دختران حضرت شعیب: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
از دختران شعیب در آیات 22 تا 28 سوره قصص سخن به میان آمده است.  
+
[[حضرت موسی علیه السلام|حضرت موسی]] (علیه السلام) پس از خروج از سرزمین [[مصر]]، در شهر «مدیَن» با دختران [[حضرت شعیب علیه السلام|حضرت شعیب]] (علیه السلام) مواجه شد و در آب دادن گوسفندان به ایشان کمک کرد و سرانجام به پیشنهاد حضرت شعیب با یکی از دختران او [[ازدواج]] نمود. از این ماجرا در آیات ۲۲ تا ۲۸ [[سوره قصص]] سخن به میان آمده است.
  
موسی علیه السلام پس از فرار از سرزمین فرعون مصر و طی مسافتی طولانی در آستانه شهر «مدین» به سر چشمه آب آن شهر رسید. در آنجا گروهی چوپانان را یافت که چارپایان خود را سیراب می کردند، علاوه بر آنان دو زن را دید که به جای آب دادن به گوسفندان، دائماً آنان را از پراکنده شدن و دور گشتن باز می دارند و منتظر هستند. موسی با تعجب از این عمل، از آنان پرسید: شما اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمى‏دهيم تا این چوپانها دام‏هايشان را برگردانند و پدر ما پيرى كهنسال است و به همین خاطر ما مجبوريم خودمان كار كنيم. حضرت موسى علیه السلام كه حال آنان را ديد با موافقت آن دو گوسفندانشان را سيراب كرد.
+
==متن آیات مربوطه==
 +
{{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۲|﴿٢٢﴾}}<p></p>
 +
هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند.<p></p>
  
دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جريان را براى او بازگو كردند. آنگاه حضرت شعيب علیه السلام دستور داد كه یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بياورد تا پاداش كارش را به وى بدهد. قرآن در اینجا توصیف ویژه ای از آن دختر می کند: «{{متن قرآن|فجََاءَتْهُ إِحْدَئهُمَا تَمْشىِ عَلىَ اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبىِ يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا؛ پس يكى از آن دو در حالى كه با حالت شرم و حيا گام برمى‌داشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مى‏‌طلبد تا پاداش اينكه دام‏هاى ما را آب دادى به تو بدهد.}}»
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۳|﴿٢٣﴾}}<p></p>
 +
هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دام هایشان را آب می دادند، و غیر آنان دو زن را دید که [دام هایشان را از رفتن به سوی آب] بازمی دارند؛ گفت: چه چیزی شما را بر بازداشتن [گوسفندان] وامی دارد؟ گفتند: ما [این دام هایمان را] آب نمی دهیم تا [این] شبانان [دام هایشان را] برگردانند و پدر ما پیری کهنسال است [به این علت از انجام این کار معذور است].<p></p>
  
روايت شده است كه موسى عليه السّلام به آن دختر گفت: راه را به من نشان بده و پشت سرم بيا كه ما فرزندان يعقوب به پشت زنان نمى‌‏نگريم‏ <ref>شیخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج‏1، ص151</ref>
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۴|﴿٢٤﴾}}<p></p>
 +
پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم. <p></p>
  
حضرت موسى علیه السلام به خانه شعيب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت. در این هنگام يكى از آن دو به پدرش گفت: اى پدر! او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى كه استخدام مى‌كنى آن كسى است كه نيرومند و امين باشد.
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۵|﴿٢٥﴾}}<p></p>
 +
پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی.<p></p>
  
پدر که از این پیشنهاد تمایل دخترش را به فراست دریافت کرده بود، سخن کوتاه کرده، به موسی علیه السلام گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم، مشروط به این که هشت سال برای من کار کنی، البته اگر آن را تا ده سال افزایش دهی به اختیار خودت است (محبتی کرده ای). من نمی خواهم بار سنگینی بر دوش تو بگذارم ، و به خواست خدا مرا از شايستگان خواهى يافت.».
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۶|﴿٢٦﴾}}<p></p>
 +
یکی از آن دو زن گفت: ای پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد [و او دارای این صفات است].<p></p>
  
موسی این پیشنهاد را پذیرفت و به این صورت با دختر شعیب ازدواج نموده ده سال در مدین ماند و پس از آن با خانواده‌اش از مدين به طرف مصر رهسپار شد.
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۷|﴿٢٧﴾}}<p></p>
 +
گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من باشی، و اگر ده سال را تمام کردی، اختیارش با خود توست [و ربطی به اصل قرار داد ندارد]، و من نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهی یافت. <p></p>
  
==متن آیات مربوطه==
+
{{متن قرآن/در سوره|قصص|۲۸|۲۸|﴿٢٨﴾}}<p></p>
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|22|﴿٢٢﴾}}<p></P>
+
[موسی] گفت: این قرارداد میان من و تو باشد، هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه می گوییم، نگهبان و وکیل است.
هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند. (۲۲)<p></P>
+
 
 +
== مواجهه موسی با دختران شعیب ==
 +
[[حضرت موسی علیه السلام|حضرت موسی]] علیه السلام پس از خروج از سرزمین [[مصر]] و طی مسافتی طولانی در آستانه شهر «[[مدین|مدیَن]]» به سر چشمه آب آن شهر رسید. در آنجا گروهی چوپان را یافت که چهارپایان خود را سیراب می کردند، علاوه بر آنان دو زن را دید که به جای آب دادن به گوسفندان، دائماً آنان را از پراکنده شدن و دور گشتن باز می دارند و منتظر هستند. موسی با تعجب از این عمل، از آنان پرسید: شما اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمى‏ دهیم تا این چوپانها دام‏هایشان را برگردانند و پدر ما پیرى کهنسال است و به همین خاطر ما مجبوریم خودمان کار کنیم. حضرت موسى علیه السلام که حال آنان را دید با موافقت آن دو گوسفندانشان را سیراب کرد.
 +
 
 +
دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جریان را براى او بازگو کردند. آنگاه حضرت شعیب علیه السلام دستور داد که یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بیاورد تا پاداش کارش را به وى بدهد. [[قرآن]] در اینجا توصیف ویژه ای از آن دختر می کند: «{{متن قرآن|فجََاءَتْهُ إِحْدَئهُمَا تَمْشىِ عَلىَ اسْتِحْیاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبىِ یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ مَا سَقَیتَ لَنَا}}؛ پس یکى از آن دو در حالى که با حالت شرم و حیا گام برمى‌داشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مى‏‌طلبد تا پاداش اینکه دام‏هاى ما را آب دادى به تو بدهد.»
  
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|23|﴿٢٣﴾}}<p></P>
+
روایت شده است که موسى علیه السّلام به آن دختر گفت: راه را به من نشان بده و پشت سرم بیا که ما فرزندان [[حضرت یعقوب علیه السلام|یعقوب]] به پشت زنان نمى‌‏نگریم‏.<ref>شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۱، ص۱۵۱</ref>
هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دام هایشان را آب می دادند، و غیر آنان دو زن را دید که [دام هایشان را از رفتن به سوی آب] بازمی دارند؛ گفت: چه چیزی شما را بر بازداشتن [گوسفندان] وامی دارد؟ گفتند: ما [این دام هایمان را] آب نمی دهیم تا [این] شبانان [دام هایشان را] برگردانند و پدر ما پیری کهنسال است [به این علت از انجام این کار معذور است.] (۲۳)<p></P>
 
  
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|24|﴿٢٤﴾}}<p></P>
+
حضرت موسى علیه السلام به خانه شعیب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود. شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت. در این هنگام یکى از آن دو به پدرش گفت: اى پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسى که استخدام مى‌کنى آن کسى است که نیرومند و امین باشد.
پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم. (۲۴)<p></P>
 
  
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|25|﴿٢٥﴾}}<p></P>
+
پدر که از این پیشنهاد تمایل دخترش را به فراست دریافت کرده بود، سخن کوتاه کرده، به موسی علیه السلام گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم، مشروط به این که هشت سال برای من کار کنی، البته اگر آن را تا ده سال افزایش دهی به اختیار خودت است (محبتی کرده ای). من نمی خواهم بار سنگینی بر دوش تو بگذارم و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهى یافت».
پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی. (۲۵)<p></P>
 
  
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|26|﴿٢٦﴾}}<p></P>
+
موسی این پیشنهاد را پذیرفت و به این صورت با دختر شعیب [[ازدواج]] نمود و ده سال در مدین ماند و پس از آن با خانواده‌اش از مدین به طرف مصر رهسپار شد.
یکی از آن دو زن گفت: ای پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد او دارای این صفات است.] (۲۶)<p></P>
 
  
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|27|﴿٢٧﴾}}<p></P>
+
==نام دختران شعیب==
گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من باشی، و اگر ده سال را تمام کردی، اختیارش با خود توست [و ربطی به اصل قرار داد ندارد]، و من نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهی یافت. (۲۷)<p></P>
+
نام دختران شعیب را در برخی منابع لیا و صفوره نوشته‏‌اند. و برخی گفته اند اسم دختر بزرگتر صفراء و اسم دختر کوچکتر صفیراء بوده است.<ref>بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏۱۳، ص۲۱</ref> و مطابق با روایتی دختر کوچک تر شعیب با آن حضرت ازدواج کرد و آن همان دختری بود که پیشنهاد استخدام حضرت موسی را به پدرش داد.<ref>تفسیر الصافی، ج‏۴، ص۸۷</ref>
  
{{متن قرآن/در سوره|قصص|28|28|﴿٢٨﴾}}<p></P>
+
در کتاب «اعلام القرآن» آمده است که نام همسر حضرت موسی را برخی «صفورا»، برخی «صافورا»، برخی «صفورة»، و برخی «صفراء» گفته اند.<ref>شبستری، أعلام القرآن، ص۵۱۶</ref>
[موسی] گفت: این قرارداد میان من و تو باشد، هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه می گوییم، نگهبان و وکیل است. (۲۸)<p></P>
 
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
{{پانویس}}
 
{{پانویس}}
 +
==منابع==
 +
 +
*عبدالحسین شبسترى، اعلام القرآن، قم، دفتر  تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، چاپ ۱، ۱۳۷۹ش.
 +
*شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق.
 +
*فیض کاشانى، تفسیر الصافی، تهران، مکتبه الصدر، چاپ دوم، ۱۴۱۵ق.
 +
*محمدباقر مجلسى، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
 
{{قرآن}}
 
{{قرآن}}
 
[[رده:زنان مطرح شده در قرآن]]
 
[[رده:زنان مطرح شده در قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۰۱

حضرت موسی (علیه السلام) پس از خروج از سرزمین مصر، در شهر «مدیَن» با دختران حضرت شعیب (علیه السلام) مواجه شد و در آب دادن گوسفندان به ایشان کمک کرد و سرانجام به پیشنهاد حضرت شعیب با یکی از دختران او ازدواج نمود. از این ماجرا در آیات ۲۲ تا ۲۸ سوره قصص سخن به میان آمده است.

متن آیات مربوطه

وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ ﴿٢٢﴾

هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند.

وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ ۖ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا ۖ قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّىٰ يُصْدِرَ الرِّعَاءُ ۖ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ ﴿٢٣﴾

هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دام هایشان را آب می دادند، و غیر آنان دو زن را دید که [دام هایشان را از رفتن به سوی آب] بازمی دارند؛ گفت: چه چیزی شما را بر بازداشتن [گوسفندان] وامی دارد؟ گفتند: ما [این دام هایمان را] آب نمی دهیم تا [این] شبانان [دام هایشان را] برگردانند و پدر ما پیری کهنسال است [به این علت از انجام این کار معذور است].

فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ ﴿٢٤﴾

پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم.

فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا ۚ فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ ۖ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿٢٥﴾

پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی.

قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ ۖ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ ﴿٢٦﴾

یکی از آن دو زن گفت: ای پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی که استخدام می کنی آن کسی است که نیرومند و امین باشد [و او دارای این صفات است].

قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَىٰ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ ۖ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ ۖ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ ۚ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿٢٧﴾

گفت: می خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من باشی، و اگر ده سال را تمام کردی، اختیارش با خود توست [و ربطی به اصل قرار داد ندارد]، و من نمی خواهم بر تو سخت گیرم، و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهی یافت.

قَالَ ذَٰلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ ۖ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ ۖ وَاللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٌ ﴿٢٨﴾

[موسی] گفت: این قرارداد میان من و تو باشد، هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه می گوییم، نگهبان و وکیل است.

مواجهه موسی با دختران شعیب

حضرت موسی علیه السلام پس از خروج از سرزمین مصر و طی مسافتی طولانی در آستانه شهر «مدیَن» به سر چشمه آب آن شهر رسید. در آنجا گروهی چوپان را یافت که چهارپایان خود را سیراب می کردند، علاوه بر آنان دو زن را دید که به جای آب دادن به گوسفندان، دائماً آنان را از پراکنده شدن و دور گشتن باز می دارند و منتظر هستند. موسی با تعجب از این عمل، از آنان پرسید: شما اینجا چه می کنید؟ گفتند: ما گوسفندانمان را آب نمى‏ دهیم تا این چوپانها دام‏هایشان را برگردانند و پدر ما پیرى کهنسال است و به همین خاطر ما مجبوریم خودمان کار کنیم. حضرت موسى علیه السلام که حال آنان را دید با موافقت آن دو گوسفندانشان را سیراب کرد.

دختران شعیب به نزد پدر بازگشتند و جریان را براى او بازگو کردند. آنگاه حضرت شعیب علیه السلام دستور داد که یکی از دخترانش برگردد و حضرت موسى علیه السلام را به حضورش بیاورد تا پاداش کارش را به وى بدهد. قرآن در اینجا توصیف ویژه ای از آن دختر می کند: «فجََاءَتْهُ إِحْدَئهُمَا تَمْشىِ عَلىَ اسْتِحْیاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبىِ یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ مَا سَقَیتَ لَنَا؛ پس یکى از آن دو در حالى که با حالت شرم و حیا گام برمى‌داشت، نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مى‏‌طلبد تا پاداش اینکه دام‏هاى ما را آب دادى به تو بدهد.»

روایت شده است که موسى علیه السّلام به آن دختر گفت: راه را به من نشان بده و پشت سرم بیا که ما فرزندان یعقوب به پشت زنان نمى‌‏نگریم‏.[۱]

حضرت موسى علیه السلام به خانه شعیب آمد و داستان زندگی خود را برای شعیب تعریف نمود. شعیب به او اطمینان داد که از دست قوم ظالم نجات پیدا کرده است و او را گرامی داشت. در این هنگام یکى از آن دو به پدرش گفت: اى پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسى که استخدام مى‌کنى آن کسى است که نیرومند و امین باشد.

پدر که از این پیشنهاد تمایل دخترش را به فراست دریافت کرده بود، سخن کوتاه کرده، به موسی علیه السلام گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم، مشروط به این که هشت سال برای من کار کنی، البته اگر آن را تا ده سال افزایش دهی به اختیار خودت است (محبتی کرده ای). من نمی خواهم بار سنگینی بر دوش تو بگذارم و به خواست خدا مرا از شایستگان خواهى یافت».

موسی این پیشنهاد را پذیرفت و به این صورت با دختر شعیب ازدواج نمود و ده سال در مدین ماند و پس از آن با خانواده‌اش از مدین به طرف مصر رهسپار شد.

نام دختران شعیب

نام دختران شعیب را در برخی منابع لیا و صفوره نوشته‏‌اند. و برخی گفته اند اسم دختر بزرگتر صفراء و اسم دختر کوچکتر صفیراء بوده است.[۲] و مطابق با روایتی دختر کوچک تر شعیب با آن حضرت ازدواج کرد و آن همان دختری بود که پیشنهاد استخدام حضرت موسی را به پدرش داد.[۳]

در کتاب «اعلام القرآن» آمده است که نام همسر حضرت موسی را برخی «صفورا»، برخی «صافورا»، برخی «صفورة»، و برخی «صفراء» گفته اند.[۴]

پانویس

  1. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۱، ص۱۵۱
  2. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏۱۳، ص۲۱
  3. تفسیر الصافی، ج‏۴، ص۸۷
  4. شبستری، أعلام القرآن، ص۵۱۶

منابع

  • عبدالحسین شبسترى، اعلام القرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه، چاپ ۱، ۱۳۷۹ش.
  • شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق.
  • فیض کاشانى، تفسیر الصافی، تهران، مکتبه الصدر، چاپ دوم، ۱۴۱۵ق.
  • محمدباقر مجلسى، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
قرآن
متن و ترجمه قرآن
اوصاف قرآن (اسامی و صفات قرآن، اعجاز قرآن، عدم تحریف در قرآن)
اجزاء قرآن آیه، سوره، جزء، حزب، حروف مقطعه
ترجمه و تفسیر قرآن تاریخ تفسیر، روشهای تفسیری قرآن، سیاق آیات، اسرائیلیات، تاویل، فهرست تفاسیر شیعه، فهرست تفاسیر اهل سنت، ترجمه های قرآن
علوم قرآنی تاریخ قرآن: نزول قرآن، جمع قرآن، شان نزول، کاتبان وحی، قراء سبعه
دلالت الفاظ قرآن: عام و خاص، مجمل و مبین، مطلق و مقید، محکم و متشابه، مفهوم و منطوق، نص و ظاهر، ناسخ و منسوخ
تلاوت قرآن تجوید، آداب قرائت قرآن، تدبر در قرآن
رده ها: سوره های قرآن * آیات قرآن * واژگان قرآنی * شخصیت های قرآنی * قصه های قرآنی * علوم قرآنی * معارف قرآن