جنگ موته
«جنگ موته» در اوایل سال هشتم هجری و بدون حضور پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) در نبرد با رومیان به وقوع پیوست. در این جنگ جعفر بن ابی طالب به شهادت رسید. «موته» اکنون به صورت شهرى آباد در شرق کشور اردن هاشمى بوده و در یازده کیلومترى شهرک کرک مى باشد. این منطقه در حوزه شامات قرار داشته و عملیات مزبور، نخستین اقدام نظامى در آن نواحى بوده است.
علت وقوع جنگ موته
دلایل محدودى درباره اعزام سپاه موته نقل شده که نمى تواند دلیل اصلى فرستادن چنین سپاهى باشد. در این باره گفته شده است:
- شرحبیل بن عمرو غسانى در منطقه موته راه را بر یکى از رسولان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بست. او حارث بن عمیر ازدى بود که نامه پیامبر را براى حاکم بصرى مى برد. شرحبیل دستور داد تا وى را بند کرده و گردنش را زدند. این تنها رسول پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود که به شهادت رسید.[۱]
- همزمان با این حادثه، گروه ۱۵ نفرهای که از سوی پیامبر برای تبلیغ به سرزمین ذات الطلوع رفته بودند نیز مورد تهاجم قرار گرفتند و جز یک نفر که مجروح شد و به مدینه برگشت، همگی آنها به شهادت رسیدند.[۲]
سپاه مسلمانان
شمار کسانى که به این جنگ مى رفتند سه هزار نفر بود. همینکه مسلمانان از اردوگاه خود حرکت کردند، دیگر مسلمانان فریاد برداشتند، خدا از شما بلا را بگرداند و به سلامت و با غنیمت برگردید. عبدالله بن رواحه در پاسخ ایشان این شعر را خواند:[۳]
لکننى أسأل الرحمن مغفرة و ضربة ذات فرع تقذف الزّبدا
فرماندهان سپاه مسلمانان
در روایات اهل سنت آمده است که پیامبر (ص) فرمود: زید بن حارثه فرمانده مردم است، اگر زید کشته شد جعفر بن ابی طالب فرمانده خواهد بود، و اگر جعفر کشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده خواهد بود، و اگر عبدالله بن رواحه کشته شد مسلمانان از میان خود مردى را برگزینند و فرمانده خویش کنند.
مردى از یهود به نام نعمان که این ماجرا را شنید گفت: اى اباالقاسم اگر تو براستى پیغمبر خدا باشى اینان را که نام بردى همگى کشته خواهند شد، زیرا انبياء بنى اسرائيل هرگاه لشکرى را به جایى مى فرستادند و این گونه فرمانده جنگ تعیین مى کردند اگر صد نفر را نیز به دنبال یکدیگر نام مى بردند همگى در آن جنگ کشته مى شدند و به دنبال آن پیش زید بن حارثه رفت و بدو گفت: با پیغمبر و خاندانت وداع کن که اگر او براستى پیغمبر باشد تو دیگر زنده بر نخواهى گشت و زید بن حارثه گفت: به راستى گواهى مى دهم که او پیغمبر صادق و فرستاده خداست.[۴]
اما شیعه بر این باور بوده است که جعفر فرماندهى نخست سپاه مزبور بر عهده داشته است.[۵] ابن ابى الحدید با اشاره به عقیده شیعه مى گوید: او در اشعارى که ابن اسحاق آورده شواهدى بر عقیده شیعه یافته است.[۶]
یعقوبی می نویسد: «پیامبر(ص) در سال هشتم، جعفر بن ابى طالب و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را با لشکرى براى جنگ روم به شام فرستاد.[۷]
أبان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که: «إنه استعمل علیهم جعفرا، فإن قتل فزید، فإن قتل فابن رواحة ...».[۸]
همچنین علامه جعفر مرتضی قسمت آخر روایت که در صورت کشته شدن هر سه فرمانده مسلمانان از میان خودشان یکی را انتخاب کنند را مردود دانسته اند.[۹]
توصیه رسول خدا به سپاهیان
چون خواستند از مدینه حرکت کنند پیغمبر(ص) براى آن ها خطبه اى ایراد فرمودند و چند نکته را به آنها سفارش کردند. از جمله:
- رسول خدا صلى الله علیه و آله ضمن توصیه آنان به تقواى الهى، از ایشان خواست تا در برخورد با مشرکان، ابتدا به آنها سه پیشنهاد بدهند: آنها را به پذیرش اسلام فرا خوانند. اگر پذیرفتند از آنان بخواهند تا به مدینه هجرت کنند تا همانند سایر مهاجرین باشند؛ در غیر این صورت همچون «اعراب مسلمانند» که اسلام را پذیرفتند، اما در سرزمین خود ماندهاند. براى این قبیل افراد از فىء و غنایم سهمى نخواهد بود مگر آن که در جهاد همراه مسلمانان باشند. دیگر آنکه اگر اسلام را نپذیرفتند، به قبول جزیه دعوتشان کنید و اگر آن را هم نپذیرفتند، با استعانت از خدا، با آنها بجنگید.
- اگر به کسى «امان» دادید از ناحیه شخص خود، نه خدا و رسول، امان دهید، چرا که در صورت نقض امان ذمّه خود را کوچک می کنید، و این بهتر از آن است که ذمّه خدا و رسول را تحقیر کنید.
- به افرادى که در صومعه ها زندگى مى کنند آسیبى نرسانید.
- متعرض زنان، کودکان و پیران نشوید.
- هیچ درختی را قطع نکیند.
- هیچ خانه ای را خراب نکنید.[۱۰]
وقایع مرتبط با جنگ موته
دشمن از حرکت سپاه اسلام که در مقیاس نسبتاً وسیعى، یعنى سه هزار نفر صورت گرفت، آگاهى یافت. مسلمانان چندى در وادى القرى ماندند و پس از آن تا «معان»[۱۱] پیش رفتند. مسلمانان آگاهى یافتند که هِرَقْل یک سپاه صدهزار نفرى مرکب از قبایل عربى شام و رومى ها[۱۲] فراهم آورده با فرماندهى شخصى به نام مالک به سوى آنان اعزام کرده است. این خبر که به مسلمانان رسید به مشورت پرداختند که چه بکنند؟ آیا بازگردند یا به پیامبر اسلام جریان را بنویسند و از آن حضرت کسب تکلیف کنند و یا با همان سپاه اندک با لشکر روم بجنگند؟
در این جا نیز نیروى ایمان و شوق شهادت کار خود را کرد و عبدالله بن رواحه که هم مردى شجاع و دلاور بود و هم شاعرى فصیح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت: اى مردم به خدا سوگند این که اکنون آن را خوش ندارید، همان است که به شوق آن بیرون آمده اید و این همان شهادتى است که طالب آن هستید! ما که با دشمن به عدد زیاد و کثرت سپاه نمى جنگیم، ما با نیروى این آیینى جنگ مى کنیم که خدا ما را بدان گرامى داشته، برخیزید و به راه افتید که یکى از دو سرانجام نیک در جلوى ماست: یا فتح و پیروزى، یا شهادت...!
این سخنان پرشور که از دلى سرشار از ایمان برمىخاست در دل دیگران نیز اثر کرد و همگى گفتند: به خدا عبدالله راست مى گوید و به دنبال آن همگى برخاسته و به راه افتادند و در «بلقاء» به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قریه «مؤته» که در آن نزدیک بود و از نظر موضع گیرى جنگى مناسب تر بود کج کردند.
شهادت جعفر بن ابی طالب
همان گونه که گفته شد: بنا بر نقل محدثین شیعه نخست جعفر بن ابی طالب پرچم جنگ را به دست گرفته و به عنوان فرمانده نخست به میدان آمد و سپس چون صاعقه اى خود را به قلب سپاهیان روم زد و به دنبال او مجاهدان دیگر اسلام هر یک چون شهابى در سپاه بى کران سپاه روم فرو رفتند. دشمن که مى کوشید هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشیر دست راست جعفر را قطع کرد ولى جعفر با مهارت خاصى پرچم را به دست چپ گرفت ولى دست چپش را هم از بدن جدا کردند و او پرچم را به سینه گرفت و با دو بازوى خود نگاه داشت تا وقتى که شمشیر دشمن، او را به زمین افکند و به درجه شهادت نایل آمد. سن آن مجاهد بزرگ و نامى را در آن روز برخى ۳۳ سال نوشته اند و برخى دیگر مانند ابن عبدالبر در استیعاب گفته است: در آن روز ۴۱ سال داشت و این قول صحیح تر به نظر مى رسد، زیرا با توجه به این که طبق روایات جعفر بن ابی طالب ده سال از امام على علیه السلام بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وى گذشته است.
از عبدالله بن عمر نقل شده که گوید: من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخمی ها بودم و چون جعفر به زمین افتاد خود را به وى رسانیده و آب به او عرضه کردم، جعفر گفت: من نذر کرده ام روزه باشم، آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار مى کنم. من آب را در سپرى ریختم و نزد او گذاردم ولى قبل از غروب جعفر از دنیا رفت.
و همچنین از او نقل شده که گفته است: در بدن جعفر بن ابی طالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشیر و نیزه و تیر یافتند. در نقل دیگرى است که گفته اند: بیش از نود جراحت در بدن او بود و همگى آن ها در جلوى بدن بود و در پشت سر اثرى از زخم دیده نشد.[۱۳]
در روایات زیادى از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: خداوند به جاى دو دست جعفر که در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنایت مى کند که با فرشتگان پرواز مى کند و از این رو به «جعفر طیار» موسوم گردید.
شهادت دو فرمانده دیگر
پس از شهادت جفعر، زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت که او هم پس از چندی به شهادت رسید. سپس فرمانده دلاور و رشید عبدالله بن رواحه پیش رفت و پرچم را به دست گرفت و این رجز را خواند:
یا نفس الا تقتلى تموتى هذا حمام الموت قد صلیت
و ما تمنیت فقد اعطیت ان تفعلى فعلهما هدیت
اى نفس اگر کشته نشوى سرانجام خواهى مرد، این سرنوشت مرگ است که پیش آمده! و آن چه آرزوى آن را داشتى ـ یعنى شهادت ـ اکنون به تو داده اند و اگر کارى که آن دو (شهید) انجام دادند انجام دهى به هدایت و رستگارى رسیده اى.
فرماندهی خالد بن ولید
پس از شهادت عبدالله مسلمانان خالد بن ولید را -که تازه مسلمان شده بود[۱۴]- به فرماندهى خود انتخاب کردند و او چون شب شد عده اى از سپاهیان را به عقب لشکر فرستاد و چون صبح شد با هیاهو به نزد لشکریان آمدند به طورى که دشمن خیال کرد نیروى امدادى از مدینه رسیده از این رو دست به حمله نزدند. و لشکر اسلام نیز حمله را متوقف کرد و عملا جنگ متارکه شد و براى سپاه روم با آن شهامتى که روز قبل از جنگ جویان اسلام دیده بودند همین پیروزى به شمار مى رفت که لشکر اسلام حمله نکند و از این رو هر دو لشکر به سوى دیار خود بازگشتند.
البته در بعضی روایات از فرار خالد سخن به میان آمده: چون خالد پرچم را برداشت روى به هزیمت آورد و همراه مردم گریخت، و مسلمانان کشته شدند، و مشرکان به تعقیب مسلمانان پرداختند.[۱۵]
خبر دادن پیغمبر از میدان جنگ
ابن هشام و دیگران با مختصر اختلافى نوشته اند: در آن روزى که مسلمانان در مؤته جنگ مى کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله بر فراز منبر بود و ناگهان شروع کرد به خبر دادن از میدان جنگ و فرمود: اکنون برادران مسلمان شما با دشمنان مشغول جنگ شدند. سپس شروع کرد به خبر دادن از جنگ و گریز مسلمانان ـ مانند کسى که خود در میدان جنگ حضور دارد ـ تا آن که فرمود: زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت و هم چنان جنگید تا کشته شد، و پس از او جعفر پرچم را به دست گرفت و او نیز جنگ کرد تا به شهادت رسید.[۱۶] در این جا رسول خدا کمى درنگ کرد ـ به طورى که انصار مدینه رنگشان تغییر نمود ـ و خیال کردند از عبدالله بن رواحه که از آن ها بود ـ عملى سر زده که موجب سرافکندگى آنان شده، ناگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله ادامه داد و فرمود: عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگید تا کشته شد!
عزاداری برای جعفر طیار
از اسماء بنت عمیس ـ همسر جعفر ـ نقل کرده اند که گفت: در آن روزى که جعفر در «مؤته» شهید شد من در خانه نان تهیه کرده بودم و بچه هاى خود را شستشو دادم که ناگاه پیغمبر را دیدم به خانه ما آمد و فرمود: پسرانم کجا هستند؟ من آنها را به نزد آن حضرت بردم.[۱۷] پیغمبر نشست و آن بچه ها را در بغل گرفت و دست به سرشان کشید.
اسماء گوید: عرض کردم، یا رسول الله گویا دست یتیم نوازى به سر ایشان مى کشى. در این وقت اشک از دیدگان آن حضرت جارى شد و فرمود: آرى جعفر به شهادت رسید! با شنیدن این گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله صداى من به گریه بلند شد و زنان دیگر نیز اطرافم را گرفته و شروع به گریه کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاسته به خانه رفت و به حضرت فاطمه سلام الله علیها دستور داد غذایى براى خاندان جعفر تهیه کنید و براى آنها ببرید و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزادارى با آن ها شرکت جویند.
در برخى از روایات آمده که این کار را سه روز تکرار کرد و از این رو سنت بر این جارى شد که این برنامه را براى افراد مسلمانى که عزادار مى شوند انجام دهند و تا سه روز غذاى گرم تهیه کرده براى ایشان بفرستند.
مراجعت سپاه به مدینه
مطابق نقل ابن هشام در این جنگ دوازده نفر از مسلمانان ـ از مهاجر و انصار ـ به شهادت رسیدند به نام هاى: جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه، عبدالله بن رواحه، مسعود بن اسود، وهب بن سعد، عباد بن قیس، حارث بن نعمان، سراقة بن عمرو، ابو کلیب و جابر پسران عمرو بن زید، عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.
پس از شهادت سه فرماندهای که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تعیین نموده بود، سرگردانی سپاه اسلام شروع شد؛ اما بالاخره با ترفندی که «ثابت بن اقرم» و «خالد بن ولید» اجرا کردند، مسلمانان پس از یک روز مقاومت و پایداری سخت در برابر سپاه عظیم روم، به مدینه بازگشتند.
چون خبر آمدن آن ها به شهر رسید مردم براى دیدار آن ها از مدینه بیرون آمدند و پیغمبر اسلام نیز بر چهار پایى سوار شد و با مسلمانان دیگر به استقبال شان رفت، اما وقتى مردم آن ها را دیدند خاک بر روى آن ها ریخته و ملامت شان مى کردند که چرا در برابر دشمن استقامت نکردید و از میدان جنگ فرار کردید؟ پیغمبر اسلام جلوى مردم را از این کار گرفت و گفت: نه! این ها فرارى نیستند بلکه به خواست خدا (از این پس) حمله افکن ها خواهند بود!
مسلمانان به خانه هاى خود رفتند ولى بیشتر آن ها با چهره هاى گرفته و خشمگین و زبان هاى سرزنش آمیز خاندان خود رو به رو مى شدند تا جایى که برخى حاضر نبودند در را به روى بازگشتگان از جنگ باز کنند و به آن ها مى گفتند: چرا با برادران مسلمان خود پایدارى نکردید تا کشته شوید؟ کار به جایى رسید که بسیارى از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمى کردند از خانه ها بیرون آیند و حتى براى نماز به مسجد نمى آمدند تا آن که پیغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و یک یک را از خانه بیرون آورد و جلوى سرزنش مردم را گرفت و آن ها آرام کرد.
افسانه به جاى تاریخ
از آن جا که امیرمؤمنان على بن ابى طالب علیه السلام در میان مسلمانان لقب «اسداللّه» را دارد، برخى خواسته اند در برابر او سردارى بتراشند و به او لقب «سیف اللّه» بدهند و این کس جز خالد بن ولید نخواهد بود. از این نظر، مى گویند پیامبر به وى، پس از بازگشت از جنگ «موته» لقب «سیف اللّه» داد.
اگر پیامبر به مناسبت دیگرى به وى لقب مزبور را مى بخشید، جاى گفتگو نبود. اما اوضاع و احوال پس از بازگشت از نبرد «موته»، ایجاب نمى کرد که پیامبر به او چنین لقبى را ببخشد. آیا کسى که در رأس گروهى قرار مى گیرد که مسلمانان به آنان لقب «فراریان» مى دهند و با پاشیدن خاک به سر و صورت، از آنان استقبال مى کنند، آیا در چنین موقع شایسته است که پیامبر به او لقبى مانند «سیف الله» بدهد؟! و اگر او در نبردهاى دیگر مظهر کامل سیف اللهى باشد، ولى در این نبرد مظهر چنین لقبى نبود و جز یک تدبیر نظامى قابل تحسین از وى چیزى سر نزد وگرنه به او و زیر دستانش لقب «فراریان» نمى دادند. که ابن سعد مى نویسد: موقع عقب نشینى، گروهى از سربازان روم، سربازان اسلام را تحت تعقیب قرار داده و دسته اى را به قتل رسانیدند.[۱۸]
سازندگان افسانه لقب «سیف اللّه»، براى تحکیم مطلب خود این جمله را نیز افزوده اند: «موقعى که خالد به مقام فرماندهى رسید، دستور حمله داد و خود نیز شجاعانه حمله کرد و نه شمشیر در دست او شکست و یک سپر در دست او باقى ماند». سازنده این دروغ دیگر غفلت کرده که اگر خالد و سربازان او در صحنه نبرد، چنین هنرنمائى را از خود نشان داده بودند، چرا مردم مدینه به آنان لقب «فراریان» دادند و چرا با افشاندن خاک از آنان استقبال نمودند؟
پانویس
- ↑ المغازى، ج ۲، ص ۷۵۶- ۷۵۵، طبقات الکبرى، ج ۲، ۱۲۸؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۳۴۵
- ↑ الکامل فی التاریخ ج ۲ ص ۱۵۵ و عن تاریخ الأمم و الملوک ج ۲ ص ۳۱۳ عن الواقدی
- ↑ یعنی: اما من از خداوند آمرزش مى خواهم، و ضربت استوارى که خونبار باشد. مغازى/ترجمه، ص:۵۷۷
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۵۷۶
- ↑ المبعث و المغازى، ابان بن عثمان احمر، صص ۹۲- ۹۴
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۵، ص ۶۲
- ↑ تاریخ یعقوبى/ترجمه،ج۱،ص:۴۲۶
- ↑ مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج ۱ ص ۲۰۵ و البحار ج ۲۱ ص ۵۵ و إعلام الورى ص ۱۱۰ و أعیان الشیعة ج ۲ ص ۳۲۴.
- ↑ الصحیح من السیرة النبی الأعظم، مرتضى العاملی ،ج۱۹،ص:۲۸۰
- ↑ المغازى، ج ۲، صص ۷۵۸- ۷۵۷؛ امتاع الاسماع، ج ۱، صص ۳۴۶- ۳۴۵
- ↑ شهرى است در فاصله ۲۱۲ کیلومترى جنوب عَمّان در مسیر مدینه به عَمّان؛ نک: المعالم الاثیره، ص ۲۷۵
- ↑ در رجزى که جعفر در موته خوانده از سپاه دشمن به رومى تعبیر شده: و الروم روم قد دنا عذابها * کافرة بعیدة أنسابها
- ↑ کنایه از این است که تا آخرین لحظه پشت به دشمن نکرده تا به زمین افتاد.
- ↑ سال هفتم هجرت سپرى گردید و مسلمانان در پرتو پیمان حدیبیه توانستند بطور دسته جمعى به زیارت خانه خدا بروند و در قلب حکومت بت پرستان، شعارهاى جانانه و تکان دهنده اى به نفع آئین یکتاپرستى بدهند تا آنجا که دلهاى برخى از سرداران قریش را مانند: «خالد بن ولید»، «عمرو عاص» و «عثمان بن طلحه»، متوجه اسلام سازند. چیزى نگذشت که آنان به مدینه آمده، علاقه خود را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و آئین وى ابراز داشتند و ارتباط خود را با حکومت مکه که فقط اسکلتى بى روح از آن باقى مانده بود، قطع نمودند. طبقات ابن سعد، ج ۲/۳۹۴. واقدى، در مغازى ج ۲/۷۴۳ـ۷۴۵، انگیزه گرایش این سردار را به اسلام، به گونه دیگر نوشته است.
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:۵۸۳
- ↑ البته این نقل روى همان عقیده اهل سنت و سیره نویسان آنهاست که گفته اند: امیر اول لشکر زید بن حارثه بوده است.
- ↑ در روایت محاسن است که فرزندان جعفر در آن روز سه تن بودند به نام هاى عبدالله، عون و محمد.
- ↑ طبقات، ج ۲/ ۱۲۹.
منابع
- رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ص۵۳۰.
- مغازى تاریخ جنگهاى پیامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى (م ۲۰۷)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۹ش.
- الصحیح من سیرة النبی الأعظم، جعفر مرتضى العاملى، دار الحدیث، قم، ۱۴۲۶.
- سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم، رسول جعفریان، انتشارات دلیل ما، قم، ۱۳۸۳ش.