زهیر بن قین بجلی: تفاوت بین نسخهها
Saeed zamani (بحث | مشارکتها) جز (صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: کربلا، واقعه عاشورا، یاران امام حسین علیه السلام، شهدای ک...' ایجاد کرد) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (ویرایش) |
||
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | '''زُهَیر بن قَین بَجَلی''' از بزرگان [[کوفه]] و از طرفداران خلیفه سوم [[عثمان بن عفان]] بود. او در برخی جنگهای مسلمانان در زمان عثمان، فرماندهی سپاه [[اسلام]] را بر عهده داشت.<ref> مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص ۴۰۰.</ref> زهیر سرانجام در راه بازگشت از [[مکه]] در پی دعوت [[امام حسین علیه السلام|امام حسین]] (علیه السلام)، به آن حضرت پیوست و در واقعه [[کربلا]] به فیض [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید. | |
− | + | ==پیوستن زهیر به قافله کربلا == | |
+ | زهیر بن قین در سال شصت هجرى پس از انجام فریضه [[حج]]، همراه همسر و گروهى از یارانش [[مکه|مکه]] را ترک گفت و رهسپار [[کوفه|کوفه]] شد. زهیر و یارانش همواره مى کوشیدند که قدرى دورتر از محل استقرار موقت [[امام حسین]] علیه السلام فرود آیند. | ||
− | + | تا اینکه امام و یارانش در محلى به نام [[زرود]]<ref> منزلى است بین ثعلبیه و خزیمیه براى کسى که به طرف کوفه مى رود. (معجم البلدان، ج۳، ص۱۳۹)</ref> فرود آمدند و چادرهاى خود را برپا ساختند. کاروان زهیر از راه رسید، اما چون دورتر از چادرهاى امام جایى مناسب نیافت، چادرهاى خود را در همان حوالى برپا ساخت. | |
− | + | امام علیه السلام شخصى را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهیر نخست از این دیدار اکراه داشت. اما به توصیۀ همسرش - دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو - به محضر امام حسین علیه السلام شرفیاب شد. این دیدار بسیار مبارک بود و مسیر زندگانى زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد خیمه اش را برکنند و نزدیک سراپرده هاى آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایى، به اهل خود بپیوند؛ زیرا نمى خواهم که از سوى من زیانى به تو رسد.<ref> منتهى الآمال، ج ۱، ص ۳۲۵.</ref> | |
− | + | [[شیخ مفید|شیخ مفید]] اضافه مى کند: آنگاه به یارانش گفت: هر یک از شما که دوست دارد، همراهم باشد، چه بهتر؛ وگرنه این آخرین دیدار ماست. سپس گفت: شما را از حقیقتى آگاه مى کنم. یادم نمى رود، وقتى در غزوه بحر (بلنجر)<ref>در تاریخ طبرى، ج۳، ص۳۰۲ کلمه بحر، بلنجر آمده است. بلنجر شهرى در بلاد خزر است که در سال ۳۳ به فرماندهى سلمان بن ربیعه باهلى فتح شد. (معجم البلدان، ج۱، ص۴۸۹) اما ابن حجر در الاصابه: بلنجر را در سرزمین عراق مى داند. (الاصابه، ج۲، ص۲۷۴)</ref> شرکت کردیم؛ خداوند پیروزى را نصیب ما گردانید و غنمایمى بدست آوردیم. [[سلمان فارسى]]، همراه ما بود، هنگامى که دید همگان از این پیش آمد خوشحال هستند، گفت: آیا از این پیروزى که خداوند نصیب شما ساخت و از غنیمتهایى که بدست آوردید، شادمانید؟! گفتیم: آرى. سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یارى او خوشحال تر باشید از آن چه که امروز بر آن دست یافتید. و اکنون من با شما خداحافظى مى کنم.<ref>ارشاد مفید، ص ۲۰۴.</ref> | |
+ | ==ویژگیهاى زهیر بن قین== | ||
− | * | + | *زهیر بن قین مردى شایسته و شریف بود؛ رزمنده اى دلیر و جنگجویى توانا شمرده مى شد. [[شجاعت]] و پایمردى زهیر وى را بر آن داشت در کنار مدفعان اسلام قرار گیرد. او در برخى فتوحات اسلامى شرکت جست و افتخاراتى بزرگ به ثبت رساند. علامه سماوى در این باره مى نویسد: «له فى المغازى مواقف مشهوره و مواطن مشهوده».<ref>همان.</ref> او در جنگها مواضع مشهور و جایگاه مشهودى داشته است. او به حق بازوى تواناى امام شمرده مى شد. رشادت و دلاورى او چنان بود که امام حسین علیه السلام در [[روز عاشورا]]، هنگام تنظیم سپاه خود که بیش از هفتاد نفر بودند، وى را بر میمنه گمارد؛ [[حبیب بن مظاهر اسدی|حبیب]] را در میسره جاى داد، خود در قلب سپاه قرار گرفت و پرچم را به برادرش [[حضرت عباس علیه السلام|عباس]] سپرد.<ref>همان، ص ۱۶۵.</ref> |
− | * | + | *از دیگر ویژگیهاى زهیر سخنورى اوست که زبانزد خاص و عام و دوست و دشمن بود. او آنچنان بر گفتار مسلط بود که گاهی از او مى خواستند در جمع حاضر شود و در دفاع از امام حسین علیه السلام سخن بگوید. |
− | او در شب عاشورا، هنگامى | + | *مهمترین ویژگى زهیر، عشق به امام زمانش [[امام حسین علیه السلام|حسین بن على]] علیه السلام است. زهیر در گفتار و عمل، در مواقع مختلف، این ویژگى را به خوبى به نمایش گذارد. گفتارش در [[شب عاشورا]] و عملش در [[روز عاشورا]] بهترین گواه بر درستى این سخن است. او در شب عاشورا، هنگامى که [[امام حسین]] علیه السلام اجازه رفتن به وى داد، اظهار داشت: «لا والله لایکون ذلک ابدا اترک ابن رسول الله صلی الله علیه و آله اسیرا فى ید الاعداء و انجوانا؟! لا ارانى الله ذلک الیوم؛<ref>معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۲۹۷.</ref> نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد بود. آیا فرزند رسول خدا را در دست دشمنان اسیر بگذارم و خود را نجات دهم؟! خداى آن روز را به من نشان ندهد». او همچنین گفت: به خدا سوگند، من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزار بار؛ و خداى عزوجل با کشته شدن من [[مرگ]] را از تو و جوانان و خاندانت دور سازد.<ref>رموز الشهاده، ص ۱۰۱؛ ارشاد مفید، ج ۲، ص ۹۲.</ref> |
− | + | ==نقش زهیر در حادثه کربلا== | |
− | ''' | + | '''<I>۱- حمایت از امام در ذو حسم:</I>''' |
− | + | پس از برخورد امام حسین علیه السلام با سپاه [[حر بن یزید ریاحی|حرّ]] در محلى به نام [[ذو حسم]]<ref> بضم حا و فتح سین، نام کوهى است.</ref> امام در جمع حاضران سخن گفت. آنگاه زهیر از جاى برخاسته، به یاران امام گفت: شما سخن مى گویید یا من آغاز کنم؟ گفتند: آرى، تو سخن بگوى. زهیر، پس از به جاى آوردن حمد و ثناى خداوند، امام را مخاطب قرار داد و گفت: اى فرزند [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله، سخنانت را شنیدیم... به خدا سوگند، اگر دنیا براى ما باقى بود و قرار بود در آن بمانیم و جدایى از این دنیا به معناى یارى تو بود؛ باز همراهى شما را برمى گزیدیم. امام علیه السلام، ضمن ستودن روحیه بالاى او، برایش دعاى خیر کرد.<ref>ابصارالعین، ص ۱۶۲.</ref> | |
− | + | '''<I>۲- پیشنهاد جنگ در بین راه:</I>''' | |
− | [[ | + | کاروان حسینى به موازات سپاهیان حرّ حرکت مى کرد که ناگه از دور سوارى نمایان شد. او پیک [[عبیدالله بن زیاد|ابن زیاد]] بود و نامه اى از سوى وى براى حرّ آورده بود. در آن نامه، ابن زیاد نوشته بود: با رسیدن این نامه بر حسین بن على فشار بیاور و او را در بیابانى بى آب و علف فرود آر. حرّ متن نامه را براى امام خواند و آن حضرت را در جریان ماموریت خویش قرار داد. امام فرمود: پس بگذار ما در بیابان [[نینوا|نینوا]] یا [[غاضریه|غاضریات]] و یا شفیه فرود آییم. حر، گفت: نمى توانم با این پیشنهاد شما موافقت کنم؛ زیرا من دیگر در تصمیم گیرى آزاد نیستم و همین نامه رسان جاسوس ابن زیاد است... در این هنگام، زهیر بن قین گفت: براى ما جنگیدن با این گروه اندک از نبرد با افراد بسیارى که پشت سر آنهاست آسان تر است. به خدا سوگند، طولى نخواهد کشید که لشکریان بسیارى براى حمایت از اینان مى رسد و دیگر ما در برابر آنان توان مقاومت نخواهیم داشت. امام علیه السلام در پاسخ به پیشنهاد زهیر فرمود: «ما کنت لأبدأهم بالقتال؛ من هرگز شروع کننده جنگ نخواهم بود».<ref>سخنان حسین بن على، ص ۱۱۷.</ref> |
− | + | '''<I>۳- دفاع از امام حسین در حین ماموریت:</I>''' | |
− | + | در عصر [[تاسوعا]]، هنگامى که [[عمر بن سعد]] یارانش را فرمان داد تا به اردوگاه [[امام حسین علیه السلام|حسین بن على]] نزدیک شوند، حضرت به برادرش [[حضرت عباس علیه السلام|عباس]] فرمود: عباس جانم، سوار شو، آنها را ملاقات کن و بپرس براى چه آمده اند؟ | |
− | + | عباس با بیست سوار، که زهیر بن قین و [[حبیب بن مظاهر اسدی|حبیب بن مظاهر]] نیز در شمار آنها بودند، به دیدار یزیدیان رفت و به آنها گفت: چه مى خواهید؟ گفتند: از امیر فرمان رسیده یا تسلیم شوید یا بجنگیم. گفتند: درنگ کنید تا آن چه مى گویید به ابى عبدالله علیه السلام برسانیم. یزیدیان گفتند: او را دیدار کن و خبر بیاور. | |
− | + | در این هنگام حبیب بن مظاهر به زهیر گفت: اگر مایلى، با این قوم سخن بگو و اگر مى خواهى، من سخن بگویم. زهیر گفت: تو پیشنهاد سخن دادى و خود نیز بدین امر بپرداز. حبیب به آنها گفت: به خدا، فرداى قیامت پیش خدا بد مردمى اند، کسانى که نزد او روند و فرزند پیامبر خود، خاندان و عبادت کنندگان این شهر را که [[نماز شب]] مى گزارند، کشته باشند... | |
− | + | عزره گفت: هر چه توانى خودستایى کن. زهیر گفت: اى عزره، خدا او را ستوده و رهبرى کرده، اى عزره، از خدا پرهیز کن من برایت خیر مى خواهم؛ به خدا سوگند، اى عزره، تو از آنهایى که گمراهى را بر کشتن پاکدامنان یارى مى دهند... عزره پاسخ داد: اى زهیر، تو نزد ما از شیعیان این خانواده نبودى، تو عثمان خواه بودى. | |
− | + | زهیر گفت: از موقعیتى که اکنون دارم، درنمى یابى که از شیعیانم. به خدا نه من نامه اى به حسین نوشتم و نه هرگز پیکى در پى اش فرستادم و نه وعده یارى اش دادم؛ در راه با او برخوردم، به یاد [[رسول خدا]] و موقعیت وى افتادم و دانستم که به سوى دشمن مى آید... پس بر آن شدم یارى اش کنم، در حزب او درآیم و جانم را فدایش سازم؛ براى آن که شما حق خدا و رسولش را ضایع کردید.<ref> رموز الشهاده، ص ۹۹.</ref> | |
− | '''<I> | + | '''<I>۴- یادآورى به قمر بنىهاشم:</I>''' |
− | پس از | + | پس از برگشتن سپاه [[عمر بن سعد|عمر سعد]] به اردوگاه خویش، این بار صداى [[شمر|شمر بن ذى الجوشن]] به گوش رسید که با صداى بلند مى گفت: کجایند فرزندان خواهر ما، کجاست عباس و برادرانش؟ [[امام حسین]] علیه السلام فرمود: جوابش دهید، گرچه فاسق باشد. |
− | + | [[حضرت عباس علیه السلام|قمر بنى هاشم]] به دستور ابى عبدالله علیه السلام سمت او رفت تا سخنش را بشنود. اما بى درنگ، در حالى که بر او و امانى که داده بود لعنت مى فرستاد، بازگشت. زهیر بن قین از جاى برخاسته، قمر بنى هاشم را مخاطب قرار داد و گفت: تو را از حدیثى که قبلا آن را شنیده ام، آگاه سازم؟! عباس فرمود: آرى، [[حدیث]] را بیان کن. زهیر گفت: وقتى پدرت خواست [[ازدواج]] کند از برادرش [[عقیل بن ابیطالب|عقیل]]، که انساب عرب را مى شناخت، خواست همسرى برایش برگزیند که دلیران او را به دنیا آورده باشند تا فرزندى به دنیا آورد که فرزندنش حسین را در [[کربلا]] یارى کند. آگاه باش! پدرت تو را براى چنین روزى ذخیره کرده؛ پس هرگز در یارى برادرت و حمایت از خواهرانت کوتاهى مکن. قمر بنى هاشم به زهیر گفت: زهیر، تو در چنین روزى مرا به حمایت تشویق مى کنى؛ به خدا سوگند امروز صحنه اى به تو نشان دهم که مانند آن را ندیده باشى.<ref>مقتل الحسین علیه السلام، ص ۲۰۹.</ref> | |
− | '''<I> | + | '''<I>۵-</I>''' '''<I>سخنان زهیر در روز عاشورا:</I>''' |
− | + | کثیر بن عبدالله شعبى گوید: چون بر حسین یورش بردیم، زهیر بن قین سوار بر اسب دم بلند خود سلاح پوشیده در برابر ما آمد و گفت: هشیار باشید، شما را از عذاب خدا بیم مى دهم؛ بر مسلمان لازم است برادر مسلمانش را اندرز دهد. ما تا اکنون برادر و همدین بودیم؛ تا شمشیر میان ما جدایى نیفکنده هم کیش هستیم و اندرز شما بر ما لازم است. چون کار به شمشیر افتد، رشته برادرى مى گسلد؛ ما امتى باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شما را به فرزندان پیامبر خود [[پیامبر اسلام|محمد]] صلی الله علیه و آله آزمود تا بنگرد چه کاره ایم. | |
− | + | ما شما را به یارى او و کناره گیرى از سرکش فرزند سرکش [[عبیدالله بن زیاد|عبیدالله بن زیاد]] مى خوانیم، زیرا جز بدى از آنها ندیده و نبینند؛ چشمان شما را میل مى کشند، دست و پاى شما را مى برند، شما را بر دار مى آویزند، گوش و بینى مى برند و نیکان و دانشمندان شما چون [[حجر بن عدى]] و اصحابش و [[هانى بن عروه]] و مانند وى را مى کشند. در پاسخ، او را دشنام دادند، ابن زیاد را ستودند و گفتند: به خدا بازنمى گردیم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا نزد امیر عبیدالله ببریم. | |
− | + | زهیر گفت: اى بندگان خدا؛ پسر [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|فاطمه]] به دوستى و نصرت از زاده سمیه شایسته تر است. اگر یارى اش نمى کنید، به خدا پناهتان باد؛ ولى او را نکشید و به [[یزید بن معاویه|یزید]] واگذارید به جانم سوگند، که یزید با نکشتن حسین هم از طاعت شما راضى است. [[شمر]] تیرى سمت وى افکند و گفت: خاموش باش، ما را از پرگویى خسته کردى. | |
− | + | زهیر گفت: اى بدوى زاده، با تو سخن نمى گویم؛ همانا تو از چهارپایانى. به خدا، گمان ندارم دو آیه از [[قرآن]] درست بدانى. مژده ات باد به رسوایى و عذاب دردناک [[قیامت]]. شمر گفت: خدا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت. | |
− | + | زهیر گفت: مرا از [[مرگ]] مى ترسانى؟! به خدا، مرگ با حسین نزد من بهتر است از آن گونه با شما جاویدان بمانم. سپس خطاب به مردم گفت: اى بندگان خدا، این پست جفاجو و همگنانش شما را از دینتان نفریبند؛ به خدا، [[شفاعت]] محمد صلی الله علیه و آله به مردمى که خون فرزندان و خاندان او را مى ریزند و کسانى که آنها را در این ستم یارى مى کنند و مدافعان آنان را مى کشند، نمى رسد. | |
− | + | مردى او را ندا داد که، ابى عبدالله مى گوید: بیا به جان خودم، اگر [[مؤمن آل فرعون]] قوم خود را نصیحت کرد و دعوت را به آنها ابلاغ کرد، تو نیز اینان را اندرز دادى و دعوت را بدانها ابلاغ کردى.<ref>رموز الشهاده، ص ۱۰۸.</ref> | |
− | + | '''<I>۶- دفع هجوم وحشیانه:</I>''' | |
− | + | در [[روز عاشورا]] شمر بن ذى الجوشن به چادرها و محل استقرار حرم اهل بیت علیهمالسلام هجوم برد و فریاد زد: آتش بیاورید تا این خانه را با ساکنانش آتش بزنم. زنان در حالى که فریاد مى زدند از خیمه بیرون دویدند. | |
− | + | [[امام حسین]] علیه السلام فریاد کشید: اى فرزند ذى الجوشن آتش مى طلبى که خانه را بر اهل بیت من به آتش بکشى، خدا تو را به آتش بسوزاند. در این لحظه زهیر به همراه ده تن از یاران امام، جهت دفع حمله آنان، به شمر و یارانش حمله کرد و آنان را از حریم حسینى دور ساخت. و در این درگیرى، ابا عزه ضبابى، که همراه شمر حمله کرده بود، به دست زهیر بن قین کشته شد.<ref>ابصارالعین، ص ۱۶۶؛ تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۳۲۶.</ref> | |
− | + | '''<I>۷- پیکار سخت:</I>''' | |
− | + | زهیر، همانند دیگر یاران امام حسین علیه السلام، در مصاف با دشمنان از مکتب و عقیده و امامش سخت دفاع کرد و در حمایت از محبوب و مقصودش، لحظه اى کوتاهى نورزید. [[ابومخنف]] مى نویسد: پس از شهادت [[حبیب بن مظاهر اسدی|حبیب]]، بار دیگر آتش جنگ بالا گرفت. زهیر بن قین همراه [[حر بن یزید ریاحی|حرّ]] وارد میدان شد. آن دو نبردى سخت کردند. هرگاه دشمن اطراف یکى را مى گرفت، دیگرى به یارى اش مى شتافت و نجاتش مى داد تا این که حرّ به شهادت رسید. آن گاه که [[نماز خوف]] به امامت [[امام حسین علیه السلام|ابى عبدالله]] علیه السلام خوانده شد، زهیر بار دیگر به میدان آمد و نبردى سخت آغاز کرد؛ نبردى که مانند آن دیده یا شنیده نشده بود. او همچنان که بر دشمن حمله مى کرد، چنین رجز مى خواند: | |
− | + | انا زهیر و انا ابن القین * اذودکم بالسیف عن حسین | |
− | + | من زهیرم و فرزند قین هستم و با شمشیر خود شما را از حسین علیه السلام دور مى سازم. | |
− | + | سپس به طرف امام بازگشت و چون در مقابل امام قرار گرفت، چنین گفت: فدتک نفسى هادیا مهدیا الیوم القى جدک النبیا و حسنا والمرتضى علیا و ذاالجناحین الشهید حیا؛ جانم فدایت باد که هدایت یافت و هدایت گردید. امروز جدت پیامبر را ملاقات مى کنم، همچنین برادرت [[امام حسن علیه السلام|حسن]] و پدرت [[امام علی علیه السلام|على مرتضى]] و آن شهید زنده اى را که خداوند دو بال به او بخشید، ملاقات خواهم کرد. | |
− | + | گویا زهیر با این جملات با امام وداع کرد و بار دیگر رهسپار میدان نبرد شد. او همچنان به پیکار ادامه داد تا این که کثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله بردند و او را به شهادت رساندند.<ref> تاریخ طبرى، ج۳، ص۳۲۸.</ref> | |
− | + | '''''۸- حضور امام حسین بر بالین زهیر:''''' | |
− | + | [[ابن شهر آشوب]] مى نویسد: پس از شهادت زهیر، [[امام حسین]] علیه السلام بر بالین وى آمد و چنین فرمود: «لایبعدنک یا زهیر و لعن الله قاتلیک لعن الذین مسخوا قرده و خنازیر؛ اى زهیر، خداوند تو را از رحمتش دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند. شبیه آن لعنتى که مسخ شدگان به شکل بوزینه گان و خوکان را فراگرفت».<ref>مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۱۰۳.</ref> | |
− | + | ==پانویس== | |
− | + | {{پانویس}} | |
− | + | ==منابع== | |
− | + | *محمدجواد طبسى، فرهنگ کوثر، شماره ۲۶، اردیبهشت ۱۳۷۸. | |
− | + | *مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص ۴۰۰-۴۰۸. | |
− | + | *جمعی از نویسندگان، [[پژوهشی پیرامون شهدای کربلا (کتاب)|پژوهشی پیرامون شهدای کربلا]]، قم، زمزم هدایت، ۱۳۸۵ ه.ش. | |
− | + | {{الگو:واقعه عاشورا}} | |
− | + | [[رده:شهدای کربلا]] | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | ( | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− |
نسخهٔ کنونی تا ۹ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۶:۵۸
زُهَیر بن قَین بَجَلی از بزرگان کوفه و از طرفداران خلیفه سوم عثمان بن عفان بود. او در برخی جنگهای مسلمانان در زمان عثمان، فرماندهی سپاه اسلام را بر عهده داشت.[۱] زهیر سرانجام در راه بازگشت از مکه در پی دعوت امام حسین (علیه السلام)، به آن حضرت پیوست و در واقعه کربلا به فیض شهادت رسید.
محتویات
پیوستن زهیر به قافله کربلا
زهیر بن قین در سال شصت هجرى پس از انجام فریضه حج، همراه همسر و گروهى از یارانش مکه را ترک گفت و رهسپار کوفه شد. زهیر و یارانش همواره مى کوشیدند که قدرى دورتر از محل استقرار موقت امام حسین علیه السلام فرود آیند.
تا اینکه امام و یارانش در محلى به نام زرود[۲] فرود آمدند و چادرهاى خود را برپا ساختند. کاروان زهیر از راه رسید، اما چون دورتر از چادرهاى امام جایى مناسب نیافت، چادرهاى خود را در همان حوالى برپا ساخت.
امام علیه السلام شخصى را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهیر نخست از این دیدار اکراه داشت. اما به توصیۀ همسرش - دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو - به محضر امام حسین علیه السلام شرفیاب شد. این دیدار بسیار مبارک بود و مسیر زندگانى زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد خیمه اش را برکنند و نزدیک سراپرده هاى آن حضرت برپاسازند. آنگاه به همسرش گفت: تو از قید زوجیت من رهایى، به اهل خود بپیوند؛ زیرا نمى خواهم که از سوى من زیانى به تو رسد.[۳]
شیخ مفید اضافه مى کند: آنگاه به یارانش گفت: هر یک از شما که دوست دارد، همراهم باشد، چه بهتر؛ وگرنه این آخرین دیدار ماست. سپس گفت: شما را از حقیقتى آگاه مى کنم. یادم نمى رود، وقتى در غزوه بحر (بلنجر)[۴] شرکت کردیم؛ خداوند پیروزى را نصیب ما گردانید و غنمایمى بدست آوردیم. سلمان فارسى، همراه ما بود، هنگامى که دید همگان از این پیش آمد خوشحال هستند، گفت: آیا از این پیروزى که خداوند نصیب شما ساخت و از غنیمتهایى که بدست آوردید، شادمانید؟! گفتیم: آرى. سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یارى او خوشحال تر باشید از آن چه که امروز بر آن دست یافتید. و اکنون من با شما خداحافظى مى کنم.[۵]
ویژگیهاى زهیر بن قین
- زهیر بن قین مردى شایسته و شریف بود؛ رزمنده اى دلیر و جنگجویى توانا شمرده مى شد. شجاعت و پایمردى زهیر وى را بر آن داشت در کنار مدفعان اسلام قرار گیرد. او در برخى فتوحات اسلامى شرکت جست و افتخاراتى بزرگ به ثبت رساند. علامه سماوى در این باره مى نویسد: «له فى المغازى مواقف مشهوره و مواطن مشهوده».[۶] او در جنگها مواضع مشهور و جایگاه مشهودى داشته است. او به حق بازوى تواناى امام شمرده مى شد. رشادت و دلاورى او چنان بود که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، هنگام تنظیم سپاه خود که بیش از هفتاد نفر بودند، وى را بر میمنه گمارد؛ حبیب را در میسره جاى داد، خود در قلب سپاه قرار گرفت و پرچم را به برادرش عباس سپرد.[۷]
- از دیگر ویژگیهاى زهیر سخنورى اوست که زبانزد خاص و عام و دوست و دشمن بود. او آنچنان بر گفتار مسلط بود که گاهی از او مى خواستند در جمع حاضر شود و در دفاع از امام حسین علیه السلام سخن بگوید.
- مهمترین ویژگى زهیر، عشق به امام زمانش حسین بن على علیه السلام است. زهیر در گفتار و عمل، در مواقع مختلف، این ویژگى را به خوبى به نمایش گذارد. گفتارش در شب عاشورا و عملش در روز عاشورا بهترین گواه بر درستى این سخن است. او در شب عاشورا، هنگامى که امام حسین علیه السلام اجازه رفتن به وى داد، اظهار داشت: «لا والله لایکون ذلک ابدا اترک ابن رسول الله صلی الله علیه و آله اسیرا فى ید الاعداء و انجوانا؟! لا ارانى الله ذلک الیوم؛[۸] نه به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهد بود. آیا فرزند رسول خدا را در دست دشمنان اسیر بگذارم و خود را نجات دهم؟! خداى آن روز را به من نشان ندهد». او همچنین گفت: به خدا سوگند، من دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم تا هزار بار؛ و خداى عزوجل با کشته شدن من مرگ را از تو و جوانان و خاندانت دور سازد.[۹]
نقش زهیر در حادثه کربلا
۱- حمایت از امام در ذو حسم:
پس از برخورد امام حسین علیه السلام با سپاه حرّ در محلى به نام ذو حسم[۱۰] امام در جمع حاضران سخن گفت. آنگاه زهیر از جاى برخاسته، به یاران امام گفت: شما سخن مى گویید یا من آغاز کنم؟ گفتند: آرى، تو سخن بگوى. زهیر، پس از به جاى آوردن حمد و ثناى خداوند، امام را مخاطب قرار داد و گفت: اى فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله، سخنانت را شنیدیم... به خدا سوگند، اگر دنیا براى ما باقى بود و قرار بود در آن بمانیم و جدایى از این دنیا به معناى یارى تو بود؛ باز همراهى شما را برمى گزیدیم. امام علیه السلام، ضمن ستودن روحیه بالاى او، برایش دعاى خیر کرد.[۱۱]
۲- پیشنهاد جنگ در بین راه:
کاروان حسینى به موازات سپاهیان حرّ حرکت مى کرد که ناگه از دور سوارى نمایان شد. او پیک ابن زیاد بود و نامه اى از سوى وى براى حرّ آورده بود. در آن نامه، ابن زیاد نوشته بود: با رسیدن این نامه بر حسین بن على فشار بیاور و او را در بیابانى بى آب و علف فرود آر. حرّ متن نامه را براى امام خواند و آن حضرت را در جریان ماموریت خویش قرار داد. امام فرمود: پس بگذار ما در بیابان نینوا یا غاضریات و یا شفیه فرود آییم. حر، گفت: نمى توانم با این پیشنهاد شما موافقت کنم؛ زیرا من دیگر در تصمیم گیرى آزاد نیستم و همین نامه رسان جاسوس ابن زیاد است... در این هنگام، زهیر بن قین گفت: براى ما جنگیدن با این گروه اندک از نبرد با افراد بسیارى که پشت سر آنهاست آسان تر است. به خدا سوگند، طولى نخواهد کشید که لشکریان بسیارى براى حمایت از اینان مى رسد و دیگر ما در برابر آنان توان مقاومت نخواهیم داشت. امام علیه السلام در پاسخ به پیشنهاد زهیر فرمود: «ما کنت لأبدأهم بالقتال؛ من هرگز شروع کننده جنگ نخواهم بود».[۱۲]
۳- دفاع از امام حسین در حین ماموریت:
در عصر تاسوعا، هنگامى که عمر بن سعد یارانش را فرمان داد تا به اردوگاه حسین بن على نزدیک شوند، حضرت به برادرش عباس فرمود: عباس جانم، سوار شو، آنها را ملاقات کن و بپرس براى چه آمده اند؟
عباس با بیست سوار، که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نیز در شمار آنها بودند، به دیدار یزیدیان رفت و به آنها گفت: چه مى خواهید؟ گفتند: از امیر فرمان رسیده یا تسلیم شوید یا بجنگیم. گفتند: درنگ کنید تا آن چه مى گویید به ابى عبدالله علیه السلام برسانیم. یزیدیان گفتند: او را دیدار کن و خبر بیاور.
در این هنگام حبیب بن مظاهر به زهیر گفت: اگر مایلى، با این قوم سخن بگو و اگر مى خواهى، من سخن بگویم. زهیر گفت: تو پیشنهاد سخن دادى و خود نیز بدین امر بپرداز. حبیب به آنها گفت: به خدا، فرداى قیامت پیش خدا بد مردمى اند، کسانى که نزد او روند و فرزند پیامبر خود، خاندان و عبادت کنندگان این شهر را که نماز شب مى گزارند، کشته باشند...
عزره گفت: هر چه توانى خودستایى کن. زهیر گفت: اى عزره، خدا او را ستوده و رهبرى کرده، اى عزره، از خدا پرهیز کن من برایت خیر مى خواهم؛ به خدا سوگند، اى عزره، تو از آنهایى که گمراهى را بر کشتن پاکدامنان یارى مى دهند... عزره پاسخ داد: اى زهیر، تو نزد ما از شیعیان این خانواده نبودى، تو عثمان خواه بودى.
زهیر گفت: از موقعیتى که اکنون دارم، درنمى یابى که از شیعیانم. به خدا نه من نامه اى به حسین نوشتم و نه هرگز پیکى در پى اش فرستادم و نه وعده یارى اش دادم؛ در راه با او برخوردم، به یاد رسول خدا و موقعیت وى افتادم و دانستم که به سوى دشمن مى آید... پس بر آن شدم یارى اش کنم، در حزب او درآیم و جانم را فدایش سازم؛ براى آن که شما حق خدا و رسولش را ضایع کردید.[۱۳]
۴- یادآورى به قمر بنىهاشم:
پس از برگشتن سپاه عمر سعد به اردوگاه خویش، این بار صداى شمر بن ذى الجوشن به گوش رسید که با صداى بلند مى گفت: کجایند فرزندان خواهر ما، کجاست عباس و برادرانش؟ امام حسین علیه السلام فرمود: جوابش دهید، گرچه فاسق باشد.
قمر بنى هاشم به دستور ابى عبدالله علیه السلام سمت او رفت تا سخنش را بشنود. اما بى درنگ، در حالى که بر او و امانى که داده بود لعنت مى فرستاد، بازگشت. زهیر بن قین از جاى برخاسته، قمر بنى هاشم را مخاطب قرار داد و گفت: تو را از حدیثى که قبلا آن را شنیده ام، آگاه سازم؟! عباس فرمود: آرى، حدیث را بیان کن. زهیر گفت: وقتى پدرت خواست ازدواج کند از برادرش عقیل، که انساب عرب را مى شناخت، خواست همسرى برایش برگزیند که دلیران او را به دنیا آورده باشند تا فرزندى به دنیا آورد که فرزندنش حسین را در کربلا یارى کند. آگاه باش! پدرت تو را براى چنین روزى ذخیره کرده؛ پس هرگز در یارى برادرت و حمایت از خواهرانت کوتاهى مکن. قمر بنى هاشم به زهیر گفت: زهیر، تو در چنین روزى مرا به حمایت تشویق مى کنى؛ به خدا سوگند امروز صحنه اى به تو نشان دهم که مانند آن را ندیده باشى.[۱۴]
۵- سخنان زهیر در روز عاشورا:
کثیر بن عبدالله شعبى گوید: چون بر حسین یورش بردیم، زهیر بن قین سوار بر اسب دم بلند خود سلاح پوشیده در برابر ما آمد و گفت: هشیار باشید، شما را از عذاب خدا بیم مى دهم؛ بر مسلمان لازم است برادر مسلمانش را اندرز دهد. ما تا اکنون برادر و همدین بودیم؛ تا شمشیر میان ما جدایى نیفکنده هم کیش هستیم و اندرز شما بر ما لازم است. چون کار به شمشیر افتد، رشته برادرى مى گسلد؛ ما امتى باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شما را به فرزندان پیامبر خود محمد صلی الله علیه و آله آزمود تا بنگرد چه کاره ایم.
ما شما را به یارى او و کناره گیرى از سرکش فرزند سرکش عبیدالله بن زیاد مى خوانیم، زیرا جز بدى از آنها ندیده و نبینند؛ چشمان شما را میل مى کشند، دست و پاى شما را مى برند، شما را بر دار مى آویزند، گوش و بینى مى برند و نیکان و دانشمندان شما چون حجر بن عدى و اصحابش و هانى بن عروه و مانند وى را مى کشند. در پاسخ، او را دشنام دادند، ابن زیاد را ستودند و گفتند: به خدا بازنمى گردیم تا آقایت و همراهانش را بکشیم یا نزد امیر عبیدالله ببریم.
زهیر گفت: اى بندگان خدا؛ پسر فاطمه به دوستى و نصرت از زاده سمیه شایسته تر است. اگر یارى اش نمى کنید، به خدا پناهتان باد؛ ولى او را نکشید و به یزید واگذارید به جانم سوگند، که یزید با نکشتن حسین هم از طاعت شما راضى است. شمر تیرى سمت وى افکند و گفت: خاموش باش، ما را از پرگویى خسته کردى.
زهیر گفت: اى بدوى زاده، با تو سخن نمى گویم؛ همانا تو از چهارپایانى. به خدا، گمان ندارم دو آیه از قرآن درست بدانى. مژده ات باد به رسوایى و عذاب دردناک قیامت. شمر گفت: خدا یک ساعت دیگر خودت و آقایت را خواهد کشت.
زهیر گفت: مرا از مرگ مى ترسانى؟! به خدا، مرگ با حسین نزد من بهتر است از آن گونه با شما جاویدان بمانم. سپس خطاب به مردم گفت: اى بندگان خدا، این پست جفاجو و همگنانش شما را از دینتان نفریبند؛ به خدا، شفاعت محمد صلی الله علیه و آله به مردمى که خون فرزندان و خاندان او را مى ریزند و کسانى که آنها را در این ستم یارى مى کنند و مدافعان آنان را مى کشند، نمى رسد.
مردى او را ندا داد که، ابى عبدالله مى گوید: بیا به جان خودم، اگر مؤمن آل فرعون قوم خود را نصیحت کرد و دعوت را به آنها ابلاغ کرد، تو نیز اینان را اندرز دادى و دعوت را بدانها ابلاغ کردى.[۱۵]
۶- دفع هجوم وحشیانه:
در روز عاشورا شمر بن ذى الجوشن به چادرها و محل استقرار حرم اهل بیت علیهمالسلام هجوم برد و فریاد زد: آتش بیاورید تا این خانه را با ساکنانش آتش بزنم. زنان در حالى که فریاد مى زدند از خیمه بیرون دویدند.
امام حسین علیه السلام فریاد کشید: اى فرزند ذى الجوشن آتش مى طلبى که خانه را بر اهل بیت من به آتش بکشى، خدا تو را به آتش بسوزاند. در این لحظه زهیر به همراه ده تن از یاران امام، جهت دفع حمله آنان، به شمر و یارانش حمله کرد و آنان را از حریم حسینى دور ساخت. و در این درگیرى، ابا عزه ضبابى، که همراه شمر حمله کرده بود، به دست زهیر بن قین کشته شد.[۱۶]
۷- پیکار سخت:
زهیر، همانند دیگر یاران امام حسین علیه السلام، در مصاف با دشمنان از مکتب و عقیده و امامش سخت دفاع کرد و در حمایت از محبوب و مقصودش، لحظه اى کوتاهى نورزید. ابومخنف مى نویسد: پس از شهادت حبیب، بار دیگر آتش جنگ بالا گرفت. زهیر بن قین همراه حرّ وارد میدان شد. آن دو نبردى سخت کردند. هرگاه دشمن اطراف یکى را مى گرفت، دیگرى به یارى اش مى شتافت و نجاتش مى داد تا این که حرّ به شهادت رسید. آن گاه که نماز خوف به امامت ابى عبدالله علیه السلام خوانده شد، زهیر بار دیگر به میدان آمد و نبردى سخت آغاز کرد؛ نبردى که مانند آن دیده یا شنیده نشده بود. او همچنان که بر دشمن حمله مى کرد، چنین رجز مى خواند:
انا زهیر و انا ابن القین * اذودکم بالسیف عن حسین
من زهیرم و فرزند قین هستم و با شمشیر خود شما را از حسین علیه السلام دور مى سازم.
سپس به طرف امام بازگشت و چون در مقابل امام قرار گرفت، چنین گفت: فدتک نفسى هادیا مهدیا الیوم القى جدک النبیا و حسنا والمرتضى علیا و ذاالجناحین الشهید حیا؛ جانم فدایت باد که هدایت یافت و هدایت گردید. امروز جدت پیامبر را ملاقات مى کنم، همچنین برادرت حسن و پدرت على مرتضى و آن شهید زنده اى را که خداوند دو بال به او بخشید، ملاقات خواهم کرد.
گویا زهیر با این جملات با امام وداع کرد و بار دیگر رهسپار میدان نبرد شد. او همچنان به پیکار ادامه داد تا این که کثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله بردند و او را به شهادت رساندند.[۱۷]
۸- حضور امام حسین بر بالین زهیر:
ابن شهر آشوب مى نویسد: پس از شهادت زهیر، امام حسین علیه السلام بر بالین وى آمد و چنین فرمود: «لایبعدنک یا زهیر و لعن الله قاتلیک لعن الذین مسخوا قرده و خنازیر؛ اى زهیر، خداوند تو را از رحمتش دور نگرداند و قاتلانت را لعنت کند. شبیه آن لعنتى که مسخ شدگان به شکل بوزینه گان و خوکان را فراگرفت».[۱۸]
پانویس
- ↑ مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص ۴۰۰.
- ↑ منزلى است بین ثعلبیه و خزیمیه براى کسى که به طرف کوفه مى رود. (معجم البلدان، ج۳، ص۱۳۹)
- ↑ منتهى الآمال، ج ۱، ص ۳۲۵.
- ↑ در تاریخ طبرى، ج۳، ص۳۰۲ کلمه بحر، بلنجر آمده است. بلنجر شهرى در بلاد خزر است که در سال ۳۳ به فرماندهى سلمان بن ربیعه باهلى فتح شد. (معجم البلدان، ج۱، ص۴۸۹) اما ابن حجر در الاصابه: بلنجر را در سرزمین عراق مى داند. (الاصابه، ج۲، ص۲۷۴)
- ↑ ارشاد مفید، ص ۲۰۴.
- ↑ همان.
- ↑ همان، ص ۱۶۵.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۲۹۷.
- ↑ رموز الشهاده، ص ۱۰۱؛ ارشاد مفید، ج ۲، ص ۹۲.
- ↑ بضم حا و فتح سین، نام کوهى است.
- ↑ ابصارالعین، ص ۱۶۲.
- ↑ سخنان حسین بن على، ص ۱۱۷.
- ↑ رموز الشهاده، ص ۹۹.
- ↑ مقتل الحسین علیه السلام، ص ۲۰۹.
- ↑ رموز الشهاده، ص ۱۰۸.
- ↑ ابصارالعین، ص ۱۶۶؛ تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۳۲۶.
- ↑ تاریخ طبرى، ج۳، ص۳۲۸.
- ↑ مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۱۰۳.
منابع
- محمدجواد طبسى، فرهنگ کوثر، شماره ۲۶، اردیبهشت ۱۳۷۸.
- مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص ۴۰۰-۴۰۸.
- جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، قم، زمزم هدایت، ۱۳۸۵ ه.ش.
قبل از واقعه | |||
شرح واقعه |
| ||
پس از واقعه | |||
بازتاب واقعه | |||
وابسته ها |