مناظرات علمی امام جواد علیه السلام
امامان معصوم علیهمالسلام در اعتقاد شیعه، صاحبان علم لدنّی و آگاهترین افراد به مسائل دین الهی هستند. از صحنههای جذاب جلوه علم ائمه علیهمالسلام، مناظرات علمی ایشان است. در منابع تاریخی و روایی، مواردی از مناظرات علمی امام جواد علیهالسلام نقل شده است؛ از جمله آنها پاسخ امام به سوالات جمعی از شیعیان برای آزمون صحت ادعای امامت آن حضرت، مناظره با یحیی بن اکثم در موضوع فضائل خلفا و مناظره با قاضی القضات معتصم در مورد قطع دست دزد را میتوان نام برد.
محتویات
مناظره برای اثبات امامت
شیعیان امامى از یک سو امامت را از جنبه الهى آن مىنگریستند و به همین دلیل کمى سنّ امامان علیهم السّلام هرگز نمى توانست در عقیده آنها خللى وارد آورد؛ اما از سوى دیگر آنچه اهمیت داشت بروز این وجهه الهى بود که مى بایست در علم و دانش امام باشد. در واقع امامان، پاسخگوى کلیه سؤالات شیعیان بودند. از این رو آنان درباره تمامى امامان این اصل را رعایت کرده و آنان را در مقابل انواع پرسشها قرار مى دادند و تنها موقعى که احساس مى کردند آنان به خوبى از عهده پاسخ به این سؤالات بر مى آیند (با وجود نص به امامتشان) از طرف شیعیان به عنوان امام معصوم شناخته مى شدند.
با توجه به سنّ کم امام جواد علیه السّلام، این آزمایش از طرف شیعیان درباره آن حضرت ضرورت بیشترى پیدا مىکرد.[۱] لذا پس از شهادت امام رضا علیه السلام، شیعیان گرد آمدند تا مسأله جانشینى را حل کنند. یونس بن عبد الرحمن که از شیعیان قابل اعتماد نزد امام رضا علیه السّلام بود گفت: تا زمانى که این فرزند -یعنى امام جواد علیه السّلام- بزرگ شود باید چه کنیم؟ در این هنگام، ریان بن صلت از جاى خود برخاست و به اعتراض گفت: تو خود را در ظاهر مؤمن به امام جواد علیه السّلام نشان مى دهى ولى پیدا است که در باطن در امامت او تردید دارى! اگر امامت وى از جانب خدا باشد، حتى اگر طفل یک روزه هم باشد به منزله شیخ است و چنانکه از طرف خدا نباشد، حتى اگر هزار سال هم عمر کرده باشد مانند سایر مردم است.
دیگران برخاستند و ریان را ساکت کردند. در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار امام جواد علیه السلام عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق - علیه السلام - که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبداالله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یک نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هرکس سؤالى دارد از وى بکند. چند نفر از حاضران سؤالاتى کردند که وى پاسخهاى نادرستى داد! شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى آمد و جوابهاى نادرست نمى داد!
در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مىآید، همه بپا خاستند و از وى استقبال کرده و سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: ای عمو! نزد خدا بزرگ است که فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟![۲]
مناظره با یحیی بن اکثم
هنگامى که مأمون بر آن شد تا دخترش ام فضل را به تزویج امام جواد علیه السّلام درآورد، عباسیان برآشفتند و سخت به وحشت افتادند؛ زیرا بر این گمان بودند که این اقدام خلیفه، همان پیامدهایى را به دنبال خواهد داشت که اقدامش درباره پدرش امام رضا علیه السّلام پیش آورد. لذا پیش مأمون آمدند و او را بدان جهت که ممکن است خلافت از دست بنى عباس بیرون شود، از این اقدام برحذرش داشتند. از خلیفه اجازه خواستند تا تفقّهى در دین پیدا کند و پس از آن، هر چه مصلحت دانست درباره او انجام دهد. مأمون به آنها گفت که هر وقت خواستید مى توانید او را بیازمایید. آنان موافقت خود را اعلام کرده، تصمیم گرفتند یحیى بن اکثم را که از قضات بنام و فقیهى مشهور بود، براى مناظره با امام برگزینند و پس از جلب موافقت یحیى، از او خواستند تا سؤال دشوار و پیچیدهاى را براى مناظره آماده کند و به او قول دادند در صورتى که امام جواد علیه السّلام را در جریان مناظره به عجز وادارد، اموال و اشیاء نفیسى به وى خواهند داد. سپس، روزى را براى این کار تعیین کردند و در آن روز همه عباسیان و نیز امام جواد علیه السّلام و یحیى بن اکثم، و حتى شخص مأمون در مجلس حضور داشتند.
ابتدا یحیى بن اکثم اجازه خواست تا پرسشهاى خود را در مقابل امام مطرح کند. پس از کسب اجازه از مأمون، از حضرت جواد علیه السّلام نیز اجازه خواست و پس از آن که امام آمادگى خود را اعلام کرد، یحیى از ایشان پرسید: مُحرِمى که حیوانى را کشته، وظیفهاش چیست؟
امام در جواب از وى پرسید: آیا فرد مُحرم، صید را در حرم کشته یا در بیرون از آن؟ آیا مُحرم جاهل به حکم بوده یا عالم به حکم؟ آیا عمدا آن را کشته یا به خطا؟ آیا مُحرم آزاد بوده یا برده؟ آیا بالغ بوده یا نابالغ؟ هنگام رفتن به مکه آن را کشته یا در موقع بازگشت؟ صید از پرندگان بوده یا غیر آن؟ صید کوچک بوده یا بزرگ؟ مُحرم اصرار بر عمل خود دارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب صید را کشته یا در روز؟ محرم در حال عمره بوده یا حج؟
با این فرضهایى که امام جواد علیه السّلام براى مسأله مطرح کرد، یحیى حیرت زده و درمانده شد، تا جایى که همه حضار از رنگ باختن چهره اش، شکست او را به وضوح دریافتند. مأمون از امام خواست تا خود پاسخ فرضهایى را که در جواب یحیى بن اکثم مطرح کرده بود بدهد. امام به یکایک آنها پاسخ داد.
آنگاه امام جواد علیه السّلام در ضمن سؤالی از یحیى بن اکثم چنین پرسید: مرا از مردى خبر ده که زنى در اوایل صبح بر او حرام بود؛ روز که بالا آمد آن زن بر وى حلال شد و هنگام ظهر دوباره بر او حرام گردید و در موقع عصر حلال شد و در وقت غروب آفتاب بار دیگر بر او حرام شد و در وقت عشا، حلال و در نیمه شب باز بر او حرام و هنگام طلوع آفتاب حلال شد؛ مسأله این زن چیست و چگونه مرتّبا بر او حلال و حرام مىشود؟ یحیى بن اکثم از پاسخ به این سؤال واماند و از امام خواست تا خود جواب مسأله را روشن کند. آن حضرت فرمود: این زن، کنیز شخص دیگرى بوده که بر این مرد حرام بود، روز که بالا آمد کنیز را از صاحبش خریدارى کرد و بدین ترتیب بر او حلال شد، ظهر او را آزاد کرد و بدین جهت دوباره بر او حرام شد. عصر با او ازدواج کرد و حلال شد. هنگام غروب او را ظهار کرد و در نتیجه به او حرام شد و در وقت عشا کفاره ظهار را داد دوباره به وى حلال شد. نیمه شب او را طلاق داد و به این علت حرام شد؛ صبح رجوع کرد و دوباره بر او حلال شد.
مأمون بار دیگر در مقابل دانش امام اظهار شگفتى کرد و گفت: کمى سنّ مانع از کمال عقل براى این خاندان نمىشود.[۳]
مناظره در مورد فضائل خلفا:
در محفل دیگر و یا به احتمال، در همان مجلسى که ذکرش رفت، یحیى بن اکثم پرسشهاى دیگرى نیز -از جمله مسائلى درباره خلفاى نخستین- از امام جواد علیه السّلام پرسید؛ ابتدا روایتى را مطرح کرد که در ضمن آن چنین آمده: جبرئیل از طرف خدا و رسولش (صلّى اللّه علیه وآله) گفت: از ابوبکر سؤال کن، آیا او از من راضى است؟ من که از او راضى هستم. امام در آن مجلس که تعداد زیادى از علماى اهل سنت حضور داشتند فرمود: من منکر فضل ابوبکر نیستم، ولى کسى که این روایت را نقل کرده، مى بایست به روایتى که از رسول خدا نقل شده و همه حدیثشناسان صحت آن را پذیرفته اند توجه داشته باشد، مبنى بر این که، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زیاد شده و پس از این زیادتر خواهد شد (قد کَثُرت الکذّابة علىّ) و کسانى که دروغ بر من مى بندند جایگاهشان از آتش پر خواهد شد. هنگامى که حدیثى از طرف من به شما مى رسد، آن را بر کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، در صورتى که با آن دو موافقت داشت آن را بپذیرید وگرنه کنارش گذارید. اکنون حدیثى که تو نقل مى کنى، با کتاب خدا موافق نیست؛ زیرا خداوند در قرآن مىفرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؛ و همانا ما آدمى را آفریده ایم و آنچه را نفس او وسوسه مى کند مى دانیم، و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم.[۴] آیا خدا از رضا و سخط ابوبکر آگاهى نداشت که از او مى پرسد؟ این عقلا محال است.
پس از آن یحیى درباره روایت «مثل أبى بکر و عمر فى الأرض کمثل جبرئیل و میکائیل فى السّماء: مثل ابوبکر و عمر روى زمین، مثل جبرئیل و میکاییل در آسمان است.» سوال کرد؛ امام در جواب فرمود: محتواى این روایت درست نیست؛ زیرا جبرئیل و میکاییل همواره بندگى خدا را نموده و لحظهاى به او عصیان نکردهاند، در حالى که ابوبکر و عمر پیش از آن که اسلام بیاورند، سالهاى طولانى مشرک بوده اند.
آنگاه یحیى از حدیث «ابوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة: ابوبکر و عمر سید و سرور پیران اهل بهشتند» پرسید. امام فرمود: در بهشت جز جوان کسى وجود نخواهد داشت تا آن دو نفر، سید و سرور پیران آن باشند و این خبر از جعلیات بنى امیه در ضدّیت با حدیثى است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه وآله درباره حسن و حسین علیهماالسّلام فرمودند: «الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنة»؛ که آن دو سرور و آقاى اهل بهشت مىباشند.
یحیى درباره حدیث «انّ عمر بن الخطاب سراج أهل الجنّة: عمر بن خطّاب چراغ اهل بهشت است» سؤال کرد. امام فرمود: در بهشت ملائکه مقربین خدا و آدم و محمد صلّى اللّه علیه وآله و همه انبیاى عظام حضور خواهند داشت، آیا بهشت به نور ایشان روشنایى نمىیابد تا به نور عمر روشن گردد؟!
یحیى از حدیث: «انّ السکینة تنطق على لسان عمر: سکینه و آرامش بر لسان عمر سخن مىگوید» سؤال کرد. امام فرمود: من منکر فضل عمر نیستم، اما ابوبکر که افضل از وى بود، بالاى منبر مىگفت: «انّ لى شیطانا یعترینى، فاذا مِلتُ فسدّدونی»؛ من شیطانی دارم که گاهی بر من مسلّط می شود پس هر وقت دیدید از راه راست منحرف شدم مرا به راه راست بازآورید.
یحیى گفت: درباره این حدیث چه مى گویید که رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله فرمود: «لو لم أبعث لبعثَ عمر: اگر من مبعوث نمى شدم قطعا عمر مبعوث مى شد»؟ امام فرمود: کتاب خدا صادقتر است که مى فرماید: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْک وَ مِنْ نُوحٍ...»؛[۵] خداوند که از انبیا براى اداى صحیح و درست رسالتشان پیمان سنگین گرفته و آن بزرگواران لحظه اى به وى شرک نورزیده اند، چگونه ممکن است بر خلاف پیمان خود، شخصى را که بخشى از عمرش را در حال شرک به خدا گذرانده به پیامبرى برگزیند؟ همچنین روایت شما با حدیث صحیح «نُبّئتُ و آدم بین الروح و الجسد» که از رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله نقل شده، مباینت دارد.
یحیى گفت: از رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله نقل شده که فرمود: «ما احتبس عنّى الوحى قطّ الّا ظننتُه قد نزل على آل خطّاب»؛ وحى بر من متوقف نشد، مگر آن که گمان کردم بر آل خطاب نازل مى شود. امام فرمود: براى پیامبران جایز نیست حتّى لحظهاى در رسالت خود دچار تردید شوند. از طرف دیگر خدا مىفرماید: «اللَّهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ»؛[۶] چگونه ممکن است که نبوت از برگزیده خدا به کسى که مدّتها بود شرک ورزیده است منتقل شود؟
یحیى گفت: از پیامبر صلّى اللّه علیه وآله نقل شده که فرمود: «لو نُزّل العذاب لما نَجى الّا عمر»؛ اگر عذاب نازل می شد جز عمر نجات پیدا نمی کرد. امام فرمود: این روایت با قرآن که مىگوید: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یسْتَغْفِرُونَ»؛[۷] و خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند در حالى که تو در میان ایشانى، و خدا عذابکننده آنان نیست در حالى که آمرزش مىخواهند سازگار نیست و حجّت نتواند بود.[۸]
مناظره در مورد قطع دست دزد
زُرقان، که با «ابن ابى دُؤاد» دوستى و صمیمیت داشت، مىگوید: یک روز ابن ابى دُؤاد از مجلس معتصم عباسی بازگشت، در حالى که بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد! گفتم: جریان چه بود!
ابن ابى دُؤاد گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند. سپس از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قطع شود؟ من گفتم: از مچ دست. گفت: دلیل آن چیست؟ گفتم: چون منظور از دست در «آیه تیمّم» -«فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکمْ وَاَیدِیکمْ مِنه...»[۹] «صورت و دستهایتان را مسح کنید»- تا مچ دست است.
گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در «آیه وضو» -«فَاغْسِلُوا وُجُوهَکمْ وَاَیدِیکمْ الىَ الْمَرافِقِ...»[۱۰] «صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید»- تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟ گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید. محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مىگویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند. معتصم گفت: به چه دلیل؟ گفت: زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مىپذیرد: صورت (پیشانى)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى فرماید: «و أنّ المساجدَ لله...»؛[۱۱] سجده گاهها (هفت عضوى که سجده بر آنها انجام مىگیرد) از آن خداست، پس، هیچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نکنید) (و آنچه براى خداست، قطع نمىشود.)
«ابن أبى دُؤاد» مىگوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم و من همانجا از فرط شرمسارى و اندوه آرزوى مرگ کردم![۱۲]
پانویس
- پرش به بالا ↑ حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان، ص ۴۷۵
- پرش به بالا ↑ مجلسى، بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۹۸-۱۰۰، به نقل از عیون المعجزات؛ محمد بن جریر الطبرى، دلائل الامامه، ص ۲۰۴-۲۰۶؛ مسعودى، اثبات الوصیه، ص ۲۱۳-۲۱۵؛ جعفر مرتضى عاملى، نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد علیه السلام، ترجمه سید محمد حسینى، ص ۲۷-.۲۹
- پرش به بالا ↑ الارشاد، شیخ مفید، صص ۴۶-۵۱؛ الفصول المهمّه، صص ۲۶۷-۲۷۱؛ تفسیر القمى، ج ۱، ص ۱۸۳؛ درباره قسمت اخیر نک: تحف العقول، حرانی، ص ۳۳۵
- پرش به بالا ↑ سوره ق: ۱۶
- پرش به بالا ↑ سوره احزاب: ۷
- پرش به بالا ↑ سوره حج: ۷۵
- پرش به بالا ↑ سوره انفال: ۳۳
- پرش به بالا ↑ الاحتجاج، طبرسی، ج ۲، صص ۲۴۵-۲۴۹
- پرش به بالا ↑ سوره مائده: ۶
- پرش به بالا ↑ سوره مائده: ۶
- پرش به بالا ↑ سوره جن: ۱۸
- پرش به بالا ↑ طبرسى، مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۳۷۲؛ عیاشى، کتاب التفسیر، ج ۱، ص ۳۲۰؛ سید هاشم بحرانى، تفسیر البرهان، ج ۱، ص ۴۷۱.
منابع
- حيات فكرى و سياسى ائمه، رسول جعفريان، انتشارات انصاریان.
- سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی.
- احتجاج طبرسی، ترجمه بهراد جعفری.