هجرت مسلمانان به حبشه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
(۴۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
+
{{خوب}}
 +
در سالهای نخست [[مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آله|بعثت]]، با افزایش فشار مشركان [[مكه|مکه]] به افرادى كه مسلمان شده بودند، عده‌ای از مسلمانان به پیشنهاد [[پیامبر اسلام]] (صلی الله علیه وآله) به [[حبشه]] رفتند تا در سايه حمايت نجاشی که از نظر پیامبر پادشاه عادلی بود، قرار گیرند. مورخین عموما از این حرکت به عنوان [[هجرت]] یاد کرده‌اند و این از آن روست که [[قرآن کریم]]، از آن واقعه به عنوان «هجرت» یاد کرده است: {{متن قرآن|«وَ الَّذِينَ هَاجَرُواْ فىِ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فىِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الاَْخِرَةِ أَكْبرَُ  لَوْ كاَنُواْ يَعْلَمُون»}} ([[سوره نحل]]، 41) و بعدها پیامبر اکرم نیز آن را هجرت نامید.<ref> سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 343-344 </ref>
  
 +
==تاریخ مهاجرت به حبشه==
 +
این مسأله تا حدودی مربوط به این نکته است که [[مهاجرین]] چندبار هجرت کرده و هربار در چه زمانی بوده است. عموم مورخین معتقدند که هجرت به [[حبشه]] دوبار صورت گرفته و بار نخست آن در [[ماه رجب|رجب]] سال پنجم [[بعثت]] بوده است. و تعداد آنها دوازده تا هفده نفر زن و مرد بوده است. برخی از این افراد عبارت اند از:<ref> سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 346</ref>
  
'''کلیدواژه: عمارة بن وليد، ابوحذيفه، ابوسبرة بن ابي رهم، ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومي، بني اسد بن عبدالعزي، بني حارث، بني زهره، بني عامر، بني عبدالدار، بني عبدالشمس، بني عدي، بني مخزوم، جعفر بن ابي طالب، جعفر بن ابيطالب، جنگ خيبر، حبشه، حضرت عيسي، درياي سرخ، زبير بن عوام، سال هفتم هجرت، سوره مريم، صهيب بن وهب بن ربيعه، عامر بن ربيعه، عبدالرحمان بن عوف، عبدالله بن ابي ربيعه، عثمان بن عفان، عثمان بن مظعون، عمرو بن عاص، فتح خيبر، مدينه، مصعب بن عمير، مهاجرت به حبشه، نجاشي، نسبت به مهاجرين'''
+
#[[ابوحذیفة بن عتبه]] و همسرش «سهله» دختر [[سهیل بن عمرو]] از قبيله [[بنی عامر]]. پسر او محمد بن ابى حذيفه در حبشه متولد گرديد.
 +
#[[زبیر بن عوام|زبير بن عوام]]، که از جانب پدر برادرزاده [[خدیجه کبری|حضرت خديجه]] از قبيله بني اسد، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از [[بنی هاشم|بنى هاشم]] بود. زيرا مادر وى [[صفیه دختر عبد المطلب]] بود.
 +
#مصعب بن عمير، از قبيله بنى عبدالدار كه خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد.
 +
#[[عثمان بن عفان]]، از قبيله [[بنی امیه]]. وی همسر جوان خود «رقيه» دختر [[پیامبر]] را نيز همراه داشت.
 +
#[[عبدالرحمان بن عوف]]، از قبيله بنى زهره كه از ثروتمندان بزرگ عرب به شمار مى رفت.
 +
#[[ابوسلمه مخزومی]]. زن او هند معروف به «[[ام سلمه]]» كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پيامبر اکرم درآمد نيز با وى بود. ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنی مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولد گرديد.
 +
#[[عثمان بن مظعون]]، از قبيله بنى جمح. اين مرد از نيكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در [[مدينه]] بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.
 +
#عامر بن ربيعه، از قبيله بني عدى. كه با خاندان خطّاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلى» دختر ابوحثمة بن غانم را همراه داشت.
 +
#ابوسبرة بن ابي رهم، از قبيله بنى عامر. بعضى گفته اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسى است كه تن به هجرت داد.
 +
#صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبيله بنى حارث.<ref> سيره ابن هشام، ج1 ص213 </ref>
  
==مهاجرت مسلمانان به حبشه==
+
گفته اند این افراد تا زمان حادثه ([[غرانیق]]) در حبشه بودند و پس از این اتفاق به [[مکه]] بازگشتند. اما به دلیل اینکه، ماجرای غرانیق، افسانه ای بیش نیست، به نظر می رسد که هجرت اول به حبشه هیچ گاه رخ نداده و تنها رویدادی است که برای درست نشان دادن افسانه غرانیق، ساخته شده است.<ref> رجوع شود به کتاب نقش ائمه در احیا دین، علامه سید مرتضی عسکری، ج1، درس نهم </ref>
  
'''<I>کلیدواژگان: حبشه × نجاشي × مهاجرت به حبشه × درياي سرخ</I>'''
+
تاریخ هجرت دوم مشخص نیست. این بار بالغ بر هشتاد نفر از مسلمانان به سرپرستی [[جعفر طیار|جعفر بن ابی طالب]] به حبشه هجرت کردند.<ref> سیرة النبویة، ابن هشام، ج1، ص 321-322 </ref> برخی از اينان عبارتند از:
  
پيش تر يادآور شديم كه چگونه نو مسلمانان به جرم مسلمانى تحت تعقيب و آزار متنفذان قريش قرار گرفتند و شكنجه ها ديدند و حتى بعضى جان عزيز خود را هم در اين راه از دست دادند.
+
#جعفر بن ابیطالب از بنی هاشم که در آن موقع 24 سال داشت. همسرش «[[اسماء دختر عمیس]]» از قبیله خثعم که از زنان با فضیلت بشمار می رفت نیز همراه او بود. فرزند آنها [[عبدالله بن جعفر]] نیز در حبشه متولد گردید.
 +
#خالد بن سعید بن عاص برادر عمرو بن سعید. او به اتفاق همسرش «امینه» دختر خلف بن اسعد از قبیله خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نام های «خالد» و «آمنه» نیز در [[حبشه]] متولد شدند. آمنه بعدها با [[زبیر بن عوام]] ازدواج کرد.
 +
#عبدالله بن جحش، از قبیله بنی اسد. که با برادرش عبدالله و دو تن بعدی هم پیمانان [[قریش]] بودند.
 +
#عبیدالله بن جحش، برادر عبدالله است. وی یکی از چند جوان زیبا و برازنده قریش بود که بعدا همین زیبائی و تناسب اندام و برازندگی اش باعث [[ارتداد]] و انحراف او از [[اسلام]] شد. وی همسرش «[[ام حبیبه]]» دختر [[ابوسفیان]] اموی را نیز همراه داشت.
 +
#[[ابوموسی اشعری]]، از قبیله بنی عبدالشمس که با خاندان عتبه بن ربیعه هم پیمان بود.
 +
#عتبه بن غزوان، از قبیله نوفل.
 +
#فراس بن نضر بن حارث، از قبیله بنی اسد. نضر بن حارث یکی از مستهزئان پیغمبر بود و از افراد خطرناک و دشمنان سرسخت پیغمبر و اسلام بشمار می رفت، ولی پسرش از دلباختگان رهبر اسلام شد.
 +
#[[ابن مسعود|عبدالله بن مسعود]]، از قبیله بنی هذیل و هم پیمانان قریش. ابن مسعود از مردان نامی اسلام بود و یکی از مبلغان زبردست و قاری مشهور قرآن بشمار می رفت.
 +
#[[مقداد بن اسود]]، از قبیله بهراء. مقداد بن عمرو -که بعدها از مردان کم نظیر اسلام بشمار آمد- چون پسر خوانده اسود بن عبدیغوث بود، در [[جاهلیت]] به وی مقداد بن اسود می گفتند.
 +
#سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذکر از قبیله بنی جمح.
 +
#هشام بن عاص بن وائل، از بنی سهم. [[عاص بن وائل]] از دشمنان سرسخت پیغمبر اسلام بود، و درباره سخنان ناهنجار او بود که [[سوره کوثر]] نازل شد، ولی پسر او دلداده اسلام و پیغمبر بود.
 +
#عبدالله بن سهیل بن عمرو، از بنی عامر. خواهران این عبدالله که زن [[ابوحذیفة بن عتبه]] و ابوسبرﺓ بن ابی رهم بود هم در این هجرت شرکت داشتند.
 +
#[[ابوعبیده جراح]] از قبیله بنی حارث که نامش عامر بن عبدالله بود.
  
همچنين خاطر نشان ساختيم كه نومسلمانان اگر از طبقه اشراف بودند، توسط كسان خود و بزرگان قبيله خويش تنبيه مى شدند، و تحت نظر قرار مى گرفتند. اينك براى آگاهى بيشتر به ذكر چند نمونه آن مبادرت مى ورزيم، سپس سرانجام كار آن ها را بازگو مى كنيم.
+
مهاجران حبشه به گفته [[ابن هشام]]، گذشته از زنان و فرزندان خود که همراه داشتند، فرزندانی که در حبشه متولد شدند، جمعا 83 نفر بودند. <ref> سیره ابن هشام، ج1 ص 213-220 </ref>
  
روزى گروهى از مردان قبيله معروف «[[بنى مخزوم]]» يكى از بزرگان خود به نام «هشام» پسر «[[وليد بن مغيره]]» را كه به تازگي برادرش «وليد بن وليد» مسلمان شده بود، ملاقات كردند و گفتند: ما قصد داريم جوانان قبيله خود را كه مسلمان شده اند و از جمله پسر خودت «سلمه» و «[[عياش بن ابى ربيعه]]» را دستگير ساخته و تنبيه كنيم.
+
برخی از زنان مسلمانی که همراه شوهران خداپرست خویش، تن به هجرت به حبشه دادند، عبارتند از:
  
زيرا اينان با مسلمان شدن خود، آشوبى برپا كرده اند و از آن بيم داريم كه ديگران را هم به اسلام دعوت كنند، و كار بالا گيرد.
+
#[[اسماء دختر عمیس]] همسر [[جعفر بن ابیطالب]] بود. او پس از شهادت جعفر در [[جنگ موته]]، به همسرى [[ابوبکر]] درآمد و [[محمد بن ابی بکر]] را به دنیا آورد. اسماء پس از مرگ ابوبکر، مفتخر به ازدواج با [[امام على]] علیه‌السلام گردید و از ایشان صاحب دو فرزند شد.
 +
#رقیه، دختر [[پیامبر اکرم]] صلی الله علیه وآله و همسر [[عثمان بن عفان]].
 +
#[[ام حبیبه]]، دختر [[ابوسفیان]] همسر عبدالله بن جحش.
 +
#[[ام سلمه]]، دختر ابوامیه بن مغیره، همسر [[ابوسلمه مخزومی]].
 +
#ام کلثوم، دختر سهیل بن عمرو، همراه ابوسبرﺓ بن ابی رهم.
  
«هشام» گفت: برادرم را بخوانيد و سرزنش كنيد، ولى مواظب باشيد آسيبى به وى نرسد، و جانش به خطر نيفتد. سپس شعرى به اين مضمون خواند: «مبادا برادر خوش گذرانم كشته شود و تا ابد ميان ما نزاع و كشمكش باشد.» (الا لايقتلن اخى عييش فيبقى بيننا ابدا تلاحى)
+
==علت مهاجرت به حبشه==
 +
مورخان چهار دلیل برای هجرت مسلمانان به [[حبشه]] ذکر کرده اند:
  
از كشتن او پرهيز كنيد كه به خدا قسم اگر او را به قتل رسانيد من شريفترين مردان شما را به قتل مى رسانم. مردان قبيله هم وقتى چنين ديدند گفتند: مرگ بر او، چه كسى حاضر است كار به اين جا برسد كه به خاطر «وليد» بهترين مردان ما به قتل برسد؟ همين معنا باعث شد كه دست از وليد بردارند و او را به حال خود گذارند، و خداوند او را از شر آن ها حفظ كند. ([[سيره ابن هشام]] - جلد 1 ص 212)
+
#رهایی از شکنجه و آزار مشرکان: [[جعفر بن ابی طالب]] در سخنانی در حضور نجاشی، علت هجرت را این گونه بیان می کند: «زمانی که شمار مسلمانان فزونی گرفت و ایمان آوردن به [[اسلام]] آشکار شد و شماری از قبایل به تغذیب و حبس مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دینشان بازگردانند، [[رسول خدا]] (صلی الله علیه وآله) به آنان فرمود: «در زمین خدا پراکنده شوید. سؤال کردند که به کجا برویم؟ آن حضرت به حبشه اشاره کردند.»<ref>ترجمه طبقات الکبری، ج1، ص190؛ ترجمه دلائل النبوة، بیهقی، ج2، ص47 </ref>
 +
#عدم بازگشت به [[جاهلیت]]: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در پی هجرت مسلمانان به حبشه فرمودند: «خدایا هجرت اصحاب من را پذیرا باش و آنان را به جاهلیت باز مگردان».<ref> انساب الاشراف، ج1، ص 222 </ref> ابن اسحاق بیان می کند که دلیل هجرت مسلمانان، ترس از بازگشت به [[بت پرستی]] و فرار به سوی خدا برای حفظ دین خود بوده است.<ref> السیرة النبی، ابن هشام، ج 1، ص 320؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 485، به نقل از سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 344</ref>
 +
#جلوگیری از درگیری بین مسلمانان و مشرکان: ادامه وقایع [[مکه]] و حضور مسلمانان می توانست به درگیری آنان به مشرکان بینجامد. این امری بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از آن پرهیز داشت. خروج بیش از هشتاد مسلمان از مکه از شدت این تنش می کاست.<ref> سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 344 </ref>
 +
#انتشار اسلام به محیط دیگر: اسلام در مکه گرفتار تهدید جدی بود. این امکان وجود داشت تا جامعه کوچک مؤمنان یکباره در معرض فشار شدید مشرکان قرار گرفته و نابود شود. فرستادن جمعی از مسلمانان به محیطی دوردست که در میان آنان مشاهیری چون جعفر بن ابی طالب و عثمان بن مظعون بودند، اقدامی پیشگیرانه در برابر این خطر احتمالی بود.<ref> سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 345 </ref>
  
[[ابوجهل]] كه از سران قريش و افراد با نفوذ و مال دار همين قبيله «[[بنى مخزوم]]» بود وقتى شنيد، يكى از جوانان فاميلش مسلمان شده است با درشتى و تحقير به وى مى گفت: دين پدرت كه بهتر از تو بود رها ساختى؟ خواهى ديد كه جوانى تو را تباه مى كنيم، و عقيده ات را فاسد مى گردانيم، و آبرويت را مى بريم، و چنان چه شخص مسلمان شده از بزرگان بود، مى گفت: بزودى تجارتت را بهم مى زنيم و اموالت را از ميان مى بريم، و اگر طرف ضعيف بود با تازيانه و سيلى به جان وى مى افتادند. (همان كتاب - جلد 2 ص 211)
+
==وضعیت مسلمانان مهاجر در حبشه==
  
يكى از نو مسلمانان كه از خاندان ثروتمند و اعيان مكه به شمار مى رفت، جوانى زيبا و خوش اندام به نام «[[مصعب بن عمير]]» بود. پدر و مادر اين جوان سخت او را دوست داشتند، مادرش بهترين لباس ها را براى او تهيه مى كرد.  
+
پس از آن كه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده اند، در آن سرزمين وسيع و دور از چشم [[قريش]] و آسيب كسان و همشهريان خود، زندگى آرامى را آغاز كردند.  
  
مصعب از لحاظ طراوت جوانى و جمال و زيبائى و شيك پوشى و زلف خوش رنگ، در شهر مكه نظير نداشت. بيش از همه مردم شهر عطر استعمال مى كرد، به طورى كه وقتى از كوچه هاى شهر مى گذشت بوى خوش عطر بدن و لباسش فضاى كوچه را خوش بو مى ساخت!
+
دورنمائى از وضع آنها را به هنگام اقامت در حبشه مى توان در سخنان [[ام سلمه]] يكى از بانوان مهاجر كه بعدها به همسرى [[رسول خدا]] درآمد ديد كه مى گويد: «ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاشي كه بخوبى از ما حمايت مى كرد به سر برديم. در حفظ [[دين]] خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش مى كرديم. نه آزارى مى ديديم، و نه چيزى مى شنيديم كه باعث نارحتي مان شود».<ref> سيره ابن هشام، ج 1 ص 222 </ref>
  
«مصعب قبل از اين كه مسلمان شود از لحاظ زيبائى و چهره دلفريب، جوان نمونه قريش بود. (البته اين زيبائى و چهره دلفريب مصعب تا آخر عمر كوتاهش كه در 24 سالگى در [[جنگ احد]] به شهادت رسيد، باقى بود.) از نظر معيشت و زندگى بيش از همه متنعم بود. بيش از همه عطر استعمال مى كرد. او بهترين لباس ها را مى پوشيد. پدر و مادرش سخت او را دوست مى داشتند، به خصوص مادرش بيش از حد او را دوست مى داشت.
+
«عبدالله بن حارث بن قيس بن عدى» از قبيله بنى سهم در اشعار خود مى گويد: اى رهگذر! پيام مرا به كسانى كه مى خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر [[مكه]] با ناراحتى و شكنجه بسر مى برند. به آنها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و مى توانيم از خوارى و تحقير و نابسامانى در امان باشيم. پس شما به ما بپيونديد و تن به خوارى ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد. جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروى كرديم، و آنها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسئوليت بيشترى را براى محاسبه روز بازپسين به عهده گرفتند. اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشى كردند. ما از اين كه كار آنها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشى كنند، به تو پناه مى بريم.  
  
وقتي مسلمان شد پشت پا به همه اين تعينات زد، تا جائى كه پيغمبر به او نگاه مى كرد و مى گريست، زيرا او پوستينى به دوش گرفته بود، و پيغمبر به ياد زمانى مى افتاد كه او غرق ناز و نعمت بود و بهترين لباس ها را مى پوشيد». (ذيل تاريخ ابن اثير - جلد 2 ص 67)
+
«عبدالله بن حارث» كه خود را از تعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر مى ديد، طى قطعه ديگرى از اين كه آنها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى نالد، و برخى از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار مى دهد.
  
او علاوه بر اين در نزد عموم طبقات با احترام زياد و ستايش فراوان مى زيست. همه او را به نيكى ياد مى كردند،و نام و نشانش نقل محافل و نقل مجالس بود. (اسدالغابه والاصابه در لفظ «مصعب بن عمير»)
+
باز همين عبدالله بن حارث سران مشرك و بى رحم قريش را با خشم ياد مى كند و در [[قطعه]] ديگرى مى گويد: قريش با سرسختى حقى را كه خداى يگانه بر آنها داشت انكار كردند، همان طور كه پيش از آنها [[قوم عاد]] و مردم مدين و [[قوم ثمود]] با خداى خود درافتادند. اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان مى بينم كه هيچ زمين و دريائى جاى نشيمن من نيست. در سرزمينى كه بنده خدا بسر مى برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.
  
مصعب مدتى به طور پنهانى به حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله مى رسيد و تعاليم اسلام را از آن حضرت فرا مى گرفت، و سعى داشت بستگانش از راز او مطلع نگردند. ولى روزى «عثمان بن طلحه» ديد كه مصعب نماز مى خواند. عثمان آن چه را ديده بود به مادر و بستگان مصعب اطلاع داد. آن ها نيز كه سخت برآشفته شده بودند جوان برازنده خود را گرفتند و به جرم مسلمانى و پيروى از پيغمبر اسلام در خانه زندانى كردند.  
+
«[[عثمان بن مظعون]]» نيز پسر عمويش «امیة بن خلف» را كه در ميان فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در شعرى مورد سرزنش قرار داده و از جمله مى گويد: تو باعث شدى من از شهر [[مكه]] محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت بسر برم. تو با مردمى بزرگوار و عزيز درافتادى، و كسانى را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندى. اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدى، خواهى ديد كه چه عمل زشتى مرتكب شده اى. <ref> سيره ابن هشام، ج 1 ص 220-221 </ref>
  
مصعب كه در زير زمين خانه زندانى شده بود، مدت ها به همين گونه گذرانيد تا اين كه فرصت يافت بگريزد و با ساير مسلمانان به [[حبشه]] برود. آن گاه پس از چندى با گروهى از همراهان خود مراجعت كرد، به شرحى كه خواهيم گفت.(ماخذ سابق)
+
نجاشی دستور داده بود مسلمانان كه براى نجات خويش روى به كشور او آورده اند، كاملا در امان باشند. حتى گاهى به [[جعفر بن ابی طالب]] پيغام مى داد كه اگر نيازى دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.
  
چون پيغمبر صلى الله و آله ديد كه نومسلمانان چه آن ها كه از خاندان اشراف بودند و چه افراد بى پناه، همگى به جرم مسلمانى سخت تحت تعقيب كسان خود و سران و سنگدلان قريش قرار دارند، و نمى تواند خطر را از آن ها برطرف سازد، دستور داد كه عرض درياى سرخ را پيموده، و قدم به خاك حبشه بگذارند كه سرزمين آرامى است. زيرا در آن مردى به نام «نجاشى» بر حبشه حكومت مى كرد كه مردى رئوف بود و به كسى ستم روا نمى داشت.
+
==قريش به دنبال مهاجرين==
  
پيغمبر به نو مسلمانان فرمان داد چندان در حبشه بمانند تا گشايشى در كار اسلام پديد آيد، و خود آنان نيز خاطرات تلخ برخورد با قريش را فراموش كنند، و جانشان از آسيب آن ها در امان بماند.
+
[[قریش|قريش]] که در برابر اين اقدام در مانده شده، و به احتمال قوي در برابر حبشيان احساس شرمساري مي‌کرد، تصميم گرفت تا آنان را باز گرداند. محتمل است که قريش ترس از نفوذ [[اسلام]] در حبشه نيز داشته ‌اند. <ref> سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص350 </ref> به همین دلیل آنان دو نفر را با هداياى شايسته براى شخص نجاشى و نزديكان او به حبشه فرستاد.
  
پيش تر تذكر داديم كه بازرگانان قريش از راه دريا با حبشه تجارت داشتند. تجارت قريش با حبشه موجب شده بود كه تجار [[مكه]] و حبشه به قلمرو يكديگر آمد و رفت كنند، و در آن جا سود و منافعى به دست آورند. و حتى بردگان حبشى را از همين راه در بازارهاى [[حجاز]] در معرض داد و ستد قرار دهند. به طورى كه به موازات [[ظهور اسلام]] بسياى از غلامان حبشى در مكه و مدينه مى زيستند، و غلامان و كارگران رؤساي قبائل حجاز بودند. از جمله پدر و مادر بلال را بايد نام برد كه قبلا يادآور شديم و گفتيم خود بلال در مكه متولد شده بود.
+
بعضى از تواريخ مانند [[سیره ابن هشام (کتاب)|سیره ابن هشام]] و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «[[عمرو بن عاص]]» پسر «[[عاص بن وائل]]» كه برادرش هشام بن عاص نيز از مهاجران بود و در حبشه بسر مى برد و «عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى» دانسته اند. ولى ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابى اميه» ضبط كرده است كه اشتباه است. و برخى ديگر از مآخذ مانند [[تاريخ يعقوبى]] نفر دوم را «عمارة بن وليد» دانسته اند.  
  
مردم حجاز در مكه از بندر جده كه به گفته «[[جرجى زيدان]]» در آن موقع «[[شعيبه]]» نام داشت و در دوازده فرسخى شهر مكه است، و بندر «ينبع» در سى و دو فرسخى مدينه، به وسيله كشتى كه بيشتر توسط ملوانان مصرى و حبشى هدايت مى شد و تعلق به آن ها داشت، با حبشه آمد و رفت داشتند.
+
فرستادگان قريش  پيش از آنكه بحضور نجاشى بروند، هداياى فرماندهان لشگر و درباريان را بصاحبانش رسانده و باهر يك از آنها جداگانه به توافق رسیدند تا از ایشان حمایت کنند و نگذارند که نجاشی مهاجران را به حضور بپذیرد.<ref> زندگانی رسول خدا(ترجمه السیرة النبویه)، ابن هشام، ج1، ص206 </ref>
  
در آن اوقات كه مسلمانان در صدد سفر به حبشه بودند، دو كشتى آهنگ آن سرزمين داشت كه درست در آن سوى ساحل غربى از بحر احمر مقابل مكه واقع است.
+
آنها به حضور شاه وقت گرفتند و شرفياب شدند، نجاشى هداياى قريش را پذيرفته و از وضع ايشان پرسيد! آنان در جواب گفتند: «جمعى از جوانان بى‌ خرد ما به تازگى دست از [[دين]] خود كشيده و دينى آورده ‌اند كه نه دين ما است و نه دين شما، اينان (كه از ترس ما نتوانستند در مكه بمانند) به كشور شما گريخته و بدين سرزمين آمده‌ اند. اينك بزرگان آنها يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبايل ايشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قريش كه داناتر به حال و وضع آنها هستند بازگردانيد!»
  
مسلمانان كه به گفته ابن هشام حدود 83 تن بودند، شب هنگام تك تك و دسته دسته پياده و سواره با زن و فرزندان خود، به طور پنهانى از مكه خارج شدند. سپس دو كشتى را از قرار نفرى نيم دينار اجاره كردند و سوار شدند و به سوى حبشه شتافتند تا در آن جا با فراغت، دين و ايمان خود را نگاه دارند، و دور از آسيب مشركان مكه در انتظار آينده بهتر به سر برند.
+
سكوتى مجلس را فرا گرفت، عبداللّه و [[عمرو بن عاص]] نگرانند تا مبادا شاه دستور باحضار مهاجرين دهد، زيرا چيزى براى بهم زدن نقشه آنها بدتر از اين نبود كه شاه آنها را ببيند و سخنانشان را بشنود، فرماندهان سپاه و درباريان كه خود را آماده كمك به فرستادگان قريش كرده بودند لب گشوده گفتند: «اين فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ايشان بوضع حال اينها داناترند و زمام كارشان نيز بدست آنان است، بهتر همان است كه اينان را بدست فرستادگان بسپارى تا به شهر و ديارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».
  
بيشتر مهاجران را طبقه جوان تشكيل مى داد. بلكه مى توان گفت: عموم آن ها نسل جوان بودند! بعضى از آنان مجرد و برخى با همسر جوان و فرزند خود تن به آن سفر پرخطر داده بودند.
+
نجاشى از اين سخنان خشمگين شده گفت: بخدا تا من ايشان را ديدار نكنم و سخنانشان را نشنوم باين دو نفرشان نخواهم سپرد، اينان در كنف حمايت منند و به من پناه آورده‌اند؛ بايد نخست آنها را بدينجا بخوانم و از ايشان درباره مطالبى كه اين دو نفر اظهار مي كنند پرسش كنم. اگر سخن اين دو نفر راست بود من ايشان را به اين دو نفر مى‌سپارم و گر نه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند در سرزمين من در آسايش بسر برند.<ref> زندگانى محمد(ص)،ابن هشام، ج‌1، ص:207 </ref>
  
اين جوانان اغلب از خانواده هاى سرشناس شهر و پسران و دختران اعيان قريش بودند، و فقط روشن بينى و صفاى ذهن آن ها عامل جدائى ايشان از خانه و خانواده خود و عقايد خرافى و فساد اخلاق مردم محيط بود كه دست از همه چيز شستند و به عشق پيغمبر كه او را منادى حق و [[عدالت]] مى دانستند، دل به دريا زدند.
+
پادشاه حبشه بدنبال مهاجرين فرستاد و آنان را به مجلس خويش احضار كرد. اينان انجمنى كردند و درباره اينكه با نجاشى چگونه سخن بگويند به مشورت پرداختند و بالاخره تصميم بر اين گرفتند كه جريان به هر جا بكشد اينان سخن از روى صدق و راستى بگويند و دستورات [[رسول خدا]] صلى اللّه عليه وآله را بى كم و كاست بيان كنند، و با اين تصميم به مجلس نجاشى درآمدند.
  
حركت آنها چنان با احتياط و پنهانى صورت گرفت كه وقتى قريش در تعقيب آن ها به ساحل رسيدند، آن ها حركت كرده بودند. اين نخستين مهاجرت مسلمانان بود كه در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد. مهاجرت اينان از مكه به حبشه، هجرت براى نجات جان خود و آزاد زيستن و حفظ عقيده و ايمان بود.
+
مجلسى بود آراسته، [[کشیش|كشيشها]] در اطراف پادشاه نشسته و [[انجیل|انجيلها]] را پيش روى خود باز كرده بودند. مهاجرين يك يك در جاى خود قرار گرفتند، پادشاه رو به آنها كرده گفت: اين چه دينى است كه شما بدان گرويده‌ايد كه نه دين قوم و عشيره شما است و نه دين من است و نه دين هيچيك از اين ملتهاى ديگر است؟
  
'''نخستين گروهى كه هجرت كردند.'''
+
[[جعفر بن ابی طالب]] از آن ميان لب گشوده گفت: «ما مردمى بوديم كه به وضع زمان [[جاهليت]] زندگى مي كرديم، بت (هاى سنگى و چوبى را) مي پرستيديم، گوشت مردار مي خورديم، كارهاى زشت انجام مي داديم، با همسايگان بد رفتارى مي كرديم، نيرومندان ما به ضعفا و ناتوانان زورگوئى مي كردند... و اين وضع ما بود تا اينكه خداى تعالى پيامبرى را از ميان ما برگزيد، كسى كه ما نسب او را مى‌شناختيم، راستى و [[امانت داری]] و پاكدامنى او مورد تصديق همه ما بود، اين پيامبر گرامى ما را بسوى خداى يگانه دعوت كرد و به پرستش و يگانگى او خواند، به ما گفت: دست از [[عبادت]] و پرستش بتهاى سنگى و آنچه پدرانتان مى‌پرستيدند برداريد، و به راستگوئى و امانت‌دارى و [[صله رحم]]، و نيكى به همسايه و خوددارى از محرمات و جلوگيرى از خونريزى و آدم كشى دستور فرمود، از فحشاء و زورگوئى و خوردن اموال يتيمان و... جلوگيرى فرمود، به ما دستور داد خداى يگانه را بپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، ما را به [[نماز]] و [[زکات]] و [[روزه]] امر فرمود ... .
  
'''<I>کلید واژگان: ابوحذيفه × بني عبدالشمس × زبير بن عوام × مصعب بن عمير × بني عبدالدار × عثمان بن عفان × بني اسد بن عبدالعزي × عبدالرحمان بن عوف × بني زهره × ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومي × بني مخزوم × عثمان بن مظعون × عامر بن ربيعه × بني عدي × ابوسبرة بن ابي رهم × بني عامر × صهيب بن وهب بن ربيعه × بني حارث.</I>'''
+
پس ما او را تصديق كرده به او [[ايمان]] آورديم، و او را در آنچه از جانب خداى تعالى آورده بود پيروى كرديم. خداى يگانه را پرستش كرديم، از ارتكاب محرماتى كه بر ما [[حرام]] كرده بود خوددارى كرديم، به جز آنچه را او [[حلال]] كرده بود چيزى را بر خود حلال نكرديم ... و خلاصه دستورات او را يك يك به مرحله اجرا گذارديم. [[قريش]] كه چنان ديدند، به دشمنى با ما برخاسته، ما را آزار و شكنجه دادند و جلوى ما را از پيروى اين دين گرفتند تا شايد دوباره ما را به پرستش بتان وادارند، و كارهاى زشتى را كه پيش از آن حلال مي دانستيم مرتكب شويم، ما كه با قهر و ستم و سخت گيرى اينان روبرو شديم و ديديم كه مانع از انجام دستورات دينى ما مي شوند، به كشور شما آمديم و در ميان تمام سلاطين دنيا شما را انتخاب كرديم، و به [[عدالت]] شما پناهنده شديم، بدين اميد كه در جوار عدل و داد شما كسى بما ستم نكند!
  
نخستين دسته اى كه به منظور حفظ جان و عقيده خود مكه را ترك گفتند و تن به غربت دادند اين عده بودند كه بعضى از آن ها زن و فرزند خود را نيز همراه داشتند.
+
عمرو بن عاص به نجاشى گفت: اين بى ‌خردان درباره [[حضرت عیسی علیه السلام|عيسى]] سخنان عجيبى گويند! جعفر بن ابى طالب گفت: ما همان را گوئيم كه پيامبرمان از جانب خداى‌ تعالى براى ما آورده، يعنى ما معتقديم كه حضرت عيسى بنده و پيامبر و روح خدا و كلمه الهى است كه به [[حضرت مریم|مريم]] بتول فرستاده است.
  
# ابوحذيفه پسر عتبة بن ربيعه، از قبيله [[بنى عبدالشمس]] وى همسر خود «سهله» دختر [[سهيل بن عمرو]] از قبيله بنى عامر را نيز همراه داشت. پسر او محمد بن ابى حذيفه در حبشه متولد گرديد.
+
نجاشى گفت: آيا از آنچه پيغمبر شما آورده چيزى بخاطر دارى؟ جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان! جعفر شروع كرد به خواندن قسمتى از ابتدای «[[سوره مریم]]».  
# زبير بن عوام، زبير از جانب پدر برادرزاده حضرت خديجه از قبيله بني اسد بن عبدالعزى، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از فاميل بنى هاشم بود. زيرا مادر وى «صفيه» دختر عبدالمطلب بود.
 
# مصعب بن عمير، از قبيله بنى عبدالدار كه گفتيم خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد. مصعب در آن هنگام جوانى نوخاسته بود.
 
# عثمان بن عفان، از قبيله بني اميه. عثمان همسر جوان خود «رقيه» دختر پيغمبر را نيز همراه داشت.
 
# عبدالرحمان بن عوف، از قبيله بنى زهره كه از مال داران بزرگ عرب به شمار مى رفت.
 
# ابو سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى. زن او هند معروف به «ام سلمه» كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پيغمبر درآمد نيز با وى بود. ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنى مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولد گرديد.
 
# [[عثمان بن مظعون]]، از قبيله بنى جمح. اين مرد از نيكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در مدينه بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.
 
# عامر بن ربيعه، از قبيله بني عدى. كه با خاندان خطاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلى» دختر [[ابوحثمة بن غانم]] را همراه داشت.
 
# ابوسبرة بن ابي رهم، از قبيله بنى عامر. بعضى گفته اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسى است كه تن به هجرت داد.
 
# صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبيله بنى حارث.
 
  
اين ده نفر نخستين افراد مسلمانى بودند كه به حبشه مهاجرت كردند. سركرده اينان «عثمان بن مظعون» بود. (سيره ابن هشام - جلد 1 صفحه 213)
+
[[ام سلمه]] (راوى حديث) گويد: نجاشى از شنيدن آيات [[قرآن]] چندان گريست كه قطرات اشك ريش انبوه و صورتش را فرا گرفت، و كشيشهائى كه اطراف او بودند نيز چنان مي گريستند كه صفحات [[انجیل|انجيلهائى]] كه در پيش رو داشتند از اشك چشمشان تر شد... .
  
اين عده پس از چند ماه كه در حبشه ماندند شنيدند كه بسيارى از قريش و كسان آن ها مسلمان شده اند. اين خبر بى اصل موجب گرديد كه عده اى از آن ها به [[مكه]] بازگردند، و چون متوجه شدند خبر دروغ بوده عده اى ناگزير در حمايت رجال قريش قرار گرفتند تا در امان بمانند، و دسته ديگر از پناه بردن به [[قريش]] امتناع ورزيدند و همين نيز باعث شد كه بار ديگر مسلمانان زجر بيشتر ببرند. سرانجام اكثر مسلمانان تن به مهاجرت دادند كه جمعا 83 يا 82 مرد، غير از زن و فرزندان خود بودند.
+
سپس نجاشى رو به مهاجرين كرده گفت: آنچه پيغمبر شما آورده با آنچه [[حضرت عیسی علیه السلام|عيسى ابن مريم]] آورده هر دو از يك جا سرچشمه گرفته است. به خدا سوگند هرگز شما را باين دو نفر تسليم نخواهم كرد. پس با خيالى آسوده به هر جاى حبشه كه مي خواهيد برويد، و بدانيد كه در أمان ما هستيد و كسى نتواند به شما گزندى رساند.<ref> زندگانی پیامبر، ابن هشام، ج1، ص 207-210 </ref>
  
'''دومين گروه مهاجرين'''
+
آنگاه به اطرافيان خود گفت: هداياى اين دو نفر را پس دهيد، چون ما را نيازى به آنها نيست و خداوند براى باز گرداندن سلطنت من رشوه از من نگرفت كه من در اين باره رشوه بگيرم، و مردم مرا در آغاز كار اطاعت نكردند تا من اطاعت اينان را بكنم. و بدين ترتيب فرستادگان قريش شرمنده و دست خالى ب مكه باز گشتند.<ref> زندگانى محمد(ص)،ابن هشام، ج‌1، ص210-211 </ref>
  
'''<I>کلید واژگان: جعفر بن ابي طالب × حبشه</I>'''
+
==اشعار ابوطالب در وصف نجاشی==
 +
به نقل [[شیخ طبرسى]] در «[[اعلام الورى]]» و [[فخار بن معد موسوی]] در كتاب «[[ایمان ابی طالب (کتاب)|ايمان ابی‌طالب]]»، هنگامى كه [[ابوطالب]] آگاهى يافت نجاشى مسلمانان را به نيكى پذيرفته و تحت حمايت خود قرار داده است، ابيات زير را گفت و براى تشويق و تقدير از وى به [[حبشه]] فرستاد:
  
پس از حركت ده نفر نامبرده كه شايد بيش از ديگران تحت فشار و تعقيب و سرزنش كسان و بستگان خود بودند، دسته ديگرى به سركردگى جعفر بن ابي طالب برادر بزرگ اميرمؤمنان على عليه السلام و عموزاده پيغمبر اسلام از مكه خارج شدند و روي به حبشه نهادند. همچنين افراد ديگرى به دنبال آن ها به طور آشكار يا دور از چشم قريش مكه را ترك گفتند و به حبشه رفتند و اينان:
+
«تعلم مليك الجش ان محمدا * نبى كموسى والمسيح بن مريم 
  
# جعفر بن ابیطالب از قبیله ی بنی هاشم که در آن موقع 24 سال داشت. همسرش «اسماء» دختر عمیس از [[قبیله خثعم]] که از زنان با فضیلت بشمار می رفت نیز همراه او بود. فرزند آن ها عبدالله بن جعفر نیز در همین سفر حبشه در آن سرزمین متولد گردید.
+
اتى بالهداى مثل الذى اتيا به * فكل بامرالله يهدي و يعصم 
# عمر بن سعید بن عاص، از قبیله ی بنی امیه. وی زن خود «فاطمه» دختر [[صفوان بن امیه]] را نیز همراه داشت.
 
# خالد بن سعید بن عاص برادر [[عمرو بن سعید]]. نامبرده به اتفاق همسرش «امینه» یا «همینه» دختر [[خلف بن اسعد]] از قبیله ی خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نام های «خالد» و «آمنه» نیز در [[حبشه]] متولد شدند. آمنه بعدها شوهر کرد به [[زبیر بن عوام]] و از وی دو پسر آورد به اسانی «[[عمرو بن زبیر]]» و «[[خالد بن زبیر]]».
 
# [[عبدالله بن جحش]]، از قبیله [[بنی اسد]]. که با برادرش عبدالله و دو تن بعدی هم پیمانان قریش بودند.
 
# عبدالله بن جحش، برادر عبدالله نامبرده است. وی یکی از چند جوان زیبا و برازنده و خوش ترکیب قریش بود که خواهیم گفت همین زیبائی و تناسب اندام و برازندگی اش باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وی همسرش «امّ حبیبه» دختر ابوسفیان اموی را نیز همراه داشت.
 
# قیس بن عبدالله، از قبیله بنی اسد بن خزیمه. همسر او «برکه» دختر یسار کنیز ابوسفیان اموی نیز با وی بود.
 
# معیقیب بن ابی فاطمه، از قبیله دوس.
 
# ابوموسی اشعری عبدالله بن قیس، از قبیله [[بنی عبدالشمس]] که با خاندان [[عتبه بن ربیعه]] هم پیمان بود.
 
# [[عتبه بن غزوان]]، از [[قبیله نوفل]].
 
# [[اسود بن نوفل بن خویلد]]، از قبیله بنی اسد بن عبدالعزی.
 
# یزید بن ربیعه بن اسود بن مطلل، از قبیله بنی اسد مذکور. پیش تر گفتیم که جد وی «[[اسود بن مطلب]]» از کسانی بود که پیغمبر و مسلمانان را ریشخند می کرد، و به نفرین پیغمبر نابینا شد. و گفتیم که پسر وی زمعه نیز مشرک بود و در [[جنگ بدر]] به قتل رسید ولی می بینید که «یزید» پسر آن ها مسلمان شده و تن به هجرت داده است.
 
# عمرو بن امیه نیز از قبیله بنی اسد بن عبدالعزی.
 
# طلیب بن عمیر بن وهب، از قبیله بنی عبدالدار بن قصیّ.
 
# سویبط بن سعد بن حرمله، از قبیله ی بنی عبدالدّار.
 
# جهم بن قیس بن شرحبیل، از همین قبیله، که همسرش «ام حرمله» دختر عبدالاسد پسر حذیمه بن اقیش خزاعی را نیز همراه داشت.
 
# عمرو بن جهم، پسر جهم نامبرده.
 
# خزیمه بن جهم، پسر دیگر جهم.
 
# ابوالروم بن عمیر، از همان قبیله ی بنی عبدالدّار.
 
# فراس بن نضر بن حارث، نیز از همان قبیله. پیش تر گفتیم که [[نضر بن حارث]] یکی از مستهزئان پیغمبر بود و از افراد خطرناک و دشمنان سرسخت پیغمبر و اسلام بشمار می رفت، ولی پسرش از دلباختگان رهبر اسلام شد.
 
# عامر بن ابی وقاّص از قبیله [[بنی زهره]].
 
# ابووقاّص، از همین قبیله.
 
# مالک بن اهیب، از همین قبیله.
 
# مطلب بن ازهر، نیز از قبیله بنی زهره که همسرش «رمله» دختر ابوعوف سهمی از قبیله بنی سهم با وی بود. عبدالله بن مطلب پسر او در حبشه متولد گردید.
 
# عبدالله بن مسعود، از قبیله ی [[بنی هذیل]] و هم پیمانان قریش. عبدالله بن مسعود که بعدها بیشتر او را خواهیم شناخت، از مردان نامی اسلام بود و یکی از مبلغان زبردست و قاری مشهور قرآن بشمار می رفت.
 
# عتبه بن مسعود، برادر عبدالله بن مسعود.
 
# مقداد بن عمرو، از قبیله بهراء. مقداد که بعدها از مردان کم نظیر اسلام بشمار آمد چون پسر خوانده ی اسود بن عبدیغوث بود، در جاهلیت به وی مقداد بن اسود می گفتند.
 
# حارث بن خالد، از قبیله ی تیم که همسرش «ریطه» دختر حارث بن جبله بن عامر از همان قبیله تیم را نیز همراه داشت. پسر وی موسی بن حارث و دخترانش «عایشه» و «زینب» و «فاطمه» در حبشه متولد گردیدند.
 
# عمرو بن عثمان بن کعب، نیز از قبیله تیم.
 
# عثمان بن عثمان بن شرید شمّاس، از قبیله بنی مخزوم. شمّاس مبالغه در شمس ینی خورشید است. نظر به زیبائی وی او را بدین لقب خواندند. زیرا وقتی در زمان جاهلیت وارد مکه شد مردم از زیبائی او دچار شگفتی شدند. [[عتبه بن ربیعه]] که دائی او بود گفت: من زیباتر از شماّس (خورشید درخشان) به شما نشان می دهم و از این جا او را بدین لقب خواندند.
 
# [[هبّار بن سفیان بن عبدالاسد]]، نیز از قبیله [[بنی مخزوم]].
 
# عبدالله بن سفیان، نیز از قبیله بنی مخزوم.
 
# هشام بن ابی حذیفه، نیز از قبیله بنی مخزوم.
 
# سلمه بن هشام بن مغیره، نیز از قبیله بنی مخزوم.
 
# عیّاش بن ابی ربیعه بن مغیره، نیز از قبیله بنی مخزوم.
 
# سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذکر از قبیله [[بنی جمح]].
 
# معتب بن عوف بن عامر، از قبیله خزاعه. هم پیمان قریش.
 
# قدامه بن مظعون برادر عثمان بن مظعون.
 
# [[عبدالله بن مظعون]] برادر دیگر عثمان.
 
# [[حاطب بن حارث بن معمر]]، نیز از قبیله [[بنی جمع]] که همسرش «فاطمه» دختر مجلّل بن قیس، از قبیله [[بنی عامر]] را نیز همراه داشت.
 
# محمّد بن حاطب، پسر حاطب مزبور و از همان فاطمه همسر وی.
 
# حارث بن حاطب، پسر دیگر حاطب.
 
# حطّاب بن حارث، برادر حاطب، نامبرده به اتفاق همسرش «فکیهه» دختر یسار.
 
# سفیان بن معمر بن حبیب، نیز از بنی جمع با اتفاق همسرش «حسنه».
 
# جابر بن سفیان پسر سفیان.
 
# جنادﺓ بن سفیان پسر دیگر او.
 
# شرحبیل بن عبدالله برادر مادری پسران سفیان که مادر هر سه نفر همان «حسنه» بوده است.
 
# [[عثمان بن ربیعه]]، از همان قبیله بنی جمع که با [[عثمان بن مظعون]] جمعا 11 مرد بودند.
 
# [[خنیس بن حذافه بن قیس]]، از قبیله [[بنی سهم]].
 
# عبدالله بن حارث بن قیس، برادر زاده خنیس.
 
# [[هشام بن عاص بن وائل]]، نیز از بنی سهم. قبلا گفتیم که عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پیغمبر اسلام بود، و درباره ی سخنان ناهنجار او بود که [[سوره کوثر]] نازل شد، ولی اینک می بینیم که پسر او دلداده ی اسلام و پیغمبر است.
 
# [[قیس بن حذافه بن قیس]]، برادر خنیس بن حذافه نام برده.
 
# ابوقیس بن حارث بن قیس، برادر عبدالله بن قیس نام برده.
 
# معمر بن عبدالله بن نضله بن عبدالعزی از قبیله بنی عدی.
 
# عروﺓ بن عبدالعزی بن حرثان.
 
# عدی بن نضله بن عبدالعزی.
 
# نعمان بن عدی پسر عدی نامبرده. چنان که می بینید این چهار تن از یک فامیل بودند.
 
# عبدالله بن مخرمه بن عبدالعزی از قبیله [[بنی عامر]].
 
# عبدالله بن سهیل بن عمرو، نیز از بنی عامر. خواهران این عبدالله که زن ابوحذیقه بن عتبه و ابوسبرﺓ بن ابی رهم بود هم در این هجرت شرکت داشتند. ماجرای این عبدالله در بازگشت از [[حبشه]] با پدرش سهیل بن عمرو فداکاری وی در راه اسلام را ضمن وقایع بعدی در جلد دوم خواهیم دید.
 
# شمس بن عبدود از همان قبیله.
 
# سلیط بن عمرو بن شمس بن عبدود از همان قبیله.
 
# سکران بن عمرو بن عبدشمس برادر سلیط که همسرش «سوده» دختر عمویش [[زمعه بن قیس]] نیز همراه او بود.
 
# مالک بن زمعه بن قیس، برادر «سوده» به اتفاق همسرش «عمره» دختر سعدی بن وقدان بن عبدشمس.
 
# حاطب بن عمرو بن عبدشمس.
 
# سعد بن خوله که هم پیمان بنی عامر و از مردم [[یمن]] بود.
 
# ابوعبیده جراح از قبیله ی [[بنی حارث]]. نامش عامر بن عبدالله بود.
 
# سهیل بن بیضاء از همان قبیله. بیضاء لقب مادر او «دعد» بوده است. که گویا به ملاحظه ی سفیدی اش بدین نام موسوم شده است. پدر سهیل، وهب بن ربیعه بوده، ولی بیشتر به نام مادرش از همان قبیله.
 
# عمرو بن ابی سرح بن ربیعه از همان قبیله.
 
# عیاض بن زهیر بن ابی شداد.
 
# عمرو بن حارث بن زهیر، برادرزاده ی «عیاض» نام برده.
 
# عثمان بن عبد غنم بن زهیر، پسر عموی «عمرو» نامبرده.
 
# سعد بن قیس بن لقیط از همان قببیله.
 
# حارث بن عبدقیس بن لقیط برادر «سعد» نامبرده.
 
# عبدالله بن حذافه بن قیس سهمی از قبیله ی بنی سهم. این شخص همان سفیر معروف بعدی پیغمبر است که نامه ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را به دربار ایران و به دست خسرو پرویز داد و ابلاغ رسالت کرد.
 
# حارث بن قیس از قبیله ی بنی سهم.
 
# معمر بن حارث بن قیس از قبیله ی سهم.
 
# بشربن حارث بن قیس از قبیله بنی سهم.
 
# سعید بن عمرو و برادر مادری او. مادر او از قبیله [[بنی تمیم]] بوده است.
 
# سعید بن حارث بن قیس از قبیله ی بنی تمیم.
 
# سائب بن حارث بن قیس از قببیله بنی تمیم.
 
# عمیر بن رئاب بن حذیفه از قبیله بنی تمیم.
 
# محمیه بنت جزء، از [[بنی زبید]] هم پیمان بنی سهم.
 
  
مهاجران حبشه به گفته ی ابن هشام گذشته از زنان و فرزندان خود که همراه داشتند، فرزندانی که در حبشه متولد شدند، جمعا (83) نفر بودند. (سیره ابن هشام – جلد 1 ص 213 تا 220 – در صورتی که [[عمار یاسر]] را جزو مهاجران به حبشه بدانیم 82 نفر خواهند بود.)
+
وانكم تتلونه فى كتابكم * بصدق حديث لاحديث  المرجم 
  
هیجده نفر از مهاجرین همسر داشتند و چهار تن دارای هفت اولاد ذکور بودند. زنان بعضی از آنها نیز در حبشه چهار پسر و پنج دختر زائیدند.
+
فلا تجعلو الله ندّا واسلموا * فان طريق الحق  ليس بمظلم»
  
'''زنان مهاجرین'''
+
اى پادشاه حبشه! بدان كه محمد ما پيغمبری است مانند [[موسى بن عمران]] و [[عيسى بن مريم]]. محمد آئينى براى هدايت بندگان خدا آورده است، همانند دينى كه آنها آوردند. بنابراين هر كدام آنها مردم را هدايت مى كنند و از گمراهى نگاه مى دارند. شما نام و نشان او را در كتاب آسمانى خود مى خوانيد، آن هم به عنوان داستانى راستين نه چون حديثى از روی وهم و گمان. پس براى خدا شريكى قرار ندهيد و اسلام بياوريد كه راه حق تاريك نيست.
  
در این جا مناسب می دانیم برای ادای حق زنان مسلمانی که همراه شوهران خداپرست خویش تن به هجرت و آن سفر پر خطر دادند و برخی از آن ها در حبشه و بازگشت به مدینه نقشی سازنده و سرنوشتی گوناگون داشته اند، اسامی آن ها را جداگانه در ستون مشخص بیاوریم، و اینان:
+
==بازگشت مسلمانان مهاجر به مدینه==
 +
در سال هفتم هجری، [[پيامبر اسلام]] (صلی الله علیه وآله) براى نجاشى نوشت تا بقيه اصحاب را كه آنجا مانده ‌اند، به سوی [[مدینه]] روانه كند. نجاشى چنان كرد و با دو كشتى آنها را روانه ساخت.
  
# اسماء دختر عمیس همسر جعفر بن ابیطالب برادر بزرگتر علی علیه السلام و سردار معروف.
+
مسلمانان مهاجر در ساحل جار، پياده شدند و از آنجا براى مدينه شتر كرايه كردند و چون به مدينه رسيدند، متوجه شدند پيامبر (صلی الله علیه وآله) در [[جنگ خيبر]] حضور دارد، پس به آنجا رفتند. اما هنگامى رسيدند كه فتح خيبر تمام شده بود. با این وجود، پيامبر (صلی الله علیه وآله) با مسلمانان صحبت فرمود كه آنها را نیز در غنايم شريك سازند و آنان پذيرفتند و چنان كردند.<ref> ترجمه طبقات كبرى، ج‌1، ص194 </ref>
# رقیه، دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و همسر [[عثمان بن عفان]].
 
# فاطمه، دختر صفوان بن امیه همسر عمرو بن سعید بن عاص.
 
# امینه، دختر خلف بن اسعد بن عامر همسر خالد بن سعید بن عاص.
 
# ام حبیبه، دختر [[ابوسفیان]] همسر عبدالله بن جحش.
 
# برکه، دختر یسار همسر قیس بن عبدالله.
 
# ام حرمله، دختر عبدالاسود بن حذیمه همسر جهم بن قیس.
 
# رمله، دختر [[ابوعوف بن خبیره]]، همسر [[مطلب بن ازهر]].
 
# ریطه، دختر حارث بن جبله، همسر حارث بن خالد.
 
# [[ام سلمه]]، دختر ابوامیه بن مغیره، همسر عبدالله بن عمرو بن مخزوم.
 
# فاطمه، دختر مجلل بن عبدالله همسر حاطب بن حارث.
 
# فکیهه، دختر یسار، همسر حطاب بن حارث.
 
# حسنه، همسر سفیان بن معمر.
 
# [[ام کلثوم]]، دختر سهیل بن عمرو، همراه ابوسبرﺓ بن ابی رهم.
 
# سوده، دختر زمعه بن قیس، همسر سکران بن عمرو.
 
# عمره، دختر سعدی بن وقدان، همسر مالک بن زمعه.
 
# لیلی، دختر ابوحثمه بن غانم، همسر عامر بن ربیعه.
 
# سهله، دختر سهیل بن عمرو، همسر ابوحذیفه بن عتبه بن ربیعه.
 
 
 
'''فرزندان مهاجرین که همراه آن ها بودند.'''
 
 
 
چهار نفر از مهاجرين فرزندان خردسال خود را نيز همراه داشتند. فرزندان مهاجرين 7 نفر بوده اند. بعضي از اينان با مادران خود بوده اند، و فقط يكي با پدر بوده است. معلوم نيست كه آيا مادر او در گذشته بود يا چون مانند شوهر مسلمان نبوده، كسان او از هجرت وي با شوهر و فرزند مسلمانش امتناع ورزيده اند؟ يا اين كه مادر او هم بوده است ولي تاريخ ثبت نكرده است. اينك اسامي اينان نيز جداگانه براي ثبت در تاريخ نگارش مي يابد؛ چه اينان در بازگشت از [[حبشه]] در سرنوشت مسلمين نقشي داشته اند و به مناسبت از آنها ياد مي شود و اينان:
 
 
 
# [[عمرو بن جهم بن قيس]]
 
# [[خزيمه بن جهم]] برادر وي
 
# [[سائب بن عثمان بن مظعون]]، از مادر او ذكري نشده است.
 
# [[محمد بن حاطب بن حارث]].
 
# [[حارث بن حاطب]]، برادر وي.
 
# [[جابر بن سفيان بن معمر]].
 
# [[جناده بن سفيان]]، برادر او.
 
 
 
'''آن ها كه در حبشه متولد شدند.'''
 
 
 
در خلال مطالب گذشته از فرزندان برخي از مهاجرين كه در حبشه متولد شدند ياد كرديم و اسامي آن ها را برشمرديم. ولي چون بعضي از اينان پس از بازگشت به مدينه نقشي مهم در تاريخ اسلام داشته اند، و از همه آن ها در موارد گوناگون نام برده مي شود، خوب است كه جداگانه نيز نام آن ها مسطور گردد، تا بهتر در خاطره ها بماند، و اينان:
 
 
 
# عبدالله بن جعفر بن ابيطالب (به گفته یعقوبی فرزندان جعفر همگی در حبشه متولد شدند.)
 
# سعيد بن خالد بن سعيد.
 
# امه دختر خالد بن سعيد.
 
# عبدالله بن مطلب بن ازهر.
 
# موسي بن حارث بن خالد.
 
# عايشه دختر حارث نامبرده.
 
# زينب خواهر وي.
 
# فاطمه خواهر ديگر او.
 
# زينب دختر ابوسلمه بن عبدالاسد. (از 83 نفر مهاجران حبشه 8 مرد: عبیدالله جحش ، حاطب و حطاب و عبدالله فرزندان حارث، عروه بن عبدالعزی و عدی بن نضله، مطلب بن ازهر و عمرو بن امیه و سه زن: ام حرمله، فاطمه دختر [[صفوان بن امیه]]، و ریطه در حبشه وفات یافتند.)
 
 
 
'''مسلمانان مهاجر در حبشه'''
 
 
 
پس از آن كه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده اند، در آن سرزمين وسيع و دور از چشم قريش و آسيب كسان و همشهريان خود، زندگى آرامى را آغاز كردند.
 
 
 
آن جا براى آن ها ديگر كانون خطر نبود. هر چند در غربت و دور از وطن بسر مى بردند، ولى در عوض، اين لذت و خوبى را براى آنان داشت كه هم از نظر حفظ ايمان و عقيده شان در امان بودند، و هم از لحاظ شخص خود وزن و فرزندشان آرامش و آسايش كامل داشتند.
 
 
 
دورنمائى از وضع آن ها را به هنگام اقامت در حبشه مى توان در سخنان ام سلمه يكى از بانوان مهاجر كه بعدها به همسرى رسول خدا درآمد ديد كه مى گويد: «ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاشي كه بخوبى از ما حمايت مى كرد به سر برديم. در حفظ دين خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش مى كرديم. نه آزادى مى ديديم، و نه چيزى مى شنيديم كه باعث نارحتي مان شود». (لما نزلنا ارض الحبشه جاورنا خير جار النجاشى، امنا على ديننا، و عبدنا الله تعالى، لانؤذى و لانسمع شيئا نكرهه. سيره ابن هشام جلد 1 ص 222)  
 
 
 
بعضى از مسلمانان چون در حبشه خود را در پناه امن و امان نجاشى آسوده خاطر يافتند، و ديدند كه در آن سرزمين پهناور به عكس محيط تنگ و پر اختناق مكه مى توانند با آزادى و فراغت بال خداى يگانه را پرستش كنند، و از كسى هم بيم نداشته باشند، احساسات خود را طى اشعارى سرودند كه در تاريخ به يادگار مانده است.
 
 
 
از اين اشعار به خوبى پيداست كه به گفته ابن هشام، نجاشى مقدم آن ها را گرامى داشته، و دستور داده بود با اطمينان و بدون هيچ گونه نگرانى و تشويش خاطر در كشور او به سر برند.
 
 
 
«عبدالله بن حارث بن قيس بن عدى» از قبيله بنى سهم در اشعار خود مى گويد: اى رهگذر! پيام مرا به كسانى كه مى خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر مكه با ناراحتى و شكنجه بسر مى برند.
 
 
 
به آن ها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و مى توانيم از خوارى و تحقير و نابسامانى در امان باشيم. پس شما به ما بپيونديد و تن به خوارى ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد. جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروى كرديم، و آن ها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسئوليت بيشترى را براى محاسبه روز بازپسين به عهده گرفتند.
 
 
 
اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشى كردند. ما از اين كه كار آن ها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشى كنند، به تو پناه مى بريم.
 
 
 
«عبدالله بن حارث» كه خود را از تعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر مى ديد، طى قطعه ديگرى از اين كه آن ها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى نالد، و برخى از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار مى دهد.
 
 
 
باز همين عبدالله بن حارث سران مشرك و بى رحم قريش را با خشم ياد مى كند و در قطعه ديگرى مى گويد: قريش با سرسختى حقى را كه خداى يگانه بر آن ها داشت انكار كردند، همان طور كه پيش از آن ها [[قوم عاد]] و مردم مدين و [[قوم حجر]] با خداى خود درافتادند.
 
 
 
اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان مى بينم كه هيچ زمين و دريائى جاى نشيمن من نيست.
 
 
 
در سرزمينى كه بنده خدا بسر مى برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.
 
 
 
«[[عثمان بن مظعون]]» نيز پسر عمويش «اميه بن خلف» را كه در ميان فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در قطعه اى مورد سرزنش و توبيخ قرار داده و از جمله مى گويد: تو باعث شدى من از شهر [[مكه]] محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت بسر برم.
 
 
 
تو با مردمى بزرگوار و عزيز درافتادى، و كسانى را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندى.
 
 
 
اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدى خواهى ديد كه چه عمل زشتى مرتكب شده اى. (سيره ابن هشام - جلد 1 ص 220-221)
 
 
 
[[نجاشی]] دستور داده بود مسلمانان كه براى نجات خويش روى به كشور او آورده اند، كاملا در امان باشند. حتى گاهى به جعفر بن ابيطالب پيغام مى داد كه اگر نيازى دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.
 
 
 
'''نمايندگان قريش در تعقيب مهاجرين'''
 
 
 
'''<I>کلیدواژگان: عمرو بن عاص × عمارة بن وليد × حبشه × نجاشي × سوره مريم × حضرت عيسي ×‌ جعفر بن ابيطالب × بني مخزوم × عبدالله بن ابي ربيعه × زبير بن عوام</I>'''
 
 
 
هنگامى كه قريش اطلاع يافتند مسلمانان و كسان و فرزندان آن ها در حبشه جاى امنى پيدا كرده اند و در آن جا سكنى گزيده اند و سخت مورد حمايت نجاشى مى باشند به چاره جويى برخواستند پس از مشورت و تبادل نظر به اين نتيجه رسيدند كه دو مرد سخنور و زبردست را به دربار نجاشى گسيل دارند تا آن ماموران كاركشته و دنيا ديده بتوانند با چرب زبانى و نيرنگ و فريب ذهن نجاشى را نسبت به مسلمانان مشوب سازند و آن ها را به وطن بازگردانند تا به كيفر برسانند.
 
 
 
بعضى از تواريخ مانند سيره ابن هشام و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «عمرو بن عاص» پسر «عاص بن وائل» كه برادرش [[هشام بن عاص]] نيز از مهاجران بود و در حبشه بسر مى برد و «عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى» دانسته اند. (ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابى اميه» ضبط كرده است كه اشتباه است.) ولى برخى ديگر از مآخذ مانند تاريخ يعقوبى نفر دوم را «عمارة بن وليد» دانسته اند.
 
 
 
جمع بين اين دو نظريه اين است كه نمايندگان اعزامى قريش را بايد سه تن دانست:
 
 
 
# [[عمرو بن عاص]]
 
# [[عبدالله بن ابى ربيعه]]
 
# [[عمارة بن وليد]]
 
 
 
براى شناخت بيشتر اين سه تن مى گوييم: نفر نخست همان عمروعاص معروف است كه بعدها مسلمان شد و از سياستمداران معروف بشمار آمد و تا پايان عمر سال ها از جانب عمر و عثمان و [[معاويه بن ابوسفيان]] حكمران مصر بود.
 
 
 
عمروعاص در اين سفر زن خود «رابطه» دختر منبة بن حجاج سهمى را نيز همراه داشت.
 
 
 
نفر دوم يعنى عبدالله بن ابى ربيعه كه برادر مادرى ابوجهل بود نيز بعدها اسلام آورد و در زمان خلافت عمر و عثمان فرمانده سپاه آن ها بود، و هنگامى كه در محاصره خانه عثمان براى نجات او عازم مدينه بود از مركب به زير افتاد و مرد.
 
 
 
سومين نفر يعنى عمارة بن وليد همان است كه گفتيم از جوانان زيبا و خوش اندام [[مكه]] بود، و قريش به [[ابوطالب]] پيشنهاد كردند او را به وى بسپارند، و ابوطالب در عوض، پيغمبر را به آن ها تسليم كند.
 
 
 
سران قريش اين افراد را با هداياى شايسته براى شخص نجاشى و نزديكان او روانه حبشه كردند. اين عده در ساحل دريا سوار كشتى شدند و رو به [[حبشه]] نهادند. در بين راه هيات اعزامى قريش به مي گسارى و خوشگذرانى پرداختند. همين كه سرها از شراب داغ شد، عمارة بن وليد كه جوانى عياش و زن پرست بود، رو كرد به عمروعاص و گفت: به زنت بگو مرا ببوسد!
 
 
 
عمروعاص گفت: به دختر عمويت مى گويى؟ ولى عماره كه مست بود گفت: او را وامى دارى يا با اين شمشير گردنت را بزنم؟ عمرو نيز كه جان خود را در خطر ديد، به زنش گفت: او را ببوس، زن هم پيش آمد و عماره را بوسيد.
 
 
 
عماره كه در حال مستى كينه عمروعاص را به دل گرفته بود به اين كار اكتفا نكرد، بلكه برخاست و دست و پاى عمرو را بست و او را به دريا انداخت، شايد به اين خيال كه زن او را تصاحب كند.
 
 
 
عمروعاص كه مى پنداشت عماره با او سر شوخى دارد، همان طور كه در ميان آب غلت مى خورد گفت: طناب بينداز تا پسر عمويت از آب بيرون بيايد، اين شوخى بى مورد است؟ عماره هم طناب انداخت و عمرو خود را به آن اويخت و او را بالا كشيد.
 
 
 
'''شعر ابوطالب در تشويق پادشاه حبشه'''
 
 
 
'''<I>نسبت به مهاجرين</I>'''
 
 
 
وقتى ابوطالب در [[مكه]] از كار قريش و انتخاب نمايندگان و اعزام آن ها با هدايا به سوى [[حبشه]]، آگاه شد، ابياتى چند مبنى بر تشويق نجاشى در حمايت از مسلمانان و دفاع از آن ها سرود و براى وى به حبشه فرستاد.
 
 
 
ترجمه ابيات اين است: اى كاش مى دانستم كه جعفر در آن نقطه دور چه مى كند، و عمروعاص و دشمنان ما مسلمانان چه خواهند كرد؟
 
 
 
نمى دانم جعفر و همراهان از حمايت نجاشى برخوردار شده اند، يا نجاشى آن ها را از نظر انداخته است؟
 
 
 
اى پادشاه حبشه! تو از هر نسبت ناپسند پيراسته اى.
 
 
 
تو مردى بزرگوار و گران قدرى، به همين جهت هر كس رو به تو آورد سختى نخواهد ديد.
 
 
 
بدان كه خداى جهان تو را با پناه دادن به كسان مؤمن و بى پناه بيش از پيش تاييد و تقويت خواهد كرد، و همه گونه اسباب خوش بختى را برايت فراهم مى آورد.
 
 
 
تو وجودى فيض بخشى كه فيضت عام و دوران و نزديكانت از فيض وجودت بهره مى گيرند. (سيره ابن هشام - جلد 1 ص 222)
 
 
 
'''گفتگوى هيات اعزامى قريش با نجاشى'''
 
 
 
نمايندگان اعزامى قريش وارد حبشه شدند. پس از آن كه اندكى آسوده روى به دربار نجاشى نهادند، و پس از كسب اجازه قدم به درون كاخ گذاردند...
 
 
 
آن ها نخست وزرا و ندما و نزديكان نجاشى را كه همگى از مقامات روحانى نصارا بودند، از هداياى خود برخوردار ساختند تا بدين گونه اطرافيان شاه، زمينه را براى ايفاى نقش آن ها، در انجام ماموريتى كه به عهده داشتند، مساعد سازند.
 
 
 
اين دستورى بود كه سران قريش در مكه موقع حركت اين عده به آن ها داده بودند، تا پيش از آن كه به حضور نجاشى بازيابند، نظر اطرافيان را به خود جلب كنند، و به موقع از حمايت ايشان برخوردار گردند.
 
 
 
نمايندگان قريش پس از تقديم هدايا به نزديكان نجاشى گفتند: «گروهى از جوانان نادان قوم ما از دين پدران خود روى برتافته، و گذشتگان خويش را به زشتى ياد كرده و خوار شمرده اند. خدايان ما را ريشخند كرده، و عقيده به دين ساختگى پيدا كرده اند كه نه مورد پذيرش ما و نه شماست.
 
 
 
اينك آن ها پس از اين اعمال زشت از چنگ ما گريخته اند و روى به ديار شما نهاده اند. از آن مى ترسم كه اگر آن ها را رها كنيم و به حال خود گذاريم، دين پادشاه شما را نيز تباه سازند.
 
 
 
اشراف و بزرگان و پدران و عموها و خانواده آن ها ما را به حضور پادشاه اعزام داشته اند تا آن ها را به ما تحويل دهد كه به وطن و نزد كسانشان بازگردانيم. در ضمن از شما هم انتظار داريم كه وقتى به حضور سلطان رسيديم و راجع به آن ها سخن گفتيم به نفع ما نظر بدهيد تا قبل از آن كه سلطان با آن ها سخن بگويد فرمان اخراج آن ها را صادر كند. زيرا بزرگان آن ها بهتر از طرز تفكر و روحيات آن ها خبر دارند، و از هر مقامى ديگر آن ها را بهتر مى شناسند. وزرا و نزديكان نجاشى هم پذيرفتند و وعده مساعدت دادند.» (كامل ابن اثير - جلد 2 ص 54، سيره ابن هشام - جلد 1 ص 223، و تاريخ يعقوبى - جلد 2 ص 17)
 
 
 
'''جعفر بن ابي طالب؛ سخنگوى مسلمين در دربار نجاشى'''
 
 
 
هيات اعزامى قريش فرداى آن روز به حضور نجاشى بازيافتند و پس از تقديم هداياى خود گفتند: «پادشاها! گروهى از جوانان سبك مغز ما سر به نافرمانى بزرگان خود برداشته اند، و دين و خدايان ما را به باد دشنام و مسخره گرفته، و دم از آئينى مى زنند كه با دين رسمى شما هم مباينت دارد. هم اكنون آن ها در كشور شما بسر مى برند. بزرگان ما از پيشگاه شاهانه استدعا دارند آن ها را به اتفاق ما برگردانيد تا هر طور مصلحت مى دانند، با آن ها رفتار كنند».
 
 
 
درباريان هم طبق وعده اى كه داده بودند، پا در ميان نهادند و صلاح شاه را در اين ديدند كه مسلمانان را به نمايندگان قريش تسليم كند، تا آن ها را به نزديكان خود برگردانند. زيرا آن ها بهتر اينان را مى شناسند و از سبك سرى آن ها اطلاع دارند. نجاشى كه از طرز رفتار نمايندگان قريش و هداياى آن ها و اصرار درباريان خود چيزى دستگيرش شده بود، در خشم رفت و خطاب به آن ها گفت: «نه به خدا، مردمى را كه پناه به من آورده اند، و در كشور من سكونت ورزيده، و از ميان پادشاهان جهان فقط مرا برگزيده اند، هرگز تسليم دشمن نمى كنم.
 
 
 
من آنها را مى خوانم و آن چه را اينان مى گويند به اطلاع آن ها مى رسانم. اگر معلوم شد اين ها راست مى گويند، آن ها را به ايشان تسليم مى كنم، ولى اگر وضعى برخلاف سخنان اينان داشتند هرگز تسليم نخواهم كرد، و بيش از پيش در كنف حمايت خود مى گيرم.
 
 
 
نمايندگان قريش با حالى تباه از نزد پادشاه حبشه بيرون آمدند، و در انتظار نشستند تا نجاشى مسلمانان را فراخواند و نظر قطعى خود را به آگاهى ايشان برساند. روز ديگر نجاشى دستور داد مسلمانان را خبر كنند تا همگى در حضور او گردآيند و پس از روبرو كردن طرفين و استماع سخنان آن ها آن چه شايسته حق و [[عدالت]] است، درباره آن ها معمول دارد.
 
 
 
آن شب براى مسلمانان، شام شومى بود. ناراحتى آن ها از اين بود كه بت پرستان [[مكه]] و كسان مشرك آن ها حتى در كشور بيگانه هم دست از ايشان برنمى دارند. مخصوصا زنان و و فرزندان آن ها شب را با اندوه بسيار و اضطراب و پريشانى فراوان به صبح آوردند.
 
 
 
مسلمانان به اتفاق نظر دادند كه سخنگوى آن ها در حضور نجاشى جعفر بن ابيطالب باشد. زيرا جعفر در ميان آن ها از همه كس به پيغمبر نزديكتر و از لحاظ حسب و نسب و نفوذ كلام از همه شريف تر و برتر بود. وقتى مسلمانان به كاخ سلطنتى درآمدند و در جاى خود نشستند، نمايندگان قريش هم احضار شدند، و در جايگاهى كه براى آن ها در نظر گرفته بودند نشستند.
 
 
 
نجاشى دستور داد اسقف ها انجيل ها را بگشايند و در پيرامون او گردآيند.
 
 
 
همين كه مجلس از هر نظر آراسته شد، نجاشى كه مردى دادگر و رعيت پرور و مهربان و در دين خود سخت پاى بند بود، مسلمانان را مخاطب ساخت و گفت: «اين چه دين است كه به خاطر آن دست از كيش خود كشيده ايد، و نه شباهت به دين من دارد، و نه همانند ساير اديان است؟»
 
 
 
در اين هنگام جعفر بن ابيطالب بن ابيطالب در پاسخ نجاشى زبان به سخن گشود و گفت: «پادشاها! ما مردمى نادان و بت پرست بوديم. از خوردن مردار خوددارى نمى كرديم، و از فحشاء روگردان نبوديم. با خويشان خود به نيكى رفتار نمى كرديم، و احترام همسايگان را نگاه نمى داشتيم. اينان كه از جانب سران ما به منظور بازگرداندن ما به اين جا آمده اند خود و قوم ما پيرو بدترين آئين ها هستند.
 
 
 
سنگ ها را مى پرستند و براى بتان نماز مى گزارند، و پيوند خويشاوندان را مى گسلند و دست به ظلم و ستم مى زنند، محارم خود را حلال مى شمارند، زورمندان ما سعى در نابودي ضعفا دارند و حق يكديگر را رعايت نمى كنند. ما چنين بوديم تا در اين وضع اسف انگيز و موقعيت باريك و دنياى تاريك خداوند عالم پيغمبر در ميان ما برانگيخت كه نسب و صداقت و امانت و پاكى او را به خوبى مى شناختيم.
 
 
 
او ما را به پرستش خداوند يكتا و اطاعت او و ترك آن چه خود و پدرانمان مى پرستيم فراخواند. او ما را از پرستش سنگ ها و اجسام بى جان و قماربازى و ظلم و ستم و خون ريزى بى مورد و زنا و رباخوارى و خوردن مردار و خون برحذر داشت، و به عدل و احسان و راستى و درستى و امانت دارى و نيكى نسبت به خويشان و همسايگان دعوت فرمود، و از خوردن مال يتيم و ارتكاب فحشاء و منكر و [[دروغ]] نهى كرد، و دستور داد خداى يگانه را پرستش كنيم و نماز بگزاريم و روزه (شايد منظور روزه استحبابى بوده است. چون روزه واجب در آن موقع هنوز تشريع نشده بود.) و [[زكات]] بدهيم...
 
 
 
ما نيز كه اين سخنان نغز و سنجيده را از وى شنيديم و خود او را در عمل چنين ديديم، به وى ايمان آورديم و گفته او را تصديق كرديم. هر چه را [[حلال]] كرده بود بر خود حلال كرده، و آن چه را حرام دانسته بود، حرام شمرديم.
 
 
 
قوم ما چون وضع را چنين ديدند، با ما به دشمنى برخاستند، و به آزار و شكنجه ما پرداختند، و سعى كردند ما را از اين تعاليم حيات بخش منصرف سازند، و بار ديگر به پرستش بت ها وادارند.
 
 
 
چون كار را بر ما تنگ گرفتند و مانع ديندارى ما شدند، به دستور پيغمبر رو به كشور شما آورديم تا در پناه عدل شما از آسيب آن ها، روزگارى چند در امان باشيم، و اميدواريم كه ديگر در اين جا ستمى نبينيم!»
 
 
 
نجاشى پرسيد: آيا چيزى از آن چه پيغمبر شما از نزد خدا آورده است، از حفظ دارى؟ جعفر بن ابيطالب آياتى چند از [[سوره مريم]] راجع به آبستن شدن مريم و تولد عيسى را قرائت كرد و به آن جا رسيد كه: «چون مريم با روح خدا آبستن شد و با [[الهام غيبى]] از مردم فاصله گرفت، و به دنبال آن عيسى متولد شد، يهود زبان به سرزنش از وى گشودند و گفتند: دوشيزه شوهر نكرده اى كه پدر و مادرى پاكدامن داشته، اين بچه را از كجا آورده است؟
 
 
 
مريم اشاره كرد كه از خود طفل سؤال كنيد. گفتند: چگونه ما با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟ در اين هنگام عيسى نوزاد چند لحظه پيش، زبان گشود و گفت: من بنده خدايم. خدا كتاب آسمانى (معانى و علم به كتاب آسمانى، نه كتاب [[انجيل]] كه بعدها نازل شد.) به من داده و مرا پيغمبر كرده و پربركت گردانيده است، در هر كجا كه باشم، و تا موقعى كه زنده ام به خواندن [[نماز]] و دادن زكات و نيكى در حق مادرم سفارش كرده، و مرا ستمكار و شقى قرار نداده است.
 
 
 
سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه دوباره زنده و برانگيخته مى شوم. اين است سخن حق درباره [[عيسى بن مريم]] كه درباره (واقعيت او) شك داريد».
 
 
 
{{متن قرآن|«فاجائها المخاض الى جذع النخلة، قالت يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا فناديها  من تحتها الا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا، و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا، فكلى و اشربى و قرى عينا فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا، فاتت به فومها تحمله قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا، يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا. فاشارت اليه قالو اكيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال انى عبدالله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا. و جعلنى مباركا اين ما كنت و اوصينى بالاصلوة و الزكوة مادمت حيا. و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا. والسلام على يوم ولدت و يوم ابعث حيا ذلك عيسى ابن مريم قول الحق فيه يمترون»}}. ([[سوره مريم]]، آيات 23 تا 24)
 
 
 
اين آيات را كه جعفر بن ابيطالب با لحنى گرم و دلنشين قرائت كرد طورى در دل ها اثر بخشيد كه نجاشى و روحانيون و حضار مجلس را سخت تحت تاثير قرار داد، و همگى بى اختيار گريستند! و برآورنده و خواننده آن آفرين گفتند.
 
 
 
نجاشى چندان گريست كه ريشش از اشك چشمش خيس شد، و اسقف ها چنان گريستند كه انجيل ها تر شد. (گويا نجاشى و اسقف ها نظر به كثرت آمده و رفت مردم عرب به حبشه عربى مى دانسته اند زيرا در تاريخ نمى گويد، كه مترجمى بوده است.)
 
 
 
سپس نجاشى رو كرد به جعفر و گفت: به خدا آن چه تو گفتى و آن چه پيغمبر شما از جانب خدا آورده از يك جا سرچشمه گرفته است. آن گاه نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: برويد كه به خدا هرگز اينان را به شما تسليم نخواهم كرد و شما نيز به آن ها دسترسى نخواهيد يافت.
 
 
 
'''عكس العمل سخنرانى جعفر بن ابيطالب'''
 
 
 
هنگامى كه نمايندگان قريش از نزد نجاشى بيرون رفتند، عمرو بن عاص به عبدالله بن ابى ربيعه گفت: فردا برمى گرديم و موضوعى را به اطلاع نجاشى مى رسانيم كه بر اثر آن همه مسلمين را نابود كند.
 
 
 
عبدالله بن ابى ربيعه كه مردى باملاحظه بود گفت: نه، اين كار را نكن زيرا در ميان مسلمانان افرادى هستند كه با ما خويشى دارند. مع الوصف عمروعاص (كه گفتيم برادرش هشام نيز در ميان مهاجرين بود) بدون اعتنا به عبدالله بن ابى ربيعه فرداى آن روز بار ديگر به دربار آمد و به نجاشى گفت: اينان درباره مسيح عقيده نادرست دارند. اين ها مى گويند: مسيح بنده اى مملوك بوده است.
 
 
 
از اين سخن كه عمروعاص آن را با زيركى و چرب زبانى ادا كرد نجاشى به وحشت افتاد و دستور داد مسلمانان بار ديگر حضور يابند تا مطلبى را از آن ها جويا شود. [[ام سلمه]] كه بعدها به همسرى پيغمبر درآمد مى گويد چنان از اين پيشامد تكان خورديم كه تا آن موقع مانند آن را نديده بوديم.
 
 
 
مسلمانان گردآمدند تا راجع به پاسخى كه بايد به نجاشى بدهند تبادل نظر كنند. يكى پرسيد: اگر نجاشى از شما راجع به عيسي سؤال كرد چه مى گوييد؟ بقيه جواب دادند همان را مى گوييم كه خدا فرموده و پيغمبر آورده است، و هر چه باداباد!
 
 
 
{{بیت|ما كه دل و ديده به طوفان قضا|گو بيا سيل غم و خيمه ز بنياد ببر}}
 
 
 
پس از آن كه حضور يافتند نجاشى از جعفر پرسيد: شما درباره مسيح چه عقيده اى داريد؟
 
 
 
جعفر گفت: ما همان را مى گوييم كه پيغمبر از جانب خدا براى ما آورده است. عيسى بنده خدا و پيغمبر اوست و [[روح]] او و كلمه اوست كه به مريم دوشيزه پاكيزه القا كرد. نجاشى چون از زمين برداشت و گفت: ميان عقيده شما و آن چه ما اعتقاد داريم به قدر اين چوب فاصله نيست!
 
 
 
درباريان و اسقف ها از گفتار نجاشى ناراحت شدند، ولى او گفت: على رغم شما موضوع همين است كه گفتم. سپس به مسلمانان گفت: شما آزاديد به جاى خود برگرديد و با كمال آسايش بسر بريد.
 
 
 
اگر كوهى از طلا به من بدهند تا به شما آسيب برسانم حاضر نيستم آن را بپذيرم.
 
 
 
سپس نمايندگان قريش را مخاطب ساخت و گفت: هديه خود را برداريد و از كشور بيرون برويد، خدا از من در مقابل اعطاى سلطنت بر [[حبشه]] رشوه نگرفته است، كه من هم از شما رشوه بگيرم. برويد كه شما مردم شومى هستيد!
 
 
 
نمايندگان قريش با سرشكستگى و خوارى از دربار خارج شدند. ولى مسلمانان با آزادى بيشتر در پناه نجاشى قرار گرفتند، و از اين كه ماجرا به سود ايشان تمام شد نفس راحتى كشيدند.
 
 
 
'''نيرنگى كه عمروعاص به كار برد.'''
 
 
 
عمروعاص كه سخنگوى اعزامى قريش بود، وقتى ديد از ماموريت خود نتيجه اى نگرفت و با دست خالى به مكه بازمى گردد، دست به دو نيرنگ جالب زد كه يكى به سود خود و ديگرى تا حدى براى انتقام از نجاشى بود.
 
 
 
دسيسه ي اول اين مرد حيله گر اين بود كه بيم داشت مبادا هنگام بازگشت و در ميان كشتى بار ديگر شيرين كارى [[عمارة بن وليد]] با او و زنش تجديد شود. به همين جهت وقتى خواست از دربار خارج شود متوجه شد كه زنان دربار تحت تاثير زيبايى عمارة قرار گرفته و فريفته او شده اند و به وى دل بسته اند. او نيز عماره را تحريك كرد كه با يكى از خانم ها تماس گرفته و هنگام عشق بازى از وى بخواهد شايد آن ها نزد نجاشى وساطت كنند.
 
 
 
عمارة نيز كه درآمد و رفت چند روزه به دربار نظر مساعد خانم هاى دربار و حتى ملكه را به خود جلب كرده و با آن ها تماس برقرار ساخته بود، چندان به آن ها نزديك شد و نظر آن ها را جلب كرد كه شيشه اى از عطر مخصوص پادشاه را به رسم هديه به او بخشيدند. عماره نيز آن را به عمروعاص نشان داد. عمروعاص با اطلاع از اين معنا بار ديگر از نجاشى وقت خواست و به او گفت: دوست من با ملكه رابطه برقرار ساخته تا جائى كه عطر خاص شخص شاه را براى او فرستاده است و هم اكنون در اختيار اوست.
 
 
 
نجاشى دستور داد تحقيق كنند و چون صحت موضوع مسلم شد، گفت: مجازات اين مرد خائن اين است كه او را با ماده سمى خاصى تنقيه كنند، تا عقل خود را از دست بدهد و ديوانه وار رو به بيابان ها بگذارد!
 
 
 
همين كار را كردند و عماره جوان زيبا و خوش قد و بالاى قريش و يكى از اعضاى هيات اعزامى مشركان ديوانه شد و رو به بيابان ها نهاد و با حيوانات وحشى مانوس گرديد. او به همين گونه بود تا جماعتى از قبيله او «[[بنى مخزوم]]» به حبشه آمدند و از نجاشى اجازه گرفتند او را پيدا كرده با خود به مكه بازگردانند.
 
 
 
وقتى او را يافتند، چندان در نزد آن ها بى تابى كرد تا جان داد. به دنبال دستگيرى [[عمارة بن وليد]]، عمروعاص و عبدالله بن ابى ربيعه نيز با سرشكستگى و بدون اخذ نتيجه به مكه و نزد مشركان بازگشتند. ([[تاريخ يعقوبى]] - جلد 2 ص 17)
 
 
 
كار ديگرى كه عمروعاص كرد و بايد آن را از دسيسه هاى او دانست اين بود كه سرانجام اذهان درباريان و اسقف هاى نجاشى را نسبت به او مشوب ساخت. عمروعاص به آن ها وانمود كرد كه پادشاه حبشه تحت تاثير سخنان جعفر بن ابي طالب مسلمان شده است، و مانند مسلمانان عقيده دارد كه عيساى مسيح بنده خدا است، نه فرزند او، و بدان گونه كه نصارا مى پندارد.
 
 
 
اين معنا موجب شد كه مردى به دعوى سلطنت برخاست و بر ضد نجاشى شورش كرد و كار به جنگ كشيد. مسلمانان از اين پيشامد سخت ناراحت شدند، و براى اطلاع از سرانجام كار «[[زبير بن عوام]]» را كه جوان ترين افراد مهاجران و خود داوطلب شده بود، فرستادند تا ناظر جريان باشد و به آن ها خبر دهد.
 
 
 
زبير به طرز خاصى به ميان شورشيان راه يافت. زيرا آن ها در آن سوى رود نيل كه از حبشه مى گذرد، گردآمده بودند. زبير مشكى را باد كرد و آن را به سينه بست و خود را به نيل افكند و از آن سوى رود سر درآورد و به محل اجتماع دو جبهه رسيد. چيزى نگذشت كه زبير بازگشت و خبر داد كه در اين كشمكش نجاشى پيروز شده، و شورش را سركوب كرده است. (سيره ابن هشام - جلد 1 ص 221 و كامل بن اثير جلد 2 ص 55)
 
 
 
هنگامى كه [[ابوطالب]] آگاهى يافت نجاشى مسلمانان را به نيكى پذيرفته و تحت حمايت خود قرار داده است به نقل امين الدين طبرسى در «[[اعلام الورى]]» و سيد فخار موسوى در كتاب «[[ايمان ابوطالب]]» صفحه 18 ابيات زير را گفت و براى تشويق و تقدير از وى به حبشه فرستاد: اى پادشاه حبشه! بدان كه محمد ما پيغمبريست مانند موسى بن عمران و عيسى بن مريم.
 
 
 
محمد آئينى براى هدايت بندگان خدا آورده است، همانند دينى كه آن ها آوردند. بنابراين هر كدام آن ها مردم را هدايت مى كنند و از گمراهى نگاه مى دارند.
 
 
 
شما نام و نشان او را در كتاب آسمانى خود مى خوانيد، آن هم به عنوان داستانى راستين نه چون حديثى از روي وهم و گمان.
 
 
 
پس براى خدا شريكى قرار ندهيد و اسلام بياوريد كه راه حق تاريك نيست.
 
 
 
«تعلم مليك الجش ان محمدا × نبى كموسى والمسيح بن مريم × اتى بالهداى مثل الذى اتيابه × فكل بامرالله يهدي و يعصم × وانكم تتلونه فى كتابكم × بصدق حديث لاحديث  المرجم × فلا تجعلو الله ندّا واسلموا × فان طريق الحق  ليس بمظلم».
 
 
 
'''سرنوشت مسلمانان مهاجر'''
 
 
 
'''<I>کلید واژگان: حبشه × فتح خيبر × جعفر بن ابيطالب × سال هفتم هجرت × مدينه × جنگ خيبر</I>'''
 
 
 
مسلمانان سال ها در حبشه ماندند، و چنان كه گفتيم بعضى از فرزندان آن ها در آن جا متولد شدند. آن ها پس از مهاجرت پيغمبر به مدينه، به مرور ايام برگشتند و در مدينه به پيغمبر ملحق شدند. اقامت طولانى آن افراد باايمان در ديار غربت و سرزمين حبشه و حسن عمل آنان كه از تعاليم قرآنى و رهنمودهاى پيغمبر ختمى مرتبت سرچشمه گرفته بود موجب شد، كه به گذشت زمان مردم حبشه به [[دين اسلام]] بگروند.
 
 
 
امروز چند ميليون از مردم آن سرزمين كه در «اتيوپى» و شمال آنجا «اريتره» و جنوب: سرزمين «اوگادن» و «سومالى» وجود دارند يادگار اقامت مهاجرين نخستين اسلام به حبشه بخصوص جعفر بن ابيطالب است، كه گويا بيش از ديگران در حبشه مانده باشد.
 
 
 
زيرا جعفر در سال هفتم هجرت كه پيغمبر از [[جنگ خيبر]] بازمى گشت از حبشه به مدينه آمد، و چون خبر ورود او را به پيغمبر دادند فرمود: «نمى دانم از كدام يك از دو خبر شاد شوم: از [[فتح خيبر]]، يا آمدن جعفر!»
 
  
 +
==پانویس==
 +
{{پانویس}}
 
==منابع==
 
==منابع==
علی دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت.
+
*علی دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت.
 +
*محمدابراهيم‌آيتى، تاريخ پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله.
 +
*رسول جعفریان، سیره رسول خدا، انتشارات دلیل ما، 1382.
 +
*تایخ زندگانی پیامبر (ترجمه السیرة النبی)، ابن هشام.
 +
*ترجمه طبقات الکبری، محمد بن سعد.
 +
[[رده: تاریخ اسلام]]
 +
[[رده:تاریخ صدر اسلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۳۹

در سالهای نخست بعثت، با افزایش فشار مشركان مکه به افرادى كه مسلمان شده بودند، عده‌ای از مسلمانان به پیشنهاد پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) به حبشه رفتند تا در سايه حمايت نجاشی که از نظر پیامبر پادشاه عادلی بود، قرار گیرند. مورخین عموما از این حرکت به عنوان هجرت یاد کرده‌اند و این از آن روست که قرآن کریم، از آن واقعه به عنوان «هجرت» یاد کرده است: «وَ الَّذِينَ هَاجَرُواْ فىِ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فىِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الاَْخِرَةِ أَكْبرَُ لَوْ كاَنُواْ يَعْلَمُون» (سوره نحل، 41) و بعدها پیامبر اکرم نیز آن را هجرت نامید.[۱]

تاریخ مهاجرت به حبشه

این مسأله تا حدودی مربوط به این نکته است که مهاجرین چندبار هجرت کرده و هربار در چه زمانی بوده است. عموم مورخین معتقدند که هجرت به حبشه دوبار صورت گرفته و بار نخست آن در رجب سال پنجم بعثت بوده است. و تعداد آنها دوازده تا هفده نفر زن و مرد بوده است. برخی از این افراد عبارت اند از:[۲]

  1. ابوحذیفة بن عتبه و همسرش «سهله» دختر سهیل بن عمرو از قبيله بنی عامر. پسر او محمد بن ابى حذيفه در حبشه متولد گرديد.
  2. زبير بن عوام، که از جانب پدر برادرزاده حضرت خديجه از قبيله بني اسد، و از طرف مادر عمه زاده پيغمبر از بنى هاشم بود. زيرا مادر وى صفیه دختر عبد المطلب بود.
  3. مصعب بن عمير، از قبيله بنى عبدالدار كه خود را از حبس و بند نجات داد و همراه ساير مسلمانان به حبشه هجرت كرد.
  4. عثمان بن عفان، از قبيله بنی امیه. وی همسر جوان خود «رقيه» دختر پیامبر را نيز همراه داشت.
  5. عبدالرحمان بن عوف، از قبيله بنى زهره كه از ثروتمندان بزرگ عرب به شمار مى رفت.
  6. ابوسلمه مخزومی. زن او هند معروف به «ام سلمه» كه بعدها پس از مرگ ابوسلمه به همسرى پيامبر اکرم درآمد نيز با وى بود. ابوسلمه و همسرش هر دو از قبيله بنی مخزوم بودند. دختر ابوسلمه زينب نيز در حبشه متولد گرديد.
  7. عثمان بن مظعون، از قبيله بنى جمح. اين مرد از نيكان مسلمانان نخستين بود، و بعدها برادر خوانده پيغمبر شد، و چون در مدينه بدرود حيات گفت پيغمبر در مرگش سخت اندوهگين گرديد.
  8. عامر بن ربيعه، از قبيله بني عدى. كه با خاندان خطّاب هم پيمان بود. عامر همسرش «ليلى» دختر ابوحثمة بن غانم را همراه داشت.
  9. ابوسبرة بن ابي رهم، از قبيله بنى عامر. بعضى گفته اند: وى ابوحاطب بن عمرو بود و نخستين كسى است كه تن به هجرت داد.
  10. صهيب بن وهب بن ربيعه، از قبيله بنى حارث.[۳]

گفته اند این افراد تا زمان حادثه (غرانیق) در حبشه بودند و پس از این اتفاق به مکه بازگشتند. اما به دلیل اینکه، ماجرای غرانیق، افسانه ای بیش نیست، به نظر می رسد که هجرت اول به حبشه هیچ گاه رخ نداده و تنها رویدادی است که برای درست نشان دادن افسانه غرانیق، ساخته شده است.[۴]

تاریخ هجرت دوم مشخص نیست. این بار بالغ بر هشتاد نفر از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردند.[۵] برخی از اينان عبارتند از:

  1. جعفر بن ابیطالب از بنی هاشم که در آن موقع 24 سال داشت. همسرش «اسماء دختر عمیس» از قبیله خثعم که از زنان با فضیلت بشمار می رفت نیز همراه او بود. فرزند آنها عبدالله بن جعفر نیز در حبشه متولد گردید.
  2. خالد بن سعید بن عاص برادر عمرو بن سعید. او به اتفاق همسرش «امینه» دختر خلف بن اسعد از قبیله خزاعه بود. پسر و دختر خالد به نام های «خالد» و «آمنه» نیز در حبشه متولد شدند. آمنه بعدها با زبیر بن عوام ازدواج کرد.
  3. عبدالله بن جحش، از قبیله بنی اسد. که با برادرش عبدالله و دو تن بعدی هم پیمانان قریش بودند.
  4. عبیدالله بن جحش، برادر عبدالله است. وی یکی از چند جوان زیبا و برازنده قریش بود که بعدا همین زیبائی و تناسب اندام و برازندگی اش باعث ارتداد و انحراف او از اسلام شد. وی همسرش «ام حبیبه» دختر ابوسفیان اموی را نیز همراه داشت.
  5. ابوموسی اشعری، از قبیله بنی عبدالشمس که با خاندان عتبه بن ربیعه هم پیمان بود.
  6. عتبه بن غزوان، از قبیله نوفل.
  7. فراس بن نضر بن حارث، از قبیله بنی اسد. نضر بن حارث یکی از مستهزئان پیغمبر بود و از افراد خطرناک و دشمنان سرسخت پیغمبر و اسلام بشمار می رفت، ولی پسرش از دلباختگان رهبر اسلام شد.
  8. عبدالله بن مسعود، از قبیله بنی هذیل و هم پیمانان قریش. ابن مسعود از مردان نامی اسلام بود و یکی از مبلغان زبردست و قاری مشهور قرآن بشمار می رفت.
  9. مقداد بن اسود، از قبیله بهراء. مقداد بن عمرو -که بعدها از مردان کم نظیر اسلام بشمار آمد- چون پسر خوانده اسود بن عبدیغوث بود، در جاهلیت به وی مقداد بن اسود می گفتند.
  10. سائب بن مظعون، پسر عثمان بن مظعون، سابق الذکر از قبیله بنی جمح.
  11. هشام بن عاص بن وائل، از بنی سهم. عاص بن وائل از دشمنان سرسخت پیغمبر اسلام بود، و درباره سخنان ناهنجار او بود که سوره کوثر نازل شد، ولی پسر او دلداده اسلام و پیغمبر بود.
  12. عبدالله بن سهیل بن عمرو، از بنی عامر. خواهران این عبدالله که زن ابوحذیفة بن عتبه و ابوسبرﺓ بن ابی رهم بود هم در این هجرت شرکت داشتند.
  13. ابوعبیده جراح از قبیله بنی حارث که نامش عامر بن عبدالله بود.

مهاجران حبشه به گفته ابن هشام، گذشته از زنان و فرزندان خود که همراه داشتند، فرزندانی که در حبشه متولد شدند، جمعا 83 نفر بودند. [۶]

برخی از زنان مسلمانی که همراه شوهران خداپرست خویش، تن به هجرت به حبشه دادند، عبارتند از:

  1. اسماء دختر عمیس همسر جعفر بن ابیطالب بود. او پس از شهادت جعفر در جنگ موته، به همسرى ابوبکر درآمد و محمد بن ابی بکر را به دنیا آورد. اسماء پس از مرگ ابوبکر، مفتخر به ازدواج با امام على علیه‌السلام گردید و از ایشان صاحب دو فرزند شد.
  2. رقیه، دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و همسر عثمان بن عفان.
  3. ام حبیبه، دختر ابوسفیان همسر عبدالله بن جحش.
  4. ام سلمه، دختر ابوامیه بن مغیره، همسر ابوسلمه مخزومی.
  5. ام کلثوم، دختر سهیل بن عمرو، همراه ابوسبرﺓ بن ابی رهم.

علت مهاجرت به حبشه

مورخان چهار دلیل برای هجرت مسلمانان به حبشه ذکر کرده اند:

  1. رهایی از شکنجه و آزار مشرکان: جعفر بن ابی طالب در سخنانی در حضور نجاشی، علت هجرت را این گونه بیان می کند: «زمانی که شمار مسلمانان فزونی گرفت و ایمان آوردن به اسلام آشکار شد و شماری از قبایل به تغذیب و حبس مسلمانان خود پرداختند تا آنان را از دینشان بازگردانند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به آنان فرمود: «در زمین خدا پراکنده شوید. سؤال کردند که به کجا برویم؟ آن حضرت به حبشه اشاره کردند.»[۷]
  2. عدم بازگشت به جاهلیت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در پی هجرت مسلمانان به حبشه فرمودند: «خدایا هجرت اصحاب من را پذیرا باش و آنان را به جاهلیت باز مگردان».[۸] ابن اسحاق بیان می کند که دلیل هجرت مسلمانان، ترس از بازگشت به بت پرستی و فرار به سوی خدا برای حفظ دین خود بوده است.[۹]
  3. جلوگیری از درگیری بین مسلمانان و مشرکان: ادامه وقایع مکه و حضور مسلمانان می توانست به درگیری آنان به مشرکان بینجامد. این امری بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از آن پرهیز داشت. خروج بیش از هشتاد مسلمان از مکه از شدت این تنش می کاست.[۱۰]
  4. انتشار اسلام به محیط دیگر: اسلام در مکه گرفتار تهدید جدی بود. این امکان وجود داشت تا جامعه کوچک مؤمنان یکباره در معرض فشار شدید مشرکان قرار گرفته و نابود شود. فرستادن جمعی از مسلمانان به محیطی دوردست که در میان آنان مشاهیری چون جعفر بن ابی طالب و عثمان بن مظعون بودند، اقدامی پیشگیرانه در برابر این خطر احتمالی بود.[۱۱]

وضعیت مسلمانان مهاجر در حبشه

پس از آن كه مسلمانان وارد خاك حبشه شدند، به گفته خودشان كه در اشعار خويش يادآور شده اند، در آن سرزمين وسيع و دور از چشم قريش و آسيب كسان و همشهريان خود، زندگى آرامى را آغاز كردند.

دورنمائى از وضع آنها را به هنگام اقامت در حبشه مى توان در سخنان ام سلمه يكى از بانوان مهاجر كه بعدها به همسرى رسول خدا درآمد ديد كه مى گويد: «ما چون در سرزمين حبشه فرود آمديم در پناه نجاشي كه بخوبى از ما حمايت مى كرد به سر برديم. در حفظ دين خود تامين داشتيم، و آزادانه خدا را پرستش مى كرديم. نه آزارى مى ديديم، و نه چيزى مى شنيديم كه باعث نارحتي مان شود».[۱۲]

«عبدالله بن حارث بن قيس بن عدى» از قبيله بنى سهم در اشعار خود مى گويد: اى رهگذر! پيام مرا به كسانى كه مى خواهند پيام خدا و دين او را بشنوند برسان، خاصه به آن دسته از بندگان خدا كه در شهر مكه با ناراحتى و شكنجه بسر مى برند. به آنها بگو كه ما سرزمين خدا را وسيع يافتيم، و مى توانيم از خوارى و تحقير و نابسامانى در امان باشيم. پس شما به ما بپيونديد و تن به خوارى ندهيد، و با ذلت و ننگ نميريد. جرم ما اين بود كه از پيغمبر خدا پيروى كرديم، و آنها سخن پيغمبر را نشنيده انگاشتند، و مسئوليت بيشترى را براى محاسبه روز بازپسين به عهده گرفتند. اى خداى مهربان! عذاب خود را بر قريش فرود آور كه سركشى كردند. ما از اين كه كار آنها بيش از اين بالا گيرد و بيشتر سركشى كنند، به تو پناه مى بريم.

«عبدالله بن حارث» كه خود را از تعقيب سنگدلان قريش در آرامش خاطر مى ديد، طى قطعه ديگرى از اين كه آنها را ناگزير ساختند شهر و ديار خود را رها سازند، و تن به غربت دهند، سخت مى نالد، و برخى از سران فاميل خود را مورد نكوهش قرار مى دهد.

باز همين عبدالله بن حارث سران مشرك و بى رحم قريش را با خشم ياد مى كند و در قطعه ديگرى مى گويد: قريش با سرسختى حقى را كه خداى يگانه بر آنها داشت انكار كردند، همان طور كه پيش از آنها قوم عاد و مردم مدين و قوم ثمود با خداى خود درافتادند. اگر من ياد خدا را آشكار نسازم، چنان مى بينم كه هيچ زمين و دريائى جاى نشيمن من نيست. در سرزمينى كه بنده خدا بسر مى برد، همين كه دعوت حق به من رسيد، من عقيده خود را آشكار ساختم.

«عثمان بن مظعون» نيز پسر عمويش «امیة بن خلف» را كه در ميان فاميل خود بسيار متنفذ و سرشناس و او را به جرم مسلمانى سخت آزرده بود، در شعرى مورد سرزنش قرار داده و از جمله مى گويد: تو باعث شدى من از شهر مكه محل امن خدا بيرون آيم، و در سرزمين غربت بسر برم. تو با مردمى بزرگوار و عزيز درافتادى، و كسانى را كه از ايمانشان بيم داشتند به هلاكت رساندى. اگر در آينده حوادث دنيا تو را باقى گذاشت، و اراذل و اوباش مكه را با خود همراه ديدى، خواهى ديد كه چه عمل زشتى مرتكب شده اى. [۱۳]

نجاشی دستور داده بود مسلمانان كه براى نجات خويش روى به كشور او آورده اند، كاملا در امان باشند. حتى گاهى به جعفر بن ابی طالب پيغام مى داد كه اگر نيازى دارند تذكر دهند تا برايشان تامين كند.

قريش به دنبال مهاجرين

قريش که در برابر اين اقدام در مانده شده، و به احتمال قوي در برابر حبشيان احساس شرمساري مي‌کرد، تصميم گرفت تا آنان را باز گرداند. محتمل است که قريش ترس از نفوذ اسلام در حبشه نيز داشته ‌اند. [۱۴] به همین دلیل آنان دو نفر را با هداياى شايسته براى شخص نجاشى و نزديكان او به حبشه فرستاد.

بعضى از تواريخ مانند سیره ابن هشام و كامل ابن اثير نام اين دو نفر را «عمرو بن عاص» پسر «عاص بن وائل» كه برادرش هشام بن عاص نيز از مهاجران بود و در حبشه بسر مى برد و «عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى» دانسته اند. ولى ابن اثير نفر دوم را «عبدالله بن ابى اميه» ضبط كرده است كه اشتباه است. و برخى ديگر از مآخذ مانند تاريخ يعقوبى نفر دوم را «عمارة بن وليد» دانسته اند.

فرستادگان قريش پيش از آنكه بحضور نجاشى بروند، هداياى فرماندهان لشگر و درباريان را بصاحبانش رسانده و باهر يك از آنها جداگانه به توافق رسیدند تا از ایشان حمایت کنند و نگذارند که نجاشی مهاجران را به حضور بپذیرد.[۱۵]

آنها به حضور شاه وقت گرفتند و شرفياب شدند، نجاشى هداياى قريش را پذيرفته و از وضع ايشان پرسيد! آنان در جواب گفتند: «جمعى از جوانان بى‌ خرد ما به تازگى دست از دين خود كشيده و دينى آورده ‌اند كه نه دين ما است و نه دين شما، اينان (كه از ترس ما نتوانستند در مكه بمانند) به كشور شما گريخته و بدين سرزمين آمده‌ اند. اينك بزرگان آنها يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبايل ايشان ما را به نزد شما فرستاده تا آنان را به نزد قريش كه داناتر به حال و وضع آنها هستند بازگردانيد!»

سكوتى مجلس را فرا گرفت، عبداللّه و عمرو بن عاص نگرانند تا مبادا شاه دستور باحضار مهاجرين دهد، زيرا چيزى براى بهم زدن نقشه آنها بدتر از اين نبود كه شاه آنها را ببيند و سخنانشان را بشنود، فرماندهان سپاه و درباريان كه خود را آماده كمك به فرستادگان قريش كرده بودند لب گشوده گفتند: «اين فرستادگان سخن براستى و صدق گفتند و بزرگان قوم ايشان بوضع حال اينها داناترند و زمام كارشان نيز بدست آنان است، بهتر همان است كه اينان را بدست فرستادگان بسپارى تا به شهر و ديارشان باز گردانند و بدست بزرگانشان بسپارند».

نجاشى از اين سخنان خشمگين شده گفت: بخدا تا من ايشان را ديدار نكنم و سخنانشان را نشنوم باين دو نفرشان نخواهم سپرد، اينان در كنف حمايت منند و به من پناه آورده‌اند؛ بايد نخست آنها را بدينجا بخوانم و از ايشان درباره مطالبى كه اين دو نفر اظهار مي كنند پرسش كنم. اگر سخن اين دو نفر راست بود من ايشان را به اين دو نفر مى‌سپارم و گر نه از ايشان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند در سرزمين من در آسايش بسر برند.[۱۶]

پادشاه حبشه بدنبال مهاجرين فرستاد و آنان را به مجلس خويش احضار كرد. اينان انجمنى كردند و درباره اينكه با نجاشى چگونه سخن بگويند به مشورت پرداختند و بالاخره تصميم بر اين گرفتند كه جريان به هر جا بكشد اينان سخن از روى صدق و راستى بگويند و دستورات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بى كم و كاست بيان كنند، و با اين تصميم به مجلس نجاشى درآمدند.

مجلسى بود آراسته، كشيشها در اطراف پادشاه نشسته و انجيلها را پيش روى خود باز كرده بودند. مهاجرين يك يك در جاى خود قرار گرفتند، پادشاه رو به آنها كرده گفت: اين چه دينى است كه شما بدان گرويده‌ايد كه نه دين قوم و عشيره شما است و نه دين من است و نه دين هيچيك از اين ملتهاى ديگر است؟

جعفر بن ابی طالب از آن ميان لب گشوده گفت: «ما مردمى بوديم كه به وضع زمان جاهليت زندگى مي كرديم، بت (هاى سنگى و چوبى را) مي پرستيديم، گوشت مردار مي خورديم، كارهاى زشت انجام مي داديم، با همسايگان بد رفتارى مي كرديم، نيرومندان ما به ضعفا و ناتوانان زورگوئى مي كردند... و اين وضع ما بود تا اينكه خداى تعالى پيامبرى را از ميان ما برگزيد، كسى كه ما نسب او را مى‌شناختيم، راستى و امانت داری و پاكدامنى او مورد تصديق همه ما بود، اين پيامبر گرامى ما را بسوى خداى يگانه دعوت كرد و به پرستش و يگانگى او خواند، به ما گفت: دست از عبادت و پرستش بتهاى سنگى و آنچه پدرانتان مى‌پرستيدند برداريد، و به راستگوئى و امانت‌دارى و صله رحم، و نيكى به همسايه و خوددارى از محرمات و جلوگيرى از خونريزى و آدم كشى دستور فرمود، از فحشاء و زورگوئى و خوردن اموال يتيمان و... جلوگيرى فرمود، به ما دستور داد خداى يگانه را بپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، ما را به نماز و زکات و روزه امر فرمود ... .

پس ما او را تصديق كرده به او ايمان آورديم، و او را در آنچه از جانب خداى تعالى آورده بود پيروى كرديم. خداى يگانه را پرستش كرديم، از ارتكاب محرماتى كه بر ما حرام كرده بود خوددارى كرديم، به جز آنچه را او حلال كرده بود چيزى را بر خود حلال نكرديم ... و خلاصه دستورات او را يك يك به مرحله اجرا گذارديم. قريش كه چنان ديدند، به دشمنى با ما برخاسته، ما را آزار و شكنجه دادند و جلوى ما را از پيروى اين دين گرفتند تا شايد دوباره ما را به پرستش بتان وادارند، و كارهاى زشتى را كه پيش از آن حلال مي دانستيم مرتكب شويم، ما كه با قهر و ستم و سخت گيرى اينان روبرو شديم و ديديم كه مانع از انجام دستورات دينى ما مي شوند، به كشور شما آمديم و در ميان تمام سلاطين دنيا شما را انتخاب كرديم، و به عدالت شما پناهنده شديم، بدين اميد كه در جوار عدل و داد شما كسى بما ستم نكند!

عمرو بن عاص به نجاشى گفت: اين بى ‌خردان درباره عيسى سخنان عجيبى گويند! جعفر بن ابى طالب گفت: ما همان را گوئيم كه پيامبرمان از جانب خداى‌ تعالى براى ما آورده، يعنى ما معتقديم كه حضرت عيسى بنده و پيامبر و روح خدا و كلمه الهى است كه به مريم بتول فرستاده است.

نجاشى گفت: آيا از آنچه پيغمبر شما آورده چيزى بخاطر دارى؟ جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان! جعفر شروع كرد به خواندن قسمتى از ابتدای «سوره مریم».

ام سلمه (راوى حديث) گويد: نجاشى از شنيدن آيات قرآن چندان گريست كه قطرات اشك ريش انبوه و صورتش را فرا گرفت، و كشيشهائى كه اطراف او بودند نيز چنان مي گريستند كه صفحات انجيلهائى كه در پيش رو داشتند از اشك چشمشان تر شد... .

سپس نجاشى رو به مهاجرين كرده گفت: آنچه پيغمبر شما آورده با آنچه عيسى ابن مريم آورده هر دو از يك جا سرچشمه گرفته است. به خدا سوگند هرگز شما را باين دو نفر تسليم نخواهم كرد. پس با خيالى آسوده به هر جاى حبشه كه مي خواهيد برويد، و بدانيد كه در أمان ما هستيد و كسى نتواند به شما گزندى رساند.[۱۷]

آنگاه به اطرافيان خود گفت: هداياى اين دو نفر را پس دهيد، چون ما را نيازى به آنها نيست و خداوند براى باز گرداندن سلطنت من رشوه از من نگرفت كه من در اين باره رشوه بگيرم، و مردم مرا در آغاز كار اطاعت نكردند تا من اطاعت اينان را بكنم. و بدين ترتيب فرستادگان قريش شرمنده و دست خالى ب مكه باز گشتند.[۱۸]

اشعار ابوطالب در وصف نجاشی

به نقل شیخ طبرسى در «اعلام الورى» و فخار بن معد موسوی در كتاب «ايمان ابی‌طالب»، هنگامى كه ابوطالب آگاهى يافت نجاشى مسلمانان را به نيكى پذيرفته و تحت حمايت خود قرار داده است، ابيات زير را گفت و براى تشويق و تقدير از وى به حبشه فرستاد:

«تعلم مليك الجش ان محمدا * نبى كموسى والمسيح بن مريم

اتى بالهداى مثل الذى اتيا به * فكل بامرالله يهدي و يعصم

وانكم تتلونه فى كتابكم * بصدق حديث لاحديث المرجم

فلا تجعلو الله ندّا واسلموا * فان طريق الحق ليس بمظلم»

اى پادشاه حبشه! بدان كه محمد ما پيغمبری است مانند موسى بن عمران و عيسى بن مريم. محمد آئينى براى هدايت بندگان خدا آورده است، همانند دينى كه آنها آوردند. بنابراين هر كدام آنها مردم را هدايت مى كنند و از گمراهى نگاه مى دارند. شما نام و نشان او را در كتاب آسمانى خود مى خوانيد، آن هم به عنوان داستانى راستين نه چون حديثى از روی وهم و گمان. پس براى خدا شريكى قرار ندهيد و اسلام بياوريد كه راه حق تاريك نيست.

بازگشت مسلمانان مهاجر به مدینه

در سال هفتم هجری، پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) براى نجاشى نوشت تا بقيه اصحاب را كه آنجا مانده ‌اند، به سوی مدینه روانه كند. نجاشى چنان كرد و با دو كشتى آنها را روانه ساخت.

مسلمانان مهاجر در ساحل جار، پياده شدند و از آنجا براى مدينه شتر كرايه كردند و چون به مدينه رسيدند، متوجه شدند پيامبر (صلی الله علیه وآله) در جنگ خيبر حضور دارد، پس به آنجا رفتند. اما هنگامى رسيدند كه فتح خيبر تمام شده بود. با این وجود، پيامبر (صلی الله علیه وآله) با مسلمانان صحبت فرمود كه آنها را نیز در غنايم شريك سازند و آنان پذيرفتند و چنان كردند.[۱۹]

پانویس

  1. سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 343-344
  2. سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 346
  3. سيره ابن هشام، ج1 ص213
  4. رجوع شود به کتاب نقش ائمه در احیا دین، علامه سید مرتضی عسکری، ج1، درس نهم
  5. سیرة النبویة، ابن هشام، ج1، ص 321-322
  6. سیره ابن هشام، ج1 ص 213-220
  7. ترجمه طبقات الکبری، ج1، ص190؛ ترجمه دلائل النبوة، بیهقی، ج2، ص47
  8. انساب الاشراف، ج1، ص 222
  9. السیرة النبی، ابن هشام، ج 1، ص 320؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 485، به نقل از سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 344
  10. سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 344
  11. سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 345
  12. سيره ابن هشام، ج 1 ص 222
  13. سيره ابن هشام، ج 1 ص 220-221
  14. سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص350
  15. زندگانی رسول خدا(ترجمه السیرة النبویه)، ابن هشام، ج1، ص206
  16. زندگانى محمد(ص)،ابن هشام، ج‌1، ص:207
  17. زندگانی پیامبر، ابن هشام، ج1، ص 207-210
  18. زندگانى محمد(ص)،ابن هشام، ج‌1، ص210-211
  19. ترجمه طبقات كبرى، ج‌1، ص194

منابع

  • علی دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت.
  • محمدابراهيم‌آيتى، تاريخ پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله.
  • رسول جعفریان، سیره رسول خدا، انتشارات دلیل ما، 1382.
  • تایخ زندگانی پیامبر (ترجمه السیرة النبی)، ابن هشام.
  • ترجمه طبقات الکبری، محمد بن سعد.