آیه 11 نور
متن آیه
ترجمه
در حقيقت كسانى كه آن بهتان داستان افك را در ميان آوردند دسته اى از شما بودند آن تهمت را شرى براى خود تصور مكنيد بلكه براى شما در آن مصلحتى بوده است براى هر مردى از آنان كه در اين كار دست داشته همان گناهى است كه مرتكب شده است و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت.
نزول
مفسرين خاصه و عامه درباره شأن و نزول اين آيه مطالبى ذكر كردهاند و ما تفصيل آن را در كتاب خود بنام اصول لغات قرآن در ضمن توضيح لغت (افك) ذكر نمودهايم ولى چون كتاب مزبور هنوز پايان نيافته است لذا در اين كتاب به شرح آن مىپردازيم.[۱]
بنا به روايت زهرى از عروة بن الزبير (خواهرزاده عائشه) و سعيد بن مسيب و سايرين از عائشه چنين نقل نمايند، هر وقتى كه جنگى پيش ميآمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميان زنان خويش قرعه مىانداخت به هر يك كه اصابت ميكرد با خود در جنگها همراه مىبرد در غزوه بنىالمصطلق كه بعد از نزول آيه حجاب اتفاق افتاده بود، قرعه بنام عائشه دختر ابوبكر افتاد.
پيامبر دستور فرمود: او را در هودجى بر روى شترى سوار كردند پس از پايان جنگ و بازگشت به سوى مدينه. عائشه خود گويد: لشكريان فوج فوج و دسته به دسته به سوى مدينه بازمىگشتند. در اين هنگام در ميان هودج خود بودم دست من به سينهام برخورد. دريافتم كه گردنبند من نيست و گم شده است در صدد شدم آن را بيابم لذا از هودج خويش براى پيدا كردن گردنبند پياده شدم و براى يافتن آن به جستجو پرداختم.
در اين ميان در حين جستجو از هودج دور شدم، لشكريانى كه با هودج و قافله من بودند به راه افتادند و حاملين هودج به خيال اين كه من در هودج نشستهام حركت كردند من با جستجوى تمام، گردنبند را يافتم و خود را به مكانى كه لشكريان و هودج من در آنجا مىبودند و استراحت ميكردند، رسانيدم ولى هنگامى رسيدم كه آنها به راه افتاده و مقدار زيادى نيز راه پيموده بودند لذا سرگردان ماندم و تنها و غمگين نشستم. از دلتنگى زياد و اندوه فراوان خواب بر چشمان من غلبه كرد در اين ميان فوج صفوان بن معطل السلمى المرادى كه دسته ديگرى از لشگريان را تشكيل ميداد، از پشت سر رسيد و ديد كسى در آن محوطه خفته است و چون نزديك شد. مرا كه قبلاً يعنى قبل از نزول آيه حجاب ديده بود. شناخت و با تعجب كلمات استرجاع «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» را به زبان راند من از شنيدن استرجاع او از خواب بيدار شدم و روى خود را با چادر خويش پوشانيدم صفوان بدون اظهار كوچكترين سخنى مرا سوار يكى از شتران خويش نمود و مهار آن را خود بدست گرفت و به لشكريان خود رسانيد.
در همين ميان جمعى از منافقين مانند عبدالله بن ابى سلول بما نگران شدند و از يكديگر مىپرسيدند: اين زن كيست؟ گفتند: اين عائشه است. پيش خود گفتند: بچه مناسبت عائشه با صفوان از لشگريان عقب افتادند در صورتى كه هودج عائشه قبلاً به مدينه رسيده بوده و به گمان فاسد خويش خيالات ناشايست خود را شيوع ميدادند و كسى كه بيش از همه شايعه دروغ را اشاعه ميداد. عبدالله بن ابى بن ابى سلول رئيس منافقين بوده است، سپس عائشه گويد: وقتى كه به مدينه رسيديم، من بيمار شدم و بيمارى من يك ماه طول كشيد و در اين مدت بدون اين كه كوچكترين اطلاعى از اين شايعه داشته باشم به طور بسيار عجيب شايعه مزبور در مدينه قوت گرفت و عجيبتر از همه آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روش هميشگى خود را با من تغيير داده بود و هنگام ورود در نزد من به سلام كردن فقط اكتفا مينمود و حتى از من كه بيمار بودم احوالپرسى هم نميكرد.
از اين موضوع بسيار آزرده خاطر شدم تا اين كه روزى كه حال من بهتر شده بود، شبى را با اممسطح دختر ابى رهم بن مطلب بن عبدمناف براى قضاء حاجت و شستن دست و روى به بيرون رفتيم چون در آن وقت در خانهها مكانى براى طهارت و قضاء حاجت نبود و ما مجبور بوديم به بيرون از خانه در خرابه يا در بيابان نزديك به آن به قضاء حاجت بپردازيم بعد از فراغت روى به خانه نهاديم.
در اين ميان چادر اممسطح به پاى وى پيچيد و در غلطيد از فرط عصبانيت به پسرش مسطح نفرين فرستاد. من به او گفتم: چرا به پسرت نفرين ميكنى؟ در حالى كه او از حاضران در جنگ بدر بود. در جواب به من گفت: مگر نميدانى او و ديگران چه چيزهائى درباره تو مىگويند. عائشه گفت: من به هراس و ترس افتادم. گفتم: چه مىگويند؟ اممسطح تمام جريان افك و دروغى كه منافقين و اهل افك درباره من شايع كرده بودند، گفت.
جهان در چشم من تاريك شد به خانه برگشتم، باز پيامبر از من احوالپرسى نميكرد و با من گران سرى به خرج ميداد. فهميدم از اثر همان شايعات ناشايست است لذا از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواستم كه به من اجازه بدهد، نزد پدر و مادرم بروم. پيامبر اجازه فرمود: پس از رفتن نزد آنان فهميدم آنها نيز اطلاع از شايعات مزبور دارند ولى وقتى مرا ديدند، دلجوئى نموده و به من گفتند: كه غمگين نباشم.
زيرا اين شايعات از ناحيه منافقين و مردم حسود سرچشمه گرفته است و البته من كارى جز گريستن نداشتم. در اين هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله على بن ابىطالب و اسامة بن زيد را نزد خود خواند و درباره من با آنان مشورت نمود.
على به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: رأى شما قوىترين آراء است و در عين حال از كنيز مخصوص عائشه يعنى بريرة جويا شويد. پيامبر از بريرة سؤال كرد. بريرة گفت: يا رسول الله اگر چه عائشه جوان است و در كار خود گاهى غفلت مىورزد ولى خطائى از او نديدهام و اسامة بن زيد نيز بر پاكى و پاكدامنى من شهادت داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باز در نگرانى بسر مىبرد.[۲]
پس از چندى پيامبر به منبر رفت و خطبه خواند و درباره نگرانى خود شرحى بيان فرمود و با مردم در ميان گذاشت و حتى عبدالله بن ابى سلول را احضار فرمود و درباره شايعه مزبور كه از ناحيه او سرچشمه گرفته بود، توضيحاتى خواست.
در اين ميان نزديك بود اصحاب كه بيشتر از طوائف اوس و خزرج بودند بر عبدالله بشورند و وى را كه از طائفه خزرج بود از بين ببرند ولى پيامبر آنان را خاموش ساخت و از منبر به زير آمد.[۳]
عائشه گويد: باز هم نگران بودم و به من مىگفتند: اگر واقعاً موضوع شايعات راست باشد، توبه كنم ولى من كه ميدانستم خطائى مرتكب نشدهام خود را نزد خداوند شرمسار نمىديدم ولى كسى گوش به حرفهاى من نميداد و من هم چيز ديگرى نمىتوانستم بگويم جز آن كه مانند يعقوب كه در فراق و جدائى پسرش صبر مينمود.
شكيبا باشم تا اين كه وحى خدا بر پيامبرش نازل گرديد و اين آيه به توسط جبرئيل فرود آمد. بعد از نزول اين آيه تمام نگرانىها برطرف شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله با شادى و خوشحالى تمام نزد من آمد و فرمود: بشارت باد بر تو اى عائشه كه خداوند تو را از اين اتهام مبرى و دور ساخت كسانى كه آتش چنين تهمتى را دامن ميزدند در مرحله اول عبدالله بن ابى بن سلول رئيس منافقين بود سپس مسطح بن اثاثه بن عبدالمطلب و حسان بن ثابت انصارى شاعر و حمنة دختر جحش زوجه طلحة بن عبدالله بودند.
معروف است كه بعد از برائت عائشه پيامبر دستور فرمود كه به هر يك از افترازنندگان هشتاد تازيانه زدند و نيز بعد از نزول اين آيه، صفوان به دنبال حسان شاعر شتافت و او را با تيغ مضروب و مجروح نمود و اگر مردم آنها را از يكديگر جدا نمىساختند، امكان داشت كه حسان كشته شود.[۴]
حسان بعد از اين جراحات شكايت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بر پيامبر از صفوان فديه گرفت و صفوان يك غلام رومى و باغ خرماى خود را به حسان فديه داد و بعدها معاويه آن باغ را به قيمت گزاف از حسان خريدارى نمود.[۵]
بنا به نقل على بن ابراهيم مفسر معروف اماميه اين آيه درباره عائشه و ماريه قبطيه نازل گرديده است و بعضى از علماء خاصه معتقدند كه درباره ماريه قبطيه نازل گرديده آن هم به خاطر افترائى كه عائشه بر او وارد آورده بود.[۶]
شيخ بزرگوار ما مختصرى در اين باره متذكر شده ولى به عنوان شأن نزول نياورده است.
پانویس
منابع
- قرآن کریم، ترجمه محمدمهدی فولادوند.
- محمدباقر محقق، نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه، ص 558.