منصور (خلیفه عباسی)
منصور دوانیقی، نامش عبدالله، کنیهاش ابوجعفر و لقبش منصور بود و پسوند دوانیقی را از آن جهت بهدنبال لقب او آوردهاند که بسیار حسابگر و بخیل بود و بر کوچکترین اجزاء که دانه و حبه باشد حساب میکرد. "منصور" دومین خلیفه عباسی و به اعتقاد بسیاری پایهگذار و تثبیت کننده اصلی خلافت عباسیان است.
محتویات
خلافت منصور دوانقی
ابوجعفر، منصور بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، پس از مرگ برادرش ابوالعباس سفّاح در ذی الحجه سال 136 قمري، به خلافت رسيد. وي، دوّمين نفري است كه از طائفه بني عباس، به اين مقام رسيده بود.
منصور دوانقی چند سالی پیش از شروع دعوت عباسی در "حمیمه" متولد شد و با وجود آن که از "ابوالعباس سفاح" بزرگتر بود، "ابراهیم امام" برادرش سفاح را به جهت این که مادر منصور کنیز بود بر او مقدم کرد. منصور به هنگام درگذشت سفاح در سفر حج بود و هنگامی که خبر درگذشت برادرش را شنید خود را به عراق رسانید و چون از مدتی پیش به ولیعهدی معین شده بود زمام امور را بدست گرفت و از مردم برای خود و ولیعهد خود "عیسی بن موسی" بیعت گرفت. منصور در زمان حیات برادرش سفاح نیز استاندار جزیره (شمال عراق)، ارمنستان و آذربایجان بود.[۱]
رقیبان منصور در خلافت
همزمان با روی کار آمدن منصور، "عبدالله بن علی" عموی خلیفه در صدد رسیدن به خلافت بود. وی که نقش بسزایی در استواری یاپههای قدرت آل عباس ایفا کرده بود، انتظار داشت که پس از سفاح به خلافت برسد. وی در هنگام فوت سفاح در شام بود و با لشکری بزرگ به فرمان سفاح آماده جنگ با مردم این منطقه بود.
عبدالله پس از شنیدن خبر فوت سفاح بی درنگ گروهی از نزدیکان و فرماندهان سپاه خویش را مجبور کرد که گواهی دهند که سفاح وی را به ولیعهدی برگزیده است؛[۲] لذا مردم شام با او بیعت کردند. منصور در برابر این خطر جدی، "ابومسلم خراسانی" را با وجود کینهای که از او داشت به جنگ عبدالله فرستاد تا به این وسیله از هر دو دشمن (عبدالله بن علی و ابومسلم) یا حداقل یکی از این دو نجات یابد. منصور با این کار خود نشان داد که دارای نوعی مهارت سیاسی است و قادر است دشمنانش را بوسیله یکدیگر سرکوب کند.[۳]
ابومسلم با زیرکی سیاسی و نظامی بر عبدالله بن علي پیروز شد. ولي عبدالله، از منصور امان خواست و منصور نيز وي را امان داد و او مدتي در بصره بماند و سپس به دارالخلافه رفت و در آنجا، دستگير و زنداني گرديد و پس از مدتي به دستور منصور كشته شد.
ابوملسم از دیگر رقیبان منصور بود که از زمان سفاح بین آن دو به خاطر مسائلی کدورت ایجاد شده بود و از جمله این موارد سپردن مقام «امیر الحاج» از طرف سفاح به منصور بود و از طرفی قدرت فراوان ابومسلم مایه نگرانی دستگاه خلافت شده بود. منصور پس از شکست عبدالله بن علی پیشنهاد امارت مصر و شام را به ابومسلم داد تا بتواند او را از خراسانیان که طرفداران اصلی او محسوب میشدند دور کند.
منصور همچنین گروهی را فرستاد تا اموال و غنایم جنگ با عبدالله بن علی را از ابومسلم بگیرند و این دو امر موجبات ناراحتی ابومسلم را فراهم کرد چرا که وی میدانست هدف منصور از فرستادن او به مصر و شام دور کردن او از بین خراسانیان و ضعیف کردن سلطه نفوذی اوست. به علاوه ابومسلم در پاسخ به نمایندگان منصور که برای تحویل گرفتن غنایم جنگ آمده بودند برآشفت و با عصبانیت گفت: «آیا در خون مسلمانان امینم و در مال آنها امین نیستم؟». آنگاه به منصور و فرستادگانش ناسزا گفت و فرمان امارت را رد کرد و با خشم و ناراحتی راه خراسان را در پیش گرفت.[۴] خلیفه سپس با فرستادن پیک و ارسال پیغام سعی در جلب اعتماد ابومسلم کرد.[۵] و هنگامی که ابومسلم فریب وعده های دروغین خلیفه و یارانش را خورد با توطئه منصور در سال ۱۳۷ ه.ق به قتل رسید.[۶]
قتل ابومسلم برای منصور بسیار گران تمام شد چرا که وی رهبر سیاسی نظامی و حتی پیشوای دینی خراسانیان محسوب میشد و در زمان منصور و بعدها قیام های بسیاری در خونخواهی او صورت گرفت که پیامدها و مشکلات بسیاری برای عباسیان بوجود آورد.[۷]
جنبشها و قیامها در زمان منصور
قیام "سنباد" از جمله اولین حرکتهایی بود که در پی قتل ابومسلم شکل گرفت. البته خونخواهی ابومسلم برای سنباد بهانهای بیش نبود. وی در پی آن بود که با استفاده از شور و احساسات ملی و مذهبی گروه های مختلف، سیادت عرب و اسلام را از میان بردارد و خلافت عباسی را به انتقام خون ابومسلم نابود کند که به هدفش نرسید. وی در جنگ با عاملان خلیفه شکست خورد و سرش را برای خلیفه به هدیه بردند.
"اسحاق ترک" از دیگر مدعیان خونخواهی ابومسلم است که در خصوص اصل و نسب او تردید وجود دارد. به نظر میرسد او نیز مانند سنباد طرفدار گرایش های مانوی و زرتشتی و اهل تناسخ بود نهضت اسحاق ترک دوام نداشت ولی زمینه مناسبی برای قیام "سپید جامگان" که بزرگترین مدعیان خون ابومسلم بودند فراهم کرد.
جنبش "راوندیه" از مهمترین جنبشهایی است که در انتقام از ابومسلم شکل گرفت. راوندیان دارای اعتقادات مذهبی التقاطی عجیبی بودند. آنان در حالی که ظاهراً از علاقه به منصور عباسی دم میزدند، در صدد هلاک کردن او بودند. آنان بیشتر از اهالی خراسان بودند و میخواستند همان طور که منصور ابومسلم را غافلگیر و فریب داد، آنان نیز با ادعای علاقه به منصور او را به قتل برسانند.
قيام هاي محمد بن عبدالله بن حسن مثني (نفس زکیه) و برادرش ابراهيم بن عبدالله با شكست مواجه شد و آن دو، يكي در مدينه و ديگري در بصره به شهادت رسيدند. همچنين بسياري از علويان، به ويژه اولاد و احفاد امام حسن علیه السلام، معروف به بني الحسن، در سياه چال هاي منصور زنداني و به طرز فجيعي كشته شدند.
شورش استاذیس از مجوسان خراسان که خود را موعود زرتشت میدانست و ادعای پیامبری داشت و شورش های خوارج از جمله "ملبر بن حرمله الشیبانی"، از جمله دیگر قیام های دوران منصور است که با سرکوبی توسط سپاه خلیفه پایان یافت.
ساختن شهر بغداد
جنگهای میان مسلمانان و رومیها در دوران منصور با آتش بس همراه بود. در این دوران منصور با استفاده از آرامش نسبی ایجاد شده به ترمیم خرابی مرزها و بازسازی ویرانهها و سازماندهی وسایل دفاع پرداخت.[۸]
منصور به خاطر سكونت راونديه (هواداران ابومسلم خراساني) در هاشميه، اقامت در اين شهر را به مصلحت خويش نمي ديد و همچنين به خاطر شيعيان و محبان اهل بيت علیهم السلام در كوفه، انتقال خلافت به اين شهر بزرگ اسلامي را ناخوش مي دانست و بدين جهت، در صدد ساختن شهري جديد برآمد. ساختن شهر "بغداد" از مهمترین کارهای منصور بود. عباسیان قبل از آن و به مدت سیزده سال یعنی از زمان به حکومت رسیدن خود بدون پایتخت بودند تا این که بغداد را بنا نهادند. منصور در ساختن این شهر انگیزههای سیاسی، نظامی، انتقادی و آب و هوایی داشت.[۹]
وی ساختن پایتخت را در سال ۱۴۵ ه.ق آغاز کرد و هزاران کارگر، صنعتگر، نجار و آهنگر از شهرهای مختلف را استخدام کرد. کار ساختن بغداد چهار سال به طول کشید و در ۱۴۹ ه.ق پایان یافت.[۱۰] منصور سال ۱۵۱ ه.ق شهر "رصافه" یا بغداد شرقی را برای فرزندش "مهدی" در کنار شرقی دجله ساخت که به نام «عسکر مهدی» معروف شد. ساختن رصافه در سال ۱۵۹ در دوران خلیفه مهدی پایان یافت.[۱۱]
امام صادق علیهالسلام و خلافت عباسی
از نکات قابل توجه در دوران خلافت منصور موضع "امام صادق علیه السلام" در قبال خلافت عباسی و مشروعیت آن است. امام صادق علیه السلام با اتخاذ یک سیاست فرهنگی در جهت پرورش فقهی و کلامی پیروان خود برآمد و به اعلام نارضایتی از حکومت موجود عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا صلی الله علیه و آله پرداخت. از نظر امام صادق علیه السلام مقابله نظامی بر ضد حاکمیت بدون فراهم آوردن مقدمات فرهنگی و پس از آن نظامی لازم جز شکست و نابودی نتیجهای ندارد.
چنانکه در جریان حرکتی که "زید بن علی" و "یحیی بن زید" در خراسان به آن دست زدند بنی عباس بیشترین بهره را بردند و شیعیان را به قتل رساندند. در نتیجه حرکت فرهنگی امام صادق علیه السلام بعدها فقه جعفری روز به روز گستردهتر و نیرومندتر شد. اما "زیدیه" و "خوارج" که در صدد قیام مسلحانه بودند دچار ضعف فرهنگی و نظامی شدند و رو به افول گذاشتند.
سالهای پایانی حیات امام صادق علیه السلام با دوران حکومت منصور مقارن بود. امام صادق علیه السلام در میان اهل سنت قرار داشت و طبیعی بود که منصور با توجه به کینه شدیدی که به علویان داشت آن حضرت را به شدت زیر نظر داشت و اجازه زندگی آزادانه را به ایشان نمیداد. امام صادق علیه السلام نیز مانند پدران بزرگوارشان اعتقاد خود را مبنی بر این که امامت حق منحصر به فرد ایشان است و عباسیان آن را غصب کردهاند پنهان نمیداشت.
فعالیتهای امام صادق علیه السلام در زمان منصور بیشتر پنهانی انجام میشد و آن حضرت اصحاب خود را به حفظ اسرار اهل بیت دستور میداد. امام صادق علیه السلام معمولاً از رفت و آمد به دربار منصور جز در مواردی سرباز میزد و به همین جهت از طرف منصور مورد اعتراض قرار میگرفت.
روزی منصور به آن حضرت گفت: «چرا مانند دیگران به دیدار ما نمیآئی؟ امام در جواب فرمود: ما کاری نکردهایم که به جهت آن از تو بترسیم، از امر آخرت هم پیش تو چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوئیم و تو آن را مصیبتی برای خود نمیدانی که تو را دلداری بدهیم پس پیش تو چه کار داریم؟»
امام صادق علیه السلام عالمانی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند از این کار بیم میداد و فرمود: «فقیهان امنای پیامبرانند، اگر فقیهی را دیدید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد او را متهم کنید.»
از موارد فوق میتوان نتیجه گرفت که، روش سیاسی که بعدها مبنای فقه سیاسی شیعه، بر اساس آن شکل گرفت این بود که در عین تقیه و سکوت، مشروعیت دولت عباسی را نپذیرفت و با فعالیت علمی و فرهنگی ارتباط و پیوند شیعیان را با اهل بیت در بدترین شرایط حفظ کرد.[۱۲]
ولیعهدی مهدی پسر منصور
منصور برادرزادهاش عیسی بن موسی را از ولایت عهدی خلع کرد و برای فرزندش مهدی بیعت گرفت. بزرگان حکومت منصور در دوران خلافت سفاح بر بیعت با عیسی بن موسی سوگند خورده بودند و برای آنان شکستن این بیعت آسان نبود و منصور عیسی بن موسی را وادار به عقب نشینی داوطلبانه کرد و در این راه از ابزار تشویق و تنبیه استفاده کرد و عیسی بن موسی علیرغم میل باطنی در سال ۱۴۷ ه.ق خود را خلع و با مهدی بیعت کرد و عیسی در جایگاه ولیعهد دوم قرار گرفت.[۱۳] منصور قبل از مرگ در وصیت نامه ی زیرکانه و معروفی به مهدی توصیه کرد که به امور جتماعی و سیاسی مردم توجهات لازم را داشته باشد.[۱۴]
وفات منصور
منصور در سال ۱۵۸ ه.ق بر اثر بیماری سوء هاضمه که مدت ها بدان مبتلا بود درگذشت و دوران خلافت ۲۲ ساله وی که پر از حوادث گوناگون بود، پایان یافت. وی در هنگام مرگ ۶۸ سال داشت و در قبرستان "معلاة" در مکه دفن شد.[۱۵]
پانویس
- ↑ یعقوبی، احمد بن واضح؛ تایخ یعقوبی، تهران، اساطیر. ج۲، ص۳۵۸.
- ↑ طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، تهران، اساطیر، ج۴، ص۳۷۷.
- ↑ طقوش، محمدسهیل؛ دولت عباسیان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۳، ص ۴۱.
- ↑ یعقوبی، همان، ج۲، ص۳۶۶.
- ↑ ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل فی التاریخ، تجمه ابوالقاسم حالت تهران، انتشارات علمی، ج۵، ص۴۷۱.
- ↑ یعقوبی، همان، ج۲، ص۳۶۸، ۳۶۷.
- ↑ طقوش، محمدسهیل، ص ۴۶.
- ↑ طقوش، همان، ص۵۶.
- ↑ همان، ص۵۷.
- ↑ همان، ص۶۲.
- ↑ همان، ص۶۳.
- ↑ اضافات جعفریان، رسول، دولت عباسیان، محمد سهیل طقوش، همان، ص ۷۱-۶۴.
- ↑ همان، ص ۶۳.
- ↑ طبری، پیشین، ج۸، ص۱۰۷-۱۰۲.
- ↑ خضری، احمدرضا، تاریخ خلافت عباسی، تهران، سمت، ۱۳۷۹، ص ۳۴.
منابع
- مريم علوی، ابوجعفر منصور عباسی، بازیابی: 16 دی ماه 1391.
- منصور دوانیقی، دانشنامه رشد، بازیابی: 24 اسفند ماه 1392.
خلفای بنی عباس |
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656) |