بنی قریظه
«بنی قریظه» از سه طایفه مشهور یهود بودند که پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله بر اثر پیمان شکنى بنی قریظه در جنگ خندق، با آنان در غزوه بنی قریظه برخورد کرد. مفسران شأن نزول برخى آیات قرآن کریم را در مورد بنی قریظه دانستهاند.
محتویات
نسب و خاستگاه بنىقریظه
گزارش ها درباره تبار و منشأ بنىقریظه همسانى ندارد. بیشتر منابع اسلامى، ایشان را بنىاسرائیلى و از فرزندان خزرج بن الصریح، از نسل هارون بن عمران علیه السلام دانستهاند[۱] که به «کاهنان» شهرت دارند.[۲]
در مقابل، برخى مورخان بنىقریظه را در اصل عرب و تیرهاى از قبیله جذام مىدانند که در زمان عادی ابن سموئیل، به دین یهود درآمدند و چون در کنار کوهى به نام «قریظه» فرود آمدند، بدان نام مشهور شدند. قول دیگر، نام نیاى آنان را قریظه دانسته است.[۳] مستشرقان نیز درباره نسب این طایفه از یهود، نظر یکسانى ندارند؛ برخى بنى اسرائیلى بودن ایشان را تأیید و برخى مورد تردید قرار دادهاند.[۴]
در زمان و علت هجرت یهود به یثرب که بنى قریظه را نیز دربرمىگیرد اخبار متفاوتى ارائه شده است. بر پایه خبرى، آنان در بازگشت از سفر حج که با حضور حضرت موسى علیه السلام انجام گرفت، در یثرب ساکن شدند.[۵]
گزارش دیگرى حکایت از آن دارد که آن حضرت براى سرکوب عمالقه، سپاهى به حجاز فرستاد. در بازگشت، چون بنىاسرائیل متوجه نافرمانى سپاه از دستور آن حضرت شدند ایشان را از خود راندند و آنان به یثرب مهاجرت کردند.[۶] برخى مورخان اسلامى در این خبر تردید کردهاند.[۷]
به موجب گزارش دیگرى، هجرت آنان بر اثر ترس از حملههاى بختالنصر، فرمانرواى بابل به فلسطین بوده است.[۸] از دیگر علل مىتوان به ازدیاد جمعیت یهود و امکانات محدود محل سکونت[۹] و آگاهى آنان از ظهور پیامبر آخرالزمان در حجاز اشاره کرد.[۱۰]
بنابر قول مشهور، هجرت یهود به یثرب، پس از حمله امپراتورى روم به فلسطین، کشتار یهود و ویرانى معبد ایشان صورت گرفت.[۱۱] گویند: این واقعه قبل از آمدن اوس و خزرج به یثرب بوده است.[۱۲]
استقرار بنىقریظه در یثرب
برخى منابع اشاره دارند که بنىقریظه در جنوب شرقى یثرب، بین وادى مهروز و مُذَینب ساکن گشتند.[۱۳] وادى مهروز به آنان تعلق داشت که سیل آن مدینه را تهدید مىکرد و در زمان عثمان جلوى آن سدى ساخته شد.[۱۴] آنان با دیگر یهودیان مدت ها بر عرب آن شهر (اوس و خزرج) تسلط داشتند[۱۵] و بنابر قولى در آن زمان (دوره ساسانیان)، خرجگزار مرزبان ایرانى «الزاره» در بحرین بودند.[۱۶]
اقتصاد آنان عمدتاً متکى به کشاورزى بود. غَمْل، محل فرود بنىقریظه از پوشش گیاهى خوبى برخوردار بود.[۱۷] چاه أبّا نیز از اموال آنان به شمار مىآمد،[۱۸] که رسول خدا به هنگام غزوه بنىقریظه بدانجا فرود آمد.[۱۹] بعاث (جایگاه جنگ اوس با خزرج در آستانه ظهور اسلام) نیز متعلق به بنىقریظه بود.[۲۰]
موقعیت اقتصادى ایشان بهگونهاى بود که دارایى خود را به رخ دیگران مىکشیدند. بنابر نقل بعضى از مفسران، آیه ۱۰ سوره آل عمران به یهود بنىقریظه و بنىنضیر اشاره دارد که به اموال و فرزندان خود افتخار مىکردند: «اِنَّ الَّذینَ کفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَموالُهُم ولا اَولادُهُم مِنَ اللّهِ شَیئا و اُولئِک هُم وقودُ النّار»(ثروتها و فرزندان کسانى که کافر شدند، [به کارشان نیاید و] هرگز آنان را در برابر [عذاب] خدا هیچ سودى نخواهد داشت [و عذاب را از آنان دفع نخواهد کرد] و آنان خود، آتشگیره دوزخاند).[۲۱]
نیز به نقل مقاتل، مقصود از کافران در آیه «اِنَّ الَّذینَ کفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَموالُهُم ولا اَولادُهُم مِنَ اللّهِ شیئا و اُولئِک اَصحابُ النّارِ هُم فیها خالِدون»(کسانى که کفر ورزیدند هرگز اموالشان و فرزندانشان چیزى [از عذاب خدا] را از آنان دفع نخواهد کرد و آنها اصحاب آتشاند و در آن جاودانه خواهند ماند) (سوره آل عمران، ۱۱۶) بنىقریظه و بنىنضیر هستند که به اموال و اولاد خود مىبالیدند.[۲۲]
بنا به نقل عطاء، بزرگان یهود بنىقریظه و دیگر یهود مدینه، ضعفاى صحابه پیامبر را استهزا و مسخره مىکردند، از این رو آیه ۲۱۲ سوره بقره در شأن آنان نازل شد:[۲۳] «زُینَ لِلَّذینَ کفَروا الحَیاةُ الدُّنیا و یسخَرونَ مِنَ الَّذینَ ءامَنوا والَّذینَ اتَّقَوا فَوقَهُم یومَ القِیامَةِ واللّهُ یرزُقُ مَن یشاءُ بِغَیرِ حِساب...». زندگى دنیا براى کافران زینت داده شده است، و افراد باایمان را مسخره مىکنند [که گاهى دستشان تهى است، در حالى که پرهیزگاران در قیامت برتر از آنان هستند... اموال بر جاى مانده از آنها در غزوه بنىقریظه نیزگویاى ثروتمندى آنان است.[۲۴]
شخصیت هاى آنان در این دوره شامل زبیر بن باط ابن وهب، عزال بن شموال (سَمْوال) و کعب بن اسد بودند.[۲۵] ابن هشام حدود ۱۶ تن از بزرگان ایشان را نام برده است که مردم به آنها مراجعه مىکردند.[۲۶]
روابط بنىقریظه با پیامبر اسلام
غالب سیره نویسان برآناند که رسول خدا صلى الله علیه وآله پس از هجرت به یثرب با آنها پیمانى بست[۲۷]؛ اما زمان آن دقیقاً مشخص نیست. از مفاد آن، خوددارى یهود از اقدام بر ضد پیامبر و مسلمانان بود. این پیمان به آن حضرت اجازه مىداد تا در صورت نقض آن از سوى یهود، در ریختن خون آنان و به اسارت درآوردن ذریه ایشان آزاد باشد.[۲۸]
همین پیمان تا سال پنجم هجرى مانع همکارى بنى قریظه با مخالفان رسول خدا گردید و آنان اعتراف داشتند که از رسول خدا جز وفا و راستى چیزى ندیدهاند[۲۹] و آن حضرت ایشان را به پذیرش اسلام مجبور نساخته است.[۳۰] در طى دوره همپیمانى، روابط خوبى میان آنان و پیامبر برقرار بود[۳۱]، چنان که در غزوه بنى نضیر (سال چهارم هجرى) از اجابت دعوت عبدالله بن ابى منافق، مبنى بر یارى بنى نضیر خوددارى ورزیدند.
به نقل مجاهد جماعتى از اوس و خزرج با بنىقریظه نیز ارتباط خویشاوندى (رضاع) داشتند و به آیین یهود درآمده بودند. با هجرت پیامبر به مدینه، انصار مىخواستند آنان را به پذیرش اسلام وادارند که با نزول این آیه از این کار نهى شدند[۳۲]: «لااِکراهَ فِى الدِّینِ قَد تَبَینَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ فَمَن یکفُر بِالطّاغوتِ و یؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَک بِالعُروةِ الوُثقى لاَانفِصامَ لَها واللّهُ سَمیعٌ عَلیم».(سوره بقره، ۲۵۶)
به روایت ابن عباس، انصار براى مسلمان کردن این عده به رغم نیازشان، کمک هاى مالى خود را مشروط به پذیرش اسلام کرده بودند که با نزول آیه «لَیسَ عَلَیک هُداهُم ولکنَّ اللّهَ یهدى مَن یشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَیر فَلاَِنفُسِکم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ و ما تُنفِقوا مِن خَیر یوَفَّ اِلَیکم و اَنتُم لاتُظلَمون»(سوره بقره، ۲۷۲) عملشان ناپسند دانسته شد.[۳۳]
مطابق قولى، عبداللّه بن سلام (یهودىِ تازه مسلمان) به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت: بنىقریظه و بنىنضیر از ما دورى مىجویند و سوگند یاد کردهاند که با ما نشست و برخاست نکنند و ما هم بر اثر دورى راه امکان همنشینى با اصحاب تو را نداریم. آیه «اِنَّما وَلِیکمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا...»؛ سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند...)(سوره مائده، ۵۵) نازل شد و ابن سلام رضایت خود را اعلام کرد[۳۴]؛ اما بنا به گزارش هاى بسیارى در منابع اهل سنت و شیعه این آیه در شأن حضرت على علیه السلام نازل شده که در حال رکوع انگشتر خود را صدقه داد.[۳۵]
رفتار و اعمال یهود به گونهاى بود که رسول خدا و مسلمانان به بنى قریظه نیز چون دیگر یهود پیمان شکن اعتماد چندانى نداشتند، از این رو با نزول آیه «یااَیهَا الَّذینَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الکافِرینَ اَولِیاءَ مِن دونِ المُؤمِنین»؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید به غیر از مؤمنان کافران را ولىّ و تکیهگاه خود قرار ندهید) (سوره نساء، ۱۴۴) آن دسته از انصارى که با آنان از طریق حلف و رضاع ارتباط داشتند از این کار نهى شدند.[۳۶]
آیات ۵۵ ـ ۶۴ سوره انفال بیانگر آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله بایستى با گروه پیمان شکن یهود روش محکمترى در پیش گیرد تا افزون بر رفع خطر ایشان، مایه عبرت دیگران نیز باشد. میبدى در شأن نزول آیه ۵۵ سوره انفال: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَاللّهِ الَّذینَ کفَروا فَهُم لایؤمِنون» (به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا، کسانى هستند که کافر شدند و ایمان نمىآورند) آورده است که یهود بنىقریظه با رسول خدا صلی الله علیه و آله عهدى داشتند و آن را نقض کرده، مشرکان را با در اختیار گذاشتن سلاح یارى دادند. سپس پشیمان شده، عذر خواستند و دگرباره، پس از بستن پیمان، در روز خندق پیمانشکنى کردند و خداوند درباره آنها آیه مذکور را نازل کرد.[۳۷]
آیه بعدى نیز به پیمان شکنى و خیانت آنان اشاره دارد: «اَلَّذینَ عاهَدتَ مِنهُم ثُمَّ ینقُضونَ عَهدَهُم فى کلِّ مَرَّة وهُم لا یتَّقون» (همانان که با آنها پیمان بستى. سپس هر بار عهد و پیمان خود را مىشکنند و از پیمانشکنى و خیانت پرهیز ندارند). (سوره انفال، ۵۶) طبرى، [۳۸] شیخ طوسى[۳۹] و برخى دیگر از مفسران[۴۰] از مجاهد روایت کردهاند که این آیه به سبب پیمانشکنى بنى قریظه نازل شده است که آنها دوبار با پیامبر پیمان بسته، سپس آن را نقض کردند.
مطابق برخى گزارش ها، آنان قصد ترور رسول خدا را داشتند؛ ولى خداوند آن حضرت را از این توطئه آگاه ساخت، چنانکه برخى مفسران[۴۱] آیه ۱۱ سوره مائده را در این باره دانستهاند: «یاَیهَا الَّذینَ ءامَنوا اذکروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَیکم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن یبسُطوا اِلَیکم اَیدِیهُم فَکفَّ اَیدِیهُم عَنکم...»؛ اما مشهور آن است که طراحان ترور رسول خدا صلی الله علیه و آله یهود بنىنضیر بودند و این آیه درباره آنان نازل شده است.
نقش بنىقریظه در غزوه احزاب
اخبارى دال بر پیمان شکنى آشکار بنى قریظه تا سال پنجم هجرت در دست نیست. در این سال، بزرگان بنى نضیر، قریش و دیگر قبایل منطقه را بسیج کرده، سپاه احزاب را به راه انداختند و به ایشان وعده همراهى بنى قریظه را دادند، از این رو حیى بن اخطب بزرگ بنى نضیر به مدینه آمد تا آنان را از داخل مدینه بر ضد مسلمانان بشوراند...[۴۲]
با آگاهى پیامبر صلى الله علیه و آله از خیانت آنها، آن حضرت ابتدا فردى را براى کسب اطلاع به سوى آنان فرستاد.[۴۳] سپس گروهى از انصار شامل سعد بن معاذ را که پیش از اسلام با آنها همپیمان بودند نزد کعب فرستاد.
ایشان کعب را سوگند دادند که به عهد خود پاىبند باشد؛ اما آنها به رسول خدا و سعد دشنام دادند.[۴۴] مفسران آیاتى را ناظر به نقض عهد بنىقریظه دانستهاند. برخى مقصود از «فریق» در آیه ۱۰۱ سوره بقره را بنىقریظه دانستهاند که عهدشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله را شکستند و به یارى مشرکان در غزوه احزاب شتافتند:[۴۵] «...نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ اوتوا الکتابَ کتابَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم کاَنَّهُم لایعلَمون» (... جمعى از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سر افکندند؛ گویى هیچ از آن خبر ندارند). (سوره بقره، ۱۰۱)
نیز مراد از اهل کتاب در آیه ۲۶ سوره احزاب، بنىقریظه هستند که با نقض پیمانشان با رسول خدا، از سپاه احزاب پشتیبانى کردند.[۴۶]
از دیگر آیاتى که درباره پیمان شکنى بنىقریظه نازل شده آیه ۵۱ سوره نساء است: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذینَ اُوتوا نَصیبـًا مِنَ الکتابِ یؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّاغوتِ و یقولونَ لِلَّذینَ کفَروا هؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذینَ ءامَنوا سَبیلا»(آیا ندیدى کسانى را که بهرهاى از کتاب خدا به آنان داده شده، با این حال به جبت و طاغوت ایمان مىآورند و درباره کسانى که کفر ورزیدهاند مىگویند: اینان از کسانى که ایمان آوردهاند راه یافتهترند).[۴۷]
بنىقریظه پس از پیمانشکنى در جهت تقویت سپاه احزاب، محمولهاى شامل ۲۰ بار شتر، آذوقه براى مشرکان فرستادند که در بین راه شمارى از انصار آن را مصادره کردند و نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آوردند.[۴۸] شاید چنین انفاق هایى به سپاه احزاب است که برخى مفسران[۴۹] آیه ۱۱۷ سوره آل عمران را بر بنى قریظه و دیگر طوایفى که در نبرد نقش داشتند تطبیق کردهاند: «مَثَلُ ما ینفِقونَ فى هذِهِ الحَیوةِ الدُّنیا کمَثَلِ ریح فیها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَکتهُ وما ظَلَمَهُمُ اللّهُ ولکن اَنفُسَهُم یظلِمون»(آنچه در این زندگى پست دنیوى انفاق مىکنند همانند باد سوزانى است که به زراعت قومى که بر خود ستم کرده (و در غیر محل و وقت مناسب کشت کردهاند) بوزد و آن را نابود سازد و خدا به آنان ستم نکرده، بلکه خودشان به خویشتن ستم مىکنند).
محاصره بنىقریظه توسط مسلمانان
خیانت و پیمان شکنى بنىقریظه در نبرد احزاب که در حساسترین شرایط صورت گرفت و هستى اسلام در خطر بود، قابل گذشت نبود، از این رو پیامبر صلى الله علیه و آله پس از جنگ خندق، به فرمان الهى مأمور سرکوب آنان شد[۵۰]: «قاتِلُوا الَّذینَ لایؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِالیومِ الآخِرِ»(با کسانى از اهل کتاب که نه به خدا، و نه به روز جزا ایمان دارند،... پیکار کنید).(سوره توبه، ۲۹)
درباره سال وقوع غزوه بنىقریظه بهرغم اتفاق نظر مبنى بر وقوع آن پس از غزوه خندق، دو گزارش متفاوت وجود دارد: برخى آن را یک سال پس از جنگ اُحد (سال چهارم هجرت)،[۵۱] برخى دیگر، دو سال پس از اُحد و در سال پنجم مىدانند.[۵۲] این قول در میان مورخان و سیرهنویسان از شهرت بیشترى برخوردار است.
مطابق گزارش سیره نویسان، پیامبر صلى الله علیه و آله پس از اعلام جنگ بر ضدّ بنىقریظه، ابن ام مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد[۵۳] و براى این که به آنان فرصت تجدید قوا ندهد فوراً به منطقه ایشان رفت و نماز عصر را در آنجا به جا آورد.[۵۴] سپاه اسلام متشکل از ۳۰۰۰ نیرو، به پرچمدارى حضرت على علیه السلام بود.[۵۵]
رسول خدا صلی الله علیه و آله طبق سیره همیشگى خود، ابتدا از آنان خواست اسلام بیاورند و چون سرباز زدند به محاصره ایشان پرداخت. مدت محاصره به اختلاف گزارش شده است؛ واقدى این مدت را ۱۵ روز و ابن اسحاق ۲۵ و برخى نیز ۱۰ روز[۵۶] ذکر کردهاند.
با ادامه محاصره و پس از آشکارشدن ضعف ایشان در مقابل سپاه اسلام، بنى قریظه فردى به نام نباش بن قیس را نزد پیامبر صلى الله علیه و آله فرستاده، پیشنهاد کردند که آن حضرت با آنان نیز چون بنىنضیر رفتار کند و به ایشان اجازه داده شود اموال منقول خود را برداشته، از مدینه کوچ کنند اما رسول خدا خواسته آنان را رد کرد.
پس از آن بنىقریظه پیشنهاد کردند با بر جاى گذاشتن همه اموال خویش، تنها جان خود و خانوادههایشان را نجات دهند؛ اما رسول خدا خواستار تسلیم بدون قید و شرط آنان شد[۵۷] زیرا تجربه نشان داده بود که اگر این گروه نیز مانند همکیشان خود (بنىنضیر) آزادانه از تیررس مسلمانان خارج شوند توطئههاى خود را بر ضد اسلام از سر مىگیرند.
به موجب پارهاى گزارش ها پس از آن که بنىقریظه یقین کردند اگر وضع بدین منوال بگذرد شرایط بدتر خواهد شد، بزرگشان (کعب بن اسد) سه پیشنهاد به همکیشان خود ارائه کرد: نخست تصدیق پیامبر صلى الله علیه و آله و پذیرش اسلام؛ دوم کشتن زنان و کودکان و جنگیدن با مسلمانان؛ سوم تهاجم به سپاه اسلام در شب شنبه و غافلگیر کردن مسلمانان؛ اما راه حلهاى او پذیرفته نشد.[۵۸]
در پى آن و پس از پاسخ هاى صریح پیامبر صلى الله علیه و آله، ایشان از آن حضرت خواستند همپیمان اوسى خود ابولبابه را نزد آنان فرستد تا با او در خصوص تسلیم شدنشان رایزنى کنند. این امر نشان مىدهد آنان به مذاکره امیدوار بوده، در چانه زنی هاى خود به اوسیان همپیمان خود امید بسته بودند.
پس از موافقت رسول خدا، ابولبابه رهسپار دژهاى یهود شد و ضمن توصیه ایشان به تسلیم، تحت تأثیر عواطف و احساسات کودکان و زنان بنىقریظه، با اشاره به گردن و حلق خود، به آنان فهماند که در صورت تسلیم شدن به حکم پیامبر صلى الله علیه و آله کشته خواهند شد.
به پیشنهاد خود بنیقریظه، رسول اکرم(ص) حکمیت را به سعد بن معاذ، رئیس قبیله بنی عبد اشهل از اشراف اوس که قبل از اسلام متحد آنها بود، واگذار نمود. سعد با استناد به احکام تورات و پیمانی که بنیقریظه قبل از جنگ با پیامبر(ص) بسته بودند، حکم کرد که هر کسی علیه پیامبر(ص) تجمع کرده کشته شود و زنان و کودکان اسیر شوند.[۵۹] رسول اکرم این حکم را مطابق خواست پروردگار دانست.
پانویس
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۲۱؛ البدء والتاریخ، ج ۳، ص۱۲۹؛ الانساب، ج ۴، ص ۴۷۵.
- ↑ الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۱، ۱۱۴؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۲، ص ۲۰۲.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۲؛ الانساب، ج ۴، ص ۴۷۵.
- ↑ تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص ۱۵۳.
- ↑ المنتظم، ج ۱، ص ۳۵۷؛ وفاء الوفا، ج ۱، ص ۱۵۷، ۱۶۲.
- ↑ الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۲؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۴.
- ↑ وفاءالوفا، ج ۱، ص ۱۵۹؛ الروض الانف، ج ۴، ص ۲۹۰.
- ↑ تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۳۸۳؛ مجمعالبیان، ج ۱، ص ۳۱۶؛ البدایةوالنهایه، ج ۲، ص ۳۱.
- ↑ وفاء الوفا، ج ۱، ص ۱۵۶.
- ↑ مجمعالبیان، ج ۷، ص ۲۸۶؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۴.
- ↑ البدء والتاریخ، ج ۳، ص ۱۲۹؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۴.
- ↑ الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۳؛ البدء والتاریخ، ج ۳، ص ۱۲۹ ـ ۱۳۰؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۴.
- ↑ الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۳؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۳؛ المصنف، ج ۱، ص ۱۶۸.
- ↑ تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۱۶۸ - ۱۷۰.
- ↑ البدء والتاریخ، ج ۳، ص ۱۳۰؛ المفصل، ج ۶، ص ۵۱۹.
- ↑ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۳.
- ↑ النهایه، ج ۲، ص ۳۸۸.
- ↑ تاج العروس، ج ۱، ص ۱۴۳؛ النهایه، ج ۱، ۲۴؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۵۹.
- ↑ جامع البیان، مج ۱۱، ج ۱۹، ص ۱۸۲.
- ↑ الکامل، ج، ۱، ص ۶۸۰.
- ↑ فتح القدیر، ج ۱، ص ۳۲۰؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۵۱.
- ↑ فتح القدیر، ج ۱، ص ۳۷۴.
- ↑ مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۴۱؛ فتح القدیر، ج ۱، ص ۳۷۴.
- ↑ تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۱۷۵، ۲۱۲.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۰؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۱۰۱.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۴۰.
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۴۵۴؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۹؛ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۲.
- ↑ اعلام الورى، ص ۷۹.
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۴۸۵؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۲، ص ۲۲۰؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۹۹.
- ↑ دلائل النبوه، ج ۳، ص ۴۰۱.
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۴۵۸؛ دلائلالنبوه، ج ۳، ص ۴۲۸.
- ↑ فتح القدیر، ج ۱، ص ۲۷۶.
- ↑ جامع البیان، مج ۳، ج ۳، ص ۱۳۱.
- ↑ اسباب النزول، ص ۱۶۳؛ تفسیر قرطبى، ج ۶، ص ۱۴۳.
- ↑ مجمع البیان، ج ۳، ۳۲۵؛ اسباب النزول، ص ۱۶۳.
- ↑ غررالتبیان، ص ۲۴۰.
- ↑ کشف الاسرار، ج ۴، ص ۶۸.
- ↑ جامعالبیان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۳۴.
- ↑ التبیان، ج ۵، ص ۱۴۳.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج ۸، ص ۲۱؛ تفسیر بغوى، ج ۲، ص ۲۱۶.
- ↑ الکشاف، ج ۱، ص ۶۱۳؛ التبیان، ج ۳، ص ۴۶۳.
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۴۵۴؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۹۳.
- ↑ همان، ج ۲، ص ۲۲۳.
- ↑ دلائلالنبوه، ج ۳، ص ۴۰۳؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۲۲.
- ↑ غررالتبیان، ص ۲۰۸.
- ↑ جامعالبیان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۰؛ مجمعالبیان، ج۸، ص۵۵۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۴۸۶.
- ↑ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۵۶۳.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج ۲، ص ۳۴۵.
- ↑ غررالتبیان، ۲۲۸.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص ۷۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۳۳؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۲.
- ↑ اعلام الورى، ج ۱، ص ۹۹؛ البدایة والنهایه، ج ۴، ص ۱۰۷؛ المحبر، ص ۱۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۹۹؛ الطبقات، ج ۲، ص۶۵،۷۴.
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۴۹۶؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۷؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۴.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۲؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۹۹.
- ↑ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۴؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۷.
- ↑ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۵؛ المحبر، ص ۱۱۳.
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۵۰۱.
- ↑ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج ۳، ص ۲۳۵؛ تاریخ طبرى، ج ۲، ص۹۹؛ جامع البیان، مج ۱۱، ج ۲۰، ص ۱۸۲ - ۱۸۳.
- ↑ عاملی، سید جعفرمرتضی، الصحیح من سیرةالنبی الاعظم، ج۱۲، ص۸۸.
منابع
- دائرة المعارف قرآن كريم (جلد ششم)، سيد محمود سامانى.