محمد متقی همدانی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} «آيينه اخلاق» '''ولادت''' آقا شيخ محمد متقي همداني چهارمين فرز...' ایجاد کرد)
 
(منبع)
 
(۱۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 +
'''آیت الله محمد متقی همدانی''' (1333 - 1423 ق) (1294 - 1381 ش) از جمله انسان های متقی روزگار که عاشق بندگی و اهل راز و نیازهای سحری بودند. وی با مردم بسیار خوش برخورد و در خانه بسیار مهربان بودند. ایشان از سوی آیةالله میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد و از آیةالله [[مرعشی، شهاب‌الدین|مرعشی نجفی]] اجازه اجتهاد و نقل روایت و امور حسبیه را به صورت مكتوب دریافت نمودند.
 
{{بخشی از یک کتاب}}
 
{{بخشی از یک کتاب}}
«آيينه اخلاق»
+
{{شناسنامه عالم
 +
||نام کامل = محمدتقی همدانی
 +
||||زادروز = ۲۰ [[رجب]] سال ۱۳۳۳ هجری قمری
 +
|زادگاه = همدان
 +
|وفات =  ۲۳ [[شوال]] ۱۴۲۳ هجری قمری
 +
|مدفن =  [[قم]]
 +
|اساتید =  [[آیت الله بروجردی]]، [[محمدعلی اراکی|آیت الله اراکی]]، آیت الله محمدباقر آشتیانی، آیت الله محمدرضا تنکابنی
 +
|شاگردان =
 +
|آثار = 
 +
}}
  
'''ولادت'''
+
==ولادت==
  
آقا شيخ محمد متقي همداني چهارمين فرزند محمدتقي همداني عصر روز جمعه 20 [[رجب]] سال 1333 ق. برابر با 15 خرداد سال 1294 ش. در يكي از محله‌هاي شهر همدان متولد شد. پدرش از كاسبان معروف شهر و مادر او دختر يكي از تجار همدان و از زنان صالحه و مؤمنه بود. محمد در هشت سالگي مادرش را از دست داد و پس از آن، سال‌ها با دلي پر غم و اندوه همراه دو برادر بزرگش با نامادريشان زندگي كرد.
+
آقا شیخ محمد متقی همدانی، عصر روز جمعه ۲۰ [[رجب]] سال ۱۳۳۳ ق. برابر با ۱۵ خرداد سال ۱۲۹۴ ش. در یکی از محله‌های شهر همدان متولد شد. پدرش از کاسبان معروف شهر و مادر او دختر یکی از تجار همدان و از زنان صالحه و مؤمنه بود. محمد در هشت سالگی مادرش را از دست داد و پس از آن، سال‌ها با دلی پر غم و اندوه همراه دو برادر بزرگش با نامادریشان زندگی کرد.
  
'''تحصيلات ابتدايي'''
+
==تحصیلات ابتدایی==
  
با گذشت هشت بهار از زندگي محمد، پدرش او را به مكتب خانه محل فرستاد تا آموزش هاي لازم را فراگيرد. او در مدت چهار سال در مكتب خانه، خواندن [[قرآن]]، گلستان سعدي و خوشنويسي را آموخت. پس از سپري شدن اين مقطع چهار ساله پدرش او را براي كسب و كار روانه بازار همدان نمود. اين نوجوان تا حدود نوزده سالگي به عنوان شاگرد حجره در بازار اشتغال داشت. در اين دوره شوق تحصيل علوم ديني در او به وجود آمد و روزبروز افزايش يافت تا آن كه موفق شد با رضايت پدرش به اين خواسته دروني خود جامه عمل بپوشاند.  
+
با گذشت هشت بهار از زندگی محمد، پدرش او را به مکتب خانه محل فرستاد تا آموزش های لازم را فراگیرد. او در مدت چهار سال در مکتب خانه، خواندن [[قرآن]]، [[گلستان|گلستان سعدی]] و خوشنویسی را آموخت. پس از سپری شدن این مقطع چهار ساله پدرش او را برای کسب و کار روانه بازار همدان نمود. این نوجوان تا حدود نوزده سالگی به عنوان شاگرد حجره در بازار اشتغال داشت. در این دوره شوق تحصیل علوم دینی در او به وجود آمد و روزبروز افزایش یافت تا آن که موفق شد با رضایت پدرش به این خواسته درونی خود جامه عمل بپوشاند.  
  
آقاي متقي در يادداشت هايش چنين مي نگارد: «...حدود هيجده يا نوزده سال كه از زندگي پرماجرا و سراسر محنتم گذشته بود خود را از كفالت پدر خارج نمودم و از او كه به من اذن داد تا درس ديني بخوانم خيلي متشكر بودم... در اين انديشه بودم كه دو روزه عمر را در چه راهي صرف كنم كه زيان و پشيماني به دنبالش نباشد ناگهان جرقه اي در فكرم پديد آمد كه چه خوب است در ميان اين غوغاها، غريوها و اين سروصداها، من رو به سوي خدا كنم كه ناگه زبان دل به اين آيه از قرآن گويا شد «قال انّي ذاهب الي ربّي سيهدين». يكباره دل به خدا بستم، از همگان گسستم، از آن محيط تاريك جستم...
+
آقای متقی در یادداشت هایش چنین می نگارد: «...حدود هیجده یا نوزده سال که از زندگی پرماجرا و سراسر محنتم گذشته بود خود را از کفالت پدر خارج نمودم و از او که به من اذن داد تا درس دینی بخوانم خیلی متشکر بودم... در این اندیشه بودم که دو روزه عمر را در چه راهی صرف کنم که زیان و پشیمانی به دنبالش نباشد ناگهان جرقه ای در فکرم پدید آمد که چه خوب است در میان این غوغاها، غریوها و این سروصداها، من رو به سوی خدا کنم که ناگه زبان دل به این آیه از قرآن گویا شد «قال انّی ذاهب الی ربّی سیهدین». یکباره دل به خدا بستم، از همگان گسستم، از آن محیط تاریک جستم...
  
...چند ماهي گذشت، روز و روز به عشق به علاقه ام نسبت به درس افزوده مي شد تا اين كه يك روز صبح زود به حجره استادم آمدم چون كليد حجره با من بود در حجره را باز و آب و جارو و گردگيري كامل كردم؛ سپس روي يك قطعه كاغذ كوچك نوشتم: من رفتم، خدا، حافظ و نگهبان شما باد... البته قبل از اين كه از شغل خود استعفا كنم در حدود يك شبانه روز در اطراف اين هجرت و اين سفر دور و دراز مي انديشيدم آيا رسماً وارد تحصيل شوم؟ آيا از شغل و كار و كسبم كناره‌گيري كنم؟ و در اين صورت معاش خود را از كجا بياورم؟ و از طرف ديگر اسلام تجويز نفرموده كه خود را تحميل بر ديگران كنم و كلِّ بر ديگران باشم. در اين فكر و تحير و كشمكش بودم كه ناگهان عقلم به كار افتاد و مثل آن كه كسي با من سخن مي گويد كه چرا متحيري؟ چرا مي ترسي؟ آن [[شيطان]] است كه تو را از اين راه رشد و صلاح مي ترساند و بازمي‌دارد. فراموش كردي در [[قرآن]] مجيد اين آيه را كه «الشّيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء...» اين شيطان است كه تو را از تحصيل بازمي‌دارد و از فقر مي ترساند...
+
...چند ماهی گذشت، روز و روز به عشق به علاقه ام نسبت به درس افزوده می شد تا این که یک روز صبح زود به حجره استادم آمدم چون کلید حجره با من بود در حجره را باز و آب و جارو و گردگیری کامل کردم؛ سپس روی یک قطعه کاغذ کوچک نوشتم: من رفتم، خدا، حافظ و نگهبان شما باد... البته قبل از این که از شغل خود استعفا کنم در حدود یک شبانه روز در اطراف این هجرت و این سفر دور و دراز می اندیشیدم آیا رسماً وارد تحصیل شوم؟ آیا از شغل و کار و کسبم کناره‌گیری کنم؟ و در این صورت معاش خود را از کجا بیاورم؟ و از طرف دیگر [[اسلام]] تجویز نفرموده که خود را تحمیل بر دیگران کنم و کلِّ بر دیگران باشم. در این فکر و تحیر و کشمکش بودم که ناگهان عقلم به کار افتاد و مثل آن که کسی با من سخن می گوید که چرا متحیری؟ چرا می ترسی؟ آن [[شیطان]] است که تو را از این راه رشد و صلاح می ترساند و بازمی‌دارد. فراموش کردی در قرآن مجید این آیه را که «الشّیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء...» این شیطان است که تو را از تحصیل بازمی‌دارد و از فقر می ترساند... تو که می خواهی هجرت به سوی خدا کنی مگر از خاطرت رفته که «و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغماً کثیراً وَسعةً...» مگر از یاد برده ای که «و من یتّق الله یجعل له مخرجاً و یرزقهُ من حیث لایحتسب...» و دیگر این که تو که می خواهی درس بخوانی و گوهر علم به دست آوری خود را حاضر کرده‌ای با نان خالی بسازی و این مقدار از مصرف بر فرض که محترمانه برای تو نرسد می توانی با روزی یک ساعت کار حاصل نمایی، به علاوه خداوند روزی هر کس را به یک مقدار معین مقدر فرموده...
  
تو كه مي خواهي هجرت به سوي خدا كني مگر از خاطرت رفته كه «و من يهاجر في سبيل الله يجد في الارض مراغماً كثيراً وَسعةً...» مگر از ياد برده اي كه «و من يَتّق الله يَجعل له مخرجاً و يرزقهُ من حيث لايحتسب...» و ديگر اين كه تو كه مي خواهي درس بخواني و گوهر علم به دست آوري خود را حاضر كرده‌اي با نان خالي بسازي و اين مقدار از مصرف بر فرض كه محترمانه براي تو نرسد مي تواني با روزي يك ساعت كار حاصل نمايي، به علاوه خداوند روزي هر كس را به يك مقدار معين مقدر فرموده...
+
پس از آن که سخنان عقلم به این جا منتهی شد آرامشی در خود احساس نمودم و فهمیدم که وظیفه درس خواندن است و امروز باید به کمک اسلام شتافت بدون آن که کسی هزینه روزانه مرا تضمین کند. به مدرسه آخوند ملا حسین رفتم که اخیراً آیت الله آخوند ملا علی آن مدرسه را از نو بنا نموده و یک حیاط هم که در جلو مدرسه قرار داشت به مدرسه واگذار شد و آن هم ضمیمه مدرسه شد... .
  
پس از آن كه سخنان عقلم به اين جا منتهي شد آرامشي در خود احساس نمودم و فهميدم كه وظيفه درس خواندن است و امروز بايد به كمك [[اسلام]] شتافت بدون آن كه كسي هزينه روزانه مرا تضمين كند به مدرسه آخوند ملا حسين رفتم كه اخيراً آيت الله آخوند ملا علي آن مدرسه را از نو بنا نموده و يك حياط هم كه در جلو مدرسه قرار داشت به مدرسه واگذار شد و آن هم ضميمه مدرسه شد...
+
==تحصیلات حوزوی==
  
'''تحصيلات حوزوي'''
+
از دست نوشت های آقای متقی چنین استفاده می شود که او سطح حوزوی را در [[قم]] سپری نموده و پس از فوت [[شیخ عبد الکریم حائری یزدی|شیخ عبدالکریم حائری]] در سال ۱۳۱۵ ش. به همدان بازگشته است. وی در این باره می نویسد:
  
از دست نوشت هاي آقاي متقي چنين استفاده مي شود كه او سطح حوزوي را در [[قم]] سپري نموده و پس از فوت شيخ عبدالكريم حائري در سال 1315 ش. به همدان بازگشته است. وي در اين باره مي نويسد:
+
«در سال ۱۳۱۲ ش. برابر با ۱۳۵۲ ق. عشق به تحصیل مرا به [[حوزه علمیه قم]] رهنمون کرد و با این که آن روزها من مبتدی بودم و معلم در وطنم بسیار بود ولی این نکته در نظرم روشن بود که برای یک جوان محصل و طلبه در وطن هزاران گرفتاری، آلودگی و سد راه وجود دارد که در غربت ندارد. وجود علایق و آمد و رفت دوستان و آشنایان و خویشان مانع بزرگی برای کسی است که بخواهد وارد این راه شود... در ابتدای تحصیل به قم آمدم تا از غوغای وطن در آن روزها رهایی یابم. در مدرسه رضویه حجره گرفتم و با فراغت بال مشغول کار شدم. مقدمات و ادبیات، حاشیه ملا عبدالله و معالم را نزد استادان آن روز حوزه آموختم. ناگهان خبر تأسف آور رحلت آیت الله و مرجع تقلید منحصر به فرد ایران حضرت آیت الله حائری به گوش مردم رسید... با انتشار این خبر کسی انتظار و امید نداشت که حوزه علمیه قم باقی بماند. بعد از این واقعه اکثر بزرگان و مدرسان به شهرهای خود رفتند و آن هایی که باقی ماندند از بیم دژخیمان رژیم ضددینی رضاخان در منازل خود بسر می بردند و چون هر سال اوایل تابستان حوزه تعطیل می شد آن سال هم پس از رحلت حاج شیخ و فرارسیدن فصل تابستان به همدان رفتم. مدت پنج سال در همدان - که آن روزها حوزه علمیه آن جا زیر نظر آیت الله [[آخوند ملا علی همدانی|آخود ملا علی همدانی]] (م: ۱۳۹۷ ق) اداره می شد - بسر بردم و دروس سطح را نزد علمای آن روز حوزه مثل آخوند ملا علی و آقا میرزا محمد ثابتی (م: ۱۳۶۵ق) و... خواندم تا آن که متفقین در سال ۱۳۲۰ ش. وارد [[ایران|ایران]] شدند و به همدان نیز آمدند. هنوز جنگ بین الملل دوم پایان نیافته بود که از همدان عازم [[تهران]] شدم. در تهران به مدرسه مروی - که آن زمان زیر نظر آیت الله آقا میرزا احمد آشتیانی (م: ۱۳۹۵ ق) اداره می شد - وارد شدم. حدود هشت سال در آن جا توقف نمودم و از مشایخ آن زمان آن جا: آقا شیخ محمدتقی آملی (م: ۱۳۹۱ق)؛ آقا میرزا محمدباقر آشتیانی (م: ۱۴۰۴ق)؛ آقا شیخ محمدرضا تنکابنی (م: ۱۳۸۵ق) و... استفاده نمودم.
  
«در سال 1312 ش. برابر با 1352 ق. عشق به تحصيل مرا به [[حوزه علميه]] قم رهنمون كرد و با اين كه آن روزها من مبتدي بودم و معلم در وطنم بسيار بود ولي اين نكته در نظرم روشن بود كه براي يك جوان محصل و طلبه در وطن هزاران گرفتاري، آلودگي و سد راه وجود دارد كه در غربت ندارد. وجود علايق و آمد و رفت دوستان و آشنايان و خويشان مانع بزرگي براي كسي است كه بخواهد وارد اين راه شود... در ابتداي تحصيل به قم آمدم تا از غوغاي وطن در آن روزها رهايي يابم. در مدرسه رضويه حجره گرفتم و با فراغت بال مشغول كار شدم. مقدمات و ادبيات، حاشيه ملا عبدالله و معالم را نزد استادان آن روز حوزه آموختم. ناگهان خبر تأسف آور رحلت آيت الله و مرجع تقليد منحصر به فرد ايران حضرت آيت الله حائري به گوش مردم رسيد... با انتشار اين خبر كسي انتظار و اميد نداشت كه حوزه علميه قم باقي بماند. بعد از اين واقعه اكثر بزرگان و مدرسان به شهرهاي خود رفتند و آن هايي كه باقي ماندند از بيم دژخيمان رژيم ضدديني رضاخان در منازل خود بسر مي بردند و چون هر سال اوايل تابستان حوزه تعطيل مي شد آن سال هم پس از رحلت حاج شيخ و فرارسيدن فصل تابستان به همدان رفتم. مدت پنج سال در همدان - كه آن روزها حوزه علميه آن جا زير نظر آيت الله آخود ملا علي همداني (م: 1397 ق) اداره مي شد - بسر بردم و دروس سطح را نزد علماي آن روز حوزه مثل آخوند ملا علي و آقا ميرزا محمد ثابتي (م: 1365ق) و... خواندم تا آن كه متفقين در سال 1320 ش. وارد ايران شدند و به همدان نيز آمدند. هنوز جنگ بين الملل دوم پايان نيافته بود كه از همدان عازم تهران شدم. در تهران به مدرسه مروي - كه آن زمان زير نظر آيت الله آقا ميرزا احمد آشتياني (م: 1395 ق) اداره مي شد - وارد شدم. حدود هشت سال در آن جا توقف نمودم و از مشايخ آن زمان آن جا: آقا شيخ محمدتقي آملي (م: 1391ق)؛ آقا ميرزا محمدباقر آشتياني (م: 1404ق)؛ آقا شيخ محمدرضا تنكابني (م: 1385ق) و... استفاده نمودم.
+
...سال ۱۳۳۰ شمسی به حوزه علمیه قم که در آن روز زیر نظر [[سید حسین احمدی طباطبائی بروجردی|آیت الله العظمی بروجردی]] (م:۱۳۸۰ ق) اداره می شد منتقل شدم و حدود ده سال در مجلس درس آن بزرگوار حاضر شدم. اکثر مباحث درس و تحقیقات آن قدوه اهل تحقیق را به رشته تحریر درآوردم. پس از رحلت آیت الله بروجردی از درس دیگر مراجع حوزه علمیه قم مثل آیت الله شیخ محمدعلی اراکی (م: ۱۴۱۵ ق) و آیت الله آقا شیخ عبدالنبی اراکی (م: ۱۳۸۷ ق) استفاده کردم و تا سال ۱۳۶۷ ش. در درس آیت الله [[سید محمدرضا موسوی گلپایگانی|سید محمدرضا گلپایگانی]] (م: ۱۴۱۴ ق) شرکت نمودم».<ref> دست نوشته‌های آیت الله متقی.</ref>
  
...سال 1330 شمسي به حوزه علميه قم كه در آن روز زير نظر آيت الله العظمي بروجردي (م:1380 ق) اداره مي شد منتقل شدم و حدود ده سال در مجلس درس آن بزرگوار حاضر شدم. اكثر مباحث درس و تحقيقات آن قدوه اهل تحقيق را به رشته تحرير درآوردم. پس از رحلت آيت الله بروجردي از درس ديگر مراجع حوزه علميه قم مثل آيت الله شيخ محمدعلي اراكي (م: 1415 ق) و آيت الله آقا شيخ عبدالنبي اراكي (م: 1387 ق) استفاده كردم و تا سال 1367 ش. در درس آيت الله سيد محمدرضا گلپايگاني (م: 1414 ق) شركت نمودم».<ref> دست نوشته‌هاي آيت الله متقي.</ref>
+
==اجازات==
  
'''اجازات'''
+
آیت الله متقی از سوی آیت الله میرزا احمد آشتیانی اجازه [[اجتهاد]] و از [[سید شهاب الدین مرعشی نجفی|آیت الله نجفی مرعشی]] اجازه اجتهاد و نقل [[روایت]] و امور حسبیه را به صورت مکتوب دریافت نمود، و از آیات عظام و حضرات اعلام: اراکی، [[امام خمینی]] و سید محمدرضا گلپایگانی در امور حسبیه دارای اجازه شفاهی بود.
  
آيت الله متقي از سوي آيت الله ميرزا احمد آشتياني اجازه [[اجتهاد]] و از آيت الله نجفي مرعشي اجازه اجتهاد و نقل روايت و امور حسبيه را به صورت مكتوب دريافت نمود، و از آيات عظام و حضرات اعلام: اراكي، [[امام خمینی]] و سيد محمدرضا گلپايگاني در امور حسبيه داراي اجازه شفاهي بود.
+
==ازدواج و فرزندان==
  
'''ازدواج و فرزندان'''
+
آقای متقی در سال ۱۳۳۰ ش. در ۳۶ سالگی با دختر محمدابراهیم کاظمی قزوینی که یکی از تاجران معروف و متدین تهران بود ازدواج کرد. قصه این ازدواج را از زبان خود آقای متقی و مصاحب و رفیق قدیمی اش جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج علی عراقچی می خوانیم. آقای متقی می گوید: «بیش از سی سال داشتم که از سوی برخی از دوستان به من پیشنهاد ازدواج می شد ولی چون پول نداشتم و چیزی هم نداشتم که ازدواج کنم و کاری هم نداشتم چون اصرار دوستان بود تصمیم گرفتم اگر موردی پیش آمد اقدام کنم. از سوی آیت الله [[سید احمد خوانسارى|سید احمد خوانساری]] (م: ۱۴۰۵ ق) کسی به من معرفی شد و مرا نیز آیت الله خوانساری به آن خانواده معرفی کرد. قبل از هر کاری پیش خود گفتم حال که چنین است: بهتر است از همسر آینده ام سؤالاتی بکنم تا بهتر او را بشناسم. چند سؤال طرح کردم و با واسطه برای او فرستادم. سئوال اولم این بود که آیا این ازدواج به اختیار خودتان است یا به پیشنهاد و امر پدر و مادرتان است؟ سئوال دوم این که در هفته چه روزهایی را دوست دارید؟ و سوم این که چه غذایی را دوست دارید؟ خانم در پاسخ سؤال اولم گفته بود: اختیار و انتخاب پدر و مادرم نظر من است و نظر من هم انتخاب و اختیار آنان است. در جواب سئوال دوم گفته بود: روزی که در آن روز بندگی خدا را انجام دهم و معصیت او را نکنم آن روز را دوست دارم و در پاسخ سؤال سوم گفت: غذایی را که از [[حلال]] به دست آمده باشد و لو ساده و کم باشد دوست دارم...».
  
آقاي متقي در سال 1330 ش. در 36 سالگي با دختر محمدابراهيم كاظمي قزويني كه يكي از تاجران معروف و متدين تهران بود ازدواج كرد. قصه اين ازدواج را از زبان خود آقاي متقي و مصاحب و رفيق قديمي اش جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج علي عراقچي مي خوانيم. آقاي متقي مي گويد: «بيش از سي سال داشتم كه از سوي برخي از دوستان به من پيشنهاد [[ازدواج]] مي شد ولي چون پول نداشتم و چيزي هم نداشتم كه ازدواج كنم و كاري هم نداشتم چون اصرار دوستان بود تصميم گرفتم اگر موردي پيش آمد اقدام كنم. از سوي آيت الله سيد احمد خوانساري (م: 1405 ق) كسي به من معرفي شد و مرا نيز آيت الله خوانساري به آن خانواده معرفي كرد. قبل از هر كاري پيش خود گفتم حال كه چنين است: بهتر است از همسر آينده ام سؤالاتي بكنم تا بهتر او را بشناسم. چند سؤال طرح كردم و با واسطه براي او فرستادم. سئوال اولم اين بود كه آيا اين ازدواج به اختيار خودتان است يا به پيشنهاد و امر پدر و مادرتان است؟ سئوال دوم اين كه در هفته چه روزهايي را دوست داريد؟ و سوم اين كه چه غذايي را دوست داريد؟ خانم در پاسخ سؤال اولم گفته بود: اختيار و انتخاب پدر و مادرم نظر من است و نظر من هم انتخاب و اختيار آنان است. در جواب سئوال دوم گفته بود: روزي كه در آن روز بندگي خدا را انجام دهم و معصيت او را نكنم آن روز را دوست دارم و در پاسخ سؤال سوم گفت: غذايي را كه از [[حلال]] به دست آمده باشد و لو ساده و كم باشد دوست دارم...».
+
آقای متقی می گوید: «از این پاسخ ها تعجب کردم و او را خیلی شایسته و بالاتر از آن چه فکر می کردم یافتم لذا حاضر به این وصلت شدم. آیت الله خوانساری مقدمات و مسائل ازدواج را فراهم کرد و ما ازدواج نمودیم و از روزی که ازدواج کردیم تا همسرم زنده بود از گُل خوش تر زندگی کردیم...».
  
آقاي متقي مي گويد: «از اين پاسخ ها تعجب كردم و او را خيلي شايسته و بالاتر از آن چه فكر مي كردم يافتم لذا حاضر به اين وصلت شدم آيت الله خوانساري مقدمات و مسائل ازدواج را فراهم كرد و ما ازدواج نموديم و از روزي كه ازدواج كرديم تا همسرم زنده بود از گُل خوش تر زندگي كرديم...».
+
آقای عراقچی می گوید: «آقای محمدابراهیم کاظمی قزوینی دخترش را به آقای متقی که انسانی شایسته بود تقدیم کرد و این ازداوج از عجایب بود. زیرا آقای متقی بر اثر فشارها و ناراحتی هایی که در دوران زندگی قبل از ازدواجش دیده بود خیلی به اصطلاح کم دست و پا و اصلاً در فکر ازدواج و تشکیل خانواده و این ها نبود چیزی هم نداشت. در مقابل آقای حاج ابراهیم و خانواده ایشان به دیانت و تقدس مشهور و معروف بودند...».
  
آقاي عراقچي مي گويد: «آقاي محمدابراهيم كاظمي قزويني دخترش را به آقاي متقي كه انساني شايسته بود تقديم كرد و اين ازداوج از عجايب بود. زيرا آقاي متقي بر اثر فشارها و ناراحتي هايي كه در دوران زندگي قبل از ازدواجش ديده بود خيلي به اصطلاح كم دست و پا و اصلاً در فكر ازدواج و تشكيل خانواده و اين ها نبود چيزي هم نداشت در مقابل آقاي حاج ابراهيم و خانواده ايشان به ديانت و تقدس مشهور و معروف بودند...».
+
حاصل این ازدواج و ۳۴ سال زندگی ساده و باصفا ۶ فرزند؛ ۴ پسر و ۲ دختر بود. دو تن از پسران وی به نام‌های علی و حسین اند که پس از تحصیلات متوسطه به دانشگاه راه یافته و از دانشجویان مبارز و مخالف رژیم طاغوت بودند. آنان در تاریخ ۱۳/۱۰/۱۳۵۲ در کوه های شمیران تهران به طرز مشکوکی به وسیله ساواک جان باختند. در مراسم یادبودشان که در مسجد ارگ تهران برگزار گردید تظاهرات برپا شد و عده زیادی از دانشجویان دستگیر و زندانی شدند. پسر دیگرشان، مصطفی پس از دریافت دیپلم وارد سپاه پاسداران قم شد و با گذراندن آموزش های لازم به جبهه اعزام گردید. یک سال در جبهه ها فعالیت داشت تا این که در عملیات خیبر در شب ۱۲/۱۲/۱۳۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. چهارمین پسرشان حجة الاسلام والمسلمین حسن متقی ضمن تحصیلات حوزوی موفق به اخذ کارشناسی ارشد در رشته حقوق اسلامی گردید و هم اکنون به فعالیت های فرهنگی اشتغال دارد.
  
حاصل اين ازدواج و 34 سال زندگي ساده و باصفا 6 فرزند؛ 4 پسر و 2 دختر بود. دو تن از پسران وي به نام‌هاي علي و حسين اند كه پس از تحصيلات متوسطه به دانشگاه راه يافته و از دانشجويان مبارز و مخالف رژيم طاغوت بودند. آنان در تاريخ 13/10/1352 در كوه هاي شميران تهران به طرز مشكوكي به وسيله ساواك جان باختند. در مراسم يادبودشان كه در مسجد ارگ تهران برگزار گرديد. تظاهرات برپا شد و عده زيادي از دانشجويان دستگير و زنداني شدند. پسر ديگرشان، مصطفي پس از دريافت ديپلم وارد سپاه پاسداران قم شد و با گذراندن آموزش هاي لازم به جبهه اعزام گرديد. يك سال در جبهه ها فعاليت داشت تا اين كه در عمليات خيبر در شب 12/12/1363 به درجه رفيع شهادت نائل آمد. چهارمين پسرشان حجة الاسلام والمسلمين حسن متقي ضمن تحصيلات حوزوي موفق به اخذ كارشناسي ارشد در رشته حقوق اسلامي گرديد و هم اكنون به فعاليت هاي فرهنگي اشتغال دارد.
+
==تدریس و تبلیغ==
  
'''تدريس و تبليغ'''
+
آقای متقی در سال هایی که در قم اشتغال به تحصیل داشت در درس های خصوصی برخی استادان همچون آیت الله سید حسن فرید اراکی (متوفای ۱۳۹۱ ق) حاضر شد تا مجال بیشتری برای پرسش و بحث داشته باشد. نیز در رابطه با مسائل عرفانی و معنوی با آیت الله شیخ عباس تهرانی (م: ۱۳۵۸ ق) که از شاگردان و تربیت یافتگان آیت الله [[میرزا جواد آقا ملکی تبریزی|میرزا جواد ملکی تبریزی]] (م: ۱۳۴۳ ق) بود ارتباط و مراوده داشت.<ref> حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج میرزا علی عراقچی.</ref>
  
آقاي متقي در سال هايي كه در قم اشتغال به تحصيل داشت در درس هاي خصوصي برخي استادان همچون آيت الله سيد حسن فريد اراكي (متوفاي 1391 ق) حاضر شد تا مجال بيشتري براي پرسش و بحث داشته باشد. نيز در رابطه با مسائل عرفاني و معنوي با آيت الله شيخ عباس تهراني (م: 1358 ق) كه از شاگردان و تربيت يافتگان آيت الله ميرزا جواد ملكي تبريزي (م: 1343 ق) بود ارتباط و مراوده داشت.<ref> حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج ميرزا علي عراقچي.</ref>
+
آیت الله متقی هیچگاه تدریس سنتی و رسمی حوزوی و نیز شاگردانی خاص نداشت بلکه به طور متفرقه برخی از طلاب، دروس سطح حوزوی را نزد او می خواندند. بیشتر وقت ها طلاب و فضلایی که با او ارتباط داشتند از فضایل اخلاقی و عرفان او بهره‌مند می شدند.  
  
آيت الله متقي هيچگاه تدريس سنتي و رسمي حوزوي و نيز شاگرداني خاص نداشت بلكه به طور متفرقه برخي از طلاب، دروس سطح حوزوي را نزد او مي خواندند. بيشتر وقت ها طلاب و فضلايي كه با او ارتباط داشتند از فضايل اخلاقي و عرفان او بهره‌مند مي شدند.  
+
آقای متقی برای تبلیغ به مسافرت نمی رفت و به طور رسمی و سنتی هم اهل [[منبر]] و سخنرانی نبود. حدود ۳۴ سال (۱۳۴۷-۱۳۸۱ ش) به طور مداوم در مسجد فرهنگ [[قم]]<ref> آیت الله متقی از آغاز تأسیس و تکمیل تا سال های آخر عمرش در این مسجد حضور داشت.</ref> اقامه [[نماز جماعت]] نمود و در بین نمازها پس از اتمام آن در فرصت‌های مناسب به بیان مواعظ کوتاه و پرمحتوای [[ائمه اطهار|ائمه معصومین]] علیهم السلام و یا به گفتن مسئله ای از [[احکام]] شرعی می پرداخت. طرز ادا و بیان مواعظ مشفقانه او موجب جذب و گرایش فوق العاده اهالی و مسجدی ها به ویژه نوجوانان و جوانان محل و محل های همجوار مسجد شده بود.  
  
آقاي متقي براي تبليغ به مسافرت نمي رفت و به طور رسمي و سنتي هم اهل [[منبر]] و سخنراني نبود. حدود 34 سال (1347-1381 ش) به طور مداوم در مسجد فرهنگ [[قم]]<ref> آيت الله متقي از آغاز تأسيس و تكميل تا سال هاي آخر عمرش در اين مسجد حضور داشت.</ref> اقامه [[نماز جماعت]] نمود و در بين [[نماز]]ها پس از اتمام آن در فرصت‌هاي مناسب به بيان مواعظ كوتاه و پرمحتواي ائمه معصومين عليهم السلام و يا به گفتن مسئله اي از [[احكام]] شرعي مي پرداخت. طرز ادا و بيان مواعظ مشفقانه او موجب جذب و گرايش فوق العاده اهالي و مسجدي ها به ويژه نوجوانان و جوانان محل و محل هاي همجوار مسجد شده بود.  
+
او نیز در مقابل به نوجوانان و جوانان علاقه وافر، ارتباط نزدیک و خودمانی داشت. آیت الله متقی در جلسات شادی (عروسی و جشن های خانگی) و سوگواری (وفات و عزاداری به مناسبت وفیات و شهادات ائمه) اهالی محل، همشهریان و دوستانش شرکت می کرد و حضور او در این جلسات موجب افتخار و برکت برای صاحبان مجلس بود. توجه و عنایت او به مستمندانی که برای دریافت کمک به مسجد و منزلش مراجعه می کردند از وی چهره ای مردمی و دوست داشتنی ترسیم نموده بود. برخورد وی طوری بود که اگر کمک مختصر و یا کم بود مراجعه کننده با خوشحالی و انبساط خاطر بازمی گشت.<ref> حجة الاسلام حاج شیخ علی شریفی سیستانی و محمد شجاع فرد.</ref>
  
او نيز در مقابل به نوجوانان و جوانان علاقه وافر، ارتباط نزديك و خودماني داشت. آيت الله متقي در جلسات شادي (عروسي و جشن هاي خانگي) و سوگواري (وفات و عزاداري به مناسبت وفيات و شهادات ائمه) اهالي محل، همشهريان و دوستانش شركت مي كرد و حضور او در اين جلسات موجب افتخار و بركت براي صاحبان مجلس بود. توجه و عنايت او به مستمنداني كه براي دريافت كمك به مسجد و منزلش مراجعه مي كردند از وي چهره اي مردمي و دوست داشتني ترسيم نموده بود. برخورد وي طوري بود كه اگر كمك مختصر و يا كم بود مراجعه كننده با خوشحالي و انبساط خاطر بازمي گشت.<ref> حجة الاسلام حاج شيخ علي شريفي سيستاني و محمد شجاع فرد.</ref>
+
در دوران خفقان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مسجد وی از کانون های مخفی مبارزه با طاغوت بشمار می رفت و آیت الله متقی خود به عنوان یکی از یاران گمنام [[امام خمینی]] قدس سره فعالیت های تبلیغی و سیاسی می کرد.<ref> مجموعه اسناد انقلاب اسلامی، ج ۳، ص ۱۵۵.</ref> نیز پس از پیروزی انقلاب از پایگاه های مردمی حافظ انقلاب و امنیت شهر بود. در دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلی از سنگرهای جذب، آموزش و اعزام جوانان به جبهه‌ها بود و کمک‌های مردمی شایسته و قابل توجهی از این پایگاه جمع آوری و به مناطق جنگی ارسال می شد.
  
در دوران خفقان پيش از پيروزي انقلاب اسلامي مسجد وي از كانون هاي مخفي مبارزه با طاغوت بشمار مي رفت و آيت الله متقي خود به عنوان يكي از ياران گمنام [[امام خمینی]] قدس سره فعاليت هاي تبليغي و سياسي مي كرد.<ref> مجموعه اسناد انقلاب اسلامي، ج 3، ص 155.</ref> نيز پس از پيروزي انقلاب از پايگاه هاي مردمي حافظ انقلاب و امنيت شهر بود. در دوران دفاع مقدس و جنگ تحميلي از سنگرهاي جذب، آموزش و اعزام جوانان به جبهه‌ها بود و كمك‌هاي مردمي شايسته و قابل توجهي از اين پايگاه جمع آوري و به مناطق جنگي ارسال مي شد.
+
==ویژگی ها==
  
'''ويژگي ها'''
+
از میان صفات پسندیده و فضایل اخلاقی آیت الله متقی به چند فضیلت بارز ایشان که از زبان علما و فضلای هم ردیف و نزدیکان او شنیده شده و او را در بین اقران و امثال خود شاخص و ممتاز ساخته است اشاره می کنیم:
  
از ميان [[صفات پسندیده]] و فضايل اخلاقي آيت الله متقي به چند فضيلت بارز ايشان كه از زبان علما و فضلاي هم رديف و نزديكان او شنيده شده و او را در بين اقران و امثال خود شاخص و ممتاز ساخته است اشاره مي كنيم:
+
'''<I>۱. عشق به عبادت:</I>'''
  
'''<I>1. عشق به عبادت:</I>'''
+
آیت الله متقی عاشق بندگی و اهل راز و نیازهای سحری بود. وی این شوق و عشق را در جوانی یافته بود و آن را تا پایان عمر با شب زنده‌داری، ذکر و تفکر ادامه داد. او مصداق واقعی روایت «طوبی لمن عشق العبادةَ و عانقها» بود.<ref> خوشا به حال کسی که به [[عبادت]] عشق ورزیده و هم آغوش آن باشد.</ref>
  
آيت الله متقي عاشق بندگي و اهل راز و نيازهاي سحري بود. وي اين شوق و عشق را در جواني يافته بود و آن را تا پايان عمر با شب زنده‌داري، ذكر و تفكر ادامه داد. او مصداق واقعي روايت «طوبي لمن عشق العبادةَ و عانقها» بود.<ref> خوشا به حال كسي كه به [[عبادت]] عشق ورزيده و هم آغوش آن باشد.</ref>
+
او جمله «الدّنیا ساعةً فاجعلها طاعةً» و «من کان لله کان الله له» را در توصیه‌هایش زیاد تکرار می کرد و محتوای آن را به دیگران گوشزد می نمود. ذکر «لاحول و لاقوة الاّ بالله»، تکیه کلامش بود و به خواندن ادعیه، زیارات به ویژه دعاهای وارده در شب جمعه مثل: «[[دعای کمیل|کمیل]]» و «[[دعای فرج|فرج]]» و «الهی طموح الامال....» و «[[زیارت امین الله|زیارت امین الله]]» توصیه می کرد. وی توسل‌های فراوانی به [[ائمه اطهار]] علیهم السلام داشت که دو نمونه از آن که به قلم وی نگاشته شده چنین است:
  
او جمله «الدّنيا ساعةً فاجعلها طاعةً» و «من كان لله كان الله له» را در توصيه‌هايش زياد تكرار مي كرد و محتواي آن را به ديگران گوشزد مي نمود. ذكر «لاحول و لاقوة الاّ بالله»، تكيه كلامش بود و به خواندن ادعيه، زيارات به ويژه [[دعا]]هاي وارده در شب جمعه مثل: «كميل» و «فرج» و «الهي طموح الامال....» و «[[زيارت امين الله]]» توصيه مي كرد. وي توسل‌هاي فراواني به [[ائمه اطهار]] عليهم السلام داشت كه دو نمونه از آن كه به قلم وي نگاشته شده چنين است:
+
*<I>توسل به خامس آل عبا:</I>
  
* <I>توسل به خامس آل عبا:</I>
+
«حدود سال های (۱۳۱۳ ش، ۱۳۵۳ ق) که مبتدی بودم و کتاب جامع المقدمات را می خواندم به خاطر محیط سوء سلطنت رضاخانی از همدان گریختم و به [[قم]] آمدم. در مدرسه رضویه حجره‌ای گرفتم که با فراغت بال مشغول کار خود شوم... در چنین روزگاری من مشمول بالفعل بودم (باید در نظر داشت که آن روزها به مشمول و سرباز وظیفه «نظام اجباری» می گفتند) و یاد آن خاطرم را آزار می داد تا آن که روزی در [[ماه محرم]] به مجلس سوگواری [[خامس آل عبا]] علیهم السلام در منزل یکی از بزرگان [[حوزه علمیه]] که از آقایان تهران (آیت الله عبدالله چهلستونی) بود شرکت کردم.
  
«حدود سال هاي (1313 ش، 1353 ق) كه مبتدي بودم و كتاب جامع المقدمات را مي خواندم به خاطر محيط سوء سلطنت رضاخاني از همدان گريختم و به [[قم]] آمدم. در مدرسه رضويه حجره‌اي گرفتم كه با فراغت بال مشغول كار خود شوم... در چنين روزگاري من مشمول بالفعل بودم (بايد در نظر داشت كه آن روزها به مشمول و سرباز وظيفه «نظام اجباري» مي گفتند) و ياد آن خاطرم را آزار مي داد تا آن كه روزي در ماه [[محرم]] به مجلس سوگواري خامس آل عبا عليهم السلام در منزل يكي از بزرگان [[حوزه علميه]] كه از آقايان تهران (آيت الله عبدالله چهلستوني) بود شركت كردم.  
+
در آن مجلس باشکوه آقای تهرانی تشریف بردند منبر و در عرشه منبر پس از سخنان موعظه آمیز ادامه سخنان خود را طبق معمول، با [[روضه خوانی|روضه]] و مصیبتی از مصائب جانسوز [[امام حسین علیه السلام|حضرت ابا عبدالله]] علیه السلام خاتمه داد. آن مصیبت جانسوز، انقلابی در من به وجود آورد. در حالی که منقلب بودم به یاد «نظام اجباری» و رفتن به سربازی افتادم. فوراً قلب خود را متوجه آن حضرت نموده با آن حال منقلب با زبان دل عرض کردم یا ابا عبدالله، ای حسین عزیز! من شنیده‌ام که هرگاه صیادها در میان عرب بخواهند حیوانی را صید کنند و آن حیوان پناه ببرد به خیمه یا خانه‌ای، صاحب آن خیمه یا خانه از آن صید دفاع می کند تا آن صید از آن پناه بیرون رود. اکنون من در زیر این خیمه که منسوب به تو است و این خیمه که مثل حرم و زیر بقعه تو است قرار دارم و دست توسل و تضرع به دامن مطهرت زده ام. آیا ممکن است مثل مرا تسلیم دشمن فرمایید!؟ هرگز! 
  
در آن مجلس باشكوه آقاي تهراني تشريف بردند منبر و در عرشه منبر پس از سخنان موعظه آميز ادامه سخنان خود را طبق معمول، با روضه و مصيبتي از مصائب جانسوز حضرت ابا عبدالله عليه السلام خاتمه داد. آن مصيبت جانسوز، انقلابي در من به وجود آورد. در حالي كه منقلب بودم به ياد «نظام اجباري» و رفتن به سربازي افتادم. فوراً قلب خود را متوجه آن حضرت نموده با آن حال منقلب با زبان دل عرض كردم يا ابا عبدالله، اي حسين عزيز! من شنيده‌ام كه هرگاه صيادها در ميان عرب بخواهند حيواني را صيد كنند و آن حيوان پناه ببرد به خيمه يا خانه‌اي، صاحب آن خيمه يا خانه از آن صيد دفاع مي كند تا آن صيد از آن پناه بيرون رود. اكنون من در زير اين خيمه كه منسوب به تو است و اين خيمه كه مثل حرم و زير بقعه تو است قرار دارم و دست توسل و تضرع به دامن مطهرت زده ام.  
+
در همان لحظه به من یک نحوه آرامشی دست داد که قابل توصیف نیست. کاَنّ هاتفی به گوش دلم می گفت: «قد نجوت من القوم الظالمین» همان کلمه آرام بخشی که [[حضرت شعیب]] علیه السلام به [[حضرت موسی]] علیه السلام گفت: آن مجلس به پایان رسید؛ به حجره‌ام مراجعه نمودم آن روز کسی از همدان آمد و اظهار داشت که: در همدان شایع شده که دفتر نظام وظیفه آتش گرفته، با شنیدن این شایعه دچار افکار گوناگون شدم. آیا این شایعه راست است؟ همچنان دچار این افکار بودم تا پس از چند روز چند نفری از همدان به قم آمدند. من با شتاب به دیدن آنان رفتم و بی صبرانه از آتش سوزی پرسش کردم. آن ها در پاسخ من با خونسردی گفتند: چیز مهمی نبود، یک مقدار از دفتر نظام وظیفه همدان که فقط متعلق به متولدین سال ۱۲۹۴ شمسی است آتش گرفته؛ اتفاقاً من هم جزء متولدین همان سال بودم. دلم اندکی آرام گرفت ولی منتظر بودم که اول خرداد آیا ما را احضار می کنند یا نه؟ منتظر شدم اول خرداد خبری نشده، نیمه خرداد هم خبری نشد و آخر خرداد هم خبری نشد تا رژیم رضاخان سقوط کرد. بعداً متوجه شدم آن تیر [[دعا]] به هدف رسیده و توسل نتیجه داده است.<ref> از دست نوشته های آیت الله متقی.</ref>
  
آيا ممكن است مثل مرا تسليم دشمن فرماييد!؟ هرگز! در همان لحظه به من يك نحوه آرامشي دست داد كه قابل توصيف نيست كاَنّ هاتفي به گوش دلم مي گفت: «قد نجوت من القوم الظالمين» همان كلمه آرام بخشي كه [[حضرت شعیب]] عليه السلام به [[حضرت موسی]] عليه السلام گفت: آن مجلس به پايان رسيد؛ به حجره‌ام مراجعه نمودم آن روز كسي از همدان آمد و اظهار داشت كه: در همدان شايع شده كه دفتر نظام وظيفه آتش گرفته، با شنيدن اين شايعه دچار افكار گوناگون شدم. آيا اين شايعه راست است؟ همچنان دچار اين افكار بودم تا پس از چند روز چند نفري از همدان به قم آمدند. من با شتاب به ديدن آنان رفتم و بي صبرانه از آتش سوزي پرسش كردم. آن ها در پاسخ من با خونسردي گفتند: چيز مهمي نبود، يك مقدار از دفتر نظام وظيفه همدان كه فقط متعلق به متولدين سال 1294 شمسي است آتش گرفته؛ اتفاقاً من هم جزء متولدين همان سال بودم. دلم اندكي آرام گرفت ولي منتظر بودم كه اول خرداد آيا ما را احضار مي كنند يا نه؟ منتظر شدم اول خرداد خبري نشده نيمه خرداد هم خبري نشد و آخر خرداد هم خبري نشد تا رژيم رضاخان سقوط كرد. بعداً متوجه شدم آن تير [[دعا]] به هدف رسيده و توسل نتيجه داده است.<ref> از دست نوشته هاي آيت الله متقي.</ref>
+
*<I>توسل به حضرت مهدی علیه السلام:</I>
  
* <I>توسل به حضرت مهدي عليه السلام:</I>
+
آیت الله متقی داستان یکی از توسل‌های خود به حضرت [[امام مهدی]] علیه السلام را چنین می آورد: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین حجج الله علی عباده و امناء الله فی بلاده و مظاهر قدرته و لعنة الله علی اعدائهم و ظالمیهم و منکری فضائلهم و مناقبهم الی قیام یوم الدین آمین رب العالمین». مناسب دیدم توسلی را که به حضرت بقیة الله حجةبن الحسن العسکری ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدم الفداء نمودم و توجهی که آن حضرت فرمودند را ذکر نمایم. روز دوشنبه هیجدم ماه [[صفر]] ۱۳۹۷ (مطابق با ۱۵/۱۱/۱۳۵۵ ش) امر مهمی پیش آمد که سخت من و ده‌ها نفر دیگر را نگران نمود. یعنی همسر اینجانب محمد متقی همدانی در اثر غم، اندوه، نگرانی، گریه و زاری که از داغ دو جوان معصوم خود که دو سال قبل در یک لحظه در کوههای شمیران مظلومانه جان سپردند در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند البته طبق دستور دکتر مشغول معالجه و مداوا شدیم که نتیجه ای به دست نیامد. تا شب جمعه بیست و دوم ماه صفر یعنی چهار روز پس از حادثه سکته (۱۹/۱۱/۱۳۵۵)، شب جمعه ساعت یازده رفتم در غرفه خود استراحت کنم متوجه شدم شب جمعه است، شب دعا و نیایش است، شب توسل و تضرع است. به نظرم آمد که به خاطر استجابت دعا، قدری [[قرآن]] بخوانم و بعد از آن مختصری از دعاهای شب جمعه را خواندم. حالم منقلب و دلم شکسته و اشک از دیدگانم جاری شد، خواستم به حضرت بقیة الله متوسل شوم، خود را شایسته این که از آن حضرت استمداد کنم ندانستم.
  
آيت الله متقي داستان يكي از توسل‌هاي خود به حضرت [[امام مهدی]] عليه السلام را چنين مي آورد: «الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين حجج الله علي عباده و امناء الله في بلاده و مظاهر قدرته و لعنة الله علي اعدائهم و ظالميهم و منكري فضائلهم و مناقبهم الي قيام يوم الدين آمين رب العالمين».
+
روی دل را به خدا نمودم با زبان دل عرض کردم: ای خدای مهربان تو مقلب القلوبی، قلب مقدس [[امام زمان]] علیه السلام را متوجه این گرفتاران بفرما و آن بزرگوار را مأذون فرما به داد ما برسد. البته ناگفته نماند من تنها نبودم که دعا کردم بلکه خود آن مریضه با آن دل شکسته دعا می کرد و عبد صالح برادرش حاجی جواد آقا در همین شب در [[مشهد]] مقدس آن شب را در حرم احیا می دارد و برای خواهر دعا می کند. خلاصه گمان نرود که می خواهم با این سطور وجهه ای برای خودم درست کنم، نستجیر بالله. برگردیم به مطلب، پس از آن که گفتگوی خود را با خداوند تبارک و تعالی نمودم با دلی پر از اندوه و چشمی گریان خوابیدم.  
  
مناسب ديدم توسلي را كه به حضرت بقية الله حجةبن الحسن العسكري ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدم الفداء نمودم و توجهي كه آن حضرت فرمودند را ذكر نمايم. روز دوشنبه هيجدم ماه [[صفر]] 1397 (مطابق با 15/11/1355 ش) امر مهمي پيش آمد كه سخت من و ده‌ها نفر ديگر را نگران نمود. يعني همسر اينجانب محمد متقي همداني در اثر غم، اندوه، نگراني، گريه و زاري كه از داغ دو جوان معصوم خود كه دو سال قبل در يك لحظه در كوههاي شميران مظلومانه جان سپردند در اين روز مبتلا به سكته ناقص شدند البته طبق دستور دكتر مشغول معالجه و مداوا شديم كه نتيجه اي به دست نيامد. تا شب جمعه بيست و دوم ماه صفر يعني چهار روز پس از حادثه سكته (19/11/1355)، شب جمعه ساعت يازده رفتم در غرفه خود استراحت كنم متوجه شدم شب جمعه است، شب [[دعا]] و نيايش است، شب توسل و تضرع است. به نظرم آمد كه به خاطر استجابت دعا، قدري [[قرآن]] بخوانم و بعد از آن مختصري از دعاهاي شب جمعه را خواندم. حالم منقلب و دلم شكسته و اشك از ديدگانم جاري شد، خواستم به حضرت بقية الله متوسل شوم، خود را شايسته اين كه از آن حضرت استمداد كنم ندانستم.  
+
آن شب ها چون اوائل دی ماه بود شب ها بلند بود؛ در حدود پنج و نیم بعد از نیمه شب اذان صبح و طلوع فجر بود، ساعت چهار بعد از نیمه شب طبق معمول هر شب بیدار شدم، ناگهان شنیدم از اتاقی که مریضه در آن اتاق بود صدای همهمه می آید و صدا قدری بیشتر شد و بعد ساکت شدند. ساعت پنج و نیم بعد از نیمه شب که اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پایین، ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولاً در این موقع در خواب بود بسیار مبتهج و مسرور در صحن حیاط قدم می زند تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده. گفتم: چه خبر است؟ گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند. گفتم: که شفا داد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد. (چون به خاطر مراقبت از مریضه دخترش و برادرش آقای حاجی مهدی کاظمی و خواهرزاده اش مهندس غفاری که این دو نفر اخیر از تهران بودند تا صبح جمعه مریضه را به تهران ببرند برای معالجه. این سه نفر در اتاق مریضه بودند) که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که برخیزید آقا را بدرقه کنید. آقا را بدرقه کنید. مریضه می بیند تا این ها بجنبند آقا رفته، خودش که چهار روز بود نمی توانست حرکت کند از جا پرید و با شتاب به طرف حیاط رفت. دخترش زهرا خانم می گوید: چون مادر را چنین دیدم دنبال مادرم رفتم تا از اتاق خارج شدم. مادرم به نزدیک درب حیاط رسید، خود را رساندم به او گفتم: مادرجان کجا می روید؟ گفت: من هر چه با صدای بلند شما را بیدار کردم که این آقا را بدرقه کنید شما تکان نخوردید خودم دنبال آقا رفتم. بعد مادر به حال خود می آید که فلج و زمین گیر بودم سؤال می کند: دخترم! من خودم تا این جا آمدم؟ زهرا می گوید: مادر جان خودت آمدی. می پرسد: مادرجان آقا که بود که همه ما را با صدای بلند بیدار کردی که آقا را بدرقه کنید؟ می گوید: آقای بزرگواری، سیدی، در زی اهل علم، نه جوان بود نه پیر، آمد به بالین من گفت: برخیز. گفتم: نمی توانم برخیزم. گفت (با لحنی تندتر) برخیز خدا تو را شفا داد. من از مهابت آن بزرگوار برخاستم. گفت: تو شفا یافتی دواها را نخور گریه هم مکن! چون خواست از اتاق بیرون رود من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید شما دیر جنبیدید من خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم. بحمدالله تعالی.  
  
روي دل را به خدا نمودم با زبان دل عرض كردم: اي خداي مهربان تو مقلب القلوبي، قلب مقدس [[امام زمان]] عليه السلام را متوجه اين گرفتاران بفرما و آن بزرگوار را مأذون فرما به داد ما برسد. البته ناگفته نماند من تنها نبودم كه [[دعا]] كردم بلكه خود آن مريضه با آن دل شكسته دعا مي كرد و عبد صالح برادرش حاجي جواد آقا در همين شب در [[مشهد]] مقدس آن شب را در حرم احيا مي دارد و براي خواهر دعا مي كند. خلاصه گمان نرود كه مي خواهم با اين سطور وجهه اي براي خودم درست كنم، نستجير بالله. برگرديم به مطلب، پس از آن كه گفتگوي خود را با خداوند تبارك و تعالي نمودم با دلي پر از اندوه و چشمي گريان خوابيدم.  
+
حال مریضه فوراً بهبود یافت و چشم راستش که در اثر گریه غبار آورده بود برطرف شد پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه‌ام برای من غذا بیاورید یک لیوان شیر که در منزل موجود بود به او دادند با کمال میل تناول کرد رنگ و رویش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که فرمود: گریه مکن درخت غم که به جانش ریشه کرده بود از ریشه کنده شد.  
  
آن شب ها چون اوائل دي ماه بود شب ها بلند بود؛ در حدود پنج و نيم بعد از نيمه شب اذان صبح و طلوع فجر بود، ساعت چهار بعد از نيمه شب طبق معمول هر شب بيدار شدم، ناگهان شنيدم از اتاقي كه مريضه در آن اتاق بود صداي همهمه مي آيد و صدا قدري بيشتر شد و بعد ساكت شدند. ساعت پنج و نيم بعد از نيمه شب كه اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پايين، ناگهان ديدم صبيّه بزرگم كه معمولاً در اين موقع در خواب بود بسيار مبتهج و مسرور در صحن حياط قدم مي زند تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده. گفتم: چه خبر است؟ گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند. گفتم: كه شفا داد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نيمه شب با صداي بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار كرد. (چون به خاطر مراقبت از مريضه دخترش و برادرش آقاي حاجي مهدي كاظمي و خواهرزاده اش مهندس غفاري كه اين دو نفر اخير از تهران بودند تا صبح جمعه مريضه را به تهران ببرند براي معالجه. اين سه نفر در اتاق مريضه بودند) كه ناگهان داد و فرياد مريضه بلند شد كه برخيزيد آقا را بدرقه كنيد. آقا را بدرقه كنيد. مريضه مي بيند تا اين ها بجنبند آقا رفته، خودش كه چهار روز بود نمي توانست حركت كند از جا پريد و با شتاب به طرف حياط رفت. دخترش زهرا خانم مي گويد: چون مادر را چنين ديدم دنبال مادرم رفتم تا از اتاق خارج شدم. مادرم به نزديك درب حياط رسيد، خود را رساندم به او گفتم: مادرجان كجا مي رويد؟ گفت: من هر چه با صداي بلند شما را بيدار كردم كه اين آقا را بدرقه كنيد شما تكان نخورديد خودم دنبال آقا رفتم. بعد مادر به حال خود مي آيد كه فلج و زمين گير بودم سؤال مي كند: دخترم! من خودم تا اين جا آمدم؟ زهرا مي گويد: مادر جان خودت آمدي. مي پرسد: مادرجان آقا كه بود كه همه ما را با صداي بلند بيدار كردي كه آقا را بدرقه كنيد؟ مي گويد: آقاي بزرگواري، سيدي، در زيّ اهل علم، نه جوان بود نه پير، آمد به بالين من گفت: برخيز. گفتم: نمي توانم برخيزم. گفت (با لحني تندتر) برخيز خدا تو را شفا داد. من از مهابت آن بزرگوار برخاستم. گفت: تو شفا يافتي دواها را نخور گريه هم مكن! چون خواست از اتاق بيرون رود من شما را بيدار كردم كه او را بدرقه كنيد شما دير جنبيديد من خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم. بحمدالله تعالي.  
+
ناگفته نماند که در ایام فاطمیه همان سال در منزل مجلسی به عنوان شکرانه این نعمت عظمی منعقد کردیم. جناب آقای دکتر دانشور که یکی از دکترهای معالج این بانو بود و در این مجلس شرکت داشت اظهار داشت آن مرض سکته که من دیدم از راه عادی قابل معالجه نبود. مگر آن که از راه خرق عادت و اعجاز شفا یابد. و ایضاً ناگفته نماند که بانو در حدود چهار پنج سال مبتلا به درد روماتیسم بود. دکتر رفتیم، آزمایش های متعدد از ما خواستند بالأخره نتیجه نگرفتیم، تا این که مورد توجه قرار گرفت و سکته او را شفا دادند پس تقریباً از یک ماه ناگهان متوجه شدیم آن روماتیسم مزمن هم برطرف شده است.
  
حال مريضه فوراً بهبود يافت و چشم راستش كه در اثر گريه غبار آورده بود برطرف شد پس از چهار روز كه اصلاً ميل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه‌ام براي من غذا بياوريد يك ليوان شير كه در منزل موجود بود به او دادند با كمال ميل تناول كرد رنگ و رويش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت كه فرمود: گريه مكن درخت غم كه به جانش ريشه كرده بود از ريشه كنده شد. ناگفته نماند كه در ايام فاطميه همان سال در منزل مجلسي به عنوان شكرانه اين نعمت عظمي منعقد كرديم. جناب آقاي دكتر دانشور كه يكي از دكترهاي معالج اين بانو بود و در اين مجلس شركت داشت اظهار داشت آن مرض سكته كه من ديدم از راه عادي قابل معالجه نبود. مگر آن كه از راه خرق عادت و اعجاز شفا يابد. و ايضاً ناگفته نماند كه بانو در حدود چهار پنج سال مبتلا به درد روماتيسم بود. دكتر رفتيم، آزمايش هاي متعدد از ما خواستند بالأخره نتيجه نگرفتيم، تا اين كه مورد توجه قرار گرفت و سكته او را شفا دادند پس تقريباً از يك ماه ناگهان متوجه شديم آن روماتيسم مزمن هم برطرف شده است.
+
دیگر مطلبی که باید اضافه کنم این است همه می دانند زندگی مشکلات فراوان دارد. در این مشکلات من و هر مسلمان عقیده‌مند اگر توانست مشکلات خود را حل می کند و اگر نتوانست به خداوند تبارک و تعالی ملتجی می شود. به قول [[حافظ شیرازی|حافظ شیرازی]] (حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم) من هم مثل همه مردم این چنین بودم یعنی گرفتاری ها را با خداوند در میان می گذاشتم و این دفعه دختر کوچک ده ساله ام از یک ماه قبل از حادثه سکته از من خواست تا من قصه کسانی که مشرف به ملاقات حضرت [[امام مهدی]] علیه السلام شدند برایش بخوانم من هم از کتاب «[[النجم الثاقب]]» [[محدث نوری|حاجی نوری]] که در دسترس بود چند قصه انتخاب نمودم و برای او خواندم. این قصه‌ها در خاطرم بود تا این گرفتاری سکته پش آمد. با خود اندیشیدم که من هم مثل صدها نفر دیگر به منجی عالم امکان [[امام زمان عجل الله فرجه الشریف|امام زمان]] علیه السلام متوسل شوم و شدم چنان چه تفصیلاً گذشت.<ref> با پخش خبر این واقعه در سطح شهر [[قم]]، عده زیادی به دیدن خانم آمدند؛ حتی مراجع تقلید وقت آیات عظام: گلپایگانی، نجفی مرعشی، شریعتمداری، مرتضی حائری، خانواده و فرزند بزرگ آیت الله شیخ محمدعلی اراکی هم با خانم ملاقات کردند و هدایایی به او دادند. آیت الله اراکی جریان بهبودی این خانم و عنایت حضرت ولی عصر علیه السلام را در خطبه [[نماز جمعه]] که قبل از انقلاب در مسجد [[امام حسن عسکری]] علیه السلام اقامه می شد، بیان کرد.</ref>
  
ديگر مطلبي كه بايد اضافه كنم اين است همه مي دانند زندگي مشكلات فراوان دارد. در اين مشكلات من و هر مسلمان عقيده‌مند اگر توانست مشكلات خود را حل مي كند و اگر نتوانست به خداوند تبارك و تعالي ملتجي مي شود به قول حافظ شيرازي (حاجت آن به كه بر قاضي حاجات بريم) من هم مثل همه مردم اين چنين بودم يعني گرفتاري ها را با خداوند در ميان مي گذاشتم و اين دفعه دختر كوچك ده ساله ام از يك ماه قبل از حادثه سكته از من خواست تا من قصه كساني كه مشرف به ملاقات حضرت [[امام مهدی]] عليه السلام شدند برايش بخوانم من هم از كتاب «النجم الثاقب» حاجي نوري كه در دسترس بود چند قصه انتخاب نمودم و براي او خواندم. اين قصه‌ها در خاطرم بود تا اين گرفتاري سكته پش آمد با خود انديشيدم كه من هم مثل صدها نفر ديگر به منجي عالم امكان امام زمان عليه السلام متوسل شوم و شدم چنان چه تفصيلاً گذشت.<ref> با پخش خبر اين واقعه در سطح شهر [[قم]]، عده زيادي به ديدن خانم آمدند؛ حتي مراجع تقليد وقت آيات عظام: گلپايگاني، نجفي مرعشي، شريعتمداري، مرتضي حائري، خانواده و فرزند بزرگ آيت الله شيخ محمدعلي اراكي هم با خانم ملاقات كردند و هدايايي به او دادند. آيت الله اراكي جريان بهبودي اين خانم و عنايت حضرت ولي عصر علیه السلام را در خطبه [[نماز جمعه]] كه قبل از انقلاب در مسجد [[امام حسن عسکری]] علیه السلام اقامه مي شد، بيان كرد.</ref>
+
'''<I>۲. حسن خلق:</I>'''
  
'''<I>2. حسن خلق:</I>'''
+
آیت الله متقی [[اخلاق]] نیکویی داشت و برخورد وی بسیار متین بود. این رفتار خوش در خانه و خانواده با همسر، فرزندان و بستگان در محل با همسایگان در [[مسجد]] با نمازگزاران در جلسه‌ها و مصاحبت‌ها با دوستان و همشهریان زبانزد بود. این صفت و سبب مجذوب شدن ناآشنایان و اغیار به وی شده بود. وی در مجالس دوستان و معاشرت ها و ملاقات‌هایی که داشت مطالب پخته، قصه و پندهای حکیمانه و آموزنده می گفت و در نقل مطالب تاریخی، مواعظ اخلاقی، داستان ها و لطایف آن چنان با شیرینی و حلاوت بیان می کرد که بر جان و دل شنونده می نشست.
  
آيت الله متقي [[اخلاق]] نيكويي داشت و برخورد وي بسيار متين بود. اين رفتار خوش در خانه و خانواده با همسر، فرزندان و بستگان در محل با همسايگان در [[مسجد]] با نمازگزاران در جلسه‌ها و مصاحبت‌ها با دوستان و همشهريان زبانزد بود. اين صفت و سبب مجذوب شدن ناآشنايان و اغيار به وي شده بود. وي در مجالس دوستان و معاشرت ها و ملاقات‌هايي كه داشت مطالب پخته، قصه و پندهاي حكيمانه و آموزنده مي گفت و در نقل مطالب تاريخي، مواعظ اخلاقي، داستان ها و لطايف آن چنان با شيريني و حلاوت بيان مي كرد كه بر جان و دل شنونده مي نشست.
+
وی در جلسات طلبگی و مهمانی هایی که با علما و فضلای همشهری و آشنایان داشت سکوت جلسه را می شکست و به تناسب مجلس آیه‌ای از [[قرآن]]، روایتی از [[اهل البیت|اهل بیت]] و یا مسئله ای از [[احکام]] شرعی را مطرح می کرد. او تأکید داشت که موضوع طرح شده، برای همه قابل استفاده باشد و فرصت پیش آمده بیهوده تلف نشود.
  
وي در جلسات طلبگي و مهماني هايي كه با علما و فضلاي همشهري و آشنايان داشت سكوت جلسه را مي شكست و به تناسب مجلس آيه‌اي از [[قرآن]]، روايتي از اهل بيت: و يا مسئله اي از [[احكام]] شرعي را مطرح مي كرد. او تأكيد داشت كه موضوع طرح شده، براي همه قابل استفاده باشد و فرصت پيش آمده بيهوده تلف نشود.
+
حجة الاسلام میرزا علی عراقچی می گوید: «در جلسات طلبگی که معمولاً عصرها در فیضیه و ایوان جلوی حجره امام تشکیل می شد رئیس جلسه ایشان بود و سایر دوستان همدانی حضور داشتند. ایشان با طرح مسائل مختلف یا عنوان کردن بحثی علمی یا فرعی از [[فقه]] به نقل قول از علمای بزرگ درگذشته یا معاصر می پرداخت و به ریزه کاری‌ها و دقت هایی که پیرامون مسئله بود توجه می کرد و در ضمن با گفتن لطایفی همه را به وجد و شادی می‌آورد».
  
حجة الاسلام ميرزا علي عراقچي مي گويد: «در جلسات طلبگي كه معمولاً عصرها در فيضيه و ايوان جلوي حجره امام تشكيل مي شد رئيس جلسه ايشان بود و ساير دوستان همداني حضور داشتند. ايشان با طرح مسائل مختلف يا عنوان كردن بحثي علمي يا فرعي از [[فقه]] به نقل قول از علماي بزرگ درگذشته يا معاصر مي پرداخت و به ريزه كاري‌ها و دقت هايي كه پيرامون مسئله بود توجه مي كرد و در ضمن با گفتن لطايفي همه را به وجد و شادي مي‌آورد».
+
'''<I>۳. قناعت و مناعت طبع:</I>'''
  
'''<I>3. قناعت و مناعت طبع:</I>'''
+
آقای متقی وقتی تشکیل خانواده داد در قم ساکن شد. هزینه زندگی ایشان توسط حاج آقا جواد کاظمی که برادر خانم وی از تجار معروف تهران بود به وسیله حاج آقای امجدی پرداخت می شد. حاج آقای امجدی نقل می کرد: «آقای متقی هنگام مراجعه به قدر نیاز و در حد قناعت مقداری از مبلغ حواله شده را دریافت می نمود، با آن که هیچ محدودیتی در کار نبود و واقعاً مبلغ دریافتی برای تأمین هزینه‌های ایشان ناچیز بود؛ اما به خاطر قناعت و زهدی که در آقای متقی بود بیش از احتیاج، وجه دریافت نمی کرد.
  
آقاي متقي وقتي تشكيل خانواده داد در قم ساكن شد. هزينه زندگي ايشان توسط حاج آقا جواد كاظمي كه برادر خانم وي از تجار معروف تهران بود به وسيله حاج آقاي امجدي پرداخت مي شد. حاج آقاي امجدي نقل مي كرد: «آقاي متقي هنگام مراجعه به قدر نياز و در حد قناعت مقداري از مبلغ حواله شده را دريافت مي نمود، با آن كه هيچ محدوديتي در كار نبود و واقعاً مبلغ دريافتي براي تأمين هزينه‌هاي ايشان ناچيز بود؛ اما به خاطر قناعت و زهدي كه در آقاي متقي بود بيش از احتياج، وجه دريافت نمي كرد.  
+
وی بیش از سی سال در مسجد محله فرهنگ اقامه [[نماز جماعت]] نمود و در این مدت از احدی هدیه و یا وجهی دریافت نکرد. او حتی برای پرداخت هزینه‌های جاری مسجد و فقیرانی که به آن جا مراجعه می کردند قبل از دیگران کمک می کرد.<ref> ناقل آقای حاج محمد شجاع فرد.</ref>
  
وي بيش از سي سال در مسجد محله فرهنگ اقامه [[نماز جماعت]] نمود و در اين مدت از احدي هديه و يا وجهي دريافت نكرد. او حتي براي پرداخت هزينه‌هاي جاري مسجد و فقيراني كه به آن جا مراجعه مي كردند قبل از ديگران كمك مي كرد.<ref> ناقل آقاي حاج محمد شجاع فرد.</ref>
+
'''<I>۴. صبر و استقامت:</I>'''
  
'''<I>4. صبر و استقامت:</I>'''
+
از ویژگی های دیگر آقای متقی صبر و استقامت بسیار در تمامی مراحل زندگی بود. وی عقیده داشت برخی بلاها و آزمون ها از الطاف مخفی الهی است که به برکت صبر و پایداری هاست که خداوند به انسان چیزهایی عطا می کند. هنگامی که دو فرزندش علی و حسین قبل از انقلاب به طرز مشکوکی (از سوی عوامل رژیم طاغوت) جان باختند کوچکترین جمله و کلمه ای که حکایت از نارضایتی و شکوه از خدا داشته باشد از او دیده و شنیده نشد. او بعد از شهادت سومین فرزندش، مصطفی نیز چنین بود. وی می گفت: «هرگاه به یاد فرزندانم می افتادم و احساس ناراحتی می کردم از قرآن و آیه «واستعینوا بالصبر والصلوة» کمک می گرفتم.» در جلسه ای که پس از رسیدن خبر شهادت مصطفی در منزلشان تشکیل شد، آثار غم در چهره همه بستگان، دوستان و همسایگان آشکار بود. آقای متقی در این جلسه گفت: «من خود از خدا خواسته‌ام که مرگ مقدر پسرانم، شهادت در راه او باشد زیرا در قیامت بالاترین و والاترین مقام برای شهیدان است.<ref> حجةالاسلام والمسلمین آقا عبدالاحد رضوی تویسرکانی.</ref>
  
از ويژگي هاي ديگر آقاي متقي صبر و استقامت بسيار در تمامي مراحل زندگي بود. وي عقيده داشت برخي بلاها و آزمون ها از الطاف مخفي الهي است كه به بركت صبر و پايداري هاست كه خداوند به انسان چيزهايي عطا مي كند. هنگامي كه دو فرزندش علي و حسين قبل از انقلاب به طرز مشكوكي (از سوي عوامل رژيم طاغوت) جان باختند كوچكترين جمله و كلمه اي كه حكايت از نارضايتي و شكوه از خدا داشته باشد از او ديده و شنيده نشد. او بعد از شهادت سومين فرزندش، مصطفي نيز چنين بود. وي مي گفت: «هرگاه به ياد فرزندانم مي افتادم و احساس ناراحتي مي كردم از [[قرآن]] و آيه «واستعينوا بالصبر والصلوة» كمك مي گرفتم.» در جلسه اي كه پس از رسيدن خبر شهادت مصطفي در منزلشان تشكيل شد، آثار غم در چهره همه بستگان، دوستان و همسايگان آشكار بود. آقاي متقي در اين جلسه گفت: «من خود از خدا خواسته‌ام كه [[مرگ]] مقدر پسرانم، شهادت در راه او باشد زيرا در قيامت بالاترين و والاترين مقام براي شهيدان است.<ref> حجةالاسلام والمسلمين آقا عبدالاحد رضوي تويسركاني.</ref>
+
'''<I>۵. کمک به نیازمندان:</I>'''
  
'''<I>5. كمك به نيازمندان:</I>'''
+
آقای متقی تلاش فراوانی برای رفع گرفتاری و تأمین نیاز مستمندان می نمود. منزل و مسجد ایشان بیشتر محل مراجعه این گونه افراد و نیز جوانانی بود که برای ازدواج به کمک احتیاج داشتند. ایشان بدون چشم داشت و منت هدایا و کمک هایی را که افراد خیر و نیکوکار همدانی و غیر آنان در اختیارش قرار می دادند به مراجعه کنندگان نیازمند می رساند و از آنان دلجویی می کرد.
  
آقاي متقي تلاش فراواني براي رفع گرفتاري و تأمين نياز مستمندان مي نمود. منزل و مسجد ايشان بيشتر محل مراجعه اين گونه افراد و نيز جواناني بود كه براي ازدواج به كمك احتياج داشتند. ايشان بدون چشم داشت و منت هدايا و كمك هايي را كه افراد خير و نيكوكار همداني و غير آنان در اختيارش قرار مي دادند به مراجعه كنندگان نيازمند مي رساند و از آنان دلجويي مي كرد.
+
==آثار و دست نوشت‌ها==
  
آقاي متقي علاوه بر ويژگي هاي نيك اخلاقي از ذوق هنري نيز برخوردار بود. او خطي زيبا داشت. قلمش روان و شيوا بود كه در يادداشت ها و خاطرات و نامه نگاري هاي ايشان موجود است. نيز طبع روان و ذوق سرشارش به او اين امكان را داده بود تا اشعار نغز، نيكو و حكمت آميز شاعران بزرگ را به خاطر بسپارد. وي در مناسبت هاي مختلف اين اشعار را مي خواند و يا مي نوشت و خودش هر از چندگاه و يا به مناسبتي شعر مي سرود. ابيات زير سروده و وصف حال شخصي اوست:
+
از آیت الله متقی دست نوشت های فراوانی در موضوعات گوناگون مانند: تقریرات درس و... باقی مانده است. برخی از این نوشته ها گلچینی از روایات، [[احادیث]] اهل بیت علیهم السلام و ادعیه وارده است که وی در ضمن مطالعه یادداشت و با توضیحاتی که پیرامون آن داده، گردآورده است. بعضی یادداشت ها اشعار نغز و نیکوی شاعران بزرگ گذشته و معاصر است که مورد پسند وی قرار گرفته و پاره ای از نوشته ها نیز پاسخ به نامه‌های ارسالی از سوی جوانان و رزمندگان اعزامی از محل و مسجد ایشان از مناطق عملیاتی و غیر آن است. این جوانان از روی علاقه شدیدی که به ایشان داشتند و او را مرشد و راهنمای معنوی خود می دانستند، با وی نامه نگاری می کردند. از میان جوابیه ها به فرازهایی از پاسخ آیت الله متقی به فرزند شهیدش مصطفی اشاره می کنیم:  
  
مرا عمر بگذشت ز هفتاد و پنج × ز دوران نديدم به جز درد و رنج
+
«فرزند عزیزم: بحمدالله تعالی بچه های ما که در جبهه علیه باطل مستقرند ایمانشان در حد اعلی است. این عزیزان راهی را که دیگران در مدت صد سال می پیمودند این راه دراز را یک شبه پیمودند... مصطفای عزیزم: موقعیت خود را بدان و موقف خود را بشناس که موقعیتی الهی دارید و موقف شما نزدیکترین موقف هاست به خدا. برای من و مادرت دعا کن... فرزند دلبندم! ما افتخار می کنیم شما در جبهه اسلام علیه کفر قرار دارید. نور دیده ام! در کتاب «[[مفاتیح الجنان]]» فصل هفتم آن اختصاص داده شده به چند دعای بسیار خوب و در این کتاب بعد از [[دعای توسل]] یک دعا ذکر شده که اولش این است: «یامن یکفی من کلّ شیء و لایکفی منه شیء...» این دعای مختصر را همیشه بخوان... شما از روز اول که به دنیا آمدید نام [[کربلا]] روی شما بود. این بود که شما را در سن ۴ یا ۵ سالگی پذیرفتند و ما را به طفیل شما...<ref> شهید مصطفی در پنج سالگی همراه پدر و مادر به [[کربلا]] و [[زیارت]] قبور ائمه مشرف شد.</ref> خوشا به حال شما که خداوند تعالی شما را محبوب خود معرفی فرمود آنجا که می فرماید: «انّ الله یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کانّهم بنیانٌ مرصوص». اگر قرار باشد شما سربازان [[اسلام]] دوست خدا باشید و خدا هم دوست شما، دیگر چه باک از دشمن بد کنش دارید... نام پرآوازه شما سربازان، با حروفی از نور بر تارک جهان و پیشانی تاریخ ثبت ضبط و جاودان خواهد ماند. شما با ظلمت ظلم و تیرگی ستم با مشعل قرآن، چراغ [[ایمان]] و مدد یزدان مبارزه می کنید... نور چشم عزیزم: امیدوارم هر لحظه محبت حق در دلت بیشتر گردد و چراغ عشق راهش در جانت روشن‌تر شود... من اگرچه در این سن کهولت و پیری که متجاوز از هفتاد سال دارم. نور از دیدگانم، نیرو از بدن، رمق از زانویم و توان از اعصابم آن چنان رفته که حرکت برایم مشکل و راه رفتن صعوبت دارد. در عین حال نمی دانم و نمی توانم که خدا را چگونه شکر کنم و او را سپاس گزارم و زبانم عاجز است از آن که بتوانم شکر یک نعمت از نعمت های او را ادا کنم...».
  
هزاران جفا ديدم از روزگار × كه نتوان دهم شرح يك از هزار
+
آقای متقی علاوه بر ویژگی های نیک اخلاقی از ذوق هنری نیز برخوردار بود. او خطی زیبا داشت. قلمش روان و شیوا بود که در یادداشت ها و خاطرات و نامه نگاری های ایشان موجود است. نیز طبع روان و ذوق سرشارش به او این امکان را داده بود تا اشعار نغز، نیکو و حکمت آمیز شاعران بزرگ را به خاطر بسپارد. وی در مناسبت های مختلف این اشعار را می خواند و یا می نوشت و خودش هر از چندگاه و یا به مناسبتی شعر می سرود. ابیات زیر سروده و وصف حال شخصی اوست:
  
اگر چه بلا شد مرا بي شمار × كنم روز و شب شكر پروردگار
+
مرا عمر بگذشت ز هفتاد و پنج × ز دوران ندیدم به جز درد و رنج
  
من از لطف او غرق در نعمتم × ز هر سو گشايد در از رحمتم
+
هزاران جفا دیدم از روزگار × که نتوان دهم شرح یک از هزار
  
بود نعمتش بر همه بي شمار × كه نتوان شمردن يكي از هزار
+
اگر چه بلا شد مرا بی شمار × کنم روز و شب شکر پروردگار
  
خدايا تو آگاهي از سر حال × چه حاجت كنم با تو قيل و مقال
+
من از لطف او غرق در نعمتم × ز هر سو گشاید در از رحمتم
  
خرد عاجز از فهم تدبير تست × جهان زير زنجير تقدير تست
+
بود نعمتش بر همه بی شمار × که نتوان شمردن یکی از هزار
  
دهي نعمتي را بصورت بلا × بلايي فرستي به ظاهر غني
+
خدایا تو آگاهی از سر حال × چه حاجت کنم با تو قیل و مقال
  
به ظاهر دهي درد و رنج و عنا × به باطن بود خير و گنج و عطا
+
خرد عاجز از فهم تدبیر تست × جهان زیر زنجیر تقدیر تست
  
دهي ناخوشي در لباس خوشي × خوشي مي دهي در نهان ناخوشي
+
دهی نعمتی را بصورت بلا × بلایی فرستی به ظاهر غنی
  
خدايا گناهم بود بي شمار × مكن شرمسارم بروز شمار
+
به ظاهر دهی درد و رنج و عنا × به باطن بود خیر و گنج و عطا
  
اگر كرده ام كار نيكي ز تست × كه از من نيايد كار درست
+
دهی ناخوشی در لباس خوشی × خوشی می دهی در نهان ناخوشی
  
اگرچه گنه كار و شرمنده‌ام × وليكن ترا كمترين بنده‌ام
+
خدایا گناهم بود بی شمار × مکن شرمسارم بروز شمار
  
ز چنگال نفسم رهايي بده × ببر تيرگي روشنايي بده
+
اگر کرده ام کار نیکی ز تست × که از من نیاید کار درست
  
ترحّم كن از لطف بر «متقي» × رهايم كن از شر نفس شقي
+
اگرچه گنه کار و شرمنده‌ام × ولیکن ترا کمترین بنده‌ام
  
'''آثار و دست نوشت‌ها'''
+
ز چنگال نفسم رهایی بده × ببر تیرگی روشنایی بده
  
از آيت الله متقي دست نوشت هاي فراواني در موضوعات گوناگون مانند: تقريرات درس و... باقي مانده است. برخي از اين نوشته ها گلچيني از روايات، [[احاديث]] اهل بيت عليهم السلام و ادعيه وارده است كه وي در ضمن مطالعه يادداشت و با توضيحاتي كه پيرامون آن داده، گردآورده است. بعضي يادداشت ها اشعار نغز و نيكوي شاعران بزرگ گذشته و معاصر است كه مورد پسند وي قرار گرفته و پاره اي از نوشته ها نيز پاسخ به نامه‌هاي ارسالي از سوي جوانان و رزمندگان اعزامي از محل و مسجد ايشان از مناطق عملياتي و غير آن است. اين جوانان از روي علاقه شديدي كه به ايشان داشتند و او را مرشد و راهنماي معنوي خود مي دانستند، با وي نامه نگاري مي كردند. از ميان جوابيه ها نخست به فرازهايي از پاسخ آيت الله متقي به فرزند شهيدش مصطفي اشاره مي كنيم:
+
ترحّم کن از لطف بر «متقی» × رهایم کن از شر نفس شقی
  
«فرزند عزيزم: بحمدالله تعالي بچه هاي ما كه در جبهه عليه باطل مستقرند ايمانشان در حد اعلي است. اين عزيزان راهي را كه ديگران در مدت صد سال مي پيمودند اين راه دراز را يك شبه پيمودند... مصطفاي عزيزم: موقعيت خود را بدان و موقف خود را بشناس كه موقعيتي الهي داريد و موقف شما نزديكترين موقف هاست به خدا. براي من و مادرت [[دعا]] كن... فرزند دلبندم! ما افتخار مي كنيم شما در جبهه اسلام عليه كفر قرار داريد. نور ديده ام! در كتاب «[[مفاتيح الجنان]]» فصل هفتم آن اختصاص داده شده به چند دعاي بسيار خوب و در اين كتاب بعد از [[دعای توسل]] يك دعا ذكر شده كه اولش اين است: «يامن يكفي من كلّ شيء و لايكفي منه شيء...» اين دعاي مختصر را هميشه بخوان... شما از روز اول كه به دنيا آمديد نام [[كربلا]] روي شما بود. اين بود كه شما را در سن 4 يا 5 سالگي پذيرفتند و ما را به طفيل شما...<ref> شهيد مصطفي در پنج سالگي همراه پدر و مادر به [[كربلا]] و [[زيارت]] قبور ائمه مشرف شد.</ref> خوشا به حال شما كه خداوند تعالي شما را محبوب خود معرفي فرمود آنجا كه مي فرمايد: «انّ الله يحبّ الّذين يقاتلون في سبيله صفّاً كانّهم بنيانٌ مرصوص». اگر قرار باشد شما سربازان [[اسلام]] دوست خدا باشيد و خدا هم دوست شما، ديگر چه باك از دشمن بد كنش داريد... نام پرآوازه شما سربازان، با حروفي از نور بر تارك جهان و پيشاني تاريخ ثبت ضبط و جاودان خواهد ماند. شما با ظلمت ظلم و تيرگي ستم با مشعل [[قرآن]]، چراغ [[ايمان]] و مدد يزدان مبارزه مي كنيد... نور چشم عزيزم: اميدوارم هر لحظه محبت [[حق]] در دلت بيشتر گردد و چراغ عشق راهش در جانت روشن‌تر شود... من اگرچه در اين سن كهولت و پيري كه متجاوز از هفتاد سال دارم. نور از ديدگانم، نيرو از بدن، رمق از زانويم و توان از اعصابم آن چنان رفته كه حركت برايم مشكل و راه رفتن صعوبت دارد. در عين حال نمي دانم و نمي توانم كه خدا را چگونه شكر كنم و او را سپاس گزارم و زبانم عاجز است از آن كه بتوانم شكر يك نعمت از نعمت هاي او را ادا كنم...».
+
==فرازهایی از وصیت‌نامه و سفارشات اخلاقی==
  
در پاسخ به نامه هاي شهيد مجيد دلجو (25/11/1364 ه.ش) اين گونه مي نويسد: «مجيد عزيزم، مصطفي رفت، خدا شما از مصطفي بهترها را براي من و امت اسلام نگهدارد... مصطفي هنگامي كه عازم جبهه بود با همه وداع كرد، همه ما را نوازش كرد. مادر خود را امر به صبر نمود. با لب خندان به قربانگاه خود روان شد. مجيد دلجويم؛ تسلي خاطرم و تسكين قلب فكارم. وجود شما و سلامت شما، دلم به اين خوش است كه فرزندم آگاهانه و عاشقانه به جبهه رفت و جان داد. مجيد جان شما تنها متعلق به پدر و مادرتان نيستيد، بلكه متعلق به اسلام و همه مسلمانانيد؛ به همان معيار كه مصطفي را دوست داشتم ساير رزمندگان عزيز اسلام را دوست دارم. مجيد عزيزم! از هر چه بگذريم سخن دوست خوش‌تر است. من هرگاه به فكر فرومي‌روم و ديده را بر هم مي نهم و چشم دل باز مي كنم و نظري بر جهان و جهانيان مي افكنم و سود و زياد اقوام و ملل را بررسي مي كنم. اين نتيجه عايدم مي شود كه در اين بازار جهان و در بين اين سود و زيان ها كسي برنده است كه طرح دوستي با خدا ريخته و جان، قلب و فكر او به ياد [[حق]] آميخته است... به يادم آمد در اين مورد يك فراز كوچك از زمزمه هاي حضرت [[امام زين العابدين]] عليه السلام در [[دعای ابوحمزه ثمالی]] را براي شما يادآور شوم. اين فراز از [[دعا]] را حفظ كن و هميشه بخوان: «اللهم انّي اسئلك ان تملأ قلبي حبّاً لك و خشيةً منك و تصديقاً بكتابك...» ما بايد اين دعاهاي گرانقدر كه از ائمه طاهرين عليهم السلام به عنوان ميراث ارزشمند براي ما مانده فقط به ماه مبارك [[رمضان]] اختصاص ندهيم، بلكه در همه اوقات درس بندگي را از اين كلمات معجزه آسا فراگيريم و ببينيم [[امام سجاد]] عليه السلام با خدا چگونه سخن مي گويد... مجيد عزيز، نورچشمانم، دلجوي عزيزم! من در مقابل شما احساس شرمندگي مي كنم زيرا دو نامه از شما آمد. هنوز فرصت نكردم يك پاسخ بنويسم. ماه [[محرم]] حالم متعادل نبود، غم عزاي [[امام حسين]] عليه السلام غمي است كه همه نشاط ها در او نهفته و هزاران غنچه اميد در او شكفته تا حقيقت بينان و دقيق نگران و عميق نظران جمال حقيقت را در سيماي ايزدنماي حسين عليه السلام ببينند.  
+
بسم الله الرحمن الرحیم. «امروز سه شنبه ۲/۲/۶۵ برابر با ۱۲ [[شعبان]] ۱۴۰۶ است به عنوان وصیت‌نامه ترسیم شد: رضیت بالله ربّاً و بمحمدٍ علیه السلام نبیاً و بالاسلام دیناً.... و قال جلّ اسمه: «تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التقوی»؛ تا توانید ای عزیزان توشه از تقوا کنید. ای عزیزان من، اندکی به خود آیید در هیچ حالی خدا را فراموش نکنید، بندگی خدا را سرلوحه زندگی خود قرار دهید. انس با خدا را در دل خود جایگزین کنید... متوجه باشید خوشی های روزگار و ناخوشی آن شما را از یاد خدا غافل نکند. از حضور در مجلس علمای راستین و آگاه غفلت نفرمایید و لو هفته ای یک بار. از جلسه هایی که به منظور سرگرمی و خوشگذرانی تشکیل می شود و حدود الهی در آن رعایت نمی شود دوری گزینید. به [[نماز اول وقت]] اهمیت دهید و در صورت امکان [[نماز]] خود را با جماعت برگزار نمایید. از [[احسان]] به پدر و مادر در حال حیات و بعد از ممات آنها دریغ نفرمایید.
  
به نظر من هر كه مي خواهد آيين شجاعت و شهامت را بياموزد. هر كه مي خواهد درس جانبازي و شهادت را فراگيرد. هر كه مي خواهد اصول انقلاب عليه ستمگران را ياد بگيرد، هر كه مي خواهد رمز و راز نهضت عليه دشمنان [[دين]] را بفهمد و هر كه مي خواهد به مكارم اخلاقي ائمه دين پي ببرد، هر كه مي خواهد به مبادي ادبي راه يابد و بالأخره هر كه مي خواهد به جنبه فقهي مبارزه و پيكار آشنا شود، بايد تاريخ حسين عليه السلام و كربلا را ببيند...
+
هر روز یک مقدار از مال خود را که در امکان شما هست برای رضای خدا و برای سلامتی [[امام زمان]] عج الله تعالی فرجه الشریف، سلامتی نواب بر حق آن بزرگوار، سلامتی خودتان و شادی ارواح گذشتگان از خاندانتان به عنوان [[صدقه]] در راه خدا [[انفاق]] کنید. از کمک به محتاجان، پیران، از دست و پا افتاده، نیازمندان و خانواده شهدا به ویژه مفقودالاثرها خودداری نفرمایید. از [[امر به معروف و نهی از منکر]] با رعایت شرایط آن خودداری نفرمایید و شرائط آن را علماء و فقها و متکلمین ذکر فرموده‌اند: ارحام را فراموش نکنید. مخصوصاً آنان که به شما نزدیکترند چون پدر، مادر، خواهر، برادر، عمو، عمه، خاله، دایی و... هر روز یک مقدار از [[قرآن]] را تلاوت کنید و در آیات آن تدبر نمایید. هر روز پس از نمازهای فریضه [[دعا]] برای تعجیل در فرج بقیةالله روحی فداه را فراموش نفرمایید. در هر سالی اقلاً ده روز اقامه مجلس عزای خامس آل عبا علیهم السلام نمایید و از شرکت در مجالس عزای آن حضرت خودداری نفرمایید که ما هر چه داریم از برکت آن حضرت و مجالس عزای او داریم. با خواندن [[نماز شب]] بین خود و خدا ارتباط برقرار کنید نیروی انسان ضعیف و ناتوان است به ویژه هنگامی که در مقابل سیل حوادث و خیل مشکلات قرار گیرد در این گونه مواقع به وسیله نماز شب از خداوند تعالی استعانت جویید. «استعینوا بالصّبر والصّلوة... ربنا اغفرلی و لوالدی و للمؤمنین یقوم الحساب... والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته».
  
مجيد عزيزم! خلاصه به شما بگويم، آن دلها كه از [[معرفت]]، كسب نور و ضياء نمودند قبل از آن كه هر چيزي را ببييند اول خدا را مي بينند، بعد آن چيز را و چه نيكو گفته شيخ محمود شبستري:
+
==وفات و دفن==
  
دلي كو معرفت، نور و ضيا ديد × به هر چيزي كه ديد اول خدا ديد
+
سرانجام این آیت حق، آیینه [[اخلاص]] و [[اخلاق]]، عالم شهیدپرور، عاشق [[عبادت]] و منادی [[توحید]] بر اثر بیماری در ۸۷ سالگی و در تاریخ ۷/۱۰/۱۳۸۱ برابر با ۲۳ [[شوال]] ۱۴۲۳ ق. دعوت حق را اجابت کرد و به جوار ملکوتیان پیوست. مراسم [[تشییع جنازه|تشییع]] وی باشکوه فراوان برگزار شد. آیت الله [[لطف الله صافی گلپایگانی|لطف الله صافی گلپایگانی]] بر پیکر وی نماز گزارد و پس از آن در مقبره خانودادگی اش در قسمت جنوبی باغ بهشت [[قم]] واقع در مقابل گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد.<ref> منابع استفاده شده: دست نوشته‌های آیت الله متقی و مصاحبه حضوری با آیات و حجج اسلام آقایان حاج میرزا علی عراقچی، عبدالاحد رضوی تویسرکانی، حاج علی ثابتی همدانی، حاج علی نیری همدانی و حاج علی شریفی زابلی بوده است.</ref>
  
قلم من، بيان من، بنان من، ناتوان است از اين كه بتوانم شمه اي از فضليت شما عزيزان را به رشته تحرير درآورم. همان بهتر كه سخن خو را با اشعار «سروي» اين شاعر جوان و آزاده كوتاه كنم. من اين اشعار را براي شهيد مصطفي نوشتم خيلي خوشش آمد:
+
==پانویس==
 
+
<references />
ما ز كعبه رو سوي كرب و بلا خواهيم كرد × كربلا را كعبه اهل ولا خواهيم كرد
 
 
 
با فناي خويشتن اندر ره ابقاي دين × دَين خود را در ره يزدان ادا خواهيم كرد
 
 
 
اين اشعار چون مناسب حال رزمندگان عزيز ما بود، براي شما اهدا نمودم. والسلام.<ref> تاريخ نامه ها، 26/5/63، 30/1/64 و 17/7/64 و... بوده است.</ref>
 
 
 
'''فرازهايي از جواب نامه ها به حسين عرب'''<ref> حسين عرب برادر شهيد حسن عرب، هر دو از رزمندگان جبهه اسلام بودند. حسن در عمليات شلمچه به درجه [[شهادت]] نائل گرديد.</ref>
 
 
 
حسين عزيزم! از اين كه اين بنده سرافكنده را مورد لطف خود قرار داديد متشكرم. خوشا به حال شما زيرا طبق آيه 20 و 21 [[سوره توبه]] «الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئك هم الفائزون يبشرهم ربّهم برحمةٍ منه و رضوانٍ و جنّات لهم فيها نعيم مقيم» آيه سه مرحله را بيان مي كند كه دنبال آن بشارت به رحمت، رضوان و جنات داده شده و آن سه مرحله مقدماتي را شما پيموديد كه عبارتند از [[ايمان]]، هجرت و [[جهاد]]. خلاصه شما در اين مدت اندك مراحلي را پيموديد كه سابقاً ديگران با يك عمر جهاد با نفس نمي توانستند بپيمايند... حسين عزيزم! شما مقام والايي را موفق شديد به دست آوريد. رشته علايق را از غير خدا گسسته و به خدا پيوسته‌ايد... در پيكار ما با كفر جهاني هدف شهادت نيست. هدف پيروزي [[اسلام]] بر كفر است ما آرزو داريم شما پيروزمندانه به آغوش گرم دوستانت برگردي و اگر فيض شهادت را هم آرزومندي در آخر كار به شما مرحمت كند...
 
 
 
باري فرزند عزيزم، نامه دلنشين شما رسيد به دقت مطالعه كردم از لطف شما متشكرم. چيزي كه در اين نامه مرا متعجب ساخت اين بود كه شما در مقابل نامه من كه متضمن تحسين و تقدير از همت شما بود از همه بريديد و هجرت به سوي خدا نموديد و آيه 20 [[سوره توبه]] را كه در صدر نامه قرار دادم تا تحسين و تقديرم متكي بر آن آيه باشد... من مي خواستم عرض كنم كه اين درجات عاليه كه عزيزان ما پيموده اند بعضي از آن ها به مقام رضا كه آخرين مرحله است رسيدند و مي رسند... در خاتمه درود و سلام بر امام امت و امت شهيدپرور و به رزمندگان [[اسلام]] و شهداي راه [[حق]] و آزادي.<ref> تاريخ نامه ها 28/4/63 و 26/5/63 و... مي باشد.</ref>
 
 
 
در جواب نامه هاي فرهاد نيكتا اين فرازها آمده است: فرهاد عزيزم! نامه شما كه در تاريخ 21/11/64 نگاشته بوديد و اصل شد چون مرقومه شما به دستم رسيد مثل اين كه جان تازه در من دميد. خداوند شما عزيزان را - كه در آن منطقه هاي سردسير در دامنه آن كوه‌هاي سر به فلك كشيده پر از برف و سرما - حفظ كند و از مسلمين و اسلام جزاي خير به شما قرار دهد...
 
 
 
فرهاد جان! الان كه قلم به دست گرفته ام و پاسخ نامه شما را مي نويسم خدا مي داند كه در سوز و گدازم. من نمي خواهم در آن ديار غربت غمي به غم شما بيفزايم. من همواره بر آن سرم كه براي دوستانم كه در ديار غربت و نقطه‌هاي دوردست هستند چيزهايي بنويسم كه گرد غم و غبار اندوه را از دل بزدايم....
 
 
 
هنوز داغ علي فردپور در دلم باقي است. با اين همه داغ ها و فراق ها كه يكي از آن ها كافي است كه انسان را از پا درآورد. روز گذشته خبر شهادت احمد تاج بخش كه يكي از جوانان گرانمايه و با فضيلت مسجدمان بود به من رسيد و بعد تشييع پيكر پاك اين عزيز پيش آمد و به نظر من احمد آن چنان كه بود شناخته نشد و ناشناخته از اين جهان رفت و امروز كه يكشنبه 4/12/64 است با چشمي گريان و دلي پريشان اين نامه را مي نگارم؛ زيرا امروز قرار است اجساد پاك 32 شهيد كه از جمله آنان مجيد دلجو است را تشييع كنيم... در نامه مرقوم فرموديد كه رفقاي مسجد قدر موقعيت و اجتماعشان را بدانند زيرا اين اجتماعات روزي به پراكندگي و تفرق مي انجامد و جاويد نمي ماند.
 
 
 
بچه‌هاي مسجد همه سلام مي رسانند من در ماه [[محرم]] منزل آقاي شجاع فرد شما را ديدم گمان كردم چند روزي در قم هستيد و شما را مي بينم. ناگهان گفتند فرهاد رفت... رفتي ولي صداي دعاها و اذان هاي شما از در و ديوار مسجد به گوش جان مي رسد تو گويي صداي شهيد ابوالفضل بي تا هنوز بلند است. صداي مصطفي متقي، علي فردپور از ياد نمي رود. روحتان شاد اي محمد رنج كشان، علي مغازه اي، مصطفي فتاحي، احمد اسدي، علي متقي، حسين متقي و ديگر عزيزان...
 
 
 
فرهاد عزيزم! اين دنيا كارش جمع و تفريق است. يك روز من با شما آشنايي نداشتم همه با هم آشنا شديم بعد با هم انس گرفتيم بعد روزگار ما را از هم جدا كرد بناي دنيا همين است. خوشا به حال آنان كه با خدا انسي گرفتند زيرا آنان هيچ گاه از خدا جدا نيستند در خلوت و در جلوت مونسشان خداست و زبان حالشان با خدا است.
 
 
 
فرزند عزيزم! نامه شما كه سرشار از خلوص و محبت بود رسيد. آرامش به دلم بخشيد، نامه را گشودم با دقت خواندم از لطف شما متشكرم خوشا به حال شما كه كوشيده ايد تا كسوت جند الهي را پوشيده ايد و از شراب طَهور محبت حق نوشيده‌ايد. افسوس كه من در اين شرايط، در اين سن پيري ناتواني و نابينايي نمي توانم با شما همسفر و هم رفتار باشم... در اين گوشه بيت الحزن خود نشسته ام و با غم‌هاي پي در پي دست به گريبانم. آن همه داغ به ويژه داغ جوانان مسجد همچون مجيد دلجو، علي فردپور، حسين دلجو، عسكري و ديگر جوانان كه به منزله فرزندان من بودند و داغ فرزندانم و همسرم و اين اخير شهادت 298 نفر از برادران و خواهران و كودكان بي گناه به دست آمريكاي خونخوار و جنايتكار.<ref> سرنگوني هواپيماي مسافربري ايران توسط ناو آمريكايي در خليج فارس در تاريخ 12/4/1367.</ref> متصل از دست ساقي ايام جرعه غم مي نوشم و در عين حال راضي ام به رضاي خداوند تعالي.<ref> تاريخ نامه، 15/4/64 و 4/12/64.</ref>
 
 
 
'''فرازهايي از وصيت‌نامه و سفارشات اخلاقي'''
 
 
 
بسم الله الرحمن الرحيم. «امروز سه شنبه 2/2/65 برابر با 12 [[شعبان]] 1406 است به عنوان وصيت‌نامه ترسيم شد رضيت بالله ربّاً و بمحمدٍ عليه السلام نبياً و بالاسلام ديناً.... و قال جلّ اسمه: «تزوّدوا فانّ خير الزّاد التقوي»؛تا توانيد اي عزيزان توشه از تقوا كنيد. اي عزيزان من، اندكي به خود آييد در هيچ حالي خدا را فراموش نكنيد، بندگي خدا را سرلوحه زندگي خود قرار دهيد. انس با خدا را در دل خود جايگزين كنيد... متوجه باشيد خوشي هاي روزگار و ناخوشي آن شما را از ياد خدا غافل نكند. از حضور در مجلس علماي راستين و آگاه غفلت نفرماييد و لو هفته اي يك بار. از جلسه هايي كه به منظور سرگرمي و خوشگذراني تشكيل مي شود و حدود الهي در آن رعايت نمي شود دوري گزينيد به [[نماز اول وقت]] اهميت دهيد و در صورت امكان [[نماز]] خود را با جماعت برگزار نماييد. از [[احسان]] به پدر و مادر در حال حيات و بعد از ممات آنها دريغ نفرماييد.
 
 
 
هر روز يك مقدار از مال خود را كه در امكان شما هست براي رضاي خدا و براي سلامتي [[امام زمان]] 7، سلامتي نواب بر [[حق]] آن بزرگوار، سلامتي خودتان و شادي ارواح گذشتگان از خاندانتان به عنوان [[صدقه]] در راه خدا [[انفاق]] كنيد. از كمك به محتاجان، پيران، از دست و پا افتاده، نيازمندان و خانواده شهدا به ويژه مفقودالاثرها خودداري نفرماييد. از [[امر به معروف و نهي از منكر]] با رعايت شرايط آن خودداري نفرماييد و شرائط آن را علماء و فقها و متكلمين ذكر فرموده‌اند: ارحام را فراموش نكنيد. مخصوصاً آنان كه به شما نزديكترند چون پدر، مادر، خواهر، برادر، عمو، عمه، خاله، دايي و... هر روز يك مقدار از [[قرآن]] را تلاوت كنيد و در آيات آن تدبر نماييد. هر روز پس از نمازهاي فريضه [[دعا]] براي تعجيل در فرج بقيةالله روحي فداه را فراموش نفرماييد. در هر سالي اقلاً ده روز اقامه مجلس عزاي خامس آل عبا عليهم السلام نماييد و از شركت در مجالس عزاي آن حضرت خودداري نفرماييد كه ما هر چه داريم از بركت آن حضرت و مجالس عزاي او داريم. با خواندن [[نماز شب]] بين خود و خدا ارتباط برقرار كنيد نيروي انسان ضعيف و ناتوان است به ويژه هنگامي كه در مقابل سيل حوادث و خيل مشكلات قرار گيرد در اين گونه مواقع به وسيله نماز شب از خداوند تعالي استعانت جوييد. «استعينوا بالصّبر والصّلوة... ربنا اغفرلي و لوالديّ و للمؤمنين بود يقوم الحساب... والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته».
 
  
'''سفارشات'''
+
==منبع==
  
اي جوان سعادتمندي كه نور [[ايمان]] بر دلت تافته و بخت بيدارت تو را رهبري مي كند كه از سرچشمه آب زندگاني علم و دانش كام جان را سيراب و حيات ابد و زندگي سرمد را به دست آوري يعني از علوم [[قرآن]]، ميراث [[انبياء]] و [[ائمه اطهار]] عليهم السلام دل را سرشار سازي بايد ابراهيم وار از همه رو گرداني و آيه «انّي لااحبّ الافلين» را شعار خودسازي و نواي «انّي ذاهبٌ الي ربّي» را در دل مترنم سازي و گوش به اين و آن ندهي كه تو را منصرف مي نمايند و كار خود را آغاز كني تا خداوند توانا ياريت كند. دستت را بگيرد و به سر منزل مقصود رساند. هر جا كه انسان در آن جا متوسل شود آن جا مقدس است و من مجالس ابا عبدالله الحسين عليه السلام را شفاخانه مي دانم... اگر مصايب، بزرگ و مهم بود خداوند توجه مي كند و وقتي كسي به اضطرار رسيد دعايش مستجاب مي شود و به فرياد او مي رسند... در امر [[ازدواج]] به تدين و كفو بودن پسر و دختر توجه داشته باشيد، در امر تربيت هميشه تشويق نسبت به تنبيه قابل مقايسه نيست...
+
حبيب الله سلماني آراني، [[ستارگان حرم]]، جلد 20، صفحه 97-126
 
 
'''وفات و دفن'''
 
 
 
سرانجام اين آيت [[حق]]، آيينه [[اخلاص]] و [[اخلاق]]، عالم شهيدپرور، عاشق [[عبادت]] و منادي [[توحيد]] بر اثر بيماري در 87 سالگي و در تاريخ 7/10/1381 برابر با 23 [[شوال]] 1423 ق. دعوت حق را اجابت كرد و به جوار ملكوتيان پيوست. مراسم تشييع وي باشكوه فراوان برگزار شد. آيت الله لطف الله صافي گلپايگاني بر پيكر وي [[نماز]] گزارد و پس از آن در مقبره خانودادگي اش در قسمت جنوبي باغ [[بهشت]] قم واقع در مقابل گلزار شهداي علي بن جعفر عليه السلام به خاك سپرده شد.<ref> منابع استفاده شده: دست نوشته‌هاي آيت الله متقي و مصاحبه حضوري با آيات و حجج اسلام آقايان حاج ميرزا علي عراقچي، عبدالاحد رضوي تويسركاني، حاج علي ثابتي همداني، حاج علي نيري همداني و حاج علي شريفي زابلي بوده است.</ref>
 
 
 
==پانویس ==
 
<references />
 
===منبع===
 
  
حبيب الله سلماني آراني, ستارگان حرم، جلد 20، صفحه 97-126
+
[[رده:علمای معاصر|متقی همدانی،محمد]]
 +
[[رده:فقیهان]]
 +
[[رده:مجتهدین]]
 +
[[رده:مدفونین در باغ بهشت]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۱۱

آیت الله محمد متقی همدانی (1333 - 1423 ق) (1294 - 1381 ش) از جمله انسان های متقی روزگار که عاشق بندگی و اهل راز و نیازهای سحری بودند. وی با مردم بسیار خوش برخورد و در خانه بسیار مهربان بودند. ایشان از سوی آیةالله میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد و از آیةالله مرعشی نجفی اجازه اجتهاد و نقل روایت و امور حسبیه را به صورت مكتوب دریافت نمودند.

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
نام کامل محمدتقی همدانی
زادروز ۲۰ رجب سال ۱۳۳۳ هجری قمری
زادگاه همدان
وفات ۲۳ شوال ۱۴۲۳ هجری قمری
مدفن قم

Line.png

اساتید

آیت الله بروجردی، آیت الله اراکی، آیت الله محمدباقر آشتیانی، آیت الله محمدرضا تنکابنی




ولادت

آقا شیخ محمد متقی همدانی، عصر روز جمعه ۲۰ رجب سال ۱۳۳۳ ق. برابر با ۱۵ خرداد سال ۱۲۹۴ ش. در یکی از محله‌های شهر همدان متولد شد. پدرش از کاسبان معروف شهر و مادر او دختر یکی از تجار همدان و از زنان صالحه و مؤمنه بود. محمد در هشت سالگی مادرش را از دست داد و پس از آن، سال‌ها با دلی پر غم و اندوه همراه دو برادر بزرگش با نامادریشان زندگی کرد.

تحصیلات ابتدایی

با گذشت هشت بهار از زندگی محمد، پدرش او را به مکتب خانه محل فرستاد تا آموزش های لازم را فراگیرد. او در مدت چهار سال در مکتب خانه، خواندن قرآن، گلستان سعدی و خوشنویسی را آموخت. پس از سپری شدن این مقطع چهار ساله پدرش او را برای کسب و کار روانه بازار همدان نمود. این نوجوان تا حدود نوزده سالگی به عنوان شاگرد حجره در بازار اشتغال داشت. در این دوره شوق تحصیل علوم دینی در او به وجود آمد و روزبروز افزایش یافت تا آن که موفق شد با رضایت پدرش به این خواسته درونی خود جامه عمل بپوشاند.

آقای متقی در یادداشت هایش چنین می نگارد: «...حدود هیجده یا نوزده سال که از زندگی پرماجرا و سراسر محنتم گذشته بود خود را از کفالت پدر خارج نمودم و از او که به من اذن داد تا درس دینی بخوانم خیلی متشکر بودم... در این اندیشه بودم که دو روزه عمر را در چه راهی صرف کنم که زیان و پشیمانی به دنبالش نباشد ناگهان جرقه ای در فکرم پدید آمد که چه خوب است در میان این غوغاها، غریوها و این سروصداها، من رو به سوی خدا کنم که ناگه زبان دل به این آیه از قرآن گویا شد «قال انّی ذاهب الی ربّی سیهدین». یکباره دل به خدا بستم، از همگان گسستم، از آن محیط تاریک جستم...

...چند ماهی گذشت، روز و روز به عشق به علاقه ام نسبت به درس افزوده می شد تا این که یک روز صبح زود به حجره استادم آمدم چون کلید حجره با من بود در حجره را باز و آب و جارو و گردگیری کامل کردم؛ سپس روی یک قطعه کاغذ کوچک نوشتم: من رفتم، خدا، حافظ و نگهبان شما باد... البته قبل از این که از شغل خود استعفا کنم در حدود یک شبانه روز در اطراف این هجرت و این سفر دور و دراز می اندیشیدم آیا رسماً وارد تحصیل شوم؟ آیا از شغل و کار و کسبم کناره‌گیری کنم؟ و در این صورت معاش خود را از کجا بیاورم؟ و از طرف دیگر اسلام تجویز نفرموده که خود را تحمیل بر دیگران کنم و کلِّ بر دیگران باشم. در این فکر و تحیر و کشمکش بودم که ناگهان عقلم به کار افتاد و مثل آن که کسی با من سخن می گوید که چرا متحیری؟ چرا می ترسی؟ آن شیطان است که تو را از این راه رشد و صلاح می ترساند و بازمی‌دارد. فراموش کردی در قرآن مجید این آیه را که «الشّیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء...» این شیطان است که تو را از تحصیل بازمی‌دارد و از فقر می ترساند... تو که می خواهی هجرت به سوی خدا کنی مگر از خاطرت رفته که «و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغماً کثیراً وَسعةً...» مگر از یاد برده ای که «و من یتّق الله یجعل له مخرجاً و یرزقهُ من حیث لایحتسب...» و دیگر این که تو که می خواهی درس بخوانی و گوهر علم به دست آوری خود را حاضر کرده‌ای با نان خالی بسازی و این مقدار از مصرف بر فرض که محترمانه برای تو نرسد می توانی با روزی یک ساعت کار حاصل نمایی، به علاوه خداوند روزی هر کس را به یک مقدار معین مقدر فرموده...

پس از آن که سخنان عقلم به این جا منتهی شد آرامشی در خود احساس نمودم و فهمیدم که وظیفه درس خواندن است و امروز باید به کمک اسلام شتافت بدون آن که کسی هزینه روزانه مرا تضمین کند. به مدرسه آخوند ملا حسین رفتم که اخیراً آیت الله آخوند ملا علی آن مدرسه را از نو بنا نموده و یک حیاط هم که در جلو مدرسه قرار داشت به مدرسه واگذار شد و آن هم ضمیمه مدرسه شد... .

تحصیلات حوزوی

از دست نوشت های آقای متقی چنین استفاده می شود که او سطح حوزوی را در قم سپری نموده و پس از فوت شیخ عبدالکریم حائری در سال ۱۳۱۵ ش. به همدان بازگشته است. وی در این باره می نویسد:

«در سال ۱۳۱۲ ش. برابر با ۱۳۵۲ ق. عشق به تحصیل مرا به حوزه علمیه قم رهنمون کرد و با این که آن روزها من مبتدی بودم و معلم در وطنم بسیار بود ولی این نکته در نظرم روشن بود که برای یک جوان محصل و طلبه در وطن هزاران گرفتاری، آلودگی و سد راه وجود دارد که در غربت ندارد. وجود علایق و آمد و رفت دوستان و آشنایان و خویشان مانع بزرگی برای کسی است که بخواهد وارد این راه شود... در ابتدای تحصیل به قم آمدم تا از غوغای وطن در آن روزها رهایی یابم. در مدرسه رضویه حجره گرفتم و با فراغت بال مشغول کار شدم. مقدمات و ادبیات، حاشیه ملا عبدالله و معالم را نزد استادان آن روز حوزه آموختم. ناگهان خبر تأسف آور رحلت آیت الله و مرجع تقلید منحصر به فرد ایران حضرت آیت الله حائری به گوش مردم رسید... با انتشار این خبر کسی انتظار و امید نداشت که حوزه علمیه قم باقی بماند. بعد از این واقعه اکثر بزرگان و مدرسان به شهرهای خود رفتند و آن هایی که باقی ماندند از بیم دژخیمان رژیم ضددینی رضاخان در منازل خود بسر می بردند و چون هر سال اوایل تابستان حوزه تعطیل می شد آن سال هم پس از رحلت حاج شیخ و فرارسیدن فصل تابستان به همدان رفتم. مدت پنج سال در همدان - که آن روزها حوزه علمیه آن جا زیر نظر آیت الله آخود ملا علی همدانی (م: ۱۳۹۷ ق) اداره می شد - بسر بردم و دروس سطح را نزد علمای آن روز حوزه مثل آخوند ملا علی و آقا میرزا محمد ثابتی (م: ۱۳۶۵ق) و... خواندم تا آن که متفقین در سال ۱۳۲۰ ش. وارد ایران شدند و به همدان نیز آمدند. هنوز جنگ بین الملل دوم پایان نیافته بود که از همدان عازم تهران شدم. در تهران به مدرسه مروی - که آن زمان زیر نظر آیت الله آقا میرزا احمد آشتیانی (م: ۱۳۹۵ ق) اداره می شد - وارد شدم. حدود هشت سال در آن جا توقف نمودم و از مشایخ آن زمان آن جا: آقا شیخ محمدتقی آملی (م: ۱۳۹۱ق)؛ آقا میرزا محمدباقر آشتیانی (م: ۱۴۰۴ق)؛ آقا شیخ محمدرضا تنکابنی (م: ۱۳۸۵ق) و... استفاده نمودم.

...سال ۱۳۳۰ شمسی به حوزه علمیه قم که در آن روز زیر نظر آیت الله العظمی بروجردی (م:۱۳۸۰ ق) اداره می شد منتقل شدم و حدود ده سال در مجلس درس آن بزرگوار حاضر شدم. اکثر مباحث درس و تحقیقات آن قدوه اهل تحقیق را به رشته تحریر درآوردم. پس از رحلت آیت الله بروجردی از درس دیگر مراجع حوزه علمیه قم مثل آیت الله شیخ محمدعلی اراکی (م: ۱۴۱۵ ق) و آیت الله آقا شیخ عبدالنبی اراکی (م: ۱۳۸۷ ق) استفاده کردم و تا سال ۱۳۶۷ ش. در درس آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی (م: ۱۴۱۴ ق) شرکت نمودم».[۱]

اجازات

آیت الله متقی از سوی آیت الله میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد و از آیت الله نجفی مرعشی اجازه اجتهاد و نقل روایت و امور حسبیه را به صورت مکتوب دریافت نمود، و از آیات عظام و حضرات اعلام: اراکی، امام خمینی و سید محمدرضا گلپایگانی در امور حسبیه دارای اجازه شفاهی بود.

ازدواج و فرزندان

آقای متقی در سال ۱۳۳۰ ش. در ۳۶ سالگی با دختر محمدابراهیم کاظمی قزوینی که یکی از تاجران معروف و متدین تهران بود ازدواج کرد. قصه این ازدواج را از زبان خود آقای متقی و مصاحب و رفیق قدیمی اش جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج علی عراقچی می خوانیم. آقای متقی می گوید: «بیش از سی سال داشتم که از سوی برخی از دوستان به من پیشنهاد ازدواج می شد ولی چون پول نداشتم و چیزی هم نداشتم که ازدواج کنم و کاری هم نداشتم چون اصرار دوستان بود تصمیم گرفتم اگر موردی پیش آمد اقدام کنم. از سوی آیت الله سید احمد خوانساری (م: ۱۴۰۵ ق) کسی به من معرفی شد و مرا نیز آیت الله خوانساری به آن خانواده معرفی کرد. قبل از هر کاری پیش خود گفتم حال که چنین است: بهتر است از همسر آینده ام سؤالاتی بکنم تا بهتر او را بشناسم. چند سؤال طرح کردم و با واسطه برای او فرستادم. سئوال اولم این بود که آیا این ازدواج به اختیار خودتان است یا به پیشنهاد و امر پدر و مادرتان است؟ سئوال دوم این که در هفته چه روزهایی را دوست دارید؟ و سوم این که چه غذایی را دوست دارید؟ خانم در پاسخ سؤال اولم گفته بود: اختیار و انتخاب پدر و مادرم نظر من است و نظر من هم انتخاب و اختیار آنان است. در جواب سئوال دوم گفته بود: روزی که در آن روز بندگی خدا را انجام دهم و معصیت او را نکنم آن روز را دوست دارم و در پاسخ سؤال سوم گفت: غذایی را که از حلال به دست آمده باشد و لو ساده و کم باشد دوست دارم...».

آقای متقی می گوید: «از این پاسخ ها تعجب کردم و او را خیلی شایسته و بالاتر از آن چه فکر می کردم یافتم لذا حاضر به این وصلت شدم. آیت الله خوانساری مقدمات و مسائل ازدواج را فراهم کرد و ما ازدواج نمودیم و از روزی که ازدواج کردیم تا همسرم زنده بود از گُل خوش تر زندگی کردیم...».

آقای عراقچی می گوید: «آقای محمدابراهیم کاظمی قزوینی دخترش را به آقای متقی که انسانی شایسته بود تقدیم کرد و این ازداوج از عجایب بود. زیرا آقای متقی بر اثر فشارها و ناراحتی هایی که در دوران زندگی قبل از ازدواجش دیده بود خیلی به اصطلاح کم دست و پا و اصلاً در فکر ازدواج و تشکیل خانواده و این ها نبود چیزی هم نداشت. در مقابل آقای حاج ابراهیم و خانواده ایشان به دیانت و تقدس مشهور و معروف بودند...».

حاصل این ازدواج و ۳۴ سال زندگی ساده و باصفا ۶ فرزند؛ ۴ پسر و ۲ دختر بود. دو تن از پسران وی به نام‌های علی و حسین اند که پس از تحصیلات متوسطه به دانشگاه راه یافته و از دانشجویان مبارز و مخالف رژیم طاغوت بودند. آنان در تاریخ ۱۳/۱۰/۱۳۵۲ در کوه های شمیران تهران به طرز مشکوکی به وسیله ساواک جان باختند. در مراسم یادبودشان که در مسجد ارگ تهران برگزار گردید تظاهرات برپا شد و عده زیادی از دانشجویان دستگیر و زندانی شدند. پسر دیگرشان، مصطفی پس از دریافت دیپلم وارد سپاه پاسداران قم شد و با گذراندن آموزش های لازم به جبهه اعزام گردید. یک سال در جبهه ها فعالیت داشت تا این که در عملیات خیبر در شب ۱۲/۱۲/۱۳۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. چهارمین پسرشان حجة الاسلام والمسلمین حسن متقی ضمن تحصیلات حوزوی موفق به اخذ کارشناسی ارشد در رشته حقوق اسلامی گردید و هم اکنون به فعالیت های فرهنگی اشتغال دارد.

تدریس و تبلیغ

آقای متقی در سال هایی که در قم اشتغال به تحصیل داشت در درس های خصوصی برخی استادان همچون آیت الله سید حسن فرید اراکی (متوفای ۱۳۹۱ ق) حاضر شد تا مجال بیشتری برای پرسش و بحث داشته باشد. نیز در رابطه با مسائل عرفانی و معنوی با آیت الله شیخ عباس تهرانی (م: ۱۳۵۸ ق) که از شاگردان و تربیت یافتگان آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی (م: ۱۳۴۳ ق) بود ارتباط و مراوده داشت.[۲]

آیت الله متقی هیچگاه تدریس سنتی و رسمی حوزوی و نیز شاگردانی خاص نداشت بلکه به طور متفرقه برخی از طلاب، دروس سطح حوزوی را نزد او می خواندند. بیشتر وقت ها طلاب و فضلایی که با او ارتباط داشتند از فضایل اخلاقی و عرفان او بهره‌مند می شدند.

آقای متقی برای تبلیغ به مسافرت نمی رفت و به طور رسمی و سنتی هم اهل منبر و سخنرانی نبود. حدود ۳۴ سال (۱۳۴۷-۱۳۸۱ ش) به طور مداوم در مسجد فرهنگ قم[۳] اقامه نماز جماعت نمود و در بین نمازها پس از اتمام آن در فرصت‌های مناسب به بیان مواعظ کوتاه و پرمحتوای ائمه معصومین علیهم السلام و یا به گفتن مسئله ای از احکام شرعی می پرداخت. طرز ادا و بیان مواعظ مشفقانه او موجب جذب و گرایش فوق العاده اهالی و مسجدی ها به ویژه نوجوانان و جوانان محل و محل های همجوار مسجد شده بود.

او نیز در مقابل به نوجوانان و جوانان علاقه وافر، ارتباط نزدیک و خودمانی داشت. آیت الله متقی در جلسات شادی (عروسی و جشن های خانگی) و سوگواری (وفات و عزاداری به مناسبت وفیات و شهادات ائمه) اهالی محل، همشهریان و دوستانش شرکت می کرد و حضور او در این جلسات موجب افتخار و برکت برای صاحبان مجلس بود. توجه و عنایت او به مستمندانی که برای دریافت کمک به مسجد و منزلش مراجعه می کردند از وی چهره ای مردمی و دوست داشتنی ترسیم نموده بود. برخورد وی طوری بود که اگر کمک مختصر و یا کم بود مراجعه کننده با خوشحالی و انبساط خاطر بازمی گشت.[۴]

در دوران خفقان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مسجد وی از کانون های مخفی مبارزه با طاغوت بشمار می رفت و آیت الله متقی خود به عنوان یکی از یاران گمنام امام خمینی قدس سره فعالیت های تبلیغی و سیاسی می کرد.[۵] نیز پس از پیروزی انقلاب از پایگاه های مردمی حافظ انقلاب و امنیت شهر بود. در دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلی از سنگرهای جذب، آموزش و اعزام جوانان به جبهه‌ها بود و کمک‌های مردمی شایسته و قابل توجهی از این پایگاه جمع آوری و به مناطق جنگی ارسال می شد.

ویژگی ها

از میان صفات پسندیده و فضایل اخلاقی آیت الله متقی به چند فضیلت بارز ایشان که از زبان علما و فضلای هم ردیف و نزدیکان او شنیده شده و او را در بین اقران و امثال خود شاخص و ممتاز ساخته است اشاره می کنیم:

۱. عشق به عبادت:

آیت الله متقی عاشق بندگی و اهل راز و نیازهای سحری بود. وی این شوق و عشق را در جوانی یافته بود و آن را تا پایان عمر با شب زنده‌داری، ذکر و تفکر ادامه داد. او مصداق واقعی روایت «طوبی لمن عشق العبادةَ و عانقها» بود.[۶]

او جمله «الدّنیا ساعةً فاجعلها طاعةً» و «من کان لله کان الله له» را در توصیه‌هایش زیاد تکرار می کرد و محتوای آن را به دیگران گوشزد می نمود. ذکر «لاحول و لاقوة الاّ بالله»، تکیه کلامش بود و به خواندن ادعیه، زیارات به ویژه دعاهای وارده در شب جمعه مثل: «کمیل» و «فرج» و «الهی طموح الامال....» و «زیارت امین الله» توصیه می کرد. وی توسل‌های فراوانی به ائمه اطهار علیهم السلام داشت که دو نمونه از آن که به قلم وی نگاشته شده چنین است:

  • توسل به خامس آل عبا:

«حدود سال های (۱۳۱۳ ش، ۱۳۵۳ ق) که مبتدی بودم و کتاب جامع المقدمات را می خواندم به خاطر محیط سوء سلطنت رضاخانی از همدان گریختم و به قم آمدم. در مدرسه رضویه حجره‌ای گرفتم که با فراغت بال مشغول کار خود شوم... در چنین روزگاری من مشمول بالفعل بودم (باید در نظر داشت که آن روزها به مشمول و سرباز وظیفه «نظام اجباری» می گفتند) و یاد آن خاطرم را آزار می داد تا آن که روزی در ماه محرم به مجلس سوگواری خامس آل عبا علیهم السلام در منزل یکی از بزرگان حوزه علمیه که از آقایان تهران (آیت الله عبدالله چهلستونی) بود شرکت کردم.

در آن مجلس باشکوه آقای تهرانی تشریف بردند منبر و در عرشه منبر پس از سخنان موعظه آمیز ادامه سخنان خود را طبق معمول، با روضه و مصیبتی از مصائب جانسوز حضرت ابا عبدالله علیه السلام خاتمه داد. آن مصیبت جانسوز، انقلابی در من به وجود آورد. در حالی که منقلب بودم به یاد «نظام اجباری» و رفتن به سربازی افتادم. فوراً قلب خود را متوجه آن حضرت نموده با آن حال منقلب با زبان دل عرض کردم یا ابا عبدالله، ای حسین عزیز! من شنیده‌ام که هرگاه صیادها در میان عرب بخواهند حیوانی را صید کنند و آن حیوان پناه ببرد به خیمه یا خانه‌ای، صاحب آن خیمه یا خانه از آن صید دفاع می کند تا آن صید از آن پناه بیرون رود. اکنون من در زیر این خیمه که منسوب به تو است و این خیمه که مثل حرم و زیر بقعه تو است قرار دارم و دست توسل و تضرع به دامن مطهرت زده ام. آیا ممکن است مثل مرا تسلیم دشمن فرمایید!؟ هرگز!

در همان لحظه به من یک نحوه آرامشی دست داد که قابل توصیف نیست. کاَنّ هاتفی به گوش دلم می گفت: «قد نجوت من القوم الظالمین» همان کلمه آرام بخشی که حضرت شعیب علیه السلام به حضرت موسی علیه السلام گفت: آن مجلس به پایان رسید؛ به حجره‌ام مراجعه نمودم آن روز کسی از همدان آمد و اظهار داشت که: در همدان شایع شده که دفتر نظام وظیفه آتش گرفته، با شنیدن این شایعه دچار افکار گوناگون شدم. آیا این شایعه راست است؟ همچنان دچار این افکار بودم تا پس از چند روز چند نفری از همدان به قم آمدند. من با شتاب به دیدن آنان رفتم و بی صبرانه از آتش سوزی پرسش کردم. آن ها در پاسخ من با خونسردی گفتند: چیز مهمی نبود، یک مقدار از دفتر نظام وظیفه همدان که فقط متعلق به متولدین سال ۱۲۹۴ شمسی است آتش گرفته؛ اتفاقاً من هم جزء متولدین همان سال بودم. دلم اندکی آرام گرفت ولی منتظر بودم که اول خرداد آیا ما را احضار می کنند یا نه؟ منتظر شدم اول خرداد خبری نشده، نیمه خرداد هم خبری نشد و آخر خرداد هم خبری نشد تا رژیم رضاخان سقوط کرد. بعداً متوجه شدم آن تیر دعا به هدف رسیده و توسل نتیجه داده است.[۷]

  • توسل به حضرت مهدی علیه السلام:

آیت الله متقی داستان یکی از توسل‌های خود به حضرت امام مهدی علیه السلام را چنین می آورد: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین حجج الله علی عباده و امناء الله فی بلاده و مظاهر قدرته و لعنة الله علی اعدائهم و ظالمیهم و منکری فضائلهم و مناقبهم الی قیام یوم الدین آمین رب العالمین». مناسب دیدم توسلی را که به حضرت بقیة الله حجةبن الحسن العسکری ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدم الفداء نمودم و توجهی که آن حضرت فرمودند را ذکر نمایم. روز دوشنبه هیجدم ماه صفر ۱۳۹۷ (مطابق با ۱۵/۱۱/۱۳۵۵ ش) امر مهمی پیش آمد که سخت من و ده‌ها نفر دیگر را نگران نمود. یعنی همسر اینجانب محمد متقی همدانی در اثر غم، اندوه، نگرانی، گریه و زاری که از داغ دو جوان معصوم خود که دو سال قبل در یک لحظه در کوههای شمیران مظلومانه جان سپردند در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند البته طبق دستور دکتر مشغول معالجه و مداوا شدیم که نتیجه ای به دست نیامد. تا شب جمعه بیست و دوم ماه صفر یعنی چهار روز پس از حادثه سکته (۱۹/۱۱/۱۳۵۵)، شب جمعه ساعت یازده رفتم در غرفه خود استراحت کنم متوجه شدم شب جمعه است، شب دعا و نیایش است، شب توسل و تضرع است. به نظرم آمد که به خاطر استجابت دعا، قدری قرآن بخوانم و بعد از آن مختصری از دعاهای شب جمعه را خواندم. حالم منقلب و دلم شکسته و اشک از دیدگانم جاری شد، خواستم به حضرت بقیة الله متوسل شوم، خود را شایسته این که از آن حضرت استمداد کنم ندانستم.

روی دل را به خدا نمودم با زبان دل عرض کردم: ای خدای مهربان تو مقلب القلوبی، قلب مقدس امام زمان علیه السلام را متوجه این گرفتاران بفرما و آن بزرگوار را مأذون فرما به داد ما برسد. البته ناگفته نماند من تنها نبودم که دعا کردم بلکه خود آن مریضه با آن دل شکسته دعا می کرد و عبد صالح برادرش حاجی جواد آقا در همین شب در مشهد مقدس آن شب را در حرم احیا می دارد و برای خواهر دعا می کند. خلاصه گمان نرود که می خواهم با این سطور وجهه ای برای خودم درست کنم، نستجیر بالله. برگردیم به مطلب، پس از آن که گفتگوی خود را با خداوند تبارک و تعالی نمودم با دلی پر از اندوه و چشمی گریان خوابیدم.

آن شب ها چون اوائل دی ماه بود شب ها بلند بود؛ در حدود پنج و نیم بعد از نیمه شب اذان صبح و طلوع فجر بود، ساعت چهار بعد از نیمه شب طبق معمول هر شب بیدار شدم، ناگهان شنیدم از اتاقی که مریضه در آن اتاق بود صدای همهمه می آید و صدا قدری بیشتر شد و بعد ساکت شدند. ساعت پنج و نیم بعد از نیمه شب که اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پایین، ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولاً در این موقع در خواب بود بسیار مبتهج و مسرور در صحن حیاط قدم می زند تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده. گفتم: چه خبر است؟ گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند. گفتم: که شفا داد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد. (چون به خاطر مراقبت از مریضه دخترش و برادرش آقای حاجی مهدی کاظمی و خواهرزاده اش مهندس غفاری که این دو نفر اخیر از تهران بودند تا صبح جمعه مریضه را به تهران ببرند برای معالجه. این سه نفر در اتاق مریضه بودند) که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که برخیزید آقا را بدرقه کنید. آقا را بدرقه کنید. مریضه می بیند تا این ها بجنبند آقا رفته، خودش که چهار روز بود نمی توانست حرکت کند از جا پرید و با شتاب به طرف حیاط رفت. دخترش زهرا خانم می گوید: چون مادر را چنین دیدم دنبال مادرم رفتم تا از اتاق خارج شدم. مادرم به نزدیک درب حیاط رسید، خود را رساندم به او گفتم: مادرجان کجا می روید؟ گفت: من هر چه با صدای بلند شما را بیدار کردم که این آقا را بدرقه کنید شما تکان نخوردید خودم دنبال آقا رفتم. بعد مادر به حال خود می آید که فلج و زمین گیر بودم سؤال می کند: دخترم! من خودم تا این جا آمدم؟ زهرا می گوید: مادر جان خودت آمدی. می پرسد: مادرجان آقا که بود که همه ما را با صدای بلند بیدار کردی که آقا را بدرقه کنید؟ می گوید: آقای بزرگواری، سیدی، در زی اهل علم، نه جوان بود نه پیر، آمد به بالین من گفت: برخیز. گفتم: نمی توانم برخیزم. گفت (با لحنی تندتر) برخیز خدا تو را شفا داد. من از مهابت آن بزرگوار برخاستم. گفت: تو شفا یافتی دواها را نخور گریه هم مکن! چون خواست از اتاق بیرون رود من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید شما دیر جنبیدید من خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم. بحمدالله تعالی.

حال مریضه فوراً بهبود یافت و چشم راستش که در اثر گریه غبار آورده بود برطرف شد پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه‌ام برای من غذا بیاورید یک لیوان شیر که در منزل موجود بود به او دادند با کمال میل تناول کرد رنگ و رویش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که فرمود: گریه مکن درخت غم که به جانش ریشه کرده بود از ریشه کنده شد.

ناگفته نماند که در ایام فاطمیه همان سال در منزل مجلسی به عنوان شکرانه این نعمت عظمی منعقد کردیم. جناب آقای دکتر دانشور که یکی از دکترهای معالج این بانو بود و در این مجلس شرکت داشت اظهار داشت آن مرض سکته که من دیدم از راه عادی قابل معالجه نبود. مگر آن که از راه خرق عادت و اعجاز شفا یابد. و ایضاً ناگفته نماند که بانو در حدود چهار پنج سال مبتلا به درد روماتیسم بود. دکتر رفتیم، آزمایش های متعدد از ما خواستند بالأخره نتیجه نگرفتیم، تا این که مورد توجه قرار گرفت و سکته او را شفا دادند پس تقریباً از یک ماه ناگهان متوجه شدیم آن روماتیسم مزمن هم برطرف شده است.

دیگر مطلبی که باید اضافه کنم این است همه می دانند زندگی مشکلات فراوان دارد. در این مشکلات من و هر مسلمان عقیده‌مند اگر توانست مشکلات خود را حل می کند و اگر نتوانست به خداوند تبارک و تعالی ملتجی می شود. به قول حافظ شیرازی (حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم) من هم مثل همه مردم این چنین بودم یعنی گرفتاری ها را با خداوند در میان می گذاشتم و این دفعه دختر کوچک ده ساله ام از یک ماه قبل از حادثه سکته از من خواست تا من قصه کسانی که مشرف به ملاقات حضرت امام مهدی علیه السلام شدند برایش بخوانم من هم از کتاب «النجم الثاقب» حاجی نوری که در دسترس بود چند قصه انتخاب نمودم و برای او خواندم. این قصه‌ها در خاطرم بود تا این گرفتاری سکته پش آمد. با خود اندیشیدم که من هم مثل صدها نفر دیگر به منجی عالم امکان امام زمان علیه السلام متوسل شوم و شدم چنان چه تفصیلاً گذشت.[۸]

۲. حسن خلق:

آیت الله متقی اخلاق نیکویی داشت و برخورد وی بسیار متین بود. این رفتار خوش در خانه و خانواده با همسر، فرزندان و بستگان در محل با همسایگان در مسجد با نمازگزاران در جلسه‌ها و مصاحبت‌ها با دوستان و همشهریان زبانزد بود. این صفت و سبب مجذوب شدن ناآشنایان و اغیار به وی شده بود. وی در مجالس دوستان و معاشرت ها و ملاقات‌هایی که داشت مطالب پخته، قصه و پندهای حکیمانه و آموزنده می گفت و در نقل مطالب تاریخی، مواعظ اخلاقی، داستان ها و لطایف آن چنان با شیرینی و حلاوت بیان می کرد که بر جان و دل شنونده می نشست.

وی در جلسات طلبگی و مهمانی هایی که با علما و فضلای همشهری و آشنایان داشت سکوت جلسه را می شکست و به تناسب مجلس آیه‌ای از قرآن، روایتی از اهل بیت و یا مسئله ای از احکام شرعی را مطرح می کرد. او تأکید داشت که موضوع طرح شده، برای همه قابل استفاده باشد و فرصت پیش آمده بیهوده تلف نشود.

حجة الاسلام میرزا علی عراقچی می گوید: «در جلسات طلبگی که معمولاً عصرها در فیضیه و ایوان جلوی حجره امام تشکیل می شد رئیس جلسه ایشان بود و سایر دوستان همدانی حضور داشتند. ایشان با طرح مسائل مختلف یا عنوان کردن بحثی علمی یا فرعی از فقه به نقل قول از علمای بزرگ درگذشته یا معاصر می پرداخت و به ریزه کاری‌ها و دقت هایی که پیرامون مسئله بود توجه می کرد و در ضمن با گفتن لطایفی همه را به وجد و شادی می‌آورد».

۳. قناعت و مناعت طبع:

آقای متقی وقتی تشکیل خانواده داد در قم ساکن شد. هزینه زندگی ایشان توسط حاج آقا جواد کاظمی که برادر خانم وی از تجار معروف تهران بود به وسیله حاج آقای امجدی پرداخت می شد. حاج آقای امجدی نقل می کرد: «آقای متقی هنگام مراجعه به قدر نیاز و در حد قناعت مقداری از مبلغ حواله شده را دریافت می نمود، با آن که هیچ محدودیتی در کار نبود و واقعاً مبلغ دریافتی برای تأمین هزینه‌های ایشان ناچیز بود؛ اما به خاطر قناعت و زهدی که در آقای متقی بود بیش از احتیاج، وجه دریافت نمی کرد.

وی بیش از سی سال در مسجد محله فرهنگ اقامه نماز جماعت نمود و در این مدت از احدی هدیه و یا وجهی دریافت نکرد. او حتی برای پرداخت هزینه‌های جاری مسجد و فقیرانی که به آن جا مراجعه می کردند قبل از دیگران کمک می کرد.[۹]

۴. صبر و استقامت:

از ویژگی های دیگر آقای متقی صبر و استقامت بسیار در تمامی مراحل زندگی بود. وی عقیده داشت برخی بلاها و آزمون ها از الطاف مخفی الهی است که به برکت صبر و پایداری هاست که خداوند به انسان چیزهایی عطا می کند. هنگامی که دو فرزندش علی و حسین قبل از انقلاب به طرز مشکوکی (از سوی عوامل رژیم طاغوت) جان باختند کوچکترین جمله و کلمه ای که حکایت از نارضایتی و شکوه از خدا داشته باشد از او دیده و شنیده نشد. او بعد از شهادت سومین فرزندش، مصطفی نیز چنین بود. وی می گفت: «هرگاه به یاد فرزندانم می افتادم و احساس ناراحتی می کردم از قرآن و آیه «واستعینوا بالصبر والصلوة» کمک می گرفتم.» در جلسه ای که پس از رسیدن خبر شهادت مصطفی در منزلشان تشکیل شد، آثار غم در چهره همه بستگان، دوستان و همسایگان آشکار بود. آقای متقی در این جلسه گفت: «من خود از خدا خواسته‌ام که مرگ مقدر پسرانم، شهادت در راه او باشد زیرا در قیامت بالاترین و والاترین مقام برای شهیدان است.[۱۰]

۵. کمک به نیازمندان:

آقای متقی تلاش فراوانی برای رفع گرفتاری و تأمین نیاز مستمندان می نمود. منزل و مسجد ایشان بیشتر محل مراجعه این گونه افراد و نیز جوانانی بود که برای ازدواج به کمک احتیاج داشتند. ایشان بدون چشم داشت و منت هدایا و کمک هایی را که افراد خیر و نیکوکار همدانی و غیر آنان در اختیارش قرار می دادند به مراجعه کنندگان نیازمند می رساند و از آنان دلجویی می کرد.

آثار و دست نوشت‌ها

از آیت الله متقی دست نوشت های فراوانی در موضوعات گوناگون مانند: تقریرات درس و... باقی مانده است. برخی از این نوشته ها گلچینی از روایات، احادیث اهل بیت علیهم السلام و ادعیه وارده است که وی در ضمن مطالعه یادداشت و با توضیحاتی که پیرامون آن داده، گردآورده است. بعضی یادداشت ها اشعار نغز و نیکوی شاعران بزرگ گذشته و معاصر است که مورد پسند وی قرار گرفته و پاره ای از نوشته ها نیز پاسخ به نامه‌های ارسالی از سوی جوانان و رزمندگان اعزامی از محل و مسجد ایشان از مناطق عملیاتی و غیر آن است. این جوانان از روی علاقه شدیدی که به ایشان داشتند و او را مرشد و راهنمای معنوی خود می دانستند، با وی نامه نگاری می کردند. از میان جوابیه ها به فرازهایی از پاسخ آیت الله متقی به فرزند شهیدش مصطفی اشاره می کنیم:

«فرزند عزیزم: بحمدالله تعالی بچه های ما که در جبهه علیه باطل مستقرند ایمانشان در حد اعلی است. این عزیزان راهی را که دیگران در مدت صد سال می پیمودند این راه دراز را یک شبه پیمودند... مصطفای عزیزم: موقعیت خود را بدان و موقف خود را بشناس که موقعیتی الهی دارید و موقف شما نزدیکترین موقف هاست به خدا. برای من و مادرت دعا کن... فرزند دلبندم! ما افتخار می کنیم شما در جبهه اسلام علیه کفر قرار دارید. نور دیده ام! در کتاب «مفاتیح الجنان» فصل هفتم آن اختصاص داده شده به چند دعای بسیار خوب و در این کتاب بعد از دعای توسل یک دعا ذکر شده که اولش این است: «یامن یکفی من کلّ شیء و لایکفی منه شیء...» این دعای مختصر را همیشه بخوان... شما از روز اول که به دنیا آمدید نام کربلا روی شما بود. این بود که شما را در سن ۴ یا ۵ سالگی پذیرفتند و ما را به طفیل شما...[۱۱] خوشا به حال شما که خداوند تعالی شما را محبوب خود معرفی فرمود آنجا که می فرماید: «انّ الله یحبّ الّذین یقاتلون فی سبیله صفّاً کانّهم بنیانٌ مرصوص». اگر قرار باشد شما سربازان اسلام دوست خدا باشید و خدا هم دوست شما، دیگر چه باک از دشمن بد کنش دارید... نام پرآوازه شما سربازان، با حروفی از نور بر تارک جهان و پیشانی تاریخ ثبت ضبط و جاودان خواهد ماند. شما با ظلمت ظلم و تیرگی ستم با مشعل قرآن، چراغ ایمان و مدد یزدان مبارزه می کنید... نور چشم عزیزم: امیدوارم هر لحظه محبت حق در دلت بیشتر گردد و چراغ عشق راهش در جانت روشن‌تر شود... من اگرچه در این سن کهولت و پیری که متجاوز از هفتاد سال دارم. نور از دیدگانم، نیرو از بدن، رمق از زانویم و توان از اعصابم آن چنان رفته که حرکت برایم مشکل و راه رفتن صعوبت دارد. در عین حال نمی دانم و نمی توانم که خدا را چگونه شکر کنم و او را سپاس گزارم و زبانم عاجز است از آن که بتوانم شکر یک نعمت از نعمت های او را ادا کنم...».

آقای متقی علاوه بر ویژگی های نیک اخلاقی از ذوق هنری نیز برخوردار بود. او خطی زیبا داشت. قلمش روان و شیوا بود که در یادداشت ها و خاطرات و نامه نگاری های ایشان موجود است. نیز طبع روان و ذوق سرشارش به او این امکان را داده بود تا اشعار نغز، نیکو و حکمت آمیز شاعران بزرگ را به خاطر بسپارد. وی در مناسبت های مختلف این اشعار را می خواند و یا می نوشت و خودش هر از چندگاه و یا به مناسبتی شعر می سرود. ابیات زیر سروده و وصف حال شخصی اوست:

مرا عمر بگذشت ز هفتاد و پنج × ز دوران ندیدم به جز درد و رنج

هزاران جفا دیدم از روزگار × که نتوان دهم شرح یک از هزار

اگر چه بلا شد مرا بی شمار × کنم روز و شب شکر پروردگار

من از لطف او غرق در نعمتم × ز هر سو گشاید در از رحمتم

بود نعمتش بر همه بی شمار × که نتوان شمردن یکی از هزار

خدایا تو آگاهی از سر حال × چه حاجت کنم با تو قیل و مقال

خرد عاجز از فهم تدبیر تست × جهان زیر زنجیر تقدیر تست

دهی نعمتی را بصورت بلا × بلایی فرستی به ظاهر غنی

به ظاهر دهی درد و رنج و عنا × به باطن بود خیر و گنج و عطا

دهی ناخوشی در لباس خوشی × خوشی می دهی در نهان ناخوشی

خدایا گناهم بود بی شمار × مکن شرمسارم بروز شمار

اگر کرده ام کار نیکی ز تست × که از من نیاید کار درست

اگرچه گنه کار و شرمنده‌ام × ولیکن ترا کمترین بنده‌ام

ز چنگال نفسم رهایی بده × ببر تیرگی روشنایی بده

ترحّم کن از لطف بر «متقی» × رهایم کن از شر نفس شقی

فرازهایی از وصیت‌نامه و سفارشات اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحیم. «امروز سه شنبه ۲/۲/۶۵ برابر با ۱۲ شعبان ۱۴۰۶ است به عنوان وصیت‌نامه ترسیم شد: رضیت بالله ربّاً و بمحمدٍ علیه السلام نبیاً و بالاسلام دیناً.... و قال جلّ اسمه: «تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التقوی»؛ تا توانید ای عزیزان توشه از تقوا کنید. ای عزیزان من، اندکی به خود آیید در هیچ حالی خدا را فراموش نکنید، بندگی خدا را سرلوحه زندگی خود قرار دهید. انس با خدا را در دل خود جایگزین کنید... متوجه باشید خوشی های روزگار و ناخوشی آن شما را از یاد خدا غافل نکند. از حضور در مجلس علمای راستین و آگاه غفلت نفرمایید و لو هفته ای یک بار. از جلسه هایی که به منظور سرگرمی و خوشگذرانی تشکیل می شود و حدود الهی در آن رعایت نمی شود دوری گزینید. به نماز اول وقت اهمیت دهید و در صورت امکان نماز خود را با جماعت برگزار نمایید. از احسان به پدر و مادر در حال حیات و بعد از ممات آنها دریغ نفرمایید.

هر روز یک مقدار از مال خود را که در امکان شما هست برای رضای خدا و برای سلامتی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، سلامتی نواب بر حق آن بزرگوار، سلامتی خودتان و شادی ارواح گذشتگان از خاندانتان به عنوان صدقه در راه خدا انفاق کنید. از کمک به محتاجان، پیران، از دست و پا افتاده، نیازمندان و خانواده شهدا به ویژه مفقودالاثرها خودداری نفرمایید. از امر به معروف و نهی از منکر با رعایت شرایط آن خودداری نفرمایید و شرائط آن را علماء و فقها و متکلمین ذکر فرموده‌اند: ارحام را فراموش نکنید. مخصوصاً آنان که به شما نزدیکترند چون پدر، مادر، خواهر، برادر، عمو، عمه، خاله، دایی و... هر روز یک مقدار از قرآن را تلاوت کنید و در آیات آن تدبر نمایید. هر روز پس از نمازهای فریضه دعا برای تعجیل در فرج بقیةالله روحی فداه را فراموش نفرمایید. در هر سالی اقلاً ده روز اقامه مجلس عزای خامس آل عبا علیهم السلام نمایید و از شرکت در مجالس عزای آن حضرت خودداری نفرمایید که ما هر چه داریم از برکت آن حضرت و مجالس عزای او داریم. با خواندن نماز شب بین خود و خدا ارتباط برقرار کنید نیروی انسان ضعیف و ناتوان است به ویژه هنگامی که در مقابل سیل حوادث و خیل مشکلات قرار گیرد در این گونه مواقع به وسیله نماز شب از خداوند تعالی استعانت جویید. «استعینوا بالصّبر والصّلوة... ربنا اغفرلی و لوالدی و للمؤمنین یقوم الحساب... والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته».

وفات و دفن

سرانجام این آیت حق، آیینه اخلاص و اخلاق، عالم شهیدپرور، عاشق عبادت و منادی توحید بر اثر بیماری در ۸۷ سالگی و در تاریخ ۷/۱۰/۱۳۸۱ برابر با ۲۳ شوال ۱۴۲۳ ق. دعوت حق را اجابت کرد و به جوار ملکوتیان پیوست. مراسم تشییع وی باشکوه فراوان برگزار شد. آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی بر پیکر وی نماز گزارد و پس از آن در مقبره خانودادگی اش در قسمت جنوبی باغ بهشت قم واقع در مقابل گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد.[۱۲]

پانویس

  1. دست نوشته‌های آیت الله متقی.
  2. حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج میرزا علی عراقچی.
  3. آیت الله متقی از آغاز تأسیس و تکمیل تا سال های آخر عمرش در این مسجد حضور داشت.
  4. حجة الاسلام حاج شیخ علی شریفی سیستانی و محمد شجاع فرد.
  5. مجموعه اسناد انقلاب اسلامی، ج ۳، ص ۱۵۵.
  6. خوشا به حال کسی که به عبادت عشق ورزیده و هم آغوش آن باشد.
  7. از دست نوشته های آیت الله متقی.
  8. با پخش خبر این واقعه در سطح شهر قم، عده زیادی به دیدن خانم آمدند؛ حتی مراجع تقلید وقت آیات عظام: گلپایگانی، نجفی مرعشی، شریعتمداری، مرتضی حائری، خانواده و فرزند بزرگ آیت الله شیخ محمدعلی اراکی هم با خانم ملاقات کردند و هدایایی به او دادند. آیت الله اراکی جریان بهبودی این خانم و عنایت حضرت ولی عصر علیه السلام را در خطبه نماز جمعه که قبل از انقلاب در مسجد امام حسن عسکری علیه السلام اقامه می شد، بیان کرد.
  9. ناقل آقای حاج محمد شجاع فرد.
  10. حجةالاسلام والمسلمین آقا عبدالاحد رضوی تویسرکانی.
  11. شهید مصطفی در پنج سالگی همراه پدر و مادر به کربلا و زیارت قبور ائمه مشرف شد.
  12. منابع استفاده شده: دست نوشته‌های آیت الله متقی و مصاحبه حضوری با آیات و حجج اسلام آقایان حاج میرزا علی عراقچی، عبدالاحد رضوی تویسرکانی، حاج علی ثابتی همدانی، حاج علی نیری همدانی و حاج علی شریفی زابلی بوده است.

منبع

حبيب الله سلماني آراني، ستارگان حرم، جلد 20، صفحه 97-126