خرافات
«خُرافات»، جمع خُرافه و در عربى به معناى سخن دروغ اما با نمک آمده است.[۱] ظاهراً خرافه نام مردى از قبیله عُذْرَه بود که بنابر روایات، جنّیان[۲] او را ربودند و او پس از بازگشت به قبیله خود، حکایاتى شگفتانگیز از مصاحبتِ خود با جنّیان نقل مىکرد. از آنجا که مردمان سخنان او را باورکردنى نمىیافتند، به تدریج هر سخن عجیب و ناپذیرفتنى را «حدیث خرافه» نامیدند.
منشأ این روایات در منابع اسلامى، دو حدیث است که از طریق عایشه از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم نقل شده و در آنها وجود فردى به این نام، ملاقات او با پیامبر و ماجراهایى که میان او و جنّیان رخ داده، تأیید شده است.[۳] با این حال در منابع نام خرافه در شمار صحابه پیامبر اکرم ذکر نشده است.[۴] این روایات چنان مشهور بوده که از قرن سوم، «حدیث خرافه» در شمار امثال سایره عرب درآمده و مثل «اَمْحَل من حدیثِ خُرافة»، (ناممکنتر از داستانى که خرافه نقل مىکرد) در بیشتر مجموعههاى امثال عربى ذکر شده است.[۵] در عین حال، مفضل بن سلمه،[۶] شرحى مفصل از ماجراى خرافه آورده که بدون شک از ملحقات و بر ساختههاى قرن سوم است و در منابع دیگر، چنان تفصیلى وجود نداشته است.
واژه خرافات از حدود قرن چهارم، معادل و ترجمه واژه فارسىِ افسانه محسوب شده است، چنان که گفتهاند هزار و یک شب عربى، مجموعه خرافاتى مقتبس از هزار افسانه ایرانى است و خرافه را به فارسى افسانه گویند.[۷] ابنندیم، فصلى از الفهرست را به «اخبار المُسامِرین والمُخَرِّفین و اسماءالکتب المصنَّفة فى الأسمار والخرافات» اختصاص داده و گفته است که ایرانیان اولین ملتى بودند که در زمینه خرافات کتاب نوشتند.[۸] او آثارى چون کلیله و دمنه، سندبادنامه، بلوهر و یوداسف و به طور کلى افسانهها و داستانهاى سنّتى و کهن ایرانى، هندى، رومى و جز آنها را ذیل عنوان اَسمار و خرافات دستهبندى کردهاست.[۹]
به این ترتیب خرافات در معناى افسانههاى سنّتى ملل، جزو معارفى تلقى مىشد که فرهنگشناسان و کیهاننگاران در کنار شعر، اغانى، اخبار، احادیث، انساب و لغت و نحو بدان مىپرداختند.[۱۰] به گفته ابنندیم، در دوران عباسى و به ویژه دوره مقتدر، مردم به اَسمار و خرافات علاقه بسیار داشتند.[۱۱] در کنار پیوند واژه اسمار با خرافات،[۱۲] در ادبیات معاصر عرب هم گاه خرافه در معناى روایات غیرمستند، افسانه و حکایات پریان بکار مىرود و هنگامى که صفتِ خرافیه را به واژهاى چون قصه یا أُقْصُوصَه (داستان کوتاه) مىافزایند، حکایت یا قصه تَخیلى و اغراقآمیز را اراده مىکنند.[۱۳] گاه واژه خَرّاف به معناى قصهگو نیز بکار مىرود،[۱۴] چنان که در منابع متقدمتر عربى نیز خرافات، به قُصّاص نسبت داده شده است.[۱۵]
واژه خرافات، اصولاً ساخته و پرداخته جهانبینى انتقادى و نسبتاً دیرباور و ذهنیت نخبگان و فرهیختگان خواص بوده است و از این رو در دایره واژگان عوام، که صاحب جهانبینى متفاوتى بودهاند، جایى نداشته است. با بررسى چگونگى توصیف و تبیین خاصه از باورها و رفتارهاى عامه و تحلیل واژهها و اصطلاحاتى که به این منظور در ذهن و زبان خواص شکل گرفته و به کار رفته است، معلوم مىشود که واژه خرافات در کنار مجموعهاى از واژهها استفاده مىشد که جملگى محتوایى تخفیفآمیز و انتقادى داشتهاند، مانند طامات، ژاژ، هَزْل و شَطْح،[۱۶] هذیان[۱۷] مُحال، مُحالات و محال ممتنع،[۱۸] فُحش،[۱۹] بدعت[۲۰] زرق،[۲۱] فساوس (حماقتها)، تُرَّهات و بَسابس (دروغها)، و احلام و خیال.[۲۲] در این گفتمان، خرافات با خرفشدگى و نقصان در عقل، دیوانگى، مستى، پستى و فرومایگى و ذوقاندیشى و افسانهگرایى مناسبت دارد[۲۳] و سخن کودکان و پیرزنان است.[۲۴] و چهبسا کودکان هم از پذیرفتن آن امتناع مىکنند.[۲۵]
ازاینرو این واژه غالباً همراه با صفاتى تحقیرآمیز چون پریشان، فاسده و خندهناک،[۲۶] مصنوع و موضوع،[۲۷] مزخرف،[۲۸] باطل،[۲۹] و دروغ[۳۰] و مستحیل[۳۱] وصف شده است. پیدایى و گسترش آن را نیز ناشى از گمراهى و جهل دانستهاند[۳۲] و طبیعى است که نپذیرفتن خرافات و محالات توصیه شود،[۳۳] چنان که «خداوندانِ عقل بدان سخنان ننگرند»[۳۴] و باید زبان از خرافات در بَست[۳۵] و آیینه دل را از زنگار خرافات زدود.[۳۶]
در نگاه و باور خواص، خرافات غالباً بر ساخته باور عوام است، از اینرو در ذکر باورهاى نامعقول و غیرمستند مردم عادى جامعه از الگوى «عوام مىگویند...» یا «باور عوام آن است که...» استفاده مىکنند.[۳۷] به زعم ایشان اکثر مردمِ عامى، باطلِ ممتنع را بیشتر دوست دارند و به اخبار خرافى چون داستانهاى راجع به جن و غول و پرى، بسیار علاقهمندند.[۳۸] و طبعاً همین مردم عامى موجب گسترش و رواج اینگونه اخبارِ خلاف واقع مىشوند، هر چند این اخبار را همواره نویسندگان و فرهیختگان در کتابهاى خود نگاشته و به نسلهاى پى در پى انتقال دادهاند.
در منابع مختلف، از واژه خرافات با دلالت انتقادى و تخفیفآمیزش براى توصیف دستههاى متنوعى از آرا و اخبار و باورها استفاده شده است و موارد کاربرد الگوىِ «و از خرافاتِ ایشان آن است که...» در متون دوره اسلامى، پرشمار است.[۳۹] مکرراً از اخبار و روایات تاریخى یا جغرافیایى یا برخى حکایت ها که مضمون آنها را باورنکردنى و خلاف واقعیت مىدانسته با عنوان خرافات یاد کرده است. او همچنین[۴۰] تبیینهاى غلط و غیرعلمى برخى نویسندگان را در زمینههاى مختلف مثلاً درباره چگونگى استحصال یاقوت و الماس در شمار خرافات قلمداد کرده است.
بسیارى از نویسندگان، اخبار و روایاتى را که در آثار پیشینیان با منابع مقبول خود موافق نمىیافتند یا این اخبار به هر دلیل در نزد ایشان پذیرفتنى نبود با برچسب خرافات، تضعیف مىکردند.[۴۱] به گفته ابنجوزى[۴۲] کتابهاى مورخان متأخر پر از مطالب نادرست، مستهجن و خرافات است. برخى نویسندگان نیز اخبار، اطلاعات جغرافیایى و کیهانشناختى نامعقول و ناپذیرفتنى را خرافات مىنامیدند.[۴۳]
در منابع دوره اسلامى، بسیارى از اساطیر گوناگون ایرانیان، رومیان و دیگر ملل و اقوام باستان خرافات نامیده شده است.[۴۴] همچنین بسیارى از اخبار راجع به موجودات ماورایى همچون جن در فرهنگ خود عربها نیز خرافات تلقى شده است.[۴۵]
برخى لطیفهها و نیز تحلیلهاى زبانشناختى عامیانه، گاه ذیل عنوان خرافات، دستهبندى شدهاند؛ مثلاً راغب اصفهانى[۴۶] در کتاب خود، فصلى به نام «خرافاتٌ عَلى سَبیلِ التهَکمِ» لطیفههایى براى ریشخند آورده است. برخى نویسندگان با گرایشهاى کلامى، در رد آرا و عقایدِ پیروان ادیان و مذاهب دیگر از این آرا و عقاید با عنوان خرافات یاد کردهاند. چنانکه ابنکثیر[۴۷] این قول منسوب به شیعیان را که محل ظهور مهدى موعود (علیه السلام) سردابى در سامرا است، از خرافات و هذیانات و ترّهات رافضیان دانسته است. او همچنین آیات مجعول مُسَیلمه کذاب را خرافات خوانده است.[۴۸]
علماى شیعه نیز در رد و نقد بعضى باورهاى عامیانه دینى و مذهبى از همین عنوان استفاده کردهاند. به گفته عبدالجلیل قزوینى[۴۹] این باور که در آخرالزمان، یزید و ابنزیاد و خوارج زنده مىشوند و به قتل مىرسند، اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترّهات است و این افراد همچون همه آدمیان، فقط در قیامت زنده مىشوند و به مجازات اعمالشان مىرسند. در ۱۳۶۷ قمری نیز شیخ محمد خالصىزاده کتابى در رد «ارشادالعوام» محمد کریمخان کرمانى متوفى ۱۲۸۸، از علماى شیخیه، کتابى نگاشت و آن را خرافات شیخیه و کفریاتِ ارشادالعوام نامید. این نویسندگان در نقد تاریخىِ برخى باورها و سنّتهاى مذهبى رایج همچون تعزیهخوانى، روضهخوانى، قمهزنى و جز آنها ـ که عمدتاً به تحریفها، الحاقات و بدعتهاى رایج در آداب عزادارى شیعه مربوط مىشوند ـ این آداب و آیینها را خرافات نامیدهاند.[۵۰]
در این میان، نویسندگان غربى نیز در سفرنامههاى خود در بسیارى از موارد، مسلمانان را مردمانى خرافاتى و باورها و رفتارهایشان را خرافه دانستهاند [۵۱]
در تمام موارد پیشگفته، آنچه خرافه خوانده شده بدینشرح است:
- خبر یا تبیینى که در صحت آن تردیدهاى بسیار هست و غالباً نمىتوان آن را به مقتضاى قوانین ساخته شده طبیعت یا بر حسب مقایسه با دیگر اخبار مقبول، پذیرفت.
- حکمتى عامیانه که منشأ و مبناى آن مشخص یا دستیافتنى نیست ولى عوام آن را پذیرفتهاند.
- باورها و رفتارهاى عامیانهاى که نسل به نسل منتقل شده و جزو عناصر هویتِ سنّتىِ کسانى درآمده است که توانِ توجیه و معقولسازى آنها را در برابر نگاه پرسشگر و انتقادآمیز ناظران بیرونى ندارند.
- بخشى از باورها و رفتارهاى تثبیت شده در شیوه دینورزىِ عامیانه مردم که نه ریشه در آموزههاى دست اول و اصیل دینىِ ایشان دارد و نه علما و نخبگان دینى آن را قبول دارند. بنابراین، رویکرد جدیدِ انسانشناختى از نیمه دوم قرن چهاردهم/بیستم به این سو، با پیشنهاد حذف واژه خرافات، مصرانه درصدد برآمده است که اینگونه باورها و رفتارها را تحت عنوانهاى غیرارزشگذارانه و فارغ از پیشداوری هاى هنجارمدار مندرج سازد.
در مطالعات معاصر از همینرو به زیر شاخههاى علمى تخصصى جدیدى همچون دین عامیانه، حکمت عامیانه، فقهاللغه عامیانه، پزشکى عامیانه و جز آنها در کنار عنوان عمومىترى چون فرهنگ و آداب و باورهاى عامیانه فولکلور، توجه شده است.
به این ترتیب، ضمن پرهیز از یکجانبهنگرى و ارزشداورى از یکسو و رعایت اصول کلگرایى و جامعنگرى، واقعگرایى و بىطرفىِ روششناختى از سویى دیگر ـ که تعدى از آنها در مطالعات جدید فرهنگپژوهى یا انسانشناختى، خطایى راهبردى تلقى مىشود[۵۲] ـ معضلِ ذهنیتزدگى در بررسى خرافات[۵۳]، در مطالعات علمى درجه دوم یا دانشهاى توصیفى از میان مىرود و تشخیص و نامیدن برخى باورها و رفتارهاى مردم با عنوان خرافه و استدلال براى نقد و تلاش براى حذف و طرد آنها از جوامع بر عهده صاحبان علوم و معارف درجه اول و دستورین نهاده مىشود. با این حال پژوهشگران حوزههاى انسانشناسى و تاریخ اجتماعى نیز در قبال این موضوعات فقط تماشاگر نبودهاند بلکه با طرح مسئله اخلاقى بودن نقد و رد بىدرنگ باورها و رفتارهاى به اصطلاح خرافى به نوعى این نقدها را تحتتأثیر و تا حدى در کنترل قرار دادهاند.
بررسى تلاشهاى منفرد و پراکنده برخى نخبگان در تاریخ اجتماعى اسلام، در جهت رد و نقد آنچه خرافى تلقى مىکردهاند، نشان مىدهد که برخلاف تصورِ معمول این نقدها به واسطه مواجهه جهان اسلام با غلبه گفتمان علمى ـ تجربى به مفهوم غربىِ آن یا در اثر بیدارىِ حاصل از انتقاداتِ ناظرانِ غربى آغاز نشده بلکه سابقه این نگرش انتقادى به صدر اسلام و حتى به فرهنگ عرب پیش از اسلام مىرسد. براى نمونه امرؤالقیس، سه بار نزد بُتِ ذوالخلصه فال زد تا ببیند که آیا به خونخواهى پدر برخیزد یا نه و چون هر سه بار بَد آمد، بت را دشنام داد و تیرهاى فالگیرى را شکست. پس از آن به جنگ رفت و پیروز شد و پس از آن دیگر کسى از اعراب براى داورى و تفاؤل به ذوالخلصه نرفت. عدى بن حاتم نیز وقتى که دید فَلْسْ، بتِ قبیله طَى استغاثههاى پردهدار خود را بىجواب گذاشته است، از پرستش این بت دست کشید.[۵۴]
در تعالیم قرآن، نمونههایى از نقد و رد و انکار باورها و رفتارهاى خرافى عرب جاهلى وجود دارد، از جمله پناه بردن به جنّیان[۵۵] و فال زدن با ازلام[۵۶] در جریان غزوه حنین، وقتى برخى مسلمانان از پیامبر اکرم خواستند که بنابر سنّت جاهلى، برایشان درختى همچون ذات أنواط تعیین کند تا بر آن گرد آیند و عبادت کنند، ایشان سخت از این کار نهى کردند و مسلمانان را از دنبال کردن رسوم شرکآلود عرب جاهلى بازداشتند.[۵۷] همچنین پیامبر اکرم در ماجراى کسوفى که به هنگام مرگ پسرش، ابراهیم رخ داد و مردم آن را به این رویداد نسبت داده بودند، اینگونه باورها را مردود اعلام کرد.[۵۸]
عمر، خلیفه دوم نیز وقتى شنید برخى از مسلمانان در کنار شجره رضوان -درختى که در جریان غزوه حدیبیه، بیعت رضوان میان پیامبر و مسلمانان در زیر آن انجام گرفت- نماز مىگزارند، به قطع آن درخت دستور داد.[۵۹] حضرت على علیهالسلام نیز وقتى عازم جنگ نهروان بود، در واکنش به سخن منجمى که ساعت را براى جنگ نامساعد تشخیص داده بود، اعلام کرد که پیشگویى با آموزههاى قرآنى ناسازگار است و مسلمانان را از اینگونه اقدامات نهى کرد.[۶۰] به علاوه امام على علیهالسلام در نهجالبلاغه،[۶۱] هر چند بر چشمزخم، سحر و فال، صحه نهاده، اما تطیّر (فال بد زدن) را مردود اعلام کرده است.
علاوه بر پیشوایان دین، نخبگان سیاسى و اجتماعى و علمى نیز در ادوار مختلف تاریخ اسلام، گاه در قبال برخى از باورها و رفتارها که از نظر ایشان خرافههایى بیش نبود، مواضعى انتقادى اتخاذ مىکردند. این نقدها گاه مبنایى منطقى داشت چنانکه ابوریحان بیرونى[۶۲] در نقد این قول که مارهایى در مکانى خاص وجود دارند که دیدن آنها منجر به مرگ مىشود، گفته است: پس چطور ناقلِ این خبر نمرده است؟ گاه این نقدها متضمنِ ایرادى تاریخى بود، چنانکه میرزا محمدحسین فراهانى[۶۳] عقیده مردم قزوین را درباره نماز خواندن امام حسن علیهالسلام در مسجدِ سنجیده، واقع در محله درب رى قزوین بىاصل دانسته، زیرا هیچ گزارش تاریخى مؤید آن نیافته است.
گاه این نقد تاریخى با رویکرد اصلاحگرانه اعتقادى همراه مىشد. مثلاً میرزاحسین نورى طبرسى در ۱۳۱۹ قمری با تألیف کتاب «لؤلؤ و مرجان» در شرط پله اول و دوم منبر روضهخوانان و سیدمحسن امین عاملى در ۱۳۴۶ با تألیف «التنزیه فى اعمال الشبیه» در صدد خرافهزدایى از سنّتهاى روضهخوانى و عزادارى شیعیان برآمدهاند.[۶۴] برخى از این نقدها از منظر روانشناختى و با توجه به تجربههاى خودنگرانه مطرح مىشد. مثلاً تحلیل انتقادى امینالشریعه اصفهانى از جستجوها و سلوک معنوى و عرفانى خود و تجربههاى خرافى و توهم آمیزش در این زمینه.[۶۵]
همچنانکه در بسیارى از موارد، نقد آنچه خرافه خوانده مىشد به آن دسته از پدیدههاى دینى یا فرهنگى ناظر بود که به صورت آسیب اجتماعى درآمده بودند. براى نمونه آقاخان کرمانى با نگارش رسالهاى کوتاه، با تأکید بر لزوم توجه به پیشرفت و توسعه علوم و فنون جدید، از عادت مردم ایران به گفتمان «انشاءاللّه» به شدت انتقاد کرده است.[۶۶] برخى از این نقدها نیز بر یک تجربه طولانى حرفهاى مبتنى بود. مثلاً سدیدالسلطنه که سالها در سواحل خلیجفارس، در کنار اشتغالات حکومتى به مطالعه پرداخته و یک تکنگارى نسبتاً جامع درباره صید مروارید و حرفه غواصى نگاشته[۶۷] در این باور مشهور که مروارید محصول محبوس شدن قطره باران در صدف است،[۶۸] سخت تردید کرده است.[۶۹]
بسیارى از این منتقدان نیز براى سنجیدن و ارزیابى اینگونه باورها و رفتارها، دست به مشاهده مستقیم، آزمون و اقدام عملى زدهاند. این جسارت یا بنا بر جهانبینى ویژه و متمایز آنان به عنوان عضوى از طبقه نخبگان و فرهیختگان خواص ممکن مىشد یا بر حسب مورد و موقعیت که در این صورت، افراد عادى جامعه هم بعضاً در جایگاه این نقدهاى توأم با آزمون و عمل قرار مىگرفتند. هر چند، باورمندان به این باورها و رفتارها یا کسانى که در افق گفتمان خرافى بسر مىبرند، معمولاً این باورها و رفتارها را به ویژه از حیث اثربخشى مورد آزمون و تجربه قرار نمىدهند. آنان حاضر به خطر کردن براى کشف واقعیت نیستند و در واقع در بیشتر موارد اقدام به هرگونه آزمون و ارزیابى این باورها و رفتارها، به نوعى مسبوق به دستکم قدرى سستى در اعتقاد به آنهاست.
ناصرخسرو براى شنیدن صداى دوزخیان که عوامِ بیتالمقدس مىگفتند از وادى جهنم یا گِهینوم برمىخیزد به آنجا رفت و البته چیزى نشنید.[۷۰] ابنجوزى در کتاب الاذکیاء،[۷۱] داستان مردى زیرک و شجاع را آورده است که شبانه براى کشف راز غولى که مردمان از او مىترسیدند، به خرابهاى رفت و در آنجا کنیزى سیاهپوست را یافت که با افکندن سایه خود بر دیوار، سالها رهگذران را در وهم و وحشت مىافکند و جامهها و اسبابشان را مىربود. در حکایتى دیگر آمده که غواصى شجاع راز عفریتى در قعر دریا را گشود و نشان داد که آنچه دیگر غواصان را در بن آب مىترساند، عبایى است که به صخرهاى گیر کرده است.[۷۲] براى نمونههایى دیگر همچون مخالفت عباسمیرزا قاجار با نظر منجمى که ساعت را براى آغاز نبرد، نحس و نامساعد اعلام کرده یا روکردن دست شعبدهبازان و دعانویسان شَیاد...[۷۳]
در برخى موارد که چنین منتقدى، باورى خرافى را نمىپذیرفت و براى آزمودن آن خطر مىکرد، عملا انتفاعى هم براى او حاصل مىشد. مثلا کسانى که اسبشان تصادفاً زمین مىخورد، جراحتى برمىداشت یا خوندماغ مىشد، فال بد مىزدند و سوار شدن بر آن اسب را بدشگون مىدانستند و بنابراین کسانى که به این خرافات باور نداشتند، این اسبها را به بهایى نازل مىخریدند و سود کلانى بدست مىآوردند.[۷۴]
در کنار این نقدها، چهبسا که در حکمت عامیانه نیز با وجود آمیختگى و تلازم آن با انبوهى از باورهایى که خرافى نامیده مىشوند، آموزههایى نیز در جهت رد و طرد برخى از این باورها قابل بررسى است؛ براى نمونه: رد نحوست شب چهارشنبه؛ شومىِ سرتراشیدن و ناخن گرفتن در چهارشنبه؛ رد باور به نحوست ماه صفر.[۷۵]
در دوران جدید که رویکردهاى علمى و تجربى کمابیش در سراسر جهان غلبه یافته و به هر روى، میزان مراجعه انسان به ماوراءالطبیعه کاهش یافته است، باورها و رفتارهایى که امروزه خرافى تلقى مىشوند نیز رو به کاستى نهادهاند. در واقع با توجه به تضعیف کیفیت و کاهش یافتن کمیت خاستگاهها و سرچشمههاى مفروض اینگونه باورها و رفتارها و بهویژه جابهجایىِ کارکردى که این گفتمان در توجیه و تبیین سازوکارهاى حاکم بر جهان آفرینش و نیز زندگى روزانه بشر داشته است،[۷۶] با نظاماتِ تبیینىِ علم تجربى و تسلط یافتن روزافزونبشر بر بخش بزرگى از این سازوکارها، باورهاى منطبق با عقلانیت جدید و دستاوردهاى علمى روز جایگزین بسیارى از باورهاى عامیانه ـ هم در حوزههاى دینى و هم در حوزههاى غیردینى ـ شدهاند. البته باورهاى مندرج با عنوان خرافات، پیوسته در قالب ها و بسترهاى تازهاى، بازتولید و حتى ابداع مىشوند.[۷۷]
پانویس
- ↑ رجوع کنید به خلیل بن احمد، العين؛ ابنمنظور، ذیل «خرف».
- ↑ رجوع کنید به سوره جن.
- ↑ رجوع کنید به جاحظ، الحيوان، ج۱، ص۳۰۱، ج۶، ص۲۱۰؛ ابنقتیبه، المعارف، ص۳۳۶؛ مُفَضَّل بن سَلمه، الفاخر، ص۱۶۷ـ۱۷۱؛ ابندرید، جمهرةاللغة، ج۱، ص۵۸۸ـ۵۸۹؛ ابنمستوفى اربلى، تاريخ اربل، قسم۱، ص۴۰؛ ابنکثیر، البداية والنهاية،ج۶، ص۴۷.
- ↑ ابنحجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة، ج۱، ص۴۲۲.
- ↑ رجوع کنید به حمزه اصفهانى، سوائر الامثال علىافعل، ص۳۳۹؛ عسکرى، جمهرة الامثال، ج۲، ص۲۹۵؛ زمخشرى، المستقصى فى امثال العرب، ج۱، ص۳۶۱.
- ↑ مُفَضَّل بن سَلمه، الفاخر، ص۱۶۷ـ۱۷۱
- ↑ رجوع کنید به مسعودى، مروج، ج۲، ص۴۰۶؛ ابنندیم، ص۳۶۳.
- ↑ ابنندیم، ص۳۶۳.
- ↑ ابنندیم، ص۳۶۴.
- ↑ رجوع کنید به تنوخى، نشوار المحاضرة، ج۴، ص۱۰.
- ↑ ابنندیم، ص۳۶۷.
- ↑ رجوع کنید به ابنندیم، ص367؛ مسکویه، ج۱، ص۲.
- ↑ رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ج۳، ص۳۶۹ـ۳۷۰، ج۵، ص۱۸۷.
- ↑ رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ج۳، ص۳۶۹ـ۳۷۰.
- ↑ رجوع کنید به ابوزید، البدء والتاريخ، ج۱، ص۹؛ ابنخلدون، ج۱: مقدمه، ص۴۸، ۱۰۵.
- ↑ رجوع کنید به سنایى، ديوان، ص۷۴؛ انورى، ديوان،ج۲، ص۶۶۲؛ حافظ، ديوان، ص۲۵۷، ۲۹۷.
- ↑ ابنکثیر، البداية والنهاية،ج۱، ص۲۷، ج۶، ص۳۱۸؛ مقریزى، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۳۷.
- ↑ ناصرخسرو، ديوان، ۱۳۷۸ش، ص۸۶، ۶۲۳؛ ابنخلدون، ج۱، مقدمه، ص۴۷؛ مقریزى، امتاع الاسماع، ج۱۱، ص۲۰۹.
- ↑ ناصرخسرو، ديوان، ۱۳۷۸ش، ص۶۲۰.
- ↑ ابنعبرى، تاريخ مختصرالدول، ص۷۱؛ ابنعماد، ج۸، ص۴۰۲.
- ↑ ناصرخسرو، ديوان، ۱۳۷۸ش، ص۶۱۸.
- ↑ ابوریحان بیرونى، الجماهر فىالجواهر، ۱۳۷۴ش، ص۱۷۸؛ زرکلى، الاعلام، ج۴، ص۸۱.
- ↑ رجوع کنید به ناصرخسرو، ديوان، ۱۳۷۸ش، ص۱۳۰؛ عطار، ديوان، ص۱۲؛ عراقى، كليات شيخ فخرالدين ابراهيم همدانى، ص۱۰۲ـ۱۰۳؛ اوحدى، ديوان، ص۳۵۲؛ قاسم انوار، كليات، ص۲۸؛ واصفى، بدايع الوقايع، ج۲، ص۱۷.
- ↑ رجوع کنید به ابوزید، البدء والتاريخ، ج۱، ص؛ سنایى، ديوان، ص۵۴۲.
- ↑ رجوع کنید به ابنکثیر، البداية والنهاية، ج۶، ص۳۲۶.
- ↑ رجوع کنید به ابوریحان بیرونى، الجماهر فىالجواهر، ۱۳۷۴ش، ص۱۴۶؛ ناصرخسرو، ديوان، ۱۳۷۸ش، ص۶۷۰؛ مولوى، كليات شمس، ج۱، ص۲۵۹، ج۵، ص۶۲؛ زرکلى، الاعلام، ج۶، ص۲۰۶.
- ↑ مسعودى، مروج، ج۲، ص۴۰۶؛ مقریزى، امتاع الاسماع، ج۱۱، ص۲۰۹.
- ↑ مسعودى، مروج، ج۱، ص۱۱۰.
- ↑ ابنجوزى، الاذكياء، ۱۴۱۲، ج۶، ص۱۵۹.
- ↑ یاقوت حموى، ج۳، ص۵۴۷؛ ذهبى، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ه، ص۱۱۲؛ ابنعماد، ج۱، ص۱۴۶.
- ↑ ابنخلدون، ج۱، مقدمه، ص۴۷
- ↑ رجوع کنید به ابنکثیر، البداية والنهاية، ج۹، ص۳۹؛ ابنحجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة، ج۱، ص۵۳۳.
- ↑ رجوع کنید به ناصرخسرو، ديوان، ۱۳۷۸ش، ص ۲۱۳، ۶۲۲ـ۶۲۳.
- ↑ بلعمى، تاريخ بلعمى، ص ۳۵۴.
- ↑ رجوع کنید به جامى، مثنوى هفت اورنگ، ص۶۸۲.
- ↑ رجوع کنید به مولوى، كليات شمس، ج۴، ص۱۶۲.
- ↑ رجوع کنید به ابوریحان بیرونى،كتاب البيرونى فى تحقيق ماللهند، ۱۳۷۷، ص۱۹، ۲۳ـ۲۴، ۸۵؛ ناصرخسرو، سفرنامه، ۱۳۷۴ش، ص۲۷، ۱۱۶؛ ابنبلخى، ص۱۲۷؛ ابنخلدون، ج۱، مقدمه، ص۱۵؛ ظهیرالدوله، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، ص۹۸ـ۹۹؛ احمد امین، قاموس العادات والتقاليد والتعابير المصرية، ص۱۰۵.
- ↑ رجوع کنید به بیهقى، ص۹۰۵.
- ↑ رجوع کنید به مرزوقى اصفهانى، الازمنة والامكنة، ص۱۰۶؛ ابوریحان بیرونى، ۱۳۷۷، كتاب البيرونى فى تحقيق ماللهند، ص۲۴، ۴۹؛ ابوریحان بیرونى، ۱۳۷۴ش، الجماهر فىالجواهر، ص۱۴۶، ۳۹۱؛ یاقوت حموى، ج۳، ص۵۴۷؛ ابنکثیر، البداية والنهاية، ج۱، ص۳۸؛ غَزّى، نهر الذهب فى تاريخ حلب، ج۱، ص۱۶۷؛ ابوریحان بیرونى، الجماهر فىالجواهر، ۱۳۷۴ش، ص۱۸۷، ۱۹۲، ۲۶۹، ۴۱۳ـ۴۱۴.
- ↑ رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، الجماهر فىالجواهر، ۱۳۷۴ش، ص۱۱۹، ۱۷۷ـ۱۷۸.
- ↑ رجوع کنید به مسعودى، مروج، ج۱، ص۱۴۴؛ بلعمى، تاريخ بلعمى، ص ۳۵۴؛ ثعالبى، فقهاللغة و سرّ العربيّة، ۱۳۷۹، ص۷؛ ابناثیر، ج۱، ص۲۳۲؛ ذهبى، حوادث و وفیات(۳۰۱ـ۳۱۰ه)، ص۳۸۲، حوادث و وفیات(۵۹۱ـ۶۰۰ ه)، ص۲۲۸؛ ابنخلدون، ج۱، مقدمه، ص۴۸۱، ج۲، ص۲۴۹، ج۶، ص۱۲۶؛ ابنعماد، ج۴، ص۳۳۱.
- ↑ ابنجوزى،الرد على المتعصب العنيد، ۱۴۱۲، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ رجوع کنید به ابنحوقل، ص۳۷۱؛ یاقوت حموى، ج۳، ص۵۴۷، ج۴، ص۹۳۶.
- ↑ رجوع کنید به مسکویه، ج۱، ص۲۱؛ مجمل التواریخ والقصص، ص۲۲، ۳۸؛ یاقوت حموى، ج۱، ص۲۹۳، ج۲، ص۵۴۵، ج۴، ص۷۳۳؛ ابناثیر، ج۱، ص۶۶؛ ابنعبرى، تاريخ مختصرالدول، ص۱۲.
- ↑ رجوع کنید به مسکویه، ج۳، ص۳۸۵؛ ثعالبى، فقهاللغة و سرّ العربيّة، ۱۴۰۹، ص۸۸ـ۸۹.
- ↑ راغب اصفهانى، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء، ج۴، ص۸۶۶ـ۸۶۷.
- ↑ ابنکثیر، البداية والنهاية، ج۹، ص۳۹.
- ↑ ابنکثیر، البداية والنهاية، ج۶، ص۳۲۶.
- ↑ عبدالجلیل قزوینى، نقض، ص۲۸۷.
- ↑ رجوع کنید به ارفع، مصاحبهاى درباره خرافه و نيرنگ، ص۳۲ـ۳۸؛ پاکدامن، جامعه در قبال خرافات، ص۱۱۱ـ۱۲۶؛ اسفندیارى، از عاشوراى حسين تا عاشوراى شيعه، ص۵۲ـ۵۶، ۶۳ـ۶۷.
- ↑ رجوع کنید به رافائل دومان،Estat de la perse، ص۲۲۱؛ تانکوانى، سفرنامه ژى. ام. تانكوانى، ص۲۰۳، ۲۰۵؛ کورف، سفرنامهى بارون فيودوركورف، ص۱۵۴، ۱۶۰؛ دروویل،Voyage en Perse، ج۱، ص۱۶ـ۱۷، ج۲، ص ۸۶؛ سرنا، سفرنامه مادام كارلا سرنا، ص۸۳، ۹۴ـ۹۷؛ فریزر، A winter's journey، ج۲، ص۵ـ۶؛ آلمانى، از خراسان تا بختيارى، ج۱، ص۳۴۶.
- ↑ رجوع کنید به مالفییت، انسانشناسى و مطالعه دين، ص۱۵ـ۱۶؛ لمبک، گفتمان انسانشناسى دين، ص۵۴ـ۵۸.
- ↑ رجوع کنید به د.دین و اخلاق، ذیل ، Encyclopaedia of religion and ethics, ed "Superstition"
- ↑ رجوع کنید به ابنکلبى، الاصنام، ص۴۷، ۵۹ـ۶۱.
- ↑ رجوع کنید به سوره جن: ۶؛ براى این باور نزد عرب جاهلى رجوع کنید به جاحظ، الحيوان، ج۶، ص۲۱۷.
- ↑ سوره مائده: ۳، ۹۰.
- ↑ رجوع کنید به ابنهشام، السيرةالنبويّة، قسم۲، ص۴۴۲؛ مقریزى، امتاع الاسماع بماللنبى(ص)، ج۲، ص۱۰ـ۱۱.
- ↑ رجوع کنید به ابنسعد، ج۱، ص۱۱۸.
- ↑ رجوع کنید به ابنسعد، ج۲، ص۹۶.
- ↑ رجوع کنید به نهجالبلاغة، خطبه ۷۹؛ براى تفصیل رجوع کنید به ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغة، ج۶، ص۱۹۹ـ۲۱۳؛ قس فخررازى، التفسير الكبير، ج۲۹، ص۱۷۳ که این نهى از پیشگویى را از قول پیامبر اکرم آورده است.
- ↑ نهجالبلاغه، حکمت ۴۰۰.
- ↑ ابوریحان بیرونى،الجماهر فىالجواهر، ۱۳۷۴ش، ص۱۷۸.
- ↑ فراهانى، سفرنامه، ص۲۲.
- ↑ رجوع کنید به اسفندیارى، از عاشوراى حسين تا عاشوراى شيعه، ص۶۵ـ۶۶ و پانویس.
- ↑ براون، A year amongst the Persians، ص۱۶۰ـ۱۶۲.
- ↑ آقاخان کرمانى، رساله اناشاءاللّه، ماشاءاللّه، رجوع کنید به ص۸۴ـ۹۸.
- ↑ رجوع کنید به سديدالسلطنه، صيد مرواريد، غواصى.
- ↑ رجوع کنید به طوسى، عجايبنامه، ص۳۸۴.
- ↑ رجوع کنید به طوسى، عجايبنامه، ص۵۸، ۶۶.
- ↑ رجوع کنید به ناصرخسرو، سفرنامه، ۱۳۷۴ش، ص۲۷.
- ↑ ابنجوزى، الاذکیاء، ص۲۲۶ـ۲۲۸.
- ↑ سدیدالسلطنه، صيد مرواريد، ص۷۶ـ۷۷
- ↑ رجوع کنید به دروویل، Voyage en Perse، ج۲، ص۳۲؛ ویلز، تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجاريه، ص۲۳۸ـ۲۴۱؛ فریزر، A winter's journey، ج ۲، ص۲۱ـ۲۲؛ اعتمادالسلطنه، خرنامه، ص۱۴۶.
- ↑ رجوع کنید به دروویل، Voyage en Perse، ج۲، ص۸۶.
- ↑ رجوع کنید به هدایت، نيرنگستان، ص۲۲.
- ↑ رجوع کنید به خرافهگرایى، ص۵۶ـ۶۳، ۹۰ـ۹۴.
- ↑ رجوع کنید به جاهودا، روانشناسى خرافات، ص۲۳۵ـ۲۵۲.
منابع
- ابراهیم موسىپور، مدخل «خرافات» در دانشنامه جهان اسلام، ج۱۵.