رضا: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تصحیح منبع)
(ویرایش)
 
(۴ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{الگو:منبع الکترونیکی پایگاه معتبر}}
+
{{خوب}}
 +
{{الگو:منبع الکترونیکی پایگاه معتبر}}'''«رضا»''' به معنای خشنودى از [[قضا و قدر]] الهی و ترک اعتراض و ناخشنودى از قضاى الهى است و آن، از برترین مقامات [[دین|دین]] به شمار می رود. بر اساس روایات، رضاى [[الله|خداى]] متعال از بنده، متوقّف بر رضاى بنده از خداوند است.
  
 +
==مفهوم رضا==
  
 +
«رضا» به معنای خشنودى، ضدّ «سخط» (ناخشنودى) است و آن ترک اعتراض و ناخشنودى باطنى و ظاهرى در گفتار و کردار است و این صفت از ثمرات محبت و لوازم آن است، زیرا محب هر چه را که از محبوب وى صادر شود نیکو مى شمارد و نزد صاحب مرتبه رضا، فقر و غنا و رنج و راحت و بقاء و فنا و عزت و ذلت و تندرستى و بیمارى و مرگ و زندگانى یکسان است و یکى را بر دیگرى ترجیح نمى دهد و هیچ کدام بر دل او گران نیست، زیرا همه را صادر از [[الله|خداى]] سبحان مى داند و دوستى او در دلش استوار شده به گونه اى که افعال او را دوست دارد و خواست او را بر خواهش خود ترجیح مى دهد و به آنچه از او مى رسد راضى است.
  
==رضا (خشنودى)==
+
منقول است که: سنّ یکى از صاحبان مرتبه رضا به هفتاد رسید و در این مدت نگفت که کاش فلان چیز چنین نبود و فلان چیز چنان بود.
  
ضدّ سخط (ناخشنودى) رضاست و آن ترك اعتراض و ناخشنودى باطنى و ظاهرى در گفتار و كردار است و اين صفت از ثمرات محبت و لوازم آن است زيرا محب هر چه را كه از محبوب وى صادر شود نيكو مى شمارد و نزد صاحب مرتبه رضا فقر و غنا و رنج و راحت و بقاء و فنا و عزت و ذلت و تندرستى و بيمارى و مرگ و زندگانى يكسان است و يكى را بر ديگرى ترجيح نمى دهد و هيچ كدام بر دل او گران نيست زيرا همه را صادر از خداى سبحان مى داند و دوستى او در دلش استوار شده به گونه اى كه افعال او را دوست دارد و خواست او را بر خواهش خود ترجيح مى دهد و به آنچه از او مى رسد راضى است.
+
صاحب مرتبه «رضا» همواره در آرامش و راحت و سرور و بهجت است، زیرا هر چیزى را به چشم رضا مى نگرد، و در هر چیز به نور رحمت الهى و سرّ حکمت ازلى نظر مى کند، گوئى هر چیزى بر وفق مراد و خواهش او روى مى دهد و فایده رضا در دنیا، آسایش خاطر براى [[عبادت]] و راحت از غم و اندوه است و در [[آخرت]]، رضوان خدا و نجات از خشم اوست.
  
منقول است كه: (سنّ يكى از صاحبان مرتبه رضا به هفتاد رسيد و در اين مدت نگفت كه كاش فلان چيز چنين نبود و فلان چيز چنان بود).
+
==فضیلت رضا به قضای الهی==
  
و به يكى از ايشان گفتند: (از آثار رضا در خويش چه يافتى؟ گفت: در من بوئى از رضا نيست و با وجود اين اگر خدا مرا پلى سازد بر [[جهنم]] و همه خلايق از آن بگذرند و به [[بهشت]] درآيند و سپس مرا به [[دوزخ]] افكند و جهنم را از من پر كند، اين حكم او را دوست دارم و به قسمت او خشنودم و هرگز به خاطرم نمى گذرد كه چرا چنين است و كاش چنين نبود، چرا بهره من اين شد و نصيب ديگران آن).
+
رضا به قضاى الهى برترین مقامات [[دین|دین]] و شریف ترین مراتب مقرّبان و عظیم ترین درهاى رحمت [[الله|خدا]] است، و هر که از آن در داخل شود به [[بهشت]] درآید. خداى سبحان مى فرماید: «{{متن قرآن|رَضِىَ اللَّهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ}}»؛ خدا از ایشان خشنود است و ایشان از خدا خشنودند.<ref>([[سوره مائده]] ۱۲۲، [[سوره توبه]] ۱۰۱، [[سوره مجادله]] ۲۲، [[سوره بینه]] ۸)</ref>
  
صاحب مرتبه رضا همواره در آرامش و راحت و سرور و بهجت است، زيرا هر چيزى را به چشم رضا مى نگرد، و در هر چيز به نور رحمت الهى و سرّ حكمت ازلى نظر مى كند، گوئى هر چيزى بر وفق مراد و خواهش او روى مى دهد، و فايده رضا در دنيا آسايش خاطر براى [[عبادت]] و راحت از غم و اندوه است، و در آخرت رضوان خدا و نجات از خشم اوست.
+
در روایت است که: عَنِ النَّبِی صلى الله علیه و آله أَنَّهُ مَرَّ عَلَى قَوْمٍ مِنَ الْأَنْصَارِ فِی بَیتٍ فَسَلَّمَ عَلَیهِمْ وَ وَقَفَ فَقَالَ کیفَ أَنْتُمْ قَالُوا مُؤْمِنُونَ یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَفَمَعَکمْ بُرْهَانُ ذَلِک قَالُوا نَعَمْ قَالَ هَاتُوا قَالُوا نَشْکرُ اللَّهَ فِی الرَّخَاءِ وَ نَصْبِرُ عَلَى الْبَلَاءِ وَ نَرْضَى بِالْقَضَاءِ قَالَ أَنْتُمْ إِذًا أَنْتُم. [[پیامبر اسلام|پیغمبر اکرم]] صلى اللّه علیه و آله و سلّم از گروهى از اصحاب خود پرسید: شما چه کسانى هستید؟ گفتند: مؤمنانیم، فرمود: نشان ایمان شما چیست؟ گفتند: هنگام فراخى و نعمت شکر گزاریم، و در بلا صبر کنیم، و در موارد قضا رضا دهیم، فرمود: همانا شما مؤمنانید.<ref>(مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۲۱)</ref>
  
'''<I> فضيلت رضا</I>'''
+
و در خبرى دیگر است که فرمود: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ کادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ یکونُوا أَنْبِیاء. حلیمانند و عالمانند و نزدیک است از عظمت فقه ایشان که انبیاء باشند.<ref>(مستدرک الوسائل ج ۲ ص ۴۲۱)</ref>
  
رضا به قضاى الهى برترين مقامات دين و شريف ترين مراتب مقرّبان و عظيم ترين درهاى رحمت خدا است، و هر كه از آن در داخل شود به بهشت درآيد. خداى سبحان مى فرمايد: {{متن قرآن|رَضِىَ اللَّهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ}}؛ خدا از ايشان خشنود است و ايشان از خدا خشنودند. ([[سوره مائده]] 122، [[سوره توبه]] 101، [[سوره مجادله]] 22، [[سوره بينة]] 8)
+
و نیز از آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله روایت است که: ... إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ فَإِنْ صَبَرَ اجْتَبَاهُ وَ إِنْ رَضِی اصْطَفَاهُ. چون خدا بنده اى را دوست دارد او را مبتلا مى سازد، پس اگر شکیبائى نمود او را بر مى گزیند، و اگر خشنود شد به مرتبه برگزیدگان خاص مى رساند.<ref>(مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۲۷)</ref>
  
و روايت است كه: عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ مَرَّ عَلَى قَوْمٍ مِنَ الْأَنْصَارِ فِي بَيْتٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفَ فَقَالَ كَيْفَ أَنْتُمْ قَالُوا مُؤْمِنُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَفَمَعَكُمْ بُرْهَانُ ذَلِكَ قَالُوا نَعَمْ قَالَ هَاتُوا قَالُوا نَشْكُرُ اللَّهَ فِي الرَّخَاءِ وَ نَصْبِرُ عَلَى الْبَلَاءِ وَ نَرْضَى بِالْقَضَاءِ قَالَ أَنْتُمْ إِذًا أَنْتُم
+
و فرمود: أَعْطُوا اللَّهَ الرِّضَا مِنْ قُلُوبِکمْ تَظْفَرُوا بِثَوَابِ اللَّهِ تَعَالَى یوْمَ فَقْرِکمْ وَ الْإِفْلَاسِ. از دل خویش به خدا رضا دهید تا به ثواب فقر خود دست یابید. <ref>(بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۴۳)</ref>
  
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم از گروهى از اصحاب خود پرسيد: شما چه كسانى هستيد؟ گفتند: مؤمنانيم، فرمود: نشان ايمان شما چيست؟ گفتند: در بلا صبر كنيم، و هنگام فراخى و نعمت شكر گزاريم، و در موارد قضا رضا دهيم، فرمود: به خداى [[كعبه]] قسم مؤمنانند. ([[مستدرك الوسائل]]، ج ص 421)
+
و فرمود: إِذَا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ أَنْبَتَ اللَّهُ تَعَالَى لِطَائِفَةٍ مِنْ أُمَّتِی أَجْنِحَةً فَیطِیرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ إِلَى الْجِنَانِ یسْرَحُونَ فِیهَا و َیتَنَعَّمُونَ کیفَ شَاءُوا فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلَائِکةُ هَلْ رَأَیتُمُ الْحِسَابَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا حِسَاباً فَیقُولُونَ هَلْ جُزْتُمُ الصِّرَاطَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا صِرَاطاً فَیقُولُونَ هَلْ رَأَیتُمْ جَهَنَّمَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا شَیئاً فَتَقُولُ الْمَلَائِکةُ مِنْ أُمَّةِ مَنْ أَنْتُمْ فَیقُولُونَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله فَیقُولُونَ نَشَدْنَاکمُ اللَّهَ حَدِّثُونَا مَا کانَتْ أَعْمَالُکمْ فِی الدُّنْیا فَیقُولُونَ خَصْلَتَانِ کانَتَا فِینَا فَبَلَّغَنَا اللَّهُ هَذِهِ الدَّرَجَةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ فَیقُولُونَ وَ مَا هُمَا فَیقُولُونَ کنَّا إِذَا خَلَوْنَا نَسْتَحِی أَنْ نَعْصِیهُ وَ نَرْضَى بِالْیسِیرِ مِمَّا قُسِمَ لَنَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکةُ حَقٌّ لَکمْ هَذَا. چون [[روز قیامت]] شود، خداى تعالى گروهى از امّتم را بال و پر آفریند تا از گورهاى خود به بهشت پرند، و در آن جا هر گونه بخواهند تمتّع و تنعّم نمایند، [[ملائکه]] به آنان گویند: آیا جایگاه حساب را دیدید؟ گویند از حساب چیزى ندیدیم، گویند: آیا از صراط گذشتید؟ گویند: ما صراطى ندیدیم، گویند: دوزخ را دیدید؟ گویند: ما چیزى ندیدیم. فرشتگان گویند: از امّت که هستید؟ گویند: از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله، گویند: شما را به خدا بگوئید اعمالتان در دنیا چه بود؟ گویند: دو خصلت در ما بود و خداوند به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید، گویند: آن دو خصلت چیست؟ گویند: یکى آن که در خلوت از خداى تعالى شرم داشتیم که معصیت کنیم، و دیگر آن که به اندکى که ما را داده بود راضى و خرسند بودیم، فرشتگان گویند: حق است شما را این مرتبه.<ref>(بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۵)</ref>
  
و در خبرى ديگر است كه فرمود: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ كَادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاء
+
==روایاتی در مورد رضا ==
  
حليمانند و عالمانند و نزديك است از عظمت فقه ايشان كه انبياء باشند. (مستدرك الوسائل ج 2 ص 421)
+
* عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ و َحِکمَتِهِ وَ عِلْمِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَحَ فِی الْیقِینِ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِی الشَّک وَ اْلسَخَطَ فَارْضُوا عَنِ اللَّهِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِ. [[امام صادق]] علیه السّلام فرمود: خداوند به عدل و حکمت و علم خود آرامش و راحت و شادى را در یقین و خشنودى از خداى تعالى قرار داد، و غم و اندوه را همراه شک و ناخشنودى ساخت. پس از خدا راضی باشید و تسلیم امر او شوید.<ref>(بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۵۲)</ref>
 +
* روایت است که: رُوِی أَنَّ مُوسَى علیه السلام قَالَ یا رَبِّ دُلَّنِی عَلَى أَمْرٍ فِیهِ رِضَاک... فَقَالَ فَإِنَّ رِضَای فِی رِضَاک بِقَضَائِی. [[حضرت موسی علیه السلام|حضرت موسى]] علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا مرا به امرى راه نماى که خشنودى تو در آن است، خداى تعالى فرمود: خشنودى من در خشنودى تو به قضاى من است.<ref>(مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۱۲)</ref>
 +
* و نیز روایت است که: فِی أَخْبَارِ مُوسَى علیه السلام أَنَّهُمْ قَالُوا اسْأَلْ لَنَا رَبَّک أَمْراً إِذَا نَحْنُ فَعَلْنَاهُ یرْضَى بِهِ عَنَّا فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیهِ قُلْ لَهُمْ یرْضَوْنَ عَنِّی حَتَّى أَرْضَى عَنْهُم. [[بنى اسرائیل]] به موسى علیه السّلام گفتند: از خداى خود بپرس آن چیست که هر گاه بجا آوریم از ما خشنود مى شود؟ موسى علیه السّلام گفت: بار خدایا شنیدى آنچه را بنى اسرائیل گفتند، [[وحى]] آمد: اى موسى به آنان بگو از من خشنود باشند تا از آن ها خشنود باشم.<ref>(بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۴۳)</ref>
 +
* عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ بَعْضِ أَشْیاخِ بَنِی النَّجَاشِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کرِهَ وَ لَایرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کرِهَ إِلَّا کانَ خَیراً لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کرِهَ. و [[امام سجاد علیه السلام|حضرت سید الساجدین]] علیه السلام فرمود: صبر و رضا سر همه طاعات است، و هر که شکیبائى کند و از خدا در آن چه براى او مقدّر کرده، خواه دوست داشته یا دوست نداشته باشد، خشنود باشد، خداى عزوجل براى او در آنچه دوست دارد یا دوست ندارد مقدّر نمى کند مگر آن چه خیر اوست.<ref>(الکافی، ج ۲، ص ۶۰)</ref>
 +
* عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِی عَنْ عَلِی بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِیدِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْیقِینِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْیقِینِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا. و فرمود: [[زهد]] را ده درجه است، برترین درجه زهد فروترین درجه [[ورع]] است، و بالاترین درجه ورع پست ترین درجه [[یقین|یقین]] است، و بلندترین درجه یقین پائین ترین درجه '''رضا''' است. <ref>(وسائل الشیعة، ج ۳، ص ۲۵۳)</ref>
 +
* مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ یسَلِّمَ لِمَا قَضَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ و َمَنْ رَضِی بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَه... . و [[امام باقر]] علیه السّلام فرمود: سزاوارترین مخلوق به گردن نهادن به حکم خداى عزوجل کسى است که خداى عزوجل را بشناسد، و هر که به قضاء راضى باشد قضاء بر او در آید و خدا پاداش او را بزرگ سازد.<ref>(الکافی، ج ۲، ص ۶۲)</ref>
 +
* عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکانَ عَنْ لَیثٍ الْمُرَادِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ. و امام صادق علیه السّلام فرمود: داناترین مردم به خدا خشنودترین آن ها است به حکم خدا.<ref>(الکافی، ج ۲، ص ۶۰)</ref>
 +
* اَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِی بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُهَیک بَیاعِ الْهَرَوِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَبْدِی الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِی شَیءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَیراً لَهُ فَلْیرْضَ بِقَضَائِی وَلْیصْبِرْ عَلَى بَلَائِی وَ لْیشْکرْ نَعْمَائِی أَکتُبْهُ یا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی. و فرمود: خداى عزوجل مى فرماید: بنده مؤمنم را به هیچ سو نمى گردانم مگر این که برایش خیر است، پس باید به قضاى من خشنود باشد، و بر بلاى من صبر ورزد، و نعمت هایم را سپاس گزارد تا او را اى محمّد نزد خود از صدّیقان بنویسم.<ref>(الکافی، ج ۲، ص ۶۱)</ref>
 +
* مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیى عَنْ فُضَیلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی یعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَایقْضِی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا کانَ خَیراً لَهُ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِیضِ کانَ خَیراً لَهُ و َإِنْ مَلَک مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا کانَ خَیراً لَهُ. و فرمود: از مرد مسلمان در شگفتم که خدا هیچ امرى براى او مقدّر نمى کند مگر این که خیر اوست، اگر او را با قیچى ها ببرند برایش خیر است، و اگر مشرق و مغرب زمین را مالک شود باز خیر اوست.<ref>(وسائل الشیعة، ج ۳، ص ۲۵۰)</ref>
 +
* مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِک بْنِ عَطِیةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام أَنَّ فِیمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام یا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَی مِنْ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ فَإِنِّی إِنَّمَا أَبْتَلِیهِ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أُعَافِیهِ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أَزْوِی عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یصْلُحُ عَلَیهِ عَبْدِی فَلْیصْبِرْ عَلَى بَلَائِی و َلْیشْکرْ نَعْمَائِی وَ لْیرْضَ بِقَضَائِی أَکتُبْهُ فِی الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِی وَ أَطَاعَ أَمْرِی. و فرمود: از آنچه خداى عز و جل به [[موسى بن عمران]] علیه السّلام وحى فرمود این بود که: اى موسى من هیچ مخلوقى محبوب تر نزد خودم از بنده مؤمنم نیافریده ام، و من او را گرفتار مى سازم به آن چه براى او خیر است، و عافیت مى دهم به آن چه خیر اوست، و آن چه از او باز مى گیرم خیر او در آن است، و من به آن چه صلاح بنده من است داناترم، پس باید بر بلاى من صبر نماید، و نعمت هایم را سپاس گزارد، و به قضایم راضى باشد، تا او را به نزد خود از صدّیقان بنویسم، هنگامى که به رضاى من عمل کند و از امر من اطاعت نماید.<ref>(الکافی، ج ۲، ص ۶۱)</ref>
 +
* عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ ذَکرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ بِأَی شَیءٍ یعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ قَالَ بِالتَّسْلِیمِ لِلَّهِ وَ الرِّضَا فِیمَا وَرَدَ عَلَیهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ. از آن حضرت پرسیدند: مؤمن به چه چیز شناخته مى شود؟ فرمود: به گردن نهادن به حکم خدا و رضا در آنچه بر او وارد مى شود از شادى و خوشایندى یا ناخشنودى و ناخوشایندى.<ref>(الکافی، ج ۲، ص ۶۲)</ref>
 +
* عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ ینْبَغِی لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَایسْتَبْطِئَهُ فِی رِزْقِهِ و َلَایتَّهِمَهُ فِی قَضَائِهِ. و [[امام کاظم]] علیه السّلام فرمود: هر که به خدا معرفت دارد سزاوار است که روزى دادن خدا را دیر و کند نشمارد و او را در حکم و تقدیرش متّهم نکند.<ref>(الکافی، ج ۲، ص ۶۱)</ref>
  
و نيز از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله روايت است كه: وَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ فَإِنْ صَبَرَ اجْتَبَاهُ وَ إِنْ رَضِيَ اصْطَفَاهُ
+
==رضاى خدا==
  
چون خدا بنده اى را دوست دارد او را مبتلا مى سازد، پس اگر شكيبائى نمود او را بر مى گزيند، و اگر خشنود شد به مرتبه برگزيدگان خاص مى رساند. (مستدرك الوسائل، ج 2، ص 427)
+
از بعضى اخبار که ذکر شد آشکار است که: رضاى [[الله|خداى]] سبحان از بنده، متوقّف بر رضاى بنده از خداى تعالى است، پس، از فوائد و ثمرات رضاى بنده به قضاء خدا، رضاى خداى سبحان از اوست، و این بزرگترین سعادت ها در دو جهان است، و هیچ نعمتى در [[بهشت]] والاتر از آن نیست، چنان که خداى سبحان مى فرماید: {{متن قرآن|«...وَ مَساکنَ طَیبَةً فی جَنّاتِ عَدن وَ رَضوانٌ مِنَ اللَّهِ اکبَرُ»}}؛ ...و مسکن هاى پاکیزه در بهشت هاى جاوید و پاینده، و خشنودى خدا از همه این ها بزرگتر است.<ref>([[سوره توبه]]، ۷۳)</ref>
  
و فرمود: أَعْطُوااللَّهَ الرِّضَا مِنْ قُلُوبِكُمْ تَظْفَرُوا بِثَوَابِ اللَّهِ تَعَالَى يَوْمَ فَقْرِكُمْ وَ الْإِفْلَاسِ
+
و در حدیث است که: إِنَّ اللّه یتَجَلَى لِلْمُؤمِنِینَ فِى الْجَنَةِ، فَیقُولُ لَهُمْ: سَلُونِى، فَیقُولُونَ: رِضَاک یا رَبَنَا. خداوند در بهشت بر مؤمنان تجلّى مى کند، و به آنان مى فرماید: بخواهید از من، مى گویند: رضاى تو را مى خواهیم پروردگارا.<ref>(جامع السعادات، ج ۳، ص ۲۰۵)</ref>
  
از دل خويش به خدا رضا دهيد تا به ثواب فقر خود دست يابيد. ([[بحارالانوار]]، ج 79، ص 143)
+
پس این که بعد از تجلّى، خشنودى او را خواستار شدند دلیل است بر این که رضاى او از هر چیز برتر است. و در تفسیر قول خداى تعالى: {{متن قرآن|«وَلَدَینا مَزید»}} (و نزد ما بیشتر هست) وارد شده است که: در وقت مزید سه تحفه از نزد پروردگار عالمیان بارى بهشتیان مى رسد که در بهشت مانند آن ها نیست: اوّل ـ هدیه خدا که مثل آن نزد ایشان در بهشت چیزى نیست و این است که خداى تعالى مى فرماید: {{متن قرآن|فَلا تَعلَمُ نَفس ما اخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةِ اعینٍ}}؛ هیچ کس نمى داند چه پاداش ها براى ایشان پنهان و پوشیده شده است که دیده ها را روشن مى کند.<ref>([[سوره سجده]]، ۱۷)</ref> دوم: سلام از جانب پروردگارشان بر ایشان، که بر هدیه فزونى و برترى دارد، و این است قول خداى تعالى: {{متن قرآن|سَلامُ قَولا مِن رَبّ رَحیمٍ}}؛ سلامى براى آن ها که گفتارى از پروردگار مهربان است.<ref>([[سوره یس]]، ۵۸)</ref> سوم: خداى تعالى به ایشان مى فرماید: (من از شما راضیم)، و این از هدیه و سلام برتر است، و این است قول خداى تعالى: {{متن قرآن|و رِضوانُ مِنَ اللَّهِ اکبَرُ}}؛ خشنودى خدا از نعمتهائى که دارند بزرگتر است.<ref>([[سوره توبه]]، ۷۳)</ref>
  
و فرمود: مُسَكِّنُ الْفُؤَادِ، قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أَنْبَتَ اللَّهُ تَعَالَى لِطَائِفَةٍ مِنْ أُمَّتِي أَجْنِحَةً فَيَطِيرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ إِلَى الْجِنَانِ يَسْرَحُونَ فِيهَا و َيَتَنَعَّمُونَ كَيْفَ شَاءُوا فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَلْ رَأَيْتُمُ الْحِسَابَ فَيَقُولُونَ مَا رَأَيْنَا حِسَاباً فَيَقُولُونَ هَلْ جُزْتُمُ الصِّرَاطَ فَيَقُولُونَ مَا رَأَيْنَا صِرَاطاً فَيَقُولُونَ هَلْ رَأَيْتُمْ جَهَنَّمَ فَيَقُولُونَ مَا رَأَيْنَا شَيْئاً فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ مِنْ أُمَّةِ مَنْ أَنْتُمْ فَيَقُولُونَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَيَقُولُونَ نَشَدْنَاكُمُ اللَّهَ حَدِّثُونَا مَا كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ فِي الدُّنْيَا فَيَقُولُونَ خَصْلَتَانِ كَانَتَا فِينَا فَبَلَّغَنَا اللَّهُ هَذِهِ الدَّرَجَةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ فَيَقُولُونَ وَ مَا هُمَا فَيَقُولُونَ كُنَّا إِذَا خَلَوْنَا نَسْتَحِي أَنْ نَعْصِيَهُ وَ نَرْضَى بِالْيَسِيرِ مِمَّا قُسِمَ لَنَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ حَقٌّ لَكُمْ هَذَا
+
و معنى رضاى خدا از بنده به معنى محبّت اوست، و در آخرت سبب دوام نظر و تجلّى مى شود. در نهایت آن چه از لقاء و مشاهده متصوّر است، و از این رو در بهشت بالاتر از آن مرتبه اى نیست، و اهل بهشت آن را برترین آرمان و غایت همه غایت ها مى دانند.
  
چون [[روز قيامت]] شود، خداى تعالى گروهى از امّتم را بال و پر آفريند تا از گورهاى خود به بهشت پرند، و در آن جا هر گونه بخواهند تمتّع و تنعّم نمايند، [[ملائكه]] به آنان گويند: آيا جايگاه حساب را ديديد؟ گويند از حساب چيزى نديديم، گويند: آيا از صراط گذشتيد؟ گويند: ما صراطى نديديم، گويند: دوزخ را ديديد؟ گويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان گويند: از امّت كه هستيد؟ گويند: از امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله، گويند: شما را به خدا بگوئيد اعمالتان در دنيا چه بود؟ گويند: دو خصلت در ما بود، و خداوند به فضل و رحمت خود ما را به اين مرتبه رسانيد، گويند: آن دو خصلت چيست؟ گويند: يكى آن كه در خلوت از خداى تعالى شرم داشتيم كه معصيت كنيم، و ديگر آن كه به اندكى كه ما را داده بود راضى و خرسند بوديم، فرشتگان گويند: حق است شما را اين مرتبه. (بحارالانوار، ج 100، ص 25)
+
ردّ کسانى که منکر این هستند که رضا تحقق پیدا کند:  
  
[[امام صادق]] عليه السّلام فرمود: (التمحيص) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ و َحِكْمَتِهِ وَ عِلْمِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَحَ فِي الْيَقِينِ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِي الشَّكِّ وَ اْلسَخَطَفَارْضُوا عَنِ اللَّهِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِ
+
بعضى از مردم امکان تحقّق رضا و خشنودى را در انواع بلا و آن چه مخالف [[هوای نفس]] است انکار نموده اند، و گفته اند آن چه در این دو مورد در توان آدمى است: [[صبر]] است نه رضا و خشنودى. امّا این سخن از جهت انکار محبّت است، زیرا بعد از ثبوت امکان دوستى خدا و غرق شدن قصد و اندیشه به او، لزوم رضا به افعال محبوب پوشیده و پنهان نیست، و این خشنودى از دو جهت است:
  
خداوند به عدل و حكمت و علم خود آرامش و راحت و شادى را در يقين و خشنودى از خداى تعالى قرار داد، و غم و اندوه را همراه شك و ناخشنودى ساخت. ([[بحارالانوار]]، ج 68، ص 152)
+
اوّل ـ این که استغراق در دوستى موجب از میان رفتن احساس درد مى گردد، تا آن جا که امر دردناک بر او وارد مى شود ولى درد آن را ادراک نمى کند، و زخمى به او مى رسد و درد آن را در نمى یابد، و این استبعادى ندارد، چنان که رزمنده اى که سرگرم جنگ است، و کسى که در حال شدت غضب یا ترس است، گاهى زخمى خورد و احساس نکند، و چون خون را دید بر زخم ملتفت گردد، بلکه کسى که در کار مهمّى مى دود گاهى خارى در پاى او خلد که به سبب دل مشغولى درد آن را نیابد. راز مطلب این است که: دل هر گاه غرق در امرى باشد، امور دیگر را ادراک نمى کند، پس عاشقى که همّ و اندیشه او غرق مشاهده معشوق یا محبّت او باشد، گاهى امورى بر او وارد مى شود که اگر عشق او نبود از آن دردمند مى شد، ولى به سبب استیلاء محبّت بر دل او ادراک درد و غم نمى کند، و این وقتى است که از غیر دوست بر او وارد شود، چه جاى آنکه از دوست او برسد. و شکى نیست که دوستى خداى تعالى از هر محبّتى شدیدتر است، و مشغولى دل به او عظیم ترین دل مشغولی ها است، زیرا جمال و جلال حضرت ربوبیت با هیچ جمال و جلالى قابل قیاس نیست، پس کسى که چیزى از آن بهره یافت، چنان بیهوش و مدهوش گردد که آن چه بر او وارد شود در نیابد.
  
روايت است كه: رُوِيَ أَنَّ مُوسَى عليه السلام قَالَ يَا رَبِّ دُلَّنِي عَلَى أَمْرٍ فِيهِ رِضَاكَ... فَقَالَ فَإِنَّ رِضَايَ فِي رِضَاكَ بِقَضَائِي
+
دوم – آن که استغراق در محبّت به حدّى نرسد که احساس و ادراک درد نکند، ولیکن به آن الم راضى و راغب و به عقل خویش خواستار آن باشد، و اگر چه به طبع خود ناخوش دارد، مانند کسى که از رگزن حجامت و رگزدن خواهد، که درد آن را ادراک مى کند، و لیکن به آن راضى و راغب است. پس دوست خالص خدا چون بلائى از جانب خدا به او رسد و به یقین بداند که ثوابى که براى او ذخیره مى شود از آن چه از دست مى دهد برتر است، به آن خشنود و راغب گردد و آن را دوست دارد و خدا را بر آن سپاس گزارد. این در صورتى است که نظر او به ثواب و اجرى باشد که بر ابتلا به مصیبت ها و بلاها مى دهند، و بسا غلبه دوستى به حدّى رسد که بهره محبّ و لذّت و ابتهاج او در مراد و رضاى محبوب باشد نه در چیزى دیگر، پس مراد و رضاى محبوب نزد او دوست داشتنى و مطلوب است، و این همه در دوستى مخلوق مشاهد و محسوس است، تا چه رسد به محبّت خالق و جمال ازلى و ابدى که اگر با دیده بصیرت عارى از لغزش و خطا ادراک شود نهایتى براى کمال آن متصوّر نیست. و دل هاى اهل بصیرت چون در پهنه جمال و جلال او بایستد از ملاحظه هیبت جلال او بی خود گردند و از مشاهده لطف جمال او حیران شوند.
  
موسى عليه السّلام عرض كرد: پروردگارا مرا به امرى راه نماى كه خشنودى تو در آن است، خداى تعالى فرمود: خشنودى من در خشنودى تو به قضاى من است. (مستدرك الوسائل، ج 2، ص 412)
+
و حکایات دوستان و محبّان که در کتاب ها مسطور و در زبان ها مذکور است بر این مطلب گواه است. عالم محبّت را عجایبى است که هر که مزه آن نچشید آن را نشناخت. در [[قرآن]] است که زنان مصر چنان محو جمال [[حضرت یوسف علیه السلام|حضرت یوسف]] علیه السّلام شدند که دست هاى خود را بریدند و درد آن را احساس نکردند.
  
و نيز روايت است كه: فِي أَخْبَارِ مُوسَى عليه السلام أَنَّهُمْ قَالُوا اسْأَلْ لَنَا رَبَّكَ أَمْراً إِذَا نَحْنُ فَعَلْنَاهُ يَرْضَى بِهِ عَنَّا فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ قُلْ لَهُمْ يَرْضَوْنَ عَنِّي حَتَّى أَرْضَى عَنْهُم
+
روایت است که: أَنَّ عِیسَى علیه السلام مَرَّ بِرَجُلٍ أَعْمَى أَبْرَصَ مُقْعَدٍ مَضْرُوبِ الْجَنْبَینِ بِالْفَالِجِ وَقَدْ تَنَاثَرَ لَحْمُهُ مِنَ الْجُذَامِ وَهُوَ یقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَافَانِی مِمَّا ابْتَلَى بِهِ کثِیراً مِنْ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ عِیسَى علیه السلام یا هَذَا وَأَی شَیءٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَرَاهُ مَصْرُوفاً عَنْک فَقَالَ یا رُوحَ اللَّهِ أَنَا خَیرٌ مِمَّنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ مَا جَعَلَ فِی قَلْبِی مِنْ مَعْرِفَتِهِ فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ هَاتِ یدَک فَنَاوَلَهُ یدَهُ فَإِذَا هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَفْضَلُهُمْ هَیئَةً قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ مَا کانَ بِهِ فَصَحِبَ عِیسَى علیه السلام وَ تَعَبَّدَ مَعَهُ. [[حضرت عیسی علیه السلام|حضرت عیسى]] علیه السّلام به مردى نابینا و ابرص (پیس) و مفلوج بگذشت، که گوشت تنش از جذام فرو ریخته بود، و مى گفت: شکر خدائى را که مرا از بلاهائى که بسیارى از مردم بدان گرفتارند عافیت داد. عیسى علیه السّلام گفت: اى مرد کدام بلاست که تو را از آن عافیت داد؟ گفت: اى روح اللّه من از کسى که در دل وى آن معرفت نیافرید که در دل من آفرید بهترم، گفت: راست گفتى دستت را بده، دست وى بمالید و درست اندام و نیکو چهره گردید و خداوند بیماریهاى وى ببرد و مدّتى مصاحب عیسى بود و با وى عبادت مى کرد.<ref>(بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۵۳)</ref>
  
[[بنى اسرائيل]] به وى عليه السّلام گفتند: از خداى خود بپرس آن چيست كه هر گاه بجا آوريم از ما خشنود مى شود؟ موسى عليه السّلام گفت: بار خدايا شنيدى آنچه را بنى اسرائيل گفتند، [[وحى]] آمد: اى موسى به آنان بگو از من خشنود باشند تا از آن ها خشنود باشم. (بحارالانوار، ج 79، ص 143)
+
==شبهاتی درباره رضا ==
  
و حضرت سيد الساجدين عليه السلام فرمود: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ بَعْضِ أَشْيَاخِ بَنِي النَّجَاشِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ كَرِهَ وَ لَايَرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهُ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ
+
بدان که [[دعا]] منافى و مخالف رضا نیست، و هم چنین است کراهت [[گناه|گناهان]] و دشمن داشتن اهل آن و بریدن و گسستن اسباب آن، و کوشش در دفع و ازاله آن بوسیله [[امر به معروف و نهی از منکر|امر به معروف و نهى از منکر]]، و گریختن از شهرى که در آن معاصى شایع و آشکار شده است؛ گروهى از اهل بطالت و غرور پنداشته اند که همه این ها مخالف رضا است، زیرا هر چه رد کردن آن به دعا قصد شود و انواع گناهان و تبهکارى و فجور و کفر از قضا و قدر خداوند است، و براى مؤمن واجب است که به آن راضى و خشنود باشد. و گاهى سکوت بر منکرات را یکى از مقامات رضا شمرده اند، و آن را خوش خویى و حسن خلق نامیده اند، و این همه جهل و غفلت است از اسرار و نکته هاى باریک [[شریعت|شریعت]].
  
صبر و رضا سر همه طاعات است، و هر كه شكيبائى كند و از خدا در آن چه براى او مقدّر كرده، خواه دوست داشته يا دوست نداشته باشد، خشنود باشد، خداى عزوجل براى او در آنچه دوست دارد يا دوست ندارد مقدّر نمى كند مگر آن چه خير اوست. (الكافي، ج 2، ص 60)
+
امّا دعاء، شکى نیست که از جانب شریعت به آن مأموریم، و دعاهاى انبیاء و [[ائمه اطهار|ائمّه]] بسیار است، و حال آن که ایشان در بالاترین مقامات رضا بودند، و آیات و اخبار در امر به دعاء و در فوائد آن و عظمت ستایش آن متواترند، و خداى سبحان بندگان دعا کننده را ستوده است، آن جا که مى فرماید: {{متن قرآن|وَ یدعُونَنا رَغَبا وَ رَهَبا}}؛ و با امید و بیم ما را مى خوانند.<ref>([[سوره انبیاء]]، ۹۰)</ref> و مى فرماید: {{متن قرآن|ادعُونى أَستَجِب لَکم}}؛ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.<ref>([[سوره غافر]]، ۶۰)</ref> و مى فرماید: {{متن قرآن|اجیبُ دَعوَةَ الدّاعِ اذا دَعانِ}}؛ دعوت خواننده را هنگامى که مرا بخواند پاسخ مى گویم.<ref>([[سوره بقره]]، ۱۸۶)</ref> و آن موجب صفاى باطن، و خشوع دل، و دقّت و باریکى نظر، و روشنى نفس و تابش و جلوه آن است. و خداى تعالى آن را کلید کشف نهفته ها و سبب پیاپى شدن لطف و احسان قرار داده است و آن قوی ترین اسباب براى سرازیر شدن خیرات و برکات از مبادى عالیه است.
  
و فرمود: عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا
+
اگر گفته شود: رنج ها و سختی ها و بلاهائى که بر بنده وارد مى شود به قضاء و قدر الهى است، و آیات و اخبار گویاى رضا به قضاء خدا به نحو مطلق است، و آماده شدن با دعا براى رد کردن آن خلاف رضا است، گوئیم: خداى سبحان با حکمت شگرف خود، اشیاء و امور را بر سبب ساختن و از پس یکدیگر فرا کردن آن ها ایجاد کرده است، پس مسبّبات را به اسباب مربوط ساخت، و بعضى را در پى بعضى فرا کرد و برخى را سبب و واسطه براى برخى دیگر قرار داد، و او مسبّب الاسباب (سبب ساز) است.
  
زهد را ده درجه است، برترين درجه زهد فروترين درجه ورع است، و بالاترين درجه ورع پست ترين درجه يقين است، و بلندترين درجه يقين پائين ترين درجه رضا است. ([[وسائل الشيعة]]، ج 3، ص 253)
+
قدر عبارت است از حصول و تحقّق خارجى موجودات از اسباب معین به حسب اوقات آن ها بر طبق آن چه در قضاء الهى است. و قضاء عبارت است از ثبوت صورت هاى همه اشیاء در عالم عقلى بر وجه کلّى مطابق عنایت الهى موسوم به عنایت اوّلى. و عنایت عبارت است از احاطه تامّ و تمام علم خداى تعالى به کلّ موجودات، پس نسبت قضاء به عنایت مثل نسبت قدر است به قضاء.
  
و [[امام باقر]] عليه السّلام فرمود: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ يُسَلِّمَ لِمَا قَضَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ و َمَنْ رَضِيَ بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَيْهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَه...
+
و از جمله اسباب براى بعضى از امور دعا و [[صدقه|تصدّق]] و امثال این ها است، و هم چنان که نوشیدن آب سببى است که سبب ساز براى برطرف کردن تشنگى فرا کرده، و اگر تشنه آب نیاشامد عطش او باقى مى ماند تا به هلاک وى بی انجامد، و آشامیدن شربت مسهل سبب دفع اخلاط زیان آور مى شود، و اگر بیمار نیاشامد بر حال خود باقى مى ماند، و همین طور در دیگر اسباب، هم چنین دعا سببى است که خداى تعالى براى دفع و رفع بلاها فرا کرده، و اگر آدمى دعا نکند بلا فرود مى آید و دفع نمى گردد.
  
سزاوارترين مخلوق به گردن نهادن به حكم خداى عزوجل كسى است كه خداى عزوجل را بشناسد، و هر كه به قضاء راضى باشد قضاء بر او در آيد و خدا پاداش او را بزرگ سازد. (الكافي، ج 2، ص 62)
+
و اگر گفته شود: اگر در علم خداى تعالى و در قضاء از پیش مقدّر او این است که مثلا زید خدا را مى خواند یا هنگام گرفتارى به فلان بلا [[صدقه]] مى دهد، و آن بلا براى دعا یا صدقه دفع مى شود، و چنین نیز بشود، و اگر در علم و قضاء مقدّر است که او دعا نمى کند و صدقه نمى دهد و مبتلا به آن بلا مى گردد، و او هم دعا نکند و صدقه ندهد و گرفتاریش ‍ دفع نشود، و خلاصه: اگر آن چه عنایت کلّى و قضاء ازلى به آن تعلّق گرفته است مقتضاى آن در خارج و عالم تقدیر حاصل مى شود، اگر خیر خیر و اگر شر شر، پس سعى و کوشش بنده چه فایده اى دارد؟ گوئیم: این از جمله شبهه هاى [[جبریه|جبریون]] است که مى پندارند بنده در فعل خود و نفى اختیار از خود مجبور است، و دخالت و اثرى در این مطلب ندارد که دعا مخالف و متناقض با رضا نیست و دعا از جمله اسبابى است که خداى تعالى براى حصول مسبّبات آن ها مرتّب ساخته است، مانند زناشوئى براى تحصیل فرزند، و خوردن و آشامیدن براى دفع گرسنگى و تشنگى، و پوشیدن جامه براى دفع گرما و سرما، و غیر این ها.
  
و امام صادق عليه السّلام فرمود: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ لَيْثٍ الْمُرَادِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ
+
و امّا بد و ناپسند شمردن معاصى و مکروه داشتن آن ها و دورى از گناهکاران، و گریختن از شهرى که در آن [[گناه]] شایع است، خداوند بندگان خود را به آن فرمان داده و رضا و خشنودى به آن را نکوهش کرده و مى فرماید: {{متن قرآن|و َرَضُوا بِالحَیاةِ الدُّنیا وَ اطمَأَنُّوا بِها}}؛ و زندگى دنیا را پسندیده و به آن آرام گرفته اند.<ref>([[سوره یونس]]، ۷)</ref> و مى فرماید: {{متن قرآن|رَضُوا بِأن یکونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم}}؛ پسند کردند که با زنان در خانه ها باشند و خداوند بر دلهاشان مهر نهاد.<ref>([[سوره توبه]]، ۹۴)</ref>
  
داناترين مردم به خدا خشنودترين آن ها است به حكم خدا. (الكافي، ج ص 60)
+
و در بعضى اخبار است: مَنْ شَهِدَ مُنْکرَاً وَ رَضِىَ بِهِ فَکأَنَهُ قَدْ فَعَلَهُ. هر که عمل زشتى را دید و به آن رضا داد چنان است که آن را مرتکب شده.<ref>(المحجة البیضاء، ج ۹، ص ۹۵)</ref>
  
و فرمود: اَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُهَيْكٍ بَيَّاعِ الْهَرَوِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِي شَيْءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ فَلْيَرْضَ بِقَضَائِي وَلْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي أَكْتُبْهُ يَا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي
+
و در خبر است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ وَآخَرُ رَضِی بِهِ فِی الْمَغْرِبِ کانَ کمَنْ قَتَلَهُ وَ شَرِک فِی دَمِهِ. اگر بنده اى را در مشرق بکشند و کسى در مغرب به آن رضا دهد در قتل وى شریک است.<ref>(بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۳۸۴)</ref>
  
خداى عزوجل مى فرمايد: بنده مؤمنم را به هيچ سو نمى گردانم مگر اين كه برايش خير است، پس بايد به قضاى من خشنود باشد، و بر بلاى من صبر ورزد، و نعمت هايم را سپاس گزارد تا او را اى محمّد نزد خود از صدّيقان بنويسم. (الكافي، ج ص 61)
+
و در خبرى دیگر است: إِنََ اَلْعَبُ لَیغِیبَ عَنْ اْلمُنَکرِ و َیکونُ عَلَیهِ مِثْلُ وِزْرِ صَاحِبِهِ، قِیلَ وَ کیفَ ذَلک؟ قَالَ: فَیبْلُغُهُ فَیرْضَى بِهِ. بنده در وقت عمل بد و ناپسندى حضور ندارد ولى مانند گناه صاحب آن بر اوست. پرسیدند این چگونه است؟ فرمود: خبر آن بزه به او مى رسد و وى آن را مى پسندد و به آن رضا مى دهد.<ref>(جامع السعادات، ج ۳، ص ۱۱)</ref>
  
و فرمود: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَايَقْضِي اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهُ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِيضِ كَانَ خَيْراً لَهُ و َإِنْ مَلَكَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا كَانَ خَيْراً لَهُ
+
و امّا درباره دشمنى با کافران و تبهکاران و اهل فسق، و زشت و ناپسند شمردن عمل آنان، آن چه از شواهد قرآن و سنّت رسیده بى شمار است. خداى سبحان مى فرماید: {{متن قرآن|لا یتَّخِذِ المُؤمِنُونَ الکافِرینَ اولِیاءَ}}؛ مؤمنان کافران را دوست نگیرند.<ref>([[سوره آل عمران]]، ۲۸)</ref> و مى فرماید: {{متن قرآن|یا ایهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا الیهُودَ وَالنَّصارى اولِیاءَ}}؛ اى کسانى که ایمان دارید یهود و نصارى را دوست مگیرید.<ref>([[سوره مائده]]، ۵۱)</ref>
  
از مرد مسلمان در شگفتم كه خدا هيچ امرى براى او مقدّر نمى كند مگر اين كه خير اوست، اگر او را با قيچى ها ببرند برايش خير است، و اگر مشرق و مغرب زمين را مالك شود باز خير اوست. (وسائل الشيعة، ج ص 250)
+
و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ... أَوْثَقُ عُرَى الْإِیمَانِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ وَ تَوَالِی أَوْلِیاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّی مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ. محکم ترین دستاویزهاى ایمان حبّ و بغض براى خدا و دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خداست.<ref>(الکافی، ج ۲، ص ۱۲۵)</ref> و قسمتى از شواهد این مطلب پیش از این در باب دوستى و دشمنى در راه خدا و براى خدا ذکر شد.
  
و فرمود: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّ فِيمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَزْوِي عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ عَبْدِي فَلْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي و َلْيَشْكُرْ نَعْمَائِي وَ لْيَرْضَ بِقَضَائِي أَكْتُبْهُ فِي الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِي وَ أَطَاعَ أَمْرِي
+
و اگر گفته شود: معاصى اگر به [[قضا و قدر|قضاء و قدر]] الهى نباشد وقوعش محال و طعن در [[توحید|توحید]] است، و اگر مطلقا به قضاء خدا باشد کراهت و دشمنى آن کراهت قضاء خداست، و آیات و اخبار به وجوب رضا به قضاء خدا آشکار و مصرّح است، و این تناقض است، پس راه جمع این دو چگونه است؟ و جمع بین رضا و کراهت در یک چیز از چه طریق حاصل مى شود؟ گوئیم: نزد بعضى از حکماء روشن و معلوم است که: شرورى که در جهان هست، از گناهان و غیر آن، از عدم ها است نه از موجودات، و بنابر این متعلّق اراده خداى تعالى و داخل در قضاء او نیست. و در نظر بعضى دیگر از ایشان، شرور بالعرض داخل در قضاء اوست نه بالذّات، و در کراهت آن چه بالذّات در قضاء خداى تعالى نیست ضرر ندارد، و به نظر بعضى دیگر از آنان: شرور اندکند و باعث خیرات بسیارند، و بنا بر این سزاوار است که ذاتا مکروه باشند، و از این حیث از قضاء خدا و متعلّق رضا شمرده نمى شوند.
  
از آنچه خداى عز و جل به [[موسى بن عمران]] عليه السّلام وحى فرمود اين بود كه: اى موسى بن عمران من هيچ مخلوقى محبوب تر نزد خودم از بنده مؤمنم نيافريده ام، و من او را گرفتار مى سازم به آن چه براى او خير است، و عافيت مى دهم به آن چه خير اوست، و آن چه از او باز مى گيرم خير او در آن است، و من به آن چه صلاح بنده من است داناترم، پس بايد بر بلاى من صبر نمايد، و نعمت هايم را سپاس گزارد، و به قضايم راضى باشد، تا او را به نزد خود از صدّيقان بنويسم، هنگامى كه به رضاى من عمل كند و از امر من اطاعت نمايد. (الكافي، ج 2، ص 61)
+
تحقیق مطلب این است که: اوصاف سه گانه براى شرورِ موجود در عالم ثابت است: یعنى شرور به اعدام بر مى گردند و بالعرض داخل در قضاء خداى تعالى هستند و اندکند و باعث خیرات بسیارند. و به این بیان وجه جمع روشنتر و ظاهرتر است.  
  
از آن حضرت پرسيدند: مؤمن به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود: عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ يُعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ قَالَ بِالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ وَ الرِّضَا فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ
+
و اگر گفته شود: دشمنى گناهکاران موقوف بر ثبوت [[اختیار|اختیار]] براى آنان و داشتن قدرت بر ترک معاصى است، و اثبات این مطلب مشکل است، گوئیم: اشکالى در آن نیست، زیرا بدیهى است که بندگان در افعال خود نوعى اختیار دارند و این حکم ثابت است، بخصوص در آن چه متعلّق به [[تکلیف|تکلیف]] است. و این مسأله جاى چون و چرا نیست.
  
به گردن نهادن به حكم خدا و رضا در آنچه بر او وارد مى شود از شادى و خوشايندى يا ناخشنودى و ناخوشايندى. (الكافي، ج 2، ص 62)
+
==راه کسب رضا==
  
و [[امام کاظم]] عليه السّلام فرمود: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام قَالَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَايَسْتَبْطِئَهُ فِي رِزْقِهِ و َلَايَتَّهِمَهُ فِي قَضَائِهِ
+
راه تحصیل رضا این است که: بداند که آن چه خداى سبحان براى او حکم کرده همان به حال او اصلح است، اگر چه فهم او به دریافت مصلحت هاى نهانى کوتاه باشد. علاوه بر این که ناخشنودى و کراهت سودى ندارد و قضاء را دگرگون نمى کند، زیرا آن چه مقدّر است مى شود و آن چه مقدّر نیست نمى شود، و با حسرت گذشته و اندیشه آینده وقت خود را بیهوده تباه مى سازد، و پى آمد ناخشنودى برایش مى ماند. پس سزاوار است که دوستى خالق چنان او را محو و بی خود گرداند که احساس درد و رنج نکند، هم چنان که عاشق شیدا چنین است و با علم به بزرگى [[ثواب]]، تحمّل درد و رنج آن را آسان سازد ـ چنان که بیمار و بازرگان سختى حجامت و سفر را تحمّل مى کنند ـ پس امر خود را به خدا واگذارد، که خدا به بندگان خویش بیناست.
 +
{{بیت|دلا همواره تسلیم رضا باش|به هر حالى که باشى با خدا باش}}
 +
{{بیت|خدا را دان خدا را خوان به هر کار|مدان این یاوران را به از او یار}}
 +
{{بیت|چو حق بخشد کلاه سربلندى|تو دل بر دیگرى بهر چه بندى}}
 +
{{بیت|خدا را باش اگر مرد خدایى|مکن بیگانگى گر آشنایى}}
 +
{{بیت|حدیث دوزخ و جنت رها کن|پرستش، خاص از بهر خدا کن}}
 +
{{بیت|تو را بر هر دو گیتى برگزیدت|هم آخر بهر کارى آفریدت}}
 +
{{بیت|ز تو جز بندگى کردن نیاید|از او خود جز خداوندى نیاید}}
 +
{{بیت|بر این در هیچ اکراهى نباشد|و زین به هیچ درگاهى نباشد}}
 +
{{بیت|اگر لافى زنى هم لاف دین زن|همیشه دست در حبل المتین زن}}
 +
{{بیت|به هر کارى مدد کارت خدا باد|دلیل راه دینت مصطفى باد}}
  
هر كه به خدا معرفت دارد سزاوار است كه روزى دادن خدا را دير و كند نشمارد و او را در حكم و تقديرش متّهم نكند. (الكافي، ج 2، ص 61)
+
==پانویس==
 +
<references />
  
'''<I> رضاى خدا</I>'''
+
==منابع==
 
 
از بعضى اخبار كه ذكر شد آشكار است كه: رضاى خداى سبحان از بنده متوقّف بر رضاى بنده از خداى تعالى است، پس از فوائد و ثمرات رضاى بنده به قضاء خدا رضاى خداى سبحان از اوست، و اين بزرگترين سعادت ها در دو جهان است، و هيچ نعمتى در بهشت والاتر از آن نيست، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: {{متن قرآن|«...وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدن وَ رَضوانٌ مِنَ اللَّهِ اكبَرُ»}}؛ ...و مسكن هاى پاكيزه در بهشت هاى جاويد و پاينده، و خشنودى خدا از همه اين ها بزرگتر است. ([[سوره توبه]]، 73)
 
 
 
و در حديث است كه: إِنَّ اللّه يَتَجَلَى لِلْمُؤمِنِينَ فِى الْجَنَةِ، فَيَقُولُ لَهُمْ: سَلُونِى، فَيَقُولُونَ: رِضَاكَ يَا رَبَنَا
 
 
 
خداوند در بهشت بر مؤمنان تجلّى مى كند، و به آنان مى فرمايد: بخواهيد از من، مى گويند: رضاى تو را مى خواهيم پروردگارا. [[جامع السعادات]]، ج 3، ص 205)
 
 
 
پس اين كه بعد از تجلّى خشنودى او را خواستار شدند دليل است بر اين كه رضاى او از هر چيز برتر است. و در تفسير قول خداى تعالى: وَلَدَينا مَزيد و نزد ما بيشتر هست وارد شده است كه: در وقت مزيد سه تحفه از نزد پروردگار عالميان بارى بهشتيان مى رسد كه در بهشت مانند آن ها نيست:
 
 
 
اوّل ـ هديه خدا كه مثل آن نزد ايشان در بهشت چيزى نيست و اين است كه خداى تعالى مى فرمايد: {{متن قرآن|فَلا تَعلَمُ نَفس ما اخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةِ اعيُنٍ}}؛ هيچ كس نمى داند چه پاداش ها براى ايشان پنهان و پوشيده شده است كه ديده ها را روشن مى كند. ([[سوره سجده]]، 17)
 
 
 
دوم: سلام از جانب پروردگارشان بر ايشان، كه بر هديّه فزونى و برترى دارد، و اين است قول خداى تعالى: {{متن قرآن|سَلامُ قَولا مِن رَبّ رَحيمٍ}}؛ سلامى براى آن ها كه گفتارى از پروردگار مهربان است. ([[سوره يس]]، 58)
 
 
 
سوم: خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: (من از شما راضيم)، و اين از هديه و سلام برتر است، و اين است قول خداى تعالى: {{متن قرآن|و َرِضوانُ مِنَ اللَّهِ اكبَرُ}}؛ خشنودى خدا از نعمتهائى كه دارند بزرگتر است. ([[سوره توبه]]، 73)
 
 
 
و معنى رضاى خدا از بنده به معنى محبّت اوست، و در آخرت سبب دوام نظر و تجلّى مى شود در نهايت آن چه از لقاء و مشاهده متصوّر است، و از اين رو در بهشت بالاتر از آن مرتبه اى نيست، و اهل بهشت آن را برترين آرمان و غايت همه غايت ها مى دانند.
 
 
 
ردّ كسانى كه منكر اين هستند كه رضا تحقق پيدا كند: بعضى از مردم امكان تحقّق رضا و خشنودى را در انواع بلا و آن چه مخالف هواى نفس است انكار نموده اند، و گفته اند آن چه در اين دو مورد در توان آدمى است: صبر است نه رضا و خشنودى. امّا اين سخن از جهت انكار محبّت است، زيرا بعد از ثبوت امكان دوستى خدا و غرق شدن قصد و انديشه به او لزوم رضا به افعال محبوب پوشيده و پنهان نيست، و اين خشنودى از دو جهت است.
 
 
 
اوّل ـ اين كه استغراق در دوستى موجب از ميان رفتن احساس درد مى گردد، تا آن جا كه امر دردناك بر او وارد مى شود ولى درد آن را ادراك نمى كند، و زخمى به او مى رسد و درد آن را در نمى يابد، و اين استبعادى ندارد، چنان كه رزمنده اى كه سرگرم جنگ است، و كسى كه در حال شدت غضب يا ترس است، گاهى زخمى خورد و احساس نكند، و چون خون را ديد بر زخم ملتفت گردد، بلكه كسى كه در كار مهمّى مى دود گاهى خارى در پاى او خلد كه به سبب دل مشغولى درد آن را نيابد.
 
 
 
راز مطلب اين است كه: دل هر گاه غرق در امرى باشد، امور ديگر را ادراك نمى كند، پس عاشقى كه همّ و انديشه او غرق مشاهده معشوق يا محبّت او باشد، گاهى امورى بر او وارد مى شود كه اگر عشق او نبود از آن دردمند مى شد، ولى به سبب استيلاء محبّت بر دل او ادراك درد و غم نمى كند، و اين وقتى است كه از غير دوست بر او وارد شود، چه جاى آنكه از دوست او برسد. و شكّى نيست كه دوستى خداى تعالى از هر محبّتى شديدتر است، و مشغولى دل به او عظيم ترين دل مشغولي ها است، زيرا جمال و جلال حضرت ربوبيّت با هيچ جمال و جلالى قابل قياس نيست، پس كسى كه چيزى از آن بهره يافت، چنان بيهوش و مدهوش گردد كه آن چه بر او وارد شود در نيابد.
 
 
 
دوم – آن كه استغراق در محبّت به حدّى نرسد كه احساس و ادراك درد نكند، وليكن به آن الم راضى و راغب و به عقل خويش خواستار آن باشد، و اگر چه به طبع خود ناخوش دارد، مانند كسى كه از رگزن حجامت و رگزدن خواهد، كه درد آن را ادراك مى كند، و ليكن به آن راضى و راغب است. پس دوست خالص خدا چون بلائى از جانب خدا به او رسد و به يقين بداند كه ثوابى كه براى او ذخيره مى شود از آن چه از دست مى دهد برتر است به آن خشنود و راغب گردد، و آن را دوست دارد و خدا را بر آن سپاس گزارد. اين در صورتى است كه نظر او به ثواب و اجرى باشد كه بر ابتلا به مصيبت ها و بلاها مى دهند، و بسا غلبه دوستى به حدّى رسد كه بهره محبّ و لذّت و ابتهاج او در مراد و رضاى محبوب باشد نه در چيزى ديگر، پس مراد و رضاى محبوب نزد او دوست داشتنى و مطلوب است، و اين همه در دوستى مخلوق مشاهد و محسوس است، تا چه رسد به محبّت خالق و جمال ازلى و ابدى كه اگر با ديده بصيرت عارى از لغزش و خطا ادراك شود نهايتى براى كمال آن متصوّر نيست. و دل هاى اهل بصيرت چون در پهنه جمال و جلال او بايستد از ملاحظه هيبت جلال او بي خود گردند و از مشاهده لطف جمال او حيران شوند.
 
 
 
و حكايات دوستان و محبّان كه در كتاب ها مسطور و در زبان ها مذكور است بر اين مطلب گواه است. عالم محبّت را عجايبى است كه هر كه مزه آن نچشيد آن را نشناخت. روايت است كه: (اهل مصر چهار ماه غذائى نداشتند مگر مشاهده جمال يوسف صدّيق عليه السّلام كه هر گاه گرسنه مى شدند به روى او مى نگريستند، و ملاحظه جمال او آنان را از احساس درد گرسنگى مشغول مى كرد)، بلكه آن چه در [[قرآن]] است از اين رساتر است، كه زنان چنان محو جمال او شدند كه دست هاى خود را بريدند و درد آن را احساس نكردند.
 
 
 
روايت است كه:
 
 
 
رُوِيَ أَنَّ عِيسَى عليه السلام مَرَّ بِرَجُلٍ أَعْمَى أَبْرَصَ مُقْعَدٍ مَضْرُوبِ الْجَنْبَيْنِ بِالْفَالِجِ وَقَدْ تَنَاثَرَ لَحْمُهُ مِنَ الْجُذَامِ وَهُوَ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَافَانِي مِمَّا ابْتَلَى بِهِ كَثِيراً مِنْ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى عليه السلام يَا هَذَا وَأَيُّ شَيْءٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَرَاهُ مَصْرُوفاً عَنْكَ فَقَالَ يَا رُوحَ اللَّهِ أَنَا خَيْرٌ مِمَّنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ مَا جَعَلَ فِي قَلْبِي مِنْ مَعْرِفَتِهِ فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ هَاتِ يَدَكَ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَإِذَا هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَفْضَلُهُمْ هَيْئَةً قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ مَا كَانَ بِهِ فَصَحِبَ عِيسَى عليه السلام وَ تَعَبَّدَ مَعَهُ
 
 
 
عيسى عليه السّلام به مردى نابينا و ابرص (پيس) و مفلوج بگذشت، كه گوشت تنش از جذام فرو ريخته بود، و مى گفت: شكر خدائى را كه مرا از بلاهائى كه بسيارى از مردم بدان گرفتارند عافيت داد عيسى عليه السّلام گفت: اى مرد كدام بلاست كه تو را از آن عافيت داد؟ گفت: اى روح اللّه من از كسى كه در دل وى آن معرفت نيافريد كه در دل من آفريد بهترم، گفت: راست گفتى دستت را بده، دست وى بماليد و درست اندام و نيكو چهره گرديد، و خداوند بيماريهاى وى ببرد، و مدّتى مصاحب عيسى بود و با وى عبادت مى كرد. (بحارالانوار، ج 79، ص 153)
 
 
 
'''<I> آيا دعا با رضا منافات دارد؟</I>'''
 
 
 
بدان كه دعا منافى و مخالف رضا نيست، و هم چنين است كراهت گناهان و دشمن داشتن اهل آن و بريدن و گسستن اسباب آن، و كوشش در دفع و ازاله آن بوسيله امر به معروف و نهى از منكر، و گريختن از شهرى كه در آن معاصى شايع و آشكار شده است، گروهى از اهل بطالت (بيكارى) و غرور پنداشته اند كه همه اين ها مخالف رضا است، زيرا هر چه رد كردن آن به دعا قصد شود و انواع گناهان و تبهكارى و فجور و كفر از قضا و قدر خداوند است، و براى مؤمن واجب است كه به آن راضى و خشنود باشد. و گاهى سكوت بر منكرات را يكى از مقامات رضا شمرده اند، و آن را خوش خويى و حسن خلق ناميده اند، و اين همه جهل و غفلت است از اسرار و نكته هاى باريك شريعت.
 
 
 
امّا دعاء، شكى نيست كه از جانب شريعت به آن مأموريم، و دعاهاى انبياء و ائمّه بسيار است، و حال آن كه ايشان در بالاترين مقامات رضا بودند، و آيات و اخبار در امر به دعاء و در فوائد آن و عظمت ستايش آن هم پشت و متواترند، و خداى سبحان بندگان دعا كننده را ستوده است، آن جا كه مى فرمايد: {{متن قرآن|وَ يَدعُونَنا رَغَبا وَ رَهَبا}}؛ و با اميد و بيم ما را مى خوانند. ([[سوره انبياء]]، 90)
 
 
 
و مى فرمايد: {{متن قرآن|ادعُونى أَستَجِب لَكُم}}؛ بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را. ([[سوره غافر]]، 60)
 
 
 
و مى فرمايد: {{متن قرآن|اجيبُ دَعوَةَ الدّاعِ اذا دَعانِ}}؛ دعوت خواننده را هنگامى كه مرا بخواند پاسخ مى گويم. ([[سوره بقره]]، 186)
 
 
 
و آن موجب صفاى باطن، و خشوع دل، و دقّت و باريكى نظر، و روشنى نفس و تابش و جلوه آن است. و خداى تعالى آن را كليد كشف نهفته ها و سبب پياپى شدن لطف و احسان قرار داده است. و آن قوي ترين اسباب براى سرازير شدن خيرات و بركات از مبادى عاليه است.
 
 
 
اگر گفته شود: رنج ها و سختي ها و بلاهائى كه بر بنده وارد مى شود به قضاء و قدر الهى است، و آيات و اخبار گوياى رضا به قضاء خدا به نحو مطلق است، و آماده شدن با دعا براى رد كردن آن خلاف رضا است، گوئيم: خداى سبحان با حكمت شگرف خود، اشياء و امور را بر سبب ساختن و از پس يكديگر فرا كردن آن ها ايجاد كرده است، پس مسبّبات را به اسباب مربوط ساخت، و بعضى را در پى بعضى فرا كرد و برخى را سبب و واسطه براى برخى ديگر قرار داد، و او مسبّب الاسباب (سبب ساز) است.
 
 
 
قدر عبارت است از حصول و تحقّق خارجى موجودات از اسباب معيّن به حسب اوقات آن ها بر طبق آن چه در قضاء الهى است. و قضاء عبارت است از ثبوت صورت هاى همه اشياء در عالم عقلى بر وجه كلّى مطابق عنايت الهى موسوم به عنايت اوّلى. و عنايت عبارت است از احاطه تامّ و تمام علم خداى تعالى به كلّ موجودات، پس نسبت قضاء به عنايت مثل نسبت قدر است به قضاء.
 
 
 
و از جمله اسباب براى بعضى از امور دعا و تصدّق و امثال اين ها است، و هم چنان كه نوشيدن آب سببى است كه سبب ساز براى برطرف كردن تشنگى فرا كرده، و اگر تشنه آب نياشامد عطش او باقى مى ماند تا به هلاك وى بي انجامد، و آشاميدن شربت مسهل سبب دفع اخلاط زيان آور مى شود، و اگر بيمار نياشامد بر حال خود باقى مى ماند، و همين طور در ديگر اسباب، هم چنين دعا سببى است كه خداى تعالى براى دفع و رفع بلاها فرا كرده، و اگر آدمى دعا نكند بلا فرود مى آيد و دفع نمى گردد.
 
 
 
و اگر گفته شود: اگر در علم خداى تعالى و در قضاء از پيش مقدّر او اين است كه مثلا زيد خدا را مى خواند يا هنگام گرفتارى به فلان بلا [[صدقه]] مى دهد، و آن بلا براى دعا يا صدقه دفع مى شود، و چنين نيز بشود، و اگر در علم و قضاء مقدّر است كه او دعا نمى كند و صدقه نمى دهد و مبتلا به آن بلا مى گردد، و او هم دعا نكند و صدقه ندهد و گرفتاريش ‍ دفع نشود، و خلاصه:
 
 
 
اگر آن چه عنايت كلّى و قضاء ازلى به آن تعلّق گرفته است مقتضاى آن در خارج و عالم تقدير حاصل مى شود، اگر خير خير و اگر شر شر، پس سعى و كوشش بنده چه فايده اى دارد؟ گوئيم: اين از جمله شبهه هاى جبريّون است كه مى پندارند بنده در فعل خود و نفى اختيار از خود مجبور است، و دخالت و اثرى در اين مطلب ندارد كه دعا مخالف و متناقض با رضا نيست و دعا از جمله اسبابى است كه خداى تعالى براى حصول مسبّبات آن ها مرتّب ساخته است، مانند زناشوئى براى تحصيل فرزند، و خوردن و آشاميدن براى دفع گرسنگى و تشنگى، و پوشيدن جامه براى دفع گرما و سرما، و غير اين ها. و جواب اين شبهه و امثال آن در جاى خود مذكور است.
 
  
و امّا بد و ناپسند شمردن معاصى و مكروه داشتن آن ها و دورى از گناهكاران، و گريختن از شهرى كه در آن [[گناه]] شايع است، خداوند بندگان خود را به آن فرمان داده و رضا و خشنودى به آن را نكوهش كرده و مى فرمايد: {{متن قرآن|و َرَضُوا بِالحَياةِ الدُّنيا وَ اطمَأَنُّوا بِها}}؛ و زندگى دنيا را پسنديده و به آن آرام گرفته اند. ([[سوره يونس]]، 7)
+
* [http://www.downloadbook.org/maasumin/p/reza.htm گروهی از پژوهشگران، "رضا"، سایت دانلود بوک، بخش با معصومین]، بازیابی :۱ بهمن ۱۳۹۱.
 
 
و مى فرمايد: {{متن قرآن|رَضُوا بِأن يَكُونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم}}؛ پسند كردند كه با زنان در خانه ها باشند و خداوند بر دلهاشان مهر نهاد. ([[سوره توبه]]، 94)
 
 
 
و در بعضى اخبار است: مَنْ شَهِدَ مُنْكَرَاً وَ رَضِىَ بِهِ فَكَأَنَهُ قَدْ فَعَلَهُ
 
 
 
هر كه عمل زشتى را ديد و آن را پسنديد و به آن رضا داد چنان است كه آن را مرتكب شده. ([[المحجة البيضاء]]، ج 9، ص 95)
 
 
 
و در خبر است:
 
 
 
روضة الواعظين قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ وَآخَرُ رَضِيَ بِهِ فِي الْمَغْرِبِ كَانَ كَمَنْ قَتَلَهُ وَ شَرِكَ فِي دَمِهِ
 
 
 
اگر بنده اى را در مشرق بكشند و كسى در مغرب به آن رضا دهد در قتل وى شريك است. (بحارالانوار، ج 101، ص 384)
 
 
 
و در خبرى ديگر است:
 
 
 
إِنََ اَلْعَبُ لَيَغِيبَ عَنْ اْلمُنَكَرِ و َيَكُونُ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ صَاحِبِهِ، قِيلَ وَ كَيْفَ ذَلكَ؟ قَالَ: فَيَبْلُغُهُ فَيَرْضَى بِهِ
 
 
 
بنده در وقت عمل بد و ناپسندى حضور ندارد ولى مانند گناه صاحب آن بر اوست. پرسيدند اين چگونه است؟ فرمود: خبر آن بزه به او مى رسد و وى آن را مى پسندد و به آن رضا مى دهد. ([[جامع السعادات]]، ج 3، ص 11)
 
 
 
و امّا درباره دشمنى با كافران و تبهكاران و اهل فسق، و زشت و ناپسند شمردن عمل آنان، آن چه از شواهد قرآن و سنّت رسيده بى شمار است. خداى سبحان مى فرمايد: {{متن قرآن|لا يَتَّخِذِ المُؤمِنُونَ الكافِرينَ اولِياءَ}}؛ مؤمنان كافران را دوست نگيرند. ([[سوره آل عمران]]،  28)
 
 
 
و مى فرمايد: {{متن قرآن|يا ايّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصارى اولِياءَ}}؛ اى كسانى كه ايمان داريد يهود و نصارى را دوست مگيريد. ([[سوره مائده، 51)
 
 
 
و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ يَحْيَى فِيمَا أَعْلَمُ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُدْرِكٍ الطَّائِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصْحَابِه... أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ
 
 
 
محكم ترين دستاويزهاى ايمان حبّ و بغض براى خداست. و قسمتى از شواهد اين مطلب پيش از اين در باب دوستى و دشمنى در راه خدا و براى خدا ذكر شد. (الكافي، ج 2، ص 125)
 
 
 
و اگر گفته شود: معاصى اگر به قضاء و قدر الهى نباشد وقوعش محال و طعن در توحيد است، و اگر مطلقا به قضاء خدا باشد كراهت و دشمنى آن كراهت قضاء خداست، و آيات و اخبار به وجوب رضا به قضاء خدا آشكار و مصرّح است، و اين تناقض است، پس راه جمع اين دو چگونه است؟ و جمع بين رضا و كراهت در يك چيز از چه طريق حاصل مى شود؟ گوئيم:
 
 
 
نزد بعضى از حكماء روشن و معلوم است كه: شرورى كه در جهان هست، از گناهان و غير آن، از عدم ها است نه از موجودات، و بنابر اين متعلّق اراده خداى تعالى و داخل در قضاء او نيست. و در نظر بعضى ديگر از ايشان شرور بالعرض داخل در قضاء اوست نه بالذّات، و در كراهت آن چه بالذّات در قضاء خداى تعالى نيست ضرر ندارد، و به نظر بعضى ديگر از آنان: شرور اندكند و باعث خيرات بسيارند، و بنا بر اين سزاوار است كه ذاتا مكروه باشند، و از اين حيث از قضاء خدا و متعلّق رضا شمرده نمى شوند.
 
 
 
تحقيق مطلب اين است كه: اوصاف سه گانه براى شرورِ موجود در عالم ثابت است: يعنى شرور به اعدام بر مى گردند و بالعرض داخل در قضاء خداى تعالى هستند و اندكند و باعث خيرات بسيارند. و به اين بيان وجه جمع روشنتر و ظاهرتر است. امّا [[ابو حامد غزالی]] را در اين مورد وجه جمع ديگرى است كه تشنه را سيراب نمى كند و دردمند را بهبود نمى بخشد.
 
 
 
و اگر گفته شود: دشمنى گناهكاران موقوف بر ثبوت اختيار براى آنان و داشتن قدرت بر ترك معاصى است، و اثبات اين مطلب مشكل است، گوئيم: اشكالى در آن نيست، زيرا بديهى است كه بندگان در افعال خود نوعى اختيار دارند و اين حكم ثابت است، بخصوص در آن چه متعلّق به تكليف است. و اين مسأله جاى چون و چرا نيست. پس بهتر است سخن را كوتاه كرد و به آداب شرع آراسته شد، و به آن چه از عترت پاك رسيده رجوع نمود. و ما آن چه را كه درباره اين مسأله مى توان گفت در كتاب خود به نام ([[جامع الافكار]]) ياد كرده ايم.
 
 
 
'''<I> راه تحصيل رضا</I>'''
 
 
 
راه تحصيل رضا اين است كه: بداند كه آن چه خداى سبحان براى او حكم كرده همان به حال او اصلح است، اگر چه فهم او به دريافت مصلحت هاى نهانى كوتاه باشد، علاوه بر اين كه ناخشنودى و كراهت سودى ندارد و قضاء را دگرگون نمى كند.
 
 
 
زيرا آن چه مقدّر است مى شود و آن چه مقدّر نيست نمى شود، و با حسرت گذشته و انديشه آينده وقت خود را بيهوده تباه مى سازد، و پى آمد ناخشنودى برايش مى ماند. پس سزاوار است كه دوستى خالق چنان او را محو و بي خود گرداند كه احساس درد و رنج نكند، هم چنان كه عاشق شيدا چنين است و با علم به بزرگى ثواب تحمّل درد و رنج آن را آسان سازد ـ چنان كه بيمار و بازرگان سختى حجامت و سفر را تحمّل مى كنند ـ پس امر خود را به خدا واگذارد، كه خدا به بندگان خويش بيناست.
 
{{بیت|دلا همواره تسليم رضا باش|به هر حالى كه باشى با خدا باش}}
 
{{بیت|خدا را دان خدا را خوان به هر كار|مدان اين ياوران را به از او يار}}
 
{{بیت|چو حق بخشد كلاه سربلندى|تو دل بر ديگرى بهر چه بندى}}
 
{{بیت|خدا را باش اگر مرد خدايى|مكن بيگانگى گر آشنايى}}
 
{{بیت|حديث دوزخ و جنت رها كن|پرستش، خاص از بهر خدا كن}}
 
{{بیت|تو را بر هر دو گيتى برگزيدت|هم آخر بهر كارى آفريدت}}
 
{{بیت|ز تو جز بندگى كردن نيايد|از او خود جز خداوندى نيايد}}
 
{{بیت|بر اين در هيچ اكراهى نباشد|و زين به هيچ درگاهى نباشد}}
 
{{بیت|اگر لافى زنى هم لاف دين زن|هميشه دست در حبل المتين زن}}
 
{{بیت|به هر كارى مدد كارت خدا باد|دليل راه دينت مصطفى باد}}
 
 
 
==منابع==
 
[http://www.downloadbook.org/maasumin/p/reza.htm گروهی از پژوهشگران، رضا، سایت دانلود بوک، بخش با معصومین]، بازیابی :1 بهمن 1391.
 
  
 
[[رده:اخلاق الهی]]
 
[[رده:اخلاق الهی]]
 
[[رده:صفات پسندیده]]
 
[[رده:صفات پسندیده]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ ژوئن ۲۰۲۱، ساعت ۰۷:۲۰


این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«رضا» به معنای خشنودى از قضا و قدر الهی و ترک اعتراض و ناخشنودى از قضاى الهى است و آن، از برترین مقامات دین به شمار می رود. بر اساس روایات، رضاى خداى متعال از بنده، متوقّف بر رضاى بنده از خداوند است.

مفهوم رضا

«رضا» به معنای خشنودى، ضدّ «سخط» (ناخشنودى) است و آن ترک اعتراض و ناخشنودى باطنى و ظاهرى در گفتار و کردار است و این صفت از ثمرات محبت و لوازم آن است، زیرا محب هر چه را که از محبوب وى صادر شود نیکو مى شمارد و نزد صاحب مرتبه رضا، فقر و غنا و رنج و راحت و بقاء و فنا و عزت و ذلت و تندرستى و بیمارى و مرگ و زندگانى یکسان است و یکى را بر دیگرى ترجیح نمى دهد و هیچ کدام بر دل او گران نیست، زیرا همه را صادر از خداى سبحان مى داند و دوستى او در دلش استوار شده به گونه اى که افعال او را دوست دارد و خواست او را بر خواهش خود ترجیح مى دهد و به آنچه از او مى رسد راضى است.

منقول است که: سنّ یکى از صاحبان مرتبه رضا به هفتاد رسید و در این مدت نگفت که کاش فلان چیز چنین نبود و فلان چیز چنان بود.

صاحب مرتبه «رضا» همواره در آرامش و راحت و سرور و بهجت است، زیرا هر چیزى را به چشم رضا مى نگرد، و در هر چیز به نور رحمت الهى و سرّ حکمت ازلى نظر مى کند، گوئى هر چیزى بر وفق مراد و خواهش او روى مى دهد و فایده رضا در دنیا، آسایش خاطر براى عبادت و راحت از غم و اندوه است و در آخرت، رضوان خدا و نجات از خشم اوست.

فضیلت رضا به قضای الهی

رضا به قضاى الهى برترین مقامات دین و شریف ترین مراتب مقرّبان و عظیم ترین درهاى رحمت خدا است، و هر که از آن در داخل شود به بهشت درآید. خداى سبحان مى فرماید: «رَضِىَ اللَّهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ»؛ خدا از ایشان خشنود است و ایشان از خدا خشنودند.[۱]

در روایت است که: عَنِ النَّبِی صلى الله علیه و آله أَنَّهُ مَرَّ عَلَى قَوْمٍ مِنَ الْأَنْصَارِ فِی بَیتٍ فَسَلَّمَ عَلَیهِمْ وَ وَقَفَ فَقَالَ کیفَ أَنْتُمْ قَالُوا مُؤْمِنُونَ یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَفَمَعَکمْ بُرْهَانُ ذَلِک قَالُوا نَعَمْ قَالَ هَاتُوا قَالُوا نَشْکرُ اللَّهَ فِی الرَّخَاءِ وَ نَصْبِرُ عَلَى الْبَلَاءِ وَ نَرْضَى بِالْقَضَاءِ قَالَ أَنْتُمْ إِذًا أَنْتُم. پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم از گروهى از اصحاب خود پرسید: شما چه کسانى هستید؟ گفتند: مؤمنانیم، فرمود: نشان ایمان شما چیست؟ گفتند: هنگام فراخى و نعمت شکر گزاریم، و در بلا صبر کنیم، و در موارد قضا رضا دهیم، فرمود: همانا شما مؤمنانید.[۲]

و در خبرى دیگر است که فرمود: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ کادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ یکونُوا أَنْبِیاء. حلیمانند و عالمانند و نزدیک است از عظمت فقه ایشان که انبیاء باشند.[۳]

و نیز از آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله روایت است که: ... إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ فَإِنْ صَبَرَ اجْتَبَاهُ وَ إِنْ رَضِی اصْطَفَاهُ. چون خدا بنده اى را دوست دارد او را مبتلا مى سازد، پس اگر شکیبائى نمود او را بر مى گزیند، و اگر خشنود شد به مرتبه برگزیدگان خاص مى رساند.[۴]

و فرمود: أَعْطُوا اللَّهَ الرِّضَا مِنْ قُلُوبِکمْ تَظْفَرُوا بِثَوَابِ اللَّهِ تَعَالَى یوْمَ فَقْرِکمْ وَ الْإِفْلَاسِ. از دل خویش به خدا رضا دهید تا به ثواب فقر خود دست یابید. [۵]

و فرمود: إِذَا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ أَنْبَتَ اللَّهُ تَعَالَى لِطَائِفَةٍ مِنْ أُمَّتِی أَجْنِحَةً فَیطِیرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ إِلَى الْجِنَانِ یسْرَحُونَ فِیهَا و َیتَنَعَّمُونَ کیفَ شَاءُوا فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلَائِکةُ هَلْ رَأَیتُمُ الْحِسَابَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا حِسَاباً فَیقُولُونَ هَلْ جُزْتُمُ الصِّرَاطَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا صِرَاطاً فَیقُولُونَ هَلْ رَأَیتُمْ جَهَنَّمَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا شَیئاً فَتَقُولُ الْمَلَائِکةُ مِنْ أُمَّةِ مَنْ أَنْتُمْ فَیقُولُونَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله فَیقُولُونَ نَشَدْنَاکمُ اللَّهَ حَدِّثُونَا مَا کانَتْ أَعْمَالُکمْ فِی الدُّنْیا فَیقُولُونَ خَصْلَتَانِ کانَتَا فِینَا فَبَلَّغَنَا اللَّهُ هَذِهِ الدَّرَجَةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ فَیقُولُونَ وَ مَا هُمَا فَیقُولُونَ کنَّا إِذَا خَلَوْنَا نَسْتَحِی أَنْ نَعْصِیهُ وَ نَرْضَى بِالْیسِیرِ مِمَّا قُسِمَ لَنَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکةُ حَقٌّ لَکمْ هَذَا. چون روز قیامت شود، خداى تعالى گروهى از امّتم را بال و پر آفریند تا از گورهاى خود به بهشت پرند، و در آن جا هر گونه بخواهند تمتّع و تنعّم نمایند، ملائکه به آنان گویند: آیا جایگاه حساب را دیدید؟ گویند از حساب چیزى ندیدیم، گویند: آیا از صراط گذشتید؟ گویند: ما صراطى ندیدیم، گویند: دوزخ را دیدید؟ گویند: ما چیزى ندیدیم. فرشتگان گویند: از امّت که هستید؟ گویند: از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله، گویند: شما را به خدا بگوئید اعمالتان در دنیا چه بود؟ گویند: دو خصلت در ما بود و خداوند به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید، گویند: آن دو خصلت چیست؟ گویند: یکى آن که در خلوت از خداى تعالى شرم داشتیم که معصیت کنیم، و دیگر آن که به اندکى که ما را داده بود راضى و خرسند بودیم، فرشتگان گویند: حق است شما را این مرتبه.[۶]

روایاتی در مورد رضا

  • عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ و َحِکمَتِهِ وَ عِلْمِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَحَ فِی الْیقِینِ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِی الشَّک وَ اْلسَخَطَ فَارْضُوا عَنِ اللَّهِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِ. امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند به عدل و حکمت و علم خود آرامش و راحت و شادى را در یقین و خشنودى از خداى تعالى قرار داد، و غم و اندوه را همراه شک و ناخشنودى ساخت. پس از خدا راضی باشید و تسلیم امر او شوید.[۷]
  • روایت است که: رُوِی أَنَّ مُوسَى علیه السلام قَالَ یا رَبِّ دُلَّنِی عَلَى أَمْرٍ فِیهِ رِضَاک... فَقَالَ فَإِنَّ رِضَای فِی رِضَاک بِقَضَائِی. حضرت موسى علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا مرا به امرى راه نماى که خشنودى تو در آن است، خداى تعالى فرمود: خشنودى من در خشنودى تو به قضاى من است.[۸]
  • و نیز روایت است که: فِی أَخْبَارِ مُوسَى علیه السلام أَنَّهُمْ قَالُوا اسْأَلْ لَنَا رَبَّک أَمْراً إِذَا نَحْنُ فَعَلْنَاهُ یرْضَى بِهِ عَنَّا فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیهِ قُلْ لَهُمْ یرْضَوْنَ عَنِّی حَتَّى أَرْضَى عَنْهُم. بنى اسرائیل به موسى علیه السّلام گفتند: از خداى خود بپرس آن چیست که هر گاه بجا آوریم از ما خشنود مى شود؟ موسى علیه السّلام گفت: بار خدایا شنیدى آنچه را بنى اسرائیل گفتند، وحى آمد: اى موسى به آنان بگو از من خشنود باشند تا از آن ها خشنود باشم.[۹]
  • عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ بَعْضِ أَشْیاخِ بَنِی النَّجَاشِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کرِهَ وَ لَایرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کرِهَ إِلَّا کانَ خَیراً لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کرِهَ. و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمود: صبر و رضا سر همه طاعات است، و هر که شکیبائى کند و از خدا در آن چه براى او مقدّر کرده، خواه دوست داشته یا دوست نداشته باشد، خشنود باشد، خداى عزوجل براى او در آنچه دوست دارد یا دوست ندارد مقدّر نمى کند مگر آن چه خیر اوست.[۱۰]
  • عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِی عَنْ عَلِی بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِیدِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْیقِینِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْیقِینِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا. و فرمود: زهد را ده درجه است، برترین درجه زهد فروترین درجه ورع است، و بالاترین درجه ورع پست ترین درجه یقین است، و بلندترین درجه یقین پائین ترین درجه رضا است. [۱۱]
  • مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ یسَلِّمَ لِمَا قَضَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ و َمَنْ رَضِی بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَه... . و امام باقر علیه السّلام فرمود: سزاوارترین مخلوق به گردن نهادن به حکم خداى عزوجل کسى است که خداى عزوجل را بشناسد، و هر که به قضاء راضى باشد قضاء بر او در آید و خدا پاداش او را بزرگ سازد.[۱۲]
  • عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکانَ عَنْ لَیثٍ الْمُرَادِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ. و امام صادق علیه السّلام فرمود: داناترین مردم به خدا خشنودترین آن ها است به حکم خدا.[۱۳]
  • اَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِی بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُهَیک بَیاعِ الْهَرَوِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَبْدِی الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِی شَیءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَیراً لَهُ فَلْیرْضَ بِقَضَائِی وَلْیصْبِرْ عَلَى بَلَائِی وَ لْیشْکرْ نَعْمَائِی أَکتُبْهُ یا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی. و فرمود: خداى عزوجل مى فرماید: بنده مؤمنم را به هیچ سو نمى گردانم مگر این که برایش خیر است، پس باید به قضاى من خشنود باشد، و بر بلاى من صبر ورزد، و نعمت هایم را سپاس گزارد تا او را اى محمّد نزد خود از صدّیقان بنویسم.[۱۴]
  • مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیى عَنْ فُضَیلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی یعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَایقْضِی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا کانَ خَیراً لَهُ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِیضِ کانَ خَیراً لَهُ و َإِنْ مَلَک مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا کانَ خَیراً لَهُ. و فرمود: از مرد مسلمان در شگفتم که خدا هیچ امرى براى او مقدّر نمى کند مگر این که خیر اوست، اگر او را با قیچى ها ببرند برایش خیر است، و اگر مشرق و مغرب زمین را مالک شود باز خیر اوست.[۱۵]
  • مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِک بْنِ عَطِیةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام أَنَّ فِیمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام یا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَی مِنْ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ فَإِنِّی إِنَّمَا أَبْتَلِیهِ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أُعَافِیهِ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أَزْوِی عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یصْلُحُ عَلَیهِ عَبْدِی فَلْیصْبِرْ عَلَى بَلَائِی و َلْیشْکرْ نَعْمَائِی وَ لْیرْضَ بِقَضَائِی أَکتُبْهُ فِی الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِی وَ أَطَاعَ أَمْرِی. و فرمود: از آنچه خداى عز و جل به موسى بن عمران علیه السّلام وحى فرمود این بود که: اى موسى من هیچ مخلوقى محبوب تر نزد خودم از بنده مؤمنم نیافریده ام، و من او را گرفتار مى سازم به آن چه براى او خیر است، و عافیت مى دهم به آن چه خیر اوست، و آن چه از او باز مى گیرم خیر او در آن است، و من به آن چه صلاح بنده من است داناترم، پس باید بر بلاى من صبر نماید، و نعمت هایم را سپاس گزارد، و به قضایم راضى باشد، تا او را به نزد خود از صدّیقان بنویسم، هنگامى که به رضاى من عمل کند و از امر من اطاعت نماید.[۱۶]
  • عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ ذَکرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ بِأَی شَیءٍ یعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ قَالَ بِالتَّسْلِیمِ لِلَّهِ وَ الرِّضَا فِیمَا وَرَدَ عَلَیهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ. از آن حضرت پرسیدند: مؤمن به چه چیز شناخته مى شود؟ فرمود: به گردن نهادن به حکم خدا و رضا در آنچه بر او وارد مى شود از شادى و خوشایندى یا ناخشنودى و ناخوشایندى.[۱۷]
  • عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ ینْبَغِی لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَایسْتَبْطِئَهُ فِی رِزْقِهِ و َلَایتَّهِمَهُ فِی قَضَائِهِ. و امام کاظم علیه السّلام فرمود: هر که به خدا معرفت دارد سزاوار است که روزى دادن خدا را دیر و کند نشمارد و او را در حکم و تقدیرش متّهم نکند.[۱۸]

رضاى خدا

از بعضى اخبار که ذکر شد آشکار است که: رضاى خداى سبحان از بنده، متوقّف بر رضاى بنده از خداى تعالى است، پس، از فوائد و ثمرات رضاى بنده به قضاء خدا، رضاى خداى سبحان از اوست، و این بزرگترین سعادت ها در دو جهان است، و هیچ نعمتى در بهشت والاتر از آن نیست، چنان که خداى سبحان مى فرماید: «...وَ مَساکنَ طَیبَةً فی جَنّاتِ عَدن وَ رَضوانٌ مِنَ اللَّهِ اکبَرُ»؛ ...و مسکن هاى پاکیزه در بهشت هاى جاوید و پاینده، و خشنودى خدا از همه این ها بزرگتر است.[۱۹]

و در حدیث است که: إِنَّ اللّه یتَجَلَى لِلْمُؤمِنِینَ فِى الْجَنَةِ، فَیقُولُ لَهُمْ: سَلُونِى، فَیقُولُونَ: رِضَاک یا رَبَنَا. خداوند در بهشت بر مؤمنان تجلّى مى کند، و به آنان مى فرماید: بخواهید از من، مى گویند: رضاى تو را مى خواهیم پروردگارا.[۲۰]

پس این که بعد از تجلّى، خشنودى او را خواستار شدند دلیل است بر این که رضاى او از هر چیز برتر است. و در تفسیر قول خداى تعالى: «وَلَدَینا مَزید» (و نزد ما بیشتر هست) وارد شده است که: در وقت مزید سه تحفه از نزد پروردگار عالمیان بارى بهشتیان مى رسد که در بهشت مانند آن ها نیست: اوّل ـ هدیه خدا که مثل آن نزد ایشان در بهشت چیزى نیست و این است که خداى تعالى مى فرماید: فَلا تَعلَمُ نَفس ما اخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةِ اعینٍ؛ هیچ کس نمى داند چه پاداش ها براى ایشان پنهان و پوشیده شده است که دیده ها را روشن مى کند.[۲۱] دوم: سلام از جانب پروردگارشان بر ایشان، که بر هدیه فزونى و برترى دارد، و این است قول خداى تعالى: سَلامُ قَولا مِن رَبّ رَحیمٍ؛ سلامى براى آن ها که گفتارى از پروردگار مهربان است.[۲۲] سوم: خداى تعالى به ایشان مى فرماید: (من از شما راضیم)، و این از هدیه و سلام برتر است، و این است قول خداى تعالى: و رِضوانُ مِنَ اللَّهِ اکبَرُ؛ خشنودى خدا از نعمتهائى که دارند بزرگتر است.[۲۳]

و معنى رضاى خدا از بنده به معنى محبّت اوست، و در آخرت سبب دوام نظر و تجلّى مى شود. در نهایت آن چه از لقاء و مشاهده متصوّر است، و از این رو در بهشت بالاتر از آن مرتبه اى نیست، و اهل بهشت آن را برترین آرمان و غایت همه غایت ها مى دانند.

ردّ کسانى که منکر این هستند که رضا تحقق پیدا کند:

بعضى از مردم امکان تحقّق رضا و خشنودى را در انواع بلا و آن چه مخالف هوای نفس است انکار نموده اند، و گفته اند آن چه در این دو مورد در توان آدمى است: صبر است نه رضا و خشنودى. امّا این سخن از جهت انکار محبّت است، زیرا بعد از ثبوت امکان دوستى خدا و غرق شدن قصد و اندیشه به او، لزوم رضا به افعال محبوب پوشیده و پنهان نیست، و این خشنودى از دو جهت است:

اوّل ـ این که استغراق در دوستى موجب از میان رفتن احساس درد مى گردد، تا آن جا که امر دردناک بر او وارد مى شود ولى درد آن را ادراک نمى کند، و زخمى به او مى رسد و درد آن را در نمى یابد، و این استبعادى ندارد، چنان که رزمنده اى که سرگرم جنگ است، و کسى که در حال شدت غضب یا ترس است، گاهى زخمى خورد و احساس نکند، و چون خون را دید بر زخم ملتفت گردد، بلکه کسى که در کار مهمّى مى دود گاهى خارى در پاى او خلد که به سبب دل مشغولى درد آن را نیابد. راز مطلب این است که: دل هر گاه غرق در امرى باشد، امور دیگر را ادراک نمى کند، پس عاشقى که همّ و اندیشه او غرق مشاهده معشوق یا محبّت او باشد، گاهى امورى بر او وارد مى شود که اگر عشق او نبود از آن دردمند مى شد، ولى به سبب استیلاء محبّت بر دل او ادراک درد و غم نمى کند، و این وقتى است که از غیر دوست بر او وارد شود، چه جاى آنکه از دوست او برسد. و شکى نیست که دوستى خداى تعالى از هر محبّتى شدیدتر است، و مشغولى دل به او عظیم ترین دل مشغولی ها است، زیرا جمال و جلال حضرت ربوبیت با هیچ جمال و جلالى قابل قیاس نیست، پس کسى که چیزى از آن بهره یافت، چنان بیهوش و مدهوش گردد که آن چه بر او وارد شود در نیابد.

دوم – آن که استغراق در محبّت به حدّى نرسد که احساس و ادراک درد نکند، ولیکن به آن الم راضى و راغب و به عقل خویش خواستار آن باشد، و اگر چه به طبع خود ناخوش دارد، مانند کسى که از رگزن حجامت و رگزدن خواهد، که درد آن را ادراک مى کند، و لیکن به آن راضى و راغب است. پس دوست خالص خدا چون بلائى از جانب خدا به او رسد و به یقین بداند که ثوابى که براى او ذخیره مى شود از آن چه از دست مى دهد برتر است، به آن خشنود و راغب گردد و آن را دوست دارد و خدا را بر آن سپاس گزارد. این در صورتى است که نظر او به ثواب و اجرى باشد که بر ابتلا به مصیبت ها و بلاها مى دهند، و بسا غلبه دوستى به حدّى رسد که بهره محبّ و لذّت و ابتهاج او در مراد و رضاى محبوب باشد نه در چیزى دیگر، پس مراد و رضاى محبوب نزد او دوست داشتنى و مطلوب است، و این همه در دوستى مخلوق مشاهد و محسوس است، تا چه رسد به محبّت خالق و جمال ازلى و ابدى که اگر با دیده بصیرت عارى از لغزش و خطا ادراک شود نهایتى براى کمال آن متصوّر نیست. و دل هاى اهل بصیرت چون در پهنه جمال و جلال او بایستد از ملاحظه هیبت جلال او بی خود گردند و از مشاهده لطف جمال او حیران شوند.

و حکایات دوستان و محبّان که در کتاب ها مسطور و در زبان ها مذکور است بر این مطلب گواه است. عالم محبّت را عجایبى است که هر که مزه آن نچشید آن را نشناخت. در قرآن است که زنان مصر چنان محو جمال حضرت یوسف علیه السّلام شدند که دست هاى خود را بریدند و درد آن را احساس نکردند.

روایت است که: أَنَّ عِیسَى علیه السلام مَرَّ بِرَجُلٍ أَعْمَى أَبْرَصَ مُقْعَدٍ مَضْرُوبِ الْجَنْبَینِ بِالْفَالِجِ وَقَدْ تَنَاثَرَ لَحْمُهُ مِنَ الْجُذَامِ وَهُوَ یقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَافَانِی مِمَّا ابْتَلَى بِهِ کثِیراً مِنْ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ عِیسَى علیه السلام یا هَذَا وَأَی شَیءٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَرَاهُ مَصْرُوفاً عَنْک فَقَالَ یا رُوحَ اللَّهِ أَنَا خَیرٌ مِمَّنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ مَا جَعَلَ فِی قَلْبِی مِنْ مَعْرِفَتِهِ فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ هَاتِ یدَک فَنَاوَلَهُ یدَهُ فَإِذَا هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَفْضَلُهُمْ هَیئَةً قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ مَا کانَ بِهِ فَصَحِبَ عِیسَى علیه السلام وَ تَعَبَّدَ مَعَهُ. حضرت عیسى علیه السّلام به مردى نابینا و ابرص (پیس) و مفلوج بگذشت، که گوشت تنش از جذام فرو ریخته بود، و مى گفت: شکر خدائى را که مرا از بلاهائى که بسیارى از مردم بدان گرفتارند عافیت داد. عیسى علیه السّلام گفت: اى مرد کدام بلاست که تو را از آن عافیت داد؟ گفت: اى روح اللّه من از کسى که در دل وى آن معرفت نیافرید که در دل من آفرید بهترم، گفت: راست گفتى دستت را بده، دست وى بمالید و درست اندام و نیکو چهره گردید و خداوند بیماریهاى وى ببرد و مدّتى مصاحب عیسى بود و با وى عبادت مى کرد.[۲۴]

شبهاتی درباره رضا

بدان که دعا منافى و مخالف رضا نیست، و هم چنین است کراهت گناهان و دشمن داشتن اهل آن و بریدن و گسستن اسباب آن، و کوشش در دفع و ازاله آن بوسیله امر به معروف و نهى از منکر، و گریختن از شهرى که در آن معاصى شایع و آشکار شده است؛ گروهى از اهل بطالت و غرور پنداشته اند که همه این ها مخالف رضا است، زیرا هر چه رد کردن آن به دعا قصد شود و انواع گناهان و تبهکارى و فجور و کفر از قضا و قدر خداوند است، و براى مؤمن واجب است که به آن راضى و خشنود باشد. و گاهى سکوت بر منکرات را یکى از مقامات رضا شمرده اند، و آن را خوش خویى و حسن خلق نامیده اند، و این همه جهل و غفلت است از اسرار و نکته هاى باریک شریعت.

امّا دعاء، شکى نیست که از جانب شریعت به آن مأموریم، و دعاهاى انبیاء و ائمّه بسیار است، و حال آن که ایشان در بالاترین مقامات رضا بودند، و آیات و اخبار در امر به دعاء و در فوائد آن و عظمت ستایش آن متواترند، و خداى سبحان بندگان دعا کننده را ستوده است، آن جا که مى فرماید: وَ یدعُونَنا رَغَبا وَ رَهَبا؛ و با امید و بیم ما را مى خوانند.[۲۵] و مى فرماید: ادعُونى أَستَجِب لَکم؛ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.[۲۶] و مى فرماید: اجیبُ دَعوَةَ الدّاعِ اذا دَعانِ؛ دعوت خواننده را هنگامى که مرا بخواند پاسخ مى گویم.[۲۷] و آن موجب صفاى باطن، و خشوع دل، و دقّت و باریکى نظر، و روشنى نفس و تابش و جلوه آن است. و خداى تعالى آن را کلید کشف نهفته ها و سبب پیاپى شدن لطف و احسان قرار داده است و آن قوی ترین اسباب براى سرازیر شدن خیرات و برکات از مبادى عالیه است.

اگر گفته شود: رنج ها و سختی ها و بلاهائى که بر بنده وارد مى شود به قضاء و قدر الهى است، و آیات و اخبار گویاى رضا به قضاء خدا به نحو مطلق است، و آماده شدن با دعا براى رد کردن آن خلاف رضا است، گوئیم: خداى سبحان با حکمت شگرف خود، اشیاء و امور را بر سبب ساختن و از پس یکدیگر فرا کردن آن ها ایجاد کرده است، پس مسبّبات را به اسباب مربوط ساخت، و بعضى را در پى بعضى فرا کرد و برخى را سبب و واسطه براى برخى دیگر قرار داد، و او مسبّب الاسباب (سبب ساز) است.

قدر عبارت است از حصول و تحقّق خارجى موجودات از اسباب معین به حسب اوقات آن ها بر طبق آن چه در قضاء الهى است. و قضاء عبارت است از ثبوت صورت هاى همه اشیاء در عالم عقلى بر وجه کلّى مطابق عنایت الهى موسوم به عنایت اوّلى. و عنایت عبارت است از احاطه تامّ و تمام علم خداى تعالى به کلّ موجودات، پس نسبت قضاء به عنایت مثل نسبت قدر است به قضاء.

و از جمله اسباب براى بعضى از امور دعا و تصدّق و امثال این ها است، و هم چنان که نوشیدن آب سببى است که سبب ساز براى برطرف کردن تشنگى فرا کرده، و اگر تشنه آب نیاشامد عطش او باقى مى ماند تا به هلاک وى بی انجامد، و آشامیدن شربت مسهل سبب دفع اخلاط زیان آور مى شود، و اگر بیمار نیاشامد بر حال خود باقى مى ماند، و همین طور در دیگر اسباب، هم چنین دعا سببى است که خداى تعالى براى دفع و رفع بلاها فرا کرده، و اگر آدمى دعا نکند بلا فرود مى آید و دفع نمى گردد.

و اگر گفته شود: اگر در علم خداى تعالى و در قضاء از پیش مقدّر او این است که مثلا زید خدا را مى خواند یا هنگام گرفتارى به فلان بلا صدقه مى دهد، و آن بلا براى دعا یا صدقه دفع مى شود، و چنین نیز بشود، و اگر در علم و قضاء مقدّر است که او دعا نمى کند و صدقه نمى دهد و مبتلا به آن بلا مى گردد، و او هم دعا نکند و صدقه ندهد و گرفتاریش ‍ دفع نشود، و خلاصه: اگر آن چه عنایت کلّى و قضاء ازلى به آن تعلّق گرفته است مقتضاى آن در خارج و عالم تقدیر حاصل مى شود، اگر خیر خیر و اگر شر شر، پس سعى و کوشش بنده چه فایده اى دارد؟ گوئیم: این از جمله شبهه هاى جبریون است که مى پندارند بنده در فعل خود و نفى اختیار از خود مجبور است، و دخالت و اثرى در این مطلب ندارد که دعا مخالف و متناقض با رضا نیست و دعا از جمله اسبابى است که خداى تعالى براى حصول مسبّبات آن ها مرتّب ساخته است، مانند زناشوئى براى تحصیل فرزند، و خوردن و آشامیدن براى دفع گرسنگى و تشنگى، و پوشیدن جامه براى دفع گرما و سرما، و غیر این ها.

و امّا بد و ناپسند شمردن معاصى و مکروه داشتن آن ها و دورى از گناهکاران، و گریختن از شهرى که در آن گناه شایع است، خداوند بندگان خود را به آن فرمان داده و رضا و خشنودى به آن را نکوهش کرده و مى فرماید: و َرَضُوا بِالحَیاةِ الدُّنیا وَ اطمَأَنُّوا بِها؛ و زندگى دنیا را پسندیده و به آن آرام گرفته اند.[۲۸] و مى فرماید: رَضُوا بِأن یکونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم؛ پسند کردند که با زنان در خانه ها باشند و خداوند بر دلهاشان مهر نهاد.[۲۹]

و در بعضى اخبار است: مَنْ شَهِدَ مُنْکرَاً وَ رَضِىَ بِهِ فَکأَنَهُ قَدْ فَعَلَهُ. هر که عمل زشتى را دید و به آن رضا داد چنان است که آن را مرتکب شده.[۳۰]

و در خبر است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ وَآخَرُ رَضِی بِهِ فِی الْمَغْرِبِ کانَ کمَنْ قَتَلَهُ وَ شَرِک فِی دَمِهِ. اگر بنده اى را در مشرق بکشند و کسى در مغرب به آن رضا دهد در قتل وى شریک است.[۳۱]

و در خبرى دیگر است: إِنََ اَلْعَبُ لَیغِیبَ عَنْ اْلمُنَکرِ و َیکونُ عَلَیهِ مِثْلُ وِزْرِ صَاحِبِهِ، قِیلَ وَ کیفَ ذَلک؟ قَالَ: فَیبْلُغُهُ فَیرْضَى بِهِ. بنده در وقت عمل بد و ناپسندى حضور ندارد ولى مانند گناه صاحب آن بر اوست. پرسیدند این چگونه است؟ فرمود: خبر آن بزه به او مى رسد و وى آن را مى پسندد و به آن رضا مى دهد.[۳۲]

و امّا درباره دشمنى با کافران و تبهکاران و اهل فسق، و زشت و ناپسند شمردن عمل آنان، آن چه از شواهد قرآن و سنّت رسیده بى شمار است. خداى سبحان مى فرماید: لا یتَّخِذِ المُؤمِنُونَ الکافِرینَ اولِیاءَ؛ مؤمنان کافران را دوست نگیرند.[۳۳] و مى فرماید: یا ایهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا الیهُودَ وَالنَّصارى اولِیاءَ؛ اى کسانى که ایمان دارید یهود و نصارى را دوست مگیرید.[۳۴]

و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ... أَوْثَقُ عُرَى الْإِیمَانِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ وَ تَوَالِی أَوْلِیاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّی مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ. محکم ترین دستاویزهاى ایمان حبّ و بغض براى خدا و دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خداست.[۳۵] و قسمتى از شواهد این مطلب پیش از این در باب دوستى و دشمنى در راه خدا و براى خدا ذکر شد.

و اگر گفته شود: معاصى اگر به قضاء و قدر الهى نباشد وقوعش محال و طعن در توحید است، و اگر مطلقا به قضاء خدا باشد کراهت و دشمنى آن کراهت قضاء خداست، و آیات و اخبار به وجوب رضا به قضاء خدا آشکار و مصرّح است، و این تناقض است، پس راه جمع این دو چگونه است؟ و جمع بین رضا و کراهت در یک چیز از چه طریق حاصل مى شود؟ گوئیم: نزد بعضى از حکماء روشن و معلوم است که: شرورى که در جهان هست، از گناهان و غیر آن، از عدم ها است نه از موجودات، و بنابر این متعلّق اراده خداى تعالى و داخل در قضاء او نیست. و در نظر بعضى دیگر از ایشان، شرور بالعرض داخل در قضاء اوست نه بالذّات، و در کراهت آن چه بالذّات در قضاء خداى تعالى نیست ضرر ندارد، و به نظر بعضى دیگر از آنان: شرور اندکند و باعث خیرات بسیارند، و بنا بر این سزاوار است که ذاتا مکروه باشند، و از این حیث از قضاء خدا و متعلّق رضا شمرده نمى شوند.

تحقیق مطلب این است که: اوصاف سه گانه براى شرورِ موجود در عالم ثابت است: یعنى شرور به اعدام بر مى گردند و بالعرض داخل در قضاء خداى تعالى هستند و اندکند و باعث خیرات بسیارند. و به این بیان وجه جمع روشنتر و ظاهرتر است.

و اگر گفته شود: دشمنى گناهکاران موقوف بر ثبوت اختیار براى آنان و داشتن قدرت بر ترک معاصى است، و اثبات این مطلب مشکل است، گوئیم: اشکالى در آن نیست، زیرا بدیهى است که بندگان در افعال خود نوعى اختیار دارند و این حکم ثابت است، بخصوص در آن چه متعلّق به تکلیف است. و این مسأله جاى چون و چرا نیست.

راه کسب رضا

راه تحصیل رضا این است که: بداند که آن چه خداى سبحان براى او حکم کرده همان به حال او اصلح است، اگر چه فهم او به دریافت مصلحت هاى نهانى کوتاه باشد. علاوه بر این که ناخشنودى و کراهت سودى ندارد و قضاء را دگرگون نمى کند، زیرا آن چه مقدّر است مى شود و آن چه مقدّر نیست نمى شود، و با حسرت گذشته و اندیشه آینده وقت خود را بیهوده تباه مى سازد، و پى آمد ناخشنودى برایش مى ماند. پس سزاوار است که دوستى خالق چنان او را محو و بی خود گرداند که احساس درد و رنج نکند، هم چنان که عاشق شیدا چنین است و با علم به بزرگى ثواب، تحمّل درد و رنج آن را آسان سازد ـ چنان که بیمار و بازرگان سختى حجامت و سفر را تحمّل مى کنند ـ پس امر خود را به خدا واگذارد، که خدا به بندگان خویش بیناست.

دلا همواره تسلیم رضا باش به هر حالى که باشى با خدا باش

خدا را دان خدا را خوان به هر کار مدان این یاوران را به از او یار

چو حق بخشد کلاه سربلندى تو دل بر دیگرى بهر چه بندى

خدا را باش اگر مرد خدایى مکن بیگانگى گر آشنایى

حدیث دوزخ و جنت رها کن پرستش، خاص از بهر خدا کن

تو را بر هر دو گیتى برگزیدت هم آخر بهر کارى آفریدت

ز تو جز بندگى کردن نیاید از او خود جز خداوندى نیاید

بر این در هیچ اکراهى نباشد و زین به هیچ درگاهى نباشد

اگر لافى زنى هم لاف دین زن همیشه دست در حبل المتین زن

به هر کارى مدد کارت خدا باد دلیل راه دینت مصطفى باد

پانویس

  1. (سوره مائده ۱۲۲، سوره توبه ۱۰۱، سوره مجادله ۲۲، سوره بینه ۸)
  2. (مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۲۱)
  3. (مستدرک الوسائل ج ۲ ص ۴۲۱)
  4. (مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۲۷)
  5. (بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۴۳)
  6. (بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۵)
  7. (بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۵۲)
  8. (مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۱۲)
  9. (بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۴۳)
  10. (الکافی، ج ۲، ص ۶۰)
  11. (وسائل الشیعة، ج ۳، ص ۲۵۳)
  12. (الکافی، ج ۲، ص ۶۲)
  13. (الکافی، ج ۲، ص ۶۰)
  14. (الکافی، ج ۲، ص ۶۱)
  15. (وسائل الشیعة، ج ۳، ص ۲۵۰)
  16. (الکافی، ج ۲، ص ۶۱)
  17. (الکافی، ج ۲، ص ۶۲)
  18. (الکافی، ج ۲، ص ۶۱)
  19. (سوره توبه، ۷۳)
  20. (جامع السعادات، ج ۳، ص ۲۰۵)
  21. (سوره سجده، ۱۷)
  22. (سوره یس، ۵۸)
  23. (سوره توبه، ۷۳)
  24. (بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۵۳)
  25. (سوره انبیاء، ۹۰)
  26. (سوره غافر، ۶۰)
  27. (سوره بقره، ۱۸۶)
  28. (سوره یونس، ۷)
  29. (سوره توبه، ۹۴)
  30. (المحجة البیضاء، ج ۹، ص ۹۵)
  31. (بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۳۸۴)
  32. (جامع السعادات، ج ۳، ص ۱۱)
  33. (سوره آل عمران، ۲۸)
  34. (سوره مائده، ۵۱)
  35. (الکافی، ج ۲، ص ۱۲۵)

منابع