یاران امام حسین علیه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۴۸ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

یاران امام حسین علیه السلام از برگزيده ترين افرادي بودند که خانواده و دوستان خود را رها ساختند و در رکاب امام علیه السلام جانبازي و فداکاري کردند و چون قهرماناني شجاع به جهاد پرداختند.

در شب عاشورا، امام حسين علیه السلام ياران خويش را فراهم آورد. امام زين العابدين علیه السلام مي گويد: من نزديک شدم که ببينم پدرم به آنان چه مي گويد. در آن هنگام من بيمار بودم. شنيدم پدرم با ياران خود مي گفت: سپاس مي گويم خداي را به بهترين سپاس ها، و او را بر گشايش و سختي حمد مي کنم. بارالها تو را حمد گويم، که ما را به پيامبري گرامي داشتي و قرآن را به ما آموختي و به کار دين دانا کردي. گوش و چشم و دلمان بخشيدي. پس ما را از سپاسگزاران قرار ده.

اما بعد، ياراني باوفاتر و بهتر از يارانم نمي شناسم و خانداني از خاندان خودم نيکوتر و نسبت به خويشان مهربان تر نديده ام. خدايتان از جانب من پاداش نيک دهد. بدانيد که مي دانم فردا روزمان با اين دشمنان چه خواهد شد.

بدانيد که من اجازه تان مي دهم. شما همگي آزاد هستيد. با رضايت من مي توانيد برويد. من بیعت خود را از شما برداشتم و حقي بر شما ندارم. اينک شب فرا رسيده است. آن را وسيله رفتن کنيد و هر يک از شما دست يکي از مردان خاندان مرا بگيرد و در اين تاريکي شب به هر سو که مي خواهيد پراکنده شويد. اين قوم با من کار دارند و بس. وقتي به من دست يافتند، ديگران را فراموش مي کنند به آنها کاري نخواهند داشت.

پس برادرانش و پسران و برادرزادگانش و فرزندان عبدالله بن جعفر گفتند: چرا چنين کنيم؟ براي آن که پس از تو بمانيم؟ خداوند هرگز چنين روزي را نياورد. اين گفتار را نخست حضرت عباس علیه السلام آغاز کرد. سپس ديگر ياران وي اين سخن و امثال آن را به زبان آوردند.

امام حسين علیه السلام رو کرد به پسران عقیل و گفت: شهادت مسلم براي شما کافي است. برويد که اجازه تان دادم، آنان در پاسخ حضرت گفتند: سبحان الله، مردم درباره ما چه خواهند گفت؟ مي گويند: بزرگ و سرور و فرزندان عمويمان را که بهترين عموها بود رها کرديم و با آنها يک تير رها نساختيم و يک نيزه و يک ضربت شمشير نزديم و ندانستيم با دشمن چه کردند. نه، به خدا ما هرگز چنين کاري نخواهيم کرد. جان و مال و کسان خود را فداي تو خواهيم کرد و همراه تو مي جنگيم، تا به هر جا درآمدي سرانجام خود را فدايت سازيم. خداوند زندگي بعد از تو را سياه گرداند.

در اين اثنا مسلم بن عوسجه از جا برخاست و گفت: آيا از تو دست برداريم؟ در حالي که اين دشمنان از هر طرف شما را احاطه کرده اند. آن وقت در پيشگاه خدا چه عذري خواهيم داشت؟ به خدا سوگند از دامان تو دست بر نمي دارم تا با نيزه ام سينه هاي اين قوم را سوراخ کنم، و تا آن گاه که شمشير در دست دارم و بتوانم نبرد کنم از تو جدا نخواهم شد، و اگر سلاحي در دست نداشته باشم با سنگ خواهم جنگيد و هرگز تو را تنها و بي يار نخواهم گذاشت، تا آن که در رکاب تو کشته شوم.

پس از او سعید بن عبدالله حنفی برخاست و گفت: اي فرزند رسول الله به خدا تو را رها نمي کنيم تا معلوم گردد که پس از پیامبر صلی الله علیه وآله حرمت رسول خدا را نگه داشته ايم. به خدا اگر بدانم کشته مي شوم سپس دوباره زنده شده و مي سوزم و خاکسترم به باد مي رود و هفتاد بار با من چنين کنند از تو جدا نشوم تا در راه تو جان دهم. پس چرا چنين نکنم که يک بار کشته شدن است و سپس کرامتي که هرگز پايان نمي پذيرد.

آن گاه زهير بن قين گفت: به خدا سوگند اي فرزند پيامبر دوست دارم هزار بار کشته شوم و دوباره زنده گردم و آماده هستم که خداي تعالي مرگ را از تو و اين جوانان و فرزندان و خاندان تو دور سازد.

گروهي ديگر از ياران وي سخناني گفتند که همانند يکديگر بود و اغلب آنها سخنشان چنين بود: به خدا از تو جدا نمي شويم. جانهاي ما به فدايت باد. دست و صورت تو را حفظ مي کنيم، و چون کشته شديم تکليف خويش را ادا، و تنها در برابر پروردگار خود انجام وظيفه کرده ايم. در همين موقع بود که به محمد بن بشیر الحضرمی اطلاع رسيد، پسرت در مرز ري اسير شده. گفت: مي دانم و پاي خدا حسابش مي کنم و جان خود را نيز، هرگز دوست نداشتم که پسرم اسير باشد، و من زنده بمانم.

امام حسين علیه السلام که اين خبر را شنيد، گفت خدا تو را رحمت کند. بيعتم را از تو برداشتم. برو و براي نجات پسرت کوشش کن. ابن بشير گفت: چنانچه من از شما جدا شوم بهتر است که درندگان مرا بدرند و زنده زنده بخورند. حسين علیه السلام جامه هايي از برد به وي بخشيد و گفت: اي پنج عدد برد را که ارزش آن هزار دينار است به وسيله فرزند خود بفرست تا در رهايي برادرش بکوشد.

در اين موقع حسين علیه السلام به ياران خود دستور داد که خيمه هاي خويش را نزديک يکديگر نصب، و طناب ها را در هم کنند و ما بين خيمه ها باشند، چنان که همگي در برابر دشمن قرار گيرند و همه راه ها از راست و چپ را زير نظر گيرند تا در جهتي که ممکن است دشمن از آنجا حمله کند آماده باشند.

آن شب امام حسين علیه السلام و ياران وي بيدار بودند. نماز بجا مي آوردند و آمرزش مي خواستند و دعا مي کردند و زمزمه عاشقانه سر مي دادند. عده اي در رکوع و سجود بودند و عده اي ديگر ايستاده و يا نشسته با خدا راز و نياز مي کردند.

منابع

  • سید محسن امین، سیره معصومان، جلد 4.

مطالب مرتبط