محمدحسن حجتی هرسینی
محمدحسن حجتي هرسيني
«ستاره هرسين»
اشاره
آيت الله محمدحسن حجتي هرسيني از جمله علما و دانشمندان بزرگ و كم نظيري است كه از كودكي به دنبال كمال و خودسازي بود، زود خود را پيدا كرد و به دنبال مقصد خود لحظهاي غفلت را جايز نشمرد و با سرمايهاي از يك رويي و يك دستي به مراتب عالي علمي و عملي رسيد. او از كساني بود كه راز از كجا آمدن و به كجا رفتن را دريافته اند. رادمردي كه بزرگان او را چنين توصيف كردهاند؛ آيت الله گلپايگاني: «اگر كسي بخواهد آيت الله حجتي را بشناسد بايد از من بپرسد تا مقام علمي و تقوايي ايشان را معرفي كنم. چون او سال ها با من محشور و هم بحث بوده است».
آيت الله اراكي: «از عصمت آيت الله حجتي سؤال كنيد نه از عدالت ايشان»؛ آيت الله خوانساري: «آيت الله العظمي حجتي از صديقين است»؛ آيت الله سيد مهدي اخوان مرعشي: «آيت الله العظمي حجتي عالم بزرگواري بودند كه من مردي به علم و تقواي ايشان نديده و يا كمتر ديدهام. من بارها ديدم كه مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد محمدتقي خوانساري بعضي از مسائل فقهيه را از ايشان ميپرسيدند».
و مرحوم محمد شريف رازي كه خود او را از نزديك ديده است درباره او در بخش دوم از كتاب خود كه درباره فضلاء و مدرسين حوزه علميه مي باشد ميآورد: «از فضلاء نامي حوزه علميه، معروف به فضل و تقواست كه از روز نخست طالب دين و ديانت و علم و شرافت بوده و از هر گناه صغيره و مكروهي اجتناب مينموده به طوري كه اهالي محل به ايشان عقايد عجيبي در استجابت دعا و عصمت ايشان دارند.[۱]
با اين وصف نام او در بيشتر تذكرهها نيامده است. به راستي چه انسان هاي وارستهاي كه با كولهباري از علم و عمل در گوشهاي دور از چشم همه جز انجام تكليف و وظيفه به چيز ديگري نيانديشيدهاند. بي شك اگر آيت الله حجتي هرسيني همان هنگام كه به اتفاق عالماني چون اراكي و خوانساري بر عروه حاشيه زدند از قم هجرت نميكرد جزء يكي از مراجع مطرح در عالم تشيع بود اما او خدمت به قوم و دين خود را بر همه چيز اختيار كرد. او گمنام زيست و هجرت كرد.
كوچه باغ هاي زندگي لبريز از عطر و صفاست. كسي كه طبق نقل توفيق ملاقات با امام زمان عجل الله و در عالم مكاشفه توفيق ديدار امام علی عليه السلام را يافته بود. مرد علم و عمل، تقوي و زندگي، عرفان و سياست.
تولد
ايشان در سال 1310 ه.ق مطابق با 1271 ه.ش در روستاي تمرگ از توابع هرسين در خانوادهاي متدين و مهمان نواز به دنيا آمد.[۲]
دوران كودكي
ايشان دوران قبل از بلوغش را چنين توصيف ميكند: «از گناه و معصيت خودداري ميكردند و هر عملي كه ميفهميدند گناه يا مكروه است مرتكب نمي شدم و بچههاي همسال خود را هم از كارهاي زشت و گناه منع مينمودم.از داخل زمين هاي كه شخم زده بودند عبور نميكردم و با خود ميانديشيدم كه زمين زير پايم سفت و كوبيده ميشود و به ضرر صاحب آن و عدم رشد بذر ميانجامد، هرگاه از جوي آبي عبور ميكردم اگر ريگ يا سنگي از زير پايم در آن نهر ميافتاد يا بايد همان سنگ يا ريگ را از آب خارج كنم يا آن قدر سنگ و ريگ از نهر خارج ميكردم تا يقين كنم آن سنگ و ريگ از نهر خارج شده است و باعث پر شدن نهر و پس زدن آن نشود و هيچگاه حيوانات يا حشرات بي آزار را نميكشتم و آزار نميدادم و عجيب اين كه حشرههاي گزنده هم به من آزار نمي رساندند حتي پشه و ساس. پدرم ثروتمند بود و گوشت و غذاهاي ديگر به وفور در خانه ما بود اما به خوردن غذا چندان اهميتي نميدادم و غذاي سهم خود را به بچههاي بيبضاعت و همسايههاي فقير مي دادم و مي گفتم: من چرا بخورم و آن ها محتاج و آرزومند باشند و اين بذل بخشش را محرمانه انجام مي دادم.[۳]
لباس هايم را شخصاً ميشستم. در آن زمان كه هر كس در خانه خود نان ميپخت، از مادرم ميخواستم كه قبل از پختن نان دست هاي خود را با آب خوب بشويد و اول با هيزمي كه خود از بيابان ميآوردم ساج را گرم و سپس يك يا دو نان برايم بپزد آن گاه با هيزم هاي خودشان نان براي ديگران بپزد.
دوران بلوغ و تحصيل علم و كمال
در سنين بلوغ از يك فرسنگي هرسين براي كسب علم و شركت در نماز جماعت حاضر مي شد و از محضر پرفيض مرحوم حاج سيد احمد تفرشي كه معروف به امام هرسين شده بود كسب علم و معنويت نموده و نصايح و راهنمائي هاي ايشان را بكار ميبستند. كراراً ديده مي شد كه مرحوم سيد احمد تفرشي نماز جماعت را مقداري تأخير ميانداخت، از ايشان علت را جويا شدند ميگفت: آقاي حجتي از راه دور ميآيند، ما هم اندكي نماز را به تأخير مياندازيم تا ايشان برسند و گاهي مورد اعتراض مردم واقع مي شدند، ايشان هم به آرامي مي گفت: كه آقاي حجتي فرزند و جانشين من است.
رابطه مريد و مرادي آن قدر بين ايشان عميق شده بود كه خود ايشان ميگفتند: «آن قدر به آقاي تفرشي علاقمند بودم كه گاهي عقب سر ايشان راه ميافتادم و جاي پاي آن سيد محترم را كه روي خاك نهاده بود نشانه مي گذاشتم و در خلوت كوچه به دور از انظار مردم خاك پاي او را بوسه ميزدم».
به قول شاعر
گر ميسر نشود بوسه زدن بر پايش × هر كجا پاي نهد بوسه زنم بر جايش
ايشان آن قدر مقيد بودند كه تمام نمازها را به جماعت بخوانند خانه آن ها در روستايي در يك فرسنگي هرسين بود در طول سال در زمستان و تابستان براي نماز جماعت به هرسين ميآمدند و از او نقل ميكنند: «در شبي از شب هاي زمستاني به تصور اين كه وقت نماز نزديك است به هرسين آمدم ديدم كه مردم خواب و در مسجد بسته است به ناچار در آن هواي سرد براي اين كه از سرما خشكم نزند و وقت نماز برسد مشغول قدم زدن شدم».
خارق العادگي در نونهالي
ايشان در نتيجه آن همه تقيدها و بكاربستن نصايح و راهنماييهاي استاد خود مرحوم سيد احمد تفرشي در همان سنين نونهالي به مقامات معنوي ميرسد. به طوري كه نقل ميكنند: يك روز محمدحسن به اتفاق برادر بزرگ خود و چند تن از دوستان و رفقا در هرسين بودند ميخواستند تا آفتاب غروب نكرده به روستا برگردند. محمدحسن ميگويد: خوب است نماز مغرب و عشاء را به جماعت بخوانيم و بعد برويم همراهان محمدحسن مي گويند: او به طرف مسجد راه افتاد و ما هم به طرف روستا حركت كرديم و چون ميخواستيم تا شب نشده به مقصد برسيم لذا مسابقه تندروي با يكديگر گذاشتيم، تا هر چه سريعتر خود را به منزل برسانيم، وقتي به منزل رسيديم باكمال تعجب ديديم كه ايشان قبل از ما رسيدهاند و استراحت مي كنند.
به او گفتيم: چرا نماندي نماز جماعتت را بخواني و قبل از ما حركت كردي؟ گفت: «من نماز مغرب و عشا را به امامت آقاي سيد احمد خواندم و بعد حركت نمودم و خداوند از بركت نماز جماعت مرا از شما زودتر رسانيد.» ولي ما باور نكرديم تا اين كه روز بعد به هرسين بازگشتيم از مؤمنين اهل جماعت پرسيديم، همه گفتند: ديشب فلاني در نماز جماعت شركت داشت و بعد از نماز عشاء با امام جماعت خداحافظي و از مسجد خارج شد. آن گاه باورمان شد و پي به مقام اين نوجوان تازه بالغ برديم و فهميديم ايشان با طي الارض اين فاصله را پيمودهاند.
هجرت به عتبات مقدسه
«بعد از اين كه در خدمت سيد احمد تفرشي مقدمات را در هرسين خواندم براي تحصيل بيشتر علم تصميم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم اما وقتي پدرم را از تصميم خود آگاه كردم، با مخالفت پدر روبرو شدم و من هم بدون اجازه پدرم كاري انجام نمي دادم، لذا دست به دعا برداشتم و از خداوند توفيق تشرف به عتبات عاليات و خواستار رفع مانع شدم، طولي نكشيد كه به من خبر دادند كه پدرت از روي درخت افتاده و مرده است وقتي اين خبر به من رسيد دلم مي سوخت و گريه ميكردم اما در باطن خوشحال بودم كه مانع برطرف شد و كسي كه مرا نهي كند مانند پدر و مادر ندارم و ان شاء الله موفقيت من حتمي است و فوراً تصميم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم ولي چون ملك و مال بسياري از پدرمان به جاي مانده بود و سهم الارث زيادي نصيبم مي شد. براي آن كه علاقه و حب به مال دنيا مانع راهم نشود تمام سهم الارث خود را به برادر بزرگم ملا جان محمد بخشيدم كه هم فرزندان كوچكتر پدر را تصدي كند و هم براي پدر و مادر مقداري به مصرف نماز و روزه قضا و ساير خيرات و مبرات برساند و ضمناً ارث مادري خود را هم كه يك قطعه زمين بسيار بزرگ بود وقف قبرستان نمودم و بعد به خانه فاميل و بستگان و همسايگان رفتم و طلب حلاليت و رضايت نمودم.
در سال 1326 ه.ق برابر با 1287 ش تقريباً در سن 16 سالگي به اتفاق برادر بزرگم ملاجان محمد عازم عتبات مقدسه شديم و در حوزه درس مرحوم آيت الله العظمي ميرزا محمدتقي شيرازي رحمة الله عليه در سامرا مشغول تحصيل علوم دينيه شديم و همزمان با عزيمت ميرزا به كربلاي معلي، من هم به كربلا رفتم و به قدري مورد علاقه و محبت ميرزا واقع شدم كه هر مقدار پول از ميرزا مي خواستم بدون چون و چرا در اختيارم مي گذاشت و من هم به مصرف طلاب محتاج مي رساندم و لوازم مورد نياز طلاب، از قبيل كتاب و ساير نيازمندي هاي زندگي و حتي براي طلاب جوان كه نياز به ازدواج داشتند مخارج ازدواج آن ها را تأمين مي كردم.
توجه و علاقه مرحوم ميرزاي شيرازي به من به اندازهاي بود كه بعضي گمان ميكردند، من داماد حضرت آيت الله العظمي شيرازي هستم ولي در عين حال با آن كه اين همه پول در دستم بود ولي در مصرف سهم امام عليه السلام احتياط مينمودم. گاهي با گرفتن روزه و نماز استيجاري و گاهي با كارگري در ايام تعطيل ارتزاق ميكرديم، برادر بزرگترم ملا جان محمد[۴] كه پس از چندي او هم در كربلاي معلي به من ملحق شدند در روزهاي پنجشنبه و جمعه كه درس بحث طلاب تعطيل بود در نخلستان ها خانه باغ هايي را كنترات مي كرديم و از دست رنج خود ارتزاق مي كرديم تا حتي الامكان از سهم مبارك امام عليه السلام مصرف نكنيم و به طلاب محتاج بيشتر برسيم.
در حدود دو سالي كه در كربلاي معلي و نجف اشرف بوديم در بيشتر اوقات فرصت غذا پختن نداشتم لذا نان خالي ميخوردم آن هم لقمه كوچك برميداشتم و آهسته ميخوردم كه خوابم نگيرد و در ضمن نان خوردن مطالعه 12 درس و بحث كه داشتم انجام ميدادم و براي آن كه كج خلق نشوم چهل روز يك مرتبه يك يا دو سيخ جگر ميخوردم - چون در روايت است كه: هر كس تا چهل روز گوشت نخورد، كج خلق مي شود - در جنگ جهاني دوم در كربلاي معلي در فشار زندگي قرار گرفتيم به طوري كه روزي چند دانه خرما به ما جيره مي دادند و من قناعت مي كردم و چند دانه را ذخيره مي كردم و به بعضي از دوستان كه زن و بچه داشتند مي دادم، در همان احوال چند روزي خرماي جيره بندي قطع شد و ناچار براي رفع گرسنگي راهي بيابان شديم از گياهاني مانند خبازه و خرفه كه كنار شط مي روئيد مي خورديم، اتفاقاً ملخ ها هجوم آوردند و همه را خوردند پناه به پوست انار و برگ هاي كاهو كه كنار كوچهها مي ريختند برديم. از ضعف مانند اسكلت شده بودم و هرگاه براي تجديد وضو حركت مي كردم پاهايم ميلرزيد و دست به ديواري ميگرفتم كه به زمين نخورم و هر لحظه احساس ميكردم به مرگ نزديكتر ميشوم لذا مرحوم آيت الله العظمي ميرزا محمدتقي شيرازي رحمة الله عليه به ما فرمودند: به ايران برويد والا از گرسنگي تلف مي شويد».
حضور در نجف اشرف
آيت الله حجتي پس از فوت مرحوم آيت الله العظمي ميرزا محمدتقي شيرازي تقريباً در 1312 يا 1313 شمسي به نجف اشرف مشرف ميشوند. در فقه در درس آيت الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و آيت الله نائيني و در اصول در درس مرحوم آيت الله آقا ضياءالدين عراقي حاضر شد و با كوشش و شايستگي كه از خود نشان داد توجه اين اساتيد را به خود جلب كرد و از نزديكان و مقربان آن ها شد.
و در درس عرفان و اخلاق در درس مرحوم حاج شيخ مرتضي طالقاني و مرحوم شيخ علي زاهدي قمي و مرحوم آيت الله حاج سيد عبدالغفار مازندراني حاضر شد و از محضر فياض آن ها خوشهها چيد به نحوي كه در رديف شاگردان خاص آن ها قرار گرفت. آيت الله حجتي هر چند در درس هيچ يك از اساتيد كلام و فلسفه و تفسير حاضر نشده بود ولي در اين علوم تبحر فراوان داشت.
در محضر اساتيد
معظمله فرمودند: «شنيدم مرحوم آيت الله استاد بزرگ اخلاق آقا سيد عبدالغفار مازندراني دو جلسه درس اخلاق دارند يكي عمومي و يكي خصوصي كه سيار است و محل معيني ندارد و بدون اجازه ايشان كسي حق شركت در آن درس را ندارد لذا منتظر فرصتي بودم كه از ايشان اجازه شركت در اين درس خصوصي را بگيرم، بر حسب تصادف هنگامي كه از حرم حضرت امير عليه السلام بيرون مي آمدم به مرحوم سيد برخوردم. پس از عرض سلام از ايشان اجازه خواستم، ايشان لبخندي زدند و دست بر شانه من، فرمودند: خداوند شما را حفظ كند و رد شدند، متوجه شدم كه مرا به نحو لطيفي جواب كردهاند، لذا دلم شكست، برگشتم به حرم حضرت امير عليه السلام، عرض كردم شما خودتان آگاهيد و ميدانيد هدفم از تحصيل علوم دينيه اين است كه خود را اصلاح كنم و آدم شوم و در سر هوس آقا شدن و غير ذلك نداشتم، لذا به محضر شريف شما مشرف شدم كه عرضه بدارم چنانچه در من قابليت نيست مرا جواب كنيد تا به وطن برگردم، آقاي سيد عبدالغفار كه مرا جواب نمودند من الان به حجره ميروم و ميخوابم، در عالم رؤيا مرا آگاهي دهيد تا تكليف خود را بدانم.
به حجره آمدم و خوابيدم و از قضيه جز خدا و حضرت امير عليه السلام كسي خبر نداشت، در عالم رؤيا ديدم كه حضرت تشريف آوردند و يك جلد كلام الله مجيد به من مرحمت فرمودند بسيار خوش خط و زيبا بود بسيار خوشحال شدم. ناگهان با صداي درب حجره بيدار شدم و در را باز كردم، ديدم مرحوم سيد عبدالغفار مازندراني است و باعث تعجب آقايان طلاب شده بود چون سابقه نداشت كه ايشان به حجره كسي بيايند، به من فرمود اگر ميتواني مقداري وقت خود را به من بدهي و با هم كنار شط برويم و صحبت كنيم كه مطالبي لازم است به شما متذكر شوم و بعد محل درس را به شما نشان دهم تا شركت كنيد.
فرمود: شما شكايت مرا به حضرت امير عليه السلام كرديد، - از اين جمله كه فرمود، فهميدم كه ايشان رابطهاي نزديك با حضرت امير عليه السلام دارند چون بنده اين قضيه را به كسي نگفته بودم و مستقيماً پس از گفتگو با حضرت امير عليه السلام به حجره آمده بودم و خوابيده بودم و اين خود كرامتي بود كه از مرحوم سيد عبدالغفار مشاهده كردم - و فرمودند اولين درس اين كه پس از انجام واجبات و ترك محرمات بايد كه مكروهات را هم ترك كنيد و امور مباح را هم به اين نيت انجام دهيد كه وسيلهاي براي رسيدن به عبادت باشد، وقتي كه غايت كاري عبادت باشد مقدمه آن هم عبادت مي شود و در نتيجه تبديل به طاعت ميگردد و مستحبات را هم حتي الامكان انجام دهيد و مطالب ارزنده ديگري هم بيان فرمود و اجازه ورود و شركت در درس خصوصي خود را مرحمت فرمودند و ما هم در محافل پرفيض آن مربي بزرگ بحمدالله بهرههاي فراوان برده و كامياب شديم.[۵]
حاج شيخ مرتضي طالقاني:
مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضي طالقاني رضوان الله عليه كه در نجف اشرف در مدرسه آيت الله سيد محمدكاظم، سكونت داشتند و همه كس را به حجره خويش راه نميدادند طبق فرموده آيت الله حجتي گاهي شاگردان خود را هم پشت در حجره دربسته ميگذاردند و گاهي ديده ميشد كه داخل حجره رو به قبله نشستهاند و با خداي خود مشغول راز و نياز هستند و سحرها با صداي بلند مناجات ميكردند و مرحوم آيت الله حجتي مدت ها توفيق شاگردي اين استاد اخلاق را داشتند.[۶]
آيت الله نائيني:
آيت الله حجتي از محضر اين استاد بزرگ فقه و اصول بهرههايي كافي و وافي برده و بقدري نزد اين استاد محترم بودند كه از مضمون نامههايي كه مرحوم آيت الله نائيني براي ايشان نوشتهاند، گوياي اين حقيقت است.
نمونهاي از زهد و توسل
تمامي اثاث و زندگي ايشان براي يك نفر قابل حمل بوده است، فرمود: اثاث زندگي من عبارت بود از چند كتاب درس و يك پتو و يك عدد فانوس چهار شيشهاي - كه بين راه كربلا به نجف شكست - و مختصر اشياء ديگر، وقتي كه وارد نجف اشرف شدند و در مدرسه صدر حجره كوچكي گرفتند نه پولي داشتند و نه شهريه و نه با كسي آشنا بودند كه پولي قرض كنند، مي فرمود: باز هم چند روزي با پوست انار و برگ كاهو و گاهي نان خشكي از كنار كوچه برميداشتم و شستشو ميدادم و ميخوردم، تا اين كه خدمت مولا علي بن ابيطالب عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: اي امام، من مهمان شمايم و شما خاندان كرم هستيد «سجيتكم الكرم و عادتكم الاحسان» اميدواريم كه در آخرت كه كار صعبتر است به داد ما برسيد اين جا كه دنياست و آسانتر است، از حضرت كمك خواستم و از طريق بازار بزرگ معروف به «تاريك» بازار به طرف مدرسه صدر حركت كردم، در بين راه در بازار سرپوشيده كسي كه او را نشناختم با من دست داد (مصافحه) و پولي در دست من نهاد، آن پول خرج شد.
باز هم در همان بازار به همان كيفيت پول رسيد و بدين منوال مدتي نزديك به شش ماه گذشت. گاهي عدهاي از طلبههاي رفيق را دعوت ميكردم كه براي آن ها چيزي بخرم و من هم به اتفاق آنها چيزي بخورم، چون براي خودم بعضي خوراكي ها را نميخريدم و هواي نفس ميدانستم، لذا آن ها را دعوت مينمودم و پول زودتر تمام ميشد، ولي دوباره فوراً پول ميرسيد و اگر قناعت ميكردم ديرتر تمام ميشد و ديرتر ميرسيد و گاهي كه ميبايست پول برسد را هم، تغيير مي دادم، مي گفتم شايد كسي مرا ديده كه برگ كاهو و غيره برداشتهام لذا به من كمك مي كند. باز هم در كوچه هاي ديگر پول مي رسيد.
مي گفتم: اگر چنين باشد از كجا ميداند كه من پول تمام ميكنم و چند ماه كه گذشت يقين كردم حواله و عنايت مولا علي بن ابيطالب عليه السلام است كه گاهي عبا به سركشيده و گاهي بطور ناشناس به ما مي رسد. پس از مدتي با افرادي آشنا شدم من جمله با آقازاده مرحوم آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني به نام آقا سيد حسن - كه ايشان را در نماز سر بريدند با ايشان درس و بحث داشتيم - گويا ايشان به پدربزرگوار خود مي گويند كه من شهريه ندارم و والد ايشان ما را ديدند و از من خواهش نمودند و اصرار زياد كردند كه هرگاه بي پول شدي به من بگوئيد. بنده هم براي اين كه خواهش برادر ديني را بايد قبول كرد متأسفانه پولم تمام شد به ايشان برخورد كردم. به ايشان عرض كردم كه الان پول ندارم. ايشان فوراً پول به بنده دادند، ديگر آن حواله تعطيل شد و كسي به من چيزي نداد و هر وقت پولم تمام ميشد به آيت الله اصفهاني عرض ميكردم و هيچ گاه ايشان كوتاهي نكردند. حتي گاهي كه خودشان پول در دست نداشت مرا به منزل ميبرد و مقداري پول خرد در دامن ريخته و ميآورد و ميفرمود كه پول نداشتم از قلك بچهها قرض نمودهام و به بنده با خوشرويي مرحمت ميكردند.[۷]
احتياط در مسائل ديني
مرحوم آيت الله حجتي در امور شرعيه و ساير امور خيلي دقيق و احتياط كار بود در زمان طلبگي، خدمت آيت الله العظمي آقاي سيد اسماعيل صدر ميرسند و خواهش ميكنند هر ساعتي كه ميخواهيد وضو بگيريد، اگر مانعي نيست بنده خدمت برسم وضو گرفتن شما را ببينم، ايشان هم وقتي معين مي كنند، آيت الله حجتي ميگويد: من هم وقت موعود خدمت ايشان رفتم، فرشي كنار حوض گسترده بودند و روي فرش نشسته بودند، وضوي طولاني گرفتند و سپس با بنده مزاح كردند و فرمودند: به من امر كرديد يك وضو بسازم امتثال كردم، اما اگر در اين هواي سرد از من بخواهيد كه در حوض بروم و غسل بكنم تا شما مشاهده كنيد چه كنم؟!
بازگشت به وطن
ايشان در سال 1344 قمري (1304 ه.ش) به ايران مراجعت و در هرسين اقامت نمود و در همان جا ازدواج و به امر ترويج و تبليغ و امامت جماعت پرداخت.
تبليغ و ارشاد مردم
آيت الله حجتي چندين سال در ابتداي جواني به امر تبليغ و هدايت مردم بخصوص عشاير لرستان با پشتكار و اخلاص عجيبي همت گماشته، در بين فرقه ضاله علي اللهي تا به حدي موفق بودند كه عده بسياري از آن ها را به دين مقدس اسلام هدايت نمودند، ايشان فرمود: جبرئيل آن ها را با مذاكره و زحمت زياد، موفق شديم كه به شرف اسلام مشرف كنيم، ابتدا به ايشان گفتيم برخيز و غسل كن و بيا شهادتين را بگو. در پاسخ گفت: من پيرمردم و حال و حوصله غسل ندارم، گفتم: پس وضو بگير، باز عذر آورد و گفت: برايم سخت است، گفتم تيمم كنيد، قبول كرد اما به جاي كف دست پشت دست را بر زمين زد با زحمت زياد تيمم را به او ياد داديم، آن گاه شهادتين بر زبان جاري نمود، به او تلقين كرديم دو ركعت نماز خواند، سپس يك نفر را مأموريت داديم كه نزد او بماند و به او احكام و دستورات دين مقدس اسلام را بياموزد.
هجرت به قم
در سال 1347 قمري (1307 ه.ش) آيت الله حجتي جهت ادامه تحصيلات راهي شهر مقدس قم شد و براي آن كه محل از عالم خالي نماند و با وجداني راحت به تحصيل بپردازند، به وسيله استاد اخلاق خود و مدرس بزرگوار حضرت آيت الله سيد عبدالغفار مازندراني كتباً از مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آيت الله سيد محمد نجفي اصفهاني دعوت نمود تا به هرسين بيايند و خود معظم له به قم مشرف مي شوند. و در جلسات درس مؤسس حوزه علميه قم مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، مشغول به درس و تدريس مي شوند و در فصل تابستان و تعطيلي دروس، به هرسين تشريف ميبردند و به ارشاد و اقامه نماز جماعت و حل و فصل و رتق و فتق امور و ساير نيازهاي اجتماعي مردم مي پرداختند و مجدداً به قم مراجعت مينمودند و ضمن اشتغال به تحصيل و امام جماعت در مسجد محله پنجه علي كه بين خيابان آذر و چهارمردان (انقلاب) واقع است به تدريس و پرورش عدهاي از طلاب حوزه كه بيشتر آنان به مقامات عاليه معنوي رسيدهاند پرداخت. بعد از فوت آيت الله العظمي حائري و ورود آيت الله العظمي به قم 9 سال در درس ايشان شركت كرد و از ايشان اجازه اجتهاد دريافت كرد.
مباحثات علمي
ايشان با ورود به قم توفيق آشنايي و دوستي با بزرگاني چون آيت الله العظمي گلپايگاني و اراكي و خوانساري را پيدا مي كنند و بسياري از درس ها را با هم مورد بحث و مطالعه قرار مي دهند از جمله قبل از فوت آيت الله العظمي حاج آقا سيد حسين بروجردي به اتفاق مرحوم آيت العظمي حاج سيد محمدتقي خوانساري و آيت الله العظمي اراكي پس از بحث و مذاكره هر كدام نظر خود را به عنوان حاشيه به عروة الوثقي مرقوم فرمودند و پس از رحلت آيت الله العظمي بروجردي ايشان به هرسين مسافرت نموده و پس از مدتي به تقاضاي عدهاي از علما و مردم عالم دوست و با محبت كرمانشاه از هرسين به كرمانشاه كوچ نموده و در مسجد جامع به امامت جماعت و پرورش عدهاي طلبه و مردم متدين پرداختند.[۸]
مبارزه با بهائيت
سال هاي 1320-1330 بهائيت در ايران به اوج خود رسيده بود و در بسياري از شهرهاي ديني و پستهاي كليدي دولت نفوذ كرده بودند تا جايي كه درصدد تغيير قانون اساسي به نفع خود برآمدند. بهائيت يك مذهب ساختگي است كه به طور قطع زائيده دست استعمارگران بود و هدف آن ها از اين طرح چيزي جز كم رنگ كردن و يا از بين بردن دين مقدس اسلام نبود بزرگان شيعه با درك اين مهم درصدد محو كامل اين مذهب ساختگي برآمدند مرحوم آيت الله حجتي هم به دعوت مرحوم آيت الله سيد صدرالدين صدر و فيض در سال 1322 شمسي براي مبارزه با بهائيت راهي نراق كاشان شد و با بيان و عمل خود ريشه بهائيت را براي هميشه در آن سامان خشكانيد.
او بعد از سخنراني ها و دلائل متعدد در رد آن ها، آنان را دعوت به مباهله كرد ما آن ها كه از واقعيت پوچ خود باخبر بودند طبيعي بود به مباهله تن ندهند. آيت الله حجتي هم به طور مداوم هر روز بر سر هر منبر از آن ها سؤال ميكرد و جواب ميخواست. آن قدر آن ها را تحت فشار قرار داد كه يا جواب سؤالات ما را بدهيد و يا آماده مباهله شويد كه شبانه عدهاي از آن ها از نراق فرار ميكنند و عدهاي ديگر مسلمان ميشوند.
سرآغاز مبارزات سياسي
در اواخر حكومت قاجار هرسين شاهد دو پديده سياسي بود يكي باقرخان اعظم السلطنة معروف به خانه لره به كمك سالار الدوله قصد سلطنت به ايران را داشت و داراي چنان قدرتي بود كه حتي بعد از روي كار آمدن سلسله پهلوي با آن همه ظلم و ستم به مردم هرسين و منطقه همچنان حاكم علي الاطلاق هرسين و اطراف آن بود و ديگر خالو قربان و قيام جنگليها، عدهاي از مردم هرسين به فرماندهي خالو قربان هرسيني با پيوستن به نهضت جنگل و بعد از آن با سركوبي تعداد زيادي از شورش ها ثابت كردند كه مردم اين منطقه داراي نفوذ و قدرتي خاص در ايران هستند. لذا رضاخان از آغاز سلطنت نامشروع خود حساب خاصي براي اين منطقه باز كرد. اول سران عشاير لر و كلهر و... را از بين برد. بعد مستقيماً خود براي اين مناطق و از جمله هرسين حاكماني كه مورد اعتماد او بودند نصب كرد.
در زمان حاكميت بي حجابي اجباري و برداشتن عمامه از سر روحانيون به دستور رضاشاه ملعون، مرحوم آيت الله حجتي در هرسين دستور داده بودند كه هيچ زني نبايد از منزل بيرون بيايد، به طوري كه زن ها خانهنشين شده بودند. بخشدار هرسين كه از منصوبين خود رضاشاه بود. مصرانه تلاش بسيار در بي حجاب كردن زن ها داشت، از او نقل مي كنند كه گفته بود: (من) تعجب مي كنم مگر در هرسين زن وجود ندارد؟[۹] به او گفته بودند دستور آقا است كه هيچ زني از خانه خارج نشود، گاهي مأمورين را به داخل خانههاي مردم مي فرستاد و از داخل خانه چادر خانم ها را ميآوردند و پاره ميكردند و به مركز ميفرستاد كه مأموريت خود را انجام دادهام.
مرحوم آيت الله حجتي چند فقره نامه تهديدآميز به خط بدلي مينويسد كه اين جا دهانه عشاير است، چنانچه از اين به بعد مأمورهاي شما به خانه مردم بروند شبانه تو را از بخشداري خواهند ربود و در كوهها تو را ميكشند، همچنين دستور مي دهند كه نيمه شب مقداري سنگ به داخل بخشداري كه بخشدار شب آن جا ميخوابيد بياندازند و او را بترسانند، لذا آيت الله حجتي را مانع راه خود ميبيند و با اين كه ميدانست او جواز اجتهاد و عمامه دارد با اين حال تهديد كرده بود كه عمامه او را برميدارم.
تا اين كه شبي به طور اتفاق در بين راه به مرحوم آيت الله حجتي برخورد ميكند و بين آن ها مشاجره لفظي مي شود و بخشدار عمامه آيت الله حجتي را برميدارد و ميبرد، اوضاع هرسين دگرگون مي شود. اول صبح كه مردم هنوز مغازههاي خود را باز نكرده بودند يكي از مأمورين دولتي درب خانه آيت الله حجتي را به صدا درميآورد، او حامل اين خبر بود: در نيمههاي شب بخشدار وحشت زده و در حالي كه ميگويد: بد كردم عمامه آقا را برداشتم، از خواب ميپرد، هراسان به همسر خود ميگويد: چراغ را روشن كن، خانم چراغ را روشن ميكند، بخشدار با عصبانيت ميگويد: چرا چراغ را روشن نميكني، خانمش چراغ را نزديك او ميآورد و او از حرارت چراغ ميفهمد كه چشمانش كور شده است.
همان لحظه بعد از توبه، نذر مي كند اگر چشمانش بينا شود فردا با دو كله قند و مقداري شيريني، عمامه آقا را در سيني بگذارد و حولهاي روي آن ها بكشد و محترمانه به منزل آقا بياورد و معذرت بخواهد. عجيب آن كه بينايي خود را بازمييابد و اكنون اجازه ميخواهد كه خدمت برسد، آيت الله حجتي موافقت ميكنند و فوراً عده زيادي از بازاري هاي هرسيني را خبر مي كند و منزل آقا پر از جمعيت مي شود و بخشدار كه پيشاپيش او سينياي كه در آن عمامه و قند و شيريني نهاده و حولهاي بر آن انداخته بودند وارد منزل آيت الله حجتي و در حضور مردم از آقا عذرخواهي و عمامه را دودستي تقديم ميكند. ايشان هم عمامه را بر سر ميگذارند و با اين كه روضهخواني و منبر زمان شاه ملعون ممنوع بود ايشان بر منبر نشسته و مطالبي را عنوان ميكند و ذكر مصيبتي نموده و مردم گريه فراواني ميكنند و تا زماني كه آن بخشدار در هرسين بود ديگر مزاحمتي فراهم نكرد.
قيام نظامي عليه رضاخان
آيت الله حجتي از ظلم و بيدادها و بي دينيهاي دستگاه ظلم سلطنتي رضاشاه پهلوي رنج ميبردند لذا به فكر مبارزه با پهلوي ميافتند و با يك نفر از دوستانشان به تهران رفته و با مرحوم مدرس ملاقات نموده و پيشنهاد مي كنند كه ما حاضريم براي مبارزه با پهلوي با شما همكاري كنيم و چنانچه صلاح بدانيد ما ميتوانيم عشاير لرستان را كه ما را مي شناسند و گوش به فرمان ما هستند، آماده كنيم و با اسلحههاي خودشان ابتدا به لشكر همدان حمله و درگيري را شروع كنيم و يا به هر نحوي كه حضرت عالي صلاح بدانيد و دستور فرماييد حاضريم اقدام كنيم، مرحوم مدرس مي فرمايند: من منزلي دارم كه سي هزار تومان قيمت دارد، مي خواهم بفروشم، به بازار انداخته ام براي فروش ولي اين ملعون (رضاخان) از فروش آن منع ميكند و عدهاي مُفَتِّش و جاسوس مخفي اينجا گمارده تا هر كس كه بخواهد اين خانه را بخرد مانع شوند و من هم نياز به پول دارم ولي قصد دارم تا مدت ده يا پانزده روز ديگر عليه اين ملعون قيام كنم و شما برويد هرسين آمده باشيد و بدون راهنمايي من هيچگونه حركتي نكنيد و من يك نفر از دوستانم را در جريان ميگذارم، چنانچه مرا گرفتند به شما تلگراف بزند كه: باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشك مي شوند. شما متوجه شويد كه مرا گرفته اند و بدانيد قيام شما به تنهايي سودي ندارد و شما از بين ميرويد و اگر ان شاءالله موفق نشدند كه مرا دستگير كنند من هنگام قيام به شما اطلاع ميدهم و برنامه كار شما را معين ميكنم، مرحوم آيت الله حجتي مي گويد: ما برگشتيم هرسين و منتظر خبر بوديم كه به موقع اقدام كنيم، پس از مدتي تلگرافي بدست ما رسيد كه باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشك مي شوند. ما بسيار متأسف شديم و فهميديم كه ايشان را دستگير نمودهاند و ما از كثرت تأثر مقداري گريه كرديم و نقشه كشيديم كه تكليف چيست؟ بر آن شديم كه يكي از علماي معروف كرمانشاه را در جريان بگذاريم، اگر چنانچه با ما موافق نبودند او را بربائيم و مجبور به قيام كنيم ولي مشكلاتي پيش آمد كه موفق به اين كار هم نشديم.
آيت الله حجتي و فدائيان اسلام
سالها قبل از ورود آيت الله بروجردي به قم رژيم پهلوي تمام كوشش خود را صرف از بين بردن اسلام و مظاهر ديني نموده بود. در اين بين عدهاي از جوانان با غيرت اين مرز و بوم هم در مقابل اين همه گستاخي و توهين به دفاع از اسلام برخواستند و خود را فدائي اسلام ناميدند. كساني كه به حق در راه دفاع از دين سر از پا نميشناختند آن چه براي آن ها مهم بود اسلام بود و دار و ندار خود را وقف دفاع از اسلام نمودند.
اين گروه از ميان حوزههاي علميه برخاسته بودند و متكي بر علماء و مؤمنين آگاهي بودند كه خطر وجود طاغوت براي اسلام و تعاليم آن را درك كرده بودند. بعد از مرجعيت آيت الله بروجردي اوضاع تغيير كرد. رژيم به خاطر نفوذ فوقالعاده آيت الله العظمي بروجردي ديگر آشكارا جرأت مخالفت با اسلام و احكام آن را نداشت و كاملاً خود را مطيع مرجع تقليد جهان تشيع نشان مي داد طبيعي بود كه در اين شرايط كه رژيم خود را دوستدار اسلام قلمداد ميكرد فلسفه وجودي فدائيان اسلام زير سؤال مي رفت. آن ها براي دفاع از اسلام به ميدان آمده بودند به علاوه اسلام مدافع و حامي قويتر از فدائيان اسلام پيدا كرده بود و آن آيت الله بروجردي بود. به طور طبيعي ديگر مردم هم در دفاع از اسلام چشم با آيت الله بروجردي دوخته بودند و آيت الله بروجردي هم با پيغام ها و تذكرهاي خود ثابت كرد كه حاضر نيست لحظهاي مقدسات و ارزش هاي اسلامي دست بردارد. اما اختلاف ديدگاه آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام در دفاع از حريم اسلام خود موجب بروز اختلافات و حتي ايجاد زد و خوردهايي بين طرفداران آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام شد. اين امر باعث ناراحتي آيت الله بروجردي و به تبع مقلدين آن مرحوم كه اكثراً ايران را شامل مي شد شده و موجب شد تا آن ها به شدت تضعيف شوند ولي در اين ميان عدهاي از علماء با درك درست موقعيت آيت الله بروجردي و فدائيان اسلام سعي كردند هر دو را حفظ كنند هم آيت الله بروجردي را داشته باشند و راهنمائي هاي او را نصب العين خود قرار دهند و هم فدائيان اسلام را از خطر محو شدن نجات دهند.
آيت الله حجتي از جمله اين افراد بود كه تا حد توان از آن ها حمايت كرد. نواب صفوي و سيد عبدالحسين واحدي در آن شرايط بحراني كه طرفداران فدائيان اسلام و آيت الله بروجردي در مقابل هم قرار گرفته بودند بارها براي رهايي آن ها از آن شرايط دشوار چه به صورت فردي و يا دسته جمعي به خدمت آيت الله حجتي مي رسيدند و از ايشان راهنمائي مي خواستند. آيت الله حجتي آن ها را راهنمايي مي كرد. رژيم هم با استفاده از اين اختلاف خود را مصمم به دستگيري فدائيان اسلام كرد نواب صفوي با عدهاي ديگر 15 روز را در خانه آيت الله حجتي در محله پنجه علي مخفي شدند و در تعطيلات تابستان همين سال شبانه به اتفاق چند تن از ياران نزديك خود به هرسين گريخت و يك ماه تمام در منزل آيت الله حجتي پناه گرفت.
بعضي نظاميان هرسين با اطلاع از مخفي شدن نواب در منزل آقا از ايشان مي خواهند كه به او پناه ندهد والا معلوم نيست چه اتفاقي براي آيت الله حجتي پيش بيايد. آيت الله حجتي با قرائت آيه شريفه «اگر كساني به شما پناه آوردند به آنان پناه دهيد» مي گويد قرآن چنين مي گويد آن گاه شما انتظار داريد سيد اولاد پيغمبر را از خانه خود برانم نه به خدا سوگند تا آخرين لحظه از او دفاع خواهم كرد و كسي حق اذيت او را ندارد. آيت الله حجتي در اين بين به نواب قول مي دهد كه از دولت براي نواب حكم تأمين بگيرد.
آيت الله حجتي نزد آيت الله بروجردي ميرود و از او ميخواهد كه با نفوذي كه دارد كاري كند كه ديگر رژيم از تعقيب فدائيان اسلام دست بردارد، آيت الله بروجردي هم با احترامي كه براي آيت الله حجتي قائل بود قول حتمي ميدهد كه حكم تأمين را براي آن ها از رژيم بگيرد. اما به شرط اين كه آن ها دست از قتل و ترور وابستگان رژيم بردارند والا وساطت من بيفايده است و رژيم خواهد گفت: به آن ها تأمين بدهيم كه ما را به قتل برسانند. ظاهراً فدائيان اسلام چنين شرطي را نميپذيرند.
نواب در هرسين
هنگامي كه نواب در هرسين بسر ميبرد به همراه آقازادگان آيت الله حجتي عصرها براي شنا به سراب هرسين مي رفتند. آقازاده آيت الله حجتي ميگويد: نواب خوب به شنا وارد بود به نحوي كه هم به پشت و هم به سينه و صورت هاي ديگر به شنا در آب وارد بود و شنا ميكرد. آري سراب هرسين هم روزي تصلي بخش دردها و برطرف كننده خستگي فدائيان اسلام بوده است.
علاقه نواب صفوي به آيت الله حجتي
نواب صفوي و ديگر فدائيان اسلام براي آيت الله حجتي احترام بسيار قائل بودند و به ايشان اعتقاد داشتند و بين آن ها دوستي و صميميت بود و بسياري از مواقع صبحانه را در منزل آيت الله حجتي با هم ميل ميكردند. در سال هايي كه تودهاي ها در ايران از جمله شهر مقدس قم نفوذ كرده بودند فدائيان اسلام در منزل جد سيد عبدالحسين واحدي در گذر خان در خانهاي نزديك مسجد امام رضا علیه السلام براي تودهايها كلاس گذاشته بودند و از جمله از سخنرانان اين مجلس آيت الله حجتي بود به طوري كه آقازاده آيت الله حجتي حضرت حجة الااسلام والمسلمين محمدعلي حجتي كه خود يكي از دوستان نواب صفوي بود نقل مي كند: هرگاه مرحوم پدرم براي سخنراني بلند مي شدند شهيد نواب تا آخر سخنراني سر پا مي ايستاد و هر چه پدرم اصرار مي كرد كه بنشيند مي گفت: نه احترام شما واجب است.
و باز نقل ميكنند: نواب براي ما بسيار احترام قائل بود. در قم هرگاه به اتفاق هم به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ميرفتيم از خانه تا حرم دست مرا ميگرفت و بر روي قلب خود ميگذاشت و هر چه من ميگفتم: بابا اين كار را نكن ميگفت: دست تو باعث نورانيت و آرامش قلب من است.
آيت الله حجتي و حكومت اسلامي
ايشان معتقد بودند كه حكومت بايد از طرف حق تعالي و انبياء و بعد از انبياء ائمه معصومين اثني عشر و در زمان غيبت با علماء و مجتهدين جامع الشرايط باشد و چنانچه اشخاصي بخواهند داخل در نظام و يا رژيم دولت هاي غيرالهي شوند بايد از مجتهد جامع الشرايط اجازه بگيرند مانند علي بن يقطين و مسئوليت در دستگاه دولتي را بدون اذن حاكم شرع اعانت بر ظلم و ظالم مي دانستند، ايشان حتي به مقلدين خود كه به سربازي مي رفتند اجازه و وكالت در امور مورد نياز خود ميداد به نحوي كه يكي از مقلدين ايشان نقل مي كند: مي خواستند مرا به خدمت سربازي ببرند خدمت آيت الله حجتي شرفياب شدم به من فرمود به تو اجازه دادم و تو را وكيل خود نمودم تا مدت بيست و پنج ماه هر چيز كه به شما مي دهند از غذا و لباس و پتو و غير ذلك از ظرف بگير و به خود بدهيد و استفاده كنيد و با لباس ها و بر پتوها نماز بخوانيد چون معظم له دولت را مالك نميدانستند و اين اجازه به شرط امر به معروف و نهي از منكر. نظرات ايشان در امور سياسي و احزاب سياسي الهي بسيار روشن بود و ايشان حزب فدائيان اسلام را كمك مي كرد و مرحوم نواب صفوي و سيد عبدالحسين واحدي و ساير فدائيان اسلام كراراً براي مشورت به نحو فردي و يا دسته جمعي و صرف صبحانه به منزل ايشان مي آمدند.
نقش ايشان در انقلاب اسلامي
ايشان در جريان انقلاب اسلامي با اين كه در سن كهولت بودند ولي با ارشاد و خط دادن به عامه مردم و بخصوص جوانان و احزاب منطقه آنان را در حمايت و پيروزي انقلاب اسلامي تشويق ميكردند و به مردم مي گفتند: «اگر هزاران نفر كشته شود تا يك حكم از اسلام احيا شود ارزش دارد و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در فروردين 1358 در همه پرسي انقلاب با صدور اعلاميه از كرمانشاه كه در تمام منطقه كرمانشاه پخش شد حمايت خود را از انقلاب اسلامي اعلام نمود و مردم را توصيه نمود كه به انقلاب اسلامي رأي دهند».[۱۰]
محبوبيت و مرجعيت
نقل شده كه: مقلدين و علاقمندان و حتي اقليتهاي مذهبي نسبت به آيت الله حجتي اظهار محبت ميكردند و پيوسته ذكر خير ايشان و سخن از كرامت ها و استجابت دعاي ايشان بوده است و در حل مشكلات و دعاوي مردم با بياني شيرين و دلنشين كوشا بودند و اگر با مذاكره دعواها تمام نمي شد با قسم به قرآن كريم مسائل را حل مينمود. هنوز هم در عشاير به قرآن زرد آقا و گاهي به ريش ايشان قسم مي خورند.
در سالي كه ايشان براي تحصيل به قم آمده بودند، مردم هرسين با اصرار فراوان و تقاضا از آيت الله حائري مي خواهند كه ايشان به هرسين برگردد آيت الله حائري هم بر ايشان واجب مي كنند به هرسين برگردد، خود مرحوم آيت الله حجتي ميگويند: اين امر براي من خيلي دشوار آمده چون هرسين شهري كوچك و فاقد كتابخانه و مسائل لازم براي اجتهاد بود لذا روزي به خانه آيت الله حائري رفتم ديدم پسرشان آقا مرتضي كه آن وقت يك بچه يك يا دو ساله بود با يك مداد و كاغذي مشغول بازي است. كاغذ را از ايشان گرفتم و نوشتم آقا اگر وسائل لازم براي اجتهاد من را در هرسين آماده مي كنيد من حاضرم بروم.
آقاي حائري هم قول مساعد داد ميگويند بعد از آن من به كتابفروشي مصطفوي رفتم و كتاب هاي لازم را كناري گذاشتم و گفتم من به هرسين مي روم و هر وقت براي شما پول فرستادم به اندازه پولم از اين كتاب ها بفرستيد. ميگويند: من به هرسين رفتم و يكي دو بار پول فرستادم و كتاب آمد و ديگر پول نداشتم كه بفرستم اما مرتب همان كتاب ها پشت سر هم ميآمد من دو سه بار نوشتم آقا نفرستيد پول ندارم اما آن ها بازميفرستادند تا يك وقت نامهرسان نامهاي آورد كه نگران پول كتاب ها نباشيد آقاي حائري پول همه كتاب هايي كه شما خواستهايد، دادهاند.
اگر زندگي علمي ايشان را خوب مرور كنيم چند نكته حساس را كه ايشان روي آن ها بسيار مقيد بودهاند به روشني درمييابيم اول: از همه خودسازي و به قول خودشان آدم شدن و دوم توسل به ائمه اطهار: سوم مجتهد شدن و دين را اجتهاداً فهميدن... چهارم زهد و تقوي بسيار و حتي به اعتراف عالمان بزرگ در حد عصمت پنجم تبليغ دين.
ايشان از بدو ورود به هرسين كه با استقبال مردم روبرو بودند در برخورد با مشكلات اجتماعي و غيره و دفع آن ها از خود اهتمام خاصي نشان مي دهند و براي اين كار سعي بليغ داشتند. وي با بياني شيرين و دلنشين سعي در رفع آن ميكردند و اگر با گفتگو دعوا و مشكل حل نمي شد با قسم به قرآن كريم مسائل را حل مي كردند و روي شناختي كه خود مردم از مقام عالي علمي و تقواي ايشان داشتند احدي به خود جرأت نميداد كه پيش ايشان به دروغ قسم بخورد چون ديگر مردم هرسين اين قضيه مثل شده بود كه اگر كسي پيش آقا به دروغ قسم بخورد به بلائي گرفتار خواهد شد.
هرسيني ها براي قضاوت ها و رفع دعاوي ايشان داستان هاي جالبي نقل مي كنند كه نمونههايي بيان مي شود: روزي يكي از مغازهدارها با كسي دعوا داشت شبي به منزل آقا آمد و به دروغ قسم خورد مي گويند هنوز از منزل آقا خارج نشده بود كه خبر آتش گرفتن مغازهاش را به او ميدهند. يا نقل مي كنند: شخصي با اين كه آقا دو يا سه بار به او تذكر مي دهند كه اگر قسم دروغ بخوريد مطمئن باشيد به بلا گرفتار ميشويد اما او همچنان بر انكار پافشاري ميكنند و به دروغ قسم ميخورند، ميگويند چند روز نگذشت كه در آب ميافتد و غرق ميشود.[۱۱]
ويژگيهاي اخلاقي
در ايام جواني در اوقات نماز با صداي بلند در منزلشان اذان مي گفتند خصوصاً صبحها، در مسجد هم با صداي بلند اذان را خود ميگفتند و اغلب اوقات به خصوص اول صبح قبل از صرف صبحانه با صوت دلنشين و حزين قرآن تلاوت ميكردند به نحوي كه اغلب اشخاص با شنيدن صوت قرآن ايشان گريه ميكردند. در علم تجويد استاد بودند و هر گاه در جلسات قرآن شركت ميكردند قاريان از ايشان مشكلات تجويدي را ميپرسيدند نمازهاي جهريه (صبح، مغرب و عشاء) به قدري با صوت خوش و زيبا ميخواندند كه به مؤمنين حال خوشي دست مي داد به نحوي كه يكي از مؤمنين كه سال ها از محضر آن مرحوم بهره برده بود نقل مي كرد كه وقتي پشت سر آيت الله حجتي نماز مي خوانديم مثل اين كه عسل مي خورديم، هميشه قبل از نماز محاسن خود را شانه و عطر استعمال مي كردند و تحت الحنك مي انداختند و در نماز يك مهر هم براي بيني خود مي نهادند (ارقام الأنف)در نماز هنگام تشهد و سلام بر ران چپ (تَوَرُّك) مي نشستند.
ايشان مقيد بود همه مستحبات را انجام دهد و پيوسته ديگران را هم سفارش ميكردند كه حتي الامكان مستحبات را انجام دهند. و گاهي از اوقات ما بيدار بوديم، مي ديديم كه در همان حال كه خواب بودند اذان و اقامه مي گفتند و دو ركعت نماز ميخواندند مانند كسي كه بيدار باشد. روان و شمرده و واضح نماز میخواندند.[۱۲]
آيت الله حجتي با تمامي اهل خانه مهربان و خوش برخورد بودند و همان گونه كه در بيرون از خانه با مردم تقدم در سلام داشتند، با اهل خانه نيز چنين بودند حتي از فرزندان خود از زمان جواني تا هنگام پيري مطالبه غذا نمي كردند و اگر گاهي سفره غذا آماده نبود نمي گفتند چرا غذا حاضر نيست، بلكه خود ايشان مي رفتند در آشپزخانه و مقداري نان خالي و ظرفي آب برميداشتند و مشغول خوردن مي شدند و چون غذا حاضر مي شد به ايشان خبر ميدادند كه غذا حاضر است، مي فرمود نوش جان كنيد بنده الحمدلله سير شدم و بقدري اين نان و آب به من لذت بخشيد كه خدا ميداند و گاهي ميفرمود اگر انسان، مؤمن حقيقي باشد از غذا لذت بيشتري از ديگران ميبرد و پس از صرف صبحانه تا ظهر چيزي ميل نميكردند و پس از نهار تا هنگام شام مطلقاً چيزي ميل نميكردند و هنگام صرف غذا تمام مستحبات را رعايت ميكردند و هرگاه كاري داشتند به كسي نمي گفتند اين كار را براي من انجام دهيد بلكه خود ايشان شخصاً آن كار را انجام ميداد و هرگاه همسر ايشان ميخواستند لباس هاي ايشان را بشويند مي گفتند به كسي پول بدهيد تا بشويد زيرا شما ضعيف هستيد و مريض مي شويد و حق الزحمه به همسر شان مي دادند.
مي فرمود: بر شما واجب نيست كه براي ما اين كارها را بكنيد و چهار دانگ از خانه مسكوني خود را به همسرشان بخشيده بودند و باز هم از ايشان رضايت مي طلبيد. در زمان پيري چون معظم له ديگر قادر نبود بعضي از كارهاي خود را انجام بدهد و ناچار بود از ديگران مدد بگيرد با زبان دعا از ديگران كمك ميگرفت، مثلاً اگر تشنه بودند و آب ميخواستند صدا مي زدند كه: هر كسي به من يك ظرف آب بدهد خداوند او را از آبهاي بهشتي سيراب كند، گاهي به ايشان عرض مي كرديم چرا دستور نميدهيد و به زبان خواهش و دعا طلب مي كنيد؟ مي فرمود: اگر به نحوه دستور و تحكم فرمان دهم مديون ديگران ميشوم و من حق ندارم به ديگران زحمت بدهم و اذيت كنم لذا طوري ميگويم كه شخص معيني مجبور نشود برايم كاري كند. برنامه ايشان در حقيقت مانند كسي بود كه در مكه مكرمه و در حال احرام باشد و مراقب گفتار و رفتار خود باشد.
خدمات ديني و اجتماعي
از آثار آيت الله حجتي، مسجدي است آبرومند كه در شهر دارالمؤمنين (هرسين) با همت ايشان ساخته شد و پس از درگذشت ايشان آن مسجد را به نام مسجد آيت الله حجتي نامگذاري نمودهاند.
آيت الله حجتي از بدو ورود به هرسين سعي خود را در تأسيس و ساخت حوزه علميه بکار بست و مؤمنين را بسيار به اين كار تشويق نمود، به نحوي كه گفته بود: «اگر حوزه علميه نسازيد من از هرسين مي روم و من بايد براي خود جانشين داشته باشم.» مردم هر يك به نحوي آمادگي خود را براي ساخت حوزه علميه اعلام كردند كه متأسفانه با هجرت ايشان به كرمانشاه اين كار تحقق نيافت.
ايشان حتي به مقلدين خود كه به سربازي مي رفتند اجازه و وكالت در امور مورد نياز خود مي دادند به نحوي كه يكي از مقلدين ايشان نقل ميكند: من به آيت الله گفتم من بيست و چهار ماه بيشتر خدمت نميكنم ولي شما به من بيست و پنج ماه اجازه ميدهيد فرمود شما كار نداشته باش گفت من به سربازي رفتم بعد از تمام شدن بيست و چهار ماه بنا شد مرخص شويم ناگاه دستور آمد بايد يك ماه ديگر خدمت كنيد ما يك ماه ديگر خدمت كرديم و خدمت آقا رسيديم فرمود: حالا فهميديد چرا 25 ماه به شما اجازه داديم.
آثار علمي
از آيت الله حجتي آثار علمي گرانبهايي بجا مانده كه متأسفانه تا به حال فقط يكي از آن ها به چاپ رسيده و بقيه همچنان در گمنامي باقي ماندهاند كه در اين جا به اختصار به معرفي آن ها مي پردازيم:
- 1. ايشان در همان سال هايي كه در قم بسر مي بردند كتابي در «عدم وجوب تقليد از اعلم» به زبان عربي نوشتهاند. ايشان در اين كتاب به ترتيب با ادله اربعه (يعني قرآن و سنت و عقل و اجماع) ثابت نمودند كه تقليد از اعلم واجب نيست و مكلفين كه مجتهد نيستند مي توانند از مجتهد غيراعلم تقليد نمايند.
- 2. يكي از آثار پربهاي ايشان كه براي تقويت و برهاني شدن ايمان مؤمنين به رشته تحرير درآوردهاند، كتابي در اصول دين است كه بسيار مستدل و مفصل و جالب است و براي اثبات هر يك از اصول دين دلايل بديعي آوردهاند.
- 3. ايشان از همان سالي كه به اصرار مردم هرسين و كرمانشاه به آن ديار رفتند براي رفع نياز ديني مردم تمام نظرات فقهي خود را در كتابي به نام «بيان الاحكام» - كه در واقع رساله عمليه ايشان است و در 2759 مسئله تدوين يافته با فتاواي محكم خود به فقه پوياي شيعه تقديم داشتهاند اين كتاب در جمادی الاول 1381 با هزينه مردم در چاپخانه علميه در 549 صفحه در قطع وزيري به چاپ رسيده است.
- 4. از آثار ديگر ايشان كه به زبان عربي و فارسي نوشتهاند كتابي است درباره گناهان كبيره اين كتاب كه هدف آن شناساندن گناهان كبيره است به صورت مسأله مسأله (حدود سيصد مسأله) به طور مستدل طبق آيات و روايات كبيره بودن گناهان را به اثبات رساندهاند. اين كتاب در موضوع خود بسيار سودمند ميباشد.
- 5. ايشان در زماني كه در جلسات درس خارج آيت الله العظمي بروجردي شركت ميكردند به اتفاق دو هم بحث خود يعني آيت الله العظمي اراكي و خوانساري قرار مي گذارند كه يك دوره عروه سيد محمدكاظم طباطبايي را از اول تا آخر با هم بحث و بررسي كنند و بعد هر كدام نظر خود را بر عروه حاشيه كنند كه توفيق يار آن ها مي شود و تا آخر عروه را مطالعه و بحث مي كنند و حاشيه ميزنند كه در اين مباحثات برخلاف نظر رايج علماء معاصر هر سه نفر بر نظرات بكري همانند وجوب نماز جمعه در عصر غيبت اتفاق پيدا مي كنند.
- 6. يكي ديگر از كارهاي فقهي ايشان يك دوره حاشيه بر تمام كتاب گرانبهاي وسيله النجاه مرحوم ابوالحسن اصفهاني است.
- 7. كار فقهي ديگر اين فقيه بزرگ رسالهاي است در «عاقله» عاقله در اصطلاح فقه به نزديكان مرد قاتل ميگويند كه ديه قتل بر آن ها واجب است كه خود يكي از مهمترين قسمت هاي فقه قضائي اماميه است كه علماء شيعه تا به حال رساله هاي مختلفي درباره آن نوشتهاند.[۱۳]
عروج ملكوتي
ايشان سرانجام در رجب 1400 قمري دعوت حق را لبيك گفته و به جوار عنايات خداوند عروج نمود. مردم جنازه آن بزرگوار را روي دست گرفته، در تشييع جنازه سلسله جليله علماء بازار هم به احترام اين عالم فقيد و شريف تعطيل نمودند.
تشييع جنازه
هنگام درگذشت و رحلت آيت الله حجتي در كرمانشاه بازار تعطيل شد و در تشييع جنازه جمعيت بسياري كه تا آن روز كم سابقه بود شركت نمودند، سيل جمعيت بسياري از بازار تا ميدان اول شهر امتداد داشت و هيئت هاي زنجيرزن و سينهزن، اصناف و ساير اقشار، جمعي از علما و روحانيون، اشخاص اداري و غيره پشت سر جنازه شريفشان به عزاداري پرداختند. و عدهاي از علاقمندان، پيكر پاكشان را تا بلده طيبه قم تشييع نمودند.
فرزندان
از حضرت آيت الله حجتي هرسيني سه پسر و پنج دختر به يادگار مانده است:
1. فرزند ارشد ايشان حجة الاسلام والمسلمين حاج محمد حجتي است كه در سال 1306 در هرسين پا به دنيا نهادند.
2. دومين فرزند ايشان حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي حجتي در سال 1348 قمري در قم به دنيا آمدهاند و در معيت برادر بزرگ خود حجة الاسلام والمسلمين آقا محمد وارد مدرسه رشيديه قم شدند و دوره ابتدايي را در اين مدرسه گذراندند و بعد از آن براي تحصيل علوم دينيه وارد مدرسه فيضيه شدند و پس از اتمام سطح از محضر اساتيد بزرگي چون نوري همداني، جعفر سبحاني و امام موسي صدر استفاده كردند و مدتي هم در درس خارج حضرت آيت الله العظمي بروجردي حاضر شدند و بعد به امر آيت الله العظمي بروجردي براي ادامه تحصيل راهي حوزه علميه كرمانشاه شدند و در اين حوزه از محضر علماي كرمانشاهي چون مرحوم آيت الله امام سدهاي و شهيد آيت الله عطاءالله اشرفي حاج شيخ عبدالجواد و مرحوم آيت الله قديري و جمعي ديگر از علما استفاده كردند.
اين دو بزرگوار همانند پدر گراميشان داراي كرامات و اخلاقي حميده و سلوكي روحاني مي باشند و بيت آن ها در كرمانشاه و قم محل رجوع و تردد مردم براي رتق و فتق امور ديني و اجتماعي است و هر دو داراي بياني صريح و روان و محضري گرم و پربار دارند، به طوري كه منبر آن ها در كرمانشاه و قم از مجالس پرطرفدار محسوب مي شود.
3. سومين فرزند ايشان شهيد حاج احمد حجتي پور است كه در قم به دنيا آمد و همراه پدر به كرمانشاه رفت و مسئوليت كتابخانه مسجد جامع كرمانشاه را بر عهده گرفت و در مبارزات انقلاب اسلامي در كرمانشاه نقش بسزايي داشت و چند بار توسط مأموران رژيم طاغوت بازداشت و زنداني و شكنجه شد و بعد از انقلاب اسلامي هم در صدا و سيماي كرمانشاه مشغول خدمت مي شوند و عاقبت همزبان با برادرزاده خود فرزند حجة الاسلام والمسلمين محمد حجتي در سال 1365 به افتخار شهادت نائل آمد و در گلزار شهداي قم به خاك سپرده شد.
كتابنامه
[۱۴]. محمدعلي سلطاني، تاريخ تشيع در كرمانشاه، تهران، نشر سُها، چاپ اول، 1380.
[۱۵]. عبدالعظيم المهتدي البحراني، قصص و خواطر من اخلاقيات علماءالدين، قم، دفتر نشر نويد اسلام، چاپ چهارم، 1378.
[۱۶]. حجة الاسلام والمسلمين محمد حجتي و حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي حجتي، ستارهاي از آسمان علم و تقوا، كرمانشاه، انتشارات طاق بستان، چاپ اول، 1373.
[۱۷]. كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، كرمانشاه، مؤسسه فرهنگي، هنري كوثر، چاپ اول 1379.
[۱۸]. سيد ناصر حسيني ميبدي، سراج المعاني در احوالات امام سيد ابوالحسن اصفهاني، محل و تاريخ نشر و ناشر نامشخص.
[۱۹]. مرحوم حجة الاسلام والمسلمين محمد شريف رازي، گنجينه دانشمندان، قم، چاپخانه پيروزي، 1354.
[۲۰]. حجة الاسلام والمسلمين علي دواني، مفاخر اسلام، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ چهارم، 1379، ص 589، ج 12.
[۲۱]. مرحوم حجة الاسلام والمسلمين محمد شريف رازي، آثا الحجه يا تاريخ و دائرةالمعارف حوزه علميه قم، قم، دارالكتاب، 1332.
[۲۲]. مصاحبه حضوري با حجة الاسلام والمسلمين محمدعلي هرسيني كرمانشاهي.
پانویس
- ↑ آثار الحجه، جزء دوم، ص 116.
- ↑ هرسين در گستره تاريخ، ص 151؛ ستارهاي در آسمان علم و تقوي؛ تاريخ تشيع در كرمانشاه، ص 281؛ سراج المعاني، ص 213.
- ↑ ستارهاي در آسمان علم و تقوي.
- ↑ ايشان بنائي و نجاري و صنايع ديگر را بدون شاگردي نزد استاد ياد گرفته بود و شاعر و خوش خط بودهاند لذا در ايام تعطيل بكاري مشغول و از برادرش مرحوم آيت الله حجتي و يك نفر ديگر از دوستان به عنوان شاگرد، استفاده مي نمود.
- ↑ ستارهاي از آسمان علم و تقوي.
- ↑ ستارهاي از آسمان علم و تقوي.
- ↑ مرحوم شريف رازي هم با اندك اختلافي اين ماجرا را به زبان مرحوم آيت الله اراكي از آيت الله حجتي در كتاب خود آوردهاند؛ ستارهاي از آسمان علم و تقوي؛ سراج المعاني، ص 241.
- ↑ ستارهاي از آسمان علم و تقوي.
- ↑ كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، ص 49.
- ↑ اظهارات حضوري آقازاده حجتي با نگارنده.
- ↑ ستارهاي از آسمان علم و تقوا، ص 75؛ قصص و خواطر، ص 233.
- ↑ ستارهاي از آسمان علم و تقوا، ص 74.
- ↑ تاريخ تشيع در كرمانشاه، ص 282.
- ↑ آثار الحجه، جزء دوم، ص 116.
- ↑ هرسين در گستره تاريخ، ص 151؛ ستارهاي در آسمان علم و تقوي؛ تاريخ تشيع در كرمانشاه، ص 281؛ سراج المعاني، ص 213.
- ↑ ستارهاي در آسمان علم و تقوي.
- ↑ ايشان بنائي و نجاري و صنايع ديگر را بدون شاگردي نزد استاد ياد گرفته بود و شاعر و خوش خط بودهاند لذا در ايام تعطيل بكاري مشغول و از برادرش مرحوم آيت الله حجتي و يك نفر ديگر از دوستان به عنوان شاگرد، استفاده مي نمود.
- ↑ ستارهاي از آسمان علم و تقوي.
- ↑ ستارهاي از آسمان علم و تقوي.
- ↑ مرحوم شريف رازي هم با اندك اختلافي اين ماجرا را به زبان مرحوم آيت الله اراكي از آيت الله حجتي در كتاب خود آوردهاند؛ ستارهاي از آسمان علم و تقوي؛ سراج المعاني، ص 241.
- ↑ ستارهاي از آسمان علم و تقوي.
- ↑ كيومرث رحيمي، هرسين در گستره تاريخ، ص 49.
منبع
علي نجفي صحنهاي, تلخيصي از كتاب: ستارهاي از آسمان علم و تقوا، ستارگان حرم، جلد 17 صفحه، 116-147