مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

واقعه سقیفه بنی ساعده: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (8پروژه: رتبه بندی، اولویت بندی ، سنجش کیفی)
 
(۵۹ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
''' واقعه سقیفه '''  به واقعه و جریانی گفته می شود که در آن مسیر خلافت در اسلام عوض شد و خلافتی که حق [[علی بن ابی طالب ]] (علیه السلام) بود و پیامبر ( صل الله علیه و آله) به دفعات متعدد و در مناسبت های مختلف مانند [[ غدیر خم ]] آن را به همگان اعلام کرده بودند، از ایشان گرفته شد و به افراد دیگری واگذار گردید.
+
{{عالی}}
== اتفاقات قبل از شهادت پیامبر ==
+
''' واقعه سقیفه '''  به واقعه و جریانی گفته می شود که در آن مسیر [[خلافت]] در اسلام عوض شد و خلافتی که حق [[امام علی علیه السلام|علی بن ابی طالب]] (علیه السلام) بود و [[پیامبر اسلام|پیامبر]] (صلی الله علیه و آله) به دفعات متعدد و در مناسبت های مختلف مانند [[ غدیر خم ]] آن را به همگان اعلام کرده بودند، از ایشان گرفته شد و به افراد دیگری واگذار گردید.
=== [[سریه اسامه بن زید]] ===
 
در ماه های آخر عمر گوهربار رسول خدا (صل الله علیه و آله) ایشان تصمیم گرفتند که سپاهی به منطقه موته، به فرستند. به همین دلیل به تمام بزرگان [[ مهاجرین ]] و [[ انصار ]] دستور دادند تا به همراهی سپاهی به فرماندهی جوانی هجده ساله به نام اسامه بن زید به آنجا بروند و در پایان به دلیل کارشکنی بعضی  از مسلمانان  برای نرفتن به همراه سپاه فرمودند : هرکس که از رفتن به همراه سپاه اجتناب ورزد، خدا او را لعنت کند. <ref> (( لَعَنَ الله مَن تَخَلَّفَ عَن جَیِش اُسامَه)). شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 52 </ref>
 
=== [[ حدیث قلم و قرطاس ]] ===
 
در آخرین پنجشنبه عمر رسول خدا ( صل الله علیه و آله ) ، عده ای از اصحاب در منزل ایشان به دور حضرتش حضور داتشند. در این هنگام رسول خدا (صل الله علیه و آله) فرمودند: « کاغذ و قلمی برایم بیاورید تا نوشته ای برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.»<ref> طبقات ابن سعد ج 2 ق 2 ص 37 ، کنزالعمال ج 3 / ص 138  </ref> سپس عمر بن خطّاب گفت :«همانا مرض بر مشاعر رسول خدا (صل الله علیه و آله) چیره گشته، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ماکافی است!»
 
اختلاف و گفتگو میان مردمی که در خانه بودند درافتاد،و بعضی هم با عمر هم صدا شدند. چون سخنان یاوه زیاد گفته شد و دامنه اختلافات بالا گرفت ، رسول خدا « صل الله عیه و آله ) فرمودند:« از نزد من برخیزید که در حضور من جدال و اختلاف شایسته نیست.» <ref> صحیح بخاری ج 1 ص 22 باب کتابه العلم ، مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 2992 و طبقات ابن سعد ج 2 ص 244 </ref>
 
=== آخرین نماز پیامبر (صل الله علیه و آله) ===
 
روز دوشنبه به هنگام نماز صبح بلال طبق عادت اذان گفت و به درب «الصلاة الصلاة رحمكم اللّه » منزل پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه از شدت درد توانائى راه رفتن را نداشتند و گاهى از حال مى رفتند ، به بلال فرمودند:«كسى را بگوئيد تا با مردم نماز بخواند»<ref> سیره ابن هشام ج 4 ص 302  </ref> علّت اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را براى امامتِ نماز معيّن نكردند به دو جهت بود:
 
# سر مبارك حضرت صلى الله عليه و آله بر بالين حضرت على عليه السلام بودو حضرت على عليه السلام در آن حالت نمى توانست در مسجد براى امامت حاضر شوند<ref>  بحار الانوار 22 / 458؛ كنز العمّال 6 / 400 ؛ مستدرك حاكم 3/ 138 ؛ طبقات ابن سعد2/263 </ref> .
 
# جهت دوم اينكه گروه مهاجرين و انصار همگى مى بايست در سپاه اُسامه مى بودند ، لذا حضرت كسى را معيّن نكردند و فقط فرمودند: « كسى را بگوئيد تا با مردم نماز بخواند»اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آل از منزل عايشه بدين صورت خارج شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند : «ابوبكر راامر كنيد تا با مردم نماز بگذارد!!»  <ref>البدء و التاريخ  60/5؛ الكامل ابن اثير  2/186؛ تاريخ طبرى 3/64 </ref>حفصه گفت : «عمر را امر كنيد تا با مردم نماز بگذارد!» وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله صداى اين دو زن را شنيد که چگونه در به امامت رساندن پدرانشان تلاش مى كنند ، دانست اين دو نفر (ابوبكر و عمر) در مدينه هستند و حال آنكه حضرت صلى الله عليه و آله دستور داده بود تمام مهاجرين و انصار با سپاه اُسامه به نواحى روم بروند ، و حتى پيامبر صلى الله عليه و آله كسانى را كه از دستورات اُسامه سرپيچى كنند نفرين فرمودند،به همين جهت حضرت صلى الله عليه و آله براى دفع فتنه ها قصد كردند به مسجد بروند و چون كه توانائى راه رفتن را نداشتند على عليه السلام را صدا زدند ، حضرت على عليه السلام و فضل بن عباس زير بغلهاى ايشان را گرفته و به مسجد آوردند .
 
بيمارى حضرت به حدّى شديد بود كه پاهاى مباركشان بر روى زمين كشيده مى شد. <ref> تاريخ طبرى 3/64  </ref>ابوبكر در مسجد مشغول امامت جماعت بود كه حضرت وارد مسجد شدند ، پس با دستان مبارك به ابوبكر اشاره كردند كه از محراب كنار برود و حضرت خودشان به محراب رفته و از ابتدا نماز را به صورت نشسته با مردم اقامه نمودند .<ref> برای اطلاعت بیشتر روجوع شود به کتاب سقیفه علامه سید مرتضی عسکری </ref>
 
طبيعى است كسى كه توانائى راه رفتن ندارد و علاوه بر اينكه با كمك دو نفر به مسجد آمده و از شدت درد ، پاهايش روى زمين كشيده مى شد آيا توانائى و قدرت ايستادن در محراب عبادت را دارد تا بتواند ايستاده با مردم نماز بخواند ؟ ! از جهتى ضرورتِ دفعِ فتنه هاى فتنه گران اقتضا می کرد  تا حضرت شخصا در مسجد حضور يابند و به كسانى كه در مسجد حاضر بودند بفهماند كه ابوبكر به امر حضرت به نماز نايستاده است . در ضمن آيا كسى كه مورد لعن و نفرين رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد ( چون كه حضرت كسانى را كه از لشكر اُسامه سرپيچى كنند لعنت كردند و ابوبكر و عمر از كسانى بودند كه از دستورات اُسامه سرپيچى كردند ) شايستگى
 
امامت جماعت را دارد ؟ تا چه رسد به زعامت و خلافت بر جامعه اسلامى ؟ پس با توجه به ضرورتهاى آن روز ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله مجبور شدند براى دفع فتنه ها ، به مسجد بيايند و نماز را نشسته بخوانند.
 
== بعد از [[ شهادت پیامبر]] ( صل الله علیه و آله ) ==
 
=== انکار فوت پیامبر (صل الله  علیه و آله) توسط [[عمر بن خطاب]] ===
 
رسول خدا (صل الله علیه و آله) در ظهر روز دوشنبه چشم از دنیا فروبست( به [[شهادت پیامبر|شهادت]] رسید ) در حالی که عمر در مدینه  و ابوبکر در منزل شخصی خود در سنح  بود.<ref> سنح در مشرق مدینه بود و یک میل با مدینه فاصله داشت. </ref>
 
عایشه گوید: عمر پس از آنکه اجازه گرفت،به حجره رسول خدا (صل الله علیه و آله) وارد شد و پارچه ای را که بر رخسار رسول خدا(صل الله علیه و آله) کشیده شده بود به کنار زد و فریاد زد « آه رسول خدا (صل الله علیه و آله) چه سخت بیهوش افتاده است!» و همچنین گفت : « .... رسول خدا(صل الله علیه و آله) هرگز نخواهد مرد تا منافقان را نیست و نابود کند!» 
 
او به این مقدار اکتفا نکرد و هرکس را که از مرگ رسول خدا(صل الله علیه و آله) صحبت می کرد تهدید به قتل نموده و می گفت : « مردمی از منافقین گمان می کنند رسول خدا (صل الله علیه و آله) از دنیا رفته ؛ چنین نیست و رسول خدا (صل الله علیه و آله) نمرده است، بلکه مانند: موسی بن عمران (علیه السلام)  که چهل روز از چشم مردم غایب شد و بازگشت ؛ و درباره اش گفته اند که مرده است،رسول خدا (صل الله علیه و آله) نیز به نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند که باز می گردد و دست و پای آنان را که گمان می برند او مرده است قطع خواهد نمود.  و هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را قطع خواهم نمود! رسول خدا(صل الله علیه و آله)به آسمان رفته است»
 
عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و بعضی از اصحاب با خواندن آیه 144 سوره آل عمران « و ما محمد قدخلت من قبل الرسل .....» سعی کردند او را آرام کنند ولی اثر نبخشید  تا اینکه ابوبکر از راه رسید و همان آیاتی را که دیگران برای عمر خوانده بودند را برای او خواند و او آرام شد و نشست !  و سپس گفت :« این آیاتی که خواندی آیا از قرآن بود ؟!» و ابوبکر گفت « آری.»
 
  
[[سعد بن عباده]]، رئيس انصار مدينه (كه در آن اجتماع حاضر بود). به فرزندش قيس‌ يا به يكى ديگر از فرزندانش گفت: من به خاطر بيمارى كه دارم نمى‌ توانم سخنم را به گوش مردم برسانم ولى تو سخن مرا بشنو و به گوش مردم برسان.
+
==رد پاهای برنامه ریزی قبلی برای غصب خلافت==
 +
برخی از اتفاقاتی که نزدیک به رحلت پیامبر اکرم (ص) به وقوع پیوست نشان می دهد که گروهی در حال برنامه ریزی برای تصرف خلافت بعد از پیامبر اکرم (ص) بودند:
  
بدين ترتيب سعد بن عباده سخن مى‌ گفت و فرزندش جمله جمله گفتار او را با صداى رسا و بلند به گوش مردم مى‌ رسانيد. سخنان وى در آن روز پس از حمد و ثناى الهى اين بود كه گفت: اى گروه انصار آن سابقه و فضيلتى كه شما در دين اسلام داريد هيچ يك از قبايل داراى چنين سابقه و فضيلتى نيستند. پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله بيش از ده سال در ميان قوم خود ماند و آنها را به پرستش خداى رحمان و دورى از بتان دعوت نمود و جز اندكى به وى [[ايمان]] نياوردند و به خدا سوگند قدرت نداشتند كه از رسول خدا دفاع كنند و آيين او را قدرت بخشند و دشمنان او را دفع كنند.
+
===[[سریه اسامه بن زید|لشکر اسامه]]===
  
تا وقتى كه خدا درباره شما بهترين فضيلت را اراده فرمود و اين بزرگوارى و كرامت را به سوى شما سوق داد و شما را مخصوص به آيين خود گردانيد و ايمان بدو و به رسولش را روزى شما گردانيد و نيرومند كردن دين و جهاد با دشمنانش را بدست‌ شما سپرد.
+
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ماه های آخر عمر تصمیم گرفتند که سپاهی به منطقه [[جنگ موته|موته]]، بفرستند. به همین دلیل به تمام بزرگان [[ مهاجرین ]] و [[ انصار ]] دستور دادند تا به همراهی سپاهی به فرماندهی جوانی هجده ساله به نام [[اسامة بن ‌زيد|اسامه بن زید]] به آنجا بروند و در پایان به دلیل کارشکنی بعضی  از مسلمانان  برای نرفتن به همراه سپاه فرمودند: هرکس که از رفتن به همراه سپاه اجتناب ورزد، خدا او را لعنت کند. <ref> (( لَعَنَ الله مَن تَخَلَّفَ عَن جَیِش اُسامَه)). شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 52 </ref>
  
و شما سخت‌ ترين مردمان در برابر متخلفين بوديد و در برابر دشمنان دين كوشاتر از ديگران بوديد تا سرانجام خواه ناخواه در برابر فرمان خدا تسليم شده و گردن نهادند و خدا بدست‌ شما وعده ‌اى را كه به پيغمبرش داده بود، عملى كرد و عرب در برابر شمشير شما خاضع شد.
+
[[ابن حجرعسقلانی|إبن حجر عسقلاني]] (م852) است كه از استوانه‌هاي علمي و رجالي [[اهل سنت]] می‌باشد در شرحش بر [[صحیح بخاری|صحيح بخاري]] (كه از مهمترين و بهترين و معتبرترين شروح بر صحيح بخاري است) تصریح می کند که شخصيت‌هاي بزرگ مهاجرين و انصار همچون [[ابوبکر|أبوبكر]]، [[عمر بن خطاب|عمر]]، [[أبو عبيده جراح]]، سعد، سعيد و قتاده و همه بودند. و می گوید اينها در رابطه با فرماندهي أسامه اشكال تراشي كردند. <ref>فتح الباري في شرح صحيح البخاري ج8، ص115، باب بعث النبي صلي الله عليه و سلم أسامة بن زيد في مرضه الذي توفي فيه</ref>
  
آنگاه خداوند پيغمبر را از ميان شما برد در حالى كه او از شما خشنود بود و كمال رضايت را داشت، پس متوجه باشيد كه خلافت او حق مسلم شماست و كار را بدست گيريد و سستى در اين باره به خود راه ندهيد كه شما از هر كسى بدان سزاوارتر و شايسته ‌تر هستيد!
+
اما علی رغم تاکید پیامبر بر شتاب در حرکت سپاه، آنان نه‌تنها در زمان حیات رسول خدا حرکت نکردند، بلکه تا یک ماه پس از رحلت آن حضرت نیز سستی نشان دادند.
  
سخن سعد بن عباده به پايان رسيد و انصار همگى سخن او را پذيرفته و گفتند: راى صحيح و سخن حق همين است و ما از دستور تو سرپيچى نخواهيم كرد و رهبرى را به تو خواهيم سپرد و تو را كفايت نموده و مورد قبول مردمان شايسته و باايمان نيز خواهى بود.
+
[[شیخ مفید]] داستان تخلف ابوبکر و عمر از سپاه اسامه را چنین نقل می‌کند:
 +
«پیامبر دستور داده بود، ابوبکر و عمر به سپاه اسامه ملحق شوند ولی از تخلف و سرپیچی آن‌ها اطلاعی نداشت. زمانی که متوجه شد [[عایشه]] و [[حفصه دختر عمر بن خطاب|حفصه]] در تلاش برای امام جماعت قرار دادن پدران خود هستند؛ از تخلف آن‌ها اطلاع یافت».<ref>شیخ مفید،  الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ۱۴۱۳ق، ج ۱، ص ۱۸۳.</ref>
 +
 
 +
===[[ حدیث قلم و قرطاس ]]===
 +
در آخرین پنجشنبه عمر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله )، عده ای از [[صحابی|اصحاب]] در منزل ایشان به دور حضرتش حضور داشتند. در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «کاغذ و قلمی برایم بیاورید تا نوشته ای برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.»<ref> طبقات ابن سعد ج 2 ق 2 ص 37 ، کنزالعمال ج 3 / ص 138  </ref> سپس عمر بن خطّاب گفت: «همانا مرض بر مشاعر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چیره گشته، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ماکافی است!»
 +
 
 +
اختلاف و گفتگو میان مردمی که در خانه بودند درافتاد، و بعضی هم با عمر هم صدا شدند. چون سخنان یاوه زیاد گفته شد و دامنه اختلافات بالا گرفت، رسول خدا (صلی الله عیه و آله) فرمودند: «از نزد من برخیزید که در حضور من جدال و اختلاف شایسته نیست.» <ref> صحیح بخاری ج 1 ص 22 باب کتابه العلم ، مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 2992 و طبقات ابن سعد ج 2 ص 244 </ref>
 +
===اقدام ابوبکر برای خواندن نماز به جای پیامبر (ص)===
 +
در برخی کتب اهل سنت همچون صحيح بخارى و مسند أبي عوانة، از عايشه روايت شده است که:
 +
 
 +
زمانى كه پيامبر خدا (ص) بيمار شد (همان بيمارى‌اى كه منجر به وفاتش شد) ، هنگامى كه وقت نماز شد، فرمود: «به ابو بكر، امر كنيد تا با مردم، نماز بگزارد» . . . . پس ابو بكر، خارج شد و به نماز ايستاد. در آن هنگام، براى ايشان، اندكى سبُكى حاصل شد. لذا از جا برخاست و در حالى كه به خاطر ضعف، به دو مرد، تكيه كرده بود، به مسجد رفت. گويا هم اكنون پاهاى ايشان را كه به علّت ناتوانى بر اثر بيمارى به زمين كشيده مى‌شد، مى‌بينم. . . . پس ايشان، پيش رفته، كنار ابو بكر نشست. <ref>عسکری، مرتضی، آخرین نماز پیامبر، ج1، ص 86، به نقل از صحيح بخارى، ج1، ص85-86 و مسند أبى عوانة، ج2، ص115.</ref>
 +
 
 +
اما این روایت را نمی توان قبول نمود چرا که ابوبکر یکی از کسانی بوده است که به همراه دیگران از فرمان پیامبر مبنی بر حرکت سپاه اسامه تخطی نموده بوده است. و قابل پذیرش نیست که پیامبر چنین کسی را جانشین خود برای اقامه نماز نماید.
 +
 
 +
سیّد رضیّ در مورد حقیقت این ماجرا در کتاب [[خصائص الائمه]] روایتی از ابوموسی ضریر بجلّی از [[امام رضا علیه السلام|امام رضا]] (ع) بدین صورت نقل می نماید:
 +
 
 +
به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! مردم زیاد می‌گویند که پیامبر اکرم (ص) ابوبکر را امر به نماز نمود؛ سپس به عمر دستور (به نماز) داد! حضرت سکوتی طولانی کرد؛ سپس فرمود: آن‌گونه که مردم می‌گویند، نیست؛ ولکن تو ای عیسی! خیلی راجع به امور بحث می‌کنی و تا کشف نکنی، راضی نمی‌شوی. گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد، غیر از شما از چه کسی مسائل دینم را سؤال کنم و بپرسم چیزی را که به نفع آخرتم باشد و نفسم با آن هدایت شود و ترسم که غیر تو مرا در جواب سوالهایم گمراه کند. پس فرمود: هنگامی که بیماری رسول خدا (ص) سخت شد، علی (ع) را خواست و سر خود را در دامن او گذاشت و از هوش رفت؛ وقت نماز فرا رسید و اذان آن گفته شد؛ عایشه بیرون رفت و گفت: ای عمر! بیرون شو و برای مردم نماز بخوان. عمر به او گفت: پدرت از من سزاوارتر است! عایشه گفت: راست است، امّا او مرد نرم خویی است و دوست ندارم به مخالفت با او برخیزند! پس تو برای آنان نماز بخوان. عمر به او گفت: ابوبکر نماز بخواند؛ اگر کسی حرکتی کند یا به او حمله نماید، من از او حمایت می‌کنم در حالی که رسول خدا بیهوش است و گمان نمی‌کنم به هوش آید و آن مرد (علی) به او مشغول است و نمی‌تواند از او جدا شود؛ پس قبل از این که به هوش آید، نماز را بخوانید، زیرا بیم آن دارم که اگر به هوش آید، علی را به اقامه‌ی نماز امر کند و من، شب گذشته صحبت‌های آهسته او را شنیدم که به علی می‌گفت: الصلاه الصلاه (نماز را، نماز را).
  
و پس از اين سخنان به گفتگو پرداختند كه اگر [[مهاجرين]] از [[قريش]] آن را نپذيرفته بگويند: ماييم هجرت كنندگان در دين و اصحاب و ياران نخستين رسول خدا و عشيره و نزديكان وى و به چه فضيلت و سابقه ‌اى در امر خلافت آن حضرت با ما به ستيز برخاسته ‌ايد؟ پاسخ آنها را چه بگوييم؟
+
امام فرمود: ابوبکر بیرون آمد که برای مردم نماز بخواند و مردم گمان کردند به فرمان رسول خدا (ص) است؛ هنوز تکبیر نگفته بود که رسول خدا (ص) به هوش آمد و فرمود: عمویم [[عباس بن عبدالمطلب|عبّاس]] را فرا بخوانید. او را صدا کردند، پس عبّاس و علی (ع) حضرت را حمل کردند تا به مسجد در آمد و برای مردم نماز خواند در حالی که نشسته بود. <ref>خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، سید رضی، آستان قدس رضوی، 1406 قمری، ص73</ref>
  
دسته ‌اى گفتند: ما بدان ها مى‌ گوييم: ما را امير و فرمانروايى باشد و شما را امير و فرمانروايى (ما پيرو فرمانرواى خود و شما نيز تابع امير خود)؟ و ما از آنها جز اين را نخواهيم پذيرفت، زيرا همان فضيلتى را كه آنها در هجرت دارند ما نيز در جاى دادن به آنها و يارى پيغمبر داريم و هر چه درباره آنها در كتاب خدا آمده درباره ما نيز آمده و نازل گشته و سرانجام هر فضيلتى را كه به رخ ما بكشند و بشمارند ما نيز همانند آن فضيلت را براى آنها شماره خواهيم كرد و ما هرگز حق مسلم خود را به آنها نخواهيم داد و آخرين گذشت ما همين است كه ما را امير و فرمانروايى باشد و آنها هم براى خود اميرى داشته باشند!
+
===انکار وفات پیامبر (صلی الله  علیه و آله) توسط عمر بن خطاب===
 +
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ظهر روز دوشنبه چشم از دنیا فروبست ( به [[شهادت]] رسید ) در حالی که عمر در مدینه و ابوبکر در منزل شخصی خود در سنح بود. <ref> سنح در مشرق مدینه بود و یک میل با مدینه فاصله داشت. </ref>
  
سعد بن عباده كه سخن آنها را شنيد گفت: اين نخستين سستى و شكست است!
+
عایشه گوید: عمر پس از آنکه اجازه گرفت، به حجره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شد و پارچه ای را که بر رخسار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کشیده شده بود به کنار زد و فریاد زد «آه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه سخت بیهوش افتاده است!» و همچنین گفت: «.... رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هرگز نخواهد مرد تا منافقان را نیست و نابود کند!»
 +
 +
او به این مقدار اکتفا نکرد و هرکس را که از مرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صحبت می کرد تهدید به قتل نموده و می گفت: «مردمی از منافقین گمان می کنند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته ؛ چنین نیست و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمرده است، بلکه مانند: [[حضرت موسی علیه السلام|موسی بن عمران]] (علیه السلام)  که چهل روز از چشم مردم غایب شد و بازگشت ؛ و درباره اش گفته اند که مرده است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز به نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند که باز می گردد و دست و پای آنان را که گمان می برند او مرده است قطع خواهد نمود.<ref> تاریخ یعقوبی ج2/95 ،طبری ج2/442  </ref> و هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را قطع خواهم نمود! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به آسمان رفته است».
  
در اين وقت‌ خبر به گوش عمر رسيد (و از جريان اجتماع انصار در سقيفه و گفتگوى سعد بن عباده و مردم ديگر مطلع گرديد) و بلادرنگ به منزل [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله آمده و ديد ابوبكر در خانه رسول خداست و على علیه السلام به تجهيز رسول خدا مشغول است.
+
عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و بعضی از اصحاب با خواندن آیه «وَ مَا محَُمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنقَلِبْ عَلىَ‌ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضرَُّ اللَّهَ شَيًْا وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِين»<ref> سوره آل عمران آیه 144 </ref> سعی کردند او را آرام کنند ولی اثر نبخشید<ref> طبقات ابن سعد ج2/ق2/ص57 و سیره حلبیه ج3 / ص 390-391 </ref>  تا اینکه ابوبکر از راه رسید و همان آیاتی را که دیگران برای عمر خوانده بودند را برای او خواند و او آرام شد و نشست!<ref> کنز العمال ج4/حدیث 1092 </ref> و سپس گفت: «این آیاتی که خواندی آیا از قرآن بود؟!» و ابوبکر گفت «آری.» <ref> طبقات ابن سعد ج2/ق2/54 ،تایخ طبری ج2/ ص 444 و سیره حلبیه ج3/ص 392  </ref>
  
و كسى كه خبر انصار را به اطلاع عمر رسانيد [[معن بن عدى]]<ref>معن بن عدى از انصار [[مدينه]] بود كه در عقبه - هنگام بيعت فرستادگان مدينه در [[مكه]] - حاضر بود و مردى ساده ‌دل و باايمان بود. ولى چون از قبيله اوس و از [[بنى عمرو بن عوف]] بود و [[سعد بن عباده]] رئيس خزرج بود و ميان اين دو قبيله اختلاف و حسادت وجود داشت و در صفحات آينده خواهيم خواند كه يكى از انگيزه‌ هاى بيعت انصار با ابوبكر همين اختلاف و حسادت ميان اين دو قبيله بود. از اين رو معن بن عدى خود را به [[عمر]] رسانده و ماجرا را به اطلاع او رسانيد. براى اطلاع بيشتر از نسب معن بن عدى و بيعت اوسيان و خزرجيان در عقبه به سيره ابن هشام، ج1، ص454 به بعد مراجعه كنيد.</ref> بود كه نزد عمر آمد و دست او را گرفته و بدو گفت: برخيز.
+
==سقیفه بنی ساعده==
  
عمر گفت: من اكنون سرگرم كارى دگر هستم؟ معن گفت: چاره ‌اى نيست و چون عمر از جا برخاست. معن گفت: گروهى از انصار در سقيفه بنى ساعده گرد هم آمده و سعد بن عباده هم در ميان ايشان است و آنها به دور او مى‌ چرخند و بدو مى‌ گويند: اميد ما تو و فرزندان توست و جمعى از بزرگان آنها (يعنى [[قبيله خزرج]]) نيز با آنها هستند و من ترس آن را دارم كه فتنه‌ اى برپا شود! اكنون بنگر تا چه انديشى و جريان را به برادران مهاجر خود بگو و براى خود فكرى بكنيد كه اين گونه كه من مى‌ بينم دريچه فتنه و آشوب باز شده مگر آن كه خدا آن را مسدود كند و ببندد.
+
بعد از آنکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شهادت رسیدند، [[انصار]] تصمیم گرفتند تا ریئس قبیله [[خزرج]] را، که [[سعد بن عباده]] خزرجی نام داشت به خلافت برسانند. به همین دلیل همه ی آنها در سقیفه ای که در کنار خانه سعد بود و به سقیفه بنی ساعده شهرت داشت ، جمع شدند. از مهاجران هم تنها سه نفر از این اتفاق با خبر شدند که این سه نفر ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح بودند ، که به همراه هم در سقیفه حاضر شدند.
  
عمر با شنيدن اين خبر سخت نگران شده خود را به ابوبكر رسانيد و دست او را گرفته گفت: برخيز! ابوبكر پرسيد: تا رسول خدا را به خاك نسپرده‌ ايم كجا برويم؟ مرا واگذار! عمر گفت: چاره‌اى نيست‌ بايد برخيزى و ما دوباره باز خواهيم گشت. ابوبكر به همراه عمر برخاست و چون عمر ماجراى سقيفه را براى او نقل كرد سخت مضطرب شد و با شتاب تمام به سوى سقيفه آمده و مردانى از اشراف انصار را كه [[سعد بن عباده]] هم در حال بيمارى در ميان شان بود، مشاهده كردند.
+
===مخالفان خلافت سعد بن عباده از انصار===
  
عمر خواست لب به سخن بگشايد و مى‌ خواست كار را براى ابوبكر آماده سازد ولى ابوبكر جلوى او را گرفته و گفت: بگذار من سخن گويم و تو نيز هر چه خواستى بعد از من بگوى.
+
#انصاری که معتقد به خلافت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بودند. مانند : ابوایوب انصاری ، سهل بن حنیف و ....
 +
#انصاری که از قبیله [[اوس]] بودند و به دلیل اختلافاتی که قبل از اسلام با خزرج داشتند، به هیچ عنوان نمی خواستند که افتخار خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خزرجی ها برسد.
 +
#بعضی از سران خزرج مانند بشیر بن سعد که به دلیل حسادت حاضر به خلافت سعد بن عباده نبودند.
  
ابوبكر لب به سخن گشوده و پس از ذكر [[شهادت]] گفت: خداى عزوجل محمد را به هدايت و دين حق مبعوث فرمود و مردم را به [[اسلام]] دعوت كرد و خدا دلها و افكار ما را بدو راهنمايى نمود، آن را پذيرفتيم و مردم ديگر به دنبال ما مسلمان شدند و ما عشيره و فاميل [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله هستيم از نظر نسب و نژاد بهترين نسب ها را داريم و قريش در هر قبيله از قبايل عرب پيوندى از خويش دارد.
+
===گفت و گوهای انجام شده در سقیفه===
 +
سعد بن عباده، رئيس انصار مدينه (كه در آن اجتماع حاضر بود) به فرزندش قيس‌ يا به يكى ديگر از فرزندانش گفت: من به خاطر بيمارى كه دارم نمى‌ توانم سخنم را به گوش مردم برسانم ولى تو سخن مرا بشنو و به گوش مردم برسان. بدين ترتيب سعد بن عباده سخن مى‌ گفت و فرزندش جمله جمله گفتار او را با صداى رسا و بلند به گوش مردم مى‌ رسانيد. سخنان وى در آن روز پس از حمد و ثناى الهى اين بود كه گفت: اى گروه انصار آن سابقه و فضيلتى كه شما در دين اسلام داريد هيچ يك از قبايل داراى چنين سابقه و فضيلتى نيستند. پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله بيش از ده سال در ميان قوم خود ماند و آنها را به پرستش خداى رحمان و دورى از بتان دعوت نمود و جز اندكى به وى ايمان نياوردند و به خدا سوگند قدرت نداشتند كه از رسول خدا دفاع كنند و آيين او را قدرت بخشند و دشمنان او را دفع كنند. تا وقتى كه خدا درباره شما بهترين فضيلت را اراده فرمود و اين بزرگوارى و كرامت را به سوى شما سوق داد و شما را مخصوص به آيين خود گردانيد و ايمان بدو و به رسولش را روزى شما گردانيد و نيرومند كردن دين و جهاد با دشمنانش را بدست‌ شما سپرد.و شما سخت‌ ترين مردمان در برابر متخلفين بوديد و در برابر دشمنان دين كوشاتر از ديگران بوديد تا سرانجام خواه ناخواه در برابر فرمان خدا تسليم شده و گردن نهادند و خدا بدست‌ شما وعده ‌اى را كه به پيغمبرش داده بود، عملى كرد و عرب در برابر شمشير شما خاضع شد.آنگاه خداوند پيغمبر را از ميان شما برد در حالى كه او از شما خشنود بود و كمال رضايت را داشت، پس متوجه باشيد كه خلافت او حق مسلم شماست و كار را بدست گيريد و سستى در اين باره به خود راه ندهيد كه شما از هر كسى بدان سزاوارتر و شايسته ‌تر هستيد!
  
شما نيز انصار و ياران خدا هستيد كه پيغمبر خدا را يارى كرده و پشت‌ سر او بوديد و برادران ما در كتاب خدا و در دين و در هر خير ديگرى كه ما در آن هستيم شريك‌ ما هستيد و شما محبوب ترين مردم در نزد ما و گرامى‌ ترين آنها بر ما هستيد و از هر كس شايسته‌ تر هستيد تا در برابر مقدرات الهى راضى بوده و در مقابل مقامى را كه خداوند براى برادران مهاجر شما مقرر فرموده تسليم باشيد، از هر كس سزاوارتريد كه به برادران مهاجر خود رشك نبريد، شما همانها هستيد كه در هنگام سختى از دارايى خود صرفنظر كرديد و [[مهاجران]] را بر خود مقدم داشته و نسبت‌ به آنها ايثار نموديد.
+
سخن سعد بن عباده به پايان رسيد و انصار همگى سخن او را پذيرفته و گفتند: راى صحيح و سخن حق همين است و ما از دستور تو سرپيچى نخواهيم كرد و رهبرى را به تو خواهيم سپرد و تو را كفايت نموده و مورد قبول مردمان شايسته و باايمان نيز خواهى بود.
 +
و پس از اين سخنان به گفتگو پرداختند كه اگر [[مهاجرین|مهاجرين]] از قريش آن را نپذيرفته بگويند: ماييم هجرت كنندگان در دين و اصحاب و ياران نخستين رسول خدا و عشيره و نزديكان وى و به چه فضيلت و سابقه ‌اى در امر خلافت آن حضرت با ما به ستيز برخاسته ‌ايد؟ پاسخ آنها را چه بگوييم؟
  
و اكنون نيز سزاوارتريد كه جلوى شكستن اين آيين و به هم ريختگى آن را گرفته و نگذاريد كه اين كار بدست‌ شما انجام شود؟! و من اينك شما را به سوى ابى عبيده<ref>معلوم مى‌ شود ابوعبيده جراح نيز كه از مهاجرين است‌ باخبر شده و خود را بدان جا رسانده بود و يا روى توطئه و نقشه قبلى خبرش كرده بودند.</ref> و عمر دعوت مى‌ كنم (كه يكى از آن دو را به خلافت‌ برگزينيد) كه من هر دوى آنها را براى خلافت و رهبرى پسنديده‌ام و هر دوى آنها شايستگى آن را دارند.
+
دسته ‌اى گفتند: ما بدان ها مى‌ گوييم: ما را امير و فرمانروايى باشد و شما را امير و فرمانروايى (ما پيرو فرمانرواى خود و شما نيز تابع امير خود)؟ و ما از آنها جز اين را نخواهيم پذيرفت، زيرا همان فضيلتى را كه آنها در هجرت دارند ما نيز در جاى دادن به آنها و يارى پيغمبر داريم و هر چه درباره آنها در كتاب خدا آمده درباره ما نيز آمده و نازل گشته و سرانجام هر فضيلتى را كه به رخ ما بكشند و بشمارند ما نيز همانند آن فضيلت را براى آنها شماره خواهيم كرد و ما هرگز حق مسلم خود را به آنها نخواهيم داد و آخرين گذشت ما همين است كه ما را امير و فرمانروايى باشد و آنها هم براى خود اميرى داشته باشند! سعد بن عباده كه سخن آنها را شنيد گفت: اين نخستين سستى و شكست است!
  
ابوعبيده و عمر به سخن آمده گفتند: شايسته نيست كسى از تو برتر باشد و تو زيردست او باشى، تويى يار غار پيغمبر و كسى كه رسول خدا تو را مامور نماز كرد<ref>اين متن تاريخ است كه ما ترجمه كرديم وگرنه اصل موضوع ثابت نشده و شايد در جاى ديگر تفصيلا روى آن بحث‌ شود. به طور اجمال بايد گفت: خبر مزبور به گونه‌ هاى مختلفى نقل شده كه با هم متفاوت و موجب ترديد در اصل آن مى‌ گردد، گذشته بر اين كه سند آن بيشتر به [[عايشه]] مى‌ رسد كه خود موجب اتهام در صحت آن و ترديد خواهد بود. براى اطلاع بيشتر در اين باره مى‌ توانيد به [[بحارالانوار]]، ج8، صص 35-28 مراجعه نماييد. كه تازه بر فرض ثبوت نيز دليلى بر خلافت نمى‌ باشد.</ref>و تو شايسته‌تر به امر خلافت هستى.
+
چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید به همراه ابوعبیده جراح شتابان رو به سقیفه نهادند. عمر خواست لب به سخن بگشايد و مى‌ خواست كار را براى ابوبكر آماده سازد ولى ابوبكر جلوى او را گرفته و گفت: بگذار من سخن گويم و تو نيز هر چه خواستى بعد از من بگوى. ابوبكر لب به سخن گشوده و پس از ذكر شهادتین گفت:
  
انصار كه چنان ديدند به سخن آمده گفتند: به خدا ما نسبت‌ به خيرى كه خداوند به سوى شما سوق داده بر شما رشك نخواهيم برد و هيچ كس نزد ما محبوب تر و پسنديده‌تر از شما نيست ولى ما ترس آينده را داريم و بيم آن را داريم كه در آينده كسى متصدى خلافت گردد و مسلط بر كار شود كه نه از ما و نه از شما باشد و از اين رو ما حاضريم با يكى از شما بيعت كنيم مشروط بر اين كه پس از [[مرگ]] او يكى از انصار را به خلافت انتخاب كنيم و چون وى از دنيا رفت‌ يكى از مهاجرين و به همين ترتيب براى هميشه روى و بت ‌يكى از مهاجر و يكى از انصار متصدى امر خلافت‌ باشد و ضمناً موجب تعديل خليفه نيز خواهد شد زيرا اگر قرشى (و مهاجر) خواست منحرف‌ شود، انصارى جلوى او را مى‌ گيرد و بالعكس.
+
خداى عزوجل محمد را به هدايت و دين حق مبعوث فرمود و مردم را به [[اسلام]] دعوت كرد و خدا دلها و افكار ما را بدو راهنمايى نمود، آن را پذيرفتيم و مردم ديگر به دنبال ما مسلمان شدند و ما عشيره و فاميل رسول خدا صلی الله علیه و آله هستيم از نظر نسب و نژاد بهترين نسب ها را داريم و [[قریش|قريش]] در هر قبيله از قبايل عرب پيوندى از خويش دارد. شما نيز انصار و ياران خدا هستيد كه پيغمبر خدا را يارى كرده و پشت‌ سر او بوديد و برادران ما در كتاب خدا و در دين و در هر خير ديگرى كه ما در آن هستيم شريك‌ ما هستيد و شما محبوب ترين مردم در نزد ما و گرامى‌ ترين آنها بر ما هستيد و از هر كس شايسته‌ تر هستيد تا در برابر مقدرات الهى راضى بوده و در مقابل مقامى را كه خداوند براى برادران مهاجر شما مقرر فرموده تسليم باشيد، از هر كس سزاوارتريد كه به برادران مهاجر خود رشك نبريد، شما همانها هستيد كه در هنگام سختى از دارايى خود صرفنظر كرديد و مهاجران را بر خود مقدم داشته و نسبت‌ به آنها ايثار نموديد و کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت. فرمان و حکومت از آن ما ، و مقام و منزلت وزارت از آن شما باشد.  
  
ابوبكر در اين جا برخاست و گفت: هنگامى كه خداى تعالى پيامبر را مبعوث فرمود براى عرب سخت‌ بود كه از آيين پدران خود دست‌ بردارند و از همين رو به مخالفت‌ با او برخاستند و او را به رنج و سختى انداختند و از اين ميان خداوند مهاجرين پيشين از اقوم او را برگزيد تا او را تصديق كرده و بدو [[ايمان]] آورند و در جنگ ها با او مواسات كرده و در برابر آزار دشمنان پايدارى كنند و از زيادى دشمن نهراسيدند، پس آنها بودند نخستين كسى كه خداى را در زمين پرستش كرده و به [[رسول خدا]] ايمان آوردند، آنهايند نزديكان پيغمبر و عترت او و شايسته ‌ترين مردم به خلافت پس از وى و هر كس با آنها در اين باره به ستيز و مخالفت‌ برخيزد ظالم و ستمكار است.
+
انگاه [[حباب بن منذر|حُباب بن مُنذر]] از جای برخاست و خطاب به انصار گفت : ای گروه انصار، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی می کنند و هیچ گردنکشی را زهره ی آن نیست که سر از فرمان شما بتابد. پس ، از دو دستگی و اختلاف به پرهیزید که اختلاف ، کارتان را به تباهی و فساد خواهید کشید و شکست خواهید خورد و ریاست و حکومت از چنگتان به در خواهد شد. اگر اینان زیربار نرفتند و بجز آنچه که از ایشان شنیدند چیزی دیگر نگفتند، در آن صورت ما از میان خودمان فرمانروایی برمی گزینیم و آنها هم برای خودشان امیر انتخاب کنند.  
  
البته از مهاجرين كه بگذريم كسى همتاى شما در فضيلت نيست و براى كسى فضيلت و سابقه ‌اى در اسلام همانند فضيلت و سابقه شما وجود ندارد، پس رهبرى و امارت از آن ما باشد و وزارت و معاونت از شما، بدين ترتيب كه ما بدون مشورت شما كارى نكنيم و اين امتياز را تنها براى شما قائل مى‌ شويم كه هر كارى را خواستيم انجام دهيم با اطلاع و تصويب شما باشد.
+
در اینجا عمر از جای برخاست و گفت:
  
در اين وقت‌ [[حباب بن منذر بن جموح]] <ref>[[حباب بن منذر بن جموح]] از قبيله خزرج و طرفدار سعد بن عباده و خزرجيان بود.</ref> از جا برخاست و گفت: اى گروه انصار زمام كار خود را خودتان در دست‌ بگيريد و بدانيد كه مردم همگى پشت‌ سر شما و زير چتر شما هستند. كسى را جرئت مخالفت‌ با شما نيست و جز دستور شما را نپذيرند، شماييد پناه دهندگان و يارى كنندگان (اسلام و مهاجرين) و هجرت (پيغمبر) به سوى شما انجام شده و اصحاب‌ دار ايمان <ref>اشاره به آيه شريفه‌ «والذين تبوؤ الدار والايمان...» [[سوره حشر]] آيه 9 مى‌ باشد كه در مدح انصار نازل شده.</ref> كه خدا در [[قرآن]] فرموده، شما هستيد.
+
هرگز چنین کار نمی شود و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد. به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سرفرود نخواهد آورد ، در حالی که پیامبرشان از غیر شماست. امّا عرب حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوت و پیامبری باشد مخالفت نخواهد کرد. ما در برابر کسی که به مخالفت با ما برخیزد ، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این که چه کسی حکومت و فرمانروایی محمّد را از چنگ ما بیرون می کند و با ما سر آن به ستیزه و مخالفت بر می خیزد ، در صورتی که ما از بستگان و خاندان او هستیم؟ مگر آن کس که به گمراهی افتاده ، یا به گناه آلوده شده یا به گرداب هلاکت افتاده باشد.
  
به خدا سوگند خداى تعالى آشكارا پرستش نشد جز در پيش شما و در شهر و ديار شما و [[نماز]] به جماعت انجام نشد جز در مساجد شما و [[ايمان]] شناخته نشد جز با شمشيرهاى شما، پس متوجه باشيد كه تمام كارتان را خودتان در دست گيريد و اگر اينان حاضر به امارت شما نيستند پس براى ما اميرى باشد و براى آنها هم اميرى! عمر در اين جا به سخن آمده گفت: هيهات (چه سخن نابجايى) هيچگاه دو شمشير در يك غلاف نگنجد، عرب هيچگاه زير بار فرمانروايى شما نخواهد رفت در صورتى كه پيغمبرشان از شما نيست ولى امارت كسانى را كه نبوت در آنها ظهور كرده و فرمانروايان از آنها بوده مى‌ پذيرد و اين برهان روشن و حجت آشكارى است‌ براى كسى كه با ما به ستيز و نزاع برخيزد.
+
انصار كه چنان ديدند به سخن آمده گفتند: به خدا ما نسبت‌ به خيرى كه خداوند به سوى شما سوق داده بر شما رشك نخواهيم برد و هيچ كس نزد ما محبوب تر و پسنديده‌تر از شما نيست ولى ما ترس آينده را داريم و بيم آن را داريم كه در آينده كسى متصدى خلافت گردد و مسلط بر كار شود كه نه از ما و نه از شما باشد و از اين رو ما حاضريم با يكى از شما بيعت كنيم مشروط بر اين كه پس از مرگ او يكى از انصار را به خلافت انتخاب كنيم و چون وى از دنيا رفت‌ يكى از مهاجرين و به همين ترتيب براى هميشه روى نوبت ‌يكى از مهاجر و يكى از انصار متصدى امر خلافت‌ باشد و ضمناً موجب تعديل خليفه نيز خواهد شد زيرا اگر قرشى (و مهاجر) خواست منحرف‌ شود، انصارى جلوى او را مى‌ گيرد و بالعكس.
  
كيست كه با ما در فرمانروايى محمد و ميراث او به دشمنى برخيزد در صورتى كه ماييم نزديكان و عشيره او، مگر آن كه روى گردان از حق و متمايل به باطل باشد و يا خود را به هلاكت اندازد.
+
حُباب بار دیگر برخاست و گفت:
 +
ای گروه انصار، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد و یارانش گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد. اگر اینان زیربار خواسته شما نرفتند، ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید و زمام امور را به دست بگیرید که، به خدا قسم ، شما از آنان به فرمانروایی سزاوارترید؛ چه، کافران به ضرب شمشیر شما سر فرود آوردند و به این آیین گرویدند. به خدا قسم چناچه بخواهید جنگ و خونریزی را از سر می گیریم.
  
حباب بن منذر برخاست و گفت: اى گروه انصار به سخن اين مرد و همراهانش گوش ندهيد كه بهره شما را در خلافت‌ ببرند و اگر حاضر نيستند كه حق شما را بشناسند آنها را از بلاد خود بيرون كنيد و خلافت را برگيريد و بر آنها فرمانروايى كنيد كه براستى شما به خلافت‌ سزاوارتريد، زيرا كسانى كه زير بار اين آيين نمى‌ رفتند با شمشير شما تسليم شده و آن را پذيرفتند و جز اين راى و نظريه‌ اى ديگر درست نيست و راه صحيح همين است و هر كس جز اين نظر دهد بينى او را با شمشير خرد خواهم كرد.
+
ابوعبیده خطاب به انصار گفت: ای گروه انصار ، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و دفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان ، نخستین کس نباشید!
  
در اين جا [[بشير بن سعد خزرجى]] كه ديد انصار مى‌ خواهند با [[سعد بن عباده]] بيعت كنند و خود بشير نيز با اين كه از خزرج و هم قبيله با سعد بود ولى چون از رؤساى آنها بود و به سعد حسد مى‌ ورزيد از جا برخاست و گفت: اى گروه انصار ما اگر چه داراى سابقه درخشانى (در اسلام) هستيم اما نظر ما از جهاد و اسلام چيزى جز رضاى پروردگار و اطاعت پيغمبر نبود و شايسته نيست كه ما در برابر زحمتى كه متحمل شده‌ايم بخواهيم بر مردم رياست كرده و يا پاداشى در مقابل آن در دنيا دريافت داريم، همانا محمد صلی الله علیه و آله مردى از قريش بود و قوم و خويشان او به جانشينى او شايسته‌ ترند و پناه مى‌ برم به خدا اگر من در اين باره به نزاع با آنها برخيزم، شما هم از خدا بترسيد و با اينان منازعه نكنيد و مخالفت ننماييد!
+
سپس بشیر بن سعد خزرجی گفت: ای گروه انصار، به خدا قسم که ما در جهاد با مشرکان و پیشگامی در پذیرش اسلام دارای موقعیت و مقامی والا شده ایم و در این امر، بجز خشنودی خدا و فرمانبرداری از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بردباری و خودسازی نفسمان ، چیزی نخواسته ایم . پس شایسته نیست که ما با داشتن آن همه فضایل ، بر مردم گردنکشی کنیم و بر آنان منّت بگذاریم و آن را وسیله کسب مال و منال دنیای خود سازیم. خداوند ولی نعمت ماست، او در این مورد بر ما منّت نهاده است. ای مردم، بدانید که محمد (صلی الله علیه و آله) از قریش است و افراد قبیله اش به او نزدیک ترند و در به دست گرفتن ریاست و حکومتش از دیگران سزاوارتر؛ و من از خدا می خواهم که هرگز مرا نبیند که در امر حکومت ، با آنان به نزاع برخاسته باشم . پس شما هم از خدا بترسید و باآنان مخالفت نکنید و در امر حکومت با ایشان به ستیزه برنخیزید و دشمنی نکنید.
  
 
در اين وقت ابوبكر از جا برخاست و گفت: اين عمر و ابوعبيده هستند با هر كدام كه‌ مى‌ خواهيد بيعت كنيد؟
 
در اين وقت ابوبكر از جا برخاست و گفت: اين عمر و ابوعبيده هستند با هر كدام كه‌ مى‌ خواهيد بيعت كنيد؟
  
آن دو گفتند: به خدا سوگند ما بر تو سبقت نجويم و تو بهترين مهاجران و «ثانى اثنين‌» <ref>عنوانى است كه از آيه شريفه‌ «ثانى اثنين اذهما فى الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن...» [[سوره توبه]]، آيه 40 گرفته‌اند و لقب بزرگى براى ابوبكر ساخته‌ اند و اشاره است‌ به داستان [[ليلة المبيت]] كه على علیه السلام در بستر پيغمبر خدا خوابيد و ابوبكر به همراه پيغمبر به غار رفت و با ترس و وحشتى كه كرد نزديك بود جان پيغمبر را هم به مخاطره بيندازد... تا به آخر آنچه در شرح زندگانى پيغمبر اسلام قلمى گرديد. ص 225 و پيش از اين به طور اجمال ذكر شد.</ref> هستى و به جاى پيغمبر [[نماز]] خوانده ‌اى و نماز بهترين برنامه دين است، دست‌ خود را پيش آر تا با تو بيعت كنيم؟!
+
آن دو گفتند: به خدا سوگند ما بر تو سبقت نجويیم و تو بهترين مهاجران و «ثانى اثنين‌» <ref>عنوانى است كه از آيه شريفه‌ «ثانى اثنين اذهما فى الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن...» [[سوره توبه]]، آيه 40 گرفته‌اند و لقب بزرگى براى ابوبكر ساخته‌ اند و اشاره است‌ به داستان [[ليلة المبيت]] كه على علیه السلام در بستر پيغمبر خدا خوابيد و ابوبكر به همراه پيغمبر به غار رفت و با ترس و وحشتى كه كرد نزديك بود جان پيغمبر را هم به مخاطره بيندازد... تا به آخر آنچه در شرح زندگانى پيغمبر اسلام قلمى گرديد. ص 225 و پيش از اين به طور اجمال ذكر شد.</ref> هستى و به جاى پيغمبر [[نماز]] خوانده ‌اى و نماز بهترين برنامه دين است، دست‌ خود را پيش آر تا با تو بيعت كنيم؟!
  
 
همين كه ابوبكر دستش را جلو برد و عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند [[بشير بن سعد]] برآمد و پيش دستى كرد و پيش از آنها با ابوبكر بيعت نمود.
 
همين كه ابوبكر دستش را جلو برد و عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند [[بشير بن سعد]] برآمد و پيش دستى كرد و پيش از آنها با ابوبكر بيعت نمود.
سطر ۸۰: سطر ۸۷:
 
حباب بن منذر كه چنان ديد او را مخاطب ساخته فرياد زد: اى بشير نفرين بر تو كه به خدا سوگند چيزى تو را بر اين كار وادار نكرد جز حسد و رشكى كه بر هم قبيله ‌ات (يعنى سعد بن عباده) بردى.
 
حباب بن منذر كه چنان ديد او را مخاطب ساخته فرياد زد: اى بشير نفرين بر تو كه به خدا سوگند چيزى تو را بر اين كار وادار نكرد جز حسد و رشكى كه بر هم قبيله ‌ات (يعنى سعد بن عباده) بردى.
  
به دنبال اين ماجرا وقتى [[طايفه اوس]] مشاهده نمودند كه يكى از رؤساى خزرج با ابوبكر بيعت نمود، [[اسيد بن حضير]] نيز كه رئيس اوس بود و به خاطر همان حسدى كه با سعد بن عباده داشت و روى رقابت‌ با وى مايل نبود كه سعد بر آنها امارت كند، برخاست و با ابوبكر بيعت كرد با بيعت وى همه قبيله اوس با او بيعت كردند.
+
به دنبال اين ماجرا وقتى طايفه [[اوس]] مشاهده نمودند كه يكى از رؤساى خزرج با ابوبكر بيعت نمود، [[اسيد بن حضير]] نيز كه رئيس اوس بود و به خاطر همان حسدى كه با سعد بن عباده داشت و روى رقابت‌ با وى مايل نبود كه سعد بر آنها امارت كند، برخاست و با ابوبكر بيعت كرد با بيعت وى همه قبيله اوس با او بيعت كردند.<ref> شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص5 -10 (نقل ترجمه از زندگانى امير المؤمنين عليه السلام، رسولی محلاتی، ص 197) </ref>
 +
 
 +
===[[ نقش قبیله اسلم در گرفتن بیعت برای ابوبکر ]]===
 +
[[ابن ابی الحدید|ابن ابى الحدید]] معتزلى از براء بن عازب یکى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، نقل کرده که پس از سقیفه، عمر و ابو عبیده ، گروه (چماق به دست) را دیدم که ژست حمله و تهاجم بخود گرفته و به هر کس مى‌رسیدند وى را کتک مى‌زدند و به زور دست او را گرفته ، بعنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روى دست ابوبکر مى‌کشیدند.<ref> شرح نهج البلاغ ابن أبی الحدید : ج 1 ، ص 219 . طبع دار الکتب العلمیّة به تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم  </ref> طبری می نویسد: قبیله اسلم تمام کوچه و خیابانهاى مدینه از آنان مملوّ گردیده و از هر سو براى بیعت با ابوبکر ازدحام کردند.<ref> تاریخ طبری ج 2 ص 44 </ref> و وقتى چشم عمر به قبیله اسلم افتاد، فریاد برآورد که: دیگر پیروزى ما قطعى شد.<ref> تاریخ الطبرى : ج 2 ، ص 458 ، الشافى فی الامامة : ج 3 ، ص 190 ، سفینة النجاة، سرابی تنکابنى : ص 68 و بحار الأنوار : ج 28 ، ص 335 . </ref>
 +
 
 +
==احتجاج حضرت علی علیه السلام با بیعت کنندگان==
 +
در منابع تاریخی آمده است حضرت علی (علیه السلام) ، شب هنگام [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها|حضرت زهرا]] (سلام الله علیها) را بر چهار پایی می نشاند و به در خانه های انصار می برد و از آنان می خواست تا وی را در باز پس گیری حقش یاری دهند. امّا انصار در پاسخ می گفتند: ای دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، ما با ابوبکر بیعت کرده ایم و کار از کار گذشته است . اگر پسر عمویت ، برای به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبکر پیشی گرفته بود، البتّه ما ابوبکر را نمی پذیرفتیم. علی (ع) در پاسخ آنان می فرمود: «آیا انتظار داشتید من جنازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را، بدون غسل و کفن، در خانه اش رها می کردم و برای به دست گرفتن خلافت و جانشینی او با مردم درگیر می شدم؟!»<ref> شرح نهج البلاغه این ابی الحدید ج 6 ص 28 ؛ الامامة و السیاسة ج 1 ص 12 </ref>
  
در اين وقت‌ سعد بن عباده را كه بيمار بود از آنجا برداشته و به خانه آوردند و او در آن روز با ابوبكر بيعت نكرد و پس از آن نيز بيعت ننمود. عمر تصميم داشت او را به اكراه وادار به بيعت كند ولى دوستانش بدو گفتند از اين كار صرفنظر كند زيرا سعد بيعت نكند تا كشته شود، او نيز كشته نشود جز آن كه خاندانش كشته شوند و خاندان او كشته نشوند جز آن كه قبيله خزرج كشته شوند و اگر قبيله خزرج به جنگ كشيده شوند قبيله اوس نيز با آنها همراهى خواهند كرد و سعد در نمازها و جماعت هاى ايشان حاضر نمى‌ شد و به قضاوت و [[احكام]] ايشان اعتنا نمى‌ كرد. اگر يارانى داشت‌ با آنها جنگ مى‌ كرد و پيوسته در همين حال بود تا آن كه ابوبكر از دنيا رفت.
+
==برخورد دستگاه خلافت با مخالفان داخل مدینه==
 +
===کشتن سعد بن عباده رئیس خزرجیان===
 +
پس از آنکه سعد بن عباده با ابوبکر بیعت نکرد به شام رفت . عمر مردی را در پی سعد به شام فرستاد و به او گفت : سعد را به بیعت وادار کن و هر ترفند و حیله ای که می توانی به کارگیر ، اما اگر کارگر نیفتاد و سعد زیر بار بیعت نرفت ، با یاری خدا او را بکش! آن مرد رو به شام نهاد و سعد را در حُوارین دیدار کرد، و بی درنگ ، موضوع بیعت را مطرح نمود و از او خواست که بیعت کند . سعد در پاسخ فرستاده عمر گفت : با مردی از قریش بیعت نمی کنم. فرستاده او را به مرگ تهدید کرد و گفت : اگر بیعت نکنی تو را می کشم. سعد جواب داد: حتی اگر قصد جانم را بکنی. فرستاده گفت : مگر تو از هماهنگی با این امّت بیرونی؟ سعد گفت: در موضوع بیعت آری؛ حساب من از دیگران جداست. فرستاده عمر ، با شنیدن پاسخ قطعی سعد، تیری به قلب سعد زد که رگ حیاتش را از هم گسیخت.<ref> انساب الاشراف ج 1 ص 598 ، عقد الفرید ج3 ص 64-65 </ref>
  
سپس روزى عمر را در زمان خلافتش ديدار كرد و او سوار بر اسبى بود و عمر بر شترى سوار بود، عمر گفت: هيهات اى سعد، سعد نيز گفت: هيهات اى عمر، عمر گفت: تو همانى كه هستى؟ گفت: آرى من همانم كه هستم! سپس گفت: اى عمر به خدا سوگند من هيچ مجاورى را از جوار امن تو مبغوض تر ندارم چيزى بر من ناگوارتر از زندگى در كنار تو نيست)؟
+
===تطمیع عبّاس، عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله)===
 +
ابوبکر به همراه شورایی متشکل از عمر، ابوعبیده جرّاح و [[مغیرة بن شعبه|مغیره بن شعبه]] به خانه عباس ، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفتند .
 +
ابوبکر گفت : خدا پیامبر(صلی الله علیه و آله) را فرستاد که نبی و ولی مؤمنان بود، و در میانشان بود تا خدا آخرت را برای او پسندید؛ او هم ، پس از خود ، کسی را تعیین نکرد! کارها را به خود مردم واگذار کرد. آنها هم مرا برگزیدند؛ و من از کسی جز خدا نمی ترسم که سستی در کار داشته باشم. آنها که با من بیعت نکردند با عموم مسلمانان مخالفت می کنند و به شما پناه می برند. شما، یا با همه مردم همراه شوید و بعیت کنید ، یا اگر همراه نمی شوید کاری کنید که آنها با ما نجنگند . ( این سخن ابوبکر ، خود دلیل آن است که همه اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت نکرده بودند.) می خواهیم از کار حکومت ، سهمی هم به شما بدهیم که بعد از شما برای بازماندگانت نیز باشد! مردم گرچه منزلت شما را دیدند که عموی پیامبری و منزلت علی (علیه السلام) را هم دیدند، ولی این امر را از شما گرداندند. با این حال، ما به شما نصیب می دهیم. [[بنی هاشم]]! آرام باشید ، که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از ما و شماست.
  
عمر گفت: كسى كه مجاورت با كسى را خوش ندارد از آنجا به جاى ديگر مى‌ رود؟ سعد گفت: اميدوارم به همين زودى از مجاورت تو و ياران تو به مجاورت ديگرى كه محبوب من است، منتقل گردم!
+
سپس عمر، با لحنی تهدید آمیز گفت : ما بدین خاطر به نزد شما نیامدیم که نیازمند شما بودیم؛ آمدیم چون خوش نداشتیم در کاری که مسلمانان بر آن اتفاق کرده اند طعن و مخالفتی از طرف شما بشود و در نتیجه ، زیان و گرفتاری به شما و آنان برسد. پس مواظب رفتار خود باشید.
  
پس از اين ماجرا طولى نكشيد كه به سوى شام روان گرديد در حوران از دنيا رفت<ref>و در علت [[مرگ]] او گويند: هنگامى كه در اطراف شام بود و مى‌ خواست از روستايى ديگر برود در بيابان در كنار چاهى تيرى آمد و بدو خورد و همان سبب مرگ او گرديد و جنازه ‌اش در چاه افتاد و بعدا صدايى از چاه شنيدند كه مى‌ گويد: نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده فرميناه بس همين فلم نخط فؤاده. (ما بوديم كه سعد بن عباده سيد خزرج را كشتيم و با دو تير كه به او زديم و به هدف كه همان قلب او بود، اصابت كرد) و گفتند: كه گوينده آن جنيان بودند، يعنى قاتل سعد جنيان بوده‌اند.
+
آنگاه عباس گفت : اگر تو این امر حکومت را به نام پیامبر(صلی الله علیه و آله) گرفته ای ، پس در واقع حق ما را گرفته ای - زیرا که ما خویشاوند پیامبریم و نسبت به او اولی از توییم. و اگر آن را به این سبب گرفته ای که از جمله مؤمنان به پیامبری ، ما هم از جمله مؤمنان بودیم . با این حال ، در کاریکه تو در آن پیشقدم شدی ، ما قدم نگذاردیم و در آن مداخله نکردیم و پیوسته به کار تو معترضیم. امّا درباره این که گفتی اگر با تو بیعت کنم سهمی به من وامی گذاری؛ اگر آنچه را که می دهی مال مؤمنان است و حق ایشان است ، تو چنین حقّی نداری. زیرا که تو نمی توانی حق دیگران را ، از پیش خود ، بذل و بخشش کنی. و اگر حق ماست ، باید تمام آن را بدهی و بخشی را ندهی . و امّا این که گفتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ما و شماست؛ همانا پیامبر(صلی الله علیه و آله) از درختی است که ما شاخه های آن هستیم و شما همسایه آن هستید. و امّا تو ای عمر ، که گفتی از مخالفت مردم با ما می ترسی؛ پس ، این مخالفت امری است که اوّل بار از جانب شما نسبت به ما سرزده است .<ref> تاریخ یعقوبی ج 2 ص 103؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید چ 2 ص 13 و 74،امامة السیاسة ج 1 ص 14 </ref>
 +
===حمله به خانه حضرت فاطمه (س) برای شکستن تحصن مخالفان===
 +
عمر بن خطاب می گوید : پس از این که خداوند،پیامبرش (صلی الله علیه و آله) را به سوی خود فرا خواند، از گزارش هایی که به ما رسید یکی این بود که علی ( علیه اسلام ) و [[زبیر بن عوام|زبیر]] و همراهانشان از ما بریده اند و در مقام مخالفت با ما ، در خانه فاطمه ( سلام الله علیها) گرد آمدند. مورخان ، در شمار کسانی که از بیعت با ابوبکر ، سرباز زدند و همراه علی (علیه اسلام) و زبیر در خانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بست نشستند، اشخاص زیر را نام برده اند:
  
ولى از آنجا كه حقيقت را نمى‌ شود براى هميشه كتمان كرد، [[ابن ابى الحديد]] آن را در زمره طعن هايى كه بر [[ابوبكر]] گرفته ‌اند آورده. مى‌ نويسد: «طعن سيزدهم‌» اين كه گفته‌اند: ابوبكر به [[خالد بن وليد]] كه در [[شام]] بود نامه نوشت و او را مامور كرد تا سعد بن عباده را به قتل برساند و او نيز با شخص ديگرى كمين كرده و شبانه او را با تيرى كه به سويش پرتاب كردند، به قتل رساندند و شخصى كه همراه خالد بود آن شعر را خواند و سپس شعر را نقل كرده و مى‌ گويد: كسى از مؤمن الطاق پرسيد: چه چيز مانع على شد كه به مخاصمه با ابوبكر برخيزد؟ وى پاسخ داد: على علیه السلام ترسيد كه جنيان او را هم بكشند! ابن ابى الحديد آنگاه گويد: اما من اعتقاد دارم كه نه جنيان او را كشته ‌اند و نه اين كه اين شعر شعر جنيان است و هيچ ترديدى ندارم كه بشر او را به قتل رسانده و اين شعر بشر است ولى اين كه ابوبكر خالد را مامور اين كار كرده باشد، پيش من ثابت نشده و هيچ بعيد نمى‌ دانم كه خالد براى راضى كردن ابوبكر پيش خود اين كار را كرده باشد.
+
[[ عباس بن عبدالمطلب ]] ، عُتَبَة بن ابی لَهَب ، [[سلمان فارسی]]، [[ابوذر غفاری]]، [[عمار بن یاسر]]، [[مقداد بن اسود كندي| مقداد بن اَسود]] ، [[برإ بن عازِب]] ، اُبیّ بن کَعب، و گروهی از بنی هاشم و مهاجران و انصار. <ref> مسند احمد ج 1 ص 55 ، طبری ج 2 ص 466،ابن اثیر  ج 2 ص 124 ، ابن کثیر ج 5 ص 246 ؛ صفوة الصفوة ج 1 ص 97 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 123 ، تاریخ الخفا سیوطی ص 45،سیره ابن هشام ج4 ص 338 </ref>
  
و يا آن كه ابوبكر امر كرده ولى بعد از آن حاشا كرده! و در اين صورت نيز گناه به گردن خالد است و ابوبكر از اين گناه مبراست، و از خالد اين گونه كارها بعيد نيست. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4، ص190. و استاد [[عبدالفتاح عبدالمقصود]]، دانشمند معاصر اهل سنت، در كتاب خود امام على علیه السلام در مورد اين داستان پس از نقل بيعت نكردن سعد و رفتن او به [[شام]] مى‌ گويد: ولى نظر عمر همان بود كه بود او همه خطر را از بزرگ خزرج، سعد بن عباده مى‌ دانست و مى ‌ديد تا اين مرد زنده است‌ خطر هست،... تا ساعتى رسيد كه شيخ خزرج باروبنه خود را بست و براى هجرت به سوى شام، شهر و وطن خود را پشت ‌سر گذارد، ديگر نمى‌ دانيم كه آيا از سر پنجه قهر حكومت ترسيد و هجرت گزيد يا ماندن در سرزمين و ميان قبيله‌اى كه بيگانه را گزيدند و او را پشت ‌سر گذاردند براى خود سخت و ناگوار مى‌ ديد،... آنچه از خبر سعد مى‌ دانيم همين است كه پس از چند روز ديگر خبرهاى مختلفى از او رسيد كه رفع خطر و نابودى او را مى‌ رساند... داستان هاى ناپديد شدن و ناگهان كشته شدن اشخاص هميشه از زبان عرب شنيدنى بود، چون اين گونه پيشامدها را با پيرايه و آب و تاب نقل مى‌ كردند و بيشتر آن قابل قبول نبود!... آن داستانى كه در اين باره به گوش ها مى‌ رسد اين گونه بود كه در همان روزهايى كه سعد از چشم ها ناپديد شد، چند شب پى در پى در نواحى شام شنيده مى‌ شد كه گوينده ناپيدايى از ميان تاريكى بانگ مى‌ زد: قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده × و رميناه بهمين و لم يخطا فؤاده. «ما كشتيم بزرگ خزرج سعد بن عباده را، او را هدف دو تير ساختيم كه هر دو به قلبش رسيد».
+
سپس ابوبکر به عمر دستور داد که به خانه فاطمه ( سلام الله علیها) رود و آنان را از آنجا بیرون کند و اجتماعاتشان را پراکنده سازد و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگد. از جمله کسانی که به فرمان ابوبکر به خانه فاطمه ( سلام الله علیها) حمله کردند : عمر بن خطاب ، خالد بن ولید، عبدالرحمن بن عوف، ثابت بن قیس بن شماس ، زیاد بن لبید، محمد بن مسلمه ، [[زید بن ثابت]] ، اسید بن حضیر و ... <ref> طبری ج 2 ص 443-444 </ref>.
  
داستان سرايان مى‌ گفتند: اين شعر را جنيانى كه سعد را كشتند مى‌ سرودند!... چون صبحگاه سعد را در خانه خود نيافتند به جستجويش برخاستند. پس از سه روز دنبال همان سمت آواى جنيان را گرفتند تا پيكر سبز شده و زخم خورده‌اش را در ميان چاهى در آن ناحيه يافتند. بعضى از مردم احمق كوتاه نظر گفتند: اين همان كار جن است! مردم ديگرى كه به راز مطلب آشنا بودند يا گمان مى‌ رفت آشنا باشند، گفتند: خالد بن وليد باهمدستى رفيقى كه داشت، شبانه در كمينش نشست و او را با زخم سر نيزه از پاى درآورد و در ميان چاهش افكند... گفته شد: پس آن آواى جن كه شنيده مى ‌شد چه بود؟ گفتند: آن آواز رفيق خالد بود كه اين بانگ را نيمه شب درمى‌ انداخت تا مردم ساده و احمق چنين توهم كنند. ديگرى گفت: خالد بن وليد به دستور ابابكر او را كشت ما نمى‌ توانيم اين جنايت را به گردن خليفه اول گذاريم زيرا بااخلاق او سازگار نبود و نمى‌ توانيم خالد را از اين جنايت تبرئه كنيم چون بااخلاق او سازگار بود؟ و دست و دامن اين سپه دار جسور از اين گونه جنايت و آلودگى چندان پاك نبود!... عذر او هم در اين كار حفظ وحدت مسلمانان بود كه مبادا در ميان [[حجاز]] و مدعى خلافت در شام پراكنده شوند زيرا احتمال اين مى‌ رفت كه كوچ كردن سعد به سوى شام براى بدست آوردن چيزى باشد كه در مدينه از دستش رفته بود، قرينه ديگر اين است كه خالد در رشته‌ هاى نسبى از زاده خطاب دور نبود... باشد كه آنچه عمر مى‌ خواست و دستور داد و نشد، خالد در شام انجام داده باشد!... امام على، ج8، صص 272-271.
+
عمر، در اجرای فرمان ابوبکر ، رو به خانه فاطمه ( سلام الله علیها) نهاد، در حالی که شعله ای از آتش در دست گرفته بود و تصمیم داشت که با آن ، خانه را به آتش بکشد.<ref> العقد الفرید ، ابن عبدربه ج 3 ص 64؛ تاریخ ابوالفدإ ج 1 ص 156 </ref> عمر آمد و علی (علیه السلام) و دیگر کسانی را که در خانه وی بوند صدا کرد که بیرون بیایند، ولی قبول نکردند. عمر گفت : قسم به خدایی که جانم در دستم اوست بیرون می آئید یا خانه را با هر که در آن هست آتش می زنم؟ به عمر گفتند : فاطمه ( سلام الله علیها) در خانه است . گفت : باشد، خانه را آتش می زنم.<ref> الامامة و السیاسة ج1 ص 12  </ref> عمر به حضرت زهرا( سلام الله علیها) گفت: هیچ کس نزد پدرت محبوب تر از تو نبود، ولکن این مرا منع نمی کند، چنان که این گروه نزد تو جمع شوند که فرمان دهم خانه را بر تو آتش زنند.<ref> کنزالعمّال ج 3 ص  </ref>
  
و روى اين نقل ها معلوم مى‌ شود سعد در زمان ابوبكر به [[شام]] رفته نه در زمان عمر، چنان كه نقل صحيح نيز همين است و يا دستور از طرف عمر صادر شده نه از طرف ابوبكر، چنان كه صاحب [[روضة الصفاء]] گويد: سعد با ابوبكر بيعت نكرد و از [[مدينه]] به [[شام]] رفت و پس از مدتى به تحريك بعضى از بزرگان در شام به قتل رسيد و [[بلاذرى]] در تاريخ خود گويد: [[عمر بن خطاب]] به [[خالد بن وليد]] و [[محمد بن سلمه انصارى]] دستور داد خالد را به قتل رسانند و آن دو نيز سعد را با تيرهايى كه به سوى او پرتاب كردند به قتل رساندند و اين شعر را بر زبان ها انداختند. احقاق الحق، ج2، ص345. و اين دو شعر نيز جالب است كه برخى گفته‌اند: يقولون سعد شقت الجن بطنه الا ربما حققت امرك بالغدر و ما ذنب سعد انه بال قائما ولكن سعدا لم يبايع ابابكر.</ref> و با ابوبكر و عمر و كس ديگرى نيز بيعت نكرد.
+
سپس زبیر شمشیر کشیده ، به مقابله او شتافت، ولی پایش لغزید و شمشیر از دستش بر زمین افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگیر کردند.<ref> طبری ج2ص443و444و446؛الریاض النضره ج 1 ص 167؛تاریخ الخمیس ج 1 ص 188 کنزالعمال ج 3 ص 128 </ref> سپس به خانه ریختند و تحصن کنندگان را به زور به مسجد بردند تا با ابوبکر بیعت کنند. پس همه به با ابوبکر بیعت کردند به جز علی (علیه السلام)<ref> الامامة و السیاسة ج 1 ص 12 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ج 2 ص 21 </ref> زیرا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از خانه اش بیرون آمد و خطاب به مهاجمان گفت : از خانه ام بیرون می روید، یا که، به خدا قسم ، سرم را برهنه می کنم و به خدا شکایت می برم. با شنیدن این تهدید، مهاجمان و دیگرانی که در خانه بودند بیرون رفتند و آنجا را ترک کردند.<ref> تاریخ یعقوبی ج2 ص 105 </ref>
  
به دنبال اين ماجرا بيعت مردم با ابوبكر بسيار شد و بيشتر مسلمانان در آن روز با ابوبكر بيعت كردند. [[بنى هاشم]] كه از جمله آنها [[زبير]] بود در خانه على بن ابي طالب اجتماع كردند و زبير خود را از بنى هاشم به ‌شمار مى‌ آورد و على فرمود: زبير پيوسته از ما بود تا وقتى كه پسرانش بزرگ شدند او را از ما جدا كردند. [[بنى اميه]] در خانه [[عثمان بن عفان]] اجتماع كردند و [[بنى زهره]] (تيره ‌اى از قريش) به سوى سعد و عبدالرحمن رفتند تا اين كه عمر و ابوعبيده به نزد آنها آمده و بر آنها نهيب زده كه چرا از بيعت‌ با ابوبكر كنار كشيديد؟ برخيزيد و با او بيعت كنيد كه مردم و انصار و همه با او بيعت كرده‌اند.
+
شاخصه های اصلی هجوم اول:
  
پس عثمان و همراهان وى و سعد و عبدالرحمن و همراهان شان بيامدند و با ابوبكر بيعت كردند، عمر با جمعى از كارگردانان كه از جمله آنها اسيد بن حضير و سلمه بود، به سوى خانه فاطمه آمدند و به آنها (يعنى على علیه السلام و بنى هاشم) گفتند: برخيزيد و بيعت كنيد، آنها از رفتن خوددارى و امتناع نمودند و زبير با شمشير خود به سوى آنها بيرون آمد. عمر گفت: شما حريص (يا ديوانه) هستيد و در اين وقت‌ [[سلمة بن اسلم]] پريد و شمشير را از دست زبير گرفت و بر ديوار زد.
+
#تحصّن تعدادی از مخالفان بیعت با ابوبکر در محل بیت فاطمه ( سلام الله علیها)
 +
#تهدید عمر به احراق بیت فاطمه(سلام الله علیها) در صورت عدم خروج متحصّنین از آنچا
 +
#خروج متحصّنین به ویژه زبیر بن عوام - درحالی که شمشیر به دست داشت -
 +
#عدم خروج حضرت علی (ع) از بیت فاطمه (سلام الله علیها) علیرغم خروج متحصّنین
  
سپس زبير و على و ديگر افرادى را كه از بنى هاشم در آنجا گرد آمده بودند، به همراه خود بردند و على علیه السلام مى‌ گفت: «انا عبدالله و اخو رسول الله صلی الله علیه و آله» (منم بنده خدا و برادر رسول خدا) و همچنان آنها را بياوردند تا به نزد ابوبكر بردند و به او گفتند: بيعت كن!
+
===آتش زدن زدن خانه حضرت فاطمه (س)===
 +
پس از آنکه در هجوم اول دستگاه خلافت موفق شد، تحصن یاران حضرت علی (علیه السلام) و مخالفان خود را بشکند با این وجود نتوانستند از حضرت علی (علیه السلام) و بنی هاشم بیعت بگیرند. به همین دلیل بار دیگر به خانه دختر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) حمله کردند و این بار با آتش زدن در خانه حضرت و ضرب و جرح ایشان که موجب به شهادت رسیدن فرزند ایشان محسن شد ، حضرت علی (علیه السلام) را به زور به مسجد بردند.
  
على علیه السلام فرمود: من از شما به خلافت‌ سزاوارترم من با شما بيعت نخواهم كرد و شما سزاوارتريد كه با من بيعت كنيد، شما خلافت را از انصار گرفتيد و با قرابت نزديكى با رسول خدا با آنها احتجاج كرديد و به آنها گفتيد: چون ما به پيغمبر نزديكتريم و از اقرباى او هستيم به خلافت‌ سزاوارتر از شما هستيم؟ و آنها نيز روى همين پايه و اساس پيشوايى و امامت را به شما دادند، من نيز به همان امتياز و خصوصيت كه شما بر انصار احتجاج كرده‌ايد با شما احتجاج مى ‌كنم (يعنى همان قرابت و نزديكى با رسول خدا) پس اگر از خدا مى‌ ترسيد با ما از در انصاف درآييد و همان را كه انصار براى شما پذيرفتند شما نيز براى ما بپذيريد وگرنه دانسته به ستم و ظلم دست زده‌ايد. عمر گفت: تو را رها نمى‌ كنيم تا اين كه بيعت كنى!
+
مشخصه های اصلی هجوم دوم:
  
على علیه السلام فرمود: اى عمر شيرى را بدوش كه نصف آن از آن تو باشد،<ref>در فارسى مثلى بدون مضمون است كه... از اين نمد كلاهى نصيب تو گردد.</ref> امروز تو كار او را محكم كن كه فردا وى آن را به تو بازگرداند! نه به خدا سوگند سخنت را نمى‌ پذيرم و با او بيعت نخواهم كرد! ابوبكر گفت: اگر بيعت نمى‌ كنى تو را مجبور نمى‌ كنم.
+
#تنها بودن اهل بیت (علیهم السلام) در هنگام هجوم اصلی و خالی بودن بیت فاطمه (سلام الله علیها) از یاران حضرت علی (علیه السلام)
 +
#بیرون کشیدن اجباری حضرت علی (علیه السلام) از بیت فاطمه ( سلام الله علیها) توسط مهاجمین و تهدید ایشان به قتل
 +
#به آتش کشیدن درب خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) توسط مهاجمین
 +
#ایراد ضرب و جرح به حضرت زهرا(سلام الله علیها) توسّط مهاجمین<ref> نقل های اهل سنت در مورد هجوم اصلی، مندرج در کتاب « دراسة و تحلیل حول الهجوم علی بیت فاطمه(سلام الله علیها)» در شماره های :6-7-8-9-10-13-14-15-23-34-37-42-47-58 ؛ متأسفانه به دلیل سانسور و تحریف در منابع اهل سنت شاخصه های سوم و چهارم تنها به صورت رده پایی می باشد. </ref>
  
ابوعبيده گفت: اى اباالحسن تو اكنون جوانى و اينها سالمندان قوم تو و قريش هستند و تجربه و كارآزمودگى كه آنها دارند تو ندارى و ابوبكر از تو براى اين كار نيرومندتر و تحملش بيشتر است، تو اينك آن را بدو واگذار كن و رضايت‌ بده و اگر زنده ماندى تو بر اين كار شايسته هستى و از نظر فضيلت و قرابت و سابقه و جهاد سزاوار خلافت هستى!
+
چون فاطمه (سلام الله علیها) دید که با علی (علیه السلام) و زبیر چه کردند، بر در حجره خود ایستاد و رو به ابوبکر کرد و گفت: «ای ابوبکر! چه زود در مقام نیرنگ با خانواده پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) برآمدید! به خدا قسم که تا زنده ام با عمر سخن نخواهم گفت.»<ref> شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 2 ص 134 و ج 6 ص 286 </ref>
  
على علیه السلام فرمود: اى مهاجران خداى را در نظر داشته باشيد و حق حاكميت محمد را از خانه و بيت او به خانه و بيت‌ خود منتقل نكنيد و خاندان او را از حق و مقام او در مردم دور نسازيد. به خدا سوگند اى گروه مهاجرين كه ما خاندان شايسته‌ تريم به خلافت از شما و آيا قارى كتاب خدا و فقيه در دين خدا و آگاه به سنت [[رسول خدا]] و كسى كه بتواند اين بار را به سر منزل مقصود برساند در ما نيست، به خدا سوگند چنين كسى در ماست، از هواى نفس پيروى نكنيد كه از حق دور خواهيد شد.
+
===بر خورد دستگاه خلافت با امام علی (علیه السلام)===
 +
زمانی که علی (علیه السلام) را به اجبار به مسجد می بردند تا با ابوبکر بیعت کند، حضرت می فرمود: « اَنَا عَبدُاللهِ وَ اَخُو رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله)» یعنی: من بنده خدا و برادر پیامبر خدایم. سپس حضرت را نزد ابوبکر بردند و به او پیشنهاد کردند که با وی بیعت کند. آن حضرت در پاسخ فرمود:
  
[[بشير بن سعد]] گفت: اگر انصار اين سخن را قبل از بيعت‌ با ابوبكر از تو شنيده بودند. هيچ كس با تو مخالفت نمى‌ كرد ولى چه مى‌ شود كرد كه اينها بيعت كرده‌اند. على علیه السلام كه چنان ديد به خانه بازگشت و همچنان در خانه ماند تا فاطمه از دنيا رفت و آن گاه بيعت كرد.<ref>شرح نهج البلاغه، [[ابن ابى الحديد]]، ج2، صص5-4.</ref>
+
من به حکومت و فرمانروایی از شما سزاوارترم . پس ، با شما بیعت نمی کنم؛ این شمایید که باید با من بیعت کنید. شما این حکومت را، به استناد خویشاوندیتان با پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از انصار گرفتید؛ آنان هم زمام حکومت را به آن دلیل در اختیار شما نهادند. من نیز همان دلیل شما در برابر انصار را برای خودتان می آورم. پس، اگر از هوای نفستان پیروی نمی کنید و از خدا می ترسید، درباره ما اهل بیت به انصاف رفتار کنید و حق ما را در حکومت و زمامداری - همان طور که انصار به شما حق دادند- به رسمیت بشناسید؛ و اگر نه، وبال این ستم که دانسته بر ما روا داشته اید بر خودتان است.
 +
 
 +
عمر گفت: آزاد نمی شوی مگر این که بیعت کنی. علی (علیه السلام) پاسخ داد: «ای عمر شیری را می دوشی که نیمی از آن ، سهم تو خواهد بود . اساس حکومت ابوبکر را امروز محکم گردان تا فردا به تو بسپارد. به خدا قسم نه سخن تو را می پذیرم و نه از او پیروی می کنم.»
 +
 
 +
ابوبکر نیز گفت: اگر با من بیعت نکنی، تو را مجبور به آن نمی کنم.» ابوعبیده جراح نیز چنین ادامه داد: «ای ابوالحسن، تو جوانی و اینان پیرمردانی از خویشاوندان قریشی تو! تو، نه تجربه ایشان را داری و نه آشنایی و تسلّط آنان را بر امور. من ابوبکر را، برای به عهده گرفتن امری چنین مهّم، از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر می بینم. پس تو هم با او بیعت کن و کار حکومت را به او واگذار، اگر بمانی و عمری دراز یابی، برای احراز این مقام، هم از نظر فضل و هم از لحاظ خویشاوندیت با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و هم از جهت پیشقدمی ات در اسلام و کوشش هایت در راه استواری دین، از همگان شایسته تر خواهی بود.
 +
 
 +
علی (علیه السلام) فرمود:
 +
ای گروه مهاجران، خدای را در نظر گیرید و حکومت و فرمانروایی را از خانه محمد (صلی الله علیه و آله) به خانه ها و قبیله های خود مبرید و خانواده اش را از مقام و منزلتی که در میان مردم دارند بر کنار مدارید و حقش را پایمال مکنید. به خدا سوگند، ای مهاجران ، ما اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ـ مادام که در میان ما خواننده [[قرآن]] و دانا به امور دین و آشنا به [[سنت]] پیامبر (صلی الله علیه و آله) و آگاه به امور رعیّت وجود داشته باشدـ برای به دست گرفتن زمام امور این امّت از شما سزاوارتریم. به خدا سوگند که همه این نشانه ها در ما جمع است. پس از هوای نفستان پیروی مکنید که قدم به قدم از مسیر حق دورتر خواهید شد.
 +
 
 +
بشیر بن سعد، با شنیدن سخنان امام (علیه السلام)، رو به آن حضرت کرد و گفت : اگر انصار ، پیش از آنکه با ابوبکر بیعت کنند، این سخنان را از تو شنیده بودند، در پذیرش حکومت و فرمانروایی تو، حتی دو نفرشان هم با یکدیگر اختلاف نمی کردند؛ امّا چه می توان کرد که آنان با ابوبکر بیعت کردند و کار از کار گذشته است.
 +
 
 +
باری ، علی (علیه السلام) در آن وقت بیعت نکرد و به خانه خود بازگشت.<ref> شرح نهج ابلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 285 </ref> تا زمانی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) زنده بود و پس از آن به دلیل خط مرتدین و فشارهای اجتماعی با ابوبکر بیعت کرد.<ref> تاریخ طبری ج2ص 448؛صحیح بخاری، کتاب المغازی باب غزوه خیبر ج3 ص 38؛صحیح مسلم ج 1 ص 72 و ج5 ص 153؛ابن کثیر ج5 ص 285-286 ؛اسدالغابه ج3 ص 222 و .... </ref>
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
سطر ۱۱۸: سطر ۱۵۶:
  
 
==منابع==
 
==منابع==
سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام ص 197 تا 209.
+
 
 +
*سيد مرتضی عسکری; سقیفه.
 +
*سید مرتضی عسکری; آخرین نماز پیغمبر.
 +
*سید مرتضی عسکری; عبدلله بن سبا.
 +
*علی لبّاف ; درسنامه های فاطمیّه ج 1
 +
*خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، سید رضی
 +
*زندگانى امير المؤمنين عليه السلام، رسولی محلاتی
 +
 
 +
 
 +
{{شناختنامه امام علی (ع)}}
  
 
[[رده:امام علی علیه السلام از وفات پیامبر تا خلافت]]
 
[[رده:امام علی علیه السلام از وفات پیامبر تا خلافت]]
 +
[[رده:تاریخ صدر اسلام]]
 +
[[رده: مقاله های مهم]]
 +
{{سنجش کیفی
 +
|سنجش=شده
 +
|شناسه= خوب
 +
|عنوان بندی مناسب= خوب
 +
|کفایت منابع و پی نوشت ها= خوب
 +
|رعایت سطح مخاطب عام= خوب
 +
|رعایت ادبیات دانشنامه ای= خوب
 +
|جامعیت= خوب
 +
|رعایت اختصار= خوب
 +
|سیر منطقی= خوب
 +
|کیفیت پژوهش= خوب
 +
|رده= دارد
 +
}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ دسامبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۶:۲۸

واقعه سقیفه به واقعه و جریانی گفته می شود که در آن مسیر خلافت در اسلام عوض شد و خلافتی که حق علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود و پیامبر (صلی الله علیه و آله) به دفعات متعدد و در مناسبت های مختلف مانند غدیر خم آن را به همگان اعلام کرده بودند، از ایشان گرفته شد و به افراد دیگری واگذار گردید.

رد پاهای برنامه ریزی قبلی برای غصب خلافت

برخی از اتفاقاتی که نزدیک به رحلت پیامبر اکرم (ص) به وقوع پیوست نشان می دهد که گروهی در حال برنامه ریزی برای تصرف خلافت بعد از پیامبر اکرم (ص) بودند:

لشکر اسامه

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ماه های آخر عمر تصمیم گرفتند که سپاهی به منطقه موته، بفرستند. به همین دلیل به تمام بزرگان مهاجرین و انصار دستور دادند تا به همراهی سپاهی به فرماندهی جوانی هجده ساله به نام اسامه بن زید به آنجا بروند و در پایان به دلیل کارشکنی بعضی از مسلمانان برای نرفتن به همراه سپاه فرمودند: هرکس که از رفتن به همراه سپاه اجتناب ورزد، خدا او را لعنت کند. [۱]

إبن حجر عسقلاني (م852) است كه از استوانه‌هاي علمي و رجالي اهل سنت می‌باشد در شرحش بر صحيح بخاري (كه از مهمترين و بهترين و معتبرترين شروح بر صحيح بخاري است) تصریح می کند که شخصيت‌هاي بزرگ مهاجرين و انصار همچون أبوبكر، عمر، أبو عبيده جراح، سعد، سعيد و قتاده و همه بودند. و می گوید اينها در رابطه با فرماندهي أسامه اشكال تراشي كردند. [۲]

اما علی رغم تاکید پیامبر بر شتاب در حرکت سپاه، آنان نه‌تنها در زمان حیات رسول خدا حرکت نکردند، بلکه تا یک ماه پس از رحلت آن حضرت نیز سستی نشان دادند.

شیخ مفید داستان تخلف ابوبکر و عمر از سپاه اسامه را چنین نقل می‌کند: «پیامبر دستور داده بود، ابوبکر و عمر به سپاه اسامه ملحق شوند ولی از تخلف و سرپیچی آن‌ها اطلاعی نداشت. زمانی که متوجه شد عایشه و حفصه در تلاش برای امام جماعت قرار دادن پدران خود هستند؛ از تخلف آن‌ها اطلاع یافت».[۳]

حدیث قلم و قرطاس

در آخرین پنجشنبه عمر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله )، عده ای از اصحاب در منزل ایشان به دور حضرتش حضور داشتند. در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «کاغذ و قلمی برایم بیاورید تا نوشته ای برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.»[۴] سپس عمر بن خطّاب گفت: «همانا مرض بر مشاعر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چیره گشته، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ماکافی است!»

اختلاف و گفتگو میان مردمی که در خانه بودند درافتاد، و بعضی هم با عمر هم صدا شدند. چون سخنان یاوه زیاد گفته شد و دامنه اختلافات بالا گرفت، رسول خدا (صلی الله عیه و آله) فرمودند: «از نزد من برخیزید که در حضور من جدال و اختلاف شایسته نیست.» [۵]

اقدام ابوبکر برای خواندن نماز به جای پیامبر (ص)

در برخی کتب اهل سنت همچون صحيح بخارى و مسند أبي عوانة، از عايشه روايت شده است که:

زمانى كه پيامبر خدا (ص) بيمار شد (همان بيمارى‌اى كه منجر به وفاتش شد) ، هنگامى كه وقت نماز شد، فرمود: «به ابو بكر، امر كنيد تا با مردم، نماز بگزارد» . . . . پس ابو بكر، خارج شد و به نماز ايستاد. در آن هنگام، براى ايشان، اندكى سبُكى حاصل شد. لذا از جا برخاست و در حالى كه به خاطر ضعف، به دو مرد، تكيه كرده بود، به مسجد رفت. گويا هم اكنون پاهاى ايشان را كه به علّت ناتوانى بر اثر بيمارى به زمين كشيده مى‌شد، مى‌بينم. . . . پس ايشان، پيش رفته، كنار ابو بكر نشست. [۶]

اما این روایت را نمی توان قبول نمود چرا که ابوبکر یکی از کسانی بوده است که به همراه دیگران از فرمان پیامبر مبنی بر حرکت سپاه اسامه تخطی نموده بوده است. و قابل پذیرش نیست که پیامبر چنین کسی را جانشین خود برای اقامه نماز نماید.

سیّد رضیّ در مورد حقیقت این ماجرا در کتاب خصائص الائمه روایتی از ابوموسی ضریر بجلّی از امام رضا (ع) بدین صورت نقل می نماید:

به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! مردم زیاد می‌گویند که پیامبر اکرم (ص) ابوبکر را امر به نماز نمود؛ سپس به عمر دستور (به نماز) داد! حضرت سکوتی طولانی کرد؛ سپس فرمود: آن‌گونه که مردم می‌گویند، نیست؛ ولکن تو ای عیسی! خیلی راجع به امور بحث می‌کنی و تا کشف نکنی، راضی نمی‌شوی. گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد، غیر از شما از چه کسی مسائل دینم را سؤال کنم و بپرسم چیزی را که به نفع آخرتم باشد و نفسم با آن هدایت شود و ترسم که غیر تو مرا در جواب سوالهایم گمراه کند. پس فرمود: هنگامی که بیماری رسول خدا (ص) سخت شد، علی (ع) را خواست و سر خود را در دامن او گذاشت و از هوش رفت؛ وقت نماز فرا رسید و اذان آن گفته شد؛ عایشه بیرون رفت و گفت: ای عمر! بیرون شو و برای مردم نماز بخوان. عمر به او گفت: پدرت از من سزاوارتر است! عایشه گفت: راست است، امّا او مرد نرم خویی است و دوست ندارم به مخالفت با او برخیزند! پس تو برای آنان نماز بخوان. عمر به او گفت: ابوبکر نماز بخواند؛ اگر کسی حرکتی کند یا به او حمله نماید، من از او حمایت می‌کنم در حالی که رسول خدا بیهوش است و گمان نمی‌کنم به هوش آید و آن مرد (علی) به او مشغول است و نمی‌تواند از او جدا شود؛ پس قبل از این که به هوش آید، نماز را بخوانید، زیرا بیم آن دارم که اگر به هوش آید، علی را به اقامه‌ی نماز امر کند و من، شب گذشته صحبت‌های آهسته او را شنیدم که به علی می‌گفت: الصلاه الصلاه (نماز را، نماز را).

امام فرمود: ابوبکر بیرون آمد که برای مردم نماز بخواند و مردم گمان کردند به فرمان رسول خدا (ص) است؛ هنوز تکبیر نگفته بود که رسول خدا (ص) به هوش آمد و فرمود: عمویم عبّاس را فرا بخوانید. او را صدا کردند، پس عبّاس و علی (ع) حضرت را حمل کردند تا به مسجد در آمد و برای مردم نماز خواند در حالی که نشسته بود. [۷]

انکار وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) توسط عمر بن خطاب

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ظهر روز دوشنبه چشم از دنیا فروبست ( به شهادت رسید ) در حالی که عمر در مدینه و ابوبکر در منزل شخصی خود در سنح بود. [۸]

عایشه گوید: عمر پس از آنکه اجازه گرفت، به حجره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شد و پارچه ای را که بر رخسار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کشیده شده بود به کنار زد و فریاد زد «آه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه سخت بیهوش افتاده است!» و همچنین گفت: «.... رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هرگز نخواهد مرد تا منافقان را نیست و نابود کند!»

او به این مقدار اکتفا نکرد و هرکس را که از مرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صحبت می کرد تهدید به قتل نموده و می گفت: «مردمی از منافقین گمان می کنند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته ؛ چنین نیست و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمرده است، بلکه مانند: موسی بن عمران (علیه السلام) که چهل روز از چشم مردم غایب شد و بازگشت ؛ و درباره اش گفته اند که مرده است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز به نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند که باز می گردد و دست و پای آنان را که گمان می برند او مرده است قطع خواهد نمود.[۹] و هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را قطع خواهم نمود! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به آسمان رفته است».

عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و بعضی از اصحاب با خواندن آیه «وَ مَا محَُمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنقَلِبْ عَلىَ‌ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضرَُّ اللَّهَ شَيًْا وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِين»[۱۰] سعی کردند او را آرام کنند ولی اثر نبخشید[۱۱] تا اینکه ابوبکر از راه رسید و همان آیاتی را که دیگران برای عمر خوانده بودند را برای او خواند و او آرام شد و نشست![۱۲] و سپس گفت: «این آیاتی که خواندی آیا از قرآن بود؟!» و ابوبکر گفت «آری.» [۱۳]

سقیفه بنی ساعده

بعد از آنکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شهادت رسیدند، انصار تصمیم گرفتند تا ریئس قبیله خزرج را، که سعد بن عباده خزرجی نام داشت به خلافت برسانند. به همین دلیل همه ی آنها در سقیفه ای که در کنار خانه سعد بود و به سقیفه بنی ساعده شهرت داشت ، جمع شدند. از مهاجران هم تنها سه نفر از این اتفاق با خبر شدند که این سه نفر ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح بودند ، که به همراه هم در سقیفه حاضر شدند.

مخالفان خلافت سعد بن عباده از انصار

  1. انصاری که معتقد به خلافت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) بودند. مانند : ابوایوب انصاری ، سهل بن حنیف و ....
  2. انصاری که از قبیله اوس بودند و به دلیل اختلافاتی که قبل از اسلام با خزرج داشتند، به هیچ عنوان نمی خواستند که افتخار خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خزرجی ها برسد.
  3. بعضی از سران خزرج مانند بشیر بن سعد که به دلیل حسادت حاضر به خلافت سعد بن عباده نبودند.

گفت و گوهای انجام شده در سقیفه

سعد بن عباده، رئيس انصار مدينه (كه در آن اجتماع حاضر بود) به فرزندش قيس‌ يا به يكى ديگر از فرزندانش گفت: من به خاطر بيمارى كه دارم نمى‌ توانم سخنم را به گوش مردم برسانم ولى تو سخن مرا بشنو و به گوش مردم برسان. بدين ترتيب سعد بن عباده سخن مى‌ گفت و فرزندش جمله جمله گفتار او را با صداى رسا و بلند به گوش مردم مى‌ رسانيد. سخنان وى در آن روز پس از حمد و ثناى الهى اين بود كه گفت: اى گروه انصار آن سابقه و فضيلتى كه شما در دين اسلام داريد هيچ يك از قبايل داراى چنين سابقه و فضيلتى نيستند. پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله بيش از ده سال در ميان قوم خود ماند و آنها را به پرستش خداى رحمان و دورى از بتان دعوت نمود و جز اندكى به وى ايمان نياوردند و به خدا سوگند قدرت نداشتند كه از رسول خدا دفاع كنند و آيين او را قدرت بخشند و دشمنان او را دفع كنند. تا وقتى كه خدا درباره شما بهترين فضيلت را اراده فرمود و اين بزرگوارى و كرامت را به سوى شما سوق داد و شما را مخصوص به آيين خود گردانيد و ايمان بدو و به رسولش را روزى شما گردانيد و نيرومند كردن دين و جهاد با دشمنانش را بدست‌ شما سپرد.و شما سخت‌ ترين مردمان در برابر متخلفين بوديد و در برابر دشمنان دين كوشاتر از ديگران بوديد تا سرانجام خواه ناخواه در برابر فرمان خدا تسليم شده و گردن نهادند و خدا بدست‌ شما وعده ‌اى را كه به پيغمبرش داده بود، عملى كرد و عرب در برابر شمشير شما خاضع شد.آنگاه خداوند پيغمبر را از ميان شما برد در حالى كه او از شما خشنود بود و كمال رضايت را داشت، پس متوجه باشيد كه خلافت او حق مسلم شماست و كار را بدست گيريد و سستى در اين باره به خود راه ندهيد كه شما از هر كسى بدان سزاوارتر و شايسته ‌تر هستيد!

سخن سعد بن عباده به پايان رسيد و انصار همگى سخن او را پذيرفته و گفتند: راى صحيح و سخن حق همين است و ما از دستور تو سرپيچى نخواهيم كرد و رهبرى را به تو خواهيم سپرد و تو را كفايت نموده و مورد قبول مردمان شايسته و باايمان نيز خواهى بود. و پس از اين سخنان به گفتگو پرداختند كه اگر مهاجرين از قريش آن را نپذيرفته بگويند: ماييم هجرت كنندگان در دين و اصحاب و ياران نخستين رسول خدا و عشيره و نزديكان وى و به چه فضيلت و سابقه ‌اى در امر خلافت آن حضرت با ما به ستيز برخاسته ‌ايد؟ پاسخ آنها را چه بگوييم؟

دسته ‌اى گفتند: ما بدان ها مى‌ گوييم: ما را امير و فرمانروايى باشد و شما را امير و فرمانروايى (ما پيرو فرمانرواى خود و شما نيز تابع امير خود)؟ و ما از آنها جز اين را نخواهيم پذيرفت، زيرا همان فضيلتى را كه آنها در هجرت دارند ما نيز در جاى دادن به آنها و يارى پيغمبر داريم و هر چه درباره آنها در كتاب خدا آمده درباره ما نيز آمده و نازل گشته و سرانجام هر فضيلتى را كه به رخ ما بكشند و بشمارند ما نيز همانند آن فضيلت را براى آنها شماره خواهيم كرد و ما هرگز حق مسلم خود را به آنها نخواهيم داد و آخرين گذشت ما همين است كه ما را امير و فرمانروايى باشد و آنها هم براى خود اميرى داشته باشند! سعد بن عباده كه سخن آنها را شنيد گفت: اين نخستين سستى و شكست است!

چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید به همراه ابوعبیده جراح شتابان رو به سقیفه نهادند. عمر خواست لب به سخن بگشايد و مى‌ خواست كار را براى ابوبكر آماده سازد ولى ابوبكر جلوى او را گرفته و گفت: بگذار من سخن گويم و تو نيز هر چه خواستى بعد از من بگوى. ابوبكر لب به سخن گشوده و پس از ذكر شهادتین گفت:

خداى عزوجل محمد را به هدايت و دين حق مبعوث فرمود و مردم را به اسلام دعوت كرد و خدا دلها و افكار ما را بدو راهنمايى نمود، آن را پذيرفتيم و مردم ديگر به دنبال ما مسلمان شدند و ما عشيره و فاميل رسول خدا صلی الله علیه و آله هستيم از نظر نسب و نژاد بهترين نسب ها را داريم و قريش در هر قبيله از قبايل عرب پيوندى از خويش دارد. شما نيز انصار و ياران خدا هستيد كه پيغمبر خدا را يارى كرده و پشت‌ سر او بوديد و برادران ما در كتاب خدا و در دين و در هر خير ديگرى كه ما در آن هستيم شريك‌ ما هستيد و شما محبوب ترين مردم در نزد ما و گرامى‌ ترين آنها بر ما هستيد و از هر كس شايسته‌ تر هستيد تا در برابر مقدرات الهى راضى بوده و در مقابل مقامى را كه خداوند براى برادران مهاجر شما مقرر فرموده تسليم باشيد، از هر كس سزاوارتريد كه به برادران مهاجر خود رشك نبريد، شما همانها هستيد كه در هنگام سختى از دارايى خود صرفنظر كرديد و مهاجران را بر خود مقدم داشته و نسبت‌ به آنها ايثار نموديد و کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت. فرمان و حکومت از آن ما ، و مقام و منزلت وزارت از آن شما باشد.

انگاه حُباب بن مُنذر از جای برخاست و خطاب به انصار گفت : ای گروه انصار، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی می کنند و هیچ گردنکشی را زهره ی آن نیست که سر از فرمان شما بتابد. پس ، از دو دستگی و اختلاف به پرهیزید که اختلاف ، کارتان را به تباهی و فساد خواهید کشید و شکست خواهید خورد و ریاست و حکومت از چنگتان به در خواهد شد. اگر اینان زیربار نرفتند و بجز آنچه که از ایشان شنیدند چیزی دیگر نگفتند، در آن صورت ما از میان خودمان فرمانروایی برمی گزینیم و آنها هم برای خودشان امیر انتخاب کنند.

در اینجا عمر از جای برخاست و گفت:

هرگز چنین کار نمی شود و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد. به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سرفرود نخواهد آورد ، در حالی که پیامبرشان از غیر شماست. امّا عرب حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوت و پیامبری باشد مخالفت نخواهد کرد. ما در برابر کسی که به مخالفت با ما برخیزد ، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این که چه کسی حکومت و فرمانروایی محمّد را از چنگ ما بیرون می کند و با ما سر آن به ستیزه و مخالفت بر می خیزد ، در صورتی که ما از بستگان و خاندان او هستیم؟ مگر آن کس که به گمراهی افتاده ، یا به گناه آلوده شده یا به گرداب هلاکت افتاده باشد.

انصار كه چنان ديدند به سخن آمده گفتند: به خدا ما نسبت‌ به خيرى كه خداوند به سوى شما سوق داده بر شما رشك نخواهيم برد و هيچ كس نزد ما محبوب تر و پسنديده‌تر از شما نيست ولى ما ترس آينده را داريم و بيم آن را داريم كه در آينده كسى متصدى خلافت گردد و مسلط بر كار شود كه نه از ما و نه از شما باشد و از اين رو ما حاضريم با يكى از شما بيعت كنيم مشروط بر اين كه پس از مرگ او يكى از انصار را به خلافت انتخاب كنيم و چون وى از دنيا رفت‌ يكى از مهاجرين و به همين ترتيب براى هميشه روى نوبت ‌يكى از مهاجر و يكى از انصار متصدى امر خلافت‌ باشد و ضمناً موجب تعديل خليفه نيز خواهد شد زيرا اگر قرشى (و مهاجر) خواست منحرف‌ شود، انصارى جلوى او را مى‌ گيرد و بالعكس.

حُباب بار دیگر برخاست و گفت: ای گروه انصار، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد و یارانش گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد. اگر اینان زیربار خواسته شما نرفتند، ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید و زمام امور را به دست بگیرید که، به خدا قسم ، شما از آنان به فرمانروایی سزاوارترید؛ چه، کافران به ضرب شمشیر شما سر فرود آوردند و به این آیین گرویدند. به خدا قسم چناچه بخواهید جنگ و خونریزی را از سر می گیریم.

ابوعبیده خطاب به انصار گفت: ای گروه انصار ، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و دفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان ، نخستین کس نباشید!

سپس بشیر بن سعد خزرجی گفت: ای گروه انصار، به خدا قسم که ما در جهاد با مشرکان و پیشگامی در پذیرش اسلام دارای موقعیت و مقامی والا شده ایم و در این امر، بجز خشنودی خدا و فرمانبرداری از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بردباری و خودسازی نفسمان ، چیزی نخواسته ایم . پس شایسته نیست که ما با داشتن آن همه فضایل ، بر مردم گردنکشی کنیم و بر آنان منّت بگذاریم و آن را وسیله کسب مال و منال دنیای خود سازیم. خداوند ولی نعمت ماست، او در این مورد بر ما منّت نهاده است. ای مردم، بدانید که محمد (صلی الله علیه و آله) از قریش است و افراد قبیله اش به او نزدیک ترند و در به دست گرفتن ریاست و حکومتش از دیگران سزاوارتر؛ و من از خدا می خواهم که هرگز مرا نبیند که در امر حکومت ، با آنان به نزاع برخاسته باشم . پس شما هم از خدا بترسید و باآنان مخالفت نکنید و در امر حکومت با ایشان به ستیزه برنخیزید و دشمنی نکنید.

در اين وقت ابوبكر از جا برخاست و گفت: اين عمر و ابوعبيده هستند با هر كدام كه‌ مى‌ خواهيد بيعت كنيد؟

آن دو گفتند: به خدا سوگند ما بر تو سبقت نجويیم و تو بهترين مهاجران و «ثانى اثنين‌» [۱۴] هستى و به جاى پيغمبر نماز خوانده ‌اى و نماز بهترين برنامه دين است، دست‌ خود را پيش آر تا با تو بيعت كنيم؟!

همين كه ابوبكر دستش را جلو برد و عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند بشير بن سعد برآمد و پيش دستى كرد و پيش از آنها با ابوبكر بيعت نمود.

حباب بن منذر كه چنان ديد او را مخاطب ساخته فرياد زد: اى بشير نفرين بر تو كه به خدا سوگند چيزى تو را بر اين كار وادار نكرد جز حسد و رشكى كه بر هم قبيله ‌ات (يعنى سعد بن عباده) بردى.

به دنبال اين ماجرا وقتى طايفه اوس مشاهده نمودند كه يكى از رؤساى خزرج با ابوبكر بيعت نمود، اسيد بن حضير نيز كه رئيس اوس بود و به خاطر همان حسدى كه با سعد بن عباده داشت و روى رقابت‌ با وى مايل نبود كه سعد بر آنها امارت كند، برخاست و با ابوبكر بيعت كرد با بيعت وى همه قبيله اوس با او بيعت كردند.[۱۵]

نقش قبیله اسلم در گرفتن بیعت برای ابوبکر

ابن ابى الحدید معتزلى از براء بن عازب یکى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ، نقل کرده که پس از سقیفه، عمر و ابو عبیده ، گروه (چماق به دست) را دیدم که ژست حمله و تهاجم بخود گرفته و به هر کس مى‌رسیدند وى را کتک مى‌زدند و به زور دست او را گرفته ، بعنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روى دست ابوبکر مى‌کشیدند.[۱۶] طبری می نویسد: قبیله اسلم تمام کوچه و خیابانهاى مدینه از آنان مملوّ گردیده و از هر سو براى بیعت با ابوبکر ازدحام کردند.[۱۷] و وقتى چشم عمر به قبیله اسلم افتاد، فریاد برآورد که: دیگر پیروزى ما قطعى شد.[۱۸]

احتجاج حضرت علی علیه السلام با بیعت کنندگان

در منابع تاریخی آمده است حضرت علی (علیه السلام) ، شب هنگام حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بر چهار پایی می نشاند و به در خانه های انصار می برد و از آنان می خواست تا وی را در باز پس گیری حقش یاری دهند. امّا انصار در پاسخ می گفتند: ای دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، ما با ابوبکر بیعت کرده ایم و کار از کار گذشته است . اگر پسر عمویت ، برای به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبکر پیشی گرفته بود، البتّه ما ابوبکر را نمی پذیرفتیم. علی (ع) در پاسخ آنان می فرمود: «آیا انتظار داشتید من جنازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را، بدون غسل و کفن، در خانه اش رها می کردم و برای به دست گرفتن خلافت و جانشینی او با مردم درگیر می شدم؟!»[۱۹]

برخورد دستگاه خلافت با مخالفان داخل مدینه

کشتن سعد بن عباده رئیس خزرجیان

پس از آنکه سعد بن عباده با ابوبکر بیعت نکرد به شام رفت . عمر مردی را در پی سعد به شام فرستاد و به او گفت : سعد را به بیعت وادار کن و هر ترفند و حیله ای که می توانی به کارگیر ، اما اگر کارگر نیفتاد و سعد زیر بار بیعت نرفت ، با یاری خدا او را بکش! آن مرد رو به شام نهاد و سعد را در حُوارین دیدار کرد، و بی درنگ ، موضوع بیعت را مطرح نمود و از او خواست که بیعت کند . سعد در پاسخ فرستاده عمر گفت : با مردی از قریش بیعت نمی کنم. فرستاده او را به مرگ تهدید کرد و گفت : اگر بیعت نکنی تو را می کشم. سعد جواب داد: حتی اگر قصد جانم را بکنی. فرستاده گفت : مگر تو از هماهنگی با این امّت بیرونی؟ سعد گفت: در موضوع بیعت آری؛ حساب من از دیگران جداست. فرستاده عمر ، با شنیدن پاسخ قطعی سعد، تیری به قلب سعد زد که رگ حیاتش را از هم گسیخت.[۲۰]

تطمیع عبّاس، عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

ابوبکر به همراه شورایی متشکل از عمر، ابوعبیده جرّاح و مغیره بن شعبه به خانه عباس ، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفتند . ابوبکر گفت : خدا پیامبر(صلی الله علیه و آله) را فرستاد که نبی و ولی مؤمنان بود، و در میانشان بود تا خدا آخرت را برای او پسندید؛ او هم ، پس از خود ، کسی را تعیین نکرد! کارها را به خود مردم واگذار کرد. آنها هم مرا برگزیدند؛ و من از کسی جز خدا نمی ترسم که سستی در کار داشته باشم. آنها که با من بیعت نکردند با عموم مسلمانان مخالفت می کنند و به شما پناه می برند. شما، یا با همه مردم همراه شوید و بعیت کنید ، یا اگر همراه نمی شوید کاری کنید که آنها با ما نجنگند . ( این سخن ابوبکر ، خود دلیل آن است که همه اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت نکرده بودند.) می خواهیم از کار حکومت ، سهمی هم به شما بدهیم که بعد از شما برای بازماندگانت نیز باشد! مردم گرچه منزلت شما را دیدند که عموی پیامبری و منزلت علی (علیه السلام) را هم دیدند، ولی این امر را از شما گرداندند. با این حال، ما به شما نصیب می دهیم. بنی هاشم! آرام باشید ، که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از ما و شماست.

سپس عمر، با لحنی تهدید آمیز گفت : ما بدین خاطر به نزد شما نیامدیم که نیازمند شما بودیم؛ آمدیم چون خوش نداشتیم در کاری که مسلمانان بر آن اتفاق کرده اند طعن و مخالفتی از طرف شما بشود و در نتیجه ، زیان و گرفتاری به شما و آنان برسد. پس مواظب رفتار خود باشید.

آنگاه عباس گفت : اگر تو این امر حکومت را به نام پیامبر(صلی الله علیه و آله) گرفته ای ، پس در واقع حق ما را گرفته ای - زیرا که ما خویشاوند پیامبریم و نسبت به او اولی از توییم. و اگر آن را به این سبب گرفته ای که از جمله مؤمنان به پیامبری ، ما هم از جمله مؤمنان بودیم . با این حال ، در کاریکه تو در آن پیشقدم شدی ، ما قدم نگذاردیم و در آن مداخله نکردیم و پیوسته به کار تو معترضیم. امّا درباره این که گفتی اگر با تو بیعت کنم سهمی به من وامی گذاری؛ اگر آنچه را که می دهی مال مؤمنان است و حق ایشان است ، تو چنین حقّی نداری. زیرا که تو نمی توانی حق دیگران را ، از پیش خود ، بذل و بخشش کنی. و اگر حق ماست ، باید تمام آن را بدهی و بخشی را ندهی . و امّا این که گفتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ما و شماست؛ همانا پیامبر(صلی الله علیه و آله) از درختی است که ما شاخه های آن هستیم و شما همسایه آن هستید. و امّا تو ای عمر ، که گفتی از مخالفت مردم با ما می ترسی؛ پس ، این مخالفت امری است که اوّل بار از جانب شما نسبت به ما سرزده است .[۲۱]

حمله به خانه حضرت فاطمه (س) برای شکستن تحصن مخالفان

عمر بن خطاب می گوید : پس از این که خداوند،پیامبرش (صلی الله علیه و آله) را به سوی خود فرا خواند، از گزارش هایی که به ما رسید یکی این بود که علی ( علیه اسلام ) و زبیر و همراهانشان از ما بریده اند و در مقام مخالفت با ما ، در خانه فاطمه ( سلام الله علیها) گرد آمدند. مورخان ، در شمار کسانی که از بیعت با ابوبکر ، سرباز زدند و همراه علی (علیه اسلام) و زبیر در خانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بست نشستند، اشخاص زیر را نام برده اند:

عباس بن عبدالمطلب ، عُتَبَة بن ابی لَهَب ، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، مقداد بن اَسود ، برإ بن عازِب ، اُبیّ بن کَعب، و گروهی از بنی هاشم و مهاجران و انصار. [۲۲]

سپس ابوبکر به عمر دستور داد که به خانه فاطمه ( سلام الله علیها) رود و آنان را از آنجا بیرون کند و اجتماعاتشان را پراکنده سازد و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگد. از جمله کسانی که به فرمان ابوبکر به خانه فاطمه ( سلام الله علیها) حمله کردند : عمر بن خطاب ، خالد بن ولید، عبدالرحمن بن عوف، ثابت بن قیس بن شماس ، زیاد بن لبید، محمد بن مسلمه ، زید بن ثابت ، اسید بن حضیر و ... [۲۳].

عمر، در اجرای فرمان ابوبکر ، رو به خانه فاطمه ( سلام الله علیها) نهاد، در حالی که شعله ای از آتش در دست گرفته بود و تصمیم داشت که با آن ، خانه را به آتش بکشد.[۲۴] عمر آمد و علی (علیه السلام) و دیگر کسانی را که در خانه وی بوند صدا کرد که بیرون بیایند، ولی قبول نکردند. عمر گفت : قسم به خدایی که جانم در دستم اوست بیرون می آئید یا خانه را با هر که در آن هست آتش می زنم؟ به عمر گفتند : فاطمه ( سلام الله علیها) در خانه است . گفت : باشد، خانه را آتش می زنم.[۲۵] عمر به حضرت زهرا( سلام الله علیها) گفت: هیچ کس نزد پدرت محبوب تر از تو نبود، ولکن این مرا منع نمی کند، چنان که این گروه نزد تو جمع شوند که فرمان دهم خانه را بر تو آتش زنند.[۲۶]

سپس زبیر شمشیر کشیده ، به مقابله او شتافت، ولی پایش لغزید و شمشیر از دستش بر زمین افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگیر کردند.[۲۷] سپس به خانه ریختند و تحصن کنندگان را به زور به مسجد بردند تا با ابوبکر بیعت کنند. پس همه به با ابوبکر بیعت کردند به جز علی (علیه السلام)[۲۸] زیرا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از خانه اش بیرون آمد و خطاب به مهاجمان گفت : از خانه ام بیرون می روید، یا که، به خدا قسم ، سرم را برهنه می کنم و به خدا شکایت می برم. با شنیدن این تهدید، مهاجمان و دیگرانی که در خانه بودند بیرون رفتند و آنجا را ترک کردند.[۲۹]

شاخصه های اصلی هجوم اول:

  1. تحصّن تعدادی از مخالفان بیعت با ابوبکر در محل بیت فاطمه ( سلام الله علیها)
  2. تهدید عمر به احراق بیت فاطمه(سلام الله علیها) در صورت عدم خروج متحصّنین از آنچا
  3. خروج متحصّنین به ویژه زبیر بن عوام - درحالی که شمشیر به دست داشت -
  4. عدم خروج حضرت علی (ع) از بیت فاطمه (سلام الله علیها) علیرغم خروج متحصّنین

آتش زدن زدن خانه حضرت فاطمه (س)

پس از آنکه در هجوم اول دستگاه خلافت موفق شد، تحصن یاران حضرت علی (علیه السلام) و مخالفان خود را بشکند با این وجود نتوانستند از حضرت علی (علیه السلام) و بنی هاشم بیعت بگیرند. به همین دلیل بار دیگر به خانه دختر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) حمله کردند و این بار با آتش زدن در خانه حضرت و ضرب و جرح ایشان که موجب به شهادت رسیدن فرزند ایشان محسن شد ، حضرت علی (علیه السلام) را به زور به مسجد بردند.

مشخصه های اصلی هجوم دوم:

  1. تنها بودن اهل بیت (علیهم السلام) در هنگام هجوم اصلی و خالی بودن بیت فاطمه (سلام الله علیها) از یاران حضرت علی (علیه السلام)
  2. بیرون کشیدن اجباری حضرت علی (علیه السلام) از بیت فاطمه ( سلام الله علیها) توسط مهاجمین و تهدید ایشان به قتل
  3. به آتش کشیدن درب خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) توسط مهاجمین
  4. ایراد ضرب و جرح به حضرت زهرا(سلام الله علیها) توسّط مهاجمین[۳۰]

چون فاطمه (سلام الله علیها) دید که با علی (علیه السلام) و زبیر چه کردند، بر در حجره خود ایستاد و رو به ابوبکر کرد و گفت: «ای ابوبکر! چه زود در مقام نیرنگ با خانواده پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) برآمدید! به خدا قسم که تا زنده ام با عمر سخن نخواهم گفت.»[۳۱]

بر خورد دستگاه خلافت با امام علی (علیه السلام)

زمانی که علی (علیه السلام) را به اجبار به مسجد می بردند تا با ابوبکر بیعت کند، حضرت می فرمود: « اَنَا عَبدُاللهِ وَ اَخُو رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله)» یعنی: من بنده خدا و برادر پیامبر خدایم. سپس حضرت را نزد ابوبکر بردند و به او پیشنهاد کردند که با وی بیعت کند. آن حضرت در پاسخ فرمود:

من به حکومت و فرمانروایی از شما سزاوارترم . پس ، با شما بیعت نمی کنم؛ این شمایید که باید با من بیعت کنید. شما این حکومت را، به استناد خویشاوندیتان با پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از انصار گرفتید؛ آنان هم زمام حکومت را به آن دلیل در اختیار شما نهادند. من نیز همان دلیل شما در برابر انصار را برای خودتان می آورم. پس، اگر از هوای نفستان پیروی نمی کنید و از خدا می ترسید، درباره ما اهل بیت به انصاف رفتار کنید و حق ما را در حکومت و زمامداری - همان طور که انصار به شما حق دادند- به رسمیت بشناسید؛ و اگر نه، وبال این ستم که دانسته بر ما روا داشته اید بر خودتان است.

عمر گفت: آزاد نمی شوی مگر این که بیعت کنی. علی (علیه السلام) پاسخ داد: «ای عمر شیری را می دوشی که نیمی از آن ، سهم تو خواهد بود . اساس حکومت ابوبکر را امروز محکم گردان تا فردا به تو بسپارد. به خدا قسم نه سخن تو را می پذیرم و نه از او پیروی می کنم.»

ابوبکر نیز گفت: اگر با من بیعت نکنی، تو را مجبور به آن نمی کنم.» ابوعبیده جراح نیز چنین ادامه داد: «ای ابوالحسن، تو جوانی و اینان پیرمردانی از خویشاوندان قریشی تو! تو، نه تجربه ایشان را داری و نه آشنایی و تسلّط آنان را بر امور. من ابوبکر را، برای به عهده گرفتن امری چنین مهّم، از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر می بینم. پس تو هم با او بیعت کن و کار حکومت را به او واگذار، اگر بمانی و عمری دراز یابی، برای احراز این مقام، هم از نظر فضل و هم از لحاظ خویشاوندیت با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و هم از جهت پیشقدمی ات در اسلام و کوشش هایت در راه استواری دین، از همگان شایسته تر خواهی بود.

علی (علیه السلام) فرمود: ای گروه مهاجران، خدای را در نظر گیرید و حکومت و فرمانروایی را از خانه محمد (صلی الله علیه و آله) به خانه ها و قبیله های خود مبرید و خانواده اش را از مقام و منزلتی که در میان مردم دارند بر کنار مدارید و حقش را پایمال مکنید. به خدا سوگند، ای مهاجران ، ما اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ـ مادام که در میان ما خواننده قرآن و دانا به امور دین و آشنا به سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و آگاه به امور رعیّت وجود داشته باشدـ برای به دست گرفتن زمام امور این امّت از شما سزاوارتریم. به خدا سوگند که همه این نشانه ها در ما جمع است. پس از هوای نفستان پیروی مکنید که قدم به قدم از مسیر حق دورتر خواهید شد.

بشیر بن سعد، با شنیدن سخنان امام (علیه السلام)، رو به آن حضرت کرد و گفت : اگر انصار ، پیش از آنکه با ابوبکر بیعت کنند، این سخنان را از تو شنیده بودند، در پذیرش حکومت و فرمانروایی تو، حتی دو نفرشان هم با یکدیگر اختلاف نمی کردند؛ امّا چه می توان کرد که آنان با ابوبکر بیعت کردند و کار از کار گذشته است.

باری ، علی (علیه السلام) در آن وقت بیعت نکرد و به خانه خود بازگشت.[۳۲] تا زمانی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) زنده بود و پس از آن به دلیل خط مرتدین و فشارهای اجتماعی با ابوبکر بیعت کرد.[۳۳]

پانویس

  1. (( لَعَنَ الله مَن تَخَلَّفَ عَن جَیِش اُسامَه)). شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 52
  2. فتح الباري في شرح صحيح البخاري ج8، ص115، باب بعث النبي صلي الله عليه و سلم أسامة بن زيد في مرضه الذي توفي فيه
  3. شیخ مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ۱۴۱۳ق، ج ۱، ص ۱۸۳.
  4. طبقات ابن سعد ج 2 ق 2 ص 37 ، کنزالعمال ج 3 / ص 138
  5. صحیح بخاری ج 1 ص 22 باب کتابه العلم ، مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 2992 و طبقات ابن سعد ج 2 ص 244
  6. عسکری، مرتضی، آخرین نماز پیامبر، ج1، ص 86، به نقل از صحيح بخارى، ج1، ص85-86 و مسند أبى عوانة، ج2، ص115.
  7. خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، سید رضی، آستان قدس رضوی، 1406 قمری، ص73
  8. سنح در مشرق مدینه بود و یک میل با مدینه فاصله داشت.
  9. تاریخ یعقوبی ج2/95 ،طبری ج2/442
  10. سوره آل عمران آیه 144
  11. طبقات ابن سعد ج2/ق2/ص57 و سیره حلبیه ج3 / ص 390-391
  12. کنز العمال ج4/حدیث 1092
  13. طبقات ابن سعد ج2/ق2/54 ،تایخ طبری ج2/ ص 444 و سیره حلبیه ج3/ص 392
  14. عنوانى است كه از آيه شريفه‌ «ثانى اثنين اذهما فى الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن...» سوره توبه، آيه 40 گرفته‌اند و لقب بزرگى براى ابوبكر ساخته‌ اند و اشاره است‌ به داستان ليلة المبيت كه على علیه السلام در بستر پيغمبر خدا خوابيد و ابوبكر به همراه پيغمبر به غار رفت و با ترس و وحشتى كه كرد نزديك بود جان پيغمبر را هم به مخاطره بيندازد... تا به آخر آنچه در شرح زندگانى پيغمبر اسلام قلمى گرديد. ص 225 و پيش از اين به طور اجمال ذكر شد.
  15. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص5 -10 (نقل ترجمه از زندگانى امير المؤمنين عليه السلام، رسولی محلاتی، ص 197)
  16. شرح نهج البلاغ ابن أبی الحدید : ج 1 ، ص 219 . طبع دار الکتب العلمیّة به تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم
  17. تاریخ طبری ج 2 ص 44
  18. تاریخ الطبرى : ج 2 ، ص 458 ، الشافى فی الامامة : ج 3 ، ص 190 ، سفینة النجاة، سرابی تنکابنى : ص 68 و بحار الأنوار : ج 28 ، ص 335 .
  19. شرح نهج البلاغه این ابی الحدید ج 6 ص 28 ؛ الامامة و السیاسة ج 1 ص 12
  20. انساب الاشراف ج 1 ص 598 ، عقد الفرید ج3 ص 64-65
  21. تاریخ یعقوبی ج 2 ص 103؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید چ 2 ص 13 و 74،امامة السیاسة ج 1 ص 14
  22. مسند احمد ج 1 ص 55 ، طبری ج 2 ص 466،ابن اثیر ج 2 ص 124 ، ابن کثیر ج 5 ص 246 ؛ صفوة الصفوة ج 1 ص 97 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 123 ، تاریخ الخفا سیوطی ص 45،سیره ابن هشام ج4 ص 338
  23. طبری ج 2 ص 443-444
  24. العقد الفرید ، ابن عبدربه ج 3 ص 64؛ تاریخ ابوالفدإ ج 1 ص 156
  25. الامامة و السیاسة ج1 ص 12
  26. کنزالعمّال ج 3 ص
  27. طبری ج2ص443و444و446؛الریاض النضره ج 1 ص 167؛تاریخ الخمیس ج 1 ص 188 کنزالعمال ج 3 ص 128
  28. الامامة و السیاسة ج 1 ص 12 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی ج 2 ص 21
  29. تاریخ یعقوبی ج2 ص 105
  30. نقل های اهل سنت در مورد هجوم اصلی، مندرج در کتاب « دراسة و تحلیل حول الهجوم علی بیت فاطمه(سلام الله علیها)» در شماره های :6-7-8-9-10-13-14-15-23-34-37-42-47-58 ؛ متأسفانه به دلیل سانسور و تحریف در منابع اهل سنت شاخصه های سوم و چهارم تنها به صورت رده پایی می باشد.
  31. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 2 ص 134 و ج 6 ص 286
  32. شرح نهج ابلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 285
  33. تاریخ طبری ج2ص 448؛صحیح بخاری، کتاب المغازی باب غزوه خیبر ج3 ص 38؛صحیح مسلم ج 1 ص 72 و ج5 ص 153؛ابن کثیر ج5 ص 285-286 ؛اسدالغابه ج3 ص 222 و ....


منابع

  • سيد مرتضی عسکری; سقیفه.
  • سید مرتضی عسکری; آخرین نماز پیغمبر.
  • سید مرتضی عسکری; عبدلله بن سبا.
  • علی لبّاف ; درسنامه های فاطمیّه ج 1
  • خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، سید رضی
  • زندگانى امير المؤمنين عليه السلام، رسولی محلاتی