دعای بیستم صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای بیستم صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم

درخواست اخلاق و رفتار پسندیده؛

وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیه‌السلام فِی مَکارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ مَرْضِی الْأَفْعَالِ:

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکمَلَ الْإِیمَانِ، وَ اجْعَلْ یقِینِی أَفْضَلَ الْیقِینِ، وَ انْتَهِ بِنِیتِی إِلَی أَحْسَنِ النِّیاتِ، وَ بِعَمَلِی إِلَی أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ.

اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِک نِیتِی، وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَک یقِینِی، وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِک مَا فَسَدَ مِنِّی.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

در مکارم اخلاق و اعمال پسندیده:

بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و ایمانم را به درجه کامل‌ترین ایمان رسان، و یقینم را برترین یقین گردان، و نیتم را به بهترین نیت‌ها منتهی ساز، و کردارم را به بهترین کردارها تبدیل کن. بارخدایا، نیتم را به لطف خود کامل و خالص گردان، و یقینم را بدان گونه که دانی به راه صحت بر، و تباهی کارم را به قدرتت اصلاح کن.

ترجمه آیتی

دعای ‌آن حضرت است در‌ طلب اخلاق ستوده ‌و‌ افعال پسندیده:

بار خدایا، درود بفرست بر‌ محمد ‌و‌ خاندانش ‌و‌ ایمان مرا به‌ کاملترین درجات ایمان ‌و‌ یقین مرا به‌ برترین مراتب یقین ‌و‌ نیت مرا به‌ نیکوترین نیتها ‌و‌ عمل مرا به‌ بهترین اعمال فرا بر.

اى خداوند، به‌ لطف خود نیت مرا از‌ هر‌ شائبه مصون دار ‌و‌ به‌ رحمت خود یقین مرا استوار گردان ‌و‌ به‌ قدرت خود فساد مرا به‌ صلاح بدل نماى.

ترجمه ارفع

مکارم اخلاق

خدایا بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ محمد درود فرست ‌و‌ ایمانم را‌ به‌ کاملترین درجات ایمان برسان ‌و‌ یقینم را‌ بهترین یقین ها بگردان ‌و‌ نیتم را‌ به‌ بهترین نیت ها ‌و‌ عمل مرا به‌ بهترین اعمال، منتهى گردان.

الها به‌ لطف ‌و‌ کرمت نیتم را‌ کامل فرما ‌و‌ به‌ وسیله آنچه در‌ پیش توست یقینم را‌ تصحیح کن ‌و‌ به‌ نیروى خودت مفاسد کار مرا اصلاح فرما.

ترجمه استادولی

از دعاهاى ‌آن حضرت است در‌ اخلاق ستوده ‌و‌ کردارهاى پسندیده (دعاى مکارم الاخلاق):

خدایا، بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او‌ درود فرست، ‌و‌ ایمانم را‌ به‌ کامل ترین ایمان رسان، ‌و‌ یقینم را‌ برترین یقین قرار ده، ‌و‌ نیتم را‌ به‌ بهترین نیت ها، ‌و‌ عملم را‌ به‌ بهترین اعمال منتهى گردان.

خدایا، نیتم را‌ به‌ لطف خود کامل ساز، ‌و‌ یقینم را‌ به‌ آنچه نزد توست (از امور اخروى) درست ‌و‌ استوار گردان، ‌و‌ امور تباهم را‌ به‌ قدرت خویش اصلاح فرما.

ترجمه الهی قمشه‌ای

دعاى مکارم الاخلاق:

در این دعا از‌ خداى متعال حضرت طلب اخلاق ستوده ‌و‌ اوصاف پسندیده کرده دورى از‌ اخلاق ذمیمه ‌و‌ صفات رذیله که‌ سعادت انسان به‌ حقیقت از‌ ‌آن حاصل آید تقاضا مى نماید و نخست به‌ تحیت حضرت رسول اکرم ‌و‌ آلش پرداخته که‌ فرد کامل انسان ‌و‌ رب النوع اخلاق فاضله اند که‌ فرمود صلى الله علیه ‌و‌ آله «بعثت لا‌ تمم مکارم الاخلاق» من‌ از‌ جانب خدا براى تتمیم ‌و‌ تکمیل اخلاق انسانى فرستاده شده ام لذا در‌ مبدا مقاله درس اخلاق در‌ ضمن راز ‌و‌ نیاز با‌ خدا با‌ تحیت ‌و‌ درود پیغمبر اکرم ‌و‌ آل‌ پاکش شروع نموده ‌و‌ عرض مى کند:

پروردگارا درود فرست بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ پاکش ‌و‌ مقام ایمان مرا به‌ حد اکمل ایمان برسان ‌و‌ مقام یقینم را‌ برترین مقامات یقین قرار ده‌ (که از‌ مقام علم الیقین به‌ مقام حق الیقین که‌ کامل ترین مقام یقین است برسم) ‌و‌ عملم را‌ نیکوترین اعمال مقرر فرما

و به‌ لطف ‌و‌ کرمت نیت (خیرم) را‌ وافر ‌و‌ مقام یقینم را‌ صحیح (و ثابت ‌و‌ کامل) بدار ‌و‌ به‌ قدرت کامله ‌ى‌ خویش هر‌ عمل فاسد از‌ من‌ سر‌ زده اصلاح فرما.

ترجمه سجادی

و از‌ دعاى امام علیه السلام بود در‌ اخلاق نیک ‌و‌ کردارهاى پسندیده:

خداوندا بر‌ محمّد ‌و‌ خاندانش درود فرست ‌و‌ ایمان مرا به‌ کامل ترین ایمان برسان ‌و‌ یقینم را‌ برترین یقین قرار ده‌ ‌و‌ نیت مرا به‌ نیک ترین نیت ها ‌و‌ عملم را‌ به‌ بهترین اعمال منتهى ساز.

خداوندا به‌ لطف خود نیت مرا کامل گردان ‌و‌ یقینم را‌ به‌ آنچه نزد توست درست گردان ‌و‌ امور تباهم را‌ به‌ توانایى خود، اصلاح نما.

ترجمه شعرانی

از دعاهاى‌آن‌ حضرت (علیه السلام) است ‌در‌ خویهاى نیکو ‌و‌ کردارهاى پسندیده:

خدایا ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ درود فرست ‌و‌ ایمان مرا ‌به‌ کاملترین مرتبه رسان ‌و‌ یقین مرا بهترین یقین گردان ‌و‌ نیت مرا ‌در‌ زمره بهترین نیات ‌و‌ عمل مرا ‌از‌ جمله ‌ى‌ بهترین اعمال قرار ‌ده‌

به لطف خویش خلوص نیت مرا ‌به‌ کمال رسان ‌و‌ یقین مرا ‌به‌ آنچه نزد تست محکم ‌و‌ استوار ‌کن‌ ‌و‌ ‌هر‌ عمل ‌من‌ ‌که‌ فاسد است ‌به‌ قدرت خود ‌به‌ صلاح آور.

ترجمه فولادوند

اوج صفات والاى انسانى معروف به‌ «دعاى مکارم الاخلاق»:

بار خدایا! درود بر‌ محمد ‌و‌ خاندان وى، ‌و‌ ایمان مرا با‌ کامل ترین مراتب ‌آن ‌و‌ یقین مرا به‌ برترین درجات یقین، ‌و‌ نیتم را‌ به‌ نیکوترین نیتها ‌و‌ عملم را‌ به‌ بهترین اعمال رفعت بخش!

اى خدا! به‌ لطف خویش نیتم را‌ از‌ هر‌ شائبه اى مصون دار ‌و‌ به‌ رحمت خویشتن یقینم را‌ هر‌ چه استوارتر کن ‌و‌ به‌ توان خود فسادم را‌ به‌ صلاح بدل فرماى!

ترجمه فیض الاسلام

از دعاهاى امام علیه السلام است ‌در‌ (درخواست توفیق براى) خوهاى ستوده ‌و‌ کردارهاى پسندیده:

(گفته اند: اخلاق ‌و‌ خوها، نیک ‌یا‌ بد، طبیعى است ‌و‌ نمى شود آنها ‌را‌ تغییر داد، ‌و‌ محال است ‌که‌ انسان ‌از‌ هسته ‌ى‌ خرما سیب برویاند، ‌پس‌ تکلیف ‌به‌ تهذیب ‌و‌ پاکیزه نمودن اخلاق امر ‌به‌ چیزى است ‌که‌ ‌بر‌ ‌آن‌ توانائى نیست، ‌و‌ گفته اند: این سخن درست نمى باشد، زیرا دیده ‌مى‌ شود بسیارى ‌از‌ مردم خلقى ‌را‌ عادت خویش قرار ‌مى‌ دهند ‌تا‌ اینکه ملکه ‌و‌ طبیعى ایشان ‌مى‌ گردد، ‌پس‌ اگر کسبى نبود اندرزها ‌و‌ سفارشها ‌و‌ وعده دادن ‌و‌ ترسانیدن ‌و‌ امر ‌و‌ نهى ‌و‌ دعا کردن براى ‌به‌ دست آوردن آنها ‌بى‌ فائده بود، ‌و‌ روا نبود ‌که‌ گفته شود: چرا چنین کردى ‌و‌ چرا بجا نیاوردى، ‌و‌ دیگر آنکه چگونه تغییر خلق ‌در‌ انسان روا نباشد ‌در‌ صورتى ‌که‌ ‌در‌ بعض چهارپایان انجام ‌مى‌ گیرد، چنانکه حیوان وحشى ‌پس‌ ‌از‌ تربیت اهلى ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌حق‌ آنست ‌که‌ این موضوع بنابر اختلاف نظر است، زیرا آنکه گفته: تغییر خلق محال است نفس قوه ‌را‌ ‌در‌ نظر گرفته، ‌پس‌ محال است انسان ‌از‌ هسته ‌ى‌ خرما سیب برویاند، ‌و‌ آنکه گفته: تغییر ‌آن‌ ممکن است آشکار نمودن ‌و‌ تباه ساختن آنچه ‌در‌ قوه است ‌را‌ ‌در‌ نظر گرفته، ‌پس‌ هسته ‌ى‌ خرما ممکن است تربیت شده نخل ‌و‌ درخت خرما شود، ‌و‌ ممکن است ‌به‌ حال خود بماند ‌تا‌ تباه گردد، بنابراین دعاء ‌و‌ توفیق خواستن ‌از‌ خداى تعالى براى گرفتن خوهاى ستوده یعنى آشکار ساختن آنچه ‌در‌ قواى آنها است، ‌و‌ براى نگرفتن خوهاى نکوهیده یعنى ‌از‌ بین بردن آنچه ‌در‌ قواى آنها است درست است):

بار خدایا ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ درود فرست، ‌و‌ ایمانم (اعتقاد ‌به‌ ‌دل‌ ‌و‌ اقرار ‌به‌ زبان ‌و‌ عمل ‌به‌ اندام ‌که‌ کاشف ‌از‌ آنها است) ‌را‌ ‌به‌ کاملترین ایمان برسان، ‌و‌ باورم ‌را‌ (به آنچه پیغمبر صلى الله علیه ‌و‌ آله آورده) بهترین یقین قرار ‌ده‌ (یقین «چنانکه خواجه نصیرالدین طوسى- رحمه الله- فرموده» مرکب ‌از‌ ‌دو‌ علم است: علم ‌به‌ معلوم ‌و‌ علم ‌به‌ اینکه خلاف ‌آن‌ محال است، ‌و‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌سه‌ مرتبه است: علم الیقین مانند شناختن آتش ‌به‌ دود، ‌و‌ این علمى است ‌که‌ براى اهل نظر ‌و‌ استدلال ‌از‌ روى براهین قاطعه ‌به‌ دست ‌مى‌ آید، ‌و‌ عین الیقین مانند دیدن جسم آتش، ‌و‌ ‌آن‌ علمى است ‌که‌ براى برگزیدگان ‌از‌ مومنین ‌از‌ روى کشف ‌به‌ دست ‌مى‌ آید، ‌و‌ ‌حق‌ الیقین مانند افتادن ‌در‌ آتش ‌و‌ سوختن ‌به‌ آن، ‌و‌ ‌آن‌ علمى است ‌که‌ براى اهل شهود ‌و‌ فناء ‌در‌ خدا ‌از‌ روى اتصال معنوى ‌به‌ دست ‌مى‌ آید، ‌و‌ این مرتبه ‌ى‌ ‌از‌ یقین کاملترین آنست ‌که‌ امام علیه السلام ‌آن‌ ‌را‌ درخواست نموده) ‌و‌ نیت مرا ‌به‌ نیکوترین نیتها (قصد قرب بحق) ‌و‌ کردارم ‌را‌ ‌به‌ بهترین کردارها (عمل خالص ‌از‌ خودنمائى) برسان (نیت «چنانکه ‌در‌ مجلد پانزدهم بحارالانوار ‌از‌ محقق طوسى- علیه الرحمه- نقل نموده» قصد ‌و‌ آهنگ عمل ‌و‌ انجام کار است، ‌و‌ ‌آن‌ واسطه است میان علم ‌و‌ عمل، زیرا ‌تا‌ چیزى دانسته نشود قصد ‌آن‌ ممکن نیست ‌و‌ ‌تا‌ قصد نشود واقع نگردد)

بار خدایا نیت مرا ‌به‌ لطف (توفیق) خود کامل گردان (بس براى ‌تو‌ بوده ‌به‌ غرض دیگرى آلوده نباشد) ‌و‌ باورم ‌را‌ ‌به‌ رحمت خویش پابرجا نما (به طورى ‌که‌ ‌شک‌ ‌در‌ ‌آن‌ راه نیابد) ‌و‌ ‌به‌ قدرت ‌و‌ توانائیت آنچه ‌از‌ ‌من‌ ‌از‌ دست رفته اصلاح فرما (از کیفر ‌آن‌ بگذر).

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

در مکارم اخلاق و اعمال پسندیده:

درود بر پیامبر و آل پیامبر:

مسئله صلوات و طلب درود بر محمد و آل محمّد در دعاى مکارم الاخلاق بطور مکرّر دیده مى شود.

طلب درود و رحمت، از وجود مقدّس حضرت حق، براى رسول با کرامت اسلام و اهل بیت بزرگوارش از پسندیده ترین برنامه هاى اسلامى است.

درخواست لطف و عنایت از پیشگاه پروردگار، براى محمد و آل محمد، دعائى است که در معارف الهیه، از اعظم دعاها، شمرده شده، و استجابت آن از جانب حضرت ربّ العزّه قطعى و حتمى است.

صلوات بر محمد و آل محمد حقیقتى است، که اگر مردم مؤمن به نقش ارزنده اش در زندگى واقف شوند، تا لحظه خروج از دنیااز آن منفک و جدا نمى شوند، و شب و روزى بر آنان نمى گذرد مگر آن که قلب و زبانرا با آن معطّر نمایند.

در آثار اسلامى آمده که: صلوات دعائى است که مردودى در آن راه ندارد، و درخواستى است که حضرت حق از اجابت آن رو نمى گرداند، بنابراین ابتداء و وسط و آخر هر دعاى خود را به آن مزین کنید، تا از برکت مستجاب شدن صلوات، سایر درخواست هاى شما مستجاب شود.

صلوات بر محمد و آل محمد، واقعیت و حقیقت و دعا و ذکرى است، که به پنهانى ابدیت، از طرف حضرت حق و تمام ملائکه الهى، جهت ارائه رحمت و پاکى و پاکیزگى به محمد و آل محمّد صادر مى شود.

«اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُونَ عَلَى النَّبِىَّ، یا اَیهَا الَّذینَ آمنوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلَّمُوا تَسْلیماً»:(۱۳۱)

خدا فرشتگانش بر پیامبر درود مى فرستند، اى اهل ایمان شما هم بر او صلوات بفرستید، و تسلیم او شوید آنهم حقیقت تسلیم.

حضرت رضا علیه السلام در مجلس مامون فرمود: چون این آیه شریفه نازل شد، به محضر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله عرضه داشتند، معناى تسلیم به تو را دانستیم، و آن اطاعت محض از حضرت تو در تمام برنامه هاى زندگى است، ولى کیفیت صلوات بر تو را نمى دانیم، حضرت فرمود بگوید:

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد کما صَلِّیتَ وَ بارَکتَ عَلى اِبْراهیمَ وَ آلِ اِبْراهیمَ اِنَّک حَمیدٌ مَجیدٌ.

سپس حضرت رضا علیه السلام فرمود:اى مردم در بین شما در زمینه صلوات بر محمد و آل محمد اختلافى هست؟

مامون گفت: این حقیقتى است که اصلا در آن اختلافى نیست، و امت اسلام بر لزوم این صلوات اجماع دارند، اما اى فرزند رسول خدا براى صلوات بر آل منهاى این روایت دلیل واضح و روشنى از قرآن مجید دارید؟

حضرت فرمود: آرى،از قول حضرت حق که در قرآن مى فرماید:

«یس، وَالقُرَآنِ الْحَکیمِ، اِنَّک لَمِنَ الِّمُرْسَلینَ، عَلى صِراط مُسْتَقیم».

منظور از"یس"کیست؟ دانشمندان مجلس مامون گفتند بطور قطع و بدون شک منظور از یس محمّد صلى اللّه علیه و آله است، و احدى از امت در این مسئله تردید ندارد.

حضرت فرمود: بحقیقت که خداوند به محمد و آل محمد عنایتى کرده، که احدى به ذات آن نمى رسد مگر با نور عقل و خرد. ملاحظه کنید که خدا در قرآن مجید به کسى جز انبیا سلام نکرده، در این زمینه مى فرماید:

«سَلامٌ عَلى نُوح فِى الْعالَمینَ»:(۱۳۲) و: «سَلامٌ عَلى اِبْراهیمَ»:(۱۳۳) و: «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هرُونَ»:(۱۳۴)

ولى نفرمود:

سَلامٌ عَلى آلِ نوح وَ سَلامٌ عَلى آلِ اِبراهیمَ وَ سَلامٌ عَلى آلِ موسى وَ هرُونَ.

ولى فرمود:

«سَلامٌ عَلى اِلْ یس».(۱۳۵)

یعنى آل محمد صلوات اللّه علیهم، سپس فرمود: اى مامون متوجه شدى که در معدن نبوت شرح و بیان این واقعیت هست.(۱۳۶)

صلوات بر محمد و آل محمد از شرایع دین و از واجبات الهى است، که وجوبش در تشهد نماز امرى قطعى و حقیقى بدون تردید است، تاجائى که شافعى که از فقهاى بزرگ مکتب خلفاست مى گوید: اگر کسى در نماز واجب خود، بر آل محمّد صلوات نفرستد، صلواتش صلوات نیست و به این خاطر نمازش نماز نیست، چون جزئى از یک واجب را ادا نکرده و عدم اداء جزئى از واجب، مبطل نماز است.

قالَ الرَّضا علیه السلام:مَنْ لَمْ یقْدِرْ عَلى ما یکفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیکثِرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ، فَاِنَّها تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً.

وَ قالَ علیه السلام:الصِّلاةُ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ التَّسْبیحَ و التَّهْلیلَ وَ التَّکبیرَ:(۱۳۷)

حضرت رضا علیه السلام فرمود: کسى که قدرت بر انجام کارى که کفاره گناهانش شود ندارد، زیاد بر محمّد و آل محمد صلوات بفرستد، بحقیقت که صلوات نابوده کننده گناهان است، چه نابود کردنى.

و نیز آن حضرت فرمود: صلوات بر محمد و آل محمد، در پیشگاه خداى عزوجل برابر تسبیح و تهلیل و تکبیر است.

امیر المؤمنین علیه السلام در یک سخنرانى پس از رحلت پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود:

بِالشَّهادَتَینِ تَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، وَ بِالصَّلاةِ تَنالُونَ الرَّحْمَةَ، فَاَکثِرُوا مِنَ الصَّلاةِ عَلى نَبِیکمْ وَ آلِهِ، اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُونَ عَلَى النَّبِىَّ یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلَّمُوا تَسْلیماً:(۱۳۸)

با شهادت برواحدنیت حق و رسالت رسول خدا وارد بهشت مى شوید، و بوسیله نماز به رحمت خداوند مى رسید، بر پیامبر و آلش زیاد صلوات بفرستید، خدا و ملائکه بر پیامبر درود مى فرستند، اى اهل ایمان شما هم درود بفرستید و به دستورات او تسلیم شوید حق تسلیم.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله:مَنْ قالَ:صَلّى اللّه عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ،قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ:صَلَّى اللّهُ عَلَیک.فَلْیکثِرُ مِنْ ذلِک. وَ مَنْ قالَ: صَلّى اللّه عَلى مُحَمَّد وَ لَمْ یصَلِّ عَلى آلِهِ لَمْ یجِدْ ریحَ الْجَنَّةِ وَ ریحُها تُوجَدُ مِنْ مَسیرِةِ خَمْسِمِأةِ عام:(۱۳۹)

رسول خدا فرمود: هر کس بگوید: صَلّى اللّه عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ،خداوند مى فرماید: درود بر تو، پس شما صلوات را به این کیفیت زیاد داشته باشید. و هر کس بگوید صلّى اللّه على محمّد، ولى بر آل محمد درود نفرستد، بوى بهشت به او نمى رسد، بهشتى که بویش از مسیر پانصد ساله استشمام مى شود.

عَنْ اَحَدِ هِماعلیهما السلام قالَ:اَثْقَلُ ما یوضَعُ فِى الْمیزانِ یوْمَ الْقِیامَةِ الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّد وَ عَلى اَهْلِ بَیتِهِ:(۱۴۰)

از حضرت باقر یا امام صادق علیه السلام روایت شده:سنگین ترین چیزى که در قیامت درترازو قرار مى گیرد صلوات بر محمد و آل محمد است.

عَنِ الصّادِقِ علیه السلام قالَ: الصَّلاةُ عَلَى النَّبِىَّ صلّى اللّه علیه و آله واجِبَةٌ فِى کلِّ الْمَواطِنِ، وَ عِنْدَ الْعِطاسِ، وَ الرَّیاحِ وَ غَیرِ ذلِک:(۱۴۱)

از حضرت صادق علیه السلام است که فرمود: صلوات بر پیامبر در همه جا و به هنگام عطسه، و وزیدن باد، و غیر آن واجب است.

امیر المؤمنین علیه السلام در حدیث بسیار مهم چهارصد مطلب مى فرماید: بنده به هنگام فراغت از نماز بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد، و از حق طلب بهشت کند، و از آتش جهنم به خداوند پناه ببرد، و از حضرت او بخواهد که حورالعین را به همسرى او درآورد، هر کس بر محمد و آلش درود بفرستد، دعایش بخدا مى رسد، و هر که بهشت بخواهد، بهشت مى گوید: خدایا خواسته بنده ات را اجابت کن، و هر که از عذاب درخواست پناه کند، آتش مى گوید: الهى بنده ات را پناه بده، و هر که از حضرت معبود حورالعین بطلبد، حور مى گوید: الهى خواسته بنده ات را اجابت کن.(۱۴۲)

عَنْ جعفرِ بنِ مُحمَّد علیهما السلام قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ نَسِىَ الصَّلاةَ عَلَىَّ اَخْطَأَ طَریقَ الْجَنَّةِ:(۱۴۳)

از حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله روایت شده: کسى که صلوات بر من را از یاد ببرد، راه بهشت را خطا کرده.

عَنْ اَبى عبدِاللّهِ علیه السلام قالَ: اِذا دَعا اَحَدُکمْ فَلْیبْدَاُ بِالصَّلاةِ عَلَى النَّبِىَّ صلّى اللّه علیه و آله، فَاِنَّ الصَّلاةَ عَلَى النَّبِىَّ صلّى اللّه علیه و آله مَقْبُولَةٌ، وَ لَمْ یکنِ اللّهُ لِیقْبَلْ بَعْضاً وَ یرُدَّ بَعْضاً:(۱۴۴)

حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر گاه یکى از شما دعا کرد، دعاى خود را با صلوات بر محمد صلى اللّه علیه و آله شروع کند، بحقیقت که صلوات بر پیامبر مقبول پیشگاه حق است، اینطور نیست که خداوند قسمتى از دعا را قبول کند، و قسمت دیگرش را نپذیرد.

عَنِ الصّادِقِ علیه السلام قالَ: رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: صَلاتُکمْ عَلَىَّ اِجابَةٌ لِدُعائِکمْ، وَ زَکاةٌ لِاَعْمالِکمْ:

امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:صلوات شما بر من، اجابت دعاى شما و زکات اعمالتان مى باشد.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: الْبَخیلُ حَقّاً مَنْ ذُکرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ یصَلَّ عَلَىَّ:

پیامبر صلى اللّه علیه فرمود:بخیل کسى است که نامم را بشنود و بر من صلوات نفرستد.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: لاتَضْرِبُوا اَطْفالَکمْ عَلى بُکائِهِمْ فَاِنَّ بُکاءَهُمْ اَرْبَعَةَ اَشْهُر شَهادَةُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، وَ اَرْبَعَةَ اَشْهُر الصَّلاةُ عَلَى النَّبِىَّ وَ آلِهِ،وَاَرْبَعَةَ اَشْهُر الدُّعاءُ لِوالِدَیهِ:(۱۴۵)

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: فرزندان خود را بخاطر گریه کردنشان کتک نزنید، زیرا گریه آنان به مدت چهار ماه شهادت بواحدنیت خداست، و چهار ماه صلوات بر پیامبر و آل اوست، و چهار ماه دعاى بر پدر و مادر.

در توجیه و توضیح روایت بالا گفته شده: سرّ این مسئله این است، که کودک در چهار ماه اول جز خدائى که وى را بر معرفت و توحید سرشته چیزى نمى شناسد، بنابراین گریه او توسل و التجاء به حضرت حق است، و این حقیقت شهادت به توحید است.

در چهار ماه دوم به مادرنظر دارد نه بعنوان این که مادر است، بلکه بعنوان این که وسیله اى براى غذا و ارتزاق اوست، به همین خاطر از غیر مادر هم شیر و غذا قبول مى کند، روى این حساب در این چهار ماه دوم بعد از خدا نظرى جز به وسیله بین خود و خدا ندارد، و این غیر معناى رسالت چیز دیگر نیست، پس گریه او در این مدت شهادت به رسالت است، در چهار ماه سوم بطور کامل پدر و مادر را مى شناسد و مى داند که در مسئله رزق محتاج به آن دو نفر است، لذا گریه اش در حقیت دعا براى سلامتى و بقاء پدر و مادر است.

امام صادق علیه السلام فرمود: نمى خواهى تو را بشارت دهم، عرضه داشت پدر و مادرم بفدایت، تو دائماً بشارت دهنده بخیر بودى،رسول الهى فرمود: جبرئیل هم اکنون خبر بهت آورى به من داد، على علیه السلام عرض کرد، آن خبر چه بود؟

فرمود: به من خبر داد: وقتى مردى از امتم بر من صلوات فرستاد و این صلوات را با صلوات بر آل من پیوند داد، درهاى آسمان به رویش باز مى شود، و ملائکه هفتادصلوات بر او مى فرستند، و اگر گناهکار است، گناهانش هم چون برگ درخت مى ریزد، و خداوند به او مى فرماید: لَّبیک یا عبدى و سَعْدَیک،و به ملائکه خطاب مى کند. شما بر بنده من هفتادصلوات فرستادید، من بر او هفتصد صلوات مى فرستم.

اما اگر بر من صلوات فرستاد و اهل بیتم را در صلوات با من پیوند نداد، بین او و آسمان هفتادحجاب قرار مى گیرد، و حضرت حق مى فرماید: لا لَبَّیک وَلا سَعْدَیک،اى ملائکه من دعایش را بالا نبرید مگر بر آل پیامبرم صلوات بفرستد، چنین کسى از رحمت حق محروم است تازمانیکه اهل بیتم را در صلوات به من ملحق فرماید.(۱۴۶)

عَنِ الصّادِقِ علیه السلام عَنْ آبائِهِ علیهم السلام قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله:اَنَا عِنْدَ الْمیزانِ یوْمَ الْقِیامَةِ، فَمَنْ ثَقُلَتْ سَیئاتُهُ عَلى حناتِهِ جِئْتُ بِالصَّلاةِ عَلَىَّ حَتّى اُثَقَّلَ بِها حناتِهِ:(۱۴۷)

حضرت صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا روایت مى کند: من در قیامت کنار ترازویم، هر کس گناهانش بر حسناتش سنگین آید، من صلوات بر خودم را در ترازویش مى گذارم تا به سبب آن حسناتش بر گناهانش سنگین کند.

قالَ اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام: کلُّ دُعاء مَحْجُوبٌ عَنِ السَّماءِ حَتّى یصَلّى عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ:(۱۴۸)

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:هر دعائى از اجابت دور است، مگر دعائى که همراه با صلوات بر محمد و آلش باشد.

عَنِ الصبّباحِ بن سَبابَةَ،عَنْ اَبى عبدِاللّهِ علیه السلام قالَ:اَلا اُعَلَّمُک شَیئاً یقِى اللّهُ بِهِ وَجْهَک مِنْ حَرَّجَهَنَّمَ؟قالَ:قُلْتُ بَلى، قالَ:قُلْ بَعْدَ الْفَجْرِ:"اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد"مِأةَ مَرَّة یقِى اللّهُ بِهِ وَجْهَک مِنْ حَرَّجَهَنَّمَ:(۱۴۹)

صبّاح سیابه مى گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود، به تو یاد ندهم هم چیزى که وجودت را از حرارت جهنم حفظ کند؟ عرض کردم: چرا، فرمود: بعد از طلوع فحر صد بار بر محمّد و آل محمّد درود فرست.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلّى اللّه علیه و آله:اِرْفَعُوا اَصْواتَکمْ بِالصَّلاةِ عَلَىَّ، فَاِنَّها تَذْهَبُ بِالنَّفاقِ:(۱۵۰)

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: صداى خود را در صلوات بر من بلند کنید، که از بین برنده نفاق است.

رسول خدا فرمود: هر کس یک بار بر من صلوات فرستد، خداوند ده بار به او صلوات مى فرستد، و هر کس ده بار بر من درود فرستد، خداوند صد بار بر او درود فرستد، و هر کس صد بار صلوات فرستد خداوند هرگز او را مبتلا به عذاب نکند.

هر کس یک بار بر من صلوات بفرستد، خدا درى از عافیت به روى او باز کند.

هر کس یک بار بر من درود بفرستد، ذره اى از گناهش باقى نماند.

اولى تر از دیگران بر من در قیامت کسى است که صلوات بیشترى بر من فرستاده.

یا على هر کس هر روز یا هر شب بر من صلوات بفرستد، شفاعتم بر او واجب مى شود، گرچه داراى کبائر باشد.(۱۵۱)

وَ قالَ النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله:مَنْ صَلّى عَلَىَّ مَرَّةً خَلَقَ اللّهُ تعالى یوْمَ الْقِیامَةِ عَلى رَأْسِهِ نُوراً، وَ عَلى یمینِهِ نُوراً،وَ عَلى شِمالِهِ نُوراً، وَ عَلى فَوْقِهِ نُوراً، وَ عَلى تَحْتِهِ نُوراً،وَ فِى جَمیعِ اَعْضائِهِ نُوراً:(۱۵۲)

پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: هر کس یک بار بر من صلوات بفرستد، در قیامت بر سر و بر راست و چپ و زیر و بالا و در جمیع اعضایش نور قرار دهد.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله:الصَّلاةُ عَلَىَّ نُورُ الصَّراطِ،وَ مَنْ کانَ لَهُ عَلَى الصَّراطر مِنَ النُّورِ لَمْ یکنْ مِنْ اَهْلِ النّارِ:(۱۵۳)

و نیز آن حضرت فرمود: صلوات بر من نور صراط در قیامت است، و در صراط براى هر کس نور باشد از اهل جهنم نیست.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله:صَلاتُکمْ عَلَىَّ جَوازُ دُعائِکمْ، وَمَرْضاةٌ لِرَبَّکمْ،وَ زَکاةٌ لِاَعْمالِکمْ:(۱۵۴)

و نیز آن حضرت فرمود صلوات شما بر من سبب اجابت دعا و رضایت خداوند و زکات اعمال شماست.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: لَنْ یلِجَ النّارَ مَنْ صَلّى عَلَىَّ:(۱۵۵)

و نیز آن حضرت فرمود: هرگز وارد آتش نمى شود آن که بر من صلوات فرستد.

روایت باب صلوات فوق العاده زیاد است، عزیزان مى توانند براى فیض بیشتر به کتاب صلاة وسائل، و جلد ۹۴ بحارالانوار مراجعه کنند، تا بیش از پیش فضیلت این ذکر عظیم و دعاى شریف، بر آنان روشن شود، و بر آنان معلوم گردد که چرا حضرت سجاد در تمام دعاى صحیفه و بخصوص در دعاى مکارم الاخلاق اصرار بر این ذکر دارند.

آرى اگر جام دل از مى طهور صلوات بر دست ساقى توفیق پرشود، و جان ملکوتى که بطور دائم تشنه حقائق است، از آن بنوشد، مستى ابدى دست دهد، و شور سرمدى، و حال عرشى ظهور کند، و نادیده دیده شود، ناشنیده شنیده گردد.

«وَ بَلَّغْ بِایمانى اَکمَلَ الْایمانِ»:

"واى خداى من، ایمان را به کامل ترین ایمان برسان".

ایمان کامل تر:

ایمان حقیقتى است، که بر اثر اندیشه و تفکر در نظام آفرینش، و دقت در خلقت خویشتن، و مطالعه در معارف الّهیه، بخصوص آیات قرآن مجید، و کلمات نورانى انبیا و ائمه، و توچه به دعاها، مخصوصاً دعاى کمیل، جوشن کبیر، عرفه حضرت سید الشهدا بدست مى آید.

البته مایه و سرمایه اولیه ایمان، از جانب حضرت او با خمیر وجود انسان عجین شده، و این واقعیت عرشى و لطیفه ملکوتى بصورت دانه یا غنچه در باطن ادمى قرار دارد، اندیشه و تفکر در نظام خلقت، و مطالعه در آفرینش خویشتن،و شنیدن معارف قرآن و دقت در سخنان اولیاء الهى، این دانه را تبدیل به شجره طیبه، و این شکوفه را همچون گل صبح بهار باز مى کند. انسان با چنین راه و روشى، به این حقیقت مى رسد، که هستى صاحبى داردخدا نام.

آرى اندیشه و فکر، و توجه به قرآن، و شنیدن اثار نبوت و ولایت، درى از نورانیت، براى تماشاى قدرت و حکمت و دانش بى نهایت به روى انسان باز مى کند، و احساس انسان را نسبت به صاحب آفرینش زنده مى نماید.

مگر مى شود، انسان نسبت به موجودات هستى، عقل خود را بکار بگیرد، و کلمات شیرین و مستدل و برهانى اولیاء حق را بشنود، و در آیات قرآن کریم دقت نماید، ولى به حقیقت و جان هستى، و خلاصه بوجود مقدس خالق این مه موجودات گوناگون، و این نظام اعجاب انگیز متوجه نشود؟!

انسان وقتى به این معنى رسید، و این نور پاک، و منبع خیر را در وجود خود احساس کرد، به این حقیقت هم متوجه مى شود، که جناب او از پدید آوردن این همه موجود و بخصوص آفرینش انسان هدفى مقدس و مبارک دارد.

بدنبال تجلّى این حقیقت است، که در مقام جستجو قرار مى گیرد، و بالاخره از باب عاقبت جوینده یابنده است، با کمک حضرت حق براى فهم وظائف و مسئولیت هایش، که با اجراى آنها به هدف خلقت خود مى رسد، هدایت مى شود، و بین او و پیامبران الهى و امامان بزرگوار دوستى و رفاقت و محبت برقرار شده، و به مسئولیت هایش، که در کتاب آسمانى و سخنان انبیا و اولیا تجلى دارد آشنا مى شود، و به این معنى واقف مى گردد، که دنیا خانه عمل و کار و آخرت مرکز حیات ابدى و برداشت محصولى است که دردنیا دانه آن را کاشته است.

با چنین سیرى و سفرى که عقل و فطرت ووجدان و نظام هستى، و فرمایشات پاک انبیاء انسان را بدرقه مى کنند موضوعات مربوط به ایمان و حقایق شیرین مربوط به عقد قلبى و خلاصه آنچه را که انسان براى تأمین سعادت ابدى و سلامت سرمدى لازم دارد، و از آن بعنوان متعلقات ایمان یاد مى شود بدست مى آید، و آن بر اساس آیات قرآن مجید عبارت است از:

خدا قیامت ملائکهـ قرآن انبیاء.

آرى توجه واقعى و رابطه حقیقى با این پنج حقیقت، و عشق به این پنج واقعیت، بنا بر گفته خود حضرت حق در قرآن کریم عبارت است از ایمان، و دارنده آن معنون به عنوان مؤمن:

«لَیسَ الْبِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَلکنَّ الْبِرِّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکةِ وَ الْکتابِ وَ النَّبِیینَ».(۱۵۶)

اکنون بیائید براى یافتن این واقعیات، آنطورى که هست با کمک عقل و فطرت و اندیشه در حقایق همراه با توجه به آیات کتاب الهى که سند تمم واقعیات و حقایق هستى است این سیر و سفر را شروع کنیم، تا مزه ایمان، و مزه درک و فهم هدف حق را از بوجود آوردن انسان و شناخت وظائف و مسئولیت هاى نهاده شده بر عهده خویش را بچشیم.

«اِنَّ فِى خَلْق السَّماواتِ وَ الْارْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْک الَّتى تَجْرى فِى الْبَحْرِ بِما ینْفَعُ النّاسَ وَ ما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماء فَاَحْیا بِهِ الْاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فِیها مِنْ کلَّ دابَّة وَ تَصْرِیفِ الرّیاحِ و السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَینَ السَّماءِ وَ الْارضِ لآیات لِقَوم یعْقِلُونَ»:(۱۵۷)

بدون شک در آفرینش عالم بالا(که مجموعه ایست از میلیاردها ستاره، خورشید، قمر، سحابى، کهکشان، با دقیق ترین وضع چه در حجم و چه در فاصله و چه در گردش و سرعت و چه در پخش منافع)و آفرینش زمین( که همراه با ملیون ها خصوصیت، از قبیل گستردگى، قابلیت کشت، کوهها، درهّ ها، صحراها، رودها، چشمه ها، جادّه ها دریاها، و غیره است).و پى در پى آمدن شب و روز که دارایا منافع بیشمارى است، و حرکت کشتى ها به روى آب با آنهمه سودى که براى شما دارد، و آب بارانى که خداوند از بالا مى فرستد تا بوسیله آن زمین مرده را زنده کند و سبز و خرم نماید و در برانگیختن انواع جانداران در پهنه زمین، و در وزیدن بادها به هر طرف، و در مسخر نمودن ابر بین آسمان و زمین، هر آینه دلایل آشکار و واضحى است بر قدرت و علم و حکمت و اراده بى نهایت در بى نهایتى که بر ظاهر و باطن آفرینش حاکم است و آن وجود مقدس اللّه جل جلاله مى باشد.

من لازم نمى دانم براى نشان دادن هر حقیقتى متوسل به چند آیه، یا روایات متعدد شوم، راستى در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

دل گفت مرا علم لدنى هوس است *** تعلیم کن اگر تو را دسترس است

گفتم که الف گفت دگر هیچ مگوى *** در خانه اگر کس است یک حرف بس است

براى کسیکه دنبال حقیقت است، و عاشق سعادت ابدى، و به راستى مى خواهد قلبش بنور ایمان روشن شود، و به وظائف و مسئولیت هایش گردن نهد، از هر بابى یک واقعیت، و از هر گلستانى یک گل بیشتر لازم نیست.

اگر کسى در واقعیات روشنى که در آیه بالا ذکر شده: آفرینش آسمانها و زمین، رفت و آمد شب و روز، حرکت کشتى بر روى آب بنفع انسان، بارش باران، زندن شدن زمین مرده، پخش شدن اینهمه موجودات زنده گوناگون، وزش باد، ابر مسخر بین آسمان و زمین، تفکر وا ندیشه کند، و تعقل و دقت نماید، بدون تردید آن نور مطلق، و آن هستى بى نهایت و بى نهایت و آن علم و حکمت و رحمت را در ذات قلب خود حس خواهد کرد.

پس از اندیشه در واقعیات هستى نوبت به اندیشه در خلقت خویش مى رسد:

«وَ فِى اَنْفُسِکمْ اَفَلا تُبْصِرُونَ»:(۱۵۸)

و در وجود خود شما آیات و نشانه هاى قدرت خداوند آشکار است، آیا با دیده بصرت نظر نمى کنید؟

داستان خلقت انسان، داستان اعجاب نگیز و شگفت آورى است.

مواد غذائى بعد از عبور از هزران راه، در صلب پدر تبدیل به اسپرم مى شود، در رحم مادر با اوول هم آغوش مى گردد، پس از مدتى گوشت و استخوان و خون بوجود مى آید، آنگاه در آن تاریک خانه رحم شکل مى گیرد، و دهان و زبان و حلق و بینى و گوش و چشم و مغز و پوست و مو و رنگ و انگشت و آنچه که فعلا دارد پیدا مى کند و بصروت موجودى آراسته،و در چهارچوب احسن تقویمى با لطف و عنایت صاحب خلقت قدم به دنیا مى گذارد، و براى مدتى مدید بر سر سفره احسان الهى قرار مى گیرد تا به نقطه شکوفائى بلوغ و تحقق تکلیف و مسئولیت برسد، زمانى که شدیداً نیازمند آشنائى با انبیاء و حق و اولیاء گرام الهى است.

«کانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیینَ مُبَشّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ الکتابَ بِالْحَقَّ لِیحْکمَ بَینَ النّاسِ فیما اخْتَلَفُوا فیهِ...».(۱۵۹)

مردم یک گروه بودند، خداوند پیامبران را در میان آنان مبعوث به رسالت کرد، که نیکوکاران را به رحمت وغفران الهى در دنیا و آخرت بشارت دهند، و بدان را از عذاب و خزى امروز و فردا بترسانند.

با انبیاء خود به حق و راستى کتاب فرستاد، تا در موارد نزاع و اختلاف، فقط و فقط دین خدا به عدالت حکمفرما باشد.آرى انبیاء با ابلاغ وحى بوسیله فرشته حق مبعوث به رسالت شدند، و بهمراه خود کتاب و دستور آوردند، تا مردم به وظائف و مسئولیت هاى خود آشنا شوند، و به خوبى ها رو آورده، از بدى ها رو بگردانند، و در موارد نزاع و اختلاف داورى حقرا در بین خود بپذیرند.

از آیات گذشته مسئله خدا، قیامت، فرشتگان، کتاب، نبوت معلوم شد. این پنج حقیقت از متعلقات ایمان، و باور کننده آن را قرآن مجید مؤمن مى نامد.

مؤمن انسانى است که به حقایق و واقعیات غیبى و شهودى ایمان دارد، و بر اساس ایمان خود، به خواسته هاى خدا و انبیا و امامان و قرآن مجید تسلیم است، و از اجراى برنامه هاى الهى در تمام زمینه هاى زندگى تحت هیچ شرایطى روى گردان نیست.(۱۶۰)

ما جگر سوختگان با غم دلدار خوشیم *** سینه مجروح ولى با الم یا خوشیم

اى حکیم از پى آزادى ما رنجه مشو *** زانکه در داغ غم عشق گرفتار خوشیم

در علاج دل بیچاره ما رنج مبر *** که چو چشم خوش او خسته و بیمار خوشیم

ما که سودازد گان سربازار غمیم *** سود و سرمایه اگر رفت به بازار خوشیم

دیگران گر بتماشاى جمال تو خوشند *** ما شب و روز بیک وعده دیدار خوشیم

آتش افروز به غم سوز و بزخمى بنواز *** که جگر خسته و دل سوخته و زار خوشیم

عندلیبان دل آشفتهگلزار توئیم *** به امید کل اگر زخم زند خار خوشیم

کى زآزار تو بیزار شود جان حسین *** زخم چون از تو رسد با همه آزار خوشیم

صفات حق:

انسان وقتى با اندیشه و تفکر در موجودات خلقت و نظام متقن آنها، و شناخت دقیق کارگاه هستى خود، واقف به این حقیقت گشت که هستى را صاحبى باشد خدا نام، لازم و واجب است، براى درک و شناخت صفات حضرت او از طریق تعلیم تربیت شدگان خوداو یعنى انبیا و امامان اقدام کند.

صفات حضرت محبوب بر اساس آیات کتاب الهى در دعاهائى که از انبیا و ائمه رسیده منعکس است. البته نقل همه دعاها میسّر نیست ولى بقول معروف، از آب دریا بقدر تشنگى باید چشید.

اَلَّلهُمَّ اِنّى اَسْئَّلُک بِرَحْمَتِک التَّى وَسِعَتْ کلَّ شَىْء، وَ بِقُوَّتِک الَّتى قَهَرْتَ بِها کلَّ شَىْء،...وَ بِجَبَرُوتِک الَّتى غَلَبْتَ بِها کلَّ شَىْء، وَبِعِزَّتِک التَّى لایقُومُ لَها شَىءٌ، وَ بِوَجْهِک الَباقى بَعْدَ فَناءِ کلَّ شَىْء، وَبِاَسْمائِک التَّى مَلَأَتْ اَرْکانَ کلَّ شَىْء وَ بِعِلْمِک الَّذى اَحاطَ بِکلَّ شَىْء، وَبِنُورِ وَجْهِک الَّذى اَضاءَ لَهُ کلُّ شَىْء، یا نورُ یا قُدُسُ،یا اَوَّلَ الْاَّولینَ،وَیا آخِرَ الْآخِرینَ:(۱۶۱)

الهى من از تو خواهانم به رحمت تو که فرا گرفته هر چیز را، و به نیرویت که زیر فرمان گرفتى به آن تمام اشیاء را، و به جبروتت که چیره شده به آن بر همه چیز، و به عزّت تو که دست نیندازد بر آن چیزى، و به بزرگیت که پر کرده هر چیزى را، و به تسلطّ تو که اشراف بر هر چیز دارد، و به وجهت که پس از فناى هر چیز ماندنى است، و به نامهاى تو که پر کردها ست ارکان هر چیز را، و به علم و دانشت که فرا گرفه هر چیز را، و به تابش ظهورت که روشن است در پرتو آن هر چیزى، اى نور، اى قدوس، اى آغاز و ابتداى اولین و اى پایان آخرین.

اَللَّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُک، وَ عَلا مَکانُک،وَ خَفِىَ مَکرُک،وَظَهَرَ اَمْرُک، وَ غَلَبَ قَهْرُک،وَ جَرَتْ قُدْرَتُک....:(۱۶۲)

الهى بزرگ است سلطنت تو، و برتر است مکان تو، و نهان است مکر تو، و آشکار است امر تو، و چیره است قهر تو، و نافذ است قدرت تو.

هَیهاتَ اَنْتَ اَکرَمُ مِنْ اَنْ تُضَیعَ مَنْ رَبَّیتَّهُ،اَوْ تُبَعَّدَ مَنْ اَدْنَیتَهُ، اَوْ تُشَرَّدَ مَنْ آوَیتَّهُ، اَوْ تُسَلَّمَ اِلَى الْبَلاءِ مَنْ کفَیتَهُ وَ رَحِمْتَهُ.

بسیار دور است، تو کریم تر از آنى که پرورده ات را ضایع کنى یا از نظر دوردارى کشیده بسوى خود را، یا آوراه سازى مأوا داده ات را، یا به بلا بسپارى آن را که سرپرستى نموده اى.(۱۶۳)

یا ذَالمُلْک وَ الْمَلَکوتِ،یا ذَالْعِزَّةِ وَ الْجَبَروتِ،یا مَلِک یا قُدُسُّ،یا سَلامُ یا مُؤْمِنُ یا مُهَیمِنُ، یا عَزیزُ یا جَبّارُ یا مُتَکبَّرُ،یا خالِقُ یا بارِىُ یا مُصَوَّرُ، یا مُفیدُ یا مُدَبَّرُ یا شَدیدُ،یا مُبْدىُ یا مُعیدُ یامُبیدُ، یا وَدُودُ یا مَحْمُودُ یا مَعْبُودُ، یا بَعیدُ یا قَریبُ،یا مُجیبُ یا رَقیبُ یا حَسیبُ، یا بَدیعُ یا رَفیعُ، یا مَنیعُ یا سَمیعُ،یا عَلیمُ،یا حَلیمُ یا کریمُ، یا حَکیمُ یا قَدیمُ،یا عَلِىُّ یا عَظیمُ، یا حَنّانُ، یا دَیانُ یا مُسْتَعانُ،یا جَلیلُ یا جَمیلُ، یا وَکیلُ یا کفیلُ، یا مُقیلُ یا مُنیلُ، یا نَبیلُ یا دَلیلُ، یا هادى یا بادى، یا اَوَّلُ یا آخِرُ، یا ظاهِرُ یا باطِنُ، یا قائِمُ یا دائِمُ، یاعالِمُ یا حاکمُ، یا قاضى یا عادِلُ، یا فاصِلُ، یا واصِلُ، یا طاهِرُ یا مُطَهَّرُ، یا قادِرُ یا مُقْتَدِرُ، یا کبیرُ یا مُتَکبَّرُ،یا واحِدُّ یا اَحَدُ یا صَمَدُ:

اى صاحب ملک و ملکوت، اى دارنده عزت و جبروت، اى ملک، اى قدوس، اى سلام اى مؤمن اى هیمن، اى عزیز، اى جبار، اى باعظمت، اى آفریننده، اى پدیدآرنده، اى صورت آفرین، اى سود بخشنده، اى نظم دهنده عالم، اى محکم کار، اى مبدء ایجاد، اى مرجع خلق، اى مهلک ستمکاران، اى دوست خوبان، اى ستوده صفات، اى معبود خلق، اى دور از دسترس اوهام، اى نزدیک به همه، اى اجابت کننده، اى نگهبان، اى حسابگر، اى تازه آور، اى بلند مرتبه، اى بلند مقام، اى شنوا، اى دانا، اى بردبار، اى کریم

اى حکیم، اى بلند مقام، اى بزرگ مرتبه، اى دوست بندگان، اى نعمت بخش به خلق، اى جزا دهنده، اى یارى کننده، اى با جلالت، اى با حسن و جمال، اى کارگزار، اى کفایت کننده، اى بخشنده لغزش ها، اى رساننده نعمت، اى ذات با عظمت، اى رهنما، اى ابتداى هر چیز، اى اول، اى آخر، اى ظاهر، اى باطن، اى استوار، اى ابدى، اى دانا، اى حکمفرما، اى داور خلق، اى با عدل و داد، اى جدا از همه، اى پیوسته با همه، اى ذات پاک، اى پاک کننده، اى توانا، اى بااقتدار، اى بزرگ، اى باعظمت، اى یگانه، اى یکتا، اى بى نیاز.

گلشن حسن تو سبزست تماشا دارد *** لاله و نسترن و نرگس شهلا دارد

عکس از روى تو افتاد بگل تا دم صور *** بلبل از عشق به او ناله و غوغا دارد

گفتمش اروزى بندگیت در سرماست *** هر کس این مرحله را گفت تمنا دارد

گر بمیرم زغم عشق چه باکست که یار *** دم روح القدس و فیض مسیحا دارد

قصد جان مى کند آن زلف گره گیر مگر *** هم چو من زلف تو هم علت سودا دارد

چشمه کوثر اگر نیست به هندو قسمت *** پس چرا خال تو در کنج لبت جا دارد

از پى قتل من از غمزه به ابرو دایم *** چشم جادوى تو صد عشوه و ایما دارد

باد بر خرمن زلف تو چوره یافت ز رشک *** عندلیب از اثرش لرزه به اعضا دارد

پس از این که به راه تحصیل ایمان واقف شدید، اکنون جاى آن دارد که به گوشه اى از روایات باب ایمان اشاره شود:

قالَ لى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله:یا عَلِىُّ اکتُبْ،فَقُلْتُ:ما اَکتُبُ؟فَقالَ:اکتُبْ:بِسْمِ اللّهِ الرِّحمنِ الرِّحیمِ،اَالْایمانُ ما وَقَرَ فِى الْقُلُوبِ،وَ صَدَّقَتْهُ الْاعْمالُ:(۱۶۴)

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:رسول خدا صلى اللّه علیه و آله به من فرمود: بنویس، عرضه داشتم: چه بنویسم؟ فرمود: بنویس، بنام خداوند بخشنده مهربان، ایمان حقیقى ا ست که استوار در دلهاست، و انجام دستورات الهى آن را تصدیق مى کند.

عَنِ الْباقِرِ علیه السلام: اَلْایمانُ اِقْرارٌ وَ عَمَلٌ:(۱۶۵)

از حضرت باقر علیه السلام است که ایمان اقرار و انجام فرمانهاى الهى است.

عَنْ اَبى بَصیر قال::سَألْتُ اَبا عَبْدِاللّهِ علیه السلام عَنِ الْایمانِ؟ فَقالَ:الْایمانُ بِاللّهِ اَنْ لایعْصى:(۱۶۶)

اى بصیر مى گوید:درباره ایمان از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم. فرمود: ایمان بخدا آنست که او را معصیت نکنند.

و نیز آنحضرت روایت شده :

مَنْ عَمِلَ بِما اَمَرَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ:(۱۶۷)

کسى که اوامر حضرت حق را اجرا کند داراى ایمان است.

عَنْ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام:اَلْایمانُ شَجَرِةٌ، اَصْلُهَا الْیقینُ،وَ فَرْعُهَا التُّقى،وَ نُورُهَا الْحَیاءُ، وَ ثَمَرُهَا السَّخاءُ:(۱۶۸)

از حضرت امیر المؤمنین است که: ایمان درخت است، ریشه آن یقین، و شاخه اش تقوى، و نورش حیا، و میوه اش سخاوت است.

عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله:اَالْایمانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ،وَقَوْلٌ بِاللَّسانِ،وَ عَمَلٌ بِالْاَرْکانِ:(۱۶۹)

رسول خدا صلى اللّه علیه و اله مى فرماید:ایمان، شناخت به قلب، و گفتار بزبان و عمل به اعضاء و جوارح است.

ایمان را درجاتى است، و همچون سایر واقعیات مراتبى، حضرت سجاد علیه السلام از حضرت حق تعالى درخواست مى کند: الهى ایمانرا به کامل ترین ایمان برسان.

کمال ایمان بنا بر روایات بسیار مهمى که در کتب روائى نقل شده، با یک سلسله برنامه هاى مثبت و ملکوتى قابل تحصیل است، به گوشه اى از آن روایات لازم است توجه کنید.

عَنِ الْباقِرِ علیه السلام:ثَلاثٌ مَنْ کنَّ فیهِ اسْتَکمَلَ الْایمانَ:مَنْ اِذا رَضِىَ لَمْ یدْخِلْهُ رِضاهُ فِى الْباطِلِ،وَ اِذا غَضِبَ لَمْ یخْرِجْهُ غَضَبْهُ مِنَ الْحَقَّ، وَ مَنْ اِذا قَدَرَ لَمْ یتَعاطَ ما لَیسَ لَهُ:(۱۷۰)

حضرت باقر علیه السلام فرمود:سه چیز است در هر کس باشد ایمان را کامل کرده است: چون به برنامه اى راضى و خوشنود شد، رضاى او، وى را وارد باطل نکند، و چون خشمگین گشت، غضب و خشمش او رااز حق منحرف ننماید، و زمانى که قدرت یافت، بچیزى که در خور او نیست دست نگشاید.

یا علِىُّ سَبْعَةٌ مَنْ کنَّ فیهِ فَقَدِ اسْتَکمَلَ حَقیقَةَ الْایمانِ،وَ اَبْوابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحََةٌ لَهُ: مَنْ اَسْبَغَ وَضُوءَهُ، وَ اَحْسَنَ صَلاتَهُ،وَ اَدّى زَکاةَ مالِهِ، وَکفَّ غَضَبَهُ، وَ سَجَنَ لِسانَهُ،وَاسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ،وَ اَدَّى النَّصیحَةَ لِاَهْلِ بَیتِ نَبِیهِ:(۱۷۱)

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود یا على هفت خصلت است در هر کس باشد حقیقت ایمان خود را کامل کرده است، و درهاى بهشت به رویش باز شده: آن که وضویش را کامل کند، و نمازش را نیکو بجاى آرد، و زکات مالش را بپردازد، و خشمش را نگاه دارد، و زبانش را از کلام حرام حبس نماید، و از گناهش استغفار کند، و نسبت به اهل بیت پیامبرش خیر خواه باشد

و نیز از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده:

ثَلاثَةٌ مَنْ کنَّ فیهِ یسْتَکمِلُ الْایمانَ:رَجُلٌ لایخافُ فِى اللّهِ لَوْمَة لائِم، وَلایرائى بِشَىء مِنْ عَمَلِهُ، وَ اِذا عُرِضَ عَلَیهِ اَمْرانِ اَحَدُهُما لِلدُّنْیا وَ الْآخَرُ لِلْآخِرُ لِلْآخِرَةِ اخْتارَ اَمْرَ الْآخِرَةِ عَلَى الدُّنیا:(۱۷۲)

سه چیز است در هر کس باشد ایمان را کامل کرده است:در راه خدا از سرزنش سرزنش کنندگان باک نداشته باشد، و به چیزى از عملش ریا نکند، و چون برنامه اى برایش پیش آمد یکى در جهت دنیا، یکى در جهت آخرت، آنکه در جهت آخرت است انتخاب نماید.

عَنِ الْباقِر علیه السلام:اَرْبَعٌ مَنْ کنَّ فیهِ کمُلَ اِسْلامُهُ وَ مُحَّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ وَ لَقِىَ رَبَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ عَنْهُ راض:مَنْ وَفى لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ بِما یجْعَلُ عَلى نَفْسِهِ لِلنّاسِ،وَ صَدَقَ لِسانُهُ مَعَ النّاسِ، وَاسْتَحْیى کلَّ قَبیح عِنْدَ النّاسِ، وَ حَسُنَ خُلْقُهُ مَعَ اَهْلِهِ:(۱۷۳)

چهار چیز است در هر کس باشد اسلامش کامل، و گناهانش از او دور مى شود: به آنچه که به نفع مردم بر عهده گرفته براى خدا وفا کند، زبانش با مردم به راستى و درستى باشد، از هر عملى که نزد خدا و مردم زشت است حیا کند، و با اهلش خوشرفتار و خوش خلق باشد.

عَنِ النَّبِىَّ صلّى اللّه علیه و آله فِى جَوابِ رَجُل سَأَلَهُ فَقالَ:اُحِبُّ اَنْ یکمُلَ ایمانى، قالَ:حَسَّنْ خُلْقَک یکمُلْ ایمانُک:(۱۷۴)

رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در جواب مردى که به محضرش عرضه داشت، دوست دارم ایمانم کامل شود فرمود: اخلاقت را نیکو کن، ایمانت کامل مى شود.

و نیز آن حضرت فرمود:

اَکمَلُکمْ ایماناً اَحْسَنُکمْ اَخْلاقاً:(۱۷۵)

کامل ترین شما از جهت ایمان، نیکو خلق ترین شماست.

عَنْ عَلىَّ علیه السلام:ثَلاثٌ مَنْ کنَّ فیهِ کمُلَ ایمانُهُ:اَلْعَقْلُ، وَ الْحِلْمُ،وَالْعِلْمُ:(۱۷۶)

از على علیه السلام روایت شده:سه چیز در هر کس باشد ایمانش کامل شده:عقلـبردبارىـدانش.

از حضرت صادق علیه السلام است:

لایسْتَکمِلُ عَبْدٌ حَقیقَةَ الْایمانَ حَتّى تَکونَ فیهِ خَصالٌ ثَلاثٌ: اَلْفِقْهُ فِى الدّینِ،وَ حُسْنُ التَّقْدیر فِى الْمَعیشَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزایا:(۱۷۷)

حقیقت ایمان عبد کامل نمى شود مگر به سه چیز:فهم در دین، حسن اندازه در معیشت، بردبارى و صبر در مصائب.

از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده:

لایسْتَکمِلُ الْعَبْدُ الْایمانَ حَتّى یکونَ فیهِ ثَلاثٌ خِصالٌ:اَلْاِنْفاقُ فِى الْاِفْتارِ،وَ الْاِنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ،وَ بَذْلُ السَّلامِ:(۱۷۸)

عبد ایمان را جز به سه برنامه کامل نمى کند:انفاق در سختى، و انصاف از جانب خود نسبت به مردم، و بذل سلام.

عَنْ عَلىَّ علیه السلام:لایسْتَکمِلُ عَنْدٌ الْایمانَ حَتّى یحربَّ لِاَخیهِ ما یحِبُّ لِنَفْسِهِ، وَ حَتّى یخافَ اللّهَ فى مُزاحِهِ وَجِدَّهِ:(۱۷۹)

از على علیه السلام است: عبد ایمان را کامل نمى کند مگر به دوست داشتن براى برادرش به مثل آنچه براى خود دوست دارد، و ترسیدن از حق در شوخى و جدّى.

و نیز از آن حضرت روایت شده:

لَنْ یسْتَکمِلَ الْعَبْدُ حَقیقَةَ الْایمانِ حَتّى یؤْثِرَ دینَهُ عَلى شَهْوَتِهِ،وَلَنْ یهْلِک حَتّى یؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلى دینِهِ:(۱۸۰)

عبد هرگز حقیقت ایمان را کامل نمى کند مگر اینکه دینش را بر شهوتش مقدم بدارد، و هرگز به هلاکت نمى رسد مگر اینکه شهوتش را بر دین مقدم کند.

اى دل ارمفلسى گدائى کن *** چاره رنج خودنمائى کن

دست اخلاص ده به پیر خرد *** توبه از توبه ریائى کن

رخ برافروز همچو ماه از مهر *** عالمى پرز روشنائى کن

پارسائى به خرقه پوشى نیست *** تو قباپوش و پارسائى کن

تا شوى آشناى حضرت او *** با همه خلق آشنائى کن

اى صبا خاکى ار درش برگیر *** تا قیامت عبیر سائى کن

با تو اى نور هر دو دیده که گفت *** که زاهل نظر جدائى کن

سلطنت در گدائى است عماد *** تو گدا باش و پادشایى کن

در روایت بسیار مهمى در زمینه کمال ایمان آمده است: که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:

لایکمِلُ الْمُؤْمِنُ ایمانَهُ حَتّى یحْتِوىَ عَلى مِأَة وَ ثَلاثِ خِصال...:

مؤمن ایمانش را کامل نمى نماید، مگر اینکه داراى صدو سه خصلت شود.

(صدو سه خصلت در فعل و عمل و نیت و باطن و ظاهر).

امیر المؤمنین علیه السلام عرضه داشت یا رسول اللّه صدو سه خصلت کدام است؟

حضرت فرمود:از صفات مؤمن این است که داراى جولان فکرى است، آوازه اش بلند است، دانشش زیاد و بردباریش عظیم است، نزاع و دعوایش نیکو، و نسبت به مراجعینش کریم، و دارنده وسعت صدر، و در درون خویش از تمام مردم بیشتر احساس ذلت مى کند.

خنده اش تبسم، اجتماعش آموزش، یادآور حقایق به غافل و معلّم مردم جاهل است. آزار نیم دهد آن را که آزارش داده، دیدارش شیرین، عبادتش فراوان، وقارش نیکو، معاشرتش نرم، سکوتش طولانى، در برابر جل جاهلان حلیم، بربدى دیگران صبور، و احترام کننده به بزرگتر، و رحم کننده بر کوچک تر است.

برامانات امین، از خیانات بعید، انیسش تقوا، پیمانش حیا، احتیاطش زیاد، لغزشش کم، حرکاتش ادب، کلامش تعجبآور،و اهل گذشت از لغزش و خطا است.

دنبال عیب جوئى نیست، با شخصیت، بسیار صابر، نسبت بقضاء الهى راضى، و در برابر تمام نعمت هاى حق شاکر است.

کم حرف، راستگو، نیکوکار، مصون از شیطان، بردبار، رفیق،باعفت، و بزرگوار است.

لعنت کننده و دروغگو و اهل غیبت، و اهل ناسزاگوئى و حسد و بخل نیست. سرحال و خنده رو، خوشحال و خوشرو است، و از حساسیت و جستجوگرى نسبت به آنچه نباید جستجو کرد دور است.

همیشه دنبال امور بلند مرتبه، و بهترین و قوى ترین اخلاق مى باشد، و مشمول حفظ حق و مؤید به توفیق الهى است.

در نرمى صاحب قدرت و در یقین صاحب عزم است، از تجاوز به دشمن دور، و از گناه بخطار رفیق بعید است.

در شدائد صبور، و از جور و تعدى برکنار، و از افتادن در شهوات خسارت بار سالم است.

شعارش فقر،لباسش صبر، خرجش کم، کمکش بسیار، روزه اش زیاد، قیامش طولانى، و خوابش اندک است.

قلبش خانه تقوا، دانشش پاکیزه، و به وقت قدرت الهى گذشت، و نسبت به وعده وفادار، و به روزه راغب و به وقت نماز در ترس و لرزاست.

عملش را چنان نیکو انجام مى دهد که گوئى کارفرما بالاى سرش ایستاده، چشم پوش از حرام، اهل سخاوت، و قبول کننده سائل، و پاک از بخل، و رساننده به برادران دینى،و دنبال کننده احسان است.

کلامش را با حق وزن مى کند، و زبانش را از بیهوده گوئى مى بندد، و در خشمش غرق نمى شود، و در محبتش هلاک نمى گردد، و باطل را از دوستش نمى پذیرد، و حق را از دشمنش رد نمى کند، و نمى آموزد مگر براى دانستن، و دانا نمى شود مگر براى عمل.

کینه اش کم، شکرش زیاد، به وقت روز دنبال معیشت، و به وقت شب در حال گریه بر گناهان است.

اگر با اهل دنیا حرکت کند از همه آنان زرنگ تر،و اگر با آخرتیان بحرکت آید از همه آنان پارساتر است. در کسب و کار رضایت به شبهه نمى دهد، و در دینش دنبال اعمال سبک نیست، در لغزش برادر دینى اش اهل عاطفه، و مراعات کننده دوستى قدیم است.(۱۸۱)

این است آن حقایق ملکوتى، و واقعیات الهى که وقتى با توفیق حضرت رب العزه،در وجود انسان مؤمن محقق شود ایمانش را به کمال و باطنش را به جمال مى رساند.

«وَاجْعَلْ یقینى اَفْضَلَ الْیقینِ»

"و باورم را نسبت به حقایق غیبى و ملکوتى، و برنامه هاى آسمانى برترین یقین قرار ده".

یقین برتر:

توجه به وجود مقدس حضرت حق و روز قیامت و ملائکه و قرآن و انبیا که عبارت است از ایمان قلبى، وقتى به درجه اى رسید که قلب غرق اطمینان و آرامش شد، در حدى که اگر تمام عالمیان بر ضد آن اطمینان و آرامش قرار گیرند، ذره اى تزلزل و شک عارض انسان نشود، چنین حالتى از نظر قرآن مجید و روایات تعبیر به حالت یقین شده.

وقتى انسان در برابر حقایق ثابته، و واقعیات ومحققه، که از طریق تفکر و اندیشه صحیح در نظام خلقت، و از راه وحى و نبوت و امامت و ولایت، براى قلب و فهم و عقل و درک قابل تحصیل و توجه است قرار مى گیرد، و نسبت به حق بودن و ثابت بودن و واقع بودنش، داراى آرامش و سکون اطمینان و اعتماد کامل مى گردد، اطمینانى که با هیچ دلیل و منطقى و با هیچ برخورد و خلافى الى الابد قابل تزلزل نیست، داراى حالت یقین شده.

فرق بین ایمان و یقین رد این است، که ایمان که از طریق دلیل و برهان بدست مى آید، و چنانکه حیات امت ها ثابت کرده، قبول کننده شک و تردید و تزلزل است، ولى یقین که عالى ترین درجه ایمان است، در حقیقت بمنزله دیدن حقیقت با چشم سر است، و هرگونه راهى براى ورود شک و تردید و تزلزل بر روى آن بسته است.

همانطور که در قرآن مجید و روایات بسیار مهم آمده یقین باایمان فرق مى کند، و اهل ایمان با اهل یقین تفاوت دارند.

مؤمن دچار لغزش و گناه کبیره و اصرار بر صغیره و حتى دچار شک و تردید و تزلزل مى شود، اما صاحب یقین از تمام این امور در امان و مصونیت است.

مسئله با عظمت یقین مسئله ایست که شرح آن نیاز به چندین دفتر دارد، و توضیح تمام جوانب آن علم و حال و بصیرت و بینائى گسترده لازم دارد، و در یک کلمه باید گفت مسئله یقین را کسى مى تواند شرح دهد که خود به یقین رسیده باشد. این کار از عهده این عاجز بى دست و پا، که عمریست در هوا و هوس غرق است، و به انواع رذائل اخلاقى دچار است برنمى آید.

من در این زمینه چاره اى جز نقل کلمات بزرگان، و اشاره به برخى از آیات باب یقین و روایات رسیده از معصومین ندارم.

دانشمند بزرگ شیعه، فیلسوف عالیقدر، ریاضى دان مشهور، اخلاقى معروف، استاد بشر، حضرت خواجه نصیر الدین طوسى مى فرماید:

یقین مرکب از دو دانش است: علم به معلوم، و علم به اینکه خلاف آن محال است.

و آن را سه مرتبه است: علم الیقین، مانند شناختن آتش به دود، و این علمى است که براى اهل نظر و استدلال از روى براهین بدست مى آید.و عین الیقین مانند دیدن جسم آتش، و آن علمى است که براى برگزیدگان از مؤمنین از روى کشف بدست مى آید. و حق الیقین مانند افتادن در آتش و سوختن به آن، و آن علمى است که براى اهل شهود و فناء در خدا از روى اتصال معنوى بدست مى آید.

و این مرتبه از یقین، کامل ترین آنست، که حضرت سجاد علیه السلام آن را از حضرت حق درخواست نموده یقینى که با هیچ عامل ظاهرى و باطنى قابل شکستن نیست، و هیچ گونه تردید و شک و اضطرابى در آن راه ندارد.

اهل یقین که از اصفیا و نخبگان عباد حضرت محبوبند، و بقول سرحلقه عاشقان، سرور عارفان، مولاى اهل یقین حضرت امیر المؤمنین علیه السلام:

عَظُمَ الْخالِقُ فِى اَنْفُسِهِم فَصَغُرَ مادُونَهُ فِى اَعْینِهِمْ.

در ذات جانشان حضرت حق عظیم است و بس،و غیر او در چشمشان کوچک و پست است.

به محض مقدّسش که جز او نمى شناسند و غیر او نمى دانند، و منهاى او نمى بینند و نمى خواهند، و این همه عظمت و شگفتى در ایمان و یقین را از انبیاء و امامان و یکى شدن با قرآن گرفته اند. عرضه مى دارند:

دل چون آینه اگر پاک و مصفّا باشد *** رخ دلدار در آن آینه پیدا باشد

نیست از کوى وفا، میل بهشتم که به من *** پایه دیوار دلم سایه طوبا باشد

شرکت چشمت زمژه خنجر خونریز به کف *** مست و بى باک زهر سو پى یغما باشد

گفته بودى که به شمشیر غمت خواهم کشت *** بکش اى جان که مرا عین تمنا باشد

جز دل آزاریت اى جان نبود کاردگر *** غم هجر تو مرا چون شب یلدا باشد

درد بیمار محبت به دوا به نشود *** گر طبیب سربالینش مسیحا باشد

هست مستورى معشوق پسندیده ولى *** شیوه عاشقى آنست که رسوا باشد

هر که بیند رخ تو محو تماشا گردد *** رخ خوب تو مگر دفتر مانا باشد

عندلیبا همه مرغان به نوا آمده اند *** مگر آن گل به چمن گرم تماشا باشد

قرآن مجید تدبر و تفّکر و اندیشه در نشانه هاى حق را در کتاب آفرینش، و توجه قلب را به آیات قرآن موجب تحقق یقین در دنیاى با عظمت باطن انسان مى داند.

«اَللّهُ الَّذى رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیرِ عَمَد تَرَوْنَها، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کلُّ یجْرِى لِاَجَل مُسَمَّى یدَبّرُ الْاَمْرَ یفَصّلُ الْآیاتِ لَعَکمْ بِلِقاءِ رَبّکمْ تُوقِنُونَ»:(۱۸۲)

خداوندست آن ذات پاک و داراى تمام صفات کمال که آسمانها را چنانکه مى نگرید بى ستون برافراشت، آنگاه که با کمال قدرت، عرش را به سایه استواى خود کشید، و خورشید و ماه را مسخر خودنمود، که هر کدام تا زمان معین خود در حرکتند، امر جهان هستى را با نظامى محکم و آیات قدرت خود را با دللایل مفصل منظم ساخت، باشد که به لقاى او یقین پیدا کنید.

«قَدْ بَینَّا الْآیاتِ لِقَوْم یوقِنُونَ»:(۱۸۳)

بحقیقت که ما نشانه هاى خود را در تمام زمینه ها براى طایفه اى که مى خواهند وارد عرصه گاه یقین شوند آشکار و روشن کردیم.

«وَفِى خَلْقِکمْ وَ ما یبُثُّ مِنْ دابَّة آیاتٌ لِقَوْم یوقِنُونَ»:(۱۸۴)

در آفرینش ظاهر و باطن شما، که ساختمانى بس اسرارآمیز و پیچیده و اعجاب انگیز است، و انواع بى شمار جنبندگانى که در سطح زمین پراکنده است، نشانه ها و براهینى است براى آنان که در طلب یقین اند.

«وَ فِى الْاَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ»:(۱۸۵)

و در زمین انواع و اقسام نشانه ها و دلایل و براهین براى اهل یقین وجود دارد.

آرى انسان با اندیشه در کتاب آفرینش، و تدبر در خلقت خویش، و تفکر در ساختمان این همه موجودات متنوع ارضى و سمائى به این معنا یقین جازم پیدا مى کند، که براى این کارگاه با عظمت که هم چون دریاى بى ساحلى است صاحبى آگاه و عادل و حکیم و رحمن و رحیم است، یقینى که خلاف موضوع و معلومش امرى صددرصد محال است.

یقین اهل یقین که از راه اتصال به وى و اندیشه در عالم هستى بدست آمده، در حقیقت مانند این است که دارند با چشم سر، خورشید را در وسط روز مى بینند.

آیا کسى با کمک دلیل و برهان، یا مغلطه و سفسطه، یا سحر و جادو، یا طرق دیگر، قدرت دارد، چنین حالتى را که معلول مثلا دیدن خورشید در وقت نصف النهار است، از قلب بزداید، و از دل پاک کند، و یا روزنه اى براى ورود شک و تردید در چنین باطنى باز کند؟

کسى که در وسط روز با چشم سر، آفتاب عالم تاب را مى بیند، اگر تمام ملائکه و جن و انس، بخواهد خلاف دیدنش را به او ثابت کند امرى محال است، او به هر صورت اعلام مى کند آنچه را من مى بینم حق است، و آنچه شما مى گوئید صددرصد باطل است.

اهل یقین به خدا و روز قیامت و سایر حقایق غیبیه و عینیه چنین حالتى دارند. اگر تمام زندگان علم در طرف خلاف عقیده او قرار گیرند، و او در اعتقادش تک و تنها بماند محال است در ایمان و یقینش کمترین شک و تردیدى راه یابد.

اى مردمک چشم از روزن بینائى *** گلزار جمالت را پیوسته تماشائى

دل فتنه خال تو مشتاق جمال تو *** در دیده خیال تو، پیوسته چو بینائى

رفتى و زدل شادى برگشت چو برگشتى *** بازآى که بازآید بختم چو تو بازآئى

با یاد تو جان خرم بى وصل تو دل پرغم *** دل لعل لبت مدغم اعجاز مسیحائى

با روى چو خورشیدت دانى که، با شدمه *** شبگرد جهان پیما تنها رو هر جائى

مهر رخ تو در دل داغ غم تو بر دل *** هرگز نکشد سردل از هر چه تو فرمائى

از دیده اگر دورى نزدیک دلى آرى *** هم غایب و هم حاضر بى مائى و با مائى

هر لحظه غمى دارم هر دم المى دارم *** زین دل که نه مى دارم زو چشم شکیبائى

قرآن مجید براى عاشقان یقین، مکتب الهى را که تجلّى در اسلام ناب محمدى دارد، نیکوترین مکتب و بهترین و برترین قوانین محکم، و خلاصه آئینى که در تمام زمینه هاى ظاهرى و باطنى قدرت اداره زندگى انسان را در تمام اعصار و قرون دارد مى داند.

«اَفَحُکمَ الْجاهِلِیةِ یبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکماً لِقَوْم یوقِنُونَ»:(۱۸۶)

آیا باوجود دین کاملى چون اسلام و قوانین جامع و محکمى چون احکام الهى به انتخاب رسوم جاهلى و قبول مکتب هاى ضد الهى تن مى دهید، کدام حکم براى آنان که بخواهند به مدار یقین وارد شوند بهتر از حکم خداست؟!!

خداوند مهربان، قرآن مجید را سراسرآیاتش چراغ هدایت، و تجلى عدل و علم و حکمت الهى است، موجب هدایت و جذب رحمت خاصه حضرت محبوب براى طالبان یقین مى داند.

«هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَهُدَىَّ وَ رَحْمَةٌ لِقَوْم یوقنُونَ»:(۱۸۷)

این قرآن براى عموم مردم مایه بصیرت و بینائى و روشندلى و روشنفکرى، و براى آنان که مى خواهند در مسیر یقین حرکت کنند موجب هدایت بسوى حقایق و جلب رحمت الهى است.

قرآن مجید یقین را از نشانه هاى عباد خدا مى داند و به این معنى در آیاتى اشاره دارد.

«وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ»:(۱۸۸)

و اینان که اهل ایمان به خدا و اقامه نماز و پرداخت زکاة و اتصال قلبى به احکام الهى که بر پیامبر نازل شده، و ایمان به آنچه که از جانب خدا به انبیا وحى شده هستند، به آخرت یقین دارند.

آرى اطمینان و یقین به آخرت و ثواب و کیفر، سرمایه بسیار عظیمى است، سرمایه اى که تبدیل به عمل صالح و اخلاق حسنه و بخصوص روح پرهیز از گناه مى شود.

«تِلْک آیاتُ الْقُْرآنِ وَ کتاب مُبین، هُدَّى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنینَ،الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ»:(۱۸۹)

این آیات قرآن و کتاب روشن و آشکار خداست، هدایت و بشارت براى اهل ایمان است، آنان که نماز را بپا مى دارند، و زکات مى پردازند و نسبت به جهان آخرت یقین دارند.

«وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یوقِنُونَ»:(۱۹۰)

و برخى از بندگان شایسته خود را از میان بنى اسرائیل امامان و پیشوایان قرار دادیم، تا بندگان را به امر ما هدایت کنند، این مقام بخاطر این بود که در راه خدا صبر کردند و نسبت به آیات ما مقام یقین یافتند.

روایات بسیار مهمى در کتب فریقین در باب یقین وارد شده، که لازم است بگوشه اى از آن اشاره شود. البتّه قسمت عمده اى از روایات مربوط به یقین در کتاب با ظعمت "بحارالانوار"علامه مجلسى جلد هفتاد، و گوشه اى از آن در "غرور الحکم"، و"میزان الحکمة"و"کنزالعمال"آمده، براى استفاده بیشتر مى توانید به منبع ذکر شده مراجعه نمائید.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله:اَلا اِنَّ النّاسَ لَْم یؤْتَوْا فِى الدُّنْیا شَیئاً خَیراً مِنَ الْیقینِ وَ الْعافِیةِ،فَاسْألُو هُمَا اللّهَ:

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بدانید در این دنیا چیزى بهتر از یقین و عافیت به مردم عنایت نشده، هر دو را از خداوند بخواهید.

کانَ اَمیرُالْمُؤْمِنینَ عَلِىُّ بْنُ اَبى طالب علیه السلام یقُولُ:وَاسْأَلُوا اللّهَ الْیقینَ،وَارْغَبُوا اِلَیهِ فِى الْعاقِبَةِ; وَخَیرُ مادارَفِى الْقَلْبِ الْیقینُ:

امیر المؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام مرتب مى فرمود: از خداوند یقین بخواهید، و براى عاقبت بخیر به او رغبت نمائید، و بهترین چیزى که مایه قلب مى باشد یقین است.

هدف از عاقبت بخیرى در این روایت، بسته شدن پرونده درلحظه آخر عمر به یقین است.

عَنْ عَلِىَّ علیه السلام: ما اَعْظَمَ سَعادَةَ مَنْ بُوشِرَ قَلْبُهُ بِبَرْدِ الْیقینِ:

از على علیه السلام است، چه سعادت بزرگى را داراست آن که قلبش همراه نسیم یقین است.

رسول خدا صلىّ اللّه علیه و آله فرمود:

خَیرُ ما اُلْقِىَ فِى الْقَلْبِ الْیقینُ:

بهترین چیزى که در قلب قرار داده شده یقین است.

و نیز آنحضرت فرمود:

کفى بِالْیقینِ غِنىَّ:

یقین، ثروت کفایت کننده اى است.

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

مَنْ اَیقَنَ اَفْلَحَ:

آن که به یقین رسید پیروز شد.

اَحْىِ قَلْبَک بِالْمَوْعِظَةِ،وَاَمِتْهُ بِالزَّهادَةِ، وَ قَوَّهِ بِالْیقینِ:

فرزندم حسن، قللبت را با موعظه زنده کن، و آن را نسبت به امور مادّى صرف به لباس زهد بیاراى، و این مرکز با ارزش را با یقین قدرت و قوّت ده.

بِالْیقینِ تُدْرَک الْغایةُ الْقُصْوى:

به کمک یقین مى توان به اوج واقعیت رسید.

اَلْیقینُ رَأْسُ الدّینِ:

یقین سر دین است.

اَفْضَلُ الدّینِ الْیقینُ:

برترین دین یقین است.

اَلْیقینُ عِمادُ الْایمانِ:

یقین ستون ایمان است.

اِنَّ الصَّبْرَ نِصْفُ الْایمانِ،وَ الْیقینُ الْایمانُ کلُهُ:

صبر در برابر حوادث نصف ایمان، و یقین همه ایمان است.

عَنِ الصادق علیه السلام:اِنَّ الْایمانَ اَفْضَلُ مِنَ الْاِسْلامِ،وَ اِنَّ الْیقینَ اَفْضَلُ مِنَ الْایمانِ،وَ ما مِنْ شَىء اَعَزَّمِنَ الْیقینِ:

از حضرت صادق علیه السلام است: بدون شک ایمان از اسلام برتر، و یقین از ایمان بهتر است، و چیزى در این خزانه خلقت پرقیمت تر از یقین نیست.

امیر المؤمنین در جملاتى ملکوتى مى فرمایند:

اَلْیقینُ عِبادَةٌ:

یقین عبادت است.

بِالْیقینِ تَتِمُّ الْعِبادَةُ:

با یقین عبادت انسان تمام مى شود.

اَلْیقینُ اَفْضَلُ عِبادَة:

برترین عبادت یقین است.

نَوْمٌ عَلى یقین خَیرٌ مِنْ صَلاة عَلى شَک:

خوابیدن با یقین بهتر از نماز با شک است.

غایةُ الدّینِ الْایمانُ، غایهُ الْایمانِ الْایقانُ:

نهایت دین ایمان است، نهایت ایمان یقین است.

رسول خدا درباره نشانه هاى اهل یقین مى فرماید:

اَمّا عَلامَةُ الْمُوقِنِ فَسِتَّةٌ:اَیقَنَ بِاللّهِ حَقّاً فَآمَنَ بِهِ،وَاَیقَنَ بِاَنَّ الْمَوْتَ حَقُّ فَحَذِرَهُ،وَاَیقَنَ بِاَنَّ الْبَعْثَ حَقُّ فَخافَ الْفَضیحَةَ،وَاَیقَنَ بِاَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ فاشْتاقَ اِلَیها،وَاَیقَنَ بِاَنَّ النّارَ حَقٌ فَظَهَرَ سَعْیهُ لِلنَّجاةِ مِنْها،وَاَیقَنْ بِاَنَّ الْحِسابَ حَقٌ فَحَاسَبَ نَفْسَهُ.

علامت اهل یقین شش چیز است: یقین داشتن به معبود حق پس عشق و اتصال به او، یقین به مرگ پس دوراندیشى نسبت به آن، یقین به برانگیخته شدن در قیامت، پس ترس از رسوائى، یقین به بهشت، پس شوق بهآن، یقین به آتش پس ظهور کوشش براى نجات از آن، و یقین به حساب، پس محاسبه خویشتن.

على علیه السلام مى فرماید:

اَلْمُوقِنُ اَشَدُّ النّاسِ حَزْماً عَلى نَفْسِهِ:

یقین دار از نظر احتیاط سرسخت ترین مردم بر خویش است.

و نیز آنحضرت فرمود:

یسْتَدَلُّ الْیقینِ بِقَصْرِ الْاَمَلِ، وَ اِخْلاصِ الْعَمَلِ،وَ الزُّهْدِ فِى الدُّنْیا:

بر بدون یقین رد قلب سه چیز استدلال مى شود: آروزى کوتاه، اخلاص در عمل، بى رغبتى نسبت به دنیائى که با آخرت انسان منافات دارد.

و نیز آن مولاى عارفان مى فرماید:

مَنْ یسْتَیقِنْ یعْمَلْ جاهِداً:

کسى که اهل یقین است مجاهدانه در راه حضرت حق مى کوشد.

با درد خستگانت درمان چکار دارد *** با وصل کشگانت هجران چکار دارد

با محنت فراقت راحت چه رخ نماید *** با درد اشتیاقت درمان چکار دارد

گر در دلم خیالت ناید عجب نیاید *** در دوزخ پرآتش رضوان چکار دارد

سوداى تو نگنجد اندر دلى که جانست *** در خانه طفیلى مهمان چکار دارد

دل را خوشست با جان گرزان توست یارا *** بى روى تو دل من با جان چکار دارد

بر بوى وصلت اى جان دل بر در تو ماندست *** ورنه فتاده در خاک چندان چکار دارد

با عشق توست جان را صد سرّ سر نهفته *** لیکن دل عراقى با جان چکار دارد امیر المؤمنین علیه السلام مى فرماید:

اَلصَّبْرُ ثَمَرَةُ الْیقینِ:

صبر در حوادث میوه یقین است.

سِلاحُ الْمُوقِنِ الصَّبْرُ عَلَى الْبَلاءِ، وَ الشُّکرُ فِى الرَّخاءِ.

اسلحه انسان با یقین، صبر بر بلا و شکر در راحتى است.

حضرت سجاد علیه السلام در مناجاتى در پیشگاه حضرت حق عرضه مى دارد:

اَسْألُک بِکرَمِک اَنْ تَمُنَّ عَلَىَّ مِنْ عَطائِک بِما تَقِرُّبِهِ عَینى،وَ مِنَ الْیقینِ بِما تُهَوَّنُ عَلَىَّ مُصیباتِ الدُّنْیا، وَ تَجْلُوِبِهِ عَنْ بَصیرَتى غَشَواتِ الْعَمى:

از توبه کرمت تنما دارم که از عطایت بر من منت گذارى بنحوى که روشنى چشم باشد۷ و از یقین آنچنان به من ارزانى دارى که مصیبت هاى دنیا ردر نظرم سبک آید، و پرده هاى کوردلى رااز دیده بصیرتم بردارد.

«وَانْتِهِ بِنِیتى اِلى اَحْسَنِ النَّیاتِ، و بِعَمَلى اِلى اَحْسَنِ الْاَعْمالِ».

"خداوندا نیتّم را به بهترین نیتّ ها و علمم را به بهترین اعمال برسان".

بهترین نیت:

نیت عبارت از قصد و تصمیم و عزم و خواسته ایست که انسان براى انجام کار و عملى در قلب و سویداى دل تحقق مى دهد.

ارزش نیت در اسلام به اندازه اى مهم و پرقیمت است، که اعمال آدمى در پیشگاه حق بر اساس آن ارزیابى مى شود. نیت اگر نیت خیر باشد، ارزشش صددرصد الهى است، و این ارزش به عمل منتقل مى شود. نیت اگر نیت سوء باشد، داراى رنگ شیطانى است، و این رنگ نفرت آور روى عمل اثر مى گذارد.

نیت خیر آنقدر مهم است که صاحب آن اگر موفق به تحقق عملى آن نگردد، بماند این که عمل را بر اساس آن نیت انجام داده باشدداراى اجر و ثواب اخروى است. و نیت سوء آنقدر پست و بى ارزش است که عمل بر مبناى آن هیچ اجر و مزدى در پیشگاه حق ندارد.

جابر بن عبداللّه مى گوید از رسول خدا شنیدم:

رَجُلانِ فِى الْاَجْرِ سَواءٌ:رَجُلٌ مُسْلِمٌ اَعْطاهُ اللّهُ مالا یعْمَلُ فِى طاعَةِ اللّهِ،وَ رَجُلٌ فَقیرٌ یقُولُ:اَللَّهُمَّ لَوْ شِئْتَ رَزَقَتَنى ما رَزَقْتَ اَخى فَاَعْمَلُ فیه بِطاعَةِ اللّهِ:(۱۹۱)

دو انسان در ثواب و بهره الهى مساویند، یکى آن مرد مسلمانى است که حضرت حق ثروت به او عطا فرموده، و او ثروتش را در راه اطاعت حق به خرج مى گذارد، و فقیرى که تهیدست از مال است ولى سخنش با حق این است که: الهى اگر بخواهى به من مال مرحمت کنى بمانند آنچه به برادر دینى ام دادى من هم مانند او در طاعت تو بکار مى گیرم.

آرى بفرموده رسول خدا صلى اللّه علیه و آله اولى اجر و مزدش بر اساس نیت و عمل است و دومى ثواب و بهره اش فقط و فقط بر مبناى نیت خیرى که در قلبشدور مى زند.

حضرت سجاد علیه السلام به این معنى توجه مى دهند که نیت هاى مردم متفاوت است یک نیت براى انجام عمل شیطانى است، یک نیت براى کلاه گذاشتن سر مردم، یک نیت براى جلب توجه مردم به عمل خیر و به عبارت دیگر نیت ریاکارانه، یک نیت، نیت خیر، یکى نیت نیت سوء، یک نیت از نظر خیر بودن ضعیف، یکى متوسط و یکى شدید.

بهترین نیت آن است که انسان قصدش براى انجام عمل فقط و فقط کسب رضاى حضرت حق باشد، در دنیاى کارى به خودش آمدن و بد آمدن مردم نداشته باشد و در آخرت کارى به جلب بهشت و دفع دوزخ. در تمام مراسم عبادى و در مسئله خدمت به خلق، جز رضاى محبوب هدفى و قصدى و خواسته و نیتى نداشته باشد.

البته در چنین نیت و عملى قهراً خوش آمد مردم و جذب بهشت و دفع دوزخ هست، ولى براى تحقق بهترین نیت چارهاى جز این نیست که انسان با کمک حق و ریاضات شرعیه و دقت در معارف الهیه نیت را تا خالص شدن از تمام شوائب ظاهرى و باطنى سوق دهد.

وقتى رابطه نیت با جلب خوشنودى مردم و با جذب بهشت و دفع جهنم برید، نیست بنظر قرآن مجید و روایات و اخبار بهترین نیت است.

این است آن نیتى که حضرت سجاد علیه السلام از وجود مقدس پروردگار درخواست مى کند:

وَاْنتَهِ بِنِیتى اِلى اَحْسَنِ النّیاتِ:

الهى نیت مرا به بهترین نیت ها برسان.

تذکر این نکته قرآنى در این قسمت لازم است، که اگر کسى به نیت جذب بهشت و دفع جهنم به عبادت حضرت محبوب و خدمت به خلق اقدام کند عبادت و خدمتش از نظر فقهى باطل نیست، بلکه به آن هدفى که نسبت به آن نیت داشته بدون شک خواهد رسید، ولى نیت بهتر و برتر و بالاتر او به فرموده امام سجاد علیه السلام احسن نیت نیست، احسن نیت همانست که دانستید، نیت از جلب توجه مردم به عمل و جذب جنت و دفع عذاب بکلّى بریده باشد، چنین نیتى از نظر قرآن مجید خالص، و از نظر حضرت سجاد علیه السلام احسن نیت و چنین نیت کننده اى بنده خالص خداست. خلوص نیت باعث اخلاص در عمل است و چنین عملى از مردم مؤمن خواسته شده، اگر عمل بر وفق نیت خالص انجام نگیرد، شیطانى، ریاکارانه، مشوب به حقه و خدعه و حیله و خلاصه عملى پوک و پوچ و بى ارزش است.

«اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَکمْ اَیکمْ اَحْسَنُ عَمَلا»:(۱۹۲)

خدائى که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید تا کدام یک از شما از نظر عمل بهترین عمل را انجام مى دهد.

حضرت صادق علیه السلام بنا به نقل فیض بزرگوار در تفسیر صافى در توضیح این آیه شریفه مى فرماید:

لَیسَ یعْنى اَکثَرَ عَمَلا، وَلکنْ اَصْوَبَکمْ عَمَلا وَ اِنَّما الْاِصابَةُ خَشْیةُ اللّهِ وَ النَّیةُ اللّهِ وَ النَّیةُ الصّادِقَةُ.ثُمَّ قالَ:اَلْاِبْقاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتّى یخْلُصَ اَشَدُ مِنَ الْعَمَلِ،وَالْعَمَلِ،وَالْعَمَلُ الْخالِصُ الَّذى لاتُریدُ اَنْ یحْمَدَک عَلَیهِ اَحَدٌ اِلاَّ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ، وَالنَّیةُ اَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ،اَلا وَاِنَّ النَّیةَ هُوَ الْعَمَلُ، ثُمَّ تَلاقَوْلَهُ عَزَّوَجَلَّ"قُلْ کلُّ یعْمَلُ عَلى شاکلَتِهِ"یعْنى نِیتِهِ:(۱۹۳)

منظور حضرت حق از احسن عمل، عمل فراوان و کمیت دار نیست، بلکه قصد حضرت ربّ العزه از این حقیقت، عمل بهتر و آراسته تر و با کیفیت معنوى بهتر است.اصابة در عمل نتیجه خوف از خدا و نیت صادقانه است. ماندن بر عمل تا خالص شدنش از تمام شوائب ظاهرى و باطنى سخت تر از خود عمل است، عمل خالص عملى است که نسبت به آن توقع تعریفى از احدى جز خداوند نداشته باشى و نیت از عمل برتر است، و به حقیقت بدان که نیت همان عمل است، سپس حضرت صادق این آیه را تلاوت فرمودند:

"هر کسى بر اساس نیت خود عمل مى کند".

راستى تحقق نیت خالص و صادقانه که باعث و علت عمل خالص است، به فرموده حضرت صادق علیه السلام چه کار مشکل و سختى است، جادارد که همه ما دست نیاز بسوى حضرت بى نیاز دراز کنیم و از حضرتش بخواهیم که توفیق نیت خالصانه و صادقانه رفیق راه ما فرماید:

جانا نظرى که ناتوانم *** بخشا که به لب رسیدجانم

دریاب که نیک دردمندم *** بشتاب که سخت ناتوانم

من خسته که روى تو نبینم *** آخر به چه روى زنده مانم

گفتن که بمردى از غم ما *** تعجیل مکن که اندر آنم

اینک بدر تو آمدم باز *** تا بر سر کوت جان فشانم

افسوس بود که بهر جانى *** از خاک در تو باز مانم

مردن به از آن که زیست باید *** بى دوست بکام دشمنانم

از راحت این جهان ندارم *** جز درد دلى کز او بجانم

بنهادم پاى بر سر جان *** زان دستخوش غم جهانم

کاریم فتاده است مشکل *** بیرون شد کار مى ندانم

درمانده شدم که از عراقى *** خود را به چه حیله وارهانم

عارف بزرگ قرن حضرت امام خمینى رضوان الله علیه درت وضیح اخلاص در کتاب اربعین خود مى فرمایند:

بدان که از براى اخلاص تعریف هائى کرده اند که ما بعضى از آنها را از اصحاب سلوک و معارف به طریق اجمال نقل مى کنیم:

حکیم سالک جناب خواجه مى فرماید:

اَلْاِخلاصُ تَصْفِیةُ الْعَمَلِ مِنْ کلَّ شَوْب:

اخلاص صافى نمودن عمل است از هر خطى.

و این اعم است از آن که شوب رضاى خود داشته باشد، یا شوب به رضاى مخلوقات دیگر.

از شیخ بهائى از قول اصحاب قلوب است:

تَنْزیهُ الْعَمَلِ اَنْ یکونَ لِغَیرِ اللّهِ فیهِ نَصیبٌ:

پاکیزه نمودن عمل است از این که براى غیر خدا در آن بهره اى باشد.

وَقیلَ:اَنْ لایریدَ عامِلُهُ عَلَیهِ عِوَضاً فِى الدّارینِ:

و گفته شده اخلاص به این است که عمل کننده در برابر عملش عوض و مزدى در دو نیا نخواهد.

و از اصحاب"غرایب البیان" نقل شده است که خالصان آنها هستند که عبادت خدا کنند بطورى که نبینند خود را درعبودیت او و نه عالم و اهل آن را و تجاوز نکنند از حد عبودیت در مشاهده ربوبیت.

در باب نیت بنا به نقل"بحارالانوار"جلد هفتاد و "وسائل الشیعه"جلد اول و"میزان الحکمة"جلد دهم و"غرر الحکم"روایات بسیار مهمى نقل شده که به قسمتى از آن در حدى که لازم باشد اشاره مى شود:

از رسول الهى صلّى اللهّ علیه و آله روایت شده:

یحْشَرُ النّاسُ عَلى نِیاتِهِمْ:

مردم در روز قیامت بر اساس نیت هاى خود محشور مى شوند.

یا اَیهَ النّاسُ اِنَّمَآ الْاَعْمالُ بِالنّیاتِ،وَ اِنَّما لِکلَّ امْرِىء مانَوى،فَمَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ اِلَى اللّهِ وَ رَسُوِلِهِ،فَهِجْرَتُهُ اِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ مَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ اِلى دُنْیا یصیبُها اَوِامْرَأَة یتَزَوَّجُها فَهِجْرَتُهُ اِلى مَا هاجَرَ اِلَیهِ:

اى مردم اعمال فقط و فقط بر اساس نیت هاست، و براى انسان همانست که نیت کرده، پس کسى که هجرتش بسوى خدا و رسول است سودهجرت به سوى خدا و رسول نصیب اوست، و کسى که هجرتش به سوى دنیاست تا به مال دنیا برسد، یا بسوى یک زن است تا به کام او دست یابد نصیبش از هجرت همانند دنیا و همان زن است.

اِنَّما یبْعَثُ اللّهُ الْمُقَتتِلینَ عَلَى النّیاتِ:

فقط و فقط خداوند مقاتله کنندگان را بر اساس نیاتشان به صف قیامت وارد مى کند.

مردمى بر رسول خدا گذشت، کسى از اصحاب آن حضرت را سخت کوش و با نشاط و سرحال دید. به حضرت گفتند کاش این سخت کوشى و نشاط در راه خدا بود!حضرت فرمود:آن که در سخت کوشى نیتّش براى اداره فرزندان کوچک خود است قطعاً کارش در راه خدا است. و آن که بخاطر پدر و مادر پیرش بکوشد انهم در راه خدا است و آن که براى حفظ خودش بکوشد آنهم در راه خدا است، و هر کس براى ریا و فخر فروشى واردعمل و کار و کوشش شود۷ او در راه شیطان است.

یا اَباذَرَّ هُمَّ بِالْحسنَةِ وَ اِنْ لَمْ تَعْمَلْها لِکیلا تُکتَبَ مِنَ الْغافِلینَ:

اى ابوذر به قصد انجام عمل نیک باش، اگر چه موفق به انجام آن نشوى، تا از طایفه غافلین به حساب نیائى.

مَنْ اَتى فِراشَهُ وَ هُوَ ینْوى اَنْ یقُومَ یصَلّى مِنَ اللَّیلِ فَغَلَبَتْهُ عَیناهُ حَتّى اَصْبَحَ کتِبَ لَهُ مانَوى وَکانَ نَوْمُهُ صَدَقَةَّ عَلَیهِ مِنْ رَبَّهِ:

کسى که وارد رختخواب شود و نیتش این باشد که براى نماز شب برخیزد، ولى خواب بر دیدگانش غلبه کند تا وقت صبح، آنچه را که نیت کرده در پرونده اش مى نویسند، و خواب او از جانب حضرت حق براى او بمنزله صدقه است.

نِیةُ الْمُؤْمِنِ خَیرٌ مِنْ عَمَلِهِ:

نیت مؤمن از عملش بهتر است.

نِیةُ الْمُؤْمِنِ خَیرٌ مِنْ عَمَلِهِ،وَ نِیةُ الْفاجِرِ شَرٌ مِنْ عَمَلِهِ:

نیت مؤمن از عملش بهتر، و نیت بد کار از عملش بدتر است.

امیر المؤمنین علیه السلام در باب نیت مى فرماید:

اَلنَّیةُ اَساسُ الْعَمَلِ:

نیت ریشه عمل است.

اَالْاعَمْالُ ثِمارُ النّیاتِ:

کارها میوه هاى نیتها هستند.

قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ عَمَلُهُ عَلى قَدْرِ نِیتِهِ:

ارزش مرد به اندازه همت او، و قیمت عملش به اندازه نیت اوست.

اِحْسانُ النَّیةِ یوجِبُ الْمَثُوبَةَ:

نیکى و خوبى نیت موجب اجر الهى است.

حبّه عرنى از اصحاب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است، مى گوید:على علیه السلام بیت المال بصره را پانصده درهم، پانصد درهم بین یارانش قسمت کرد، و پانصد درهم براى خود برداشت، کسى که حاضر در جنگ نبود خدمت حضرت رسید،عرضه داشت یا امیرا لمؤمنین من قلبا با شما بودم گرچه شخصاً حاضر در جبهه نبودم، از غنیمت چیزى به من بده، حضرت آنچه براى خود برداشته بود به او داد، و براى خودش نصیبى از غنیمتنماند.

در نهج البلاغه خطبه ۱۹۰ مى فرماید:

مَنْ ماتَ مِنْکمْ عَلى فِراشِهِ وَهُوَ عَلى مَعْرِفَةِ حَقَّ رَبّه وَ حَقَّ رَسُولِهِ وَ اَهْلِ بَیتِهِ ماتَ شَهیداً، وَ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ، وَاسْتَوْجَبَ ثَوابَ مانوى مِنْ صالِحِ عَمَلِهِ،وَقامَتِ النّیةُ مَقَامَ اِصْلاتِهِ لِسَیفِهِ:

هر کس بر اساس معرفت حق رب و حق رسول خدا و اهل بیت پیامبر، در رختخوابش بمیرد، شهید از دنیا رفته و اجرش بعهده خداست، و آنچه از عمل صالح نیت کرده مستوجب ثواب آن نیت است، و نیت بجاى شمشیر کشیدن در دراه خدا است.

رُبَّ نِیة اَنْفَعُ مِنْ عَمَل:

چه بسا نیتّى که سودش از عمل بیشتر است.

مَنْ حَسُنَتْ نِیتُهُ زادَ اللّهُ فِى رِزْقِهِ:

کسى که نیتّش نیکو باشد، خداوند به روزیش بیفزاید.

اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ یدْخِلُ بِصِدْقِ النّیةِ وَ السَّریرَةِ الصّالِحَةِ مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ الْجَنَّةَ:

به حقیقت که خداوند بخاطر صدق نیت و باطن شایسته هر کس از بندگانش را که بخواهد به بهشت مى برد.

در نهج البلاغه خطبه ۱۷۸ مى فرماید:

وَلَوْ اَنَّ النّاسَ حینَ تَنْزِلُ بِهِمْ النَّقَمُ،وَ تَزُولُ عَنْهُمْ النَّعَمُ فَزَعُوا اَلى رَبَّهِمْ بِصِدْق مِنْ نِیاتِهِمْ وَ وَلَه مِنْ قُلُوبِهِمْ لَرَدَّ عَلَیهِمْ کلَّ شارِد، وَاَصْلَحَ لَهُمْ کلَّ فاسِد:

اگر مردم به هنگام نزول بدیها، و زوال نعمتها، به صدق نیت و شوق قلب به خدا پناه ببرند، هر آینه از دست رفته ها را به آنان باز گرداند، و تمام مفاسد آنانرا اصلاح نماید.

عِنْدَ فَسادِ النَّیةِ تَرْتَفِعُ الْبَرَکةُ:

به وقت فساد نیت، برکت برداشته مى شود.

حضرت صادق علیه السلام خلود دربهشت و جهنم را معلول نیت مى داند:

اِنَّما خُلَّدَ اَهْلُ النّارِ فِى النّار لِاَنَّ نِیاتِهِمْ کانَتْ فِى الدُّنْیا اَنْ لَوْ خُلَّدُوا فِیها اَنْ یعْصُوا اللّهَ اَبَداً،وَاِنَّما خُلَّدَ اَهْلُ الْجَنَّةِ فِى الْجَنَّةِ لِاَنَّ نِیاتِهِمْ کانَتْ فِى الدُّنْیا اَنْ لَوْ بَقُوا فیها اَنْ یطیعُوا اللّهَ اَبَداً:

خلود اهل آتش فقط بخاطر این است که آنان نیت داشتند اگر براى همیشه در دنیا بمانند، خدا را بطور دائم معصیت کنند، و خلود اهل بهشت در بهشت براى این است که در نیتشان بود اگر تا ابد در دنیا بمانند خداوند را اطاعت و عبادت کنند.

آرى عاشقان حضرت حق هر چه در دنیا بمانند، جز طاعت و عبادت خدا به مذاقشان خوش نیاید، و مهجوران هر چه در دنیا مکث کنند، جز از گناه و معصیت لذت نبرند، و این هر دو بر اساس نیتّشان عمل مى کنند، و این نور باطن است که باعث خلود در بهشت، و ظلمت قلب است که موجب خلود درعذاب است.

تاکه در ورطه عشق توصنم افتادم *** به در از دایره حکم تو پا ننهادم

شد سرشته ز ازل مهر تودر آب و گلم *** عارضى نیست که با عشق زمادر زادم

دیده دل چو تو را دید و خریدار تو شد *** به وصالت پس از آن دیده به کس نگشادم

گر به دامان وصالت نرسد دست امید *** به خیالت گذرد عمر و از این هم شادم

من و اندیشه وصل تو خیالیست محال *** فخرم این بس که تو گاهى بنمائى یادم

آن زمانى که دهم جان بسر کوى حبیب *** عاشقان جمله بگوئید مبارک بادم

هوس خسروى و جاه و جلالم نبود *** که تو شیرین زمانى و منت فرهادم

عندلیب است غلام تو که گوید همه دم *** با غلامى تو در کون و مکن ازادم

با توضیح که درباره احسن نیت داده شد، معناى احسن عمل هم روشن مى شود، زیرا احسن عمل البته اگر با شرایط فقهى انجام بگیرد محصول احسن نیت است.

وَانْتَهِ بِینَّتى ِلى اَحْسَنِ النَّیاتِ،وَ بِعَمَلى اِى اَحْسَنِ الْاعْمالِ.

"خداوندا نیتّم را به بهترین نیت ها و عملم را به بهترین اعمال برسان":

«اَللَّهُمَّ وَفَّرْ بلُطْفِک نِیتى، وَصَحَّحْ بِما عِنْدَک یقینى، وَاسْتَصْلِحْ بَقُدْرَتِک ما فسدَ مِنّى»:

"خداوندا با رفق و مدارا و با عنایت و لطفت، نیتّم را نیتّى کامل و تمام گردان، و به آنچه از رحمت و علم و قدرت در نزد توست یقینم را به صحت کامل و درستى جامع برسان، و آنچه در ظاهر و باطن من از راه مستقیمش بیرون آمده و آلوده به فساد شده به قدرت بى نهایتت اصلاح فرما".

کامل ترین نیت:

در سطور گذشته در حدّى که لازم بود به مسئله نیت در تمام شئون و جوانبش اشاره شد. در این قسمت باید به این مسئله توجّه داشت که بهترین و کامل ترین نیت در عبادت و طاعت این است که طاعت و عبادت فقط و فقط براى جلب خشنودى حق انجام گیرد و از شائبه طمع به بهشت و ترس از عذاب پاک باشد.

حضرت سجاد علیه السلام مى فرمود: دوست ندارم خدا را براى رسیدن به بهشت و یا دورى از جهنم عبادت کنم، عرضه داشتند: پس هدف شما از عبادت چیست؟فرمود:

لِما هُوَ اَهْلُهُ بِاَیادیهِ عَلَىَّ وَاِنْعامهِ.(۱۹۴)

بخاطر این که او سزاوار پرستش و عبادت است، آرى او که نعمت هاى گوناگون به من داده، و مرا از عنایت و لطفش بهره مند ساخته.

این است آن نیت کامل و جامع، این است آن نیتّى که قلب اولیاء الهى راتسخیر کرده بود، این است آن نیتى که مورد پسند و قبول حضرت محبوب است.

در باب اینچنین نیت، در حدیثى که از حضرت صادق علیه السلام در کتاب"مصباح الشریعه"روایت شده مى خوانیم:

صاحِبُ النَّیةِ الصّادِقَةِ صاحِبُ الْقَلْبِ السَّلِیمِ،لِاَنَّ سَلامَةَ الْقَلْبِ مِنْ هَواجِسِ الْمَحْظُوراتِ بِتَخْلِیص النَّیةِ لِلّهِ فِى الْاُمُورِ کلّها، قالَ اللّهُ تَعالى:یوْمَ لاینفَعُ مالٌ ولابَتُونَ اَلاّ مَنْ اَتَى اللّهَ بِقَلْب سَلیم:(۱۹۵)

آن که نیت پاک و صادقانه بهره مند است، داراى قلب سلیم است، زیرا سلامت قلب از خاطرات زشت، محصول نیت پاک و خالصانه، در تمام شئون حیات براى خداست.

از حضرت صادق علیه السلام روایت شده:

عبادت کنندگان سه دسته اند: جمعى که خدا را از ترس عذاب عبادت مى کنند، این عبادت بردگان است، گروهى که به منظور رسیدن به پاداش خدا را بندگى مى نمایند، این عبادت اجیران است، گروهى که خدا را به انگیزه عشق و محبت به او بندگى مى نمایند، این عبادت آزادگان است، این است برترین عبادت و بالاترین طاعت.

حضرت سجاد علیه السلام نسبت به مسئله یقین هم بمانند مسئله نیت همین تقاضا را دارد:

الهى یقین مرا با اراده و قدرت و علم و رحمتت به صحت و سلامتى کامل برسان۷ یقینى که هیچ گونه خطرى از ناحیه هواى نفس و شیطان و سایر دشمنانت آن را تهدید ننماید.

یقینى که رسول خدا از امین وحى معنا و تفسیرش را پرسید، و امین وحى در جواب حضرت عرضه داشت:

اَلْمُوقِنُ یعْمَلُ لِلّهِ کاَنَّهُ یراهُ:(۱۹۶)

اهل یقین براى خدا آنچنان بندگى مى کنند که گوئى حضرت حق مورد مشاهده آنهاست.

اینچنین یقین اجازه نمى دهد که جواذب غیر خدائى، و کشش هاى غیر الهى کمترین اثرى بر انسان بگذارند. باداشتن چنین یقینى، انسان در میان سخت ترین طوفانها، و مشکل ترین حوادث، با کمال عشق و علاقه و بدون کمترین سستى و دل سردى و پژمردگى به عبادت و بندگى و طاعت و خدمت ادامه مى دهد۷ و آن همه طوفان و حادثه را از جانب معشوق علّت ترفیع درجه و تزکیه باطن مى داند.

با این یقین است که انسان در جنب حضرت محبوب به کسى و چیزى اعتنا نمى کند. با این یقین است، که سراپاى وجودانسان جهت عبادت و طاعت غرق شوق و ذوق است. با این یقین است که انسان نسبت به حضرت حق سر ازپا نمى شناسد و مى خواهد به هر قیمتى که تمام شود، تمام هستى ناقابل خود را نثار یک غمزه دوست کند. بااین یقین است که اگر تمام پرده ها از روى رخسار اسرار گرفته شود، چیزى درقلب عاشق نسبت به حضرت دوست اضافه نمى گردد.

لَوْ کشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یقیناً:(۱۹۷)

اگر تمام پرده ها از برابر دیده ام کنار برود، و اسرار نهانى ظهور کند بر یقینم افزوده نمى شود.

با این یقین، ارزش انسان از ملائکه برتر، و بدون شک آدمى مصداق خیرالبریه،و راه رسیدن به حریم قرب حضرت محبوب براى انسان همواره مى شود.

با عینک این یقین، انسان تمام هستى را مظهر اراده و اسماء او مى بیند، و جز در راه خدمت و طاعت قدمى بر نمى دارد، و به غیر او با احدى همدلى و همراز نمى گردد، و جز به عنایت او امیدوار نمى شود.

مولانا اهلى شیرازى آن عارف عاشق مى فرماید:

اى دل گدائى از کرم کارساز کن *** خود را زمنّت همه کس بى نیاز کن

توحید چیست ترک تعلّق زهر چه هست *** یعنى به روى غیر در دل فراز کن

گوهر ز زهر چشم نیرزد زناکسان بگذار *** مار مهره ز زهر احتراز کن

مورلئیم چند شوى مار گنج باش *** یعنى که خاک در دهن حرص و آز کن

جان را که تیره ساخته اى از هواى نفس *** چون شمع روشن از نفس جانگداز کن

رحمان گذاشتن پى شیطان شدن خطاست *** ما خود نهفته ایم تو خود امتیاز کن

اى خفته روز عمر تو را رو به کوتهى است *** این روز کوته از شب طاعت دراز کن

این راه کعبه نیست که زادش توکل است *** این راه محشر است برو توشه ساز کن

تن را مکن به دار چو منصور سرفراز *** جان را بدار ملک بقا سرفراز کن

شاه از عرض نوازش مستغنیان کند *** رو در جناب آن شه مسکین نواز کن

بازى مخور به جلوه طاووس بى هنر *** باز آى و صید دولت این شاهباز کن

اهلى اگر ز اهل دلانى زبان بیند *** خاموش باش و همدمى اهل راز کن

حضرت زین العابدین علیه السلام در بیان خواسته دیگرش عرضه مى دارد:الهى آنچه در وجود من از راه من از راه سلامت و صحّتش خارج شده و به فساد آلوده گشته، به قدرت و عنایت و لطف و کرم بى پایانت آن را اصلاح فرما.

صلاح و فساد:

صلاح به واقعیاتى گفته مى شود که با فرهنگ الهى هماهنگ و هم سو باشد، و فساد به مسائلى مى گویند که از چهار چوب برنامه هاى حضرت حق خارج باشد.

حالات قلب و نفس و حرکات اعضاء بدن یعنى عقیده و اخلاق و عمل در صورت همسئوى با آیات کتاب خدا و روش و سنّت رسول اکرم و ائمه طاهرین علیهم السلام در طریق صلاح، و در صورت ناهمگونى در میدان فساد است.

امورى که آراسته به صلاح است، باعث خیر و دنیا و آخرت، و روشى که در ظاهر و باطن آلوده به فساد است، علّت خزى دنیا و آخرت است.

بعثت انبیاء الهى و امامت امامان معصوم در جهت به صلاح آوردن مردم در تمام شئون بود. اگر تمام مردم دنیا دعوت انبیا را نسبت به مسئله صلاح اجابت کنند تمام مشکلات و گرفتاریهاى مردم حل خواهد شد، و امراض باطنى و فکرى و روانى آنان به شفا خواهد رسید.

فساد در تمام جوانب زندگى معلول اعراض انسان از توحید و نبوت و امامت، و محصول روى گردانى آدمیان از دستورات ملکوتى، و میوه تلخ اطاعت آنان از هوا و شیطان است.

قرآن مجید از قول تمام مصلحین تاریخ از زبان حضرت شعیب علیه السلام نقل مى کند:

«اِنْ اُریدُ اِلا الْاِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقى اِلاّ بِاللّه عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَ اِلَیهِ اُنیبُ»:(۱۹۸)

من از دعوتتم هیچ هدف و نیتّى جز اصلاح شما در تمام شئون زندگى به اندازه قدرت و قوّتم ندارم، توفیقم جز از خدا نیست، تکیه ام به اوست و عاقبت به حضرت او باز مى گردو

حضرت سید الشهداء علیه السلام به هنگام خروج از مدینه در نامه اى که نزد برادرش محمد حنفیه گذاشت، جملاتى ملکوتى، از جمله این جمله را ثبت فرموده بود:

وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ فِى اُمَّةِ جَدّى...

قیام و خروج و حرکت من فقط و فقط بخاطر اصلاح تمام امور ظاهر و باطن در امت جدم رسول خداست.

قرآن مجید مى فرماید کسى که پس از مدتى ستم در مقام اصلاح خود برآید، خداوند مهربان به او توجه مى کند و وى را مرود لطف و عنایت قرار مى دهد:

«فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَاَصْلَحَ فَاِنَّ اللّهَ یتُوبُ عَلَیهِ»:(۱۹۹)

کتاب خدا مى فرماید:آن که به ایمان دل نبندد، و در مقام اصلاح خود برآید در دنیا و آخرت ترس و غصّه اى بر او نیست:

«فَمَنْ آمَنَ وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ»:(۲۰۰)

قرآن مجید مى گوید:آنان که در دایره ایمان قرار بگیرند، و آراسته به عمل شایسته شوند، و بر آنچه بر محمّد و صلّى اللّه علیه و آله که تمامش از جانب خدا نازل به حق است مؤمن شوند، از بدیهاى آنان گذشت مى کنم وتوفیق اصلاح همه امور زندگى را به آنان مرحمت مى نمایم:

«وَالذَّینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَآمَنُوا بِما نُزّلَ عَلَى مُحَمَّد وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبَّهِمْ کفَّرَ عَنْهُمْ سَیئاتِهِمْ وَ اَصْلَحَ بالَهُمْ»:(۲۰۱)

قرآن کریم از قول حضرت موسى به هارون به تمام مردم دنیا امر مى کند، در تمام شئون حیات به اصلاح اقدام کنید و از روش مردم فاسد پیروى ننمائید:

«اَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ»:(۲۰۲)

انبیاء الهى به تمام مردم سفارش مى کردند در روى زمین پس از آنکه با کمک حق سفره صلاح و سداد گسترده شد به فساد برنخیزید، که ثابت قدمى در صلاح به خیر شماست:

«وَلا تُفْسِدُوا فِى الْارْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ»:(۲۰۳)

در قرآن مجید مى فرماید:به مفسد و مصلح شما آگاه است:

«وَاللّهُ یعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ»:(۲۰۴)

کتاب الهى مى فرماید:آنان که به عهد خدا وفا مى کنند، و پیمان الهى را نمى شکنند، و به آنچه که خداوند پیوند به آن را امر فرموده پاى بندند، و از حضرت حق بیم دارند، و از بدى حساب مى ترسند، و بخاطر رضاى حق در تمام حوادث صبر مى کنند، و نماز بپا مى دارند، و به انفاق اقدام مى کنند چه در ظاهر وچه در باطن و بدى را به خودبى تلافى مى کنند، عاقبت خوشى در قیامت در انتظار آنان است.

اینان همراه با پدران و همسران و فرزندان صالحشان در بهشت ها ى عدن بطور همیشگى اقامت مىورزند:

«جَنَّاتُ عَدْن یدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ اَزْواجِهِمْ وَ ذُرَّیاتِهِمْ»:(۲۰۵)

خداى ساخته گنجینه گوهر ما را *** نموده مظهر خود پاى تا به سرما را

کمال عزت ما بین که حق به حد کمال *** چو خواست جلوه کند ساخت جلوه گرما را

براى این که کند خویش جلوه در انتظار *** بداد جلوه درانظار یکدیگر ما را

زعرش و فرش دل ما گزید مسکن خویش *** نهاد تاج کرامت از آن به سرما را

زوصل خویش بشارت میان جن و ملک *** به ما بداد و از آن نام شد بشر ما را

زبّر و بحر کند تا که صنع خود ظاهر *** نمود کاشف اسرار بحر و بّر ما را

زخشک وتر همه اشیا طفیل خلقت ماست *** بود تصرف از این رو به خشک و ترما را

بسا خواص زحکمت نهاده در اشیا *** زحل و عقد همه کرده با خبر ما را

زما پدید شودتا که قدرتش داده است *** بدست رشته هر صنعت و هنر ما را

براى ماست جهان ما براى طاعت حق *** نکرده خلعت هستى عبث به بر ما را

چراغ عقل بما داده تا که پرتو آن *** ببخشد آگهى از راه خیر و شر ما را

چو روى اصل محبت نموده خلقت ما *** به رخ گشوده هم از عشق خویش درمارا

عجب که خوانده شب و روز پنج ره به حضور *** زلطف و رحمت بیرون زحّد و مرما را

صغیر دارد از او مسئلت که خود گردد *** به راه بندگى خویش راهبرما را

چنان که در سطور قبل گذشت، فساد یعنى الودگى اندیشه، اخلاق و عمل، به هوا و هوس و برنامه هاى شیطانى.فساد یعنى خروج حالات قلبیه و برنامه هاى اخلاقیه و عملیه از مدار قوانین و دستورات الهى.

قرآن مجید مى فرماید: آنان که روى از خدا مى گردانند، و براى فساد در زمین کوشش مى نمایند تا نسل بشر را با آلوده کردن به هلاکت برسانند، و کشت و زرع مردم را نابود کنند اهل فسادند و خداوند به هیچ عنوان مفسد و فاسد را دوست ندارد:

«وَ اِذا تَوَلّى سَعى فِى الْاَرْضِ لِیفْسِدَ فیها وَ یهْلِک الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لایحِبُّ الْفِسادَ».(۲۰۶)

قرآن مجید مى فرماید:کسى که بدون مجوزّ شرعى یا از باب فساد به قتل کسى اقدام نماید، مانند این است که تمام مردم را کشته باشد:

«اَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْس اَوْ فساد فِى الْارْضِ فَکاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعاً...»(۲۰۷)

در قرآن مجید دعوت مى کند که از راه صحیح برخورد با نعمت ها به طلب آخرت برخیز، و نصیب و قسمت خود را از آخرت فراموش مکن، و هم چنان که خداوند به تو نیکى کرد، تو هم نیکى کن، و در روى زمین به فساد برنخیز که خداوند اهل فساد را دوست ندارد:

«وَابْتَغِ فیما آتاک اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ،وَلا تَنْسَ نَصیبَک مِنَ الدُّنْیا وَ اَحْسنْ کما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَیک وَلا تَبْغِ الْفَسادَ فِى الْارْضِ اِنّ اللّهَ لایحِبُّ الْمُفْسِدینَ»:(۲۰۸)

کتاب الهى مى فرماید:آنان که درروى زمین شتاب بسوى فساددارند، از حریم محبت خدا دورند:

«وَ یسْعَوْنَ فِى الْارْضِ فَساداً وَ اللّهُ لایحِبُّ الْمُفْسِدینَ»:(۲۰۹)

قرآن مجید اعلام مى کند:خانه آباد آخرت اختصاص به آن مردمى دارد که اخلاق برترى جوئى ندارند، و از فساد گریزانند،آرى عاقبت خوش از مردم با تقواست:

«تِلْک الدّارُا الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لایریدُونَ عُلُوّاً فِى الْارْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ»:(۲۱۰)

على علیه السلام مى فرماید:

پابرجابودن دین و دنیا به چهار نفر است:دانشمند با عمل، جاهلى که از یادگرفتن خوددارى نمى کند، ثروتمندى که از انجام خوبى بخل نمىورزد، تهیدستى که آخرتش را با دنیا عوض نمى نماید.

فساد در دین و دنیا زمانى است که عالم علمش را ضایع، و جاهل از یادگیرى خوددارى ورزد، و ثروتمند دچار بخل شود، و تهدیست آخرتش را به دنیا بفروشد.(۲۱۱)

از امیر المؤمنین علیه السلام پیرامون وضع مردم پرسیدند، حضرت فرمود:

عموم مردم از پى پنج طائفه فاسد مى شوند.

دانشمندان که هادیان مردم بسوى خدایند، اهل زهد که راه به سوى حقند، تاجران که امینان خداوندند، رزمندگان که یاور دینند، حاکمان که کارگردانان مردمند.

زمانى که عالم دچار طمع شد، و در جمع ثروت برآمد، مردم چه کسى را حجت حق بر خلق بدانند، آنگاه که زاهدان، در پى دنیا برآمدند، و چشم به دست مردم دوختند، مردم به کدام شخص اقتدا کنند، و وقتى تاجر خائن شد و از پرداخت زکات بازایستاد خلق خدا به که اطمینان نمایند، و زمانى که رزمنده ریاکار شد، و روى به کاسبى آورد، چه کسى از مسلمانان دفاع کند،و هنگامى که حاکم ظالم شد، و در حکومتش به ستم برخاست چه کسى مظلوم در برابر ظالم یارى دهد؟!

و اللّه قسم، مردم را جز عالمان طمعکار و زاهدان دنیاپرست، و تاجران خائن، و رزمندگان ریاکار، و حاکمان ستمگر به نابودى نکشیدند.

در آینده نزدیک ستمکاران ملاحظه خواهند کرد که به چه عذابى مبتلا خواهند شد.(۲۱۲)

در هر صورت، علت فساد در فکر و اخلاق و عمل روى گردانى از حق و غفلت از خدا، و بى توجهى به آخرت، و عدم عمل به قرآن مجید و دستورات انبیا و امامان است.

شخص فاسد، و خانواده فاسد، و جامعه فاسد، بدون تردید در تمام شئون زندگى دچار انواع مشکلات و سختى ها و پریشانى و اضطراب و ناامنى است، و این همه علاجى جز بازگشت به حق، و روى آوردن به حقیقت، و آراسته شدن به اخلاق الهى،و ایجاد رغبت به نعیم آخرت در قلب، و اصلاح درون و برون و ظاهر و باطن ندارد.

پی نوشت:


۱۳۱ احزاب، ۵۶.

۱۳۲ ۲و۳و۴.صافات ۷۹ / ۱۰۹ / ۱۲۰.

۱۳۳ ـ

۱۳۴ ـ

۱۳۵ صافات، ۱۳۰.

۱۳۶ "تفسیر صافى" ج ۲، ص ۳۶۴.

۱۳۷ "بحار" ج ۹۴، ص ۴۷.

۱۳۸ "بحار" ج ۹۴، ص ۴۸.

۱۳۹ "امالى صدوق" ، ص ۲۲۸.

۱۴۰ "قرب الاسناد" ص۱۲.

۱۴۱ "بحار" ج ۹۴، ص ۵۰.

۱۴۲ "خصال" ج ۲، ص ۱۶۶.

۱۴۳ "بحار" ج ۹۴، ص ۵۳.

۱۴۴ "بحار" ج ۹۴، ص ۵۳.

۱۴۵ "توحید صدوق" ، ص ۲۴۲.

۱۴۶ "بحار" ج ۹۴، ص ۵۶.

۱۴۷ ـ

۱۴۸ "ثواب الاعمال" ، ص ۱۴۰.

۱۴۹ "ثواب الاعمال" ص ۱۴۰.

۱۵۰ "بحار" ج ۹۴، ص ۵۹.

۱۵۱ "بحار" ج ۹۴، ص ۶۳.

۱۵۲ "بحار" ج ۹۴، ص ۶۴.

۱۵۳ ـ"بحار" ج ۹۴، ص ۶۴.

۱۵۴ ـ"بحار" ج ۹۴، ص ۶۴.

۱۵۵ ـ"بحار" ج ۹۴، ص ۶۴.

۱۵۶ بقره:۱۷۷.

۱۵۷ بقره، ۱۶۴.

۱۵۸ ذاریات، ۲۱.

۱۵۹ بقره، ۲۱۳.

۱۶۰ حجرات، ۱۵.

۱۶۱ قسمت اول دعاى کمیل.

۱۶۲ قسمت اول دعاى کمیل.

۱۶۳ دعاى کمیل.

۱۶۴ "میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۰۰.

۱۶۵ ـ"میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۰۰.

۱۶۶ ـ"میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۰۰.

۱۶۷ ـ"میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۰۰.

۱۶۸ "میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۰۱.

۱۶۹ ـ"میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۰۱.

۱۷۰ "بحار" ج ۷۱، ص ۳۵۹.

۱۷۱ "مواعظ عددیه"

۱۷۲ "میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۱۲.

۱۷۳ "بحار" ج ۷۵، ص ۹۳.

۱۷۴ "میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۱۲ ۳۱۳.

۱۷۵ ـ"میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۱۲ ۳۱۳.

۱۷۶ ـ"میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۱۲ ۳۱۳.

۱۷۷ ـ"میزان الحکمة" ج ۱، ص ۳۱۲ ۳۱۳.

۱۷۸ "میزان الحکمة" ج۱، ص ۳۱۳.

۱۷۹ ـ"میزان الحکمة" ج۱، ص ۳۱۳.

۱۸۰ ـ"میزان الحکمة" ج۱، ص ۳۱۳.

۱۸۱ ـ"بحار" ج ۶۷، ص ۳۱۰.

۱۸۲ رعد، ۲.

۱۸۳ ـبقره، ۱۱۸.

۱۸۴ جاثیه، ۴.

۱۸۵ ذاریات، ۲۰.

۱۸۶ مائده، ۵۰.

۱۸۷ جاثیه، ۲۰.

۱۸۸ بقره، ۴.

۱۸۹ نمل، ۱ ۳.

۱۹۰ سجده، ۲۴.

۱۹۱ "شرح مکارم الاخلاق" ص ۵۲.

۱۹۲ ملک، ۳.

۱۹۳ ـ"تفسیر صافى" ج ۲، ص ۷۲۲.

۱۹۴ "مستدرک الوسائل" ج ۱، ص ۱۰.

۱۹۵ شعراء، ۸۹.

۱۹۶ "بحار" ج ۷۷، ص ۲۱.

۱۹۷ "غرر الحکم" ۶۰۳.

۱۹۸ هود، ۸۸.

۱۹۹ مائده:۳۹.

۲۰۰ انعام، ۴۸.

۲۰۱ محمّد(ص)، ۳.

۲۰۲ اعراف، ۱۴۲.

۲۰۳ ـاعراف، ۱۷۰.

۲۰۴ بقره، ۲۲۰.

۲۰۵ رعد، ۱۹ ۲۳ـ.

۲۰۶ بقره، ۲۰۵.

۲۰۷ مائده، ۳۲.

۲۰۸ قصص، ۷۷.

۲۰۹ ـمائده، ۶۴.

۲۱۰ قصص، ۸۳.

۲۱۱ "نهج البلاغه" حکمت ۳۷۲.

۲۱۲ "میزان الحکم" ج ۷، ص ۴۷۱.

شرح صحیفه (قهپایی)

و کان من‌ دعائه علیه السلام فى مکارم الاخلاق ‌و‌ مرضى الافعال:

دعاى بیستم در‌ طلب اخلاق کریمه ‌و‌ کردار پسندیده.

«اللهم صل على محمد ‌و‌ آله. ‌و‌ بلغ بایمانى اکمل الایمان».

الباء فى قوله: «بایمانى» للظرفیه. اى: بلغنى فى ایمانى. ‌و‌ مفعول «بلغ» محذوف للعلم به. اى: اوصل ایمانى بتوفیقک ایاى الى درجه الایمان الاکمل، ‌و‌ هى اعلى اماکن الاخلاق الحمیده المطلوبه فى الدعاء الحادثه بتوفیق الله.

و‌ الایمان فى اللغه عباره عن التصدیق. ماخوذ من‌ الامن. کان المصدق آمن المصدق من‌ التکذیب ‌و‌ المخالفه. ‌و‌ قد یطلق بمعنى الوثوق من‌ حیث ان‌ الواثق صار ذا امن. ‌و‌ اما فى الشرع، فالتصدیق بما علم بالضروره انه من‌ دین محمد صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ سلم -کالتوحید ‌و‌ النبوه ‌و‌ البعث ‌و‌ الجزاء- ‌و‌ مجموعه ثلاثه امور، اعتقاد الحق، ‌و‌ الاقرار به، ‌و‌ العمل بمقتضاه، عند جمهور المحدثین ‌و‌ المعتزله.

و‌ الذى یدل على ان‌ العمل داخل فیه قوله تعالى: (و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا) ‌و‌ قوله تعالى: (و ما‌ زادهم الا ایمانا ‌و‌ تسلیما) ‌و‌ قوله علیه السلام: «و بلغ بایمانى اکمل الایمان» لانه یزید بالطاعه ‌و‌ ینقص بالمعصیه. ‌و‌ اما اذا کان الایمان نفس التصدیق -کما هو مذهب الاشاعره- فغیر قابل للزیاده ‌و‌ النقصان.

یعنى: بار خدایا، رحمت کن بر‌ محمد ‌و‌ آل‌ او. ‌و‌ برسان مرا به‌ توفیق ‌و‌ هدایت خود به‌ درجه اى که‌ کاملترین درجات ایمان است.

چه، ایمان را‌ درجات ‌و‌ مراتب است. ادناى ‌آن مراتب، ایمان به‌ زبان است.

(یا ایها الذین آمنوا آمنوا) ‌و‌ (قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ‌و‌ لکن قولوا اسلمنا ‌و‌ لما یدخل الایمان فى قلوبکم) اشاره به‌ همان است.

و‌ بالاى این، ایمان به‌ تقلید است، ‌و‌ ‌آن تصدیقى باشد جازم به‌ آنچه تصدیق باید کرد، اما زوالش ممکن بود. ‌و‌ چون تصدیق جازم حاصل باشد، هر‌ آینه ‌آن تصدیق مستلزم عمل صالح بود. (انما المومنون الذین آمنوا بالله ‌و‌ رسوله ثم لم یرتابوا).

و‌ از‌ این برتر ایمان به‌ غیب است. (یومنون بالغیب). ‌و‌ ‌آن مقارن بصیرتى باشد در‌ باطن مقتضى ثبوت تصدیق ایمانى ‌و‌ از‌ این جهت مقرون به‌ غیب باشد.

و‌ از‌ ‌آن کاملتر ایمان آنها که‌ در‌ حق ایشان فرموده است: (انما المومنون الذین اذا ذکر الله ‌و‌ جلت قلوبهم ‌و‌ اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا ‌و‌ على ربهم یتوکلون الذین یقیمون الصلاه ‌و‌ مما رزقناهم ینفقون اولئک هم المومنون حقا). ‌و‌ این مرتبه ایمان به‌ کمال است.

«و اجعل یقینى افضل الیقین».

و‌ بگردان یقین مرا فاضلترین یقین.

و‌ یقین اعتقادى است جازم ثابت مطابق واقع که‌ زوالش ممکن نباشد. ‌و‌ ‌آن بالحقیقه مولف باشد از‌ علم به‌ معلوم ‌و‌ از‌ علم به‌ آنکه خلاف ‌آن علم محال باشد، پس‌ فى الحقیقه مرکب است از‌ دو‌ علم. ‌و‌ لهذا اکابر تعبیر از‌ ‌آن به‌ عقل مضاعف مى کنند.

و‌ مراتب یقین نیز متفاوت است، چنانچه در‌ تنزیل ربانى آمده است، علم الیقین، ‌و‌ عین الیقین، ‌و‌ حق الیقین. چنانکه گفته: (لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین). ‌و‌ دیگر گفته: (و تصلیه جحیم ان‌ هذا لهو حق الیقین).

و‌ ارباب علم ‌و‌ عرفان در‌ رسایل خود تنظیر نموده اند این مراتب ثلاثه را‌ به‌ اینکه: هر‌ چه در‌ نظر آید به‌ توسط نور آتش، به‌ مثابه ‌ى‌ علم الیقین است. ‌و‌ معاینه ‌ى‌ جرم آتش که‌ مقتضى نور است بر‌ هر‌ چه قابل اضائه باشد به‌ مثابت عین الیقین است. ‌و‌ تاثیر آتش در‌ آنچه به‌ او‌ رسد تا‌ هویت او‌ محو کند ‌و‌ آتش صرف بماند، حق الیقین است. لهذا سیدالساجدین علیه السلام طلب فرموده اند: فاضلترین مراتب یقین را.

«و انته بنیتى الى احسن النیات، ‌و‌ بعملى الى احسن الاعمال».

نیت را‌ معنى قصد است. ‌و‌ قصد واسطه است میان علم ‌و‌ عمل. چه، اول تا‌ نداند که‌ کارى کرد نیست، دانستن ثابت، قصد کردن ‌آن کار نکند، ‌و‌ تا‌ قصد نکند، ‌آن کار از‌ وى حاصل نشود.

یعنى: برسان نیت مرا به‌ نیکوترین نیتها- که‌ ‌آن طلب قرب است به‌ حق تعالى که‌ اوست کامل مطلق. ‌و‌ چون چنین بود، نیت تنها از‌ عمل تنها بهتر باشد. «نیه المومن خیر من‌ عمله» چه، نیت به‌ مثابه ‌ى‌ جان است ‌و‌ عمل به‌ مثابه ‌ى‌ تن، ‌و‌ زندگى تن به‌ جان است.«انما الاعمال بالنیات ‌و‌ لکل امرى مانوى»- ‌و‌ عمل مرا به‌ نیکوترین عملها که‌ ‌آن عملى باشد خالص از‌ ریا ‌و‌ پاک بود از‌ هر‌ چه غیر او‌ بود.

«اللهم وفر بلطفک نیتى. ‌و‌ صحح بما عندک یقینى. ‌و‌ استصلح بقدرتک ما‌ فسد منى».

«وفر» -به‌ تشدید فا- فعل امر است از‌ باب تفعیل. اى: تمم. ‌و‌ در‌ بعضى نسخ «وفر» است از: وفره غیره، من‌ باب وعد، یتعدى ‌و‌ یلزم، که‌ فعل امر باشد ‌و‌ واو، واو عطف باشد نه واو اصل کلمه. ‌و‌ در‌ نسخه شیخ شهید «قو» به‌ قاف ‌و‌ واو مشدده روایت شده.

یعنى: قوى گردان به‌ لطف خود- یا: تمام کن- نیت مرا. ‌و‌ مصحح ساز به‌ آنچه نزد توست یقین مرا. ‌و‌ به‌ اصلاح آر به‌ قدرت خود آنچه از‌ من‌ تباه ‌و‌ فاسد شده.

شرح صحیفه (مدرسی)

و کان ‌من‌ دعائه علیه السلام ‌فى‌ مکارم الاخلاق ‌و‌ مرضى الافعال:

بود بعضى ‌از‌ دعاهاى ‌آن‌ امام عالى مقام ‌در‌ تحصیل اخلاق کریمه ‌و‌ افعال پسندیده اگر انسان متحلى ‌به‌ ‌آن‌ حلى شود ‌به‌ صفت ربوبیت خواهد رسید ‌که‌ حقیقه نمونه ‌ى‌ خدا خواهد ‌شد‌ مثل الاعلى ‌از‌ براى ذات بارى تعالى ‌مى‌ شود لکن وصول ‌به‌ این مرتبه ‌ى‌ عظمى حاجت دارد ‌به‌ جهاد نفسانى ‌که‌ حقیقت ‌آن‌ کشتن قواى شهوانیه است ‌و‌ اطاعت معبود ‌به‌ ‌حق‌ ‌در‌ امتثال اوامر ‌و‌ نواهى ‌اى‌ مگس عرصه ‌ى‌ سیمرغ ‌نه‌ جولانگه ‌تو‌ است ‌به‌ عبارت اخرى ‌بى‌ رنج تحصیل گنج نشاید.

اللغه:

ایمان: ‌در‌ لغت تصدیق ‌و‌ گرویدن ‌و‌ ‌در‌ اصطلاح شرع عبارت است ‌از‌ تصدیق ‌به‌ وحدانیت خدا ‌و‌ نبوت ‌و‌ امامت،

یقین: مقابل ظن ‌و‌ ‌شک‌ ‌و‌ وهم است ‌و‌ مراد ‌به‌ یقین ‌در‌ احادیث ‌یا‌ موت است ‌یا‌ توکل ‌به‌ خدا ‌و‌ رضا ‌و‌ تسلیم به ‌آن‌ ‌از‌ اینکه ‌هر‌ ‌یک‌ ‌از‌ ایمان ‌و‌ یقین ‌و‌ نیت ‌از‌ براى ‌هر‌ ‌یک‌ مراتبى هست ‌و‌ استدعا ‌از‌ خلاق عالم ‌در‌ ‌هر‌ ‌یک‌ وصول ‌بر‌ ‌آن‌ مرتبه ‌ى‌ فوق است ‌و‌ غرض وصول داعى است ‌بر‌ ‌آن‌ مرتبه ‌ى‌ فوق ‌نه‌ اینکه حصر ‌بر‌ خود باشد ‌تا‌ شایبه ‌ى‌ بخل ‌در‌ ‌آن‌ رود اگر ‌چه‌ ‌در‌ بعضى ‌از‌ ادعیه سابقه دفع توهم ‌در‌ نظایر ‌آن‌ ذکر نشد.

یعنى: ‌اى‌ خداى ‌من‌ رحمت فرست ‌تو‌ ‌بر‌ محمد ‌و‌ ‌آل‌ ‌او‌ ‌و‌ برسان ایمان مرا ‌به‌ ایمان کامل ‌و‌ بگردان ‌تو‌ یقین مرا فاضل ‌تر‌ ‌و‌ خوب ‌و‌ منتهى گردان ‌تو‌ نیت مرا ‌به‌ سوى بهترین نیتها ‌و‌ بگردان عمل مرا ‌به‌ سوى خوبترین اعمال.

تکمله:

محقق طوسى (ره) ‌از‌ بعضى ‌از‌ رسائل ‌او‌ نقل شده ‌که‌ ‌از‌ براى یقین ‌سه‌ مرتبه است مثل مرتبه ‌ى‌ معرفت آتش:

اول: مراتب علم الیقین ‌و‌ ‌آن‌ مرتبه ‌ى‌ است ‌که‌ حاصل ‌مى‌ شود ‌به‌ برهان ‌و‌ حجت چنانچه آتش ‌به‌ توسط دخان معلوم ‌مى‌ شود ‌و‌ این مرتبه ‌اى‌ است ‌که‌ ‌از‌ براى اهل استدلال ‌به‌ براهین قاطعه است.

ثانى: مرتبه عین الیقین ‌و‌ ‌آن‌ مرتبه ‌اى‌ است ‌که‌ ‌به‌ کشف ‌و‌ شهود حاصل شود مثل معاینه نار ‌و‌ این مرتبه حاصل شود ‌از‌ براى مومنین خلص ‌که‌ مطمئن است قلوب ایشان ‌به‌ ایمان.

و‌ ثالث: مرتبه ‌ى‌ ‌حق‌ الیقین ‌و‌ ‌آن‌ حاصل شود ‌به‌ حال ‌و‌ اتصال معنوى ‌که‌ درک ‌به‌ تعبیر نشود مثل معرفت کیفیت نار ‌که‌ نتوان تعبیر بدان نمود، ‌و‌ این مرتبه حاصل شود ‌از‌ براى اهل شهود ‌و‌ فناء ‌فى‌ الله ‌و‌ ‌به‌ تمام این مراتب ‌در‌ قرآن مجید اشاره شده قال تعالى: «لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین» ‌و‌ قال الله تعالى: ‌«ان‌ هذا لهوا الحق الیقین».

ختام:

بدان ‌که‌ این فقرات ثلثه مذکوره ‌در‌ دعا ‌هر‌ ‌یک‌ لازم ذاتى ‌آن‌ دیگر است ‌که‌ ‌از‌ ‌آن‌ دیگر محال است منفک شود اگر ‌چه‌ ‌ما‌ بین مقام ایشان مغایرت است.

شاهد ‌بر‌ مقال ‌آن‌ است ‌که‌ مثلا نیت احسن ‌که‌ یکى ‌از‌ فقرات ‌او‌ است ‌که‌ ‌در‌ اعمال صوریه خود ‌که‌ باید خود ‌را‌ ‌در‌ معرض اطاعت آورد حاصل ‌آن‌ شود ‌که‌ ‌تو‌ ‌را‌ یافتم قابل تعظیم ‌به‌ این عمل ‌و‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌از‌ جهت ‌تو‌ آوردم ‌نه‌ اینکه خوف ‌از‌ عقاب ‌تو‌ داعى ‌شد‌ ‌یا‌ اینکه شوق ثواب ‌تو‌ اگر ‌چه‌ این قصد اخلال ‌به‌ عمل نکند خلافا للمشهور ‌که‌ امثال این قصد ‌را‌ باطل دانند ‌و‌ مبطل عمل، تحقیق حال ‌در‌ کتب فقهیه مسطور است لکن مثل این قصد ‌در‌ عبادات غیر کملین است مومن کامل امثال این اضافات ‌را‌ اسقاط کند بلکه نظر ‌آن‌ آن است ‌که‌ وراء ‌تو‌ ‌را‌ استحقاق این نحو تعظیم نیست.

عاشق ‌در‌ ‌دم‌ مرا ‌با‌ وصل ‌با‌ حرمان ‌چه‌ کار ‌و‌ این نحو نیت منفک ‌از‌ یقین افضل ‌و‌ عمل احسن نخواهد بود چنانکه ‌هر‌ ‌که‌ داخل ‌در‌ مومنین کملین است ‌از‌ ‌دو‌ فقره دیگر منفک نیست.

تذئیل:

از‌ اینکه انسان ‌به‌ مقتضى مهیت ‌و‌ امنیت خود قابلیت ‌و‌ استعداد تحصیل این مراتب دارد ‌به‌ عبارت اخرى ‌هر‌ نفس تواند خود ‌را‌ ‌به‌ مرتبه ‌ى‌ انبیاء ‌و‌ اولیاء رسانید غایت ‌آن‌ است ‌که‌ لباس نبوت ‌یا‌ وصایت ‌بر‌ ‌او‌ نپوشند ‌به‌ واسطه ‌ى‌ حکمتى، تعجب ‌از‌ ‌آن‌ است ‌که‌ بعد ‌از‌ اینکه خدا خبر دهد ‌که‌ ‌اى‌ بنده اطاعت ‌کن‌ مرا ‌تا‌ اینکه ‌تو‌ ‌را‌ مثل خود گردانم ‌پس‌ انسان قابل ‌و‌ حضرت واهب العطایا ‌هم‌ فیاض است ‌و‌ لذا سئوال نماید ‌که‌ توفیق بده مرا ‌تا‌ خود ‌را‌ ‌به‌ این مرتبه ‌ى‌ عالیه رسانم ‌پس‌ چرا متابعت خدا ننماید ‌و‌ ‌بر‌ ‌او‌ اعتماد نکند ‌تا‌ خود ‌را‌ قابل نماید.

اللغه:

الوفور: ‌به‌ معنى زیادتى صیغه ‌ى‌ فعول مصدر است مثل رکوع ‌و‌ سجود ‌و‌ نشور ‌و‌ ‌در‌ مقام ‌از‌ توفیر هست ‌نه‌ مثل عدو، واو عاطفه باشد.

لطف: ‌به‌ معنى مهربانى ‌و‌ ‌در‌ مقام مقرب ‌به‌ طاعت ‌و‌ مبعد ‌از‌ معصیت.

تصحیح: ‌به‌ معنى درست نمودن.

مقدمه:

از‌ اینکه انسان خود ‌را‌ ‌در‌ مقام بندگى ‌حق‌ ببیند چونکه این نحو ‌را‌ ‌در‌ خود فاقد ‌مى‌ یابد ‌و‌ لذا سئوال ‌از‌ خداى خود کند ‌که‌ ‌اى‌ خداى ‌من‌ نیت ناقص مرا ‌تو‌ زیاد ‌کن‌ ‌و‌ عمل فاسدم ‌را‌ اصلاح ‌کن‌ ‌و‌ یقینم ‌را‌ افضل نما.

یعنى: ‌اى‌ خداى ‌من‌ زیاد نما ‌تو‌ ‌به‌ سبب مهربانیت نیت مرا ‌و‌ درست نما ‌تو‌ ‌به‌ سبب عنایات ‌و‌ الطافت ‌که‌ دارى یقین مرا، ‌و‌ قبول صلاح ‌کن‌ ‌به‌ قدرتت ‌آن‌ اعمال ‌را‌ ‌که‌ فاسد شده است ‌از‌ من.

ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)

مکارم اخلاق:

این دعا، همان دعاى (مکارم الاخلاق) معروف است ‌که‌ امام علیه السلام اصول اخلاق اسلامى ‌را‌ ‌در‌ ‌آن‌ ‌در‌ فرازهاى مختلفى ‌با‌ شروع صلوات ‌بر‌ پیغمبر ‌و‌ آلش آورده ‌و‌ چنین ‌به‌ ذهن ‌مى‌ رسد ‌که‌ تفسیرى ‌از‌ ‌آن‌ کلمه ‌ى‌ معروف رسول خدا صلى الله علیه ‌و‌ آله ‌و‌ سلم است ‌که‌ فرمود: بعثت ‌لا‌تمم مکارم الاخلاق (من مبعوث شدم ‌تا‌ اصول اخلاق ‌را‌ تکمیل کنم) آرى ‌در‌ جاى دیگرى اصول اخلاق این چنین جمع آورى نشده.

فراز اول این دعا ‌را‌ امام علیه السلام بدین گونه شروع ‌مى‌ کند: (بار خداوندا ‌بر‌ محمد ‌و‌ آلش درود فرست ‌و‌ ایمان مرا ‌به‌ کاملترین مرتبه ‌ى‌ ایمان برسان) (اللهم صل على محمد ‌و‌ آله، ‌و‌ بلغ بایمانى اکمل الایمان).

(یقینم ‌را‌ برترین یقینها قرار ده) (و اجعل یقینى افضل الیقین).

(نیتم ‌را‌ ‌به‌ بهترین نیتها، ‌و‌ عملم ‌را‌ ‌به‌ بهترین اعمال منتهى ساز) (و انته بنیتى الى احسن النیات، ‌و‌ بعملى الى احسن الاعمال).

پس ‌از‌ درخواست این چهار چیز ‌که‌ اساس همه ‌ى‌ حرکتهاى انسان است، ‌از‌ خداوند، بار دیگر چنین ‌مى‌ خواهد: (بار خداوندا ‌به‌ لطفت نیتم ‌را‌ کامل ‌و‌ خالص ساز) (اللهم وفر بلطفک نیتى).

(و یقینم ‌را‌ ‌با‌ آنچه ‌در‌ پیشگاه ‌تو‌ است تصحیح ‌و‌ پابرجا فرما) (و صحح بما عندک یقینى).

(و ‌با‌ قدرت خود آنچه ‌را‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌من‌ تباه ‌و‌ فاسد شده اصلاح کن) (و استصلح بقدرتک ‌ما‌ فسد منى).

ریاض السالکین (سید علیخان)

ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏۳، ص:۲۹۲-۲۶۱

وَ کانَ مِنْ دُعائِهِ عَلَیهِ السَّلامُ فی‏ مَکارِمِ الْأَخْلاقِ وَ مَرْضِىِّ الْأَفْعال:

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین الحمد الله الکبیر المتعال، الهدى الى مکارم الاخلاق و مرضى الافعال، و الصلاه و السلام على نبیه الکریم، المخاطب فى الذکر الحکیم بانک على خلق عظیم، و على اهل بیته اولى الاخلاق الرضیه و الشیم المرضیه.

و بعد فهذه الروضه العشرون من ریاض السالکین، تتضمن شرح الدعاء العشرین من ادعیه صحیفه سید العابدین، املاء الهبد الراجى فضل ربه السنى، على صدر الدین الحسینى الحسنى، احسن الله اخلاقه، و وفر من مرضى الافعال خلاقه.

اى فى طلبها و التوفیق للتخلق بها.

و المکارم: جمع مکرمه بضم الراء، و هى اسم من الکرم ضد اللوم، فاضافتها الى الاخلاق بمعنى «من»، اى: فى المکارم من الاخلاق، او بفتح الراء بمعنى کریمه.

قال فى القاموس: الکرم محرکه: ضد اللوم، کرم بضم الراء کرمه و کرما فهو کریم و کریمه و مکرم و مکرمه.

فاضافتها الى الاخلاق من اضافه الصفه الى الموصوف، بتاویل جعلها نوعا مضافا الى الجنس ککرام الناس.

و الاخلاق: جمع خلق بضمتین، و قد یسکن.

قال الراغب: هو و المفتوح فى الاصل بمعنى واحد، لکن خص المفتوح بالهیئات و الصور المدرکه بالبصر، و المضموم بالسجایا و القوه المدرکه بالبصیره.

و عرفوه بانه ملکه للنفس یصدر عنها الفعل بسهوله من غیر رویه و فکر، و هو قریب من الغریزه، و هى ملکه تصدر عنها صفات ذاتیه، الا ان للاعتیاد مدخلا فى الخلق دون الغریزه.

و الافعال: جمع فعل بالکسر، اسم من فعل فعلا بالفتح، و هو الاثر الصادر عن موثر عالم او غیره، عن قصد او دونه، و هو اعلم من العمل، و هو الاثر الصادر عن عالم قاصد له، فکل عمل فعل دون العکس. و قد یطلق کل منهما على الاخر توسعا کما وقع هنا، فان المراد بالافعال: الاعمال اعم من ان تکون نفسانیه کافعال القلوب، او جسمانیه کحرکات البدن، او ما کان بمشارکه البدن و النفس کالصناعات.

و بمرضیها: ما تعلق به المدح فى العاجل و الثواب فى الاجل.

تنبیه:

اختلف فى الخلق، فقیل: هو غریزى من جنس الخلقه، و لا یستطاع تغییره خیرا کان او شرا، کما قال:

و ما هذه الاخلاق الا غرائز فمنهن محمود و منها مذمم

و لن یستطیع الدهر تغییر خلقه لئیم و لا یستطیعه و هو متکرم

و یدل علیه قوله صلى الله علیه و آله: من آتاه الله وجها حسنا و خلقا حسنا فلیشکر الله.

و محال ان یمکن المخلوق تغییر فعل الخالق، فالتکلیف بتهذیب الاخلاق تکلیف بما لا یطاق.

و وقیل: بل هو کسبى، لقوله علیه السلام: حسنوا اخلاقکم، فلو لم یکن کسبیا لما امر به، و لانا نرى کثیرا من الناس یزاولون و یمارسون خلقا من الاخلاق حتى یصیر ملکه.

و قال بعضهم: الحق ان اصله غریزى و تمامه مکتسب. و بیانه: ان الله تعالى خلق الاشیاء على ضربین:

احدهما: بالفعل، و لم یجعل للعبد فیه عملا، کالسماء و الارض و الهیئه.

و الثانى: بالقوه، و هو ما خلقه خلقا ما و جعل فیه قوه، و رشح الانسان لاکماله و تغییر حاله، و ان لم یرشحه لتغییر ذاته، کالنوى الذى جعل فیه قوه النخل، و سهل للانسان سبیلا ان یجعله بعون الله نخلا و ان یفسده افسادا.

قال: و الخلق من الانسان یجرى هذا المجرى فى انه لا سبیل للانسان الى تغییر القوه التى هى السجیه و الغریزه، و جعل له سبیلا الى اسلاسها، و لهذا قال تعالى: «و قد خاب من دساها»، و لو لم یکن کذلک لبطلت فائده المواعظ و الوصایا و الوعد و الوعید و الامر و النهى، و لما جوز العقل ان یقال: للعبد: لم فعلت؟ و لم ترکت؟ و کیف یکون هذا فى الانسان ممتنعا و قد وجدناه فى بعض البهائم ممکنا؟ فالوحشى قد ینقل بالعاده الى التانس و الجامح الى السلاسه، لکن الناس فى غرائزهم مختلفون، فبعضهم جبل جبله سریعه القبول، و بعضهم بطیئه القبول، و بعضهم فى الوسط، و کل لا ینفک من اثر قبول و ان قل.

و من هنا ما ورد فى الادعیه من طلب التوفیق لمکارم الاخلاق و محاسن الاعمال ، و فى الاحادیث من الامر بها و الحث علیها.

قال الراغب: و ارى ان من منع تغییر الخلق فانه اعتبر القوه نفسها، و هذا صحیح، فان النوى محال ان ینبت الانسان منه تفاحا، و من اجاز تغییره فانه اعتبر

اظهار ما فى القوه الى الوجود و امکان افساده باهماله، نحو النوى، فانه یمکن ان یتفقد فیجعل نخلا، و ان یترک مهملا حتى یفسد، و هذا صحیح ایضا، فاذن اختلافهما بحسب اختلاف نظریهما.

قال صلوات الله و سلامه علیه:

بدا علیه السلام دعاءه بالصلاه على النبى و آله علیهم السلام، للاستعداد به لقبول الدعاء.

و لما روى عن امیرالمومنین علیه السلام: اذا کانت لک الى الله حاجه فابدا بمساله الصلاه على النبى صلى الله علیه و آله ثم اسال حاجتک، فان الله تعالى اکرم من یسال حاجتین فیقضى احداهما و یمنع الاخرى.

و بلغ المکان بلوغا- من باب قعد-: وصله، و یتعدى بالباء و الهمزه و التضعیف، فیقال: بلغ به و ابلغه ابلاغا و بلغه تبلیغا.

فالباء من قوله: «بایمانى» زائده للتاکید، و هى کثیرا ما تزاد فى المفعول، نحو: «و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه»، و «و هزى الیک بجذع النخله»، و قوله:

تسقى الضجیع ببارد بسام؛

او ضمن بلغ معنى انته، اى: انته بایمانى مبلغا ایاه اکمل الایمان.

و الایمان: افعال من الامن الذى هو خلاف الخوف، ثم استعمل بمعنى التصدیق، فالهمزه فیه اما للصیروره، کان المصدق صار ذا امن من ان یکون مکذبا، او للتعدیه، کانه جعل المصدق آمنا من التکذیب و المخالفه.

و یعدى بالباء لاعتبار معنى الاقرار و الاعتراف، نحو: «یومنون بالغیب».

و باللام لاعتبار معنى الاذعان، نحو: «و ما انت بمومن لنا»، هذا معناه اللغوى.

و اما فى الشرع فقیل: هو المعرفه، فقوم بالله، و قوم به و بما جاءت به رسله اجمالا.

و قیل: هو کلمتا الشهاده.

و قیل: هو التصدیق معهما.

و قیل: هو اعمال الجوارح، فقوم هو الطاعات باسرها فرضا او نفلا، و قوم هو الطاعات المفترضه دون النوافل.

و قیل: هو مجموع الثلاثه، فهو تصدیق بالجنان و اقرار باللسان و عمل بالارکان.

و قیل: هو التصدیق بالله و رسوله و بما جاء به اجمالا و الولایه لاهلها. و هو الحق، لدلاله الایات و الاخبار علیه، نحو قوله تعالى: «اولئک کتب فى قلوبهم الایمان»، «و لما یدخل الایمان فى قلوبکم»، «و قلبه مطمئن بالایمان»، دلت على انه امر قلبى.

و قوله تعالى: «و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا»، «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص فى القتلى»، «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم»، دل اقتران الایمان بالمعاصى فیها على ان العمل غیر داخل فى حقیقته.

و قوله تعالى: «الذین آمنوا و عملوا الصالحات» دل على التغایر، و ان العمل لیس داخلا فیه، لان الشى ء لا یعطف على نفسه و لا الجزء على کله.

و قول الرسول صلى الله علیه و آله: یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان الى قلبه لا تذموا المسلمین.

و قول الصادق علیه السلام: الایمان وقر فى القلوب، و الاسلام ما علیه المناکح.

و قوله علیه السلام: یبتلى المومن على قدر ایمانه و حسن اعماله.

دلت على محلیه القلب للایمان و مغایرته للعمل، على ان کون الایمان عباره عن التصدیق المخصوص المذکور لا یفتقر الى نقله عن معناه اللغوى الذى هو التصدیق مطلقا، لان التصدیق المخصوص فرد منه، بخلاف ما اذا کان المراد غیره من المعانى المذکوره، فانه یستلزم النقل و هو خلاف الاصل، و لو کان منقولا لتبین للامه نقله بالتوقیف، کما تبین نقل الصلاه و الزکاه و نحوهما، و لاشتهر اشتهار نظائره، بل هو کان بذلک اولى.

و اما ما ذهب الیه المحقق الطوسى من اصحابنا، من ان الایمان مرکب من الاقرار و التصدیق.

و استدل على ان الاول وحده- و هو الاقرار باللسان- لیس بایمان، بقوله تعالى: «قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا»، فقد اثبت الاقرار اللسانى و نفى الایمان، فعلم ان الایمان لیس هو الاقرار باللسان.

و على ان الثانى وحده- و هو التصدیق- لیس بایمان، بقوله تعالى: «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم»، اثبت للکفار الاستیقان النفسى و هو التصدیق، فلو کان الایمان نفس التصدیق لزم اجتماع الکفر و الایمان فى شخص واحد فى آن واحد، و لا شک انهما متقابلان لایمکن اجتماعهما کذلک.

ففیه اولا: ان التصدیق لما کان مقرونا بالانکار کان غیر معتبر، لان التصریح بالنقیض ربما کان مانعا من القبول و الاعتبار، و لذلک اشترط فیه عدم الانکار باللسان.

و ثانیا: ان هذه الایه انما تدل على ان التصدیق وحده لیس بایمان، و لا تدل على ان الاقرار باللسان جزء من الایمان، لجواز ان یکون شرطا له، و المشروط ینتفى بانتفاء الشرط کما ان الکل ینتفى بانتفاء الجزء.

و من ثم حمل المتکلمون، القائلون بان الایمان نفس التصدیق، الاخبار، الداله على جزئیه اعمال الجوارح للایمان على انها للکمال، بمعنى ان العمل لیس جزء للایمان بحیث یعدم الایمان بعدم العمل، بل اضافه العمل الیه اضافه کمال، و کذا حملوا الاخبار الداله على جزئیه الاقرار باللسان على انه شرط فى الایمان لا جزء منه، و على هذا حملوا الاخبار المختلفه الدال بعضها على ان الایمان نفس التصدیق و العمل، و بعضها على انه التصدیق و الاقرار.

ثم کون الاقرار باللسان شرطا فى کون التصدیق القلبى ایمانا هو مذهب طائفه من العامه ایضا.

قال التفتازانى فى شرح العقائد: فرقه تقول: الاقرار شرط لصحته.

و قال الدوانى فى شرحه للعقائد العضدیه: و التلفظ بکلمتى الشهاده مع القدره علیه شرط، فمن اخل به فهو کافر مخلد بالنار، انتهى.

و قال بعض اصحابنا: انما یشترط عدم الانکار باللسان، و اما کون الاقرار شرطا فى قبول الایمان القلبى فلا.

تبصره:

اختلف فى الایمان، هل یقبل الزیاده و النقصان ام لا؟ فذهب الى کل طائفه.

و قال کثیر من المتکلمین: هو بحث لفظى، لانه فرع تفسیر الایمان.

فان قلنا: هو التصدیق فلا یقبلهما، لان الواجب هو الیقین، و انه لا یقبل المتفاوت لا بحسب ذاته و لا بحسب متعلقه.

اما الاول، فلان التفاوت انما هو لاحتمال النقیض، و هو ولو بابعد وجه ینافى الیقین فلا یجامعه.

و اما الثانى، فلانه جمیع ما علم بالضروره مجىء الرسول به، و الجمیع من حیث هو جمیع لا یتصور فیه تعدد، و الا لم یکن جمیعا.

و ان قلنا: هو العمل وحده او مع التصدیق فیقبلهما، و هو ظاهر.

و ما ورد فى الکتاب و السنه مما یدل على قبوله ایاهما فباعتبار الاعمال، فیزید بزیادتها و ینقص بنقصانها.

و قال المحققون من الفریقین: الحق ان التصدیق یقبل الزیاده و النقصان بحسب ذاته و بحسب متعلقه.

اما الاول، فلان التصدیق من الکیفیات النفسانیه المتفاوته قوه و ضعفا، فیجوز ان یکون التفاوت فیه بالقوه و الضعف بلا احتمال للنقیض، و للفرق الظاهر بین ایمان النبى و آحاد الامه.

و اما الثانى، فلان التصدیق التفصیلى فى افراد ما علم مجى ء الرسول جزء من الایمان، یثاب علیه ثوابه على تصدیقه بالاجمال، فکان قابلا للزیاده.

و قوله تعالى: «و لکن لیطمئن قلبى» ناظر الى الاول، لان عین الیقین اقوى من علم الیقین، و لهذا قال امیرالمومنین علیه السلام: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.

و قوله تعالى: «و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا» ناظر الى الثانى.

اذا عرفت ذلک فقوله علیه السلام: «بلغ بایمانى اکمل الایمان»، یحتمل ان یکون المراد به نفس التصدیق و هو اصل الایمان الکامل، و ان یکون المراد به الایمان الکامل و هو التصدیق مع العمل، فان لکل منهما درجات و مراتب متکثره متفاوته بعضها فوق بعض، و ادناها فى التصدیق اصل المعرفه، لان زواله یوجب الکفر، و فى العمل القیام بالمفروضات و اجتناب المنهیات، و اعلاها فیهما غایه الکمال للبر، و هى فى التصدیق کمرتبه عین الیقین، او اعلى منها و هى مرتبه حق الیقین، و فى العمل صرف جمیع الجوارح فى جمیع الاوقات فى جمیع ما خلقت له، و قد وردت اخبار کثیره فى ان الایمان درجات.

فعن ابى عبدالله علیه السلام: ان الایمان عشر درجات بمنزله السلم یصعد منه مرقاه بعد مرقاه.

و عن الزبیرى عن ابى عبدالله علیه السلام، قال: قلت له: ان للایمان درجات و منازل یتفاضل المومنون فیها عند الله؟ قال: نعم.

و عنه علیه السلام: ان الایمان حالات و درجات و طبقات و منازل، فمنه التام المنتهى تمامه، و منه الناقص البین نقصانه، و منه الراجح الزائد رجحانه.

قال بعض الشارحین: التام المنتهى تمامه کایمان الانبیاء و الاوصیاء، و الناقص البین نقصانه هو ادنى المراتب الذى دونه الکفر، و الراجح الزائد رجحانه على مراتب غیر محصوره، باعتبار التفاوت فى الکمیه و الکیفیه، و الله اعلم.

تتمه:

لبعض محققى المفسرین کلام نفیس فى الایمان، لا باس بایراده هنا لکمال تعلقه بالمقام.

قال رحمه الله ان للایمان وجودا فى الاعیان و وجودا فى الاذهان و وجودا فى العباره، و لا ریب ان الوجود العینى لکل شى ء هو الاصل و باقى الوجودات فرع و تابع. فالوجود العینى للایمان هو النور الحاصل للقلب بسبب ارتفاع الحجاب بینه و بین الحق جل ذکره «الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور»، و هذا النور قابل للقوه و الضعف و الزیاده و النقصان کسائر الانوار «و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا»، کلما ارتفع حجاب ازداد نور، فیقوى الایمان و یتکامل الى ان یبسط نوره، فینشرح الصدر و یطلع على حقائق الاشیاء، و تتجلى له الغیوب و غیوب الغیوب، و یعرف کل شى ء فى موضعه، فیظهر له صدق الانبیاء علیهم السلام، و لا سیما محمد خاتم النبیین صلوات الله علیه و على آله الطاهرین، فى جمیع ما اخبروا عنه اجمالا او تفصیلا، على حسب نوره و بمقدار انشراح صدره، و تنبعث من قلبه داعیه العمل بکل مامور و الاجتناب لکل محظور، فینضاف الى نور معرفته انوار الاخلاق الفاضله و الملکات الحمیده «نورهم یسعى بین ایدیهم و بایمانهم»، «نور على نور یهدى الله لنوره من یشاء».

و اما الوجود الذهنى فملاحظه المومن لهذا النور و مطالعته له و لمواقعه.

و اما الوجود اللفظى فخلاصته ما اصطلح علیه الشارع شهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله، و لا یخفى ان مجرد التلفظ بقولنا: لا اله الا الله محمد رسول الله، من غیر النور المذکور لا یفید، الا کما یفید العطشان التلفظ بالماء الزلال، الا ان التعبیر عما فى الضمیر لما لم یتیسر الا بواسطه النطق المفصح عن کل خفى، و المعرب عن کل مشتبه، کان للتلفظ بکلمه الشهاده و لعدمه مدخل عظیم فى الحکم بایمان المرء و کفره، فصح جعل ذلک و ما ینخرط فى سلکه من العلامات کعدم لبس الغیار و شد الزنار دلیلا علیهما، و تفویض امر الباطن الى عالم الخفیات المطلع على السرائر و النیات، انتهى.

و کلامه فى الوجود العینى للایمان ماخوذ من قول امیرالمومنین علیه السلام: ان الایمان یبدو لمظه فى القلب، کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظه.

قال الشیخ کمال الدین رحمه الله: اراد ان الایمان و هو التصدیق بوجود الصانع تعالى، اول ما یکون فى القلب یکون حاله، ثم لایزال یتاکد بالبراهین و الاعمال الصالحه الى ان یصیر ملکه تامه، و لفظ اللمظه استعاره لما یبدو من نور الایمان فى القلب اول کونه ملاحظه، لشبهه باللمظه من البیاض و النکته من نور الشمس، انتهى.

قال فى القاموس: اللمظه بالضم النقطه من البیاض.

تنبیه:

ظاهر معظم الاخبار الوارده عن اهل البیت علیهم السلام ان الاسلام یصدق علیه مجرد الاقرار باللسان من غیر تصدیق، سواء کان معه الاقرار بالولایه او لم یکن، و على التصدیق المجرد عن الولایه و ان لم یکن معه الاقرار باللسان، و على کلیهما مجردا عن الولایه او معها، و الایمان یصدق على التصدیق بجمیع ما جاء به الرسول صلى الله علیه و آله و سلم الداخل فیه الولایه، سواء کان معه عمل بما یقتضیه ذلک التصدیق او لم یکن، و ان کان المقرون بالعمل هو الفرد الکامل من الایمان، بل هو الایمان المعتبر عند اصحاب العصمه علیهم السلام، کما یشعر به کثیر من اخبارهم علیهم السلام، فیکون الایمان- على هذا- اخص من الاسلام، فهو کالنوع و الاسلام کالجنس، و الله اعلم.

قوله علیه السلام: «و اجعل یقینى افضل الیقین» الیقین: فعیل یکون اسم مصدر، و یکون بمعنى فاعل، من یقن الامر ییقن یقنا -من باب تعب-: اى ثبت فهو یقین، و یستعمل ایضا متعدیا بنفسه و بالباء و بالهمزه و الباء، فیقال: یقنته، و یقنت به، و ایقنت به، و تیقنته، و استیقنته، اى: علمته علما لا شک فیه.

فالیقین لغه: العلم الذى لا شک معه، و اصطلاحا قیل: هو العلم الحاصل من نظر و استدلال، و لهذا لا یسمى علم الله تعالى یقینا.

و قیل: هو غایه الکمال فى القوه النظریه التى لا تحتمل النقیض، سواء حصلت بالبرهان او بالمجاهدات و الریاضات النفسانیه و الهدایات الخاصه بالاولیاء على حسب مراتبه.

و قال المحقق الطوسى فى بعض رسائله: الیقین: اعتقاد جازم مطابق ثابت لایمکن زواله، و هو فى الحقیقه مولف من علمین: العلم بالمعلوم، و العلم بان خلاف ذلک محال، و له مراتب: علم الیقین، و عین الیقین، و حق الیقین.

و القرآن ناطق بذلک، قال تعالى: «لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین»، و قال: «و تصلیه جحیم ان هذا لهو حق الیقین»، و هذه المراتب مرتبه فى الفضل و الکمال. و هى مثل مراتب معرفه النار.

فالعلم بالنار مثلا بتوسط النار و الدخان هو علم الیقین، و هو العلم الحاصل لاهل النظر و الاستدلال بالبراهین القاطعه.

و العلم بمعاینه جرم النار المفیض للنور هو عین الیقین، و هو العلم الحاصل بالکشف للخلص من المومنین الذین اطمانت قلوبهم بالله و تیقنوا بمعاینه القلوب ان الله نور السماوات و الارض، کما وصف به نفسه.

و العلم بالنار بالوقوع فیها و الاحتراق بها و معرفه کیفیتها التى لا یفصح عنها العباره هو حق الیقین، و هو العلم الحاصل بالاتصال المعنوى لاهل الشهود و الفناء فى الله.

و هذا المرتبه هى الدرجه العلیا و المنزله الفضلى التى سالها الداعى علیه السلام.

و عبر بعضهم عن هذه المراتب فقال: للعلم ثلاث مراتب:

اولاها: علم الیقین، و هى مرتبه البرهان.

و ثانیتها: عین الیقین، و هو ان یرى المعلوم عیانا، فلیس الخبر کالعیان.

و ثالثتها: حق الیقین، و هو ان یصیر العالم و المعلوم واحدا و لعله لایعرف حق هذا المرتبه الا من وصل الیها، کما ان طعم العسل لا یعرفه الا من ذاقه، و لعزه هذه المرتبه و قله الواصلین الیها لم یتعرض لبیانها الاکثرون.

قال الشیخ بیان الحق ابوالقاسم محمود بن ابى الحسن النیسابورى فى کتاب خلق الانسان: قالوا: ان الیقین یقینان:

احدهما: ینفى الشک، و هذا لا یغلب الشهوه، و هو یقین التوحید.

و الاخر: نور مشرق للصدر، غالب للشهوات، مبطل للاختیار، صارت لصاحبه امور الدنیا و الاخره و احوال الملکوت معاینه، و اصبحت لامره خاضعه طائعه، و على هذا جاء عن الله فى الزبور المنزل على داود علیه السلام: لو صدق یقینکم ثم قلتم للجبل: انتقل فقع فى البحر، لوقع.

و ذلک ان القلب اذا وصل الى الله تعالى، و امتلا من عظمته، و اشرق بنور جلاله و هیبته، فبعد ذلک اینما وقع البصر دار الفکر حوالى ما امتلا به القلب، اذ وصل الى الله و امتلا من عظمته من العمل الصرف الصافى الخالص، غیر الممزوج بالشبهات المکدر بالشائبات، بمنزله الشمس اذا رد قرنها و استوى حاجبها و اشرق ضیاوها، فحیث ماسرت من بلاد الله فضووها معک یریک الاشیاء بالوانها و هیاتها و مقادیرها و اشکالها، فکذلک شمس الیقین اذا اشرقت و استضاءت بنورها النفس، اراد ذلک امر الملکوت، و احوال الدنیا و الاخره، و بواطن الاشیاء و الاسرار التى فى الغیوب، مما کشفها الله لانبیائه، و اطلع علیها قلوب خیرته و اصفیائه.

قلت: و مما یوید هذا المعنى ما رواه ثقه الاسلام فى الصحیح باسناده عن اسحاق بن عمار، قال: سمعت اباعبدالله علیه السلام یقول: ان رسول الله صلى الله علیه و آله بالناس الصبح، فنظر الى شاب فى المسجد و هو یخفق و یهوى براسه مصفرا لونه، قد نحف جسمه و غارت عیناه فى راسه، فقال له رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم کیف اصبحت یا فلان؟ قال: اصبحت یا رسول الله صلى الله علیه و آله موقنا، فعجب رسول الله صلى الله علیه و آله من قوله، و قال: ان لکل یقین حقیقه فما حقیقه یقینک؟ فقال: ان یقینى یا رسول الله هو الذى احزننى و اسهر لیلى و اظما هواجرى، فعزفت نفسى عن الدنیا و ما فیها، حتى کانى انظر الى عرش ربى و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلک و انا فیهم، و کانى انظر الى اهل الجنه یتنعمون فى الجنه و یتعارفون على الارائک متکئون، و کانى انظر الى اهل النار و هم فیها معذبون مصطرخون، و کانى الان اسمع زفیر النار یدور فى مسامعى، فقال رسول الله صلى الله علیه و آله: هذا عبد نور الله قلبه بالایمان، ثم قال له: الزم ما انت علیه، فقال الشاب: ادع لى یا رسول الله ان ارزق الشهاده معک، فدعا له رسول الله صلى الله علیه و آله، فلم یلبث ان خرج فى بعض غزوات النبى صلى الله علیه و آله، فاستشهد بعد تسعه نفر و کان هو العاشر.

و هذا الشاب هو حارثه بن مالک بن النعمان الانصارى، کما وردت به روایه اخرى.

و مما یدل على التفاوت فى الیقین حتى فى الانبیاء علیهم السلام ما روى فى مصباح الشریعه عن الصادق علیه السلام، انه قال: الیقین یوصل العبد الى کل حال سنى و مقام عجیب، کذلک اخبر رسول الله صلى الله علیه و آله عن عظم شان الیقین- حین ذکره عنده ان عیسى بن مریم علیهماالسلام کان یمشى على الماء- فقال: لو زاد یقینه لمشى فى الهواء.

فدل بهذا ان الانبیاء علیهم السلام مع جلاله محلهم من الله کانت تتفاضل على حقیقه الیقین لا غیر، و لا نهایه لزیاده الیقین على الابد، و المومنون ایضا متفاوتون فى قوه الیقین و ضعفه، فمن قوى منهم یقینه فعلامته التبرى من الحول و القوه الا بالله، و الاستقامه على امر الله، و عبادته ظاهرا و باطنا قد استوت عنده حالتا العدم و الوجود، و الزیاده و النقصان، و المدح و الذم، و العز و الذل، لانه یرى کلها من عین واحده، و من ضعف یقینه تعلق بالاسباب و رخص لنفسه بذلک، و اتبع العادات و اقاویل الناس بغیر حقیقه، و السعى فى امور الدنیا و جمعها و امساکها، یقر باللسان انه لا مانع و لا معطى الا الله، و ان العبد لا یصیب الا ما رزق و قسم له، و الجهد لا یزید فى الزرق، و ینکر ذلک بفعله و قلبه، قال الله عز و جل: «یقولون بافواهم ما لیس فى قلوبهم و الله اعلم بما یکتمون» انتهى.

و من اخبار اهل الیقین ما حکاه ابراهیم الخواص، قال: لقیت غلاما فى التیه کانه سبیکه فضه، فقلت، الى این؟ فقال: الى مکه، فقلت: بلا زاد و لا راحله؟ فقال: یا ضعیف الیقین الذى یحفظ السماوات و الارض لا یقدر ان یوصلنى الى بیته بلا علاقه؟ فلما دخلت مکه اذا هو فى الطواف یقول:

یا عین سخى ابدا یا نفس موتى کمدا و لا تخشى احدا الا الجلیل الصمدا

فلما رآنى نادانى یا شیخ انت بعد على ذلک الضعف من الیقین؟ ان من وثق بالله فى رزقه لم یطلب الرزق قبل وقته.

و عن الصادق علیه السلام: ان الایمان افضل من الاسلام، و ان الیقین افضل من الایمان، و ما من شى ء اعز من الیقین.

و عن الرضا علیه السلام بسند صحیح قال: الایمان فوق الاسلام بدرجه، و التقوى فوق الایمان بدرجه، و الیقین فوق التقوى بدرجه، و لم یقسم بین العباد شى ء اقل من الیقین.

و عن ابى عبدالله علیه السلام: ان العمل الدائم القلیل على الیقین افضل عندالله من العمل الکثیر على غیر یقین.

و الاخبار فى هذا المعنى کثیره.

قوله علیه السلام: «و انته بنیتى الى احسن النیات» الباء: للتعدیه، و تسمى باء النقل، و هى المعاقبه للهمزه فى تصییر الفاعل مفعولا، تقول فى قام زید: اقمت زیدا و قمت به، اى: صیرته قائما.

فمعنى «انته بنیتى»: اجعلها منتهیه الى احسن النیات، اى: بالغه الیه.

و النیه بالتشدید: اسم من نویت الشى ء انویه اى: قصدته، و التخفیف لغه فیها حکاها الازهرى.

و کانه حذفت اللام و عوض عنها الهاء على هذه اللغه، کما قیل فى ثبه و ظبه.

و قیل: ماخذها من نویت الشى ء بمعنى: حفظته، لان النیه محلها القلب، فسمیت بذلک لانها تفعل بانوى عضو فى الجسد اى: احفظ.

و اختلفت عبارات العلماء فى تعریف النیه.

فقیل: هى اراده تفعل بالقلب، فالاراده بمنزله الجنس، و الوصف بمنزله الفصل تخرج به اراده الله تعالى.

و قیل: هى جمع الهم فى تنفیذ العمل للمعمول له، و ان لا یسنح فى السر ذکر غیره.

و قیل: هى توجه القلب نحو الفعل ابتغاء لوجه الله تعالى.

و قیل: هى الاراده الباعثه للقدره المنبعثه عن معرفه کمال الشىء.

و قال بعض فقهائنا: هى اراده ایجاد الفعل على الوجه المامور به شرعا. و اراد بالاراده: اراده الفاعل، فخرجت اراده الله تعالى لافعالنا، و بالفعل: ما یعم توطین النفس على الترک، فدخلت نیه الصوم و الاحرام و امثالها، و بالمامور به: ما ترجح فعله شرعا، فدخل المندوب و خرج المباح.

و الظاهر ان المراد بالنیه فى الدعاء: هو مطلق القصد الى ایقاع فعل معین لعله غائیه، و لما کانت النیه بهذا المعنى تنقسم باعتبار غایتها الى قبیح و حسن و احسن، سال علیه السلام ان یبلغ بنیته احسن النیات.

فالقبیح: ما کان غایته امرا دنیویا و حظا عاجلا، و لیس له فى الاخره من نصیب، کنیه اهل الریاء و النفاق و نحوهم.

و الحسن: ما کان غایته امرا اخرویا، من رغبه فى ثواب او رهبه من عقاب، و الاحسن: ما کان غایته وجه الله تعالى لا غیر، و یعبر عنه بالنیه الصادقه.

قال شیخنا البهائى قدس سره: المراد بالنیه الصادقه: انبعات القلب نحو الطاعه، غیر ملحوظ فیه شى ء سوى وجه الله سبحانه.

قال بعضهم: افضل ما یتقرب به العبد الى الله ان یعلم انه لا یرید العبد من الدنیا و الاخره غیره، قال الله تعالى: «و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداه و العشى یریدون وجهه»، و هو مقام النبیین و الصدیقین و الشهداء.

تبصره:

روى فى مصباح الشریعه عن الصادق علیه السلام انه قال: لابد للعبد من خالص النیه فى کل حرکه و سکون.

لانه اذا لم یکن بهذا المعنى یکون غافلا، و الغافلون قد وصفهم الله تعالى فقال: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا»، و قال: «اولئک هم الغافلون».

و شرح ذلک بعض العلماء فقال: یجب ان یکون للعبد فى کل شى ء یفعله و عمل یعمله نیه و اخلاص، حتى فى مطعمه و مشربه و ملبسه و نومه و نکاحه، فان ذلک کله من اعماله التى یسال عنها و یجازى علیها، فان کان لله و فى الله کانت فى میزان حسناته، و ان کانت فى سبیل الهوى و لغیر الله کانت فى میزان سیئاته، و کان صاحبها فى الدنیا على مثال البهائم الراتعه و الانعام المهمله السارحه، و لا یکون على الحقیقه انسانا مکلفا موفقا، و کان من الذین ذکرهم الله بقوله: «اغفلنا قلبه عن ذکرنا» اى: وجدناه غافلا، کقولک: دخلت بلده فاعمرتها اى: وجدتها عامره، او اخرجتها اى: وجدتها خرابا، فهو غافل عما یاتیه و یذره، متبع لهواه فیما یورده و یصدره، و کان امره فرطا بغیر نیه فى اوله و لا صحه فى آخره.

قال بعضهم: و من هنا یعلم انه یمکن ان یجعل العادات عبادات، کالاکل و الشرب اذا نوى بهما القوه على الطاعه، و کالتطیب ان قصد به اقامه السنه، لا استیفاء اللذات و تودد النسوان، اذ هو معصیه.

ففى الخبر: من تطیب لله جاء یوم القیامه و ریحه اطیب من ریح المسک، و من تطیب لغیر الله جاء یوم القیامه و ریحه انتن من الجیفه.

و اجتهد فى تصییر ذلک ملکه للنفس.

ارشاد:

قال بعض العارفین: قد یسمع الجاهل ما ذکره اصحاب القلوب من المبالغه و التاکید فى امر النیه، و ان العمل بدونها لا طائل تحته، کما قال سید البشر صلى الله علیه و آله: انما الاعمال بالنیات.

فیظن ان قوله عند تسبیحه و تدریسه: اسبح قربه الى الله، او ادرس قربه الى الله، محضرا بمعنى هذه الالفاظ على خاطره، هو النیه، و هیهات انما ذلک تحریک لسان و حدیث نفس او فکر و انتقال من خاطر الى خاطر، و النیه عن جمیع ذلک بمعزل.

انما النیه انبعاث النفس و انعطافها و توجهها و میلها الى فعل ما فیه غرضها او بغیتها او عاجلا و اما آجلا، و هذا الانبعاث و المیل اذا لم یکن حاصلا لها، لم یمکنها اختراعه و اکتسابه بمجرد الاراده المتخیله و النطق بتلک الالفاظ، و ما ذلک الا کقول الشعبان: اشتهى الطعام و امیل الیه قاصدا حصول المیل و الاشتهاء، و کقول الفارغ: اعشق فلانا و احبه و انقاد له و اطیعه، بل لا سبیل الى اکتساب صرف القلب الى الشى ء و میله الیه و اقباله علیه، الا بتحصیل الاسباب الموجبه لذلک المیل و الانبعاث، و اجتناب الامور المنافیه لذلک المضاده له، فان النفس انما تنبعث الى الفعل و تقصده و تمیل الیه، تحصیلا للغرض الملائم لها بحسب اعتقادها و ما یغلب علیها من الاحوال، فاذا غلبت شهوه النکاح و اشتد توقان النفس الیه، لا یمکن الموافقه على قصد الولد، بل لا یمکن الا على نیه قضاء الشهوه فحسب، و ان قال بلسانه: افعل السنه و اطلب الولد قربه الى الله، و قس على ذلک قول المصلى عند نیه الصلاه، اذا کان منهمکا فى امور الدنیا و التهالک علیها و الانبعاث فى طلبها، فانه لا یتیسر له توجیه قلبه بکلیته الى الصلاه و تحصیل المیل الصادق الیها و الاقبال الحقیقى علیها، بل یکون دخوله فیها دخول متکلف لها متبرم بها، و یکون قوله: اصلى قربه الى الله کقول الشبعان، اشتهى الطعام، و قول الفارغ: اعشق فلانا مثلا.

و الحاصل: انه لا تحصل النیه الکامله المعتدبها فى العبادات، و غیرها اذا اریدت بها القربه، من دون ذلک المیل و الاقبال، و قمع ما یضاده من الصوارف و الاشغال، و هو لا یتیسر الا بصرف القلب عن الامور الدنیویه، و تطهیر النفس عن الصفات الذمیمه الدنیه، و قطع النظر عن الحظوط العاجله بالکلیه، و توجیه القلب الى المولى و قصده دون جمیع ما سواه بالنیه، و ذلک میل لا یتیسر الا لمن نور الله قلبه بالعرفان و الیقین، و هداه صراط عباده المخلصین.

و لذلک قال امیرالمومنین و سید الوصیین: تخلیص النیه من الفساد اشد على العاملین من طول الجهاد.

و من هنا یظهر سر قوله صلى الله علیه و آله: نیه المومن خیر من عمله، فان النیه على هذا الوجه اشق من العمل بکثیر فتکون افضل منه، و یتبین لک ان قوله صلى الله علیه و آله: افضل الاعمال احمزها، غیر مناف لحدیث: نیه المومن خیر من عمله، بل هو کالموکد و المقرر له، و الله ولى التوفیق.

فائده:

قال بعض المحققین من علمائنا المتاخرین: النطق لا تعلق له بالنیه اصلا، فان القصد الى فعل من الافعال لا یعقل توقفه على اللفظ بوجه من الوجوه، و لا ریب فى عدم استحبابه ایضا، لان الوظائف الشرعیه موقوفه على الشرع و مع فقده فلا توظیف، بل کان فعله على وجه العباده ادخالا فى الدین ما لیس منه، فیکون تشریعا محرما.

قوله علیه السلام: «و بعملى الى احسن الاعمال» العمل: کل ما صدر من الحیوان بقصده قلبیا او قالبیا، فهو اخص من الفعل، و قد تقدم الکلام على ذلک مبسوطا.

و اعلم ان قبح العمل و حسنه و احسنیته متفرع على النیه فى ذلک، کما قال علیه السلام: انما الاعمال بالنیات.

فالمراد باحسن الاعمال ما کان عن نیه صادقه، و هو ما تجردت فیه النیه عن ملاحظه غیر وجه الله تعالى و رضاه.

روى عن الصادق علیه السلام فى قوله تعالى: «لیبلوکم ایکم احسن عملا» قال: لیس یعنى اکثرکم عملا، و لکن اصوبکم عملا، و انما الاصابه خشیه الله و النیه الصادقه.

ثم قال: العمل الخالص الذى لا ترید ان یمدحک علیه احد الا الله.

و هذا هو معنى الاخلاص، و للقوم فى تعریفه عبارات، فقیل: هو تصفیه العمل عن ملاحظه المخلوقین حتى عن ملاحظه النفس، فلا یشهد غیر الله.

و قیل: هو تنزیه العمل عن ان یکون لغیر الله فیه نصیب. و قیل: هو اخراج الخلق عن معامله الحق.

و قیل: هو ستر العمل عن الخلائق و تصفیته من العلائق.

و قیل: ان لا یرید عامله علیه عوضا فى الدارین، و هذه درجه رفیعه عزیزه المنال.

و قد اشار الیها امیرالمومنین و سید الموحدین صلوات الله علیه، بقوله: ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک، و لکن وجدتک اهلا للعباده فعبدتک.

و لعزه هذه المرتبه قال بعض ارباب القلوب: طوبى لمن صحت له خطوه واحده لا یرید بها الا الله.

تبصره:

ذهب جم غفیر من علماء الاسلام الى بطلان العباده اذا قصد بفعلها تحصیل الثواب او النجاه من العقاب، قائلین: ان ذلک ینافى الاخلاص الذى هو اراده وجه الله تعالى لا غیر، و ان من قصد ذلک فانما قصد جلب نفع او دفع ضرر لا وجه الله سبحانه، کما ان من اثنى على احد طمعا فى نعمته او خوفا من نقمته لم یعد مخلصا فى ثنائه علیه، و ممن بالغ فى ذلک السید الجلیل على بن طاووس قدس سره.

بل یستفاد من کلام الشهید الاول فى قواعده انه مذهب اکثر اصحابنا رضوان الله علیهم.

و نقل الفخر الرازى فى التفسیر الکبیر اتفاق المتکلمین على ان من عبدالله لاجل الخوف من العقاب او الطمع فى الثواب لم تصح عبادته، و جزم فى اوائل تفسیر الفاتحه بانه لو قال: اصلى لثواب الله او الهرب من عقابه، فسدت صلاته.

و ذهب آخرون الى ان القصد المذکور غیر مفسد للعباده، و منعوا خروجها به عن درجه الاخلاص و منافاته له، قائلین: ان اراده ثواب الله و النجاه من عقابه لیست امرا مخالفا لاراده وجه الله سبحانه، کیف؟ و قد قال تعالى فى مقام المدح لاصفیائه: «کانوا یسارعون فى الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا»، اى: للرغبه فى الثواب و الرهبه من العقاب، و قال سبحانه: «و ادعوه خوفا و طمعا».

و اعترض قولهم: بان دعوى عدم المخالفه کلام ظاهرى، للفرق الظاهر بین طاعه المحبوب لمحض محبته و بین طاعته لغرض آخر، و اما الاعتضاد بالایتین ففیه: ان کثیرا من المفسرین ذکروا ان المعنى: راغبین فى الاجابه راهبین من الردو الخیبه.

قال شیخنا البهائى رحمه الله: و الاولى ان یستدل على ذلک بما رواه ثقه الاسلام فى الکافى بطریق حسن، عن هارون بن خارجه عن الامام ابى عبدالله علیه السلام، انه قال: العباد ثلاثه، قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلک عباده العبید، و قوم عبدوا الله تبارک و تعالى طلبا للثواب فتلک عباده الاجراء، و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلک عباده الاحرار، و هى افضل العباده، فان قوله علیه السلام: و هى افضل العباده، یعطى ان العباده على الوجهین السابقین لا تخلو من فضل ایضا، فتکون صحیحه و هو المطلوب. ثم المفهوم من کلام القائلین ببطلان العباده بقصد تحصیل الثواب او دفع العقاب، الحکم بفسادها و ان انضم الیه قصد وجه الله سبحانه، اما بقیه الضمائم اللازمه للعباده، کالخلاص من النفقه بعتق العبد فى الکفاره، و الحمیه بالصوم، و التبرد فى الوضوء، و اعلام الماموم الدخول فى الصلاه بالتکبیر، و مماطله الغریم بالتشاغل بالصلاه و ملازمته بالطواف و السعى، و حفظ المتاع بالقیام لصلاه اللیل و امثال ذلک، فالظاهر ان قصدها عندهم مفسد ایضا بالطریق الاولى.

و اما القائلون بعدم الفساد بقصد الثواب و دفع العقاب، فقد اختلفوا فى الافساد بهذه الضمائم، فاکثرهم على عدمه، و به قطع الشیخ فى المبسوط، و المحقق فى المعتبر، و العلامه فى التحریر و المنتهى، لانها لازمه الحصول قصدت او لم تقصد، فلا یضر قصدها.

و فیه: ان لزوم حصولها لا یستلزم صحه قصد حصولها.

و المتاخرون من اصحابنا حکموا بفساد العباده بقصدها، و هو مذهب العلامه فى النهایه و القواعد، و ولده فخر المحققین فى الشرح، و شیخنا الشهید فى البیان، لفوات الاخلاص.

قال شیخنا البهائى رحمه الله: و هو الاصح.

و استقرب بعض علمائنا المتاخرین القول بالتفصیل، و هو ان العباده ان کانت هى المقصوده بالذات و الضمیمه مقصوده تبعا صحت، و ان انعکس الامر او تساویا بطلت.

قال شیخنا البهائى رحمه الله: و اعلم ان الضمیمه ان کانت راجحه، و لا حظ القاصد رجحانها وجوبا او ندبا، کالحمیه فى الصوم لوجوب حفظ البدن، و الاعلام بالدخول فى الصلاه للتعاون على البر، فینبغى ان لا تکون مضره، اذ هى حینئذ موکده، و انما الکلام فى الضمائم الغیر الملحوظه الرجحان، فصوم من ضم قصد الحمیه مثلا صحیح، مستحبا کان الصوم او واجبا، معینا کان الواجب او غیر معین و ان کان فى النفس من صحه غیر المعین شى ء، و عدمها محتمل، انتهى کلامه.

و اما ضمیمه الریاء فالظاهر انه لا خلاف فى بطلان العباده بها عند اصحابنا.

قال المحقق الشیخ على: ضم الریاء الى القربه یبطل العباده قولا واحدا، الا ما یحکى عن المرتضى انه یسقط الطلب عن المکلف و لا یستحق بها ثوابا، و لیس بشىء، انتهى.

وفر الشى ء یفر -من باب وعد- وفورا: تم و کمل، و وفرته وفرا -من باب وعد- ایضا اتممته و اکملته، یتعدى و لا یتعدى، و المصدر فارق، و یتعدى بالتثقیل ایضا مبالغه.

قال ابوزید: وفرت له طعامه توفیرا: اذا اتممته و لم تنقصه.

و الروایه فى الدعاء بوجهین:

احدهما: وفر بالتثقیل، فتکون الواو فاء الفعل.

و الثانى: وفر بالتخفیف، من وفرته کوعدته، فتکون الواو عاطفه، و عین الفعل محذوفه، لانها تحذف حذفا مطردا فى الامر من باب وعد، حملا على المضارع ذى الیاء منه.

و المعنى على الوجهین: اجعل نیتى تامه کامله بکونها خالصه لوجهک الکریم، من غیر نقص فیها بشوب غرض آخر.

قال بعض العارفین: ان عون الله للعبد بقدر نیه العبد، فمن تمت نیته تم عون الله له بقدرها، و قد قال الله عز من قائل: «ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما»، فجعل سبب التوفیق اراده الاصلاح، و یجوز ان یکون توفیر النیه بمعنى صیانتها و وقایتها، من وفرت عرضه وفرا و وفرته توفیرا اى: صنته و وقیته من الثلب و العیب.

و المعنى: صن نیتى وقها من ان تثلب و تعاب بریاء و نحوه.

و فى روایه بعض النسخ: «وفره» بفتح الفاء و تشدید الراء المهمله و کسرها و بعدها هاء ساکنه، فعل امر من الفراهه.

قال ابن الاثیر فى النهایه: دابه فارهه اى: نشیطه جاده قویه، و قد فرهت فراهه و فراهیه، انتهى.

و هو اما استعاره تبعیه، بان شبه احداث حاله فى نیته حامله لها على الخفه فى الانبعاث نحو الخیرات، بالمعنى المصدرى الحقیقى للتفریه الذى هو تنشیط الدابه للسیر، بجامع عدم الکلال فى التوجه نحو المطلوب، فاستعار له لفظ التفریه، ثم اشتق منه الفعل، على ما قرروه فى معنى الاستعاره التبعیه او استعاره مکنیه تخییلیه، بان اضمر فى نفسه تشبیه النیه بالدابه فى قیامها بالمنوى و تحملها له، کما قالوا: لا یعجز البدن عما قامت به النیه، و لم یصرح بغیر المشبه، و دل علیه بذکر ما یخص المشبه به و هو التفریه.

و من عجیب ما وقع لبعض المترجمین هنا انه ظن ان الهاء -فى هذه الروایه- ضمیرا متصلا بفعل الامر من التوفیر، فقال: مرجع الضمیر النیه بتاویل المذکور، و نیتى بدل من الضمیر فى وفره، انتهى.

و هو خبط اوقعه فیه التصحیف المذکور.

و قوله علیه السلام: «بلطفک» یحتمل ان یراد به المعنى العرفى المشهور للطف، و هو ما یقرب به العبد من الطاعه و یبعد عن المعصیه.

و یحتمل ان یراد به تصرفه تعالى فى الذوات و الصفات تصرفا خفیا، بفعل الاسباب المعده لها لافاضه کمالاتها.

قوله علیه السلام: «و صحح بما عندک یقینى» اى: اجعل یقینى صحیحا ثابتا مستقرا لایعتریه شک.

و الظرف اما متعلق بما قبله، فیکون المعنى: صحح بما عندک من القدره و الرحمه و اللطف و العنایه یقینى، فتکون الباء للسببیه.

و اما متعلق بما بعده، فیکون المعنى: صحح یقینى بما عندک من النفع و الضر، حتى لا ارجو و لا اخشى غیرک للدنیا و الاخره، فتکون الباء صله للیقین.

و عن ابى عبدالله علیه السلام: من صحه یقین المرء المسلم ان لا یرضى الناس بسحط الله، و لا یلومهم على ما لم یوته الله.

و عنه علیه السلام: حد الیقین ان لا تخاف مع الله شیئا.

و صوره صحه الیقین بما عنده سبحانه: ان تثبت فى نفسک و تتیقن بکشف او اعتقاد جازم، ان اسناد جمیع الاسباب و المسببات الیه سبحانه، و انه الفاعل المطلق التام القدره على ما یرید، بحیث لا تکون وراء قدرته قدره، و لا یقع فى نفسک التفات الى غیره بوجه، حتى نفسک و حولک و قوتک، فانک تجد عن نفسک الطمانینه بتسلیم امورها بالکلیه الیه، و البراءه من الاعتماد على احد الا علیه، فان لم تجد من نفسک هذه الحال فسبب ذلک غلبه الوهم على النفس فى معارضته لذلک الیقین.

قوله علیه السلام: «و استصلح بقدرتک ما فسد منى» الصلاح: حصول الشى ء على الحاله المستقیمه النافعه، و نقیضه الفساد و هو خروجه عن تلک الحاله، و الاستصلاح هنا لیس معناه طلب الصلاح حقیقه، کما تقتضیه صیغه الاستفعال، لان طلب الصلاح قد وقع منه تعالى عاما من جمیع العباد، و ذلک بالاوامر و النواهى الشرعیه.

قال الزمخشرى فى الاساس: امر الله و نهى لاستصلاح العباد.

بل هو من باب استخرجت الوتد من الحائط، فانه لیس فیه طلب خروجه، بل معناه: لم ازل اتلطف و اتحیل منه حتى خرج.

فمعنى «استصلح ما فسد منى»: تلطف فیما فسد منى حتى یصلح.

و یحتمل ان یکون «استصلح» بمعنى اصلح، کاستجاب بمعنى اجاب.