دعای بیستم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دوم)
بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - بخش پنجم - بخش ششم - بخش هفتم - بخش هشتم - بخش نهم - بخش دهم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکفِنِی مَا یشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ، وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِک، وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ، وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ، وَ عَبِّدْنِی لَک وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ، وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَی یدِی الْخَیرَ وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ، وَ هَبْ لِی مَعَالِی الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ مَتِّعْنِی بِهُدًی صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ، وَ طَرِیقَةِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا، وَ نِیةِ رُشْدٍ لَا أَشُک فِیهَا، وَ عَمِّرْنِی مَا کانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِک، فَإِذَا کانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیک قَبْلَ أَنْ یسْبِقَ مَقْتُک إِلَی، أَوْ یسْتَحْکمَ غَضَبُک عَلَی.
اللَّهُمَّ لَا تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنِّی إِلَّا أَصْلَحْتَهَا، وَ لَا عَائِبَةً أُوَنَّبُ بِهَا إِلَّا حَسَّنْتَهَا، وَ لَا أُکرُومَةً فِی نَاقِصَةً إِلَّا أَتْمَمْتَهَا.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و گره هر کاری که فکرش مرا به خود مشغول داشته بگشای، و مرا در کاری قرار ده که فردا مرا از آن بازپرسی میکنی، و روزگارم را در آنچه از پی آنم آفریدهای مصروف دار، و بینیازم گردان و روزیت را بر من وسعت ده، و به چشمداشت مبتلایم مکن، و ارجمندم ساز و گرفتار کبرم مفرما، و بر بندگیت رامم ساز، و بندگیام را به آلودگی خودپسندی تباه مکن، و خیر و نیکی را برای تمام مردم به دست من جاری ساز، و آن را از کدورت منّتگذاری دور دار، و خوی عالی را به من عنایت فرما، و از فخرفروشی محافظتم کن.
بار خدایا بر محمد و آلش درود فرست، و درجه و مرتبه مرا نزد مردم بلند مگردان مگر آنکه مرا به همان اندازه نزد خودم پست گردانی، و عزتی آشکار برایم ایجاد مکن مگر که به همان اندازه در باطنم خاکسار سازی.
بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا از روشی پسندیده بهره دِه که آن را با برنامهای دیگر عوض نکنم، و مرا به طریق حق رهنمون شو آنگونه که از آن روی نتابم، و نیتی درست و استوار به من مرحمت کن آنسان که در آن به تردید نیفتم، و مرا تا وقتی زنده بدار که عمرم در طاعت تو به کار رود، و چون بخواهد عمرم چراگاه شیطان شود جانم را بستان قبل از - آنکه دشمنیات به من رو کند، یا خشمت بر من مستحکم گردد.
الهی در وجود من هیچ خصلت عیبناک مگذار مگر آنکه آن را به دایره اصلاح آوری، و مرا با هیچ عیبی که به خاطر آن سرزنشم کنند رها مکن مگر آنکه آن را نیکو گردانی، و هیچ کرامتی را در من ناقص مگذار مگر آنکه به کمالش رسانی.
ترجمه آیتی
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و مرا از هر کار که پرداختن به آن از پرداختنم به تو باز مى دارد، بى نیاز گردان و به کارى برگمار که در روز باز پسین از من خواهى و روزهاى عمر مرا در کارى که مرا براى آن آفریده اى مصروف دار و مرا بى نیاز فرماى و در روزى بر من بگشاى و به نگریستن به حسرت در مال و جاه کسان گرفتار مساز و عزیزم دار و به خودپسندى دچارم مکن. مرا به بندگى خود گیر و عبادتم را به عجب و غرور تباه مکن. و بر دست من، در حق مردم کارهاى خیر جارى کن و کارهاى خیر من به شائبه منت نهادن بر خلق خداى میامیز و از اخلاق متعالى بهره ورم دار و از نازش بر خویش در امان.
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و هرگاه مرا در نظر مردم به درجتى فرامى برى به همان قدر در نفس خود خوارم گردان و هرگاه مرا به عزتى آشکار مى نوازى به همان قدر در نفس خود ذلیل گردان.
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و مرا به راه شایسته ى هدایت راه بنماى و چنان کن که راه دیگرگون نکنم، و طریق حق پیش پاى من بگشاى و چنان کن که به راه باطل نگرایم، و نیتى صوابم ده و چنان کن که در آن تردید روا ندارم، و عمر مرا دراز نماى و چنان کن که در طاعت تو به سر شود و چون مرتع عمر من چراگاه اهریمن گردد، پیش از آنکه خصومت تو بر من تازد یا خشم تو مرا به سر دراندازد، جان من بستان.
اى خداوند، هر خصلت بد که در من است به صلاح آور و هر زشتى که با من است و موجب نکوهش من، به زیبایى بدل نماى و هر کرامت کمال نایافته که در من است کامل فرماى.
ترجمه ارفع
خدایا بر محمد و آل او درود فرست و کفایت کن از من آنچه را اهتمام بدان مرا به خود مشغول کرده و به کارى بگمار که فرداى قیامت مرا بدان بازخواست مى کنى ، روزهایم را تنها براى آنچه به خاطر آن خلقم کرده ای صرف نما و به کبر و بزرگ منشى مبتلایم مکن و به عبادت خودت وادارم کن و تباه مکن عبادتم را به عجب و خودبینى و به دست من کار خیر مردم را اجرا کن ولى با منت گذارى من از بینش نبر و مرا به پایه هاى بلند اخلاق برسان و از فخر کردن و به خود بالیدن نگاهم دار.
الها بر محمد و آل او درود فرست و بالا مبر مرا در میان مردم به درجه ای جز آنکه پائینم آرى در پیش خودم به همان مقدار. و پیش نیاور براى من عزتى در ظاهر جز آنکه پیش آورى به همان اندازه برایم خوارى در باطن در پیش خودم.
پروردگارا بر محمد و آل او درود فرست و مرا به هدایت شایسته ای بهره مند ساز که چیزى را با آن تبدیل نکنم و راه حقى که از آن منحرف نشوم و نیت درستى که در آن شک نکنم و عمر بده تا وقتى که عمرم در راه طاعت تو صرف گردد و هرگاه دیدى عمر من چراگاه شیطان شد جانم را بگیر پیش از آنکه خشم تو بر من سبقت جوید و یا غضبت درباره ى من محقق گردد.
خدایا وامگذار براى من خصلتى را که مورد نکوهش باشد جز آنکه اصلاحش کنى و نه عیبى که مایه سرزنش باشد جز آنکه نیکویش گردانى و نه کرامتى که در من ناقص باشد جز آنکه کاملش گردانى.
ترجمه استادولی
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و مرا از آنچه اهتمام به آن از توجه به تو باز مى دارد کفایت کن، و به کارى که فرداى قیامت از آ ن بازخواست مى کنى وادار، و سراسر روزهاى عمرم را در آنچه مرا براى آن آفریده اى مصروف دار، و مرا بى نیاز کن و در روزیت بر من وسعت ده، و مرا به چشم به راه بودن براى روزى (یا به چشمداشت به دیگران، و یا به سرمستى از نعمت) دچار مکن، و مرا عزت بخش ولى به کبر و نخوت گرفتار مساز، و به عبادت خود وادار ولى عبادتم را با خودبینى تباه مگردان، و خیر و نیکى را براى مردم بر دست من جارى ساز ولى آن را با منت نهادن نابود مساز، و مرا اخلاق بلند و گرانمایه ببخش ولى از فخرفروشى (به آن) نگاه دار.
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و مرا در میان مردم به درجه اى بالا مبر مگر آن که به همان مقدار در نظر خودم فرود آورى، و عزتى آشکار برایم پدید میاور مگر آن که به همان اندازه ذلتى نهان در نزد خودم پدید آورى.
خدایا، بر محمد و آل او درود فرست، و مرا از هدایتى شایسته که با هیچ چیز عوض نکنم، و از راه حقى که از آن منحرف نشوم، و از نیت درستى که در آن تردید نورزم برخوردار ساز، و تا عمرم در طاعت تو مصرف مى شود مرا عمر ده، پس هرگاه عمرم چراگاه شیطان شد جانم را بگیر و مرا به نزد خود ببر پیش از آن که دشمنى ات به سوى من شتابد، یا خشمت بر من استوار گردد.
خدایا، خصلتى را که مایه نکوهش من باشد در من مگذار مگر آن که اصلاحش کنى، و نه عیبى را که مایه سرزنش من باشد مگر آن که زیبایش سازى، و نه خوى گرانمایه ناقصى را که در من است مگر آن که کاملش نمایى.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل او و تو امورى که اهتمام به آنها مرا (به دنیا) مشغول مى سازد کفایت فرما و در مقابل مرا به کارى که فرداى قیامت از من درخواست مى کنى مشغول دار و در ایام عمرم فراغتى بخش تا به کارى که براى آنم آفریده اى پردازم و مرا از خلق بى نیاز گردان و رزق وسیع عطا فرما و مرا عزت بخش و به فکر (و اندیشه بى نتیجه) و به مرض تکبر و خودپسندى مبتلا مگردان و به عبادت خالص خود مشغول دارم و عبادتم را به عجب و غرور باطل مساز و به دستم کارهاى خیر براى مردم جارى ساز و آن کار خیر را (به واسطه منت ضایع و نابود مگردان) و مرا عالیترین اخلاق کرامت فرما و از فخر و مباهات نیز محفوظم دار
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل او و بهر درجه که مرا نزد خلق رفعت و بلندى عطا مى کنى به همان درجه مرا در نظر خودم پست و ذلیل گردان (تا مایه ى غرور و تکبر من نشود) و به هر عزت که در ظاهر به من عطا فرمودى همانقدر ذلت و حقارت به باطن ذاتم کرامت فرما (که خود بین و مغرور به عزت ظاهرى نگردم)
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل او و مرا به هدایت شایسته اى بهره مند ساز که هرگز به هیچ چیز مبدل نسازم و به طریقه حق و حقیقتى رهبرى کن که ابدا از آن طریقه تخطى و لغزش نکنم و نیت خیر با رشد (و یقین کاملم) عطا کن که در آن هرگز شک راه ندهم و مرا عمر طویل ده مادامى که عمرم در راه طاعتت صرف شود پس هرگاه عمرم چراگاه شیطان گردد آن زمانم قبض روح کن پیش از آنکه خشم تو بر من سبقت گیرد و غضبت حتم گردد
پروردگارا بر من هیچ صفت ناپسند باقى مگذار جز آنکه اصلاح فرمائى و هیچ عیب و نقص که مستوجب سرزنش و ملامت شوم مگذار مگر آنکه نیکو سازى و کامل گردانى و هیچ صفت و خصلت ناقص و ناتمام در من نماند جز آنکه به حد تمام و کمال رسانى.
ترجمه سجادی
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا از آنچه اهتمام به آن مشغولم مى سازد کفایت کن. و مرا به کارى که فردا از آن بازپرسى مى نمایى وادار. و سراسر روزهایم را در آنچه مرا براى آن آفریدى صرف نما. و مرا بى نیاز گردان و روزى ات را بر من بگستر و مرا به چشم به راه بودن گرفتار نکن. و مرا گرامى دار و به خودبزرگ بینى گرفتارم نساز. و مرا به عبادت خود وادار ولى بندگى ام را با خودپسندى تباه نگردان. و نیکى کردن به مردم را به دست من جارى ساز ولى آن را با منّت گذاردن باطل نفرما. و به من بزرگوارى هاى اخلاقى عطا کن و مرا از فخرفروشى حفظ فرما.
خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و در میان مردم درجه مرا بالا نبر، مگر آنکه به همان مقدار در نظر خودم فرود آورى و عزّتى آشکار برایم پدید نیاور، مگر آنکه به همان اندازه ذلّتى پنهانى در نزد خودم پدید آورى.
خداوندا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و مرا به هدایتى شایسته که با هیچ چیز عوض نکنم و به راه حقّى که از آن به بیراهه نروم و به نیت درستى که در آن تردید نکنم، بهرمند ساز و تا زمانى که زندگى ام در طاعت تو صرف شود مرا طول عمر ده. پس چنانچه عمرم چراگاهى براى شیطان شد -پیش از آنکه دشمنى ات به سوى من شتابد یا خشمت بر من استوار گردد- مرا به سوى خود بازگردان.
خداوندا مرا در خصلتى عیبناک وانگذار، مگر آنکه اصلاحش نمایى و نه عیبى که بدان سرزنش شوم، مگر آنکه نیکویش گردانى و نه خوى پسندیده اى که در من ناقص باشد، مگر آنکه کاملش فرمایى.
ترجمه شعرانی
خدایا درود بر محمد و آل او فرست و هر چه اندیشه مرا مشغول دارد تو خود کفایت آن کن و بدان کارم گمار که فردا از آن پرسش کنى و اوقات مرا فارغ گردان براى انجام عملى که مرا براى آن آفریدى و به مال بى نیازم گردان و روزى را بر من فراخ کن اما بناسپاسى و خودپرستى مبتلا مساز و رتبه ارجمند ده و به کبر و منى آزمایش مفرما و توفیق عبادت ده و به ناز و خودپسندى عبادت مرا فاسد مکن و خیر بر دست من براى مردم جارى کن و به منت نهادن آن را ضایع مساز و به خوى نیک آراسته ام دار و از بالیدن و فخر حفظ کن.
و درود بر محمد و آل او فرست و رتبه مرا پیش مردم بالا مبر مگر به همان اندازه پیش خودم پست گردانى و عزت ظاهرى مرا افزون مکن مگر در باطن پیش خود مرا بهمان قدر متواضع سازى.
خدایا درود بر محمد و آل او فرست و روشى پسندیده پیش آور که غیر آن نجویم و طریقتى شایسته که از آن روى برنتابم و نیتى درست که در آن شک نکنم، و تا عمر من در طاعت تو گذرد مرا زنده نگاهدار و اگر باید چراگاه شیطان شود سوى خود بر، پیش از آنکه خشم تو به من رسد و غضب تو بر من مستحکم گردد
خدوندا در من هیچ خلق ناشایسته مگذار مگر آن را شایسته گردانى و هیچ عیبى که بدان مرا سرزنش کنند در من نماند مگر آن را نیکو کنى و فضیلتى ناقص نباشد مگر آن را به کمال رسانى.
ترجمه فولادوند
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و مرا از هر کار که انجام آن از پرداختنم به تو باز مى دارد، بى نیاز فرما، و به کارى برگمار که در روز رستاخیز از من طلب مى کنى، و روزهاى عمر مرا در انجام کارى که براى آن مرا آفریده اى صرف فرما، و مرا بى نیاز گردان، و در روزى بر من گشوده گردان، و به نظر انداختن با حسرت در مال و جاه کسان گرفتارم مساز، و گرامیم دار، و به خودپسندى دچارم مکن، و مرا در قید بندگى خویش درآور، و عبادتم را با خودپسندى و غرور تباه مفرما، و درباره ى مردم بر دست من کارهاى نیک روان ساز، و کارهاى خیر مرا با شائبه ى منت نهادن بر خلق خداى میامیز و مرا از صفات اخلاقى و الا بهرمند کن و از نازیدن بر خویش در امان دار!
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى و هر گاه مرا در دیده ى مردمان به درجتى بلند مى گردانى، به همان اندازه در پیش خود خوارم فرما و هر اندازه مرا به عزتى آشکار مى نوازى، همان قدر پیش خود ذلیلم گردان!
بار خدایا! درود بر محمد و خاندان وى، و مرا به راه شایسته ى هدایت ره نما و چنان فرما که راهت باژگونه نکنم و طریق حق را پیش پاى من گشوده فرماى و چنان کن که گرایش به راه باطل پیدا نکنم و نیتى هر چه صوابم بخش و چنان فرما که در آن تردید روا ندارم و زندگانیم را طولانى فرما و چنان کن که در طاعت تو به سر آید و هر گاه چمنزار زندگانى من چراگاه اهرمن گردد، پیش از آنکه خشمت بر من تازد یا غضبت درباره ى من استوار گردد جانم را بستان.
اى خدا! هر خصلت زشت که در من است اصلاح فرما و هر پلیدى که با من است، و مایه ى نکوهش من مى گردد، آن را به زیبایى مبدل فرماى و اگر کرامتى کمال نایافته در من مانده، آنرا کامل فرماى!
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و بى نیازم کن از کارى که کوشیدن به آن مرا (از عبادت و بندگیت) بازمى دارد (تا توجه من به جز تو نباشد) و وادار مرا به آنچه (انجام اوامر و ترک نواهى) که فردا (روز رستاخیز) از آن سئوال و بازپرسى مى نمائى (در قرآن کریم «س ۱۶ ى ۹۳» فرماید: «و لتسئلن عما کنتم تعملون» یعنى البته از آنچه «نیک و بد» بجا مى آورید سئوال خواهد شد) و روزهاى مرا در آنچه (عبادت و پرستش) که براى آنم آفریده اى صرف نما (در قرآن کریم «س ۵۱ ى ۵۶» فرماید: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» یعنى جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه «مرا به یکتائى» پرستش نمایند) و مرا (از دیگران) بى نیاز فرما و روزیت را بر من گشایش ده، و به نگاه کردن (چشم به راه بودن براى رسیدن روزى، یا به نگاه کردن کالاى دنیا که در دست مردم است) گرفتارم مفرما، و عزیز و گرامى ام و به کبر و سربلندى (افراط در عزت) دچارم مکن (در مجلد پانزدهم بحارالانوار است حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: عجب دارم از فرزند آدم که اولش نطفه «منى» و آخرش جیفه «مردار بو گرفته» است و او میان این دو ظرف است براى غائط و پلیدى، با اینحال کبر و سربلندى مى نماید!!) و مرا براى (بندگى) خود رام ساز و عبادتم را به عجب و خودپسندى (از درجه ى قبول) تباه مگردان (حضرت صادق علیه السلام فرموده: خداى تعالى مى دانست که گناه براى مومن از عجب بهتر است، و اگر چنین نبود هرگز مومن را به گناه آزمایش نمى نمود. مرحوم مجلسى پس از نقل این حدیث در مجلد پانزدهم بحارالانوار مى فرماید: عجب بزرگ دانستن عمل نیکو و شاد شدن و نازیدن به آن است، و اینکه شخص خود را تقصیر کار نبیند، ولى شاد شدن به آن با تواضع و فروتنى براى خداى تعالى و سپاسگزارى او بر توفیق آن عمل نیکو و ستوده است) و خیر و نیکى براى مردم را به دست من روان ساز (توانگرم گردان تا به ایشان احسان نمایم) و آن را به منت نهادن باطل مفرما (از شر شیطان و نفس حفظ کن که با احسان خود بر دیگرى منت نگذارم که پاداش احسان را از بین ببرد) و خوهاى پسندیده را به من ببخش (استعداد قبول آن را به من عطا فرما) و (چنانکه آنها را دارا شدم) مرا از به خود نازیدن نگاهدار (مشهور است پیغمبر صلى الله علیه و آله فرموده: انا سید ولد ادم و لا فخر «من مهتر فرزندان آدم هستم و به خود نازیدنى نیست» یعنى بزرگى خود را از روى فخر نمى گویم، بلکه از جهت بیان نعمت خداى تعالى و سپاسگزارى از او و تبلیغ به امت چیزى را که معرفت و ایمان به آن واجب است مى باشد، حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: هر که کارى براى مفاخرت بجا آورد خدا او را روز قیامت سیاه محشور مى نماید)
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و مرا در میان مردم به درجه و مقامى سرفراز مفرما جز آنکه پیش نفسم مانند آن پست نمائى، و ارجمندى آشکارا برایم پدید میاور جز آنکه به همان اندازه پیش نفسم براى من خوارى پنهانى پدید آورى (امیرالمومنین علیه السلام و هنگام وفاتش در وصیت خود فرمود: بر تو باد به تواضع، زیرا فروتنى از بزرگترین عبادت و بندگى است)
بار خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست، و مرا به رستگارى شایسته بهره مند کن (به راه راست راهنمائى فرما) که آن را (به راه دیگر) عوض نکنم، و به راه حقى که از آن بیرون نشوم، و به قصد صواب و درستى که در آن شک ننمایم، و تا هنگامى که عمرم در فرمانبرى تو به کار رود عمر ده، و هرگاه عمرم چراگاه شیطان شود (بر من تسلط یابد) بمیرانم پیش از آنکه دشمنى سخت تو به من رو آورد، یا خشمت بر من استوار گردد (مراد از دشمنى و خشم خداى تعالى دورى رحمت او است)
بار خدایا وامگذار مرا در خوئى که (مردم آن را) زشت مى دانند جز آنکه آن را اصلاح نمائى (توفیقم دهى که به زشتى آن پى برده مرتکب نشوم) و نه خوى زشتى که به وسیله ى آن سرزنش شوم جز آنکه آن را نیکو گردانى (توفیقم دهى که از کیفر آن آگاه شده خود را برهانم) و نه خوى پسندیده اى که در من ناتمام باشد جز آنکه آن را کامل کنى (توفیقم دهى آن را دنبال کرده به منتهاى آن برسم)شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اکفِنِی مَا یشْغَلُنِی الاِهْتِمَامُ بِهِ وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ وَ اسْتَفْرِغْ أَیامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ
وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَی فِی رِزْقِک وَ لاَ تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ وَ أَعِزَّنِی وَ لاَ تَبْتَلِینِّی بِالْکبْرِ وَ عَبِّدْنِی لَک وَ لاَ تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ
وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى یدِی الْخَیرَ وَ لاَ تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ وَ هَبْ لِی مَعَالِی الْأَخْلاَقِ وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ»:
" الهى بر محمد و آلش درود فرست، و خود عهده دار مهمات و گرفتاریم باش، و مرا نسبت به اعمالى که فرداى قیامت مسئول آن هستم عامل قرار ده و روزگارم را در مسیر هدفى که بخاطر آن آفریده شده ام سپرى فرما، و مرا بى نیازى ده و نسبت به رزق و روزیم گشایش عنایت فرما، و به چشم دوختن به آنچه در دست مردم است گرفتارم مکن.موجبات عزت و سربلندیم را فراهم آور و از تکبر و خودبزرگى بینى حفظم کن، و مگذار عبادتم با خطر خودپسندى روبرو شود، و خیر و نیکى براى مردم را به دست من فراهم ساز، و در کار خیر از منّت گذارى بر مردم محافظتم فرما، اخلاق عالیه به من بخش،و از خودستائى بازم دار".
در فرازهاى ملکوتى بالا، حضرت سجاد علیه السلام به امورى بسیار مهم که باب نجات دنیا و آخرت است اشاره دارد:
۱- کفایت حق از عبد
۲- عمل به واقعیات براى قیامت
۳- خرج کردن وقت در راه هدف
۴- مصون بودن از فقر و وسعت رزق
۵- بى نیازى از چشم داشت
۶- عزت واقعى و دورى از کبر
۷- عبادت بى عجب
۸- انجام خیر بدون منت
۹- معالى اخلاق
۱۰- دورى از فخر ونازبر مردم
۱. کفایت از حق عبد
زمان و وقت گوهر گرانبهائى است که ازجانب حضرت حق از باب رحمت و لطف در اختیار انسان قرار داده شده.
با این سرمایه بسیار سنگین الهى، مى توان دست به تجارتى زد، که سود و منفعت دنیائى و آخرتى نصیب شود.
زیاد و بسیارند مردم با کرامتى که علاقه دارند از لحظه لحظه عمر خود در بهترین کارها بهره مند شوند. عده اى به اندوختن علم و دانش براى رشد خود و هدایت دیگران عشق مىورزند. گروهى علاقه دارند دست به تألیف کتب سودمند اسلامى و تربیتى بزنند.جمعیتى عاشق تحصیل علوم مادى براى خدمت به وطن و حلّ مشکلات مردم هستند. پاره اى از مردم با تمام وجود دلبسته به کار خیرند و مى خواهند از مقدار فرصتى که در جنب زندگى براى آنهاهست درهر زمینه اى براى مردم کار خیرى انجام دهند.
گاهى اشتغالات فکرى، بدنى، کارى، اجتماعى، خانوادگى مانع از این همه امور مثبته است.
اما وقتى انسان مؤمن از حضرت حق بخواهد که او را از آن همه اشتغالات که هم چون سدّى در برابر آن همه برنامه هاى پرمنفعت قرار دارد نجات دهد، تا بتواند در کمال آسایش خاطر، دست به انجام برنامه هاى مثبت بزند، پروردگار مهربان خواسته اش را اجابت مى نماید، و زمینه هائى از باب لطف و عنایتش فراهم مى آورد، که انسان بتواند در کمال آسایش و اطمینان و امنیت خاطر به مسیرى که در آن قدم گذاشته ادامه دهد، و به هدف عالى و با ارزشش برسد.
از بسیارى از بزرگان دین هم چون حضرت آیت اللّه بروجردى و علامه طباطبائى صاحب تفسیر"المیزان"نقل شده، که رشد علمى ما، و آنچه را تألیف کردیم، و آنچه شاگرد تربیت نمودیم، از برکت همسران ما بوده، آنان آنچنان آرامشى در زندگى فراهم آوردند، و چنان براى حل مشکلات داخلى، و فراهم آوردن وسائل و برنامه هاى لازم فداکارى کردند، که ماتوانستیم وقت خود را در علم و عمل و تألیف و تصنیف شاگردانى با منفعت خرج کنیم.
اگر آن همسران فداکار در زندگى ما نبودند، بدون شک اشتغالات فکرى و علمى در جهت امور بیرون و درون، اجازه این همه رشد و کمال به ما نمى داد، و این واقعیت در زندگى اینان غیر از کفایت حق نسبت به عبد از اشتغالات نیست.
گاهى حضرت حق دوستان بزرگوار و با کرامتى اینگونه افراد مرحمت مى کند، که عمده کارهاى شخصى و امور اضافى اینان را انجام دهند، آنهم در کمال عشق و دلبستگى، تا وقت پربهاى اینان در هدف مقدس و مبارکى که دارند صرف شود، و این جز کفایت حق از عبد نسبت به اشتغالات او نیست.
مسئله کفایت حق از عبد، جلوه رحمت خاصه الهیه به انسان مؤمن است.
نعمت کفایت را باید قدردانى کرد، و نسبت به آن در مقام شکر برآمد.نعمت کفایت حق از عبد سرمایه عظیمى است، که مى توان بوسیله آن به تجارت معنوى دست یازید، و از برکت آن خیر دنیا و آخرت را تأمین کرد.
باید به این معنى توجه داشت، که اگر نعمت کفایت نبود، بسیارى از واقعیات، در زندگى اهل حال تحقق پیدا نمى کرد.
رفع و منع اشتغالاتى که مزاحم وقت پرقیمت انسانند، بوسیله حضرت کافى المهمات در زندگى اهل خدا تجلى کامل داشت، و اینهمه منفعتى که در امور دنیائى وآخرتى نصیب انسانها شده از برکت این نعمت عظیم است.
براستى اگر در مسیر کمال هستید، وحسّ مى کنید که وجود شما مى تواندبراى خود شما و عباد الهى منبع خیر و برکت باشد ولى گرفتاریهاى و اشتغالات مربوط به زن و فرزند، و امور داخلى خانه و مسائل بیرونى مانع از راه و هدف شماست به پیروى از حضرت سجاد، در کمال تضرع و زارى و حال دست نیاز به درگاه بى نیاز بردارید و به حضرتش عرضه بدارید:
«وَاکفِنى ما یشْغَلُنِى الْاِهْتِمامُ بِهِ»:
الهى مرا از امورى که مزاحم سیر و سلوک من در راه توست، و مانع از انجام امور عالیه براى توست کفایت کن، مبادا که وقت به پایان برسد.و دستم از این همه خیر و برکت خالى بماند.
بود یا رب که از پروانه جود *** بر افروزى دلم را شمع مقصود
زتوفیقم نمائى راه تحقیق *** چراغى بخشیم از نور توفیق
دلم پروانه جانسوز سازى *** به شمع دل شب من روز سازى
چراغ دل که مرداز ظلمت تن *** زبرق عشق بازش ساز روشن
چو شمعم گرمیى از سوختن ده *** مرا از سوختنافروختن ده
دل پرسوز من از سوز داغى *** برافروزان چو فانوس چراغى
رهان زین ظلمتم از برق آهى *** ببخش از بخت سبزم خضر راهى
دل من مخزن اسرارخود کن *** چو شمعش روشن از انوار خود کن
رهى بنمایم از شمع معانى *** مرا روشن کن اسرار نهانى
به چشم من نما از سرمه غیب *** پرى رویان معنیهاى بى عیب
حدیث روشنم عقد گهر کن *** چراغ مجلس اهل نظر کن
قرآن مجید در باب کفایت حق از عبد در آیاتى مى فرماید:
«وَکفى بِاللّهِ وَلیاً»:(۲۱۳)
و خداوند جهت سرپرستى و عهده دار شدن امور بندگان مؤمنش کافى است.
«وَ کفى بِاللّهِ نَصیراً»:(۲۱۴)
و خداوند بنده اش را در تمام امورى که محتاج به کمک و یارى است کفایت مى کند.
«و تَوَکلْ عَلَى اللّهِ وَ کفى بِاللّهِ وَکیلا»:(۲۱۵)
و در تمام امور زندگیت بر خداوند تکیه کن، و نسبت به هر مسئله اى او را وکیل و کارگزار خود قرار ده، که وجود مقدس او براى تو در زمینه هر برنامه اى کفایت کننده است.
«وَکفى بِرَبَّک هادِیاً وَنَصیراً»:(۲۱۶)
و خداوند در جهت هدایت و ایصال به مطلوب، و یارى دادن عبد در تمام جبهه هاى ظاهرى و باطنى کفایت کننده است.
«اِنّا کفَیناک الْمُسْتَهْزِئینَ»:(۲۱۷)
به حقیقت که ما تو را از شر آنان که دین خدا و حقایق را جدّى نگرفته اند، و به مسخره کردن دست مى زنند کفایت مى کنیم.
«اَلَیسَ اللّهُ بِکاف عَبْدَهُ»:(۲۱۸)
آیا خداوند در تمام امور حیات و زندگى کفایت کننده عبد خود نیست؟!!
۲. عمل به قیامت براى قیامت
قیامت روزى است که حضرت حق در ۱۱۴ کتاب آسمانى،و صدو بیست و چهار هزار پیامبر صادق در گفتار خود، و دوازه امام معصوم در کلمات حکیمانه خویش، وقوع و تحقیق آن را خبر داده اند.
قیامت روزى است که هیچ شک و تردیدى در وقوعش براى قلوب صافیه و ارواح صالحه وجود ندارد.
قیامت روزى است که اگر برپا نمى شد عدالت بى مفهوم مى ماند.
قیامت روزى است، که تنها آن روز ظرفیت جزاى نیکوکاران و بدکاران را دارد.
قیامت روزى است که خداوند در آن روز با رحمت و عدالت به حساب تمام بندگان خواهد رسید، و به هر کسى برابر اعمالى که انجام داده اجر و مزد خواهد داد.
قیامت روزى است که براى تمام حرکات بندگان دادگاه تشکیل مى شود، و از همگان نسبت به تمام اعمالشان بازپرسى خواهد شد، و بقول حضرت حق در قرآن مجید، در آن روز همه انسانها بازپرسى خواهند شد.
حضرت سجاد علیه السلام در این قسمت از دعا از حضرت حق درخواست مى کند:
و مرا وادار به برنامه هائى کن که فرداى قیامت از آن برنامه ها از من بازپرسى خواهى کرد، که اگر انجام گرفته باشد سرافراز و اهل سعادت، و اگر کوتاهى شده باشد خجالت زده و مستحق عذاب خواهم بود.
«وَاسْتَعْمِلْنِى بِما تَسْأَلْنى غَداً عَنْهُ».
آن برنامه هائى که در قیامت از بازپرسى مى شود، عبارت است از عقاید، اخلاقیات، اجراى اوامر و نواهى حضرت حق و انبیا و امامان، انسان نسبت به تمام اعضاو جوارح و حرکات و اعمال و نسبت به تمام مردم و خلاصه نسبت به زمین و زمان و تمام نعمتهاى الهى دنیا و آخرت مسئول است. انسان مکلف به این حقیقت است که از تمام نعمت هاى الهى،هماهنگ با دستورات و فرامین وحى استفاده کند.
قرآن در باره مسئولیت انسان در صحراى قیامت مى فرماید:
«فَوَرَبَّک لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمَعینَ،عَمّا کانُوا یعْمَلُونَ»:(۲۱۹)
پس سوگند به پروردگارت از آنچه که زن و مرد در دنیا انجام داده اند بازپرسى خواهیم کرد.
«وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ»:(۲۲۰)
اینان را متوقف کنید، بحقیقت که همه در برابر آئین حق و اوامر و نواهى پروردگار مسئولند.
«وَلَتُسْئَلُنَّ عَمّا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»:(۲۲۱)
و بدون شک از آنچه که از شما صادر شده بازپرسى خواهد شد.
«وَلَیسْئَلُنَّ یوْمَ الْقِیامَةِ عَمّا کانوُا یفْتَرُونَ»:(۲۲۲)
و هر آینه در روز قیامت نسبت به آنچه که بنا حق افترامى بستند بازپرسى مى شوند.
«ثُمَّ لَتُسْئَّلُنَّ یوْمَئِذ عَنِ النَّعیمِ»:(۲۲۳)
سپس در آن روز از برخورد شما نسبت به تمام نعمت هایت ظاهر ى و باطنى طلب مسئولیت خواهد شد.
به رساله حقوق حضرت سجاد علیه السلام مراجعه کنید، در آن رساله به بیش از پنجاه حق اشاره شده، از حق رب و حق خلق که بدون شک هر انسانى نسبت به تمام آن حقوق در روز قیامت مسئول است. حضرت صادق علیه السلام از قول لقمان در نصیحت به فرزندش روایت مى فرماید:
وَ اعْلَمْ اَنَّک سَتُسْألُ غَداً اِذا وَقَعْتَ بَینَ یدَىِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ عَنْ اَرْبَع: شَبابِک فیما اَبْلَیتَهُ، وَ عُمْرِک فیما اَفْنَیتَهُ، وَ مالِک مِمَّا اکتبْتَهُ وَ فیما اَنْفَقْتَهُ:(۲۲۴)
فرزندم آگاه باش فرداى قیامت در موقف حساب، در پیشگاه حضرت حق از چهار چیز باز پرسى خواهى شد:
جوانیت را چگونه گذراندى، عمرات را در کجا و در چه برنامه هائى تمام نمودى، ثروتت را از چه راهى بدست آوردى و در کجا خرج کردى؟
در هر صورت با تمام وجود باید مواظب تمام لحظات عمر بود، که به این خرمن پرقیمت الهى آتش مخالفت با برنامه هاى الهى نیفتد، که هستى را بر باد مى دهد و در آخرت، آدمى را با تهیدستى و تنگدستى رسوا کنندهاى روبرو مى نماید. وقت پر ارزش خودرادر قسمتى صرف عبادات و در قسمتى صرف معاش، و در قسمتى صرف تحصیل معرفت و در قسمتى صرف لذتهاى حلال کنید، تا در روز قیامت در برخورد به بازپرسى با سربلندى جواب داده و با کمال آرامش و امنیت بسوى رضوان حق و بهشت عنبر سرشت حرکت کنید.
به آیات قرآن مجید و روایات دقت بیشترى نمائید،تا براى شما بیش از پیش روشن شود،که بهشت محصول چه عقاید و اخلاق و اعمالى است، و جهنم نتیجه چه برنامه هائى است؟ در این زمینه به روایت بسیار مهمى قناعت کرده و از حضرت حق به پیروى از حضرت سجاد مى خواهم که همه ما را در مصرف کردن عمر به راهى بدارد، که فرداى قیامت گرفتار حسرت و ندامت و شرم و خجالت، و افتضاح ورسوائى نشویم.
عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله فى حَدیثِ الْمنَناهى:مَنْ عَرَضَتْ لَهُ فاحِشَةٌ اَوْ شَهْوَةٌ فَاجْتَنَبَها مَخافَةَ اللّهِ عَزّوَجَلَّ حَرمَّ اللّهُ عَلَیهِ النّارَ، وَآمَنَهُ مِنَ الْفَزَعِ الْاَکبَرِ، وَ اَنْجَزَ لَهُ ما وَعَدَهُ فِى کتابِهِ فِى قَوْلِهِ تَعالى: وَلِمَنْ خافْ مَقامَ رَبَّهِ جَنَّتانِ.
اَلا وَمَنْ عَرَضَتْ لَهُ دُنْیا وَآخِرَةٌ فَاخْتارَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِىَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لَیسَتْ لَهُ حسنَةٌ یتَّقِى بِها النّارَ.وَ مَنِ اخْتارَ الْآخِرَةَ وَ تَرَک الدُّنْیا رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ،وَغَفَرَلَهُ مَساوِىَ عَمَلِهِ:(۲۲۵)
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حدیثى که مردم را از بسیارى از امور نهى فرموده اعلام داشتند:
اگر کسى در معرض گناه کبیره اى واقع شود، یا به شهوت حرامى برخورد کند و به خاطر ترس از خدا به اجتناب برخیزد، خداوند متعال وجود او را به آتش جهنم حرام کند، و وى را از فزع قیامت امان دهد، و به آنچه در قرآنش وعده داده وفا کند آنجا که فرموده، براى آنان که بوقت برخورد با گناه از خدا بترسند دو بهشت مقرر شده.
بدانید هر کس در معرض دنیا و آخرت قرار بگیرد، پس آخرت را بگذارد و بدامن دنیا بیاویزد، روز قیامت خدا را ملاقات کند در حالى که وسیله اى براى حفظ وجودش از آتش جهنم ندارد، و آن که آخرت را انتخاب و دنیاى حرام را بگذارد، از لذت رضایت حق بهره برد، و گناهانش مورد آمرزش قرار گیرد.
اى گرفتار جهان پیچ پیچ *** هیچ دانى کاین جهان هیچ است هیچ
اى تو از بیراه ره نشناخته *** توسن شهوت به هر سو تاخته
راه بیراه است و دزدان آگهند *** همرهان راه دزدان رهند
پشت بر مقصود پوئى تا بکى *** مقصد از بیراهه جویى تابکى
اى ره از بیره به تو نزدیک تر *** مقصدت از ره به تو نزدیک تر
دیو غفلت سوى این راهت کشاند *** مقصد و مقصود تو درخانه ماند
بازگرد اى بى خبر از راه خویش *** بازجو انجام خود زآغاز خویش
اى نمودى از وجودت بود من *** درد تو سرمایه بهبود من
در زفیض خود به رخ بگشادیم *** هر چه رالایق بدیدى دادیم
از درت چون ساختم ساز سفر *** کردم ازآنجا چو آغاز سفر
زاد راه و توشه و سرمایه ام *** هم تو خود دادى بقدر پایه ام
گرچه عمرم صرف عصیان تو شد *** ورکه عصیان اندرعصیان تو شد
این زمان پشت کنارهر گناه *** نبودم غیر از زبانى عذرخواه
۳. خرج کردن وقت در راه هدف
مسئله اى که براى اهل بصیرت از آفتاب روشن تر است این است که خاک مرده به قدرت حق تبدیل به موجودى با شعور و مکلّف و مسئول بنام انسان شد، تا ظرف معرفت حق و ایمان به قیامت و عمل صالح و متخلف به اخلاق الهى گردد، تا از این طریق به مقام قرب و لقاء و وصال حضرت محبوب برسد.
«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْاِنْسَ اَلّا لِیعْبُدُونِ»:(۲۲۶)
و نیافریدم جن و انس را مگر براى عبادت.
«فَمَنْ کانَ یرْجُو لِقاءَ رَبَّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلا صالِحاً...»(۲۲۷)
آن که امید به لقاء الهى و شهود معنوى و رسیدن به بهشت دارد، باید قیام به عمل صالح کند...
قیمت وقت و ارزش کسب ایمان و اخلاق و عمل صالح، در صفحات گذشته در تفسیر مسئولیت و قیامت گذشت.
۴. مصون بودن از فقر و وسعت رزق
آنان که بر اثر غفلت و اشتباه در زندگى، و بخصوص کثرت گناه از معیشت بازمانده و دچار تنگدستى و نیاز به مردم مى شوند، در حقیقت گرفتار انواع بلاها و سختى ها و رنج ها هستند، و دائم در درون خود مبتلاى به حسرت و اندوه، و غم و غصه اند.
آنان که هماهنگ با مسائل الهى به حرکت آمدند، و زمینه معیشت را متصل به رحمت حضرت حق کردند و در حّد خود از وسعت رزق بهره مندند، کمتر دچار مشکل و زحمتند، و به همین سبب با آسودگى خاطر به عبادت و کسب معرفت و کار خیر موفقند.
راستى باید به پیروى از حضرت سجادعلیه السلام از حضرت محبوب درخواست کرد، که انسان را از نعمت غنا و وسعت رزق آن هم به صورتى که عامل گناه و معصیت نگردد، و بلکه غنا و رزق او کمکى به کار خیر و ثواب و اجر آخرت شودبهره مند سازد.
بحث فقر و غنا، و قدر و بسط رزق، وتنگى و وسعت معیشت را بطور مفصل در جلد اول دیارا عاشقان نگاشتهام اگر به آنجا مراجعه کنید به نکات پرارزشى در این زمینه آگاه خواهید شد.
۵. بى نیازى از چشمداشت
چشمداشت به آنچه در دست مردم است، از قبیل مال و منال، حشمت وجاه، شهرت و مقام، خانه و مرکب، علاوه بر اینکه روح را عذابى است الیم،باعث شعله ور شدن صفت حسد، و خطرناک تر از آن زبانه کشیدن آتش طمع است.
این مرض خطرناک روانى، چون عارض کسى شود، او را به انواع گناهان و اشتغالات فکرى و درونى دچار سازد، و وى را از هر کار خیر و گاهى از عبادات الهیه باز دارد، و زمینه هلاک و ضلالت او را فراهم آورد.
قناعت به آنچه حضرت حق از طریق کسب حلال نصیب انسان فرموده، گنجى است که خیر دنیا و آخرت انسان را تأمین مى نماید.
«لاتَمُدَّنَّ عَینَیک اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ...»(۲۲۸)
به آن دسته از ایشان نسبت به آنچه که از کامرانى داده ایم چشم مدوز.
«وَلا تَمُدَّنَّ عَینَیک اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَّبک خَیرٌ وَ اَبْقى»:(۲۲۹)
به آنچه که از خوشى زندگى دنیا زود گذر آنان را کامیاب کردیم چشم مدوز، رزقى که پروردگار در اختیارت گذاشته، و حاصل آن صرف عیادت و خدمت به بندگان مى شود براى تو بهتر و مادنى تر است.
تصور نکنید که فرومایگان پست، و آنان که در غفلت تو بى خبرى از حقایق بسر مى برند، آنچه از مال و منال و جاه و مقام در اختیار دارند، براى آنان عزّت و آبرو و خیر و سعادت است.
بیخبران از حق، با نعمت فراوانى که در اختیار دارند، میدان وسیع ترى، جهت انواع لذائذ حیوانى و حرکات شیطانى براى خود مى سازند، و از این راه عذاب بیشتر و سنگین ترى را براى خود تهیه مى بینند.
به آنچه حضرت حق از راه حلال نصیب فرموده قناعت کنید و بر تنگدستى موقت که جز امتحان الهى براى مردم مؤمن چیزى نیست صبر و استقامت ورزید، و باطن خود را با نور عفت نفس از هر نوع اضطراب و ناامنى حفظ کنید که خداوند مهربان در دنیا و آخرت با اهل تقواست.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید:
مَنْ اَتْبَعَ بَصَرَهُ بِما فِى اَیدرى النّاسِ طالَ هَمُّهُ وَ لَمْ یشْف غَیظُهُ:(۲۳۰)
آن که چشم به مال و ثروت و حشمت و حشم دیگران بدوزد اندوهش طولانى، و خشم و غضبش بى شفا مى ماند.
در کتاب شریف"کافى"آمده:
مردى نزد حضرت صادق علیه السلام شکایت برد:به دنبال مال مردم مى روم و آن را به دست مى آورم ولى به درآمد خود قانع نیستم، دائماًبا خود در جنگم چرا که در طلب ثروت بیشترى هستم، به من چیزى بیاموزید که مرا از این ناراحتى نجات دهد.
حضرت فرمود: اگر آن اندازه درآمد که معیشت تو را کفایت مى کند بى نیازت سازد، اندک از مال دنیا تو را غنى کند، و اگر درآمد کافى تو، بى نیازت نمى کند با جمع کردن تمام ثروت دنیا هم راحت نخواهى شد!(۲۳۱)
راستى چشمداشت به وضع دیگران و وادار شدن نفس به اینکه انسان را تا حدّ آنان و بلکه بیش از آن بالا ببرد عجب مرض خطرناک و بیمارى مهلکى است!!
این حالت عذاب آور شیطانى، انسان را به خوارى و ذلّت، و خم کردن پشت مردم پیش نامرد، و آوارگى و در بدرى، و پایمال کردن حقوق دیگران مبتلا مى کند.
حضرت جوادعلیه السلام مى فرماید:
اَلْغِنى قِلَّةُ تَمَنّیک وَ الرَّضا بِما یکفیک،وَ الْفَقْرُ شِرَّةُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ:(۲۳۲)
بى نیازى، قلّت و کمى خواهش هاى درون و راضى بودن به عنایت الهى است. و فقر نفس، شدّت ناامیدى از قدرت خویش و یأس از واقعیات است.
على علیه السلام مى فرماید:
مَنِ اسْتَغْنى عَنِ النّاسِ اَغْناهُ اللّهُ سُبْحانَهُ:(۲۳۳)
هر کس کوس بى نیازى از مردم را بزند، خداوند پاک، او را مستغنى مى کند.
به حضرت داود خطاب شد:
وَضَعْتُ الْغِنى فِى الْقَناعَةِ وَ هُمْ یطْلُبُونَهُ فِى رِضَا النَّفْسِ فَلا یجِدُونَهُ:(۲۳۴)
بى نیازى را در قناعت قرار دادم، مردم در خوشنودى نفس مى جویند،ولى نمى یابند.
سَأَلَ رَجَلٌ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله فَقالَ:اُحِبُّ اَنْ اَکونَ اَغْنَى النّاسِ.قالَ:کنْ قَنِعاً تَکنْ اَغْنَى النّاسِ:(۲۳۵)
مردى به رسول خدا عرضه داشت،دوست دارم بى نیازترین مردم باشم فرمود: قناعت پیشه کن تا بى نیازترین مردم باشى.
مَنْ رُزِقَ ثَلاثاً نالَ ثَلاثاً وَ هُوَ الْغِنَى الْاکبَرُ:اَلْقَناعَةُ بِما اُعْطِىَ،وَ الْیأْسُ مِمّا فى اَیدِى النّاسِ،وَ تَرْک الْفُضُولِ:
به آن سه چیز روزى شود، به سه چیز رسیده و آن بى نیازى بزرگ تر است. قناعت به آنچه به او داده شده، دل بریدن از آنچه در دست مردم است، و ترک آنچه اضافه است.
۶.عزت واقعى و دورى از کبر
عزت مایه ایست الهى و سرمایه اى است ملکوتى که بصورت حالتى نورانى بر اثر ایمان واقعى به خداوند و یقین به قیامت، و اتصال به نبوت و امامت، و تخلّق به اخلاق الهى، و اجراى فرامین حق، و دورى از حرام در درون انسان تجلّى مى کند، و نمى گذارد هیچ خطرى و هیچ عاملى انسان را مغلوب و محکوم خود کند، و به ذلّت و حقارت و پستى دچار نماید. کسب چنین شخصیت با عظمت باطنى جز از طریق پیمودن راه دین و محور قرار دادن حق در زندگى میسر نیست.
عناصر مادى عامل عزّت نیست، جاه و مقام مایه شخصیت نمى باشد، شهرت و آبروى ظاهرى سربلندى درونى نمى سازد.
«مَنْ کانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً اِلَیهِ یصْعَدُ الْکلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ»:(۲۳۶)
کسى که خواهان عزت و شخصیت است و علاقه دارد در برابر ما سوى اللّه غالب غیر مغلوب، و حاکم غیر محکوم شود، بداند که تمام عزت براى خدا است، آنچه بسوى او بالا مى رود اعتقاد صحیح و ایمان استوار است، و مرکب بالا برنده این حقیقت عمل صالح است.
«لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»:(۲۳۷)
عزتّ مخصوص خدا و پیامبر او و مردم با ایمان است.
آن که از این مایه درونى و حالت ملکوتى و سرمایه عرشى بى بهره است، در مقابل اندکى از مال دنیا، یا جاه ومقام، یا هجوم شهوات و غرائز، و لذت هاى مادى به سرعت محکوم و مغلوب مى شود، و به محض خطرناک ذلّت و حقارت و پستى دچار مى گردد.
چنین افرادى از آزادى به معناى واقعى و حریت و کرامت و شرافت نفس و بزرگى و وقار و ادب و تربیت محرومند.
اینگونه مردم بودند که بر اثر پوکى درون و بند بردگى طاغوتها درآمدند، و مشکلات زیادى را براى مردم و بخصوص آزادگان تاریخ و خاصه انبیا و اولیا فراهم آوردند، و مبدء جنایات بیشمار، و خیانت هاى بى عدد در تاریخ انسان شدند.
عزّت نفس محصول آزادى از شهوات غلط، و خلقیات شیطانى، و وقار و آقائى در برابر حوادث، و تذلل و خضوع در برابر حضرت رب العزّة است.
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
اِعْلَمْ اَنَّهُ لاعِزَّ لِمَنْ لایتَذَلَّلُ لِلّهِ تَبارَک وَ تَعالى، ولا رِفْعَةَ لِمَنْ لا یتَواضَعُ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ:(۲۳۸)
آن کسى که در برابر حضرت حق بندگى نکند عزت ندارد، و هر کس نسبت بوجودمقدس خداوند و فرامین سعادتبشخ حضرت او تواضع ننماید بلندى و سرفرازى براى او نیست.
نى همى از خود به راه یار مى یابد گذشت *** گز دو عالم در رهش یک بار مى باید گذشت
گر حقیقت عاشقى بر هر و عالم پاى زن *** یار اگر مى جوئى از اغیار مى باید گذشت
عشق را راهیست ناهموار و این باشدعجب *** کزسر از این راه ناهموار مى باید گذشت
خاک شد بس استخوآنهازیر دیوار هوس *** با شتاب از پاى این دیوار مى باید گذشت
اندک و بسیار این عالم همه رنج است و غم *** اندک اندک ز اندک و بسیار مى باید گذشت
چیست دانى توشه عقبى صغیرا از صراط *** باولاى حیدر کرّار مى باید گذشت
فراهم آوردن موجبات لذت و خوارى، و باز کردن میدان اهانت شدن، براى انسان مؤمن حرام است.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید:
لَیسَ لِلْمُؤْمِنِ اَنْ یذِلَّ نَفْسَهُ:(۲۳۹)
سزاوار نیست، مؤمن زمینه خوارى براى خود فراهم کند.
میدان دادن به شهوات غلط، زمینه ایجاد کردن براى حکومت هواى نفس،تکرار گناه، رها کردن خویش در دست افراد ناباب، دورى از تقوا، ضعف ایمان، استقامت نیاوردن در برابر حوادث، مهجورى از نور نبوت وولایت همه و همه باعث ذلت و خوارى و پستى و سستى نفس است.
على علیه السلام به فرزندش حضرت مجتبى مى فرماید:
وَاَکرِمْ نَفْسِک عَنْ کلَّ دَنِیة وَ اِنْ ساقَتْک اِلَى الرَّغائِبِ، فَاِنِّک لَنْ تَعْتاضَ بِما تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِک عِوَضاً، وَلا تَکنْ عَبْدَ غَیرِک و َ قَدْ جَعَلَک اللّهُ حُرّاً:(۲۴۰)
از هر نوع پستى و زبونى بپرهیز، هر چند آن ذلّت و پستى وسیله رسیدنت به آرزوها باشد، زیرا در برابر پرداخت شرف نفس عوضى که با آن برابر باشد بدست نخواهى آورد، و بنده دیگران مباش که خداوند تو را آزاد آفریده.
البته به این نکته باید توجه داشت، که تواضع مشروع و به عبارت دیگر احترام به مردم، بخصوص به افراد مؤمن، هیچگونه منافاتى با عزت نفس و کرامت انسانى ندارد.
تواضع به مردم از آنجا که دستور دین است، یک نوع عبادت محسوب مى شود، و باعث رفعت تو سربلندى و محبوبیت انسان در میان مردم است.
از طرفى باید این معنا را در نظر داشت، که صفت ناپسند تکبر باعث متلاشى شدن شخصیت انسان، و علّت از چشم افتادن، و مورث عذاب الهى در عالم آخرت است.
کبر در برابر دستورات الهى، و بزرگى نشان دادن بى جهت در بین مردم حالتى ناپسند و از اخلاق شیطان، و صفت بسیار بدى است که انسان را مبغوض و منفور حضرت حق مى کند.
خداوند بزرگ در قرآن مجید فرعون و کارگزاران حکومتش را بخاطر تکبر در برابر حق به سختى سرزنش کرده و مورد عتاب قرار مى دهد:
«وَاسْتَکبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِى الْاَرْضِ بِغَیرِ الْحَقَّ وَظَنُّوا اَنَّهُمْ اِلَینا لایرْجِعُونَ»:(۲۴۱)
فرعون و جنود او در روى زمین، بدون حق تکبر ورزیدند، و گمان کردند به ما بازگشتى ندارند.
«وَمَنْ یسْتَنْکفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یسْتَکبِرُ فیحْشُرُهُمْ اِلَیهِ جَمِیعاً»:(۲۴۲)
و آن که از عبادت خداوند ننگ دارد، و در برابر دستورات الهى کبر مىورزد، به زودى چنین مردمى در پیشگاه خداوند حاضر مى شوند، و به حساب آنان رسید گى مى شود.
«وَ اَمَّا الَّذینَ اسْتَنْکفُوا وَ اسْتَکبَرُوا فَیعَذّبُهُمْ عَذاباً اَلیماً»:(۲۴۳)
و آنان که از عبادت الهى ننگ داشتند، و از اجراى دستورات حق خوددارى کردند، و دچار صفت شیطانى کبر گشتند، آنان را به عذاب دردناک معذب خواهیم کرد.
«فَاسْتَکبَرُوا وَکانُوا قَوْماً مُجْرِمینَ»:
فرعون و قوم قبطى در برابر حق تکبر کردند، آنان جامعه گنهکارى بودند.
رسول خدا مى فرماید:
اِجْتَنِبُوا الْکبْرَ فَاِنَّ الْعَبْدَ لایزالُ یتَکبَّرُ حَتّى یقُولَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: اکتُبُوا عَنْدى هذا فِى الْجَبارینَ:(۲۴۴)
از تکبر چه در برابر حق، چه در برابر خلق بپرهیزید، که تکبر کار را بجائى مى رساند که حضرت حق به ملائکه امر مى فرماید نام این متکبر را در گروه زورگویان ثبت کنید.
على علیه السلام مى فرماید:
اِحْذَرِ الْکبْرَ فَاِنَّهُ رَأسُ الطُّغْیانِ وَ مَعْصِیةُ الرَّحْمنِ:(۲۴۵)
از کبر حذر کنید که سر طغیان و گناه و معصیت در برابر حضرت رحمن است.
ونیز آن حضرت مى فرماید:
شَرُّ آفاتِ الْعَقْلِ الْکبْرُ:(۲۴۶)
بدترین آفتات براى عقل کبر است.
و باز آن جناب مى فرماید:
اِیاک وَ الْکبْرَ فَاِنَّهُ اَعْظَمُ الذُّنُوبِ وَ اَلْأمُ الْعُیوبِ،وَ هُوَ حِلْیةُ اِبْلیسَ:(۲۴۷)
از کبر دورى کنید که از بزرگترین گناهان و پست ترین عیوب و لباس ابلیس است.
عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص)روایت مى کند:
لایدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ کانَ فِى قَلْبِهِ مِثْقالُ ذَرَّة مِنْ کبْر:
وارد بهشت نمى شود، کسى که در دلش به وزن یک ذرّه کبر باشد.
بیائیم همچون حضرت سجاد علیه السلام به پیشگاه حضرت محبوب عرضه بداریم:
الهى به من شرف و عزّت نفس عنایت کن و از صفت ناپسند کبر دورم دار:
«وَ اَعِزَّنى وَلا تَبْتَلِینّى بِالْکبْرِ»:
عیسى گذاشت دنیا قارون اسیر او شد *** آن بر فلک برآمد این در زمین فرو شد
آب حیات وصلت تا روزى که گردد *** نقد حیات ما را بارى به جستجو شد
با صولجان عشقت ما را چه چاره باشد *** جائى که چرخ گردون سرگشته همچو گوشد
ساقى ز درد دوشین جز درد سر چه گوهى *** مى ده که عمر اهلى ضایع به گفتگو شد
۷.عبادت بى عجب
حضرت سجاد علیه السلام به پیشگاه مقدس حضرت حق عرضه مى دارد:
مرا در برابر وجود مدّست به بندگى وادار، و عبادتم را از آلوده شدن به عجب حفظ فرما.
بندگى حق مایه عزّت و سرافرازى، و باعث رشد و کمال، و شکوفائى تمام استعدادها، و شرفت کرامت دنیا و آخرت است.
بندگى حق، عامل رساننده انسان به تقوا و پاکى، سلامت و امنیت، اصالت و معرفت است.
بندگى حق، مورث به چنگ آوردن القاء و وصال محبوب، و زمینه ساز حیات طیبه، و عافیت امروز و فرداست. بندگى حق، ایجاد کننده امنیت از عذاب جهنم و کلید هشت در بهشت و وسیله آمرزش گناهان و معاصى است.
بندگى حق، در حقیقت هماهنگى نمودن با تمام موجودات خلقت و عناصر هستى است، زیرا قرآن مجید تمام موجودات را در مدارا سجده و تذلّل و عبادت نسبت به حق مى داند:
«اِنْ کلُّ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ اِلاّ آتِى الرَّحمنِ عَبْداً»:(۲۴۸)
هیچ یک از موجودات آسمانى و زمینى نیست مگر آنکه بندگى حق را پذیرفته و خود را مسخر او مى داند.
بندگى حق وسیله آزادى از شهوات غلط، و نجات یافتن از بند ابلیس و حیله گریهاى شیطان است.
عبادت یعنى اطاعت و فرمانبرى از اوامر حضرت سبحان، و خضوع و خشوع در برابر آفریننده آسمانها و زمین.
عبادت یعنى مملو بودن قلب از ایمان، آراسته بودن نفس به اخلاق حسنه و پیراسته بودن وجود از گناه، و اتصال به عمل صالح.
عبادت یعنى رعایت حقوق حق و حقوق خلق، و انجام خیر و دورى از شر.
عبادت یعنى تحصیل علم و دانش، رسیدگى به یتیم، دستگیرى از مسکین، جبران فقر فقیر، و اداى حقوق مالى جهت ترویج دین.
عالى ترین حقیقتى که حضرت حق در قرآن مجید انبیاء خود را به آن معرفى فرموده عبادت است.
بهترین صفتى که حضرت محبوب در قرآن کریم اولیائش را به آن ستوده عبادت است.
برترین وصفى که خداوند براى ملائکه در کتاب عظیمش آورده عبادت است.
عابد محبوب خدا، و متکبر از عبادت مورد نفرت حق و انبیاء و امامان است.
عبادت باعث آبادى دنیا و بدست آوردن خیر مطلق در عالم آخرت است.
عبادت غیر خدا کفر شرک، زندقه و فساد و مورث تسلط جبّاران و زورگویان نسبت به مظلومان و مستضعفان است.
عبادت غیر خدا نهایت ذلت و خوارى و پستى و مهانت، و سستى و بیچارگى انسان است.
«قُلْ اِنّى نُهیتُ اَنْ اَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قَلْ لا اَتَّبِعُ اَهْوائَّکمْ قَدْ ضَلَلْتُ اِذاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ»:(۲۴۹)
بگو من از عبادت و بندگى غیر خدا نهى شده ام، بگو من از خواسته هاى شما متابعت نمى کنم، که پیروى از هواى شما عین گمراهى و دور افتادن از هدایت الهى است.
«قُلْ یا اَیها النّاسُ اِنْ کنْتُمْ فِى شَک مِنْ دینى فَلا اَعْبُدُ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلکنْ اَعْبُدُ اللّهَ الَّذى یتَوَفّاکمْ وَ اُمِرْتُ اَنْ اَکوْنَ مِنْ الْمُؤْمِنینَ»:(۲۵۰)
بگو اى مردم اگر در آئین من شک دارید، شک شما را با این استحکامى که برنامه هاى دین من دارد پشیزى ارزش ندارد، من به عبادت آنچه غیر خداست و شما آنها را پرستش مى کنید روى نمى کنم، به حقیقت روى عبادت جانب خدائى مى کنم که روزى همه شما را از دنیا خواهد برد، من از جانب حضرت حق ورم اهل ایمان باشم.
«یا اَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیطانَ اِنَّ الشَّیطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیاً»:(۲۵۱)
اى پدر، شیطان را بندگى مکن، شیطان نسبت به حق موجودى عصیانگر است.
«یا اَیهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکمُ الَّذى خَلَقَکمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ»:(۲۵۲)
اى مردم پروردگار خود را، که باعث خلقت و هستى شما، و هستى انسانهاى پیش از شما بوده بندگى کنید، تا به تقواى الهى که مایه نجات دنیا و آخرت شماست برسید.
آیات قرآن مجید در زمینه عبادت آیات زیادى است،قسمتى از آیات امر به عبادت، رب، و قسمتى انهى از عبادت غیر رب، و دسته اى بیان کننده سود دنیائى و آخرتى عبادت، و دسته دیگر روشن کننده ضررها و خسارتهاى غیر قابل جبران بندگى غیر خدا است.
الهى، به راستى و درستى، و بر اساس حق و حقیقت، و برمبناى شوق و ذوق، و بر پایه عشق و محبت، ما را در عبادت و بندگى خود تا لحظهه خروج از دنیا مشغول کن، و از عبادت و بندگى، و اطاعت و پرستش بت هاى درونى و برونى بازدار.
جانا نظرى که دل فکارست *** بخشاى که خسته نیک زاراست
بشتاب که جان بلب رسیدست *** دریاب کنون که وقت کار است
رحم آ که بى تو زندگانى *** از مرگ بتر هزار بار است
دیریست که بر در قبولست *** بیچاره دلم که نیک خوار است
نومید چگونه باز گردد *** از درگهت آن کامیدوار است
ناخورده دلم شراب وصلت *** از دورى هجر در خمار است
مگذار بکام دشمن اى دوست *** بیچاره مرا که دوستدار است
رسواش مکن یکام دشمن *** کوخود ز رخ تو شرمسار است
خرم دل آن کسى که او را *** اندوه و غم تو عمگسار است
یادیش از این و آن نیاید *** آن را که چو تو نگار یار است
کار آن دارد که بر در تو *** هر لحظه و هر دمیش بار است
نى آن که همیشه چون عراقى *** بر خاک درت چو خاک خوار است
امام صادق علیه السلام از حضرت حق روایت مى کند:
یا عِبادِىَ الصَّدیقینَ تَنَعَّمُوا بِعِبادَتى فِى الدُّنْیا فَاِنَّکمْ تَتَنَعَّمُونَ بِها فِى الْآخِرَةِ:(۲۵۳)
اى بندگان صدیق من، در دنیا به عبادت و بندگیم متنعّم شوید، که در آخرت از نعمت هاى جاویدم به مزد عبادتتان بهره مند شوید.
رسول خدا مى فرماید:
اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ،فَعانَقَها وَ اَحَبِّها بِقَلْبِهِ،وَ باشَرَها بِجدِهِ،وَ تَفَرَّغَ لَها فَهُوَ لایبالى عَلى ما اَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیا عَلى غُسْر عَلى یسْر:(۲۵۴)
برترین مردم کیست که عاشق بندگى حق باشد، پس آن را در آغوش کشد، و با قلبش نسبت به آن مهربورزد، و جسم و جسدش را مرکب آن نماید، و خود را براى آن از همه چیز خالى نماید، عبادت کننده واقعى نباید نسبت به دنیا باکى داشته باشد که با سختى با آن روبروست یا به آسانى.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید:
تَفَرَّعُوا لِطاعَةِ اللّهِ وَعِبادَتِهِ قَبْلَ اَنْ ینْزِلَ بِکمْ مِنَ الْبَلاءِ ما یشْغَلُکمْ عَنِ الْعِبادَةِ:(۲۵۵)
خود را براى طاعت و عبادت الهى، از هر چیزى فارغ نمائید، قبل از اینکه بلاى بازدارنده از عبادت بر شما فرود آید.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده:
پروردگارتان مى فرماید: اى فرزند آدم خود را براى بندگى من از همه چیز فارغ کن، که از پى عبادت دلت را بى نیاز کنم و دستت را از رزق خود پر نمایم.
اى فرزند آدم از من دورى مکن، که قلب را سرزیر از فقر کنم، و آنچنان به گرفتارى دچارت سازم که از عبادتم دوربمانى.(۲۵۶)
على علیه السلام در فرازهائى ملکوتى مى فرماید:
اَفْضَلُ الْعِبادَةِ الْعِفافُ:(۲۵۷)
برترین عبادت خود نگاه داشتن از گناه است.
اَفْضَلُ الْعِبادَةَ الزَّهادَةُ:(۲۵۸)
برترین عبادت بى رغبتى به هر چیزى است که خدا نمى پسندد.
اَفْضَلُ الْعِبادَةِ الْفِکرُ:(۲۵۹)
برترین عبادت اندیشه در هستى است.
اَفْضَلُ الْعِبادَةِ غَلَبَةُ الْعادَةِ:(۲۶۰)
برترین عبادت غالب شدن بر عادت است.
ما تَقَرَّبَ مُتَقَرَّبٌ بِمِثْلِ عِبادَةِ اللّهِ:(۲۶۱)
نزدیک شونده اى به خدا، بمانند عبادت به حضرت حق نزدیک نشده.
فصل روایات عبادت را در "کافى"شریف جلد دوم و "بحار"ج ۷۰ و ۷۷و۷۸ و"سفینة البحار"باب عبد و "میزان الحکمة"جلد ششم ملاحظه کنید.
امام سجاد علیه السلام پس از درخواست بندگى و عبادت از حضرت حق، عرضه مى دارد:عنایتى کن که عبادت من با آلودگى عجب و خودپسندى فاسد نشود.
محدث قمى در کتاب سفینة البحار در مادّه عجب مى فرماید:
اْلْعُجْبُ فِى الْعِبادَةِ اسْتِعْظامُ الْعَمَلِ الصّالِحِ وَ اسْتِکبارُهُ،وَ اَنْ یرَى الْمُعْجَبُ نَفْسَهُ خارِجاً عَنْ حَدَّ التَّقْصیرِ،وَهذا هُوَ الْعُجْبُ الْمُفْسِدُ لِلْعِبادَةِ:
عجب در عبادت به ایناست که شخص عابد، بندگى و طاعت خود را بسیار بزرگ بشماررد، و گمان کند عبادتش تام و تمام و کامل است، و کمبودى در بندگى او وجودندارد، این همان حالتى است که عبادت را فاسد مى کند!
رسول خدا مى فرماید:
ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ: شُحٌ مُطاعٌ، وَهَوىَّ مُتَّبَعٌ، وَاِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ:(۲۶۲)
مایه هاى هلاکت سه چیز است، بخلى که از آن اطاعت شود، هواى نفسى که پیروى گردد. اینکه شخص به اعمال خود با دیده غرور و اعجاب بنگرد.
على بن سهیل مى گوید از حضرت رضا علیه السلام درباره عجبى که باعث فاسد شدن عمل است پرسیدم، حضرت فرمود:
عجب را درجاتى است، یکى آنکه عمل زشت آدمى در نظرش نیکو جلوه کند، و آن را خوب پندارد و نسبت به آن مغرور گردد، و دیگر این که اهل ایمان به عبادت خود دچار خودپسندى و عجب گردند، که با عبادتشان بر خداى منّت آورند، در حالى که خداوند بر بنده اش منّت دارد؟(۲۶۳)
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
اَلْعَجَبُ کلُّ الْعَجَبِ مِمَّنْ یعْجَبُ بِعَمَلِهِ وَ هُوَ لایدْرى بِما یخْتَمُ لَهُ.فَمَنْ اُعْجِبَ بِنَفْسِهِ وَ فِعْلِهِ فَقَدْ ضَلَّ عَنْ نَهْجِ الرَّشادِ وَ ادَّعى ما لَیسَ لَهُ.(۲۶۴)
عجب است تمام عجب از کسانى که در به عمل خود اعجاب مىورزند و دچار غرور مى شوند، با اینکه خبر ندارند پایان کارشان چگونه است؟ کسانى که به خود و عملش معجب شود از صراط مستقیم هدایت خارج شده و چیزى را ادعا کرده که ندارد.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید:
لَیسَ عَبْدٌ یعْجَبُ بِالْحسناتِ اَلاّ هَلَک:(۲۶۵)
بنده اى نیست که به حسناتش دچار عجب شود، مگر اینکه به هلاکت برسد.
۸.انجام خیر بدون منّت
امام سجاد علیه السلام به حضرت حق عرضه مى دارد:"الهى خیر و نیکى را براى تمام مردم به دست من جارى ساز، و مرا از منت گذاردن به مردم در مسئله خیر، که باعث باطل شدن عمل است در پناهت امان ده".
خیر به آن عملى گفته مى شود که هماهنگ با دستور خدا و به قصد قربت انجام گیرد. خیر حقیقتى است که براى انسان مورث ثواب آخرتى، و نسبت به دیگران کلید حلّ مشکلات است.
انجام کار خیر بخاطر خدا براى نجات دادن مردم از سختى ها، دلیل بر نوعدوستى انسان، و وسعت روح و نظر آدمى، و علامت پاکى باطن و کرامت و شرافت نفس است.
انجام عمل خیر در حقیقت، بندگى خدا و اطاعت از او، و اقتداى به انبیاء الهى و امامان معصوم، و پیروى از روش اولیاء الهى است.
قسمتى از آیات قرآن مجید و روایات و اخبار دلالت بر خیر و نیکى مى کنند.
بدون شک انسان خوددوست، انسانى که در هیچ برنامه اى توجه به نوع و احساس محبت نسبت به غیر خود ندارد با حیوان مساوى بلکه بدتر، و چیزى جز جماد و موجودى غیر مرده نیست.
دلالت و هدایت مردم به حق، امر به معروف، نهى از منکر، پرداخت خمس و زکات، نوشتن کتاب مفید، ساختن مسجد، آب انبار، حمام، مدرسه، دانشگاه، رسیدگى به یتیم، فقیر، مسکین، مستضعف، خانه سازى براى بى خانه، ساختن راه، متکفل شدن مخارج خانواده هاى ناتوان، شوهردادن دختران مانده، زن دادن پسران، تشییع جنازه، عیادت مریض،امانت دارى، وفاى به عهد، و...
همه و همه کار خیر است، که وقتى انجام مى گیرد و به نیت خالص پیچیده مى گردد، نزد حضرت حق محفوظ مى ماند، و در قیامت بصورت رضوان اللهى و بهشت عنبر سرشت به انسان باز مى گردد، و این همه وقتى است که آتش منّت که باعث آزار روح مردم است به خرمن خیز نیفتد.
«یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَیر مُحْضَراً»:(۲۶۶)
روزى که هر کس عمل خیرى انجام داده حاضر مى بیند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در باب خیر مى فرماید:
اُظْلُبُوا الْخَیرَ دَهْرَکمْ،وَ اهْرَبُوا مِنَ النّارَ جَهْدَ کمْ فَاِنَّ الْجَنَّةَ لاینامُ طالِبُها، وَاِنَّ النّارَ لاینامُ هارِبُها:(۲۶۷)
تمام روزگار خود را بدنبال خیر باشید، با کوشش خود در راه خدا از جهنم بگریزید، بحقیقت که طالب بهشت خواب ندارد، و گریزنده از آتش نیز به خواب نمى رود.
على علیه السلام مى فرماید:
فِعْلُ الْخَیرِ ذَخیرةٌ باقِیةٌ،وَثَمَرَةٌ زاکیةٌ:(۲۶۸)
انجام خیر، گنج ماندنى، و میوه رشد کننده است.
و نیز آن حضرت مى فرماید:
عَلَیکمْ بِاَعْمالِ الْخَیرِ فَتَبادَرُوها، وَلایکنْ غَیرُکمْ اَحَقَّ بِها مِنْکمْ:(۲۶۹)
بر شما باد به اعمال خیر، پس براى انجام آن بشتابید، که دیگران نسبت به انجام آن سزاوارتر از شما نیستند.
امیر المؤمنین علیه السلام مى فرماید:
بادِرُوا بِعَمَلِ الْخَیرِ قَبْلَ اَنْ تَشْتَغِلُوا عَنْهُ بِغَیرِهِ:(۲۷۰)
به انجام خیر بشتابید، قبل از اینکه وقت شما به کاردیگرى مشغول شود.
امام صادق علیه السلام از حضرت باقر روایت مى کند:
اذا هَمَمْتَ بِخَیر فَبادِرْ فَاِنَّک لاتَدْرى ما یحْدُثُ:(۲۷۱)
چون به کار خیرى همت گماردى، در انجام آن بشتاب، زیرا نمى دانى که در آینده چه رخ خواهد داد.
خیرى که به دست انسان انجام مى گیرد، اگر بخواهد از بهره الهى و آخرتى آن بهره مند شود باید بدون منّت گذارى انجام گیرد، خیر با منّت به حکم قرآن مجید باطل است و هیچ گونه سود آخرتى بر آن مرتب نیست.
«یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِکمْ بِالْمَنّ وَ الْاذَى»:(۲۷۲)
اى اهل ایمان صدقات خود را با منّت گذارى و آزار رساندن به روح مردم باطل نکنید.
آرى واجب است که خیرى که نسبت به مردم انجام مى گیرد کرامت و آقائى و حیثیت مسلمان رعایت شود، قرآن مى فرماید:
«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِنْ صَدَقَة یتْبَعُها اَذى»:(۲۷۳)
با گرمى و مدارا بامستحق سخن گفتن، و از او پوزش کریمانه خواستنکه قدرت بر کمک ندارم، بهتر از صدقه ایست که آلوده به منّت و آزار باشد.
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
اَلْمَنُّ یهْدِمُ الصَّنیعَةُ:(۲۷۴)
منتّ گذارى کار خیر انسان را نابود مى کند و بهره آخرتى آن را فنا مى سازد.
از قرآن مجید استفاده مى شود که منّت و اذیت، در باطل کردن عمل خیر، مستقیم و غیر مستقیمش فرق نمى کند، چه اینکه انسان به شخصى که کمک کرده رودر رو منّت گذارد، چه اینکه عمل خیرش را بر دیگران بازگو کند که غیر مستقیم افراد محترم در معرض منّت و اذیت قرار گیرند، این هر دو نابود کننده عمل، و باطل کننده کار خیر است.
رسول خدا مى فرماید:
مَنْ اَسْدى اِلى مُوْمِن مَعْرُوفاً ثُمَّ آذاهُ بِالْکلامِ اَوْ مَنَّ عَلَیهِ فَقَدْ اَبْطَلَ صَدَقَتَهُ:(۲۷۵)
کسى که به مؤمنى چیزى عطا کند، سپس وى را با زبانش بیازارد، یا بر روى منّت بگذارد، بدون شک کار خیرش را باطل و نابود ساخته.
و نیز آن حضرت فرمود:
مَنِ اصْطَنَعَ اِلى اَخیهِ مَعْرُوفاً فَامْتَنَّ بِهِ اَحْبَطَ اللّهُ عَمَلَهُ،وَثَبَّتَ وِزْرَهُ،وَ لَمْ یشْکرْلَهُ سَعْیهُ:(۲۷۶)
آن که به برادر دینى خود خدمتى کند، آنگاه بر وى منّت گذارد حضرت حق عملش را محو و نابود نماید، و بار سنگین آن عمل بر دوشش بجا ماند، و از عمل خیرش بهره اى نبرد.
دنیا زکف گذار چو دعوىّ دین کنى *** آنقدر از آن بخواه که تا صرف این کنى
گر دیو نفس را چو سلیمان کنى اسیر *** ملک مراد را همه زیر نگین کنى
اى مرغ قدس دام تعلق زپا گسل *** تا خود هم آشیانه روح الامین کنى
بس دانه ها که هست بظاهر به هم شبیه *** هان تا خزف تمیز ز درّثمین کنى
مهرجان مگیر به دل کین محیل دون *** نگذاردت که یاد جهان آفرین کنى
زاهد بهوش باش که دارد بسى قصور *** آن طاعتى که در طلب حور عین کنى
سر منزل وصال گرت باشد آرزو *** باید که خویش پیرو اهل یقین کنى
دنیا و آخرت به مکافات برخورى *** هشدار تا چه دانه نهان در زمین کنى
عمرت صغیر صرف هوا گشته و هنوز *** دارى به دل هوس که چنین و چنان کنى
۹.معالى اخلاق
آنچه در متن همین دعاى با عظمت یعنى دعاى مکارم الاخلاق آمده عبارت از معالى اخلاق است، واقعیاتى است، واقعیاتى که انبیاء الهى براى تحقق آن در باطن انسان جهت تأمین خیر دنیا و آخرتش مبعوث به رسالت شدند، و حقایقى که مورد عشق و علاقه حضرت حق است، در دو روایت از رسول الهى صلى اللّه علیه و اله نسبت به این حسنات عرشى مى خوانیم:
اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمَّمَ مَکارِمَ الْاخْلاقِ:(۲۷۷)
من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را که هدف انبیاء قبل از من بوده در وجود شما تکمیل کنم.
اِنَّ اللّهِ یحِبُّ مَعالِىَ الْاخْلاقِ،وَیکرَهُ سَفْسافَها:(۲۷۸)
خداوند عاشق معالى اخلاق، و بیزار و متنفر از خلقیات پست و فرومایه است.
ابواب معالى اخلاق در جلد دوم با عظمت"کافى"شریف،و جلد یازدهم"وسائل الشیعه"و شصت و نهم"بحار"و"محجّة البیضاء"فیض کاشانى آمده است، بیان روایات معالى اخلاق کتاب جداگانه مى طلبد، بخواست حق آن را به بخشى مستقل از دیار عاشقان موکول مى کنم.
على علیه السلام مى فرماید:
عَلَیکمْ بِمَکارِمِ الْاخْلاقِ فَاِنَّها رِفْعَةٌ، وَاِیاکمْ وَالْاَخْلاقَ الدَّنِیةَ فَاِنَّها تَضَعُ الشَّریفَ و َ تَهْدِمُ الْمَجْدَ:(۲۷۹)
بر شما باد به مکارم اخلاق که رفعت و سربلندى است، و حذر کنید از خلقیات پست که شریف را سرشکسته و مجد و بزرگوارى را منهدم مى نماید.
و نیز آنحضرت مى فرماید:
اِذا رِغِبْتَ فِى الْمَکارِمِ فَاجْتَنِبِ الْمَحارِمَ:(۲۸۰)
چون رغبت در مکارم نمودى از محرمات الهى بپرهیز.
حضرت صادق علیه السلام در روایتى مکارم اخلاق را اینچنین بیان مى فرماید:یقین صبرـشکرـ حلم حسن خلقـ سخاوتـ غیرت شجاعتـ مروت.(۲۸۱)
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در روایتى مى فرماید:
عَلَیکمْ بِمَکارِمِ الْاخْلاقِ، فَاِنَّ اللّهَ بَعَثَنِى بِهَا، وَ اِنَّ مِنْ مَکارِمِ الْاخْلاقِ اَنْ یعْفُوَ الرَّجُلُ عَمَّنْ ظَلَمَهُ،وَ یعْطِىَ مَنْ حَرَمَهُ،وَ یصِلَ مَنْ قَطَعَهُ،وَ اَنْ یعُودَ مَنْ لایعُودُهُ:(۲۸۲)
بر شما باد به مکارم اخلاق که من مبعوث به آن شده ام، از جمله مکارم اخلاق این است که از کسى که به تو بدى کرده درگذرى، و به کسى که تو را منع کرده ببخشى، و با آنکه با تو قطع کرده رابطه برقرار کنى، و به دیدن کسى که به دیدنت نیامده بروى.
على علیه السلام مى فرماید:
خَیرُ الْمَکارِمِ الْایثارُ:(۲۸۳)
بهترین مکارم، دیگران را بر خود مقدم داشتن است.
مِنْ اَحْسَنِ الْمَکارِمِ تَجَنُّبُ الْحَرامِ:(۲۸۴)
از بهترین مکارم اجتناب از حرام است.
مِنْ اَحْسَنِ الْمَکارِمِ بَثُّ الْمَعْرُوفِ:(۲۸۵)
از نیکوترین مکارم پخش خوبیهاست.
اَحْسَنُ الْمَکارِمِ الْجُودُ:(۲۸۶)
بهترین مکارم بخشش است.
اَحْسَنُ الْمَکارِمِ عَفْوُ الْمُقْتَدِرِ، وَ جُودُ الْمُفْتَقِرِ:(۲۸۷)
نیکوترین مکارم گذشت قدرت دار و بخشش تنگدست است.
اَلْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ:(۲۸۸)
اخلاق خوب روزى را زیاد مى کند.
۱۰.دورى از فخر و ناز بر مردم
یکى از زشتى ها خودپسندى و خود بزرگ بینى است، که انسان را مجبور مى کند به دیگران فخر فروشى کند، و در برابر مردم تکبر ورزد.
منشأ این خوى ناپسند، غفلت از خدا و قیامت، و بى توجهى به این معناست که انسان بقول امیر المؤمنین علیه السلام غیر از عبدى ضعیف و ذلیل و مسکین و حقیر و مسکین نیست:
وَ اَنَا عَبْدُک الضَّعیفُ الذَّلیلُ الْحَقیرُ الْمِسْکینُ الْمُسْتَکینُ:(۲۸۹)
اسلام عزیز به احدى اجازه ناز و فخر فروشى را به مردم در چیزى نمى دهد. عالم، ثروتمند، مقام دار، شریف، مشهور،همه و همه ور به تواضع و فروتنى نسبت به تمام مردمند.
قرآن مجید اعلام مى کند که حضرت حق متکبر فخرفروش و نازکننده به مردم را دوست ندارد.
اِنَّ اللّهَ لایحِبُّ کلَّ مُخْتال فَخُور:(۲۹۰)
به حقیقت که خداوند متکبر نازکننده را دوست ندارد.
انسان هر حسن و خوبى در ظاهر و باطن دارد از خدا است، انسان مستقلا از خود چیزى ندارد، و وجوداً جز فقر محض چیزى نیست، آنچه را خدا داده وقتى بخواهد از انسان بگیرد، در یک چشم به هم زدن مى گیرد، پس جائى براى کبر و فخر براى هیچ انسانى نمى ماند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید:
اِنَّ اللّهَ تَعالىَ اَوْحى اِلَىَّ اَنْ تَواضَعُوا حَتیى لایفْخَرَ اَحَدٌ عَلى اَحَد،وَلا یبْغِىَ اَحَدٌ عَلى اَحَد:(۲۹۱)
خداوند متعال به من وحى کرد که نسبت به هم متواضع و فروتن باشید، تا کسى را بر کسى فخر و مباهات و ناز و کبر نباشد، و احدى بر احدى ستم ننماید.
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:
اَهْلَک النّاسَ اثنانِ:خَوْفُ الْفَقْرِ،وَ طَلَبَ الْفَخْرِ:(۲۹۲)
دو برنامه مردم را نابود ساخت: ترس از تهیدستى، که عامل حرص و طمع شد، و دیگر فخر فروشى به مردم.
ونیز آن حضرت فرمود:
لاحُمْقَ اَعْظَمُ مِنَ الْفَخْرِ:(۲۹۳)
حماقتى بزرگ تر از فخر فروشى نیست.
امام عارفان على علیه السلام مى فرماید:
مالِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ،اَوَّلُهُ نُطْفَةٌ،وَآخِرُهُ جیفَةُ،لایرْزُقُ نَفْسَهُ،وَلایدْفَعُ حَتْفَهُ:(۲۹۴)
فرزند بیچاره ادم را چه رسد به فخر فروشى، موجودى که اولش نطفه و آخرش مردار گندیده است، قدرت بر روزى دادن به خود را ندارد، و قوّت دفع مرگ را از خویش دارا نمى باشد!
آدمى را زشرف تاج کرامت به سرامت *** حیف و صد حیف که بیچاره ز خود بى خبر است
بنگر انسان و مقامش که بود محرم راز *** خلوتى را که فلک حلقه بیرون در است
هست انسان به مثل آینه اى در بر دوست *** او به خود ناظر از این آینه پاتابه سر است
مطلع طلعت صانع شده مصنوع بلى *** اندر آئینه عیان طلعت آئینه گر است
همه ذرات به خورشید وجود آینه اند *** روشن این آینه سان در بر هر بابصر است
اختلاف صور افکنده جدائى ورنه *** متحد معنى اشیاء همه با یکدیگر است
گر چه نرگس به چمن دیده گشائى بینى *** زآب بیرنگ دو صد رنگ گل اندر نظر است
خار و گل هر دو ز یک شاخ برآیند ولى *** این یک مرهم جان و ان دگرى نیشتر است
ره به خلوتگه وحدت بر و معنى دریاب *** بگذر از عالم صورت که نزاع صور است
هر بد و نیک به نسبت بود البته صغیر *** باشد از بحر وجود آنچه خزف یا گهر است
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ لاَ تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَةً إِلاَّ حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا
وَ لاَ تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلاَّ أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ مَتِّعْنِی بِهُدًى صَالِح لاَ أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِیقَةِ حَقّ لاَ أَزِیغُ عَنْهَا وَ نِیةِ رُشْد لاَ أَشُک فِیهَا
وَ عَمِّرْنِی مَا کانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِک فَإِذَا کانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیک قَبْلَ أَنْ یسْبِقَ مَقْتُک إِلَی أَوْ یسْتَحْکمَ غَضَبُک عَلَی
اَللَّهُمَّ لاَ تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنِّی إِلاَّ أَصْلَحْتَهَا وَ لاَ عَائِبَةً أُوَنَّبُ بِهَا إِلاَّ حَسَّنْتَهَا وَ لاَ أُکرُومَةً فِی نَاقِصَةً إِلاَّ أَتْمَمْتَهَا»:
"الهى بر محمد و آل محمد درود فرست، و مرا در میان مردم به درجه اى سرفراز مکن، مگر آنکه مرا در پیش خودم به همان اندازه پست گردانى".
چون انسان به مقامى دست یابد، و معادل آن مقام در باطن خودش به نرو تواضع و خضوع منور نگردد، سراز آلودگى کبر و خود بزرگ بینى درآرد، و کارش به جائى رسد که براى احدى بخصوص گرفتاران و مراجعه کنندگان حسابى باز نکند، و از این راه به خود ضرر اخروى، و به دیگران ضرر دنیائى بزند.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله فرمود:
اَفْضَلُ النّاسِ مَن تَواضَعَ عَنْ رِفْعَة:(۲۹۵)
برترین مردم کسى است که از موضع بزرگى و سربلندى نسبت به همگان تواضع و فروتنى کند.
توازن و تعادل ظاهرى و باطنى که حضرت سجاد علیه السلام از حضرت حق مى طلبد، راستى مسئله بسیار مهمى است، که عامل سعادت و کشاننده خیر دنیا و آخرت، و مورث رسیدن فیض الهى به انساناست.
با این توازن است که انسان نسبت به حق پایدار و ثابت مى ماند، و نسبت به خلق عاشقانه در مقام خدمت و یارى برمیآید.
با این توازن است که کرامت و شخصیت انسان هم چون گل در گلستان شکوفا مى شود، و هر گونه خیرى از دست او براى نجات مردم از مشکلات بروز مى نماید. امام سجاد علیه السلام به دنبال درخواستش از حضرت ربّ العزّه عرضه مى دارد:"سربلندى و عزت آشکار برایم بوجود میاور، مگر آنکه به همان اندازه در باطنم براى من خوارى و ذلت پدیدآورى، تا دست و پاى خودرا در فضاى آن عزت گم نکنم، و از حضرت تو غافل نشوم، و خود را از دیگران برتر ندانم، که اگر این عنایت را از من دریغ فرمائى از مقام انسانیت دور افتم، و از کرامت و شرافت نفس و واقعیت وجود خود فاصله گیرم.
الهى بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا از هدایتى شایسته که باعث رشد و کمالم دردنیا، و مورث رضوان و جنّت در آخرت گردد بهره مند فرما، هدایتى که قدرش بر من معلوم گردد، تا بجائى که چون خورشید وسط روز، برایم آشکار شود که در تمام خزانه خلقت گوهرى با ارزش تر از هدایت نیست، هدایتى که در تمام آفرینش در برابر ش عوضى یافت نمى شود، و مقابلى ندارد، که اگر به این پایه از معرفت برسم گرچه به قیمت قطعه قطعه شدنم و سوختن قطعات بدنم در آتش کینه دشمنان تمام شود، حاضر نخواهم شد که هدایت را به چیزى جابجا کنم!
آرى اى محبوب من و اى مولا و امید من، این بنده ات را به راه حق و حقیقت و به صراط مستقیم آنچنان رهنمون باش، و آنگونه او را در پناه رحمتت امان ده، که از آن راه، گرچه به تمام بلاهاى دنیا دچار شوم بیرون نروم، و قدم قلب و جان در آن راه تا روز قیامت ثابت بماند.
پروردگارا به این بنده ات نسبت به واقعیات و حقایق و انجام امور خیر نیتى عنایت فرما که شک و تردیدى در آن نیت راه نیابد.
الهى مرا تا آن زمان که عمرم در طاعت و عبادتت بکار رود، باقى بدار،که با چنین عمر با برکتى مرگ مزه اى ندارد، و از شیرینى و حلاوت بى بهره است، پس هرگاه عمرم چراگاه و مرغزار شیطان شود، قبل از آنکه غضبت به من روى آرد، یا خشمت بر من محکم گردد، آن غضب و خشمى که آسمانها و زمین طاقت تحمل آن را ندارند، مرگ مرا برسان، که مرگ در چنان وقتى که هنوز شیطان تسلطى بر من نیافته نعمتى عظیم،و از عسل شیرین تر است.
اى محبوب و مولاى من، اى تکیه گاه و ولى من، هیچ خوى ناپسندى که موجب عیب من در میان مردم شود، تا جائى که از من بدى گویند باقى مگذار مگر آن که آن را اصلاح نمائى، و هیچ مایه سرزنش برایم مگذار مگر نیکوسازى،و هیچ نقصى مگر تکمیل فرمائى".
آرى اى پروردگار مهربان، مرا قدرت زدودن خوى ناپسند، و از بین بردن مایه سرزنش، و تکمیل هیچ نقصى از نقائص نیست، چون همه جا و در همه چیز،اینجا هم به شدت نیازمند و فقیر توام.اگر به این بنده ات عنایت کنى، و رحمت و لطفت را از من دریغ نفرمائى من به سرعت به رشد و کمال اخلاقى مى رسم، و به حسناتى که به آن دعوت کرده ام آراسته مى شوم.
بیا که مى کشدم درد آرزومندى *** طبیب درد منى در به من چه مى بندى
زبسکه غیرت حسنت غیور کرد اى شمع *** زبرق حسن خود آتش به عالم افکندى
گهى چو سرو زدى ریشه در دل و جانم *** که خار خار امیدم زبیخ برکندى
اسیر هجر تو را آرزوى مردن خویش *** چو آرزوى خلاص است در دل بندى
عجب مدار جدائى یوسف از یعقوب *** بکوى عشق چه بیگانگى چه فرزندى
هزار تجربه کردیم و عاقبت اهلى *** علاج ما شکرى بود از آن لب قندى
پی نوشت:
۲۱۳ نساء، ۴۵.
۲۱۴ نساء، ۴۵.
۲۱۵ ـنساء، ۸۱.
۲۱۶ فرقان، ۳۱.
۲۱۷ حجر، ۹۵.
۲۱۸ زمر، ۳۶.
۲۱۹ حجر، ۹۲ ۹۳.
۲۲۰ صافات، ۲۴.
۲۲۱ نحل، ۹۳.
۲۲۲ عنکبوت، ۱۳.
۲۲۳ تکاثر، ۸.
۲۲۴ "شرح مکارم الاخلاق" ص ۱۰۷.
۲۲۵ "وسائل" ج ۱۱، ص ۱۶۳.
۲۲۶ ذاریات، ۵۶.
۲۲۷ کهف، ۱۱۰.
۲۲۸ حجر، ۸۸.
۲۲۹ طه، ۱۳۱.
۲۳۰ "صافى" ج ۲، ص ۳۵۰.
۲۳۱ "کافى" ج ۲، ص ۱۳۹.
۲۳۲ "بحار" ج ۷۵.ص۱۰۹.
۲۳۳ "میزان الحکمة" ج ۷، ص ۲۹۳ ۲۹۴.
۲۳۴ ـ"میزان الحکمة" ج ۷، ص ۲۹۳ ۲۹۴.
۲۳۵ ـ"میزان الحکمة" ج ۷، ص ۲۹۳ ۲۹۴.
۲۳۶ فاطر، ۱۰.
۲۳۷ منافقون، ۸.
۲۳۸ "شرح مکارم الاخلاق" ص ۱۴۱.
۲۳۹ "مجموعه ورام" ج ۲، ص ۱۱.
۲۴۰ "نهج البلاغه" نامه ۳۱.
۲۴۱ قصص، ۳۹.
۲۴۲ نساء، ۱۷۲ ۱۷۳.
۲۴۳ نساء، ۱۷۲ ۱۷۳.
۲۴۴ "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۲۹۹ ۳۰۰.
۲۴۵ ـ"میزان الحکمة" ج ۸، ص ۲۹۹ ۳۰۰.
۲۴۶ "میزان الحکمة" ج ۸، ص ۳۰۰ـ۲۹۹.
۲۴۷ ـ"میزان الحکمة" ج ۸، ص ۲۹۹ ۳۰۰.
۲۴۸ مریم، ۹۳.
۲۴۹ انعام، ۵۶.
۲۵۰ یونس، ۱۰۴.
۲۵۱ ـمریم، ۴۴.
۲۵۲ ـبقره، ۲۱.
۲۵۳ "بحار" ج ۷، ص ۲۵۳.
۲۵۴ "کافى" ج ۲، س ۸۳.
۲۵۵ "میزان الحکم" ج ۶، ص ۱۱.
۲۵۶ ـ"میزان الحکم" ج ۶، ص ۱۱.
۲۵۷ ـ"میزان الحکمة" ج ۶، ص ۲۰.
۲۵۸ ـ"میزان الحکمة" ج ۶، ص ۲۰.
۲۵۹ ـ"میزان الحکمة" ج ۶، ص ۲۰.
۲۶۰ ـ"میزان الحکمة" ج ۶، ص ۲۰.
۲۶۱ ـ"میزان الحکمة" ج ۶، ص ۲۱.
۲۶۲ "جامع السادات" ج ۱، ص ۳۲۵.
۲۶۳ "کافى" ج ۲، ص ۳۱۳.
۲۶۴ ـ"جامع السعادات" ج ۱، ص ۳۲۶.
۲۶۵ "میزان الحکم" ج ۶، ص ۵۲.
۲۶۶ آل عمران، ۳۰.
۲۶۷ "میزان الحکمة" ج ۳، ص ۲۰۱.
۲۶۸ "میزان الحکمة" ج ۳، ص ۲۰۱.
۲۶۹ "میزان الحکمة" ج ۳، ص ۲۰۱.
۲۷۰ همان مدرک، ص ۲۱۱.
۲۷۱ ـهمان مدرک، ص ۲۱۱.
۲۷۲ ـبقره:۲۶۳.
۲۷۳ بقره، ۲۶۳.
۲۷۴ ـ"کافى" ج ۴، ص ۲۲.
۲۷۵ "شرح مکارم الاخلاق" ۱۸۷.
۲۷۶ "شرح مکارم الاخلاق" ۱۸۷.
۲۷۷ "مستدرک الوسائل" ج ۲، ص ۲۸۲.
۲۷۸ "میزان الحکمة" ج ۳، ص ۱۴۶.
۲۷۹ "بحار" ج ۷۸، ص ۵۳.
۲۸۰ "غرور الحکم" باب الف.
۲۸۱ "بحار" ج ۶۹، ص ۳۶۸.
۲۸۲ "بحار" ج ۷۱.ص ۴۲۰.
۲۸۳ "میزان الحکمة" ج ۳، ص ۱۵۰.
۲۸۴ ـ"شرح مکارم الاخلاق" ۱۸۷.
۲۸۵ ـ"شرح مکارم الاخلاق" ۱۸۷.
۲۸۶ ـ"شرح مکارم الاخلاق" ۱۸۷.
۲۸۷ ـ"شرح مکارم الاخلاق" ۱۸۷.
۲۸۸ ـ"شرح مکارم الاخلاق" ۱۸۷.
۲۸۹ قسمتى از دعاى کمیل.
۲۹۰ لقمان، ۱۸.
۲۹۱ "میزان الحکمة" ج ۷، ص ۴۱۵.
۲۹۲ "بحار" ج ۷۳، ص ۲۹۰.
۲۹۳ ـ"میزان الحکمة" ج ۷، ص ۴۱۴.
۲۹۴ "بحار" ج ۷۳، ص ۲۹۴.
۲۹۵ "میزان الحکمة" ج ۱۰، ص ۵۰۴.
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم صل على محمد و آله. و اکفنى ما یشغلنى الاهتمام به».
الاهتمام: افتعال من الهم بمعنى القصد. یقال: هم بالامر، اى: قصده.
(یعنى:) بار خدایا، رحمت کن بر محمد و آل او. و کفایت کن حال مرا آنچه مشغول سازد مرا کوشیدن به آن- از امور اخرویه و بازدارد مرا از اعمال صالحه.
«و استعملنى بما تسالنى غدا عنه».
و به کاردار مرا به آنچه بازپرسى فرداى آخرت مرا از آن- از اعمال صالحه.
«و استفرغ ایامى فیما خلقتنى له».
اى: ابذلها. من قولهم: استفرغت مجهودى فى کذا، اى: بذلته.
(یعنى:) و تمام توانایى ایام مرا به کاردار در آن چیزى که آفریده اى مرا براى آن چیز- که آن معرفت و شناخت پروردگار است.
«و اغننى و اوسع على فى رزقک».
و توانگرم گردان و فراخ گردان بر من روزى حلال خود را.
«و لا تفتنى بالبطر».
اى: و لا توقعنى فى الفتنه. اى: لا تذرنى واقعا فیها. و المراد بالفتنه الاثم و الفضیحه او العذاب او الاضلال.
و البطر- بالباء الموحده و الطاء المهمله- معناه الاشر. و اللام عوض عن المضاف الیه. و التقدیر: ببطرى الیه، اى: الى الغنى و سعه الرزق بطر محبه و هذا البطر یوقع فى الطغیان.
و در بعضى نسخ به نون و ظاى معجمه روایت شده. اى: النظر الى ما فى ایدى الناس.
یعنى: مگذار مرا که در فتنه افتم- یعنى در گناه یا رسوایى- به سبب طغیان. یا: به فتنه مینداز مرا به نظر کردن من به غنا و فراخى رزق. چرا که این نظر مرا به طغیان مى اندازد.
«و اعزنى بالنصر و لا تبتلینى بالکبر».
الواو للحال و لا للنفى.
یعنى: عزیز گردان مرا به یارى دادن خود، در حالتى که مبتلا نساخته باشى مرا به کبر و نخوت.
و در بعضى نسخ «و لا تبتلنى» بحذف لام الفعل، بنابر آنکه «لا» نهى باشد و جمله دعائیه. یعنى: مبتلا مساز مرا به کبر.
«و عبدنى لک».
اى: ذللنى و استعملنى لعبادتک. یقال: طریق معبد، اذا کان مذللا للسالکین.
(یعنى:) و مرا بر عبادت و خضوع و خشوع و بندگى خود دار.
«و لا تفسد عبادتى بالعجب».
و هذا صریح فى ان العجب مبطل للعمل.
و فى الکافى عن ابى عبدالله علیه السلام قال: «ان الله علم ان الذنب للمومن خیر من العجب. و لولا ذلک ما ابتلى مومنا بذنب ابدا».
و عنه علیه السلام: «من دخله العجب هلک».
و عنه علیه السلام: «ان المدل لا یصعد من عمله شىء». و المراد بالمدل المعجب الغیر الخائف.
و ما حققه الشهید رحمه الله فى قواعده من (ان) العجب لتاخره عن العمل لا یفسده و لا یحبطه بخلاف الریاء، فظاهره مناف لمفهوم الحدیث. و الذى یخطر الان (ببالى) ان یقال: ان العجب قد یقابل التکبر فى ان التکبر هو اظهار الارتفاع على الغیر و العجب ظن الارتفاع فى الخاطر. و قد یقابل الریاء فى ان الریاء مقرون بالعمل و جزء لنیته دون العجب. فاذا ظهر ذلک یقول: العجب المبطل هو المقابل للتکبر المقرون بالعمل لا الموخر عنه. و الحاصل ان خلوص النیه انما یتحقق بعد ان یقارن الخشیه و الخوف و یعرى عن الدلال و بعد ان یتعرى بالکلیه عن الشرک الخفى، اعنى الریاء. فانتفاء کل من الشرطین مفسد. و اما العجب العارض بعد تمام العمل، فلا یفسد العمل، کما ذکره الشهید رحمه الله.
و افاد بعض الطلبه فى الجمع بین الحدیث و کلام الشهید ان الافساد فى الحدیث لیس بالمعنى المصطلح علیه عند الفقهاء و الاصولیین، بل بمعنى النقص و العیب و نحو ذلک. فالمعنى فى قوله علیه السلام: «لا تفسد عبادتى بالعجب»: لا تجعل ناقصا معیوبا.
(یعنى:) و تباه مساز عبادت مرا به عجب- که آن عظیم شمردن اعمال صالحه است و سابقا در دعاى استعاذه از مکاره تحقیق آن نموده شد.
«و اجر للناس على یدى الخیر. و لا تمحقه بالمن».
محقه: ابطله و محاه. و بابه منع.
(یعنى:) و جارى گردان بر هر دو دست من نیکى را از براى مردمان. و باطل و ضایع مگردان آن را به منت نهادن.
«وهب لى معالى الاخلاق. و اعصمنى من الفخر».
المعالى: جمع المعلاه، و هى الرفعه و الشرف. و اضافته الى الاخلاق من قبیل اضافه الصفه الى الموصوف.
یعنى: ببخش و بده مرا اخلاق شریفه ى رفیعه. و نگاه دار مرا از فخر کردن- به سعادت بدنى یا خارجى، مثل مال و جمال یا نسب یا جاه. چه، عاقل را معلوم است که این امور در معرض زوال و تغیرند و سبب افتخار نتوانند شد.
«اللهم صل على محمد و آله. و لا ترفعنى فى الناس درجه الا حططتنى عند نفسى مثلها».
بار خدایا، درود گوى بر محمد و آل او. و بلند مکن مرا در میان مردم درجه و پایه اى، الا که پست گردانى مرا نزدیک نفس خویش درجه اى مانند آن.
«و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذله باطنه عند نفسى بقدرها».
و احداث نکن از براى من عزتى ظاهرى، مگر آنکه احداث کنى از براى من خوارى پنهانى نزدیک خویش به قدر و اندازه ى آن.
«اللهم صل على محمد و آل محمد. و متعنى بهدى صالح لا استبدل به».
بار خدایا، درود گوى بر محمد و آل محمد. و برخوردارى ده مرا به هدایت کردنى نیکو که بدل نسازم آن را به غیر آن.
«و طریقه حق لا ازیغ عنها».
الزیغ: المیل. یقال: زاغت الشمس، اى: مالت.
(یعنى:) و به راه حقى که میل و عدول نکنم از آن راه.
«و نیه رشد لا اشک فیها».
و به قصد راه راستى که به شک نیفتم در آن راه.
«و عمرنى ما کان عمرى بذله فى طاعتک».
لفظه «ما» فى «ما کان» بمعنى مادام.
البذله- بکسر الباء الموحده و تسکین الذال المعجمه- من الثیاب: ما تمهن یمتهن، اى: یلبس فى الخدمه و لا یصان. و استعارتها للعمر حسنه لطیفه. و المعنى: ما کان عمرى کلباس الخدمه مستعملا فى طاعتک.
یعنى: و عمر ده مرا مادامى که عمرم به کار داشته شود در طاعت تو.
«فاذا کان عمرى مرتعا للشیطان، فاقبضنى الیک قبل ان یسبق مقتک الى، او یستحکم غضبک على».
یقال: رتعت الابل، اذا رعت مرتعا. اى: یرعى فیها و یتنعم. و قوله تعالى فى سوره یوسف: (یرتع و یلعب)، اى: یتنعم و یلهو. و ما احسن هذه الاستعاره و ابلغها. و رتعت الماشیه ترتع رتوعا، اى: اکلت ماشاءت: یقال: خرجنا نرتع و نلعب، اى: ننعم و نلهو. و ابل رتاع جمع راتع، مثل نیام و نائم. و قوم راتعون. و الموضع مرتع. کذا فى الصحاح.
و یستحکم، اى: یقوى و یحق و یثبت. یقال: احکمته فاستحکم، اى: صار محکما مدعوما قویا ثابتا فهو مستحکم- بالکسر- على اسم الفاعل. و فتح الکاف فیه على البناء للمفعول خطا صریح من اوهام العوام. قال المطرزى فى کتابیه المغرب و المعرب: احکم الشى ء فاستحکم و هو مستحکم بالکسر لاغیر.
(یعنى:) پس چون عمرم چراگاه شیطان شود، پس فراگیر مرا به سوى خود- یعنى قبض روح من بکن- پیش از آنکه سبقت گیرد غضب تو مرا یا قوى و محکم شود خشم تو بر من.
«اللهم لا تدع خصله تعاب منى الا اصلحتها».
لفظه «منى» متعلقه ب«خصله» او «لا تدع». و التقدیر: لا تدع خصله منى تعاب. او لا تدع منى خصله تعاب الا اصلحتها. و الاخیر اعذب. و لا یمکن تعلقها ب«تعاب». فان عابها منى غیر صحیح فى اللغه و لا بشایع فى الاستعمال بل الصحیح الشایع عابنى بها او علیها. و عاب فى اللغه متعد بنفسه. یقال: عابه یعیبه فهو معیب. و قد یجى ء لازما فیقال: عاب، اى: صار ذا عیب. و عیب فهو معیوب، اى: به عیب. کما یقال: عیه فهو معیوه، اى به عاهه. و جن فهو مجنون، اى: به جنون.
یعنى: بار خدایا، مگذار از من خصلتى و خویى که عیب کرده شود آن خصلت، مگر آنکه به اصلاح آورى.
«و لا عایبه اونب بها الا حسنتها».
«عایبه» بالیاء لا بالهمزه اصح.
«اونب»، انما المضبوط و الماخوذ عن الاشیاخ رحمهم الله تعالى هاهنا بالواو. و الاصل فیه الهمزه من: یونبه تانیبا، اى: لامه و وبخه و عنفه. و قال ابن الاثیر فى النهایه: التانیب: المبالغه فى التعنیف و التوبیخ.
و الباء للسببیه.
یعنى: و نه عیبى که مرا به آن سرزنش کنند، الا آنکه نیکو گردانى آن را.
«و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها».
اکرومه: افعوله من الکرم. اى: و لا اکرومه من کرائم الاخلاق فى ناقصه، اى: فى درجه ناقصه. من: نقص الشى ء نقصا و نقصانا فهو ناقص. او اى: فى ملابسه شائبه من شوائب الزوائل تشینها و تنقصها و تحطها عن مرتبه الکمال. من: نقصت الشىء نقصا فهو منقوص.
«الا اتممتها»، اى: الا اخرجتها عن درجه النقصان و اکملت درجتها. او اى: الا نزهتها عن ملابسه تلک الرذیله التى تشینها و تنقصها و تحط مرتبتها.
هذا اذا حملنا «ناقصه» على اسم الفاعل. و اما اذا حملناها على المصدر- کالعافیه و الکاذبه- فالمعنى: و لا اکرومه فى نقصان الا ازحت نقصانها.
و هذه النسخه منقوله عن خط الشهید. و فى نسخه عتیقه «فى» بالیاء المشدده باضافه لفظه فى الى یاء المتکلم و التشدید للادغام، و نصب «ناقصه» على ان هى صفه «اکرومه» المنصوبه على المفعولیه.
یعنى: بار خدایا، وامگذار کریمه اى از اخلاق که در درجه ى ناقص باشد، مگر آنکه تمام کنى آن را- یا: خلقى در من ناقص باشد، الا آنکه تمام کنى آن را.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
کفایت عنایت و مباشرت.
اهتمام: جد و جهد در شىء.
استعمال: طلب عمل نمودن یعنى به کار بردن.
استفراغ: خالى ساختن. فاصبح فواد ام موسى فارغا، اى خالیا.
یعنى: اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و کفایت ده مرا امورى را که مشغول سازد مرا سعى در آن امور و به کاردار مرا به چیزهائى که سئوال مى نمائى مرا فردا یعنى در قیامت از آن و خالى نما اوقات مرا از براى جا آوردن آنچه مرا خلق نمودى براى آن یعنى در شب و روز غیر از عبادت تو چیز دیگر به جاى نیاورم.
اللغه:
افتنان: گمراه شدن.
عزیز: غالب،
ابتلاء: آزمایش.
یعنى: بى نیاز نما مرا و وسعت بده مرا در روزى خودت و گمراه نکن مرا به سبب نظر در مال و منال یا اینکه مفتون منما مرا که منتظر رزق شوم و میاز ما مرا به اینکه من تکبر بر اقران خود کنم و مرا بنده ى مر خودت قرار ده.
تذنیب:
افتادن در نظر دو احتمال دارد یکى آنکه نظر در مال و منال مردم داشته باشد و آن را سبب گمراهى من قرار نده و لذا متقین و زهاد غض بصر مى نمودند از اینیت ظلمه و ملابس و مراکب ایشان زیرا که ایشان اخذ این امور نمودند از براى نظر مردمان پس امورات دنیویه ایشان سبب افتنان خواهد بود. دیگر آنکه نظر به معنى انتظار باشد یعنى مرا مفتون مساز به انتظار رزق و هر دو معنى مناسبند.
اللغه:
العجب: به سکون الجیم و ضم العین عبارت از بزرگ دانستن عمل است و بر خود بالیدن گویا خیال کند که فوق این عبادت متصور نشود و در مقام بندگى من لایق ذات باریست و آنچه در خور معبود بود به جاى آوردم نه اینکه عجب مطلق خوش آمدن از عمل باشد بلکه انسان اگر عملى کند از عبادات و در آن عمل مسرور شود و مع ذلک خود و عمل خود را نزد خالق کم داند ضرر ندارد و از اینجا روشن شد فرق ما بین ریا و عجب زیرا که ریا عمل از براى غیر خدا است و عجب از براى خدا است لکن در خیال خود گوید عملم خوش عملى بود و درخور معبود.
محق: نقصان و زوال.
فخر: اظهار بزرگى نمودن از حیث شرف و بزرگى و علم و آداب، و نسب و حسب و فرق میان کبر و فخر آن است که کبر را انسان ملاحظه کند در نفس خود که من اکملم از جهت رتبه و شرافت، و فخر اظهار این مراتب است بدون اینکه چیزى ملاحظه شود.
یعنى: فاسد مکن عبادت و بندگیم را به سبب عجب و جارى نما تو از براى مردم بر دستم خیر را و ناقص منما تو او را به سبب منت گذاشتن من و عطا نما تو بر من محاسن اخلاق را و حفظ کن مرا از فخر نمودن.
دفع شبهه:
نسبت افساد به خدا دادن و حال آنکه مفسد عجب است از این جهت است که امثال این نسبت مجاز است کقوله: «لا تسلط علینا من لا یرحمنا» پس معنى عبارت آن است که منع نفرما لطف خود را از من آن لطفى که سالم باشد به او عبادت من از فساد یا آنکه حفظ نما تو مرا از شر شیطان دال به سوى عجب تا آنکه فاسد نشود عبادت من از عجب با اینکه عجب مسبب از امتحان خدا است و خذلان او و لذا نسبت به خدا داده شد.
اللغه:
حط: از بالا به پائین آمدن و آوردن،
قدر: به فتحتین یعنى مقدار و مساوى
الاعراب:
«الا حططتنى» استثناء مفرغ مستثنى منه محذوف اى حال من الحالات و ضمیر قدرها راجع به عز هست اگر چه لفظ مذکر است لکن تعبیر به مونث شود اى درجه ابداء مونث در مذکر بابیست واسع در معنى اشاره به آن نموده.
یعنى: اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و بلند نکن مرا در میان مردم مرتبه ى در حالى از حالات مگر اینکه پائین آورى مرا نزد خودم مثل آن درجه و ایجاد نکن از براى من عزت ظاهرى در حالى از حالات مگر اینکه ایجاد کنى از براى من خوارى باطنى نزد نفس من به قدر عزت یعنى خود را کسى ندانم و خود را عدم صرف دانم تا اینکه سبب فخر و کبر و عجب حاصل نشود.
اللغه:
تمتع: انتفاع.
زیغ: انحراف و میل نمودن،
رشد: صواب و حق،
بذله: به کسر با و فتح لام عبارت از جوانمردى و عطا از روى طیب نفس
مرتع: چراگاه،
مقت: دشمنى.
الاعراب:
ماء مصدریه زمانیه اى مدت کون عمرى، فاء در «فاقبضنى» رابط داخله بر جواب شرط.
یعنى: اى خداى من رحمت بفرست بر محمد و آل او و نفع بده تو مرا به راه مستقیم که بدل نکنم به آن راه یعنى معاوضه به آن راه نکنم به باطل و راه حقى که منحرف نشوم از آن و نیت صواب و حقى که شک نکنم در آن، و زندگانى بده مرا مادامى که بوده باشد زندگانى من مصروف در راه تو پس اگر بوده باشد زندگانى من چراگاه شیطان پس بگیر مرا به سوى خودت پیش از آنکه سبقت بگیرد دشمنى تو به سوى من یا اینکه محکم شود غضب تو بر من.
ایقاظ:
فرق ما بین سبقت مقت و استحکام غضب به حسب ظاهر روشن نیست و از شارحین چیزى به نظر نرسیده و گمانم که این دو فقره اشاره به دو صنف از عقوبت است اول عقوبت دنیوى و ثانى عقوبت اخروى و لذا از آن تعبیر به غضب و از این تعبیر به سبق شده.
تنبیه:
اسباب نقصان عمر و زیادتى آن وجوهى هست که از اخبار استفاده شود مثل صله ى رحم و قطع آن، صدقه و ترک آن، و صلوه در مسجد سهله و اسفار زیاده و همچنین دعا بر زیادتى عمر کردن و نقصان شاهد این فقره از دعاى امام (ع) که طلب امانت مى کند از خدا اگر دعا سبب نبود طلب نمى نمودند.
اللغه:
خصلت: صفت و حالت.
عایبه: صفت صاحب عیب.
تانیب: سرزنش نمودن و یقال له التعبیر و التوبیخ.
اکرومه: به ضم همزه و راء از کرم مثل اعجوبه از عجب.
شرح:
یعنى اى خداى من وامگذار صفتى را که عیب کرده شود از من مگر آنکه اصلاح نمائى تو او را و وانگذار عیبى را که سرزنش کرده شوم من به آن عیب مگر آنکه خوب نمائى او را و وانگذار صفت کرمى را در من که ناقص باشد مگر اینکه اکمال نمائى تو او را.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در دومین فراز به بخش دیگرى از اصول اخلاقى اشاره کرده مى گوید: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست و آنچه را که اهتمام به آن مرا به خود مشغول مى دارد، تو خود کفایت کن) (اللهم صل على محمد و آله، و اکفنى ما یشغلنى الاهتمام به).
(مرا به کارى بگمار که فردا از آن بازپرسى خواهى کرد) (و استعملنى بما تسالنى غدا عنه).
(و ایام زندگانیم را در آنچه مرا براى آن خلق کرده اى مصروف دار) (و استفرغ ایامى فیما خلقتنى له).
(مرا بى نیاز ساز، و روزیت را بر من توسعه ده) (و اغننى و اوسع على فى رزقک).
(و مرا با نظر (و چشم دوختن به اموال ثروتمندان) آزمایش مفرما) (و لا تفتنى بالنظر).
به دنبال این قسمت از خداوند قدرت و عزت مى خواهد ولى چون هر قدرت و عزتى با تکبر همراه است عرض مى کند: (مرا عزیز و قدرتمنددار ولى به تکبر مبتلا مکن) (و اعزنى و لا تبتلینى بالکبر).
آنگاه از خداوند تقاضاى بندگى را مى نماید ولى چون عبادت امکان به همراه آوردن عجب را دارد مى گوید: (مرا بنده و فرمانبردار خود قرار ده، ولى عبادتم را با عجب و خودپسندى فاسد منما) (و عبدنى لک و لا تفسد عبادتى بالعجب).
از این نظر که رشد انسان در جامعه، بدان است که امور خیر به دست او جریان یابد ولى چنین امورى از منت به دور نمى ماند عرض مى کند: (خیر و نیکى را براى مردم به دست من جارى ساز ولى آن را با منت گذاردن تباه مساز) (و اجر للناس على یدى الخیر، و لا تمحقه بالمن).
بدون تردید هر انسانى علاقه مند است از اخلاق بلند انسانى بهره ى وافر داشته باشد ولى چون با تفاخر همراه است مى گوید: (درجات بلند اخلاق را به من مرحمت فرما ولى از تفاخر و مباهات نگاهم دار) (و هب لى معالى الاخلاق، و اعصمنى من الفخر).
در سومین فراز به دو اصل از اصول خودسازى اشاره کرده عرضه مى دارد: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، مرا به درجه اى از درجات بزرگوارى در بین مردم ترفیع مده، مگر آنکه به همان اندازه مرا در پیش خویشتن پائین آورى) (اللهم صل على محمد و آله، و لا ترفعنى فى الناس درجه الا حططتنى عند نفسى مثلها).
(و هیچ عزت ظاهرى براى من ایجاد مفرما، مگر آنکه به همان نسبت ذلت پنهانى و درونى برایم ایجاد فرمائى) (و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذله باطنه عند نفسى بقدرها).
در چهارمین فراز به اصول دیگرى از اخلاق پرداخته و چنین ادامه مى دهد: (بار خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، و مرا از هدایت شایسته اى بهره مند فرما که آن را با هیچ چیز دیگر عوض نکنم) (اللهم صل على محمد و آل محمد، و متعنى بهدى صالح لا استبدل به).
(راه و روش حقى را بر من بنما که هرگز از آن منحرف نگردم) (و طریقه حق لا ازیغ عنها).
(و نیت رشدآورى عنایت کن که در آن هیچگونه شکى ننمایم) (و نیه رشد لا اشک فیها).
(عمرم را مادام که در راه اطاعت تو صرف گردد طولانى ساز، اما آنگاه که چراگاه شیطان شد آن را از من بگیر پیش از آنکه خشمت به سوى من شتاب گیرد و یا غضبت بر من مستحکم گردد) (و عمرنى ما کان عمرى بذله فى طاعتک، فاذا کان عمرى مرتعا للشیطان فاقبضنى الیک قبل ان یسبق مقتک الى، او یستحکم غضبک على).
(بار خداوندا در من هیچ خصلت ناپسندى را که مایه ى عیبجویى من است وامگذار مگر آنکه اصلاحش فرمائى) (اللهم لا تدع خصله تعاب منى الا اصلحتها).
(و هیچ زشتى و عیبى را که ممکن است مایه ى ملامت نسبت به من شود وامگذار مگر آنکه به زیبائى و نیکى مبدلش سازى) (و لا عائبه اونب بها الا حسنتها).
(و هیچ کرامت خلق و خوى پسندیده اى را که به طور ناقص در من وجود دارد را فرومگذار جز آنکه تتمیم و تکمیلش فرمائى) (و لا اکرومه فى ناقصه الا اتممتها).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۳، ص:۳۱۹-۲۹۲
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکفِنی ما یشْغَلُنِی الاهْتِمامُ بِهِ، و اسْتَعْمِلْنی بِما تَسْألُنی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أیامی فیما خَلَقْتَنی لَهُ».
الکفایه: قیام شخص مقام آخر فى قضاء حوائجه، یقال: کفیت زیدا الامر کفایه: قمت به مقامه و اغنیته عن معاناته.
و اهتم بالامر: اعتنى به، اى: تول کفایتى فى کل امر یشغلنى اهتمامى و اعتنائى به عن طاعتک و عبادتک، حتى لا یکون لى توجه و التفات الى غیر وجهک الکریم.
و استعملته: جعلته عاملا.
و الغد: الیوم الذى یاتى بعد یومک على اثره، ثم توسعوا فیه حتى اطلق على البعید المترقب کما وقع هنا، فان المراد به یوم الحساب، و اصله «غدو» مثال فلس، لکن حذفت اللام و جعلت الدال حرف اعراب.
و المراد بالمسوول عنه غدا: هو الاعمال التى یثاب او یعاقب الانسان على فعلها او على ترکها، کما قال تعالى: «و لتسئلن عما کنتم تعملون».
قالوا: و فائده السوال مع علمه تعالى بذلک اظهار المعدله و قطع المعذره، فتعلم الخلائق انه سبحانه لا یظلم احدا، و لیزداد سرور اهل الایمان بالثناء الجمیل علیهم بما یظهر من افعالهم الحسنه، و یزداد غم الکفار بما یظهر من افعالهم القبیحه.
و استفرغ ایامى: اى اجعل ایامى کلها مبذوله فیما خلقتنى له.
یقال: استفرغ مجهوده اى: استقصى طاقته، و فرس مستفرغ: لا یدخر من عدوه شیئا، و اصله من افراغ الاناء، و هو قلب ما فیه وصبه حتى لا یبقى فیه شى ء.
و فیما خلقتنى له: اى فى عبادتک، کما قال تعالى: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون».
و فى: ظرفیه مجازیه، بتشبه ملابسه استفراغ ایامه لما خلقه له بملابسه المظروف للظرف، فتکون لفظه «فى» استعاره تبعیه.
اغننى: اى اعطنى ما استغنى به عن الناس، او ارزقنى غنى النفس عما فى ایدى الخلق.
و فى الحدیث: و من یستغن بالله و عطائه یغنه الله. قیل: معناه: یخلق فى قلبه غنى، او یعطیه ما یغنیه عن الخلق.
و اوسع على فى رزقک: اى اجعل رزقک لى واسعا، وعداه ب«فى» لتضمینه معنى بارک، کما عدى اصلح بها من قوله: «و اصلح لى فى ذریتى»، اى: بارک لى فیها، و الا فاوسع و اصلح کلاهما متعدیان بانفسهما.
و فتنه- من باب ضرب: اوقعه فى الفتنه، و هى الضلال عن الحق و الخروج عن الطاعه، و انما یکون ذلک منه تعالى بسلب اللطف و التوفیق، فقصد بنفى اللازم نفى الملزوم من باب الکنایه.
و البطر بالباء الموحده و الطاء المهمله المفتوحه و الراء المهمله: الطغیان بالنعمه، و هو رذیله الافراط من فضیله الغنى، کما قال تعالى: «ان الانسان لیطغى ان رآه استغنى»، و قال سبحانه: «و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض».
و فى نسخه: «بالنظر» بالنون و الظاء المعجمه مفتوحه.
قیل: هو بمعنى الانتظار، اى: لا تفتنى بانتظار حصول الرزق، بل عجل لى بالغنى و السعه.
و قیل: هو بمعنى الابصار، اى: لا تفتنى بالنظر و الالتفات الى ما فى ایدى الناس من متاع الدنیا، کما قال تعالى: «و لا تمدن عینیک الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیاه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقى» نهى سبحانه نبیه عن النظر بطریق الرغبه و المیل الى ما متع به اصنافا من الکفره، من زهره الحیاه الدنیا و زینتها و زخارفها، تحذیرا من المیل الى الزخارف الدنیویه، و لقد شدد العلماء المتقون فى وجوب غض البصر عن ابنیه الظلمه و ملابسهم و مراکبهم، لانهم اتخذوها لعیون النظاره، فالناظر الیها محصل لغرضهم، فیکون اغراء لهم على اتخاذها.
و اعزه الله: جعله عزیزا اى: منیعا لا یغلب و لا یقهر و اعزه ایضا: اکرمه و احبه.
و ابتلاء: اختبره، و الابتلاء یکون بالخیر لامتحان الشکر، و یکون بالشر لامتحان الصبر، و یکون بمعنى الاصابه بالمکروه ایضا.
و الکبر بکسر الکاف و سکون الباء الموحده: اسم من التکبر، و هو العظمه و التجبر، و هو رذیله الافراط فى العز.
و قال الراغب: الکبر: ظن الانسان بنفسه انه اکبر من غیره، و التکبر: اظهاره ذلک من نفسه، و هو نتیجه جهل الانسان بقدر نفسه و انزالها فوق منزلتها، کما ان العز نتیجه معرفه الانسان بقدر نفسه و اکرامها عن الضراعه للاغراض الدنیویه.
و اعلم انه لما کان حقیقه العز هو ترفع الانسان بنفسه عما یلحقه غضاضه، و هى منزله شریفه متوسطه بین رذیله التفریط منها و هو الضراعه، و رذیله الافراط منها و هو الکبر، سال علیه السلام رفعه عن رذیله التفریط، بطلب الاعزاز وصونه عن رذیله الافراط بعدم الابتلاء بالکبر، لتحصل له الحاله المتوسطه التى هى مجتمع الفضائل، فقد تقرر ان لکل فضیله حدا معینا، اذا جاوزته فى طرف التفریط او فى طرف الافراط ینتهى الى رذیله، فالفضیله بمثابه الوسط، و الرذیله بمثابه الاطراف.
و یروى قوله علیه السلام: «و لا تبتلینى بالکبر» بوجهین:
احدهما: بالجزم یحذف حرف العله، و النون مخففه للوقایه.
و الثانى: باثبات حرف العله مفتوحا، و النون مشدده و هى نون التاکید الثقیله، و فتح حرف العله فتحه بناء على المشهور، لمباشره نون التاکید للفعل.
و لا: على الوجهین ناهیه.
و الواو: عاطفه.
و وقع فى بعض التعلیقات ان الواو للحال، و «لا» نافیه.
و هذا لا یصح على الروایتین المذکورتین، و کانه توجیه لروایه ثالثه و هى «و لا تبتلینى» باثبات حرف العله ساکنا، و تخفیف النون على انها نون الوقایه، فیتعین حینئذ ان تکون الواو للحال و «لا» نافیه، و هو على تقدیر مبتدا على الاصح، اى: و انت لا تبتلینى، لان الجمله الفعلیه المبدوه بمضارع منفى ب«لا» اذا وقعت حالا،
لزم ربطها بالضمیر وحده و تجردها عن الواو، نحو: «و مالنا لا نومن بالله»، فان وردت بالواو قدر مبتدا على الاصح، کقراءه ابن ذکوان «فاستقیما و لا تتبعان» بتخفیف النون، فالتقدیر: فاستقیما و انتما لا تتبعان، نص على ذلک ابن مالک فى التسهیل.
و جعل بعضهم ترک الواو اکثریا و الظاهر عدم التاویل. اذا عرفت ذلک، فما وقع لبعض المترجمین من قوله:
و من العجائب ما قیل: ان الواو حالیه و «لا» نافیه، لا وجه له اذا کان توجیها لهذه الروایه، کیف؟ و هو متعین، فلا محل للتعجب الا من تعجبه، و الله یقول الحق و هو یهدى السبیل.
قوله علیه السلام: «و عبدنى لک» اى: ذللنى، من قولهم: بغیر معبد و طریق معبد اى: مذلل، و منه: العباده، و هى التذلل للغیر عن اختیار لغایه تعظیمه، و العبودیه ادنى منها.
و قیل: العباده: فعل ما یرضى الله، و العبودیه: الرضا بما فعله الله تعالى.
و افساد الشى ء: اخراجه عن ان ینتفع به.
و العجب بضم العین و سکون الجیم الزهو، و رجل معجب: مزهو بما یکون منه حسنا او قبیحا، و العجب فى العباده: استعظام العمل الصالح و استکباره و الابتهاج له و الادلال به، و ان یرى نفسه خارجا عن حد التقصیر، و هذا هو العجب المفسد للعباده، لانه حجاب للقلب عن الرب، و مانع له عن رویه منته و نعمته و توفیقه و معونته، و صاد له عن الوصول الى حقیقه توحیده و الاخلاص فى ربوبیته. و قد تقدم الکلام مبسوطا على حقیقه العجب و انواعه فى الروضه الثامنه، فلیرجع الیه.
و روى ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن على بن سوید عن ابى الحسن علیه السلام، قال: سالته عن العجب الذى یفسد العمل، فقال: العجب درجات منها: ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه، و یحسب انه یحسن صنعا، و منها: ان یومن العبد بربه، فیمن على الله عز و جل، و لله علیه فیه المن.
و عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قال الله عز و جل الداود علیه السلام: یا داود بشر المذنبین و انذر الصدیقین، قال: کیف ابشر المذنبین و انذر الصدیقین؟ قال: یا داود بشر المذنبین انى اقبل التوبه و اعفو عن الذنب، و انذر الصدیقین ان لا یعجبوا باعمالهم، فانه لیس عبد انصبه للحساب الا هلک.
و عنه علیه السلام: ان الرجل لیذنب الذنب فیندم علیه، و یعمل العمل فیسره ذلک فیتراخى عن حاله تلک، فلئن یکون على حاله تلک خیر له مما دخل فیه.
و عنه علیه السلام: اول ما یفعل بالمعجب نزع ما اعجب به، لیعلم انه عاجز حقیر، و یشهد على نفسه بالعجز، لتکون الحجه علیه.
قوله علیه السلام: «و اجر للناس على یدى الخیر» اى: اجعل الخیر دارا متصلا.
یقال: اهذه صدقه جاریه اى: داره متصله، کالوقوف المرصده لابواب البر، و منه: الارزاق جاریه اى: داره متصله.
و الخیر: کلى یندرج تحته جمیع الاعمال الصالحه، و المراد به هنا: الاحسان الى الناس، و اعطاء فضل المال، الى غیر ذلک من مکارم الاعمال و محاسن الافعال، التى یتعدى نفعها الى الغیر.
و المراد باجرائها على یدیه: جعله واسطه و سببا فى ایصال الخیر الى الغیر، تحریا للثواب المترتب على ذلک و حبا للمعروف و فعله.
فعن ابى جعفر علیه السلام: ان من احب عبادالله الى الله لمن حبب الیه المعروف و حبب الیه فعاله.
و عن ابى عبدالله علیه السلام: لو جرى المعروف على ثمانین کفا لاجروا کلهم فیه، من غیر ان ینقص صاحبه من اجره شیئا.
و الاخبار فى هذا المعنى اکثر من ان تحصى.
و محقه محقا- باب نفع-: نقصه و اذهب منه البرکه.
و قیل: هو اذهاب الشى ء کله حتى لا یرى له اثر، و منه: «یمحق الله الربا».
و المراد بمحقه: محق اجره و ابطال ثوابه.
و المن: ان یعتد المحسن على من احسن الیه باحسانه، و یریه انه اوجب علیه بذلک حقا، و هو مذموم جدا مبطل لاجر الاحسان، قال تعالى: «یا ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى»، و ذلک لما فیه من انکسار قلب الفقیر، و من تنفیر ذوى الحاجه عن معروفه، و من عدم الاعتراف بان النعمه نعمه الله و العباد عباده، و اذا کان العبد فى هذه الدرجه کان محروما من مطالعه الاسباب الربانیه الحقه، فکان فى درجه البهائم التى لا یترقى فى نظرها من المحسوس الى المعقول و من الموثر الى الموثرات.
و اعلم ان المراد بمحق الاحسان و ابطاله بالمن: عدم استحقاق الثواب علیه راسا، لا تیانه به على غیر الوجه المامور به، و هو ایقاعه على الوجه الذى لا یستحق علیه الثواب، لا ان الاحسان اوجب اجرا و ثوابا، ثم ان ذلک المن ازالهما و ابطلهما، کما ذهبت الیه المعتزله جریا على مذهبهم من الاحباط.
فان قلت: کیف اضاف افساد العباده بالعجب و محق الخیر بالمن الى الله تعالى، و المفسد و الماحق انما هو المعجب و المان بعجبه و منه؟.
قلت: هذا من باب الدعاء بطلب الامداد باللطف و التوفیق، اى: لا تمنعنى لطفک الذى تسلم معه عبادتى من الفساد و خیرى من المحق، و هو یجرى مجرى قولهم: اللهم لا تسلط علینا من لایرحمنا، اى: لا تخل بیینا و بین من لا یرحمنا فیتسلط علینا، او المعنى: احرسنى من الشیطان و شر نفسى الداعیین الى العجب و المن، حتى لا تفسد عبادتى و ینمحق خیرى، او لما کان العجب الذى هو سبب الافساد، و المن الذى هو سبب المحق متسببین عن امتحانه و خذلانه تعالى، اضاف ذلک الیه سبحانه، و هو کقوله تعالى: «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا».
قوله علیه السلام: «وهب لى معالى الاخلاق» اى: افض على قوه و استعدادا لقبول معالى الاخلاق.
و المعالى: جمع معلاه، اسم من العلاء و هو الرفعه و الشرف، کالمکرمه من الکرم، و الاضافه بمعنى «من»، اى: المعالى من الاخلاق، و هى جمع خلق بالضم، و هو ملکه نفسانیه یقتدر معها على الاتیان بالفعل بسهوله.
و المراد بمعالى الاخلاق: محاسنها و مکارمها، و عبر عنها بالمعالى ایذانا بعلوها و شرفها و رفعتها و اختلف العلماء فى تعریف حسن الخلق:
فقیل: هو بسط الوجه، و کف الاذى، و بذل الندى.
و قیل: هو صدق التحمل، و ترک التجمل، و حب الاخره، و بغض الدنیا.
و قیل: هو ان لا یظلم صاحبه، و لا یمنع و لا یجفو احدا، و ان ظلم غفر، و ان منع شکر، و ان ابتلى صبر.
و الحق ان کل ذلک تعریف له بالاثار و الافعال التابعه له الداله علیه، و انه ملکه یسهل على صاحبها فعل الجمیل و تجنب القبیح، و یعرف ذلک بمخالطه الناس بالمعروف، و الصدق، و الصله، و التودد، و اللطف، و المبره، و حسن الصحبه و العشره، و المراعاه، و المواساه، و الرفق، و الحلم، و الصبر، و الاحتمال لهم، و الاشفاق علیهم، و هو حسن الصوره الباطنه التى هى صوره النفس الناطقه، کما ان حسن الخلق بالفتح هو حسن الصوره الظاهره، الا ان حسن هذه الصوره الظاهره لیس بقدرتنا و اختیارنا، بخلاف حسن الصوره الباطنه فانه من فیض الحق، و قد یکون مکتسبا، و لهذا تکرر فى الدعاء سواله من الله تعالى، و تظافرت الاخبار بالحث علیه و بتحصیله و الترغیب فیه بمدحه.
فمن ذلک ما رواه ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن على بن الحسین علیهماالسلام، قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ما یوضع فى میزان امرى یوم القیامه افضل من حسن الخلق.
و عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ان صاحب الخلق الحسن له مثل اجر الصائم القائم.
و عن علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: اکثر ما تلج به امتى الجنه تقوى الله و حسن الخلق.
و عنه علیه السلام قال: ان الخلق الحسن، یمیث الخطیئه کما تمیث الشمس الجلید.
و عن ابى جعفر علیه السلام قال: ان اکمل المومنین ایمانا احسنهم خلقا.
و الروایات فى هذا المعنى کثیره جدا.
قوله علیه السلام: «و اعصمنى من الفخر» عصمه الله من المکروه یعصمه- من باب ضرب-: حفظه و وقاه، و الاسم العصمه بالکسر.
و الفخر: ادعاء العظمه و الکبر و الشرف.
و قیل: هو التطاول على الناس بتعدید المناقب، و لما کان الحصول على معالى الاخلاق ربما جمحت به النفس الاماره الى الفخر المذموم، سال علیه السلام عصمته منه، و قد ورد فى ذم الفخر اخبار عدیده.
قال امیرالمومنین علیه السلام: ما لابن آدم و الفخر، اوله نطفه، و آخره جیفه، لا یرزق نفسه، و لا یدفع حتفه.
و نظم ذلک بعضهم فقال:
ما بال من اوله نطفه و جیفه آخره یفخر
اصبح لا یملک تقدیم ما یرجو و لا تاخیر ما یحذر
و فى روایه اخرى عنه علیه السلام: ما لابن آدم و الفخر، و انما اوله نطفه مذره، و آخره جیفه قذره، و هو فیما بین ذلک یحمل العذره.
و نظم ذلک ابومحمد الباقى فقال:
عجبت من فاخر بنخوته و کان من قبل نطفه مذره
و فى غد بعد حسن صورته یصیر فى القبر جیفه قذره
و هو على عجبه و نخوته ما بین جنبیه یحمل العذره
و عن ابى عبدالله علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: آفه الحسب الافتخار.
اى: ان الافتخار یهدم الحسب، و هو شرف الانسان و مکارمه کالشجاعه و السخاء و حسن الخلق.
و بهذا الحدیث یظهر سر سوال زین العابدین علیه السلام العصمه من الفخر بعد سواله معالى الاخلاق.
و من الاحادیث المشهوره قوله صلى الله علیه و آله: انا سید ولد آدم و لا فخر.
اى: لا افتخر بذلک، لانى لم انله من قبل نفسى بل بفضل ربى، و لا اقوله تبجحا، و لکن شکرا لله و تحدثا بنعمه، و تبلیغا الى الامه ما یجب معرفته و الایمان به، و الله اعلم.
فى الناس: اى ظاهرا فیما بینهم ممیزا منهم.
و الدرجه: المنزله، و المراد بها هنا: المزیه فى الفضل و الشرف. و نصبها على المصدریه، لوقوعها موقع المره من الرفع، اى: لا ترفعنى رفعه، او على الظرفیه، او على نزع الخافض، اى: الى درجه، او على التمییز.
و الاستثناء مفرغ من حال عامه مقدره محذوفه هى المستثنى منه، و المستثنى محله النصب على الحالیه، و التقدیر: لا ترفعنى درجه فى حال من الاحوال الا حال حطک لى عند نفسى حطا مثل تلک الدرجه فى المقدار من الکمیه المعنویه.
اذا عرفت ذلک، فقول بعضهم: ان الاستثناء منقطع، و المستثنى ناب عنه الجمله بعده، و مثله مازاد الا ما نقص، غلط صریح، بل الاستثناء متصل، لکونه مفرغا من حال عامه متناوله لهذا الفرع و غیره، فالمستثنى بعض من المستثنى منه کما عرفت، فکیف یکون منقطعا؟
و قوله: ان المستثنى ناب عنه الجمله بعده، غلط آخر، بل الجمله الحالیه نفسها هى المستثنى، و «الا» ملغاه عن العمل على قول، او عن التوصل بها الى العمل على قول آخر.
و قوله: و مثله مازاد الا ما نقص، غلط ثالث، فان المستثنى فى عباره الدعاء مفرغ اتفاقا، و المثال الذى ذکره لا یصح فیه التفریغ قطعا، اذ لا یمکن اعمال ما قبل «الا» فیه فیما بعدها، الا ترى انه لا یستقیم ان یقال: مازاد الا النقص، بخلاف عباره الدعاء، فان العامل فى الجمله الحالیه الواقعه بعد «الا» هو الفعل قبلها، بل المستثنى فى المثال ما المصدریه، وصلتها فى موضع نصب على الاستثناء، و الاستثناء منقطع، و التقدیر فیه: مازاد لکن نقص، و کذا کل استثناء منقطع یقدر ب«لکن»، لانه للاستدراک و دفع توهم دخوله فى الحکم السابق، و لو قدرت الاستثناء فى الدعاء ب«لکن» لم یصح، اذ لیس المراد: لا ترفعنى فى الناس لکن حطنى عند نفسى، بل المقصود: ان رفعتنى فى الناس فحطنى عند نفسى.
قال الرضى: القصد بمثل هذا النفى و الاستثناء، لزوم تعقب مضمون ما بعد «الا» لمضمون ما قبلها، و ذلک معنى الشرط و الجزاء غالبا، فقصدوا صوغ ما قبل «الا» و ما بعدها صوغ الشرط و الجزاء، لان معنى حرف النفى مع «الا» یفید معنى الشرط و الجزاء، اعنى لزوم الثانى للاول، فاعتبروه معهما، انتهى بالمعنى.
و حدث الشى ء حدوثا- من باب قعد-: تجدد وجوده بعد ان کان معدوما، و یتعدى بالالف فیقال: احدثته. اى: لا توجد لى عزا ظاهرا فى جمیع الاحوال الا حال ایجادک لى ذله باطنه عند نفسى.
و الباء من بقدرها: للملابسه، اى: ملتبسه بمقدارها.
و قدر الشى ء ساکن الدال و الفتح لغه: مقداره.
قال الزمخشرى: اخذ بقدر حقه و بقدره اى: بمقداره و هو ما یساویه، و قرى ء بقدر الفاتحه و بقدرها و بمقدارها.
و اعاد الضمیر الى العز مونثا و هو مذکر ذهابا الى المعنى، لان العز فى معنى الدرجه و المنزله، و هو باب واسع فى کلام العرب.
حکى الاصمعى عن ابى عمرو بن العلاء قال: سمعت اعرابیا یقول: فلان لغوب، اتته کتابى فاحتقرها، فقلت له: کیف تقول: اتته کتابى؟ فقال: الیس الکتاب فى معنى الصحیفه؟ فقلت: ما اللغوب؟ فقال: الاحمق.
و فى نسخه قدیمه: «عزه ظاهره» بهاء التانیث، فلا اشکال.
و اعلم ان الغرض من الدعاء فى هاتین الفقرتین امور: احدها: وقایته و حفظه من الکبر و العجب، اللذین کثیرا ما ینشان عن حصول الرفعه و العز الظاهرین فیما بین الناس.
و لذلک ما روى عنه علیه السلام انه قال: کفى بالمرء فتنه ان یشار الیه بالاصابع فى دین او دنیا.
و عن امیرالمومنین علیه السلام: ما ارى شیئا اضر بقلوب الرجال من خفق النعال وراء ظهورهم.
الثانى: تحلیته بالتواضع عند حصول الرفعه و العز له، فان احسن التواضع ما کان عن رفعه، کما ان احسن العفو ما کان عن قدره، و لذلک قال صلى الله علیه و آله: طوبى لمن تواضع فى غیر منقصه، و ذل فى نفسه عن غیر مسکنه.
و قال بعض الحکماء: احق من کان للکبر مجانبا و للاعجاب مباینا، من جل فى الدنیا قدره و عظم فیها خطره، لانه یستقل بعالى همته کل عجا کثیر، و یستصغر معها کل کبیر.
قال الراغب: التواضع: اشتقاقه من الضعه، و هو رضا الانسان بمنزله دون ما یستحقه فضله و منزلته، و فضیلته لا تکاد تظهر فى افناء الناس لانحطاط درجتهم، و انما ذلک یبین فى الملوک و اجلاء الناس و علمائهم، و هو من باب التفضل، و هو بین الکبر و الضعه، فالکبر: رفع الانسان نفسه فوق قدره، و الضعه: وضعه نفسه مکانا یزر به لتضییع حقه، انتهى.
و لهذا المعنى مدح الملوک و العظماء بالتواضع.
قال محمد التیمى فى الفضل بن سهل:
تواضع لما زاده الله رفعه و کل رفیع قدره متواضع
و قال ابوعباره البخترى:
دنوت تواضعا و علوت قدرا فشانک انحدار و ارتفاع
کذاک الشمس تبعد ان تسامى و یدنو الضوء منها و الشعاع
الثالث: حفظ تلک الدرجه الرفیعه و العز الظاهر من الزوال بل زیادتهما، فان التواضع عند حصول الرفعه کالشکر عند حصول النعمه.
قال ابوالقاسم النیسابورى فى کتاب خلق الانسان: واجب على کل ذى منزله رفیعه ان یشفق علیها حتى لا یسقط عنها، و ذلک باستعمال التواضع و اعتیاد الرفق، و هذا مما اجتمع على قبوله العقل و الشرع، و اتفق علیه الاعتبار و الاختبار، فکم من اناس لهم منازل رفیعه عالیه، انحطوا عنها بعدم التواضع، و زالت عنهم بسبب الکبر، و فى قوله تعالى: «فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها» دلاله ظاهره على ان الانحطاط عن رفیع الدرجات انما یکون بالتکبر، انتهى.
و فى حدیث الصحیح عنه صلى الله علیه و آله. من تواضع لله رفعه الله، و من تکبر خفضه الله.
و روى ثقه الاسلام فى الصحیح عن ابى عبدالله علیه السلام: ان فى السماء ملکین موکلین بالعباد، فمن تواضع لله رفعاه، و من تکبر وضعاه. و عن النبى صلى الله علیه و آله: ان التواضع یزید صاحبه رفعه، فتواضعوا یرحمکم الله.
و عن عمرو بن شیبه قال: کنت بمکه بین الصفا و المروه، فرایت رجلا راکبا بغله و بین یدیه غلمان، فاذا هم یعنفون بالناس، ثم عدت بعد حین فدخلت بغداد فکنت على الجسر، فاذا انا برجل حاف حاسر طویل الشعر، فجعلت انظر الیه و اتامله، فقال لى: مالک تنظر الى؟ فقلت: شبهتک برجل رایته بمکه، و وصفت له الصفه فقال: انا ذلک الرجل، فقلت: ما فعل الله بک؟ فقال: انى ترفعت فى موضع یتواضع فیه الناس، فوضعنى الله حیث یترفع الناس.
الرابع: الهامه المعرفه بنقصان ذاته و ذل نفسه وفاقته و خضوعه فى رق الحاجه الیه تعالى، لیعلم ان تلک الفضیله من الرفعه و العز، لم تحصل له عن استحقاق وجب عله بسعیه و کده او بخته وجده، مع قطع النظر عن واهب النعم و مفیضها.
و انما سال علیه السلام ان یکون حطه و اذلاله فى نفسه بمقدار تلک الرفعه و العز، لیکون تواضعه مساویا لدرجته و مرتبته، حتى لا یکون زائدا علیها فیحمل على التملق و الضعه، و لا ناقصا عنها فتشوبه شائبه تکبر و تجبر، و الله اعلم بمقاصد اولیائه.
متعه بالشى ء تمتیعا: نفعه به فتمتع.
و قال فى المحکم: متعه الله و امتعه: ابقاه لیستمتع به.
و الهدى بضم الهاء مقصورا کما اتفقت علیه النسخ: مصدر من هدى کالسرى و البکى، و هو یطلق على معنیین:
احدهما: ان یکون بمعنى الهدایه، و هى الدلاله بلطف على ما یوصل الى المطلوب، و یوصف بالمتعدى، و هو مضاف الى الله تعالى.
و الثانى: ان یکون بمعنى التوجه الى ما یوصل الى المطلوب، و یوصف باللازم، و هو مضاف الى العبد.
و کل من المعنیین محتمل هنا، الا ان الثانى انسب بالاستبدال کما لا یخفى.
و الصالح: المستقیم المنتفع به، و کان المراد به الموصل الى المطلوب، اذ الوصول غیر معتبر فى مطلق الهدى بالمعنیین على الصحیح. و استبدل بالشى ء: اتخذ و اختار منه بدلا.
و الباء: للمقابله، و الظرف لغو.
و رایت فى بعض النسخ کان قد ضبط «هدى» بفتح الهاء و سکون الدال و بعدها یاء مثناه على وزن فلس، ثم اصلح الى ما اتفقت علیه النسخ من ضبطه بالضم مقصورا، و لو ثبتت هذه الروایه لکانت اشد ارتباطا بالفقره التالیه، لان الهدى على وزن فلس بمعنى السیره و هى الطریقه و الهیئه، و وصفه بالصلاح بهذا المعنى اعرف من وصف الهدى مقصورا به، و منه الحدیث: الهدى الصالح و السمت الصالح جزء من خمسه و عشرین جزء من النبوه.
و هو بفتح الهاء و سکون الدال اتفاقا، ثم رایته کذلک فى نسخه قدیمه، فثبتت الروایه به و لله الحمد.
و الطریقه: المذهب و الحاله.
قال الجوهرى: طریقه الرجل: مذهبه، یقال: مازال فلان على طریقه واحده، اى حاله واحده، انتهى.
و الحق لغه: نقیض الباطل، و اصطلاحا: الحکم المطابق للواقع، و یقابله الباطل، و الاضافه لامیه، و قد یراد بالحق: الاقبال على الله تعالى بلزوم الاعمال الصالحه المطابقه للعقائد المطابق للواقع، و بالباطل: الالتفات عنه الى غیر ذلک مما لا یجدى نفعا فى الاخره، و به فسر قول امیرالمومنین علیه السلام: من لم ینفعه الحق یضره الباطل.
و الزیغ: المیل، یقال: زاغ عن الطریق یزیغ زیغا.
و النیه: عزم القلب على امر من الامور، و تطلق على الوجه الذى ینویه الانسان، و لا یبعد اراده هذا المعنى هنا.
و الرشد: الصواب.
و قال الهروى: هو الهدى و الاستقامه.
و قال فى القاموس: هو الاستقامه على طریق الحق مع تصلب فیه.
و الشک لغه: خلاف الیقین، و هو التردد بین شیئین سواء استوى طرفاه او رجح احدهما على الاخر.
و اصطلاحا: هو التردد بین شیئین على حد سواء، و ان رجح احدهما فالراجح ظن و المرجوح وهم.
یقال: الشک اضطراب القلب و النفس، و هذا المعنى هو المراد هنا، اذ المراد بنیه الرشد التى لا شک فیها: النیه الصائبه الصحیحه المستقیمه التى لا اضطراب للقلب و النفس فیها، لا کنیه من یعبد الله على حرف، فان اصابه خیر اطمان به، و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه، خسر الدنیا و الاخره ذلک هو الخسران المبین.
و اعلم ان مدار هذه الفقرات الثلاث من الدعاء على طلب الاستقامه فى الاعتقادات و الاخلاق و الاعمال، و ذلک منتظم لجمیع محاسن الاحکام الاصلیه و الفرعیه و الکمالات النظریه و العملیه، و الخروج عن عهدته فى غایه ما یکون من الصعوبه.
و لذلک قال رسول الله صلى الله علیه و آله: شیبتنى سوره هود یعنى قوله تعالى فیها: «فاستقم کما امرت»، و هى جامعه لجمیع انواع التکالیف.
قال بعض العلماء: ان الطاعه لا تعد طاعه و فضیله ما لم تستجمع معانى اربعه: ان یکون صاحبها عالما بشرائطها، و فاعلا لها على سبیل الطوع و الاختیار، و لا یختارها الا لاعتقاد حسنها فى نفسها اعتقادا راسخا، و ان یدوم اختیاره لذلک فلا یزول، فلن تخلص الطاعه و لن یستقیم السعى الا بمجموع هذه الخصال الشاقه.
حتى قال رسول الله صلى الله علیه و آله: استقیموا و لن تحصوا.
و حتى اخبر عن نفسه فقال: شیبتنى سوره هود.
و حتى قیل: الاستقامه لا یطیقها الا الانبیاء و اکابر الاولیاء، لانها الخروج عن المعهودات، و مفارقه الرسوم و العادات، و القیام بین یدى الله على حقیقه الصدق، بحیث لا یشوب معاملته مع الله فتره، و لا تصحب مسیره الیه وقفه، یعتبر بما یرى فى الدنیا من غیر شهوه، و یتفکر فى المعاد من غیر غفله، یستقل الکثیر من طاعته ازراء على نفسه، و یستعظم الیسیر من احسان ربه اجلالا لوجهه، و ینصف من نفسه و لا ینتصف لها، و یعمل بجوارحه و لا یعمل بهواها، فاذا وجدت فیه هذه الامارات صار صاحب الاستقامه و اهل الکرامه.
و فى نهج البلاغه من خطبه له علیه السلام: و انى متکلم بعده الله و حجته، قال الله جل ذکره: «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التى کنتم توعدون»، و قد قلتم: ربنا الله، فاستقیموا على کتابه، و على منهاج امره، و على الطریقه الصالحه من عبادته، ثم لا تمرقوا منها، و لا تبتدعوا فیها، و لا تخالفوا عنها، فان اهل المروق منقطع بهم عندالله یوم القیامه.
عمره الله یعمره- من باب قتل- و عمره تعمیرا: ابقاه، و العمر بالضم و بضمتین و بالفتح: الحیاه.
و ما: مصدریه زمانیه، اى: نائبه عن الزمان المفهوم من المقام لا داله علیه بذاتها، و الا لکانت اسما و لم تکن مصدریه.
و الاصل عمرنى مده کون عمرى بذله، فحذف الظرف و خلفته «ما» وصلتها، کما جاء فى المصدر الصریح نحو: جئتک صلاه العصر، و آتیک قدوم الحاج.
و البذله بالکسر على وزن سدره: ما یمتهن و لا یصان من الثیاب فى الخدمه، و الفتح فیها لغه.
قیل: و هى هنا استعاره للعمر، شبه الحیاه المصروفه فى طاعه الله بالثوب المستعمل فى الخدمه، بجامع الامتهان و الابتذال، فاستعار لها لفظ البذله، و هى استعاره مطلقه لکنها فى غایه الحسن، لغرابه التشبیه فیها.
و الفاء: عاطفه بمعنى ثم.
و اذا: ظرف مستقبل متضمن معنى الشرط، خافض لشرطه اعنى الجمله الفعلیه بعده، منصوب بجوابه عند الجمهور.
و رتعت الماشیه ترتع رتعا- من باب نفع- و رتوعا: رعت کیف شاءت، و جاءت و ذهبت فى المرعى، و المرتع بالفتح: موضع الرتوع. و هو مستعار للعمر المصروف فى طاعه الشیطان، باعتبار کونه مباحا مطلقا له، یضله و یغویه فیه کیف شاء، کالمرتع المباح للماشیه الذى ترعى فیه کیف شاءت، و هى استعاره تبعیه.
قال بعضهم: و هذه الاستعاره مثل سابقتها فى الحسن و اللطافه، بل هى احسن و الطف، انتهى.
قلت: و الذى علیه المحققون ان لیس شى ء من البذله و المرتع فى مثل هذا المقام استعاره، بل هو تشبیه بلیغ حذفت اداته لقصد المبالغه.
قال الشیخ فى اسرار البلاغه ما ملخصه: اذا کان اسم المشبه به خبرا عن اسم المشبه، او فى حکم الخبر کخبر باب کان و ان، فالاصح انه یسمى تشبیها لا استعاره، لان اسم المشبه به اذا وقع هذه المواقع، کان الکلام موضوعا لاثبات معناه لما اجرى علیه او نفیه عنه، فاذا قلت: زید اسد، و کان زید اسدا، فصوغ الکلام فى الظاهر لاثبات معنى الاسد لزید، و هو ممتنع على الحقیقه، فیحمل على انه لاثبات شبه من اسد له، فیکون الاتیان بالاسد لاثبات التشبیه، فیکون خلیقا بان یسمى تشبیها، لان المشبه به انما جى ء به لافاده التشبیه، بخلاف نحو: لقیت زیدا اسدا، فان الاتیان بالمشبه به لیس لاثبات معناه لشى ء، بل صوغ الکلام لاثبات الفعل واقعا على الاسد، فلا یکون لاثبات التشبیه، فیکون قصد التشبیه مکنونا فى الضمیر، لا یعرف الا بعد نظر و تامل، و اذا افترقت الصورتان هذا الافتراق ناسب ان یفرق بینهما فى الاصطلاح و العباره، بان تسمى احداهما تشبیها و الاخرى استعاره، انتهى کلامه.
قال السعد التفتازانى: و علیه جمیع المحققین.
اذا عرفت ذلک، فما نحن فیه لا یسمى عند ارباب التحقیق استعاره، لان اسم المشبه به من البذله و المرتع واقع فى حکم الخبر، لکونه خبرا لکان، فهو تشبیه قطعا، فما وقع فى کثیر من التعالیق: ان کلا منهما استعاره جار على غیر نهج التحقیق.
و الفاء من قوله: «فاذا»: رابطه فى للجواب.
و قبضه الله- من باب ضرب-: اماته، و عداه ب«الى» لتضمینه معنى الرجع، اى: اقبضنى راجعا ایاى الیک.
و مقته مقتا- من باب قتل-: ابغضه اشد البغض عن امر قبیح.
و احکمت الشى ء احکاما: اتقنته، فاستحکم هو: صار کذلک. و المراد باستحکام الغضب: تحققه و ثبوته.
و فى المغرب: احکم الشى ء فاستحکم فهو مستحکم بالکسر لا غیر.
و ایراد «او» للدلاله على ان الامرین متساویان فى طلب الاماته قبل وقوعهما، او لاراده ان کل واحد منهما کاف فى ذلک.
و اعلم ان قوله: «فاذا کان عمرى مرتعا للشیطان» من باب التعبیر بالفعل عن مشارفته، و التقدیر: فاذا شارف عمرى ان یکون مرتعا للشیطان فاقبضنى، لیصح وقوع القبض قبل سبق المقت و استحکام الغضب جزاء، لانتفاء القبض قبلهما بعد کون العمر مرتعا للشیطان. قال بعضهم: و فى هذا الفصل من الدعاء دلاله على ان العمر قد ینقص و یزید بالدعاء و غیره، من صله الرحم و قطیعتها و الصدقه و نحو ذلک.
و فى امالى الشیخ رحمه الله عن ابى عبدالله علیه السلام قال: ان الله تعالى لم یجعل للمومنین اجلا فى الموت، یبقیه ما احب البقاء، فاذا علم منه انه سیاتى بما فیه بوار دینه قبضه الیه مکرما.
و علمه تعالى بما تضمنه هذا الحدیث و بما یزید العمر و ینقصه، یمکن معه اعتبار الاجل واحدا، لکن یحصل الفرق بملاحظه ثبوت اختیار العبد و عدم کون العلم عله، و الله اعلم.
ودعته ادعه ودعا: ترکته، و اصل المضارع الکسر، و من ثم حذفت الواو لمکان حرف الحلق.
قال بعض المتقدمین: و زعمت النحاه ان العرب اماتت ماضى یدع و مصدره و اسم الفاعل منه، و قد قرا مجاهد و عروه و مقاتل و ابن ابى عبله و یزید النحوى: «ما ودعک ربک» بالتخفیف.
و فى الحدیث: لینتهین قوم عن ودعهم الجمعات، اى: عن ترکهم.
فقد رویت هذه الکلمه عن افصح العرب و نقلت عن طریق القراء، فکیف یکون اماته ؟ و قد جاء الماضى و اسم الفاعل فى بعض اشعار العرب، و ما هذه سبیله فیجوز القول بقله الاستعمال فیه، و لا یجوز القول بالاماته.
و الخصله: الخله و الحاله، و جمله «تعاب»: فى محل نصب صفه لخصله.
و من: لابتداء الغایه، او للتبیین اى: من خصالى، متعلقه بتعاب، او بمحذوف وقع صفه ثانیه لخصله اى: کائنه منى، او حال منها، لان النکره الموصوفه کالمعرفه، و جعلها متعلقه بتدع خلاف الظاهر.
و اغرب من قال: ضمن تعاب معنى الصدور، اى: تعاب صدورها منى، لان عاب متعد بنفسه، انتهى. و هو خبط واضح و جهل فاضح.
و العایبه بالیاء على القیاس، و هو الواقع فى النسخ المعتبره، و لا عبره بما وقع فى بعض النسخ من الهمز، و هى کل خصله ذات عیب، من عاب الشى ء لازما: اذا صار ذا عیب.
یقال: عاب المتاع عیبا- من باب صار- فهو عائب، وعابه صاحبه فهو معیب، یتعدى و لا یتعدى.
و انبه تانیبا: عنفه و لامه.
و قیل: هو المبالغه فى التعنیف و التوبیخ.
و اونب بها بالبناء للمجهول اى: اعنف والام علیها. و القیاس تحقیق الهمزه الثانیه لانها فاء الفعل، الا ان المروى ابدالها واوا، لاستثقال اجتماع الهمزتین.
فان قلت: ما فائده تخصیص العایبه بالوصف المذکور؟ و هلا اطلق لتعم ما خفى من الخصال التى لا یطلع علیها من یونبه!.
قلت: فائده ذلک تخصیص العایبه بنفسه، فکانه قال: و لا عایبه انا اونب بها، کما خصص الخصله بنفسه بقوله: «تعاب منى «و لا اکرومه» فى الفقره التالیه بقوله: «فى»، و لو اطلق لعمت کل عایبه فیه و فى غیره، و مع ذلک فلا یخرج بالوصف المذکور ما خفى من الخصال التى لا یطلع علیها من یونبه بها،چ لان المراد العایبه التى من شانها ان یونب بها سواء ظهرت او خفیت.
و الاکرومه بضم الهمزه: اسم من الکرم، کالاعجوبه اسم من العجب.
و فى القاموس: هى فعل الکرم.
و فى: ظرفیه مجازیه، دخلت على یاء المتکلم و ادغمت الیاء فى الیاء، و هى متعلقه بمحذوف وقع صفه لاکرومه، اى اکرومه کائنه.
و ناقصه بالنصب: صفه اخرى لها.
و وقع فى تعلیقه بعض اکابر الساده على الصحیفه الشریفه: ان الصواب روایه و درایه کون «فى» بسکون الیاء، و هو حرف جر، و ناقصه بالخفض مجرور به، و هى صفه لموصوف محذوف، اى: فى مرتبه ناقصه غیر تامه، او فى ملابسه رذیله ناقصه للاکرومه، اى: مخرجه لها عن تمام درجتها و کمال مرتبتها، على انها فاعله من نقص المتعدى، فتکون الاکرومه منقوصه بها.
قال: هذا اذا حملنا ناقصه على اسم الفاعل، و اما اذا حملناها على المصدر کالفاتحه و العافیه و الکاذبه، فالمعنى: و لا اکرومه فى نقصان الا ازحت نقصانها و اتممت کمالها.
ثم شنع على من ضبط «فى» بتشدید الیاء و نصب ناقصه، فقال: و من القاصرین فى عصرنا من لم یکن یستطیع الى ادراک الغامضات و التفصیه عن مضائق المعضلات سبیلا، فحرفها الى «فى ناقصه» باضافه «فى» الى یاء المتکلم و التشدید للادغام، و نصب ناقصه على انها صفه اکرومه المنصوبه على المفعولیه، فنشا ذلک التحریف فى النسخ الحدیثه المستنسخه، و لم یفطن لما فیه من الفساد من وجهین:
الاول: ان قضیه العطف على خصله فى الجمله الاولى، مقتضاها ان تقدیر الکلام: و لا تدع منى اکرومه فى ناقصه، فیجتمع منى وفى، فیرجع الى هجنه وخیمه.
الثانى: ان الفصل بین الموصوف و الصفه بالجاره و مجرورها مما یعد هجینا، فلا تکن من القاصرین، انتهى بنصه.
قلت: و هى قعاقع لیس لها طائل.
اما کون الصواب روایه ما ذکره فغیر مسلم، اذ قد ثبت فى عده نسخ ما زعم انه تحریف، و منها ما نسخ قبل عصره بنحو اربعمائه عام، کما فى النسخه التى هى بخط الیاقوت المستعصمى، و نسخه اخرى قدیمه تاریخ نسخها سنه اثنین و سبع مائه، فکیف یدعى ان ذلک تحریف وقع من بعض القاصرین فى عصره؟.
و اما کونه درایه فغیر صحیح، و ما ذکره من الوجهین باطلان. اما الاول و هو اجتماع منى وفى، فمدفوع اولا: بان العطف هنا من باب عطف الجمل لا المفردات، و ذلک بتقدیر عامل مدلول علیه بما قبله، و التقدیر: و لا تدع اکرومه فى ناقصه، فلا یلزم اجتماع الظرفین.
و ثانیا: على تسلیم کونه من عطف المفردات، بانه انما یلزم ذلک اذا جعل الظرف- اعنى منى- متعلقا ب«لا تدع»، ضروره اقتضاء العطف اشتراک المتعاطفین فى النسبه المفیده، و نحن نمنع تعلقه بذلک، بل هو متعلق ب«تعاب»، فهو من تمام الجمله الواقعه صفه لخصله، او بمحذوف واقع صفه لها او حالا منها، و العطف لا یقتضى اثبات ما للمعطوف من صفه و نحوها للمعطوف علیه، کقولک: لا تضرب زیدا الفاضل و لا عمرا، فان اقتضاه فى بعض الصور فبالقرینه لا بالوضع، فیقدر لدلاله المقام علیه، کقولک: لا تنفق درهما زائفا و لا دینارا اى: زائفا فان وقع فى صریح الکلام، یغنى عن تقدیره لم یقدر، کقولک: لا تنفق درهما زائفا و لا دینارا ردیا، فلا یحتاج الى تقدیر زائف هنا، حتى یلزم منه اجتماع زائف و ردى و هما بمعنى، و ما نحن فیه من هذا القبیل، فان «فى» الواقعه صفه لاکرومه اغنت عن تقدیر منى، فلا یلزم اجتماعهما.
و اما الوجه الثانى، و هو الفصل بین الموصوف و الصفه بالجاره و مجرورها، فمردود بانه لا فصل هنا اصلا، بل الجار و المجرور صفه لاکرومه، و ناقصه صفه اخرى لها کما تقدم، فهو ممن باب تعدد الصفات، فهو کقوله تعالى: «و فى ذلکم بلاء من ربکم عظیم».
اذا عرفت ذلک، ظهر لک بطلان قول من قال ایضا: ان شددت الیاء کما فى اکثر النسخ، فناقصه صفه لاکرومه، و لا باس بالفصل بالظرف لشیوعه، و لکن الاولى ان یجعل «منى» على هذا التقدیر متعلقا ب«تعاب»، لانک لو جعلته متعلقا ب«خصله» او «لاتدع» لاجتمع هنا منى وفى، فلا یکون مستحسنا، انتهى.
فقد علمت انتفاء دعوى الفصل راسا.
و اما قوله: لو جعلته متعلقا بخصله لاجتمع هنا منى وفى، ففیه: انه ان اراد بتعلقه بخصله التعلق الاصطلاحى فهو غلط، لان الظرف بعد النکره اما صفه لها ان لم تکن موصوفه، او محتمل لها و للحال ان کانت موصوفه کما نحن فیه، و على التقدیرین فهو مما یجب تعلقه بمحذوف اجماعا، فکیف یصح جعله متعلقا بخصله؟.
و ان اراد التعلق المعنوى، اعنى کونه صفه او حالا لها، فقد عرفت انه لایلزم منه الاجتماع المذکور.
و الاستثناء فى الجمل الثلاث متصل مفرغ من اعم الاحوال، محله النصب على انه حال من ضمیر لا تدع، و العامل فیها فعل النهى، اى: لا تدع خصله تعاب منى فى حال من الاحوال الا حال اصلاحکها، و لا عائبه اونب بها فى حال من الاحوال الا حال تحسینک ایاها، و لا اکرومه فى ناقصه فى حال من الاحوال الا حال اتمامک لها.
و المقصود لزوم تعقب مضمون ما بعد الا لما قبلها، فهما کالشرط و الجزاء، و لذلک وقعت الحال بعد «الا» ماضیا مجردا عن قد و الواو.
و حاصل الکلام: کلما کانت فى من خصله تعاب فاصلحها، و من عائبه اونب بها فحسنها، و من اکرومه ناقصه فاتممها.
و اما قول بعض القاصرین: استثناء الجمل هنا بتاویلها بالمشتق و المستثنى منه الخصله، و لو لا تخصیصها بالنعت لکان متصلا، فهو الذى اوجب الانقطاع، فذکره لزیاده المبالغه، فقد سال اصلاح الخصله المعیبه التى یطلع الناس علیها و تعیبه بها، و الخفیه التى لم یطلع احد علیها، و هذا على تقدیر تدع بمعنى تترک، و لو کان بمعنى تصیر، لکان الاستثناء مفرغا من مفعوله الثانى المقدر، و مثله ما بعده، انتهى.
فهو هذیان محموم او هذر ملموم، فایاک و الالتفات الیه، و الله یقول الحق و هو یهدى السبیل.