مناظرات علمی امام جواد علیه السلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(سر آغاز مناسب نبود)
(ویرایش)
 
(۷ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
امامان معصوم علیهم السلام در اعتقاد شیعه صاحبان [[علم لدنی]] و آگاهترین افراد به مسائل دین الهی هستند. از صحنه های جذاب جلوه علم [[ائمه علیهم السلام]]، مناظرات علمی ایشان است. در منابع تاریخی و روایی مواردی از مناظرات علمی امام جواد علیه السلام نقل شده است. از جمله آنها پاسخ امام به سوالات جمعی از شیعیان برای آزمون صحت ادعای امامت آن حضرت، مناظرات امام با [[یحیی بن اکثم]] (یکی با موضوعات فقهی و دیگری در موضوع فضائل خلفا) و مناظره امام با قاضی القضات معتصم و دیگران در مورد قطع دست دزد را می توان نام برد.
+
[[ائمه اطهار|امامان]] معصوم علیهم السلام در اعتقاد [[شیعه]] صاحبان علم لدنی و آگاهترین افراد به مسائل [[دین]] الهی هستند. از صحنه های جذاب جلوه علم [[ائمه اطهار|ائمه]] علیهم السلام، مناظرات علمی ایشان است. در منابع تاریخی و روایی مواردی از مناظرات علمی [[امام جواد علیه السلام|امام جواد]] علیه السلام نقل شده است. از جمله آنها پاسخ امام به سوالات جمعی از شیعیان برای آزمون صحت ادعای [[امامت]] آن حضرت، مناظرات امام با [[یحیی بن اکثم]] (یکی با موضوعات فقهی و دیگری در موضوع فضائل خلفا) و مناظره امام با قاضی القضات [[معتصم]] و دیگران در مورد قطع دست دزد را می توان نام برد.
  
== مناظره برای اثبات امامت ==
+
==مناظره برای اثبات امامت==
شيعيان امامى از يك سو امامت را از جنبه الهى آن مى‌نگريستند و به همين دليل كمى سنّ امام هرگز نمى ‌توانست در عقيده آنها خللى وارد آورد، اما از سوى ديگر آنچه اهميت داشت بروز اين وجهه الهى بود كه مى‌ بايست در علم و دانش امامان عليهم السّلام باشد. در واقع امامان، پاسخگوى كليّه سؤالات شيعيان بودند. از اين رو آنان درباره تمامى امامان اين اصل را رعايت كرده و آنان را در مقابل انواع پرسشها قرار مى‌ دادند و تنها موقعى كه احساس مى‌ كردند آنان به خوبى از عهده پاسخ گويى به اين سؤالات بر مى‌ آيند (با وجود نص به امامتشان) از طرف شيعيان به عنوان امام معصوم شناخته مى ‌شدند.
+
شیعیان [[امامیه|امامى]] از یک سو امامت را از جنبه الهى آن مى‌نگریستند و به همین دلیل کمى سنّ امام هرگز نمى ‌توانست در عقیده آنها خللى وارد آورد، اما از سوى دیگر آنچه اهمیت داشت بروز این وجهه الهى بود که مى‌ بایست در علم و دانش [[ائمه اطهار|امامان]] علیهم السّلام باشد. در واقع امامان، پاسخگوى کلیه سؤالات شیعیان بودند. از این رو آنان درباره تمامى امامان این اصل را رعایت کرده و آنان را در مقابل انواع پرسشها قرار مى‌ دادند و تنها موقعى که احساس مى‌ کردند آنان به خوبى از عهده پاسخ گویى به این سؤالات بر مى‌ آیند (با وجود نص به امامتشان) از طرف شیعیان به عنوان امام [[معصوم]] شناخته مى ‌شدند.
  
با توجه به سنّ كم امام جواد عليه السّلام اين آزمايش از طرف شيعيان درباره آن حضرت ضرورت بيشترى پيدا مى‌كرد.<ref>حيات فكرى و سياسى ائمه، جعفريان، ص:475 </ref>
+
با توجه به سنّ کم [[امام جواد علیه السلام|امام جواد]] علیه السّلام این آزمایش از طرف شیعیان درباره آن حضرت ضرورت بیشترى پیدا مى‌کرد.<ref>حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان، ص:۴۷۵ </ref> لذا پس از شهادت [[امام رضا علیه السلام|امام رضا]] علیه السلام شیعیان گرد آمدند تا مسأله جانشینى را حل کنند. [[یونس بن عبدالرحمن|یونس بن عبد الرحمن]] که از شیعیان قابل اعتماد نزد امام رضا علیه السّلام بود گفت: تا زمانى که این فرزند؛ یعنى امام جواد علیه السّلام بزرگ شود باید چه کنیم؟ در این هنگام، [[ریان بن صلت|ریان بن صلت]] از جاى خود برخاست و به اعتراض گفت: تو خود را در ظاهر مؤمن به امام‌ جواد علیه السّلام نشان مى ‌دهى ولى پیدا است که در باطن در امامت او تردید دارى! اگر امامت وى از جانب خدا باشد، حتى اگر طفل یک روزه هم باشد به منزله شیخ است و چنانکه از طرف خدا نباشد، حتى اگر هزار سال هم عمر کرده باشد مانند سایر مردم است.
  
لذا پس از شهادت امام رضا علیه السلام شيعيان گرد آمدند تا مسأله جانشينى را حل كنند. يونس بن عبد الرحمن كه از شيعيان قابل اعتماد نزد امام رضا عليه السّلام بود گفت: تا زمانى كه اين فرزند؛ يعنى امام جواد عليه السّلام بزرگ شود بايد چه كنيم؟ در اين هنگام، ريّان بن صلت از جاى خود برخاست و به اعتراض گفت: تو خود را در ظاهر مؤمن به امام‌ جواد عليه السّلام نشان مى ‌دهى ولى پيدا است كه در باطن در امامت او ترديد دارى! اگر امامت وى از جانب خدا باشد، حتى اگر طفل يك روزه هم باشد به منزله شيخ است و چنانكه از طرف خدا نباشد، حتى اگر هزار سال هم عمر كرده باشد مانند ساير مردم است.
+
دیگران برخاستند و ریان را ساکت کردند. در آن موقع، موسم [[حج]] نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار [[امام جواد علیه السلام|ابو جعفر]] عازم مدینه گردیدند، و چون به [[مدینه|مدینه]] رسیدند، به خانه [[امام صادق علیه السلام|امام صادق]] - علیه السلام - که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبداالله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد! شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى ‌توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى‌ آمد و جوابهاى نادرست نمى‌ داد!
  
ديگران برخاستند و ريّان را ساكت كردند .در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حج شدند و به قصد ديدار ابو جعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق - عليه السلام - كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام عبداالله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. يك نفر بپا خاست و گفت: اين پسر رسول خداست، هركس سؤالى دارد از وى بكند. چند نفر از حاضران سؤالاتى كردند كه وى پاسخهاى نادرستى داد! شيعيان متحيّر و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى ‌توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى‌ آمد و جوابهاى نادرست نمى‌ داد!
+
در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مى‌آید، همه بپا خاستند و از وى استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله چنین و چنان [[فتوا]] داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!<ref> ۳۰ مجلسى، بحار الأنوار، الطبعْ الثانی، تهران، المکتبْ الاًّسلامی، ۱۳۹۵ ه'.ق، ج ۵۰، ص ۹۸ - ۱۰۰ (به نقل از عیون المعجزات) - محمد بن جریر الطّبرى، ابن رستم، دلائل الاًّمامْ، الطبعْ الثالثْ، قم منشورات الرّضى،، ۱۳۶۳ ه'.ش، ص ۲۰۴ - ۲۰۶ - مسعودى، اثبات الوصی، الطبعْ الرابعْ، نجف، المطبعْ الحیدری، ۱۳۷۴ ه'.ق، ص ۲۱۳ - ۲۱۵ (با اندکى اختلاف در عبارات) قرشى،، سید على اکبر، خاندان وحى، چاپ اول، دار الکتب الاًّسلامی، ۱۳۶۸ ه'.ش، ص ۶۴۲ - ۶۴۴ - مرتضى العاملى،، جعفر، نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد - علیه السلام - ترجمه سید محمد حسینى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، ۱۳۶۵ ه'.ش، ص ۲۷ - .۲۹ </ref>
  
در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابوجعفر است كه مى‌آيد، همه بپا خاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبدالله چنين و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پيشگاه او بايستى و به تو بگويد: با آنكه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!<ref> 30 مجلسى، بحار الأنوار، الطبعْ الثانيْ، تهران، المكتبْ الاًّسلاميْ، 1395 ه'.ق، ج 50، ص 98 - 100 (به نقل از عيون المعجزات) - محمد بن جرير الطّبرى، ابن رستم، دلائل الاًّمامْ، الطبعْ الثالثْ، قم منشورات الرّضى،، 1363 ه'.ش، ص 204 - 206 - مسعودى، اثبات الوصيْ، الطبعْ الرابعْ، نجف، المطبعْ الحيدريْ، 1374 ه'.ق، ص 213 - 215 (با اندكى اختلاف در عبارات) قرشى،، سيد على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، دار الكتب الاًّسلاميْ، 1368 ه'.ش، ص 642 - 644 - مرتضى العاملى،، جعفر، نگاهى به زندگانى سياسى امام جواد - عليه السلام - ترجمه سيد محمد حسينى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، 1365 ه'.ش، ص 27 - .29 </ref>
+
==مناظره امام جواد با یحیی بن اکثم==
 +
هنگامى که [[مأمون]] بر آن شد تا ام فضل را به تزویج امام جواد علیه السّلام درآورد، [[عباسیان]] برآشفتند و سخت به وحشت افتادند؛ زیرا بر این گمان بودند که این اقدام خلیفه، همان پى‌ آمدهایى را به دنبال خواهد داشت که اقدامش درباره پدرش امام رضا علیه السّلام پیش آورد. لذا پیش مأمون آمدند و او را بدان جهت که ممکن است [[خلافت]] از دست [[بنى عباس]] بیرون شود، از این اقدام بر حذرش داشتند. از خلیفه اجازه خواستند تا تفقّهى در دین پیدا کند و پس از آن، هر چه مصلحت دانست درباره او انجام دهد.‌ مأمون به آنها گفت که هر وقت خواستید مى ‌توانید او را بیازمایید. آنان موافقت خود را اعلام کرده، تصمیم گرفتند [[یحیی بن اکثم|یحیى بن اکثم]] را که از قضات بنام و فقیهى مشهور بود، براى مناظره با امام برگزینند و پس از جلب موافقت یحیى، از او خواستند تا سؤال دشوار و پیچیده‌اى را براى مناظره آماده کند و به او قول دادند در صورتى که امام جواد علیه السّلام را در جریان مناظره به عجز وادارد، اموال و اشیاء نفیسى به وى خواهند داد. سپس، روزى را براى این کار تعیین کردند و در آن روز همه عباسیان و نیز امام جواد علیه السّلام و یحیى بن اکثم، و حتى شخص مأمون در مجلس حضور داشتند.
 +
ابتدا یحیى بن اکثم اجازه خواست تا پرسشهاى خود را در مقابل امام مطرح کند. پس از کسب اجازه از مأمون، از حضرت جواد علیه السّلام نیز اجازه خواست و پس از آن که امام آمادگى خود را اعلام کرد، یحیى از ایشان پرسید: [[احرام|مُحرِمى]] که حیوانى را کشته، وظیفه‌ اش چیست؟
  
== مناظره امام جواد (علیه اسلام) با یحیی بن اکثم ==
+
امام در جواب از وى پرسید: آیا فرد محرم، صید را در حرم کشته یا در بیرون از آن؟ آیا محرم جاهل به حکم بوده یا عالم به حکم؟ آیا عمدا آن را کشته یا به خطا؟ آیا محرم آزاد بوده یا برده؟ آیا بالغ بوده یا نابالغ؟ هنگام رفتن به [[مکه]] آن را کشته یا در موقع بازگشت؟ صید از پرندگان بوده یا غیر آن؟ صید کوچک بوده یا بزرگ؟ محرم اصرار بر عمل خود دارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب صید را کشته یا در روز؟ محرم در حال [[عمره]] بوده یا [[حج]]؟
هنگامى كه مأمون بر آن شد تا ام فضل را به تزويج امام جواد عليه السّلام درآورد، عباسيان برآشفتند و سخت به وحشت افتادند؛ زيرا بر اين گمان بودند كه اين اقدام خليفه، همان پى‌ آمدهايى را به دنبال خواهد داشت كه اقدامش درباره پدرش امام رضا عليه السّلام پيش آورد. لذا پيش مأمون آمدند و او را بدان جهت كه ممكن است خلافت از دست بنى عباس بيرون شود، از اين اقدام بر حذرش داشتند. از خليفه اجازه خواستند تا تفقّهى در دين پيدا كند و پس از آن، هر چه مصلحت دانست درباره او انجام دهد.‌مأمون به آنها گفت که هر وقت خواستيد مى ‌توانيد او را بيازماييد.آنان موافقت خود را اعلام كرده، تصميم گرفتند يحيى بن اكثم را كه از قضات بنام و فقيهى مشهور بود، براى مناظره با امام برگزينند و پس از جلب موافقت يحيى، از او خواستند تا سؤال دشوار و پيچيده‌اى را براى مناظره آماده كند و به او قول دادند در صورتى كه امام جواد عليه السّلام را در جريان مناظره به عجز وادارد، اموال و اشياء نفيسى به وى خواهند داد. سپس، روزى را براى اين كار تعيين كردند و در آن روز همه عباسيان و نيز امام جواد عليه السّلام و يحيى بن اكثم، و حتى شخص مأمون در مجلس حضور داشتند.
 
ابتدا يحيى بن اكثم اجازه خواست تا پرسشهاى خود را در مقابل امام مطرح كند. پس از كسب اجازه از مأمون، از حضرت جواد عليه السّلام نيز اجازه خواست و پس از آن كه امام آمادگى خود را اعلام كرد، يحيى از ايشان پرسيد: مُحرِمى كه حيوانى را كشته، وظيفه‌ اش چيست؟
 
  
امام در جواب از وى پرسيد:آيا فرد محرم، صيد را در حرم كشته يا در بيرون از آن؟ آيا محرم جاهل به حكم بوده يا عالم به حكم؟ آيا عمدا آن را كشته يا به خطا؟ آيا محرم آزاد بوده يا برده؟ آيا بالغ بوده يا نابالغ؟ هنگام رفتن به مكه آن را كشته يا در موقع بازگشت؟ صيد از پرندگان بوده يا غير آن؟ صيد كوچك بوده يا بزرگ؟ محرم اصرار بر عمل خود دارد يا از كرده خود پشيمان است؟ در شب صيد را كشته يا در روز؟ محرم در حال عمره بوده يا حج؟
+
با این فروضى که امام جواد علیه السّلام براى مسأله مطرح کرد، یحیى حیرت زده و درمانده شد تا جایى که همه حضار از رنگ باختن چهره ‌اش، شکست او را به وضوح دریافتند.  
با اين فروضى كه امام جواد عليه السّلام براى مسأله مطرح كرد، يحيى حيرت زده و درمانده شد تا جايى كه همه حضار از رنگ باختن چهره ‌اش، شكست او را به وضوح دريافتند.  
 
  
مأمون از امام خواست تا خود پاسخ فروضى را كه در جواب يحيى بن اكثم مطرح كرده بود بدهد. امام به يكايك آنها پاسخ داد. آنگاه امام از يحيى بن اكثم چنين پرسيد: مرا از مردى خبر ده كه زنى در اوايل صبح بر او حرام بود؛ روز كه بالا آمد آن زن بر وى حلال شد و هنگام ظهر دوباره بر او حرام گرديد و در موقع عصر حلال شد و در وقت غروب آفتاب بار ديگر بر او حرام شد و در وقت عشا، حلال و در نيمه شب باز بر او حرام و هنگام طلوع آفتاب حلال شد؛ مسأله اين زن چيست و چگونه مرتّبا بر او حلال و حرام مى‌شود؟
+
مأمون از امام خواست تا خود پاسخ فروضى را که در جواب یحیى بن اکثم مطرح کرده بود بدهد. امام به یکایک آنها پاسخ داد. آنگاه امام از یحیى بن اکثم چنین پرسید: مرا از مردى خبر ده که زنى در اوایل صبح بر او [[حرام]] بود؛ روز که بالا آمد آن زن بر وى [[حلال]] شد و هنگام ظهر دوباره بر او حرام گردید و در موقع عصر حلال شد و در وقت غروب آفتاب بار دیگر بر او حرام شد و در وقت عشا، حلال و در نیمه شب باز بر او حرام و هنگام طلوع آفتاب حلال شد؛ مسأله این زن چیست و چگونه مرتّبا بر او حلال و حرام مى‌شود؟
يحيى بن اكثم از پاسخ به اين سؤال واماند و از امام خواست تا خود جواب مسأله را روشن كند. آن حضرت فرمود: اين زن، كنيز شخص ديگرى بوده كه بر اين مرد حرام بود، روز كه بالا آمد كنيز را از صاحبش خريدارى كرد و بدين ترتيب بر او حلال شد، ظهر او را آزاد كرد و بدين جهت دوباره بر او حرام شد. عصر با او ازدواج كرد و حلال شد. هنگام غروب او را ظهار كرد و در نتيجه به او حرام شد و در وقت عشا كفاره ظهار را داد دوباره به وى حلال شد. نيمه شب او را طلاق داد و به اين علت حرام شد؛ صبح رجوع كرد و دوباره بر او حلال شد.
+
یحیى بن اکثم از پاسخ به این سؤال واماند و از امام خواست تا خود جواب مسأله را روشن کند. آن حضرت فرمود: این زن، کنیز شخص دیگرى بوده که بر این مرد حرام بود، روز که بالا آمد کنیز را از صاحبش خریدارى کرد و بدین ترتیب بر او حلال شد، ظهر او را آزاد کرد و بدین جهت دوباره بر او حرام شد. عصر با او ازدواج کرد و حلال شد. هنگام غروب او را ظهار کرد و در نتیجه به او حرام شد و در وقت عشا [[کفاره|کفاره]] ظهار را داد دوباره به وى حلال شد. نیمه شب او را [[طلاق]] داد و به این علت حرام شد؛ صبح رجوع کرد و دوباره بر او حلال شد.
  
مأمون بار ديگر در مقابل دانش امام اظهار شگفتى كرد و گفت: كمى سنّ مانع از كمال عقل براى اين خاندان نمى‌شود.<ref> الارشاد، صص 46- 51؛ الفصول المهمّه، صص 267- 271؛ تفسير القمى، ج ص 183؛ درباره قسمت اخير نك: تحف العقول، ص 335 </ref>
+
مأمون بار دیگر در مقابل دانش امام اظهار شگفتى کرد و گفت: کمى سنّ مانع از کمال عقل براى این خاندان نمى‌شود.<ref> الارشاد، صص ۴۶- ۵۱؛ الفصول المهمّه، صص ۲۶۷- ۲۷۱؛ تفسیر القمى، ج ۱، ص ۱۸۳؛ درباره قسمت اخیر نک: تحف العقول، ص ۳۳۵ </ref>
  
== مناظره در مورد فضائل خلفا ==
+
==مناظره در مورد فضائل خلفا==
در محفل ديگر و يا به احتمال، در همان مجلسى كه ذكرش رفت، يحيى بن اكثم پرسشهاى ديگرى نيز- از جمله مسائلى درباره خلفاى نخستين- از امام جواد عليه السّلام پرسيد؛ ابتدا روايتى را مطرح كرد كه در ضمن آن چنين آمده:جبرئيل از طرف خدا و رسولش (صلّى اللّه عليه و آله) گفت: از أبوبكر سؤال كن، آيا او از من راضى است؟ من كه از او راضى هستم. امام در آن مجلس كه تعداد زيادى از علماى اهل سنت حضور داشتند فرمود: من منكر فضل ابو بكر نيستم، ولى كسى كه اين‌ روايت را نقل كرده، مى‌ بايست به روايتى كه از رسول خدا نقل شده و همه حديث‌شناسان صحت آن را پذيرفته ‌اند توجه داشته باشد، مبنى بر اين كه، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زياد شده و پس از اين زيادتر خواهد شد (قد كثرت الكذّابة علىّ)، كسانى كه دروغ بر من مى ‌بندند جايگاهشان از آتش پر خواهد شد. هنگامى كه حديثى از طرف من به شما مى‌ رسد، آن را بر كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، در صورتى كه با آن دو موافقت داشت آن را بپذيريد وگرنه كنارش گذاريد. اكنون حديثى كه تو نقل مى‌ كنى، با كتاب خدا موافق نيست؛ زيرا خداوند در قرآن مى‌فرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» <ref>  ق (50): 16</ref> آيا خدا از رضا و سخط أبو بكر آگاهى نداشت كه از او مى‌ پرسد؟اين عقلا محال است.
 
  
پس از آن يحيى درباره روايت « مثل أبى بكر و عمر فى الأرض كمثل جبرئيل و ميكائيل فى السّماء»؛ مثل أبو بكر و عمر روى زمين، مثل جبرئيل و ميكاييل در آسمان است. امام در جواب فرمود: محتواى اين روايت درست نيست؛ زيرا جبرئيل و ميكاييل همواره بندگى خدا را نموده و لحظه‌اى به او عصيان نكرده‌اند، در حالى كه أبو بكر و عمر پيش از آن كه اسلام بياورند، سالهاى طولانى مشرك بوده‌ اند. آنگاه يحيى از حديث «ابو بكر و عمر سيّدا كهول أهل الجنّة» پرسيد. امام فرمود: در بهشت جز جوان كسى وجود نخواهد داشت تا آن دو نفر، سيّد و سرور پيران آن باشند. يحيى درباره حديث «انّ عمر بن الخطاب سراج أهل الجنّة» سؤال كرد. امام فرمود: در بهشت ملائكه مقربين خدا و آدم و محمد صلّى اللّه عليه و آله و كليّه انبياى عظام حضور خواهند داشت، آيا نور آنان براى روشن كردن بهشت كافى نيست كه نياز به نور خليفه دوم ‌باشد؟
+
در محفل دیگر و یا به احتمال، در همان مجلسى که ذکرش رفت، یحیى بن اکثم پرسشهاى دیگرى نیز- از جمله مسائلى درباره [[خلفای نخستین|خلفاى نخستین]]- از امام جواد علیه السّلام پرسید؛ ابتدا روایتى را مطرح کرد که در ضمن آن چنین آمده: [[جبرئیل|جبرئیل]] از طرف خدا و رسولش (صلّى اللّه علیه و آله) گفت: از [[ابوبکر|ابوبکر]] سؤال کن، آیا او از من راضى است؟ من که از او راضى هستم. امام در آن مجلس که تعداد زیادى از علماى [[اهل سنت]] حضور داشتند فرمود: من منکر فضل ابو بکر نیستم، ولى کسى که این‌ روایت را نقل کرده، مى‌ بایست به روایتى که از رسول خدا نقل شده و همه حدیث‌شناسان صحت آن را پذیرفته ‌اند توجه داشته باشد، مبنى بر این که، آن حضرت در [[حجة الوداع]] فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زیاد شده و پس از این زیادتر خواهد شد (قد کثرت الکذّابة علىّ)، کسانى که دروغ بر من مى ‌بندند جایگاهشان از آتش پر خواهد شد. هنگامى که حدیثى از طرف من به شما مى‌ رسد، آن را بر کتاب خدا و [[سنت|سنّت]] من عرضه کنید، در صورتى که با آن دو موافقت داشت آن را بپذیرید وگرنه کنارش گذارید. اکنون حدیثى که تو نقل مى‌ کنى، با کتاب خدا موافق نیست؛ زیرا خداوند در قرآن مى‌فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ؛ و همانا ما آدمى را آفریده‌ ایم و آنچه را نفس او وسوسه مى‌ کند مى ‌دانیم، و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم».<ref> ق (۵۰): ۱۶</ref> آیا خدا از رضا و سخط أبو بکر آگاهى نداشت که از او مى‌ پرسد؟ این عقلا محال است.
  
يحيى از حديث: «انّ السكينة تنطق على لسان عمر» سؤال كرد. امام فرمود: من منكر فضل عمر نيستم، اما أبو بكر كه افضل از وى بود، بالاى منبر مى‌گفت: «انّ لى شيطانا يعترينى، فاذا ملت فسدّدونى.»
+
پس از آن یحیى درباره روایت «مثل أبى بکر و عمر فى الأرض کمثل جبرئیل و میکائیل فى السّماء: مثل أبو بکر و عمر روى زمین، مثل جبرئیل و میکاییل در آسمان است.» سوال کرد امام در جواب فرمود: محتواى این روایت درست نیست؛ زیرا جبرئیل و [[میکال|میکاییل]] همواره بندگى خدا را نموده و لحظه‌اى به او عصیان نکرده‌اند، در حالى که أبو بکر و عمر پیش از آن که [[اسلام]] بیاورند، سالهاى طولانى مشرک بوده‌ اند.  
  
يحيى گفت: درباره اين حديث چه مى‌ گوييد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «لو لم أبعث لبعث عمر»؟ امام فرمود: كتاب خدا صادق‌تر است كه مى‌فرمايد: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ؛<ref> احزاب (33):7 </ref>  خداوند كه از انبيا براى اداى صحيح و درست رسالتشان پيمان گرفته و آن بزرگواران لحظه‌اى به وى شرك نورزيده‌اند، چگونه ممكن است بر خلاف پيمان خود، شخصى را كه بخشى از عمرش را در حال شرك به خدا گذرانده به پيامبرى برگزيند؟ همچنين روايت شما با حديث صحيح «نبّئت و آدم بين الروح و الجسد» كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مباينت دارد.  
+
آنگاه یحیى از حدیث «ابو بکر و عمر سیدا کهول أهل الجنّة: ابوبکر و عمر سید و سرور پیران أهل بهشتند» پرسید. امام فرمود: در [[بهشت]] جز جوان کسى وجود نخواهد داشت تا آن دو نفر، سید و سرور پیران آن باشند و این خبر از [[حدیث جعلی|جعلیات]] [[بنی امیه|بنى امیه]] در ضدّیت با حدیثى است که [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلّى اللَّه علیه و آله در باره [[امام حسن علیه السلام|حسن]] و [[امام حسین علیه السلام|حسین]] علیهما السّلام فرمودند: «که آن دو سرور و آقاى أهل بهشت مى‌باشند».
  
يحيى گفت: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «ما احتبس عنّى الوحى قطّ الّا ظننته قد نزل على آل خطّاب»؛ وحى بر من متوقف نشد، مگر آن كه گمان كردم بر آل خطاب نازل مى ‌شود. امام فرمود: براى پيامبران جايز نيست حتّى لحظه‌اى در رسالت خود دچار ترديد شوند.
+
یحیى درباره حدیث «انّ [[عمر بن خطاب|عمر بن الخطاب]] سراج أهل الجنّة: عمر بن خطّاب چراغ أهل بهشت است» سؤال کرد. امام فرمود: در بهشت ملائکه مقربین خدا و آدم و محمد صلّى اللّه علیه و آله و کلیه انبیاى عظام حضور خواهند داشت، آیا بهشت به نور ایشان روشنایى نمى‌یابد تا به نور عمر روشن گردد؟!
از طرف ديگر خدا مى‌فرمايد: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ: <ref> . حج (22): 75 </ref> چگونه ممكن است كه نبوّت از برگزيده خدا به كسى كه مدّتها بود شرك ورزيده است منتقل شود؟
 
  
يحيى گفت: از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «لو نزّل العذاب لما نجى الّا عمر»؛ امام فرمود: اين روايت با قرآن كه مى‌گويد: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؛<ref>  انفال (8): 33 </ref> سازگار نيست و حجّت نتواند بود. <ref>  الاحتجاج، ج 2، صص 245- 249 </ref>
+
یحیى از حدیث: «انّ السکینة تنطق على لسان عمر: سکینه و آرامش بر لسان عمر سخن مى‌گوید» سؤال کرد. امام فرمود: من منکر فضل عمر نیستم، اما أبو بکر که افضل از وى بود، بالاى منبر مى‌گفت: «انّ لى شیطانا یعترینى، فاذا ملتس فسدّدونى: من شیطانی دارم که گاهی بر من مسلّط میشود وهر وقت دیدید از راه راست منحرف شدم مرا به راه راست بازآورید».
  
== مناظره با قاضی القضات معتصم در مورد قطع دست یک دزد ==
+
یحیى گفت: درباره این حدیث چه مى‌ گویید که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «لو لم أبعث لبعث عمر: اگر من مبعوث نمى ‌شدم قطعا عمر مبعوث مى‌ شد»؟ امام فرمود: کتاب خدا صادق‌تر است که مى ‌فرماید: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْک وَ مِنْ نُوحٍ؛<ref> احزاب (۳۳):۷ </ref>  خداوند که از [[انبیاء|انبیا]] براى اداى صحیح و درست رسالتشان پیمان گرفته و آن بزرگواران لحظه‌ اى به وى شرک نورزیده‌ اند، چگونه ممکن است بر خلاف پیمان خود، شخصى را که بخشى از عمرش را در حال [[شرک|شرک]] به خدا گذرانده به پیامبرى برگزیند؟ همچنین روایت شما با حدیث صحیح «نبّئت و آدم بین الروح و الجسد» که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده مباینت دارد.
زُرقان، كه با ابن ابى دُؤاد دوستى و صميميت داشت، مى‌گويد: يك روز «ابن ابى دُؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى كه بشدت افسرده و غمگين بود. علت را جويا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟
+
 
 +
یحیى گفت: از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «ما احتبس عنّى الوحى قطّ الّا ظننته قد نزل على آل خطّاب»؛ [[وحی|وحى]] بر من متوقف نشد، مگر آن که گمان کردم بر آل خطاب نازل مى ‌شود. امام فرمود: براى پیامبران جایز نیست حتّى لحظه‌اى در رسالت خود دچار تردید شوند.
 +
 
 +
از طرف دیگر خدا مى‌فرماید: اللَّهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ:<ref> . حج (۲۲): ۷۵ </ref> چگونه ممکن است که [[نبوت]] از برگزیده خدا به کسى که مدّتها بود شرک ورزیده است منتقل شود؟
 +
 
 +
یحیى گفت: از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «لو نزّل العذاب لما نجى الّا عمر؛ اگر عذاب نازل می شد جز عمر نجات پیدا نمی کرد.» امام فرمود: این روایت با [[قرآن]] که مى‌گوید: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یسْتَغْفِرُونَ؛ و خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند در حالى که تو در میان ایشانى، و خدا عذاب‌کننده آنان نیست در حالى که آمرزش مى‌خواهند»<ref>انفال (۸): ۳۳ </ref> سازگار نیست و حجّت نتواند بود.<ref>  الاحتجاج، ج ۲، صص ۲۴۵- ۲۴۹ </ref>
 +
 
 +
==مناظره در مورد قطع دست دزد==
 +
زُرقان، که با ابن ابى دُؤاد دوستى و صمیمیت داشت، مى‌گوید: یک روز «ابن ابى دُؤاد» از مجلس [[معتصم]] بازگشت، در حالى که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟
  
 
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
 
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
  
گفتم: جريان چه بود!
+
گفتم: جریان چه بود!
 
 
گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه (معتصم) خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نيز فرا خواند و از ما پرسيد:
 
  
دست دزد از كجا بايد قطع شود؟
+
گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟
  
 
من گفتم: از مچ دست.
 
من گفتم: از مچ دست.
  
گفت: دليل آن چيست؟
+
گفت: دلیل آن چیست؟
  
گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَاَيْدِيْكُمْ» <ref> سوره مائده: آيه .5 </ref>«صورت و دستهايتان را مسح كنيد» تا مچ دست است.
+
گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکمْ وَاَیدِیکمْ»<ref> سوره مائده: آیه .۵ </ref> «صورت و دستهایتان را مسح کنید» تا مچ دست است.
  
گروهى از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مى‌ گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولى گروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در آيه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَاَيْدِيَكُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ»<ref> سوره مائده: آيه .5 </ref> «صورتها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد» تا آرنج است.
+
گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى‌ گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکمْ وَاَیدِیکمْ الىَ الْمَرافِقِ»<ref> سوره مائده: آیه .۵ </ref> «صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید» تا آرنج است.
  
آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسئله چيست؟
+
آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟
  
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار.
+
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.
  
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.
+
معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید.
  
محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‌گويم. اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست بايد باقى بماند.
+
محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‌گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند.
  
معتصم گفت: به چه دليل؟
+
معتصم گفت: به چه دلیل؟
  
گفت: زيرا رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‌پذيرد: صورت (پيشانى)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ‌ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نيز خداى متعال مى ‌فرماید: «سجده گاهها (هفت عضوى كه سجده بر آنها انجام مى‌گيرد) از آن خداست، پس، هيچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانيد (و عبادت نكنيد)»( و آنچه براى خداست، قطع نمى‌شود.
+
گفت: زیرا [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] (صلی الله علیه و آله) فرمود: [[سجده]] بر هفت عضو بدن تحقق مى‌پذیرد: صورت (پیشانى)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ‌ماند تا سجده [[نماز]] را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى ‌فرماید: «سجده گاهها (هفت عضوى که سجده بر آنها انجام مى‌گیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنید)»( و آنچه براى خداست، قطع نمى‌شود.)
  
«ابن أبى دُؤاد» مى‌گويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند و ما نزد حضار، بى آبرو شديم و من همانجا از فرط شرمسارى و اندوه آرزوى مرگ كردم!<ref> پيشواى نهم...، همان صفحات - طبرسى، مجمع البيان، شركْ المعارف الاًّسلاميْ، 1379 ه'.ق، ج 10، ص 372 - عيّاشى، كتاب التفسير، تصحيح و تعليق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، مطبعْ علميْ، ج ص 320 - سيد هاشم حسينى بحرانى،، البرهان فى لا تفسير القرآن، قم، مطبوعاتى اًّسماعيليان، ج ص 471 - بيروت، دار اًّحيأ التراث العربى،، ج 18، ص 490 (ابواب حدّ السّرقْ، باب 4) </ref>
+
«ابن أبى دُؤاد» مى‌گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم و من همانجا از فرط شرمسارى و اندوه آرزوى مرگ کردم!<ref> پیشواى نهم...، همان صفحات - طبرسى، مجمع البیان، شرک المعارف الاًّسلامی، ۱۳۷۹ ه'.ق، ج ۱۰، ص ۳۷۲ - عیاشى، کتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، مطبعْ علمی، ج ۱، ص ۳۲۰ - سید هاشم حسینى بحرانى،، البرهان فى لا تفسیر القرآن، قم، مطبوعاتى اًّسماعیلیان، ج ۱، ص ۴۷۱ - بیروت، دار اًّحیأ التراث العربى،، ج ۱۸، ص ۴۹۰ (ابواب حدّ السّرقْ، باب ۴) </ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
<references/>
+
<references />
 +
 
 +
==منابع==
  
== منابع ==
+
*حيات فكرى و سياسى ائمه، رسول جعفريان، انتشارات انصاریان،1381.
*حيات فكرى و سياسى ائمه،رسول جعفريان،انتشارات انصاریان،1381
+
*سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی.
* سیره پیشوایان ، مهدی پیشوایی
+
*احتجاج طبرسی، ترجمه بهراد جعفری.
  
 
==پیوندها==
 
==پیوندها==
*[http://ahlolbait.com/%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7/%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A8%D8%AA%DB%8C/%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF-%D8%B9%D9%84%D9%8A%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85   ویژه نامه ولادت امام جواد عليه السلام]
+
 
 +
*[http://ahlolbait.com/%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7/%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A8%D8%AA%DB%8C/%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF-%D8%B9%D9%84%D9%8A%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85 ویژه نامه ولادت امام جواد عليه السلام]
 +
 
 +
<br />{{شناختنامه امام جواد (ع)}}
  
 
[[رده: امام جواد علیه السلام ]]
 
[[رده: امام جواد علیه السلام ]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۱۲:۲۴

امامان معصوم علیهم السلام در اعتقاد شیعه صاحبان علم لدنی و آگاهترین افراد به مسائل دین الهی هستند. از صحنه های جذاب جلوه علم ائمه علیهم السلام، مناظرات علمی ایشان است. در منابع تاریخی و روایی مواردی از مناظرات علمی امام جواد علیه السلام نقل شده است. از جمله آنها پاسخ امام به سوالات جمعی از شیعیان برای آزمون صحت ادعای امامت آن حضرت، مناظرات امام با یحیی بن اکثم (یکی با موضوعات فقهی و دیگری در موضوع فضائل خلفا) و مناظره امام با قاضی القضات معتصم و دیگران در مورد قطع دست دزد را می توان نام برد.

مناظره برای اثبات امامت

شیعیان امامى از یک سو امامت را از جنبه الهى آن مى‌نگریستند و به همین دلیل کمى سنّ امام هرگز نمى ‌توانست در عقیده آنها خللى وارد آورد، اما از سوى دیگر آنچه اهمیت داشت بروز این وجهه الهى بود که مى‌ بایست در علم و دانش امامان علیهم السّلام باشد. در واقع امامان، پاسخگوى کلیه سؤالات شیعیان بودند. از این رو آنان درباره تمامى امامان این اصل را رعایت کرده و آنان را در مقابل انواع پرسشها قرار مى‌ دادند و تنها موقعى که احساس مى‌ کردند آنان به خوبى از عهده پاسخ گویى به این سؤالات بر مى‌ آیند (با وجود نص به امامتشان) از طرف شیعیان به عنوان امام معصوم شناخته مى ‌شدند.

با توجه به سنّ کم امام جواد علیه السّلام این آزمایش از طرف شیعیان درباره آن حضرت ضرورت بیشترى پیدا مى‌کرد.[۱] لذا پس از شهادت امام رضا علیه السلام شیعیان گرد آمدند تا مسأله جانشینى را حل کنند. یونس بن عبد الرحمن که از شیعیان قابل اعتماد نزد امام رضا علیه السّلام بود گفت: تا زمانى که این فرزند؛ یعنى امام جواد علیه السّلام بزرگ شود باید چه کنیم؟ در این هنگام، ریان بن صلت از جاى خود برخاست و به اعتراض گفت: تو خود را در ظاهر مؤمن به امام‌ جواد علیه السّلام نشان مى ‌دهى ولى پیدا است که در باطن در امامت او تردید دارى! اگر امامت وى از جانب خدا باشد، حتى اگر طفل یک روزه هم باشد به منزله شیخ است و چنانکه از طرف خدا نباشد، حتى اگر هزار سال هم عمر کرده باشد مانند سایر مردم است.

دیگران برخاستند و ریان را ساکت کردند. در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق - علیه السلام - که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبداالله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد! شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى ‌توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى‌ آمد و جوابهاى نادرست نمى‌ داد!

در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مى‌آید، همه بپا خاستند و از وى استقبال کرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟![۲]

مناظره امام جواد با یحیی بن اکثم

هنگامى که مأمون بر آن شد تا ام فضل را به تزویج امام جواد علیه السّلام درآورد، عباسیان برآشفتند و سخت به وحشت افتادند؛ زیرا بر این گمان بودند که این اقدام خلیفه، همان پى‌ آمدهایى را به دنبال خواهد داشت که اقدامش درباره پدرش امام رضا علیه السّلام پیش آورد. لذا پیش مأمون آمدند و او را بدان جهت که ممکن است خلافت از دست بنى عباس بیرون شود، از این اقدام بر حذرش داشتند. از خلیفه اجازه خواستند تا تفقّهى در دین پیدا کند و پس از آن، هر چه مصلحت دانست درباره او انجام دهد.‌ مأمون به آنها گفت که هر وقت خواستید مى ‌توانید او را بیازمایید. آنان موافقت خود را اعلام کرده، تصمیم گرفتند یحیى بن اکثم را که از قضات بنام و فقیهى مشهور بود، براى مناظره با امام برگزینند و پس از جلب موافقت یحیى، از او خواستند تا سؤال دشوار و پیچیده‌اى را براى مناظره آماده کند و به او قول دادند در صورتى که امام جواد علیه السّلام را در جریان مناظره به عجز وادارد، اموال و اشیاء نفیسى به وى خواهند داد. سپس، روزى را براى این کار تعیین کردند و در آن روز همه عباسیان و نیز امام جواد علیه السّلام و یحیى بن اکثم، و حتى شخص مأمون در مجلس حضور داشتند. ابتدا یحیى بن اکثم اجازه خواست تا پرسشهاى خود را در مقابل امام مطرح کند. پس از کسب اجازه از مأمون، از حضرت جواد علیه السّلام نیز اجازه خواست و پس از آن که امام آمادگى خود را اعلام کرد، یحیى از ایشان پرسید: مُحرِمى که حیوانى را کشته، وظیفه‌ اش چیست؟

امام در جواب از وى پرسید: آیا فرد محرم، صید را در حرم کشته یا در بیرون از آن؟ آیا محرم جاهل به حکم بوده یا عالم به حکم؟ آیا عمدا آن را کشته یا به خطا؟ آیا محرم آزاد بوده یا برده؟ آیا بالغ بوده یا نابالغ؟ هنگام رفتن به مکه آن را کشته یا در موقع بازگشت؟ صید از پرندگان بوده یا غیر آن؟ صید کوچک بوده یا بزرگ؟ محرم اصرار بر عمل خود دارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب صید را کشته یا در روز؟ محرم در حال عمره بوده یا حج؟

با این فروضى که امام جواد علیه السّلام براى مسأله مطرح کرد، یحیى حیرت زده و درمانده شد تا جایى که همه حضار از رنگ باختن چهره ‌اش، شکست او را به وضوح دریافتند.

مأمون از امام خواست تا خود پاسخ فروضى را که در جواب یحیى بن اکثم مطرح کرده بود بدهد. امام به یکایک آنها پاسخ داد. آنگاه امام از یحیى بن اکثم چنین پرسید: مرا از مردى خبر ده که زنى در اوایل صبح بر او حرام بود؛ روز که بالا آمد آن زن بر وى حلال شد و هنگام ظهر دوباره بر او حرام گردید و در موقع عصر حلال شد و در وقت غروب آفتاب بار دیگر بر او حرام شد و در وقت عشا، حلال و در نیمه شب باز بر او حرام و هنگام طلوع آفتاب حلال شد؛ مسأله این زن چیست و چگونه مرتّبا بر او حلال و حرام مى‌شود؟ یحیى بن اکثم از پاسخ به این سؤال واماند و از امام خواست تا خود جواب مسأله را روشن کند. آن حضرت فرمود: این زن، کنیز شخص دیگرى بوده که بر این مرد حرام بود، روز که بالا آمد کنیز را از صاحبش خریدارى کرد و بدین ترتیب بر او حلال شد، ظهر او را آزاد کرد و بدین جهت دوباره بر او حرام شد. عصر با او ازدواج کرد و حلال شد. هنگام غروب او را ظهار کرد و در نتیجه به او حرام شد و در وقت عشا کفاره ظهار را داد دوباره به وى حلال شد. نیمه شب او را طلاق داد و به این علت حرام شد؛ صبح رجوع کرد و دوباره بر او حلال شد.

مأمون بار دیگر در مقابل دانش امام اظهار شگفتى کرد و گفت: کمى سنّ مانع از کمال عقل براى این خاندان نمى‌شود.[۳]

مناظره در مورد فضائل خلفا

در محفل دیگر و یا به احتمال، در همان مجلسى که ذکرش رفت، یحیى بن اکثم پرسشهاى دیگرى نیز- از جمله مسائلى درباره خلفاى نخستین- از امام جواد علیه السّلام پرسید؛ ابتدا روایتى را مطرح کرد که در ضمن آن چنین آمده: جبرئیل از طرف خدا و رسولش (صلّى اللّه علیه و آله) گفت: از ابوبکر سؤال کن، آیا او از من راضى است؟ من که از او راضى هستم. امام در آن مجلس که تعداد زیادى از علماى اهل سنت حضور داشتند فرمود: من منکر فضل ابو بکر نیستم، ولى کسى که این‌ روایت را نقل کرده، مى‌ بایست به روایتى که از رسول خدا نقل شده و همه حدیث‌شناسان صحت آن را پذیرفته ‌اند توجه داشته باشد، مبنى بر این که، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زیاد شده و پس از این زیادتر خواهد شد (قد کثرت الکذّابة علىّ)، کسانى که دروغ بر من مى ‌بندند جایگاهشان از آتش پر خواهد شد. هنگامى که حدیثى از طرف من به شما مى‌ رسد، آن را بر کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، در صورتى که با آن دو موافقت داشت آن را بپذیرید وگرنه کنارش گذارید. اکنون حدیثى که تو نقل مى‌ کنى، با کتاب خدا موافق نیست؛ زیرا خداوند در قرآن مى‌فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ؛ و همانا ما آدمى را آفریده‌ ایم و آنچه را نفس او وسوسه مى‌ کند مى ‌دانیم، و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم».[۴] آیا خدا از رضا و سخط أبو بکر آگاهى نداشت که از او مى‌ پرسد؟ این عقلا محال است.

پس از آن یحیى درباره روایت «مثل أبى بکر و عمر فى الأرض کمثل جبرئیل و میکائیل فى السّماء: مثل أبو بکر و عمر روى زمین، مثل جبرئیل و میکاییل در آسمان است.» سوال کرد امام در جواب فرمود: محتواى این روایت درست نیست؛ زیرا جبرئیل و میکاییل همواره بندگى خدا را نموده و لحظه‌اى به او عصیان نکرده‌اند، در حالى که أبو بکر و عمر پیش از آن که اسلام بیاورند، سالهاى طولانى مشرک بوده‌ اند.

آنگاه یحیى از حدیث «ابو بکر و عمر سیدا کهول أهل الجنّة: ابوبکر و عمر سید و سرور پیران أهل بهشتند» پرسید. امام فرمود: در بهشت جز جوان کسى وجود نخواهد داشت تا آن دو نفر، سید و سرور پیران آن باشند و این خبر از جعلیات بنى امیه در ضدّیت با حدیثى است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در باره حسن و حسین علیهما السّلام فرمودند: «که آن دو سرور و آقاى أهل بهشت مى‌باشند».

یحیى درباره حدیث «انّ عمر بن الخطاب سراج أهل الجنّة: عمر بن خطّاب چراغ أهل بهشت است» سؤال کرد. امام فرمود: در بهشت ملائکه مقربین خدا و آدم و محمد صلّى اللّه علیه و آله و کلیه انبیاى عظام حضور خواهند داشت، آیا بهشت به نور ایشان روشنایى نمى‌یابد تا به نور عمر روشن گردد؟!

یحیى از حدیث: «انّ السکینة تنطق على لسان عمر: سکینه و آرامش بر لسان عمر سخن مى‌گوید» سؤال کرد. امام فرمود: من منکر فضل عمر نیستم، اما أبو بکر که افضل از وى بود، بالاى منبر مى‌گفت: «انّ لى شیطانا یعترینى، فاذا ملتس فسدّدونى: من شیطانی دارم که گاهی بر من مسلّط میشود وهر وقت دیدید از راه راست منحرف شدم مرا به راه راست بازآورید».

یحیى گفت: درباره این حدیث چه مى‌ گویید که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «لو لم أبعث لبعث عمر: اگر من مبعوث نمى ‌شدم قطعا عمر مبعوث مى‌ شد»؟ امام فرمود: کتاب خدا صادق‌تر است که مى ‌فرماید: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْک وَ مِنْ نُوحٍ؛[۵] خداوند که از انبیا براى اداى صحیح و درست رسالتشان پیمان گرفته و آن بزرگواران لحظه‌ اى به وى شرک نورزیده‌ اند، چگونه ممکن است بر خلاف پیمان خود، شخصى را که بخشى از عمرش را در حال شرک به خدا گذرانده به پیامبرى برگزیند؟ همچنین روایت شما با حدیث صحیح «نبّئت و آدم بین الروح و الجسد» که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده مباینت دارد.

یحیى گفت: از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «ما احتبس عنّى الوحى قطّ الّا ظننته قد نزل على آل خطّاب»؛ وحى بر من متوقف نشد، مگر آن که گمان کردم بر آل خطاب نازل مى ‌شود. امام فرمود: براى پیامبران جایز نیست حتّى لحظه‌اى در رسالت خود دچار تردید شوند.

از طرف دیگر خدا مى‌فرماید: اللَّهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ:[۶] چگونه ممکن است که نبوت از برگزیده خدا به کسى که مدّتها بود شرک ورزیده است منتقل شود؟

یحیى گفت: از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: «لو نزّل العذاب لما نجى الّا عمر؛ اگر عذاب نازل می شد جز عمر نجات پیدا نمی کرد.» امام فرمود: این روایت با قرآن که مى‌گوید: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یسْتَغْفِرُونَ؛ و خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند در حالى که تو در میان ایشانى، و خدا عذاب‌کننده آنان نیست در حالى که آمرزش مى‌خواهند»[۷] سازگار نیست و حجّت نتواند بود.[۸]

مناظره در مورد قطع دست دزد

زُرقان، که با ابن ابى دُؤاد دوستى و صمیمیت داشت، مى‌گوید: یک روز «ابن ابى دُؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!

گفتم: جریان چه بود!

گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست.

گفت: دلیل آن چیست؟

گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکمْ وَاَیدِیکمْ»[۹] «صورت و دستهایتان را مسح کنید» تا مچ دست است.

گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى‌ گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکمْ وَاَیدِیکمْ الىَ الْمَرافِقِ»[۱۰] «صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید» تا آرنج است.

آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟

گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.

معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید.

محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‌گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند.

معتصم گفت: به چه دلیل؟

گفت: زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‌پذیرد: صورت (پیشانى)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ‌ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى ‌فرماید: «سجده گاهها (هفت عضوى که سجده بر آنها انجام مى‌گیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنید)»( و آنچه براى خداست، قطع نمى‌شود.)

«ابن أبى دُؤاد» مى‌گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم و من همانجا از فرط شرمسارى و اندوه آرزوى مرگ کردم![۱۱]

پانویس

  1. حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان، ص:۴۷۵
  2. ۳۰ مجلسى، بحار الأنوار، الطبعْ الثانی، تهران، المکتبْ الاًّسلامی، ۱۳۹۵ ه'.ق، ج ۵۰، ص ۹۸ - ۱۰۰ (به نقل از عیون المعجزات) - محمد بن جریر الطّبرى، ابن رستم، دلائل الاًّمامْ، الطبعْ الثالثْ، قم منشورات الرّضى،، ۱۳۶۳ ه'.ش، ص ۲۰۴ - ۲۰۶ - مسعودى، اثبات الوصی، الطبعْ الرابعْ، نجف، المطبعْ الحیدری، ۱۳۷۴ ه'.ق، ص ۲۱۳ - ۲۱۵ (با اندکى اختلاف در عبارات) قرشى،، سید على اکبر، خاندان وحى، چاپ اول، دار الکتب الاًّسلامی، ۱۳۶۸ ه'.ش، ص ۶۴۲ - ۶۴۴ - مرتضى العاملى،، جعفر، نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد - علیه السلام - ترجمه سید محمد حسینى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، ۱۳۶۵ ه'.ش، ص ۲۷ - .۲۹
  3. الارشاد، صص ۴۶- ۵۱؛ الفصول المهمّه، صص ۲۶۷- ۲۷۱؛ تفسیر القمى، ج ۱، ص ۱۸۳؛ درباره قسمت اخیر نک: تحف العقول، ص ۳۳۵
  4. ق (۵۰): ۱۶
  5. احزاب (۳۳):۷
  6. . حج (۲۲): ۷۵
  7. انفال (۸): ۳۳
  8. الاحتجاج، ج ۲، صص ۲۴۵- ۲۴۹
  9. سوره مائده: آیه .۵
  10. سوره مائده: آیه .۵
  11. پیشواى نهم...، همان صفحات - طبرسى، مجمع البیان، شرک المعارف الاًّسلامی، ۱۳۷۹ ه'.ق، ج ۱۰، ص ۳۷۲ - عیاشى، کتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، مطبعْ علمی، ج ۱، ص ۳۲۰ - سید هاشم حسینى بحرانى،، البرهان فى لا تفسیر القرآن، قم، مطبوعاتى اًّسماعیلیان، ج ۱، ص ۴۷۱ - بیروت، دار اًّحیأ التراث العربى،، ج ۱۸، ص ۴۹۰ (ابواب حدّ السّرقْ، باب ۴)

منابع

  • حيات فكرى و سياسى ائمه، رسول جعفريان، انتشارات انصاریان،1381.
  • سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی.
  • احتجاج طبرسی، ترجمه بهراد جعفری.

پیوندها