حکومت بنی عباس
خلفای بنی عباس |
سفاح (132-136) • منصور (136-158) • مهدى (158-169) • هادى (169-170) • هارون الرشید (170-193) • امین (193-198) • مأمون (198-218) • معتصم (218-227) • واثق (227-232) • متوکل (232-247) • منتصر (247-248) • مستعین (248-251) • معتز (251-255) • مهتدى (255-256) • معتمد (256-279) • معتضد (279-289) • مكتفى (289-295) • مقتدر (295-320) • قاهر (320-322) • راضی (322-329) • متقی (329-333) • مستكفى (333-334) • مطیع (334-363) • طایع (363-381) • قادر (381-422) • قائم (422-467) • مقتدی (467-487) • مستظهر (487-512) • مسترشد (512-529) • راشد (529-530) • مقتفى (530-555) • مستنجد (555-566) • مستضىء (566-575) • ناصر (575-622) • ظاهر (622-623) • مستنصر (623-640) • مستعصم (640-656) |
عباسیان یا خلفای بنی عباس(۱۳۲ق - ۶۵۶ق / ۷۵۰م - ۱۲۵۸م)، سومین سلسله اسلامی پس از خلفای نخستین و خلفای اموی بودند که نزدیک به پنج قرن برقسمت های مهمی از جهان اسلام، حکومت می کردند. آنان از نسل عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. به همین دلیل نام حکومت خویش را بنی عباس نهادند. آنان با استفاده از شعار الرضا من آل محمد خود را به عنوان اهل بیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم به ویژه خراسانیان معرفی کردند و توانستند با کمک سردار خویش ابومسلم خراسانی، سلسله امویان را براندازند و به حکومت برسند. سرانجام آخرین خلیفه عباسی در بغداد، توسط هلاکوخان مغول کشته شد و حکومت عباسیان به پایان رسید.
محتویات
نسب عباسیان
عباسیان در زمره قبیله قریش از شاخه بنی هاشم به حساب می آمدند. جد بزرگ آنان عباس بن عبدالمطلب عموی کوچک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نسب ابوالعباس سفاح و عبدالله منصور دو خلیفه نخستین که سایر خلفای عباسی از نسل آنان می باشند عبارت اند از: عبدالله (سفاح یا منصور) بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب می باشد. از میان اجداد آنان عبدالله بن عباس، شاگرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و از یاران امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می باشد. در زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وی مدتی حاکم بصره بود[۱].از او احادیث بسیار در کتب اهل تسنن و شیعه روایت شده است. در مورد علی بن عبدالله بن عباس گفته شده که در شب شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا آمده است و به همین خاطر پدرش نام او را علی گذاشت.[۲] کنیه او ابامحمد است و بسیار مرد عابدی بوده به گونه ای که هزار رکعت نماز در شب می خوانده است.
در مورد محمد بن علی نیز گفته شده که لقب او ذوالثفنات یعنی کسی که آثار سجده بر پیشانی او مشخص است می باشد. برخی پیروان کیسانیه (رزامیه) مدعی می شوند که امامت در فرقه کیسانیه پس از آنکه به ابوهاشم عبدالله بن محمدحنفیه رسید، چون او جانشینی نداشت و نزدیک ترین شخص به او محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بود، ابوهاشم، محمد را جانشین خود قرار داد و امامت پس از آن در عباسیان قرار گرفت. او اولین کسی است که برای ایجاد حکومت و قیام علیه بنی امیه اقدام کرد و بدین منظور سازمانی سری از داعیان در لباس بازرگانان در شهر حمیمیه، تشکیل داد و آنان را به نقاط مختلف جهان اسلام برای تبلیغ علیه امویان و به نفع هاشمیان فرستاد. او به داعیان خویش دستور داد تا بیشترین تمرکز خویش را بر روی خراسان قرار دهند. وی در سال 125 هجری از دنیا رفت و فرزند بزرگش ابراهیم را جانشین خود قرار داد. [۳]
قیام عباسیان
داعیان عباسی
دعوت عباسیان را می توان به دو مرحله تقسیم کرد:
- پیش از ورود ابومسلم خراسانی :ویژگی این دوره که از سال (100-128 قمری) به طول انجامید این بود که دعوت به صورت کاملاً سری و مخفیانه انجام می گرفت و از هر گونه شیوه سخت و عملیات های نظامی پرهیز می شد. زیرا در این زمان امویان دارای تشکیلاتی منسجم و قدرتی واحد بودند. از مهم ترین داعیان در این مرحله می توان به مسیره عبدی، بکیر بن ماهان و ابوسلمه خلال در عراق و عکرمه سراج، کثیر کوفی، خداش بلخی و سلیمان بن کثیر خزاعی در خراسان اشاره کرد.
- این مرحله با پیوستن ابومسلم خراسانی به صف داعیان آغاز شد. ویژگی این مرحله به کارگیری قدرت برای رسیدن به هدف بود. به همین منظور نیاز بود تا شخصی باکفایت و مقتدر برای انجام و نظارت بر کارها برگزیده شود. به همین دلیل ابراهیم امام ابومسلم خراسانی را به عنوان نقیب النقباء در خراسان برگزید[۴]. ابومسلم با استفاده از عنصر ایرانی بودنش و با دلجویی از اعراب یمنی توانست، کار عباسیان را در خراسان استوار کرد.
زوال بنی امیه
عوامل بسیاری پس از مرگ هشام بن عبدالملک (م 125 ق) موجب ضعف حکومت بنی امیه شده بود. اما می توان از موارد زیر به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار در این کار یاد کرد:
- اختلاف بین مروانیان و خاندان بنی امیه بر سر خلافت و حکومت. به ویژه در زمان حکومت ولید بن یزید و درگیری های او با پسر عمویش یزید بن ولید که منجر به کشته شدن خلیفه وقت ولید بن یزید شد و اختلاف بین امویان و طرفدارانشان شد.
- اختلاف بین اعراب قحطانی و عدنانی در طول دوران حکومت امویان که گاه خود امویان موجب تشدید این اختلافات می شدند و منجر به تضعیف اعراب در نقاط مختلف جهان اسلام شده بود.
- قیام های طالبیان و دیگر افراد از فرق مختلف مانند خوارج و مرجئه : این قیام ها در نقاط مختلف جهان اسلام به خصوص در منطقه خراسان، مناطق مرکزی ایران (ایالت جبال) و عراق عرب موجب تضعیف امویان و ایجاد دردسرهایی برای حاکمان آنها شده بود. به گونه ای که در برخی مناطق افرادی که قیام می کردند، موفق می شدند برای مدتی یک ناحیه را به تصرف خویش درآورند. از مهم ترین این قیام های می توان به قیام های زید بن علی بن الحسین در کوفه[۵] و پسرش یحیی در سبزوار و خراسان [۶]، قیام عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر طیار در ایالت جبال و مناطق مرکزی ایران[۷]، قیام حارث بن سریج در خراسان و قیام های خوارج در مناطقی مانند اهواز و سیستان و ایجاد مزاحمت هایی برای حکام اموی اشاره کرد.
بنی عباس در روایات
- نقل است كه روزى نبى اكرم صلی الله علیه و آله به عمویش عباس فرمود: واى بر ذریه من از ستم ذریه تو؛ عباس گفت: پس اجازه میدهى خود را اخته كنم؟ فرمود: دگر كار گذشته و عبدالله پدر اولاد شده.[۸]
- در حدیث امام سجاد علیهالسلام آمده كه آن حضرت اشاره به عبدالله بن عباس نمود و فرمود: در پشت این مرد امانتى مىباشد كه براى آتش دوزخ آفریده شده، مسلمانان را گروه گروه و فوج فوج از دین خدا بدر برند و زمین را از خون تعدادى از جوجههاى رسول خدا صلی الله علیه و آله كه پیش از اوان سر از تخم برون كرده باشند، رنگین سازند.[۹]
- مفضل بن مزید گوید: روزى به حضرت امام صادق علیهالسلام عرض كردم: اینها (بنى عباس) در میان خودشان اختلاف دارند؟! حضرت فرمود: تو را به این كارها چكار؟! اینها از همان سوئى كه آمدهاند نیز از همان سوى نابود گردند.
مرحوم علامه مجلسی در معنى این حدیث گفته: مراد امام این است كه همچنان كه ابومسلم از خراسان آمد و حكومت اینها را برپا ساخت. هلاكو نیز از همان سوى (ایران) بیاید و آنها را سرنگون سازد.[۱۰]
- نقل است كه امیرالمؤمنین علیهالسلام ضمن خطبهاى كه در آغاز از بنىامیه و دولت آنها نامى مىبرد سپس به پیشگوئى درباره بنىعباس و حكومت آنها پرداخت و فرمود: پس از آنها (یعنى بنىامیه) سرنوشت امت محمد صلی الله علیه و آله بدست مردانى افتد كه اولین آنها (سفاح) مهربانترین آنها و دومشان (منصور) خونریزترین آنها و پنجم آنها (هارون) قوچ كتیبه آنها باشد و هفتم آنها (مأمون) داناترین آنها و دهم آنها (متوكل) از همهشان كافرتر باشد و نزدیكترین كسانش (فرزند او و غلامانش) او را به قتل رساند، و پانزدهمین آنها (معتمد) از همه آنها گرفتارتر و بدبختتر باشد و شانزدهم آنها (معتضد) از همه آنها خویش نوازتر و حق پردازتر بود و گوئى هیجدهمین آنها (مقتدر بالله) را مىبینم كه در خون خویش دست و پا مىزند پس از آن كه ارتش او حكومت را از او گرفته باشند و در میان فرزندان او مردانى بودند كه به راه ضلالت روند و بیست و دومین آنها (مكتفى بالله) پیرى فرتوت باشد كه حكومتى درازمدت داشته باشد و رعیت وى را مساعدت كنند و بیست و ششمین آنها (راشد بالله یا معتصم) سلطنت از او بگریزد همچون فرار حیوان چموش و گوئى هماكنون كشته او را كه بر پل زوراء افتاده باشد به چشم مىبینم.[۱۱]
پانویس
منابع
سید مصطفی حسینی دشتی, معارف و معاریف، جلد 1، صفحه 1643