چشم زخم
«چشمزخم»، آسیبى است که گمان میرود بر اثر نگریستن برخى افراد یا جانوران به انسانها و جانوران دیگر و نیز اشیا وارد میشود. چشمزخم از قدیمترین باورهاى بشر و احتمالاً فراگیرترین و رایجترین باور فرا علمى در سراسر جهان و از جمله در جهان اسلام است، هر چند بیشتر به مثابه باورى عامیانه حضور دارد.
محتویات
چشمزخم چیست؟
براى راه بردن به چیستى چشمزخم، تلاش هایى صورت گرفته است. به گمان برخى، چنانکه از مفهوم لغوى «چشمزدن» یا «اصابتِ عین» نیز برمیآید، چیزى مثلاً حرارت یا سَم از چشمان شور خارج یا ساطع میشود و به هدف چشمزخم برخورد میکند[۱] [۲] [۳]، در حالی که به زعم برخى دیگر در سازوکارِ اثر چشمزخم ـ به ویژه از آنرو که بر فرد یا شىء غایب از نظر نیز کارساز است ـ نیازى به تماس یا حضور واسطه یا صدور و ارسال جزئى از علت به سوى معلول نیست بلکه مبدأ چشمزخم، تأثیرِ مفروضى است که قواى نفسانى میتوانند به گونهاى فعلاً ناشناخته در انفاس یا ابدانِ دیگر داشته باشند.[۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] [۱۰]
بنابر شرح نصیرالدین طوسى بر الاشارات،[۱۱] ابنسینا جزم به وجود چشمزخم نداشته و آن را از امور ظنّى تلقى میکرده است. صدرالدین شیرازى در المبدأ والمعاد،[۱۲] تصریح کرده است که برخى نفوس در قوه وهمیه به حدى میرسند که میتوانند در مواد خارجى تأثیر بگذارند و چشمزخم نیز به همین مقوله تعلق دارد.
چشمزخم از لحاظ علمی
باور به چشمزخم در گونهشناسى پدیدارشناختى، در گروه باورهاى توجیهکننده جاى میگیرد که در فقدان تبیین هاى علمى تجربى، برخى رویدادهاى ناگوار و آسیبهاى پدید آمده را فارغ از روابطِ علّى و معلولىِ اثباتپذیر و آزمونپذیر، توجیه و بنابر منطق ویژه خود معقولسازى میکند و مدلّل میدارد.
بنابراین با وجود برخى تلاشها براى یافتن سرچشمه این باور و نشان دادن مسیر اشاعه آن به نقاط دیگر، چشمزخم را باید باورى نوعى دانست که در همه حوزههاى تمدنى به طور اصیل پدید آمده و در جریان فربهشدنهاى مکرر، از اخذ و اقتباسهاى میانْ فرهنگى تأثیر پذیرفته است.
همچنین، باور به چشمزخم در واقع یک مادرْباور (باورِ مُولّد یا گروهْ باور) است و شبکهاى وسیع از باورهاى دیگر را دربردارد که یا اصولا بر اثر باور به چشمزخم پدید آمدهاند یا در ذیل مجموعه فرهنگى چشمزخم مندرج میشوند و معنا مییابند.
علت شورچشمی یا چشمزخم
صرفنظر از مسئله سازوکار تأثیر چشمزخم، مایه اصلى و مقوم آن را اغلب حسِ رشک و حسادت به چیزهاى خوب و مطلوب دانستهاند و عمدتاً آن را ناشى از محرومیت و تنگدستى تلقى کردهاند[۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] و از همینرو گفته شده که بهبود عمومىِ وضع رفاهى و اقتصادى و توسعه انسانى در ادوار متأخر، موجب کاهش باور به چشمزخم گردیده است.[۱۷]
دلایلى که معمولاً براى اثبات مبتنى بودن چشمزخم بر حس حسادت ارائه میشده، بیشتر ناظر به جنبههاى فرهنگى و برخى باورهاى عامیانه درباره صاحبان چشمشور بوده است: در سراسر جهان، باور بر آن است که افرادى که به نحوى دچار محرومیت، فقر، نقص و به طور کلى احساس کمبود نسبت به دیگراناند و از این رو ممکن است به دیگران حسادت بورزند، احتمالاً چشمانى شور و نگاهى زیانبار نیز دارند، از جمله افراد سالخورده، ناقصالخلقه، عقبافتاده، معلول، زشترو، کچل، مو بور و چشمزاغ یا چشمآبى البته بیشتر در اقوامى که در میان آنها چشمان آبى یا موى بور، نامتعارف بود.[۱۸] زنان نازا، پیر دختران، فقرا و تهیدستان با این یادآورى که در میان این افراد نیز نسبت هایى برقرار بوده است، مثلاً احتمال یا شدت شورچشمى زنان از مردان و پیرزنان از زنان جوان بیشتر بود.[۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵]
طبعاً هر امر مطلوبى که در قطب مقابلِ این گونه افراد قرار داشت، ممکن بود موضوع حسادت و رشکبردن ایشان تلقى شود. از جمله کودکان، جوانان، ورزشکاران، زیبارویان، نوعروسان و تازهدامادان، زنان باردار، موقعیت هاى مسرتبار همچون اعیاد و جشنها، سفرههاى رنگین غذا، مال و ثروت، درختان و مزارع سرسبز، حیوانات، خانهها، مغازهها، اتومبیلها و غیره.[۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳]
با اینهمه، این استدلال تنها بر بخشى از انبوه تدابیر مردم به منظور پیشگیرى و دفع چشمزخم استوار شده و از این رو با وجود پیوند وثیقى که میان چشمزخم و حسد در فاهمه عمومى برقرار است،[۳۴] درست آن است که باید میان چشمزخم و حسد به رابطهاى از نوع عموم و خصوص منوجه قائل شد[۳۵] و میان این دو تمایز نهاد، چنان که:
اولاً واژههایى چون «حَسد» و نیز «نَفْس» که مفید معناى حسادت، رقابت، همچشمى، بُخل، خواهندگى، غیرت و دریغ داشتن و به اصطلاح، تمناى زوال نعمت از دیگرى یا تمناى دوام نقص و محرومیت براى غیر بوده.[۳۶][۳۷] [۳۸] در کنار واژه اختصاصیترى چون عَین و ترکیباتى چون العَیناللامّة براى چشمزخم بکار میرفته است.[۳۹] [۴۰] در واقع، انطباق گاه به گاه این واژهها بر هم، ناشى از نزدیکى دلالت آنهاست نه این که هر سه به یک معنا بوده باشند، چنانکه در زبان فارسى نیز در اصل میان واژه شورچشمى با واژههایى چون دُژچشمى و بدچشمى ــ به معناى بدخواهى، تنگنظرى و به رشک نگریستن ــ تمایز روشنى برقرار بوده است.[۴۱] [۴۲]
ثانیاً به زعم عوام، علاوه بر کسانى که به عمد و از روى بدخواهى به دیگران چشم میزنند، چهبسا افراد نیکخواه و مهربان نیز ممکن است بیآنکه بخواهند و صرفاً بنابر این که شورچشماند به دیگران (مثلاً مادران به فرزندان خود) چشم بزنند و دچار آسیبشان کنند.[۴۳] یا ممکن است آدمى به خود یا اموال خود چشم بزند.[۴۴] [۴۵] و حتى جانوران نیز ممکن است به آدمى چشم بزنند.[۴۶] به این ترتیب، ممکن است حسد با چشمزخم همراه باشد یا نباشد. پیشنهاد شده است که نگاه حسادت بار را در صورتى که در واقعیت عینى منجر به ضرر و زوال نعمت از غیر شود، با چشمزخم یکى بینگاریم.[۴۷] یعنى، چشمزخم میتواند مستقلاً و بدون همراهى با حسِ حسادت، براى دیگران خسارت به بار آورد ولى صرف حسد ورزیدن یا نگاه حسودانه، حائز چنین امکانى نیست.
ثالثاً به جز برخى تدابیر معطوف به دور نگهداشتن چیزهاى مطلوب و نظرگیر از نظاره چشمان شور، سایر تدابیر بسیار متنوعى که مردم در برابر چشمزخم بکار میبردهاند، با فرض یکى دانستن چشمزخم با مطلقِ حس حسادت به سادگى توجیهپذیر نخواهند بود، مثلاً استفاده از انواع بخورهاى گیاهى، دود کردن اسفند، استفاده از اوراد دینى یا عرفى چون ماشاءاللّه، وانیکاد، بزن به تخته و غیره به همراه داشتن انواع تعاویذ، طلسمات، سنگها، فلزات، اشیایى چون نعل اسب، صدف، اجزاى بدن جانوران همچون شاخ کرگدن، دندان فیل، شانه هدهد، چشم حیوانِ قربانى شده یا نظر قربانى، انجام دادن انواع عملیات جادویى با نمک، تخممرغ، زغال، سرب (بعضاً در زمانهاى خاص) و غیره [۴۸] [۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶] [۵۷] نیز خالکوبى و به ویژه استفاده از نمادهاى عدد پنج [۵۸] [۵۹] [۶۰]، خوردن برخى غذاها [۶۱] استفاده از برخى رنگها به ویژه رنگ آبى[۶۲] و در کنار همه اینها، چه بسا گاه خودِ افرادى که شورچشم دانسته میشدند یا خود چنین میپنداشتند داوطلبانه براى پیشگیرى از اثر سوءچشم خود، اقداماتى میکردند.[۶۳]
روشهای درمانی چشمزخم
مشاهده و تأکید بر باورهاى مردم درباره روشهاى پیشگیرى و درمان اثر سوء چشمزخم نیز تا حدى این همانى یا ابتناى چشمزخم بر حسد را تأیید میکند: مردم میکوشیدهاند با تدابیر مختلف، چیزهاى جذاب و قابلِ حسادت را از معرض نگاههاى رشکآمیز دیگران دور کنند یا آنها را به نحوى غیرجذاب جلوه دهند. مثلاً بر اندام کودکان خود لباسهاى چرکین، مندرس و بیقواره میپوشاندند، رویشان را نمیشستند و آنان را نمیآراستند.[۶۴] [۶۵] بر اندام پسرکان لباسهاى دخترانه میپوشاندند و مویشان را چون دخترکان، بلند میکردند و گاه از ته میتراشیدند.[۶۶] [۶۷] [۶۸]
یا کودکان خود را با القابى حاکى از ضعف و نقص ـ مثلاً خِنگ، عقبافتاده، دست و پاچلفتى و از این قبیل ـ صدا میکردند یا در برابر دیگران، پیوسته معایب فرزندان خود را برمیشمردند و آنان را تحقیر و سرزنش میکردند، به دیگران اجازه نمیدادند از محاسن فرزندانشان سخن بگویند و خود نیز از ایشان تعریف و تمجید نمیکردند و حتى گاه از بیان شمار درست فرزندان خود طفره میرفتند.[۶۹] [۷۰] [۷۱] در و دیوارهاى بیرونى خانهها را یا بدون تزیین میگذاشتند یا به نحوی که در نظر رهگذران، زشت و فقیرانه جلوه کند، میساختند.[۷۲]
همچنین پوشاندن صورت مردان و زنان با نقاب یا حجاب در سرزمین هاى عربى و به ویژه شمال افریقا تدبیرى براى حفظ از چشمزخم دانسته شده است.[۷۳] [۷۴] گو این که واژه حجاب، در عربى به معناى تعویذ و شىء دافع چشم زخم نیز بوده است.[۷۵]
چشمزخم و رفتار اجتماعى
باور به چشمزخم همچون دیگر مادرْباورها در شکلدهى یا جهتدهى بسیاریاز سلیقههاى ترجیحى یا امتناعى، عادات و رفتارهاى اجتماعى یا رفتارهاى فردىِ اجتماعْ پرورد بسیار تأثیرگذار بوده است. در گفتگوهاى روزمره، اوراد و اذکار دافع چشمزخم، به ویژه ماشاءاللّه، بسامد بالایى دارد؛ در نامگذاری ها از برخى نامهاى ناظر به این باور همچون ماشاءاللّه، خداپناه، على پناه براى تسمیه فرزندان خود استفاده میکردند یا یک فرد را به چند نام میخواندند.[۷۶][۷۷] در رابطه والدین و فرزندان، عیبجویى و تحقیر فرزندان نزد دیگران و کوچک جلوه دادن موفقیت هاى او، هنوز هم نزد بسیارى از خانوادهها معمول است، گو این که بعضاً استشعارى به مسئله چشمزخم در این موارد ملاحظه نمیشود؛ در تشکیلات حکومتى، برخى حکمرانان کسانى را براى دفع چشمزخم استخدام میکردند و گاه مردم میبایست براى دفع چشمزخم از حاکم، مراسمى انجام میدادند.[۷۸][۷۹]
در مهمانی ها، گاه نه از روى احترام بلکه از ترس چشمزخم، زنان را در تغذیه مقدم میداشتند.[۸۰] صرفنظر از خوى مهماننوازى و سخاوت در برخى مناطق رسم بود که هر کسى را حتى اگر بیدعوت در ضیافت یا در کنار سفرهاى حاضر میشد، پذیرایى کنند و شدیداً اصرار میکردند که دستکم «یک لقمه بردارد».[۸۱] در روابط جمعى اگر کسى را به شورچشمى میشناختند، وظیفه خود میدانستند که براى نشان دادن خیرخواهى، او را به همگان معرفى کنند.[۸۲] و حکایات راجع به این افراد، نقل محافل بود.[۸۳] [۸۴] [۸۵] در ژستها، اشاره کردن با انگشت به سمت افراد یا نشان دادن کف دست با انگشتان باز به دیگران حرکت پسندیدهاى تلقى نمیشد.[۸۶]
در رفتار دینى، با آنکه حیواناتى چون خوک از لحاظ شرعى نجس و استفاده از شیر و گوشت و پوست آنها حرام است، گاه چنین حیوانى را در کنار دامهاى خود در طویله نگاه میداشتند.[۸۷] در تجارت، اگر کسى اصرار میکرد که چیزى را از کسى بخرد، طرف ناچار میشد حتى بدون رضایت خاطر، آن را به او بفروشد یا اگر کسى از چیزى که در تملک دیگرى بود، بسیار تمجید و تعریف میکرد، رسم بود که شىء نظر گرفته را به طرف هدیه بدهند و این البته به سوء استفادههاى رندانهاى نیز میانجامید.[۸۸] چنانکه رندان، گاه از افراد شورچشم براى وادار کردن صاحبان احشام به ذبح و قربانى کردن حیوان و اطعام مردم با گوشت آن، سوءاستفاده میکردند؛[۸۹] در زیباییشناسى، افراد بور، زاغ یا سبز یا آبى چشم از نظر مردم، زیبا محسوب نمیشدند و از ایشان احتراز میشد.[۹۰][۹۱] [۹۲] [۹۳]
در هنر باور به چشمزخم به ویژه در هنرهاى تزیینى و جواهرسازى در جهان اسلام، نقش بسیارى داشته و در نقاشى، خالکوبى، کندهکارى، حکاکى، بافتن فرش، پارچه و پرده، کاشیکارى، و تزیینات داخلى بناها، نقوش و علائم و نمادهاى ضدچشم زخم، از بنمایههاى بسیار رایج بوده است.[۹۴] [۹۵][۹۶] و به ویژه در هنر جواهرسازى، ساخت انواعِ لوحههاى آویز کوچک با اوراد ضدچشمزخم، از جمله لوحه معروف چهل بسماللّه و نیز ساختِ آویزها و انگشترهایى مرصع به فیروزه، تأثیر وسیع این باور را بازمینمایاند.[۹۷] [۹۸] [۹۹] [۱۰۰]
چشمزخم در پزشکى عامیانه
در میان یهودیان باور بر این بود که نود و نه درصد مرگها ناشى از چشم زخم است و تنها یک درصد مردمان به مرگ طبیعى میمیرند.[۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳] این باور در میان مردم عرب به صورت مَثَلهایى از این دست درآمد: «اکثر مردم یا نیمى از مردم بر اثر چشمزخم میمیرند»، «دو سوم گورستانها را چشمزخم پر کرده است» یا «چشمزخم، خانهها را خالى و گورها را پر میکند».[۱۰۴] [۱۰۵] [۱۰۶]
پیوند دادن مرگ و به طریق اولى بیمارى با چشم زخم در پزشکى جهان باستان به ویژه در بینالنهرین سنت بود و پزشک بینالنهرینى، پیش از آغاز فرایند درمان، ابتدا طى عملیاتى مشخص میکرد که بیمارى ناشى از عاملى ماوراءالطبیعى مثلاً چشم زخم، چشم بد، دهان بد، انگشت بد است یا آنکه ناشى از عاملى طبیعى و مادّى است و باید با دارو درمان شود.[۱۰۷] [۱۰۸] این سنت کهن در ادوار متأخرتر نیز همچنان در حوزه طب عامیانه در جهان اسلام رواج داشته است.[۱۰۹] [۱۱۰] [۱۱۱]
علاوه بر بیماری هایى چون تب، آبله و سرخک حتى ناراحتى و گریه شدید کودکان که میتوانست علل مختلفى داشته باشد و نیز حوادثى که عملاً بر اثر بیاحتیاطى و غفلت والدین از کودکان رخ میداد، از جمله پرت شدن از بلندى، زمین خوردن و سوختن، ناشى از نظر بد و چشمزخم تلقى میشد و در نتیجه در کنار مداواى عرفى، عملیات جادویى دفع چشمزخم نیز در طب عامیانه تجویز میگردید.[۱۱۲][۱۱۳][۱۱۴] البته در چنین مواردى، نسبت دادن حادثه به چشم زخم، علاوه بر توجیه قصور و تقصیر مادر یا پرستار کودک به دیگران میفهماند که این خانواده مورد غبطه و حسد دیگران است، ضمن آنکه در جریانِ تشخیصِ این که چه کسى به کودک نظر زده، هم معمولاً به برخى افراد بنا به خصومت هاى قبلى، ایرادِ اتهام میشد و هم فرصتى براى پر کردن اوقات فراغت زنان فراهم میآمد.
از سوى دیگر همچنان که گاه چشمزخم در پیوند با سحر، عامل بیمارى انگاشته میشد،[۱۱۵] گاهى نیز در پیوند با عوامل عرفى بیماریزا همچون آب بد و بوى بد، مولد بیمارى تلقى میگردید.[۱۱۶] هشدارهایى از این دست نیز که اگر زن باردار به جسدِ مرده نگاه کند، بچهاش شورچشم میشود،[۱۱۷] [۱۱۸] [۱۱۹] احتمالاً توصیهاى طبى براى حفظ زنان باردار از آسیب روحى ناشى از حضور در مراسم خاکسپارى و محیط گورستان بوده است.
چشمزخم در تعالیم اسلامى
- الف). زمینه فرهنگى: عرب جاهلى براى در امان ماندن از چشمزخم ـ که نه تنها از اصابت عین آدمى بلکه حتى نتیجه نیروى زیانبارِ نگاه حیواناتى چون مار، سگ، روباه، طاووس و کلاغ و نیز نگاهِ جنّیان پنداشته میشد[۱۲۰] [۱۲۱] ـ از انواع تدابیر استفاده میکردند که برخى از آنها پس از ظهور اسلام نیز استمرار یافتند. مثلاً وقتى تعداد شتران کسى به هزار نفر میرسید، یک چشم بهترین شتر خود را کور میکردند و اگر تعدادشان باز هم بیشتر میشد، چشم دیگرش را هم درمیآوردند.[۱۲۲]
درباره این که عرب پیش از اسلام در مجموعه باورها و رفتارهاى معطوف به چشمزخم، بیشتر تحت تأثیر سنت هاى سامى بودهاند یا سنّت هند و آریایى، نمیتوان رأى داد زیرا هر دو سنت، هم مشحون از باورهاى راجع به چشمزخم بودهاند و هم در ارتباط و تبادل فرهنگى با اعراب شبه جزیره.[۱۲۳] [۱۲۴][۱۲۵]
با این حال میتوان پذیرفت که باورهاى مسلمانان شمال افریقا و مغرب در این باره، بیشتر تحت تأثیر باورهاى اروپاى قدیم و جدید بوده و از همینرو با باورهاى مسلمانان سرزمین هاى مرکزى و شرقى، قدرى متفاوت است.[۱۲۶]
- ب). در قرآن: هیچ ذکر صریحى از چشمزخم در قرآن کریم نیامده است و متن قرآن، مبدع یا مؤید چنین باورى نیست. با این حال، بسیارى از مفسران بنابر منابعِ فکرى خود و روش تفسیرى معمول بدون ارائه شواهد قانعکننده، پارهاى از آیات قرآن را ناظر به چشمزخم دانستهاند، گو این که هرگز در این باب اجماعى نبوده است.
گفتهاند در آیه «وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ ...»[۱۲۷] حضرت یعقوب از ترس چشم خوردن پسرانش به ایشان توصیه کرد که همگى نه از یک دروازه بلکه از دروازههاى مختلف وارد شوند زیرا پسران یعقوب زیباروى و برومند و پرشمار بودند.[۱۲۸][۱۲۹][۱۳۰]
در این آیه دلالتى بر چشمزخم ظاهر نیست و براى این توصیه، احتمالات دیگرى نیز در تفاسیر مطرح شده است. از جمله حسد بردن مردمان بر ایشان و نیز ترس از این که حکومت با مشاهده قوّت و اتحاد ایشان، آسیبى به آنان وارد سازد.[۱۳۱] [۱۳۲] [۱۳۳]
شاید تأمل بیشتر در آیه بعد که میگوید: تدبیر یعقوب در این باره کارگر نشد نیز بتواند موضوع چشمزخم را به کلى منتفى کند.[۱۳۴] درباره آیه معروف «وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»؛[۱۳۵] نیز بسیارى از مفسران[۱۳۶][۱۳۷] بر مبناىِ قولِ مشهور در میان مفسران، ازلاق به ابصار را دالّ بر چشم زدن گرفته و در شأن نزول این آیه چنین آوردهاند که مشرکان مردى بسیار شورچشم را از بنیاسد ــ که در این کار خبره و شهره بودند ــ فراخواندند تا پیامبر را چشم بزند و از پاى درآورد، اما چون دست به کار شد، جبرئیل آیه «و ان یکاد» را فرود آورد و بدان پیامبر را از آسیب چشمزخم نگاه داشت.
این در حالى است که ازلاق در لغت به معناى چشمزخم نیست و اگر ازلاق به اَبصار را کنایتاً راجع به چشمزخم بدانیم، اولى آن است که منظور از آن، «به نظر عداوت و با بغض و انکار یا با بدخواهى و به تندى و تیزى در کسى نگریستن» باشد براى ترساندن حضرت رسول، چنانکه این کاربرد از کلام رایج بوده است.[۱۳۸][۱۳۹][۱۴۰] علاوه بر آنکه برخى عالمان معتزلى چون ابوعلى جُبّائى و ابوالقاسم بلخى، اصولاً دلالت این آیه را بر چشمزخم نفى کردهاند.[۱۴۱] [۱۴۲] [۱۴۳] تکمیل آیه با عبارت «و یقولون انّه لمجنون» نیز درخور تأمل است و با چشمزخم مناسبتى ندارد؛ بنابراین این آیات، مفیدِ تأیید یا ابداع چیزى درباره چشمزخم نیستند.[۱۴۴]
- ج). در حدیث: درباره تأثیر چشمزخم در احادیث اهل سنّت مطالبى از قول رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل شده است. از مجموعه احادیثى که در تأیید واقعیت داشتن چشمزخم نقل شده است، دو حدیث بسامد بیشترى دارند. بر اساس یکى از آنها، چشمزخم واقعیت دارد و بلافاصله آمده که از «خالکوبى» نهى شده است.[۱۴۵] [۱۴۶] [۱۴۷]
شاید خالکوبى از آنرو که روشى براى دفع چشمزخم بوده است در اینجا ذکر و از آن نهى شده باشد. در حدیث دوم [۱۴۸] [۱۴۹] [۱۵۰] [۱۵۱] [۱۵۲] آمده است: «اگر چیزى باشد ـ با تعبیر «لَوْ» ـ که بتواند بر قضا و قدر سبقت بگیرد، آن چیز چشمزخم است».
محتواى این حدیث با توجه به رویکرد توحیدى قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باید مورد مداقّه قرار گیرد.[۱۵۳] اما احادیث شیعه در باب چشمزخم چندان زیاد نیست. در حدیثى که کلینى[۱۵۴] از امام رضا علیهالسلام روایت کرده است، امام روشى را که براى دفع چشمزخم توصیه میشده ـ یعنى فرد چشمزن خود را شستشو دهد و سپس چشمخورده، خود را با آن آب شستشو کند[۱۵۵] ـ ناشایست خوانده و به جاى آن برخى اعمال دینى مانند قرائت حمد و مُعَوِّذَتین را سفارش کرده است.
در حدیث دیگر که راوىِ آن ابن بسطام از امام رضا علیهالسلام بوده، همان تعبیر «العین حقٌّ» آمده است.[۱۵۶] همچنان که عبارت «اگر چیزى بر قدر سبقت گیرد...»، نیز از امام صادق علیهالسلام روایت شده است.[۱۵۷] [۱۵۸]
این احادیث، مبناى استنباط هاى فقهى واقع نشدهاند و چشمزخم، موضوع استخراج احکام فقهى نبوده است. هر چند گفته شده است که در برخى مناطق شمال افریقا در صورت اثبات این که فرد مشهور به شورچشمى به کسى از این طریق خسارتى وارد آورده، وى را ضامن خسارت میدانستند.[۱۵۹] ممکن است در این گزارش ها، میان چشمزخم و سحر خلط شده باشد، چنانکه به گزارش ابنخلدون[۱۶۰] [۱۶۱] فقها واردکننده خسارت از راه ساحرى را ضامن میدانستند ولى چشمزننده ضامن نبود زیرا فقها میان فعل ساحرانه، اکتسابى و مختارانه که به قصد اضرار به غیر انجام میشد با فعلِ زیانبارِ صاحبِ چشمانِ شور که غیراکتسابى، غیرمختارانه و طبیعى بود، تمایز قائل میشدند. ابنخلدون[۱۶۲] حتى میان فعل کسانى که با نگاه ساحرانه، عبا، پوست یا شکم گوسفندان را میشکافتند (بَعّاجان) با فعل فرد شورچشمى که با دیدن و تحسین کردن چیزى، موجبِ اضرار به آن میشود به کلى تفاوت نهاده است.[۱۶۳] [۱۶۴]
اصولاً مردمان، شورچشمى را حالتى مادرزادى میدانستند که به طالع و ساعت تولد افراد بستگى داشت و شدت و ضعف آن نیز در افراد، متفاوت بود و برخلاف سحر نمیشد آن را فراگرفت یا تقویت کرد.[۱۶۵] برخى فقها براى کسانى که به شورچشمى اشتهار مییافتند ــ و احتمالاً از اینرو که موجب ترس و وحشت مردم میشدند ــ احکامى صادر کردهاند، از جمله گفتهاند چشمْ زن (عاین) را باید از مخالطت با مردمان منع کنند و او را در خانهاش بازدارند و براى معیشت او، از بیتالمال مقررى تعیین کنند.[۱۶۶]
باور به چشمزخم و وجود احادیثى در تأیید واقعیت آن و به ویژه حدیثى که چشمزخم را همپایه قضا و قدر تلقى میکرد، پرسش هایى برمیانگیخته که بسیارى از عالمان مسلمان را به پاسخگویى واداشته است.[۱۶۷] [۱۶۸][۱۶۹]
از دیدگاه آنان در پس سحر و چشمزخم و جز این ها، خداوند قادر متعال قرار دارد یعنى آنچه فیالواقع تأثیر میکند، قدرت الهى است نه این که اینگونه عوامل، معارض قدرت مطلق الهى باشند. همچنین گفته شده که این حدیث از باب مبالغه تأثیر چشمزخم را همپایه یا برتر از قضا و قدر عنوان کرده است.[۱۷۰]
براى برخى اقوال دیگر در این که چشمزخم در عرض اراده الهى نمیتواند باشد،[۱۷۱] [۱۷۲] در توصیههاى اخلاقى نیز آمده است که پیروى از اسبابى که محض توهم و احتمالاند همچون افسونها و اوراد و تدبیرهاى دفع چشمزخم، منافى توکلاند؛ چه اینها نزد عقلا نمیتوانند از جمله اسباب تلقى شوند.[۱۷۳][۱۷۴]
پانویس
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به جاحظ، ج ۲، ص۱۳۳ـ۱۳۴.
- پرش به بالا ↑ فخررازى، ۱۴۲۱، ج۱۸، ص۱۷۲ـ۱۷۵.
- پرش به بالا ↑ نیز رجوع کنید به وسترمارک، ص۲۴ـ۲۵.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به جاحظ، همانجا.
- پرش به بالا ↑ ابنسینا، ۱۴۰۴، ج۲، فن۶، ص۱۷۷.
- پرش به بالا ↑ همو، ۱۴۰۳، ج۳، ص۴۱۷.
- پرش به بالا ↑ اخوانالصفا، ج۴، ص۲۵۹.
- پرش به بالا ↑ غزالى، ج۱، ص۳۴.
- پرش به بالا ↑ فخررازى، ۱۴۱۱، ج۲، ص۴۲۴.
- پرش به بالا ↑ صدرالدین شیرازى، ۱۹۸۱، سفر۳، ج۱، ص۳۴۷.
- پرش به بالا ↑ ج۳، ص۴۱۷.
- پرش به بالا ↑ ص۱۷۸، ۶۰۷.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به غزالى، همانجا.
- پرش به بالا ↑ ابنخلدون، ج۱، مقدمه، ص۶۶۳.
- پرش به بالا ↑ مجلسى، ج۶۹، ص۳۴.
- پرش به بالا ↑ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل "Ayn"
- پرش به بالا ↑ هاشمى، ص۵۳۵، پانویس۵.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به خاطر، ج۲، ص۱۹۵ـ۱۹۶.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۲۵.
- پرش به بالا ↑ عزیزاحمد، ص۷۰.
- پرش به بالا ↑ شهریباف، ج۳، ص۱۰۲ـ۱۰۳.
- پرش به بالا ↑ دهبزرگى، ص۴۶۰، پانویس۱.
- پرش به بالا ↑ د.اسلام، همانجا.
- پرش به بالا ↑ د.دین و اخلاق، ج۵، ص۶۱۰ـ۶۱۱.
- پرش به بالا ↑ دایرةالمعارف دین، ذیل "Folk religion: folk Islam"
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ماسه، ج۱، ص۵۵ـ۵۸، ج۲، ص۳۲۲، ۳۲۶ـ۳۲۷.
- پرش به بالا ↑ شهریباف، ج۱، ص۱۷۵ـ۱۷۶، ج۳، ص۱۰۲ـ۱۰۳.
- پرش به بالا ↑ لین، ص۱۶۰.
- پرش به بالا ↑ همایونى، ص۳۰۸، ۳۴۹.
- پرش به بالا ↑ اسدیان خرمآبادى و همکاران، ص۲۳۳ـ۲۳۴.
- پرش به بالا ↑ بَترزبى، ص۱۲۰.
- پرش به بالا ↑ برهانى، ص۴۱۴.
- پرش به بالا ↑ نجیب قاقو، ص۳۰.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به احمد امین، ذیل «الحسد».
- پرش به بالا ↑ طیر، ص۴۶۸ـ۴۷۱.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به جوهرى.
- پرش به بالا ↑ ابنمنظور.
- پرش به بالا ↑ زبیدى، ذیل «حسد».
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به خلیل بن احمد، ج۸، ص۳۲۳، ذیل «لمم».
- پرش به بالا ↑ ابنمنظور، ذیل «عین»، «لمم».
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به کارنامه اردشیر بابکان، ص۱۸ـ۱۹.
- پرش به بالا ↑ در مقایسه با آنچه در بندهش، ص۱۲۱، بهعنوان شورچشمى به آگاشْ دیو منتسب شده است.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ماسه، ج۱، ص۵۵ـ۵۶.
- پرش به بالا ↑ طیر، ص۴۶۹.
- پرش به بالا ↑ براى نمونهاى از این گونه چشمزخم رجوع کنید به مسعودى، ج۴، ص۸ـ۹.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ادامه مقاله.
- پرش به بالا ↑ طیر، ص۴۶۸.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ماسه، ج۱، ص۵۵ـ۵۸، ج۲، ص۳۲۲ـ۳۲۶.
- پرش به بالا ↑ شکورزاده، ص۱۷۶، ۲۷۴ـ۲۷۵.
- پرش به بالا ↑ همایونى، ص۳۴۶ـ۳۴۹.
- پرش به بالا ↑ هنرى، ص۸۷ـ۸۸؛ رجایى، ص۳۹۹.
- پرش به بالا ↑ عناصرى، ص۷۵.
- پرش به بالا ↑ اسدیان خرمآبادى و همکاران، ص۱۷۷ـ۱۷۸.
- پرش به بالا ↑ هاشمى، ص۵۲۶ـ۵۲۹.
- پرش به بالا ↑ نجیب قاقو، ص۳۰.
- پرش به بالا ↑ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل "Karkaddan".
- پرش به بالا ↑ د.ترک، ذیل "Nazar"
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۳۰ـ۵۰.
- پرش به بالا ↑ لیرد، ص۹۲.
- پرش به بالا ↑ نیز رجوع کنید به خمسه.
- پرش به بالا ↑ مثلاً بهمن سرخ با شیر رجوع کنید به گردیزى، ص۲۴۶.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به رنگ.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به پهلوان، ص۱۲۷.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به لین، ص۷۱.
- پرش به بالا ↑ آدامز، ص۱۸۹.
- پرش به بالا ↑ لین، همانجا.
- پرش به بالا ↑ شهریباف، ج۱، ص۵۰۵.
- پرش به بالا ↑ هاشمى، ص۵۳۰ـ۵۳۲.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ویلسون، ص۲۲۰.
- پرش به بالا ↑ آدامز، همانجا.
- پرش به بالا ↑ د.اسلام، چاپ دوم، ج۵، ص۶۱۹.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به شهریباف، ج۳، ص۲۰۳ـ۲۰۴.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ولهاوزن، ص۱۹۶.
- پرش به بالا ↑ وسترمارک، ص ۲۶.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به احمد امین، ذیل «الأحجبة»؛ نیز رجوع کنید به تعویذ.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به دونالدسون، ص۱۸.
- پرش به بالا ↑ عزیز احمد، ص۷۰.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج۲، ص۱۲۸۹.
- پرش به بالا ↑ مورگان، ص۵۳.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۲۵ـ۲۶.
- پرش به بالا ↑ همانجا.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به جمیلى، ص۵۴.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به جاحظ، ج۲، ص۱۴۱ـ۱۴۲.
- پرش به بالا ↑ مجلسى، ص۶۰، ص۱۷.
- پرش به بالا ↑ دونالدسون، ص۱۶ـ۱۷.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ذیل "Khamsa"، "Ishara"
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ماسه، ج۲، ص۳۲۲.
- پرش به بالا ↑ وسترمارک، ص۲۷.
- پرش به بالا ↑ احمدامین، ذیل «الحسد».
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به سانسون، ص۸۰.
- پرش به بالا ↑ دهبزرگى، ص۴۶۰، پانویس۱.
- پرش به بالا ↑ باستانى پاریزى، ص۱۶۶.
- پرش به بالا ↑ نجیب قاقو، همانجا.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۳۸ـ۳۹، ۵۴.
- پرش به بالا ↑ سرنا، ص۱۰۵، پانویس.
- پرش به بالا ↑ بلوکباشى، ص۴۶.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به آلمانى، ج۱، ص۳۵۳.
- پرش به بالا ↑ ویلز، ص۳۳۰.
- پرش به بالا ↑ شهریباف، ج۲، ص۳۸۳.
- پرش به بالا ↑ اسدیان خرمآبادى و همکاران، ص۱۷۷ـ۱۷۸.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۵۶.
- پرش به بالا ↑ براى چشم زخم/عَیین هَرع در یهودیت رجوع کنید به د.جودائیکا، ذیل "Evil eye".
- پرش به بالا ↑ واژههاى فرهنگ یهود، ص۱۹۱ـ۱۹۲.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۲۴.
- پرش به بالا ↑ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل "Ayn".
- پرش به بالا ↑ دایرةالمعارف دین، همانجا.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۵۶.
- پرش به بالا ↑ مجیدزاده، ج۲، ص۲۰۸.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به طعمه، ص۳۵۸.
- پرش به بالا ↑ همایونى، ص۳۴۷؛ شکورزاده، ص۲۷۱ـ۲۷۲.
- پرش به بالا ↑ اسدیان خرمآبادى و همکاران، ص۲۶۰.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به شهریباف، ج۳، ص۱۷۸ـ۱۸۴.
- پرش به بالا ↑ ماسه، ج۱، ص۵۵ـ۵۸.
- پرش به بالا ↑ احمد جبار احمد، ص۱۰۷.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به «عرب مرسى مطروح»، ص۵۵۲ـ۵۵۳.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به فیلبرگ، ص ۲۶۷.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به پاینده، ص۲۹۶.
- پرش به بالا ↑ ناجى محفوظ، ص۱۵.
- پرش به بالا ↑ یوسفى، ص۱۹۶.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به جاحظ، ج۲، ص۱۳۱ـ۱۳۲.
- پرش به بالا ↑ جوادعلى، ج۶، ص۷۵۲.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به جاحظ، ج۱، ص۱۷.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۵۵ـ۵۸.
- پرش به بالا ↑ د.ایرانیکا، ذیل واژه با ارجاعات قابل انتقاد به متون دینى هند و ایرانى.
- پرش به بالا ↑ قس ادعاىِ نادرستِ دایرةالمعارف فارسى، ذیل واژه، درباره اشاعه این باور از اعراب مسلمان به ایران که همین مطلب در دایرةالمعارف تشیع، ذیل واژه نیز نقل شده است.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۵۶؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل "Al-Ma gh rib, AlMamlaka Al-Ma gh ribiyya. III-VI"
- پرش به بالا ↑ سوره یوسف، آیه ۶۷.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به طبرى.
- پرش به بالا ↑ طوسى؛ فضل بن حسن طبرسى.
- پرش به بالا ↑ فخررازى، ۱۴۲۱، ذیل آیه.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به طوسى.
- پرش به بالا ↑ فخررازى، ۱۴۲۱.
- پرش به بالا ↑ مجلسى، ج۶۰، ص۶، ۸ـ۹.
- پرش به بالا ↑ راى توضیح بیشتر رجوع کنید به معرفت، ص۲۳۰ـ۲۳۱.
- پرش به بالا ↑ سوره قلم، آیه ۵۱.
- پرش به بالا ↑ براى نمونه رجوع کنید به طبرى.
- پرش به بالا ↑ طوسى؛ طباطبائى، ذیل آیه.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به طوسى، همانجا.
- پرش به بالا ↑ فضل بن حسن طبرسى، ذیل سوره قلم: ۵۱.
- پرش به بالا ↑ مجلسى، همانجاها. نیز رجوع کنید به ابنمنظور، ذیل «زلق».
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به طوسى.
- پرش به بالا ↑ فضل بن حسن طبرسى.
- پرش به بالا ↑ مجلسى، همانجاها.
- پرش به بالا ↑ براى توضیح بیشتر رجوع کنید به معرفت، همانجا.
- پرش به بالا ↑ العینُ حقٌّ و نَهى عن الوَشْمِ رجوع کنید به ابنحنبل، ج۲، ص۳۱۹.
- پرش به بالا ↑ بخارى، ج۷، ص۲۳ـ۲۴، ۶۴.
- پرش به بالا ↑ براى تفسیر این حدیث رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، ج۱۰، ص۱۷۳ـ۱۷۵.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابنحنبل، ج۶، ص۴۳۸.
- پرش به بالا ↑ مسلمبن حجاج، ج۷، ص۱۴.
- پرش به بالا ↑ ابوداوود، ج۴، ص۲۱۰.
- پرش به بالا ↑ ترمذى، ج۳، ص۲۶۸.
- پرش به بالا ↑ براى شرح مفصّل شأن صدور این حدیث رجوع کنید به شوکانى، ج۹، ص۱۰۷.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ادامه مقاله.
- پرش به بالا ↑ ج۶، ص۵۰۳.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابوداوود، ج۲، ص۲۲۴.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابنبسطام، ص۱۲۱.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به حسن بن فضل طبرسى، ص۴۱۴.
- پرش به بالا ↑ مجلسى، ج۹۲، ص۱۳۰ـ۱۳۱.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به وسترمارک، ص۲۴.
- پرش به بالا ↑ ج۱، مقدمه، ص۶۶۳ـ۶۶۴.
- پرش به بالا ↑ نیز رجوع کنید به شوکانى، ج۹، ص۱۱۰.
- پرش به بالا ↑ برخلاف آنچه د.تشیع، همانجا به غلط از او نقل کرده.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابنخلدون، همانجا.
- پرش به بالا ↑ نیز رجوع کنید به ج۱، مقدمه، ص۶۶۰ـ۶۶۱.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به دونالدسون، ص۱۵.
- پرش به بالا ↑ براى نمونه رجوع کنید به شوکانى، ج۹، ص۱۱۰.
- پرش به بالا ↑ براى نمونه رجوع کنید به شریف رضى، ص۳۶۸ـ۳۶۹.
- پرش به بالا ↑ ابنتیمیه، ص۳۴۶ـ۳۴۷.
- پرش به بالا ↑ نیز رجوع کنید به ممون، ص۱۷، ۳۶۵، پانویس۳۵۱.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به مجلسى، ج۶۹، ص۳۴ـ۳۵.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، همانجا.
- پرش به بالا ↑ مجلسى، ج۶۰، ص۷ـ۸، ۱۹ـ۲۱.
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به سعدى، ص۱۳۹.
- پرش به بالا ↑ نراقى، ج۳، ص۲۲۷.
منابع مقاله
- هانرى رنه دآلمانى، از خراسان تا بختیارى، ترجمه غلامرضا سمیعى، تهران ۱۳۷۸ش.
- ابن بسطام (حسین بن بسطام) و ابنبسطام (عبداللّه بن بسطام)، طب الائمة علیهمالسلام، نجف (۱۳۸۵)، چاپ افست بیروت (بیتا).
- ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة اصحاب الجحیم، (بیجا، بیتا).
- ابن حجر عسقلانى، فتح البارى: شرح صحیحالبخارى، بولاق ۱۳۰۰ـ۱۳۰۱، چاپ افست بیروت: دارالمعرفة، (بیتا).
- ابن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، بیروت: دارصادر، (بیتا.)؛
- مقدمه ابن خلدون.
- ابنسینا، الاشارات والتنبیهات، معالشرح لنصیرالدین طوسى و شرحالشرح لقطبالدین رازى، تهران ۱۴۰۳.
- همو، الشفاء، الطبیعیات، ج۲، الفن السادس: النفس، چاپ ابراهیم مدکور، جورج قنواتى، و سعید زاید، قاهره ۱۳۹۵/۱۹۷۵، چاپ افست قم ۱۴۰۴.
- لسان العرب، ابن منظور
- سلیمان بن اشعث ابوداوود، سنن ابیداود، چاپ سعید محمد حام، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
- احمد امین، قاموسالعادات والتقالید والتعابیر المصریة، قاهره ۱۹۵۳.
- احمد جبار احمد، «السیبة: تقالید و عادات شعبیة»، التراث الشعبى، ش ۱۱ و ۱۲ (۱۹۸۴).
- اخوانالصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلّانالوفاء، چاپ عارف تامر، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵.
- محمد اسدیان خرمآبادى، محمدحسین باجلان فرخى و منصور کیائى، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران ۱۳۵۸ش.
- محمدابراهیم باستانى پاریزى، فرمانفرماى عالم، تهران ۱۳۶۴ش.
- هرلدر. بَترزبى، «وصف موجز لبعض ممارسات الطب الشعبى»، ترجمة یوسف داود عبدالقادر، التراث الشعبى، سال۸، ش۹ (۱۹۷۷)
- محمد بن اسماعیل بخارى، صحیحالبخارى، (چاپ محمد ذهنیافندى)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
- مهدى برهانى، «شهرهاى دلپسند بیابان نوردان»، آینده، سال۱۳، ش۶ و ۷ (شهریور و مهر ۱۳۶۶).
- على بلوکباشى، «نقش و نگارهاى سردرِ خانههاى قدیم تهران»، نشر دانش، سال۱۳، ش۵ (مرداد و شهریور ۱۳۷۲).
- بندهش (گردآورى) فرنبغ دادگى، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، ۱۳۶۹ش.
- محمود پاینده، آئین ها و باورداشت هاى گیل و دیلم، تهران ۱۳۵۵ش.
- کیوان پهلوان، فرهنگ مردم الاشت و سوادکوه، تهران ۱۳۸۲ش.
- محمد بن عیسى ترمذى، سنن الترمذى، ج۳، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳.
- عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر [۱۳۸۵ـ ۱۳۸۹/۱۹۶۵ـ۱۹۶۹]، چاپ افست بیروت.
- محمد عجاج جمیلى، «معتقدات غیبیة غریبة»، التراث الشعبى، سال۷، ش۸ و ۹ (۱۹۷۶).
- جوادعلى، المفصل فى تاریخ العرب قبلالاسلام، بغداد ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
- اسماعیل بن حماد جوهرى، الصحاح: تاجاللغة و صحاح العربیة، چاپ احمد عبدالغفور عطار، قاهره ۱۳۷۶، چاپ افست بیروت ۱۴۰۷.
- لحد خاطر، العادات والتقالید اللبنانیة، بیروت ۲۰۰۲.
- خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرائى، قم ۱۴۰۹.
- دایرةالمعارف تشیع، زیرنظر احمد صدرحاج سیدجوادى، کامران فانى و بهاءالدین خرمشاهى، تهران ۱۳۶۶ش، ذیل «چشمزخم».
- دایرةالمعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسین مصاحب، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ش.
- ژیلا دهبزرگى، «چشمزخم در باور و فرهنگ ایرانیان»، چیستا، سال۲۰، ش۶ و ۷ (اسفند ۱۳۸۱ و فروردین ۱۳۸۲).
- احمد على رجایى، «چشمارو چیست؟»، مجله دانشکده ادبیات مشهد، سال۱، ش ۴ (زمستان ۱۳۴۴).
- محمد بن محمد زبیدى، تاجالعروس من جواهرالقاموس، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴.
- مارتین سانسون، سفرنامه سانسون: وضع کشور ایران در عهد شاهسلیمان صفوى، ترجمه محمد مهریار، اصفهان ۱۳۷۷ش.
- کارلاسرنا، سفرنامه مادام کارلاسرنا: آدمها و آیین ها در ایران، ترجمه علیاصغر سعیدى، تهران ۱۳۶۲ش.
- مصلح بن عبداللّه سعدى، بوستان سعدى: سعدینامه، چاپ غلامحسین یوسفى، تهران ۱۳۶۳ش.
- محمد بن حسین شریفرضى، المجازات النبویة، چاپ طه محمد زینى، (قاهره ۱۹۶۸)، چاپ افست قم (بیتا).
- ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران ۱۳۶۳ش.
- محمد شوکانى، نیلالاوطار من احادیث سیدالاخیار: شرح منتقیالاخبار، بیروت ۱۹۷۳.
- جعفر شهریباف، طهران قدیم، تهران ۱۳۸۱ش.
- محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازى، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
- همو، المبدأ والمعاد، چاپ جلالالدین آشتیانى، قم ۱۳۸۰ش.
- حسن بن فضل طبرسى، مکارمالاخلاق، قم ۱۳۹۲/۱۹۷۲.
- سلمانهادى طعمه، کربلاء فیالذاکرة، بغداد ۱۹۸۸.
- مصطفى محمد طیر، «العین والحسد»، مجلة الازهر، سال ۴۲، ش۶ (شعبان ۱۳۹۰).
- «عرب مرسى مطروح»، المقتطف، ج۴۷، ش۶ (۲۳ محرم ۱۳۳۴).
- عزیز احمد، تاریخ تفکر اسلامى در هند، ترجمه نقى لطفى و محمدجعفر یاحقى، تهران ۱۳۶۷ش.
- جابر عناصرى، تجلى دوازده ماه در آئینه اساطیر و فرهنگ عامه ایران، مرند ۱۳۷۴ش.
- محمد بن محمد غزالى، کیمیاى سعادت، چاپ حسین خدیوجم، تهران ۱۳۶۴ش.
- محمد بن عمر فخررازى، التفسیرالکبیر، او، مفاتیح الغیب، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰.
- همو، کتاب المباحث المشرقیة فى علم الالهیات والطبیعیات، حیدرآباد، دکن ۱۳۴۳، چاپ افست قم ۱۴۱۱.
- کارل گونار فیلبرگ، ایلپاپى: کوچنشینان شمالغرب ایران، ترجمه اصغر کریمى، تهران ۱۳۶۹ش.
- کارنامه اردشیر بابکان، با متن پهلوى، آوانویسى، ترجمه فارسى و واژهنامه، چاپ بهرام فرهوشى، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۵۴ش.
- عبدالحیبن ضحاک گردیزى، زینالاخبار، چاپ عبدالحى حبیبى، چاپ افست تهران ۱۳۴۷ش.
- یوسف مجیدزاده، تاریخ و تمدن بینالنهرین، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۸۰ش.
- مسعودى، مروج الذهب (بیروت).
- مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت: دارالفکر، (بیتا).
- محمدهادى معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الکریم، قم ۱۴۲۴/۲۰۰۳.
- دیوید مورگان، مغولها، ترجمه عباس مخبر، تهران ۱۳۷۱ش.
- ناجى محفوظ، «من الطب الشعبى البغدادى»، التراث الشعبى، ش۴ (خریف ۱۹۸۸).
- نجیب قاقو، «من عادات الموصل الشعبیة»، همان، سال۱، ش۷ (ذی الحجه ۱۳۸۹/محرم ۱۳۹۰).
- محمدمهدی بن ابیذر نراقى، جامع السعادات، چاپ محمد کلانتر، نجف ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بیتا).
- واژههاى فرهنگ یهود، نویسندگان: حییم شختر و دیگران، مترجمین: منشه امیر و دیگران، تلاویو: انجمن جوامع یهودى، ۱۹۷۷.
- چارلز جیمز ویلز، ایران در یک قرن پیش: سفرنامه دکتر ویلز، ترجمه غلامحسین قراگوزلو، (تهران) ۱۳۶۸ش.
- احساناللّه هاشمى، «آداب دفع چشمزخم در اردستان»، یغما، ج۳۲ (۱۳۷۰ش).
- صادق همایونى، فرهنگ مردم سروستان، مشهد ۱۳۷۱ش.
- مرتضى هنرى، نوروزگان: گفتارها و سرودهایى در آیینهاى نوروزى، تهران ۱۳۷۷ش.
- فریده یوسفى، فرهنگ و آداب و رسوم سوادکوه، (سارى) ۱۳۸۰ش.
- Isaac Adams, Persia by a Persian: being personal experiences of manners, customs, habits, religious and social life in Persia, London ۱۹۰۶
- Bess Allen Donaldson, The wild rue: a study of Muhammadan magic and folklore in Iran, London ۱۹۳۸, repr. New York ۱۹۷۳
- EIr., s.v. "Casm-zakm" (by Ebrahim Sakurzada and Mahmoud Omidsalar)
- Encyclopaedia Judaica, Jerusalem ۱۹۷۸- ۱۹۸۲, s.v. "Evil eye" (by Dov Noy)
- EI۲, s.vv. "Ayn" (by Ph. Marcais), "Karkaddan" (by F. Virè), "Lakab" (by C.E. Bosworth), "Al- Maghrib, Al-Mamlaka Al-Maghribiyya. III-VI" (by E. Levi- Provencal and G. S. Colin), "Ishara", "Khamsa"
- Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh: T.and T. Clark, ۱۹۸۰-۱۹۸۱, s.v."Evil eye" (by F. T.Elworthy)
- The Encyclopedia of religion, ed.Mircea Eliade, New York ۱۹۸۷, s.v. "Folk religion: folk Islam" (by Raphael Patai)
- Edward William Lane,An account of the manners and customs of the modern Egyptians, London ۱۹۸۶
- Arthur Leared, Morocco and the Moors: being an account of travels, with a general description of the country and its people, London ۱۹۸۵
- Henri Masse, Croyances et coutumes persanes, suivies de contes et chansons populaires, Paris ۱۹۳۸
- Muhammad Umar Memon, Ibn Taimiya's struggle against popular religion,with an annotated translation of his Kitab iqtida as-sirat al-mustaqim mukhalafat ashab al-jahim, The Hague ۱۹۷۶
- TA, s.v. "Nazar" (by H. Eren)
- Julius Wellhausen, Reste arabischen Heidentums: gesammelt und erlautert,Berlin ۱۹۶۱
- Edward Westermarck, Pagan survivals in Mohammedan civilisation, Amsterdam ۱۹۷۳
- Samuel Graham Wilson, Persian life and customs, New York ۱۹۷۳
منابع
- دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۲، ص۵۴۹۷، مدخل "چشم زخم" از ابراهیم موسیپور، در دسترس در کتابخانه مدرسه فقاهت.