مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطى نداشته اند، نمى توان در این باره نظر صحیح و دقیقى ارائه کرد.
داستان اصحاب فیل
در مدتى که ابرهه در یمن حکومت می کرد، متوجه شد که اعراب آن نواحى -چه بت پرستان و چه دیگران- توجه خاصى به مکه و خانه کعبه دارند، و کعبه در نظر آنان احترام خاصى دارد و هر ساله جمع زیادى به زیارت آن خانه مى روند و قربانی مى کنند. پس کم کم به فکر افتاد که این نفوذ معنوى و اقتصادى مکه و ارتباطى که زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده، ممکن است روزى موجب گرفتارى تازه اى براى او و حبشیان دیگرى که در جزیرة العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود و آن ها را به فکر بیرون راندن ایشان بیاندازد. او براى رفع این نگرانى تصمیم گرفت معبدى باشکوه در یمن بنا کند و تا جائى که ممکن است در زیبائى و تزئینات ظاهرى آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن ناحیه را به هر وسیله اى که هست بدان معبد متوجه ساخته و از رفتن به زیارت کعبه بازدارد.
معبدى که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد «قلیس» نام نهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلاى کوشش را کرد، ولى کوچکترین نتیجه اى از زحمات چند ساله خود نگرفت و مشاهده کرد که اعراب همچنان با شور و هیجان خاصى هر ساله براى زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حج به مکه مى روند و هیچ گونه توجهى به معبد باشکوه او ندارند. بلکه روزى به وى اطلاع دادند که یکى از اعراب «کنانة» به معبد «قلیس» رفته و شبانه محوطه معبد را آلوده کرده و سپس به سوى شهر و دیار خود گریخته است.
این جریانات، خشم ابرهه را به سختى تحریک کرد و با خود عهد نمود به سوى مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمن بازگردد. سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فیل هاى چندى به قصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.
اعراب که از ماجرا مطلع شدند، در صدد دفع ابرهه و جنگ با او برآمدند؛ اما شکست پى در پى قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سبب شد که قبائل دیگرى که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را از سر بیرون کنند و در برابر او تسلیم شوند.
همین که ابرهه در سرزمین «مغمس» -در چهار کیلومترى مکه- فرود آمد، یکى از سرداران خود را به نام «اسود بن مقصود» مامور کرد تا اموال و مواشى مردم آن ناحیه را غارت کرده و به نزد او ببرند. «اسود» با سپاهى فراوان به آن نواحى رفت و هر جا مال و یا شترى دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند. در میان این اموال دویست شتر متعلق به عبدالمطلب بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود» آن ها را به یغما گرفته و به نزد ابرهه بردند. بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند به جنگ ابرهه رفته و اموال خود را بازستانند ولى هنگامى که از کثرت سپاهیان باخبر شدند از این فکر منصرف گشته و به این ستم و تعدى تن دادند.
در این میان ابرهه شخصى را به نام «حناطه حمیرى» به مکه فرستاد و بدو گفت: به شهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو و چون او را شناختى باو بگو: من براى جنگ با شما نیامده ام و منظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است، و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کارى نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم. و چون حناطه خواست به دنبال این ماموریت برود بدو گفت: اگر دیدى بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور.
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او را به سوى عبدالمطلب راهنمائى کردند، و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبدالمطلب در جواب گفت: به خدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروى مقاومت در برابر او نیز در ما نیست، و این جا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده فرماید از ویرانى آن جلوگیرى خواهد کرد.
حناطه گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا به نزد او برویم. عبدالمطلب با برخى از فرزندان خود حرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید، و پیش از این که او را پیش ابرهه ببرند «ذونفر» که از جریان مطلع شده بود کسى را نزد ابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبدالمطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: که این مرد پیشواى قریش و بزرگ این سرزمین است، و او کسى است که مردم این سامان و وحوش بیابان را اطعام مى کند.
عبدالمطلب - که صرف نظر از شخصیت اجتماعى - مردى خوش سیما و باوقار بود همین که وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع به سخن با او کرده پرسید: حاجتت چیست؟ عبدالمطلب گفت: حاجت من آنست که دستور دهى دویست شتر مرا که به غارت برده اند به من بازدهند!
ابرهه گفت: تماشاى سیماى نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرا مجذوب خود کرد ولى خواهش کوچک و مختصرى که کردى از آن هیبت و وقار کاست! آیا در چنین موقعیت حساس و خطرناکى که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانى و انهدام است، و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته درباره چند شتر سخن مى گوئى؟!
عبدالمطلب در پاسخ او گفت: «أنا ربّ الابل و للبیت ربّ»! من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبى دارد (که از آن نگاهدارى خواهد کرد)! ابرهه گفت: هیچ قدرتى امروز نمى تواند جلوى مرا از انهدام کعبه بگیرد! عبدالمطلب بدو گفت: این تو و این کعبه!
به دنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او بازدهند و عبدالمطلب نیز شتران خود را گرفته و به مکه آمد و چون وارد شهر شد به مردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند و به کوه ها و دره هاى اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را از خطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
آن گاه خود با چند تن از بزرگان قریش به کنار خانه کعبه آمد و حلقه در خانه را بگرفت و با اشک ریزان و قلبى سوزان به تضرع و زارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگریانش را درخواست کرد و از جمله سخنانى که به صورت نظم گفته این دو بیت است:
یا رب لا ارجو لهم سواکا * یا رب فامنع منهم حماکا
ان عدو البیت من عاداکا * امنعهم ان یخربوا قراکا
پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدى ندارم پروردگارا حمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همان کسى است که با تو دشمنى دارد و تو نیز آنان را از ویرانى خانه ات بازدار.
آن گاه خود و همراهان نیز به دنبال مردم مکه به یکى از کوه هاى اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چه خواهد شد. از آن سو چون روز دیگر شد، ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمان داد تا به شهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.
نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شد و چنانچه مورخین نوشته اند، فیل مخصوص ابرهه را مشاهده کردند که از حرکت ایستاد و به پیش نمى رود و هر چه خواستند او را به پیش برانند نتوانستند، و در این خلال مشاهده کردند که دسته هاى بی شمارى از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند از جانب دریا پیش مى آیند.
پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور کرده بود تا به وسیله سنگ ریزه هایى که در منقار و چنگال داشتند - و هر کدامیک از آن سنگ ریزه ها به اندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود - ابرهه و لشگریانش را نابود کنند. ماموران الهى بالاى سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگ ریزه ها را رها کردند و به هر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد و گوشت بدنش فروریخت، همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و از اطراف شروع به فرار کرده و رو به هزیمت نهادند، و در این گیرودار بیشترشان به خاک هلاک افتاده و یا در گودال هاى سر راه، و زیردست و پاى سپاهیان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهى در امان نماند و یکى از سنگریزه ها بسرش اصابت کرد، و چون وضع را چنان دید به افراد اندکى که سالم مانده بودند دستور داد او را به سوى یمن بازگردانند، و پس از تلاش و رنج بسیارى که به یمن رسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بی حالى در نهایت بدبختى جان سپرد.
عبدالمطلب که آن منظره عجیب را مى نگریست و دانست که خداى تعالى به منظور حفظ خانه کعبه، آن پرندگان را فرستاده و نابودى ابرهه و سپاهیانش فرارسیده است، فریاد برآورد و مژده نابودى دشمنان کعبه را به مردم داد و به آن ها گفت: به شهر و دیار خود بازگردید و غنیمت و اموالى که از اینان به جاى مانده برگیرید، و مردم با خوشحالى و شوق به شهر بازگشتند.
قرآن مجید نیز به ماجراى ابرهه و فیل سواران حبشه و هلاکت ایشان در سوره فیل اشاره کرده است.
منابع
- درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام، سید هاشم رسولى محلاتى، ج ۱، ص ۱۲۰.
- روزشمار تاریخ اسلام، سید تقى واردى، جلد اول، ماه محرم.




