ابولهب بن عبدالمطلب
«ابولهب عبدالعُزّى بن عبدالمطلب»، عموى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و از دشمنان سرسخت ایشان بود.[۱] نام ابولهب در شأن نزول برخی آیات قرآن کریم ذکر شده است؛ به ویژه در سوره مسد، او و همسرش ام جمیل مورد لعن و نکوهش قرار گرفتهاند.
زندگینامه
ابولهب عبدالعُزى بن عبدالمطلب بن هاشم، مادرش لُبنى از بنى خُزاعه[۲] و همسرش عوراء، مشهور به ام جمیل، دختر حرب بن امیه و خواهر ابوسفیان بود.[۳] در اینکه چرا ابولهب خوانده شده، اختلاف است. ابن سعد بر آن است که عبدالمطلب وى را به جهت زیبایى و برافروختگى چهره چنین نامیده[۴] و برخى براى وى فرزندى به نام لهب ذکر کردهاند؛[۵] اما بر پایه روایتى، خداوند او را به این کنیه خوانده؛[۶] چون عاقبت او با آتش است.[۷] گویا در میان مردم زمان خویش، بیشتر به کنیه اباعتبه خطاب مىشده است.[۸]
از زندگى ابولهب، پیش از اسلام اطلاعى در دست نیست. گفتهاند: ابولهب، هنگام رحلت عبدالمطلب، داوطلب سرپرستى فرزند عبدالله شد؛ اما عبدالمطلب با این سخن که شَرّ خود را از او بازدار، از سپردن محمد نوجوان به او خوددارى کرد.[۹] ابولهب در هنگامه بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله به شرکت در سرقت دو آهوى زرین که بر در کعبه نصب شده بود، با شهادت یکى از سارقان متهم شد و مورد پیگرد قرار گرفت[۱۰] و به ناچار نزد دایىهاى خویش، در تیره بنىخزاعه پناهنده شد.[۱۱]
گویا ازدواج دو فرزندش عتبه و معتب با دو دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله رقیه و امکلثوم، در همین دوره بود؛ گرچه اقوال دیگرى نیز در این باره وجود دارد.[۱۲]
ابولهب از متولیان بتها در مکه بود[۱۳] و وقتى افلح بن نضر شیبانى، متولى عزّى در بستر مرگ درباره آینده آن ابراز نگرانى کرد، ابولهب به او دلدارى داد و متعهد شد که آن را رها نکند. بدین طریق مدتى سدانت عزى را بر عهده گرفت. در این هنگام به هر کس مىرسید، مىگفت: اگر عزى پیروز شود، من با خدمتى که به او کردهام در امانم و اگر محمد بر آن پیروز شود که نمىشود، برادرزادهام است.[۱۴]
ابولهب در سال ۲ هجری، چند روز پس از جنگ بدر، بر اثر بیمارى پوستى درگذشت.[۱۵] فرزندانش از ترس سرایت مرض، از جنازهاش دورى جسته، در نهایت او را در بالاى مکه کنار دیوارى نهاده و از دور بى آنکه لمسش کنند بر او سنگ ریختند تا مدفون شد.[۱۶]
ابنبطوطه در سفرنامه خویش از قبرى در بیرون مکه یاد مىکند که منسوب به ابولهب بود و مردم بر آن سنگ مىزدند.[۱۷] ابنجبیر از دو قبر در سمت چپ باب العمرة خبر مىدهد که مىگفتند: از ابولهب و همسرش امجمیل است.[۱۸] نسل ابولهب از طریق فرزندانش ادامه یافت. دو پسرش عتبه و معتب در فتح مکه به دعوت پیامبر مسلمان شدند[۱۹] و در جنگ حنین از ثابت قدمان به شمار آمدند.[۲۰]
دشمنی ابولهب با پیامبر
ابولهب پس از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله برخلاف سنت عربى به سیره خاندان خویش عمل نکرد و به رغم همراهى بنى عبدالمطلب با رسول خدا، او به دیگر تیرههاى قریش پیوست و از در دشمنى و ستیزگى با پیامبر درآمد و به شیوههاى گوناگون به آزار آن حضرت پرداخت[۲۱] از جمله بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله شکمبه و خاشاک مىریخت.[۲۲] این عمل، خشم دیگر بنىهاشم را برمىانگیخت؛ چنانکه روزى حمزه با مشاهده چنین صحنهاى از سر خشم، خار و خاشاک را بر سر ابولهب افکند.[۲۳]
ابولهب براى جلوگیرى از نفوذ کلام پیامبر صلى الله علیه و آله در پى او حرکت کرده و دروغگویش خطاب مىکرد.[۲۴] او را ساحر،[۲۵] شاعر[۲۶] و کاهن مىخواند[۲۷] و دیگران را نیز از گرویدن به او و اسلام بازمىداشت[۲۸] و حتى یک بار او و همسرش به تحریک دیگران، بر آن شده بودند تا پیامبر را از پاى درآورند که بر جاى خشک شدند و به دعاى حضرت به حرکت درآمدند.[۲۹]
انگیزه دشمنى ابولهب با پیامبر صلى الله علیه و آله در کتابهاى تاریخى، گوناگون آمده است. برخى دفاع از بتها را عامل اصلى دانستهاند؛ چنانکه خود به هند (همسر ابوسفیان) مىگوید: با رد دعوت محمد، لات و عزّى را یارى کردم.[۳۰]
شاید همراهى با همسرش امجمیل را که در پى ریاست برادر خویش ابوسفیان بود، بتوان انگیزه این دشمنى ذکر کرد؛ چرا که تثبیت مقام پیامبر صلى الله علیه و آله موقعیت وى را به مخاطره مىافکند. ولى برخى آن را تا سر حد خصومتى شخصى فرو کشیدند و گفتند: روزى ابولهب و ابوطالب کشتى مىگرفتند، ابولهب او را بر زمین افکند و روى سینهاش نشست. در این هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله به یارى ابوطالب شتافت و به او کمک کرد تا بر فراز آید و وقتى ابولهب به او گفت که من نیز عموى تو هستم. چرا او را یارى کردى؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوبتر است و همین امر موجب دشمنى و خشونت او با پیامبر شد.[۳۱]
اما گویا داعیه سرورى قریش و ریاست مکه که در خاندان عبدالمطلب، کم و بیش به آن چشم داشتند انگیزه اصلى او بود؛ به ویژه که وى از یک سو در پیوندى سببى به تیره بنىامیه ارتباط مىیافت[۳۲] که در رقابت با بنىهاشم کوششى بىوقفه داشتند و از دیگر سو در پیوندى نسبى از طرف مادر با تیره بنىخزاعه[۳۳] که خود زمانى ریاست مکه و کعبه را عهدهدار بودند، پیوند داشت. مشرکان نیز وى را از همین زاویه تحریک مىکردند.[۳۴]
بدیهى است که روى کار آمدن پیامبر و توسعه امر نبوت، مسیر ریاست را به هم مىزد و این امر خوشایند او نبود؛ به هر روى دشمنى ابولهب با رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن حد بود که پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرمود: من بین دو همسایه بد، ابولهب و عقبة بن ابى معیط قرار گرفتهام؛ چون هرگاه کثافاتى بیابند، بر در خانه من مىریزند.[۳۵]
دشمنى او با پیامبر صلى الله علیه و آله به گونهاى بود که چون حضرت در یومالانذار خواست بر اساس امر الهى: «وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ» (سوره شعرا، ۲۱۴) خویشاوندان خود را جمع و پیام خدا را ابلاغ کند، برخى از زنان بنىهاشم از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نکند[۳۶] و چون به آن مجلس فراخوانده شد، با دیدن کرامت پیامبر صلى الله علیه و آله که با اندک غذا و شربت آماده شده به وسیله حضرت على علیهالسلام همه را سیر و سیراب کرد، پیش از سخن پیامبر صلى الله علیه و آله روى به بنىعبدالمطلب کرد و گفت: محمد شما را جادو کرده[۳۷] و بدینگونه مانع انذار حضرت شد و هنگام دعوت عمومى چون پیامبر بر فراز کوه صفا یا مروه[۳۸] رفت و از مردم خواست تا خداى واحد را بپرستند، آن حضرت را از اینکه آنان را براى چنین پیامى به آنجا کشانده، نفرین کرد که خداوند در پاسخ او سوره مسد را فرو فرستاد و نفرینى ابدى را براى او ثبت کرد.[۳۹]
با نزول این سوره، دشمنى ابولهب با پیامبر و اسلام شدت یافت و رسماً با دیگر سران مشرک قریش همدست شد[۴۰] و براى آزردن و به سختى انداختن حضرت، پسرانش را به طلاق دادن دختران او واداشت؛[۴۱] گرچه بر پایه روایتى، این پیامبر صلى الله علیه و آله بود که دختران خویش را از آنان جدا ساخت؛ زیرا خداوند دوست نمىداشت دخترانش جز با اهل بهشت تزویج کنند.[۴۲]
ابولهب پس از آن در پیمان صحیفه بر ضد پیامبر و مسلمانان شرکت کرد و تنها فرد از بنى عبدالمطلب بود که در شعب ابیطالب، با آنان همراه نشد[۴۳] و پس از درگذشت ابوطالب که دشمنى قریش با پیامبر صلى الله علیه و آله افزایش یافت، او در رأس آنان قرار گرفت.[۴۴]
بر اساس پارهاى اخبار وى پس از آن که به ریاست بنىهاشم رسید، ابتدا حمایت خود را از رسول خدا صلی الله علیه و آله اعلام کرد و گفت: اى پسر برادر! همان گونه که در زمان ابوطالب عمل مىکردى، بکوش. به لات سوگند که از تو حمایت مىکنم و در مقابل ابنغیطله که به رسول خدا صلی الله علیه و آله اهانت کرده بود، ایستاد؛ اما پس از تحریک دیگر مشرکان، دست از حمایت او برداشت.[۴۵]
ابولهب در توطئه دارالندوه نیز حاضر بود؛ اما به نقلى، چون تصمیم بر محاصره خانه پیامبر و هجوم به آنجا گرفته شد وى آنان را از حمله شبانه بازداشت؛ زیرا در تاریکى نمىتوان اهل خانه را در امان دانست و خواست تا صبحگاه صبر کنند[۴۶] و خود نیز تمام شب را به انتظار خروج پیامبر صلى الله علیه و آله نشست.[۴۷]
ابولهب پس از هجرت مسلمانان به مدینه تا جنگ بدر، دیگر نمودى ندارد و در این جنگ نیز که همه اشراف مکه حضور یافتند، شرکت نکرد[۴۸] و به اصرار دیگران، فقط عاص بن هشام بن مغیره، برادر ابوجهل را در مقابل بخشش ۴ هزار درهم طلبى که از او داشت به جاى خویش فرستاد.[۴۹]
برخى علت عدم شرکت او را درماندگى و ناتوانىاش ذکر کردهاند[۵۰] و برخى دیگر خواب عاتکه، خواهرش را مبنى بر شکست فضاحتبار مشرکان، علت اصلى دانستهاند؛[۵۱] به هر حال وى با این که در جنگ نبود، اخبار آن را پیگیرى مىکرد[۵۲] و چون از زبان ابورافع شنید که در این جنگ فرشتگان یار مسلمانان بودند، سخت برآشفت و به شدت او را زد.[۵۳]
ابولهب در شأن نزول آیات
ابولهب از اعلام مصرّح قرآن کریم است. سوره مسد صریحاً در نفرین و زشت شمارى او و همسرش امجمیل نازل شد. در شأن نزول این سوره (با اختلافى اندک) آمده که چون پیامبر صلى الله علیه و آله پس از نزول آیه «وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ» (سوره شعراء، ۲۱۴) دعوت از خویشاوندانش را آغاز کرد[۵۴] یا براى دعوت عمومى بر فراز کوه صفا رفت[۵۵] و پس از أخذ تأیید از مردم به راستگویى، پیام الهى را آشکار کرد، ابولهب از سر خشم به او گفت: «تبّاً لک، ألهذا دعوتَنا؛ دستت زیانکار باد براى همین ما را دعوت کردى؟».[۵۶] خداوند در پاسخ به این سخن، سوره مسد را فرو فرستاد: «تَبَّت یَدا اَبى لَهَب و تَبّ؛ زیانکار باد دستان ابولهب و خود او هم زیانکار شد».
بخش اول در لعن و نفرین او و بخش دیگر گزارشى غیبى است و چون تحقق آن قطعى است، به صیغه ماضى آمده است؛[۵۷] بنابراین، قول به این که وجود فعل ماضى، دلیل بر نزول سوره پس از مرگ ابولهب است،[۵۸] چندان مدلل نمىنماید؛ به هر حال مراد آیه این است: عمل ابولهب که از دست برمىآید، سودى براى او نداشته[۵۹] خودش نیز با افتادن در آتش زیانکار شد.[۶۰]
زمخشرى مراد از «تباب» را نابودى دانسته و بر آن است که روزى ابولهب سنگى برداشت تا به پیامبر صلى الله علیه و آله بزند؛ اما نتوانست و آیه اشاره به آن است.[۶۱] در زیانکارى دستان او، آراى دیگرى نیز وجود دارد.[۶۲]
«ما اَغنى عَنهُ مالُهُ و ما کسَب»؛ مالش و دستاوردش به کارش نیامد؛ به این معنا که اندوختهها و دارایىهایش، وى را از عذاب جهنم حفظ نخواهند کرد؛[۶۳] یا اینکه سرمایهها و آنچه از منافع چارپایان به او رسیده و بدست آورده، براى او سودى ندارد.[۶۴]
برخى گفتهاند: مراد آن است که مال او و فرزندانش، بىنیازش نمىکنند[۶۵] و عذاب الهى را از او دور نمىسازند.[۶۶] میبدى، این آیه را در پاسخ آن سخن ابولهب مىداند که گفته بود: اگر آنچه پسر برادرم مىگوید حق باشد، من همه اموالم را براى جانم فدیه مىدهم.[۶۷]
«سَیَصلى ناراً ذاتَ لَهَب»؛ زودا که به آتشى شعلهور درآید؛ او به آتش شدیدى در خواهد آمد که شعلههاى آن، گرداگرد او را فرامىگیرد. طبرسى این آیه را دلیل بر صدق گفتار پیامبر صلى الله علیه و آله مىداند که از مرگ ابولهب در حال کفر خبر مىدهد.[۶۸] آلوسى، سین در «سَیَصلى» را براى تأکید در وعید و حتمیت آن و تنوین در «ناراً» را نشان بزرگى آتش مىداند[۶۹] و نکره آمدن «لَهَب» نیز براى بیان هیبت و ترسانگیزى آن است.[۷۰]
«وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ»؛ و زنش هیزمکش (و آتش افروز معرکه) است و ریسمان از لیف خرما برگردن دارد. این آیه، فرجام شوم و ناگوار همسر ابولهب را که در آزار پیامبر صلى الله علیه و آله با شوهرش همدست بود، بیان مىدارد.
گفتهاند: امجمیل، شبانگاه خار و خاشاک بر سر راه رسول خدا مىریخت تا او را بیازارد[۷۱] و آیه به آن اشاره دارد. برخى معتقدند: مراد آن است که او بین مردم به سخن چینى مىپرداخت تا آتش دشمنى برانگیزد؛ در حالى که در گردنش ریسمانى از لیف خرما بود و آیه نیز براى تحقیر او، وى را با چنین تصویرى ارائه کرده است.[۷۲] شاید آیه بیان حال او در جهنم باشد؛ به این معنا که در پشت او هیمهاى از چوب جهنم و در گردنش زنجیرى از آتش است و وبال کار خویش را به گردن مىکشد.[۷۳] از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل است که هر کس سوره تبت را قرائت کند، امیدوارم که خداوند او و ابولهب را در یک خانه جمع نکند.[۷۴]
فخر رازى در این سوره از سه خبر غیبى سخن به میان مىآورد: نابودى و زیانکارى ابولهب؛ بهره نبردن او از مال و فرزند؛ اهل آتش بودن او.[۷۵]
این سوره گذشته از آنچه بیان شد، از دیرباز مورد گفتگوهاى تفسیرى فراوانى واقع شده است؛ به ویژه از این جهت که چرا خداوند، برخلاف سوره کافرون پیامبر صلى الله علیه و آله را به گفتن و نفرین کردن، مأمور نکرده و خود به دفاع از حضرت برخاسته است؟ و این که آیا این سوره، زمینه ایمان آوردن ابولهب را مسدود نمىکند و او را در کفرش مجبور نمىسازد؟[۷۶]
در پاسخ به سؤال دوم برخى از مفسران گفتهاند: تعلق قضاى حتمى الهى به افعال اختیارى انسان، باعث بطلان اختیار نمىشود؛ چون فرض این است که فعل و اراده الهى به فعل اختیارى انسان تعلق گرفته و اگر فعل انسان به اختیار خود او صادر نشود، باعث مىشود اراده خداوند از مرادش تخلف پیدا کند و این محال است.[۷۷] به عبارت دیگر خداوند مىداند که هر کس با استفاده از اختیار و آزادىاش چه کارى را انجام مىدهد؛ مثلاً در آیات مورد بحث خداوند از آغاز مىدانسته که ابولهب و همسرش با میل و اراده خود هرگز ایمان نمىآورند نه با اجبار و الزام. به تعبیر دیگر عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، او مىدانسته است که بندگان با صفات اختیار و با اراده خویش چه عملى را انجام مىدهند؛ بنابراین، چنین علمى و خبر دادن از چنان آیندهاى تأکیدى است بر مسأله اختیار، نه دلیلى بر اجبار.[۷۸]
به هر حال، نزول این سوره به دیگران نشان داد که نزد خدا و در امور دین هرگز به خویشاوندى توجه نمىشود.[۷۹]
افزون بر سوره مسد، مفسران در ذیل آیاتى چند از ابولهب سخن به میان آوردهاند:
- در ذیل آیات ۹۴ـ۹۵ سوره حجر آوردهاند: ابولهب یکى از مسخرهکنندگان بود که خداوند وعده داد تا پیامبر صلى الله علیه و آله را از شر آنان کفایت کند:[۸۰] «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ * إِنَّا کفَینَاک الْمُسْتَهْزِئِینَ»؛ پس آنچه را دستور یافتهاى آشکار کن و از مشرکان روى بگردان. ما تو را از (شرّ) ریشخندکنندگان کفایت (و حمایت) مىکنیم.
- عطا، مراد از «شانِئَک» در آیه ۳ سوره کوثر را ابولهب دانسته است؛ هر چند دیگر مفسران، مراد از آن را عاص بن وائل مىدانند.[۸۱]
- گفتهاند: مراد از «أَفَمَنْ حَقَّ عَلَیهِ کلِمَةُ الْعَذَابِ» (سوره زمر، ۱۹) ابولهب و پسرش عتبه است؛[۸۲] اما با توجه به مسلمان شدن عتبه در فتح مکه و نیز پایداریش در جنگ حنین، چنین تطبیقى منطقى به نظر نمىرسد؛ گرچه در مورد ابولهب مىتواند صادق باشد.
- واحدى بر آن است که آیه «أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَیلٌ لِّلْقَاسِیةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکرِ اللَّهِ أُوْلَئِک فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ»؛ آیا کسى که خداوند دلش را به اسلام گشاده داشته است و از سوى پروردگارش از نورى (=هدایت) برخوردار است، (همانند سخت دلان است)؛ پس واى بر آنان که از ترک یاد الهى، سختدل هستند؛ ایناناند که در گمراهى آشکارند. (سوره زمر، ۲۲) درباره حمزه، على و ابولهب و فرزندانش نازل شده. على علیهالسلام و حمزه کسانىاند که خداوند سینهشان را گشاده است و ابولهب و فرزندانش کسانىاند که قلوبشان از ذکر خدا قاسى و سخت است.[۸۳]
- «وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا کنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ» و (در دوزخ) گویند ما را چه شده است که مردانى را که از بدکرداران شمردیمشان، (در اینجا) نمىبینیم؟ (سوره ص، ۶۲) گفتهاند: مراد از ضمیر فاعلى در «قالوا» ابولهب، ابوجهل و امثال آنان از بزرگان قریشاند.[۸۴]
- سهیلى مراد از «یا أَیهَا الْکافِرُونَ» (سوره کافرون، ۱) را ابولهب دانسته است.[۸۵]
- ابن شهر آشوب از ابنعباس آورده که روزى ولید بن مغیره از ترس گسترش اسلام در بین افراد خارج مکه، از قریش خواست تا راهى براى جلوگیرى آن بیابند. هر کس پیشنهادى داد. ابولهب گفت: مىگویم او شاعر است. در پاسخ او آیه «وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ» (سوره الحاقه، ۴۱) نازل شد و پیامبر صلى الله علیه و آله را از شاعر بودن مبرا دانست.[۸۶]
پانویس
- ↑ البدء والتاریخ، ج ۴، ص ۱۵۵.
- ↑ المعارف، ۱۱۹.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج ۱، ص ۴۶۶؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۶۰۳.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۹۳؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۶۳؛ المعارف، ص ۱۲۵.
- ↑ الخصائص الکبرى، ج ۱، ص ۲۴۴.
- ↑ زادالمعاد، ج ۲، ص ۳۳۸.
- ↑ الکشاف، ج ۴، ص ۸۱۴.
- ↑ اعلام النبوه، ج ۱، ص ۱۳۰.
- ↑ مناقب، ج ۱، ص ۶۲.
- ↑ المنتظم، ج ۲، ص ۱۵.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج ۱، ص ۵۶.
- ↑ الاصابه، ج ۸، ص ۴۶۰ـ۴۶۱؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۲۴۴.
- ↑ رجال انزل اللّه فیهم قرآنا، ج ۷، ص ۹۶.
- ↑ المغازى، ج ۳، ص ۸۷۴.
- ↑ المعارف، ص ۱۲۵.
- ↑ الاغانى، ج ۴، ص ۲۰۶.
- ↑ رحلة ابن بطوطه، ص ۱۴۲.
- ↑ رحلة ابن جبیر، ص ۸۸.
- ↑ الخصائص الکبرى، ج ۱، ص ۴۳۹.
- ↑ الطبقات، ج ۶، ص ۱۱؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۶۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۱۵ـ۴۱۶.
- ↑ الکامل، ج ۲، ص ۷۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۴۷ـ۱۴۸.
- ↑ السیر والمغازى، ص ۲۳۲.
- ↑ مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۲۲.
- ↑ مناقب، ج ۱، ص ۷۷.
- ↑ البحر المحیط، ج ۷، ص ۵۸.
- ↑ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۱۱۱.
- ↑ اعلام النبوه، ج ۱، ص ۱۳۰.
- ↑ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۶۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۴۷.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج ۱، ص ۴۶۶.
- ↑ المعارف، ص ۱۱۹.
- ↑ اعلام النبوه، ج ۱، ص ۱۳۰؛ مناقب، ج ۱، ص ۱۷۵.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۱۵۷؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۴۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۳۴.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۴۲.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۶۱؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۳۵۱؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۳۱.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۱۵۷.
- ↑ البدء والتاریخ، ج ۵، ص ۱۷؛ الاصابه، ج ۸، ص ۴۶۱.
- ↑ معجم الصحابه، ج ۳، ص ۱۹۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۲۶۹؛ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۵۰.
- ↑ البدء والتاریخ، ج ۴، ص ۱۵۴ـ۱۵۵.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۱۶۴؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۱۰۶ـ۱۰۷.
- ↑ تفسیر قمى، ج ۱، ص ۳۰۲.
- ↑ الطبقات، ج ۱، ص ۱۷۶ـ۱۷۷.
- ↑ المغازى، ج ۱، ص ۳۳؛ الاغانى، ج ۴، ص ۲۰۵.
- ↑ المغازى، ج ۱، ص ۳۳؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۲۰۳.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۵.
- ↑ الطبقات، ج ۸، ص ۳۶ـ۳۷؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۲۴؛ السیرةالحلبیه، ج ۲، ص ۳۷۷.
- ↑ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۲۴۲.
- ↑ الطبقات، ج ۴، ص ۵۵؛ الاغانى، ج ۴، ص ۲۰۶.
- ↑ جامعالبیان، مج ۱۵، ج ۳۰، ص ۴۳۹؛ الطبقات، ج ۱، ص ۱۵۶ـ۱۵۷.
- ↑ البصائر، ج ۶۰، ص ۲۹۸؛ جامعالبیان، مج ۱۵، ج ۳۰، ص ۴۴۰.
- ↑ جامع البیان، مج ۱۵، ج ۳۰، ص ۴۳۹.
- ↑ تفسیر بیضاوى، ج ۴، ص ۴۶۱.
- ↑ اعلام القرآن، ص ۹۱.
- ↑ جامعالبیان، مج ۱۵، ج ۳۰، ص ۴۳۸.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۱۰، ص ۸۵۱.
- ↑ الکشاف، ج ۴، ص ۸۱۳.
- ↑ المغازى، ج ۳، ص ۸۷۴؛ انسابالاشراف، ج ۱، ص ۱۳۸؛ غرائبالقرآن، ج ۶، ص ۵۸۹.
- ↑ تفسیر بیضاوى، ج ۴، ص ۴۶۱.
- ↑ الکشّاف، ج ۴، ص ۸۱۴ـ۸۱۵.
- ↑ جامعالبیان، مج ۱۵، ج ۳۰، ص ۴۴۰.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۱۰، ص ۸۵۲.
- ↑ کشفالاسرار، ج ۱۰، ص ۶۵۷؛ روضالجنان، ج ۲۰، ص ۴۵۶.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۱۰، ص ۸۵۲.
- ↑ روحالمعانى، مج ۱۶، ج ۳۰، ص ۴۷۱.
- ↑ المیزان، ج ۲۰، ص ۳۸۵.
- ↑ الکشاف، ج ۴، ص ۸۱۵.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۱۰، ص ۸۵۲.
- ↑ تفسیر بیضاوى، ج ۴، ص ۴۶۲.
- ↑ همان.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج ۳۲، ص ۱۷۰ـ۱۷۱.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج ۳۲، ص ۱۶۸ـ۱۶۹.
- ↑ المیزان، ج ۲۰، ص ۳۸۵.
- ↑ نمونه، ج ۲۷، ص ۴۲۴.
- ↑ الفرقان، ج ۲۰، ص ۵۰۱.
- ↑ مناقب، ج ۱، ص ۱۰۶ـ۱۰۷؛ الکامل، ج ۲، ص ۷۰؛ الدرر، ج ۱، ص ۴۷.
- ↑ مفحمات الاقران، ص ۲۱۵.
- ↑ غررالتبیان، ص ۴۵۲.
- ↑ اسباب النزول، ص ۳۱۰.
- ↑ غررالتبیان، ص ۴۵۰.
- ↑ التعریف والاعلام، ص ۳۹۵.
- ↑ مناقب، ج ۱، ص ۷۷.
منابع
- دائرة المعارف قرآن کریم، سید علیرضا واسعى، جلد ۲، صفحه ۴۲-۵۷.