آیه 26 سوره آل عمران: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{قرآن در قاب|قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَ...» ایجاد کرد) |
مهدی موسوی (بحث | مشارکتها) (←معانی کلمات آیه) |
||
سطر ۴۱: | سطر ۴۱: | ||
</tabber> | </tabber> | ||
==معانی کلمات آیه== | ==معانی کلمات آیه== | ||
− | + | اللهم: بمعنى يا اللَّه است، «ميم» در آخر آن بجاى «ياء» در اول است، مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است (قاموس قرآن). | |
+ | |||
+ | مالك: صاحب، تتمه سخن ذيل: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (حمد/ 4) ملاحظه شود. | ||
+ | |||
+ | ملك: (بضم- م) حكومت و اداره امور (قاموس قرآن). | ||
+ | |||
+ | تنزع: نزع بمعنى كندن است «نزع الشيء من مكانه: قلعه» در آيه بمعنى گرفتن مى باشد. | ||
+ | |||
+ | تذل: ذلت و ذل بمعنى خوارى است مقابل عز و عزت، و آن در اصل معناى نرمى مى دهد. | ||
+ | |||
+ | الخير: خير در اينجا ظاهرا بمعنى اختيار است يعنى اختيار اين كارها در دست تو است، چيز خوب را از آن «خير» گويند كه مورد پسند و اختيار انسان است، پس در اصل معنى آن اختيار است (قاموس قرآن).<ref>تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی</ref> | ||
+ | |||
==نزول== | ==نزول== | ||
نسخهٔ ۱۲ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۰۹
<<25 | آیه 26 سوره آل عمران | 27>> | |||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
بگو (ای پیغمبر): بار خدایا، ای پادشاه ملک هستی، تو هر که را خواهی ملک و سلطنت بخشی و از هر که خواهی ملک و سلطنت بازگیری، و هر که را خواهی عزت دهی و هر که را خواهی خوار گردانی، هر خیر و نیکویی به دست توست و تنها تو بر هر چیز توانایی.
بگو: خدایا! ای مالک همه موجودات! به هر که خواهی حکومت می دهی و از هر که خواهی حکومت را می ستانی، و هر که را خواهی عزت می بخشی و هر که را خواهی خوار و بی مقدار می کنی، هر خیری به دست توست، یقیناً تو بر هر کاری توانایی.
بگو: «بار خدايا، تويى كه فرمانفرمايى؛ هر آن كس را كه خواهى، فرمانروايى بخشى؛ و از هر كه خواهى، فرمانروايى را باز ستانى؛ و هر كه را خواهى، عزت بخشى؛ و هر كه را خواهى، خوار گردانى؛ همه خوبيها به دست توست، و تو بر هر چيز توانايى.»
بگو: بار خدايا، تويى دارنده مُلك. به هر كه بخواهى مُلك مىدهى و از هر كه بخواهى مُلك مىستانى. هر كس را كه بخواهى عزت مىدهى و هر كس را كه بخواهى ذلت مىدهى. همه نيكيها به دست توست و تو بر هر كارى توانايى.
بگو: «بارالها! مالک حکومتها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت میبخشی؛ و از هر کس بخواهی، حکومت را میگیری؛ هر کس را بخواهی، عزت میدهی؛ و هر که را بخواهی خوار میکنی. تمام خوبیها به دست توست؛ تو بر هر چیزی قادری.
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
اللهم: بمعنى يا اللَّه است، «ميم» در آخر آن بجاى «ياء» در اول است، مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است (قاموس قرآن).
مالك: صاحب، تتمه سخن ذيل: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (حمد/ 4) ملاحظه شود.
ملك: (بضم- م) حكومت و اداره امور (قاموس قرآن).
تنزع: نزع بمعنى كندن است «نزع الشيء من مكانه: قلعه» در آيه بمعنى گرفتن مى باشد.
تذل: ذلت و ذل بمعنى خوارى است مقابل عز و عزت، و آن در اصل معناى نرمى مى دهد.
الخير: خير در اينجا ظاهرا بمعنى اختيار است يعنى اختيار اين كارها در دست تو است، چيز خوب را از آن «خير» گويند كه مورد پسند و اختيار انسان است، پس در اصل معنى آن اختيار است (قاموس قرآن).[۱]
نزول
محل نزول:
اين آيه در همچون ديگر آيات سوره آل عمران در مدينه بر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نازل گرديده است. [۲]
شأن نزول:[۳]
«شیخ طوسى» گوید: حسن بصرى و قتاده گويند: اين آيه در جواب سؤال رسول خدا صلى الله عليه و آله از ذات باري تعالى بوده، هنگامى كه از خداوند خواست كه ملك فارس و روم از براى امت وى باشد.[۴]
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«26» قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
بگو: خداوندا! تو صاحب فرمان و سلطنتى. به هر كس (طبق مصلحت و حكمت خود) بخواهى حكومت مىدهى و از هر كس بخواهى حكومت را مىگيرى و هر كه را بخواهى عزّت مىبخشى و هر كه را بخواهى ذليل مىنمايى، همه خيرها تنها به دست توست. همانا تو بر هر چيز توانايى.
نکته ها
در تفاسير مىخوانيم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از آنكه مكّه را فتح كرد، وعدهى فتح ايران وروم را به مسلمانان داد. در آن موقع منافقان با تعجّب به يكديگر نگاه مىكردند كه اين آيه نازل شد. گروهى از مفسّران، نزول آيه را در موقع حفر خندق دانستهاند. آن زمان كه پيامبر صلى الله عليه و آله كلنگ را بر سنگ زد واز آن جرقهاى برخاست، فرمود: من در اين جرقهها فتح كاخهاى مدائن ويمن را از جبرئيل دريافت كردم. منافقان با شنيدن اين سخن، لبخند تمسخر مىزدند كه اين آيه نازل شد.
آنچه در اين آيه در مورد اعطاى عزّت و ذلّت از جانب خداوند آمده، طبق قوانين و سنّت اوست وبدون جهت ودليل خداوند كسى عزيز يا ذليل نمىسازد. مثلًا در روايات مىخوانيم:
هركس براى خداوند تواضع و فروتنى كند، خداوند او را عزيز مىكند و هركس تكبّر نمايد، خدا او را ذليل مىگرداند. «1»
قرآن از كسانى كه از غير خدا عزّت مىخواهند به شدّت انتقاد كرده و مىفرمايد: «أيبتغون
«1». بحار، ج 16، ص 265.
جلد 1 - صفحه 492
عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً» «1»
بنابراين عزّت و ذلّت از خداست، ولى ايجاد زمينههاى آن به دست خود ماست.
پیام ها
1- مالك واقعى تمامى حكومتها خداست. مُلك براى غير خدا، موقّتى و محدود است. «مالِكَ الْمُلْكِ»
2- اكنون كه مالك اوست پس ديگران امانتدارى بيش نيستند و بايد طبق رضاى مالك اصلى عمل كنند. «مالِكَ الْمُلْكِ»
3- اگر انسان مالك مُلك نيست چرا با داشتن آن مغرور و با از دست دادنش مأيوس شود! «مالِكَ الْمُلْكِ»
4- خداوند به هر كس كه شايسته و لايق باشد، حكومت مىدهد. همان گونه كه به سليمان، يوسف، طالوت و ذوالقرنين عطا نمود. «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ»
5- حكومت و حاكميّت، دلبستگىآور است. «تَنْزِعُ الْمُلْكَ» «نزع» به معناى كندن است و نشانه يك نوع دلبستگى است.
6- عزّت و ذلّت به دست خداست، از ديگران توقّع عزّت نداشته باشيم. «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»
7- توحيد در دعا و عبادت يك ضرورت است. «بِيَدِكَ الْخَيْرُ» در مناجات شعبانيه مىخوانيم: «الهى بيدك لا بيد غيرك زيادتى و نقصى».
8- آنچه از اوست، چه دادنها وگرفتنها، همه خير است، گرچه در قضاوتهاى عجولانهى ما فلسفهى آن را ندانيم. «بِيَدِكَ الْخَيْرُ»
9- سرچشمهى بدىها عجز و ناتوانى است. از كسى كه بر هر كارى قدرت دارد چيزى جز خير سر نمىزند. «بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
«1». نساء، 139.
تفسير نور(10جلدى)، ج1، ص: 493
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «26»
شأن نزول: مفسرين نقل نمودهاند: در جنگ احزاب حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امر فرمود تا اطراف مدينه خندقى حفر كنند، و هر چهل گز به ده نفر واگذار شد. «سلمان» گاهى كمك انصار و زمانى مدد مهاجر و آنها را تحريص مىكرد. مهاجر گفتند: سلمان از ماست. انصار گفتند: سلمان از
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 53
ماست. «اوس» و «خزرج» نيز گفتند. عاقبت منجر به منازعه شده، آلات و ادوات را انداخته، سلاح پوشيده براى مقابله. حضرت فرمود: اين چه ادعائى است كه مىكنيد، سلمان نه از شما و نه از ايشان، بلكه از ما اهل بيت مىباشد.
راوى گويد: من با سلمان و هشت نفر ديگر، چهل ذرع كنديم، ناگاه سنگى عظيم و سخت پديد آمد كه آهن بر آن كارگر نبود. واقعه را خدمت حضرت عرض نموديم، تشريف آورده، تبر آهنى از سلمان گرفته، به قوت سبحانى ضربتى زد. ثلث سنگ شكست، برقى از ميان آهن و سنگ جهيد كه از برق آن، كوههاى مدينه روشن و به حد مدائن رسيد، كنگره ايوان كسرى نمودار شد. حضرت تكبير گفت، اصحاب نيز گفتند. به ضرب دوم، ثلث ديگر شكست، نورى درخشان جهيد كه قصور يمن ظاهر شد. حضرت و اصحاب تكبير گفتند. به ضرب سوم، ثلث آخر متلاشى شد، لامعهاى از آن ظهور نمود كه قصور روم به نظر آمد. حضرت و اصحاب تكبير گفتند.
سلمان گفت: يا رسول اللّه امر عجيبى مشاهده نموديم.
فرمود: بلى، به ضرب اول قصور مدائن ظاهر شد. جبرئيل گفت: زود باشد امت تو بر مدائن ظفر يابند. به ضرب دوم قصور يمن ظاهر شد. جبرئيل گفت:
بزودى علم شريعت تو در يمن سايه اندازد. به ضرب سوم قصور روم به نظر آمد جبرئيل گفت: آثار صولت اسلام به روم رسد. اصحاب خرسند، شكر الهى نمودند. معاندين بناى استهزاء را گذاشتند، طعن زدند كه عجب كارى است، از ترس مشركان عرب خندق حفر كنند، با وجود بر اين اصحاب خود را وعده فتح فارس و روم و يمن مىدهد؛ آيه شريفه نازل شد: «1» قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ: بگو اى پيغمبر، بارخدايا اى صاحب پادشاهى و متصرف در هر ملك و ملكى كه ملك دنيا و آخرت است، يا
«1» تفسير مجمع البيان، جلد اوّل، صفحه 427
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 54
مالك هر ملك و ملك و مالك، هر نوع و جنس و ملك و هر مالك و ملكى و مملوكى در تحت اقتدار تو مقهورند.
تنبيه: مالك الملك از اسماء خاصه الهى، و بر هيچكس اطلاق نشود نه به حقيقت و نه مجاز.
تفسير لوامع- شخصى حضرت نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مدح نمود: يا مالك الملك و ديّان العرب. پس حضرت نهى فرمود او را كه مگو، زيرا خداى تعالى مالك الملك است.
نكته: «مالك الملك» ذكر فرموده نه «مالك الملوك»، براى آنكه ملك عام، و ملك خاص است، و هر ملك، مالك بالاصاله نباشد، چه اغلب به قهر و ظلم و تعدى مسلط شوند به خلاف مالك الملك، چه هر مالك ملك، به ملك خود فى الواقع مالك است، و هر ملك، مالك و متصرف به همه اشياء نباشد؛ خصوصا در ايجاد و اماته و احياء. و نيز همه مالكان و مملوكان در واقع مملوك مالك الملك هستند و از حيطه تصرف او خارج نيستند.
تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ: عطا مىكنى ملك را به هر كه خواهى و مصلحت دانى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ: و مىستانى ملك را از هر كه خواهى.
تبصره: سيد رضى (رضوان الله عليه) اقوالى در معنى اين آيه ذكر فرموده:
1- عطا مىكنى ملك را به بندگان، هر كه را خواهى به زيادتى نعمتها از بسيارى اموال و اولاد و احفاد، و ملازم شوند ديگران آنها را از جهت دين تا مادامى كه اجابت كنند دعوت تو را و پيروى نمايند فرامين تو را؛ وقتى كه عدول كردند از نهج طاعت تو و مفارقت نمودند طريقه تو را، سلب فرمودى از ايشان ملك را، و قرار دادى اموال ايشان را براى غير ايشان.
2- مراد ملك، ظهور دين و غلبه باشد، يعنى روزى مىگردانى بسط يد و ظهور امر آنان كه پيروى كنند دين تو را و اطاعت نمايند امر تو را؛ پس مقرر فرمودى آنچه در مملكت هر ملكى است از غير مسلمانان را براى مسلمانان.
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 55
3- مراد به ملك، پادشاهى باشد، يعنى عطا مىكنى پادشاهى را به هر كه خواهى مانند طالوت و ذو القرنين؛ و سلب فرمائى از هر كه خواهى مانند جبابره و اكاسره.
4- «قاضى» گويد: آنچه خدا عطا فرمايد از ملك، دو قسم باشد:
اول: ملك در دين- مانند نبوت و امامت و شعبات آن. دوم: ملك دنيا- عبارت از آنچه روزى فرمايد خداوند از مباحات مانند اموال عظيمه و نفايس جليله و رأى صايب و خرم و قوت و غير آن؛ و آنكه به كافر و فاسق ندهد، ملك دين است نه دنيا.
5- مراد به ملك، نبوت باشد، يعنى عطا فرمائى نبوت را به هر كه خواهى مانند حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سلب مىكنى و باز مىدارى از هر كه خواهى مانند كسانى كه قبل از بعثت آن حضرت توقع داشتند منصب رسالت را.
6- مراد به ملك، امامت باشد، يعنى عطا مىكنى امامت را به هر كه خواهى، و باز دارى از هر كه خواهى، چنانچه فرمايد:
فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً.
مراد به كتاب، قرآن؛ و مراد به حكمت، سنت؛ و مراد به ملك عظيم، امامت است.
در كتاب كافى عبد الاعلى مولى آل سام روايت كند كه: خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: «قل اللّهمّ مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء» اليس قد اتى اللّه عزّ و جلّ بنى اميّة الملك قال: ليس حيث تذهب اليه. انّ اللّه عزّ و جلّ اتانا الملك و اخذته بنو اميّة، بمنزلة الرّجل يكون له الثّوب فيأخذه الاخر فليس هو للّذى اخذه «1»: آيا نيست كه خداوند
«1» روضه كافى، صفحه 266، حديث 389
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 56
عز و جل داده است بنى اميه را ملك؟ حضرت فرمود: چنين نيست كه گفتى، خداوند عز و جل ما را عطا فرموده ملك، و بنى اميه آن را گرفتند و غصب كردند مانند شخصى كه جامهاى خاصّه او باشد و ديگرى آن را بگيرد؛ پس آن جامه متعلق نيست به آن گيرنده.
تتمه: خيلى جاى تعجب است از جماعتى كه گويند: ملك دنيا به امر خدا باشد، به هر كه خواهد عنايت فرمايد؛ اما ملك دين كه امامت است به دست ما باشد، به هر كه مىخواهيم مىدهيم! و اين غايت بىانصافى بلكه مرتبهاى از گمراهى است. بنابراين ملك دنيائى امامت، بنابر نص قرآنى كه متصف باشد به عظمت در آيه كريمه «وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» و ملك آخرتى كه متّصف باشد به كبير در آيه «وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً» هر دو، نامزد حضرت امير المؤمنين و اولاد معصومين آن سرور عليهم السلام است. و آيه «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ» اشاره به اين ملك است، و آيه «تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ» اشاره است به آنكه لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. «1» وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ: و ارجمند و سر افراز مىسازى هر كه را خواهى به سبب نور ايمان و معرفت، مانند انبياء و اولياء و مؤمنين، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ: و خوار و بىمقدار مىگردانى هر كه را خواهى به سبب كفر و گمراهى، مانند كفار و منافقين و معاندين.
تنبيه: مفسرين را در اين آيه شريفه وجوهى است:
1- مراد، اعزاز به سبب ايمان و طاعت، و اذلال به جهت كفر و معاصى است.
2- اعزاز مؤمن، به تعظيم ثنا و مدح در دنيا، و به ثواب عظيم در آخرت؛ و اذلال كافر، در دنيا به كشتن و اسيرى و جزيه، و در آخرت به عذاب اليم و عقاب جحيم.
«1» سوره بقره، آيه 124
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 57
3- مراد عزت، نبوت حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامت آل مطهر آن سرور؛ و مراد ذلت، محرومى دشمنان ايشان از اين منزلت.
4- مراد اعزاز و تعظيم حضرت محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين به ذكر و صلوات و بقاى اسماء و آثار ايشان است در عالم، و در آخرت به رفعت منزلت و قبول شفاعت و قرب حضرت عزت؛ و مراد از اذلال، خذلان دشمنان و قطع نسل و آثار ايشان و انهدام شخصيت آنان با كثرت شوكت و ثروت ايشان، از بنى اميه و مروانيه و عباسيه و غير آنها، و در آخرت به ذلت عذاب و شدت عقاب گرفتار باشند.
5- مراد به عزّت، عزّت قناعت و صبر؛ و مراد به ذلت، ذلت حرص و طمع باشد به مصداق فرمايش حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود:
عزّ من قنع و ذلّ من طمع: عزيز شد هر كه قناعت يافت؛ و ذليل شد هر كه طمع پيدا نمود.
تبصره: در تفسير بصائر- سلطان محمود غزنوى روزى عزيمت زيارت شيخ مقرى كه از زهاد عصر بود، رفته، استدعاى فاتحه نمود. همچنان در صف نعال ايستاده، از تفسير «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» پرسيده، نكتهاى خواست. شيخ گفت: روشنترين وجهى در معنى آيه آنكه: تو را با هزار و هفتصد فيل جنگى و پنج هزار فرسخ ولايت و صد هزار سوار مكمل، به خانه همچو من گدائى آورده و در صف انكسار وادار كرده، و مرا با اين گليم كهنه و پاى برهنه، ملك قناعت بخشيد و در صدر عزت جاى داد.
بِيَدِكَ الْخَيْرُ: به قدرت كامله تو است تحصيل همه نيكوئيها و بركتهاى كلّى و جزئى، چه به واسطه باشد چه بىواسطه؛ پس جميع آنچه از خداى تعالى صادر شود همه خير باشد، اگرچه به نظر ما ضرر آيد، زيرا تماما به حكمت و مصلحت خواهد بود، و ما را به حقايق و دقايق حكمتهاى سبحانى راه نيست. إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ: بدرستى كه ذات يگانه تو، بر همه چيز از ايجاد و اعدام و اعاده و تسليط و منع و اعطاء توانا است.
تفسير اثنا عشرى، ج2، ص: 58
تنبيه: بايد دانست كه ذات سبحانى، فاعل شرور و قبايح نيست، و صدور آن از ساحت قدس كبريائى اقبح و محال خواهد بود، زيرا وقوع شر در عالم، به حصر عقلى از سه قسم خارج نيست: يا از خدا باشد، يا از خدا و بنده هر دو. يا از بنده.
قسم اول- ممنوع است عقلا، زيرا قبيح است از حضرت ذو الجلال كه فاعل شر و قبيح باشد، و بنده را به آن معاقب سازد.
قسم دوم- البته موجب ظلم خواهد بود كه خداى تعالى با بنده شراكت فرمايد در فعل، و لكن بنده را معذب فرمايد، تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا.
پس باقى ماند قسم سوم كه بندگان، فاعل شر و قبيح باشند، كه به سوء اختيار، شر و قبيح را مرتكب شوند به قوه الهيه؛ و اعطاى قوه از جانب خدا، موجب سلب نسبت فعل از بنده نشود، زيرا در بكار بردن آن قوه در خير و شر و طاعت و معصيت، بندگان مختارند. پس از اين مقدمه، نكته اختصاص خير، در آيه شريفه محقق گرديد.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «26»
ترجمه
بگو بار خدايا اى صاحب اختيار پادشاهى ميدهى پادشاهى را بهر كس بخواهى و ميستانى پادشاهى را از هر كس بخواهى و عزيز ميكنى هر كس را بخواهى و ذليل ميكنى هر كس را بخواهى در دست تو است خير همانا تو بر هر چيز توانائى.
تفسير
يكى از خرافات يهود اين بود كه ميگفتند بايد پيغمبر از بنى اسرائيل و نويسنده باشد و كسيكه امّى باشد و از اولاد اسمعيل صلاحيت نبوت را ندارد لذا خداوند در مقام ابطال اين عقيده به پيغمبر خود فرمود بگو اى خدائى كه مالك سلطنت حقه حقيقيه ملك وجودى بنا بر آنكه مالك الملك صفت اللهم باشد يا اى خدا اى صاحب اختيار ملك هستى بنابر آنكه منادى باشد و حرف ندا حذف شده باشد چنانچه در اللهم گويند كه حرف ندا حذف شده و بجاى آن ميمى در آخر كلمه اضافه نمودند تو ميدهى هر سلطنت و ملكى را بهر كس بخواهى و ميستانى هر پادشاهى و دولت را از هر كس بخواهى پس سلطنت تو عام است و هر سلطنتى كه بدهى و بگيرى خاص و عزت مى
جلد 1 صفحه 396
دهى هر كس را بخواهى در دنيا و دين و ذلت ميدهى هر كس را بخواهى خير و صلاح و خوبى در دست تست ميدهى آن را بدوستان خود على رغم دشمنان خود و بر هر ممكنى توانائى و بعضى گفتهاند در زمان حفر خندق در اطراف مدينه بسنگ بزرگى برخوردند كه اصحاب از شكستن آن عاجز شده و حضرت ختمى مرتبت بدست مبارك خود آن سنگ را بسه ضربت خورد كرد و در هر ضربتى برقى ظاهر شد كه قصر سلطان مملكتى را ارائه ميداد مانند ايران و روم و يمن و پيغمبر (ص) مژده فتح آن ممالك را داد و منافقين استهزاء نمودند و اين آيه نازل شد در هر حال ملك اعم از سلطنت و نبوت و امامت است و بنظر حقير شامل سلطنت باطل نميشود و اللّه اعلم.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ المُلكِ تُؤتِي المُلكَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ «26»
بگو پروردگارا تويي مالك تمام عوالم ملكي هر که را بخواهي باو عطا ميفرمايي و هر که را بخواهي از او ميگيري و هر که را بخواهي عزّت ميبخشي و هر که را اراده كني بذلّت دچار ميكني تمام خوبيها بدست تو است و محقّقا تو بر هر چيزي قادر و توانايي.
امّا كلام در فضيلت اينکه آيه شريفه در اخبار فضائل بسياري وارد شده که ما بمقدار قليل آن اكتفاء ميكنيم.
در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام از پدر بزرگوارش از آباء كرامش از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود که خداوند در موقع نزول سوره حمد و آية الكرسي و آيه آمن الرسول و آيه شهد اللّه و آيه قل اللّهم تا بغير حساب خطاب فرمود
(و عزّتي و جلالي ما من عبد قرأكنّ في دبر کل صلوة مكتوبة الّا اسكنته حظيرة القدس علي ما کان فيه و الا نظرت اليه بعيني المكنونة في كلّ يوم سبعين نظرة و الا قضيت له في کل يوم سبعين حاجة ادناها المغفرة و الا اعذته من كلّ عدو و نصرته عليه و لا تمنعه دخول الجنّة الّا ان يموت).
و در لآلي الاخبار از كافي از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند که خداوند فرمود
(و عزّتي و جلالي لا يتلوكنّ احد من آل محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و شيعتهم في دبر ما افترضت عليه الّا نظرت بعيني المكنونة في کل يوم سبعين نظرة اقضي له في كلّ نظرة سبعين حاجة و قبلته علي ما فيه من المعاصي و هي امّ الكتاب و شهد اللّه و آية الكرسي و آية الملك).
جلد 3 - صفحه 157
و از براي اداء دين بسيار مفيد است چنانچه در مجمع از حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده که بمعاذ بن جبل فرمود
قل قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ المُلكِ
الي قوله بِغَيرِ حِسابٍ يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما تعطي منهما ما تشاء و تمنع منهما ما تشاء اقض عني ديني، فان کان عليك ملأ الارض دينا لاداه اللّه عنك
و امّا تفسير آيه قل خطاب بنبيّ اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم است و دستور الهي است که هر مؤمني بايد بگويد و معتقد باشد اللّهُمَّ بجاي « يا اللّه» است. مالِكَ المُلكِ ملكيّت عبارت از اضافه شيئي است بشخص و از مقوله جده است بمعني واجديّت و از امور اعتباريّه است که در عالم اعتبار وجود پيدا ميكند نه امر انتزاعي که ما بازاء نداشته باشد فقط منشأ انتزاع داشته باشد مثل ابوّت و بنوّت و فوقيّت و تحتيّت چنانچه بعضي توهّم كردهاند.
و اينکه ملكيّت دو قسم است: يك قسم ملكيّت حقّه حقيقيّة ذاتيّه که مختصّ بخدا است چون خالق و موجد تمام موجودات امكانيّه است.
و يك قسم جعليّه که منوط است بجعل من بيده الاعتبار و در شرع من بيده الاعتبار فقط ذات مقدّس ربوبي است و بس اگر چه در نظر عرف سلطان يا رئيس قوم را بيده الاعتبار ميدانند حتّي رئيس دزدان که اشياء مسروقه را بين آنها تقسيم ميكند.
و مراد از المُلكِ اسم مصدر عبارت از جميع ممكنات از عالم مجرّدات و ماديّات از عقل اوّل تا هيولاي صرفه.
و ملكيّت جعليّه تابع جعل جاعل است تارة مطلقه كليّه است مثل ملكيّة محمّد و آل صلّي اللّه عليه و آله الطاهرين که مالك دنيا و آخرت هستند چنانچه بر طبق آن اخبار بسيار وارد شده، يا مقيّده جزئيّه مثل ملكيّت اشخاص نسبت بمملوكات خود طبق جعل شرع.
اشكال- چگونه ميشود يك شيئي مثل فلان خانه مملوك زيد باشد بملكيّت
جلد 3 - صفحه 158
مستقلّه ملك امام هم باشد ملك خدا هم باشد.
جواب- دو مالك مستقلّ بر شيئي واحد محال است که هر دو در عرض يك ديگر مالك باشند و امّا طولا مانعي ندارد مثل مالكيّت عبد بنا بر قول به اينكه مالك ميشود و مالكيّت مولي که مالك عبد و مملوكات او است (العبد و ما في بدء کان لمولاه) زيد مالك دار، امام مالك زيد و دار، خدا مالك امام و زيد و دار.
تُؤتِي المُلكَ مَن تَشاءُ بهر که بخواهي ميدهي وَ تَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ و از هر که بخواهي ميگيري.
(تنبيه)
ملكيّت با تصرّف فرق دارد مثلا شخص سارق و غاصب متصرّف در عين مغصوبه هستند ولي ملك آنها نيست و بالعكس مالك باشد و متصرف نباشد و از اينجا معلوم ميشود که جبابره و ظلمه مثل بني اميّه و بني عباس اينکه دولت كذايي که داشتند تمام غصب بود و مالك نبودند که كسي مدّعي شود که ملكيّت خدايي بوده چنانچه يزيد عليه اللعنة توهّم كرده بود و اينکه آيه را دليل بر حقانيّت خود گرفته بود و دفع توهّمش بآيه شريفه وَ سَيَعلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ سوره شعراء آيه 228، که منسوب بسر مطهّر ابي عبد اللّه عليه السّلام است و بر طبق اينکه اخبار وارد شده. در برهان از كافي از عبد الاعلي مولي آل سام ميگويد از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردم از اينکه آيه و گفتم
ا ليس قد اتي اللّه عز و جل بني امية الملك قال ليس حيث تذهب ان اللّه عز و جل اتانا الملك و اخذته بنو اميه بمنزلة الرجل يکون له الثوب و يأخذه الاخر فليس هو للذي اخذه.
و از تفسير عيّاشي از داود بن فرقد در اينکه آيه از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردم و گفتم
(فقداني اللّه بني اميّة الملك فقال ليس حيث يذهب النّاس اليه انّ اللّه آتانا الملك و اخذه بنو اميّة بمنزلة الرجل يکون له الثوب و يأخذه الاخر فهو ليس للّذي اخذه)
وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ عزّت و ذلّت اقسامي دارد اگر مراد عزّت
جلد 3 - صفحه 159
و ذلّت خدايي باشد چنانچه بعيد نيست اينکه عزّت خاص بمؤمنين است وَ لِلّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنِينَ وَ لكِنَّ المُنافِقِينَ لا يَعلَمُونَ منافقين آيه 8، و در مقابل كفار و منافقين لهم الذلّة.
و اگر مراد عزّت و ذلّت در آخرت و قيامت باشد آنهم خاص باهل ايمان است که اهل نجات هستند و ذلت باهل هلاكت.
و اگر مراد عزّت در نظر مردم باشد در دنيا و ذلّت بنزد آنها اينکه تابع نظريّات مردم است بسا بعضي در نزد جماعتي عزيز هستند و نزد جماعت ديگر ذليل و اينکه عزّت و ذلّت دنيايي و عند النّاس هم دو قسم است يك قسمت القاء الهيست محبّت در قلوب ناس يا عداوت چنانچه در دعاي حضرت ابراهيم عليه السّلام است فَاجعَل أَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوِي إِلَيهِم ابراهيم آيه 40، و يك قسمت عزت جابرانه ظالمانه مثل عزت فرعون و اشباه فرعون و اينکه قسمت اخير قطعا مراد از آيه نيست مثل ملكيّت غاصبانه که قبلا ذكر شد، و امّا ساير اقسام بعموم و اطلاق مشمول آيه شريفه هست.
بِيَدِكَ الخَيرُ از اينکه جمله استفاده ميشود که سلطنت جابرانه و ملكيّت ظالمانه براي اربابش خير نيست و لو بنظر خودشان خير است بلكه شرّ محض است چنانچه در بسياري از آيات تصريح شده وَيلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ يَحسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخلَدَهُ كَلّا لَيُنبَذَنَّ فِي الحُطَمَةِ تا آخر سوره سوره همزه، وَ لا يَحسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُملِي لَهُم خَيرٌ لِأَنفُسِهِم إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران آيه 172، و غير اينها از آيات.
و نيز از اينکه جمله استفاده ميشود که آنچه خير بانسان ميرسد تفضّل الهيست و آنچه شرّ ميرسد از قبل نفس است ما أَصابَكَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفسِكَ نساء آيه 81.
جلد 3 - صفحه 160
إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ تفسيرش گذشت مكرّرا.
برگزیده تفسیر نمونه
]
اشاره
(آیه 26)
شأن نزول:
هنگامی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مکه را فتح نمود، به مسلمانان نوید داد که به زودی کشور ایران و روم نیز زیر پرچم اسلام قرار خواهد گرفت، منافقان که دلهایشان به نور ایمان روشن نشده بود و روح اسلام را درک نکرده بودند، این مطلب را اغراق آمیز تلقی کرده و با تعجب گفتند: محمد صلّی اللّه علیه و آله به مدینه و مکه قانع نیست و طمع در فتح ایران و روم دارد، در این هنگام آیه نازل شد.
تفسیر:
همه چیز به دست اوست- در آیات قبل سخن از امتیازاتی بود که اهل کتاب (یهود و نصاری) برای خود قائل بودند و خود را از خاصّان خداوند میپنداشتند، خداوند در این آیه و آیه بعد ادعای باطل آنان را با این بیان جالب، رد میکند میفرماید: «بگو: بار الها! مالک ملکها تویی، تو هستی که به هر کس بخواهی و شایسته بدانی حکومت میبخشی و از هر کس بخواهی حکومت را جدا میسازی» (قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ).
«هر کس را بخواهی بر تخت عزت مینشانی، و هر کس را اراده کنی بر خاک مذلت قرار میدهی» (وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ).
و در یک جمله «کلید تمام خوبیها به دست توانای توست، زیرا تو به هر چیز توانایی» (بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).
ناگفته پیداست که منظور از اراده و مشیت الهی در این آیه این نیست که بدون
ج1، ص275
حساب و بیدلیل چیزی را به کسی میبخشد و یا از او میگیرد بلکه مشیت او از روی حکمت و مراعات نظام و مصلحت و حکمت جهان آفرینش و عالم انسانیت است و گاه این حکومتها به خاطر شایستگیها است، و گاه حکومت ظالمان هماهنگ ناشایستگی امتهاست.
خلاصه اینکه خواست خداوند همان است که در عالم اسباب آفریده تا چگونه ما از عالم اسباب استفاده کنیم.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
- ↑ طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 693.
- ↑ محمدباقر محقق، نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شيخ طوسي و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص 112.
- ↑ صاحبان كشف الاسرار و روض الجنان و مجمع البيان بنا به روايت از عبدالله بن عباس و انس مالك چنين نقل نمايند: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله مكه را فتح نمود به امت وعده پيروزى بر سرزمين فارس و روم را داد. منافقين و يهوديان گفتند: آيا فتح مكه و مدينه براى محمد كافى نيست؟ كه تمناى ملك فارس و روم را هم براى امت خويش مينمايد، خداوند اين آيه را نازل فرمود و نيز از عبدالله بن عمرو بن عوف او از پدر و جدش چنين نقل نمايند كه در جنگ احزاب (خندق) كه به اشاره سلمان فارسی اطراف و دور شهر مدينه را خندق مى كندند، پيامبر دستور داد كه هر چهل متر كندن خندق به ده نفر از مردان صحابى سپرده شود و سلمان هم براى نظارت در كندن گاهى به طرف مهاجرين ميرفت و گاهى به طرف انصار و گاهى به طرف اوس و گاهى به طرف خزرج ميرفت و ايشان را در كندن خندق تشويق و ترغيب مينمود و به آنها نشاط و شادى مى بخشيد. مهاجرين مى گفتند: سلمان از ما است، انصار مى گفتند: از ما است و اوس و خزرج هر يك مى گفتند: از ما است. كار پيوستگى سلمان به هر يك از آنها بالا كشيد و نزديك بود خصومت و دشمنى پديد آيد. خبر به پيامبر رسيد فرمود: (السّلمان منّا اهل البيت؛ سلمان از اهل بيت ما مى باشد)، عمرو بن عوف گويد: من و سلمان و خديفة بن اليمان و نعمان بن مقرن المزنى با شش نفر انصار در فكر كندن چهل متر زمين سهم خود بوديم، ناگاه به سنگى عظيم برخورديم كه آهن به آن كارگر نبود به سلمان گفتيم كه به پيامبر خبر بدهد. رسول خدا كنار خندق مزبور آمد و در آن سنگ نگريست و كلنگ را از دست سلمان گرفت و خود داخل خندق شد كلنگ اول را كه به سنگ زد شكافى در سنگ پديد آمد و يك ثلث آن شكست و جرقه نورى از اثر اصابت محكم كلنگ به سنگ برخاست رسول خدا تكبير گفت: در زدن دوم دو ثلث سنگ شكست جرقه نور ديگرى از آن برخاست باز رسول خدا تكبير گفت و در كلنگ زدن سوم از ضربات اول و دوم محكم تر زد، سنگ به كلى از هم شكافته شد و جرقه نور زيادترى از آن برخاست باز رسول خدا تكبير گفت: سلمان دست پيامبر را گرفت و از خندق بيرون آورد و گفت: يا رسول الله موضوع عجيبى ديديم كه قبلا نديده بوديم. رسول خدا فرمود: بلى چون ضربت اول را زدم جرقه نورى از اثر اصطكاك كلنگ به سنگ پيدا شد و من در آن نور، مدائن كسرى را مشاهده كردم و جبرئيل به من خبر داد كه امت من بر آن پيروز خواهند گشت. ضربت دوم را كه زدم در نور آن جرقه كاخهاى قيصر روم را مشاهده نمودم و جبرئيل به من خبر داد كه امت من بر آن نيز پيروز خواهند گشت، ضربت سوم را كه زدم در نور آن جرقه كاخهاى صنعا را در يمن ديدم و جبرئيل به من خبر داد كه امت من بر آن نيز پيروز خواهند گشت و سپاس ميگذارم خداوند را كه به ما پس از گرفتارى و محصورى وعده نصر و پيروزى داده است، منافقين و يهوديان وقتى اين موضوع را شنيدند. گفتند: محمد تمنا و آرزوى باطل و بيهوده اى در سر مى پروراند. خداوند آيه 12 سوره احزاب «وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» را نازل گردانيد و همچنين براى از بين بردن تعجب و تمسخر آنان اين آيه را نازل فرمود، و نيز در تفسير ثعلبى از عمرو بن عوف و همچنين در تفسير ابن ابى حاتم از قتادة جريان ملك فارس و روم را درباره شأن و نزول اين آيه نقل نموده اند.
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم
- محمدباقر محقق، نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه.