رضا

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«رضا» به معنای خشنودى از قضا و قدر الهی و ترک اعتراض و ناخشنودى از قضاى الهى است و آن، از برترین مقامات دین به شمار می رود. بر اساس روایات، رضاى خداى متعال از بنده، متوقّف بر رضاى بنده از خداوند است.

مفهوم رضا

«رضا» به معنای خشنودى، ضدّ «سخط» (ناخشنودى) است و آن ترک اعتراض و ناخشنودى باطنى و ظاهرى در گفتار و کردار است و این صفت از ثمرات محبت و لوازم آن است، زیرا محب هر چه را که از محبوب وى صادر شود نیکو مى شمارد و نزد صاحب مرتبه رضا، فقر و غنا و رنج و راحت و بقاء و فنا و عزت و ذلت و تندرستى و بیمارى و مرگ و زندگانى یکسان است و یکى را بر دیگرى ترجیح نمى دهد و هیچ کدام بر دل او گران نیست، زیرا همه را صادر از خداى سبحان مى داند و دوستى او در دلش استوار شده به گونه اى که افعال او را دوست دارد و خواست او را بر خواهش خود ترجیح مى دهد و به آنچه از او مى رسد راضى است.

منقول است که: سنّ یکى از صاحبان مرتبه رضا به هفتاد رسید و در این مدت نگفت که کاش فلان چیز چنین نبود و فلان چیز چنان بود.

صاحب مرتبه «رضا» همواره در آرامش و راحت و سرور و بهجت است، زیرا هر چیزى را به چشم رضا مى نگرد، و در هر چیز به نور رحمت الهى و سرّ حکمت ازلى نظر مى کند، گوئى هر چیزى بر وفق مراد و خواهش او روى مى دهد و فایده رضا در دنیا، آسایش خاطر براى عبادت و راحت از غم و اندوه است و در آخرت، رضوان خدا و نجات از خشم اوست.

فضیلت رضا به قضای الهی

رضا به قضاى الهى برترین مقامات دین و شریف ترین مراتب مقرّبان و عظیم ترین درهاى رحمت خدا است، و هر که از آن در داخل شود به بهشت درآید. خداى سبحان مى فرماید: «رَضِىَ اللَّهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ»؛ خدا از ایشان خشنود است و ایشان از خدا خشنودند.[۱]

در روایت است که: عَنِ النَّبِی صلى الله علیه و آله أَنَّهُ مَرَّ عَلَى قَوْمٍ مِنَ الْأَنْصَارِ فِی بَیتٍ فَسَلَّمَ عَلَیهِمْ وَ وَقَفَ فَقَالَ کیفَ أَنْتُمْ قَالُوا مُؤْمِنُونَ یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَفَمَعَکمْ بُرْهَانُ ذَلِک قَالُوا نَعَمْ قَالَ هَاتُوا قَالُوا نَشْکرُ اللَّهَ فِی الرَّخَاءِ وَ نَصْبِرُ عَلَى الْبَلَاءِ وَ نَرْضَى بِالْقَضَاءِ قَالَ أَنْتُمْ إِذًا أَنْتُم. پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم از گروهى از اصحاب خود پرسید: شما چه کسانى هستید؟ گفتند: مؤمنانیم، فرمود: نشان ایمان شما چیست؟ گفتند: هنگام فراخى و نعمت شکر گزاریم، و در بلا صبر کنیم، و در موارد قضا رضا دهیم، فرمود: همانا شما مؤمنانید.[۲]

و در خبرى دیگر است که فرمود: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ کادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ یکونُوا أَنْبِیاء. حلیمانند و عالمانند و نزدیک است از عظمت فقه ایشان که انبیاء باشند.[۳]

و نیز از آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله روایت است که: ... إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ فَإِنْ صَبَرَ اجْتَبَاهُ وَ إِنْ رَضِی اصْطَفَاهُ. چون خدا بنده اى را دوست دارد او را مبتلا مى سازد، پس اگر شکیبائى نمود او را بر مى گزیند، و اگر خشنود شد به مرتبه برگزیدگان خاص مى رساند.[۴]

و فرمود: أَعْطُوا اللَّهَ الرِّضَا مِنْ قُلُوبِکمْ تَظْفَرُوا بِثَوَابِ اللَّهِ تَعَالَى یوْمَ فَقْرِکمْ وَ الْإِفْلَاسِ. از دل خویش به خدا رضا دهید تا به ثواب فقر خود دست یابید. [۵]

و فرمود: إِذَا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ أَنْبَتَ اللَّهُ تَعَالَى لِطَائِفَةٍ مِنْ أُمَّتِی أَجْنِحَةً فَیطِیرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ إِلَى الْجِنَانِ یسْرَحُونَ فِیهَا و َیتَنَعَّمُونَ کیفَ شَاءُوا فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلَائِکةُ هَلْ رَأَیتُمُ الْحِسَابَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا حِسَاباً فَیقُولُونَ هَلْ جُزْتُمُ الصِّرَاطَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا صِرَاطاً فَیقُولُونَ هَلْ رَأَیتُمْ جَهَنَّمَ فَیقُولُونَ مَا رَأَینَا شَیئاً فَتَقُولُ الْمَلَائِکةُ مِنْ أُمَّةِ مَنْ أَنْتُمْ فَیقُولُونَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله فَیقُولُونَ نَشَدْنَاکمُ اللَّهَ حَدِّثُونَا مَا کانَتْ أَعْمَالُکمْ فِی الدُّنْیا فَیقُولُونَ خَصْلَتَانِ کانَتَا فِینَا فَبَلَّغَنَا اللَّهُ هَذِهِ الدَّرَجَةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ فَیقُولُونَ وَ مَا هُمَا فَیقُولُونَ کنَّا إِذَا خَلَوْنَا نَسْتَحِی أَنْ نَعْصِیهُ وَ نَرْضَى بِالْیسِیرِ مِمَّا قُسِمَ لَنَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکةُ حَقٌّ لَکمْ هَذَا. چون روز قیامت شود، خداى تعالى گروهى از امّتم را بال و پر آفریند تا از گورهاى خود به بهشت پرند، و در آن جا هر گونه بخواهند تمتّع و تنعّم نمایند، ملائکه به آنان گویند: آیا جایگاه حساب را دیدید؟ گویند از حساب چیزى ندیدیم، گویند: آیا از صراط گذشتید؟ گویند: ما صراطى ندیدیم، گویند: دوزخ را دیدید؟ گویند: ما چیزى ندیدیم. فرشتگان گویند: از امّت که هستید؟ گویند: از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله، گویند: شما را به خدا بگوئید اعمالتان در دنیا چه بود؟ گویند: دو خصلت در ما بود و خداوند به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید، گویند: آن دو خصلت چیست؟ گویند: یکى آن که در خلوت از خداى تعالى شرم داشتیم که معصیت کنیم، و دیگر آن که به اندکى که ما را داده بود راضى و خرسند بودیم، فرشتگان گویند: حق است شما را این مرتبه.[۶]

روایاتی در مورد رضا

  • عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ و َحِکمَتِهِ وَ عِلْمِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَحَ فِی الْیقِینِ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِی الشَّک وَ اْلسَخَطَ فَارْضُوا عَنِ اللَّهِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِ. امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند به عدل و حکمت و علم خود آرامش و راحت و شادى را در یقین و خشنودى از خداى تعالى قرار داد، و غم و اندوه را همراه شک و ناخشنودى ساخت. پس از خدا راضی باشید و تسلیم امر او شوید.[۷]
  • روایت است که: رُوِی أَنَّ مُوسَى علیه السلام قَالَ یا رَبِّ دُلَّنِی عَلَى أَمْرٍ فِیهِ رِضَاک... فَقَالَ فَإِنَّ رِضَای فِی رِضَاک بِقَضَائِی. حضرت موسى علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا مرا به امرى راه نماى که خشنودى تو در آن است، خداى تعالى فرمود: خشنودى من در خشنودى تو به قضاى من است.[۸]
  • و نیز روایت است که: فِی أَخْبَارِ مُوسَى علیه السلام أَنَّهُمْ قَالُوا اسْأَلْ لَنَا رَبَّک أَمْراً إِذَا نَحْنُ فَعَلْنَاهُ یرْضَى بِهِ عَنَّا فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیهِ قُلْ لَهُمْ یرْضَوْنَ عَنِّی حَتَّى أَرْضَى عَنْهُم. بنى اسرائیل به موسى علیه السّلام گفتند: از خداى خود بپرس آن چیست که هر گاه بجا آوریم از ما خشنود مى شود؟ موسى علیه السّلام گفت: بار خدایا شنیدى آنچه را بنى اسرائیل گفتند، وحى آمد: اى موسى به آنان بگو از من خشنود باشند تا از آن ها خشنود باشم.[۹]
  • عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ بَعْضِ أَشْیاخِ بَنِی النَّجَاشِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَ الرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کرِهَ وَ لَایرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کرِهَ إِلَّا کانَ خَیراً لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کرِهَ. و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمود: صبر و رضا سر همه طاعات است، و هر که شکیبائى کند و از خدا در آن چه براى او مقدّر کرده، خواه دوست داشته یا دوست نداشته باشد، خشنود باشد، خداى عزوجل براى او در آنچه دوست دارد یا دوست ندارد مقدّر نمى کند مگر آن چه خیر اوست.[۱۰]
  • عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِی عَنْ عَلِی بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِیدِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْیقِینِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْیقِینِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا. و فرمود: زهد را ده درجه است، برترین درجه زهد فروترین درجه ورع است، و بالاترین درجه ورع پست ترین درجه یقین است، و بلندترین درجه یقین پائین ترین درجه رضا است. [۱۱]
  • مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِی عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ أَحَقُّ خَلْقِ اللَّهِ أَنْ یسَلِّمَ لِمَا قَضَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ و َمَنْ رَضِی بِالْقَضَاءِ أَتَى عَلَیهِ الْقَضَاءُ وَ عَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَه... . و امام باقر علیه السّلام فرمود: سزاوارترین مخلوق به گردن نهادن به حکم خداى عزوجل کسى است که خداى عزوجل را بشناسد، و هر که به قضاء راضى باشد قضاء بر او در آید و خدا پاداش او را بزرگ سازد.[۱۲]
  • عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکانَ عَنْ لَیثٍ الْمُرَادِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ. و امام صادق علیه السّلام فرمود: داناترین مردم به خدا خشنودترین آن ها است به حکم خدا.[۱۳]
  • اَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِی بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُهَیک بَیاعِ الْهَرَوِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَبْدِی الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِی شَیءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَیراً لَهُ فَلْیرْضَ بِقَضَائِی وَلْیصْبِرْ عَلَى بَلَائِی وَ لْیشْکرْ نَعْمَائِی أَکتُبْهُ یا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی. و فرمود: خداى عزوجل مى فرماید: بنده مؤمنم را به هیچ سو نمى گردانم مگر این که برایش خیر است، پس باید به قضاى من خشنود باشد، و بر بلاى من صبر ورزد، و نعمت هایم را سپاس گزارد تا او را اى محمّد نزد خود از صدّیقان بنویسم.[۱۴]
  • مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیى عَنْ فُضَیلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی یعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَایقْضِی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا کانَ خَیراً لَهُ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِیضِ کانَ خَیراً لَهُ و َإِنْ مَلَک مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا کانَ خَیراً لَهُ. و فرمود: از مرد مسلمان در شگفتم که خدا هیچ امرى براى او مقدّر نمى کند مگر این که خیر اوست، اگر او را با قیچى ها ببرند برایش خیر است، و اگر مشرق و مغرب زمین را مالک شود باز خیر اوست.[۱۵]
  • مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِک بْنِ عَطِیةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام أَنَّ فِیمَا أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام یا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَی مِنْ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ فَإِنِّی إِنَّمَا أَبْتَلِیهِ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أُعَافِیهِ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أَزْوِی عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا یصْلُحُ عَلَیهِ عَبْدِی فَلْیصْبِرْ عَلَى بَلَائِی و َلْیشْکرْ نَعْمَائِی وَ لْیرْضَ بِقَضَائِی أَکتُبْهُ فِی الصِّدِّیقِینَ عِنْدِی إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِی وَ أَطَاعَ أَمْرِی. و فرمود: از آنچه خداى عز و جل به موسى بن عمران علیه السّلام وحى فرمود این بود که: اى موسى من هیچ مخلوقى محبوب تر نزد خودم از بنده مؤمنم نیافریده ام، و من او را گرفتار مى سازم به آن چه براى او خیر است، و عافیت مى دهم به آن چه خیر اوست، و آن چه از او باز مى گیرم خیر او در آن است، و من به آن چه صلاح بنده من است داناترم، پس باید بر بلاى من صبر نماید، و نعمت هایم را سپاس گزارد، و به قضایم راضى باشد، تا او را به نزد خود از صدّیقان بنویسم، هنگامى که به رضاى من عمل کند و از امر من اطاعت نماید.[۱۶]
  • عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ ذَکرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ بِأَی شَیءٍ یعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ قَالَ بِالتَّسْلِیمِ لِلَّهِ وَ الرِّضَا فِیمَا وَرَدَ عَلَیهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ. از آن حضرت پرسیدند: مؤمن به چه چیز شناخته مى شود؟ فرمود: به گردن نهادن به حکم خدا و رضا در آنچه بر او وارد مى شود از شادى و خوشایندى یا ناخشنودى و ناخوشایندى.[۱۷]
  • عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ ینْبَغِی لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أَنْ لَایسْتَبْطِئَهُ فِی رِزْقِهِ و َلَایتَّهِمَهُ فِی قَضَائِهِ. و امام کاظم علیه السّلام فرمود: هر که به خدا معرفت دارد سزاوار است که روزى دادن خدا را دیر و کند نشمارد و او را در حکم و تقدیرش متّهم نکند.[۱۸]

رضاى خدا

از بعضى اخبار که ذکر شد آشکار است که: رضاى خداى سبحان از بنده، متوقّف بر رضاى بنده از خداى تعالى است، پس، از فوائد و ثمرات رضاى بنده به قضاء خدا، رضاى خداى سبحان از اوست، و این بزرگترین سعادت ها در دو جهان است، و هیچ نعمتى در بهشت والاتر از آن نیست، چنان که خداى سبحان مى فرماید: «...وَ مَساکنَ طَیبَةً فی جَنّاتِ عَدن وَ رَضوانٌ مِنَ اللَّهِ اکبَرُ»؛ ...و مسکن هاى پاکیزه در بهشت هاى جاوید و پاینده، و خشنودى خدا از همه این ها بزرگتر است.[۱۹]

و در حدیث است که: إِنَّ اللّه یتَجَلَى لِلْمُؤمِنِینَ فِى الْجَنَةِ، فَیقُولُ لَهُمْ: سَلُونِى، فَیقُولُونَ: رِضَاک یا رَبَنَا. خداوند در بهشت بر مؤمنان تجلّى مى کند، و به آنان مى فرماید: بخواهید از من، مى گویند: رضاى تو را مى خواهیم پروردگارا.[۲۰]

پس این که بعد از تجلّى، خشنودى او را خواستار شدند دلیل است بر این که رضاى او از هر چیز برتر است. و در تفسیر قول خداى تعالى: «وَلَدَینا مَزید» (و نزد ما بیشتر هست) وارد شده است که: در وقت مزید سه تحفه از نزد پروردگار عالمیان بارى بهشتیان مى رسد که در بهشت مانند آن ها نیست: اوّل ـ هدیه خدا که مثل آن نزد ایشان در بهشت چیزى نیست و این است که خداى تعالى مى فرماید: فَلا تَعلَمُ نَفس ما اخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةِ اعینٍ؛ هیچ کس نمى داند چه پاداش ها براى ایشان پنهان و پوشیده شده است که دیده ها را روشن مى کند.[۲۱] دوم: سلام از جانب پروردگارشان بر ایشان، که بر هدیه فزونى و برترى دارد، و این است قول خداى تعالى: سَلامُ قَولا مِن رَبّ رَحیمٍ؛ سلامى براى آن ها که گفتارى از پروردگار مهربان است.[۲۲] سوم: خداى تعالى به ایشان مى فرماید: (من از شما راضیم)، و این از هدیه و سلام برتر است، و این است قول خداى تعالى: و رِضوانُ مِنَ اللَّهِ اکبَرُ؛ خشنودى خدا از نعمتهائى که دارند بزرگتر است.[۲۳]

و معنى رضاى خدا از بنده به معنى محبّت اوست، و در آخرت سبب دوام نظر و تجلّى مى شود. در نهایت آن چه از لقاء و مشاهده متصوّر است، و از این رو در بهشت بالاتر از آن مرتبه اى نیست، و اهل بهشت آن را برترین آرمان و غایت همه غایت ها مى دانند.

ردّ کسانى که منکر این هستند که رضا تحقق پیدا کند:

بعضى از مردم امکان تحقّق رضا و خشنودى را در انواع بلا و آن چه مخالف هوای نفس است انکار نموده اند، و گفته اند آن چه در این دو مورد در توان آدمى است: صبر است نه رضا و خشنودى. امّا این سخن از جهت انکار محبّت است، زیرا بعد از ثبوت امکان دوستى خدا و غرق شدن قصد و اندیشه به او، لزوم رضا به افعال محبوب پوشیده و پنهان نیست، و این خشنودى از دو جهت است:

اوّل ـ این که استغراق در دوستى موجب از میان رفتن احساس درد مى گردد، تا آن جا که امر دردناک بر او وارد مى شود ولى درد آن را ادراک نمى کند، و زخمى به او مى رسد و درد آن را در نمى یابد، و این استبعادى ندارد، چنان که رزمنده اى که سرگرم جنگ است، و کسى که در حال شدت غضب یا ترس است، گاهى زخمى خورد و احساس نکند، و چون خون را دید بر زخم ملتفت گردد، بلکه کسى که در کار مهمّى مى دود گاهى خارى در پاى او خلد که به سبب دل مشغولى درد آن را نیابد. راز مطلب این است که: دل هر گاه غرق در امرى باشد، امور دیگر را ادراک نمى کند، پس عاشقى که همّ و اندیشه او غرق مشاهده معشوق یا محبّت او باشد، گاهى امورى بر او وارد مى شود که اگر عشق او نبود از آن دردمند مى شد، ولى به سبب استیلاء محبّت بر دل او ادراک درد و غم نمى کند، و این وقتى است که از غیر دوست بر او وارد شود، چه جاى آنکه از دوست او برسد. و شکى نیست که دوستى خداى تعالى از هر محبّتى شدیدتر است، و مشغولى دل به او عظیم ترین دل مشغولی ها است، زیرا جمال و جلال حضرت ربوبیت با هیچ جمال و جلالى قابل قیاس نیست، پس کسى که چیزى از آن بهره یافت، چنان بیهوش و مدهوش گردد که آن چه بر او وارد شود در نیابد.

دوم – آن که استغراق در محبّت به حدّى نرسد که احساس و ادراک درد نکند، ولیکن به آن الم راضى و راغب و به عقل خویش خواستار آن باشد، و اگر چه به طبع خود ناخوش دارد، مانند کسى که از رگزن حجامت و رگزدن خواهد، که درد آن را ادراک مى کند، و لیکن به آن راضى و راغب است. پس دوست خالص خدا چون بلائى از جانب خدا به او رسد و به یقین بداند که ثوابى که براى او ذخیره مى شود از آن چه از دست مى دهد برتر است، به آن خشنود و راغب گردد و آن را دوست دارد و خدا را بر آن سپاس گزارد. این در صورتى است که نظر او به ثواب و اجرى باشد که بر ابتلا به مصیبت ها و بلاها مى دهند، و بسا غلبه دوستى به حدّى رسد که بهره محبّ و لذّت و ابتهاج او در مراد و رضاى محبوب باشد نه در چیزى دیگر، پس مراد و رضاى محبوب نزد او دوست داشتنى و مطلوب است، و این همه در دوستى مخلوق مشاهد و محسوس است، تا چه رسد به محبّت خالق و جمال ازلى و ابدى که اگر با دیده بصیرت عارى از لغزش و خطا ادراک شود نهایتى براى کمال آن متصوّر نیست. و دل هاى اهل بصیرت چون در پهنه جمال و جلال او بایستد از ملاحظه هیبت جلال او بی خود گردند و از مشاهده لطف جمال او حیران شوند.

و حکایات دوستان و محبّان که در کتاب ها مسطور و در زبان ها مذکور است بر این مطلب گواه است. عالم محبّت را عجایبى است که هر که مزه آن نچشید آن را نشناخت. در قرآن است که زنان مصر چنان محو جمال حضرت یوسف علیه السّلام شدند که دست هاى خود را بریدند و درد آن را احساس نکردند.

روایت است که: أَنَّ عِیسَى علیه السلام مَرَّ بِرَجُلٍ أَعْمَى أَبْرَصَ مُقْعَدٍ مَضْرُوبِ الْجَنْبَینِ بِالْفَالِجِ وَقَدْ تَنَاثَرَ لَحْمُهُ مِنَ الْجُذَامِ وَهُوَ یقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَافَانِی مِمَّا ابْتَلَى بِهِ کثِیراً مِنْ خَلْقِهِ فَقَالَ لَهُ عِیسَى علیه السلام یا هَذَا وَأَی شَیءٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَرَاهُ مَصْرُوفاً عَنْک فَقَالَ یا رُوحَ اللَّهِ أَنَا خَیرٌ مِمَّنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ مَا جَعَلَ فِی قَلْبِی مِنْ مَعْرِفَتِهِ فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ هَاتِ یدَک فَنَاوَلَهُ یدَهُ فَإِذَا هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَفْضَلُهُمْ هَیئَةً قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ مَا کانَ بِهِ فَصَحِبَ عِیسَى علیه السلام وَ تَعَبَّدَ مَعَهُ. حضرت عیسى علیه السّلام به مردى نابینا و ابرص (پیس) و مفلوج بگذشت، که گوشت تنش از جذام فرو ریخته بود، و مى گفت: شکر خدائى را که مرا از بلاهائى که بسیارى از مردم بدان گرفتارند عافیت داد. عیسى علیه السّلام گفت: اى مرد کدام بلاست که تو را از آن عافیت داد؟ گفت: اى روح اللّه من از کسى که در دل وى آن معرفت نیافرید که در دل من آفرید بهترم، گفت: راست گفتى دستت را بده، دست وى بمالید و درست اندام و نیکو چهره گردید و خداوند بیماریهاى وى ببرد و مدّتى مصاحب عیسى بود و با وى عبادت مى کرد.[۲۴]

شبهاتی درباره رضا

بدان که دعا منافى و مخالف رضا نیست، و هم چنین است کراهت گناهان و دشمن داشتن اهل آن و بریدن و گسستن اسباب آن، و کوشش در دفع و ازاله آن بوسیله امر به معروف و نهى از منکر، و گریختن از شهرى که در آن معاصى شایع و آشکار شده است؛ گروهى از اهل بطالت و غرور پنداشته اند که همه این ها مخالف رضا است، زیرا هر چه رد کردن آن به دعا قصد شود و انواع گناهان و تبهکارى و فجور و کفر از قضا و قدر خداوند است، و براى مؤمن واجب است که به آن راضى و خشنود باشد. و گاهى سکوت بر منکرات را یکى از مقامات رضا شمرده اند، و آن را خوش خویى و حسن خلق نامیده اند، و این همه جهل و غفلت است از اسرار و نکته هاى باریک شریعت.

امّا دعاء، شکى نیست که از جانب شریعت به آن مأموریم، و دعاهاى انبیاء و ائمّه بسیار است، و حال آن که ایشان در بالاترین مقامات رضا بودند، و آیات و اخبار در امر به دعاء و در فوائد آن و عظمت ستایش آن متواترند، و خداى سبحان بندگان دعا کننده را ستوده است، آن جا که مى فرماید: وَ یدعُونَنا رَغَبا وَ رَهَبا؛ و با امید و بیم ما را مى خوانند.[۲۵] و مى فرماید: ادعُونى أَستَجِب لَکم؛ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.[۲۶] و مى فرماید: اجیبُ دَعوَةَ الدّاعِ اذا دَعانِ؛ دعوت خواننده را هنگامى که مرا بخواند پاسخ مى گویم.[۲۷] و آن موجب صفاى باطن، و خشوع دل، و دقّت و باریکى نظر، و روشنى نفس و تابش و جلوه آن است. و خداى تعالى آن را کلید کشف نهفته ها و سبب پیاپى شدن لطف و احسان قرار داده است و آن قوی ترین اسباب براى سرازیر شدن خیرات و برکات از مبادى عالیه است.

اگر گفته شود: رنج ها و سختی ها و بلاهائى که بر بنده وارد مى شود به قضاء و قدر الهى است، و آیات و اخبار گویاى رضا به قضاء خدا به نحو مطلق است، و آماده شدن با دعا براى رد کردن آن خلاف رضا است، گوئیم: خداى سبحان با حکمت شگرف خود، اشیاء و امور را بر سبب ساختن و از پس یکدیگر فرا کردن آن ها ایجاد کرده است، پس مسبّبات را به اسباب مربوط ساخت، و بعضى را در پى بعضى فرا کرد و برخى را سبب و واسطه براى برخى دیگر قرار داد، و او مسبّب الاسباب (سبب ساز) است.

قدر عبارت است از حصول و تحقّق خارجى موجودات از اسباب معین به حسب اوقات آن ها بر طبق آن چه در قضاء الهى است. و قضاء عبارت است از ثبوت صورت هاى همه اشیاء در عالم عقلى بر وجه کلّى مطابق عنایت الهى موسوم به عنایت اوّلى. و عنایت عبارت است از احاطه تامّ و تمام علم خداى تعالى به کلّ موجودات، پس نسبت قضاء به عنایت مثل نسبت قدر است به قضاء.

و از جمله اسباب براى بعضى از امور دعا و تصدّق و امثال این ها است، و هم چنان که نوشیدن آب سببى است که سبب ساز براى برطرف کردن تشنگى فرا کرده، و اگر تشنه آب نیاشامد عطش او باقى مى ماند تا به هلاک وى بی انجامد، و آشامیدن شربت مسهل سبب دفع اخلاط زیان آور مى شود، و اگر بیمار نیاشامد بر حال خود باقى مى ماند، و همین طور در دیگر اسباب، هم چنین دعا سببى است که خداى تعالى براى دفع و رفع بلاها فرا کرده، و اگر آدمى دعا نکند بلا فرود مى آید و دفع نمى گردد.

و اگر گفته شود: اگر در علم خداى تعالى و در قضاء از پیش مقدّر او این است که مثلا زید خدا را مى خواند یا هنگام گرفتارى به فلان بلا صدقه مى دهد، و آن بلا براى دعا یا صدقه دفع مى شود، و چنین نیز بشود، و اگر در علم و قضاء مقدّر است که او دعا نمى کند و صدقه نمى دهد و مبتلا به آن بلا مى گردد، و او هم دعا نکند و صدقه ندهد و گرفتاریش ‍ دفع نشود، و خلاصه: اگر آن چه عنایت کلّى و قضاء ازلى به آن تعلّق گرفته است مقتضاى آن در خارج و عالم تقدیر حاصل مى شود، اگر خیر خیر و اگر شر شر، پس سعى و کوشش بنده چه فایده اى دارد؟ گوئیم: این از جمله شبهه هاى جبریون است که مى پندارند بنده در فعل خود و نفى اختیار از خود مجبور است، و دخالت و اثرى در این مطلب ندارد که دعا مخالف و متناقض با رضا نیست و دعا از جمله اسبابى است که خداى تعالى براى حصول مسبّبات آن ها مرتّب ساخته است، مانند زناشوئى براى تحصیل فرزند، و خوردن و آشامیدن براى دفع گرسنگى و تشنگى، و پوشیدن جامه براى دفع گرما و سرما، و غیر این ها.

و امّا بد و ناپسند شمردن معاصى و مکروه داشتن آن ها و دورى از گناهکاران، و گریختن از شهرى که در آن گناه شایع است، خداوند بندگان خود را به آن فرمان داده و رضا و خشنودى به آن را نکوهش کرده و مى فرماید: و َرَضُوا بِالحَیاةِ الدُّنیا وَ اطمَأَنُّوا بِها؛ و زندگى دنیا را پسندیده و به آن آرام گرفته اند.[۲۸] و مى فرماید: رَضُوا بِأن یکونُوا مَعَ الخَوالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم؛ پسند کردند که با زنان در خانه ها باشند و خداوند بر دلهاشان مهر نهاد.[۲۹]

و در بعضى اخبار است: مَنْ شَهِدَ مُنْکرَاً وَ رَضِىَ بِهِ فَکأَنَهُ قَدْ فَعَلَهُ. هر که عمل زشتى را دید و به آن رضا داد چنان است که آن را مرتکب شده.[۳۰]

و در خبر است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ وَآخَرُ رَضِی بِهِ فِی الْمَغْرِبِ کانَ کمَنْ قَتَلَهُ وَ شَرِک فِی دَمِهِ. اگر بنده اى را در مشرق بکشند و کسى در مغرب به آن رضا دهد در قتل وى شریک است.[۳۱]

و در خبرى دیگر است: إِنََ اَلْعَبُ لَیغِیبَ عَنْ اْلمُنَکرِ و َیکونُ عَلَیهِ مِثْلُ وِزْرِ صَاحِبِهِ، قِیلَ وَ کیفَ ذَلک؟ قَالَ: فَیبْلُغُهُ فَیرْضَى بِهِ. بنده در وقت عمل بد و ناپسندى حضور ندارد ولى مانند گناه صاحب آن بر اوست. پرسیدند این چگونه است؟ فرمود: خبر آن بزه به او مى رسد و وى آن را مى پسندد و به آن رضا مى دهد.[۳۲]

و امّا درباره دشمنى با کافران و تبهکاران و اهل فسق، و زشت و ناپسند شمردن عمل آنان، آن چه از شواهد قرآن و سنّت رسیده بى شمار است. خداى سبحان مى فرماید: لا یتَّخِذِ المُؤمِنُونَ الکافِرینَ اولِیاءَ؛ مؤمنان کافران را دوست نگیرند.[۳۳] و مى فرماید: یا ایهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا الیهُودَ وَالنَّصارى اولِیاءَ؛ اى کسانى که ایمان دارید یهود و نصارى را دوست مگیرید.[۳۴]

و رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ... أَوْثَقُ عُرَى الْإِیمَانِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ وَ تَوَالِی أَوْلِیاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّی مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ. محکم ترین دستاویزهاى ایمان حبّ و بغض براى خدا و دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خداست.[۳۵] و قسمتى از شواهد این مطلب پیش از این در باب دوستى و دشمنى در راه خدا و براى خدا ذکر شد.

و اگر گفته شود: معاصى اگر به قضاء و قدر الهى نباشد وقوعش محال و طعن در توحید است، و اگر مطلقا به قضاء خدا باشد کراهت و دشمنى آن کراهت قضاء خداست، و آیات و اخبار به وجوب رضا به قضاء خدا آشکار و مصرّح است، و این تناقض است، پس راه جمع این دو چگونه است؟ و جمع بین رضا و کراهت در یک چیز از چه طریق حاصل مى شود؟ گوئیم: نزد بعضى از حکماء روشن و معلوم است که: شرورى که در جهان هست، از گناهان و غیر آن، از عدم ها است نه از موجودات، و بنابر این متعلّق اراده خداى تعالى و داخل در قضاء او نیست. و در نظر بعضى دیگر از ایشان، شرور بالعرض داخل در قضاء اوست نه بالذّات، و در کراهت آن چه بالذّات در قضاء خداى تعالى نیست ضرر ندارد، و به نظر بعضى دیگر از آنان: شرور اندکند و باعث خیرات بسیارند، و بنا بر این سزاوار است که ذاتا مکروه باشند، و از این حیث از قضاء خدا و متعلّق رضا شمرده نمى شوند.

تحقیق مطلب این است که: اوصاف سه گانه براى شرورِ موجود در عالم ثابت است: یعنى شرور به اعدام بر مى گردند و بالعرض داخل در قضاء خداى تعالى هستند و اندکند و باعث خیرات بسیارند. و به این بیان وجه جمع روشنتر و ظاهرتر است.

و اگر گفته شود: دشمنى گناهکاران موقوف بر ثبوت اختیار براى آنان و داشتن قدرت بر ترک معاصى است، و اثبات این مطلب مشکل است، گوئیم: اشکالى در آن نیست، زیرا بدیهى است که بندگان در افعال خود نوعى اختیار دارند و این حکم ثابت است، بخصوص در آن چه متعلّق به تکلیف است. و این مسأله جاى چون و چرا نیست.

راه کسب رضا

راه تحصیل رضا این است که: بداند که آن چه خداى سبحان براى او حکم کرده همان به حال او اصلح است، اگر چه فهم او به دریافت مصلحت هاى نهانى کوتاه باشد. علاوه بر این که ناخشنودى و کراهت سودى ندارد و قضاء را دگرگون نمى کند، زیرا آن چه مقدّر است مى شود و آن چه مقدّر نیست نمى شود، و با حسرت گذشته و اندیشه آینده وقت خود را بیهوده تباه مى سازد، و پى آمد ناخشنودى برایش مى ماند. پس سزاوار است که دوستى خالق چنان او را محو و بی خود گرداند که احساس درد و رنج نکند، هم چنان که عاشق شیدا چنین است و با علم به بزرگى ثواب، تحمّل درد و رنج آن را آسان سازد ـ چنان که بیمار و بازرگان سختى حجامت و سفر را تحمّل مى کنند ـ پس امر خود را به خدا واگذارد، که خدا به بندگان خویش بیناست.

دلا همواره تسلیم رضا باش به هر حالى که باشى با خدا باش

خدا را دان خدا را خوان به هر کار مدان این یاوران را به از او یار

چو حق بخشد کلاه سربلندى تو دل بر دیگرى بهر چه بندى

خدا را باش اگر مرد خدایى مکن بیگانگى گر آشنایى

حدیث دوزخ و جنت رها کن پرستش، خاص از بهر خدا کن

تو را بر هر دو گیتى برگزیدت هم آخر بهر کارى آفریدت

ز تو جز بندگى کردن نیاید از او خود جز خداوندى نیاید

بر این در هیچ اکراهى نباشد و زین به هیچ درگاهى نباشد

اگر لافى زنى هم لاف دین زن همیشه دست در حبل المتین زن

به هر کارى مدد کارت خدا باد دلیل راه دینت مصطفى باد

پانویس

  1. (سوره مائده ۱۲۲، سوره توبه ۱۰۱، سوره مجادله ۲۲، سوره بینه ۸)
  2. (مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۲۱)
  3. (مستدرک الوسائل ج ۲ ص ۴۲۱)
  4. (مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۲۷)
  5. (بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۴۳)
  6. (بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۵)
  7. (بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۵۲)
  8. (مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۱۲)
  9. (بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۴۳)
  10. (الکافی، ج ۲، ص ۶۰)
  11. (وسائل الشیعة، ج ۳، ص ۲۵۳)
  12. (الکافی، ج ۲، ص ۶۲)
  13. (الکافی، ج ۲، ص ۶۰)
  14. (الکافی، ج ۲، ص ۶۱)
  15. (وسائل الشیعة، ج ۳، ص ۲۵۰)
  16. (الکافی، ج ۲، ص ۶۱)
  17. (الکافی، ج ۲، ص ۶۲)
  18. (الکافی، ج ۲، ص ۶۱)
  19. (سوره توبه، ۷۳)
  20. (جامع السعادات، ج ۳، ص ۲۰۵)
  21. (سوره سجده، ۱۷)
  22. (سوره یس، ۵۸)
  23. (سوره توبه، ۷۳)
  24. (بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۱۵۳)
  25. (سوره انبیاء، ۹۰)
  26. (سوره غافر، ۶۰)
  27. (سوره بقره، ۱۸۶)
  28. (سوره یونس، ۷)
  29. (سوره توبه، ۹۴)
  30. (المحجة البیضاء، ج ۹، ص ۹۵)
  31. (بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۳۸۴)
  32. (جامع السعادات، ج ۳، ص ۱۱)
  33. (سوره آل عمران، ۲۸)
  34. (سوره مائده، ۵۱)
  35. (الکافی، ج ۲، ص ۱۲۵)

منابع