رویارویی ابن زیاد و حضرت زینب علیهاالسلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۱۰ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}
+
[[پرونده:Monazereh.jpg|thumb|left|تصویرسازی ما رأیتُ الّا جمیلاً - اثر استاد زهرا مرادحاجتی]]
روز 13 محرم الحرام سال 61 هجری قمری اسرای کربلا را با غل و زنجیر در [[کوفه]] گرداندند پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند،
 
«[[عبیدالله بن زیاد]]» در كاخ خود دیدار عمومی ترتیب داده بود و دستور داده بود تا سر بریده امام حسین ـ علیه السّلام ـ را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و كودكان را وارد كاخ نمودند.
 
در بیان رویارویی [[حضرت زینب(س)]] و ابن زیاد در منابع تاریخی اقوالی نقل شده است که در ذیل به بیان آنها می پردازیم:
 
در تاريخ الطبرى به نقل از حُمَيد بن مسلم  این گونه آمده است : هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را با كودكان و خواهران و زنانش نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند ، زينب ، دختر فاطمه عليهاالسلام ، بدترين لباسش را پوشيده بود و ناشناس مى نمود و كنيزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامى كه وارد شد، نشست . عبيد اللّه بن زياد گفت: اين كه نشست، كه بود؟
 
  
زينب عليهاالسلام با او سخن نگفت . عبيد اللّه ، سه بار پرسيد و زينب عليهاالسلام در هر سه بار، ساكت ماند . يكى از كنيزانش گفت : اين ، زينب، دختر فاطمه عليهاالسلام است . عبيد اللّه به او گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را رسوا كرد و شما را كُشت و سخن دروغتان را آشكار كرد! زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدايى را كه ما را به محمّد صلى الله عليه و آله گرامى داشت و پاك و پاكيزه مان كرد و آن گونه كه تو مى گويى ، نيست . تنها فاسق است كه رسوا مى شود و تنها تبهكار است كه تكذيب مى شود» . ابن زياد گفت : كار خدا را با خاندانت ، چگونه ديدى؟ زينب عليهاالسلام گفت :
+
روز [[13 محرم|۱۳ ماه محرم]] سال ۶۱ هجری، [[اسرای اهل بیت علیهم السلام|اسرای کربلا]] را با غُل و زنجیر در [[کوفه]] گرداندند. [[عبیدالله بن زیاد]] در کاخ خود دیدار عمومی ترتیب داده و دستور داده بود تا سر بریده [[امام حسین]] علیه‌السلام را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و کودکان را وارد کاخ نمودند. در این مجلس، [[حضرت زینب]] علیهاالسلام به افشاگری علیه ابن زیاد پرداخت.
 +
==سخنان حضرت زینب در مجلس ابن زیاد==
 +
در بیان رویارویی [[حضرت زینب]] سلام الله علیها و [[عبیدالله بن زیاد]]، در منابع تاریخی اقوالی نقل شده است که در ادامه ذکر می‌شود.  
  
«كشته شدن ، برايشان تقدير شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و به زودى ، خداوند ، تو و ايشان را گِرد هم مى آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى كنيد» . ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ كشتن زينب عليهاالسلام را كرد] . عمرو بن حُرَيث به او گفت : خدا ، امير را به سلامت دارد! او يك زن است . آيا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى كنيد؟ زن را به سخنش نمى گيرند و بر ناسزا و پريشان گويى اش سرزنش نمى كنند.
+
<nowiki>***</nowiki>
  
ابن زياد به او گفت : خداوند ، دل مرا با كشتن طغيانگرت و عاصيان نافرمان خاندانت خُنَك كرد ! زينب عليهاالسلام گريست و سپس گفت : «بزرگم را كُشتى و خاندانم را هلاك كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن در آوردى .اگر اين ، دل تو را خُنَك مى كند ، خُنَك شد !». عبيد اللّه به او گفت : اين ، دليرى است .به جانم سوگند ، پدرت نيز شاعر و دلير بود . زينب عليهاالسلام گفت :«زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به كارهاى ديگر پرداختم . آنچه مى گويم ، الهام درونى من است» .
+
الف. در «[[تاریخ طبری (کتاب)|تاریخ طبرى]]» به نقل از [[حمید بن مسلم|حُمَید بن مسلم]] این گونه آمده است: هنگامى که [[سر امام حسین علیه السلام|سرِ حسین]] (علیه السلام) را با کودکان و خواهران و زنانش نزد عبیدالله بن زیاد آوردند، [[حضرت زینب سلام الله علیها|زینب]] دختر [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] (علیهاالسلام)، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس مى نمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامى که وارد شد، نشست. عبیداللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟
  
در الملهوف  این گونه آمده است.:ابن زياد در كاخ نشست و بار عام داد . سر حسين عليه السلام را آوردند و جلويش نهادند و زنان و كودكان حسين عليه السلام را نيز وارد كردند . زينب ، دختر على عليه السلام ، ناشناس نشست . ابن زياد ، در باره او پرسيد . گفتند : اين ، زينب ، دختر على است . ابن زياد ، به سوى او رو كرد و گفت : ستايش ، خدايى را كه رسوايتان ساخت و سخنانتان را دروغ كرد ! زينب عليهاالسلام گفت : «تنها فاسق ، رسوا مى شود و تنها تبهكار ، دروغگو از كار در مى آيد ، كه آنها هم كسان ديگرى غير از ما هستند».
+
حضرت زینب با او سخن نگفت. عبیداللّه سه بار پرسید و زینب (علیهاالسلام) در هر سه بار، ساکت ماند. یکى از کنیزانش گفت: این زینب، دختر فاطمه (علیهاالسلام) است.  
 
ابن زياد گفت : كار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدى؟ زينب عليهاالسلام گفت :
 
«جز زيبايى نديدم . اينان ، كسانى بودند كه خداوند ، كشته شدن را برايشان تقدير كرده بود و آنان هم به سوى قتلگاه خود شتافتند . و به زودى ، خداوند ، تو و آنان را گِرد هم مى آورد و آنان با تو اقامه حجّت و برهان مى كنند و خواهى ديد كه چه كسى چيره مى شود . مادرت به عزايت بنشيند ، اى پسر مرجانه!».
 
 
ابن زياد ، خشمگين شد و گويى آهنگ كشتنش را كرد . [[عمرو بن حُرَيث]] به او گفت : اى امير ! او يك زن است و زن به خاطر سخنش مؤاخذه نمى شود . ابن زياد به او گفت : خداوند ، دل مرا با كشتن حسين طغيانگرت و سركشان نافرمان خاندانت خُنك كرد (تسلّى بخشيد)! زينب عليهاالسلام گفت : «به جانم سوگند كه بزرگم را كُشتى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن كندى ، و اگر اين ، دلت را خُنك مى كند ، خُنَك شد!» . ابن زياد ـ كه خدا ، لعنتش كند ـ گفت : اين زن ، سجع مى گويد و به جانم سوگند ، پدرش نيز شاعر و سجعگو بود . زينب عليهاالسلام گفت : «اى ابن زياد ! زن را با سجع گفتن ، چه كار ؟» .
 
  
 +
عبیداللّه به او گفت: ستایش خدایى را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و سخن دروغتان را آشکار کرد! زینب (علیهاالسلام) گفت: «ستایش خدایى را که ما را به [[پیامبر اسلام|محمد]] صلى الله علیه وآله گرامى داشت و پاک و پاکیزه مان کرد و آن گونه که تو مى گویى، نیست. تنها فاسق است که رسوا مى شود و تنها تبهکار است که تکذیب مى شود».
  
[[شيخ مفيد]] نیز این  گونه می نویسد: اهل و عيال حسين (ع) را نزد ابن زياد بردند. از آن جمله زينب، خواهر حسين (ع)، به طور ناشناس و با جامه ‌هاى ژنده وارد شد. او رفت و در گوشه‌اى از قصر نشست و كنيزانش گرد او را گرفتند. ابن زياد گفت: آن كه با آن زنان در گوشه نشسته كيست؟ زينب پاسخ نداد و او براى بار دوم و سوم پرسش خود را تكرار كرد.
+
[[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] گفت: «کیف رأیتَ صنع الله بأخیک و اهل بیتک؟»؛ کار خدا را با خاندانت، چگونه دیدى؟ زینب علیهاالسلام گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و بزودى خداوند تو و ایشان را گِرد هم مى آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى کنید».  
يكى از كنيزان پاسخ داد، او زينب، دختر فاطمه، دختر رسول خدا (ص) است. ابن زياد خطاب به او گفت: خداى را سپاس كه شما را رسوا كرد و كشت و افسانه شما را تكذيب كرد!
 
زينب (س) فرمود: خداى را سپاس كه ما را به وسيله پيامبرش محمد (ص) كرامت بخشيد و از پليدى پاك كرد. آن كسى كه رسوا مى‌شود فاسق است و كسى كه تكذيب مى‌گردد فاجر است و او كسى جز ما است. الحمدللّه.
 
  
ابن زياد گفت: رفتار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟
+
ابن زیاد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن زینب علیهاالسلام را کرد]. عمرو بن حُرَیث به او گفت: خدا امیر را به سلامت دارد! او یک زن است. آیا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى کنید؟ زن را به سخنش نمى گیرند و بر ناسزا و پریشان گویى‌اش سرزنش نمى کنند.
فرمود: خداوند بر ايشان قتل را مقدر ساخت و آنان به آرامگاههايشان رفتند و خداوند تو و آنان را گرد خواهد آورد تا براى او دليل بياوريد و نزد او شكايت بريد.
 
ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد.
 
  
عمرو بن حريث  گفت: اى امير، او زنى بيش نيست و سخن زنان قابل اعتماد نباشد و بر گفتارش نبايد او را نكوهش كرد!
+
ابن زیاد به حضرت زینب گفت: خداوند دل مرا با کشتن طغیانگران و عاصیان نافرمان خاندانت خُنَک کرد! زینب علیهاالسلام گریست و سپس گفت: «بزرگم را کشتى و خاندانم را هلاک کردى و شاخه ام را بُریدى و ریشه ام را از بیخ و بُن درآوردى. اگر این دل تو را خُنَک مى کند، خُنَک شد!»
  
آنگاه ابن زياد گفت: از كارى كه خداوند با خاندان سركش و نافرمان تو كرد، دلم خنك شد.  
+
عبیداللّه به او گفت: این دلیرى است. به جانم سوگند پدرت نیز شاعر و دلیر بود. زینب علیهاالسلام گفت: «زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به کارهاى دیگر پرداختم. آنچه مى گویم، الهام درونى من است».
زينب گريست و فرمود: به جانم سوگند، بزرگسالم را كشتى، كسانم را نابود كردى، شاخه‌ام را بريدى، ريشه‌ام را برآوردى، اگر اين دلت را خنك مى‌كند، خنك دل باش.
 
  
عبيد اللّه گفت: او سجع گوى است، به خدا سوگند، پدرت هم سجع گو و شاعر بود.
+
<nowiki>***</nowiki>
فرمود: زن را به سجع گفتن چه كار! مرا فراغت سجع گويى نيست! ليكن اين سخنى است كه از خاطرى اندوهناك برمى خيزد.
 
  
== منابع ==
+
ب. [[شيخ مفيد|شیخ مفید]] نیز در «[[الارشاد]]» می نویسد: اهل و عیال امام حسین علیه السلام را نزد ابن زیاد بردند. از آن جمله زینب، خواهر حسین علیه السلام به طور ناشناس و با جامه ‌هاى ژنده وارد شد. او رفت و در گوشه‌اى از قصر نشست و کنیزانش گرد او را گرفتند. ابن زیاد گفت: آن که با آن زنان در گوشه نشسته کیست؟ زینب پاسخ نداد و او براى بار دوم و سوم پرسش خود را تکرار کرد.
  
*محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی ج8،ص155-158  دسترس در[http://www.hadith.net/n668e5680-p155.html حدیث نت]
+
یکى از کنیزان پاسخ داد، او زینب دختر [[فاطمه]]، دختر [[پیامبر اسلام|رسول خدا]] صلی الله علیه وآله است. ابن زیاد خطاب به او گفت: خداى را سپاس که شما را رسوا کرد و کشت و افسانه شما را تکذیب کرد!
*محمد جعفر طبسى‌،با كاروان حسينى ج 5،ص 105 ،مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى،لوح فشرده.
+
 
[[رده:اسیران کربلا در کوفه]]
+
زینب سلام الله علیها فرمود: «الحمدلله الذی اکرمنا بنبیّه و انما یفتضح الفاسق و یکذّب الفاجر و هو غیرُنا...»؛<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵؛ سید بن طاووس، لهوف، ص۲۲۴.</ref> خداى را سپاس که ما را به وسیله پیامبرش محمد صلی الله علیه وآله کرامت بخشید و از پلیدى پاک کرد. آن کسى که رسوا مى‌شود [[فسق|فاسق]] است و کسى که تکذیب مى‌گردد فاجر است و او کسى جز ما است؛ الحمدللّه.
 +
 
 +
ابن زیاد گفت: رفتار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟ فرمود: خداوند برایشان قتل را مقدر ساخت و آنان به آرامگاههایشان رفتند و خداوند تو و آنان را گرد خواهد آورد تا براى او دلیل بیاورید و نزد او شکایت برید.
 +
 
 +
ابن زیاد به خشم آمد و برافروخته شد. عمرو بن حریث گفت: اى امیر، او زنى بیش نیست و سخن زنان قابل اعتماد نباشد و بر گفتارش نباید او را نکوهش کرد! آنگاه ابن زیاد گفت: از کارى که خداوند با خاندان سرکش و نافرمان تو کرد، دلم خنک شد. زینب گریست و فرمود: به جانم سوگند بزرگم را کشتى، کسانم را نابود کردى، شاخه‌ام را بریدى، ریشه‌ام را برآوردى، اگر این دلت را خنک مى‌کند، خنک دل باش.
 +
 
 +
عبیداللّه گفت: او سجع گوى است، به خدا سوگند، پدرت هم سجع گو و شاعر بود. فرمود: زن را به سجع گفتن چکار! مرا فراغت سجع گویى نیست! لیکن این سخنى است که از خاطرى اندوهناک برمى خیزد.
 +
 
 +
<nowiki>***</nowiki>
 +
 
 +
ج. و این جریان در «[[اللهوف (کتاب)|اللهوف]]» [[سید بن طاووس]] چنین بیان شده است: [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] در کاخ نشست و بار عام داد. سر مطهر [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] علیه السلام را آوردند و جلویش نهادند و زنان و کودکان حسین علیه السلام را نیز وارد کردند. [[حضرت زینب سلام الله علیها|زینب]] دختر [[امام علی علیه السلام|على]] علیه السلام، ناشناس نشست. ابن زیاد درباره او پرسید. گفتند: این، زینب دختر على است. ابن زیاد به سوى او رو کرد و گفت: ستایش خدایى را که رسوایتان ساخت و سخنانتان را دروغ کرد! زینب علیهاالسلام گفت: «تنها فاسق، رسوا مى شود و تنها تبهکار دروغگو از کار درمى آید که آنها هم کسان دیگرى غیر از ما هستند».
 +
 
 +
ابن زیاد گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدى؟ زینب (علیهاالسلام) گفت: «ما رأیتُ الّا جمیلاً کُتب علیهم القتل، فبرزوا الی مضاجعهم، و سیجمع الله بینک و بینهم، فتحاجّون الیه و تخاصمون ثَکَلتک امّک یا ابن مرجانه»؛<ref> سید بن طاووس، لهوف، ص۲۲۴؛ ابن نما حلی، مثیرالاحزان، ‌ص۷۱.</ref> «جز زیبایى ندیدم. اینان کسانى بودند که خداوند کشته شدن را برایشان تقدیر کرده بود و آنان هم به سوى قتلگاه خود شتافتند و بزودى خداوند تو و آنان را گِرد هم مى آورد و آنان با تو اقامه حجت و برهان مى کنند و خواهى دید که چه کسى چیره مى شود. مادرت به عزایت بنشیند، اى پسر مرجانه!».
 +
 
 +
ابن زیاد خشمگین شد و گویى آهنگ کشتنش را کرد.<ref>«فغضب ابن زیاد و کانّه همّ بها...»؛ سید بن طاووس، لهوف، ص۲۲۶.</ref> عمرو بن حُرَیث به او گفت: اى امیر! او یک زن است و زن به خاطر سخنش مؤاخذه نمى شود. ابن زیاد به او گفت: خداوند دل مرا با کشتن حسین طغیانگرت و سرکشان نافرمان خاندانت خُنک کرد (تسلّى بخشید)! زینب علیهاالسلام گفت: «به جانم سوگند که بزرگم را کشتى و شاخه ام را بُریدى و ریشه ام را از بیخ و بُن کندى و اگر این دلت را خُنک مى کند، خُنَک شد!».
 +
 
 +
ابن زیاد ـ که خدا لعنتش کند ـ گفت: این زن سجع مى گوید و به جانم سوگند پدرش نیز شاعر و سجع گو بود. زینب علیهاالسلام گفت: «اى ابن زیاد! زن را با سجع گفتن چکار؟».
 +
 
 +
==پانویس==
 +
{{پانویس}}
 +
==منابع==
 +
*[[دانشنامه امام حسین علیه السلام (کتاب)|دانشنامه امام حسين عليه‌السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ]]، محمد محمدی ری‌شهری و همکاران، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ج۸، ص۱۵۵-۱۵۸، دسترس در [http://www.hadith.net/n668e5680-p155.html پایگاه حدیث نت].
 +
*با كاروان حسينى، محمدجعفر طبسى‌، ج۵، ص۱۰۵، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، لوح فشرده.
 +
 
 +
[[رده:حضرت زینب علیهاالسلام]][[رده:اسیران کربلا در کوفه]]
 +
{{الگو:واقعه عاشورا}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۱:۰۴

تصویرسازی ما رأیتُ الّا جمیلاً - اثر استاد زهرا مرادحاجتی

روز ۱۳ ماه محرم سال ۶۱ هجری، اسرای کربلا را با غُل و زنجیر در کوفه گرداندند. عبیدالله بن زیاد در کاخ خود دیدار عمومی ترتیب داده و دستور داده بود تا سر بریده امام حسین علیه‌السلام را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و کودکان را وارد کاخ نمودند. در این مجلس، حضرت زینب علیهاالسلام به افشاگری علیه ابن زیاد پرداخت.

سخنان حضرت زینب در مجلس ابن زیاد

در بیان رویارویی حضرت زینب سلام الله علیها و عبیدالله بن زیاد، در منابع تاریخی اقوالی نقل شده است که در ادامه ذکر می‌شود.

***

الف. در «تاریخ طبرى» به نقل از حُمَید بن مسلم این گونه آمده است: هنگامى که سرِ حسین (علیه السلام) را با کودکان و خواهران و زنانش نزد عبیدالله بن زیاد آوردند، زینب دختر فاطمه (علیهاالسلام)، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس مى نمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامى که وارد شد، نشست. عبیداللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟

حضرت زینب با او سخن نگفت. عبیداللّه سه بار پرسید و زینب (علیهاالسلام) در هر سه بار، ساکت ماند. یکى از کنیزانش گفت: این زینب، دختر فاطمه (علیهاالسلام) است.

عبیداللّه به او گفت: ستایش خدایى را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و سخن دروغتان را آشکار کرد! زینب (علیهاالسلام) گفت: «ستایش خدایى را که ما را به محمد صلى الله علیه وآله گرامى داشت و پاک و پاکیزه مان کرد و آن گونه که تو مى گویى، نیست. تنها فاسق است که رسوا مى شود و تنها تبهکار است که تکذیب مى شود».

ابن زیاد گفت: «کیف رأیتَ صنع الله بأخیک و اهل بیتک؟»؛ کار خدا را با خاندانت، چگونه دیدى؟ زینب علیهاالسلام گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و بزودى خداوند تو و ایشان را گِرد هم مى آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى کنید».

ابن زیاد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن زینب علیهاالسلام را کرد]. عمرو بن حُرَیث به او گفت: خدا امیر را به سلامت دارد! او یک زن است. آیا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى کنید؟ زن را به سخنش نمى گیرند و بر ناسزا و پریشان گویى‌اش سرزنش نمى کنند.

ابن زیاد به حضرت زینب گفت: خداوند دل مرا با کشتن طغیانگران و عاصیان نافرمان خاندانت خُنَک کرد! زینب علیهاالسلام گریست و سپس گفت: «بزرگم را کشتى و خاندانم را هلاک کردى و شاخه ام را بُریدى و ریشه ام را از بیخ و بُن درآوردى. اگر این دل تو را خُنَک مى کند، خُنَک شد!»

عبیداللّه به او گفت: این دلیرى است. به جانم سوگند پدرت نیز شاعر و دلیر بود. زینب علیهاالسلام گفت: «زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به کارهاى دیگر پرداختم. آنچه مى گویم، الهام درونى من است».

***

ب. شیخ مفید نیز در «الارشاد» می نویسد: اهل و عیال امام حسین علیه السلام را نزد ابن زیاد بردند. از آن جمله زینب، خواهر حسین علیه السلام به طور ناشناس و با جامه ‌هاى ژنده وارد شد. او رفت و در گوشه‌اى از قصر نشست و کنیزانش گرد او را گرفتند. ابن زیاد گفت: آن که با آن زنان در گوشه نشسته کیست؟ زینب پاسخ نداد و او براى بار دوم و سوم پرسش خود را تکرار کرد.

یکى از کنیزان پاسخ داد، او زینب دختر فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله است. ابن زیاد خطاب به او گفت: خداى را سپاس که شما را رسوا کرد و کشت و افسانه شما را تکذیب کرد!

زینب سلام الله علیها فرمود: «الحمدلله الذی اکرمنا بنبیّه و انما یفتضح الفاسق و یکذّب الفاجر و هو غیرُنا...»؛[۱] خداى را سپاس که ما را به وسیله پیامبرش محمد صلی الله علیه وآله کرامت بخشید و از پلیدى پاک کرد. آن کسى که رسوا مى‌شود فاسق است و کسى که تکذیب مى‌گردد فاجر است و او کسى جز ما است؛ الحمدللّه.

ابن زیاد گفت: رفتار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟ فرمود: خداوند برایشان قتل را مقدر ساخت و آنان به آرامگاههایشان رفتند و خداوند تو و آنان را گرد خواهد آورد تا براى او دلیل بیاورید و نزد او شکایت برید.

ابن زیاد به خشم آمد و برافروخته شد. عمرو بن حریث گفت: اى امیر، او زنى بیش نیست و سخن زنان قابل اعتماد نباشد و بر گفتارش نباید او را نکوهش کرد! آنگاه ابن زیاد گفت: از کارى که خداوند با خاندان سرکش و نافرمان تو کرد، دلم خنک شد. زینب گریست و فرمود: به جانم سوگند بزرگم را کشتى، کسانم را نابود کردى، شاخه‌ام را بریدى، ریشه‌ام را برآوردى، اگر این دلت را خنک مى‌کند، خنک دل باش.

عبیداللّه گفت: او سجع گوى است، به خدا سوگند، پدرت هم سجع گو و شاعر بود. فرمود: زن را به سجع گفتن چکار! مرا فراغت سجع گویى نیست! لیکن این سخنى است که از خاطرى اندوهناک برمى خیزد.

***

ج. و این جریان در «اللهوف» سید بن طاووس چنین بیان شده است: ابن زیاد در کاخ نشست و بار عام داد. سر مطهر امام حسین علیه السلام را آوردند و جلویش نهادند و زنان و کودکان حسین علیه السلام را نیز وارد کردند. زینب دختر على علیه السلام، ناشناس نشست. ابن زیاد درباره او پرسید. گفتند: این، زینب دختر على است. ابن زیاد به سوى او رو کرد و گفت: ستایش خدایى را که رسوایتان ساخت و سخنانتان را دروغ کرد! زینب علیهاالسلام گفت: «تنها فاسق، رسوا مى شود و تنها تبهکار دروغگو از کار درمى آید که آنها هم کسان دیگرى غیر از ما هستند».

ابن زیاد گفت: کار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدى؟ زینب (علیهاالسلام) گفت: «ما رأیتُ الّا جمیلاً کُتب علیهم القتل، فبرزوا الی مضاجعهم، و سیجمع الله بینک و بینهم، فتحاجّون الیه و تخاصمون ثَکَلتک امّک یا ابن مرجانه»؛[۲] «جز زیبایى ندیدم. اینان کسانى بودند که خداوند کشته شدن را برایشان تقدیر کرده بود و آنان هم به سوى قتلگاه خود شتافتند و بزودى خداوند تو و آنان را گِرد هم مى آورد و آنان با تو اقامه حجت و برهان مى کنند و خواهى دید که چه کسى چیره مى شود. مادرت به عزایت بنشیند، اى پسر مرجانه!».

ابن زیاد خشمگین شد و گویى آهنگ کشتنش را کرد.[۳] عمرو بن حُرَیث به او گفت: اى امیر! او یک زن است و زن به خاطر سخنش مؤاخذه نمى شود. ابن زیاد به او گفت: خداوند دل مرا با کشتن حسین طغیانگرت و سرکشان نافرمان خاندانت خُنک کرد (تسلّى بخشید)! زینب علیهاالسلام گفت: «به جانم سوگند که بزرگم را کشتى و شاخه ام را بُریدى و ریشه ام را از بیخ و بُن کندى و اگر این دلت را خُنک مى کند، خُنَک شد!».

ابن زیاد ـ که خدا لعنتش کند ـ گفت: این زن سجع مى گوید و به جانم سوگند پدرش نیز شاعر و سجع گو بود. زینب علیهاالسلام گفت: «اى ابن زیاد! زن را با سجع گفتن چکار؟».

پانویس

  1. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵؛ سید بن طاووس، لهوف، ص۲۲۴.
  2. سید بن طاووس، لهوف، ص۲۲۴؛ ابن نما حلی، مثیرالاحزان، ‌ص۷۱.
  3. «فغضب ابن زیاد و کانّه همّ بها...»؛ سید بن طاووس، لهوف، ص۲۲۶.

منابع

11.jpg
واقعه عاشورا
قبل از واقعه
شرح واقعه
پس از واقعه
بازتاب واقعه
وابسته ها
مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه