قاسم بن الحسن علیه السلام: تفاوت بین نسخهها
جز |
|||
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
==قاسم بن الحسن در شب عاشورا== | ==قاسم بن الحسن در شب عاشورا== | ||
− | در شب [[عاشورا]] | + | در شب [[عاشورا]] امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آنها بیان فرمود. من جمله آنکه امام علیه السلام با آنها فرمود: ای مردم من فردا کشته می شوم و همه با من کشته شوید و از شما یک تن نماند. |
− | قاسم بن حسن که در | + | قاسم بن حسن که در آن مجلس حضور داشت چون این را شنید به امام گفت: آیا من هم در کشته شدگانم دل حسین علیه السلام بر او بسوخت و گفت: ای پسرک من مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر، گفت: آری به خدا سوگند عم تو فدای تو باد تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند بعد از آن که شما را بلای عظیم رسد. <ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، فصل هیجدهم: در ذکر وقایع شب عاشورا، در دسترس: [http://www.ghadeer.org/Book/652/103735 سایت غدیر]، بازیابی:25 شهریور 1397 |
− | + | </ref> | |
− | |||
==شهادت حضرت قاسم علیه السلام== | ==شهادت حضرت قاسم علیه السلام== | ||
سطر ۲۶: | سطر ۲۵: | ||
و سه تن از آنها بكشت آنگاه او را از اسب بيفكندند- رضوان اللّه عليه- و فتّال نيشابورى مانند اين گفته است. | و سه تن از آنها بكشت آنگاه او را از اسب بيفكندند- رضوان اللّه عليه- و فتّال نيشابورى مانند اين گفته است. | ||
+ | |||
ابو الفرج، ارشاد و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت: پسرى به جنگ ما بيرون آمد گويى رويش پاره ماه بود شمشيرى در دست پيراهن و ازارى در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود فراموش نمىكنم كه آن نعل پاى چپ بود پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى- لعنه اللّه- گفت: به خدا سوگند كه بر او حمله كنم. | ابو الفرج، ارشاد و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت: پسرى به جنگ ما بيرون آمد گويى رويش پاره ماه بود شمشيرى در دست پيراهن و ازارى در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود فراموش نمىكنم كه آن نعل پاى چپ بود پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى- لعنه اللّه- گفت: به خدا سوگند كه بر او حمله كنم. | ||
من گفتم: سبحان اللّه اين چه كار است كه تو خواهى كرد آن گروهى كه بر گرد وىاند وى را كفايت كنند. گفت: و اللّه بر وى حمله كنم پس حمله كرد و بتاخت ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روى افتاد و گفت: يا عمّاه. حميد بن مسلم گفت: پس حسين عليه السّلام سر برداشت و بدو تيز تيز نگريست چنان كه باز سر بر مىدارد و تيز مىنگرد آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو را با شمشير بزد عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السّلام دست او را از مرفق جدا ساخت. | من گفتم: سبحان اللّه اين چه كار است كه تو خواهى كرد آن گروهى كه بر گرد وىاند وى را كفايت كنند. گفت: و اللّه بر وى حمله كنم پس حمله كرد و بتاخت ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روى افتاد و گفت: يا عمّاه. حميد بن مسلم گفت: پس حسين عليه السّلام سر برداشت و بدو تيز تيز نگريست چنان كه باز سر بر مىدارد و تيز مىنگرد آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو را با شمشير بزد عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السّلام دست او را از مرفق جدا ساخت. | ||
− | + | پس فريادى زد كه سپاهيان شنيدند و به كنارى رفت. سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست حسين عليه السّلام برهانند. و چون سواران تاختند سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگدكوب كردند چيزى نگذشت كه جان بداد لعنة اللّه و اخزاه. | |
− | + | گرد فرو نشست حسين عليه السّلام را ديديم بر سر آن پسر ايستاده و او پاى بر زمين مىسود و حسين عليه السّلام مىگفت: دور باشند از رحمت اين قوم كه تو را كشتند و جدّ تو دشمن ايشان باد روز قيامت. آنگاه گفت: به خدا سوگند بر عمّ تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد. | |
− | + | امروز كينه جوى بسيار است و ياور اندك. پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مىنگرم دو پاى آن پسر بر زمين كشيده مىشد. | |
− | + | و حسين عليه السّلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود حميد گفت: من با خود گفتم: آيا مىخواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين عليه السّلام نهاد با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند پرسيدم اين پسر كيست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام. | |
و روايت شده است كه: حسين عليه السّلام گفت: خدايا شماره اينها را برگير و آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ از آنها باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اى عموزادگان من شكيبايى نماييد اى اهل بيت من صبر كنيد كه بعد از امروز ذلّت و خوارى نبينيد هرگز.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص274-276.</ref> | و روايت شده است كه: حسين عليه السّلام گفت: خدايا شماره اينها را برگير و آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ از آنها باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اى عموزادگان من شكيبايى نماييد اى اهل بيت من صبر كنيد كه بعد از امروز ذلّت و خوارى نبينيد هرگز.<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص274-276.</ref> | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
سطر ۶۲: | سطر ۴۴: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
− | |||
* پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، 1381، ص305. | * پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، 1381، ص305. | ||
* دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی | * دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی |
نسخهٔ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۸، ساعت ۰۷:۵۴
قاسم فرزند امام حسن علیه السلام، یکی از شهدای کربلاست که به هنگام شهادت 13 سال سن داشت. در شب عاشورا وقتی حضرت قاسم از امام حسین علیه السلام سوال نمود که او نیز از شهدا خواهد بود یا خیر؟ امام نظر او را در مورد مرگ پرسید، و قاسم بن الحسن جمله معروف احلی من العسل (شیرینتر از عسل) را برای توصیف مرگ در نظر خود بر زبان آورد.
ولادت
قاسم فرزند امام حسن عليه السلام به سال 47 ه. ق در مدينه منوره ديده به جهان گشود. مادرش ام ولدى به نام «نفيله» يا «رمله» يا «نجمه» بود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ و تا هنگام شهادت در دامان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، امام حسين عليه السلام، پرورش يافت؛ و در واقعه كربلا به اتفاق مادر و ديگر برادران و خواهران خود حضور داشت.[۱]
قاسم بن الحسن در شب عاشورا
در شب عاشورا امام حسین علیه السلام، اصحاب خویش را پیرامون خود جمع نموده و خطابه معروف شب عاشورا را برای آنها بیان فرمود. من جمله آنکه امام علیه السلام با آنها فرمود: ای مردم من فردا کشته می شوم و همه با من کشته شوید و از شما یک تن نماند.
قاسم بن حسن که در آن مجلس حضور داشت چون این را شنید به امام گفت: آیا من هم در کشته شدگانم دل حسین علیه السلام بر او بسوخت و گفت: ای پسرک من مرگ نزد تو چگونه است؟ گفت: از عسل شیرین تر، گفت: آری به خدا سوگند عم تو فدای تو باد تو یکی از آن مردانی که با من کشته شوند بعد از آن که شما را بلای عظیم رسد. [۲]
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
در کتاب دمع السجوم مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام چنین آمده است: محمد بن ابى طالب گويد: چنين آمده است كه چون حسين عليه السّلام او را ديد به جنگ بيرون آمده در آغوشش گرفت و با هم گريستند چندان كه بيهوش شدند و پس از آن كه به هوش آمد از حسين عليه السّلام دستور جهاد خواست آن حضرت اذن نداد پس آن جوان بر دست و پاى عمّ افتاد و بوسه مى داد تا اذن گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر گونه هايش روان بود و مى گفت:
ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النّبىّ المصطفى المؤتمن
هذا حسين كالاسير المرتهن بين اناس لاسقوا صوب المزن
پس جنگى سخت پيوست چنان كه با خردى سى و پنج مرد بكشت. و در مناقب است كه اين رجز مىگفت:
انّى انا القاسم من نسل علىّ
نحن و بيت اللّه اولى بالنّبىّ
من شمر ذى الجوشن او ابن الدّعىّ
و در امالى صدوق است كه پس از او يعنى پس از على اكبر، قاسم بن حسن به جنگ بيرون شد و مىگفت:
لا تجزعى نفسى فكلّ فان اليوم تلقين ذوى الجنان
و سه تن از آنها بكشت آنگاه او را از اسب بيفكندند- رضوان اللّه عليه- و فتّال نيشابورى مانند اين گفته است.
ابو الفرج، ارشاد و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت: پسرى به جنگ ما بيرون آمد گويى رويش پاره ماه بود شمشيرى در دست پيراهن و ازارى در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود فراموش نمىكنم كه آن نعل پاى چپ بود پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى- لعنه اللّه- گفت: به خدا سوگند كه بر او حمله كنم.
من گفتم: سبحان اللّه اين چه كار است كه تو خواهى كرد آن گروهى كه بر گرد وىاند وى را كفايت كنند. گفت: و اللّه بر وى حمله كنم پس حمله كرد و بتاخت ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روى افتاد و گفت: يا عمّاه. حميد بن مسلم گفت: پس حسين عليه السّلام سر برداشت و بدو تيز تيز نگريست چنان كه باز سر بر مىدارد و تيز مىنگرد آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو را با شمشير بزد عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السّلام دست او را از مرفق جدا ساخت.
پس فريادى زد كه سپاهيان شنيدند و به كنارى رفت. سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست حسين عليه السّلام برهانند. و چون سواران تاختند سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگدكوب كردند چيزى نگذشت كه جان بداد لعنة اللّه و اخزاه.
گرد فرو نشست حسين عليه السّلام را ديديم بر سر آن پسر ايستاده و او پاى بر زمين مىسود و حسين عليه السّلام مىگفت: دور باشند از رحمت اين قوم كه تو را كشتند و جدّ تو دشمن ايشان باد روز قيامت. آنگاه گفت: به خدا سوگند بر عمّ تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد.
امروز كينه جوى بسيار است و ياور اندك. پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مىنگرم دو پاى آن پسر بر زمين كشيده مىشد.
و حسين عليه السّلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود حميد گفت: من با خود گفتم: آيا مىخواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين عليه السّلام نهاد با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند پرسيدم اين پسر كيست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام.
و روايت شده است كه: حسين عليه السّلام گفت: خدايا شماره اينها را برگير و آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ از آنها باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اى عموزادگان من شكيبايى نماييد اى اهل بيت من صبر كنيد كه بعد از امروز ذلّت و خوارى نبينيد هرگز.[۳]
پانویس
- ↑ پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، 1381، ص305.
- ↑ دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، فصل هیجدهم: در ذکر وقایع شب عاشورا، در دسترس: سایت غدیر، بازیابی:25 شهریور 1397
- ↑ دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص274-276.
منابع
- پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان مرکز تحقیقات اسلامی، یاقوت، 1381، ص305.
- دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی
قبل از واقعه | |||
شرح واقعه |
| ||
پس از واقعه | |||
بازتاب واقعه | |||
وابسته ها |