عام الفیل

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از عام الفيل)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«عام الفیل» سالى است که اصحاب فیل به سرکردگى ابرهه به مکه حمله بردند و به وسیله پرنده هاى ابابیل نابود شدند.

عام الفیل سال تولد پیامبر اعظم

مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا در عام الفیل بوده، و عام الفیل همان سالى است که اصحاب فیل به سرکردگى ابرهه به مکه حمله بردند و به وسیله پرنده هاى ابابیل نابود شدند. و این که آیا این داستان در چه سالى از سال هاى میلادى بوده اختلاف است که سال ۵۷۰ و ۵۷۳ ذکر شده، ولى با توجه به این که مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطى نداشته اند نمى توان در این باره نظر صحیح و دقیقى ارائه کرد، و از این رو از تحقیق بیشتر در این باره خوددارى مى کنیم، و به داستان اصحاب فیل که از معجزات قرآن کریم بشمار مى رود مى پردازیم.

داستان اصحاب فیل

کشور یمن که در جنوب غربى عربستان واقع است منطقه حاصلخیزى بود و قبائل مختلفى در آن جا حکومت کردند و از آن جمله قبیله بنى حمیر بود که سال ها در آن جا حکومت داشتند. ذونواس یکى از پادشاهان این قبیله است که سال ها بر یمن سلطنت مى کرد، وى در یکى از سفرهاى خود به شهر «یثرب» تحت تاثیر تبلیغات یهودیانى که بدان جا مهاجرت کرده بودند قرار گرفت، و از بت پرستى دست کشیده به دین یهود درآمد.

طولى نکشید که این دین تازه به شدت در دل ذونواس اثر گذارد و از یهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیرة العرب و شهرهائی که در تحت حکومتش بودند کمر بست، تا آن جا که پیروان ادیان دیگر را به سختى شکنجه مى کرد تا بدین یهود درآیند، و همین سبب شد تا در مدت کمى عرب هاى زیادى به دین یهود درآیند.

مردم «نجران» یکى از شهرهاى شمالى و کوهستانى یمن چندى بود که دین مسیحیت را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده بود و به سختى از آن دین دفاع مى کردند و به همین جهت از پذیرفتن آئین یهود سرپیچى کرده و از اطاعت «ذونواس» سرباز زدند.

ذونواس بر آن ها خشم کرد و تصمیم گرفت آن ها را به سخت ترین وضع شکنجه کند و به همین جهت دستور داد خندقى حفر کردند و آتش زیادى در آن افروخته و مخالفین دین یهود را در آن بیفکنند، و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهى را نیز طعمه شمشیر کرده و یا دست و پا و گوش و بینى آن ها را برید، و جمع کشته شدگان آن روز را بیست هزار نفر نوشته اند و به عقیده گروه زیادى از مفسران قرآن کریم «داستان اصحاب اخدود» که در قرآن کریم (در سوره بروج) ذکر شده است اشاره به همین ماجرا است.

یکى از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود از شهر گریخت، و با این که ماموران ذونواس او را تعقیب کردند توانست از چنگ آن ها فرار کرده و خود را به دربار امپراطور - در قسطنطنیه - برساند، و خبر این کشتار فجیع را به امپراطور روم که به کیش نصارى بود رسانید و براى انتقام از ذونواس از وى کمک خواست.

امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متاثر گردیده بود در پاسخ وى اظهار داشت: کشور شما به من دور است ولى من نامه اى به «نجاشى» پادشاه حبشه مى نویسم تا وى شما را یارى کند، و به دنبال آن نامه اى در آن باره به نجاشى نوشت.

نجاشى لشکرى انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگى به یمن فرستاد، و به قولى فرماندهى آن لشکر را به «ابرهه» فرزند صباح که کنیه اش ابویک سوم بود سپرد، و بنا به قول دیگرى شخصى را بنام «اریاط» بر آن لشکر امیر ساخت و «ابرهه» را که یکى از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد.

اریاط از حبشه تا کنار دریاى احمر بیامد و در آن جا به کشتی ها سوار شده این سوى دریا در ساحل کشور یمن پیاده شدند، ذونواس که از جریان مطلع شد لشکرى مرکب از قبائل یمن با خود برداشته به جنگ حبشیان آمد و هنگامى که جنگ شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نیاورده و شکست خوردند و ذونواس که تاب تحمل این شکست را نداشت خود را به دریا زد و در امواج دریا غرق شد.

مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سال ها در آن جا حکومت کردند، و «ابرهه» پس از چندى «اریاط» را کشت و خود به جاى او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشى را نیز که از شوریدن او به «اریاط» خشمگین شده بود به هر ترتیبى بود از خود راضى کرد.

در این مدتى که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آن نواحى چه بت پرستان و چه دیگران توجه خاصى به مکه و خانه کعبه دارند، و کعبه در نظر آنان احترام خاصى دارد و هر ساله جمع زیادى به زیارت آن خانه مى روند و قربانی ها مى کنند، و کم کم به فکر افتاد که این نفوذ معنوى و اقتصادى مکه و ارتباطى که زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزى موجب گرفتارى تازه اى براى او و حبشیان دیگرى که در جزیرة العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود، و آن ها را به فکر بیرون راندن ایشان بیاندازد، و براى رفع این نگرانى تصمیم گرفت معبدى باشکوه در یمن بنا کند و تا جائى که ممکن است در زیبائى و تزئینات ظاهرى آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن ناحیه را به هر وسیله اى که هست بدان معبد متوجه ساخته و از رفتن به زیارت کعبه بازدارد.

معبدى که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد «قلیس» نام نهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلاى کوشش را کرد ولى کوچکترین نتیجه اى از زحمات چند ساله خود نگرفت و مشاهده کرد که اعراب همچنان با خلوص و شور و هیجان خاصى هر ساله براى زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حج به مکه مى روند، و هیچ گونه توجهى به معبد باشکوه او ندارند. و بلکه روزى بوى اطلاع دادند که یکى از اعراب «کنانة» به معبد «قلیس» رفته و شبانه محوطه معبد را آلوده کرده و سپس به سوى شهر و دیار خود گریخته است.

این جریانات، خشم ابرهه را به سختى تحریک کرد و با خود عهد نمود به سوى مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمن بازگردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فیل هاى چندى و با فیل مخصوصى که در جنگ ها همراه مى بردند به قصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.

اعراب که از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ با او برآمدند و از جمله یکى از اشراف یمن به نام «ذونفر» قوم خود را به دفاع از خانه کعبه فراخواند و دیگر قبایل عرب را نیز تحریک کرده حمیت و غیرت آن ها را در جنگ با دشمن خانه خدا برانگیخت و جمعى را با خود همراه کرده به جنگ ابرهه آمد ولى در برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانش شکست خورده خود نیز به اسارت سپاهیان ابرهه درآمد و چون او را پیش ابرهه آوردند دستور داد او را به قتل برسانند و «ذونفر» که چنان دید و گفت: مرا به قتل نرسان شاید زنده ماندن من براى تو سودمند باشد.

پس از اسارت «ذونفر» و شکست او، مرد دیگرى از رؤساى قبائل عرب به نام «نفیل بن حبیب خثعمى» با گروه زیادى از قبائل خثعم و دیگران به جنگ ابرهه آمد ولى او نیز به سرنوشت «ذونفر» دچار شد و به دست سپاهیان ابرهه اسیر گردید.

شکست پى در پى قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سبب شد که قبائل دیگرى که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را از سر بیرون کنند و در برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند، و از آن جمله قبیله ثقیف بودند که در طائف سکونت داشتند و چون ابرهه بدان سرزمین رسید، زبان به تملق و چاپلوسى بازکرده و گفتند: ما مطیع توایم و براى رسیدن به مکه و وصول به مقصدى که در پیش دارى راهنما و دلیلى نیز همراه تو خواهیم کرد و به دنبال این گفتار مردى را به نام «ابورغال» همراه او کردند، و ابورغال لشکریان ابرهه را تا «مغمس» که جائى در چهار کیلومترى مکه است راهنمائى کرد و چون بدان جا رسیدند «ابورغال» بیمار شد و مرگش فرا رسید و او را در همان جا دفن کردند، و چنانچه ابن هشام مى نویسد: اکنون مردم که بدان جا مى رسند به قبر ابورغال سنگ مى زنند.

همین که ابرهه در سرزمین «مغمس» فرود آمد یکى از سرداران خود را به نام «اسود بن مقصود» مامور کرد تا اموال و مواشى مردم آن ناحیه را غارت کرده و به نزد او ببرند. «اسود» با سپاهى فراوان به آن نواحى رفت و هر جا مال و یا شترى دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند.

در میان این اموال دویست شتر متعلق به عبدالمطلب بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود» آن ها را به یغما گرفته و به نزد ابرهه بردند، و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند به جنگ ابرهه رفته و اموال خود را بازستانند ولى هنگامى که از کثرت سپاهیان باخبر شدند از این فکر منصرف گشته و به این ستم و تعدى تن دادند.

در این میان ابرهه شخصى را به نام «حناطه حمیرى» به مکه فرستاد و بدو گفت: به شهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو و چون او را شناختى باو بگو: من براى جنگ با شما نیامده ام و منظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است، و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کارى نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم. و چون حناطه خواست به دنبال این ماموریت برود بدو گفت: اگر دیدى بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور.

حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او را به سوى عبدالمطلب راهنمائى کردند، و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبدالمطلب در جواب گفت: به خدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروى مقاومت در برابر او نیز در ما نیست، و این جا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده فرماید از ویرانى آن جلوگیرى خواهد کرد، وگرنه به خدا قسم ما قادر به دفع ابرهه نیستیم.

حناطه گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا به نزد او برویم. عبدالمطلب با برخى از فرزندان خود حرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید، و پیش از این که او را پیش ابرهه ببرند «ذونفر» که از جریان مطلع شده بود کسى را نزد ابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبدالمطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: که این مرد پیشواى قریش و بزرگ این سرزمین است، و او کسى است که مردم این سامان و وحوش بیابان را اطعام مى کند.

عبدالمطلب - که صرف نظر از شخصیت اجتماعى - مردى خوش سیما و باوقار بود همین که وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع به سخن با او کرده پرسید: حاجتت چیست؟

عبدالمطلب گفت: حاجت من آنست که دستور دهى دویست شتر مرا که به غارت برده اند به من بازدهند!

ابرهه گفت: تماشاى سیماى نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرا مجذوب خود کرد ولى خواهش کوچک و مختصرى که کردى از آن هیبت و وقار کاست! آیا در چنین موقعیت حساس و خطرناکى که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانى و انهدام است، و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته درباره چند شتر سخن مى گوئى؟!

عبدالمطلب در پاسخ او گفت: «أنا رب الابل و للبیت رب»! من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبى دارد (که از آن نگاه دارى خواهد کرد)!

ابرهه گفت: هیچ قدرتى امروز نمى تواند جلوى مرا از انهدام کعبه بگیرد! عبدالمطلب بدو گفت: این تو و این کعبه!

به دنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او بازدهند و عبدالمطلب نیز شتران خود را گرفته و به مکه آمد و چون وارد شهر شد به مردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند و به کوه ها و دره هاى اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را از خطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.

آن گاه خود با چند تن از بزرگان قریش به کنار خانه کعبه آمد و حلقه در خانه را بگرفت و با اشک ریزان و قلبى سوزان به تضرع و زارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگریانش را درخواست کرد و از جمله سخنانى که به صورت نظم گفته این دو بیت است:

یا رب لا ارجو لهم سواکا * یا رب فامنع منهم حماکا

ان عدو البیت من عاداکا * امنعهم ان یخربوا قراکا

پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدى ندارم پروردگارا حمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همان کسى است که با تو دشمنى دارد و تو نیز آنان را از ویرانى خانه ات بازدار.

آن گاه خود و همراهان نیز به دنبال مردم مکه به یکى از کوه هاى اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چه خواهد شد. از آن سو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمان داد تا به شهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.

نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شد و چنانچه مورخین نوشته اند، فیل مخصوص را مشاهده کردند که از حرکت ایستاد و به پیش نمى رود و هر چه خواستند او را به پیش برانند نتوانستند، و در این خلال مشاهده کردند که دسته هاى بی شمارى از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند از جانب دریا پیش مى آیند.

پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور کرده بود تا به وسیله سنگ ریزه هائى که در منقار و چنگال داشتند - و هر کدامیک از آن سنگ ریزه ها به اندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود - ابرهه و لشگریانش را نابود کنند.

ماموران الهى بالاى سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگ ریزه ها را رها کردند و به هر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد و گوشت بدنش فروریخت، همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و از اطراف شروع به فرار کرده و رو به هزیمت نهادند، و در این گیرودار بیشترشان به خاک هلاک افتاده و یا در گودال هاى سر راه، و زیردست و پاى سپاهیان خود نابود گشتند.

خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهى در امان نماند و یکى از سنگریزه ها بسرش اصابت کرد، و چون وضع را چنان دید به افراد اندکى که سالم مانده بودند دستور داد او را به سوى یمن بازگردانند، و پس از تلاش و رنج بسیارى که به یمن رسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بی حالى در نهایت بدبختى جان سپرد.

عبدالمطلب که آن منظره عجیب را مى نگریست و دانست که خداى تعالى به منظور حفظ خانه کعبه، آن پرندگان را فرستاده و نابودى ابرهه و سپاهیانش فرارسیده است فریاد برآورد و مژده نابودى دشمنان کعبه را به مردم داد و به آن ها گفت: به شهر و دیار خود بازگردید و غنیمت و اموالى که از اینان به جاى مانده برگیرید، و مردم با خوشحالى و شوق به شهر بازگشتند.

گویند: در آن روز غنائم بسیارى نصیب اهل مکه شد، و قبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاولگرى حریص تر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند، و زر و سیم و اسب و شتر فراوانى به چنگ آوردند. و این بود آن چه از روی هم رفته روایات و تفاسیر اسلامى استفاده مى شود.

اصحاب فیل در قرآن

قرآن مجید به ماجراى ابرهه و فیل سواران حبشه اشاره کرد و سوره ویژه اى با نام «سوره الفیل» نازل فرمود. این سوره کوتاه را به همراه ترجمه اش ‍ بیان مى نماییم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام خدای بخشاینده مهربان

أَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِأَصْحَابِ الْفِیلِ

آیا ندیده ای که پروردگارت با اصحاب فیل، چه کرد؟

أَلَمْ یجْعَلْ کیدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ

آیا مکرشان را باطل نساخت؟

وَأَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیرًا أَبَابِیلَ

و بر سر آنها پرندگانی فوج فوج فرستاد،

تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ

تا آنها را با سجیل سنگباران کردند

فَجَعَلَهُمْ کعَصْفٍ مَّأْکولٍ

و آنان را چون کاه پس مانده در آخور ساخت.

اعجاز ماجرای اصحاب فیل

با توجه و دقت در آیات کریمه سوره فیل، به خوبى روشن مى شود که سیاق این آیات و لسان آن، صورت معجزه و خرق عادت دارد، و صرفا یک مطلب تاریخى را نمى خواهد بیان فرماید، مانند سایر داستان هائى که در قرآن کریم با جمله «الم تر...» آغاز شده مانند این آیه: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ...»،[۱] که مربوط است به داستان گروهى که از ترس مردن از شهرهاى خود بیرون رفتند و به امر خداى تعالى مردند و سپس زنده شدند... به شرحى که در تفاسیر و تواریخ آمده که همه اش صورت معجزه دارد.

و چند آیه پس از آن نیز که داستان طالوت و جالوت در آن ذکر شده و آن نیز به صورت اعجاز نقل شده که فرماید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ».[۲] و همچنین چند آیه پس از آن که در مورد نمرود و پس از آن داستان یکى دیگر از پیامبران الهى که معروف است «حضرت عزیر» پیغمبر بوده و چنین مى فرماید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ ...».[۳] و پس از آن بدون فاصله مى فرماید: «أَوْ کالَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرْیةٍ وَهِی خَاوِیةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یحْیی هَٰذِهِ اللَّهُ...».[۴]

اما برخی خواسته اند جنبه اعجاز را از این معجزه بزرگ الهى بگیرند و آن را قابل خوراک براى اروپائیان و غربیان و دیگر کسانى که عقیده اى به معجزه و کارهاى خارق عادت نداشته اند بنمایند، در صورتى که تمام اهمیت این داستان به همین اعجاز آن است، و این داستان به گفته اهل تفسیر از معجزاتى بوده که جنبه «ارهاص» داشته، و به منظور آماده ساختن زمینه براى ظهور رسول خدا صادر شده. ملا جلال الدین رومى به صورت زیبائى آن را به نظم آورده و بیان داشته است:


چشم بر اسباب از چه دوختیم گر زخوش چشمان کرشمه آموختیم

هست بر اسباب اسبابی دگر در سبب منگر در آن افکن نظر

انبیاء در قطع اسباب آمدند معجزات خویش بر کیوان زدند

بی‌ سبب مر بحر را بشکافتند بی ‌زراعت چاش گندم یافتند

ریگ ‌ها هم آرد شد از سعی‌شان پشم بز ابریشم آمد کشکشان

جمله قرآن است در قطع سبب عز درویش و هلاک بولهب

مرغ بابیلى دو سه سنگ افکند لشکر زفت حبش را بشکند

پیل را سوراخ سوراخ افکند سنگ مرغى کو ببالا پر زند

دم گاو کشته بر مقتول زن تا شود زنده همان دم در کفن

حلق ببریده جهد از جاى خویش خون خود جوید زخون پالاى خویش

همچنین ز آغاز قرآن تا تمام رفض اسباب است و علت والسلام

ما در آنچه گفتیم جمودى هم به لفظ نداریم و اگر بتوان معناى صحیحى که با اعجاز این آیات و معناى ظاهرى آن منافات نداشته باشد براى آن ها پیدا کرد که با سایر نقل ها و تواریخ انطباق پیدا کند آن را مى پذیریم، و خیال نشود که ما نظر خاصى روى نقلى یا تاریخى از تواریخ اسلامى و یا غیراسلامى داریم که نمى خواهیم آن ها را بپذیریم بلکه ما تابع واقعیاتى هستیم که قابل پذیرش باشد، مثلا در پاره اى از نقل ها و تفاسیر مانند تفسیر فیض کاشانى آمده که این سنگ ها به هر کس مى رسید بدنش آبله مى آورد، و پیش از آن هرگز آبله در آن جا دیده نشد.

و فخر رازى از عکرمة از ابن عباس و سعید بن جبیر نقل کرده که گفته اند: «لما ارسل الله الحجارة على اصحاب الفیل لم یقع حجر على احد منهم الا نفط جلده و ثار به الجدرى»[۵] یعنى آن هنگامى که خداوند سنگ را بر اصحاب فیل فرستاد هیچ یک از آن سنگ ها بر احدى از آن ها نخورد جز آن که بدنش زخم شده و آبله برآورد.

و یا نقل دیگرى که از ابن عباس شده که گفته است چون آن سنگ ها به لشکریان ابرهه خورد... «فما بقى احد منهم الا اخذته الحکة، فکان لایحک انسان منهم جلده الا تساقط لحمه».[۶] هیچ یک از آن لشکریان نماند جز آن که مبتلا به خارش بدن گردید، و چون پوست بدن خود را مى خارید گوشتش مى ریخت...

چنان که پاره اى از این تعبیرات در روایات ما نیز از ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده مانند روایتى که در روضه کافى و علل الشرایع از امام باقر علیه السلام روایت شده که پس از ذکر وصف آن پرنده ها که سرها و ناخن هائى همچون سرها و ناخن هاى درندگان داشتند و هر کدام سه عدد از آن سنگ ها به همراه داشتند یعنى دو عدد به پاها و یکى به منقار. آن گاه فرمود: فجعلت ترمیهم بها حتى جدرت اجسادهم فقتلهم بها و ما کان قبل ذلک رؤى شیىء من الجدرى، ولا رؤا ذلک من الطیر قبل ذلک الیوم و لابعده.[۷] یعنى مرغ هاى مزبور همان سنگ ها را به ایشان زدند تا این که بدن هاشان آبله درآورد و بدان ها ایشان را کشت، و پیش از این واقعه چنین آبله اى دیده نشده بود، و نه آن گونه پرنده هائى دیده بودند نه پیش از آن روز و نه بعد از آن روز.

اکنون اگر بگوئیم منظور مورخین هم همین است که این سنگ ها که بوسیله آن پرندگان به بدن لشکریان ابرهه خورد موجب زخم شدن بدنشان و تاول زدن و زخم شدن و سپس مرگ آن ها گردید، و همان گونه که قرآن کریم فرمود بدنشان همچون کاه جویده و خورد شده گردید ما از پذیرش آن امتناعى نداریم، اما اگر بخواهید «سنگ» را بر ذرات گرد و غبار و «طیر» را بر میکروب هاى حامل آن ذرات و ابابیل بر خود آبله ها و «عصف ماکول» را بر چرک و خون بدن هاى آن ها، و یا امثال این ها حمل کنید نمى توانیم بپذیریم، چون مخالف صریح آیات و کلمات قرآنى است.

بنابراین، همان گونه که گفته شد داستان اصحاب فیل جنبه اعجاز داشته، و اگر کسى سئوال کند مگر در معجزه شرط نیست که بدست پیغمبر انجام شود؟ در پاسخ مى گوئیم: برخى از معجزات بوده که اصطلاحا جنبه ارهاصى داشته که در لغت عرب به معناى آماده باش و آماده کردن مردم براى یک اتفاق مهم مى باشد و «ارهاصات» به اتفاقات خارق العاده و معجزاتى اطلاق مى شود که معمولا مقارن با ظهور و یا ولادت پیغمبرى اتفاق مى افتد، چنانچه در ولادت حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت ابراهیم علیهم السلام نیز وجود داشته است، و مانند اتفاقات شگفت انگیز و خارق العاده دیگرى که در شب ولادت رسول خدا صلی الله علیه و آله در جهان واقع شده و در روایات زیادى از روایات ما آمده مانند آن که در آن شب دریاچه ساوه خشک شد، و آتشکده فارس خاموش گشت و چهارده کنگره در ایوان کسرى فرو ریخت... و امثال آن که این ها زمینه ساز ظهور پیغمبرى بزرگ بوده است.

پانویس

  1. سوره بقره آیه ۲۴۳.
  2. آیه ۲۴۶.
  3. آیه ۲۵۸.
  4. آیه ۲۵۹.
  5. تفسیر مفاتیح الغیب ج ۳۲ ص ۱۰۰.
  6. بحارالانوار ج ۱۵ ص ۱۳۸.
  7. بحارالانوار ج ۱۵ ص ۱۴۲ و ۱۵۹.

منابع

  • رسولى محلاتى، درس هایى از تاریخ تحلیلى اسلام، جلد ۱، صفحه ۱۲۰.
  • سید تقى واردى، روز شمار تاریخ اسلام، جلد اول، ماه محرم.