مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

بنی هاشم

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از بني‌هاشم)
پرش به ناوبری پرش به جستجو


«بنی هاشم» به فرزندان هاشم بن عبد مناف، جدّ اعلاى پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله گفته می شود. بنی هاشم از قبیله قریش و ساکن مکه بودند و در میان عرب به بخشش و بزرگواری و جوانمردى شناخته می شدند.

نسب بنی‌هاشم

بنی هاشم فرزندان هاشم بن عبد مناف، جدّ اعلاى رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند. به اهل بیت پیامبر، به همین جهت «بنى هاشم» گفته مى‌شود. هاشم و اجدادش در میان عرب، مشهور به نجابت و مورد احترام بودند و رسول الله از این دودمان بود.[۱] «بنی هاشم» بر اثر سکونت در مجاورت کعبه از قریش بِطاح[۲] محسوب مى‌‌شدند.[۳] بنى‌‌عبد شمس بن عبدمناف، بنى مطلب بن عبدمناف و بنى‌‌ نوفل بن عبدمناف از تیره‌‌هاى هم‌‌عرض بنى‌‌هاشم‌‌ هستند.[۴]

اقدامات و جایگاه هاشم در قریش

در پى درگذشت عبدمناف، هاشم به همراه برادران خود نسبت به انحصارى بودن مناصب کعبه در دست بنى‌‌عبدالدار (عموزادگان خود) معترض شدند، از این رو با جمع‌‌آورى متحدانى و بستن پیمان «حلف المطیبین» در برابر پیمان «لعقة الدم» که میان بنى عبدالدار و متحدان آنان از جمله بنى‌‌مخزوم بسته شده بود، مناصب سقایت (آب دادن به حاجیان) و رفادت (طعام دادن به حاجیان) و قیادت (فرماندهى و رهبرى جنگها) را براى خود بدست آورند،[۵] که در آن میان سقایت و رفادت به هاشم سپرده شد[۶] و قیادت نیز در دست برادرش عبدشمس ماند.[۷]

هاشم هر ساله در اجراى مسئولیت رفادت خود به هنگام موسم حج، براى پذیرایى از زائران کعبه از مشارکت و کمک هاى مالى خانواده‌‌هاى قریش بهره‌‌مند مى‌‌شد.[۸] او همچنین با حفر چاه «سَجْله»[۹] - که با گسترده شدن فضاى مسجدالحرام جزو محدوده مسجد قرار گرفت - و همچنین چاه «بَذَّر»[۱۰] در راستاى منصب سقایت، تلاش کرد تا در امر آبرسانى به حج‌‌گزاران تسهیل ایجاد کند.

هاشم همچنین در کار بازرگانى توانست اولین کسى باشد که براى قریش ایلاف و پیمان نامه گرفت. او توانست در پى انعقاد پیمانهاى بازرگانى با شام و نیز بستن پیمانهایى با قبایل حاضر در مسیر کاروانهاى تجارى، سفرهاى تجارى قریش را به دو سفر تابستانى به سوى شام و زمستانى به سوى یمن و حبشه ارتقا دهد.[۱۱] و بدین شکل زمینه توسعه تجارت و فزونى ثروت در مکه و نیز گسترش ارتباطات با کشورهاى همجوار را فراهم کند. به دنبال هاشم، دیگر برادران او نیز معاهداتى را با شاهان سایر مناطق منعقد کردند.[۱۲] خداوند در سوره قریش به این پیمانها با عنوان «ایلاف»[۱۳] اشاره‌‌ کرده است: «لاِیلفِ قُرَیش‌‌ ایلفِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ والصَّیف».(سوره قریش، ۱-۲)

شاید بر اثر همین ارتباط ها بود که هاشم توانست در سال قحطى مکه که قریش دچار گرسنگى شده بودند با تهیه آرد و نان از شام[۱۴] یا فلسطین[۱۵] و درآمیختن آن با گوشت شتر، با تهیه ترید و اطعام آن به مکیان لقب «هاشم» (تهیه کننده ترید) را براى خود به جا گذارد.[۱۶]

فرزندان و نوادگان هاشم

براى هاشم چهار پسر به نام هاى شیبه (عبدالمطلب)، عمرو (ابوصیفى)، اسد و نضله و پنج دختر به نام هاى شفاء، رقیه، ضعیفه، خالدة و حنّة ذکر کرده‌‌اند،[۱۷] که در این میان ماندگارترین و مؤثرترین نسل شیبه (عبدالمطلب) است.

شیبه که از ازدواج هاشم با سَلْمى دختر زید‌‌ بن عمرو خزرجى از بنى نجّار مستقر در مدینه به دنیا آمده بود، با وفات هاشم مدتى را به همراه مادر خود در یثرب و در نزد دایی هاى خود ساکن شد؛ ولى پس از مدتى مطلب (عموى شیبه) او را به مکه‌‌ آورد.[۱۸]

بنابر روایت طبرى، شیبه که با ورود به مکه به «عبدالمطلب» مشهور شده بود، در سالهاى نخست اقامت در مکه با مشکلى مواجه شد، چرا که دارایی هاى پدرش هاشم پس از آن که به وسیله عمویش مطلّب به او بازگردانده شد به دست دیگر عمویش نوفل تصاحب شد. اگرچه این اموال در پى استمداد عبدالمطلب از بنى‌‌نجّار به او بازگردانده شد، ولى این امر موجب گردید که نوفل نیز در جبهه مخالفان بنى‌‌هاشم قرار گیرد.[۱۹]

منابع براى عبدالمطلب به اختلاف ۱۰ یا ۱۲ [۲۰] پسر و ۴ یا ۶ [۲۱] دختر ذکر کرده‌‌اند که در این میان نسل عبدالمطلب به جز عبدالله، از ۴ پسرش یعنى حارث (فرزند بزرگ عبدالمطلب)، ابوطالب، عباس و ابولهب (عبدالعزى) ادامه یافت.[۲۲]

با رحلت مطّلب، مناصب سقایت و رفادت که پس از مرگ هاشم به او رسیده بود، به عبدالمطلب سپرده شد و او توانست بهتر از هر زمانى آنها را اداره کند.[۲۳]

مى‌‌توان جایگاه عبدالمطلب را پس از رحلت مطّلب متأثر از شأن رفیع جدش قُصىّ و پدرش هاشم دانست؛ اما به تدریج با اقدام هاى عبدالمطلب این جایگاه رشد بسیارى کرد که حفر چاه زمزم در این میان نقش بسیارى ایفا کرد. حفر این چاه که در راستاى منصب سقایت او صورت گرفت، براى حجاج از اهمیت فراوان برخوردار بود زیرا به حج گزاران این امکان را مى‌‌داد که پس از سالها از چاه حضرت اسماعیل آب بنوشند، از همین روست که پس از آن بنى عبدمناف و از آن جمله بنى‌‌هاشم بر سایر قریش فخر مى‌‌فروختند و سقایت از این چاه را براى خود افتخارى بزرگ تلقى مى‌‌کردند.[۲۴]

موقعیت عبدالمطلب در نزد قریش و حج‌‌گزاران سراسر شبه جزیره عربستان در پى هجوم سپاه ابرهه به مکه فزونى یافت، زیرا او بر اثر جایگاه ویژه‌‌اش در نزد قریش به عنوان نماینده مکیان در نزد ابرهه حاضر گردید. برخورد عبدالمطلب با ابرهه و سپس هدایت مکیان به کوههاى اطراف و حفظ جان آنان از گزند سپاه ابرهه، موجب گردید که قریش عبدالمطلب را در این رخداد، «ابراهیم ثانى» لقب دهند.[۲۵]

ویژگی‌هاى بنى‌هاشم

دورى هاشم و عبدالمطلب از بت‌‌ پرستى و دیگر ناپاکی هاى آن روزگار، مورد تأکید برخى از منابع است،[۲۶] تا جایى که برخى به استناد درخواست حضرت ابراهیم علیه السلام از خداوند براى دورى فرزندانش از عبادت بت ها که در آیه «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَٰذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِی وَبَنِی أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ»[۲۷] بدان تصریح شده، هاشم را از پرستش بت‌‌ برى مى‌‌دانند و عدم وجود هرگونه گزارشى از بت‌‌ پرستى هاشم را مؤیدى بر ادّعاى خود قلمداد مى‌‌کنند.[۲۸]

همچنین وجود صفات پسندیده‌‌اى چون جود و بخشش، دورى از رذایل اخلاقی و جوانمردى براى فرزندان هاشم و عبدالمطلب (بنى‌‌هاشم و بنى عبدالمطلب) نیز در گزارش ها دیده مى‌‌شود.[۲۹] پیمان حلف الفضول (که در آن بنى‌‌هاشم به همراه بنو زهره، بنو تمیم و بنو مطّلب متعهد شدند که از مظلوم تا ستاندن حقش دفاع کنند، اگرچه آن مظلوم در مکه غریب یا بنده باشد)، نمونه‌‌اى گویا از فتوت و جوانمردى بنى‌‌هاشم و بنى‌‌عبدالمطلب است.[۳۰]

ابن‌ عباس ۷ صفت را براى بنى عبدالمطلب نام برده است که عبارت‌‌اند از: جمال، سخنورى، بخشش و جوانمردى، شجاعت، علم، صبر و گرامى داشتن زنان.[۳۱] ابن‌‌حبیب بغدادى به نقل از کلبى آورده که از امام على علیه السلام نیز در خصوص بنى هاشم و بنى‌‌امیه پرسیدند؛ حضرت فرمود که بنى‌‌هاشم زیبا، سخنور و جوانمرد هستند.[۳۲]

بنى‌‌هاشم و ظهور اسلام

با بعثت پیامبر از میان بنى‌‌هاشم، عکس العمل هاى متفاوتى از سوى بنى هاشم نسبت به دین جدید گزارش شده است؛ شمار اندکى از آنان با پذیرفتن اسلام در زمره یاران رسول اکرم صلى الله علیه و آله درآمدند، که در این میان برخى همچون ابوطالب از اظهار اسلام خوددارى مى‌‌کردند تا بدین شکل بتوانند در حمایت از پیامبر گام هاى مؤثرترى بردارند.

برخى از هاشمیان نیز به دشمنى و رویارویى شدید با آن حضرت برخاسته، در این راه از هیچ اقدامى فروگذار نکردند؛ ابولهب عموى پیامبر[۳۳] که کافر مرد و به آن حضرت ایمان نیاورد، از جمله این افرادند.

در کنار این دو گروه، بسیارى از بنى‌‌هاشم بدون قبول اسلام، گاه بر پایه روابط قبیلگى به حمایت از پیامبر مى‌‌پرداختند، چنان که در تفسیر قمى در خصوص آیه «وَهُمْ ینْهَوْنَ عَنْهُ وَینْأَوْنَ عَنْهُ»؛ و آنان (کافران) مردم را از وى (پیامبر اکرم) بازمى‌‌دارند و خود از او دور مى‌‌شوند،[۳۴] آمده است که بنى‌‌هاشم در عین حالى که به پیامبر صلى الله علیه و آله ایمان نیاورده بودند، از آن حضرت حمایت کرده، مخالفان قریشى را از آن حضرت دور مى‌‌کردند.[۳۵]

در هر حال، طبق آنچه که از منابع بدست مى‌‌آید بسیارى از بنى‌‌هاشم در سالهاى پس از هجرت و به ویژه در فتح مکه مسلمان شدند، چنان‌‌که عقیل بن ابى طالب قبل از حدیبیه[۳۶] یا در سال هشتم هجری و عباس بن عبدالمطلب نیز به اختلاف قبل از جنگ بدر یا پیش از جنگ خیبر[۳۷] مسلمان شدند.

با نزول آیه «و اَنذِر عَشیرَتَک الاَقرَبین...»[۳۸] دعوت علنى پیامبر صلى الله علیه و آله از میان بنى‌‌هاشم آغاز و حضرت على علیه السلام از سوى آن حضرت مأمور دعوت از بنى‌‌هاشم و بنى‌‌عبدالمطلب شد.[۳۹] پس ۴۰ تن از مردان آنان در خانه ابوطالب جمع شدند.

این اجتماع که نخستین نشست آن با سخنان ابولهب ناتمام ماند، در جلسه دوم با سخنان پیامبر و اعلان رسالت خود و همچنین تعیین حضرت على علیه السلام به عنوان وصىّ و وزیر پیامبر صلى الله علیه و آله پایان یافت.[۴۰]

با تعیین امام على علیه السلام به عنوان فردى که از این پس بنى هاشم باید گوش به فرمان او باشند، آن حضرت مورد تمسخر گروهى از بنى‌‌هاشم قرار گرفت. برخى نزول آیه ۲۹ سوره مطففین را در این خصوص مى‌‌دانند: [۴۱] «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یضْحَکونَ»؛ همانا کافران به کسانى که ایمان آورده‌‌اند، مى‌‌خندند. البته برخى نیز این آیه را در خصوص منافقانى مى‌‌دانند که به تمسخر على علیه السلام مى‌‌پرداختند.[۴۲]

آشکارشدن دعوت پیامبر و حمایت همه جانبه بنى‌‌هاشم و بنى‌‌مطلب به رهبرى ابوطالب از آن حضرت، مشرکان مکه به ویژه سرکرده تیره‌‌هاى رقیب و مخالف بنى‌‌هاشم (ابوسفیان رهبر بنى‌‌امیه و ابوجهل رئیس بنى‌‌مخزوم) را به جبهه‌‌گیرى در برابر پیامبر واداشت. نگرانى و حسادت مخالفان از رشد دوباره جایگاه و موقعیت بنى هاشم در میان قریش و سایر قبایل عرب را که در واقع با رحلت هاشم رو به افول گذارده و در پى رحلت عبدالمطلب بر شدت آن افزوده شده بود، مى‌‌توان از عوامل مهم این مخالفت ها و جبهه‌‌گیری ها دانست.

در هر حال، با آغاز جبهه‌‌گیرى قبایل مشرک در برابر پیامبر صلى الله علیه و آله و شکست گفت‌‌و‌‌گوهاى آنان با ابوطالب براى پایان دادن به فعالیتهاى محمد صلى الله علیه و آله یا توقّف حمایت بنى‌‌هاشم و بنى‌‌مطّلب از پیامبر، فشار مشرکان بر مسلمانان بى‌‌دفاع با هدف پراکندن آنان از اطراف آن حضرت افزایش یافت.

به رغم حمایت هاى بنى‌‌هاشم و بنى عبدالمطلب از پیامبر صلى الله علیه و آله، چه در دوره حضور در مکه و چه پس از هجرت به مدینه، پیامبر صلى الله علیه و آله هیچ گاه امتیازى خاص براى بنى‌‌هاشم از آن جهت که از قبیله و نزدیکان او هستند قائل نشد. این در حالى است که بسیارى از منابع اهل سنّت بر احادیثى منسوب به پیامبر تأکید کرده‌‌اند که در آنها تلاش شده بنى‌‌هاشم و بنى‌‌عبدالمطلب به عنوان بهترین عرب و حتى بهترین انسانها معرفى شوند.[۴۳] اما با توجه به آن که این احادیث عموماً در دوره حکومت بنى‌‌ عباس نقل شده، ممکن است در حمایت از عباسیان حاکم نقل شده باشد، از این رو باید عکس‌‌العملهاى پیامبر صلى الله علیه و آله در برابر برخى از افراد بنى‌‌هاشم را از منظر احترام آن حضرت به مؤمنان هاشمى و یاوران خود دانست.

حرام شدن زکات بر بنى‌‌هاشم[۴۴] و اختصاص یافتن فَىء و خمس به آنان، از احکام ویژه این تیره است[۴۵] که اعتبار آنان را در نزد خداوند نیز آشکار مى‌‌کند.

پانویس

  1. جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، ۱۳۷۶، ص۷۹
  2. از طوایف ۲۵ گانه قریش، برخی در سرزمین بطحاء (مناطق هموار مکه) ساکن بودند که به «قریش بطاح» یا «قریش بطحاء» شهرت داشتند، و طایفه‌هایی نیز در کوه‌ها و بیرون شهر مکه ساکن بودند که به «قریش ظواهر» مشهور بودند.
  3. المحبر، ص ۱۶۷؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۶۳؛ معجم‌‌البلدان، ج ۱، ص ۴۴۴.
  4. مروج الذهب، ج ۲، ص ۲۹۱ ـ ۲۹۲؛ المنمق، ص ۲۱.
  5. السیرة‌‌النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۱۳۲؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۶۳.
  6. الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۶۳؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۲۵۲.
  7. اخبار مکه، ج ۱، ص ۱۱۱.
  8. الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۶۳ ـ ۶۴.
  9. معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۹۳؛ فتوح البلدان، ص ۶۱؛ اخبار مکه، ج ۱، ص ۱۱۳.
  10. فتوح البلدان، ص ۶۱؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۳۶۱؛ اخبار مکه، ج ۱، ص ۱۱۳.
  11. تاریخ یعقوبى، ج ۱، ص ۲۴۲؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۶۲؛ المنمق، ص ۴۲.
  12. تاریخ یعقوبى، ج ۱، ص ۲۴۴؛ المحبر، ص ۱۶۳؛ المنمق، ص ۴۴.
  13. تفسیر قرطبى، ج ۲۰، ص ۱۳۹؛ مبهمات القرآن، ج ۲، ص ۷۴۵؛ مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۸۲۹.
  14. الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۶۲.
  15. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۲۵۲؛ سبل الهدى، ج ۱، ص ۲۶۸.
  16. البدء والتاریخ، ج ۴، ص ۱۱۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۶۲؛ التاریخ الکبیر، ج ۱، ص ۴.
  17. الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۶۵؛ البدایة والنهایه، ج ۲، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۲؛ السیرة‌‌النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۱۰۶.
  18. تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۵۰۱.
  19. تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۲۴۷ ـ ۲۴۹.
  20. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۹۶ ـ ۹۹؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۷۴ ـ ۷۵.
  21. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۹۶ ـ ۹۹؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۷۴ ـ ۷۵.
  22. الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۷۶؛ جمهرة انساب العرب، ص ۱۵.
  23. المحبر، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۶؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۳۳۷.
  24. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۱۵۰ ـ ۱۵۱.
  25. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۱؛ العدد القویه، ص ۱۳۶.
  26. المنمق، ص ۵۳؛ القول الجازم، ص ۱۵۶.
  27. (سوره ابراهیم/۱۴،۳۵)
  28. القول الجازم، ص ۱۵۶.
  29. کنزالدرر، ج ۴، ص ۵۳؛ القول الجازم، ص ۱۵۷؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۷۵.
  30. الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۱۰۳؛ الاغانى، ج ۱۷، ص ۲۹۰؛ المحبر، ص ۱۶۷.
  31. ذخائر العقبى، ص ۱۵؛ القول الجازم، ص ۱۵۷.
  32. المنمق، ص ۴۱.
  33. المنمق، ص ۳۸۶؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۵۱؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۴.
  34. (سوره انعام/۶،۲۶)
  35. تفسیر قمى، ج ۱، ص ۲۲۴؛ الصافى، ج ۲، ص ۱۱۴؛ نورالثقلین، ج ۱، ص ۷۰۹.
  36. ذخائر العقبى، ص ۲۲۲؛ تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۲۲۶.
  37. ذخائرالعقبى، ص ۱۹۱.
  38. (سوره شعراء/۲۶،۲۱۴)
  39. جامع‌‌البیان، مج ۱۱، ج ۱۹، ص ۱۴۸؛ مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۲۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۳۶۳.
  40. السیر والمغازى، ص ۱۴۶؛ مجمع‌‌البیان، ج ۷، ص ۳۲۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۳۶۳.
  41. شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۴۲۶؛ الارشاد، ص ۲۵.
  42. تفسیر فرات الکوفى، ص ۵۴۶؛ مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۶۹۳؛ الصافى، ج ۵، ص ۳۰۲.
  43. شرح نهج البلاغه، ج ۱۹، ص ۲۱۰؛ الدرالمنثور، ج ۴، ص ۳۲۸ ـ ۳۳۰؛ القول الجازم، ص ۱۵۳.
  44. الخصال، ج ۱، ص ۶۲؛ قرب الاسناد، ص ۲۳؛ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۱۲۱.
  45. جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۸؛ المغنى، ج ۲، ص ۷۱۴؛ المحلى، ج ۷، ص ۳۲۷.

منابع