سید حسن مسقطی: تفاوت بین نسخهها
(اضافه کردن رده) |
(←ولادت و نسب) |
||
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | {{ | + | '''حکیم سید حسن مسقطی''' (۱۲۹۷ - ۱۳۵۰ ق)، از علما و عرفای [[شیعه]] در قرن ۱۴ هجری و از شاگردان [[سید علی آقا قاضی|سید علی آقای قاضی]] است. مدتی در نجف اشرف [[حکمت]] و [[عرفان]] تدریس کرد و سپس به شهر مسقط [[عمان]] رفته و در آنجا محافل علمی برقرار نمود و به تربیت شاگردانی پرداخت که خود بعدها از اساتید حکمت و عرفان گردیدند. |
+ | {{شناسنامه عالم | ||
+ | |نام کامل = سید حسن رضوی موسوی اصفهانی مسقطی | ||
+ | ||تصویر=[[پرونده:Masghati.jpg]] | ||
+ | |زادروز = ۱۲۹۷ قمری | ||
+ | |زادگاه = [[کربلا]] | ||
+ | |وفات = ۱۳۵۰ قمری | ||
+ | |مدفن = حیدرآباد هند | ||
+ | |اساتید = [[سید علی آقا قاضی]]، [[سید ابوالحسن اصفهانی]] و ... | ||
+ | |شاگردان = رشید ترابی، سلمان لالانی، محمد خمیس، جواد خابوری، محمدجواد درویش،... | ||
+ | |آثار = | ||
+ | }} | ||
+ | ==ولادت و نسب== | ||
+ | سیّد حسن فرزند سیّد اسدالله بن سیّد محمّدباقر موسوی قزوینی اصفهانی از احفاد سیّد عبدالله قزوینی در سال ۱۲۹۷ هـ.ق در [[کربلا|کربلای معلی]] چشم به جهان گشود.<ref>نقباء البشر، ج۱، ص۱۳۵.</ref> پدرش سید اسدالله از اهل علم بود. شهرت اصلی وی اصفهانی است و خاندانش اهل [[اصفهان]] بودند؛ اما به خاطر مسافرت به مسقط<ref>مسقط پایتخت کشور سلطان نشین عمان است. عمان در منتهی الیه شرق و جنوب شرقی شبه جزیره عربستان قرار دارد. شهرهای مهم آن صور، مسقط، مطرح و صحار است. اکثر مردم عمان پیرو مذهب اباضی (فرقهای از خوارج نهروان)، ۳۰ درصد اهل سنت و ۲۳ درصد شیعه (اسماعیلی و اثنی عشری) هستند. شیعیان عمدتاً در مسقط و شهرهای استان ساحلی (باطنه) زندگی میکنند.</ref> در کشور [[عمان]] و سکونت در آنجا، به مسقطی مشهور گردید.<ref> روح مجرد، علامه تهرانی، ص ۱۰۴.</ref> نسب سید با بیست و شش واسطه به [[امام موسی کاظم علیه السلام|امام موسی بن جعفر]] علیه السلام میرسد.<ref> طبقات اعلام الشیعه (قسم اول از جزء دوم)، طبقه ثانیه، آقا بزرگ تهرانی.</ref> | ||
+ | ==تحصیل و استادان== | ||
+ | سید حسن مسقطی در [[عرفان]] عملی و نظری از محضر آیت الله [[سید علی آقا قاضی|سید علی قاضی]] رحمه الله بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقی خود میدانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفادهاش از او بود.<ref> صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، محمدحسن قاضی، ص ۲۴۳ـ۲۴۴.</ref> سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و... حفظ کرد. | ||
+ | سید محمدحسن قاضی (فرزند مرحوم قاضی) در این رابطه میگوید: «پس از سفر مرحوم مسقطی از [[نجف]] به مسقط، نامههایی برای دوست خود سید علی قاضی مینوشت. این امر تا هنگام حیات مرحوم مسقطی قطع نشد. اگر من عبارت دوست را بکار میبرم، به این علت است که مرحوم قاضی نمیپسندیدند به احدی از اطرافیان خود شاگرد گفته شود و شدیداً از این امر جلوگیری میکردند و به اطرافیان خود میفرمودند: این ها علمای اعلام و از [[فقها]] و [[مشایخ]] درجه اول هستند».<ref> همان.</ref> | ||
+ | ==تدریس و شاگردان== | ||
+ | سید حسن مسقطی به تدریس [[حکمت]] و [[عرفان]] در [[نجف]] مشغول بود و به خاطر [[بلاغت]] و فصاحت و معنویت باطنی، شاگردان فراوانی در اطرافش جمع میشدند. سید مهدی پسر خواهر مسقطی میگوید: «هنگامی که دایی ما در نجف تدریس میکرد، من در شهر «خالص» [[عراق]] سکونت داشتم. دایی ما در نجف منزلت رفیعی داشت. او در تدریس و بیان دارای مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بی نظیر بود. حرارت الهی بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع میکرد. سخن او در جان شنونده نفوذ مینمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او که صحن نجف اشرف بود، شرکت میکردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت. فضای درس او با فضای درس های نجف متفاوت بود».<ref> قدوه العارفین، ص ۲۰.</ref> | ||
− | + | مرحوم علامه [[آقا بزرگ تهرانی]] هم مینویسد: «سید حسن اصفهانی مسقطی از اعاظم تلامذه مرحوم قاضی بوده و با [[سید هاشم حداد]] سوابق ممتد و بسیار حسنهای داشت... آقای حاج سید هاشم حداد بسیار از آقای سید حسن مسقطی یاد مینمودند و میفرمودند: آتش قوی ای داشت. توحیدش عالی بود. در بحث و تدریس حکمت، استاد و در مجادله چیرهدست و تردست بود. کسی با او جرأت منازعه و بحث را نداشت. وی در صحن مطهر [[امیرالمومنین]] علیه السلام در نجف مینشست و به طلاب درس [[حکمت]] و [[عرفان]] میداد. چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح [[توحید]] و [[خلوص]] و طهارت را در طلاب میدمید و آنان را از دنیا اعراض میداد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق میداد».<ref> روح مجرد، ص ۱۰۱ـ۱۰۶.</ref> | |
− | + | همین مهارت و جذابیت عدهای را نگران و ناراحت کرد و برخی نزد آیت الله العظمی [[سید ابوالحسن اصفهانی]] رفتند و گفتند: اگر سید حسن اصفهانی به درس خود ادامه دهد، [[حوزه علمیه|حوزه علمیه]] به یک حوزه عرفانی تبدیل میشود! آن مرجع بزرگوار هم تدریس حکمت و عرفان را در نجف تحریم و به سید امر کرد برای تبلیغ و ترویج به مسقط برود.<ref> همان.</ref> | |
− | + | مسقطی رحمه الله میلی به ترک [[نجف]] نداشت و جدایی از مرحوم قاضی رحمه الله برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهی ادامه دهم؟ مرحوم قاضی رحمه الله فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هر جا که باشی، به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک و قله [[توحید]] و [[معرفت]] هدایت میکند.<ref> همان؛ صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص ۲۲۳ـ۲۲۴.</ref> | |
− | سید | + | سید در حدود سال ۱۳۳۰ ق به سوی مسقط رفت و در اواخر پادشاهی سید تیمور و اوایل پادشاهی سعید بن تیمور به این مناطق وارد شد. ثمره جداشدن وی از [[نجف]]، سیراب کردن سینههای تشنه [[حکمت|حکمت]] و... بود و با هجرت وی افرادی در مسقط و شبه قاره هند توانستند به کمال برسند.<ref> قدوه العارفین، ص ۴۲.</ref> سید حسن در مسقط با افرادی روبرو شد که اقبالی به مسائل [[عرفان|عرفانی]] نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد کمی را اطراف خویش جمع کرد و به تربیت آنان مشغول شد. بهرهمندی مردم مسقط از معنویت و [[دین]] حاصل زحمات سید حسن و برادرش سید حسین مسقطی است. |
− | + | آقا بزرگ تهرانی مینویسد: چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود که عدهای از اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و به راستی و صداقت و بی اعتنایی به زخارف مادی و تعینات صوری و اعتباری دعوت کرد و همه وی را به مرشد کل و هادی سبل شناختند و در برابر عظمت او، عالم و جاهل و مردم عامی و خواص سر تسلیم فرود آوردند.<ref> روح مجرد، علامه تهرانی، ص ۱۰۲ـ۱۰۳.</ref> | |
− | + | سید محمدحسن قاضی هم مینویسد: «سید با همه مکانت علمی و جلالت قدرش به مسقط مسافرت کرد. در آن جا هم به اعمال و وظایف دینی و ارشادی خود به احسن وجه عمل کرد. [[شیعه|شیعیان]] اهل مسقط از او بزرگواریها و کرامتهایی را نقل میکنند... به برکت تلاشهای وی جمعی از جوانان به مطالعه معارف اسلامی، [[عرفان]] و [[فلسفه]] علاقهمند شدند. اسم سید حسن در مسقط پیچید و تا هند رسید... بنابر آن چه نقل شده سفرهایی به هند کرد و در اجتماع طلبههایی که در آن جا بودند حاضر شد. مدرسهای که در آن هنگام آن را مدرسه واعظین مینامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیاری پرورش داد».<ref> صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص ۲۴۳ـ۲۴۴.</ref> | |
− | + | او عدهای را تربیت کرد که خود بعدها از اساتید [[حکمت]] و [[عرفان]] گردیدند. برخی مانند سلمان لالانی به امر او به نجف اشرف سفر کردند تا از محضر [[سید علی آقا قاضی|سید علی قاضی]] استفاده کنند.<ref> قدوه العارفین، ص ۹۵. </ref> بعضی از شاگردان حتی در مسافرتها همراه او بودند و به خاطر او ترک وطن کردند و راهی هند شدند. | |
− | + | از شاگردان او در مسقط میتوان محمد خمیس، جواد خابوری، محمدجواد درویش، سید سعید القاری و سلمان لالانی و... را برشمرد. مهمترین شاگردش در هند فردی به نام رشید ترابی است. جلسات معنوی سید در [[مسجد|مساجد]] برپا میشد. سید سعید قاری و ملا عبدل، مواعظ و جلسات او را مینگاشتند.<ref> قدوه العارفین، ص ۹۴.</ref> | |
− | + | ==خاطرات و کرامات== | |
+ | [[پرونده:Masqati.jpg|thumb|left|حکیم مسقطی در بین عرفای نحله نجف]] | ||
− | + | *استاد خابوری در شهر بمبئی هند ملازم سید حسن بود. سید حسن امامت و نظارت [[مسجد]] بمبئی را به عهده داشت. هنگامی که وقت [[نماز]] نزدیک میشد، به خابوری میگفت: بلند شو، وقت تجارت شده است.<ref> همان، ص ۹۹.</ref> | |
− | + | *حیدر موسی به نقل از پدرش حاج موسی خمیس نقل کرده است: وقتی از مسقط به هند مسافرت کرد، افراد زیادی برای او هدیه آوردند و او هدایا را بین فقرا تقسیم کرد و چیزی برای خود باقی نگذاشت تا آن جا که وقتی میخواست سوار قایق شود و از مطرح به باخره برود، یک فلس هم همراه نداشت؛ لذا از حاج عبدالله دامن هفت روپیه قرض کرد. | |
− | + | *مستشرقی پیش سید آمد و گفت: من در زمینه ادیان بسیار مطالعه کردهام. همه حق را نزد خود میدانند و همه میگویند ما اهل بهشتیم و مخالفان ما در آتشاند. شما چه میگویید؟ فرمود: [[بهشت]] مال کسی است که صاحب مبدأ شریفی است. بهشت جوار خداست و حقیقت آتش دوری از خداست.<ref> همان، ص ۹۹ـ۱۰۳. مبدا الشریف در عقیده سید همان توحید است.</ref> | |
− | + | *روزی در مجلسی که علماء و فضلا حضور داشتند، شخصی با کنایه از ایشان پرسید: آیا مطالبی که میگویید (مانند شهود حضرت حق و جلوات توحیدی و...) [[حق]] است یا صرفا تسامح در تعبیر است؟ ایشان با لحن بسیار جدی پاسخ داد: آیا همه موجوداتِ پست و کوچک حق هستند، اما [[الله|خدا]] و ارتباط با او حقیقت ندارد؟<ref> اسرار ملکوت، سید محمدمحسن حسینی، ص ۶۴ـ۹۶.</ref> | |
− | + | *سید در ایام [[عاشورا]] به [[کربلا]] میآمد و تمام وقایع گذشته کربلا را با [[چشم برزخی]] و مثالی مشاهده میکرد و به اسرار آن آگاه میشد. در یکی از سالها که عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هوای [[عراق]] بسیار گرم بود، ایشان برای [[زیارت]] به کربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقداری یخ تهیه کرد تا به منزل ببرد. در راه [[حضرت ابوالفضل]] علیه السلام را دید که به او نهیب میزند: صدای العطش اولاد [[سیدالشهداء]] را میشنوی و یخ تهیه میکنی که به منزل ببری؟ ایشان فورا یخ ها را بر زمین ریخت و با دست خالی به منزل رفت.<ref> همان، ص ۹۴ـ۹۶.</ref> | |
− | + | *حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل میکند: پدرم که از تجار معروف بود، کالایی را از بمبئی به کراچی فرستاده بود. او میخواست به کراچی برود تا از نزدیک به کالای خود اشراف داشته باشد؛ اما مردد بود که با قطار برود یا با ماشینهای عادی به باخره و از آن جا به کراچی برود. نزد سید حسن که در [[مسجد]] مغول ساکن بود آمد تا [[استخاره]] کند. سید حسن نگاهی به او کرد و گفت: من از انگیزه تو کاملا آگاهم و نصیحت میکنم به باخره بروی و از آن جا به کراچی سفر کنی و از قطار استفاده نکنی! پدرم به توصیه سید عمل کرد و روز بعد خبر واژگونی قطار بمبئی، کراچی در روزنامه درج گردید.<ref> همان، ص ۱۰۸ـ۱۱۰.</ref> | |
− | + | *سید مصطفی فرزند مرحوم مسقطی میگوید: در سیزده سالگی همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سید صادق به حیدرآباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدرآباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبرة المومنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعۀ بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یک هفته وفات کرد و در همان مکان دفن شد.<ref> همان، ص ۱۱۳ـ۱۱۴.</ref> | |
− | + | *حاج موسی شعبان میگوید: یکی از شاگردان سید حسن وارد مجلس ایشان شد. سید که مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به طوری که دیگران متوجه نشوند، در باب [[جنابت|جنابت]] سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما میشوید، سعی کنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید که مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست. | |
− | + | *حاج موسی شعبان میگوید: کسی از منطقه جیرو آمده بود. او در یکی از جشنهایی که در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتی به مجلس سید حسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض کرد و گفت [[الله|خداوند]] از طبل و غنا نهی کرده است. مرد که فهمید مقصود اوست، از کار خود [[توبه]] کرد.<ref> همان، ص ۱۲۱.</ref> | |
+ | *ملاقات با [[امام زمان عجل الله فرجه الشریف|امام زمان]] علیه السلام: [[سید علی آقا قاضی|سید علی قاضی]] در ابتدای تربیت سالکین، [[احادیث]] مربوط به [[غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)|غیبت]] و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه را بیان میکرد و این امر به هیجان و غیرت آنان نسبت به سلوک میافزود.<ref> اسوه عارفان، محمود طیار مراغی و صادق حسن زاده، ص ۱۷۲.</ref> این شوق در وجود سید حسن نیز شعله میکشید و نتیجه [[سیر و سلوک|سیر و سلوک]] را دیدار امام میدانست. سید محمدحسن قاضی شوق سید حسن به دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه را چنین نقل میکند: «سید علی قاضی او را به دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه بشارت داده است. مرحوم قاضی این بشارت را در ضمن اشعار زیبایی برای او، در جواب نامه نگاشته است».<ref> قدوه العارفین، ص ۱۶۸.</ref> سید حسین مسقطی برادر مرحوم مسقطی هم میگوید: سید حسن امام خود را [[زیارت]] میکرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمد؛ بلکه شاگردان خود را به آن محبوب و اصل مینمود.<ref> همان، ص ۱۶۴.</ref> برای مثال: یک بار که رشید ترابی در شهر بمبئی بالای منبر برای مردم سخن میگفت، هنگام فرود، سیدی صاحب هیبت و وقار را مشاهده میکند (سید حسن مسقطی). سید در حالی که لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابی میگوید: من نزد او رفتم. سید فرمود [[آیه|آیهای]] را که چنان [[تفسیر قرآن|تفسیر]] کردی، باید چنین تفسیر کنی! اشکال خود را در سخنان وی یافتم و پس از آن او را رها نکردم. سید مراد من شد و من شاگرد وی و از دریای علم و [[حکمت]] وی بهرهمند گردیدم. بعد از مدت طولانی شاگردی سید، یک شب، صدای کوبیدن در خانه را شنیدم. وقتی در را باز کردم، دیدم استادم پشت در است. شگفت زده علت را سوال کردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتی حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابانهای شهر گذراند و به بیشههایی برد که آن ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانی را پیاده رفتیم. نزدیک صبح به ساختمانی شبیه مسجد رسیدیم. آن جا نشستیم و به [[اذان]] گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگری هم آن جا بود. از سید حسن پرسیدم چگونه [[وضو]] بگیریم؟ در این وقت شخصی غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت. دیدم آب خنک و گوارایی است، آن را نوشیدم، ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و [[نماز]] خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم. ما به سوی منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختی؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان عجل الله تعالی فرجه بود! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و [[ذکر (اصطلاح اخلاق و عرفان)|ذکر]] خدا گشوده و دیگر از ذکر الهی و حکمت بسته نگردیده است.<ref> قدوه العارفین، ص ۱۵۹ـ۱۶۰.</ref> | ||
− | + | ==وفات== | |
− | + | امیر نظام آباد، حاکم حیدرآباد دکن هند و رییس کتابخانه آن شهر سید حسن را به حیدرآباد دعوت کرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئی مسافرت کرد. زمانی که در بمبئی بود در یکی از مساجد حیدرآباد سکونت داشت. یک روز صبح او را دیدند که در حال [[سجده]] است و سر از سجده برنمیدارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده است.<ref> صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص ۲۴۳ـ۲۴۴.</ref> | |
− | + | مرحوم علامه تهرانی در این رابطه میگوید: «مرحوم مسقطی در اواخر عمر پیوسته با دو لباس [[احرام]] زندگی میکرد. او را به هند دعوت کردند. او هم دعوت آنان را اجابت کرد. او همواره در مساجد بیتوته میکرد... روزی او را در مسجد در حالی که در سجده جان باخته بود، مشاهده کردند».<ref> روح مجرد، ص ۱۰۱ـ۱۰۶.</ref> | |
− | + | وفات وی در سال ۱۳۵۰ قمری واقع شد. قبر شریفش در سمت راست مقبرة المومن شهر حیدرآباد دکن هست. <ref> قدوه العارفین، ص ۱۸.</ref> | |
− | + | [[آقا بزرگ تهرانی]] مینویسد: سید محمدحسن قاضی میفرمود: خبر رحلت مرحوم مسقطی را به آقا [[سید ابوالحسن اصفهانی]] تلگراف نموده بودند. ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطهای به مرحوم قاضی که در مدرسه هندی ها حجره داشتند، اعلام کردند. من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقای [[سید محمدحسن الهی طباطبایی|سید محمدحسن طباطبایی]] و آقا [[شیخ محمدتقی آملی]] و دیگر شاگردان مرحوم قاضی نیز در صحن بودند. هیچ یک جرات نکردند خبر ارتحال مرحوم مسقطی را به حجره بالا به مرحوم قاضی برساند؛ زیرا میدانستند، این خبر برای مرحوم قاضی با آن علاقه به مسقطی غیرقابل تحمل است، لذا [[سید هاشم حداد|سید هاشم حداد]] را انتخاب کردند که خبر را برساند و چون آقای حداد این خبر را رسانید، مرحوم قاضی فرمود: میدانم.<ref> روح مجرد، ص ۱۰۴.</ref> | |
− | + | سید محمدحسن قاضی در کتاب خود مینویسد: مرحوم قاضی رحمه الله بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متأثر گردید، تا مدتی سخن نمیگفت و غرق در تفکر و تأمل بود.<ref> صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص ۲۴۳ـ۲۴۴.</ref> | |
− | + | ==پانویس== | |
− | + | <references /> | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | ==منابع== | |
− | + | *تلخیص از مجموعه [[گلشن ابرار (کتاب)|گلشن ابرار]]، جلد ۶، زندگی نامه "سید حسن مسقطی" از محسن دریابیگی. | |
− | + | ==آرشیو عکس و تصویر== | |
+ | <gallery mode="packed" heights="170"> | ||
+ | پرونده:مسقطی (1).jpg|alt=حکیم مسقطی در جوانی در کنار برادر|از راست: ناشناس، [[سید حسن مسقطی|سید حسن رضوی موسوی اصفهانی مسقطی]]، سید حسین رضوی موسوی اصفهانی مسقطی و ناشناسان | ||
+ | پرونده:مسقطی (3).jpg|1. [[سید حسن مسقطی|سید حسن رضوی موسوی اصفهانی مسقطی]]، 2. سید ابوالحسن حافظیان و 3. محمّدحسن نجفی کاشانی | ||
+ | پرونده:مسقطی (4).jpg|قبر سید حسن رضوی موسوی اصفهانی مسقطی در هند | ||
+ | پرونده:مسقطی (2).jpg|alt=کتاب پیام آور عرفان|کتابی درباره سید حسن رضوی موسوی اصفهانی مسقطی | ||
+ | </gallery> | ||
− | + | [[رده:علمای قرن چهاردهم|مسقطی،سید حسن]] | |
− | + | [[رده:مجتهدین]] | |
− | + | [[رده:عارفان]] | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | [[ | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | [[رده: |
نسخهٔ کنونی تا ۸ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۱۴
حکیم سید حسن مسقطی (۱۲۹۷ - ۱۳۵۰ ق)، از علما و عرفای شیعه در قرن ۱۴ هجری و از شاگردان سید علی آقای قاضی است. مدتی در نجف اشرف حکمت و عرفان تدریس کرد و سپس به شهر مسقط عمان رفته و در آنجا محافل علمی برقرار نمود و به تربیت شاگردانی پرداخت که خود بعدها از اساتید حکمت و عرفان گردیدند.
نام کامل | سید حسن رضوی موسوی اصفهانی مسقطی |
زادروز | ۱۲۹۷ قمری |
زادگاه | کربلا |
وفات | ۱۳۵۰ قمری |
مدفن | حیدرآباد هند |
اساتید | |
شاگردان |
رشید ترابی، سلمان لالانی، محمد خمیس، جواد خابوری، محمدجواد درویش،... |
| |
محتویات
ولادت و نسب
سیّد حسن فرزند سیّد اسدالله بن سیّد محمّدباقر موسوی قزوینی اصفهانی از احفاد سیّد عبدالله قزوینی در سال ۱۲۹۷ هـ.ق در کربلای معلی چشم به جهان گشود.[۱] پدرش سید اسدالله از اهل علم بود. شهرت اصلی وی اصفهانی است و خاندانش اهل اصفهان بودند؛ اما به خاطر مسافرت به مسقط[۲] در کشور عمان و سکونت در آنجا، به مسقطی مشهور گردید.[۳] نسب سید با بیست و شش واسطه به امام موسی بن جعفر علیه السلام میرسد.[۴]
تحصیل و استادان
سید حسن مسقطی در عرفان عملی و نظری از محضر آیت الله سید علی قاضی رحمه الله بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقی خود میدانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفادهاش از او بود.[۵] سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و... حفظ کرد.
سید محمدحسن قاضی (فرزند مرحوم قاضی) در این رابطه میگوید: «پس از سفر مرحوم مسقطی از نجف به مسقط، نامههایی برای دوست خود سید علی قاضی مینوشت. این امر تا هنگام حیات مرحوم مسقطی قطع نشد. اگر من عبارت دوست را بکار میبرم، به این علت است که مرحوم قاضی نمیپسندیدند به احدی از اطرافیان خود شاگرد گفته شود و شدیداً از این امر جلوگیری میکردند و به اطرافیان خود میفرمودند: این ها علمای اعلام و از فقها و مشایخ درجه اول هستند».[۶]
تدریس و شاگردان
سید حسن مسقطی به تدریس حکمت و عرفان در نجف مشغول بود و به خاطر بلاغت و فصاحت و معنویت باطنی، شاگردان فراوانی در اطرافش جمع میشدند. سید مهدی پسر خواهر مسقطی میگوید: «هنگامی که دایی ما در نجف تدریس میکرد، من در شهر «خالص» عراق سکونت داشتم. دایی ما در نجف منزلت رفیعی داشت. او در تدریس و بیان دارای مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بی نظیر بود. حرارت الهی بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع میکرد. سخن او در جان شنونده نفوذ مینمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او که صحن نجف اشرف بود، شرکت میکردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت. فضای درس او با فضای درس های نجف متفاوت بود».[۷]
مرحوم علامه آقا بزرگ تهرانی هم مینویسد: «سید حسن اصفهانی مسقطی از اعاظم تلامذه مرحوم قاضی بوده و با سید هاشم حداد سوابق ممتد و بسیار حسنهای داشت... آقای حاج سید هاشم حداد بسیار از آقای سید حسن مسقطی یاد مینمودند و میفرمودند: آتش قوی ای داشت. توحیدش عالی بود. در بحث و تدریس حکمت، استاد و در مجادله چیرهدست و تردست بود. کسی با او جرأت منازعه و بحث را نداشت. وی در صحن مطهر امیرالمومنین علیه السلام در نجف مینشست و به طلاب درس حکمت و عرفان میداد. چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب میدمید و آنان را از دنیا اعراض میداد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق میداد».[۸]
همین مهارت و جذابیت عدهای را نگران و ناراحت کرد و برخی نزد آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی رفتند و گفتند: اگر سید حسن اصفهانی به درس خود ادامه دهد، حوزه علمیه به یک حوزه عرفانی تبدیل میشود! آن مرجع بزرگوار هم تدریس حکمت و عرفان را در نجف تحریم و به سید امر کرد برای تبلیغ و ترویج به مسقط برود.[۹]
مسقطی رحمه الله میلی به ترک نجف نداشت و جدایی از مرحوم قاضی رحمه الله برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهی ادامه دهم؟ مرحوم قاضی رحمه الله فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هر جا که باشی، به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک و قله توحید و معرفت هدایت میکند.[۱۰]
سید در حدود سال ۱۳۳۰ ق به سوی مسقط رفت و در اواخر پادشاهی سید تیمور و اوایل پادشاهی سعید بن تیمور به این مناطق وارد شد. ثمره جداشدن وی از نجف، سیراب کردن سینههای تشنه حکمت و... بود و با هجرت وی افرادی در مسقط و شبه قاره هند توانستند به کمال برسند.[۱۱] سید حسن در مسقط با افرادی روبرو شد که اقبالی به مسائل عرفانی نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد کمی را اطراف خویش جمع کرد و به تربیت آنان مشغول شد. بهرهمندی مردم مسقط از معنویت و دین حاصل زحمات سید حسن و برادرش سید حسین مسقطی است.
آقا بزرگ تهرانی مینویسد: چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود که عدهای از اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و به راستی و صداقت و بی اعتنایی به زخارف مادی و تعینات صوری و اعتباری دعوت کرد و همه وی را به مرشد کل و هادی سبل شناختند و در برابر عظمت او، عالم و جاهل و مردم عامی و خواص سر تسلیم فرود آوردند.[۱۲]
سید محمدحسن قاضی هم مینویسد: «سید با همه مکانت علمی و جلالت قدرش به مسقط مسافرت کرد. در آن جا هم به اعمال و وظایف دینی و ارشادی خود به احسن وجه عمل کرد. شیعیان اهل مسقط از او بزرگواریها و کرامتهایی را نقل میکنند... به برکت تلاشهای وی جمعی از جوانان به مطالعه معارف اسلامی، عرفان و فلسفه علاقهمند شدند. اسم سید حسن در مسقط پیچید و تا هند رسید... بنابر آن چه نقل شده سفرهایی به هند کرد و در اجتماع طلبههایی که در آن جا بودند حاضر شد. مدرسهای که در آن هنگام آن را مدرسه واعظین مینامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیاری پرورش داد».[۱۳]
او عدهای را تربیت کرد که خود بعدها از اساتید حکمت و عرفان گردیدند. برخی مانند سلمان لالانی به امر او به نجف اشرف سفر کردند تا از محضر سید علی قاضی استفاده کنند.[۱۴] بعضی از شاگردان حتی در مسافرتها همراه او بودند و به خاطر او ترک وطن کردند و راهی هند شدند.
از شاگردان او در مسقط میتوان محمد خمیس، جواد خابوری، محمدجواد درویش، سید سعید القاری و سلمان لالانی و... را برشمرد. مهمترین شاگردش در هند فردی به نام رشید ترابی است. جلسات معنوی سید در مساجد برپا میشد. سید سعید قاری و ملا عبدل، مواعظ و جلسات او را مینگاشتند.[۱۵]
خاطرات و کرامات
- استاد خابوری در شهر بمبئی هند ملازم سید حسن بود. سید حسن امامت و نظارت مسجد بمبئی را به عهده داشت. هنگامی که وقت نماز نزدیک میشد، به خابوری میگفت: بلند شو، وقت تجارت شده است.[۱۶]
- حیدر موسی به نقل از پدرش حاج موسی خمیس نقل کرده است: وقتی از مسقط به هند مسافرت کرد، افراد زیادی برای او هدیه آوردند و او هدایا را بین فقرا تقسیم کرد و چیزی برای خود باقی نگذاشت تا آن جا که وقتی میخواست سوار قایق شود و از مطرح به باخره برود، یک فلس هم همراه نداشت؛ لذا از حاج عبدالله دامن هفت روپیه قرض کرد.
- مستشرقی پیش سید آمد و گفت: من در زمینه ادیان بسیار مطالعه کردهام. همه حق را نزد خود میدانند و همه میگویند ما اهل بهشتیم و مخالفان ما در آتشاند. شما چه میگویید؟ فرمود: بهشت مال کسی است که صاحب مبدأ شریفی است. بهشت جوار خداست و حقیقت آتش دوری از خداست.[۱۷]
- روزی در مجلسی که علماء و فضلا حضور داشتند، شخصی با کنایه از ایشان پرسید: آیا مطالبی که میگویید (مانند شهود حضرت حق و جلوات توحیدی و...) حق است یا صرفا تسامح در تعبیر است؟ ایشان با لحن بسیار جدی پاسخ داد: آیا همه موجوداتِ پست و کوچک حق هستند، اما خدا و ارتباط با او حقیقت ندارد؟[۱۸]
- سید در ایام عاشورا به کربلا میآمد و تمام وقایع گذشته کربلا را با چشم برزخی و مثالی مشاهده میکرد و به اسرار آن آگاه میشد. در یکی از سالها که عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هوای عراق بسیار گرم بود، ایشان برای زیارت به کربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقداری یخ تهیه کرد تا به منزل ببرد. در راه حضرت ابوالفضل علیه السلام را دید که به او نهیب میزند: صدای العطش اولاد سیدالشهداء را میشنوی و یخ تهیه میکنی که به منزل ببری؟ ایشان فورا یخ ها را بر زمین ریخت و با دست خالی به منزل رفت.[۱۹]
- حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل میکند: پدرم که از تجار معروف بود، کالایی را از بمبئی به کراچی فرستاده بود. او میخواست به کراچی برود تا از نزدیک به کالای خود اشراف داشته باشد؛ اما مردد بود که با قطار برود یا با ماشینهای عادی به باخره و از آن جا به کراچی برود. نزد سید حسن که در مسجد مغول ساکن بود آمد تا استخاره کند. سید حسن نگاهی به او کرد و گفت: من از انگیزه تو کاملا آگاهم و نصیحت میکنم به باخره بروی و از آن جا به کراچی سفر کنی و از قطار استفاده نکنی! پدرم به توصیه سید عمل کرد و روز بعد خبر واژگونی قطار بمبئی، کراچی در روزنامه درج گردید.[۲۰]
- سید مصطفی فرزند مرحوم مسقطی میگوید: در سیزده سالگی همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سید صادق به حیدرآباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدرآباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبرة المومنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعۀ بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یک هفته وفات کرد و در همان مکان دفن شد.[۲۱]
- حاج موسی شعبان میگوید: یکی از شاگردان سید حسن وارد مجلس ایشان شد. سید که مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به طوری که دیگران متوجه نشوند، در باب جنابت سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما میشوید، سعی کنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید که مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست.
- حاج موسی شعبان میگوید: کسی از منطقه جیرو آمده بود. او در یکی از جشنهایی که در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتی به مجلس سید حسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض کرد و گفت خداوند از طبل و غنا نهی کرده است. مرد که فهمید مقصود اوست، از کار خود توبه کرد.[۲۲]
- ملاقات با امام زمان علیه السلام: سید علی قاضی در ابتدای تربیت سالکین، احادیث مربوط به غیبت و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه را بیان میکرد و این امر به هیجان و غیرت آنان نسبت به سلوک میافزود.[۲۳] این شوق در وجود سید حسن نیز شعله میکشید و نتیجه سیر و سلوک را دیدار امام میدانست. سید محمدحسن قاضی شوق سید حسن به دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه را چنین نقل میکند: «سید علی قاضی او را به دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه بشارت داده است. مرحوم قاضی این بشارت را در ضمن اشعار زیبایی برای او، در جواب نامه نگاشته است».[۲۴] سید حسین مسقطی برادر مرحوم مسقطی هم میگوید: سید حسن امام خود را زیارت میکرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمد؛ بلکه شاگردان خود را به آن محبوب و اصل مینمود.[۲۵] برای مثال: یک بار که رشید ترابی در شهر بمبئی بالای منبر برای مردم سخن میگفت، هنگام فرود، سیدی صاحب هیبت و وقار را مشاهده میکند (سید حسن مسقطی). سید در حالی که لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابی میگوید: من نزد او رفتم. سید فرمود آیهای را که چنان تفسیر کردی، باید چنین تفسیر کنی! اشکال خود را در سخنان وی یافتم و پس از آن او را رها نکردم. سید مراد من شد و من شاگرد وی و از دریای علم و حکمت وی بهرهمند گردیدم. بعد از مدت طولانی شاگردی سید، یک شب، صدای کوبیدن در خانه را شنیدم. وقتی در را باز کردم، دیدم استادم پشت در است. شگفت زده علت را سوال کردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتی حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابانهای شهر گذراند و به بیشههایی برد که آن ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانی را پیاده رفتیم. نزدیک صبح به ساختمانی شبیه مسجد رسیدیم. آن جا نشستیم و به اذان گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگری هم آن جا بود. از سید حسن پرسیدم چگونه وضو بگیریم؟ در این وقت شخصی غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت. دیدم آب خنک و گوارایی است، آن را نوشیدم، ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم. ما به سوی منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختی؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان عجل الله تعالی فرجه بود! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و ذکر خدا گشوده و دیگر از ذکر الهی و حکمت بسته نگردیده است.[۲۶]
وفات
امیر نظام آباد، حاکم حیدرآباد دکن هند و رییس کتابخانه آن شهر سید حسن را به حیدرآباد دعوت کرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئی مسافرت کرد. زمانی که در بمبئی بود در یکی از مساجد حیدرآباد سکونت داشت. یک روز صبح او را دیدند که در حال سجده است و سر از سجده برنمیدارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده است.[۲۷]
مرحوم علامه تهرانی در این رابطه میگوید: «مرحوم مسقطی در اواخر عمر پیوسته با دو لباس احرام زندگی میکرد. او را به هند دعوت کردند. او هم دعوت آنان را اجابت کرد. او همواره در مساجد بیتوته میکرد... روزی او را در مسجد در حالی که در سجده جان باخته بود، مشاهده کردند».[۲۸]
وفات وی در سال ۱۳۵۰ قمری واقع شد. قبر شریفش در سمت راست مقبرة المومن شهر حیدرآباد دکن هست. [۲۹]
آقا بزرگ تهرانی مینویسد: سید محمدحسن قاضی میفرمود: خبر رحلت مرحوم مسقطی را به آقا سید ابوالحسن اصفهانی تلگراف نموده بودند. ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطهای به مرحوم قاضی که در مدرسه هندی ها حجره داشتند، اعلام کردند. من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقای سید محمدحسن طباطبایی و آقا شیخ محمدتقی آملی و دیگر شاگردان مرحوم قاضی نیز در صحن بودند. هیچ یک جرات نکردند خبر ارتحال مرحوم مسقطی را به حجره بالا به مرحوم قاضی برساند؛ زیرا میدانستند، این خبر برای مرحوم قاضی با آن علاقه به مسقطی غیرقابل تحمل است، لذا سید هاشم حداد را انتخاب کردند که خبر را برساند و چون آقای حداد این خبر را رسانید، مرحوم قاضی فرمود: میدانم.[۳۰]
سید محمدحسن قاضی در کتاب خود مینویسد: مرحوم قاضی رحمه الله بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متأثر گردید، تا مدتی سخن نمیگفت و غرق در تفکر و تأمل بود.[۳۱]
پانویس
- ↑ نقباء البشر، ج۱، ص۱۳۵.
- ↑ مسقط پایتخت کشور سلطان نشین عمان است. عمان در منتهی الیه شرق و جنوب شرقی شبه جزیره عربستان قرار دارد. شهرهای مهم آن صور، مسقط، مطرح و صحار است. اکثر مردم عمان پیرو مذهب اباضی (فرقهای از خوارج نهروان)، ۳۰ درصد اهل سنت و ۲۳ درصد شیعه (اسماعیلی و اثنی عشری) هستند. شیعیان عمدتاً در مسقط و شهرهای استان ساحلی (باطنه) زندگی میکنند.
- ↑ روح مجرد، علامه تهرانی، ص ۱۰۴.
- ↑ طبقات اعلام الشیعه (قسم اول از جزء دوم)، طبقه ثانیه، آقا بزرگ تهرانی.
- ↑ صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، محمدحسن قاضی، ص ۲۴۳ـ۲۴۴.
- ↑ همان.
- ↑ قدوه العارفین، ص ۲۰.
- ↑ روح مجرد، ص ۱۰۱ـ۱۰۶.
- ↑ همان.
- ↑ همان؛ صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص ۲۲۳ـ۲۲۴.
- ↑ قدوه العارفین، ص ۴۲.
- ↑ روح مجرد، علامه تهرانی، ص ۱۰۲ـ۱۰۳.
- ↑ صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص ۲۴۳ـ۲۴۴.
- ↑ قدوه العارفین، ص ۹۵.
- ↑ قدوه العارفین، ص ۹۴.
- ↑ همان، ص ۹۹.
- ↑ همان، ص ۹۹ـ۱۰۳. مبدا الشریف در عقیده سید همان توحید است.
- ↑ اسرار ملکوت، سید محمدمحسن حسینی، ص ۶۴ـ۹۶.
- ↑ همان، ص ۹۴ـ۹۶.
- ↑ همان، ص ۱۰۸ـ۱۱۰.
- ↑ همان، ص ۱۱۳ـ۱۱۴.
- ↑ همان، ص ۱۲۱.
- ↑ اسوه عارفان، محمود طیار مراغی و صادق حسن زاده، ص ۱۷۲.
- ↑ قدوه العارفین، ص ۱۶۸.
- ↑ همان، ص ۱۶۴.
- ↑ قدوه العارفین، ص ۱۵۹ـ۱۶۰.
- ↑ صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص ۲۴۳ـ۲۴۴.
- ↑ روح مجرد، ص ۱۰۱ـ۱۰۶.
- ↑ قدوه العارفین، ص ۱۸.
- ↑ روح مجرد، ص ۱۰۴.
- ↑ صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص ۲۴۳ـ۲۴۴.
منابع
- تلخیص از مجموعه گلشن ابرار، جلد ۶، زندگی نامه "سید حسن مسقطی" از محسن دریابیگی.
آرشیو عکس و تصویر
از راست: ناشناس، سید حسن رضوی موسوی اصفهانی مسقطی، سید حسین رضوی موسوی اصفهانی مسقطی و ناشناسان
1. سید حسن رضوی موسوی اصفهانی مسقطی، 2. سید ابوالحسن حافظیان و 3. محمّدحسن نجفی کاشانی