سید حسن مسقطی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ آوریل ۲۰۱۵، ساعت ۰۸:۰۶ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سید حسن مسقطی در سال 1297 هـ.ق در كربلای معلی چشم به جهان گشود،[۱] پدرش سید اسدالله از اهل علم بود. شهرت اصلی وی اصفهانی است و خاندانش اهل اصفهان بودند؛ اما به خاطر مسافرت به مسقط و سكونت در آن جا، به مسقطی مشهور گردید.[۲] نسب سید با بیست و شش واسطه به امام موسی بن جعفر علیه السلام می‌رسد.[۳]

اساتید

اطلاعات ما در مورد حیات سید حسن مسقطی بسیار اندك است. تنها می‌دانیم كه از محضر آیت الله سید علی قاضی رحمه الله در عرفان عملی و نظری بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقی خود می‌دانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفاده‌اش از او بود.[۴] سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و... حفظ كرد.

سید محمدحسن قاضی (فرزند مرحوم قاضی) در این رابطه می‌گوید: «پس از سفر مرحوم مسقطی از نجف به مسقط، نامه‌هایی برای دوست خود سید علی قاضی می‌نوشت. این امر تا هنگام حیات مرحوم مسقطی قطع نشد. اگر من عبارت دوست را بكار می‌برم، به این علت است كه مرحوم قاضی نمی‌پسندیدند به احدی از اطرافیان خود شاگرد گفته شود و شدیداً از این امر جلوگیری می‌كردند و به اطرافیان خود می‌فرمودند: این ها علمای اعلام و از فقها و مشایخ درجه اول هستند».[۵]

تدریس

سید حسن مسقطی به تدریس حكمت و عرفان در نجف مشغول بود و به خاطر بلاغت و فصاحت و معنویت باطنی شاگردان فراوانی در اطرافش جمع می‌شدند. سید مهدی پسر خواهر مسقطی می‌گوید: «هنگامی ‌كه دایی ما در نجف تدریس می‌كرد، من در شهر «خالص» عراق سكونت داشتم. دایی ما در نجف منزلت رفیعی داشت. او در تدریس و بیان دارای مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بی نظیر بود. حرارت الهی بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع می‌كرد. سخن او در جان شنونده نفوذ می‌نمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او كه صحن نجف اشرف بود، شركت می‌كردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانی در اقناع مستمع داشت. فضای درس او با فضای درس های نجف متفاوت بود».[۶]

مرحوم علامه آقا بزرگ تهرانی هم می‌نویسد: «سید حسن اصفهانی مسقطی از اعاظم تلامذه مرحوم قاضی؛ بوده و با حضرت آقای حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه‌ای داشت... آقای حاج سید هاشم حداد بسیار از آقای سید حسن مسقطی یاد می‌نمودند و می‌فرمودند: آتش قویی داشت. توحیدش عالی بود. در بحث و تدریس حكمت استاد و در مجادله چیره‌دست و تردست بود. كسی با او جرات منازعه و بحث را نداشت. وی در صحن مطهر امیرالمومنین علیه السلام در نجف می‌نشست و به طلاب درس حكمت و عرفان می‌داد. چنان شور و هیجانی برپا نموده بود كه با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می‌دمید و آنان را از دنیا اعراض می‌داد و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می‌داد».[۷]

همین مهارت و جذابیت عده‌ای را نگران و ناراحت كرد و برخی نزد آیت الله العظمی ‌سید ابوالحسن اصفهانی رفتند و گفتند: اگر سید حسن اصفهانی به درس خود ادامه دهد، حوزه علمیه به یك حوزه عرفانی تبدیل می‌شود! آن مرجع بزرگوار هم تدریس حكمت و عرفان را در نجف تحریم و به سید امر كرد برای تبلیغ و ترویج به مسقط برود.[۸]

وداع با نجف اشرف

مسقطی رحمه الله میلی به ترك نجف نداشت و جدایی از قاضی رحمه الله برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهی ادامه دهم؟ مرحوم قاضی رحمه الله فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هر جا كه باشی، به مطلوب غایی و نهایت راه سلوك و قله توحید و معرفت هدایت می‌كند.[۹]

داستان آخرین وداع آن مرحوم با دوستان خود از زبان سید محمدحسن فرزند سید علی قاضی رحمه الله كه شاهد این وداع بود، بسیار شنیدنی است. وی می‌گوید: سید حسن مسقطی دوستی دلسوز به نام آیت الله شیخ علی محمد بروجردی[۱۰] داشت. شاید هر دو در یك حجره ساکن بودند شیخ علی محمد بروجردی به واسطه سید حسن با مرحوم قاضی آشنا شده بود. فراموش نمی‌كنم هنگامی ‌كه سید حسن می‌خواست از استادش سید علی قاضی و دوستش بروجردی وداع كند، هر دو شاگرد در حجره متعلق به استاد در مدرسه هندی جمع شده بودند. هر دو دوست با صدای بلند گریه می‌كردند و اشك بر محاسن آنان جاری شده بود. استاد مشغول ذكر بود و سر خود را بالا نمی‌آورد. ناگهان سر خود را بلند كرد و با لهجه فارسی گفت: «شما را چه شده، ولی خدا در هر مکانی که باشد، اهل ولایت است، فرقی نمی‌كند.» پدرم مطالبی دیگر هم گفت كه من فراموش كرده‌ام. این دو دوست بلند شدند و رفتند.

آیت الله شیخ علی قسام، یكی از شاگردان قدیمی ‌سید علی قاضی، در صحن مدرسه منتظر آن ها بود. تا آن ها را مشاهده كرد، شروع به عتاب و سرزنش آن ها نمود كه چرا نزد استاد این گونه وداع كردید؟ چرا با صدای بلند فریاد و شیون می‌كنید؟ آن دو به او گفتند: در اختیار خودمان نبودیم و از گریه گلوگیر شده بودیم. عذر می‌خواهیم. او كه مردی كریم و شیرین بیان و نغزگو بود، كریمانه عذر آن ها را پذیرفت.[۱۱]

پس زا این فراق آثار گوشه‌گیری و حزن بر شیخ علی محمد بروجردی چیره شد و او در مجالس عمومی ‌ظاهر نمی‌گردید.[۱۲] ثمره جداشدن وی از نجف سیراب كردن سینه‌های تشنه حكمت و... بود و با هجرت وی افرادی در مسقط و شبه قاره هند توانستند به كمال برسند.[۱۳]

وقتی سید عازم مسقط می‌شد، یكی از مراجع نامه‌ای برای اهل مسقط، مطرح و باطنه نگاشت تا آنان قدر و منزلت وی را بدانند. وی در قسمتی از نامه نوشته بود: من به سوی شما ركنی از اركان دین اسلام و ستونی از ستون های معرفت و حكمت را فرستادم.[۱۴] سید در حدود سال 1330 ق به سوی مسقط رفت و در اواخر پادشاهی سید تیمور و اوایل پادشاهی سعید بن تیمور به این مناطق وارد شد.

سید حسن در مسقط

سید حسن در مسقط با افرادی روبرو شد كه اقبالی به مسائل عرفانی نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد كمی‌ را اطراف خویش جمع كرد و به تربیت آنان مشغول شد. بهره‌مندی مردم مسقط از معنویت و دین حاصل زحمات سید حسن و برادرش سید حسین مسقطی است.

آقا بزرگ تهرانی می‌نویسد: چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود كه عده‌ای از اهل مسقط را مومن و موحد ساخت و به راستی و صداقت و بی اعتنایی به زخارف مادی و تعینات صوری و اعتباری دعوت كرد و همه وی را به مرشد كل و هادی سبل شناختند و در برابر عظمت او عالم و جاهل و مردمی‌ عامی ‌و خواص سر تسلیم فرود آوردند...[۱۵]

سید محمدحسن قاضی هم می‌نویسد: «به هر حال سید با همه مكانت علمی‌ و جلالت قدرش به مسقط مسافرت كرد. در آن جا هم به اعمال و وظایف دینی و ارشادی خود به احسن وجه عمل كرد. شیعیان اهل مسقط از او بزرگواری‌ها و كرامت‌هایی را نقل می‌كنند... به بركت تلاش‌های وی جمعی از جوانان به مطالعه معارف اسلامی، عرفان و فلسفه علاقه‌مند شدند. این علاقه همواره موجود است. اسم سید حسن در مسقط پیچید و تا هند رسید... بنابر آن چه نقل شده سفرهایی به هند كرد و در اجتماع طلبه‌هایی كه در آن جا بودند حاضر شد. مدرسه‌ای كه در آن هنگام آن را مدرسه واعظین می‌نامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیاری پرورش داد».[۱۶]

او عده‌ای را تربیت كرد كه خود بعدها از اساتید حكمت و عرفان گردیدند. برخی مانند سلمان لالانی به امر او به نجف اشرف سفر كردند تا از محضر سید علی قاضی استفاده كنند.[۱۷] بعضی از شاگردان حتی در مسافرت‌ها همراه او بودند و به خاطر او ترك وطن كردند و راهی هند شدند. از شاگردان او در مسقط می‌توان محمد خمیس، جواد خابوری، محمدجواد درویش، سید سعید القاری و سلمان لالانی و... را برشمرد. مهمترین شاگردش در هند فردی به نام رشید ترابی است. جلسات معنوی سید در مساجد برپا می‌شد. سید سعید قاری و ملا عبدل، مواعظ و جلسات او را می‌نگاشتند. همچنین حاج موسی شعبان جلسات صبح وی را می‌نوشت.[۱۸]

خاطراتی از سید مسقطی

  • 1. استاد خابوری در شهر بمبئی هند ملازم سید حسن بود. سید حسن امامت و نظارت مسجد بمبئی را به عهده داشت. هنگامی‌ كه وقت نماز نزدیك می‌شد، به خابوری می‌گفت: بلند شو، وقت تجارت شده است.[۱۹]
  • 2. در یكی از روزهای جنگ جهانی دوم بر منبر مسجد مغول بمبئی مشغول سخنرانی بود كه صدای وحشتناكی از منطقه جوزاء به گوش رسید. مردم به سرعت از مسجد فرار كردند؛ اما سید در جای خود ماند. مردم خیال می‌كردند انفجار بزرگی در بندر بمبئی رخ داده است و غواص‌های جنگی یكی دیگر از كشتی‌های بخاری را در بندر هدف قرار داده‌اند. آنان چون پس از مدتی كوتاه فهمیدند این گونه نبوده است، به مسجد برگشتند و دیدند كه سید در مكان خود نشسته است. سید گفت: چرا ناآرام شدید، اگر مرگ شما مقدر باشد، فراری از آن ندارید و از جایی كه گمان نمی‌كنید بر شما فرود می‌آید. پس از آن سید حسن آنان را موعظه كرد و گفت در سختی‌ها به خدا پناه ببرید كه تنها پناهگاه امن خداوند است.[۲۰]
  • 3. استاد محسن جمعه نقل می‌كند: یكی از تجار عطر یا عمامه‌ای فاخر از پشم كشمیری برای سید هدیه آورد. سید آن را گرفت نگاهی به آن انداخت. سپس در راه آن را به یك هندوی عریان هدیه داد. تاجر از این كه سید هدیه او را به دیگری داد، بسیار ناراحت شد و گفت: من این را به شما هدیه دادم، چرا به این هندو دادید؟! سید گفت: شما آن را به من هدیه دادید و من قبول كردم. آیا در ملكیت من وارد شد؟ تاجر گفت: آری. سید گفت: پس به هر شكلی من در تصرف آن آزادم.[۲۱]
  • 4. حیدر موسی به نقل از پدرش حاج موسی خمیس نقل كرده است: وقتی از مسقط به هند مسافرت كرد، افراد زیادی برای او هدیه آوردند و او هدایا را بین فقرا تقسیم كرد و چیزی برای خود باقی نگذاشت تا آن جا كه وقتی می‌خواست سوار قایق شود و از مطرح به باخره برود، یك فلس هم همراه نداشت؛ لذا از حاج عبدالله دامن هفت روپیه قرض كرد.
  • 5. یك بار در برابر گروهی كه در مراسم عروسی مشغول به شادی حرام بودند، ایستاده بود و اشك از چشمانش جاری بود. عده‌ای كه از كنارش عبور می‌كردند، گفتند: در شان تو نیست كه این جا بایستی و نگاه كنی! حالا چرا گریه می‌كنی؟ سید گفت: شما آن چه من می‌بینم، نمی‌بینید.[۲۲]
  • 6. مستشرقی پیش سید آمد و گفت: من در زمینه ادیان بسیار مطالعه كرده‌ام. همه حق را نزد خود می‌دانند و همه می‌گویند ما اهل بهشتیم و مخالفان ما در آتش‌اند. شما چه می‌گویید؟ فرمود: بهشت مال كسی است كه صاحب مبدا شریفی است. بهشت جوار خداست و حقیقت آتش دوری از خداست.[۲۳]
  • 7. روزی در مجلسی كه علماء و فضلا حضور داشتند، شخصی با كنایه از ایشان پرسید: آیا مطالبی كه می‌گویید (مانند شهود حضرت حق و جلوات توحیدی و...) حق است یا صرفا تسامح در تعبیر است؟ ایشان با لحن بسیار جدی پاسخ داد: آیا همه موجودات پست و كوچك حق هستند، اما خدا و ارتباط با او حقیقت ندارد؟[۲۴]

كراماتی از سید مسقطی

  • 1. سید در ایام عاشورا به كربلا می‌آمد و تمام وقایع گذشته كربلا را با چشم برزخی و مثالی مشاهده می‌كرد و به اسرار آن آگاه می‌شد. در یكی از سال‌ها كه عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هوای عراق بسیار گرم بود، ایشان برای زیارت به كربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقداری یخ تهیه كرد تا به منزل ببرد. در راه حضرت ابوالفضل علیه السلام را دید كه به او نهیب می‌زند: صدای العطش اولاد سیدالشهداء را می‌شنوی و یخ تهیه می‌كنی كه به منزل ببری؟ ایشان فورا یخ ها را بر زمین ریخت و با دست خالی به منزل رفت.[۲۵]
  • 2. حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل می‌كند: پدرم كه از تجار معروف بود، كالایی را از بمبئی به كراچی فرستاده بود. او می‌خواست به كراچی برود تا از نزدیك به كالای خود اشراف داشته باشد؛ اما مردد بود كه با قطار برود یا با ماشین‌های عادی به باخره و از آن جا به كراچی برود. نزد سید حسن كه در مسجد مغول ساكن بود آمد تا استخاره كند. سید حسن نگاهی به او كرد و گفت: من از انگیزه تو كاملا آگاهم و نصیحت می‌كنم به باخره بروی و از آن جا به كراچی سفر كنی و از قطار استفاده نكنی! پدرم به توصیه سید عمل كرد و روز بعد خبر واژگونی قطار بمبئی، كراچی در روزنامه درج گردید.[۲۶]
  • 3. سید مصطفی فرزند مرحوم مسقطی می‌گوید: در سیزده سالگی همراه پدرم و شیخ رشید ترابی و سید صادق به حیدرآباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدرآباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبره المومنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یك هفته وفات كرد و در همان مكان دفن شد.[۲۷]
  • 4. حاج موسی شعبان می‌گوید: یكی از شاگردان سید حسن وارد مجلس ایشان شد. سید كه مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به طوری كه دیگران متوجه نشوند، در باب جنابت سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما می‌شوید، سعی كنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید كه مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست.
  • 5. حاج موسی شعبان می‌گوید: كسی از منطقه جیرو آمده بود. او در یكی از جشن‌هایی كه در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتی به مجلس سید حسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض كرد و گفت خداوند از طبل و غنا نهی كرده است. مرد كه فهمید مقصود اوست، از كار خود توبه كرد.[۲۸]

ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

سید علی قاضی در ابتدای تربیت سالكین، احادیث مربوط به غیبت و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بیان می‌كرد و این امر به هیجان و غیرت آنان نسبت به سلوك می‌افزود.[۲۹] این شوق در وجود سید حسن نیز شعله می‌كشید و نتیجه سیر و سلوك را دیدار امام می‌دانست. سید محمدحسن قاضی شوق سید حسن به دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را چنین نقل می‌كند: «سید علی قاضی او را به دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بشارت داده است. مرحوم قاضی این بشارت را در ضمن اشعار زیبایی برای او، در جواب نامه نگاشته است».[۳۰]

سید حسین مسقطی برادر مرحوم مسقطی هم می‌گوید: سید حسن امام خود را زیارت می‌كرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمد؛ بلكه شاگردان خود را به آن محبوب و اصل می‌نمود.[۳۱]

در این جا یكی از آن موارد را بیان می‌كنیم: یك بار كه رشید ترابی در شهر بمبئی بالای منبر برای مردم سخن می‌گفت، هنگام فرود، سیدی صاحب هیبت و وقار را مشاهده می‌كند. (در آن زمان سید حسن در بمبئی ساكن بود.) سید در حالی كه لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابی می‌گوید: من نزد او رفتم. سید فرمود آیه‌ای را كه چنان تفسیر كردی، باید چنین تفسیر كنی! اشكال خود را در سخنان وی یافتم و پس از آن او را رها نكردم. سید مراد من شد و من شاگرد وی و از دریای علم و حكمت وی بهره‌مند گردیدم.

بعد از مدت طولانی شاگردی سید، یك شب، (دو ساعت از شب گذشته)، صدای كوبیدن در خانه را شنیدم. وقتی در را باز كردم، دیدم استادم پشت در است. شگفت زده علت را سوال كردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتی حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابان‌های شهر گذراند و به بیشه‌هایی برد كه آن ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانی را پیاده رفتیم. نزدیك صبح به ساختمانی شبیه مسجد رسیدیم.

آن جا نشستیم و به اذان گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگری هم آن جا بود. از سید حسن پرسیدم چگونه وضو بگیریم؟ در این وقت شخصی غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت. دیدم آب خنك و گوارایی است، آن را نوشیدم ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم ما به سوی منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختی؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود!! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و ذكر خدا گشوده است و دیگر از ذكر الهی و حكمت بسته نگردیده است.[۳۲]

وفات سید حسن مسقطی

امیر نظام آباد، حاكم حیدرآباد دكن و رییس كتابخانه آن شهر سید حسن را به حیدرآباد دعوت كرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئی مسافرت كرد. زمانی كه در بمبئی بود در یكی از مساجد حیدرآباد سكونت داشت. یك روز صبح او را دیدند در حال سجده است و سر از سجده برنمی‌دارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم كرده است.[۳۳]

مرحوم علامه تهرانی در این رابطه می‌گوید: «مرحوم مسقطی در اواخر عمر پیوسته با دو لباس احرام زندگی می‌كرد. او را به هند دعوت كردند. او هم دعوت آنان را اجابت كرد. او همواره در مساجد بیتوته می‌كرد... روزی او را در مسجد در حالی كه در سجده جان باخته بود، مشاهده كردند».[۳۴]

وفات وی در سال 1350 ق واقع شد. قبر شریفش در سمت راست مقبره المومنین شهر حیدرآباد دكن هست. بر قبر شریفش این آیه نگاشته شده است: «لهم دارالسلام عند ربهم و هو ولیهم بما كانوا یعملون»؛ برای آن ها خانه امن نزد پروردگارشان می‌باشد. او ولی آن هاست؛ به خاطر اعمالی كه انجام می‌دهند.[۳۵]

آقا بزرگ تهرانی می‌نویسد: سید محمدحسن قاضی می‌فرمود: خبر رحلت مرحوم مسقطی را به آقا سید ابوالحسن اصفهانی تلگراف نموده بودند. ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطه‌ای به مرحوم قاضی كه در مدرسه هندی ها حجره داشتند، اعلام كردند. من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقای سید محمدحسن طباطبایی و آقا شیخ محمدتقی آملی و غیرهما از شاگردان مرحوم قاضی نیز در صحن بودند. هیچ یك جرات نكردند خبر ارتحال مرحوم مسقطی را به حجره بالا به مرحوم قاضی برساند؛ زیرا می‌دانستند، این خبر برای مرحوم قاضی با آن علاقه به مسقطی غیرقابل تحمل است، لذا آقای حداد را انتخاب كردند كه خبر را برساند و چون آقای حداد این خبر را رسانید، مرحوم قاضی فرمود: می‌دانم.[۳۶]

سید محمدحسن قاضی در كتاب خود می‌نویسد: مرحوم قاضی رحمه الله بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطی بسیار متاثر گردید، تا مدتی سخن نمی‌گفت و غرق در تفكر و تامل بود.[۳۷]

پانویس

  1. قدوه العارفین، تقی موسوی، ص 18.
  2. روح مجرد، علامه تهرانی، ص 104.
  3. طبقات اعلام الشیعه (قسم اول از جزء دوم)، طبقه ثانیه، آقا بزرگ تهرانی.
  4. صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، محمدحسن قاضی، ص 243ـ244.
  5. همان.
  6. قدوه العارفین، ص 20.
  7. روح مجرد، ص 101ـ106.
  8. همان، مسقط پایتخت كشور سلطان نشین عمان است. عمان در منتهی الیه شرق و جنوب شرقی شبه جزیره عربستان قرار دارد به چهار ناحیه جعلان، عمان خاص، ظاهره و باطنه تقسیم شده است. شهرهای مهم آن صور، مسقط، مطرح و صحار است. اكثر مردم عمان پیرو مذهب اباضی (فرقه‌ای از خوارج نهروان). 30 درصد اهل سنت و 23 درصد شیعه (اسماعیلی و اثنی عشری) هستند. شیعیان عمدتاً در مسقط و شهرهای استان ساحلی (باطنه) زندگی می‌كنند. برای اطلاع بیشتر از وضعیت عمان و مسقط ر.ك به: عمان، عباس یگانه موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1374 ش.
  9. همان؛ صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص 223ـ224.
  10. زندگینامه این دانشور پارسا در مجموعه ستارگان حرم به قلم پناهی بروجردی آمده است.
  11. قدوه العارفین، ص 42.
  12. آیت الحق، محمدحسن قاضی، علی محمد قاضی نیا، انتشارات حكمت، زمستان 83.
  13. قدوه العارفین، ص 42.
  14. قدوه العارفین، ص 42.
  15. روح مجرد، علامه تهرانی، ص 102ـ103.
  16. صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص 243ـ244.
  17. قدوه العارفین، ص 95. برای اطلاع بیشتر از احوال سلمان لالانی معروف به سلمان مسقطی ر.ك به: آیت الحق، محمدحسن قاضی.
  18. قدوه العارفین، ص 94.
  19. همان، ص 99.
  20. همان، ص 145ـ148.
  21. همان، ص 99ـ103.
  22. همان، ص 99ـ103.
  23. همان، ص 99ـ103. مبدا الشریف در عقیده سید همان توحید است.
  24. اسرار ملكوت، سید محمدمحسن حسینی، ص 64ـ96.
  25. همان، ص 94ـ96.
  26. همان، ص 108ـ110.
  27. همان، ص 113ـ114.
  28. همان، ص 121.
  29. اسوه عارفان، محمود طیار مراغی و صادق حسن زاده، ص 172.
  30. قدوه العارفین، ص 168.
  31. همان، ص 164.
  32. قدوه العارفین، ص 159ـ160.
  33. صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص 243ـ244.
  34. روح مجرد، ص 101ـ106.
  35. قدوه العارفین، ص 18.
  36. روح مجرد، ص 104.
  37. صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ص 243ـ244.

منابع

تلخيص از مجموعه گلشن ابرار، جلد 6، زندگی نامه "سيد حسن مسقطي" از محسن دريابيگي